1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۶٧)- بررسی روایت یونس دروقت نمازظهرو بیان قامت وقامتین(٢)

درس فقه(۶٧)- بررسی روایت یونس دروقت نمازظهرو بیان قامت وقامتین(٢)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=16641
  • |
  • بازدید : 64

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

خلاصه بیان مرحوم فیض درباره روایت یونس

مقداری راجع به روایت صحبت شد. جریاناتی هم که از مرحوم فیض و بعد مجلسی راجع به روایت بحث شد که حاصلش به صورت خلاصه این شد که مرحوم فیض روایت را طبق نظر مشهور سررساندند و فرمودند که اصطلاح قامت و ذراع یعنی آن ظلی که برای شاخص در وقت زوال باقی می‌‌‌ماند. اصلا این یعنی چه؟ و لذا این اصطلاح مکان خاص و زمان خاص را می‌‌‌طلبد. روایت برای مکان خاص و زمان خاص است ولی دیگر موافق با آن روایات مشهور است که وقتی که سایه در زمان خاص و مکان خاص باقی‌‌‌مانده ی وقت زوال یک ذراع است. در آن زمان یک ذراع به آن چیزی که وقت زوال از سایه مانده بود اضافه شد، نه این که شاخص هم به اندازه ذراع باشد. شاخص به اندازه قد انسان است، در زمان خاص و مکان خاص که ظل باقی‌‌‌مانده لحظه زوال ذراع است یعنی دو هفتم شاخص است در این طور زمانی که سایه باقی مانده دو هفتم است آن وقت وقتی این سایه به اندازه مثل خودش شد یعنی دو ذراع دو هفتم شاخص اضافه شد همان نظر مشهور می‌‌‌شود که نماز ظهر وقتش کی بود؟ قدمان بعد الزوال، ذراعٌ بعد الزوال یا قامة بعد الزوال به این معنا که قامت به معنای «القامة ذراعٌ فی کتاب علیّ علیه‌‌‌السلام» به این معنا مرحوم فیض معنا کردند و سر رساندند.

شاگرد: مکان خاص روایت می شود ازراوی استفاده کرد لکن آیا زمان خاصش بخواهد  از روایت استفاده بشود خیلی بعید نیست؟ چون عام می‌‌‌گویند، مطلق می‌‌‌گویند، معلوم نیست زمان خاصی باشد. مکان را می‌‌‌شود از راوی استفاده کرد. راوی در یک مکانی بوده یا خود امام در یک مکانی بودند.

استاد: بله عبارت وافی این بود. پس روز آخر شما تشریف نداشتید. روز آخری که عرض کردم همین بود که آن نقطه ضعف تفسیر مرحوم فیض همین بود که یک روایت برای زمان و مکان خاص ولی بعد همه چیزها درست درمی‌‌‌آید. مرحوم مجلسی تکمیلش کردند. مرحوم مجلسی فرمودند زمان و مکان خاص برای صدور روایت از جدشان هست. در زمان خاصی بود و مکان خاصی که مدینه هست در آن وقت حضرت گفتند کی برای نماز تشریف می‌‌‌آورید؟ فرمودند وقتی که سایه مثل خودش شد، آن وقتی که گفتند مثل خودش شد وقت زوال بود که از دیوار یک قامتی یک ذراع مانده بود. حضرت گفتند وقتی یک ذراع اضافه شد… این کلمه مثل هم نه به معنای این که مثل قامت بشود، مثل آن ذراعی که روی زمین مانده بود وقتی شد یک ذراع شد لذا مرحوم مجلسی با آن توضیح خودشان این طوری تکمیل کردند.

شاهدی هم که اگر یادتان باشد خود مرحوم مجلسی تصریح نکردند ولی من فی‌‌‌الجمله گفتم شاهد برای حرف ایشان می‌‌‌شود آن روایاتی که در تهذیب در این روایت کافی و تهذیب نقل شده بود می‌‌‌گفت که روایات متعدد آمده اما حضرت به جای این که «قالوا» تعبیر کنند فرمودند «إنما قال». معلوم می‌‌‌شود آن «قال» منظور همان روایت خاصی بود که از پیامبر خدا صلی‌‌‌الله‌‌‌علیه‌‌‌و‌‌‌آله‌‌‌وسلم صادر شده بود که عامه بد فهمیده بودند، به خیالشان این که مثل باید مثل شاخص بشود و حال آن که منظور حضرت این بود که ببینید یک ذراع مانده، وقتی همین اندازه ذراع که دو هفتم می‌‌‌شد … یعنی دو هفتم سایه که اضافه می‌‌‌شد من می‌‌‌آیم. منظور دو هفتم بود که آن‌‌‌ها بد فهمیدند و به مثل و مثلین زدند. لذا مرحوم مجلسی خودشان فرمودند «و الذي ظهر لي من جميعها أن المثل و المثلين إنما وردا تقية لاشتهارهما بين المخالفين»[1] مثل و مثلینی که مشهور اصحاب امامیه هم بر طبقش فتوا برای وقت فضیلت دارند ایشان گفتند اصلا مشهور هم متوجه این نکته نشدند که این‌‌‌ها همه چون اشتباه فهمیده بودند بعضی روایات مثل را  ائمه برای معیت با نفهمی آن‌‌‌ها و تقیه که آن‌‌‌ها ایراد نگیرند از این روایت صادر شده و الا واقعش منظور از آن ذراع بوده و ذراع دو هفتم است. این حاصل مطالبی است که راجع به روایت گفته شد.

 

برو به 0:06:06

نقل به مضمون بودن روایت و استبعاد انتقال کامل الفاظ حضرت دراین روایت

شاگرد: فقط این نکته مانده که نمی‌‌‌دانم چقدر مطرح می تواند باشد این که آیا تعبیر این طوری می‌‌‌کردند از وجود مقدس حضرت ختمی مرتبت که بگویند «إنما قال»  بالاخره روات این‌‌‌ها را می‌‌‌آوردند. اگر معلوم بوده که برای روایت حضرت دارد می‌‌‌شود بالاخره یک تجلیلی، یک صلی‌‌‌الله‌‌‌علیه‌‌‌و‌‌‌آله‌‌‌وسلمی چیزی بالاخره این طرفش آن طرفش منطقی بود که بیاید. نه این که به این شکل بگویند «انما قال». یک خرده‌‌‌ای به نظر شما می‌‌‌خواند؟

استاد: تمام آن چه که در مجلس گذشته اگر همین طوری باشد، شاید[کلام شما درست باشد] اما علی ای حال روایت به عنوان نقل به مضمون است، نگفته که من دارم عین عبارات حضرت را می‌‌‌گویم. چه بسا اصلا ریخت کلام بین آن چیزهایی بوده که مثلا راوی حتی بخشی‌‌‌ از آن را فراموش کرده، نگفته است. ممکن است این همه علماء هم که گفتند متن مضطرب است لذا ممکن است به راوی یا حتی وسائط روات چون که یونس بن عبدالرحمان عن بعض رجاله بود و قبلش هم « صالح بن سعید» بود که مجهول بود این روایت را گفته بود، لذا با این نحوی که هست این است که اگر مطمئن بشویم عین عبارت حضرت است بعید می‌‌‌آید که حضرت این طوری به کار ببرند اما این که راوی مفاد و مضمونِ مراد حضرت را گفته باشد دور نیست. تعبیر خود راوی این طوری بود که «سَأَلْتُهُ عَمَّا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ أَنْ صَلِّ الظُّهْرَ إِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ قَامَةً وَ قَامَتَيْنِ وَ ذِرَاعاً وَ ذِرَاعَيْنِ وَ قَدَماً وَ قَدَمَيْنِ مِنْ هَذَا وَ مِنْ هَذَا فَمَتَى هَذَا وَ كَيْفَ هَذَا»[2]

شاگرد: حالا نمی‌‌‌دانم اصلا این طور برخورد با روایت می‌‌‌توانیم داشته باشیم؟ با توجه به این که اصلا این احتمال را می‌‌‌خواهیم تضعیف بکنیم؟

استاد: که حرف مرحوم مجلسی درست درنیاید؟

شاگرد: بله. یعنی وجه ضعفی برای احتمال ایشان می‌‌‌شود که همین صرف «قال» گفته شده است؟

شاگرد2: خیلی جاهای دیگر هم داریم. روایاتی داریم که ائمه از پیامبر دیگر می‌‌‌گویند «قال» بدون هیچ مقدمه و موخره ای.

استاد: یعنی صرفا حالت «صلی الله علیه و آله و سلم» منظور شماست؟

شاگرد: بالاخره به یک شکلی که نشان بدهد قائل یک شخصیت خاصی بوده است.

استاد: «قال إنما قال ظلّ القامة و لم یقل قامة الظل» عبارت طوری نیست که بگوییم ذهن را از این برمی‌‌‌گرداند که مراد حضرت جدشان باشد. علی ای حال این را نمی‌‌‌توانیم انکار کنیم. احتمال دیگر اصلا یک ذره احتمال در روایت هست که بگویید منظور از این «قال» غیر معصومین هستند؟ امام علیه السلام که «قال» می‌‌‌گویند …

شاگرد: بلکه به خاطر این مساله ظاهرا روایت جعلی باشد. یعنی امام این طوری حرف نمی‌‌‌زند، وقتی این طوری حرف نمی‌‌‌زند …

استاد: نه ایشان می‌‌‌خواهند تأیید من را بگیرند. ایشان در تایید حرف مرحوم مجلسی خدشه دارند، نه در اصل روایت. همین طور نیست؟

شاگرد: یک مقداری هم البته آن «جاء فی الحدیث» هم مبهم است که آیا حدیث،حدیثی است که از امامیه دارد نقل می‌‌‌شود؟ حدیث به معصوم می‌‌‌رسد؟ این‌‌‌ها یک مقداری مورد سوال قرار می‌‌‌گیرد. شاید حتی بحث سر چیزهایی باشد که بین افواه عامه بوده باشد.

