مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 76
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و يدلّ علىٰ ما اخترناه في بيان المراد من هذه الروايات، ما في رواية «ابن مسكان» عن ثلاثة من أصحابنا جميعاً: قالوا: كنّا نقيس الشمس بالمدينة بالذراع، فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام ألا أن أُنبّئكم بأبين من هذا؟ إذا زالت الشمس، فقد دخل وقت الظهر، إلّا أنّ بين يديها سُبحة، و ذلك إليك إن شئت طوّلت، و إن شئت قصّرت.
فإنّه جُعل فيها التحديد بفعل السبحة على النحو الأعمّ من الطويلة و القصيرة أبين من التحديد بالذراع الذي هو تحديد بزمان معلوم؛ فهل يمكن أن يرجع إليه التحديد بالسبحة [سواء] كانت طويلة أو قصيرة، أو أنّه يرجع التحديد بالذراع في سائر الروايات المعلومة لدى هؤلاء الأصحاب إلىٰ فعل النافلة، و أنّه ليس بذلك الرجحان التنفّل بعد الذراع، بل الأفضل الاشتغال بالنافلة قبله، و الجمع بينهما قبله و بين الفريضة بعده أو في آخر، فيكون الذراع تحديداً للأفضل في وقت النافلة التي يكون الاشتغال بها قبله أفضل؟
فهذه الرواية وزانها وزان رواية التعليل لجعل الذراع بأنّه
لك أن تتنفّل إلى الذراع، فإذا بلغ الذراع تركت النافلة، و بدأت بالفريضة.[1]
«و يدلّ علىٰ ما اخترناه في بيان المراد من هذه الروايات، ما في رواية «ابن مسكان» عن ثلاثة من أصحابنا جميعاً: قالوا: كنّا نقيس الشمس بالمدينة بالذراع، فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام ألا أن أُنبّئكم بأبين من هذا؟ إذا زالت الشمس، فقد دخل وقت الظهر، إلّا أنّ بين يديها سُبحة، و ذلك إليك إن شئت طوّلت، و إن شئت قصّرت.» خب این روایت در باب پنجم از ابواب مواقیت است. روایتی هم که همین جا بعداً حاج آقا اشاره میفرمایند برای همین باب پنجم است. اولین روایت که از کافی نقل شده و در استبصار و تهذیب هم ظاهراً هست. وسائل ما از استبصار آدرس دادند، در تهذیب هم آدرس دادند. همین را عرض میکنم که نشد در تهذیب بگردم. یک کلمهای را جستجو کردم که فقط کافی و استبصار آمد. همین اندازه یادم است که سند استبصار با سند کافی کاملاً فرق داشت. شبیه همان سند روایت دوم است که آن سند دوم هم در کافی هست.
ابن مسکان از سه نفر نقل میکند، حارث بن مغیره، عمر بن حنظله و منصور بن حازم که اینها میگویند ما در مدینه «نقیس الشمس» مرتب آفتاب و سایه آفتاب را مواظبت و مراقبت میکردیم که ببینیم به ذراع رسیده یا نه. حضرت فرمودند که آیا شما را به روشنتر از این ذراع خبر ندهم؟! «ألا أن أُنبّئكم بأبين من هذا؟ إذا زالت الشمس، فقد دخل وقت الظهر، إلّا أنّ بين يديها سُبحة،» فقط یک نافله باید بخوانی. بخواهی طولش بدهی و بخواهی تقصیر بخوانی، بیش از این دیگر نیست. خب سند روایت که خوب است، روایت صحیحه هست. آن طوری که یادم میآید، آن سند استبصار و تهذیب هم باشد آن جا هم سند خوب است.
در سند کافی «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الثلاثة»[2] اما در استبصار را شما بخوانید.
شاگرد: «سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّضْرِيِّ وَ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ وَ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ»[3]
استاد: پس همین سند در کافی هم آمده است. چون روایت دوم وسائل است، الان جلوی من هست. ایشان فرمودند «مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُحَمَّدٍ» [4]و «عن سعد بن عبدالله»[5]
شاگرد: البته آن جا یک تفاوت دیگر هم دارد.
استاد: در کافی؟
شاگرد: در نسخه کافی که دست ما هست «عمر بن حنظلة و منصور بن حازم» دارد اما آن جا در تهذیب «عمر بن حنظله عن منصور بن حازم» دارد.
شاگرد2: در استبصار باز «واو» دارد.
استاد: ظاهراً در نسخه مسامحه شده است. در کافی 3 تاست، تا ابن مسکان جداگانه دو تا هم سند دارد. در دو تا سند ابن مسکان یکی است؟ نه! در آن سند ابن مسکان نداریم، صفوان بن یحیی داریم. اصلا اسم مسکان نیست.
شاگرد: حارث بن مغیره، عمر بن حنظله، منصور بن حازم.
استاد: این سه تا سندی است که میگویند «کنّا نقیس». هر سه تا گفتند، هر سه تا برای دو نفر گفتند، یکی برای صفوان بن یحیی گفته، یکی هم برای ابن مسکان گفته است و همه هم از اجلاء هستند. در تهذیب هم روایت پیدا شد؟ در تهذیب و استبصار یک سند را دارند، آن هم از طریق سعد اما در کافی خود مرحوم کلینی از دو طریق دارند، هم از طریق سعد دارند، هم آن سندی که در استبصار و تهذیب هست و یک سند هم از طریق حسین بن محمد است که به ابن مسکان میرسد.
برو به 0:05:48
شاگرد: ظاهراً در کافی یکی هست.
استاد: در وسائل که من دارم روایت اول از محمد بن یعقوب را از کافی میخوانم. یعنی خود کافی دو جا آوردند؟ شاید در موطن کافی است، آن کلمهای که در کافی زدید، آن کلمه را پیدا نکردند.
شاگرد2: تعبیر «أنبئکم بأبین من هذا» در کافی یک جا هست.
استاد: پس صاحب وسائل آدرس دادند!
شاگرد2: دو تا سند ذکر کردند؟
استاد: بله روایت اول را از فروع آدرس دادند.
شاگرد2: ایشان این طوری آدرس دادند «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ» بعد ایشان از حارث بن مغیره …
استاد: روایت که تمام شد، آخر روایت را نگاه کنید!
وَ رَوَى سَعْدٌ عَنْ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ النَّضْرِيِّ وَ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ مَنْصُورٍ مِثْلَهُ وَ فِيهِ إِلَيْكَ فَإِنْ كُنْتَ خَفَّفْتَ سُبْحَتَكَ فَحِينَ تَفْرُغُ مِنْ سُبْحَتِكَ وَ إِنْ طَوَّلْتَ فَحِينَ تَفْرُغُ مِنْ سُبْحَتِكَ.[6]
شاگرد2: «وَ فِيهِ إِلَيْكَ فَإِنْ كُنْتَ خَفَّفْتَ سُبْحَتَكَ فَحِينَ تَفْرُغُ مِنْ سُبْحَتِكَ وَ إِنْ طَوَّلْتَ فَحِينَ تَفْرُغُ مِنْ سُبْحَتِكَ.»
