1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧٣)- جمع بین روایات نافله و فریضه ظهروعصر(٣) نگاه...

درس فقه(٧٣)- جمع بین روایات نافله و فریضه ظهروعصر(٣) نگاه مدیریت امتثالی به روایات

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16936
  • |
  • بازدید : 44

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جمع بین روایات نافله و فریضه ظهرو عصر

و يمكن أن يكون من هذا الباب، التفريق بين الفريضتين؛ فإنّه للتسهيل و الترغيب في فعل الفريضتين بنوافلهما التي هي في رديف الفرائض، كما يظهر من حديث المراجعة في المعراج؛ فإنّ مشقّة الجمع مع الإقبال و النشاط بين الفرائض و النوافل، غير خفيّة. [1]

 

ظاهراً عبارت دیروز تمام شد  «و يمكن أن يكون من هذا الباب، التفريق بين الفريضتين؛ فإنّه للتسهيل و الترغيب في فعل الفريضتين بنوافلهما التي هي في رديف الفرائض، كما يظهر من حديث المراجعة في المعراج؛» که دیروز حدیث مراجعه فی المعراج را خواندیم و …

شاگرد: تعبیر ارجعوا یا راجعت پیدا نکردید؟

‌‌استاد: نبود. منظورشان از مراجعه یعنی همین که حضرت موسی به حضرت پیشنهاد دادند و برگشتند از خدای متعال تخفیف خواستند. خب چطوری «یمکن أن یکون» می‌‌فرمایند «فإنّ مشقّة الجمع» این که بخواهند در یک محل واحد، همه نوافل با هر دو فریضه که مجموعش 24 رکعت می‌‌شود را در یک مجلس واحد بخواهند بخوانند این برای عرف عام مشقت دارد پس به خاطر این تفریق صورت گرفته است. «فإنّ مشقة الجمع» یعنی 24 رکعت خواندن «مع الإقبال و النشاط» با حضور قلب کامل در 24 رکعت با هم «بين الفرائض و النوافل، غير خفيّة.» چون این طوری بوده پس به خاطر نوافل و به خاطر این که نافله خوانده بشود بین این تفریق حاصل شده، به خاطر تسهیل تفریق حاصل شده، نه این که اصلا خود تفریق موضوعیت در افضلیت دارد. خود تفریق در افضلیت موضوعیت ندارد. برای این که می‌‌خواستند جمع بکنند و اقبال قلب و همه در آن باشد … بنابراین ایشان چه نتیجه‌‌ای می‌‌خواهند بگیرند؟ می‌‌گویند «لو فرضنا» یک کسی اول زوال 24 رکعت را بتواند بخواند. اذان که گفتند 8 رکعت نافله ظهر را بخواند، بعد فریضه ظهر را بخواند، بعد تعقیب مناسب را هم بخواند، بعدش هم 8 رکعت نافله عصر بخواند، بعد هم 4 رکعت فریضه عصر را بخواند بهترین نحو ممکن را انجام داده به شرطی که اقبال قلبی هم داشته باشد چون یکی از مهمترین مستحبات نماز اقبال قلبی است. این جمع کرده بین چه؟ جمع بین فریضه و نافله و اقبال قلبی و اول الوقت افضله. همه این‌‌ها را جمع کرده. اگر فرض بگیریم چنین کاری بشود و با اقبال قلب همه این‌‌ها بشود افضل موردی است که هست ولی چون این برای عرف عام محقق نمی‌‌شود، عرف عام سختشان هست. یا چون کار طولانی است اقبال قلبشان از بین می‌‌رود یا این که نمی‌‌رسند نافله را بخوانند. به خاطر این‌‌ها شارع «مراعاةً لإقبال القلب« تفریق می‌فرماید، مراعات برای این که نافله ترک نشود، ذراع و دو هفتم و شاخص را قرار می‌‌دهد و برای مجموع این‌‌ها بین همه حیثیات فضیلت جمع شده است. هم اولیت وقت، هم اقبال و حضور قلبی و هم …

شاگرد: یک سوالی که مطرح می‌‌شود این است که آن چه که بیشتر با اعتبار جور درمی‌‌آید این است که وقتی صلوات خمس می‌‌گوییم کأنه هر کدامشان برای یکی از اوقات … بقیه نمازها هر کدام که وقت خاصی دارند، مغرب و عشاء هم همان تفرقه‌‌ای که هست … این که مثلا در وقت واحد ارجحیت با این باشد که دو تا فریضه با هم خوانده بشود. آن وقت این سوال پیش می‌‌آید که پس چرا دو تا فریضه شده است. اگر مثلا در یک وقت قرار است خوانده بشود همان … یعنی بدواً آن چیزی که از بحث نماز و نمازهای پنجگانه به نظرش می‌‌رسد جورتر این است که بگوییم هر کدام یک وقتی داشته باشد.

استاد: غیر از این که خود ایشان هم بعداً همین فرمایش شما را به عنوان یک سوال مطرح می‌‌کنند یعنی چون زود از آن رد نمی‌‌شوند یک روایت در وسائل در همین ابواب مواقیت بود که اگر سریع پیدا کنم حضرت علت این 5 وقت نماز را می‌‌گویند. روایت نسبتاً هم مفصل بود، اگر هم درست یادم بیاید از حضرت امام رضا سلام‌‌الله‌‌علیه است.  می‌‌گویند خدای متعال ذکر خودش را که «أقم الصلاة لذکری» بر اوقات خاصی در روز پخش فرموده است. این را توضیح می‌‌دهند برای این که با آن مقصودی که شما داشتید موافق است که اصلا عصر یک طوری است کأنه تفرقه‌‌اش با ظهر موضوعیت دارد، فریضه‌‌ای برای دو وقت است. شما همین را می‌‌خواستید بگویید؟

شاگرد: بله.

 

برو به 0:06:21

استاد: این روایت هم موید این است. خود حاج آقا هم خیلی محکم صحبت نمی‌‌کنند در این که این قسمت … فعلا می‌‌خواهند به این سمت بروند  اما اصل خود این را تردید می‌‌اندازند. می‌‌گویند باید ببینیم که اغلبیت در روش خود حضرت رسول صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌آله‌‌وسلم چطوری بود. لذا صبر کنید در تلخیص البحث هم یک اشاره‌‌ای به آن می‌‌کنند و بعداً مفصل هم می‌‌فرمایند.