استاد: «انما جاء فی الحدیث» یعنی در افواه؟ آن وقت «إنما قال» باید «انما قالوا» باشد.

قامت و قامتین فقط برای نماز ظهر یا عصر یا هردو

آن «صل الظهر» هم مهم بود که صحبت شد که «أن صل الظهر إذا کانت الشمس قامة و قامتین» یعنی قامت برای ظهر و قامتین برای عصر؟ یعنی خود ظهر قامت و قامتین باشد. اگر یادتان باشد روی این هم صحبت شد که … نسخه تهذیب هم در عصر بود. در کافی ظهر بود، در تهذیب عصر بود و هیچ کجا با هم نبود.

 

برو به 0:11:23

شاگرد: فکر کنم این سر نرسید با عبارت بعد سازگار نبود باتوجه به آن چه در فقه الرضا که هست  که مثلا بگوییم ظلّ القامة ذراع بشود دوباره بگوییم قامتین هم ذراعین بشود با این که یکی هستند. قامتین دو تا ذراع بشود با این که قامت یک ذراع بشود یکی است. لزومی ندارد که ما بگوییم قامتین دو تا بشود، قامت هم باشد یک ذراع اول بشود، سه تا قامت هم باشد سه تا ذراع  این که از این جهت خیلی سازگار نبود با روایت.

استاد: علی ای حال مرحوم فیض که مرحوم مجلسی هم عبارات ایشان را آوردند

شاگرد: فیض هردو  را فرمودند. نماز ظهر و عصر گفتند.

استاد: بله دیگر! با این که در نسخه نبود.

شاگرد: می‌‌‌خواهم بگویم که این‌‌‌ها را فقط بر ظهر تطبیق کنیم یک مقداری مشکل است.

استاد: در نسخه وافی بود که «أن صل الظهر فی طائفة من النسخ أن صل العصر» پسر مرحوم فیض که حاشیه بر وافی داشتند.

و الهداية من اللّٰه تفسير الحديث على وجهه و اللّٰه أعلم أن يقال إن مراد السائل أنه ما معنى ما جاء في الحديث من تحديد أول وقت فريضة الظهر و أول وقت فريضة العصر تارة بصيرورة الظل قامة و قامتين و أخرى بصيرورته ذراعا و ذراعين و أخرى قدما و قدمين.[3]

مرحوم فیض شروع کردند که حدیث را بگویند گفتند که  «و الهداية من اللّٰه تفسير الحديث على وجهه و اللّٰه أعلم أن يقال إن مراد السائل أنه ما معنى ما جاء في الحديث من تحديد أول وقت فريضة الظهر و أول وقت فريضة العصر» خودشان ظهر و عصر را با هم گرفتند.

شاگرد: در زمان ما رایج است که می‌‌‌گویند نماز ظهر منظورم بوده  است. نماز ظهر را می‌‌‌خواندند یعنی ظهر و عصر را می‌‌‌خواندند.

استاد: آن وقت در تهذیب که عصر است آن هم یعنی از این طرف تغلیب شده است علی ای حال مرحوم فیض به هر دو زدند. فقط آن چیزی که در بیان مرحوم فیض مهم بود آن بود که عرض کردم عبارتِ حضرت این بود که «فی الزمان الذی یکون فیه ظلّ القامة ذراعاً و ظلّ القامتین ذراعین» اگر قامت و ذراع و قامت و ذراعین بود حرف مرحوم فیض خوب بود اما وقتی قامت و ذراع و قامتین و ذراعین می‌‌‌گویند این را دیگر ظهر و عصر نمی‌‌‌توانیم بگوییم. این جهتش موید این بود که همان «صل الظهر» است یعنی یکی باشد. و لذا با این که ایشان توضیح خیلی خوبی داده بودند ولی اول صریحا فرمودند مراد از سائل «أنّه ما معنی ما جاء فی الحدیث من تحدید اول وقت الظهر و أول وقت فضیلة العصر تارة بصيرورة الظل قامة و قامتين و أخرى بصيرورته ذراعا و ذراعين» خب یعنی «بصیرورة الظل قامة للقامة، قامتین للقامة»، نه «قامتین للقامتین» و حال آن که تعبیر روایت آن بود. این جا توضیح مرحوم فیض دارد فاصله می‌‌‌گیرد.

شاگرد: برای همین گفتیم «ظل القامتین» را اضافه بیانیه بگیریم.

استاد: که «فیکون ظلّ القامة و القامتین و الذراع و الذراعین متفقین فی کل زمان» حالا دارم یادم می‌‌‌آید که روی این کلمه متفقین قرار شد که  بحث کنیم. این اتفاق یعنی چه؟ «ظل القامة و القامتین و الذراع و الذراعین متفقین» متفقین یعنی چه و چه؟

شاگرد: یعنی قامت و ذراع، قامتین و ذراعین.

استاد: بله ظاهرش هم همین است. این دو تا متفقین. پس با آن قبلی که «فصار ذراعٌ و ذراعان … تفسیر القامة و القامتین فی الزمان الذی یکون فیه ظل القامة ذراعاً و ظل القامتین ذراعین»

شاگرد: اضافه بیانیه می‌‌‌شود. این ظلی که به اندازه دو قامت بوده دو تا ذراع بوده و این برای همه جا ملاک شده است.

استاد: ظلی که به اندازه دو قامت بوده و ظلی که به اندازه یک قامت بوده؟ این طور؟ یعنی در دو زمان؟ یا در دو مکان؟ می‌‌‌شود اضافه بیانیه درست کنیم اما به این معنا که یعنی «ظل القامتین ذراعین» منظورمان از قامت یعنی خودِ قامتی که روی سایه به عنوان واحد اندازه‌‌‌گیری است، نه قامت به معنای شاخص «فظلّ القامتین ذراعین» معلوم است که هر ذراعی یک قامت است. این جا آن وقت خوب است، متفقین هم هر کدام جدا جدا می‌‌‌شود. «ظل القامتین ذراعین» خب بعدش چه؟ «فیکون ظل القامة و القامتین و الذراع و الذراعین متفقین» متفقین از نظر واحد اندازه‌‌‌گیری، خب آن خوب است. این احتمال همانی هست که یک روز دیگر اصلا صحبت شد که منظور از قامت واحد اندازه‌‌‌گیری باشد، نه آن شاخص که ردش فقط آن عبارت فقه الرضا بود که خواندیم در فقه الرضا صریحا گفته بود منظور حضرت از این قامت خود دیوار و قامت شخص است.

 

برو به 0:17:48

شاگرد: از آن طرف هم روایت بود که قامت را به عنوان آخر وقت حساب کنیم. یعنی نمی‌‌‌شود گفت فقط منظور ذراع باشد یا واحد اندازه‌‌‌گیری باشد که به اندازه ذراع باشد. چون چند تا روایت داشتیم که قامت را به عنوان آخر وقت فضیلت نماز ظهر و این‌‌‌ها …

استاد: که مثل می‌‌‌شد. روی آن تفسیر دیگر دو هفتم نبود، مثل و مثلین بود.

شاگرد: یا باید قائل بشویم که دو تا اصطلاح قامت در روایات به کار رفته است و به عنوان مثل هم بکار رفته است.

استاد: مرحوم فیض هم صریحا گفتند که قامت یکی به معنای قامت انسان است، یکی هم به معنای همان قامتی است که به معنای ذراع است که از آن استفاده می‌‌‌شده است. آن قامتی هم که ایشان نقل کردند که برای چاه و اندازه‌‌‌گیری به کار می‌‌‌رفته، آن واحد اندازه‌‌‌گیری است اما واحد اندازه‌‌‌گیری است که قامت خود شخص است. نمی‌‌‌شود دو هفتم شخص بگویید.

حالا آن روز شاهد آن بحث در فقه الرضا برای ما ماند یا تا آخر خواندیم؟ علی ای حال صریحا بود که …

شاگرد: تا «طال الظل أم قصرت» خواندیم.

… وَ إِنَّمَا سُمِّيَ ظِلُّ الْقَامَةِ قَامَةً- لِأَنَّ حَائِطَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَامَةُ إِنْسَانٍ- فَسُمِّيَ ظِلُّ الْحَائِطِ ظِلَّ قَامَةٍ وَ ظِلَّ قَامَتَيْنِ- وَ ظِلَّ قَدَمٍ وَ ظِلَّ قَدَمَيْنِ وَ ظِلَّ أَرْبَعَةِ أَقْدَامٍ‌ وَ ذِرَاعٍ- وَ ذَلِكَ أَنَّهُ إِذَا مُسِحَ بِالْقَدَمَيْنِ كَانَ قَدَمَيْنِ- وَ إِذَا مُسِحَ بِالذِّرَاعِ كَانَ ذِرَاعاً وَ إِذَا مُسِحَ بِالذِّرَاعَيْنِ كَانَ ذِرَاعَيْنِ- وَ إِذَا مُسِحَ بِالْقَامَةِ كَانَ قَامَةً- أَيْ هُوَ ظِلُّ الْقَامَةِ وَ لَيْسَ هُوَ بِطُولِ الْقَامَةِ سَوَاءً مِثْلَهُ- لِأَنَّ ظِلَّ الْقَامَةِ رُبَّمَا كَانَ قَدَماً وَ رُبَّمَا كَانَ قَدَمَيْنِ- ظِلٌّ مُخْتَلِفٌ عَلَى قَدْرِ الْأَزْمِنَةِ وَ اخْتِلَافِهَا بِاخْتِلَافِهِمَا- لِأَنَّ الظِّلَّ قَدْ يَطُولُ وَ يَنْقُصُ لِاخْتِلَافِ الْأَزْمِنَةِ- وَ الْحَائِطُ الْمَنْسُوبُ إِلَى قَامَةِ إِنْسَانٍ قَائِمٌ مَعَهُ غَيْرُ مُخْتَلِفٍ- وَ لَا زَائِدٍ وَ لَا نَاقِصٍ- فَلِثُبُوتِ الْحَائِطِ الْمُقِيمِ الْمَنْسُوبِ إِلَى الْقَامَةِ- كَانَ الظِّلُّ مَنْسُوباً إِلَيْهِ مَمْسُوحاً بِهِ طَالَ الظِّلُّ أَمْ قَصُرَ فَإِنْ قَالَ لِمَ صَارَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ أَرْبَعَةَ أَقْدَامٍ- وَ لَمْ يَكُنِ الْوَقْتُ أَكْثَرَ مِنَ الْأَرْبَعَةِ وَ لَا أَقَلَّ مِنَ الْقَدَمَيْنِ … [4]