استاد: بله همین منظورم است که «و روی سعد …» با آن سند و با دنبالهاش.
شاگرد2: «وَ رَوَى سَعْدٌ عَنْ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ …»
استاد: پس درست شد. مرحوم کلینی رضواناللهعلیه دو تا سند را در یک جا آوردند. اول روایت را آوردند …
شاگرد2: آن اتفاقی که در تهذیب افتاده این جا هم افتاده که حارث بن مغیره و عمر بن حنظله عن منصور» باز هم به جای «واو»، «عَن» آمده است.
استاد: در خود کافی هم همین طور است؟
شاگرد2: بله.
استاد: اما در سند اول این طوری نبود.
شاگرد2: در تهذیب باز هم قضیه به این شکل آمده، در استبصار واو است. حالا این اشکال استنساخی بوده؟
استاد: در وسائل هر دو را که از کافی نقل کرده واو است.
شاگرد2: البته این جا هم گفته که در نسخه اصلی واو است. واو هم به نظر درست میآید چون «قالوا» آورده است.
استاد: «قالوا» در هر دو سند کافی هم هست؟
شاگرد2: «مثله» آورده است.
استاد: پس دیگر «قالوا» نگفته است. آن وقت در تهذیب و استبصار در هر دو «قالوا» داریم؟
شاگرد2: در تهذیب که «قالوا» هست.
استاد: در استبصار هم «قالوا» هست. خب این شاهد این است که این «عَن» اشتباه شده است.
و لم يُعْهَد رواية سعد- و هو ابن عبداللّٰه- في أسناد الكافي، في غير كتاب الحجّة من المجلّد الأوّل.
و الظّاهر أنّ هذه الزيادة مأخوذة من بعض نسخ التهذيب، و جيء بها في حاشية بعض نسخ الكافي لبيان طريق آخر للخبر مع ذكر اختلافاته، ثمّ ادرجت في المتن بتوهّم سقوطها منه.
و يؤيّد ذلك أنّ الخبر المشتمل على هذه الزيادة رواه الشيخ الطوسي في التهذيب، ج 2، ص 22، ح 63، بإسناده عن سعد بن عبداللّٰه عن موسى بن الحسن … فلاحظ.
و هذا الخبر غير مأخوذ من الكافي، حتّى يتوهّم عكس ما قلناه، بل الظاهر أنّ هذا الخبر و ما قبله في التهذيب، مأخوذ من كتاب سعد بن عبداللّٰه.
ثمّ إنّه لا يخفي ما في مطبوع التهذيب و النسخ المشتملة على هذه الزيادة من الكافي من وقوع التصحيف في «عن منصور». و الصواب: «و منصور» كما في بعض نسخ التهذيب. [7]
شاگرد: در این حاشیه کافیِ دار الحدیث نوشتند که «و لم يُعْهَد رواية سعد- و هو ابن عبداللّٰه- في أسناد الكافي، في غير كتاب الحجّة من المجلّد الأوّل. و الظّاهر أنّ هذه الزيادة مأخوذة من بعض نسخ التهذيب، و جيء بها في حاشية بعض نسخ الكافي لبيان طريق آخر للخبر مع ذكر اختلافاته، ثمّ ادرجت في المتن بتوهّم سقوطها منه.»
استاد: اساتید هم همین احتمالات را در نسخههای خطی زیاد میگفتند که حاشیهها در متن ادراج میشده زیاد بوده، یک متخصصی میخواهد که این ادراجات بعدی را بفهمد.
میخواهند بگویند اصلا این سند برای کلینی نیست و کلینی به این شکل نیاورده است. روایت اول را آورده، دومی که «روی سعد» هست برای کلینی نبوده، در حاشیه در یک نسخه خطی کنار کافی یک کسی نوشته بوده، آن کسی که بعداً استنساخ میکرده آن حاشیه را در متن آورده است.
شاگرد: بعد ایشان در آخر هم میگویند «ثمّ إنّه لا يخفي ما في مطبوع التهذيب و النسخ المشتملة على هذه الزيادة من الكافي من وقوع التصحيف في «عن منصور». و الصواب: «و منصور» كما في بعض نسخ التهذيب.»
استاد: خود تهذیب هم «قالوا» دارد، وقتی «قالوا» دارد معنا ندارد که بگویند «عن منصور قالوا» دو نفر هم «قالا» میشود، «قالوا» حتماً سه نفر است.
شاگرد: یکی میشود، اگر معنعن باشد «قال» میشود.
استاد: دو نفر هم باشد «قالا» میشود. هیچ چارهای نیست که همان سه تا باشند تا «قالوا» درست دربیاید. پس از نظر روایت دو تا سند دارد. با این احتمال ثابت نشد که مسلماً دو تا سند را در کافی مرحوم کلینی آورده باشند. آن وقت چرا معهود نیست که کلینی از سعد نقل بکنند؟ وجه این معلوم است؟
شاگرد: معهود نبودنش شاید به این است که نقل کرده است. مثلا میفرمودند غیر از کتاب الحجه جاهای دیگر هر چه گشتند نبوده است.
