مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 25
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
رسیدیم به این جا که عبارت مرآة العقول را خواندیم. فرمودند که این روایت مشکل است. ولی مرحوم صاحب جواهر خیلی محکم فرمودند که «و ذکر ابوالحسن یعنی علی بن مهزیار». شاید هم وقتی ما روایت را نگاه بکنیم ظن قوی پیدا میشود که آن «علیهالسلام» در نسخهای که دارد از ناسخ باشد. حالا من عبارت را از کافی بخوانم.
أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ رَجُلٍ سَأَلَ الْمَاضِيَ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ فَنَهَى عَنِ الصَّلَاةِ فِيهَا وَ فِي الثَّوْبِ الَّذِي يَلِيهَا فَلَمْ أَدْرِ أَيُّ الثَّوْبَيْنِ الَّذِي يَلْصَقُ بِالْوَبَرِ أَوِ الَّذِي يَلْصَقُ بِالْجِلْدِ فَوَقَّعَ ع بِخَطِّهِ الَّذِي يَلْصَقُ بِالْجِلْدِ قَالَ وَ ذَكَرَ أَبُو الْحَسَنِ ع أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ فَقَالَ لَا تُصَلِّ فِي الثَّوْبِ الَّذِي فَوْقَهُ وَ لَا فِي الَّذِي تَحْتَهُ.[1]
«أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ رَجُلٍ» خب حالا سند که سند خوبی است و احمد بن ادریس که معلوم است از مشایخ است. محمد بن عبدالجبار قمی هم همچنین مشکلی ندارد. علی بن مهزیار هم که دیگر از آن شخصیتهای بسیار موفق هستند. طائفه موفقی دارند. مهزیار مسیحی بوده و بعد مسلمان میشود و با همین علی بن مهزیار که شاید کوچک هم بوده میآید و این طائفه جلیل درب خانه اهل بیت معتکف میشوند. خودشان و پسرهایشان و این علی بن مهزیار برادری هم دارد. هر دوی علی بن مهزیار و ابراهیم بن مهزیار پسر دارند، پسرهایشان محمد بن علی بن مهزیار، محمد بن ابراهیم بن مهزیار، حسن بن علی بن مهزیار حتی در آن روایت تشرف، علی بن ابراهیم بن مهزیار است. این ها همه کسانی هستند که …این نوههای طبقه پسر، زمان غیبت صغری بودند و حالت تشرف و وکالت داشتنتد. خود علی بن مهزیار 254 وفات کرده بود. یعنی حدودا همان سال شهادت امام هادی سلام الله علیه همراه بوده و دیگر زمان تولد حضرت بقیه الله صلوات الله علیه و شهادت امام عسکری را دیگر درک نکرده. ابراهیم ظاهرا کوچکتر بوده و عمر طولانی تر داشته. علی ای حال علی بن مهزیار از شخصیت های بسیار جلیل القدر است. نجاشی چقدر کتاب از ایشان نقل می کند و از آن چیزهایی که برای مباحثه صبح ما هم به درد میخورد این است که ایشان یک کتاب به نام حروف القرآن دارد که زائد بر آن دیگری است. یک مناظرهای با علی بن اسباط دارد. علی بن اسباط فطحی بوده که علی بن ابراهیم با او مناظرهای دارد و ظاهرا کشی میگوید که برنگشت اما در نجاشی دارد که برگشت و آخرش قبول کرد و دید حق با علی بن مهزیار است و علی بن اسباط هم از فطحی بودن برگشت. کتابهای مفصل و همه کتابها هم معلوم میشود حسابی عالی بوده یعنی غیر از این که محدث بزرگی بوده، عالم هم بوده است، اهل فهم و کار بوده. حالا این کتاب حروف القرآن ایشان، الحروف یا حروف القرآن راجع به چیست؟ نمیدانم. حروف یعنی قرائات؟ اگر مربوط به قرائات باشد خودش مهم است در این که حروف به معنای قرائات باشد خیلی مهم است. یعنی این طور شخص جلیلی از محدثین کتاب اختصاصی در قرائات دارد و ای کاش زمینهای بشود که ببینیم دیگری مطلبی از آن نقل کرده یا … این اگر حروف به معنای قرائت باشد. اگر هم حروف به معنای جهت ادبی و شمارش حروف باشد -آن هم بوده- آن هم باز خوب است. علی ای حال این چنین شخصیتی است که خیلی جلیل القدر است.
در این جا این روایت میگوید «عن رجلٍم ارد از ناسخ باشد، چ که این روایت مشکل است ولی مرحوم صاحب جواهر خیلی محکم سَأَلَ الْمَاضِيَ علیه السلام» معمولاً متبادر از الماضی در روایات آنها -چون ایشان از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام بودند- امام رضا سلام الله علیه هست.
برو به 0:05:40
شاگرد: این رجل در سند مشکلی ایجاد نمیکند؟
استاد:نه؛ این جا مشکلی ایجاد نمیکند. این نکته خوبی است. عن رجل مرسل میشود و مقطوع میشود. اما این جا چون خود علی بن مهزیار بعد میگوید … استظهاری که بعدا میکنیم. اضطرابی هم ندارد. خوب دقت کنیم مضمون حدیث حل میشود. چون خودش متصدی میشود و بعد خودش هم میشنود و نقل میکند-با توضیحی که از عبارت در بیاوریم- ظاهرا این رجلٍ و مجهولیتِ او صدمهای به دنبال بحث نزند. حالا فقط باید ببینیم که این رجل چه نقشی در عبارات ایفا میکند.