شاگرد: در اول وقت ظهر این طوری که حاج آقا هم جلو می‌‌آیند اول زوال خیلی تکیه می‌‌شود. ذراع و این‌‌ها هست اما همان جاهایی که اول زوال را برای ظهر تعیین کردند خیلی‌‌هایشان برای قامة به بعد وقت عصر داخل می‌‌شود الان5 – 6 تا مقابل من هست. آن جایی هم که جبرئیل آمد اول و آخر را تعیین کرد باز قامت و قامتین دارد.تعبیر ذراع و ذراعین هم هست حالا اگر نسبت به ظهر اگر فرمایش ایشان را بپذیریم، نسبت به عصرش ؟

استاد: ایشان نسبت به همان عصر هم می‌‌گویند چرا این قدر شارع گفته که اصلا تا آن جا که کأنه هنوز وقت عصر نشده است. ایشان به قرینه روایت دیگر می‌‌فرمایند که حالا مقابلش را عرض می‌‌کنم می‌‌گویند منظور این روایات این است که یعنی تا آن وقت عقب بینداز، اصلا عصر وقتش نیست. چرا؟ به خاطر این که مبادا نافله عصر را نخوانی. نافله عصر را بخوان، تا آن وقت هنوز عصر فرصت دارد. تا آن وقت فکر عصر را نکن. چرا فکر عصر را نکن؟ چون فکر کردن بد است؟ نه! هر چه زودتر عصر را بخوانی بهتر است. فکر عصر نکن برای این که مبادا فکر عصر کردن سبب بشود که نافله عصر را نخوانی. ایشان این طور معنا می‌‌کنند. چرا؟ چون روایاتی آن طرفش هست که حضرت فرمودند وقتی زوال شمس شد «دخل وقت الصلاتین إلا أنّ هذه قبل هذا» و بعدش هم ضمیمه این که هر چه زودتر بخوانی اول وقت افضل است و …

شاگرد: در آن روایات دیگر هم بود وقت که داخل شد سبحة داشته باش، بعد نماز ظهر را بخوان، بعد سبحة داشته باش …

استاد: صریحاً عین حرف حاج آقا بود که 24 رکعت پشت سر هم می‌‌شود که آن روایت تأیید فرمایش حاج آقا بود در این که حضرت فرمودند زوال که شد نافله ظهر را بخوان، نماز فریضه را بخوان، نافله عصر را بخوان، نماز عصر را بخوان.

شاگرد: یک روایت باز عین همین داشتند، زراره گفت من این کار را می‌‌کنم حضرت گفتند دوست ندارم هر روز این کار را بکنی.

استاد: «لا أحبّ أن تتخذه عادة» شاید بود. گفتند عادت خودت قرار نداده. حالا چرا؟ آن هم علی ای حال چرایی‌‌اش مهم است. چرا «لا أحب»؟

وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي بِشْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ مَيْسَرَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فِي طُولِ النَّهَارِ- لِلرَّجُلِ أَنْ يُصَلِّيَ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ- قَالَ نَعَمْ وَ مَا أُحِبُّ أَنْ يَفْعَلَ ذَلِكَ فِي كُلِّ يَوْمٍ.

وَ عَنْهُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنِّي صَلَّيْتُ الظُّهْرَ فِي يَوْمِ غَيْمٍ فَانْجَلَتْ- فَوَجَدْتُنِي صَلَّيْتُ حِينَ زَالَ النَّهَارُ- قَالَ فَقَالَ لَا تُعِدْ وَ لَا تَعُدْ. [2]

شاگرد: ظاهرا روایت را دو جور می‌‌شود بخوانیم. «و ما أحبّ أن یفعل ذلک کله»

استاد: روایت چندم است؟

شاگرد: حدیث پانزدهم از همین باب چهار است.

استاد: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فِي طُولِ النَّهَارِ لِلرَّجُلِ أَنْ يُصَلِّيَ الظُّهْرَ وَ الْعَصْرَ قَالَ نَعَمْ وَ مَا أُحِبُّ أَنْ يَفْعَلَ ذَلِكَ فِي كُلِّ يَوْمٍ.»

شاگرد2: یکی دیگر غیر از این روایت است.

استاد: این چیزی که ایشان گفتند غیرش هست.

شاگرد2: می‌‌گوید تازه نماز عصرم را که خواندم آن وقت آن‌‌ها نماز ظهرشان را می‌‌خواهند شروع کنند بخوانند.

استاد: این روایت بعدی است. روایتی که شما می‌‌گویید از آن‌‌هایی است که گفتند که «إِنِّي صَلَّيْتُ الظُّهْرَ فِي يَوْمِ غَيْمٍ» نماز ظهر را در روزی که ابر بود خواندم «فَانْجَلَتْ» ابر که کنار رفت «فَوَجَدْتُنِي صَلَّيْتُ حِينَ زَالَ النَّهَارُ» همان اول زوال خواندم. «قَالَ فَقَالَ لَا تُعِدْ وَ لَا تَعُدْ.» نه این نماز را اعاده کن و نه دیگر این طور کاری بکن که آن‌‌هایی که بخواهند استفاده کنند می‌‌گویند تا ذراع باید صبر کنی.

 

برو به 0:11:10

شاگرد: وجه دیگری هم  طبیعةً دارد. شاید مثلا به زوال مطمئن نبوده است؟

استاد: بله وجوه دیگری هم می‌‌شود. آن‌‌هایی که برای ذراعین بخواهند استفاده کنند می‌‌گویند منظور حضرت این بوده که باید صبر کنید تا برای ذراع …

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى قَالَ كَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع- رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ‌ الْقَدَمِ وَ الْقَدَمَيْنِ وَ الْأَرْبَعِ- وَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ ظِلِّ مِثْلِكَ- وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ فَكَتَبَ ع- لَا الْقَدَمِ وَ لَا الْقَدَمَيْنِ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ- فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ- وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةٌ وَ هِيَ ثَمَانُ رَكَعَاتٍ- فَإِنْ شِئْتَ طَوَّلَتْ وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ- ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ فَإِذَا فَرَغْتَ كَانَ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ سُبْحَةٌ- وَ هِيَ ثَمَانِي رَكَعَاتٍ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ- وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ.

قَالَ الشَّيْخُ إِنَّمَا نَفَى الْقَدَمَ وَ الْقَدَمَيْنِ لِئَلَّا يُظَنَّ أَنَّ ذَلِكَ وَقْتٌ لَا يَجُوزُ غَيْرُهُ.[3]

شاگرد: آن روایتی که می‌‌گوید 24 رکعت را پشت سر هم بخوانیم باب پنجم روایت سیزدهم است.