استاد: بله بزنگاهش همان سطر اول بود. «وَ ذَلِكَ أَنَّهُ إِذَا مُسِحَ بِالْقَدَمَيْنِ كَانَ قَدَمَيْنِ وَ إِذَا مُسِحَ بِالذِّرَاعِ كَانَ ذِرَاعاً وَ إِذَا مُسِحَ بِالذِّرَاعَيْنِ كَانَ ذِرَاعَيْنِ» این خیلی مهم بود. چرا؟ به خاطر این که «و إذا مسح بالذراعین کان ذراعین» یعنی دیگر برای عصر نیست. ذراعین واحد می‌‌‌شود. آن بزنگاه بحث بود که «إذا مسح بالذراعین کان ذراعین» به این نزدیک می‌‌‌کرد که «و ظلّ القامتین ذراعین». که «ظلّ القامتین ذراعین» به معنای وقت واحد نباشد و آن واحدی را که بخواهند اندازه‌‌‌ بگیرند تفاوت بکند. آن وقت چرا به ذراعین اندازه‌‌‌گیری بکنند؟ چون اگر یادتان باشد با استفاده از فقه الرضا آن فرمایش شیخ در تهذیب را … آن هم چند تا احتمال داشت ولو آن هم باز خودش به همه جوانبش تامّ نبود اما با توضیح روایت فقه الرضا تفسیر شیخ در تهذیب خیلی جلو می‌‌‌آمد. ایشان فرمودند روایت می‌‌‌خواهد بگوید هر سایه‌‌‌ای که وقت زوال مانده، او «ما به المُماسحة» می‌‌‌شود، او واحد می‌‌‌شود. نگاه کن ببین وقت زوال چقدر مانده است؟ همانی که وقت زوال مانده همان اندازه باید مثل خودش اضافه بشود. «إذا مسح بالذراعین» اگر دو ذراع مانده «کان ذراعین» یعنی مثل خودش باید اضافه بشود. آن سایه‌‌‌ای که وقت زوال مانده همان اندازه باید مثل خودش اضافه بشود. یک ذراع مانده یک ذراع، دو ذراع مانده هم دو ذراع. این تفسیر فقه الرضا بود و با تفسیر تهذیب هماهنگ بود. این برای آن جا بود.

ابهام درکافی و بیان درفقه الرضا؛ ذراع و ذراعین تفسیر قامت و قامتین

فقط آن چه که باز در تفسیر فقه الرضا هست این است که ابهامی که در کافی بود، ذو وجوهی که در عبارات داشت، آن ذو وجوه در فقه الرضا نیست، شواهد روشن از آن درمی‌‌‌آوریم که مقصود به همان فرمایش شیخ نزدیک می‌‌‌شود.

شروع عبارت هم این بود که «وَ إِنَّمَا سُمِّيَ ظِلُّ الْقَامَةِ قَامَةً لِأَنَّ حَائِطَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَامَةُ إِنْسَانٍ فَسُمِّيَ ظِلُّ الْحَائِطِ ظِلَّ قَامَةٍ وَ ظِلَّ قَامَتَيْنِ  وَ ظِلَّ قَدَمٍ وَ ظِلَّ قَدَمَيْنِ وَ ظِلَّ أَرْبَعَةِ أَقْدَامٍ‌ و ذراع وَ ذَلِكَ أَنَّهُ إِذَا مُسِحَ بِالْقَدَمَيْنِ كَانَ قَدَمَيْنِ وَ إِذَا مُسِحَ بِالذِّرَاعِ كَانَ ذِرَاعاً وَ إِذَا مُسِحَ بِالذِّرَاعَيْنِ كَانَ ذِرَاعَيْنِ وَ إِذَا مُسِحَ بِالْقَامَةِ كَانَ قَامَةً أَيْ هُوَ ظِلُّ الْقَامَةِ وَ لَيْسَ هُوَ بِطُولِ الْقَامَةِ سَوَاءً مِثْلَهُ» طول قامت منظور نیست، آن ما به المماسحة منظور است. خب ظلّ القامة چیست؟ آن تفسیری که مرحوم مجلسی و فیض فرمودند اگر بگوییم آن سایه‌‌‌ای است که وقت زوال باقی مانده است … خب ببینید این چقدر مسح می‌‌‌شود؟ چقدر اندازه‌‌‌گیری می‌‌‌شود؟ اگر به قدم شد، خب مثلش یک قدم اضافه می‌‌‌شود، چون همین سایه باید مثل خودش بشود، اگر ذراع شد ذراع، اگر ذراعین شد ذراعین. خب این عین تفسیر تهذیب است. روی این توضیح موافقت خیلی خوبی دارد که روایت کافی را بر طبق این معنا کنیم خب اگر این طور باشد …[5]

رُوِيَ فِي الْكَافِي وَ التَّهْذِيبِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَالِحِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَمَّا جَاءَ فِي الْحَدِيثِ- أَنْ صَلِّ الظُّهْرَ إِذَا كَانَتِ الشَّمْسُ قَامَةً وَ قَامَتَيْنِ- وَ ذِرَاعاً وَ ذِرَاعَيْنِ وَ قَدَماً وَ قَدَمَيْنِ- مِنْ هَذَا وَ مِنْ هَذَا فَمَتَى هَذَا وَ كَيْفَ هَذَا- وَ قَدْ يَكُونُ الظِّلُّ فِي بَعْضِ الْأَوْقَاتِ نِصْفَ قَدَمٍ- قَالَ إِنَّمَا قَالَ ظِلَّ الْقَامَةِ وَ لَمْ يَقُلْ قَامَةَ الظِّلِّ- وَ ذَلِكَ أَنَّ ظِلَّ الْقَامَةِ يَخْتَلِفُ مَرَّةً يَكْثُرُ وَ مَرَّةً يَقِلُّ- وَ الْقَامَةُ قَامَةٌ أَبَداً لَا تَخْتَلِفُ ثُمَّ قَالَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ وَ قَدَمٌ وَ قَدَمَانِ- فَصَارَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ تَفْسِيرَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ- فِي الزَّمَانِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً- وَ ظِلُّ الْقَامَتَيْنِ ذِرَاعَيْنِ وَ يَكُونُ ظِلُّ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ- مُتَّفِقَيْنِ فِي كُلِّ زَمَانٍ مَعْرُوفَيْنِ‌ مُفَسَّراً إِحْدَاهُمَا بِالْآخَرِ- مُسَدَّداً أَبَداً- فَإِذَا كَانَ الزَّمَانُ يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً- كَانَ الْوَقْتُ ذِرَاعاً مِنْ ظِلِّ الْقَامَةِ- وَ كَانَتِ الْقَامَةُ ذِرَاعاً مِنَ الظِّلِّ- وَ إِذَا كَانَ ظِلُّ الْقَامَةِ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ- كَانَ الْوَقْتُ مَحْصُوراً بِالذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ- فَهَذَا تَفْسِيرُ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ.[6]

اگر روایت کافی را این طوری معنا کنیم آن وقت دیگر چه می‌‌‌شود؟ «فَصَارَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ تَفْسِيرَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ فِي الزَّمَانِ الَّذِي» یعنی ذراع و ذراعان یکی هستند، فرقی ندارند. فقط وقت ذراع و ذراعان فرق دارد، سایه‌‌‌ای که مانده تفاوت دارد. تارةً سایه‌‌‌ای که مانده ذراع است و تارةً سایه‌‌‌ای که مانده ذراعین است. خیلی حرف فرق می‌‌‌کند، اصلا مطلب دو باب می‌‌‌شود. «و یکون ظلّ القامة» یعنی قامتی که وقت زوال مانده، «و القامتین» یعنی قامتینی که وقت زوال مانده است «و الذراع و الذراعین» که وقت زوال ماندند «مُتَّفِقَيْنِ» متفقین یعنی متفقات. این جا متفقین نه یعنی آن چه که شما گفتید که اول هم ظاهرش همین می‌‌‌آید یعنی متفقین یعنی ذراع با قامت، ذراعین با قامتین، روی این معنایی که شیخ می‌‌‌گویند یعنی کل این‌‌‌ها متفقات است، همه یکی هستند. چرا؟ چون ما می‌‌‌بینیم چقدر مانده است. ذراع مانده، ذراع هم اضافه بشود، ذراعین مانده، ذراعین اضافه بشود. فقط اشکالی بود که شیخ بهایی گرفتند که اگر این طور باشد اختلاف فاحش پدید می‌‌‌آید. ذراعین باید ذراعین اضافه بشود، ذراع ذراع اضافه بشود که در موارد وقت فرق می‌‌‌کند که فیض هم جواب این را دادند که اتفاقا در یک زمان و مکانی که ذراعین است وقتی ذراعین می‌‌‌خواهد اضافه بشود خیلی فرقی نمی‌‌‌کند با آن جایی که باقی‌‌‌مانده ذراع است و بخواهد یک ذراع اضافه بشود. روی این تفسیر می‌‌‌بینید عبارت کافی دارد پیش می‌‌‌رود و منظور از متفقین هم یعنی متفقات ولو دو به دو بوده  اما منظور از این یعنی همه این‌‌‌ها یکی می‌‌‌شود.

