1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۴٢)- صوری سازی محض و تفکیک آن با صوری...

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم

 

 

استقلال دستگاه منطق، از دستگاه نشانه‌ها

ملاحظه فرمودید که متّی آن آخرین جمله‌ی خودش را گفت و دیگر هم حرفی نزده است، در این نقلی که در اینجا آمده است. از اینجا به بعد، دو سه صفحه سیرافی تقریباً دیگر منبری است که به منزله‌ی مانور بعد از پیروزی است. در مجلس معلوم شد که دیگر پیروزی با اوست، حدوداً در سه صفحه – که تقریبا یک منبر است – وصل هم می‌کند و همینطوری چیزهایی را می‌گوید که عرض کردم بعد از پیروزی، خوب تیر خلاص را بزند.‌

حالا آن بخش اخیری که ایشان گفت، ما دو سه روزی وقت صرف آن کردیم – حالا نمی دانم می‌ارزد یا نه – علی أیّ حال بحث سر این بود که گمان ما این شد -درست و غلطش هم به عهده‌ی ذهن شریف خود شما و ناظرینی که به‌فهم هستند- ما همینطوری در فضای طلبگی یک چیزی می‌گوییم. تیری در تاریکی می‌اندازیم. حالا اگر درست در آمد…، از باب آن شعری که خدا رحمت کند مرحوم آقای کازرونی می‌خواندند و من از ایشان شنیدم. نمی دانم برای چه کسی است. ظاهراً معروف هم هست: «گاه باشد کودکی نادان، به غلط بر هدف زند تیری». حالا اگر تیر به هدف خورد، همین‌طور انداخته است و به هدف هم خورده است. اگر هم نخورد که مطابق با اصل است. لذا ما همینطور یک چیزی عرض کردیم و آن این بود که اساساً دستگاه منطق، معانی، استنتاج، فکر، در استقلال از نشانه‌ها است.

«کلّ من فقد حساً فقد فَقِدَ علماً»، این مطلب درستی است. هر چه قوای ما و مُدرِکات ما از حیث قوه زیاد می‌شود، صحنه و حوزه‌ی جدیدی در ذهن به پا می‌شود و اینها قابل انکار نیست. اما این که بگوییم حالا وقتی چشم و گوش می‌آید – که مهمترین قوه‌ی نشانه‌ها هستند و نشانه گذاری را تسریع می‌کنند – ما بگوییم که اصلاً ًاگر اینها نبودند، نشانه‌ها نبود، زبان نبود، فکر هم نبود و اصلاً بدون اینها نمی‌شود! نه، اینها فکر را بسیار توسعه می‌دهند؛ مُعِدّ است برای کرور کرور فکر، که اگر این نشانه‌ها و ارتباطات آنها نبود…؛ ولی خب مثلاً یکی از مهمترین چیزهایی که نشانه‌ها را، اعدادش را تکمیل می‌کند، باز قوه‌ی خیال بشر است. منظور من از خیال هم فقط صور خیالیه نیست، یعنی در اصطلاح ما، کیف مسموع هم از صور خیالیه است. شما مثلاً صورت یک کتابی را دیدید، چشمتان را می‌بندید و دوباره آن را در ذهنتان می‌آورید، این را می‌گوییم صورت خیالی. خب یک صدایی هم که به گوشتان خورده – گوشتان را می‌گیرید و البته در اینجا نیازی هم به گرفتن نیست – و در لحظه‌ی بعد دوباره همان صدا را یادآوری می‌کنید. این هم باز قوه‌ی خیال است. قوه‌ی خیالی است که کیف مسموع را، صوت ملفوظِ مسموع را دوباره یادآوری می‌کند. ما که می‌گوییم خیال، همه‌ی اینها را شامل می‌شود.

بعد آن قوه‌ی تحدیث نفس است. تحدیث نفس، باز عقل نیست. این که دائم با خودتان حرف می‌زنید و در حین تفکر جملات را مرور می‌کنید و جمله را به جمله وصل می‌کنید و تحدیث نفس می‌کنید، این‌ها هم همه از شؤونات دونِ تفکر اصلی است. این‌ها همه معدّات هستند. ما منکر این‌ها نیستیم و این‌ها خیلی واضح است. دستگاه اعداد را چه کسی منکر است؟!

آن چیزی که اساس عرض من بود این بود که آن اصل جوهره‌ی تفکر، گام برداشتن عقلی، استنتاج، قوامش به نشانه‌ها نیست. این خودش در یک سطحی از ذهن صورت می‌گیرد که آن سطح، اگر فرض بگیریم نشانه‌ها هم نباشد، آن در جای خودش هست و از آن دستگاه استقلال دارد.

اشکال به بررسی دستگاه استنتاجی یک سیستم صوری، در ضمنِ ساختار نحوی آن

خب حالا با این توضیحاتی که عرض کردم، سؤالی است که در ذهنم می‌آید. الآن هم دیدم جای طرحش است. این را مطرح می‌کنم برای این کتاب‌هایی که امروزی‌ها نوشته‌اند. تفکر در سؤال ممکن است که برای اهل فن خیلی ساده باشد. کسانی که کلاس این مطالب را رفته‌اند. ولی خب علی أی حال برای مباحثه‌ی ما که درس این مطالب را نخواندیم و کلاسش را نرفتیم، وقتی که سوال پیش می‌آید، مهم جلوه می‌کند برای کسی که آن سؤال در ذهنش می‌آید؛ ولو برای آن کسی که کار کرده است ممکن است جوابش راحت باشد. لذا حالا ما سؤال خودمان را مطرح می‌کنیم، طبق همین حرف‌هایی که عرض کردم. استقلال استنتاج و … کاملاً از نشانه‌ها؛ بر طبق آن، یک سؤالی عرض می‌کنم:

 

برو به 0:05:07

خب، در زبان فارسی یک کتاب‌هایی هست که خیلی سابقه‌ی طولانی ندارد. اولین کتابش هم «منطق صورت» از آقای غلامحسین مصاحب است که ایشان اولین کتاب را در این رشته نوشته است. بعد از آن هم دیگر اساتیدی که الآن هستند، کتاب‌هایی آمده است. الآن یکی از اینها که خیلی کوچک‌تر است و کتاب مختصری است و در عین حال مختصر و جامع و نافع است، این کتاب آقای نبوی است. من یک صفحه از کتاب ایشان را عرض کنم و آن سؤالی که دارم را به این صورت مطرح می‌کنم.

