1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶٨)- بررسی روایت اسماعیل جعفی وتاویل خاص آیه الله...

درس فقه(۶٨)- بررسی روایت اسماعیل جعفی وتاویل خاص آیه الله بهجت؛ بحثی درمدیریت امتثال

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16645
  • |
  • بازدید : 54

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

تاویل خاص روایت اسماعیل جعفی ازجانب آیه الله بهجت بخاطرعدم پذیرش مفاد روایت

 

و أمّا ما في خبر «إسماعيل الجعفي»‌ كان رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم إذا كان في‌ء الجدار ذراعاً، صلّى الظهر، و إذا كان ذراعين، صلّى العصر، فيمكن حمله علىٰ ما لا يحمل عليه سائر التحديدات، حتّى ما فيه التحديد بالذراع، لأنّه حكاية عمله صلى الله عليه و آله و سلم، و من البعيد‌ انتظاره صلى الله عليه و آله و سلم بعد النافلة إلى الذراع في صلاة فريضة الظهر، مع عدم وضوح ذلك للكلّ؛ و كذا استعلامه للفي‌ء بين النافلة و الفريضة؛ و كذا تطويله النافلة إلى الذراع، و في الجماعة من لا يطوّل، بل ينتظر الخروج بعد الفريضة. فيمكن أن يراد أنّه كان إذا فرغ من النافلة و الفريضة كان قد بلغ في‌ء الجدار ذراعاً حينئذٍ، و هذا ليس بكلّ البعيد بعد ملاحظة عدم انتفاء الظل في المدينة، و هي التي قد ورد فيها حكاية تحديد الجدار للمسجد؛ مع أنّه لو أُريد بلوغ الذراع قبل الفريضة، كان ذلك مخالفاً لما دلّ علىٰ أحبيّة النصف، إلّا أن يحمل قوله‌ كان‌ ، علىٰ الاتّفاق للتجوّز لا علىٰ الاستمرار، لأنّه السنة، و يكون مخالفاً لما دلّ علىٰ أفضليّة أوّل الوقت، مع شرحه بإرادة التعجيل المنافي لإرادة الأوّل الذي ينبغي الانتظار له بعد الزوال، و لما دلّ بعد نقل صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم على أنّ جعل الذراع لمكان الجمع، فلا يمكن أن يكون المنقول من عمله شيئاً آخر لا ربط له بالجمع.[1]

ظاهرا صفحه 21 بهجة الفقیه بودیم که صحیحه زراره رد شد، به خبر اسماعیل جعفی رسیدیم که در روایت یک کار مداومی را به پیامبر صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌آله‌‌وسلم نسبت دادند که «إذا كان في‌ء الجدار ذراعاً، صلّى الظهر، و إذا كان ذراعين، صلّى العصر، فيمكن حمله علىٰ ما لا يحمل عليه سائر التحديدات، حتّى ما فيه التحديد بالذراع، لأنّه حكاية عمله صلى الله عليه و آله و سلم، و من البعيد‌ انتظاره صلى الله عليه و آله و سلم بعد النافلة إلى الذراع في صلاة فريضة الظهر» که سر این بود که حاج آقا مفاد این روایت به معنای اول وقت را نمی‌‌خواستند قبول کنند یعنی بگوییم که اصلا کار حضرت این بود که  صبر می‌‌کردند تا ذراع بشود. در زوال نماز ظهر را نمی‌‌خواندند، نافله‌‌ها را یا طول می‌‌دادند یا طول نمی‌‌دادند، فارغ بودند یا فارغ نبودند تا ذراع  صبر می‌‌کردند، این را نمی‌‌خواهند بپذیرند و می‌‌خواهند تأویل کنند. فرمودند که «فيمكن أن يراد أنّه كان إذا فرغ من النافلة و الفريضة كان قد بلغ في‌ء الجدار ذراعاً» وقتی نماز فریضه تمام می‌‌شد و مردم از مسجد بیرون می‌‌آمدند که منزل بروند آن وقت می‌‌بینند ذراع است. می‌‌گوییم باز هم ذراع طولانی است که می‌‌فرمایند «و هذا ليس بكلّ البعيد بعد ملاحظة عدم انتفاء الظل في المدينة» در مدینه انتفاء ظل که نمی‌‌شود مگر یک روز که آن یک روز هم آیا دقیقا انعدام هست یا نیست؟ آن هم مثل این که یک کمی بیشتر از عرض مدینه … عرض جغرافیایی مدینه به نظرم 25 درجه است. آن وقت میل اعظم 23 و خرده‌‌ای بود و تقریبا به حالت انعدام در می‌‌آید. عرفاً حالت انعدام پیدا می‌‌کند.

خلاصه می‌‌فرمایند که «عدم انتفاء الظل فی المدینة» که غالباً انتفاء ظل در مدینه نیست. خب وقتی ظل این طوری هست،  وقتی وقت زوال بیرون می‌‌آید ازمسجد سایه یک ذراع پیدا کرده است. منظورشان از این عبارت آیا یعنی تلفیق؟ یعنی یک بخشی از سایه که وقت زوال داشتیم و انعدام ظلی که  نشده است؟ بعدش هم بخواهد که تا نماز ظهر تمام می‌‌شود با انضمام به فیء بعد از زوال یک ذراع شده باشد این دیگر مشکلی ندارد تا بگوییم نمی‌‌شود که نماز ظهر که تمام می‌‌شود اول وقت بخوانند تازه ذراع شده باشد. آیا منظورشان این است؟ مقداری بعید بنظر می‌‌آید که منظور حاج آقا تلفیق باشد. چرا؟ چون کأنّه از مسلمات است. مسلمات کتب، فقه، روایات! این که می‌‌گویند فیء اضافه بشود و مثل و ذراع و این‌‌ها یعنی آن مقداری که از باقی‌‌مانده وقت زوال به آن اضافه می‌‌شود، نه آن که به وقت زوال باقی هست به اضافه یک مقداری که مجموعش یک ذراع بشود. اصلا این منظور نیست و گیری ندارد. لذا منظور ایشان این نیست که عدم انتفاء ظل در مدینه حالا که به اضافه یک مقداری منتفی نیست کل البعید نمی‌‌شود «لیس بکل بعید» که حضرت اول زوال نافله را سریع خواندند، فریضه ظهر هم خواندند بعد وقتی از فریضه فارغ می‌‌شوند می‌‌بینند ذراع شده است. «لیس بکل البعید» چون وقت زوال هم که انعدام ظل نبوده پس دیگر ذراع چیزی نیست. خیلی بعید است بگوییم که منظورشان این تلفیق است ولو ممکن است در ظاهر عبارت به ذهن بزند.