شاگرد: ظاهراً این سؤال علی بن مهزیار از امام بوده که بعد می گوید «فوقع بخطه». یعنی اصلا دارد از امام یک سوالی میکند. با این تحلیل «عن رجل» اصلا در سند نیست. ظاهرا ابن مهزیار دارد از یک مردی که یک همچین سؤالی پرسید. حضرت هم با خط خودشان یک جوابی میدهند.
استاد: «فوقّع» یعنی خود علی بن مهزیار این توقیع را دیده. نه این که آن رجل برای ایشان نقل کرده که «فوقَّع».
شاگرد: توقیع را مگر خود رجل نشان نداده؟
استاد: حالا عبارت را بخوانیم. خود عبارت مهم است که ببینیم چند جور قابل خواندن است.
«عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ رَجُلٍ سأل الماضی علیه السلام عن الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ فَنَهَى» این جا فنَهی بخوانیم یا فنُهِیَ بخوانیم؟ هر کس بخواند ظاهر فنَهی میخواند، نُهِیَ احتمال دوم است، رده دوم ببینیم اصلا سر برسد یا نرسد، حالا من فَنَهی میخوانم تا نُهی بعدا. فنَهی یعنی چه کسی نهی؟ یعنی امام علیه السلام «فنهی عَنِ الصَّلَاةِ فِيهَا وَ فِي الثَّوْبِ الَّذِي يَلِيهَا فَلَمْ أَدْرِ» «فلم یدرِ» یا «فلم أدرِ»؛ به کدامش باید بخوانیم؟ «فلم أدر» یعنی ندانستم «ما یلی» کدام است؟ ندانستم یا ندانست؟ فلم أدر، فلم یدرِ، کدامش است؟ این «أدر» را چه کسی دارد میگوید؟ علی بن مهزیار میگوید «فلم أدر»؟ او سوالی کرد و جوابی هم بود، من نفهمیدم؟ یا از این جا دیگر دارد نقل قول از قول رجل میکند؟ سألَ رجلٌ عن الماضی فنهی و رجل میگوید فلم أدرِ، من نفهمیدم. «فلم أدر» برای علی بن مهزیار است. شاهد این که این مرد خودش نمیخواهد بگوید فلم أدر، این است که سأل به صورت ماضی آمده و نگفته «قال»، اگر یک قولی بود، بله. «رجلٌ سألَ»، اگر میخواست «فلم أدر» برای رجل باشد، باید یک «قال» این جا بیاید، «قال فلم أدر»، وقتی اصلا «قال» نیامده و حال آن که این رجل تمام ضمیرها غائب به آن آمده. این جا به طور مستقیم تا گفته میشود «رجلٌ سأل فلم أدرِ» ذهن سراغ علی بن مهزیار میرود؛ چرا؟ به خاطر این که طبیعت گفتار گوینده این اقتضاء را دارد. اگر مقصود علی بن مهزیار این بود که آن مرد این جا میگفت «فلم یدرِ» و «قال» نمیگفت اصلا جا ندارد، عبارت بهم میریزد.
شاگرد: اگر ابوالحسن پایین را علیه السلام معنی بکنیم و بگوییم حضرت ذکر کردند که مرد از امام ماضی پرسید و حضرت این را گفت یعنی اشعار به این داشته باشد که آن طرف کامل نقل نکرده، آن شاید قرینهای باشد، یک مویدی باشد که منظور آن مرد است که بیان نکرده است.
برو به 0:10:26
استاد: خود او هم میتواند باشد، چون «ذکر ابوالحسن» برای علی بن مهزیار است و برای آن مرد نیست چون «قال» داریم. قال! چه کسی قال؟ اما این جا قال ندارد، چون قال ندارد، فلم أدر به علی بن مهزیار میخورد. اگر قال داشت، میشد که به رجل بخورد اما حالا که قال ندارد، باید فلم یدر بشود اما آن جا قال دارد، قال و ذکر ابوالحسن ولو امام علیه السلام فرض بگیریم باز یک قال داریم یعنی آن قال دیگر …
شاگرد: منظورم این نبود، ذیلش را عرض میکنم. حالا چون شما ذیلش را قاعدتا میفرمایید تا علیه السلام؛ عرض من این بود که اگر علیه السلام باشد امام هادی علیه السلام دارند چه میفرمایند؟ آن أنّه سأله چه معنا میشود؟ امام دارند میفرمایند که آن مرد از امام ماضی سوال کرد، امام کامل گفت اما او ناقص نقل کرد.
استاد: خب احتمال دیگر این است که از خود حضرت پرسید، ذکر ابوالحسن إنّ الرجل سألَ خودشان را، نه امام قبلی را، مانعی هم ندارد. مرحوم مجلسی الماضی را امام عسکری هم احتمال دادند، این جا هم ذکر ابوالحسن و الماضی یعنی زمانی باشد که امام هادی وفات کرده باشند ولی علی بن مهزیار این احتمال خودش نیست چون طوری نبود که زمان بعد از امام هادی را درک کرده باشند. حالا علی ای حال علیه السلام هم میرسیم. من به گمانم در نسخه، علیه السلام قوی نباشد و ناسخ اضافه کرده است.
پس «فلم أدر» از این ناحیه چون «قال» ندارد و سیاق عبارت اگر مقصود رجل بود باید فلم یدر گفته بشود از این جا میفهمیم فلم أدر خود علی بن مهزیار است.