در آن مقدمه‌ی کتاب دارند اصطلاحات محوری در منطق جدید. یکی زبان طبیعی، زبان صوری. توضیح می‌دهند. صفحه‌ی 8 همین کتاب. بعد می‌گویند «سیستم صوری» که آن را هم توضیح می‌دهند که دستگاه استنتاجی است. سیستم استنتاج، آن مهم‌ترین بخش سیستم صوری است که زبان هم یک جزئی از آن است. در بند 3 که سؤال من آنجاست، می‌گویند ساختار نحوی، ساختار معناست و در آن سخنرانی هم که آن استاد دیگر، آقای موحد داشتند – قبلاً در همین بحث خودمان اشاره کردم به سخنرانی ایشان – که ایشان می‌گویند از حدود 1950، یعنی سال‌ها بعد از فرگه و منطق جدید و پایه گذاری‌اش و … دهه‌ی دوم قرن بیستم، می‌گویند که تازه شروع شد که کم کم دیدند بین نحو شناسی و معنا شناسی دارد جدا می‌شود. اگر بخواهم عرض کنم، عبارت ایشان این است: «پس از ذکر این مناظره -یعنی مناظره سیرافی با متّی- و بازگو کردن نظر دو فیلسوف بزرگ جهان اسلام درباره‌ی ارتباط میان علم نحو و علم منطق -که اینها را ایشان گفتند- ارتباط زبان شناسی و منطق از دهه‌ی 1950 به بعد -یعنی بعد از تأسیس منطق جدید، منطق ریاضی. منطق ریاضی برای همان نیمه‌ی اول بود- هم در مباحث نحوی -سینتاکس- و هم در مباحث معنا شناسی -سمانتیک- ابعاد روشن تری یافته است» یعنی آن بحث‌ها باعث شده است که امتیاز این دو تا از همدیگر روشن بشود که زبان چیست و نحو چیست و معنا چیست.

اینجا الآن ایشان در فرض سوم می‌گویند ساختار نحوی، ساختار معنایی. ساختار نحویِ یک زبان را توضیح می‌دهند. واژگانش هست و روابط صوری فرمول‌ها هست و تفکیک آن‌ها از دیگر عبارات. بعد می‌گویند «در تبیین ساختار نحویِ یک سیستم صوری، علاوه بر مطالعه‌ی زبان صوری آن سیستم، دستگاه استنتاجیِ آن سیستم نیز مورد مطالعه قرار می‌گیرد.‌» سؤال ما این است: آیا بررسی دستگاه استنتاجی یک نظام، جزء ساختار نحوی می‌شود یا نه؟

اگر آن مطالبی که من عرض کردم سر برسد، یعنی اساساً اگر استنتاج و نظام استنتاج در حوزه‌ی معانی، استقلال خودش را داشته باشد و استقلالش کامل باشد از نشانه‌ها، غلط است که ما بیاییم بررسی دستگاه استنتاج را در ضمن ساختار نحوی انجام بدهیم، مگر به همان شکل که دو تا نحو درست کنیم که قبلاً هم ابوسلیمان گفت: نحو المعانی، نحو الالفاظ. که ما دسته بندی‌اش هم کردیم به چند تا نحو. ولی شما اگر بخواهید به این شکلی که صوری سازی می‌کنید – بعداً هم توضیحش را عرض می‌کنم – بخواهید این را بیاورید، قبول نیست.

لذا می‌گویند ساختار معنایی، مطالعه‌ی روابط معیّن بین اشیاء زبانی است و غیر اشیاء زبانی. در تبیین ساختار معنایی مدل و … پیش می‌آید؛ ولی دستگاه استنتاجی، یعنی خودِ دستگاه استنتاج را می‌اندازند جزء زبان صوری و سیستم صوری.

سؤال این است که استنتاج، ریختش با ریختِ ساختارِ نحوی که در کنار زبان صوری بیاید با همدیگر فرق می‌کند. به عبارت دیگر، ضمّ انسان است به حیوان مثلاً. شما دارید ضمیمه می‌کنید انسان را به حیوان. می‌خواهم بگویم یک چیزی از غیر جنس، یعنی دو تا غیر هم جنس را دارید ضمیمه می‌کنید.

لزوم تفکیک صوری کردنِ زبان، از صوری سازیِ ادات منطقی

خب، حالا شاهد بر این سؤالِ من، که غلط است ما بیاییم سیستم استنتاج را در بخش ساختار نحوی بررسی بکنیم و اصلاً ساختار جدا برای خودش می‌خواهد ، این چیزی است که بعداً برخورد می‌کنیم. در فصل یک کتاب، صفحه‌ی 11 و 12، توضیحاتی می‌دهند برای یکی از سیستم‌های استنتاج که سیستم‌ استنتاج طبیعیِ استنتاج گزاره‌ها است. وقتی شروع می‌کنند، می‌گویند یک واژگان داریم. اصل واژگان را اگر بخواهند توضیح بدهند، سه بخش است: «جمله نشانه» که گزاره نما است و معمولاً همه می‌دانیم. «ادات منطقی» است که پنج تا ادات منطقی را اسم می‌برند. بعدش هم «نشانه‌هایِ نقطه گذاری» است که دو تا پرانتز است: پرانتز باز و پرانتز بسته.

