مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 28
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در جلسه قبل، بحث رجال پیش آمد و همچنین بحث «علیهالسلام» که تکلیف آن را با این جور بحثها روشن کنیم. الان تجربه نشان داده که در بحثهای رجال، هر چه آدم بیشتر کار میکند جوانب خیلی روشنتر میشود به حیث این که – چون قبلش کار نکرده- واقعا یک جاهایی اشتباه میکرده. نه این که مثلا بیشتر یاد میگیرد یا اطلاعات تراجمیاش بیشتر میشود، مقصود اینها نیست.
میخواستم ببینم حد نصاب حجیتش چطوری است؟ چون آقایانی که خیلی قوی هستند و در رجال کار کردند باز آن ها هم همچین خطاهایی دارند.
استاد: علم رجال یک حد نصابی برای حجیت بینه و بین مولاه دارد. حد نصاب کف کار است. حداقل نیاز است. هر چه که بیشتر کار میکند مطالب بیشتری را یاد میگیرد و آن جهتِ درجه تخصص او در علم بالا میرود. و همین طور که فرمودید هر چقدر انسان رجال بیشتر کار کند این طور نیست که صرفا اطلاعات اشخاصی و تراجمیاش بالاتر برود. واقعا آن ضوابط کلی، چیزهایی که نانوشته هست. حالا خیلیهایش نوشته شده است، خیلیهایش هنوز نانوشته است که ذهنش در علم رجال دارد اعمال میکند و با اینها انس میگیرد و میبیند مطالب دقیق و عمیقی هست. نمیشود اینها را بگوییم در اصل اجتهاد، حجیت را که برای سهولت استنباط شرع الی یوم القیامة، شارع مقدس به مستنبطین داده است به آن درجه بالای تخصص از رجال مقید کرده است.
شاگرد: آن نصاب را میفرمایید؟
استاد: حد نصابش همانی است که در مجموع به دست آوردن حکم خدا کلاه سرش نرود. آن کسی که اینها را متوجه نیست، سرش کلاه میرود یعنی گاهی از متانت سند گول میخورد. همین هم خودش چیزی است. میگوید عالی السند است خب پس تمام و حال آن که وقتی رجالی کامل شده باشد، صرف عالی السند بودن هم ملاحظه نمیکند، چیزهای دیگر را هم نگاه میکند، خلاصه در حدی که عند عرف العقلاء معذور باشد به این که او بیمهابا در عمل کردن به یک روایت اقدام نکرده است، همین اندازه کافی است و حجیت عرفیه و شرعیه دارد، این کف کار میشود.
این هم خودش حرفی است، یک مبنا است؛ بعضی میگویند: وقتی متخصصینی مثل جناب کلینی، صدوق، اینها یک عمر پالایش کردند، خب من نتوانم به اینها اعتماد کنم؟ آنها که نیامدند همین طوری هر چه شد بدهند. این خودش یک مبنا است میگویید شما هر چه بگویید من به اینها اعتماد دارم، روایت کافی برای من قطعیالصدور است که عدهای هم میگویند، این یک جور مبناست و باید سرجایش بحث بشود.
الان روایت ایشان در نوادر الحکمة را آوردم بخوانیم که آن روز هم صحبت بود. عبارت خودِ استاد صدوق و ابن نوح راجع به نوادر، غیر از آن چیزی که در نجاشی و فهرست هست، شما عبارت دیگری پیدا کردید؟ این دو تا را در مستدرک آوردند.
رسح- و إلى محمّد بن احمد بن يحيى بن عمران الأشعري:
أبوه و محمّد بن الحسن رضي اللّه عنهما، عن محمّد بن يحيى العطار و احمد ابن إدريس جميعا، عنه.
السند صحيح بأربعة طرق، و محمّد من الشيوخ الأجلّة و أعاظم الطائفة، و ما عليه في نفسه طعن في شيء، و هو صاحب كتاب نوادر الحكمة، في النجاشي: هو كتاب حسن كبير يعرفه القميون بدبّة شبيب، قال: و شبيب فامي كان بقم له دبّة ذات بيوت يعطي منها ما يطلب منه من دهن فشبّهوا هذا الكتاب بذلك.
قال- رحمه اللّه-: و كان محمّد بن الحسن يستثني من رواية محمّد بن أحمد ابن يحيى ما رواه عن محمّد بن موسى الهمداني، أو ما رواه عن رجل، أو يقول:
بعض أصحابنا، أو عن محمّد بن يحيى المعاذي، أو عن أبي عبد اللّه الرازي الجاموراني، أو عن أبي عبد اللّه السياري، أو عن يوسف بن السخت، أو عن وهب بن منبه، أو عن أبي علي النيشابوري، أو عن أبي يحيى الواسطي، أو عن محمّد بن علي أبو سمينة، أو يقول: في حديث، أو كتاب و لم أروه، أو عن سهل ابن زياد الآدمي، أو محمّد بن عيسى بن عبيد بإسناد منقطع، أو أحمد بن هلال، أو محمّد بن علي الهمداني، أو عبد اللّه بن محمّد الشامي، أو عبد اللّه بن أحمد الرازي، أو أحمد بن الحسين بن سعيد، أو أحمد بن بشير الرقي، أو عن محمّد ابن هارون، أو عن ميمونة بن معروف، أو عن محمّد بن عبد اللّه بن مهران، أو ما يتفرّد به الحسن بن الحسين اللؤلؤي و ما يرويه عن جعفر بن محمّد بن مالك، أو يوسف بن الحارث، أو عبد اللّه بن محمّد الدمشقي.
قال أبو العباس بن نوح: و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمّد بن الحسن ابن الوليد في ذلك كلّه، و تبعه أبو جعفر بن بابويه على ذلك كلّه إلّا في محمّد ابن عيسى بن عبيد، فلا ادري ما رأيه فيه؟ لانه كان على ظاهر العدالة و الثقة، انتهى . [1]
در چاپ قدیم مستدرک 3 جلدی جلد سوم بخش اعظمش همان خاتمه مستدرک است که بحثهایی دارد، در صفحه 655 در مشیخه فقیه آن جایی که میرسد که «رسح» رمزی که خودشان دارند تا «إلی محمد بن أحمد بن یحیی بن عمران الاشعری ابوه و محمد بن الحسن رضی الله عنهما عن محمد بن یحیی العطار و احمد بن ادریس جمیعا عنه» یعنی از صاحب نوادر «السند صحيح بأربعة طرق، و محمّد من الشيوخ الأجلّة» یعنی خود صاحب نوادر «و أعاظم الطائفة، و ما عليه في نفسه طعن في شيء، و هو صاحب كتاب نوادر الحكمة، في النجاشي: هو كتاب حسن كبير يعرفه القميون بدبّة شبيب،» تا آن جا که «فشبّهوا هذا الكتاب بذلك»
برو به 0:05:59
«قال- رحمه اللّه-: و كان محمّد بن الحسن» یعنی ابن ولید «يستثني من رواية محمّد بن أحمد ابن يحيى ما رواه عن محمّد بن موسى الهمداني، أو ما رواه عن رجل، أو يقول:
بعض أصحابنا، أو عن محمّد بن يحيى المعاذي،» اسم میبرند افرادی را که تا آن آخر کار «ما يتفرّد به الحسن بن الحسين اللؤلؤي و ما يرويه عن جعفر بن محمّد بن مالك، أو يوسف بن الحارث، أو عبد اللّه بن محمّد الدمشقي.» تا این جا عبارت نجاشی تمام میشود.