شاگرد: بُعدش را متوجه نشدیم که بعدش برای چیست؟ چرا بعید است؟

استاد: ذراع طول می‌‌کشد یعنی دو هفتم شاخص حدود سه ربع ساعت می‌‌شود. نوافل را حضرت سریع هم می‌‌خواندند و برای مردم هم طول نمی‌‌دادند، حاج آقا می‌‌خواهند فرض بگیرند که اول زوال حضرت نماز را می‌‌خواندند، نافله همان و اقامه فریضه هم همان! بعد می‌‌گوییم خب روایت می‌‌گوید که «کان صلی الله علیه و آله و سلم إذا کان الفیء ذراعاً صلّی الظهر» می‌‌گویند یعنی «إذا کان الفیء ذراعاً فَرَغَ من الظهر» یعنی حضرت دیگر نماز را خوانده بودند. می‌‌گوییم که نمی‌‌شود، ذراعاً خیلی طول می‌‌کشد، اگر اول زوال نماز ظهر را بخوانند زودتر تمام می‌‌شود یعنی حتی تمام شدن فریضه هم باز به وقت ذراع نمی‌‌شود. می‌‌گویند «لیس بکل البعید» این خیلی دور نیست، خیلی بعید نیست که دیگر وقتی نماز ظهر را تمام کردند حالا ذراع شده باشد. چرا؟ می‌‌گویند چون مدینه که انتفاء ظل که نمی‌‌شود. می‌‌گوییم هیچی سایه نبود، تا یک ذراع بخواهد سایه پیدا بشود خیلی طول می‌‌کشد، یک مقداری که سایه بود به آن ضمیمه می‌‌شود، آن وقتی که حضرت نافله و فریضه ظهر را خواندند وقتی فارغ می‌‌‌شدند یک ذراع می‌‌شد. خب به معنای این است که باید تلفیق بشود. یعنی سایه اضافه‌‌شده بعد زوال با سایه عندالزوال تلفیق بشود یک ذراع بشود و قطعا … قطعا که می‌‌گویند یعنی قطع آن اطمینانی که روی حساب ظواهر امر است منظور حاج آقا این نیست. خب پس چه می‌‌شود؟ همان مطلبی می‌‌شود که قبلا صحبت شد که وقتی یک سایه باقی‌‌مانده و انعدام ظل نشده بلند شدن سایه بعد از زوال سریعتر است. این منظور است نه این که تلفیق بکنیم و مجموعش یک ذراع بشود. چون وقتی انعدام ظل نیست و اضافه شدن سایه زمان کمتری می‌‌برد و در مدینه هم انعدام ظل نیست، وقتی انعدام ظل نیست پس برای این که بخواهند آن سایه … لذا حاج آقا می‌‌فرمایند «بعد ملاحظة عدم انتفاء الظل في المدينة، و هي التي قد ورد فيها حكاية تحديد الجدار للمسجد» که جدار قامت بود و طبق آن نقلی که دارد جدار رو به نقطه جنوب بود بنابراین تلفیق در جدار هم معنا ندارد مگر آن قسمت پشت دیوار که این هم منظور ایشان نیست. پس می‌‌خواهند بگویند که چون سایه باقی‌‌مانده هست برای انتفاع همان سایه هم زودتر می‌‌تواند اندازه‌‌ای باشد که به ذراع برسد.

 

برو به 0:07:39

شاگرد: همانطور که قبلا فرمودید دراعتدال خریفی اصلا خیلی بیشتر از یک ذراع است قدر خود شاخص است وطبیعتا نمی‌‌تواند مناقشه کنند در خود مدینه یک فصلی می‌‌شود که وقت زوال خیلی بیشتر از یک ذراع است اصلا تلفیق بخواهد بشود …

استاد: بله در همان روایت اگر طبق همانی که صاحب وسائل گفتند برای مدینه باشد در …

شاگرد: نه آن روایت که  نه! همان چیزی که بر اساس 23 فرمودید اگر در اعتدال خریفی فرمودید که ظاهرا یک می‌‌شود، اگر زاویه‌‌اش …

استاد: در اعتدال خریفی یک ذراع، 45 درجه باید باشد.

شاگرد: چون 23 تا می‌‌رود …

استاد: اعتدال خریفی 23 تاست خب از سمت الرأس مدینه …

شاگرد: خودش هم 23 تاست و بالای 46 تا تقریبا می‌‌شود.

استاد: نه! آن که انقلاب شتوی است. اعتدال خریفی اول مهر ماه هست. منظور شما دی ماه هست یعنی انقلاب شتوی. خب آن در قله زمستان است.

شاگرد: آن وقت 46 تا می‌‌شود که بیشتر از 50 درجه می‌‌شود.

استاد: و لذا هم در آن روایت 8 قدم بود. 8 قدم که چهار ذراع و …

شاگرد: 9 قدم و نیم.

استاد: 9 قدم و نیم که حدود 10 قدم است که 5 ذراع می‌‌شود. باز هم آن روایت به مثل نمیگوید چون 5 ذراع هم بیش از نصف است. چون هفت قدم سه ذراع و نیم می‌‌شد. آن 9 قدم می‌‌شود که حدود 4 ذراع و خرده‌‌ای می‌‌شود. بله از 45 درجه و یک هم رد شده که به سرعت ذراع می‌‌تواند اضافه بشود.

این شاهدی است بر این که قطعا مراد حاج آقا تلفیق نیست. چرا؟ چون شاید در معظم سال … اعتدال خریفی که خود شما فرمودید تقریبا چقدر می‌‌شود؟ 23 درجه باشد تا حدود 45 درجه مثلا تانژانت 25 درجه نمی‌‌دانم به نیم می‌‌رسد یا نه؟ تانژانت در اوائل کمتر جلو می‌‌رود. 45 درجه تا 25 درجه چقدر است؟

شاگرد: 47 صدم.

استاد: هنوز به نیم نرسیده است.

شاگرد2: باز هم از ذراع بیشتر است.

استاد: یعنی حتی همان اعتدال خریفی وقت مهر ماه یا اعتدال ربیعی در فروردین سایه در مدینه منوره نزدیک به نصف است. خب نزدیک به فص حدود 3 قدم و نیم می‌‌شود. 3 قدم و نیم که قریب به 2 ذراع است. پس در معظم سال سایه باقی‌‌مانده وقت زوال در مدینه از ذراع بیشتر است. پس قطعا این مراد نیست. پس مراد چیست؟ مراد همین است که وقتی انعدام ظل نبود، وقتی سایهِ وقت زوال باقی بود این ذراعی که می‌‌خواهد بلند بشود چون سایه خودش روی حساب قواعد تانژانت بلند هست زمان کمی می‌‌برد تا به اندازه دو هفتم شاخص به اندازه یک ذراع سایه بلند بشود. بنابراین «لیس بکل البعید» که حضرت آن جا نماز ظهر را خوانده بودند تمام که می‌‌شد این سایه به اندازه ذراع یعنی دو هفتم شاخص رسیده بود. این فرمایش ایشان بود.