استاد: با این که سعد از محدثین کثیر الاطلاع و کثیر التحدیث بوده است. حالا چطور مثلا در کافی از ایشان نیست؟! چیز خوبی است که رمزش را باید به دست بیاوریم. با این که موثق هم هست، کلینی در ایشان مشکلی نداشتند. چطور شده نقل کم است نمیدانم![8]
فقه الحدیث روایت ابن مسکان
برو به 0:13:34
«ألا أُنبّئكم بأبين من هذا؟ إذا زالت الشمس، فقد دخل وقت الظهر، إلّا أنّ بين يديها سُبحة، و ذلك إليك إن شئت طوّلت، و إن شئت قصّرت.» حاج آقا میفرمایند که «و يدلّ علىٰ ما اخترناه في بيان المراد من هذه الروايات» که فقط منظور محافظت بر اتیان نافله بود «ما في رواية «ابن مسكان»» که قرار شد روایت ایضاً به ابن مسکان صفوان بن یحیی هم هست. هر دو سند، در هر دو طریق، طریق تا آن سه نفر متفاوت از همدیگر است و هر دو سند هم صحیح است. «ما فی روایة «ابن مسکان» عن ثلاثة من أصحابنا جميعاً: قالوا: كنّا نقيس الشمس بالمدينة» که تا آخر عبارت را نقل فرمودند. حالا استدلال به آن چیست؟ «فإنّه جُعل فيها التحديد بفعل السبحة على النحو الأعمّ من الطويلة و القصيرة أبين من التحديد بالذراع الذي هو تحديد بزمان معلوم؛» تحدید به ذراع برای فضیلت ظهر و خواندن نافله زمان معینی است که سایه به ذراع برسد. حضرت میفرمایند از این زمان معین برای شما أبین بگویم. این ابین بودن از کجا میآید؟ زمان معین ابین است یا این که این کار را انجام بدهید؟ حاج آقا میفرمایند از چه وجهی ابین است؟ «فإنّه جُعل فيها التحديد بفعل السبحة» وقت خواندن نماز ظهر محدد بشود به این که نافله را انجام بدهید «على النحو الأعمّ من الطويلة و القصيرة» اعم از این که طویل بخوانید یا قصیر بخوانید ولی خلاصه انجام بدهید. «أبين من التحديد بالذراع الذي هو تحديد بزمان معلوم؛ فهل يمكن أن يرجع إليه التحديد بالسبحة [سواء] كانت طويلة أو قصيرة، أو أنّه يرجع التحديد بالذراع في سائر الروايات المعلومة لدى هؤلاء الأصحاب إلىٰ فعل النافلة» کدام به همدیگر برمیگردند؟ آیا تحدید به ذراع مرجعش به اتیان نافله است یعنی تحدید به ذراع برای این بوده که نافله بخوانید یا آن که گفتند نافله بخوانید برگشتش به ذراع است؟
حالا ما که میدانیم شارع ذراع را قرار داده، خب اگر حوصله داری نافله را بخوان ولی ذراع ربطی به آن ندارد. بازگشت این به آن هست. کدامش ممکن است؟ آیا ذراع اصالت دارد؟ گفتند چون تا ذراع ظهر را عقب میاندازی خب لااقل نافله بخوان یا چون میگوییم نافله بخوان میگوییم تا ذراع صبر کن؟ کدام به کدام برمیگردد؟ «و أنّه ليس بذلك الرجحان التنفّل بعد الذراع» این را دنبال آن میفرمایند. به آن درجه رجحان نیست بعد از این که ذراع شد حالا دیگر نافله بخوانیم. «بل الأفضل الاشتغال بالنافلة قبله» یعنی قبل الذراع. «و الجمع بينهما» متاسفانه بینهما این جا غلط چاپ شده است، من در خطشان دیدم که روشن است «و الجمع بینها» هست. اگر بینهما باشد اصلا عبارت را نمیشود درست کرد و معنا روشن است. میفرمایند «هل یمکن أن یرجع إلیه التحدید أو أنّه؟» این استفهامی از ناحیه ایشان هست به این که ابینیت را معنا کردند. خب با این که نظر ایشان به این است که امام ابینیت فرمودند «و هل یمکن» چه میشود؟ چه استفهامی میشود؟ استفهام انکاری یا تقریری؟ یا میخواهند از شخص اقرار بگیرند که معلوم است وقتی حضرت أبین میگویند دومی است. یا انکاری، انکار اول که وقتی حضرت دارند أبین میفرمایند معلوم است که اولی منظورشان نیست. «فإنّه جعل فیها التحدید أبین» حالا که ابین است «فهل یمکن أن یرجع إلیه التحدید بالسبحة»؟ نه ممکن نیست. «أو أنّه یرجع التحدید بالذراع» که مختار خودشان است. «في سائر الروايات المعلومة لدى هؤلاء الأصحاب إلىٰ فعل النافلة» که منظور آنها فعل نافله بوده است.
شاگرد: یرجع الیه به چه چیزی «التحدید بالسبحة»؟
استاد: «یرجع الی الذراع.» «أبين من التحديد بالذراع الذي هو تحديد بزمان معلوم؛ فهل يمكن أن يرجع» به این ذراعی که تحدید به زمان معلومه هست، این به این برمیگردد که این طوری نیست. چرا؟ چون حضرت أبین میفرمایند. با تکیه به کلمه «أبین» دیگر این راه ندارد، پس آن یکی هست. پس معلوم میشود ذراع به آن یکی برمیگردد چون این أبین است.
حالا من عبارت را با «بینهما» معنا بکنم بعد برمیگردیم.
میفرمایند که «و أنّه ليس بذلك الرجحان» وقتی که حضرت فرمودند نافلهها را بخوان «التنفّل بعد الذراع» وقتی ذراع شد دیگر آن قدر رجحان ندارد. باز هم نافله خواندن ممنوع نیست اما فعلاً اولویت با … «بل الأفضل الاشتغال بالنافلة قبله» قبل از ذراع «و الجمع» یعنی أنّ الافضلَ «الجمعَ بينها» یعنی بین النافلة «قبله» یعنی قبل از ذراع «و بين الفريضة بعده أو في آخر» در خطشان «فی آخره» هست. از جاهایی که این جا جالب به کار رفته کلمه قبل و کلمه بعد است که برای اسم قید شده، نه برای نسبت قبلی. ببینید «و أنّ الافضل الجمع بینها قبله» این قبله قید «ها» هست. بین نافله قبل از ذراع و بین الفریضة بعد الذراع جمع کند. «بعده» باز قید فریضه هست. «أو فی آخره» میفرمایند افضل این است که جمع کند قبل از ذراع نافله بخواند، فریضه را کی بخواند؟ اگر نافله طوری است که الان وقتی تمام میکند ذراع هم شده است. خب باز هم نافله را بخواند. چرا؟ چون بین نافله قبل از ذراع و الفریضة بعد الذراع جمع کرده است. خب این جا مانعی ندارد. ولو ذراع هم شد بشود، فریضه را بعد از ذراع بخواند یا بین اتیان نافله قبل الذراع و فریضه آخر ذراع جمع کند یعنی آن جایی که دیگر وقتی فریضه را خواند آن وقت ذراع شد. میگویند افضل این است که این طوری جمع کند.
برو به 0:21:12
البته بعداً یک بحثی میآید روایتش هست، در جواهر هم دیدم، در این کتاب خودمان هم چشمم نیفتاد یعنی شاید دنبالش نبودم. این بحث این است که اگر هنوز ذراع نشده بخشی از نافله را خواند مثلا 4 رکعت نافله ظهر را خوانده بعد ذراع شد آیا در این جا هم رهایش کند؟ «بدأتَ بالفریضة؟» یا این جا هم از آن جاهایی است که «یزاحم» نافله فریضه را. چون نصفش را خوانده است. پس این که میفرمایند «أو فی آخِره قبله» با عنایت به آن هست و این منافاتی با آن ندارد؛ فعلاً در ابتدای کار این طوری داریم میگوییم. «کأنّ الافضل الاشتغال» به نافله قبل ذراع؟ «قبله» قید نافله است. «و الجمع بینها قبله افضل» جمع بین … نه! آن «قبله» اول ظرف است، مانعی ندارد. آن «قبله» منظورم نبود. «بل الافضل الاشتغال بالنافلة قبل الذراع و أنّ الافضل الجمع بینها قبله» بین نافله قبلِ از ذراع « و بین الفریضة بعده» و بین فریضه بعد ذراع یا بین نافله قبل از ذراع و بین فریضه در آخر ذراع یعنی طوری که فریضه تمام شد دیگر ذراع شده باشد. «فيكون الذراع تحديداً للأفضل في وقت النافلة التي يكون الاشتغال بها» به نافله «قبله» قبل از ذراع «أفضل؟» این علامت سوال هم برای «فهل یمکن» است که این جا تمام شد.