«فِي كُلِّ زَمَانٍ مَعْرُوفَيْن» هر دو دیگر معلوم هستند. معلوم یعنی چه؟ یعنی هر چه باقی‌‌‌مانده مثل خودش است. «مُفَسَّراً إِحْدَاهُمَا بِالْآخَرِ» چرا بالآخر؟ چون داریم می‌‌‌گوییم سایه‌‌‌ای که مانده هر چه مسح شد مفسّر به همدیگر هستند. این را ببین و مثل خودش اضافه بشود. ذراعین است، ذراعین. ذراع هست، ذراع. نکته جالب این تفسیر هم این است که اول روایت کاملا درست می‌‌‌شود که «أن صلّ الظهر» نه یعنی آن چه که فیض فرمودند «صل الظهر و العصر» یعنی فقط خود ظهر را داریم می‌‌‌گوییم. وقت هم واحد می‌‌‌شود و جالبش این است تا آخر روایت هم هیچ اسمی از عصر نیامده است. «ان صل الظهر» بعدا هم همه توضیح این شده است «فَإِذَا كَانَ الزَّمَانُ يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً كَانَ الْوَقْتُ ذِرَاعاً مِنْ ظِلِّ الْقَامَةِ» ظلّ القامة یعنی آن که مانده است. یعنی به اندازه خودش اضافه بشود. «وَ كَانَتِ الْقَامَةُ ذِرَاعاً مِنَ الظِّلِّ» همان دو هفتم «وَ إِذَا كَانَ ظِلُّ الْقَامَةِ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ كَانَ الْوَقْتُ مَحْصُوراً بِالذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ» این جاست که اشکالاتی که به شیخ گرفتند و به همین تفسیر گرفتند این عبارت می‌‌‌شود. دیدید که فیض گفتند، دیگران هم گفتند که ایراد به شیخ است. گفتند تفسیر شما با این عبارت جور در نمی‌‌‌آید. «وَ إِذَا كَانَ ظِلُّ الْقَامَةِ أَقَلَّ أَوْ أَكْثَرَ كَانَ الْوَقْتُ مَحْصُوراً بِالذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ» محصور یعنی چه؟ محصور یعنی دیگر با این اقل و اکثر کار نداریم؟ حالا دیگر نگاه به ذراع می‌‌‌کنیم؟ که محصور یعنی معین، حصر شده، «حُصِرَ أی عُیِّنَ» یعنی وقتی ما ذراع و ذراعین و قامت و قامتین را معین کردیم، وقتی کمتر و زیادتر شده محصور به این دو تا شده است یعنی ما گفتیم وقتی ذراع است، ذراع. وقتی ذراعین است ذراعین است، وقتی قامتین است قامتین است وقتی کمتر و بیشتر است عین همان کمتر و عین همان بیشتر … محصور یعنی همان کمتر و بیشتر هم با آن کلمه ذراع و ذراعینی که گفتیم معلوم شد، می‌‌‌گوییم اگر ذراع است مثل خودش، اگر ذراعین است، ذراعین، اگر کمتر هم هست به اندازه همان کمتر، اگر هم بیشتر است به اندازه همان بیشتر. این طور اگر معنا بشود حرف شیخ سر می‌‌‌رسد.

 

برو به 0:28:40

نعم يرد على تفسير صاحب التهذيب أمران أحدهما أنه غير موافق لقوله ع فإذا كان ظل القامة أقل أو أكثر كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين لأنه على تفسيره يكون دائما محصورا بمقدار ظل القامة كائنا ما كان و الثاني أنه غير موافق للتحديد الوارد في سائر الأخبار‌ المعتبرة المستفيضة كما يأتي ذكرها بل يخالفه مخالفة شديدة كما يظهر عند الاطلاع عليها و التأمل فيها.[7]

ایراداتی هم فیض گرفتند که فرمودند «نعم يرد على تفسير صاحب التهذيب أمران أحدهما أنه غير موافق لقوله ع فإذا كان ظل القامة أقل أو أكثر كان الوقت محصورا بالذراع و الذراعين» دیگر نمی‌‌‌شود. چرا؟ «لأنه على تفسيره يكون دائما محصورا بمقدار ظل القامة» یعنی سایه باقی‌‌‌مانده. «كائنا ما كان» خب آن وقت این درست درنمی‌‌‌آید. حضرت فرمودند «محصوراً». محصوراً یعنی محاسباً؟ محصوراً بالذراع یعنی ممسوحاً؟ اگر کمتر و بیشتر است فقط ممسوح بالذراع است؟ یا محصورا نه یعنی ممسوحا، بلکه یعنی معیناً. یعنی ما به وسیله ذراع و ذراعینی که گفتیم با یک واحد اندازه‌‌‌گیری معین کردیم که این مثل خودش بشود که اگر ذراع است، ذراع است، اگر ذراعین است، ذراعین. اگر قامت است، قامتین. خب پس معین شد. خود طرف می‌‌‌فهمد که به وسیله ذراع و ذراعین  ضابطه را فهمید که هر چه هست، کمتر و بیشتر هم مثل خودش است.

شاگرد: این جمله این طوری که شما فرمودید بخواهد باشد باید «محصوراً کما قلنا فی الذراع و الذاراعین» می گفت. «محصوراً به» نباید می‌‌‌آمد؟

استاد: محصوراً یعنی معروفاً، معیناً.

شاگرد: معیناً بالذراع و الذراعین یا معیناً کما فی الذراع و الذراعین؟ در فرمایش شما اگر کمتر و بیشتر شد، این کمتر و بیشترش همان گونه که آن جا هر چه می‌‌‌شد تغییر می‌‌‌داد باید این طوری می‌‌‌گفتیم نه این که کمتر و بیشتر شاید به وسیله آن باشد.

استاد: یعنی «معیناً» به این توضیحی که در ذراع و ذراعین از واحد ذراع استفاده کردید. چطور از واحد ذراع استفاده کردید؟ گفتید اگر ذراع است مثل خودش است، اگر ذراعین است مثل خودش است، کمتر و بیشتر هم مثل خودش است. محصورا یعنی معینا و معروفاً. بالذراع و الذراعین یعنی به توضیحی که در ذراع و ذراعین داده شد، در کمتر و بیشتر زبان نداریم، چون واحدش اسم ندارد، آن واحدهایی که اسم داشت، اسمش را بردیم برای این که برسانیم به این که آن باقی‌‌‌مانده هر چه هست به اندازه خودش است. یک نحو تعبیری می‌‌‌شود اما تعبیری است که با بقیه جاهای عبارت مناسب ترمی‌‌‌آید تا این که بگوییم کل این‌‌‌ها را به آن اضافه کنیم و بگوییم یعنی ظهر و عصر و بقیه‌‌‌اش را به آن معانی دیگری که مرحوم فیض فرمودند بگوییم.

شاگرد: روایت که از اول تا این جا خوانده می‌‌‌شود در مقام مقایسه بین ذراع و قامت هست و فرمودند قامت و ذراع یکی می‌‌‌شود. بعد می‌‌‌گویند حالا اگر قامت و ذراع یکی نشد چه؟اقل و اکثر شد دیگر آن وقت ما فقط سراغ ذراع می‌‌‌رویم، دیگر ملاکمان قامت نیست و صحبتی ازقامت نمی‌‌‌کنیم.

استاد: این را که فیض گفتند.

شاگرد: این که حضرتعالی می‌‌‌فرمایید «محصوراً بالذراع» یک مقدار خلاف ظاهر است.

استاد: خود کلمه محصور را این جا چطور معنا کنیم؟

شاگرد: محصور این جا یعنی ما یک قامت داشتیم، یک قامتین داشتیم، یک ذراعین داشتیم، یک ذراعین داشتیم وقتی ظلّ القامة بیشتر شد دیگر ما در ذراع و ذراعین حصرش می‌‌‌کنیم. از حصر بیشتر از این نمی‌‌‌فهمیم یعنی دیگر سراغ قامة و قامتین نمی‌‌‌رویم.

استاد: اگر زیادتر بود که خوب بود، اگر زیادتر از ذراع شد «کان محصوراً بالذراع» فقط ذراع را استفاده می‌‌‌کنیم. اگر أقلّ شد، چطور؟ آن که زیاتر از اندازه داریم می‌‌‌گیریم، نه این که محصور به ذراع بشود.

شاگرد: محصور به این معنا که ملاک قامت و قامتین …

استاد: پس محصور را از اندازه‌‌‌گیری در آوردید. یعنی اندازه‌‌‌گیری محصور به او بشود.

شاگرد: واحد اندازه‌‌‌گیری را حصر در ذراع و ذراعین می‌‌‌کنیم. دیگر سراغ قامت و قامتین نمی‌‌‌رویم.

استاد: پس چطور قامت و قامتین با ذراع و ذراعین یکی بودند و متفقین معروفین فی کل زمان بودند؟

شاگرد: با توجه به آن بیانی که علامه مجلسی داشتند با توجه به آن زمان خاص آن‌‌‌ها یکی شدند.