پشت صفحه هم وقتی می‌خواهند توضیح بدهند، آن قواعد ساخت را که می‌گویند، چند تا مطالب می‌گویند، تا می‌آیند آن چیزی که الآن مقصود من است در صفحه‌ی 16. می‌آیند و می‌خواهند توضیح بدهند با دو تا چیز: استدلال و برهان. می‌گویند با توجه به قواعدی که در سیستم استنتاج گفتیم، می‌خواهیم استدلال و برهان را توضیح بدهیم. بعد استدلال را که اوّلش توضیح می‌دهند – که خودتان مراجعه می‌کنید – یک چیزی را در کار می‌آورند؛ همان که ما به آن می‌گوییم «پس»، «نتیجه می‌دهد» که یا به صورت سه تا نقطه‌ی روی هم سوار مثل مثلث می‌آورند ( )، یا آن T بزرگ افقی ( ). این را چه می‌گویند؟ چون من کلاسِ این مطالب را نرفتم، نمی‌دانم اساتید چه می‌گویند.

 

برو به 0:12:23

تلفظ این سه نقطه ( ) یا این T افقی ( ) را چه می‌گویند؟

شاگرد: این T نیست. T خوابیده است.

استاد: T افقی ( ) را اساتید چه تلفظ می‌کنند؟

شاگرد: چیز خاصی نمی‌گفتند

استاد: چرا دیگر، «پس». آخر می‌خواهید نتیجه بگیرید دیگر. این مقدمه، این هم مقدمه، این هم مقدمه، «پس».

شاگرد: ما می‌گفتیم p و q نتیجه می‌دهد …

استاد: خب نتیجه می‌دهد. همین است؟ یعنی کلمه‌ی «نتیجه می‌دهد» به ازاء این (∴) است و این (⊢) . درست است؟ حالا هر لفظی که بگویند، لفظش مهم نیست. این چیزی را که به معنای نتیجه می‌دهد است، که من جای نتیجه می‌گذارم «پس»؛ ما خودمان هم می‌گوییم: العالم متغیر و کل متغیر حادث، پس، فالعالم حادث. این «فاء» همان است که اینجا (∴) می‌گذارید.

بزنگاه عرض من این است: ایشان در صفحه‌ی 16 در صورت‌هایی که ذکر کردند می‌گویند آن عدد حروف یونانی و این سه نقطه‌ای که نتیجه می‌دهد (∴)، همگی از نمادهای فرازبان هستند. یعنی در زبان صوری و در زبان با سیستم استنتاج صوری، داخل نمی‌شود. فرازبان این است دیگر. خود آنها را دقیقاً در متنِ خود زبان نمی‌توانید بیاورید. اینجا ایشان تصریح می‌کند فرازبان هستند. قبلاً هم وقتی نمادها را می‌گفتند، اسمی از این نبردند؛ اما دم به دم در این زبان مجبورند که آن را به کار ببرند. این سؤال اصلی ما است: چطور شما می‌گویید این علامتِ «نتیجه می‌دهد»، «پس»، فرازبان است. فرازبان که نمی‌تواند در متن خودِ زبان بیاید؛ اما شما دائم در هر چیزی که به کار بردید، این «نتیجه می‌دهد» را طبق قواعد به کار می‌گیرید. در مثال‌های بعدی‌اش هم وقتی می‌خواهند پیاده کنند، باز به کار می‌گیرند، همین چیزی را که ابتدای کار به عنوان ادات منطقی نیاوردید، یا هر چیز دیگر.

چرا می‌خواهم این را عرض کنم؟ اگر «پس» فرازبان است، پس شما اصلاً سیستم استنتاج ندارید. اگر «پس» را می‌خواهید به عنوان ادات منطقی در کار بیاورید، خب اولش هم بگویید، این اولاً.

ثانیاً وقتی «پس» را به عنوان سیستم استنتاج منطقی می‌آورید، دیگر نمی‌توانید از معنا غضّ نظر کنید. یعنی ما باید اول یک «پس» صوریِ محض درست کنیم – فقط صوری –؛ بعداً «پسِ» استنتاجی داشته باشیم و حال این که این‌ها مخلوط شده اند.

نتیجه‌ی این مباحثه‌ی چند روز ما این بود که ما واقعاً در عالم معانی، یک ادات منطقیِ درستِ درست داریم که ربطی هم به نشانه‌ها ندارد و برای عالم منطق است به نام همین «پس». همین چیزی که شما می‌گویید فرازبان است، فرازبان نیست. دقیقاً دارد نقش ایفاء می‌کند در این که می‌گوید این مقدمه و این مقدمه، «پس» او. نشانه‌ها را هم کنار بگذارید. ادات منطقی، خودش برای خودش دستگاهی دارد.

بنابراین شما دو چیز را اینجا با هم مخلوط کرده‌اید: یکی صوری کردنِ زبان، مقابل معنادهیِ زبان. یکی هم صوری سازیِ ادات منطقی. صوری سازیِ ادات منطقی، یک بخش جدایی برای خودش نیاز دارد که شما باید یک سیستم استنتاج صوری درست کنید، بعد به آن معنادهی کنید. سیستم استنتاج که عرض می‌کنم، صوری‌اش یعنی چه؟ یعنی «پس»ش اصلاً به معنای «پس»ی که ما الآن می‌گوییم نیست. اگر بود که صوری نبود. و لذا خودشان وقتی می‌خواهند این را بیان کنند، می‌گویند «می‌دهد» را به معنای نعل اسب بگویید، نگویید «می‌دهد». یعنی خودش را بیاور، معنیً؛ اما تحاشی دارند از این که اسمش را بیاورند.