استاد: که «مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى قَالَ كَتَبَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع رُوِيَ عَنْ آبَائِكَ الْقَدَمِ وَ الْقَدَمَيْنِ وَ الْأَرْبَعِ وَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ ظِلِّ مِثْلِكَ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ فَكَتَبَ ع لَا الْقَدَمِ وَ لَا الْقَدَمَيْنِ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةٌ وَ هِيَ ثَمَانُ رَكَعَاتٍ فَإِنْ شِئْتَ طَوَّلَتْ وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ فَإِذَا فَرَغْتَ كَانَ بَيْنَ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ سُبْحَةٌ وَ هِيَ ثَمَانِي رَكَعَاتٍ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ.» این از آن روایت‌‌هایی است که عین همان مطلوبی است که حاج آقا دارند این روایت قشنگ دالّ بر آن هست.

شاگرد2: 3 به بعد هم همین‌‌ها را …

استاد: بله این باب روایاتش متعدد است. روایت 3 به بعد هم … «مَتَى أُصَلِّي الظُّهْرَ فَقَالَ صَلِّ الزَّوَالَ ثَمَانِيَةً ثُمَّ صَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ صَلِّ سُبْحَتَكَ طَالَتْ أَوْ قَصُرَتْ ثُمَّ صَلِّ الْعَصْرَ.»[4] منظور این که این طور روایت هم در این باب هست. آن روایتی هم که شما فرمودید هست لذا این‌‌ها را چطور با آن جمع کنیم؟ جمعی که من به خیالم می‌‌رسد نظر شریف حاج آقا بر آن است که الان هم تصریح عبارتشان در ذهنم نیست، روی مرامشان منظورشان این است که ایشان می‌‌گویند آن روایتی که می‌‌گوید تا قامة نشده، وقت عصر اصلا داخل نشده، منظور محافظت بر نافله هست. یعنی تا آن وقت نشده فکر عصر نکن. چرا؟ چه بسا در این فاصله نافله را بخوانی. مبادا بروی فکر عصر کنی و نافله از تو فوت شود. برای محافظت‌‌کاری و جمع بین فضیلت نافله و فریضه است، نه این که فکر عصر نکن، وقتش داخل نشده یعنی حتی اگر نافله هم خواندی وقت عصر نشده است. بعد این‌‌ها را زیاد تکرار می‌‌کنند. این روایت برای آن کسی که این نافله را خوانده نیست، همه برای این بوده که نافله بخوانی، وقتی نافله را خواندی بهتر است با مراعات همه شوونات که یکی اقبال قلب است، هر چه زودتر عصر را بخوانی.

حالا یک وقتی هست نافله‌‌ها را خواندی خسته شدی، الان می‌‌بینی دیگر اقبال قلب نداری. خب به خاطر اقبال قلب عقب می‌‌اندازی.

وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ يَعْنِي ابْنَ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَحْيَى الْكَاهِلِيِّ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَصُومُ فَلَا أَقِيلُ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ- فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ صَلَّيْتُ نَوَافِلِي ثُمَّ صَلَّيْتُ الظُّهْرَ- ثُمَّ صَلَّيْتُ نَوَافِلِي ثُمَّ صَلَّيْتُ الْعَصْرَ ثُمَّ نِمْتُ- وَ ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ النَّاسُ فَقَالَ يَا زُرَارَةُ- إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ الْوَقْتُ- وَ لَكِنِّي أَكْرَهُ لَكَ أَنْ تَتَّخِذَهُ وَقْتاً دَائِماً.[5]

شاگرد: روایت دهم که به زراره فرمودند «أکره لک» آن وقت چطوری حملش کنیم؟

استاد: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَصُومُ فَلَا أَقِيلُ حَتَّى تَزُولَ الشَّمْسُ» از سحر بیدار بوده و هیچی هم خواب نمی‌‌کند و وقت ظهر حسابی خواب غلبه می‌‌کند «فلا أقیل» «فَإِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ صَلَّيْتُ نَوَافِلِي ثُمَّ صَلَّيْتُ الظُّهْرَ ثُمَّ صَلَّيْتُ نَوَافِلِي ثُمَّ صَلَّيْتُ الْعَصْرَ ثُمَّ نِمْتُ وَ ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ النَّاسُ» هنوز مردم نماز عصر را نمی‌‌خوانند، من سریع نمازم را می‌‌خوانم و می‌‌خوابم چون قائله نکرده بودم. «فَقَالَ يَا زُرَارَة إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ الْوَقْتُ وَ لَكِنِّي أَكْرَهُ لَكَ أَنْ تَتَّخِذَهُ وَقْتاً دَائِماً.» که دائماً چنین کاری را نکن. چرا؟ اگر فرض بگیریم همه جهات هم داشته باشد به خاطر این است که اصل این کار فضیلت ندارد؟ یا اگر بخواهید دائماً این کار را بکنید بعضی دیگر از شوونات فضیلت نماز از دستت درمی‌‌رود. چیست؟ مثلا یکی همان تسهیل و اقبال قلب است که بخواهید 24 رکعت را پشت سر هم هر روز بخوانی. ممکن است آن حضور قلب را نداشته باشی که شعر معروف سید را یک دفعه دیگر هم خواندم. «و طالب الاقبال فی العبادة یرجی» یعنی «یؤخّر». «و طالب الاقبال فی العبادة یرجی و لا یتخذنه عادة». سید برای آن طرفش می‌‌گویند که اگر می‌‌بینی هر روز قرار است اول وقت بگوید حالا حال ندارم و می‌‌خواهم مثلا ساعت 4 نماز ظهر را بخوانم، این دیگر نه! منظور این که همه شوونات جمع بشود.

شاگرد: اشاره به تقیه ندارد؟ مثلا اگر سیره این طوری باشد باعث شناختت می‌‌شود.

استاد: من قبلا که می‌‌دیدم اتفاقا این یکی از وجوهی بود که به ذهنم آمده بود و درست هم هست که «لا أحبّ» این که این طوری عادتت بشود و بعد «مشارٌ بالبنان» می‌‌شوید در محیطی که اصلا می‌‌گویند تا مثل نشده اصل باطل است که به امام زین العابدین سلام‌‌الله‌‌علیه عرض کرد که این نمازهایی که شما خواندید چه بود؟ حضرت نماز عصر را خواندند و به باورشان می‌‌گفتند اصلا وقت نشده است. وقت عصر که نشده! حضرت هم می‌‌فرمودند «إنها رکعات متشابهات» این چند رکعت مثل هم بود خواند. این احتمال هم هست که به زراره  «لا أحبّ» می‌‌گوید یعنی جهت این که معروف نشده است. شاهد فرمایش ایشان هم این کلمه‌‌ای است که «و لکنّی أکرهُ لکَ» نه این که نفس این کار را «أکره» به عنوان یک چیز کلی، بلکه «أکره لک» تو در شرایطی هستی که «أکره لک».