استاد: فی کل زمان! جالب است که عبارت این بود «فِي الزَّمَانِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً وَ ظِلُّ الْقَامَتَيْنِ ذِرَاعَيْنِ وَ يَكُونُ ظِلُّ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ مُتَّفِقَيْنِ فِي كُلِّ زَمَانٍ مَعْرُوفَيْنِ» در هر زمان با همدیگر متفق و معروف می‌‌‌شوند. آن وقت اگر کمتر و بیشتر شد چطور محصور بالذراع می‌‌‌شود؟ این کلمه محصوراً با کلمه قبل و بعدش باید معنا بکنیم. نه این که این «متفقین فی کل زمانٍ» را برداریم، اصلا ظاهر خود کلمه «فی کل زمان» با «فی الزمان الذی» تهافت می‌‌‌‌‌‌آید. اول عبارت این است که «فَصَارَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ تَفْسِيرَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ فِي الزَّمَانِ» این «از زمان» یعنی چه؟ زمان خاص. بعد می‌‌‌فرمایند «وَ يَكُونُ ظِلُّ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ وَ الذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ مُتَّفِقَيْنِ فِي كُلِّ زَمَانٍ» رفع تهافت این به چیست؟ آن طوری که شیخ طوسی می‌‌‌گویند خیلی خوب است. به این که ایشان می‌‌‌گویند مقصود آن سایه‌‌‌ای است که می‌‌‌ماند. این را که مقصود قرار می‌‌‌دهیم می‌‌‌گوییم قامت است، قامت. پس این‌‌‌ها متفقین می‌‌‌شود، متفقین یعنی چه؟ یعنی «فی کل زمانٍ» آن که می‌‌‌ماند ذراعین ذراعان، قامتین  قامتان، قامة قامة و حالت اختلاف ندارند. اما اگر بگوییم منظور از این ذراع و ذراعین یعنی زمان خاصی که فیض فرمودند. پس چطور معروفین فی کل زمان؟ بعدا هم اگر کمتر بود …

جالبش این است که در همان عبارت فقه الرضا هم دنبالش که برای موید حرف شیخ هست «إذا مسح بالذراع کان ذراعاً إذا مسح بالذراعین کان ذراعین اذا مسح بالقامة کان قامة أی هو ظلّ القامة و لیس هو بطول القامة سواءً مثله لأنّ ظلّ القامة ربما کان قدما، ربما کان قدمین» کمتر و بیشتر هم در همان عبارت فقه الرضا می‌‌‌آید. «ظلٌ مختلفٌ علی قدر الازمنة و اختلافها باختلافهما لأنّ الظل قد یطول و ینقص باختلاف الازمنة» یطول و ینقص یعنی فقط همین ذراعین و قدمین؟ نه. این‌‌‌ها را داریم از باب مثال می‌‌‌گوییم خب وقتی از باب مثال گفتیم وقتی کمتر و بیشتر هم بود «کان محصوراً» به همین ذراع و ذراعین و قدمین. محصوراً یعنی معینا، معروفاً  نه این که محصوراً یعنی وقتی کمتر و بیشتر بود حالا دیگر کاری نداریم، پس چطور عبارت فقه الرضا هست که «إذا مسح بالذراعین کان ذراعین»؟ «إذا مسح بالذراعین کان ذراعین»، نه «إذا مسح بالذراع کان وقت العصر ذراعین»

شاگرد: متفقینی که فرمودند به نظر می‌‌‌آید راوی یک تهافتی بین روایت ذراع و ذراعین و قامة و قامتین احساس کرده و در این روایت خواستند بگویند با توجه به این تفسیری که می‌‌‌شود ظل القامة در آن زمانی که حضرت مشخص کردند ذراع بوده، پس این‌‌‌ها با هم متفق می‌‌‌شوند.

استاد: از نظر واحد اندازه‌‌‌گیری متفق می‌‌‌شوند؟ از چه نظری؟ یعنی دو هفتم شاخص دیگر.

 

برو به 0:37:37

شاگرد: منتها این معنایش این نیست که همه جا شما قامت هم بخواهید … شاید منظور روایت این باشد که وقتی حالا کمتر و بیشتر شد دیگر شما روی قامت نخواسته باشید … چون قامة یک اصطلاح دیگری هم دارد، معنای دیگری هم دارد، دیگر از آن به بعد شما با ذراع تعیین بکنید و دیگر برای تعیین وقت ملاک را ذراع و ذراعین قرار بدهید. نمی‌‌‌شود روایت را این طوری معنا کرد؟ اگر اصطلاح قامت گفته شده چون برای زمان خاص بوده آن وقت هم قامت به اندازه ذراع بوده پس قامت و ذراع یکی می‌‌‌شود.

استاد: یکی می‌‌‌شود یعنی دو هفتم. یعنی  دو هفتم شاخص می‌‌‌شود. وقتی دو هفتم شاخص شد حالا اگر ظل کمتر شد یا بیشتر یعنی آن سایه وقت زوال همان طوری که بزرگوارها فرمودند خب سایه وقت زوال کمتر یا بیشتر شد آن وقت شما ذراع را حساب کن، خب اگر قامت یعنی دو هفتم شاخص چه کمتر، چه بیشتر یعنی محصوراً بالذراع یعنی باز معیناً یعنی چه کمتر باشد چه بیشتر باشد «کان محصوراً بالذراع» یعنی «کان معیناً» به دو هفتم شاخص. چرا؟ چون منظور از ذراع باز اندازه ذراع نشد، منظور دو هفتم شد. «کان محصوراً بالذراع» یعنی قامت و ذراع همه یکی شدند «معیناً». خب باز «محصوراً» خلاف آن معنایی بود که شما می‌‌‌گفتید. «محصوراً» یعنی معروفاً. این طوری آن‌‌‌ها را می‌‌‌شناسیم. خب اگر می‌‌‌شناسیم اگر به معنای معروفاً باشد، صدر و ذیل روایت، کل سیاق عبارات به حرف شیخ أنسب است. یعنی آن چیزی که شیخ فرمودند که عرض هم کردم بعید نیست به قرینه خود فقه الرضا هم شیخ فهمیده باشند. روایات در دستشان بوده، مطالعه می‌‌‌کردند، شیخ آن‌‌‌ها را دیده بودند مثلا این عباراتی که در فقه الرضا در این مقصود خیلی گویاست «إذا مسح بالذراعین کان ذراعین، إذا مسح بالذراع کان ذراع» اصلا من که تا الان هم هر چه فکرش می‌‌‌کنم «إذا مسح بالذراعین» هیچ معنایی نمی‌‌‌فهمم جز این که خود ذراعین یک واحد بشود یعنی همان سایه که اندازه می‌‌‌گیریم ذراعان باشد. و الا «مسح بالذراعین» یعنی چه؟ «مسح» اگر واحد اندازه‌‌‌گیری است «مسح بالذراعین» نمی‌‌‌گویند.

شاگرد: با ذراع اندازه‌‌‌گیری کردند دیدند ذراعین شده است. یعنی باء را باید یک طور دیگری معنا کنیم، نه این که بالذراعین یعنی یک ذراعی …

استاد: نتیجه می‌‌‌گیرند «إذا مسح بالذراع کان الذراع إذا مسح بالذراعین کان ذراعین»

شاگرد: یعنی وقتی اندازه‌‌‌گیری کردیم ذراع شد …

استاد: چه چیزی را اندازه‌‌‌گیری کردیم؟

شاگرد: سایه را.

استاد: سایه چه چیزی را؟ سایت وقت زوال را.

شاگرد: بله وقت زوال.

استاد: خب وقتی بالذراعین شد کان ذراعین. پس یعنی مثل خودش باید اضافه بشود، نه دو هفتم. حالا این جا هم یک مقداری ابهام دارد. بحث دو هفتمی که مطرح فرمودید که به اصطلاح اول وقت ظهر زمانی است که از آن سایه مقدار مثل یا هر چه بگذرد این یک مقدار صدر و ذیل عبارت فقه الرضا را آدم نگاه می‌‌‌کند یک مقداری سخت می‌‌‌شود. چون اول وقت ظهر را در روایت فقه الرضا تا آن جایی که خاطرم است زوال شمس گرفتند.

استاد: بله در بالای صفحه 32.

شاگرد: ضمن این که از همین روایت هم آن «مِن» را «مِن» ابتداء ظاهراً در نظر گرفتید در صورتی که ممکن است «مِن» بیان باشد.

استاد: کدام «مِن» را می‌‌‌فرمایید؟

شاگرد: فرمودند که «کان الوقت ذراعاً مِن ظلّ القامة» شما ظاهرا این «مِن» را ابتدائیت گرفتید یعنی وقت موقعی است که یک ذراعی از آن مقداری که ابتداءً ظل القامة بوده گذشته باشد.

استاد: روایت کافی را می‌‌‌گویید؟

شاگرد: بله. همان جا هم احتمال دارد که مقصودتان این باشد وقتی که شرایط طوری است که ظلّ قامت همان است، همان زوال ملاک است که به اصطلاح ظلّ قامت هم ذراع بوده است.

استاد: «فَإِذَا كَانَ الزَّمَانُ يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً كَانَ الْوَقْتُ ذِرَاعاً مِنْ ظِلِّ الْقَامَةِ»

شاگرد: یعنی وقت زمانی است که آن سایه‌‌‌ای که به وجود می‌‌‌آید از ظلّ القامة ذراع باشد، از جنس ظلّ باشد.

استاد: یعنی اول زوال؟

شاگرد: بله.

استاد: همین ابتدائش منظور است.

شاگرد: ابتداء را اول زوال می‌‌‌گویند.

استاد: «ذراعاً» از او. یعنی یک ذراع مثل خودش اضافه بشود.

شاگرد: یعنی «مِن» ابتدائیه باشد، بله اما اگر بگوییم «مِن» می‌‌‌خواهد جنس را بگوید، ذراعی از همان یعنی موقعی که سایه آن قدر شده است.

شاگرد2: همیشه وقت زوال یک ذراع است؟

شاگرد: نه! می‌‌‌گوید زمانی که اول زوال یک ذراع است پس ذراع می‌‌‌شود. یعنی ظاهرا می‌‌‌خواهد برداشت‌‌‌های بدی که از روایت بوده را نفی کند. ظاهرش این است. به خصوص که روایت فقه الرضا را کنار این روایت می‌‌‌گذاریم.

استاد: بله. آن که در «أن صلّی الظهر إذا کانت الشمس قامةً» یعنی حضرت فقط زوال را دارند می‌‌‌گویند؟

شاگرد: بله. طبق این شواهدی که آن طرفش هست. صدر و ذیل روایت نمی‌‌‌تواند با هم تهافت داشته باشد.

شاگرد2: منطقی‌‌‌ترش این است که بگویند روایت داریم زوال که شد بخوانید. این که سایه مشخص بکنند …

شاگرد: چون راوی آمده پرسیده گفته پس این‌‌‌ها چه می‌‌‌شود؟ تعبیرهایی که شده چه می‌‌‌شود؟ حضرت هم توضیح دادند که ظلّ زمان زوال کم و زیاد می‌‌‌شود. پس هر وقت این بود، منظور همان است. هر وقت آن بود … این را از باب مثال گفتند.

