مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 57
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
فما في صحيح «الفضلاء» عن الإمام الباقر عليه السلام من أنّ وقت الظهر بعد الزوال قدمان، و وقت العصر بعد ذلك قدمان.
إن أُريد منها الانتظار لآخر القدمين للظهر و الأربعة للعصر، فالمراد بقرينة غيرها الانتظار للجمع بين النافلة و الفريضة، و في هذا الاحتمال لا يتعيّن إرادة آخر القدمين و الأربعة، بل يمكن إرادة تمام القدمين و الأربعة لمريد الجمع المذكور.
و ما في صحيح «زرارة» عن الإمام الباقر عليه السلام سألته عن وقت الظهر، فقال: ذراع من زوال الشمس، و وقت العصر ذراعان من وقت الظهر، فذاك أربعة أقدام من زوال الشمس، يمكن أن يراد به أنّ وقت تعيّن الظهر بحسب الفضيلة، هو آخر الحدّ المذكور، بحيث لا يصلّى فيه النافلة، كما لا تصلّى الظهر قبله في أثناء الحدّ المذكور إلّا بعد النافلة؛ فالظهر بلا نافلة، ثابتة في آخر الحدّ، و منفيّة قبل الآخر، إلّا أن تكون بلا فضيلة. و إنّما أطلق الوقت و لم يُقيّد بالفضل، لما يستفاد من بنائهم و عمل المسلمين من شدّة الاهتمام بوقت الفضيلة، حتى جعلوه وقت الصلاة، و بالجمع بين النفل و الفرض، حتّى جعلوه أفضل من رعاية أوّل الوقت المذكور للفضل.[1]
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ وَ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ وَ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُمَا قَالا وَقْتُ الظُّهْرِ بَعْدَ الزَّوَالِ قَدَمَانِ- وَ وَقْتُ الْعَصْرِ بَعْدَ ذَلِكَ قَدَمَانِ.
وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ (عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى) عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ وَ الْجَمَاعَةِ الْمَذْكُورِينَ مِثْلَهُ وَ زَادَ وَ هَذَا أَوَّلُ وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ لِلْعَصْرِ. [2]
«فما في صحيح «الفضلاء» عن الإمام الباقر عليه السلام» که روایت در باب هشتم مواقیت الصلاة وسائل از امام صادق سلاماللهعلیه هم بود. خود باب هشتم سیوخردهای روایت دارد. در تهذیب و فقیه و استبصار آمده است. «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ» از فضلاء خمسه. خب روایت از صادقین علیهماالسلام است. «قَالا وَقْتُ الظُّهْرِ بَعْدَ الزَّوَالِ قَدَمَانِ وَ وَقْتُ الْعَصْرِ بَعْدَ ذَلِكَ قَدَمَانِ.» خب میبینید که اگر ما باشیم و این روایت چه چیزی از آن میفهمیم؟! وقت ظهر اول زوال نیست. بعد زوال است. من هم این طوری فهمیدم. دیدم این از آن ادلهای است که آن را میرساند ولی خب صراحتی نیست در این که حضرت فرموده باشند «وقت الظهر بعد الزوال قدمان» یعنی ابتدائش.
شاگرد: انتهایش ممکن است انتهای فضیلت باشد.
استاد: بله انتهاء مرتبهای از فضیلت است. منافاتی با آنها ندارد که بگوییم باید این را بر آن حمل کنیم. «وقت الظهر بعد الزوال قدمان» که قدمان ذراع میشود.
شاگرد: این را در وسائل الشیعه نقل کردند ادامه این را دارد. «و رواه الشیخ»
استاد: عرض کردم که در تهذیب و استبصار هم هست «رواه الشیخ باسناده»
شاگرد: بعد گفته «و زاد»
استاد: «وَ زَادَ وَ هَذَا أَوَّلُ وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ لِلْعَصْرِ.» در نسخه تهذیب این طوری است. این دلالت دیگر روشنتر است که همینی هم که من عرض کردم … حالا روایتهای مهمترش هم داریم.