از این جا روشن میشود «فلم أدرِ أَيُّ الثَّوْبَيْنِ الَّذِي يَلْصَقُ بِالْوَبَرِ أَوِ الَّذِي يَلْصَقُ بِالْجِلْدِ» اگر برای او باشد فوقّع جواب برای مرد میشود یا جواب برای علی بن ابراهیم میشود؟ توقیع برای چه کسی آمده؟ برای علی بن مهزیار آمده است، نه برای آن. او که سوال کرد و جوابش را گرفت.
حالا برگردیم نُهِی هم بخوانیم. این جا اگر بگوییم «فلم أدر» خود مرد باشد، مرد دارد میگوید فلم أدر، آن جا باید روی حساب فلم أدر یا لم یدر باشد باید نُهِی بخوانیم، چرا؟ چون این نهی را نباید از خود امام علیه السلام بگیریم، باید نهی قبلی سابق باشد و این رجل از او سوال بکند، «عن رجل سأل الماضی عن الصلاة فی الثعالب فنُهِی عن الصلاة فیها» سوال از ثعالب و این که نهی شده در این که در آن بخوانیم و نفهمیده است. فلم یدر. این از عبارت دور است. من روی حساب «یدر» عرض می کنم که عبارت نُهِی باشد. آن وقت فاعل «أدر» رجل میشود. اگر نُهی بخوانیم دیگر فاعل «لم یدر» باید لا محاله منحصرا رجل باشد و نُهی دیگر جواب امام به این رجل نیست، رجل سوال کرده عن الثعالب و نُهی عن الصلاة فیها از آن نهی سوال میکند و میگوید نمیدانم، مرد هم سوال کرده، اگر نُهِی بخوانیم، هیچ سوالی برای مرد باقی نمیماند مگر این که «لم أدر» بگوید. پس روی حساب «نُهی» اگر «قال» بود، «لم أدر» کلام او میشود.
شاگرد: اگر مکاتبه بین علی بن مهزیار با امام علیه السلام باشد؛ یعنی او دارد از این حدیث سوال میکند که یک حدیثی وارد شده که یک رجلی از امام ماضی امام کاظم سوال کردند و حضرت این را فرمودند، بعد در باقی حدیث این مطلب را ذکر میکنند که من نمیدانم خلاصه این چه بوده.
استاد: این فرمایش شما معنای اولی بود که عرض کردم که «نهی» هم هست که «فنهی» یعنی «نهی» امام الماضی، خیلی روشن است. داریم احتمال ضعیف را که فقط احتمال است میخواهیم بررسی کنیم که اگر نُهی بود و مقصود لم أدر خود علی بن مهزیار نیست، نمیگوید من «لم أدر»، آن مرد که سأل الماضی او میگوید «الثعالب و نهی عن الصلاة فیه سأل» که «لم أدر» یعنی آن مرد «لم أدر» میگوید که این احتمال خلاف ظاهر است. ولی داریم بررسی میکنیم. اگر این طور باشد که «فنُهِی» و «فلم أدر» هم آن مرد بشود، «فوقَّع» جواب آن مرد میشود، نه جواب علی بن مهزیار.
شاگرد: نسخه «فلم یدر» هم دارد. در استبصار و کافی دارالحدیث.
استاد: در استبصار هم «فلم یدر» هست؟ من دیگر مجال نشدم همه اینها را به تفصیل ببینم و احتمالاتی بود که عبارت را خواندم در خود کافی مطالعه کردم و در نرمافزار ندیدم، پس اگر «فلم یدر» باشد این احتمال قوی میشود و از آن حالت ضعف درمیآید.
شاگرد: به خصوص این که اگر «فلم أدر» را به علی بن مهزیار بزنیم و بعدش هم هیچ قرینهای دال بر این نیست که ایشان از حضرت سوال کرده، یک دفعه این که «فوقّع» بدون اینکه اشاره بشود به این که من مکاتبهای کردم، سوالی کردم.
برو به 0:16:37
استاد: ولی خب «لم یدر» هم که الان داشته باشیم و توقیع جواب آن مرد باشد، مرد سوالش کتابتی بود ولی در عین حال باز «علیهالسلام» احتمالش مرجوح است. یعنی «ذکر ابوالحسن» باز حرف صاحب جواهر است که تقویت بر این است که ابو الحسن یعنی علی بن مهزیار.
شاگرد: بالاخره علی بن مهزیار از آن توقیع اطلاع داشتند یا خودش بوده یا…
استاد: این خوب است، فرمایش شما همین فرمایش ایشان است که من الان تا این مرحله وقتی علی بن مهزیار میگوید «عن رجل سأل الماضی فوقّع» ظاهرش این است که نه این که فقط رجل، علی بن مهزیار را اخبار کرده باشد. فوقّع یعنی ظاهر کلام علی بن مهزیار این است که خودش دیده است. از این جهت ظاهری است که واقعا هر کسی نگاه بکند میفهمد که او دارد میگوید «فوقّع»، نه این که آن مرد گفت که امام برای من نوشتند ولو علی بن مهزیار ندیده باشند. ظهور در این حد خیال میکنیم حجیت خوبی دارد که رجل از مرفوعه و مقطوعه و مرسل بودن روایت در بیاوریم، خود علی بن مهزیار میگوید «فوقّع» ولو آن رجل را ذکر نکرده باشد.