میفرمایند: «قال أبو العباس» ابو العباس زمیل و همشاگردی شیخ صدوق هست «قال ابو العباس بن نوح: و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمّد بن الحسن ابن الوليد في ذلك كلّه،» این استثنائاتی که دارند همهاش درست است «و تبعه أبو جعفر» شاگرد خود ابن ولید که همشاگردی ابن نوح بودند «تبعه أبو جعفر بن بابويه على ذلك كلّه» یعنی شیخ صدوق هم تابع استادشان هستند؛ در چه؟ در این استثنائات. «إلّا في محمّد ابن عيسى بن عبيد، فلا ادري ما رأيه فيه؟» الا این را که من نمیدانم رأی شیخ صدوق راجع به او چه بوده است. اما در بقیه شیخ صدوق با ایشان همراه بودند «لانه كان على ظاهر العدالة و الثقة، انتهى»
شاگرد: نجاشی «ما رابُه» هست.
استاد: «ما رأیه» داریم.
شاگرد: رأی که معلوم است. نکته ریب مشخص نیست.
استاد: برعکس است، إلا میخواهد بگوید. یک بار دیگر بخوانم «قال أبو العباس بن نوح: و قد أصاب شيخنا» ابن الولید؛ استاد هم صدوق و هم خود ابن نوح «أبو جعفر محمّد بن الحسن ابن الوليد في ذلك كلّه، و تبعه» شیخ صدوق «أبو جعفر بن بابويه على ذلك كلّه إلّا في» این إلا یعنی چه؟
شاگرد: إلا استثناء از تبعیت است؟
استاد: بله دیگر خیلی روشن است.
شاگرد: بنابر «تبعه» جمله حالیه نیست؟ و قد أصاب یعنی …
استاد: «الاقرب یمنع الابعد» شما چرا به اول عبارت میروید؟
شاگرد: «لأنّه کان علی ظاهر العدالة و الوثاقة» دارد میگوید ایشان آدم ثقهای هست پس چرا ایشان استثناء کرده؟ خود نجاشی در ترجمه محمد ابن عیسی از او تعریف میکند، میگوید «من مثله فی أصحابنا» یعنی نمیدانم چرا این جا ابن ولید استثناء کرده؟ با این که وثاقت و عدالتش محرز است؟
شاگرد2: نجاشی که اصلا «رابه» هست.
استاد: آن که باشد ایرادی از ناحیه ابن نوح به استادش میشود. اگر «رأیه» باشد یعنی میگوید چون محمد بن عیسی بن عبید «کان علی ظاهر الوثاقه و العداله» بوده با رأی استاد موافق نیستم، یعنی رأی استاد معلوم است ولی مخدوش است. این رأی نزد من مخدوش است ولی رأی صدوق را نمیدانم چیست. نه این که صدوق هم این جا با استاد همراه است و فقط من هستم که با صدوق و استادش ابن ولید دارم مخالفت میکنم. اینها فرق میکند.
شاگرد: «فإنّه کان علی ظاهر العدالة و الوثاقة» الان این تعلیل چه چیز آن را میگیرد؟ الان اگر رأی باشد، چطوری معنا میکنید؟
استاد: «رأیه» به صدوق میخورد، «فیه» به محمد بن عیسی بن عبید میخورد. چرا رأیش را نمیدانید؟ مگر او با دیگران فرق میکند؟ بله. این محمد بن عیسی بن عبید «کان علی ظاهر العدالة و الوثاقة»
شاگرد: این ربطی به ندانستن رأی صدوق ندارد. ربط به این دارد که…
استاد: میخواهد که بقیه را من میدانم که استاد درست گفته، صدوق هم تابع است، این یکی که استاد در آن کار غریبی کرده، «علی ظاهر العدالة و الوثاقة» باز هم استثناء کرده است، این را نمیدانم که صدوق موافق استاد هست یا نیست.
برو به 0:10:41
601 محمد بن عيسى بن عبيد
اليقطيني ضعيف استثناه أبو جعفر محمد بن علي بن بابويه عن رجال نوادر الحكمة و قال لا أروي ما يختص برواياته [بروايته، و قيل إنه كان يذهب مذهب الغلاة، له كتاب الوصايا، و له كتاب تفسير القرآن، و له كتاب التجمل و المروة، و كتاب الأمل و الرجاء، أخبرنا بكتبه و رواياته جماعة عن التلعكبري عن ابن همام عنه.[2]
شاگرد: شاهد حرف بنده این است که در فهرست شیخ الطائفه در ترجمه محمد بن عیسی بن عبید یقطینی، شیخ میفرمایند «ضعيف استثناه أبو جعفر محمد بن علي بن بابويه عن رجال نوادر الحكمة و قال لا أروي ما يختص برواياته» منبع کلمات شیخ الطائفه، فهرست شیخ صدوق بوده، از این جا میگویند. این شاهد این که اصلا از فهرست شیخ صدوق، شیخ الطائفه میفرمایند که خود شیخ صدوق به تبع استادشان استثناء میکردند.
استاد: تعجب است، من دارم میخوانم مرحوم آقا میرزا حسین صاحب مستدرک آن طرفش میروند، میگویند عبارت ابن نوح ایشان را مشهور کرده که شیخ صدوق همراه استادشان بوده است.
شاگرد: تصریح شیخ در فهرست است «استثناه أبو جعفر ابن بابویه»
استاد: عبارت این است «قال أبو العباس بن نوح: و قد أصاب شيخنا أبو جعفر محمّد بن الحسن ابن الوليد في ذلك كلّه، و تبعه أبو جعفر بن بابويه على ذلك كلّه إلّا في محمّد ابن عيسى بن عبيد،» إلا به اصاب میخورد یا به تبعه؟ این چیزی که ایشان میخوانند به أصاب میخورد، ایشان میگویند «و تبعه أبو جعفر بن بابویه علی ذلک کله أصاب إلا» در آن. شما همین را میفرمایید دیگر؟
شاگرد: «إلا» در واقع حرف ابن نوح است.