بحث وقت نماز؛ بحثی با ثمره علمی پرفایده
روایتهای مهمتر از این هم داریم. این بحث وقت نماز از آنهایی است که چون برای ما حکمش واضح است ثمره عملی خیلی ندارد اما از نظر بحث فقهی و علمی خیلی پر فایده است. یعنی یک چیزهایی را آدم میبیند کأنّه یکی از مواضع بسیار بالا برای تمرین ذهن کسانی است که با فقه میخواهند کار بکنند. که باعث انس با لحن معصومین علیهم السلام میشود و به لحن معصومین علیهمالسلام آشنا میشوند که چطور حرف میزنند. اگر نظیر همین را در جاهای دیگر ببیند خیلی مهم است. چرا این جا مهم است؟ چون خروجیاش معلوم است. برای ما مبهم نیست که وقت نماز ظهر چه باشد. آن قدر این چکش خرده است و جزء مسلمات است و جزء ضروریات میشود که قرار نیست ما به یک روایت دست برداریم. کدام بود شنیدم گفتند در اتوبوس کسی کنار کسی نشسته بود اول مغرب به راننده گفت بایست من نماز مغرب را بخوانم، نگه نداشته بود و رفته بود تا تاریک شده بود. به بغل دستی گفته بود که خدا این راننده را لعنت کند که نماز مغرب من را قضاء کرد. آن شخص هم اهل علم بود گفته بود قضاء نشده هنوز، گفت چرا قضاء شد! روایت فلان میگوید وقتی شفق رفت دیگر مغرب قضاء شد. گفته بود این روایت دیگری هم دارد، گفته بود من با دیگری کار ندارم. خب اگر قرار باشد یک روایت ببیند و بگوید هم من با دیگری کار ندارم این طوری میشود اما چون در مانحن فیه علماء با دیگران کار داشتند، سیره مسلمین و همه اینها جاافتاده است از نظر نتیجهگیری بحث خیلی دغدغه نداریم ولی از نظر بحث علمی که ببینیم چطوری لحنها را با هم تنظیم میکنند خیلی فایده علمی خوبی دارد. گمانم این است که جلوترها یکی از بحثهای سنگین فقهی که خیلی فایده دارد بحث مواقیت است.
شاگرد: برای مبتدیها که پیشنهاد نمیکنید؟! مثلا فرض کنید کسی اول ورودش بخواهد تمرین بکند.
استاد: منظور شما از پیشنهاد یعنی مثلا روایتش را نبیند؟
شاگرد: نه! نظرم این است مثلا اگر تمرین خیلی خوبی است یک کسی باشد که بعد از این که سطح را خواند به عنوان اولین تمرین فقهی بگوییم این را بررسی کن.
استاد: اولین تمرین، نه. آن طور عرض من نیست. باید خرده خرده خودش … حالا ما بگوییم که بهترین جا برای تمرین است این طوری منظور ما بیشترباید فکرش کند ولی علی ای حال از نظر علمی خیلی جا دارد.
برو به 0:05:43
شاگرد: «هذا اول وقت» این هذا اشاره به 4 قدم؟ 2 قدم؟ از اول ظهر .
استاد: هذا یعنی همانی که اول بود که «بعد الزوال قدمان» این اول وقت است تا این که 4 قدم بشود که 4 قدم برای عصر است. دو تا قدم برای ظهر، دو تا قدم برای عصر.
شاگرد: دوقدم که شد تازه اول وقت است.
استاد: بله «اول وقتٍ» تعبیر این طوری است. البته در تهذیب اضافه دارد. سند شیخ هم که طریقشان به این فضلای خمسه … البته تهذیب هم فضلای خمسه «عن حسین بن سعید عن حمّاد عن حریز عن الفضیل» بعد «عن جماعة المذکورین» همه هستند. فقط طریقها فرق میکند. قبلی فقیه بود، مرحوم شیخ در مشیخه طریقشان به هر کدام از فضلای خمسه تفاوت میکند. بعضیها چند تا طریق است، بعضیها یکی است. مرحوم نوری هم همه را آوردند و بررسی کردند.
شاگرد: حمّاد بن عیسی در سند شما هست؟
استاد: حماد بن عیسی در تهذیب است، جزء فضلای خمسه نیست ولی در سند هست، در طریق شیخ است اما در فقیه کل طریق را میاندازند.
شاگرد: اینجا در پرانتز گذاشتند «عن حماد بن عیسی».
استاد: در وسائل چاپ اسلامیه که در دست من هست در پرانتز نیست. برای شما ظاهرا چاپ آل البیت است. در پاورقی توضیح ندادند که چرا در پرانتز گذاشتند؟
شاگرد2: این روایتی که از فضلا نقل شده با روایاتی که آن طرف آوردند منافات ندارد؟ آن جا همان قدمان و ذراع هم که …
استاد: آن جا خلاصه اینها بود. من سریع رد شدم به خاطر این که الان دونه دونه آن را میبینیم.
شاگرد: میگویم یک چیز شاذ و نادری نیست. قبلش هم آورده بود.
استاد: عبارت حاج آقا را میگویید؟
شاگرد: نه، خود این روایتین. این جا الان نمیگوید وقت الظهر بعد الزوال قدمان؟ این جا هم قبلش آقا چند جا آوردند.