شاگرد: احتمال ندارد آن رجل، توقیع را جعل کرده باشد؟
استاد: این احتمال را کلمه «بخطه» رفعش میکند. وقتی علی بن مهزیار میگوید «بخطه» یعنی آن قدر مطمئن است که میگوید «فوقع بخطه»؛ کاملا این کلمه «بخطه» به مخاطب خودش تقویت میکند که امام املاء نکردند، مثلا به یک کسی بگویند جوابش را بنویس و از ناحیه من بفرست «فوقّع بخطه» توقیع به خط خود حضرت بود و این که مرد بگوید دور میبرد. اگر علی بن مهزیار میخواست از او نقل کند این جا جایش بود که قال بگوید و هیچ قال از آن مرد نیست.
به عبارت دیگر به جای این که در این جا علی بن مهزیار راوی عن الرجل باشد حاکی واقع است. حاکی واقع است خیلی فرق میکند تا این که راوی باشد. اگر از مرد روایت کند، میگوید قال و من بیشتر از این نمیدانم، او خودش گفت و نوشتند و جواب را دید و دارد میگوید. اما علی بن مهزیار ظهور تامّ عبارت در این است که حاکی واقع است. «عن رجلٍ سأل» نه «عن رجلٍ قال سألتُ» خیلی تفاوت است! «عن رجلٍ قال سألتُ الماضی» این روایت است اما «عن رجلٍ سأل فوقّع» علی بن مهزیار حکایت خود واقع را دارد میکند.
شاگرد: این خیلی معنای خوبی است که حکایت از واقع باشد همه چیز درست میشود بعد آن «نُهِی» هم با آن «لم أدر» علی بن مهزیار درست درمیآید یعنی در واقع علی بن مهزیار به امام میگوید و حکایت میکند که یک مردی از ماضی علیه السلام سوال پرسید، بعد آن مرد از صلاة در آن ثوبی که «یلی»، نهی شد بعد علی بن مهزیار میگوید خب حالا او از این نهی شد، من نمیدانم آن نهیای که شده از ثوب زیرینش بوده یا از چیز دیگری.
برو به 0:19:54
استاد: به خاطر این که امام ذکر شدند، اصلا نمیآید این جا با وجود مسؤول منه فوری «نُهِی» بگوید، «فَنَهی» چون مجیب ذکر کرده «سأل الماضی فنُهِی فَنَهی» یعنی «رجلٌ سأل فنَهی» یعنی «نَهی الامام الماضی» چرا «نُهیَ» میخوانید؟ این جا هیچ الزامی ندارد، این خلاف فطرت فهم است.
شاگرد: «نُهیَ» که میدانیم این طوری است، میگوییم بر فرض که «نُهی» بیاید، نگفتیم که این باشد، فرموده بودید اگر نُهی بخوانیم، «لم أدر» را حتما باید به آن مرد بزنیم. عرضم این است که اگر «نُهِی» هم خواندیم، «لم أدر» را به علی بن مهزیار میشود زد یعنی از یک مردی سوال شده «عن رجلٍ» که این رجل نهی شده است که در این نماز و «فی الثوب الذی یلی» نخوان بعد علی بن مهزیار میگوید من نمیدانم این نهی شده این «یلی» چه بود؟
استاد: «سُئِلَ» را احتمال دادم، فرمایش شما را با وجود «سأل» باید ببینیم. من گفتم «عن رجلٍ سُئِلَ»، «سُئِلَ الماضی » حکم شبهه مردی را … ولی سر نرسید. اما این که سأل باشد «فنُهِی»، «فنُهی» هم همین طوری بخوانید. بعد میگوید «فلم أدرِ». آن مرد نهی هم شد «فلم أدر» یعنی علی بن مهزیار. این نُهیَ که خواندیم و با آن مقصودی که من داشتم، دو تا مراد شد. من عرض کردم یعنی یک نهی سابقی هست، این مرد دارد از آن نهی سوال میکند. درحالیکه اینطور که شما «نُهی» را میخوانید، نهی ابتدایی میشود؛ او فقط از ثعالب سوال کرد، نهی هم آمد. روی این فرمایش میشود که «و لم أدر» را به علی بن مهزیار بزنیم. اما اگر نهی سابق بگیریم آن طوری که من «نُهِی» خواندم به خاطر این که مرد «عن الثعالب» سوال کرد که «نُهی عن الصلاة فیها» این طوری باشد، مطلب دو جور میشود، «نُهی» روی این فرمایش میشود اما روی آن مطلب نمیشود.
شاگرد: اگر نُهِیَ سابق بر سوال باشد، سوال «فلم یدر» میشود.
استاد: روی فرمایش ایشان، «نهی» «نُهی» همراه با جواب میشود نه سابق بر سوال، علی ای حال دو تا مرادشان هست.
شاگرد: فرمایشی که شما داشتید میفرمودید که علی بن مهزیار دارد حکایت میکند و الا باید قال هم میگفت، خب «عن» همان قال را دارد، مضمون قال را دارد، «عن رجلٍ» یعنی رجل قال به علی بن مهزیار، «عن» در سند میآورید یعنی همین.
استاد: او میگفت «سألتُ» اگر آن طوری بود میگفت «عن رجلٍ سألتُ الامام الماضی» اگر این طور بود، خیلی خوب بود «فلم أدر» اما «رجلٍ سأل» فعل ماضی اخباری از غائب بعد یک دفعه «فلم أدر». «فلم أدر» یک قال میخواهد مخصوصا با آن نکتهای که عرض کردم چون خود علی بن مهزیار ظاهرش این است راوی نیست برای این که حاکی این جریان است. حاکی نمیآید بگوید «لم أدر»مگر این که قال را بگوید. وقتی خود حاکی میگوید «لم أدر» یعنی خودش را دارد میگوید. نه این که آن شخص بخواهد بگوید. لذا تا این جا الان پیش رفتیم یک مسلماتی به دست آوردیم و یک محتملاتی در تحلیل عبارت هست ،این که در فلم أدر مقصود خود علی بن مهزیار است، این اقوی الاحتمالات است.