استاد: بله حرف ابن نوح است و به «أصاب» میخورد، نه به تبعیت شیخ صدوق.
و قال أبو جعفر بن بابويه سمعت ابن الوليد رحمه الله يقول كتب يونس بن عبد الرحمن التي هي بالروايات كلها صحيحة يعتمد عليها إلا ما ينفرد به محمد بن عيسى بن عبيد عن يونس و لم يروه غيره فإنه لا يتعمد عليه و لا يفتي به.[3]
شاگرد: شاهدش هم این است که باز شیخ الطائفه در آخر ترجمه صاحب نوادر -در مدخل خودمحمد بن احمد- میگوید «و قال أبو جعفر بن بابويه سمعت ابن الوليد رحمه الله يقول كتب يونس بن عبد الرحمن التي هي بالروايات كلها صحيحة يعتمد عليها إلا ما ينفرد به محمد بن عيسى بن عبيد عن يونس و لم يروه غيره فإنه لا يتعمد عليه و لا يفتي به.» هیچ حاشیه هم نمیزند که شیخ این حرف را قبول نداشت.
شاگرد2: کجا گفته؟
شاگرد: ترجمه محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری در فهرست شیخ الطائفه.
شاگرد2: قبلی کجا بود؟
شاگرد: ترجمه محمد بن عیسی بن عبید بود.
و الشيخ في الفهرست- بعد ذكر كتاب نوادر الحكمة و ما تضمّنه من الكتب و ذكر الطريق اليه المنتهى الى الصدوق الراوي عنه بالسند المذكور قال-: قال محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه: الّا ما كان فيه من تخليط، و هو الذي يكون طريقه محمّد بن موسى الهمداني، و ذكر ما في النجاشي باختلاف يسير في الترتيب و غيره.
و العجب نسبة الاستثناء في الكتابين الى الصدوق، و هو يقول في أول الفقيه: و لم اقصد فيه قصد المصنفين في إيراد جميع ما رووه، بل قصدت إلى إيراد ما افتي به، و احكم بصحّته، و اعتقد فيه انه حجّة فيما بيني و بين ربّي تقدّس ذكره، و تعالت قدرته، و جميع ما فيه مستخرج من كتب مشهورة عليها المعوّل و إليها المرجع، مثل كتاب حريز. الى ان قال: و نوادر الحكمة تصنيف محمّد بن أحمد بن يحيى بن عمران الأشعري. إلى آخره.
و في المشيخة ذكر طريقه اليه و لم يشر في الموضعين الى ما نسب اليه. [4]
استاد: چون من فقط مستدرک را دیده بودم و آن کتابها، خود نجاشی و فهرست را ندیدم، حالا عبارات ایشان را میخوانیم. ولی آنهایی که شما میفرمایید خیلی مطلب تفاوت میکند. ایشان از فهرست شیخ همینها را نقل میکنند ولی تمام عبارت را نمیآورند، میگویند «إلی» همان عبارتی که نجاشی گفت، «إنتهی» برای عبارت نجاشی است بعد میفرمایند «و الشيخ في الفهرست- بعد ذكر كتاب نوادر الحكمة و ما تضمّنه من الكتب و ذكر الطريق اليه المنتهى الى الصدوق الراوي عنه بالسند المذكور قال-: قال محمّد بن علي بن الحسين بن بابويه: الّا ما كان فيه» «ـه» یعنی نوادر الحکمة «من تخليط، و هو الذي يكون طريقه محمّد بن موسى الهمداني، و ذكر ما في النجاشي» دنبالش همین طور رفته تا عبارت نجاشی «باختلاف يسير في الترتيب و غيره.» خب اینهایی که شما دیدید اضافه در فهرست است که ایشان دیگر اینها را نیاوردند. من به خیالم عین فهرست در نجاشی است و باید اینهایی که شما فرمودید را ببینیم، عبارت ایشان را که امروز نگاه کردیم را عرض بکنم و بعدش با آنهایی که شما فرمودید جمعبندی کنیم.
«و العجب نسبة الاستثناء في الكتابين الى الصدوق،» یعنی فهرست و نجاشی هر دو گفتند صدوق هم مثل استادشان اینها را استثناء کردند. «و العجب نسبة الاستثناء في الكتابين الى الصدوق، و هو يقول في أول الفقيه:» عبارت معروف فقیه که «و لم اقصد فيه قصد المصنفين في إيراد جميع ما رووه، بل قصدت إلى إيراد ما افتي به، و احكم بصحّته، و اعتقد فيه انه حجّة فيما بيني و بين ربّي تقدّس ذكره، و تعالت قدرته، و جميع ما فيه مستخرج من كتب مشهورة عليها المعوّل و إليها المرجع، مثل كتاب حريز. الى ان قال: و نوادر الحكمة تصنيف محمّد بن أحمد بن يحيى بن عمران الأشعري. إلى آخره.
و في المشيخة ذكر طريقه اليه و لم يشر في الموضعين الى ما نسب اليه.» این حرف ایشان است.
برو به 0:16:07
شاگرد: منافاتی ندارد به خاطر این که حسن نوادر این بوده که کتاب بزرگ بوده، دبة الشبیب میگفتند، خیلی هم مفصل بود و از این مفصل 10 تا استثناء داشته است. عدم استثناء باقی روایات، خودش مُثبِت روایت است، شیخ صدوق میفرماید: در این 10 مورد من استثناء کردم یعنی در واقع من این را قبول دارم.
استاد: 10 مورد نبود، 10 تا راوی هستند؛ خیلی فرق میکند! دهها روایت از این روات هست.
شاگرد: ممکن است 100 تا راوی باشد و بگوید من از این 100 مورد، 10 تا را استثناء کردم و این بقیه 90 راوی دیگر که شیخ اجازه هستند من اطمینان کردم و مثبت است دیگر. یعنی این 90 تا را قبول کردم.
استاد: نگفتند که شیخ همین را میگویند، میگویند وقتی خود شیخ اسم مصادر فقیه را میبرند نمیگویند نوادر الا این مواردش را، شیخ صدوق میگوید: اینها منابع کتاب من است و به اینها سند دارم، میگویند خود ایشان «لم یشعر». و العجب که خود شیخ صدوق با این که کتاب فقیه را برای حجیت نوشتند نه برای صرف روایت …
شاگرد: اما در عبارتهای من این از مصادر علیه المعول است. آیا تک تک روایاتش علیه المعول نزد منِ شیخ صدوق است؟ نه، در 80 درصد روایتهای نوادر نزد منِ شیخ صدوق معتبر است. در عین این که در میان شیعه علیه المعول هست. علیه المعول یعنی چه کسی اطمینان میکند؟ طائفه امامیه به این کتابها اطمینان میکنند.