استاد: نگفتند. این هم اشاره به همینها بود. فرمودند «أمّا ما دلّ» که حالا دارند تفسیرش میکنند. اگر تفصیل اینها را نمیگفتند آن جا قاعده طلبگیاش این بود که ما همه را بررسی کنیم و لذا من گفتم اینها را بعدا میگویم آن جا به عنوان مرور رد شدیم «ما دلّ» به طور اشاره. این جا دارند تفصیلش را میگویند. اولی این بود «و أمّا ما دلّ علىٰ أنّ وقت الظهر ذراع»
شاگرد: ذراع را که فرمودید همان قدمان است.
استاد: ظاهرا از وافی بود که نقل کردم که میگویند معمولا یک انسانی که قد معتدلش را نگاه بکنند 7 قدم خودش به اندازه 7 وجب خودش قدش است. بعضیها گفتند شش قدم و نیم. اما ذراع را هر دو قدمی یک ذراع میشود دربعضی تعبیرات ولی تصریح نیست. خیلی جاهایی که در این کلمات هست که ذراع یک چهارم قد است، قدم یک هفتم قامت انسان است، ذراع دو هشتم یعنی یک چهارم است. خب اگر آن یک هفتم بشود و ذراع دو هشتم بشود، دو قدم دو هفتم میشود، آن وقت دو هفتم یک مقداری از ذراع بیشتر میشود. لذا مانعی هم ندارد نزدیک هم است. ذراع فقط یک کمی از دو قدم کمتر میشود. پس در این روایتی که حضرت فرمودند «وقت الظهر بعد الزوال قدمان» یعنی یک کمی از ذراع بیشتر شده است. چون ذراع دو هشتم شده، قدمان دو هفتم میشود، دو هفتم یک مقداری از دو هشتم بیشتر است که شاید ساعت بگیریم حدود 6 – 7 – 10 دقیقه فرقش میشود. البته در زمستان و تابستان هم سیر سایه فرق میکند. هر چه که عند الزوال سایه باقی میماند هر چه سایهای که مانده بلندتر باشد طبق قواعد تانژانت و اینها سیر ازدیاد سایه بیشتر است. زاویه تانژانت هر چه از رأس شاخص بیشتر باشد زودتر بلند میشود، زمان کمتری را میبرد و همچنین بعد از 45 درجه که تانژانت زاویه 45 درجه، یک بود. تا آن جا یک طور جلو میرود و به محض این که خورشید از سر مقیاس 45 درجه پایینتر برود سرعت بلند شدن سایه خیلی زیاد میشود که شاید یک بار دیگر هم عرض کردم، این جا درس حاج آقا بود صلاة حاج آقا رضا را با آن همبحثمان مباحثه کردیم من همین طور فکرم مشغول شد، سایه و مقیاس و شمس و مثلین چطور میشود، بعد اینها را کشیدم مدتها بعدش در کتابهای دیگر دیدم همین مسائل تانژانت و اینها را بدون این که اسمش را بدانم … شکلهایش هنوز موجود بود اما اسمش را نمیدانستم آن جا … در سوم راهنمایی اشاره کرده بودند اما این که یک چیز مختصری بود و دروس راهنمایی دیگر رها شد و طلبه شدیم ولی منظور این که در مباحثه خودمان بعدها دیدم که اینها هست. منظور این که ضوابطش خیلی روشن است. لذا آن سایهای که وقت زوال میماند در زمستانها بیشتر است. چرا؟ چون شمس در میل جنوبی است، سایهای که مدت زمانی که میماند یک خرده …
خب حالا این ذراع و اینها یعنی چه؟ یعنی هر چه وقت زوال مانده هیچی. این را فرض بگیرید که این ظل است، فیء نیست ولو خود همینها هم گفتند، در تعبیرات هست. «فاء أی رجع». ظل نه، ظل سایه است اما میگویند آن چیزی است که برمیگردد از طرفی که سایه وقت طلوع به طرف مغرب بود، «فاء أی رجع الی المشرق».
برو به 0:12:11
آن آقا خدا رحمتشان کند میگفت: عربی در خیمهای رفت در زد، دختر صاحب خیمه بیرون آمد گفت پدرت کجاست؟ گفت «فاء الفیفاء فإذا فاء الفیفا فاء»[3] همه اینها را فاء گفت. بابام صحراء رفته، وقتی خورشید غروب کرد برمیگردد ولی همه را فاء و فیفا گفت. خدا رحمتشان کند که در حرم بودیم خودشان معمم نبودند یک کلاهی میگذاشتند ولی این را آن جا در حرم به من گفتند همین طور یادم مانده است. منظور این که فیء به معنای رجوع است. «أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلى ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُون»[4] منظور این که «یتفیّؤا» هست.