پس  «فيمكن أن يراد أنّه كان إذا فرغ من النافلة و الفريضة كان قد بلغ في‌ء الجدار ذراعاً حينئذٍ، و هذا ليس بكلّ البعيد بعد ملاحظة عدم انتفاء الظل في المدينة، و هي التي قد ورد فيها حكاية تحديد الجدار للمسجد» همین روایتی که دارد کار حضرت را به عنوان یک کار مستمر بیان می‌‌کند در همین روایت ذکر شده که «کان الجدار قامة» خب این شاهد چیست؟ شاهد این است که آن میزانی که عرف نگاه می‌‌کردند آن دیوار بود و ذراعِ حاصل‌‌شده در بعد از زوال نزد دیوار که مردم وقتی نگاه سایه دیوار می‌‌کردند وقتی بود که می‌‌خواستند بروند از نماز ظهر به خانه، نه آن وقتی که تازه می‌‌خواستند نگاه کنند ببینند سایه دیوار ذراع شده که حضرت تشریف بیاورند. «و هی التی قد ورد …» ببینید روایت اسماعیل جعفی در دو جا بود، یکی در خود تهذیب در اول کتاب الصلاة بود در ذیل شرح عبارت مفید رضوان‌‌الله‌‌علیه بود. در کتاب ما صفحه 171 می‌‌شود.

 

برو به 0:13:00

شاگرد: این حمل مقداری بعید نیست؟

استاد: که فراوان باشد؟ حالا اگر شما می‌‌گویید بعید است هنوز بعدی‌‌ها را هم ببینید.

شاگرد: چون معمولا مردم مترصد این هستند ببینند کی شروع می‌‌کنند، کی می‌‌آیند، نه این که کی تمام شد.

استاد: حاج آقا تا آن جا حاضر هستند که می‌‌گویند «کان» هم مجاز به معنای اتفاق است. اگر شما این را می‌‌گویید بعید است دیگر آن یکی را …

الان ببینید بعدا می‌‌فرمایند «إلّا أن يحمل قوله‌ كان ، علىٰ الاتّفاق» یعنی خلاصه می‌‌گویند ما بپذیریم که کار حضرت … می‌‌گویند که «کان» سنت می‌‌شود، استمرار سنت می‌‌شود. می‌‌گوییم سنت حضرت این بود که اول ظهر نماز نخوانند، سنت این بود که صبر کنند. اگر این بود طبلش زده می‌‌شد به نحوی که یک چیز … طوری می‌‌شد که همه بر این کار مواظبت می‌‌کردند لذاست که ایشان می‌‌خواهند به ظاهر یک روایت عمل نکنند و بگویند اصلا این طوری نیست. چرا قبول نکنند؟ به خاطر این که اگر یک نحو سنت بشود چون ایشان بعدا می‌‌خواهند بگویند و مقصود ایشان را می‌‌بینید. نظر ایشان این بود و تکرار هم می‌‌کردند که افضلیت برای همان روایت اول الوقت است. لذا کسی که می‌‌خواهد نافله بخواند اول وقت افضل است که نماز را بخواند به معنای این که وقتی نافله‌‌اش تمام شد افضل وقت‌‌ها این است که فریضه را ببندد، نه این که صبر کند. خب حالا کسی می‌‌گوید من اصلا نمی‌‌خواهم نافله بخوانم باز نظر ایشان این بود که گفتند کسی که اصلا مرید نافله نیست، برای او افضل این است که تا اذان را گفتند فریضه را ببندد. برای او افضل این است. چرا؟ چون همه آن روایت برای این نبوده. لذا این روایت با این نظر ایشان چه می‌‌شود؟می‌‌گوییم کار حضرت این بود. وقتی می‌‌خواهند بگویند کار حضرت این بود، تأویل می‌‌کنند به این که این طوری نبود که کار حضرت این باشد که صبر کنند. من می‌‌خواهم بگویم چرا این طوری حاضر هستند که بگویند «کان» تجوّز است. به خاطر این که نمی‌‌خواهند بپذیرند که یک کار مستمری برای پیامبر خدا صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌و‌‌آله‌‌و‌‌سلم بود که صبر می‌‌کردند تا ذراع بشود. یک مقداری معتنابهی باید از زوال بگذرد.

شاگرد: فرمودید مثلا دلیلشان این است که اگر طبلی زده می‌‌شد «لو کان لبان» به این معنا؟!

استاد: قبلش هم گفتم بله.«مع عدم وضوح ذلک للکل و كذا استعلامه للفي‌ء بين النافلة و الفريضة؛ و كذا تطويله النافلة إلى الذراع» می‌‌گوید اگر همه این‌‌ها بود «و في الجماعة من لا يطوّل، بل ينتظر الخروج بعد الفريضة.» این‌‌ها را فرمودند که اگر بود «لو کان لبان»

شاگرد: مشکل تمام این‌‌ها در واقع روی ظهر است، نه روی عصر. همان طوری که صحبتش شد احتمال این بوده که حضرت نافله را خانه می‌‌خواندند بعد …

استاد: بله «إذا کان ذراعین صلّی العصر»

شاگرد: از ذراع که بگذرد طبیعةً زاویه سریع‌‌تر چیز می‌‌شود.

استاد: یعنی در ذراعین مشکل کمتر است. یعنی همان انتفاع ظلّی که فرمودند سازگارتر به نظر می‌‌آید ولی برای ظهرش می‌‌خواهند بگویند همان اول زوال که می‌‌شد حضرت می‌‌خواندند و فقط نافله بود، نه این که یک مقداری صبر کنند. حالا باز هم عبارت ایشان را در این که بعید هست یا نیست ببینیم، اول قدم این است که ببینیم عبارت را درست فهمیدیم؟ منظور ایشان این بود یا نبود؟ حالا بعد منظور ایشان با روایت جور دربیاید، بعید باشد یا نباشد مرحله بعدش است.

شاگرد: این که فرمودید روایت دو بار نقل شده، آن ذیلی که در استبصار دارد مورد نظرتان بود؟

استاد: نه خود روایت.تهذیب یک بخش اول صلاة دارد که ذیل مقنعه است بعد از این که تمام روایات صلاة تمام شده تا «ما لا یجوز» و لباس و مکان بعد مرحوم شیخ آمدند فرمودند «ابواب الزیادات فی هذا الجزء» ابواب الزیادات بعد از روایات ابواب مختلف صلاة است و عبارت مقنعه هم دیگر در آن نیست. مثل یک تعلیقه‌‌ای برای شرح عبارت مقنعه است. آن جا دو تا دارند.

وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ فَيْ‌ءُ الْجِدَارِ ذِرَاعاً صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا كَانَ ذِرَاعَيْنِ صَلَّى الْعَصْرَ قَالَ قُلْتُ إِنَّ الْجِدَارَ يَخْتَلِفُ بَعْضُهَا قَصِيرٌ وَ بَعْضُهَا طَوِيلٌ فَقَالَ كَانَ جِدَارُ مَسْجِدِ النَّبِيِّ ص يَوْمَئِذٍ قَامَةً.[2]