استاد: در نظریه نهایی و فتوا اطمینان میکنند.
شاگرد: منِ شیخ صدوق به تبع ابن ولید به 80 درصدش اطمینان میکنم.
استاد: چرا نگفتند؟ و العجب همین است، یک اشاره باید بکنند مثلاً یگویند«إلا ما استثنی». «و إلیه المرجِع» کتب محل رجوع است. «من کتبٍ مشهورةٍ علیه المعول و إلیه المصیر مثل و مثل و مثل نوادر الحکمة»
شاگرد: الان برداشت اولیه که میکنیم به تمام آن چه بهعنوان روایت آمده عمل میکند؟
استاد: الان من عرضی ندارم، من دارم عبارت صاحب مدارک را توضیح میدهم.
شاگرد: من میخواهم بگویم ظهور این روایت این است که تمام آن چه که در این کتابها آمده است مورد قبول و علیه المعول است؟این طور برداشت میشود؟
استاد: علیه المعول! یعنی این کتاب مشهور هستند، اگر استثناء دارد چطور ایشان اشاره نکنند؟ البته مرحوم نوری هم نمیگویند تناقض است، میگویند العجب که استثناء معروف شده. آخر کار هم نتیجهای که میگیرند این است که از خود شیخ صدوق خیلی ثابت نیست. همین را میگویم که نتیجهای که شما با آنها خواندید را باید برویم جمع کنیم.
برو به 0:18:44
شاگرد: تصریح ائمه رجال میشود.
استاد: باید آن را جمع کنیم حالا باز هم عبارت ایشان را بخوانیم که شما بحث صاحب مستدرک تا آخر تمام بشود و در ذهن شریفتان بیاید ببینیم با آن عباراتی که از فهرست خواندیم چطور جمع میشود؟
و قد أخرج في الكافي و التهذيب بعض الاخبار عن محمّد بن احمد بن يحيى عن بعض هؤلاء، بحيث يظهر منهم عدم الاعتناء بهذا الاستثناء:
ففي الكافي في باب من لا يجوز له صيام التطوع إلّا بإذن غيره: عن محمّد بن يحيى، عن محمّد بن احمد، عن احمد بن هلال، عن مروك بن عبيد. إلى آخره.
و في التهذيب في باب صلاة الغريق و أمثاله: محمّد بن احمد بن يحيى، عن احمد بن هلال، عن ابن مسكان. إلى آخره، و فيه في باب أحكام السهو في الصلاة، و في باب ما يجوز الصلاة فيه من اللباس من أبواب الزيادات، و في باب الزيادات في كتاب الحدود كثيرا: محمّد بن احمد بن يحيى، عن محمّد بن يحيى المعاذي، عن الطيالسي.
و فيه في باب تلقين المحتضرين، و في باب الديون و أحكامها، و في كتاب المكاسب، و مرّتين في باب الأطعمة و الأشربة: محمّد بن احمد بن يحيى، عن أبي عبد اللّه الرازي و هو الجاموراني.
و في الكافي في باب كراهيّة التوقيت، و في التهذيب في باب الزيادات في القضايا و الاحكام، و في باب ما يجوز الصلاة فيه من اللباس، و في باب الصلاة في السفر من أبواب الزيادات بإسنادهما عن محمّد بن احمد بن يحيى، عن احمد بن محمّد بن سيّار و هو أبو عبد اللّه السياري.
و في الكافي في باب قضاء الدين من كتاب المعيشة مرّتين، و في باب الإبط بعد كتاب الزي و التجمل بإسناده عن محمّد بن يحيى، عن يوسف بن السخت.
و في التهذيب في باب الذبائح و الأطعمة: محمّد بن أحمد بن يحيى، عن أبي يحيى الواسطي، عن حمّاد بن عثمان.[5]
«و قد أخرج في الكافي و التهذيب بعض الاخبار عن محمّد بن احمد بن يحيى عن بعض هؤلاء،» همینهایی را که ابن الولید استثناء کرده بوده آن را روایت کردند «بحيث يظهر منهم عدم الاعتناء بهذا الاستثناء:» یعنی پس خود شیخ الطائفه و جناب کلینی به این استثناء ابن الولید ترتیب اثر نمیدادند، بعد شروع میکنند آدرس میدهند، حدود نصف صفحه کتابهای قدیمی مستدرک آدرس میدهند از مواردی که شیخ و کلینی از طریق همین کسانی که ایشان استدراک کردند، روایت را از اینها نقل کردند.
شاگرد: به صرف این معلوم میشود کلینی اعتماد نکرده؟ چون ممکن است که در همین روایات، روایاتی در ذهنش وجود داشته باشد، صحیح باشد و به عنوان تایید آورده باشند.
شاگرد2: غیر منفرد باشند، استنثناءها را اگر منفرد استثناء میکرد یحتمل این که اینها موید داشتند.
هذا و امّا روايتهما عن الجماعة بغير توسّط محمّد بن أحمد فأكثر من ان تحصى، و حينئذ ينقدح الإشكال في جعل مجرّد الاستثناء من علائم الضعف و ان كان فيهم بعض الضعفاء.
قال في التعليقة: و ربّما يتأمّل في إفادة هذا الاستثناء القدح في نفس الرجل المستثنى، و لا يبعد ان يكون التأمّل في موضعه لما ذكرنا في الفائدة الثالثة، و سيجيء في محمّد بن عيسى ما يزيد التحقيق بل التأمل في نفس ما ارتكبوه أيضا، و يؤيّده ان النجاشي و غيره وثّقوا بعضا من هؤلاء مثل الحسن بن الحسين اللؤلؤي، انتهى.
فعلى هذا فالمراد من الاستثناء استثناء روايات هؤلاء الجماعة في كتاب نوادر الحكمة الذي صرّح الشيخ في الفهرست بان في رواياته تخليطا و هو الذي يكون طريقه محمّد بن موسى. إلى آخره، لا استثناء اشخاص الجماعة حتى لو وجدوا في أسانيد غير كتاب النوادر، حكم بضعفها لضعفهم فلا تعرض فيه لحالهم، فيطلب من غيره فان وجد أحدهم موثقا أو ممدوحا فلا يجوز ان يعارض بالاستثناء المذكور.[6]
استاد: این جا احتمال دیگری هم غیر از آن چیزهایی هم که شما فرمودید مطرح میکنند که «هذا و امّا روايتهما عن الجماعة بغير توسّط محمّد بن أحمد فأكثر من ان تحصى،» اینهایی که این جا ایشان نصف صفحه گفتند فقط روایاتی است که از خصوص همین محمد بن احمد بن یحیی از طریق او از دیگرانی که آنها استثناء کردند نقل شده. اما از این مستثنیها بدون طریق محمد بن احمد بن یحیی میگویند «أکثر من ان تحصی» یعنی این قدر روایات از آن هایی که او استثناء کرده در این کتب زیاد است.