پس ذراع اگر دو هشتم چیز باشد هر مقیاسی چه انسان بایستد که قامت بشود، چه دیوار باشد، چه یک شاخص میله باشد از نظر نسبت سنجی و رابطهای که شمس با بلند شدن سایه دارد این نِسَب محفوظ است، ثابت است، فرقی نمیکند. ما وقتی قامت میگوییم،حالا میگوییم یک هفتم این قامت قدم میشود، دو هفتمش قدمان میشود، یک چهارم این قامت ذراع میشود. وقتی ذراع میگوییم یعنی یک چهارم این بر آن میخی که 5 سانت باشد. به تناسب با خودش فرقی نمیکند و نسبت محفوظ است.
شاگرد: فرض گرفتند که انسانی ایستاده میخواهد از قد خودش بفهمد.
استاد: بله ولی اصل این که اسم قامت برده شده حالا روایاتش میآید، جلوتر هم هر چه که یادم است عرض میکنم. حضرت فرمودند این که قامت گفته میشود چون قبل از این که مسجد پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم «یظلل کان الجدار قامة» به اندازه قامت فرد بود لذا این قامت از آن جا متخذ است، نه صرفا از قامت خود شخص. ولی قامتک و اینها باز در تعبیرات دارد. ذراع هم باز به معنای قامت به کار رفته، نه به معنای یک چهارم. این هم هست. چون «کان رحل رسول الله ذراعا» آن وقت، وقتی رحل ذراع باشد با قامت انسان، با دیوار نسبت سنجی همه یکی میشود، آن جا اگر گفتیم که وقتی رحل ذراع است، ظلش ذراع باشد این یعنی مثل. پس گاهی ذراع میگوییم معادل با مثل و مثلین است، گاهی ذراع میگوییم معادل دو قدم و یک چهارم است.
شاگرد: منظورتان را متوجه نشدم. رحل رسول الله ذراع است، رحل را چه میگویید؟ رحل قرآن را که نمیگویید؟!
استاد: نه! رحلی که روی شتر میگذاشتند که مرکب بوده است.
شاگرد: زین؟
استاد: نه! رحل غیر از زین است. همان شبیه کجاوه و اینهاست. چه بسا در المنجد عکسش باشد.
شاگرد: کجاوه فکر کنم مسقف بوده، رحل بعید میدانم مسقف باشد.
استاد: رحل مسقف نیست. رحل یعنی بار. دو تا چوب است روی شتر میافتد یکی این طرف، یکی آن طرف و چیزی هم در آن گذاشته میشود. من این طوری در ذهنم هست.
شاگرد: قدش یا عرضش اندازه ذراع بود؟
استاد: این رحل را که از روی شتر برمیداشتند روی زمین میگذاشتند، آن حالتی که قرار میگرفت، بلندی این رحل به اندازه یک ذراع بود. آن وقت اگر این رحل میزان بود و این جا بگوییم که سایه ذراع میشد، یعنی سایه مثل میشد. اگر به این رحل بگوییم «کان الفیء ذراعاً» یعنی مثل. مثل و مثلین هم خیلی روایات مفصل دارد. اصلا خود ابوحنیفه فتوایش مستقر بر مثل و مثلین است که ذراع را این طوری معنا کردند. واضح نشد؟
شاگرد: چرا! اما این جا اثبات میکند که رحل رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم اندازهاش یک ذراع بوده است اما دخلش به این روایت چیست؟
استاد: دخلش این است که اگر ذراع را میزان سایه قرار بدهیم کی باید نماز بخوانیم؟ وقتی که سایه خود این ذراع که یک ذراع بود، سایهاش دو هفتم این ذراع باشد.
شاگرد: ذراع از یک قامت، نه ذراع از رحل رسول الله.
استاد: فرقی نمیکند. وقتی قامت مقیاس شد قدمین، دو هفتم قامت میشود، وقتی مقیاس ذراع شد، دو هفتم ذراع میشود. هیچ تفاوتی هم نمیکند، وقتش هم یکی است یعنی سر یک وقت واحد ساعت نگاه میکنید میبینید ذراع دو هفتمش سایه اضافه شده، قامت هم دو هفتمش سایه اضافه شده، مناره 20 متری هم دارد دو هفتم خود او اضافه شده است. «کل بحسبه».