 

برو به 0:16:49

نمی‌شود! شما دقیقاً – این علامت شرط که می‌آورید – از ادات منطقی است و لذا به معنا جوش خورده است. شما می‌گویید بگو نعل اسب. از یک طرف میل دارید که آن را صوری کنید و می‌گویید نگو «می‌دهد»؛ بگو «نعل اسب»؛ یعنی من مقصودم صوری است. از آن طرف، قواعد استنتاج را در همین سیستم استنتاج صوری می‌آورید. این یعنی کوسه ریش پهن. نعل اسب که نمی‌تواند برای شما قواعد بدهد. کسانی که این مطالب را خوانده‌اند، اگر این اشکالات جواب دارد بفرمایند و اگر هم سؤال است که سؤالش را مطرح می‌کنیم. این دقیقاً می‌شود کوسه ریش پهن. یعنی خیز گرفتند برای صوری سازی، اما چیزی که جوش خورده با معنا را، می‌خواهند در این صوری سازی بیاورند و این محال است. صوری سازی یعنی نماد محض. اما ادات منطقی یعنی جوش خوردگی با معنای محض. نعل اسب که با معنا جوش نخورده است؟ اگر با معنا جوش نخورده، پس شما چطور می‌خواهید قواعد استنتاج را در سیستم استنتاج طبیعی به کار بگیرید؟ حذف و معرفی و بعداً هم «پس»…

و شاهدش هم این است که در همین منطقِ آقای دکتر موحد – نمی‌دانم صفحه‌ی چند بود – ایشان به اینجا می‌رسد که عنوان بحثش این است: معنای ادات منطقی. می‌گوید این معنا را اگر می‌خواهید بفهمید درست استفاده کردید یا نه، ببینید در قواعد، جواب می‌دهد یا نه. عجب! چه دوری! این دالّ بر همین مطلبی است که من دارم عرض می‌کنم که شما در سیستم استنتاج و در قواعدی که اعمال می‌کنید، چاره‌ای ندارید که معنا را ملاحظه کرده باشید. یعنی شما ادات منطقی را صوری سازی نکردید. بین اینها خلط کردید. ببینید ایشان در همین درآمدی بر منطق جدید، صفحه‌ی 37 در «معنای ادات‌های منطقی» می‌گوید «این نکته‌ی اساسی را باید در قاعده‌های استنتاج و ادات همیشه به یاد داشت که تمام ویژگی‌های معنایی و صوری هر ادات منطقی در قاعده یا قاعده‌های استنتاج حاکم بر آن ادات نهفته است». ویژگی‌های معنایی، صوری.

ویژگی‌های معنایی را واقعاً می‌خواهید جدا کنید از صورت؟ اگر می‌خواهید معنی را از صورت جدا کنید، نمی‌توانید یک نظام استنتاج درست کنید با قواعد؛ مگر این که قواعد هم صوری باشد؛ و حال آن که قواعدی که شما می‌گویید، همه استنتاج منطقی، پشتوانه‌اش است، یعنی اینها معنا ندارد مگر این که شما دارید فکر می‌کنید در آن منطق مستقل که من چند روز هست که دارم عرض می‌کنم. یعنی آنجا یک فضای تکوینی است. نماد محض که نیست. استنتاجی که صورت می‌گیرد و این قواعدی هم که شما می‌گویید، ناظر به آن است. شما خودش را آوردید؛ ولی اسمش را نیاوردید. همینطور می‌گویید صوری؛ ولی خودش را آوردید. بله، معنای موضوع و محمول و قضایا و … درست است. یعنی محتوای غیر ادات منطقی. این مطالب قبلاً صحبت شد دیگر.

ما یک ادات و ثابت منطقی داریم. یک متغیرهای منطقی داریم که این ادات منطقی، داخل بر آنها می‌شود و سر و سامان می‌دهد. این را قبلاً عرض کردم.

خب، آنها که درست است. معنا شناسی که آنجا می‌گویید، درست می‌گویید. اما این که شما در بخش صوری سازیِ محض، سیستم استنتاج را داخل می‌کنید و قواعدی که پشتوانه‌اش تکوین است و فکر درست است، اینها را در صوری سازی می‌آورید، بعد می‌گویید بگو نعل اسب. این می‌شود یک تناقض و تهافتی در صوری سازی و دخالت دادنِ ادات منطقی که پشتوانه‌ی معنا دارند. مقصود از معنا را قبلاً عرض کردم. یعنی اعم از فعل نفس یا درک نفس. این حاصل عرض من.

من فرمایش ایشان را تمام کنم: «بنابراین اگر بخواهیم بدانیم که موردی از – حالا ثابت منطقی را می‌آورند – «چنین نیست که»، یا «اگر» – که آن نعل اسب بود– به معنایی که برای آن نشانه‌های نقیض و شرط به کار بردیم، به کار رفته است یا نه، باید ببینیم قاعده‌های «نون میم» و «واو میم» و «رِ تِ» – که مختصر آنهاست – آیا می‌توان در مورد آنها به کار برد یا نه.»

یک نحو دور! شما برای اینکه می‌خواهید ببینید که اینجا الآن «اینچنین نیست» یا «اگر»، به جای خودش به کار رفته یا نه، باید ببینید قواعد در آنها به کار رفته است یا نه! معلوم می‌شود قواعد، ممکن نبود استفاده بشود؛ مگر با پشتوانه‌ی چی؟ نه صرف نماد؛ بلکه با پشتوانه‌ی معنایی، که آن معنا بود که به شما اجازه می‌داد این قواعد را بر نمادها حاکم کنید.

علی أیّ حال در یک کلمه، نظام استنتاج، نظامی منطقیِ مستقل از نماد است. غلط است ما بیاییم بگوییم «نماد صوری استنتاج». اگر کلمه‌ی استنتاج می‌گویید، دیگر صوری نیست. اینطوری عرض کنم: صوری محض این است: می‌گویم مثلث، بعدش مربع، بعدش – به معنای بعد نهایی – مثلاً یک منتظَم، دایره. این یعنی چه؟ یعنی شما وقتی فقط استنتاج را صوری کنید، یعنی فقط یک نمادی می‌گذارید که این پس از آن بیاید؛ اما این که این از دل آن در بیاید – درآمدنی که عرض کردم پشتوانه‌ی استنتاج است، یعنی با این قواعد از آن در بیاید – این صوری سازیِ محض نیست. استنتاج صوری محض با این قواعد و این چیزهایی که الآن گفته شده، همخوانی ندارد.