«و حينئذ ينقدح الإشكال» حالا اشکال را ببینید، اشکال چیست؟ «في جعل مجرّد الاستثناء من علائم الضعف» آنهایی که شما (یکی از شاگردان) فرمودید یک دید است. این هم یک دیدی است که ابتدایش برعکس آن فرمایش است اما مآلش میتوانند کمک همدیگر بکنند. آن جلسه قبل فرمودید که عدهای اشکال کردند گفتند به صرف این که محمد بن حسن بن الولید بعضی رجال نوادر را استثناء کردند، دلالت ندارد که بقیه را توثیق کردند، ایشان گفتند اینها استثناء هستند، بقیه را من ساکت هستم، خودتان دنبالش بروید، همین بود. این جا یک طور دیگری شروع میکنند، میگویند که به صرف این که ابن الولید روایات اینها را استثناء کردند، نمیخواهند بگویند که اینها ضعیف هستند، اصلا این استثناء دلالت بر ضعف این رجال ندارد، این حرف خیلی خوبی است و از وحید هم نقل میکنند. ایشان میگوید که کتاب نوادر تخلیط و این طورچیزها دارد، ارسال دارد. این روایاتی که او از این افراد در این کتاب نقل میکند، مورد اعتنای من نیست و استثناء میکنم، نه این که یعنی آن مرویٌ عنه، آن راوی که او استثناء کرده، خودش ضعیف است.
شاگرد: در فهرست «قال ابو العباس» ابوالعباس تعجب میکند که چرا شیخ صدوق و ابن الولید، ابن عبید را استثناء کردند. چرا؟ «لأنّه علی ظاهر العدالة و الوثاقة» قشنگ مفهومش این است که یعنی آن مستثنیات «لیسوا علی ظاهر الوثاقة و العدالة»
استاد: ایشان هم همین را میگویند، میگویند ابن نوح این را این طور فهمیده و او هم که شاگرد او بوده، میخ این را در تاریخ رجال کوبیده که این استثناء دالّ بر ضعف مستثنی بوده و حال آن که ایشان بد متوجه شده بود، استاد استثناء کرده به خاطر ضعف روایت در این کتاب از آن راوی، نه به خاطر ضعف خود آن راوی. اتفاقا این را تصریح میکنند، میگویند که «ینقدح الاشکال»[7]
شاگرد٢: یک سوال این جا پیش میآید که یعنی ایشان تک تک رفته این راوی ها را روایتهایشان را دیده؟ این طور باید باشد. آمده در واقع روایتهای نوادر را دیده بعد دیده مثلاً این رن روایت ضعیف است و استثناء کرده است. به نظر میرسد این بیان مقداری استبعاد دارد.
شاگرد2:ممکن است ضعف نسخه باشد اصلا.
استاد: صبر کنید، الان تایید میکنند، مطلب را خوب ادامه میدهند.
شاگرد: شیخ در مبحث خبر واحد العده می فرماید: «و كذلك القول فيما ترويه المتّهمون و المضعّفون، إن كان هناك ما يعضد روايتهم و يدلّ على صحّتها وجب العمل به، و إن لم يكن هناك ما يشهد لروايتهم بالصحّة وجب التوقّف في أخبارهم، فلأجل ذلك توقّف المشايخ عن أخبار كثيرة هذه صورتها و لم يرووها و استثنوها في فهارسهم»[8] اصلا شیخ وقتی میخواهد فرآیند استثناء را توصیف کند میگوید در مورد راویان ضعیف و متهم بوده که مشایخ حدیث،آن جایی که در منفردات، شواهدی احراز نمی کردند، استثناء میکردند.
استاد: خب فعلا در این فضا خوب است، ایشان آخر کار میگویند همین عبارتی که شما دارید از شیخ میخوانید تبعیت ذهن شیخ از ابن نوح است.
شاگرد: ایشان دارند به همه رجالیین از اول تا آخر اشکال میکند، ابن نوح و نجاشی و شیخ همه اشتباه فهمیدند.
استاد: نه! میگویند ابن الولید یک کاری کرده استثناء بوده، شاگرد او از استثنای او ضعف آن راوی را فهمیده و وقتی میخ این را کوبیده بقیه هم گفتند شاگرد و استاد است پس مقصود استاد ضعف راوی بوده است.
برو به 0:26:37
شاگرد: مگر فرایند استثناء مخصوص ابن ولید بوده؟
استاد: بله دیگر، اصل نوادر الحکمة!
شاگرد: نه! اصل فرایند استثناء!
استاد: کلا؟
شاگرد: ایشان میگوید توقف المشایخ، اصلا یک سیرهای بین مشایخ بوده، فقط مختص ابن ولید نبوده است. اصل استثناء کردن نسبت به هر کتابی هست، ایشان میفرماید این یک سیرهای بین مشایخ حدیثی بوده است که در متّهمون و مضعّفون استفاده میکردند.
شاگرد٣: اصلا در این مقام نیست که حالا در یک کتابی بگوید که … دارند میگویند که بالاخره این ها یک تحفظی که داشتند استثناء میکردند، دارند عملیات را میگویند، حالا در کتاب باشد یا به یک نحو دیگری باشد، مگر چند نفر داریم کتاب را دیده باشند، استثناء کرده باشند؟ مثل ابن ولید چند نفر داریم استثناء کرده باشند. دارند عملیات را توضیح میدهند …
شاگرد: موارد زیادی داریم، در مورد احمد بن محمد بن یحیی هم داریم، شاید در مورد ٧ یا ٨ راوی،گزارشهای استثناء داریم. در متن العده داریم که « فلاجل ذلک توقف المشایخ» نمیفرمایند که فقط ابن ولید، مشایخ استثناء میکردند.
استاد: نسبت به آن راوی استثناء میکردند و در کتب رجال را تضعیف میکردند، حالا سؤال این است که استثناء به چه معناست؟ شما یک جا بیاورید که مشایخ یک راوی را «بما أنّه راوٍ» استثناء کرده باشند «لا بما أنّه ذو روایة فی هذا الکتاب» خیلی تفاوت است.
شاگرد: اینطور داریم، مثلا در مورد محمد بن عیسی بن عبید می فرمایند« کتب یونس صحیحه یعتمد علیها الا ما رواه محمد بن عیسی بن عبید» یعنی اصلا استثناءش به کتاب و روایت داخل کتاب نیست، استثناءش بیشتر به طریق کتاب است، میگوید من کتب یونس را قبول دارم اما آن طریق ابن عبید را من قبول ندارم.
استاد: یعنی راوی، غلو را در نقل دخالت داده است؟
شاگرد: یعنی در حیث طریقی وی را امین نمیدانند.