شاگرد: یک هفتم با مثل …
استاد: خیلی تفاوت میکند و لذا این که رحل که ذراع بود اگر راجع به او صحبت بشود آن جا بگویید «إذا کان الفیء ذراعا» نسبت به ذراع، آن یعنی دیگر روایت مثل. منظور این است که اینها مخلوط نشود. غالب روایاتی که کلمه ذراع در آن آمده یعنی دو هفتم. ذراع یعنی دو هفتم یا دو هشتم.
شاگرد: مثل و مثلین در روایات شیعه هم آمده است؟
استاد: بله.
شاگرد: یعنی میخواهم بگویم این یک ذراع به رحل رسول الله استناد میکنند برای تعیین وقت، فقط در روایات اهل سنت نیست؟ در روایات شیعه هم هست؟
استاد: دریک روایت است، اصلا تعبیر مثل … «إذا صار ظلّ کل شیء مثله» آن تعبیرات هست ربطی به ذراع ندارد. من فقط میخواهم موارد استعمال را بگویم. الان که ما ذراع میگوییم یعنی قدمان. این جا نه آن ذراعی است که بگوییم رحل ذراع بوده است. اگر در آن مقام بگوییم فیء ذراع بشود، مثل میشود. آن جا یک حساب دیگری برای خودش دارد.
شاگرد: ذراع یک مقادیر شرعیه که هست با این دو قدم نسبتی …
استاد: ظاهرا فرقی ندارد. ولو متأخرین میگویند «المیل» برای میلش تفاوت است. ««اربعة آلاف ذراع» جلوتریها میگفتند «ثلاثة آلاف ذراع». آیا ذراع را فرق میگذاشتند که این میل … یا خود میل متفاوت بوده؟ ذراع واحد بوده و اصطلاح میل چهار هزار و سه هزار بوده است؟ به گمانم ذراع حالت ثابتتری داشته است. این طور نیست که خود ذراع مختلف باشد ولو آن دقت در ذراع را برمیگرداندند چند جو بود؟ هر ذراعی در باب صلاة مسافر برای تعیین …
برو به 0:20:11
فرمودند که سه میل ، 4 هزار ذراع از مستوی الخلقة. ذراع در طول به چهار عرض انگشت است. اول واحد ذراع 24 اصبع است. هر ذراعی 24 اصبع یا مد العرض است. عرض هر انگشتی، 7 جو، 7 تا شعیره متلاصقه یک انگشت میشود و عرض هر جویی هم هفت مو از متوسط از موی اسب یعنی برزون است. 7 تا موی برزون کنار همدیگر قرار داده بشود یک جو میشود، 7 تا جو یک انگشت میشود و 24 انگشت یک ذراع میشود. این نسبتاً دقیق بیان شده تا این اندازه که همه اینها را برمیگردانند. حالاییها هم که روی متر حساب کردند که متر یک ده هزارم نصف النهاری است که از پاریس رد میشد. ظاهرا زمان ناپلئون مقدماتش فراهم شد. خود متر به معنای اندازه است اما این اندازهای که الان استانداردش کردند آن زمان بنظرم یک آلیاژی درست کردند که کم و زیاد نشود. انبساط درآن کم باشد در موزه پاریس به عنوان متر اصلی گذاشتند که همه با آن سنجیده میشود.یک ده هزارم نصف النهار پاریس بعد از این متری که درست کردند -گرم به دست آوردند. چون میدانید در تقدیر امروز مسافت و متر مقدم بر وزن است. قدیمها وزن جلوتر میشد، برایشان اسهل بود که وزن را زمینهای قرار بدهند برای … اما حالا متر را که درست کردند بعد آمدند سنتی متر که یک صدم متر بود، یک سانتیمتر در یک سانتیمتر در یک سانتیمتر به عنوان cc که یک آب چهار درجه میشود این را یک گرم گفتند. گرم در لغت خود آنها یعنی نخود. الان ما میگوییم طلا نخودی چند است، آنها گرم را مرادف نخود میدانند، عربها غرام میگویند، آنها گرم میگویند. نخود حالت استاندارد خیلی دقیق نداشت، ادقّ نخودی که حساب کردند گفتند نخود را دقیق میکنیم، آب 4 درجه مقطر در یک ظرف یک سانتیمتر در یک سانتیمتر در یک سانتیمتر میریزیم و این یک گرم میشود. لذا یک کیلو، یک لیتر میشود. اگر آب 4 درجه مقطر را در یک ظرف یک لیتری بریزید دقیقا یک کیلوست. چون لیتر از کمیت است …
شاگرد: مرادتان از 4 درجه چیست؟
استاد: یعنی 4 درجه مانده به صفر برسد. چون اقل حجم آب این قدر است. زیر 4 که میرود منبسط میشود، بالاترش هم که … پس اقل حجم متعارف آب 4 درجه است.