حالا سند هم دو جور است. در بخش اول این بود که «وَ رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْأَشْعَرِيُّ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه‌‌السلام» که یک ذیلی هم در آخر ندارد. «قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ فَيْ‌ءُ الْجِدَارِ ذِرَاعاً صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا كَانَ ذِرَاعَيْنِ صَلَّى الْعَصْرَ قَالَ قُلْتُ إِنَّ الْجِدَارَ يَخْتَلِفُ» این که حاج آقا فرمودند «و هی التی قد ورد فیها حکایة تحدید الجدار للمسجد» همین جاهاست که «قلتُ إنَّ الجدارَ یختلف بَعْضُهَا قَصِيرٌ وَ بَعْضُهَا طَوِيلٌ فَقَالَ كَانَ جِدَارُ مَسْجِدِ النَّبِيِّ ص يَوْمَئِذٍ قَامَةً.» این سند خوب است، صحیح است. در وسائل هم همین جا در باب هشتم روایت دهم بود «و بإسناده عن محمد بن أحمد بن یحیی الاشعریّ»[3]. اما دومی را که در باب الزیادات آوردند سند این است «الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ عن أبی بصیر»[4] نمی‌‌دانم این وهب بن حفص در کتاب آقای دریاب رحمة‌‌الله‌‌علیه که نبود، وهیب بن حفص را دارند. وهب بن حفص به این عنوان هست یا نسخه تهذیب وهب است. ایشان وهیب ضبط کرده بودند. «الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ»  آقا میرزا حسین فرمودند که طریق شیخ إلی حسن بن محمد بن سماعة این طوری یادم می‌‌آید که «ثقه فی المشیخة و الفهرست»[5] ثقه تعبیر کردند یعنی صحیحه نیست حالا چه کسی سبب ثقه شدن وعدم صحیحه شدن بوده نمی دانم[6] خلاصه الان حسن بن محمد بن سماعة که خود او هم ظاهرا واقفی بوده است. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ» نه! آن که روایت در صفحه بعدی است. روایتی که الان داریم می‌‌خوانیم این است

 

برو به 0:20:53

عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُدَيْسٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ‌ الْفَيْ‌ءُ فِي الْجِدَارِ ذِرَاعاً صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا كَانَ ذِرَاعَيْنِ صَلَّى الْعَصْرَ قُلْتُ الْجُدْرَانُ تَخْتَلِفُ مِنْهَا قَصِيرٌ وَ مِنْهَا طَوِيلٌ قَالَ إِنَّ جِدَارَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ يَوْمَئِذٍ قَامَةً وَ إِنَّمَا جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ لِئَلَّا يَكُونَ تَطَوُّعٌ فِي وَقْتِ فَرِيضَةٍ.[7]

«عَنْهُ» یعنی از همین حسن بن محمد بن سماعة «عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُدَيْسٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ» که اسحاق بن عمار با سند قبلی مشترک است. «عَنْ إِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ الْفَيْ‌ءُ فِي الْجِدَارِ ذِرَاعاً» در نسخه ما دارد که «إذا کان الفیء فیء الجدار ذراعاً» الفیء یعنی فیء الجدار. در وسائل هم «فی» هست. در روایت 28 باب هشتم وسائل دارند که «وَ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُدَيْسٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْإِسْمَاعِيلَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ الْفَيْ‌ءُ فِي الْجِدَارِ»[8] وسائل این طوری است. تهذیب شما هم این طوری است؟

شاگرد: بله.

استاد: ولی این جا یک همزه قشنگ بالای این گذاشته است «إذا کان الفیء فیء الجدار ذِرَاعاً  صَلَّى الظُّهْرَ وَ إِذَا كَانَ ذِرَاعَيْنِ صَلَّى الْعَصْرَ قُلْتُ الْجُدْرَانُ تَخْتَلِفُ مِنْهَا قَصِيرٌ وَ مِنْهَا طَوِيلٌ» آن‌‌جا «بعضها» بود. این‌‌ها هم تفاوت دارد. «قَالَ إِنَّ جِدَارَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ يَوْمَئِذٍ قَامَةً» تمام شد. این جا در این روایتی که سندش ضعیف است یک اضافه دارد که «وَ إِنَّمَا جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ لِئَلَّا يَكُونَ تَطَوُّعٌ فِي وَقْتِ فَرِيضَةٍ». حاج آقا اشاره‌‌ای دارند به این که … نمی‌‌دانم همین روایت دومی را می‌‌خواهند اشاره کنند یا یک روایتی بیرون از این روایت خاص؟![9] این برای قسمت اول بود.

فرمودند «مع أنّه لو أُريد بلوغ الذراع قبل الفريضة» ایشان گفتند که باید حمل بر این کنیم. اگر هم بلوغ ذراع قبل الفریضه اراده شده باشد یعنی ذراع قبل از فریضه ذراع می‌‌شد «كان ذلك مخالفاً لما دلّ علىٰ أحبيّة النصف» روایت دیگری بود که وقتی صحبت ذراع بود حضرت فرمودند «النصف ذلک أحبّ إلیّ» می‌‌گویند می‌‌شود که یک چیزی سنت پیامبر باشد، پیامبر دائماً وقت ذراع شروع به فریضه می‌‌کردند امام صادق علیه‌‌السلام می‌‌فرمودند نصف این أحبّ من است؟ یعنی خلاف سنت احبّ من باشد؟! این نمی‌‌شود.

وَ عَنْهُ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أُنَاسٌ وَ أَنَا حَاضِرٌ إِلَى أَنْ قَالَ- فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ إِنَّا نُصَلِّي الْأُولَى- إِذَا كَانَتْ عَلَى قَدَمَيْنِ وَ الْعَصْرَ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْدَامٍ- فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع النِّصْفُ مِنْ ذَلِكَ أَحَبُّ إِلَيَّ.[10]

همین روایت 22 «عنه» یعنی ازخود همین حسن بن محمد بن سماعة «عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ ذَرِيحٍ الْمُحَارِبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أُنَاسٌ وَ أَنَا حَاضِرٌ إِلَى أَنْ قَالَ فَقَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ إِنَّا نُصَلِّي الْأُولَى إِذَا كَانَتْ عَلَى قَدَمَيْنِ» که ذراع باشد. «وَ الْعَصْرَ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْدَامٍ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع النِّصْفُ مِنْ ذَلِكَ أَحَبُّ إِلَيَّ.» که قدم می‌‌شود که نصف ذراع می‌‌شود. خب این معنایی ندارد، این اشاره به این است. می‌‌فرمایند «مع أنّه لو أُريد بلوغ الذراع قبل الفريضة كان ذلك مخالفاً لما دلّ علىٰ أحبيّة النصف» در سند این روایت هم ابن جبلة چه بود؟ ذریح که خوب است. حسن بن محمد بن سماعة هم که توثیق شده است.

خب می‌‌فرمایند که «كان ذلك مخالفاً لما دلّ علىٰ أحبيّة النصف» این المعجم الموحد مرحوم آقای دریاب زحمت کشیدند الفاظی را که متکرر به الفاظ مختلف می‌‌آمده ایشان همه را در یک جا جمع کردند. آن وقت علامت صحیح و ضعیف و ثقه و این‌‌ها را با علامت گذاشتند. مثلا دایره صحیح است و مثلث موثق است و ستاره ضعیف است. خیلی مختصر است ولی غالب این موارد را دارد.

 

برو به 0:27:03

شاگرد: عبدالله بن جبلة هم ثقه است.

استاد: یعنی وصفش به عنوان واقفی و این‌‌ها یا غیر آن؟

شاگرد: نه!

استاد: آهان! ثقةٌ به عنوان این که صحیح حساب می‌‌شود.

شاگرد: البته واقفی هم هست.