تفاوت سیستم استنتاج طبیعی، با سیستم صوریِ محض

بله، ما مشکلی نداریم یک استنتاج صوری محض داشته باشیم. اما استنتاجی که الآن شما می‌خواهید بگویید… و اتفاقاً می‌گویند «سیستمِ استنتاجِ طبیعی»، بعد می‌گویند «صوری». «طبیعی و صوری»؛ ذهن من بین این دو تا تناقض می‌بیند. طبیعی یعنی از ذهن دارید می‌گیرید که ذهن چه کار می‌کند؛ مقابل اصلِ موضوعی که بعداً می‌گوییم. ذهن در منطقِ محض، استنتاج طبیعی دارد؛ نه در نشانه‌ها. اگر ذهن در منطقِ محض، استنتاج طبیعی دارد، شما غلط است بیایید بگویید «استنتاج طبیعی در مرحله‌ی صوری محض». اصلاً با همدیگر همخوانی ندارد. استنتاج طبیعی، جوش خورده با معنا، با درآوردن یک قضیه‌ی مطلوب از دل مقدماتِ مفروض. این درآوردن، با معنا جوش خورده است. شما می‌گویید من می‌خواهم استنتاج صوری بکنم. صوری یعنی چه؟! در اینجا اصلاً صوری معنا ندارد؛ مگر با همان معنایی که گفتم، که شما صرفاً یک نمادی را بگویید و بگویید این بعد از آن بیاید. من بگویم این بعد از این بیاید. مثلاً همیشه یک دایره، بعد از یک مربع و یک مثلث بیاید. این می‌شود صوری محض و قبول. این می‌شود محض نماد. بیاید.

شاگرد: البته در منطق، منظور این نیست.

استاد: منظور این نیست. من می‌خواهم همین را عرض کنم. شما که دائم سیستم استنتاج را در منطق به پا می‌کنید، دارید سیستم‌های استنتاج ذهن را که خدای متعال به او داده است و مستقل از نشانه‌‌هاست، مستقل از صوری سازی است، آنجا برای خودش دستگاه دارد، شما نمی‌توانید بیایید و آن را صوری سازی کنید. چون با معنا جوش خورده است.

تفکیک صوری سازی ادات منطقی از صوری سازی محتواهایِ منطقی

بنابراین ما دو نوع صوری سازی داریم: صوری سازی ادات منطقی، صوری سازی محتواهای منطقی. آنجا در جدا کردنِ صورت از معنا در بخش محتوای منطقی، خوب عمل کرده‌اند. اما در بخش صوری سازی، هنوز مخلوط است، اختلاط دارد. یعنی تفکیک صوری سازیِ ادات منطقی از صوری سازی محض نمادها و نشانه‌ها، صورت نگرفته است. تا آنجایی که ما فهمیدیم. حالا این را من به عنوان سؤال مطرح کردم قبل از فرمایش شما.

شاگرد: در آن حدی که ما متوجه شدیم، منظورشان از صوری سازی، همان صوری سازی محتوا بود. یعنی ما به جای جمله‌ها مثلاً p  یا  q قرار دهیم.

استاد: همان کاری که فرگه کرد. شروعش از او بود دیگر…

شاگرد: آن نکته‌ی دیگر هم که در مورد نمادهایی که مربوط به ثابتات منطقی هستند وجود داشت– تا آن حدی که ما متوجه می‌شدیم – این بود که این نمادها اگر چه در فضای استنتاجات معمول روزمره هم به کار می‌رود و بین مردم استعمال می‌شود؛ اما در فضایی که اینها دارند مطرح می‌کنند معنایی غیر از آن معنای عرفی دارد. فلذا تلاششان ظاهراً این است که یک چیزی به جایش بگذارند که اشتباه نشود با آن. و بتوانند براساس همان نظام، خودشان تعریفش را انجام بدهند که حالا در فضای منطق طبیعی تا حدود زیادی می‌شود گفت برگرفته از فضای استنتاجات معمول است؛ ولی در عین حال با یک سری تغییرات و اعمال یک سری تجریداتی همراه است. و در نظام‌های دیگر -نظام‌های بدیل اصل موضوعی- است که مشابه این ساخته شده است و ممکن است متفاوت باشد قواعدِ… مثلاً فرض کنید در فضای جبر بول خیلی نزدیک است به فضای منطق طبیعی. ولی خب ممکن است فضاهای بُرداری دیگری تعریف بشود، عملگرهای مختلف دیگری تعریف بشود و اصلاً آنها کلاً متفاوت بشود. و لذا سعی می‌کنند نمادهایی برای ثابت‌های منطقی انتخاب بکنند که خیلی بند به درک افراد از آن نمادها نباشد، که اشتباه نشود. حالا من برداشتم این بوده است. ولی این که بخواهیم بگوییم واقعاً نظام صوری محض در مورد منطق طبیعی حداقل داشته باشیم، این شاید خیلی فرمایش شما درست نباشد. ولی در عین حال می‌خواهند بگویند ما می‌آییم یک سطحی را استفاده می‌کنیم از همین نظام طبیعی و برایش نمادسازی می‌کنیم. سعی می‌کنیم همینجا هم یک مقداری اینها را از همدیگر بکَنیم. در حال حاضر که ما این کار را کردیم، این طبیعی است که این از همان‌ها استفاده شده است که دارای معناست. یعنی تابع همان است…

 

برو به 0:27:48

استاد: من چرا این سؤال را مطرح کردم؟ به خاطر این که با این بحث‌هایی که ما چند روز عرض کردیم، یک نتیجه می‌خواهیم بگیریم. من می‌خواهم عرض کنم وقتی شما می‌گویید «سیستم استنتاج صوری»، اصلاً پارادوکسیکال است به قول اصطلاح امروزی. وقتی می‌گویید استنتاج، از یک طرف می‌گویید صوری. می‌گویید ما صوری کردیم؛ اما یک سیستم استنتاج را صوری کردیم! من عرض می‌کنم این اسمش صوری نیست. شما وقتی نمادی را به کار می‌برید که با معنا جوش خورده، استنتاج را صوری نکردید. استنتاج همان استنتاج است؛ فقط به جای محتوامثلاً «الف» و «باء» می‌گذارید. این را صوری کردید. پس نگویید در بخش ساختار نحوی و صوریِ محض در قبال معنا شناسی، ما این صوری داریم. این حاصل عرض من است.