شاگرد: حضرت ناظر به وقت عصر فرمودند که «أکره لک أن تتخذه وقتاً دائماً»؟ نوافل نماز ظهر را که خواندند بعد هم نماز ظهر  را خواندند ازاین جهت نفرمودند، یعنی آن‌‌هایی که قائل به ذراع هستند می‌‌گویند مثلا باید ذراع می شده؟

استاد: بله حتی می‌‌گویند افضل این است که تا ذراع صبر کنید. حالا خوابت می‌‌آید اول وقت بخوان و الا اگر خوابت نمی‌‌آید، قائله کردی، سر حال هستی صبر کن. حتی روایت داشت که قبل از ذراع وقت ظهر داخل نشده، روایت هم استدلال کرده بودند که یکی عمار ساباطی بود که قبلاً هم صحبتش کردیم.

 

برو به 0:17:57

نگاه مدیریت امتثالی به روایات یا انشائات متعدد

شاگرد: یک نکته این است که آیا روایاتی که می‌‌گویند ذراعی که قرار داده شده برای این که نوافل خوانده بشود و حاج آقا هم نظرشان این است که بیشترین وقت برای نوافل است و کسی نافله‌‌اش را خواند دیگر ضرورتی ندارد صبر بکند تا ذراع بشود. آیا می‌‌شود گفت این حکمت قضیه است؟ که ما بگوییم خب پس هر جا نافله نبوده یا مثلا …

استاد: سوال خیلی خوبی است. کسانی که قائل به انشاء هستند جدا می‌‌کنند. اگر حکمت باشد خب حکمت «لا تعممّ و لا تخصص». اگر علت باشد «تعمم و تخصص» اما حکمت باشد ما باید تابع انشای شارع باشیم. این اشکالی بر این است و می‌‌گویم سوال خوبی است برای این است که آن مبنایی که من عرض کرده بودم تقویت می‌‌کند، البته به بعض وجوه، نه این که سربرساند. اما در ذهن قشنگ نشانش می‌‌دهد. اگر بگویید این اوقات فضیلت انشائات است، مراتب فضل انشائات است خب این‌‌ها می‌‌تواند حِکَمش باشد، وقتی انشاء فضیلت شد ما باید لسان دلیل را نگاه کنیم، لسان دلیل اگر ذراع می‌‌گوید ما دیگر می‌‌گوییم باید صبر کنیم ولو همین جا بشود جواب داد اما اگر این مبنا را نگوییم که این‌‌ها خود انشائات متعدد از ناحیه شارع است، ایجاب نماز ظهر و عصر یک انشاء است، در این فاصله «بین هذین وقتٌ»، در این فاصله نماز بخوان. خب چه نمازی بخوان؟ نمازی بخوان که شووناتی دارد، حضور قلب داشته باشی، اول وقت زودتر «فاستبقوا الخیرات» باشد و … که حضرت فرمودند «إنّ للصلاة أربعة آلاف حدّ» یا «شرع یا عدد». منظور این که یکی دو تا نیست، چهار هزار تاست. تعبیر چهار هزار کم نیست این طور نمازی را دراین  اوقات بجا بیاور.

بعد از ناحیه شارع انشای ابتدایی در عالم ثبوت دیگر نداریم، این انشاء است، بقیه‌‌اش چیست؟ بقیه‌‌اش خود شارع می‌‌آید در مقام امتثال عبد، مدیریت می‌‌کند که برای کل امت اسلامی بهترین امتثال با مجموع مصالح تحصیل می‌‌شود. این را می‌‌گوییم انشای استقلالی جدا نیست، یک احتمالی هست که در کلمات علماء به این صورت نیست یعنی ظاهر کلمات علماء این حرف را قبول ندارند و می‌‌گویند این‌‌ها هر کدام ناظر به چیست؟ لذا هم چون بر خلاف آن چیزی است که آنها می فرمایند باید بیشتر روی آن تأمل بشود که ممکن است این احتمال سر برسد یا نه؟ ولی اگر این احتمال درست باشد از نظر بحث علمی و کلاس فقه خیلی چیزها آسان می‌‌شود یعنی الان این چیزی که شما می‌‌گویید دیگر این جا علت و حکمت کنار می‌‌رود. چرا؟ چون حکمت، حکمت انشاء است. ما که اصلا قائل نیستیم این‌‌ها انشائات متفاوت است که شما بگویید حکمت بود، شما برو کنار، باید عین خود انشاء را نگاه کنید. انشاء علت امتثال است، حکمت انشاء چه بوده، هر چه می‌‌خواهد باشد. آن برای غلبه بوده است. به خلاف این که این جا بگوییم حکمت و علت به این معنی که پشتوانه یک انشاء باشد نیست. حکمت امتثال اعلاء است. اگر حکمت امتثال اعلاء است هر حکمتی در مورد خودش کار انجام می‌‌دهد یعنی هر حکمتی هست بهترین امتثال را در همان موطن دارد. ولذاست که اگر این احتمال درست باشد این مسئله حکمتی که شما می‌‌گویید دیگر مطرح نیست بلکه این را تقویت می‌‌کند که هر کجا این حکمت هست شمای مکلف طبق همان حکمت رفتار کن و بهترین امتثال را انجام دادی اما اگر طبق چیزی که ظاهر فرمایشات علماء است، این‌‌ها انشائات باشد، خب اگر حکمت است باید چه کار کنیم؟ این جاست که ظاهراً باید به ظاهر دلیل مراجعه شود که افضل فالاضل را در انشائات کشف بکنیم یعنی در مقام جمع بین ادله ببینیم که وقتی انشائات متعدده شده انشای افضل کدام است یعنی واقعا ظاهر دلیل می‌‌گوید که شارع فرموده افضل وقت را ذراع قرار دادم. این است؟ یا درست است در بعضی جاها می‌‌گوید بهتر این است که ذراع است به عنوان لسان این دلیل اما وقتی مجموع ادله را نگاه کنیم یعنی شارع فرموده افضل وقت را اول وقت انشاء کردم. بعدش «ثمّ» در فضل؛ برای کسی که می‌‌خواهد مطمئن بشود که نافله از او فوت نشود، انشای بعدی برای ذراع کردند. برای بعد از ذراع، ذراعین همین طور تا آن وقتی که دیگر دارد تضییع فریضه می‌‌شود آن جا می‌‌گویند «ترکتَ النافلة بدأتَ بالفریضة» که غالب روایات ذراع و این‌‌ها این بود.