استاد: نمی‌‌خواهید بگویید روایت ثقه است، خود ایشان ثقه است.

شاگرد: «کان فقیهاً ثقةً مشهوراً»

استاد: بسیار خوب.

بررسی عبارت «..کان رسول الله صلی الظهر…» درافاده سیره یا تجوّز یا معنای دیگر

فقط به خاطر حسن بن محمد بن سماعة و سندی هم که ایشان فرمودند به حسن ثقه هستند «طریقه إلیه ثقة» موثقه می‌‌شود. این هم برای این که «کان مخالفاً لما دلّ علی أحبیّة النصف  إلّا أن يحمل» برای این که مخالفت با این‌‌ها نشود «إلا أن یحمل قوله‌ كان، علىٰ الاتّفاق للتجوّز» به خاطر مجازگویی در یک جا مجاز گفته شده که گفتند «کان رسول الله إذا کان الفیء جداراً صلی الظهر» کان برای اتفاق است. «لا علىٰ الاستمرار، لأنّه السنة» استمرار عمل سنت می‌‌شود و سنت اگر چیزی بود خیلی معروف می‌‌شد، این طوری ممکن نبود به صورت بحث «مختلفٌ فیه» باقی بماند.

شاگرد: کوفه نسبت به مدینه از لحاظ عرض جغرفیایی بالاتر می‌‌شود یا …؟

استاد: خیلی بالاتر می‌‌شود. عرض مدینه حدوداً 24 و 25 است، کوفه شاید بالای 30 هست. کوفه شاید 31 و 30 است. قم 33 نیست؟ جلوترها یک وقت نگاه کردم حدودش این است. اگر تهران 33 باشد، مثل نجف و این‌‌ها حدود 30 و 31 می‌‌شود. شاید تفاوت بیش از 2 – 3 درجه نباشد.

شاگرد: بر اساس این روایت به نظر می‌‌آید ذراع و ذراعین در مدینه فاصله‌‌شان نیم ساعت تا 45 دقیقه قاعدةً بیشتر نمی‌‌شود. از یک ذراع تا دو ذراع چقدر فاصله می‌‌شود؟ بیشتر از نیم ساعت و 45 دقیقه می‌‌شود؟ اگر این طوری باشد یعنی سیره رسول الله به جمع خواندن می‌‌شود. فاصله نیم ساعت و 45 دقیقه بین ظهر و عصر تقریبا جمع خواندن می‌‌شود.

استاد: زمان حضرت اصلا جمعیت متفرق می‌‌شدند می‌‌رفتند.

شاگرد: تا بروند و برگردند خیلی زمان می‌‌برد، بیشتر از این حرف‌‌ها می‌‌برد.

استاد: حالا رفت و برگشتی که قرار نیست آن قدر طولانی بشود اما جمع نبوده است. آن وقتی هم که حضرت جمع خواندند به عنوان یک قضیه اتفاقیه به عنوان این که «لیوسع علی امته» و امثال این‌‌ها ذکر شده است، جمعیت می‌‌رفتند.

شاگرد: با این قرینه این جا، فاصله بین این را حساب می‌‌کنند خب این‌‌ها تا بروند، نافله عصر هم بخوانند دوباره برگردند این متصل می‌‌شود و به رفت و برگشتش نمی‌‌رسد. اگر ما این را به همان 45 دقیقه و نیم ساعت که شما می‌‌فرمایید بگیریم.

استاد: یعنی اصل ذراع را؟

شاگرد: ایشان فرموده بود که ظهر را با ذراع و عصر را با ذراعین، خب ذراع دو هفتم قامت می‌‌شود، قامت در زمستان شاید حدود 2.5 ساعت می‌‌شود ….

استاد: منظور شما در خصوص عصر هست که بعید است حضرت در چهار هفتم شاخص می‌‌خواندند.

شاگرد: فاصله بین این دو تا خیلی کم می‌‌شود چون متفرق می‌‌شدند و …

استاد: بله آن یک حرفی است که اگر فاصله‌‌ای هم می‌‌انداختند که هست مثلا به مثل بوده است، اول زوال ظهر را می‌‌خواندند و برای عصر وقتی سایه مثل بود می‌‌آمدند، نه این که با فاصله فقط دو تا که یک ذراع بین نماز ظهرو  عصر فاصله باشد، این خیلی نمی‌‌شود.

شاگرد: همین قرینه نمی‌‌شود برای این که ما از جای دیگر می‌‌دانیم که این‌‌ها متفرق می‌‌شدند می‌‌آمدند بیشتر سیره حضرت این بوده اتفاقا جمع می‌‌خواندند.

استاد: شما موید این هستید که ظهر را قبل از ذراع می‌‌خواندند.

شاگرد: یا ظهر را زوال می‌‌خواندند یا عصر را باید به مثل می‌‌خواندند که بالاخره این فاصله قابل توجه باشد که این‌‌ها بروند و برگردند. در هر صورت این روایت خلاف سیره به نظر می‌‌آید که مستمر این طوری بوده.

استاد: یعنی اگر طوری باشد که بعد از رسیدن به ذراع ابتداء به ظهر می‌‌کردند و بعد از رسیدن به بلوغ ذراعین ابتداء به عصر می‌‌شده، این کأنه عرفاً جمع است یعنی همچون فاصله‌‌ای نیست که عرف بگوید می‌‌روند و می‌‌آیند یعنی عملا هم شاید انجام شود همین طور است که این فاصله کم می‌‌شود. به عبارت دیگر این یک اشکال اعتباری به مفاد این روایت است که ایشان دارند تأویلات می‌‌کنند اما این که اگر این «کان» مربوط به ایام تابستان باشد آن وقت این حرف شما خیلی نیست چون روی قواعدش عرض کردم که در ایام تابستان سایه منعدم می‌‌شود یا خیلی کم می‌‌شود، در تابستان این فاصله تا بخواهد به مثل برسد، هنوز زاویه 45 درجه نیست و به مثل نرسیده است، دو هفتم است و وقت زوال هم فرض گرفتیم سایه کمی هست، خب در این ایام خیلی می‌‌شود.

شاگرد: بیشتر اشکالم به این بود که این «کان» استمرار را … بله مانعی ندارد که در یک برهه‌‌ای حضرت این طور بودند. اگر بخواهیم این «کان» را استمراری بگیریم با آن نمی‌‌سازد.

استاد: این کلمه برهه که گفتید من در ذهنم بود که نه فرمایش ایشان باشد که «کان» یعنی اتفاق، «کان» یعنی یک دفعه! نه «کان»‌‌ای باشد که سنت باشد. در یک شرایطی می‌‌شود که در یک برهه‌‌ای به تناسب شرایط حضرت این کار را انجام دادند. خیال می‌‌کنید یک ثالثی این جا هست، منحصر نیست که بگوییم یا «کان» سنت است که رسم حضرت بوده یا «کان» اتفاق هست.

 

برو به 0:33:34

شاگرد: فقط خصوص این روایت نیست، این همه روایت دارد که ظهر را ذراع معرفی کرده، عصر را ذراعین معرفی کرده.