مراد از صوری سازیِ محض

شاگرد: پس اصلاً دیگر صوری سازی ممکن نیست؟

استاد: چرا. ممکن است.

شاگرد: اگر به معنا جوش خورده باشد، دیگر چطور می‌شود؟ بالأخره یک جاهایی مجبوریم از معنا استفاده کنیم. مثلاً به جای استنتاج، بگوییم «نظام تابعی».

استاد: نه. تابع هم باز عملگر دارد. مکرر عرض کردم. از ظریف‌ترین کارهایی که کارش شروع شده است …، باید انسان دقیق جلو برود. اگر این همه فوائد دارد – که دارد – باید ما دقیق باشیم. نشانه شناسی، چرا اینقدر مهم است؟ به خاطر این است که ما باید واقعاً نظامی که در ذوالنشانه‌‌ها هست، با آن کاری که نشانه‌ها انجام می‌دهد، این‌ها را باید جدا بکنیم. چرا ممکن نیست؟ من دارم عرض می‌کنم. استنتاج به چه معنایی؟ یعنی پی آمدن یک چیزی از چیزی، نه از دل او بیاید بیرون، یعنی قضیه‌ای و نتیجه‌ای از آنها بشود. در این صورت که داریم به آن معنا می‌دهیم! من می‌گویم یک نظام استنتاج داریم، به چه معنا؟ در صرف زبان ما استنتاج نداریم. اما در زبانِ صوری با تکمیلش، یک سطح خاصی به زبان صوری می‌دهیم که نظام استنتاج است. یعنی چه؟ یعنی به کارگیری «پس» در زبان. در زبان صوری، وقتی کاملش می‌کنیم، چطور در زبان طبیعی «پس» دارید؟ شما در یک زبان صوری، نماد «پس» را می‌آورید در کار و استفاده می‌کنید. «پس» به چه معنا؟ نه «پس» یعنی متفرع می‌شود بر او، که استنتاج طبیعی یا اصل موضوعی باشد. «پس» یعنی این، بعد از آن می‌آید. شما هیچ وقت حق ندارید اگر می‌گویید مربع «و» مثلث، «پس» دایره، شما هیچ وقت حق ندارید دایره را قبلش بیاورید. این می‌شود صوریِ محض. شما در این نظام صوری غلط است و اشتباه کردید در این قواعد ساخت، اگر دایره را بیاورید در قبل از «پس». چرا؟ چون دایره همیشه بعد از «پس» است. مقصود من روشن است؟ این می‌شود صوری محض.

شاگرد: …..

استاد: ما قرارداد می‌کنیم. صوری محض این است دیگر. می‌گوییم اول مربع، و مثلث، پس دایره. این قرارداد ما را اگر به هم بزنید، اشتباه کرده‌اید صوریاً. چرا؟ چون دایره همیشه باید بعد از نماد «پس» باشد. ببینید این قرارداد درست است؟! یک استنتاج صوری محض است. یعنی من دارم  می‌گویم دایره همیشه پس از این می‌آید. تمام شد. دیگر چه هست و … چه کار دارم؟ «از دل او در می‌آید»؛ من چه کار دارم؟ اگر گفتی «از دل آن در می‌آید»، شد معنا. شد دستگاه منطق.

شاگرد: این یک حیث «پس» است. اینجا «پس» را نشان نمی‌دهد.

استاد: اصلاً «پسِ» صوری این است. «پسِ» معنادار، که شد معنا. «پسِ» معنادار، شد ادات منطقی. «پسِ» معنادار، دقیقاً یکی از ثابت‌های منطقی است. ما می‌خواهیم تخلیه‌اش کنیم از این معنا. می‌خواهیم صوریِ محض کنیم.

شاگرد: به خاطر همین، صوری سازی استنتاج ممکن نیست دیگر. چون این استنتاج نیست.

استاد: استنتاج صوری این است….

شاگرد: که این ترتیب باید باشد.

استاد: بله دیگر. استنتاج چه بود؟ می‌گفتید از دل این، آن بیرون می‌آید. شما می‌خواهید صوریِ محض کنید، یعنی نمی‌خواهید بگویید این از دل آن بیرون می‌آید. می‌گویم استنتاج صوری.

شاگرد: اصلاً استنتاج نیست.

استاد:  چرا دیگر.

شاگرد1: شما چطور اسمش را استنتاج می‌گذارید؟

استاد: استنتاج صوری یعنی ترتّب. شما چطور قضیه‌ی شرطیه اتفاقیه درست می‌کنید؟ پس چرا اینقدر منطق را پر کردید و برای شاگردانتان هم می‌گویید؟! «إن کان الانسان ناطقاً فالحمار ناهق». استلزام مادی که در منطق هم هست

شاگرد2: قضایای اتفاقیه کأنّ در فضای منطق جدید، «اگر آنگاه» کاملاً قضیه‌ی اتفاقیه است

استاد: بله دیگر. اسمش را استلزام مادی می‌گذارند، نه استلزام اکید و …

شاگرد2: آن وقت، آن شاهد نیست که یک نحو استلزام صوری انجام داده‌اند آنجا؟ در خود قضایای شرطیه که تعریفش می‌کنند به اتفاقیه. بعد نتیجه می‌گیرند، بعد در شرطیه، خلاف واقع هم در می‌آید، بعد می‌گویند اشکال ندارد.

استاد: بله دیگر. چون آنها می‌خواستند که … اینجا چاره‌ای نداشتند. این‌که از زمان خود فرگه بوده. ظاهراً پاردوکس‌های استلزام مادی هم قبل از معنایش – سمانتیک – ظهور کرده است. حالا تاریخش را ببینید. پاردوکس‌های استلزام مادی که لازمه‌‌اش این است که شرطیه را فقط اتّفاقیه معنا کنید، آن لوازمی که داشته قبل از جدا کردن…؛ اتفاقاً همان پاردوکس‌ها بوده که باعث شده بین صوری سازی و سمانتیک دقت کردند و این‌ها را از همدیگر جدا کردند. گفتند ما می‌خواهیم صوری سازی کنیم. چه کار داریم حالا آن لازم بیاید یا نیاید؟ در محض صوری سازی، آنها نیاز نیست. ولی من عرضم این است که در همین صوری سازی هم که این اندازه‌اش بیشتر توانش را نداشتند، باز معنا دخالت کرده است. شاهدش هم همین علامت «پس» است. شما در علامتِ شرطش، در «اگر»ش، آن استلزامات و تناقضات لازم می‌آید؛ اما چرا در «پس»ش، حرفش را نمی‌زنید؟ «پس» هم خودش یکی از ادات منطقی است که دارد کار انجام می‌دهد و معنا دارد. در این صوریِ سازی شما، «پس» معنا دارد.