اگر این جا میبینید با مو حساب میشده آن هم با مو آخرش میدیدند وقتی زیاد نشد، شما در کهکشان بخواهید بروید اگر از مو حساب کرده باشید آخرش یک چیزی نیاز داشت. چون مو برای فاصلههای کم خوب است، بقیهاش میل به صفر میکند «یتسامح فیه» اما وقتی فاصلهها خیلی زیاد شد همین موها هم تفاوت میکرد. لذا اینها ناچار شدند یک چیز ثابت و مسلمی را فرض بگیرند که بعد از یک سال نوری هم با کیلومتر … کیلومتر یعنی هزار متر. کیلو پیشوند به معنای هزار است. از این متر یک چیز ثابت فرض گرفتند، میلش هم درست کردند و چیزهای دیگری هم به بر آن متفرع کردند.
شاگرد: پس با این حساب ذراع از متر بیشتر میشود.
استاد: من کوچک بودم اصلا اصطلاح رایج مغازهها ذراع بود. ذرع و ذراع میگفتند. خیال میکنید یک مقداری بیشتر از نیم متر است ولی علیالقاعده نباید معنی ذراعی که برای کیلومتر محاسبه میشد که میگفتند ذراع 24 انگشت است، با چند تا وجه هم محاسبه کردم نوشتم که یادم نرود. 46 سانتی متر، 45 سانتی متر. حالا فرق هم میکند. یکیاش 21 کیلومتر و خردهای میشود، یکی دیگر 22 کیلومتر و خردهای میشود. مثلا خیال میکنید که 44 کیلومتر مسافت شرعی هست.
شاگرد: اگر بگویند ذراع از سر انگشت تا …؟
استاد: ذراع اصطلاحی که از مچ است. کف را دیگر ذراع نمیگویند. از مچ است تا …
شاگرد: آن وقت اگر از نیم متر بیشتر بشود …
استاد: متعارف نیم متر نمیگویند. میگویند آن چوبی که من میدیدم به آن ذراع میگویند بلند بود اما روی حساب این که ما 24 انگشت میگوییم تصریح است دیگر 24 انگشت که آن قدر نمیشود. 24 انگشت چیزی نیست. 7 تا جو یک انگشت میشود، 24 تا 7 تا حدود 100 جو میشود. ببخشید ١۶٨ جو را کنار هم بچینند یک ذراع میشود.
شاگرد: انگشت را به طول یا به عرض حساب می کنید.
استاد:به عرض اصبع ، ٧ تا جو متلاصق می شود عرض اصبع و ٧ تا مو می شود یک جو .
استاد: یعنی کلا از آرنج تا سر انگشت می شود.
شاگرد: آن وقت یک ذراع از نیم متر قطعا کمتر است.
استاد: مسافت شرعی را با 46 سانتی متر به تفصیل نوشته بودم. الان شاید روی بحث وضو گفتم ذراع دارد. 46 و 45 را حساب کردم. 47 که خیلی زیادتر میشود.
شاگرد: اصطلاحی برای ذرع و ذراع غیر همین نداریم. هر جا ذراع میگویند یعنی از این جا تا سر انگشت. آن وقت هر کسی هم به حسب خودش.
استاد: نه! متعارف مستوی الخلقة از مردم معیار است. لذاست که به قول حالا میگویند باید استانداردسازی میشد چارهای نبود.
شاگرد2: آن زمان وقت به دقت حالا نبود. مثلا الان وقت را به ثانیه اعلام میکنند. یک دقیقه هم اگر عقبتر باشد … این جا نوشتند به چند دقیقه هم قابل اغماض است.
شاگرد3: وقت زوالش دقیق است.
برو به 0:28:03
استاد: دیدم وهابیها پول میدهند که بروید کافی بخوانید و شروع به ایراد گرفتن کنید. اینها کافی را از خیلی طلبههای ایرانی بهتر بلد هستند. یک جا دیدم ایراد گرفته بود که ببینید اینها معلوم است که کافی همهاش جعل است. شیعهها در کافی نقل کردند که حضرت گفتند «فی آخر دقیقة تبقی من روحه» یعنی تا آخرین دقیقهای که روح امام قبلی باقی است، دقیقه بعد به امام بعدی منتقل میشود. میگویند آن زمانها که اصلا ساعت نبود، دقیقه نبود و شروع کرده بودند آب و تاب داده بودند و حال آن که اصطلاح دقیقه ثانیه برای 2000 سال پیش است. در مجستی بطلیموس، قبلش قوس را تقسیم میکردند … اینها خبر ندارند. بله، ثانیه به اصطلاح هیوی برای امتداد قوس بوده بعدا تطبیق بر زمان هم میکردند. لذا این ساعتِ ما هم دنباله آن هست، دنباله اصطلاح هیوی است که ثالثه و رابعهاش را هم دارند. میگویند 360 درجه، هر درجه 60 دقیقه است، هر دقیقهای 60 ثانیه است. دیدید بالایش دو تا این طوری میگذارند. بعد ثالثه، رابعه، خامسه هر چقدر حساب دقیقتر میشد تا خامسه و عاشره هم میبردند.