شاگرد: الان میفرمایید یعنی از حضرات دو تا سوال شد؟ الان این «فوقّع» که جواب یک سوال بود، آن سوالی که «نهی» گفت، نهی را شفاهی پاسخ دادند؟
استاد: بله این هم نکته خوبی است که ما الان دنبالش هستیم. «فوقّع»، «فنَهی» و بعد «فقال». سه تا چیزی داریم که به عصمت برمیگردد، جواب معصوم است. فقط این که چطور استظهار کنیم. و لذا هم دیروز من عرض کردم مرحوم مجلسی فرمودند «عبارات هذا الخبر لا یخلو من تشویش» و بعد از آن هم فرمودند که «هذا غایة توجیه الکلام». دیروز من عرضم این بود که تشویش گاهی هست که معنا عوض میشود. عبارت امام علیه السلام برای ما مخفیّ المراد میشود، آن جا میگوییم تشویش. اما یک وقتی هم که هر چه عبارت محتملات بیاید، رفت و برگشت کنیم، یکی اظهر و یکی ظاهر باشد. آن چه که عبارت امام است واضح میشود. در مقصود امام درمانده نمیشویم. ما بگوییم این روایت تشویش دارد، خیال میکنیم جایش نباشد این کلمه را در مقام روایتی که میخواهیم از آن استفاده حکم فقهی بکنیم به کار ببریم و حال آن که علی جمیع المحتملات مقصود امام علیه السلام بر ناظر مبهم نمیماند.
حالا اگر مقصود مبهم شد بفرمایید. اگر مقصود مبهم نیست …
شاگرد: اگر کلا تا فوقّع را جزء سوال سائل بخوانیم، نهی هم از ناحیه امام نباشد، این نهی سوال شد که از امام …
برو به 0:30:37
استاد: «نُهی» هم ولو «نُهی» از ائمه پیشین هم باشد …
شاگرد: از ائمه هم اصلا نباشد، از طرف کسی نهی شده بود که در این نخوان مثلا اصحاب دیگر به او گفته بودند، نهی شده بود نمیدانست چطوری است تا حضرت فوقّع علیه السلام که این طور است.
استاد: که طبق «فلم یدر» هست.
شاگرد: بله طبق فلم یدر؛ چون این جا هم استبصار «یدر» هست، هم دو تا از نسخههای کافی «یدر» هست.
استاد: خب پس میخوانیم که «عن رجل سأل الماضی علیه السلام عن الصلاة فی الثعالب فنُهی» یعنی بعضی اصحاب بدون روایت گفته بودند یعنی …
شاگرد: یا روایت داشتند میخواستند از امام بپرسند که چیز بشود …
استاد: «فنُهی عن اصلاة فیها و فی الثوب الذی یلیها فلم یدر أی ثوبین الذی یلصق بالوبر أو الذی یلصق بالجلد فوقّع علیه السلام» که یعنی امام در جواب این رجل …
شاگرد: این دور است که بگوییم دو بار پرسید. عادتا یک سوال را مینوشته یک بار جواب می گرفته، یک بار نهی شده بعد یک بار دیگر …
استاد: این احتمال با جواب توقیع مناسبت ندارد، آخر میگویند جواب و سوال باید مطابق هم باشند، اگر آن حرف بود باید حضرت میفرمودند «لا تصلّ فی الثعالب و لا فی الذی یلیه» اما امام فقط «فی الذی یلیه» جواب دادند معلوم میشود توقیع فقط جواب «فلم یدر» است پس یعنی نهی آن مسلم بوده است.
شاگرد: اگر در سوالش این باشد که من نهی شدم.
استاد: میدانم! نهی برایش مشکوک بوده؟ یا نهی آن قطعی بوده؟ اگر قطعی بوده پس از امام بوده.
شاگرد: میتواند اصل نهی مشکوک باشد به اضافه این که …
استاد: خب با جواب امام جور در نمیآید.
شاگرد: بعد حضرت در کیفیت که جواب میدهند یعنی نهی را پذیرفتند. این امر متعارفی است.
استاد: خط امام چه بود؟ «الذی یلصق بالجلد» این جواب باید مطابق با سوال باشد.
شاگرد: بله یعنی در این نهی شده است. ما از اصل یک چیزی و کیفیتش میپرسیم بعد در کیفیتش جواب میدهند معلوم میشود اصل را پذیرفتند.
استاد: یعنی فرمایش شما این است که برای آن رجل مسلم بوده که این نهی هست.
شاگرد: یا حتی برای خودش هم مشکوک بوده که امام آن کیفیت را جواب میدهند یعنی نهی را مسلم گرفتند.
استاد: اگر شک در آن بود اولی این بود که از اصل مشکوک سوال کند، نه از تابعش؛ «فلم یدر هل یجوز فی الثعالب أم لا و لم یدر أیضا» این که کدام لباس است؟
شاگرد: میتواند هم این باشد که از ناحیه اصحاب نهی شده باشد و در آن شکی نداشته باشند، ولی باز نهی از امام نبوده است. چون این سخت است که یک سوال را از امام داشتند میکردند، یک بار حضرت نهیش کردند باز دوباره نوشته جواب داده؟ دو بار؟ این یک مقداری دور است.
شاگرد2: اولی که لزوما مستقیم نبوده است.