استاد: خب آن همه روایت هم داریم که ظهر را زوال معین کرده است. اتفاقا از چیزهایی که این جا بحث به نحو طبیعی خودش پیش نرفته، طبق جواهر جلو رفته، چرا اول مستقیم سر این روایات رفتیم؟ این روایتی که ما داریم می‌‌خوانیم باب هشتم وسائل است، ایشان در باب چهارم «باب أنّه إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر و العصر و یمتدّ إلی الغروب» می‌‌فرمایند. فقط آن‌‌هایی که به این‌‌ها عمل بکنند می‌‌گویند منافاتی ندارد آن اول وقت شروع می‌‌شود اما افضل که نیست که مشهور هم همین طور فتوا دادند. آن چیزی که مشکل کار است و حاج آقا هم مرتب تلاش می‌‌کنند آخر کار نظر خلاف مشهور خودشان را بدهند این است که خلاصه افضل کی هست؟ بله اول ظهر نماز بخوانید درست است اما اگر بخواهید مراعات افضلیت شرعیه برای وقت نماز بکنید کی هست؟ باید صبر کنید تا ذراع بشود یا نه؟ ولی آن روایات هست، دلالت آن روایات خیلی خوب است، فقط چیزی که داریم همین فتوای مشهور است بر این که اگر می‌‌خواهی افضل را مراعات کنی تا ذراع صبر کن. چرا؟ این همه روایاتی که دلالت خیلی خوبی دارد ولی مفادش خلاف مشهور است می‌‌شود طبق آن‌‌ها عمل بشود و بگویند نه، همان طوری که حاج آقا بعد می‌‌گویند که افضل برای ظهر، هر چه اقرب به اول وقت است افضل است. حالا باز هم این‌‌ها را می‌‌گویند.

بحثی درباره مدیریت امتثال و تطبیق روایت اسماعیل جعفی برآن

شاگرد: الان یک فقیهی یک مسأله‌‌ای را دارد استنباط می‌‌کند یک سوال پیش می‌‌آید، حاج آقا مثلا با یک روایتی مواجه شدند که این روایت می‌‌فرماید که حضرت وقتی ذراعین می‌‌شد عصر می‌‌خواندند، یک مسأله دیگر هم که داریم این است که یک روایت دیگر هم داریم که می‌‌گوید «النصف من ذلک أحبّ إلیّ». یک طوری به نظر می‌‌رسد که دو تا راه پیش‌‌رو هست، یکی این که بیاییم به این شکل دست به دامن همچین تأویلاتی بزنیم و مرتکب خلاف ظاهر بشویم یا این که یک طور دیگری به قضیه نگاه بکنیم. چرا برنگردیم از اول به قضیه نگاه بکنیم که این اصلا جزء چیزهایی است که از شوون آن معصومی است که در واقع ولایت به دست اوست یعنی یکسری از احکام شرعی، بند به ولایت باشد یعنی آن امامی یا پیغمبری که عقل دستش است. چه اشکالی دارد ما این طوری به قضایا نگاه کنیم؟ چرا همیشه سعی می‌‌کنیم همه چیز را … یعنی می‌‌خواهم ببینم چه نکته‌‌ای در بحث فقهی‌‌اش هست؟

استاد: اگر منظور شما این است که یعنی به جای این که کبرای شرعی و شبهه حکمیه باشد این‌‌ها را از باب حکم حاکم شرع که خدای متعال او را به عنوان حاکم مرضیّ قبولش دارد، این حکمِ او باشد.

شاگرد: به خصوص این که توجه می‌‌کنیم می‌‌گوییم این تا حدود زیادی به بعضی شوون اجتماعی برمی‌‌گردد.

استاد: این چند تا مسأله دارد؛ یکی این است که اگر حکم باشد خود حاکم می‌‌گوید، می‌‌گوید من دارم چنین حکمی را می‌‌کنم. اولا حکم در موضوعات می‌‌آید و موضوعات یک موارد خاصه هست، نه یک طوری که مستمر باشد. مثلا فردا عید هست، رویت هلال ثابت شده یا نه؟ برای فردا حاکم شرع می‌‌گوید «حکمتُ» به این که «غداً یوم عید» این دست حاکم است.

اما یک چیزی که صبغه‌‌اش صبغه تکرار یک امر مقنن است، بگوییم این دست حاکم است، اگر تصریح از ناحیه خود حاکم بیاید بعضی مواردش ممکن است اما خود ائمه که این را نفرمودند. خود این همه روایاتی که هست به عنوان این که این طوری باید باشد دارند می‌‌گویند، نه به عنوان این که من در این زمان این حکم را می‌‌کنم. الان این کلمه «أحبّ إلیّ» اگر حکم بود، حکم را «أحبّ إلیّ» می‌‌گفتند؟! «أحبّ» یعنی چه؟ یعنی من کاشف هستم، من این را بیشتر دوست می‌‌دارم. بیشتر دوست می‌‌دارم نه به خاطر این که از باب حکم، دلبخواهی و اراده نفسانی! نه! از باب این که من حکم شرعی را یک طوری می‌‌دانم که شماها آن رمز اصلی و آن حیثیت اصلی حکم را نمی‌‌دانید که حالا بعدا هم عرض می‌‌کنم. من که آن را می‌‌دانم در این شرایط به شما می‌‌گویم «أحبّ إلیّ». حالا چرا؟ بعد عرض می‌‌کنم.

شاگرد: تثنیه درست می کنید بین حکمی که مثل حکم به اول ماه هست و مثلا فتوای به دست آوردن حکم واقعی، چرا ما شقّ ثالثی نداشته باشیم که در واقع بعضی از مصالح و مفاسد باشد، نه حاکم به معنای عامش، یک سری مصالح و مفاسدی که پیغمبر به قلب نازنینشان الهام شده، آن کلیاتی که … و بعد هم برای تصمیم‌‌گیری اختیار داده شده که بعد این‌‌ها هم در واقع به ائمه بعدی منتقل شده، یعنی همین اختیارات را داشتند یعنی یک نوعی از تشریع است.

استاد: بسیار خوب در ثبوتی‌‌اش حرفی نیست. اما این جا الان در عالم اثبات باید یک جایی خود ائمه گفته باشند که این الان از بابی که من می‌‌گویم، حکمی است که من می‌‌کنم …

شاگرد: خود «أحبّ إلیّ»، خود این …

استاد: «أحبّ إلیّ» حکم نیست، بعدا توضیحش را می‌‌گویم که «أحبّ إلیّ» یعنی چه؟ «أحبّ إلیّ» یعنی جمع‌‌بندی امتثالی. روی مبنای مشهور که همه این‌‌ها را فضیلت می‌‌گیرند به معنای مراتب انشاء است، «أحبّ إلیّ» روشن است یعنی من که حکم جدم و حکم شرع را می‌‌دانم، می‌‌دانم که این‌‌ها برای تنظیم امر نزد عام است و الا از حیث واقعیت امر هر چه به اول وقت نزدیک‌‌تر باشد بهتر است.