شاگرد: مشیی که حاج آقا این جا داشت آیا این را علت گرفتند؟ بعد فرمودند حالا چون علت است یا نه؟ افضل را …

استاد: بله این هم فرمایش خوبی است. ظاهر فرمایش علماء که گفتم این است یعنی ظاهر فرمایششان در آن چیزی که از کلاس فقه اساتید گفتند، این جا انس ذهنی ما این است. اگر درست نیست شاهدی بیاورید بگویید نه  … اما این غیر از این است که خود ذهن علماء که برای متعلم دارند بیان می‌‌کنند و ذهن متعلمی که دارد می‌‌شنود، ذهن خودشان را که نمی‌‌توانند از خودشان سلب کنند. ذهن دارد روی ارتکازیات و روی فطریات دور می‌‌زند ولی یک چیزهایی هم در کلاس جلا داده می‌‌شود. لذا عملاً علماء چه کار می‌‌کنند من می‌‌خواهم بگویم اگر این حرف درست باشد که این انشائات نباشد خود علماء وقتی توضیح می‌‌دهند، وقتی می‌‌خواهند در عالم ارتکاز خودشان جمع‌‌بندی کنند خواهی نخواهی ارتکازاً سراغ این می‌‌روند که این حِکَم را در این جا دخالت می‌‌دهند، اگر حِکم را دخالت دادند معنایش این است که به حکمت یک حالت اثباتی دادند، کار انجام می‌‌دهد، بر آن متفرع کردند پس این کار را بکن. خب اگر این است معلوم می‌‌شود که روی ارتکاز خودشان مشی تعلیم امتثال کردند، نه مشی انشائاتی که آن وقت در نحوش بمانند بگویند چطوری با همدیگر جمعش کنید. می‌‌توانیم برای این شاهدی پیدا کنیم یا نه؟ در همین جمع این کلمات، حاصل عبارات علماء در مقام جمع افاده چه می‌‌کند؟ یعنی وقتی می‌‌خواستند ارتکازاً هم بین دو تا دلیل جمع کنند از پشتوانه ارتکاز محض کمک گرفتند؟ یا کاملاً مواظب مطالب کلاسیک هم بودند؟

 

برو به 0:25:36

تشکیکی وچندارزشی بودن مفهوم حجیت

لذا عرض کردم از بعد صاحب جواهر هر چه جلو می‌‌آید الان کتاب‌‌های آقای حکیم و این‌‌ها را ببینید چند بار دیگر هم عرض کردم هر چه مطالب کلاسیک جلوتر می‌‌آید، مطالب کلاسیک اصول که دقیق شده، تطبیق آن کبریاتی که حتی صاحب جواهر هم قبول داشتند اما یک جا روی ارتکازشان تطبیق نمی‌‌کنند، بعدی‌‌ها که دقت می‌‌کنند می‌‌گویند قاعده این است. ما هم می‌‌گوییم راست می‌‌گویند یعنی آن قدر دقت می‌‌کنند می‌‌گویند ببینید ما صاف کردیم، قاعده این است باید تطبیق بدهیم و دیگر هم حرفی نمی‌‌شود زد. اما حرفی که می‌‌شود زد این است که چرا ارتکاز صاحب جواهر این نبود، اشتباه کرد؟ بله انسان محل اشتباه و نسیان است اما آیا همه جا هم اشتباه است؟ عرض من این است که نه، بعضی جاهاست ارتکاز مثل صاحب جواهر دارد به ما راهنمایی می‌‌کند که ارتکاز ایشان دارد می‌‌گوید آن قاعده‌‌ای که درست کردید اشکال دارد. برگردید آن را بازنگری کنید، این ارتکاز ایشان این جا صحیح بوده، ایشان درست با ارتکازش جلو رفته، شما که دقت کردید و آن قانون را می‌‌خواهید تطبیق بدهید این ارتکاز می‌‌گوید یک جایی از آن قانون اطلاق ندارد. شما قانون را مطلق گرفتید و با اطلاقش هم می‌‌خواهید تطبیق کنید، آن قانون یک قیودی دارد که هنوز کشف نکردیم، پس این هم ممکن است و نظیر هم زیاد دارد. چند بار دیگر یک جلسه‌‌ای بود راجع به حجیت عرض کردم که قابل تشدید است. ما می‌‌گوییم بگو ببینم حجت هست یا نیست؟ درست است مطلب صحیح، حجیت حد نصابی دارد، تا اصولی به قطعی که منظور خودش است نرسد، می‌‌گویند در مسأله اصولی قطع نیاز است، یک باحث اصولی تا به قطع نرسد که این حجت است یا نه نمی‌‌گوید، می‌‌گوید «مشکوک الحجیة نقطع بعدم حجیتها» خب درست هم هست یعنی حجیت یک نصابی دارد، حد نصابی در ادله دارد. اگر به این نصاب رسید و قطعی شد پیش خدا حجت دارد، اگر نشد باید کنار بگذارد. خب این چیز مبهمی نیست، همه هم شنیدید اما آیا در واقعیت اذهان ما مفهوم حجیت یک مفهوم صفر و یک است به این معنی که یا هست یا نیست؟ واقعیتش این است که این طور نیست. شواهدش چیست؟ آن روز که من عرض می‌‌کردم آقا[6] بعد مباحثه آمدند فرمودند که این سوال برای من بود، حالا امروز نیستند، گفتند می‌‌دیدم ما در رسائل که پیش شیخ خواندیم می‌‌گویند اجماع را کنار بگذار، اجماع منقول حجت نیست، خب وقتی هم در بحث اصولی شما گفتید حجت نیست یعنی چه؟ یعنی «یحرم العمل علی طبقه» حرام است، یعنی حجت نیست. «إنّ الظن لا یغنی من الحق شیئا». بعد می‌‌گفتند به عنوان سوال در ذهن خود من بود. این را بعد از مباحثه گفتند.