استاد: خب با دلیل و مدلول جور در نمیآید. امین نمیدانم یعنی خودش اخبار غلو را وضع کرده است؟
شاگرد: نتیجهاش این میشود، چون یکی از انواع استثناء این است که آن شخص راوی استثناء میکند.
استاد: یکیاش این است که ضبط ندارد، تخلیط دارد، طریقی است که در وقتی که کتابی که او در طریقش باشد دیگر آدم به این کتاب اطمینان نمیکند، نه این که وضّاع است، حدیث طبق غلو جعل میکند، خیلی تفاوت میکند.
شاگرد: ما اصلا کاری به حیثش نداریم. بالاخره ایشان در حیث این که این شخص طریق به این کتاب است -به هر دلیلی- اطمینان نکرده است.
شاگرد2: بحث این است که وثاقت این طرف زیر سوال میرود یا نه؟ حضرتعالی میفرمایید دلالت ندارد که وثاقت طرف زیر سؤال برود. ولی اینکه طریقش را استثناء کرده باشند شاید دلائل مختلف باشد. اعم بر اخص دلالت نمیکند.
استاد: خود محمد بن احمد بن یحیی را چه گفتند؟ گفتند «فی نفسه لا طعن علیه»، اما وقتی میخواهد تحدیث کند، در تحدیث او دبة الشبیب میشود، همیان ملا قطب میشود که جلسه قبل گفتیم، ملاقطب هر چه در این همیان دست میکرد، میگویند همه چیز در میآورد. این را هم این طوری میخواهند بگویند، نه این که میخواهند بگویند … الان دقیقا نتیجهای که شما گرفتید این است که وقتی روایات محتوایش علوّ است و در طریقش هم محمد بن عیسی بن عبید دارد روایت میکند پس من دیگر اعتنا نمیکنم، چرا؟ چون متهم به وضع است. شما میفرمایید معنای دیگری ندارد و حال آن که خیلی معانی دیگری هم این جا میتواند داشته باشد.
برو به 0:30:11
شاگرد: اصلا محتوایش غلو است را نفرمودند، گفتند هر کجا ایشان منفرد نقل کرد، اطمینان نکنید.
استاد: اطمینان از چه جهت؟ وضّاع است؟
شاگرد: مطلق گفته است، محتوایش غلو است یا نه. اصلاً محتوایش هم فقهی است ولی من اطمینان نمیکنم. اصلا در ترجمهاش نداشت آن جایی که محتوایش غلو است من اطمینان نمیکنم. محتوایش این بود که هر کجا این منفرد باشد من از محمد بن عیسی بن عبید نقل نمیکنم. بعد اشکال میکنند که ایشان «علی ظاهر العدالة و الوثاقة» است چرا نقل نمیکنید؟
استاد: به خاطر این که ضابط نیست، مساهلهکار است، مسامحهکار است.
شاگرد: به خاطر این ضابط نیست یا به خاطر این که جعّال است، ایشان سکوت کرده است. این حرفی است که شما پشت این حرف میزنید که اطمینان نمیکردند چون ضابط نبودند یا چون غالی بوده و هیچی نفرمودند گفتند ما اطمینان نمیکنیم، منِ ابن ولید به این طریق اطمینان نمیکنم.
شاگرد۴: شرح من لا یحضره عبارتی دارد که «و هذا الشيخ أيضا ثقة جليل القدر كثير الرواية و الأصحاب يعتمدون على كتابه إلا ابن الوليد فإنه استثنى من كتابه ما رواه عن جماعة و الصدوق لا يروي مما يروي عن هؤلاء.» به ضعف آن اخبار اشاره ندارد؟
استاد: مرحوم مجلسی اول قبل از وحید بهبهانی بودند. الان این عبارتی را که صاحب مستدرک دارند نقل میکنند از وحید شروع میکنند. این چیزی که من الان خواندم فرمودند که «و حينئذ ينقدح الإشكال في جعل مجرّد الاستثناء من علائم الضعف و ان كان فيهم بعض الضعفاء.» ما حرفی نداریم که بعد ایشان ضعیف باشند. اما اصل استثناء دلالت بر ضعف آن مستثنی نمیکند.
بعد فرمودند «قال فی التعلیقة: و ربّما يتأمّل في إفادة هذا الاستثناء القدح في نفس الرجل المستثنى، و لا يبعد ان يكون التأمّل في موضعه» میگوید این جا در این کتاب روایتی که از این شخص این جا آمده «استثنیه». نه این که کلا این فرد را استثناء کنند. «فی موضعه لما ذكرنا في الفائدة الثالثة، و سيجيء في محمّد بن عيسى ما يزيد التحقيق بل التأمل في نفس ما ارتكبوه أيضا، و يؤيّده ان النجاشي و غيره وثّقوا بعضا من هؤلاء مثل الحسن بن الحسين اللؤلؤي،» که توثیقش کردند و حال آن که ایشان استثناء کرده است. پس توثیق رجالیین با استثناء جمع میشود. استثناء موردی است، روایت نوادر از او را دارد استثناء میکند. نجاشی خود راوی را توثیق میکند. «انتهى.» انتهی کلام صاحب تعلیقه.
«فعلى هذا فالمراد من الاستثناء استثناء روايات هؤلاء الجماعة في كتاب نوادر الحكمة الذي صرّح الشيخ في الفهرست بان في رواياته تخليطا» یعنی مشکل از نوادر است، از مولف نوادر است، نه از روات. آن هایی که استثنائشان کرده است.
شاگرد: تصریح نجاشی این بود که چرا ایشان استثناء کرده است؟ ایشان که ثقه بود.
استاد: نجاشی تصریح نکرده بود، ابن نوح تصریح کرده بود.
شاگرد: ابن نوح استاد نجاشی بوده که به تبعش نجاشی هم آورده است. ظاهر بر این است که این جمع در یکی از انواع استثاء هست. قشنگ دارد به شخص میخورد.
استاد: استثناء که لسان ندارد. یک عملی است که گفته استثنی هولاء، تلقی شاگرد از استثناء ضعف راوی بوده است و حال آن که مراد استاد از استثناء ضعف موضع بوده است. روایت در کتاب نوادر.
شاگرد۵: مسئله به این مهمی را شاگرد متوجه نشده است؟
شاگرد: درحالیکه ابن ولید کارش استثناء بوده، در روایتها زیاد استثناء کرده بود.