شاگرد: برای استاندارسازی ذراع برای این که بخواهیم مستوی القامه را به دست بیاوریم همان 7 تا جو معتبر است؟
استاد: بله.
شاگرد: آن وقت آن چند سانت میشود؟ شما محاسبه کردید؟
استاد: آن وقتی که من برای نماز حساب کردم 46 بهترین اندازهای بود که در متعارفات در ذهنم بود.
شاگرد: پس یک ذراع قطعا 46 سانت است.
استاد: قطعا دیگر قطع …
شاگرد: خب شما میگویید محاسبه کردید.
استاد: من روی چند تا محاسبه کردم. یعنی مسافت شرعی را روی ذراع 45 سانتی متر، با ذراع 45.5، با ذراع 46، با ذراع 46.5 … این نیم هم خیلی تفاوت میکند چون ذراع چهار هزار بار ضرب میشود، همین نیمش خیلی فرق میکند، با استصحاب و اینها که یادم است خیالم میرسد 46 ، حدود 21 کیلومتر و خردهای شد. یعنی آن وقت به یک اطمینانی رسیدم که 22 کیلومتر مسافت شرعی هست که مجموع رفت و برگشت 44 کیلومتر میشود. یک جایی هم یادداشت کردم.
شاگرد: حاج آقای شبیری زنجانی که در این … رساله ایشان را ملاحظه کردیم در این اندازهها خیلی دقت میکنند، هم در کرّ دقت کردند، نهایتا به 20 کیلومتر میرسند.
استاد: من آنها را ندیدم. پس ذراع را 45 گرفتند.ممکن است، به خاطر این که برای قصر صلاة استصحاب با عدمش است. اگر شک بکنیم که 20 تا، میگویند استحصاب نشده، لذا در این محاسبات هم یادم است با ملاحظه استصحاب و همه اینها 21 و خردهای شد. شما خودتان دیدید؟
شاگرد: بله.
استاد: راه محاسبهاش را نگفتند؟
شاگرد: جاهای دیگر گفتند. این جا نگفتند.
استاد: حالا خوب است. پس باید ببینیم ذراع را چند گرفتند؟ شاید 45 گرفتند.
الان که دیگر میشود محاسبات را روشنتر بکنند. ایشان چه راهی رفتند نمیدانم. آن وقتی که من محاسبه میکردم خیلی بنای بر آن دقتهای آن طوری نداشتم، با استصحاب میخواستم آن قدر متیقن با ضمیمه اصل عملی یک جوابی برای مکلف داشته باشیم که مثلا این اندازه دیگر نماز شکسته است.
شاگرد: تمام این برنامههایی که گفتید فتوا دارد. 21.5 داریم، 22 داریم، 22.5 داریم …
استاد: من اینها را ندیدم. معلوم میشود که هر کدام روی یکی از این چیزها را اولی دیدند.
شاگرد2: آقای شبیری در همان حاشیهای که بر توضیحالمسائل امام دارند، حدود نیم متر دارند.
استاد: نیم متر که 50 سانتی متر میشود. آن خیلی بیشتر میشود.
شاگرد2: در این بحث که پیاده رفتن روی زمین برای پاک شدن کف پا آن جا دارند که بهتر است 15 ذراع دست یا مانند آن راه بروند. بعد در پرانتز نوشتند ذراع دست حدود نیم متر است. بعضی آقایان دیگر 7 متر و نیم دارند.
استاد: این ذراع چند جایی که خیلی حساس بوده راجع به آن صحبت شده است. یکی در همین صلاة مسافر است، یکی در مطاف است، در آن جا که میدانیم مطاف از فاصله بیت تا مقام 26 ذرع است. آن جا هم چون تعبیر ذرع آمده آن جا هم بحثش شده است. یک کتابی هم ملاحبیب الله کاشانی رضواناللهعلیه به نام توضیح البیان فی تسهیل الاوزان دارند. ایشان از علمای خیلی بزرگوار و جامع فنون در کاشان بودند. صاحب منتقد المنافع .