‌‌بعد گفتند می‌‌دیدم وقتی در مکاسب می‌‌آییم، شیخ به این زودی حاضر نیستند از اجماع منقول دست بردارند. «لولا الاجماع» یا «نَقَل الاجماع» خب چیزی که حجت نیست، چرا شما این قدر می‌‌گویید؟ چرا اسمش را می‌‌برید؟ چرا این طوری است؟ چون در مکاسب، شیخ دارند روی ارتکاز فقاهت جلو می‌‌روند. ارتکاز فقاهت چه می‌‌گوید؟ می‌‌گوید اگر حجیت اجماع منقول در رسائل به حد نصاب نرسیده، یعنی منِ شیخ نمی‌‌توانم کار را تمام کنم، حجیت یعنی این که نمی‌‌توانم کار را تمام کنم و طبقش فتوا می‌‌دهم اما این طور نیست که هیچ باشد. «نقطع بعدم حجیته» به معنای این که کار را تمام کنم، اما «نقطع بعدم حجیته» یعنی صفر، اصلاً این نیست، ذهن ما این نیست. یک چیزی برای خودش هست، کار دارد انجام می‌‌‌‌دهد، صفر نیست. این عرض من است لذا حجیت یک مفهوم تشکیکی است که برای منطق تشکیک است، نه برای منطق ارسطو. مثل تواتر چند تا مثال دیگر هم زدم. غالب مسائل اصول و فقه عناصرش، عناصر دو ارزشی نیستند. روی این فکر کنید ببینید. و لذا فقیه با هزارها تجربه و اجتماع شواهد به اطمینان می‌‌رسد. این‌‌ها یعنی چه؟ یعنی دارد قوی می‌‌شود و تا جایی می‌‌رسد که حالا دیگر قطع دارد، آن هم قطع مناسبی که منظور خودش است و بین خودش و خدا می‌‌گوید حتمی هست و به دیگران انتقال می‌‌دهد. چه شد در این حرف‌‌ها رفتیم؟

شاگرد: در این بحث بودیم که شارع می‌‌آید مدیریت امتثال می‌‌کند.

نتیجه خلاف ارتکاز برخی ضوابط کلاسیک ؛ تطبیق آن بر مساله رویت هلال

استاد: من عرضم این است که اگر این مطلب درست باشد که یعنی واقعا کار شارع در مقام این اوقات فضیلت انشائات متعدده نباشد، قسم می‌‌توانیم بخوریم که علمایی هم که این جا برای جمع روایات فکر می‌‌کنند همین واقعیت را می‌‌بینند ولو در کلاس اسمش را نبرند و اگر می‌‌خواهند اسمش را ببرند نمود لسان کلاسیکش انشائات متعدده باشد اما آن چیزی که ارتکاز آن‌‌ها و ذهن آن‌‌ها از جمع‌‌بندی بین روایات می‌‌بیند همانی است که شارع انجام داده است. با انس به روایات واقعیت آن کار شارع را ارتکاز و وجدانشان درک می‌‌کند. ممکن است فقط مبدل کلاسیکش هنوز کامل نباشد یعنی آن چیزی را که به ارتکاز دیدند اگر می‌‌خواهد به لسان کلاس فقه بدل کند، لفظ کم دارد، وقتی می‌‌خواهد بدل کند می‌‌گوید همان است، اسم کلاسی آن را بیاور، اسم کلاسی را که می‌‌آورد دقیقاً با آن چیزی که ارتکاز او دیده بوده موافقت ندارد، کمبود از اصطلاح کلاس است نه از آن چیزی که ذهن خود فقیه یافته است. بله این هم قبول است که یک مراحلی می‌‌شود که همچون قواعد مدون حاکم بر ذهن شخص می‌‌شود که دیگر به تمام ارتکازات اعتناء نمی‌‌کند، آن هم یک مرحله‌‌ای است که دور نیست. کسانی که جورواجور آن را دیدند اصلا می‌‌بینید کاملاً خلاف … برای خود من شده بود که با بعضی‌‌ها که سنشان از ما بیشتر بود بحث می‌‌کردیم، یک چیزی به ذهنم آمده به نظرم دیگر واضحِ واضح بود که این اصلا جواب ندارد، خدمت ایشان گفتم خیلی راحت ایشان جواب داد یعنی کاملا پذیرفت که چون ضوابط کلاس این است آن خروجی و آن لازمه‌‌اش را پذیرفت، خیلی راحت ملتزم به آن می‌‌شود. برای من خیلی جالب بود. چندین سال است که گذشته بعدها می‌‌دیدم واقعا این طوری است. وقتی ضابطه‌‌ای را گذاشتیم همه خروجی‌‌ها را ملتزم می‌‌شویم، دیگر قبول است «ثمّ ماذا» البته این مثالی که برای ایشان می‌‌زدم راجع به رویت هلال بود. مثالی هم که می‌‌زدم این بود گفتم کسی خودش در مغرب و مراکش می‌‌رود با چشم خودش ماه را می‌‌بیند، می‌‌بیند ماه در آمده، هلال شوال است، از تهران و از قم می‌‌رود آن جا می‌‌بیند و به قم برمی‌‌گردد، فردا روزه بشود یا نشود؟ خب بشود. خیلی راحت! بحث رویت هلال بود. خب دیده باشد، آن جا رفته دیده، آن جا هم رویت هلال بوده باشد، اما برگشته به قم، در قم که نمی‌‌شده ببینند. به نظر من این خیلی واضح بود که وقتی خودش هلال را دیده دیگر ماه شوال داخل شد، بعد که هلال شوال را دیده به قم برمی‌‌گردد می‌‌گوید در قم هنوز ماه مبارک است؟ برای من این طرفش واضح بود اما ایشان به راحتی گفت نه، به قم برمی‌‌گردد و بعدش هم لوازمش را بر آن بار کرد و بار هم می‌‌کنند.

 

برو به 0:33:32

شاگرد: قضیه مشکل شد.

استاد: چرا مشکل شد؟

شاگرد: مثل این که بنده خدا خیلی بی‌‌راه نگفته.

استاد: بله همین طور است، کسانی که قائل هستند می‌‌گویند. آن اوائل در بحبوحه اصل بحث بودم، خیلی وقت است، بعد که ایشان گفت بعد می‌‌دیدم که خیلی بی‌‌راه نیست، خیلی‌‌ها دارند می‌‌گویند. این که چطوری است دارند می‌‌گویند آن حرف دیگری است. بعضی روایات هست در وسائل که خیلی جالب است، تمام است کار، فقط باید ببینیم چه می‌‌خواهد بگوید. روایت در وسائل هست که نمی دانم برای شبِ اول ماه رجب است یا ماه رجب تمام شده، حالا من می‌‌گویم شب اول ماه رجب؛ ماه  قبلی رجب یعنی جمادی الآخر تمام شده، الان هلال رجب را رویت کردیم، جنگ حرام است یا نیست؟ ماه حرام هست یا نیست؟ این سوالی است. شب اول ماه رجب رویت هلال کردیم بعد جنگ را می‌‌توانیم ادامه بدهیم یا نه؟ یا فرداش جنگ حرام است؟ چه بگوییم؟

شاگرد: جنگ حرام است.