 

برو به 0:40:24

شاگرد: مراد جدی یا مراد واقعی پیغمبر …

استاد: بله مراد واقعی به این معنا یعنی در مقام تعیین افضلیت که اگر می‌‌خواستند این‌‌ها را برای عرف عام بگویند برایشان سخت می‌‌شد و یک فرجه‌‌ای گذاشتند کما این که همین احتمال برای این روایت قبلا در این مباحثه مطرح شد که نه این که افضل این بود حضرت عقب بیندازند، در شرایطی که در عرف عام تعیین یک زمانی مناسب بود حضرت از باب چی؟ شبیه همینی که شما می‌‌گویید ولی از نظر علمی فرق می‌‌کند، آثار علمی‌‌اش هم فرق می‌‌کند که حضرت داشتند در مقام امتثال مدیریت امتثال می‌‌کردند، نه این که یک محدوده‌‌ای از حکم شرعی به اختیارات حاکم واگذار شده باشد، دو بحث است، از نظر علمی هم آثارش فرق می‌‌کند.

شاگرد: همان بحث سر مصالح و مفاسد است، حالا ما نمی‌‌گوییم فقط در محدوده امتثال یعنی ممکن است یک مقدار محدوده‌‌اش ورای بحث امتثال هم باشد ولی به هر حال قدر متیقنش در محدوده امتثال، یک بخشی از محدوده امتثال شاید به ید نبی واگذار شده باشد …

استاد: آن که به ید مکلف هم واگذار شده است. شک نداریم بسیاری از تکالیف به مکلف گفته این کار را بکن. چطوری؟ می‌‌گوییم بقیه‌‌اش را دیگر خودت می‌‌دانی. نزدیک بخاری بروم بخوانم یا دورتر بروم؟ هر طوری خودت می‌‌خواهی.

شاگرد: ممکن است این توسعه را نشود داد یعنی بگوییم این در محدوده‌‌هایی هست که مصالح و مفاسد … یعنی نیاز به دلیل داریم که بگوییم خود مکلف هم می‌‌تواند به سمت این برود که برای خودش یک تعیین وقتی بکند.

استاد: مصالح و مفاسد به معنای افضلیت امتثال یا افضلیت مُنشأ را؟ افضلیت آن حکم انشای مستقلی که شارع به عنوان قانون قرار داده، آخر اولویت افراد ممتثل به با افضلیت مُنشأ شرعی دو بحث است. دلیل بر آن هم تفاوت می‌‌کند و بحث علمی‌‌ش هم دو ریخت است. ولو خیلی جاها این‌‌ها مخلوط می‌‌شود، از این حکمش را سراغ آن می‌‌برند دچار اشکالات کلاسیک می‌‌شود که اگر این را جدا بکنیم می‌‌بینید بعدا هم خیلی چیزها راحت حل می‌‌شود. این چیزی که شما می‌‌گفتید من احساسم این بود که شما می‌‌خواستید بگویید همان محدوده افضلیت انشایی به دست حاکم واگذار می‌‌شود که یک نحو ولایت تشریعی می‌‌گوییم. اما آن چیزی که من عرض می‌‌کنم در محدوده تعلیم امتثال باشد اصلا از باب ولایت تشریعی نیست، ولایت تشریعی یک محدوده‌‌ای برای خودش دارد و مواردش هم روشن است. یک مواردی هم هست که اصلا از باب ولایت تشریعی امام نبوده، از باب ارشاد و مدیریت امتثال بوده که بهترین امتثال مولا را انجام بدهید. کدامش هم هست باید …

شاگرد: تشخیصش چطوری است؟

شاگرد2: به هر حال این احتمال هست دیگر.

شاگرد: چون وقتی این احتمال هست بالاخره باید احتیاط کنیم

استاد: چند تا راه دارد. بعضی هست که ممکن است از نظر علمی مبهم بماند، یکی از بهترین راه‌‌ها استیناس به روایات باب است یعنی لسان شارع، لسان آن چیزهایی که برای ما گفتند، در زوایای کلام قرائنی هست، این قرائن تعیین می‌‌کند که می‌‌خواهند بگویند که من به عنوان شارع می‌‌خواهم یک تقنین کنم و شما طبق این قانون عمل کن یا تقنین شده و می‌‌خواهم یادت بدهم که چطور آن قانون را خوب انجام بدهی. این از قرائن خیلی روشن است. مثلا وقتی زراره می‌‌آید می‌‌گوید خفقه و خفقتان، حضرت می‌‌گویند «کنتَ علی یقینٍ فشککتَ» می‌‌خواهند بگویند یعنی من یک انشایی کردم، برای تو که خفقة و خفقتان آمد من می‌‌گویم بگو وضو … یا نه الان یک امر وضویی بوده، وضویی هم داشتی، تو خودت الان می‌‌خواهی وضو گرفتن قبلی خودت را تدبیر کنی و حکم به بقای آن کنی. آیا دارند انشایی را مدیریت می‌‌کنند که طبق قانونی که الان من می‌‌گویم رفتار کن؟ یا قانونی را که من گفتم و تو هم با حالت وضو می‌‌خواهی طبق آن رفتار کنی، چطور با آن قانون قبلی خودت را تطبیق بده، چطور آن را امتثال کن. موادش هم فرق می‌‌کند، احتمالات جورواجور می‌‌آید. حالا این جا هم کدام از آن‌‌هاست باید بعدا ببینیم.

الان همین جا اگر ببینید حاج آقا مجبور هستند که حتی اتفاق بگیرند که این روایت را با آن چیزهای مسلمی که می‌‌دانند می‌‌خواهند که تأویلش کنند و به ظاهرش عمل نکنند. البته می‌‌دانید خودشان هم فرمودند «تبعاً للجواهر» همین بحث وقتی تمام شد و وقت هم گذشت دوباره عودی بر آن دارند، نمی‌‌دانم صفحه چند بود فرمودند که دوباره همین بحث‌‌ها را «تبعاً للجواهر» از سر می‌‌گیریم. منظور این که بحث‌‌ها مکرر می‌‌شود و حالا حرف‌‌های دیگر هم زده می‌‌شود، فعلا در این فقره‌‌ها می‌‌خواهند روایت را تأویل کنند. در این مقام حالا الان اگر این دو تا را کنار هم بگذاریم … این که می‌‌گویم ثمره دارد بگوییم «إذا کان فیء الذراع أن صلّی الظهر» یعنی انشای افضلیت. اگر این را بگوییم خب از نظر علمی «أحبّ إلیّ» ضد آن هست. آن هم انشاء است. این انشاها باید با هم جفت و جور بشوند. اما اگر برگردیم بگوییم اصلا این‌‌ها انشاء نیست، این‌‌ها بهترین مدیریت است برای این که عرف عام و عرف خاص بهترین امتثال را انجام بدهند، می‌‌گویند اصلا در این‌‌ها هیچ مشکلی نداریم. مقصودم را می‌‌رسانم؟ این خیلی تفاوت می‌‌کند. دو دیدی است که از نظر بحث علمی اصلا مشکلاتی که در آن فضا پیش می‌‌آید و مدام باید برای جفت‌‌وجور کردنش تلاش کنیم، در این فضا اصلا پیش نمی‌‌آید. یعنی از چیزهایی است که با همدیگر کاملا … چرا؟ چون مدیریت بهترین امتثال است در مجموعه خروجی امتثال‌‌های تمام امت اسلامیه در روز قیامت. یعنی می‌‌بینیم روز قیامت که شد تمام امت اسلامیه را که در یک صحیفه واحد همه امتثالاتشان را ببینید، می‌‌بینید این روایات بهترین امتثال برای مجموع را مدیریت کردند. بدون نیاز و به اسهل طرق. مخصوصا این که عرض کردم گاهی مصلحت تسهیل بر عرف عام غلبه می‌‌کند بر بعضی افضلیت‌‌‌های مسائل دیگر. همه این‌‌ها را در نظر می‌‌گیرم و برای مجموع خاص و عام همه حرف را می‌‌زنند، می‌‌گوییم بهترین امتثال برای کل امت این است. خب اگر ما این را بگوییم دیگر مشکل نداریم. این با این که ضد است، ضدیت برای انشاءهاست، بین انشاء با انشاء تضاد می‌‌آید، نه برای مدیریت بهترین امتثال.