شاگرد2: روایات دیگری غیر از این داریم که …

شاگرد: بله آن بحث دیگری می‌‌‌شود. منتها اگر بخواهیم این دو تا روایت را فقط ببینیم این احتمال هم وجود دارد.

شاگرد2: می‌‌‌خواهم بگویم به قرینه آن روایات دیگر نمی‌‌‌توانیم بگوییم این ذراع و ذراعین اول زوال را دارد می‌‌‌گوید.

و ربما يفسر هذا الخبر بوجه آخر و هو أن السائل ظن أن غرض الإمام من قوله ع صل الظهر إذا كانت الشمس قامة أن أول وقت الظهر وقت ينتهي الظل في النقصان إلى قامة أو قامتين أو قدم أو قدمين أو ذراع أو ذراعين فقال كيف تطرد هذه القاعدة و الحال أن في بعض البلاد ينتهي النقص إلى نصف قدم فإذا عمل بتلك القواعد يلزم وقوع الفريضة في هذا الفصل قبل الزوال.

فأجاب ع بأن المراد بالشمس ظلها الحادث بعد الزوال بدليل أن قوله ع صل الظهر إذا كانت الشمس قامة يدل على أن هذا الظل يزيد و ينقص في كل يوم و إذا كان المراد الظل المتخلف فهو في كل يوم قدر معين لا يزيد و لا ينقص ثم حمل كلامه ع على أن الأصل صيرورة ظل كل شي‌ء مثله‌ لكن لما كان الشاخص قد يكون بقدر ذراع و قد يكن بقدر ذراعين أو بقدر قدم أو قدمين فلذا قيل إذا كان الظل ذراعا أي في الشاخص الذي يكون ذراعا و هكذا و قوله فإذا كان الزمان يكون فيه ظل القامة ذراعا حمله على أن المعنى أنه إذا كان الشاخص ذراعا و كان الظل المتخلف ذراعا فبعد تلك الذراع يحسب الذراع المقصود و إن كان المتخلف أقل من الذراع فبعده يحسب الذراع و الذراع الذي هو الظل الزائد ذراع أبدا لا يختلف و إنما يختلف ما يضم إليه من الظل المتخلف و لا يخفى بعد هذا الوجه و ظهور ما ذكرنا على العارف بأساليب الكلام المتتبع لأخبار أئمة الأنام ع.[8]

استاد: در همان احتمالات جلوتر هم خواندیم. مرحوم مجلسی فرمودند «و ربما يفسر هذا الخبر بوجه آخر و هو أن السائل ظن أن غرض الإمام من قوله ع صل الظهر إذا كانت الشمس قامة أن أول وقت الظهر وقت ينتهي الظل في النقصان إلى قامة أو قامتين أو قدم أو قدمين أو ذراع أو ذراعين فقال كيف تطرد هذه القاعدة و الحال أن في بعض البلاد ينتهي النقص إلى نصف قدم فإذا عمل بتلك القواعد» یعنی وقتی سایه کم شد و ذراع شد. وقتی که ذراع شد هنوز ظهر نشده است. حضرت فرمودند وقتی سایه ذراع شد «فإذا عمل بتلک القواعد يلزم وقوع الفريضة في هذا الفصل قبل الزوال.» چرا؟ چون حضرت گفتند برو بگذار سایه دارد کم می‌‌‌شود، وقتی سایه ذراع شد، «صلّ الظهر».

 

برو به 0:45:25

شاگرد: قبل از زوال یا بعد از زوال؟

استاد: بعد از زوال که برگشته است.

شاگرد: برمی‌‌‌گردد. یعنی بحث روی این است که اگر بگوییم قاعده این است که زمانی شما بخوانید که به اندازه آن ذراع شده باشد، یک بار قبل از ظهر ذراع می‌‌‌شود، یک بار بعد از ظهر ذراع می‌‌‌شود.

استاد: بله وقتی کمتر باشد. خب حالا این کدامش است؟ هر کدامش باشد اطلاقش می‌‌‌گیرد. خب آن طرف می‌‌‌گوید اشکالش هم همین بود.

شاگرد: ضابطه‌‌‌، ضابطه‌‌‌ای است که می‌‌‌خواهد بگوید کلیت ندارد و خودشان هم با هم هم‌‌‌خوانی ندارند یعنی سائل ظاهرا این را می‌‌‌خواهد بگوید.

استاد: خب احتمالات را آن روز نخواندیم که معلوم هم نشد ایشان از چه کسی دارند نقل می‌‌‌کنند. در کدامیک از کتاب‌‌‌های فقهی بوده که قبل از مرحوم مجلسی بودند؟ به احتمال خیلی زیاد این تفسیر «ربما یفسر» بین فیض و مجلسی بوده است. آیا صاحب ذخیره هستند؟ صاحب ذخیره که با فیض هم زمان هستند.

شاگرد: ظاهرا رفیق بودند.

استاد: قبل از فیض است؟ پس به نظر می‌‌‌آید که ایشان باشد یا یک کسی که بین صاحب ذخیره و فیض و ایشان باشد. فاصله مرحوم مجلسی تا فیض خیلی بوده است. مرحوم مجلسی حدود 110 هستند، مرحوم فیض هم 91 هستند. پس فاصله خود آن‌‌‌ها هم باز خیلی نبوده است. پس همین حول و حوش می‌‌‌شود که مرحوم مجلسی هم با این فاصله کم …

شاگرد: ایشان در واقع فرموده بودند «لا یخفی بعُد هذا الوجه »

استاد: نه! جواب امام علیه‌‌‌السلام را هم خواندیم که جواب ایشان چطور بود؟ «فأجاب ع بأن المراد بالشمس ظلها الحادث بعد الزوال بدليل أن قوله ع صل الظهر إذا كانت الشمس قامة» شمس یعنی برای بعدش. «يدل على أن هذا الظل يزيد و ينقص في كل يوم» یعنی کم و زیاد می‌‌‌شود. یزید و ینقص نه یعنی در طول فصول سنه یعنی در هر روز کم و زیاد می‌‌‌شود. وقت زیاد شدنش میزان است. «و إذا كان المراد الظل المتخلف فهو في كل يوم قدر معين لا يزيد و لا ينقص» مرتب کم و زیاد می‌‌‌شود. آن که ظلّ باقی‌‌‌مانده «ثم حمل كلامه ع على أن الأصل صيرورة ظل كل شي‌ء مثله‌ لكن لما كان الشاخص قد يكون بقدر ذراع و قد يكن بقدر ذراعين أو بقدر قدم أو قدمين فلذا قيل إذا كان الظل ذراعا أي في الشاخص الذي يكون ذراعا»

شاگرد: این تفسیر یک مقداری مشکل دارد.

استاد: به شاخص زدند.

شاگرد: چون ایشان گفتند «صیرورة ظل کل شیء مثله» یک مقدار این …

استاد: آن وقت «و إنما يختلف ما يضم إليه من الظل المتخلف» آن ظلّ متخلف را به آن اضافه می‌‌‌کنیم. هر چیزی مثل خودش اضافه بشود، ظل متخلف هم به آن افزوده بشود. «فبعد تلك الذراع يحسب الذراع المقصود»

شاگرد: ایشان اصلا یک تفسیر دیگری کردند. برگردیم بگوییم همان زمان زوال را می‌‌‌خواهند تعیین کنند.

استاد: درباره زمان زوال آن احتمالی که در روایت هست این است که «إذا کانت الشمس قامة و قامتین، ذراعاً و ذراعین» خب به خیالِ او چیزهای مختلف دیگری رسیده بود، حضرت فرمودند «إِنَّمَا قَالَ ظِلَّ الْقَامَةِ وَ لَمْ يَقُلْ قَامَةَ الظِّلِّ وَ ذَلِكَ أَنَّ ظِلَّ الْقَامَةِ يَخْتَلِفُ مَرَّةً يَكْثُرُ وَ مَرَّةً يَقِلُّ وَ الْقَامَةُ قَامَةٌ أَبَداً لَا تَخْتَلِفُ» اگر اول زوال این طوری باشد … «ثُمَّ قَالَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ وَ قَدَمٌ وَ قَدَمَانِ فَصَارَ ذِرَاعٌ وَ ذِرَاعَانِ تَفْسِيرَ الْقَامَةِ وَ الْقَامَتَيْنِ فِي الزَّمَانِ الَّذِي يَكُونُ فِيهِ ظِلُّ الْقَامَةِ ذِرَاعاً» که اول ذراع باشد. «وَ ظِلُّ الْقَامَتَيْنِ ذِرَاعَيْنِ» که باز آن هم اول ذراع می‌‌‌شود.

شاگرد: این تکه در هر دو تا تفسیر منظور زمان زوال است. ظلّ القامة ظاهرا ظلّ زمان زوال باید باشد. بحث تفسیری هم که خود حضرتعالی فرمودید، مرحوم فیض هم گفتند ظاهرا همین منظور است. مشکل از این جا به بعدش است. مشکل سر «مِن» است.

استاد: آن «مِن» که شما گفتید؟

شاگرد: بله.

استاد: آن باید با «محصوراً» هم جور در بیاید. اگر منظور زوال است تا آن جایش خوب است «فإذا کان الزمان یکون فی ظل القامة ذراعاً» ظل القامة یعنی آن که وقت زوال باقی بماند «کان الوقت» یعنی کان الزوال «ذراعاً من ظلّ القامة» شما «مِن»  را این طوری می‌‌‌گیرید. این یعنی همینی که باقی مانده است، نه «ذراعاً یَبدأ» از آن انتهای ظلّ القامة. خب «و کانت القامة ذراعاً من الظل» قامت هم همین ظل باقی‌‌‌مانده از وقت زوال می‌‌‌شود. «فإذا کان ظلّ القامة عند الزوال أقل أو أکثر کان الوقت محصورا بالذراع» یعنی ذراع قبلش یا بعدش می‌‌‌شود؟

شاگرد: نه! «محصورا بالذراع» با همان تفسیری که فرمودید یعنی همان طوری که با ذراع طرف قضیه را فهمید این جا هم آن وقت همانی است که موقع ذراع فهمیده است یعنی همان اندازه اقلی که پیدا کردند. توضیح دادم گفتم قبلش کم می‌‌‌شود، زیاد می‌‌‌شود.