استاد: چرا حرام است؟ روایت در وسائل هست که به امام عرض می‌‌کند که آقا اهل (بطن نخله )نمی‌‌دانم آن‌‌ها می‌‌گویند که وقتی ماه شب، «اللیلة تابعٌ للنهار» ولو الان ماه را دیدی ولی امشب که تابع امروز است پس دیگر امشب حرام نیست. این روز آخر ماه جمادی بود، این هم شبش، فردا تازه رجب می‌‌شود، فردا تابع شب اول است. حضرت فرمودند «کذبوا». أنّ بطن نخله را حضرت برای جواب آن‌‌ها گفتند، این‌‌ها بی‌‌خودی می‌‌گویند. چرا؟ چون وقتی آن‌‌ها هلال را می‌‌دیدند می‌‌گفتند «قد أهلّ الشهر» روی فطرتشان هم می‌‌گفتند یعنی ماه آمده از شمس فاصله گرفته هلال را من دیدم این هلال برای چه ماهی است؟ این هلال برای ماه رجب است. حالا می‌‌گوییم این شب که تابع روز است، این شب هنوز برای ماه قبلی است، تمام شد «أهلّ» من این هلال را دیدم. این زمان، زمان … ما بین الهلالین زمان ماه است، ایام و لیالی آن تطبیقی هستند. شما این بین الهلالین را بر روز و شب تطبیق می‌‌دهید، خب وقتی این طوری است «قد أهلّ الشهر» شما هلال را دیدید الان ماه این ماه است. همان جا در مغرب اگر بمانید ماه، ماه فلان است، اگر در قم برگردید آن وقت ماه قبلی می‌‌شود. «أهلّ» این زمان، زمان آن ماه است، دو تا زمان که ما نداریم، نسبت به بقاء زمین دو تا ماه متصور باشد ولی خب به قول شما برای عده‌‌ای واضح نیست. دنبال فرمایش شما مرحوم آقاسید ابوتراب خوانساری رضوان الله علیه طرفدار عدم اشتراک آفاق بودند، رساله‌‌ای هم دارند شاید اسمش سبیل الرشاد است، آن وقت به یک روایت استشهاد می‌‌کنند. مرحوم آقا سید محمدحسین تهرانی یک کتابی دادند که درباره رویت هلال مراسلاتی با آقای خویی دارند، مرحوم آقای خویی می‌‌گفتند اشتراک افق شرط نیست، ایشان می‌‌گویند اشتراک شرط هست و دو سه تا نامه رد و بدل شد و کتاب قشنگی است، چون حالت بحثی دارد.

بعد در نامه سومشان می‌‌گویند که من کتاب آقا سید ابوتراب خونساری را حالا پیدا کردم دیدم یک روایتی که أدلّ بر حرف ماست، ایشان بر حرف خودشان به آن استدلال کردند. درست استفاده مقابل کردند و حال آن که من خیالم می‌‌رسد حتی یک درصد احتمال نیست که دلالت بر قول مرحوم آقا سیدمحمدحسین داشته باشد. همه دلالتش بر همان قول آقاسید ابوتراب است. روایت چیست؟ در وسائل به نظرم از امام هادی یا امام عسکری سلام‌‌الله‌‌علیه است؛ می‌‌گوید یابن رسول الله ما در بغداد هستیم، هوا هم صاف است، هیچ ابری نیست، همه هم خوب می‌‌رویم نگاه می‌‌کنیم ماه اصلا دیده نمی‌‌شود اما «قِبَلَنا قومٌ من الحُسّاب» در همین بغداد عده‌‌ای هستند اهل هیئت هستند، اهل حساب هستند، این‌‌ها با آن حساب و استخراج تقویم که می‌‌کنند می‌‌گویند الان نمی‌‌شود هلال را در بغداد ببینند اما اگر همین امروز اسپانیا و اندلس برویم یا مغرب برویم می‌‌شود ببینند. حالا چه کار کنیم؟ من عرضم این است که اگر اشتراک افق بود حضرت باید بگویند:‌نه نه آن جا علم هم پیدا می‌‌شود چه ربطی به ما دارد؟ «إنّما علیک مشرقک و مغربک، إنّما علیک أفق بلدک» حضرت چه فرمودند؟ فرمودند که «لا تصومنّ بالتظنی» با گمان روزه نگیر، «أفطر لرویته صم  لرویته» با علم جلو برو. خب مرحوم آقاسید ابوتراب گفتند یعنی اگر علم پیدا شد یعنی همینی که من گفتم با هواپیما رفتی آن جا دیدی، دیگر دیدی. وقتی دیدی علم است. حضرت نفرمودند که نه چون در بغداد هستی نه! «لا تصومنّ بالتظنی» خب اگر علم شد، علم است. علم به چه؟ علم به این که آن جا رفتی هلال دیدی، «أهلّ الشهر» زمان الان زمان آن ماه است. ایشان می‌‌گویند درست برعکس است «لا تصومنّ» یعنی در آن جا دیدنِ ماه هیچ فایده‌‌ای ندارد. من نمی‌‌دانم اصلا چطور می‌‌خواهند با «لا تصومنّ بالتظنی» درستش کنند؟ در همان رساله توضیح هم دادند که الان هم من خداییش حتی یک درصد احتمالش در ذهنم نمی‌‌آید. أدلّ ادله بر همین معنا همین روایت است که سندش هم خوب است. صحیحه هست یا مصححه هست که حضرت فرمودند «لا تصومنّ بالتظنی» دارد می‌‌گوید حسّاب می‌‌گویند این طوری است، می‌‌گویند اگر گمان است تو استصحاب داری و کاری با این حرف‌‌ها نداشته باش «لا یثبت اول الشهر بالجدول» با محاسبه و استخراج هیوی این‌‌ها ثابت نمی‌‌شود باید علم باشد. چون خیلی از این‌‌ها اشتباه می‌‌کنند. مثل آب خوردن اشتباه می‌‌کنند. «لا تصومنّ بالظنی»یعنی چه؟ یعنی اگر خودت علم پیدا کردی، مغرب رفتی دیدی اول ماه شده «أهل الشهر» ماه قبلی تمام شد، زمان ماه بعدی آمد. خب همین روایت را ایشان با چه محکمی می‌‌گویند که بر حرف ما دلالت می‌‌کند.

 

برو به 0:41:09

منظورم این بود که چه بسا انسان روی ضوابط تدوینی یک چیزهایی را می‌‌پذیرد که بعداً هر چه هم خروجی حرفش باشد به آن ملتزم می‌‌شود. سابقه ذهنی من این بود که باورم نمی‌‌شد چون خیلی وقت است چون بعدش حرف‌‌ها را مفصل دیدم و به خیالم حرف خیلی محکمی پیدا کردم و مخاطب من به راحتی پذیرفت. خب ثمّ ماذا؟ اگر آن جا باشی، اگر این جا برگردی باز می‌‌بینی کجا هستی.