شاگرد: در واقع «پس» به تعبیر شما، آن گام برداشتن است که آن گام برداشتن را توضیح نمی‌دهند.

استاد: احسنت. بله گام برداشتن…..

شاگرد: البته ادات گام برداشتن داشتیم. مثلاً «و» هم گام برداشتن بود.

استاد: بله. آن یک نحو فعل بود و این یک نحو دیگر است. «پس» واقعاً گام برداشتنِ ذهن است. خودش را بیاورید، بگویید صوری است! ممکن نیست چنین چیزی صوری.

بله، استنتاج صوری، اگر بخواهیم، باید استنتاج را از معنا تخلیه کنید، نگویید «طلب نتیجه از آن». اگر اینطور باشد که بله. صوری سازی به این معنا درست است. اما اگر معنا را بخواهید بیاورید که صوری سازی نشد! اما استنتاجی که فعلاً در معانی می‌بینید چیست؟ از دل یک چیزی، یک چیز دیگر را بیرون آوردن است. اما برای صوری سازی فقط پیامدش را ببینید که «نتیجه بعد از مقدمه»، همین را صوری کنید، خب چه می‌شود؟ می‌گویید مثلاً مربع و مثلث، پس – «پسِ» صوری – دایره. شما می‌دانید در این قرارداد، هیچ وقت نمی‌توانید دایره را قبل از «پس» به کار ببرید. من با این مشکلی ندارم.

شاگرد: آن وقت استنتاج نیست.

اس تاد: استنتاجِ صوری است.

شاگرد: استنتاج صوری هم نیست. ما در فضای استنتاج صوری یا هر چیز دیگری … البته شما می‌فرمایید از دل آن دو تا بیرون می‌آید. تا آنجا که خاطرم هست می‌گفتند ما یک سیستمی داریم که این سیستم، ورودی می‌گیرد و خروجی می‌دهد. دو تا گزاره یا ده تا گزاره را به آن می‌دهیم، یک گزاره یا ده گزاره یا صد گزاره به ما تحویل می‌دهد. به این می‌گویند سیستم ریزنینگ (reasoning) یا استنتاج یا هر تعبیر دیگری. یعنی یک جعبه سیاه فرض بگیرید. این می‌شود نظام استنتاجی.

استاد: همان تعبیر «جعبه سیاه». جعبه سیاهی – که می‌گویند ورودی می‌گیرد و خروجی می‌دهد – که تابع باشد.

شاگرد: به یک بیانی تابع است و به یک بیانی دستگاه وصل به آن شبیه سازی ذهنی است، که انجام می‌شود.

استاد: علی أی حال تابع بدون این، معنا نمی‌شود. شما هر تابعی بگویید، یک تابع صوری محض بگویید، نمی‌توانید.

شاگرد: اصلاً خود مفهوم تابع، یک چیز معنایی است. یک عنصر معنایی است. عملگر، تابع.

استاد: خیلی خوب. عرض من هم همین است. پس نیاییم این‌ها را با هم مخلوط کنیم. خب حالا الآن سؤال این است: اگر تابع یک عنصر معنایی است، ما می‌توانیم قطع نظر از جمیع نشانه‌ها تابع داشته باشیم؟ می‌توانیم یا نه؟

 

برو به 0:36:32

شاگرد: اگر معنایی باشد، باید بتوانیم.

استاد: بله. یک هفته است که من می‌خواهم همین را بگویم. الآن شما که می‌گویید معنا، من همین را می‌خواهم بگویم. می‌خواهم بگویم تابع، یک عنصری است مال حوزه‌ای از معانی که اصلاً فرض بگیرید هیچ نشانه هم که نداشته باشیم، برای خودش هست. اصل عرض من همین است. خب اگر این معنا درست بشود، ما تابع را یکی صوری گری می‌کنیم از حیث محتوای متغیری که می‌خواهیم به آن بدهیم، یکی هم گاهی خود تابع را در فرا زبان صوری می‌کنیم، یعنی خودِ تابع را از آن عنصر معنایی‌اش تخلیه می‌کنیم.

شاگرد: مفهوم تابع را؟

استاد: مصداق تابع را. الآن شما که می‌گویید تابع، چه کار کردید؟ تجرید کردید تابع را از آن خصوصیت معنایی‌اش. نمی‌گویید؟ یک نحو تجرید است. خصوصیت خاص معنای هر تابع به خصوصی را دارید تجرید می‌کنید. این خودش یک نحو گام برداشتن در مسیر صوری است. چطور «کلُّ متغیرٍ حادث» را می‌گویید «کل باء جیم»؟ می‌گویید «صوری کردم».. خب این هم صوری است. تابع مثلاً « »را می‌گویید «تابعٌ». اصلاً از نحوه‌ی عملگر که الآن چیزی ضرب در خودش است، تخلیه‌اش کردید. این هم صوری سازی است. بنابراین خود تابع با معنا جوش خورده است.

استنتاج هم همینطور است. عرض من الآن اینجا این است. شما همان درکی را که از استنتاج‌های خاص دارید، این را صوری‌اش کنید.

شاگرد: یعنی یک مرحله‌ی دیگر پیش برویم؟ یک مرحله‌ی دیگر تجرید بکنیم؟ باز هم معنا است.