البته راجع به أبین بودن، خود أبین بودن را خیلی توضیحی ندادند. واگذار به این کردند که چون حضرت أبین فرمودند دیگر معلوم است که ملاک آن هست.
شاگرد: …زوال مقصود اصلی حضرت بوده نه اینکه أبینیت باشد ظاهراً روی زوال بردند چون اینها داشتند دنبال ذراع میگشتند …حضرت میگویند آن چیزی که روشنتر است این که وقتی زوال شد وقت است. چون دارند روایت را مطرح میکنند یک نکته دیگری که به ذهنم رسید این است که ظاهراً تلقی این طور بوده که وقت ظهر از ذراع شروع میشود…
وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى أُصَلِّي الظُّهْرَ- فَقَالَ صَلِّ الزَّوَالَ ثَمَانِيَةً ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ- ثُمَّ صَلِّ سُبْحَتَكَ طَالَتْ أَوْ قَصُرَتْ ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ.[9]
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ أَبِي مَنْصُورٍ قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- فَصَلَّيْتَ سُبْحَتَكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ.[10]
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: كُنْتُ أَقِيسُ الشَّمْسَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ- ع فَقَالَ يَا عُمَرُ أَ لَا أُنَبِّئُكَ بِأَبْيَنَ مِنْ هَذَا قَالَ- قُلْتُ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- فَقَدْ وَقَعَ وَقْتُ الظُّهْرِ إِلَّا أَنَّ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةً- وَ ذَلِكَ إِلَيْكَ فَإِنْ أَنْتَ خَفَّفْتَ فَحِينَ تَفْرُغُ مِنْ سُبْحَتِكَ- وَ إِنْ طَوَّلْتَ فَحِينَ تَفْرُغُ مِنْ سُبْحَتِكَ.[11]
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى قَالَ كَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع- رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ الْقَدَمِ وَ الْقَدَمَيْنِ وَ الْأَرْبَعِ- وَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ ظِلِّ مِثْلِكَ- وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ فَكَتَبَ ع- لَا الْقَدَمِ وَ لَا الْقَدَمَيْنِ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ- وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةٌ وَ هِيَ ثَمَانُ رَكَعَاتٍ- فَإِنْ شِئْتَ طَوَّلَتْ وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ- ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ فَإِذَا فَرَغْتَ كَانَ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ سُبْحَةٌ- وَ هِيَ ثَمَانِي رَكَعَاتٍ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ- وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ.
قَالَ الشَّيْخُ إِنَّمَا نَفَى الْقَدَمَ وَ الْقَدَمَيْنِ لِئَلَّا يُظَنَّ أَنَّ ذَلِكَ وَقْتٌ لَا يَجُوزُ غَيْرُهُ.
عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فِي قُرْبِ الْإِسْنَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ جَدِّهِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ- قَالَ نَعَمْ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا- فَصَلِّ إِذَا شِئْتَ بَعْدَ أَنْ تَفْرُغَ مِنْ سُبْحَتِكَ- وَ سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الْعَصْرِ مَتَى هُوَ- قَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ صَلَّيْتَ الظُّهْرَ- وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.[12]
من این روایت را در این باب یک نگاه اجمالی کردم اصلا خیلی جاهای آن سوال از «متی أصلّی الظهر» است. روایت سومش میفرماید «متی أصلی الظهر» حضرت میفرمایند «فَقَالَ صَلِّ الزَّوَالَ ثَمَانِيَةً ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ» در روایت هشت میفرمایند که «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَصَلَّيْتَ سُبْحَتَكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ.» میگویند وقتی زوال شد یعنی اینها کأنه این تلقی بوده است. روایت بعدی هم باز همین طور در آن حضرت میفرمایند «أَ لَا أُنَبِّئُكَ بِأَبْيَنَ مِنْ هَذَا» حضرت میفرمایند که «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ وَقَعَ وَقْتُ الظُّهْرِ». آن روایت آخری یعنی روایت 13 که شاید خیلی روشن باشد در آن جا حضرت اصلاً قدم و قدمین را نفی میکنند. میگویند «لَا الْقَدَمِ وَ لَا الْقَدَمَيْنِ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ» یعنی این که حضرات به سبحة و نافله ارجاع دادند، این یک ارجاع جنبی بوده، آن چیزی که تکیهگاه کلام حضرات بوده دخول وقت ظهر با زوال بوده است. بعد یک تحریض و تشویقی هم میخواستند به نافله بکنند یعنی آن چیزی که گرانیگاه کلام این بزرگوارها بوده این نبوده که حالا سبحة این جا موضوعیت داشته باشد، آن چیزی که اصل کلام حضرات است …
شاگرد2: ظاهراً «إلا» داشتند دیگر!
شاگرد: بله خیلیهایش هست. همان روایت 9 «إلا أنّ بین یدیها سبحة» هست. یک روایت 14 که شاید آن أصرح بود و این که تقریباً نص باشد، خود حضرت موسی بن جعفر سلاماللهعلیه در همان وقت ظهر میفرمایند «نَعَمْ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُهَا فَصَلِّ إِذَا شِئْتَ بَعْدَ أَنْ تَفْرُغَ مِنْ سُبْحَتِكَ» بعد خود حضرت باز میفرمایند «وَ سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الْعَصْرِ مَتَى هُوَ قَالَ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ قَدَمَيْنِ صَلَّيْتَ الظُّهْرَ» بعدش میفرمایند «وَ السُّبْحَةَ بَعْدَ الظُّهْرِ فَصَلِّ الْعَصْرَ إِذَا شِئْتَ.» مجموع اینها را من دیدم کأنه این توهم بوده که وقت ظهر ذراع است، حضرات در مقام دفع این احتمال بودند و تحریض بر نافله.
استاد: یعنی شما میفرمایید زمان امام صادق سلاماللهعلیه مسلمان نمیدانستند که ظهر میشود، میشود نماز ظهر بخوانند؟ مسافر بودند سریع نمیخواندند؟ این سه تا اجلاء از فقهایی که «کنّا نقیس الشمس» نمیدانستند روز جمع میتوانند اول بخوانند؟
شاگرد: اگر این را هم میدانستند در توهم این بودند که وقت افضل مع النافلة از آن موقع شروع میشود. حضرات میفرمودند نافله را آن وقت بیندازید.
استاد: پس حالا خوب شد. پس زوال را میدانستند، حضرت چیزی به اطلاع آنها نیفزودند. آنها هم جزء واضحات بود، سنی و شیعه همه میدانستند زوال شمس وقت ظهر است. آن نکتهای که شما گفتید درست است. یعنی آنها از این که شنیده بودند پیامبر وقت ذراع میخواندند تلقیشان این بود که تا ذراع صبر کردن افضل است، پس در این فضا حرف بزنیم، در این فضا میآیند میگویند «إذا زال» فقط سبحة، حالا برو نماز را بخوان. از این چه میفهمیم؟ أبینیت چیست؟ تازه من میخواهم بگویم اگر آنها خیال میکردند وقت ظهر را فقط میخواهم بگویم حضرت أبین بگویند؟ أبین یعنی چه انجا باید بگویند که غلط است، اشتباه است که وقت ظهر را ذراع بگیریم. أبین یعنی چه؟ أبین یعنی روشنتر.