شاگرد:‌حاج اقا تعلیل آقای تهرانی چیست؟

استاد‌:‌حالا خودتان ببینید الان یادم نیست، ایشان می‌‌گویند أدلّ است، اصلا أدلّ نیست. یک بیانی دارند که اصلا آن بیان نمی‌‌رساند. فقط باید خودتان ببینید و با جوانب مطلب آن را جمع کنید. روایات دیگری هم هست، 3 – 4 تا روایت است که دلالتش خیلی خوب است. قبلا هم عرض کرده بودم اصلا یکی از مباحثات فقهی مثل رویت هلال را انسان به تفصیل مباحثه بکند خیلی خوب است. لوازمی دارد. ما که مباحثه کردیم بعضی چیزهایش واضح شده که این طوری جلو برویم هیچ مشکلی ندارد.

شاگرد: سوالی برای بنده پیش آمد کسی که قبل از مراجعه به ادله از جمله روایات ممکن است حجت باشد، حالا این جا این ارتکازی که در ذهن این هست این فایده دارد؟

استاد: آن ارتکازی که من می‌‌گویم برگشتن و کشفش خیلی کار آسانی نیست، معمولاً حتی نوابغ ذهنی هم وقتی می‌‌خواهند آن ارتکازات الهیه را برگردند اسمش را ببرند، جلا بدهند و کلاسیکش کنند نمی‌‌توانند آن طوری که هست پیاده‌‌اش کنند لذا بعدی‌‌ها که می‌‌آیند در اثر ایراد و اشکال ادقّش می‌‌کنند لذا صرف این که بگوییم آن ارتکاز حجت است یا نیست، کشف ارتکاز  و اطمینان به این که درست کشفش کردیم خیلی کار آسانی نیست. اگر ارتکازات متشرعیه و عقلائیه صحیح پیاده بشود و همه مورد تأیید سایر عقلاء قرار بگیرد که این ارتکاز را صحیح پیاده کردیم بله آن از چیزهایی است که جورواجور می‌‌شود دلیل برای حجیتش بیاورند، حاج آقا که صریحاً می‌‌گفتند که من از ادله می‌‌دانم.

شاگرد: این که ببینیم بقیه عقلاء چه گفتند ظاهراً بعد از مراجعه به ادله می‌‌شود. طرف اگر مراجعه بکند ببیند خلاف آن می‌‌شود دیگر

استاد: نه! مراجعه کنیم که عقلاء چه گفتند اصلاً منظور من نیست، منظور ما این است که عقلاء هیچ چیزی نگفتند یا حتی خلاف این را گفتند اما شما یک چیزی را بیان می‌‌کنید، یک شکار علمی می‌‌کنید، بعد که این شکار علمی خودتان را در منظر دید عقلاء قبل و بعد خودتان قرار می‌‌دهید با این که اگر خودشان بودند همان چیز را قبول داشتند که قبلاً دیده بودند اما تا حرف شما را می‌‌بینند می‌‌گویند احسنت راست می‌‌گویی یعنی می‌‌فهمند که حتی برداشت خود آن‌‌ها قبلا چه بوده؟ منظور من این بود، نه این که برویم ببینیم آن‌‌ها چه می‌‌گویند. منظور ما تأیید آن‌‌هاست، چه بسا همه آن‌‌ها قبلش خلافش را می‌‌گفتند اما وقتی ما حرف را زدیم بعد که به عرف عام و به عرف عقلاء عرضه می‌‌کنیم می‌‌بینیم که می‌‌گویند راست می‌‌گوید یعنی وجداناً می‌‌بینند که این حرف درست است و مطابق با آن فطرتشان هست و آن چیزی که قبلاً می‌‌دانستند دقیق مطابق با آن فطرتشان نبود. منظور من این است؛ تأیید بعدی عقلاء به نحوی که آن هم نه یکی دو تا از عقلاء، باید حتی جا بگیرد یعنی ما در بحث علمی هم یک احتمالی را گفتیم می‌‌بینیم با فاصله طولانی و در یک بستر زمانی معتنا به مورد تأیید عقلاء قرار بگیرد آن وقت می‌‌شود بگویند که این از آن‌‌هایی است که مصیب بوده است.

شاگرد: تلقی کردن علت از این روایت که بگوییم علت این بود  به عنوان یک قضیه منصوص العلة بخواهیم بگوییم این تلازم دارد با این که بگوییم این‌‌ها انشائات نیست؟ شما فرمودید شاید ارتکاز فقهاء روی همین بوده که از باب امتثال خواستند این روایت را هم جمع کنند.

استاد:بله یعنی نیاز نمی‌‌دیدند که بگویند شارع مقدس این جا  بین ظهر تا غروب 10 تا انشاء دیگر فرموده، انشائات ندبیه. ولو وقتی بخواهند حرفش را بزنند می‌‌گویند مستحب است، افضل است اما باز طبق ارتکاز خودشان در مراجعه به ادله این را می‌‌دیدند که شارع ملاحظه حِکَم کرده برای این که ثواب بهتر و مصلحت بالاتر گیر مکلف بیاید، نه این که انشاء کرده که خود این انشاء پشتوانه مصلحتی داشته باشد. چه بسا این، این طوری بوده است و اگر این طوری فهمیده باشند کار خیلی راحت است یعنی فقیه به سهولت بین همه این‌‌ها جمع می‌‌کند بدون این که خودش را متفاوت در انشائات متضادة ببیند.

شاگرد: این مصالحی که در نماز هست همیشه در تغییر است؟

استاد: مصالح در تغییر نیست.

شاگرد: با توجه به این که می‌‌گویند شروط در مصالح درتغییر هستند.

استاد: در تغییر به این معنا که یعنی خصوصیات مکلف، خصوصیات زمانی، مکانی، حالات مزاجی، حالات بدنی و روحی دخالت می‌‌کند. تغییر به این معنا و الا اگر همه این‌‌ها را در نظر بگیریم متغیر نیست. یعنی اگر ما همه عناصر دخیل در موضوع را مدنظر قرار بدهیم، با مدنظر قرار دادن همه این خصوصیات حکم … نه! این حکم دیگر دائمی است چون موضوع یک موضوع محوری است که شوونات دخیل در او را ما سیّال و متغیر فرض می‌‌گیریم، چون این طوری فرض می‌‌گیریم حرف شما به این معنا می‌‌شود و الا اگر همه را در نظر بگیریم ثابت است.

خب فرمودند که «فإنّ مشقّة الجمع مع الإقبال و النشاط بين الفرائض و النوافل، غير خفيّة.».

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 22

[2] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 128-129

[3] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 134-135

[4] همان، ص 132

[5] همان، ص 134

[6] یکی از شاگردان