 

برو به 0:47:48

محدودیت ضوابط برخاسته ازقواعد کلاسیک اصولی درفقه و اوسعیت فقه

شاگرد: حضرتعالی هم به هر حال فاصله گرفتید و باز دارید یک نگاه مجددی می‌‌کنید یعنی با یک نگاه جدید و با یک زاویه جدیدی دارید وارد می‌‌شوید. عرض من این بود که جاهای مختلفی فقهای بزرگوار دیگری هستند که می‌‌آیند یک دفعه یک خلاف ظاهرهای عجیب و غریبی را چیز می‌‌کنند. سوال این است که چه چیزی باعث می‌‌شود که این‌‌ها سعی بکنند در همان کلاس بمانند و فاصله نگیرند زاویه را عوض کنند؟

استاد: برای خود ما گاهی می‌‌شود که در یک شرایط ذهنی وقتی مسلماتی داریم، مسلمات از دو جهت، یکی مسلمات موطنی و محلی که این راجع به خصوص بحثی که مشغولش هستیم یک فقیه از این مسلمات دست برنمی‌‌دارد، یک مسلماتی هم برای کلاس داریم، ضوابط اصولی کل فقه است، وقتی این دو تا را دست به دست هم می‌‌دهند به سهولت می‌‌بیند که از این‌‌ها دست برنمی‌‌دارد، از ظاهر یک عبارت دست برمی‌‌دارد. شما که نگاه مجدد می‌‌گویید یعنی می‌‌روید آن ضوابط اصول را بازنگری می‌‌کنید یا در همین مورد می‌‌خواهید یک دید دیگری را بر مطلب این مورد حکم بکنید که همه آن‌‌ها ممکن است. پیشرفت علوم هم همین طور می‌‌شده.

حاج آقا می‌‌گفتند مرحوم آقای نهاوندی می‌‌گفتند اگر کسی ایراد واردی هم به شیخ انصاری بگیرد، یک جای دیگر از خودش گرفته است. یعنی می‌‌بینید یک جایی هست شیخ یک مطلب خیلی خوبی را تحقیق کردند و بیان کردند اما از همین مطلب خودشان در یک جای دیگر استفاده نکردند و جایش هست که استفاده بشود، خب یک شخص دیگری می‌‌آید این را یاد گرفته، از خود شیخ در یک جای دیگری به کار می‌‌زند، حق با کدام است؟ خب اگر حرف شیخ آن جا درست بوده این جا هم جایش هست و حق با این دومی است،نه اینکه حق با شیخ. ولو این، کار را از او یاد گرفته است. لذا مانعی ندارد که یک فقیهی حرف جدیدی را برای بازنگری در ضوابط آن یا آن بیاورد.

از چیزهایی که معروف بوده می‌‌گفتند «إنّهم نسوا فی الفقه ما أسسّوه فی الاصول» در عبارت ابن ادریس دیدم که خودشان نوه شیخ الطائفه بودند، می‌‌گویند عجیب است که شیخنا در فقه اول تا آخرش هر چه نگاه می‌‌کنید عملاً اصالة الاباحة‌‌ای هستند، برائتی هستند اما در عدّة آمدند می‌‌گویند قاعدة اصالة الحذر است. نمی‌‌دانم این را کجای سرائر بود دیدم. ایشان می‌‌گویند بین مختار اصولی شیخ با عمل خود ایشان تفاوت است. خب آن چیزی هم که برای ما مهم است عمل ارتکازی‌‌شان است، مختار رسمی به حمل اولی کلاس اصول واقعا مهم نیست، به عبارت دیگر این عبارت را یک طور دیگری می‌‌توانیم برگردانیم که «إنّهم لم ینسو ما ذکروه فی الاصول فی الفقه». چرا «لم ینسو»؟ چون آن که در فقه است اوسع از آن است که در اصول تدوین شده است. در اصول یک تکه‌‌اش را گفتند وقتی در فقه می‌‌آیند می‌‌بینند هر چه ما این جا می‌‌بینیم همه را در اصول نگفتیم، نه این که فراموش کردیم. حالا می‌‌فهمیم آن جا بخشی از کار را گفته بودیم پس باید اصول توسعه پیدا کند، نه این که ما در فقه بگوییم هر چه آن جا گفتیم. ولی خب خلاصه در عین حال اثر می‌‌گذارد مخصوصا برای متأخرین. در همان بحث اعتکاف بود که می‌‌دیدید صاحب جواهر گفتند «لو خرج من المسجد سهواً» طبق مشهور گفتند اشکال ندارد. متأخرین  ایشان وقتی همه ضوابط اصول را خوب تدقیق می‌‌کردند و با عینک ذره‌‌بین پیاده می‌‌کردند می‌‌گفتند نه، مرحوم آقای خویی، مرحوم آقای حکیم حتی به نظرم از همه آن‌‌ها سخت‌‌تر عبارت مرحوم آقای آملی در شرح عروه‌‌شان مصباح الهدی بود. در مصباح الهدی محکم می‌‌گویند وقتی ذره‌‌بین می‌‌گذاریم می‌‌بینیم طبق قاعده جایز نیست یعنی به این زودی نمی‌‌آیند دست از این قوانین بردارند. این فضا هست ولی اگر بازنگری بشود کار خوبی است.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 20-21

[2] تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 21‌

[3] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 143

[4] تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 248

[5] خاتمه مستدرک الوسائل ج۶ ص١٠۴

[6] وفيه طريقان ، الأول موثق بحميد بن زياد الواقفي ، وكذا الثاني بعلي بن الحسن بن فضال الفطحي ، فلاحظ.

[7] همان، ص250-251

[8] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 147-148

[9] شاگرد: آن که در استبصار نقل کردند همین دومی است.

استاد: همان سند ضعیف؟

شاگرد: بله همان حسن بن عدیس.

استاد: پس اصلا در استبصار آن اولی را نیاوردند.

شاگرد: عبارت را که زدیم فقط این یکی آمد.  منتها روایت که ظاهرا واحد است چون اسحاق بن …

استاد: بله همه به خود اسحاق می‎رسد. بله آن روایت دهمی فقط در تهذیب است و در استبصار نیست. اما روایت هشتم باب هشتم هم به تهذیب و هم به استبصار آدرس دادند.

[10] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 146