شاگرد: این أبینی که حضرت میفرمایند یعنی برای من خیلی روشن است. چون در ذراع بالاخره این «کنا نقیس» مرتب باید ببینیم ذراع شد، نشد، زوال این طوری نیست، حضرت … برای من خیلی روشن است که مقصودشان از أبین تحدید به نافله نیست، تحدید به زوال است. خودشان هم میفرمایند میگویند «إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر»
استاد: قبل از فرمایش شما یک سوال دیگر بکنم. با اطلاعاتی که از روایات دارید «کنا نقیس الشمس بالمدینة بالذراع» برای نافله است یا برای فریضه است؟ برای کدام است؟
برو به 0:27:41
شاگرد: من نصی برای این فرمایش پیدا نکردم لذا میگویم …
استاد: پس این همه روایات که وقتی ذراع شد «بدأتَ بالفریضة» و فتوا هم این مستقر است. میخواستم بگویم خود کسی که نقیس الشمس برای ذراع هست، قبلش همه نافلهخوان بودند، زوال را فهمیده، یعنی قبل از زوال که نافله نمیخواند، پس هر دو تا را میدانست، «نقیس الشمس» برای ذراع برای این است که نافله را بخوانیم، این را میدانست بعداً هم صبر میکرد که ذراع شد یا نشد تا فریضه را بخوانیم، همینی که خودتان هم فرمودید که تلقی آنها این بود که افضل این است که صبر کنید. نافله را هم خواندیم صبر کنیم. حضرت در این مقام میفرمایند «أبین». این جا «أبین» یعنی چه؟ یعنی آسانتر است زوال شمس را پیدا کنیم؟ برای نافله خواندن پیدا کرده، نافلهاش را خوانده، اهل نافله بودند.
شاگرد:منظور ازتعبیر ابین چه بوده است ؟
استاد: بله من دنبال همین هستم که یعنی چه چیزی أبین است؟
شاگرد2: این که میفرمایند برای همه واضح بوده وقت زوال نماز ظهر را میشود خواند حالا شاید بگوییم چون این 2 – 3 نفر از اجلاء اصحاب بودند، حتماً نسبت به اینها سخت است بگوییم نمیدانستند اما این قدر هم معلوم نیست وضوحش برای همه واضح بوده چون روایات دیگر داریم که میآید از حضرت سوال میکند «بعض أصحابنایقولون …» مجزی نیست اینکه قبل از … پس اولاً چنین تصوری بوده که حتی مجزی نباشد. بله میگویند بعضیهایشان گفتند که افضل این است که تأخیر بیندازیم، یکی هم گفتند مجزی نیست. یکسری روایات دیگر در همان باب 5 یا 4 یکی از ابواب داریم، قبل از این که قدم و ذراع را بگوید چند تا روایت داریم که دارد سوال میکند بلافاصله بعد از زوال نماز ظهر بخوانم اشکال دارد؟ حضرت میگویند «لا بأس». اینهایی که سوال میکردند نماز ظهرشان را وقت زوال بخوانند پس یک احتمالی داشتند میدادند که آن وقت نشود خواند. شاید همینی که به نافله، صلاة زوال میگفتند یعنی واضح بوده وقت زوال که می شد میدانستند وقت نافله ظهر است. شاید برای خیلیها این قدر وضوح نبوده که خود نماز ظهر را میشود خواند اما میخواهم بگویم آن چیزی که خیلی واضح بوده این است که نافله را میشود خواند.
استاد: خب با این همه روایت در این که شارع چنین کاری کرده شک نداریم یعنی بین مردم مسأله ذراع و نافله خواندن، این که ذراعی بوده، اینها بود. چه کسی بود که گفت «ما لا أحصی عددهم» که برای من ذراع را نقل کردند؟ این خیلی حرف است. «ما لا أحصی عددهم» ذراع را میگفتند، این طور در السنه ساری و جاری بوده است. نکته این است که عدم الاجزاء را یک کسی به عنوان روایت میگوید، بود که بعض اصحابنا نقل روایت کردند که «لا یجزی»؟ یا این که بعض اصحابنا اختلاف کردند؟ در آن بود که «اختلف اصحابنا» یا روایت. آن چیزی که مهم است این است که در گاهی در عرف عام غیر فقهاء وقتی خیلی از مستحبات جا بیفتد بسیاری از مردم میپرسند قنوت یادم رفت حالا نمازم چطور است؟ نمی دانم برخورد کردید یا نه مفصل می گویند و حال آن که قنوت مستحب است. اصلا دلش جمع نیست، میگوید یادم رفت قنوت را بخوانم. پس وقتی یک ذراعی در السنه روات جا افتاده و همه متدینین هم مراعات میکردند به عنوان این که یک چیز ریشهداری است و تا زمان پیامبر بوده این خیلی دور نیست که کسی بگوید ذراع نشده است. مثل همان کسی که به امام سجاد عرض کرد وقت که نشده، این چه نمازی بود؟ وقت نشده؟ الان هم سنیها همین طور مسأله میگویند. بعد که خودشان گیر میافتند میگویند که «روی مسلم جمع رسول الله بلا عذر لیوسع علی أمته» وقتی که گیر میافتدند این حرفها را میزنند. اما وقتی میخواهند حرف عادی بزنند میگویند نمیشود، هنوز وقت نشده است. خب روی این حساب دور نیست که تلقی …
اما اصل این که آیا در این روایت أبین یعنی من میخواهم ذهن شما را سراغ زوال ببرم؟ «أبین من هذا» یعنی أبین برای دخول وقت اجزائی ظهر؟ دیگر أبین معنا ندارد. آن غلط است. أبین وقتی است که تلقی شما این است که وقت فضیلت است. من یک چیزی برای شما میگویم شما دنبال وقت فضیلت هستید، یک ضابط و میزانی روشنتر از این زمان برای شما میدهم که ملاک حکم است.
شاگرد: نخواستند به آن شکل محکم آن را بشکنند، تعبیر به أبین بعید نیست.
استاد: وجداناً أبین هست.
شاگرد: یعنی این که حضرت نخواستند بفرمایند که آن غلط است در این که کلاً اینها وربیفتد.
استاد: بله ورافتادنش خوب هم نیست. چرا؟ به خاطر این که برای عموم سبب میشود نافله خوانده نشود. ولی حضرت میگویند شما که اهل کار هستی و این قدر دنبال ذراع میدوی به شما بگویم که میزان ذراع این مطلب نیست، میزان برای مدیریت این بوده که نوع مردم نافلهها را بخوانند، یک فرجهای باشد بدانند این فاصله هست و بخوانند. برای این نبوده که حتماً تا ذراع صبر کنی. پس أبین یعنی چه؟ یعنی آن ملاک را برای تو بگویم که زیر این کلمه ذراع چه چیزی خوابیده است. زیر کلمهاش این است که مردم نافله را ترک نکنند. پس اگر تو خواندی معطل نشو.