استاد: اگر «لم أدر» علی بن مهزیار باشد که خیلی روشن است که میگوید آن مرد سوال کرد، من نفهمیدم اما اگر «لم یدر» باشد که آن مرد میشود این هم بعد خودش مکاتبةً سوال کرد. یعنی اول یک سوال بوده چون بخش جواب را شفاهاً نفهمید بعد مکاتبةً سوال کرد.
شاگرد: بعد با «فلم أدر» معنا میفرمایید، چه کسی سوال کرده؟ مگر نمیفرماید خود علی بن مهزیار سوال کرده؟
استاد: اگر «لم یدر» باشد که مرد سوال کرده است.
شاگرد: نه، اگر «أدر» باشد؟
استاد: «أدر» اگر باشد علی بن مهزیار سوال کرده است.
شاگرد: خب حضرت با خط خودشان جواب دادند،
استاد: بله. البته ظاهرش این است.
شاگرد: بعد باز دوباره میفرماید- بنابر این که این علی بن مهزیار باشد- من رفتم از امام پرسیدم،حضرت طور دیگر جواب دادند؟!
استاد: نه! میگویند حضرت در مکاتبه نوشتند که مقصود از «یلی» چیست؟ الذی یلصق بالجلد یعنی جلد ثعالب. «قال و ذکر ابوالحسن» قال کی؟ بنابر این که علیه السلام را نیاوریم یعنی آن محمد بن عبدالجبار. «قال محمد بن عبدالجبار ذکر ابوالحسن» ابوالحسن کنیهاش هست، خودش ابوالحسن علی بن مهزیار است «و ذکر ابوالحسن أنّه» یعنی ابوالحسن «سأله» یعنی سأل الامام «عن هذه المسالة».
شاگرد: پس این طور میشود که یک بار مکتوب به امام نوشتند حضرت یک جواب فرمودند باز دوباره رفته شفاهی پرسیده است.
استاد: بله! به خاطر این که مکتوب احتمال تقیه در آن اقوی است، میخواسته خاطر جمع بشود، توضیح مرحوم مجلسی هم دیروز خواندیم، گفتند حضرت فرمودند من در مکتوب یکیاش را گفتم که تقیه در آن أخفّ بود اما آن طرفش هم که رویی است که با موهای ثعالب برخورد کرده، آن هم باز «لا تصلّ».
خب «سأله» یعنی آن علی بن مهزیار «سأل الامام علیه السلام» این جا دیگر «سأل» آن رجل باشد خیلی بعید است در غایت بُعد است که یعنی سأل آن مرد را؛ معلوم است که این جا فرمایش امام علیه السلام میشود، پس آن چیزی که من عرض میکنم این است که در مجموع اظهر مورد و حکم شرعی که ما از کلام امام میخواهیم «نُهِیَ» هست و «وقّع» هست و «فقال لا تصل» هست، هر سه تا هم از حیث مراد ابهامی ندارد. اولی «نهی عن الصلاة فیها و فی الذی یلی»، بعد «وقّع علیه السلام بخطّه الذی یلصق بالجلد» آن «یلیه» هست، بعدش هم که فرمودند نه آن چیزی که ملاصِق جلد است و نه آن چیزی که ملاصق وبر است. پس روایت سندش خوب است. دلالتش هم ازحیث مدلولیت حکم شرعی خوب و واضح است. مشکلی نداریم که اینها را رمی به تشویش بکنیم.
برو به 0:36:58
شاگرد: اما این که چه واقعی اتفاق افتاده است …
استاد: بله دقائق این که سائل و مسئول عنه چه کسانی بودند، اینها در آن صبغه نظری که درفضای فقه با آن کار داریم دخالتی ندارد.
اینها را من عرض کردم به خاطر این که آخر کار بگویم که دیدید صاحب جواهر با این که در مرآة بود ایشان محکم گفتند «ذکر ابوالحسن یعنی علی بن مهزیار».
شاگرد: اگر ابوالحسن را به حضرت بزنیم چطور معنا میشود؟ اصلا میشود معنا کرد؟
استاد: این که علیه السلام باشد، آن هم طوری نیست که احتمالش صفر باشد، ایشان میگوید «ذکر ابوالحسن» که قال علی بن مهزیار میشود، نه محمد بن عبدالجبار، وقتی علی بن مهزیار میگوید ذکر ابوالحسن یعنی امام علیه السلام چه فرمودند؟ «أنّه سأله عن هذه المسالة» آن رجل امام را از همین مساله سوال کرده …
شاگرد: یا خود حضرت از پدرشان سوال کردند؟
استاد: یعنی ابوالحسن الثالث یعنی ابوالحسن الماضی؟
شاگرد: از آقا امام جواد علیه السلام.
استاد: عن الماضی هم نه یعنی ابی الحسن الماضی یعنی ابی جعفرٍ الثانی؛ أنّه سأله مثلا من از پدرم سوال کردم این طوری «لا تصلّ».
شاگرد٢: اینکه امام از امام دیگر سؤال کند نظیر دارد؟
استاد: نظیر اینها هم چیزی نیست که اگر واقع بشود بگوییم دلالت بر کذبش دارد ولی متعارف نیست.