استاد: «فإذا کان ظلّ القامة أقلّ أو أکثر کان الوقت» یعنی «کان الزوال» محصوراً یعنی معروفاً یعنی شناخته شده. شناخته شده یعنی چه؟ بالذراع و الذراعین.

شاگرد2: این قید محصورا نمی‌‌‌تواند در مقابل آن قید متفقین باشد که گفت در آن جا در یک زمانی باشد که ظلّ القامة ذراع باشد و ظلّ القامتین ذراعین باشد آن جا متفقین است اما اگر در یک زمانی باشد که «إذا کان ظلّ القامة أقل أو أکثر» این در این جا کم و زیاد بشود این جا فقط محصور به چه می‌‌‌شود؟ دیگر متفقین نیستند فقط ما این جا با ذراع می‌‌‌توانیم این را درست کنیم. قید محصورا در مقابل آن قید متفقین یا به تعبیر حضرتعالی که می‌‌‌فرمایید متفقات بگویند، است. که همه یکی می‌‌‌شود. که با همه می‌‌‌شود ممسوح بشود. اگر در این جا اینگونه بگیریم«کان الوقت محصورا بالذراع» دیگر این جا متفقین نیستند.

 

برو به 0:52:43

استاد: یعنی آن وقت باید چه کار کنیم؟

شاگرد: آن وقت محصور ما ذراع می‌‌‌تواند باشد، قامت دیگر …

استاد: یعنی «ما به المحاسبة» ذراع است و چون ذراع دو هفتم شاخص بوده نسبت به هر چیزی هم باز دو هفتم شاخص است ولی خیلی بعید است که بگوییم وقتی ذراع نشد آن وقت ولو آن شاخص یک مناره صد متری باشد میزان ذراع است، یک مناره صد متری که ظرف چند لحظه سایه‌‌‌اش یک ذراع بلند می‌‌‌شود، باید در آخرش نسبت‌‌‌سنجی را انجام بدهیم چاره‌‌‌ای نیست. «محصوراً بالذراع و الذراعین» یعنی باز میزان ذراع است. میزان ذراع است یعنی نسبت ذراع که دو هفتم است؟ یعنی اگر وقتی باشد که ذراع و ذراعین باشند دیگر دو هفتم منظور نیست؟ اگر کمتر و بیشتر شد میزان است؟ یا اگر دو هفتم است همیشه هست؟ یکی دیگر هم آن احتمالی که شما می‌‌‌گویید که منظور اول زوال باشد مشکلی که داریم این است که معروفیت مطلب است. همین یک روایت کافی که نیست. می‌‌‌دانیم که میخش کوفته شده بود «کنّا نقیس الشمس» اصلا کار این مفسرین بود که زوال برایشان کافی نبود، صبر می‌‌‌کردند تا ذراع بشود و لذا حضرت گفتند که همین که زوال شد بیا نافله را بخوان یعنی لازم نیست صبر کنی تا ذراع بشود. این همه روایات که به طور قطع از آن می‌‌‌فهمیم که منظور از ذراع اول زوال نیست، منظور از ذراع یعنی مقداری بعد از زوال. آن وقت شما بگویید که این روایاتی که «أن صلّ الظهر إذا کانت ذراعا أو قامةً» بگویید یعنی «إذا کانت …»

شاگرد: آن چیزی که معروف بوده و حضرت فرمودند که «ألا أنبئکم» خب این نشان می‌‌‌دهد که شاید یک کج فهمی بوده است که حضرت خواستند تصحیحش کنند. ذراع و این‌‌‌ها نداریم و اگر ذراعی هم مطرح شده به این شکل مطرح بوده است.

استاد: که یعنی فقط زوال؟ یعنی اصلا ما ذراع بعد از شمس نداریم؟ پس این همه روایاتی که امام باقر فرمودند که «کان رسول الله إذا مضی من زوال الشمس» چند تا تعبیر بود! آن راوی بود چه کسی بود که گفت «رَوی لی الذراع و الذراعین …ما لا احصی من عدده» از اصحاب ائمه که به شماره درنمی‌‌‌آیند برای من گفتند که اول زوال وقت ظهر نیست، صبر کن. منظور من این است که یک چیز جا افتاده بوده، یک کلمه نبود که بگوییم پیامبر خدا می‌‌‌خواستند زوال را بگویند، این‌‌‌ها اشتباه فهمیدند بعدا هم این روایت دارد می‌‌‌گوید آن‌‌‌ها به اشتباه فهمیدند. این یک چیز جا افتاده معروف بوده است.

شاگرد: حالا تعدد روایات شاید بیست یا سی تا کنار هم باشد  آیا همان طور که تضعیف می‌‌‌کنیم که منظور از ذراع زوال باشد، نه با آن شدت، با درجه کمتری همین برداشت مرحوم شیخ طوسی را تضعیف نمی‌‌‌کند؟ چون آن روایات را کسی بردارد این را از آن نمی‌‌‌فهمد. این خیلی دور از ذهن می‌‌‌آید. به صرف یک روایتی که ما این جا در کافی به ضمیمه فقه الرضا داریم، شاید آن طرف حداقل 20 تا روایت داشته باشیم که خیلی سخت است که از این‌‌‌ها برداشتی بکنیم که منظور از ذراع به معنای آن ظلّ به اندازه خودش برسیم. یعنی کسی این را از آن نمی‌‌‌فهمد. آن وقت بگوییم این همه روایاتی گفته می‌‌‌شده و فقط یک جا این را توضیح داده بودند و این‌‌‌ها آن وقت باید بر اساس این می‌‌‌فهمیدند. یک مقداری دور است. به نظر می‌‌‌رسد آن‌‌‌ها چون ظهور اولی‌‌‌شان این است که یک ذراع درست و حسابی طیّ بشود.

استاد: اگر عملا یک محاسبه‌‌‌ای بشود که مثل این نرم‌‌‌افزارهای امروزی که سریعا می‌‌‌تواند به دست ما بدهد، اگر ببینیم از نظر خروجی کار زمانش قریب به هم است یعنی وقتی شما دو هفتم بعد از زوال برای شاخص صبر می‌‌‌کنید نماز بخوانید با این که هر کجا هستید اندازه باقی‌‌‌مانده زوال وقتی مثل خودش شد حدود همین دو هفتم است.

شاگرد: آن روایت دیگری که آمده گفته و همه ماه‌‌‌های سال را تعیین کرده که چقدر … یک روایت هست که تک تک سال‌‌‌ها را گفته از نیم ذراع شروع می‌‌‌شود تا 9 ذراع …

استاد: که محقق در معتبر و جاهای دیگر گفتند خلاف اعتبار است. بعضی‌‌‌ها هم گفتند موافق اعتبار برای کوفه است.

شاگرد: اتفاقا حالا بعضی‌‌‌ها گفتند با کوفه موافق اعتبار است و با مدینه خلاف اعتبار است. ما اگر آن را نگاه کنیم خیلی فاصله می‌‌‌افتد. چون اصلا خود زوال 7 ذراع، 8 ذراع آن هم حالا آن مقداری که به اندازه یک ذراع یا حول و حوش یک ذراع هم … مثلا نیم ذراع تا 2 ذراع را محاسبه کنیم تقریبا در آن روایت 3 ماه حساب می‌‌‌شد. شاید 3 – 4 ماه می‌‌‌شد. بگوییم شش ماه باشه نصف سال باز یک عددی می‌‌‌شد که خیلی فاصله پیدا می‌‌‌کرد چون خود زوال 7 ذراع، 6 ذراع، 4 ذراع هست بعد این از 4 ذراع تا 1 ذراع خیلی فاصله‌‌‌اش اندک است تا از 4 ذراع به 8 ذراع. یعنی این قدر قابل توجه است و طوری نیست که مثلا به 4 دقیقه و 5 دقیقه و 6 دقیقه باشد، بیش از این‌‌‌هاست.

شاگرد2: یک نکته دیگر در این روایت این است که اول روایت صحبت از قدم و قدمان شد اما اصلا در روایت اسمی از قدم و قدمان دیگر نیاوردند

استاد: مرحوم آن را جواب دادند گفتند کأنه حضرت فهمیدند که راوی گفت اما آن مقصود اصلی در اختلاف قدم و قدمان نبود، اصلش ذراع و قامت بود، این طوری گفتند اما روی تفسیری که از فقه الرضا بگیریم حضرت می‌‌‌گویند داریم اسم قامت و ذراع می‌‌‌بریم اما وقتی منظور این است که هر چه مانده، قدم هم قدم است، آن دیگر صاف است که اسم قدم نبردند از باب این است که معلوم است. «کان محصوراً بالذراع» یعنی ذراع را که معین کردیم همه را دیگر خودت می‌‌‌فهمی، قدم و قدمان هم خودت می‌‌‌فهمی. این هم از مویدهای این طرف است که مرحوم فیض مجبور بودند گفتند «و لعل الإمام ع إنما لم يتعرض للقدم عند تفصيل الجواب و تبيينه لما استشعر من السائل عدم اهتمامه بذلك»[9] ایشان می‌‌‌گویند حضرت استشعار کردند که برایش خیلی مهم نیست لذا اسمش را نبردند. به خلاف تفسیر موافق فقه الرضا و شیخ که یکی می‌‌‌شود، اسمش را نبردند معلوم است که وقتی می‌‌‌گوییم «کان ذراع و ذراعین» همه این‌‌‌ها موافقت دارد با این که قدم را هم گفتیم، وقتی قدم هم مثل خودش کمتر و بیشتر است «کان محصورا بالذراع» یعنی از ذراعی که گفتیم وقتی هم یک قدم است که از ذراع کمتر است «کان محصوراً یعنی کان معروفاً» به این، آن را هم می‌‌‌فهمیم که باید مثل خودش اضافه بشود. حالا اگر زمان‌‌‌ها نزدیک هم باشند شما می‌‌‌فرمایید از آن روایت برمی‌‌‌آید نزدیک نیستند؟