شاگرد: در واقع بگوییم أبین ملاک است، نه أحدر! در برخورد اول با أبین این به ذهن میآید که کدامش مثلا آنکادرتر و ضابطهمندتر است؟ آن وقت ذهن به سمت این میرود که چه بسا منظور حضرت همان بحث زوال باشد. اما اگر مقصود از أبین اینی باشد که میفرمایید …
استاد: که حتماً این است، نرسیدم فرمایش حاج آقا را ببینم، با مداد نوشتم که احتمال تدبیر امتثال، نه انشاء، چون گاهی انشاء به تناقض منجر میشود. این اول بوده که بحث این را قبلاً عرض کردم. یکی دیگر هم زیر آن نوشتم که أبین یعنی ملاکی هر چند ذراع أبین زمانی است و انضباط عمل برای حفظ نافله نیز، مراعات سنت است. نوشتم که یک أبین زمانی داریم برای انضباط عملی، یکی هم أبین ملاکی داریم برای این که بفهمیم ملاک آن انضباط زمانی چه چیزی بوده است! اشارهای نوشتم برای این که اگر بعدها هم رسیدم یادم بیاید. و لذا انضباط عمل برای حفظ نافله و مراعات سنت! خود ذراع أبین است همین طوری که شما میفرمایید ابین از نظر ضابطهمند بودن، زمانی معین هست که همه میدانند و سنت هم که بوده و خود سنت هم پشتوانهاش یک ملاکی بوده اما اتفاقاً خود سنت برای این بوده که زمان أبین انضباطی است امام صادق علیهالسلام میگویند میخواهم یک چیزی برایت بگویم که رمز این سنت را برای شما توضیح بدهد.
برو به 0:36:00
«أبین مِن هذا» از این که سنت شده تا ذراع صبر کنید، شما هم دنبالش هستید، برای همه اینها یک چیز روشنتری بگویم این یعنی أبین ملاکی، یعنی میخواهم به دستت میزان بدهم. انضباط زمانی به خاطر این بوده که انضباط زمانی برای عرف عام کارسازتر است، شارع از نظر آمار کل مکلفین میتوانسته بیشتر نتیجه بگیرد. از نظر آمار کل مکلفین وقتی انضباط زمانی را در کار میآورد، شارع بیشتر میتواند به مطلوب خودش برسد اما همین انضباط زمانی برای این که به مطلوب خودش برسد پشتوانهاش این بوده مردم حتی الامکان نافله را بخوانند. لذا یک فرجه زمانی گذاشته است. پس مقصود او این بوده که حتی الامکان نافله را بخوانند، وقتی نافله خواندید دیگر تمام. پس أبین یعنی برای تبیین آن ملاک انضباط زمانی، نه آن که آن انضباط زمانی نفس زمانش محبوبیت دارد. این یک أبین ملاکی برای فقیه و مسألهدان میشود. درباره أبین چیز دیگری به ذهن شما هم میآید بفرمایید.
لذا حاج آقا هم به وضوح همین أبین برگزار کردند که وقتی أبین است این به آن برمیگردد یعنی ضابطه زمانی و انضباط زمانی برای مراعات خواندن نافله است.
شاگرد: سهولت برای شخص هم شاید باشد، راحتتر است و دنگ و فنگ محاسبه را ندارد.
استاد: أسهل غیر از أبین است. گاهی است چیزی أسهل است درست میفرمایند اما نمیشود به أسهل، أبین بفرمایند. أبین مفهومی است، فهمی است. حالا این از روایاتی است که وقتی ذراع سنت شده، این همه روایات هست چطور یک چیزی خلاف این هست و حضرت أبین میگویند؟ خب علی ای حال انشاء فضیلت شده است. دیگر معنا ندارد کسی که خودش حافظ شرع است بیاید بگوید یک چیز روشنتر از این برای شما بگویم. این در افتادن با انشاء خود شارع است. خودش با خودش درمیافتد؟ خب انشاء ذراع است، تمام شد! چه بسا خود همین کلمه أبین میرساند که این اوقات فضیلت انشاء ثانی برای وقت فضیلت نباشد. همان بحث دیروز بود که اول پشتوانه انشاء یک ملاکات است، انشاء منجز میآید یک چیز روشنی را میگوید که چند تا انشاء هم نیست، بعداً در مقام امتثال باز خود شارع میآید مدیریت میکند که بالاترین بهره را از آن ملاکاتی که پشتوانه آن انشاء بود ببرد. چرا میآید مدیریت میکند؟ همان توضیحی که در فقه الرضا بود که چون یک ملاکاتی هست و شارع به وزان آنها میخواهد انشاء بکند روایت به کدام مکلف میکند؟ اضعف مکلفین. کاری میکند که ضعیفترین مردم هم بتوانند انجام بدهند. و لذا تعبیر قشنگی بود که تسهیل و مراعات اضعف است و یک تخفیفی هم برای آن اقوا هست، بر آن اقوا هم آسان میگذرد. یک تعبیری بود که وقتی اضعف مراعات شد، اقوی هم بهرهمند شده از آن که در ردیف آن ضعیف شده است.
شاگرد: «لعة الضعیف»
استاد: بله به خاطر او، آن هم از این سهولت بهرهمند شده است. خب حالا که این طوری است شارع اقویاء را رها میکند؟ نه! میگوید من این انشاء جزمی را برای مراعات ضعیف انجام دادم اما آن ملاکاتی که سبب انشاء بود، آن ملاکات ذو مراتب بود، ذو وجوه بود، جهاتی از محاسن و معایب در آن بود. و لذا میآیند مدیریت امتثال میکنند. میگویند وقتی میخواهی امتثال کنی تا ذراع نشده حتماً صبر کن تا نافله را بخوانی. نافله خواندن خیلی فضیلت دارد. این ذراع انشاء فضل برای صلاة ظهر نیست، این ذراع یک مدیریتی است برای این که بگویند مبادا نافله را ترک کنی اما اگر بخواهیم بعد از ذراع عقب بیندازیم دوباره تخفیف فریضه میشود، اول وقت از دستت درمیرود. پس انشاء نشد، یک نحو بهرهمند کردن مکلف از ملاکاتی بود که پشتوانه انشاء جزمی دارد. این بهرهمند کردن خیلی اهمیت دارد.
و اما آن ملاکاتی که برای فاصله انداختن دیروز صحبت شد من بعدش رفتم نگاه کردم آن چیزهایی که در این روایت آمده بود مثلاً هیچ کدام نبود که خود فاصله انداختن بین همه اینها … فقط یکی بود که روایت مفصلی بود آن را تحت عنوان «علة أخری» … جالب است که حضرت علت ابتدایی را یک چیزی میگویند و بعد به عنوان«علة أخری» میگویند. روایت 11 از علل فضل بن شاذان در باب دهم بود.