شاگرد: بیشتر ملایم بود حضرت میگفتند من به او این طوری گفتم نه این که مستقیما بگویند «لا تصل فی الثوب الذی فوقه» …
استاد: میگویم اگر مجموع را ببینید اصلا معلوم میشود این علیه السلام را ناسخ آورده است. این طوری آدم به نیمه اطمینانی میرسد. پینه پاره یا پاره پینه! میگفت که حاج آقا برای نماز عید آمدند و هنوز عید برایشان ثابت نشده بود بعد آخرش تا ساعت 9 و 10 آمدند، میگفت رفتم گفتم آخرش برای شما ثابت شد؟ گفتند: یک پینه پاره، یعنی اطمینان درجات دارد. یک اطمینانی که اول درجهای هست که بشود بگویید اطمینان هست یا نیست. در این جا هم شاید انسان رفت و برگشت بکند، یک نیمه اطمینانی بیاید برای نفی این که این علیه السلام برای ناسخ بوده، نه برای اصل حدیث.
شاگرد: آقای شبیری هم همین که علیه السلام نباشد در پاورقی دارالحدیث دارد.
استاد: یعنی تعلیقه دارند؟
شاگرد: ذکر کردند. چون نظرات ایشان را میآوردند پاورقی دارند که آقای شبیری این نسخه که علیه السلام نباشد تقویت کردند.[2]
استاد: بله در مجموع هر چه رفت و برگشت کنید، میبینید این جا علیه السلام نمیخواهد و ابوالحسن خود علی بن مهزیار بوده است و آن ناسخ هم شاید کنیه او را نمیدانسته و در سند هم که اسمش علی بن مهزیار گفته شد و او به این صورت علیه السلام را اضافه کرده است. مخصوصا هم که او از اصحاب دو تا ابوالحسن بوده است یعنی خود علی بن مهزیار از اصحاب امام رضا بوده و از اصحاب امام هادی بوده و این خیلی زمینه داشته که ناسخ، علیه السلام را بیاورد.
بل هو مناف لإطلاق النهي عنه، و لعله للكراهة فيما يباشره، كما يومي اليه النهي عن الصلاة فيما يليه من تحت، بل في خبر ابن مهزيار «عن رجل سأل الماضي (عليه السلام) عن الصلاة في جلود الثعالب فنهى عن الصلاة فيها و في الثوب الذي يليه، فلم أدر أي الثوبين الذي يلصق بالوبر أو الذي يلصق بالجلد، فوقع بخطه الثوب الذي يلصق بالجلد، قال: و ذكر أبو الحسن يعني علي بن مهزيار أنه سأله عن هذه المسألة فقال: لا تصل في الثوب الذي فوقه و لا في الذي تحته».
و من هنا قال بعضهم: إن ما في النهاية من أنه لا تجوز الصلاة في الثوب الذي يكون تحت وبر الثعالب و لا في الذي فوقه يحتمل أن يكون لما يقع من الشعر، أو أن يكون لأن الثعلب نجس عنده كما صرح بذلك في المبسوط و قد حكم فيه بالكراهة في الثوبين المذكورين، و لعله لإطلاق ما سمعت، فدعوى أن المنع حينئذ للشعر المتساقط يمكن منعها، بل هي أشبه شيء بالعلة المستنبطة، بل لو فرض حصول الظن بذلك أمكن منع حجيته، لعدم استفادته مما جعله الشارع حجة، فلم يبق إلا خبر الهمداني المعارض بما في المدارك من صحيح ابن عبد الجبار قال: «كتبت إلى أبي محمد (عليه السلام) هل يصلى في قلنسوة عليها وبر مالا يؤكل لحمه أو تكة حرير أو تكة من وبر الأرانب فكتب لا تحل الصلاة في الحرير المحض، و إن كان الوبر ذكيا حلت الصلاة فيه»
و إن كان فيه ما فيه كما تسمعه في التكة و القلنسوة، و كذا معارضته بالنصوص السابقة في شعر الإنسان و أظفاره و باقي فضلاته، إذ قد عرفت خروجه عن موضوع البحث، فلا يدل على ما نحن فيه، نعم قد يناقش فيه بأنه مضمر، و في سنده عمر بن علي بن عمر، و هو مجهول، لكن قيل: إنه لم يستئن من نوادر الحكمة، و لا ريب في احتياجه إلى جابر، و ليس، إذ جبره بدعوى الشهرة يمكن المناقشة فيه بأنها مستنبطة من إطلاق قولهم: «لا يجوز الصلاة في الشعر» و قد عرفت أن مثله في الموثق المشتمل على غيره مما لم يرد فيه الظرفية حقيقة لا يقتضي ذلك فضلا عنه.[3]
پس تا این جا مرحوم صاحب جواهر فرمودند که «بل فی خبر ابن مهزیار» ایشان خبر تعریف کردند، حاج آقا مکرر میفرمودند که صاحب جواهر در بسیاری از جاها روایت صحیح را خبر تعبیر میکنند. این جا مثلا یکی از آن جاها هست، تا علی بن مهزیار که مشکلی ندارد. خود رجل هم که قرار شد صدمهای نزد ولی خبر تعبیر کردند. تا آن جا که فرمودند: «قال: و ذكر أبو الحسن يعني علي بن مهزيار أنه سأله عن هذه المسألة فقال: لا تصل في الثوب الذي فوقه و لا في الذي تحته».»
خب حالا که این طور شد آیا ما میفهمیم که نهی از خواندن نماز در جلود ثعالب به خاطر این است که این شعر رویش میآید یا نه؟«مناف لإطلاق … للكراهة … بل فی خبر» این بل ترقی در بل فی خبر، مقصودشان چیست؟ بل ترقی مقصودشان این است که اگر قرار بود نهی از این به خاطر مو و شعرات باشد، -علت مستنبط این باشد- لازم نبود امام علیه السلام بفرمایند هم زیر جلد و هم در جلدش … در جلدش که شعرات ندارد، منظورشان از این بل ظاهرا این است. خب بل فی خبر ابن مهزیار این چنین …
«و من هنا قال بعضهم: إن ما في النهاية من أنه لا تجوز الصلاة في الثوب الذي يكون تحت وبر الثعالب و لا في الذي فوقه يحتمل أن يكون لما يقع من الشعر، أو أن يكون لأن الثعلب نجس عنده» یعنی عند الشیخ؛ منظور از نهایه، این جا ظاهرا نهایه شیخ منظور است، من نشد که مراجعه کنم، نه نهایه علامه؛ در این طور عبارتی روشن است که مقصود آن هست و الا نشد که من مراجعه بکنم.