استاد: بله، من مثال زدم. تجرید معنایی که مقصود من نیست. صوری سازی که الآن ما می‌گوییم یعنی سیمبلیک کردن؛ نه یعنی تجرید معنا. من تجرید معنا را مثال زدم برای این که ببینید چطوری می‌شود. الآن که ما می‌گوییم صوری سازی، که مقصودمان آن تجرید معنایی نیست. آن هم خودش دوباره معناست. مقصود ما این است که یک دستگاه نشانه‌ها به پا کنیم که در دل این نشانه‌ها، هیچ ذره‌ای معنا نباشد. فقط قرارداد باشد. این نمی‌شود یا می‌شود؟ من عرض می‌کنم می‌شود. یعنی استنتاجی که فقط به قراردادِ ما مربوط است، یعنی حتی خود کلمه‌ی استنتاج هم باز قرارداد است. قرارداد به چه چیزی؟ به این که بگوییم این بعد از این بیاید. تمام. قرارداد ما این است که دایره را هیچ وقت قبل از این نمادِ نتیجه نیاورید.

ثمره تبیین صوری سازی محض

شاگرد: این کار به چه دردی می‌خورد؟

استاد: صرف قرارداد که همین طور است. درست است. اما مهم‌ترین کار این است که وقتی ما جدا می‌کنیم، دیگر بعداً حیثیت نماد با محتوای نماد مخلوط نمی‌شود. اول خوب جدا کردیم… و لذا هم سعی می‌کنند نمادهایی که حرف نداشته باشد را استفاده کنند؛ اما بعد از این که کارها شده است. نکته این است. نه این که ما عاشق خود این باشیم. ما می‌خواهیم آنجایی که ذهن از جوش خوردگی نماد و ذوالنماد مغالطه و اشتباه می‌کند، اینها را جدا کنیم.

شاگرد: خب، این به درد آنجایی می‌خورد که ما دوباره از خودمان یک معانی از اول ترتیب بدهیم و اصلاً یک عالم دیگری درست کنیم. ولی آن عالم معنایی که ما در آن داریم زندگی می‌کنیم و ذهنی که داریم و معانی که با آنها در ارتباط هستیم، این دیگر کمک به آن نمی‌تواند بکند.

 

برو به 0:40:14

استاد: چرا. وقتی ذهن ما ظریف شد، آن کاری که… ببینید! الآن کسی که سواد ندارد، همین حرف من و شما را می‌زند، ولی نمی‌داند «الف» چیست. اگر یک مقدار بیشتر سواد داشته باشد؛ باز جملات را تشخیص نمی‌دهد. دستور قواعد زبان فارسی را نمی‌داند. اما آن کسی که استاد نمره‌ی اول دستور زبان فارسی است، مثل من و شما دارد حرف می‌زند؛ اما ذهن او هر قاعده‌ای را از دیگری کاملاً جدا می‌کند. ما هم وقتی صوری سازی محض کردیم، ذهن ما به جایی می‌رسد که در همین زبان طبیعی که داریم حرف می‌زنیم، حیثیت معنا را از حیثیت زبان، به وضوح جدا می‌کند. لذا هر کجا می‌آید این مغالطات اینطوری صورت بگیرد، جلویش را می‌گیرد. چقدر فایده دارد! لازم نیست دوباره از نو برویم، این‌ها همه را به پا کنیم. وقتی ما مِیز این‌ها را فهمیدیم، خیلی تاثیر دارد. همین چیزی که الآن داریم از آن استفاده می‌کنیم، چون می‌دانیم تشکیل شده از نشانه و ذوالنشانه، وقتی ذهن ما دقیق شد و قواعدش را فهمیدیم، دقیق می‌گوییم اینجا مالِ قواعد این است و آنجا برای آن است. و لذا هم من – اگر یادتان باشد – چهار جور نحو عرض کردم. نحوی که صرفاً برای الفاظ است، تمام. نحوی که برای رابطه‌ی بین لفظ و معناست و نحوی که برای صرفاً معانی است. چرا این تقسیم بندی‌ها می‌تواند  به راحتی صورت بگیرد برای اهل زبان طبیعی؟ به خاطر این که الآن واضح شده برایشان که زبان، غیر از معناست. اما شاید یک کسی که اصلاً سواد ندارد، 50 سال هم حرف زده است، شما بگویید که معنا، لفظ ، اصلاً معنا و لفظ را تمییز نمی‌دهد، دیدید انسان در کلاس منطق، کم کم دارد معنا را یاد می‌گیرد؛ ولو دارد حرفش را می‌زند؛ در ذهن او، معنا و لفظ با همدیگر جوش خورده است، به تعبیر آن استاد، لفظ پرانی، معناپرانی است. برای کسی که دارد حرف می‌زند، می‌گوید لفظ و معنا دیگر چیست؟ می‌گوید اینها یعنی چه؟ همین لفظ خودمان، که از بچگی یاد گرفتیم، را داریم می‌گوییم. این منطقی که درست می‌کنید دیگر چیست؟! همین مطالبی که سیرافی می‌گوید. و حال آن که آن معنا هست، ولی او معنا را نمی‌بیند. او فقط لفظ را می‌بیند. عرف عام به جز لفظ، هیچ چیز دیگری نمی‌بینند. خود معنا و مدلول چقدر طول کشیده تا بزرگان نوابغ بگویند: نه، دوباره نگو لفظ و معنا؛ بلکه بگو لفظ، معنا، مدلول. ببینید چه زحمت‌هایی کشیدند تا اینها از همدیگر جدا بشود و هنوز بیشتر است، تازه این دو تایش را جدا کردند. خیلی بیشتر چیزهایی لطیفی اینجا واسطه هست، که وقتی جدا کنیم، می‌بینید، ولی عرف حرفش را می‌زند و توجه هم به اینها ندارد.

شاگرد: دو جزم تجربه گرایی کواین را خواندید؟ دقیقاً نقطه مقابل این فرمایش شما است. تمام کارش همین است که بگوید این جدایی امکان ندارد.

استاد: بله. حالا اگر خواستید… من این کتاب را هم آوردم که دیگر نرسیدیم بخوانیم. انشاء الله بعداً

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است