استاد: حالا باز هم ببینیم ایشان توضیحی برای این میدهند یا نه؟ «صرّح الشيخ في الفهرست بان في رواياته تخليطا» روایت چه کسی؟ روایاتی که مستثنی هستند؟ نه! روایات نوادرالحکمة. «فی روایاته تخلیطا و هو الذي يكون طريقه محمّد بن موسى. إلى آخره، لا استثناء اشخاص الجماعة حتى لو وجدوا في أسانيد غير كتاب النوادر،» گاهی میدیدید سندها مخلوط میشده، از ضعف حافظه او بوده، اصلا ربطی به مستنثی ندارد، فقط به کتاب او مربوط میشود که تخلیط در آن هست. «حكم بضعفها لضعفهم» نسخه ما بضعفهما یا یضفعهما دارد. «فلا تعرض فيه لحالهم، فيطلب من غيره فان وجد أحدهم موثقا أو ممدوحا فلا يجوز ان يعارض بالاستثناء المذكور.» این استثناء با آن معارضهای ندارد، آن توثیق شخص است، این هم تضعیف مورد است. این را تا این جا فرمودند.
برو به 0:36:08
و يؤيّده قول ابن الوليد: و ما رواه عن رجل، أو يقول: بعض أصحابنا أو يقول: في حديث، أو كتاب و لم أروه، أو يقول: و روي، إذ لو كان الغرض تضعيف السند لكان ذلك من توضيح الواضح، و كذا عدّ وهب العامي اليماني المقدم على محمّد بن احمد بطبقات من دون الإشارة إلى ذكر الوسائط التي لا بدّ منها، إذ بدونها تعدّ رواياته من المراسيل، و معها لا بدّ من الظر في حالهم فيعلم أن الغرض استثناء خصوص رواياته فيه.
و كذا قوله: أو عن محمّد بن عيسى بإسناد منقطع، اي يكون في السند بعده إرسال، قال الصدوق في الفقيه في باب إحرام الحائض: و بهذا الحديث افتي دون الحديث الذي رواه ابن مسكان عن إبراهيم بن إسحاق عمّن سأل أبا عبد اللّه (عليه السّلام)- و ذكر الحديث ثم قال- لانّ هذا الحديث إسناده منقطع، و الحديث الأول رخصة و رحمة و إسناده متصل.
فيكون الحاصل استثناء مراسيل محمّد بن عيسى في خصوص كتاب نوادر الحكمة لا مطلق رواياته فيه، فضلا عن غيره، فلا دلالة فيه على ضعف فيه أصلا، فلا موقع لكلام أبي العباس بن نوح الذي تلقّاه بعده جملة بالقبول.[9]
حالا تاییدها را ببینید «و يؤيّده قول ابن الوليد:» از این جا استظهارات مهمی را شاهد میآورند «یویّده قول ابن الولید و ما رواه عن رجل، أو يقول: بعض أصحابنا أو يقول: في حديث، أو كتاب و لم أروه، أو يقول: و روي،» اینها همه شاهد این است که مقصود از ابن الولید این ارسالهای او بود یعنی به عبارت دیگر لبه تیز استثنای او صاحب نوادر بوده که از این کارها میکند.
شاگرد: ممکن است ابن ولید بگوید: چون من دیدم ایشان تحفظ ندارد و از ضعفا نقل میکند، آن جا هم که میگوید «عن رجل فی کتاب» احتمال دارد این هم از ضعفا باشد و اسم راوی را نگفته باشد. پس من روایتش را قبول نمیکنم. اگر گفته شد شخصی مثل ابن ابی عمیر حتی اگر میگوید عن رجل مطمئن است این ثقه است لذا من اطمینان میکنم. اما مثل اشعری که 20 تا مورد پیدا کردم که از ضعفا نقل میکند به «عن رجل» او اطمینان نمیکنم.
استاد: چرا نمیکنم؟ چون به خاطر این که شاید این «عن رجل» ضعیف بوده؟ یا این که این کتاب اهل تخلیطی است که این روایتی که ارسال در آن آمده میتواند خودش شخص این روایت مورد اعتنا نباشد.
شاگرد: با توجه به تحلیل قبلی،احتمال اولی که فرمودید بیشتر به ذهن می آید. یعنی در این 20 مورد استثناء کردم آن راوی ضعیف بود، هر جا هم که میگوید «عن رجل» قبول نکن، دقیقا خلاف مشایخ ثقات است. چون فرآیند «تصحیح ما یصح» هست، از ثقات نقل میکنند این جا هم میگوییم «عن رجل» ایشان هم ثقه هست.
استاد: فرمایش شما این است که دقیقا این چیزی که ایشان میگویند یویّد، از حیث محتوا یویّد برعکس است. چرا؟ به خاطر این که عبارت ابن الولید که در نجاشی بود این بود، وقتی دقیقا میگوید که «یستثنی» من روایات صاحب نوادر این افراد، «محمد بن موسی الهمدانی أو ما رواه عن رجل أو یقول بعض اصحابنا» این طور که میگوید دیگر من اینها را قبول ندارم. چرا؟ به خاطر این که چون ایشان به ضعفا اعتماد میکرده یا به خاطر این که وقتی بعض رجل میگویید مورد روایت این کتاب، چون راوی، صاحب نوادری است که اهل تخلیط است من اعتنا نمیکنم. کدامش است؟ ایشان دومی را میگویند. میگویند چون اهل تخلیط است من به این روایتِ مرسل این جا اعتنا نمیکنم نه این که آن استثنائات او، میگویم شاید این بعض اصحابنا همان 10 – 11 تای استثناء است.
شاگرد: یا غیر از این 11 تا از ضعفاء. وقتی سیرهاش این شد که از ضعفاء نقل کردند، نمیتوانم اسمش را بگذارم، تخلیط هم در نظر اهل سنت به بد حافظگی هست، تخلیط در شیعه یعنی در روایت از ضعفاء نقل کردن، مخلطون یعنی این که روایتهای غالیانه نقل میکند، غالٍ مختلطٌ.
استاد: آن ها هم مانعی ندارد که به معنای ضعف حافظه یکی از آنها شاید باشد. شاید همه جا تخلیط را به معنای ضعف حافظه به کار نبرند، «خولط» شاید! «خولط» به معنای ضعف حافظه است. «خولط» را زیاد به کار میبرند یعنی حافظهاش ضعیف شد و یک حالت اعتدال حفظ را دیگر ندارد اما «مُخلِّطٌ، فیه تخلیط» چه بسا …
شاگرد: مثلاً در ترجمه بعضی راویان داریم« مخلط یُعرف و یُنکر»
استاد: یُعرف یعنی قبول داریم و یُنکر قبول نداریم و موید ندارد.