این روایت یازدهم است، روایت یازدهم باب دهم که ده تا روایت قبلش هست«باب أوقات الصلوات الخمس و جملة من أحکامها»[13] در قبلیها این طور چیزی نیست که وقت ظهر و عصر جدا انشاء شده، مرور کنید ببینید. من همه اینها را مرور کرده بودم هیچ کدام نبود. خدای متعال کاری کرده که جورواجور است.
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي الْعِلَلِ وَ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ بِالْأَسَانِيدِ الْآتِيَةِ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: إِنَّمَا جُعِلَتِ الصَّلَوَاتُ فِي هَذِهِ الْأَوْقَاتِ- وَ لَمْ تُقَدَّمْ وَ لَمْ تُؤَخَّرْ لِأَنَّ الْأَوْقَاتَ الْمَشْهُورَةَ الْمَعْلُومَةَ- الَّتِي تَعُمُّ أَهْلَ الْأَرْضِ فَيَعْرِفُهَا الْجَاهِلُ وَ الْعَالِمُ أَرْبَعَةٌ- غُرُوبُ الشَّمْسِ مَشْهُورٌ مَعْرُوفٌ تَجِبُ عِنْدَهُ- الْمَغْرِبُ الشَّفَقُ مَشْهُورٌ تَجِبُ عِنْدَهُ الْعِشَاءُ- وَ طُلُوعُ الْفَجْرِ مَعْلُومٌ مَشْهُورٌ تَجِبُ عِنْدَهُ الْغَدَاةُ- وَ زَوَالُ الشَّمْسِ مَشْهُورٌ مَعْلُومٌ يَجِبُ عِنْدَهُ الظُّهْرُ- وَ لَمْ يَكُنْ لِلْعَصْرِ وَقْتٌ مَعْلُومٌ مَشْهُورٌ- مِثْلُ هَذِهِ الْأَوْقَاتِ الْأَرْبَعَةِ- فَجُعِلَ وَقْتُهَا عِنْدَ الْفَرَاغِ مِنَ الصَّلَاةِ الَّتِي قَبْلَهَا- وَ عِلَّةٌ أُخْرَى … [14]
همه این روایات تا روایت یازدهم میآید، خود روایت یازدهم هم اولش این است «إِنَّمَا جُعِلَتِ الصَّلَوَاتُ فِي هَذِهِ الْأَوْقَاتِ وَ لَمْ تُقَدَّمْ وَ لَمْ تُؤَخَّرْ لِأَنَّ الْأَوْقَاتَ الْمَشْهُورَةَ الْمَعْلُومَةَ الَّتِي تَعُمُّ أَهْلَ الْأَرْضِ فَيَعْرِفُهَا الْجَاهِلُ وَ الْعَالِمُ أَرْبَعَةٌ» غروب معلوم است، فجر معلوم است، سقوط شفق معلوم است، زوالش هم معلوم است، بعد فرمودند «وَ لَمْ يَكُنْ لِلْعَصْرِ وَقْتٌ مَعْلُومٌ مَشْهُورٌ مِثْلُ هَذِهِ الْأَوْقَاتِ الْأَرْبَعَةِ فَجُعِلَ وَقْتُهَا عِنْدَ الْفَرَاغِ مِنَ الصَّلَاةِ الَّتِي قَبْلَهَا» البته همان جا شاهد حرف ماست. در همان روایت شاهد حرف ماست. بعد میفرماید «وَ عِلَّةٌ أُخْرَى» علة أخری هم علت ترتبی است یا علت غایی است؟ باید سوال بشود. یعنی حِکمی است که مبدأ کار است؟ یا عملاً وقتی هم برای سهولت در امر پیامبر تفکیک کردند هم میشود؟
شاگرد: تا آخر روایت ببینیم این احتمال هم هست که حضرت دارند میفرمایند شارع میخواسته در 5 وقت جدا جدا باشد منتها 4 تا وقت مشخص زمانی داشته که افراد بتوانند تشخیص بدهند. ظاهراً این را بشود فهمید یعنی احتمالش هست که این که یک وقت است … برای این که تذکرهای مختلف برای فهم حاصل بشود، برای همین میگویند هردفعه یک فاصله میافتد بعد تذکر بر آن می دهند این تذکر میخواسته حاصل بشود منتها در انتخاب این که آن کی باشد به نظر میرسد اقتضاء اولیهاش این است که از همه 4 تا جدا باشد نه این که متصف به همه آنها باشد.
برو به 0:43:49
استاد: حضرت فرمودند 5 تا نماز است. اوقات معین که در شریعت سمحه میخواهند به عرف عرضه کنند 4 تا بیشتر نبوده است. در معراج خدای متعال فرموده 5 تا نماز بر امت اسلامیه است اما وقتهایی که مردم میشناسند 4 تا بیشتر نبوده است. این نمیرساند که در طبیعت نماز این است که باید منفصل باشند.
شاگرد: میخواهم بگویم اگر واقعاً میخواستند تسهیل را مراعات کنند، اتصالش سهلتر بود تا این که بخواهد انفصال باشد.
استاد: یعنی همه با هم 17 رکعت نماز بخوانند؟
شاگرد: نه! ظهر و عصر را دارم عرض میکنم. یعنی الان خود عصر اگر متصل به ظهر باشد این روشی که الان مرسوم هست، این طوری که سهلتر است.
استاد: فی حدنفسه سهلتر هست، آیا سهلتر هست حتی برای آن وقتی که بخواهند نافله بخوانند؟ لذا عملاً الان شما میبینید که مساجد شیعه نافله میخوانند یا نه؟
شاگرد: الان هم اگر از همین شیعیان سوال بکنند که امر دایر است بین این که بروید خانه و برگردید آن طوری با نافله نماز بخوانید یا این که الان با نافله بخوانید؟ من فکر کنم باز اکثر میگویند اگر همین الان با نافله جمع بخوانند باز اسهل است.
استاد: همینی است که شیعه برای سنیها میگویند. این که قبول است.
شاگرد: میخواهم بگویم این تسهیل چه تسهیلی است که اگر بگوییم … عرض بنده این است که میفرمایید اگر 24 رکعت پشت سر هم خوانده شود این سختتر است من فکر کنم برعکس باشد همین الان هم در جامعه حتی بگویند دو تا نافلههای ظهر و عصر را هم با هم بخوانند و جمع هم بخوانند …
استاد: شما میفرمایید اگر به آنها بگویند که اگر بخوانید اسهل است یا نیست؟ همه ما به سنیها میگوییم، همه عرف میگویند اگر با هم بخوانیم نسبت به این که برویم خانه و برگردیم اسهل است. و لذا گفتم در مدینه میدیدید نماز ظهر تمام میشود، تا پایینهای مدینه باید میرفت، هنوز نان خورده نخورده باید برگردد بیاید، چون راه خیلی است، پیاده هم میرفتند، دوباره باید برای مسجدالنبی راه بیفتد؟ جا هم نیست، زودتر باید بیاید تا جا بگیرد. معلوم است که راحتتر است اما نکته سر این است که شارع فقط به سوال عرف اکتفاء میکند؟ میگوید از شما میپرسم اگر نافله بخوانید و با هم بخوانید، اسهل نیست؟ همه میگویند بله اما شارع میگوید من نمیخواهم بپرسم اگر بخوانید! عملاً نمیخوانید. منِ شارع میخواهم کاری بکنم که عملاً نافله را بخوانید لذا تفکیک فرموده است. این حرف شما را اگر شارع بپرسد همه تأیید میکنند اما شارع میگوید من میدانم که میگویید اگر بخوانیم اسهل است اما این اگر فقط اگر فهمی است. در عمل وقتی پیاده شد نافلهها را نمیخوانید. و لذا منِ شارع در مدیریت امتثال کاری میکنم که عملاً خوانده بشود.