شاگرد: اگر یک لباسی باشد که دو طرفش از پوست روباه باشد.
استاد: پوست چون به گوشت بدن …
برو به 0:42:54
شاگرد: مثلا پوست را تا کنند دو طرفش مو بشود.
استاد: آن را دیگر جلد نمیگویند. آن که دو طرف جلد را به هم بچسبانند مرسوم نبوده. پوست را دباغی میکردند، پوستی که دباغی بوده، بله … یا طوری بوده که آن مو زیر قرار میگرفته و جلد رو؛ این یک نحوش بود. یکی هم این که آن جلد زیر بپوشد و مو را به طرف او بیاوریم و لباسش مویین بشود، نه این که آن لباسش مویین نباشد و آن مو فقط به طرف بدنش باشد.
عرض کنم که یحتمل این، و یحتمل آن «كما صرح بذلك في المبسوط و قد حكم فيه بالكراهة في الثوبين المذكورين، و لعله لإطلاق ما سمعت» للکراهة حکم کردند و حال آن که اگر به خاطر شعرات ملقاة بود باید بطلان باشد.
«فدعوى أن المنع حينئذ للشعر المتساقط يمكن منعها، بل هي أشبه شيء بالعلة المستنبطة،» الان این جا حکم مستنبطه چیست؟ علتش چیست؟ حکم نهی از آن لباسی است که «یلی» آن ثوب ثعالب را. این حکم است. علت مستنبطش سقوط الشعر است، هیچی در کلام نیامده بعد فرمودند «بل لو فرض حصول الظن بذلك» ظنی هم پیدا بشود که به خاطر سقوط شعر است «أمكن منع حجيته،» حجیت این ظن. چرا؟ «لعدم استفادته مما جعله الشارع حجة،» چرا در مانحن فیه؟ میگویند ولو ظن پیدا کنید که این به خاطر سقوط شعر است. علت مستنبطه مظنونه بشود. میگویند وقتی علت مستنبطه مظنونه حجیت دارد که از باب ظهورات عرفیه باشد. یعنی این علت مستنبطه بما أنّها علة از کلام متکلم استفاده بشود و به باب ظهور و حجیت ظهور برگردد. و الا اگر در کلام متکلم هیچی از خود کلام او و ظهور کلام او نفهمیم. از چیزهای خارج بفهمیم. از آن چیزهایی که از بیرون میدانیم، از این که در غیرمأکول نمیشود نماز خواند، از چیزهای دیگر قرض بگیریم این جا حجیت ندارد. چرا؟ چون خود کلام امام چیزی در آن نیست که شما احتجاج به آن بکنید. پس «ـه» در «جعله» یعنی فحوای کلام. پس ولو ظن هم به این علت مستنبطه حاصل بشود «أمکن منع حجیت» این ظن. چرا؟ «لعدم استفادته مما جعله الشارع حجة،» شارع چه چیزی را حجت قرار داده است؟ آن وقتی که ظن از فحوای دلیل شرعی، از محتوای خود کلام، از استظهار عرفی، از اسناد مراد از این کلام به متکلم کلام استفاده بشود. نه این که کلام و استفاده از کلام و اینهایی که حجیت دارد نباشد از ناحیه چیز دیگری – از بیرون- ظن پیدا بکنیم، این علت مستنبطه از بیرون، مستنبط من الکلام باید باشد، نه مستنبط از اطلاعات خارجیه. من این طوری نفهمیدم، حالا شما اگر یک معنای دیگری برای این عبارت به ذهنتان میآید بفرمایید. پس ولو ظن هم حاصل بشود این طوری است که شارع این را از «مما جعله الشارع» حجت قرار نداده است.
شاگرد: اگر از سایر روایات کمک گرفته باشیم برای این که این مانع شعر بود.
استاد: سایر روایات باشد خوب است اما این جا نداریم.
شاگرد: سایر روایات در مورد موانع بیان دارند و هیچی از «یلی ثعالب» نگفتند. پس معلوم می شود همان شعر است.
استاد: این فرمایش شما درست است. الان ایشان سراغ سایر روایات هم می روند. فعلاً بحث ایشان در مورد نفس این کلام است. سایر روایات را ببینیم از آن هم باید استظهار بشود اگر از آن ها هم استظهارنشد چه چیزی در نهایت می ماند؟ شعرات ملقات از سایر ادله هم استفاده نشد پس معلوم می شود ما از تناسب حکم و موضوع، محتملاتی را استنباطی کردیم و هیچ استنادی به شارع ندارد. حالا اتفاقا قبلش و بعدش این بحث هنوز ادامه دارد. دنبالش میگویند «فلم يبق إلا خبر الهمداني» که خبر همدانی را ان شاء الله زنده بودیم فردا عرض میکنیم.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آ له الطیبین الطاهرین
پایان
[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 399
[2] . كافي (ط – دار الحديث)، ج6، ص: 399.
[3]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 77-78.
دیدگاهتان را بنویسید