شاگرد: طبق آن روایت که آن‌‌‌ها هم خودشان گفتند با کوفه منطبق است و طبق آن روایت ما لحاظ بکنیم فاصله طی شدن یک ذراع …

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: تَزُولُ الشَّمْسُ فِي النِّصْفِ مِنْ حَزِيرَانَ عَلَى نِصْفِ قَدَمٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تَمُّوزَ عَلَى قَدَمٍ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ آبَ عَلَى قَدَمَيْنِ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ أَيْلُولَ عَلَى ثَلَاثَةِ أَقْدَامٍ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تِشْرِينَ الْأَوَّلِ عَلَى خَمْسَةِ أَقْدَامٍ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تِشْرِينَ الْآخِرِ عَلَى سَبْعَةٍ وَ- نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ كَانُونَ الْأَوَّلِ عَلَى تِسْعَةٍ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ كَانُونَ الْآخِرِ عَلَى سَبْعَةٍ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ شُبَاطَ عَلَى خَمْسَةٍ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ آذَارَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ نَيْسَانَ عَلَى قَدَمَيْنِ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ أَيَّارَ عَلَى قَدَمٍ وَ نِصْفٍ- وَ فِي النِّصْفِ مِنْ حَزِيرَانَ عَلَى نِصْفِ قَدَمٍ.

وَ رَوَاهُ فِي الْخِصَالِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ إِسْحَاقَ التَّمِيمِيِّ عَنِ الْحَسَنِ ابْنِ أَخِي الضَّبِّيِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ.

أَقُولُ: ذَكَرَ صَاحِبُ الْمُنْتَقَى أَنَّ النَّظَرَ وَ الِاعْتِبَارَ يَدُلَّانِ عَلَى أَنَّ هَذَا مَخْصُوصٌ بِالْمَدِينَةِ وَ كَذَا ذَكَرَهُ الْعَلَّامَةُ فِي التَّذْكِرَةِ.[10]

استاد: «عن عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ تَزُولُ الشَّمْسُ» این دیگر صریحا مربوط به زوال است «تزول الشمسُ فِي النِّصْفِ مِنْ حَزِيرَانَ عَلَى نِصْفِ قَدَمٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تَمُّوزَ عَلَى قَدَمٍ وَ نِصْفٍ وَفِي النِّصْفِ مِنْ آبَ عَلَى قَدَمَيْنِ» و تا نصف قدم تمام می‌‌‌شود. از نصف قدم شروع می‌‌‌شود تا نصف قدم تمام می‌‌‌شود. خب این روشن است. «أَقُولُ: ذَكَرَ صَاحِبُ الْمُنْتَقَى أَنَّ النَّظَرَ وَ الِاعْتِبَارَ يَدُلَّانِ عَلَى أَنَّ هَذَا مَخْصُوصٌ بِالْمَدِينَةِ وَ كَذَا ذَكَرَهُ الْعَلَّامَةُ فِي التَّذْكِرَةِ.» که این فقط برای مدینه است.

 

برو به 1:01:48

شاگرد: ظاهراً دیگران کوفه گفته بودند. معلوم نیست کجا …

شاگرد2: مرحوم مجلسی اول در روضة المتقین آمده است.

استاد: ایشان گفتند با کوفه انسب به مدینه است؟

شاگرد: خود این جا در حاشیه‌‌‌اش در پاورقی هست. «الذي ذكره العلامة و الشيخ حسن هنا ينافي ما ذكره الشيخ زين الدين في شرح الارشاد و شرح اللمعة من أن الظل يعدم في المدينة في أطول أيام السنة يوما واحدا و الظاهر أن في الكلامين تسامحا لأن عرض المدينة يزيد عن الميل الأعظم بشي‌ء قليل» خلاصه می‌‌‌گویند به نصف قدم نمی‌‌‌رسد و می‌‌‌گویند «والله أعلم». دیگر کوفه را نمی‌‌‌آورند. منتها این جا فقط حاشیه‌‌‌شان را نقض می‌‌‌کنند.

استاد: به خاطر این که در این روایت شریفه انعدام ظل نداریم. پایین‌‌‌ترین حدش نصف قدم است که مثل خرداد ماه می‌‌‌ماند. الان این روایت برای بحث ما چه شاهدی است؟ خب ظلّ وقت زوال مختلف است.

شاگرد: این نشان می‌‌‌دهد وقت زوال که می‌‌‌شود الان در 5 – 6 ماه از سال این خیلی خود سایه زیاد است مثلا 3 ذراع است. حالا شما حساب بکنید اگر یک 3 ذراعی بخواهد یک ذراع به آن اضافه بشود این خیلی طول نمی‌‌‌کشد چون به این حد سرعت گرفته یعنی معلوم می‌‌‌شود شمس زاویه دارد شاید مثلا در عرض 15 دقیقه این طیّ بشود، در 20 دقیقه این طیّ بشود ولی اگر به جای این که یک ذراع طی بکند مثلا الان خود زوال 4 ذراعی است، 3.5 هست و با نیم جلو رفته این باید 3.5 دیگر اضافه بشود یعنی اضافه شدن 3.5 ذراع خیلی زمان بیشتری می‌‌‌برد تا اضافه شدن یک ذراع یا اضافه شدن 4.5 ذراع در فرضی که چون به انتهاء می‌‌‌رسد. 7.5 ذراع هم می‌‌‌رسد، 9.5 ذراع هم می‌‌‌رسد.

استاد: نه نشد! ما اگر گفتیم در ذراع تفسیر فیض را بگیریم …

شاگرد: تفسیر شیخ طوسی را دارم عرض می‌‌‌کنم. شیخ طوسی می‌‌‌فرماید هر مقداری که هست همان مقدار اضافه بشود.

استاد: و منظور از ذراع هم نه یعنی ذراع بنابر تفسیر فیض یعنی دو هفتم!

شاگرد: بله دو هفتم. الان مثلا در ماهی که 9.5 قدم می‌‌‌شود که حدود 4 ذراع است، الان این خود سایه 4 ذراع هست و طبق تفسیر شیخ باید 4 دیگر طی بشود تا به آن وقت برسد اما طبق تفسیر مشهور می‌‌‌گویند باید یک ذراع طی بشود. می‌‌‌خواهم عرض کنم این جا که فرمودید شاید در خارج آن زمانی که طی می‌‌‌شود فرقی نکند، خب تقریبا فرقش فاحش است. یعنی اضافه شدن یک ذراع یعنی دو هفتم، ذراع که می‌‌‌گویم به نسبت قامت منظورم هست، اضافه شدن این دو هفتم به این با اضافه شدن در واقع 4 تا دو هفتم …

استاد: یعنی روی فرض این گرفتید که در آن روایت قامت منظور است. قامت مقیاس و ذراع خودش دو هفتم هست.

شاگرد: این تفسیری است که مشهور دارند می‌‌‌کنند. حتی شاید مشهور از این یک روایت اعراض کرده  باشند. نمی‌‌‌گویم چه تفسیری از این روایت … می‌‌‌خواهم بگویم آن روایات دیگری که مشهور یک فهمی از آن‌‌‌ها دارد با این یک دونه روایت سخت است که بخواهیم تغییرش بدهیم. یعنی در آن روایات قرینه‌‌‌ای نیست که بخواهند بفهمند منظور این است. 20 – 30 تا روایت صادر شده و از آن‌‌‌ها توقع داشته باشند که این را بفهمند. خیلی سخت است.

استاد: که آن‌‌‌ها بفهمند که مثل خود ذراع اضافه بشود. این طور هست. آدم می‌‌‌بیند آن‌‌‌هایی که قبلش چندین روایت را آدم می‌‌‌بیند ذهنش منتقل بشود به این که جناب شیخ تفسیر کردند و تأویل کردند، یک تأویلی است که دور از آن مفاد است.

شاگرد: شبیه آن بحث که در استتار قرص می‌‌‌گویند خیلی جاها «غابت الشمس» بعد از آن بخواهند بفهمند زوال حمره مشرقیه را در روایت داریم اما یک استدلالی که مطرح می‌‌‌شود برای این که استتار کافی است چون می‌‌‌گوید آن روایات تعددش خیلی برای راوی سخت بوده بخواهد بفهمد منظور زوال حمره است ولو دو سه تا روایت هم داریم.

استاد: در بحث زوال حمره هم می‌‌‌آید. این هم هست در این که باز تفسیر جناب شیخ دور از آن روایات است. آن تلقی که از آن همه روایات بوده مضعف این استظهار کافی به این صورت است ولو مضعف این احتمالی که ایشان می‌‌‌گویند باشند مضعف این احتمال شیخ هم در روایت هست یعنی این هم یک ایرادی است که در جمع‌‌‌بندی روایات وارد می‌‌‌شود، فقط تفسیر مرحوم فیض می‌‌‌ماند که موافق با آن‌‌‌هاست اما جفت‌‌‌وجور کردنش به این صورت که «إذا کان أقل» آن هم هنوز دارد ولو خود ایشان توضیح دادند. مرحوم مجلسی هم پذیرفتند اما باز همه عبارت با فرمایش آن‌‌‌ها جفت‌‌‌وجور بشود مشکل است.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 


 

[1] بحار الأنوار، ج‌80، ص: 35

[2] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‌3، ص: 277

[3] الوافي، ج‌7، ص: 217

[4] بحار الأنوار، ج‌80، ص: 32-33

[5] شاگرد: این جا که ظلّ القامة اضافه بیانیه می‎شود.

استاد: بله در فقه الرضا.

[6] همان، ص 34-35

[7] الوافي، ج‌7، ص: 218-219

[8] بحار الأنوار، ج‌80، ص: 37-38

[9] الوافي، ج‌7، ص: 218

[10] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 163-164