حالا ایشان این طوری موید آوردند «یویّده قول ابن الولید …» با توضیحی که الان خودشان میدهند «إذ لو كان الغرض تضعيف السند» خود شخص را میخواستند مستثنی بکنند «لكان ذلك من توضيح الواضح،» چرا؟ ابن الولید میگوید این 11 تا را … خب آن جا هم که رجل میگوید چه؟ خب این هم روایت ضعیف است. وقتی شما استثناء کردید، روایت مرسل که همه میدانند ضعیف است، کسانی که اسم برده دارید میگویید ضعیف است، آن جایی که اسم نبرده با این که میگویید «فیه تخلیطٌ» ایشان میگویند چون توضیح واضح است. ولی در عین حال این توضیح واضح را میگوید پس معلوم میشود اصلا کلام او سر روایتی است که «عن رجلٍ» در آن آمده است، نه این که یعنی آن خود راویها ضعیف بودند و این هم …
شاگرد: چون در ذهن امامیه علیه المعول بوده، ایشان میخواهد کلا بزند. چون در ذهن امامیه این کتاب علیه المعول بوده، میگویید نه، اصلا این نیست، معامله مشایخ ثقات را با این افراد نکنید.
استاد: با این افراد و آن جایی که «عن رجلٍ» میگویند.
شاگرد: چون از ثقات که نقل نمیکنند.
استاد: توضیح واضحش را چه میگویید؟
شاگرد: این تعوّل شما، این اطمینان شما به این کتاب «فی محلّه» نیست.
استاد: در این موارد «فی محلّه» نیست و غیر این موارد هم چون میخواهد استثناء کند مرسلها را باز تاکید میکند.
شاگرد: تاکیدش هم انصافا جا دارد.
استاد: حالا «توضیح الواضح و كذا عدّ وهب العامي اليماني المقدم على محمّد بن احمد بطبقات من دون الإشارة إلى ذكر الوسائط التي لا بدّ منها، إذ بدونها تعدّ رواياته من المراسيل، و معها لا بدّ من النظر في حالهم فيعلم أن الغرض استثناء خصوص رواياته» روایات نوادر الحکمة «فيه.» در این شخص، نه از این که بخواهد بگوید مرسل او حجت نیست. خب مرسل را میدانیم حجت نیست.
«و كذا قوله: أو عن محمّد بن عيسى بإسناد منقطع،»
شاگرد: این هم معلوم نیست که ارسال نزد قدما ملازم با عدم حجیت باشد. ارسال نزد مدرسه رجالی حله به بعد نشانه ضعف شد. میگفتند چون راوی را نمیدانیم پس ضعیفٌ. اما قدما وقتی به محتوا اطمینان میکردند، برایشان حجت بود، ما میگوییم مرسلی باشد که حجت باشد، ایشان دارند با اصطلاح متأخرین کلمات قدما را تحلیل میکنند.
استاد: کلمه أرسل قبل از آن هاست.
شاگرد: اصل عدم حجیت مرسل، مراد من بود، داخل قرار گرفتن در صنف روایتهای ضعیفه از بعد از علامه حلی باب شد والا مرسل میآمدند اطمینان میکردند، شاهدش هم خود شیخ صدوق است، چقدر از مراسیل را اطمینان میکند و به آن فتوا میدهد.
استاد: پیش خود ایشان مرسل بوده یا نبوده؟ مرسل را به عنوان مرسل نزد خودشان اطمینان میکنند یا به عنوان این که پیش خودشان مرسل نیست؟
برو به 0:43:22
شاگرد: وقتی به محتوای مرسلات اطمینان پیدا کرد…
استاد: «مع کونه مرسَلاً عندی»؟ یا «مع کونی مرسِلاً» فرق میکند! «أعتمد علیه مع کون الحدیث مرسَلا عندی» «أعتمد علیه مع کونی مرسِلا للحدیث» هر دو تاش میشود.
شاگرد٢: صدوق در من لایحضر خیلی مرسلات آورده است،با اینکه بنای صدوق این بوده که اگر سندی داشته بیاورد، با این که بنا داشت، مستحضر هستید که خیلی ارسال کرده است. خیلی نه یعنی اکثر، ولی ارسال هایش زیاد است. خیلی بعید است داشته و نیاورده است.
شاگرد: بنای صدوق بر آوردن طریق در مشیخه بوده است، وقتی جایی نمیآورده یعنی نداشته است. خودش هم در مقدمه میگوید من طریق در آخر در مشیخه میآورم پس جایی که نبوده این طریق نبوده است.
شاگرد٢: همین «رُوِی» در فقیه خیلی زیاد هست.
استاد: خب علی ای حال ایشان یک شاهد دیگر و وقت تمام شد. شاهد دیگری هم دارند که خودتان نگاهی بکنید، علی ای حال آن عبارت آخری که داشتم میخوانم نیم سطر است،فرمودند «لا موقع لكلام أبي العباس بن نوح الذي تلقّاه بعده جملة بالقبول.» یعنی جملة من العلماء تلقی به قبول کردند که استثناء دلالت بر ضعف راوی دارد، نه! فقط دلالت بر ضعف همین خصوص این روایت در این کتاب دارد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] خاتمة المستدرك، ج5، ص: 152-153
[2] الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص: 140-141
[3] الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص: 182
[4] خاتمة المستدرك، ج5، ص: 153-154
[5] خاتمة المستدرك، ج5، ص: 154-155
[6] خاتمة المستدرك، ج5، ص: 157
[7] . شاگرد٢: خب این حرف هماهنگ تر شد. کسی میتواند علی ظاهر الوثاقة باشد از آن جا هم استثناء شده باشد و مشکلی هم نداشته باشد. بحث اول هم یعنی باز ضربه نمیخورد.
استاد: میخواهید کدام را تایید کنید؟ «رأیه» را؟
شاگرد٢: بله. با «رأیه» درست میشود. ایشان استنباط میکرده که … لأنّه میآورد چون فکر میکرده این ثقة است. میگوید این که ثقه است چرا این را استثناء کرده در صورتی که استثاء آنها اصلا معنایش عدم وثاقت نبوده، اگر استثناء کردیم و من رأیش را در این نمیبینم …
استاد: رأی چه کسی را؟ رأی استاد را؟ یا صدوق را؟
شاگرد: رأی استاد.
استاد: «أصاب فی ذلک کله فلا أدری …» رأی استاد من معنا نکردم، من که در ذهنم رأی صدوق بود.
شاگرد: فرمایش شما درست است، میخواهم بگویم با آن هم منافات ندارد. چون نکته اصلی این است که وثاقت ضربهای نمیخورد، ایشان همه تلاشش بر این است که چطور این وثاقت دارد؟
استاد: یعنی دقیقا او از این استثناء چه فهمیده بود؟ ضعف مستثنی. ابن نوح این را هم گفته ولی واقعا استثنای ولید استادشان هیچ دلالتی بر ضعف راوی نداشته، این اصل حرف است.
[8] الفوائد المدنية و بذيله الشواهد المكية، ص: 163
[9] خاتمة المستدرك، ج5، ص: 157-158
دیدگاهتان را بنویسید