شاگرد: نماز صبح هم نافلهها را نمیخوانند با این که اصلاً بحث جمعی در کار نیست. اگر جامعه را لحاظ بکنید این طور نیست که خصوصیت جمع مانع شده باشد.
شاگرد2: آنهایی که نماز صبح را مسجد میآیند، نماز صبح نافله را میخوانند. مثال بالعکس است. واقعاً افراد نمیکشند که این قدر نماز بخوانند.
شاگرد: یا حالا بالعکسش، نماز مغرب و عشاء که جمع میخوانند خیلیها نافله نماز مغرب را میخوانند. یعنی چیزی نیست که …
شاگرد2: باز تعدادش کم است، روی هم دیگر چند رکعت میشود؟
استاد: شما در همین مساجد قم بروید ببینید وقتی نماز غفیله را میخوانند چند تا دیگر اماماً و مأموماً نافله را بعد از غفیله میخوانند؟ شما میگویید نافله مغرب میخوانند در همین قم بروید، خیلی کار میکنند نماز غفیله میخوانند، بعدش هم تمام! نکته این است وقتی که جمع آمد ایشان گفتند میخوانند حتی نافله صبح را نمیخوانند به خاطر این که فرهنگ نافلهخوانی میرود، شارع میبیند وقتی جمع بشود از آثار جمع این است که وقتی فرهنگ نافله خواندن برای نماز ظهر و عصر که مفصلتر است، رفت، فرهنگ رفته، وقتی یادش نیست، نافله صبح را هم نمیخواند. به خلاف این که کسی حاضر است برای ظهر 8 رکعت نافله بخواند، به طریق اولی برای صبح 2 رکعت نافله میخواند.
شاگرد: یک سبک زندگی درست میشود.
استاد: بله دیگر! 16 رکعت میخوانم، 2 رکعت نخوانم؟ اما وقتی 16 رکعت رفته در فکر نافله نیست. حالا یادم آمد شوهر یک خانمی به او اعتراض میکرده میگفته من نمیدانم این چطور مسلمانی است! همه مسلمانها دو رکعت نماز صبح میخوانند، این 4 رکعت میخواند. یک آقایی میگفت این شوهر به آن عیال اعتراض میکرد. البته عیالش اهل مسألهدانی بود اما شوهر بازاری بود تعجب میکرد که چرا 4 رکعت نماز میخواند.
شاگرد: اگر بنا بر تفریق باشد نه نافله میخوانند، نه آن جماعت دوم را. بالاخره هزار و خردهای سال هست جامعه از معصوم خالی است، همان فرمایشی که فرمودید در خواب شیخ صدوق فرموده بود ما با مستحبات معامله واجب میکردیم لذا واقعا این طوری نیست که نافله صبح و دو رکعت نمازصبح …
شاگرد2: سنیها نافله میخوانند.
استاد: آنها با همین فاصله میخوانند.
شاگرد: در فضای شیعه این طور نیست.
استاد: فضا این طوری نیست بحثمان سر همین است، همینها را شارع میدیده که اینها را فرموده است.
شاگرد: این نافله خواندن به خاطر جمع کردن نیست، من فکر میکنم اگر به بهانه اتیان نافله الان بخواهند تفریق کنند فوقش 4 رکعت نافله ظهر را میرود خانه میخوابد عصر هم نمیآید جماعت بخواند، نه نافلهاش را میخواند، نه جماعتش را میخواند ولی بالاخره نافله را میخواند، جماعتش را میخواند.
استاد: یادم است حاج آقا این را زیاد میگفتند که اینها برای این تفریق میکنند، بعد عصرشان دم غروب آفتاب میرود. این را زیاد تکرار میکردند، میگفتند در قسمت سنینشین هم بودیم حتی ما میدیدیم غالب اینها نماز عصرشان عقب افتاد. ولی آن چیزی که عرض من است این است که اتفاقاً همینها شاهد این است که مدیریت بوده برای اینکه آن بماند. این طوری نیست که بگوییم نوعاً این طوری است. اگر باز برگردیم روی حساب این که تفریق برای نافله باشد، توضیح بدهند و خرده خرده برای صغیر و کبیر فرهنگسازی جدید بشود که تفریق برای این هست. این قبول نیست که بگوییم باز هم نافله نمیخوانند. معلوم نیست که صریحاً بگوییم نمیخوانند. بله به فرمایش شما انس به جمع داشته نافله را نمیخوانده، کسی که نمیخوانده میرود میخوابد.
شاگرد: در ذهنیت افراد الان غفیله بالاتر از نافله هست در حالی که به لحاظ فقهی برعکس است. درست است؟
استاد: در فضیلت غفیله هم تعبیرات بالایی آمده است. ولی رواتب جایگاه خاص خودشان را دارند. ولی چون یک نماز مستحبی در موطن نافله دیگر هست، تداخل ممکن است لذا همان راتبه هم حساب میشود، چه بسا فضیلت غفیله برای این است که هم جای راتبه و نافله است، هم غفیله است.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بهجة الفقيه، ص: 24
[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 276
[3] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج1، ص: 250
[4] وسائل الشيعة، ج4، ص: 131
[5] همان، ص 132
[6] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 276
[7] پاورقیِ الكافي (ط – دار الحديث)، ج6، ص: 38
[8] شاگرد: در بعضی نسخهها «أن» دارد «ألا عن أنبئکم».
استاد: این جا در وسائل «أن» دارد.
شاگرد2: در کافی «أن» ندارد «ألا أنبئکم».
استاد: این خوب است. در استبصار و تهذیب هم همین طور است؟
شاگرد2: در تهذیب آن هم «ألا أنبئکم» است.
استاد: در وسائل «أن» دارد؟
شاگرد2: آن هم ندارد. «ألا أنبئکم» چیزی بینش نیست.
استاد: پس نسخه اسلامیه «أن» دارد.
شاگرد2: البته این جا هم کافی اسلامیه است.
استاد: نه وسائل اسلامیه نقل کرده است.
[9] وسائل الشيعة، ج4، ص: 132
[10] همان، ص133
[11] همان، ص 133-134
[12] همان، ص 134-135
[13] وسائل الشيعة، ج4، ص: 156
[14] همان، ص159-160