شاگرد: یک ذریعة الاستغناء فی تحقیق الغناء هم دارند.
استاد: ایشان خیلی کتاب دارند. شرح زیارت عاشوراء و کتابهای متعدد دیگر دارند.
شاگرد2: آقای زنجانی در بحث فرسخ هم دارند که فرسخ شرعی تقریبا 5 کیلومتر است.
استاد: این جور در نمیآید. پس ذراع را چقدر گرفتند؟ اگر ذراع نیم متر باشد، نمیشود 5 فرسخ بگیرند.
شاگرد3: شاید با ملاحظه استصحاب چیز کردند.
استاد: استصحاب بر خلافش است. 5 فرسخ 20 کیلومتر میشود. این جا خلاف استصحاب میشود یعنی در 20 کیلومتر آدم مطمئن نیست که آن مسافت شرعیه شده باشد.
شاگرد3: آن جا که زیاد گرفته بودند استصحاب است.
استاد: آن طرف بله. نیم متر گرفتند که استصحاب قطعا شده باشد. آن موافق استصحاب است. این طرف برعکسش میشود. خب حالا اگر در این نرم افزار رسالهای پیدا شد که چیزهای امروزی را حساب کرده باشند برای ما هم بفرمایید.
برو به 0:36:02
پس عبارت این شد که «وقت الظهر بعد الزوال قدمان» پس این قدمان دو هفتم شد که یعنی همان ذراع. در روایات میبینید با ذراع یکی است. «و وقت العصر بعد ذلك» یعنی بعد از دو قدم، آن هم «قدمان.» که همان طوری که فرمودید در نسخه تهذیب بود که «وَ هَذَا أَوَّلُ وَقْتٍ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ لِلْعَصْرِ.»
شاگرد: حماد بن عیسی هم ظاهرا در تهذیب مطبوع نیست، ایشان هم این جا گفته «ساقطٌ فی موضع من التهذیب (هامش المخطوط) و کذلک غیر موجود فی التهذیب المطبوع»[5]
استاد: در مطبوع افتاده بوده بعدا در هامش خطوط بوده است.
شاگرد: آن هم ظاهرا میگفت «ساقطٌ»! «ساقطٌ فی موضع من التهذیب» در پرانتز «(هامش المخطوط)» نوشته است.
استاد: یعنی آن جا در هامش بوده؟
شاگرد: یا اصلا نبوده است.
استاد: حالا حسین بن سعید از حریز نقل بکند خیلی بعید است. من الان حاضر الذهن نیستم که … ظاهرا این جا میخواهد. اگر نباشد خودش مرسل میشود. حالا باز هم دوباره نگاه میکنم.
شاگرد: حالا آن چیزی که در نسخه وسائل هست …
استاد: آن فرق دارد. آن برای فقیه هست. نسخه وسائل تهذیب را میگویید؟
شاگرد: بله دیگر.
استاد: آن که هست. مصحح این نسخه ظاهرا همان مرحوم آقای طباطبایی است که از روی خط خود صاحب وسائل تصحیح کردند. در نجف هم ظاهرا … کل وسائل را صاحب المیزان از روی وسائل از روی خط صاحب وسائل تصحیح کردند و مطابقه کردند. شاید در مقدمه چاپ اسلامیه باشد.
شاگرد: شاید مثلا خود صاحب وسائل این را اضافه کرده باشد که بعید نیست، این که سند را از ارسال در آورده باشند.
استاد: همین طوری خودشان بدون هیچ تذکری اضافه کرده باشند بعید است. حالا ان شاء الله یادم باشد باز هم بیشتر دنبال اینها می گردیم.
خب این روایت اول که «إن أرید منها الانتظار لآخر القدمین للظهر» یعنی باید یک ذراع بشود، قدمان بشود تا تازه نماز ظهر بخوانی؟ «و الاربعة للعصر فالمراد بقرینة غیرها الانتظار للجمع» نه این که اول وقت آن هست که قبلش اصلا مجزی نیست. نه! یعنی تا ذراع و تا قدمان انتظار بکش برای این که مبادی نافله از دستت در برود. انتظار برای چیست؟ «للجمع بين النافلة و الفريضة، و في هذا الاحتمال لا يتعيّن إرادة آخر القدمين» البته این غیر در نظر گرفتن نسخه تهذیب است. لازم نکرده بگوییم حضرت فرمودند «بعد الزوال قدمین» یعنی اولین لحظه وقت چیست؟ «لا یتعین إرادة آخر القدمین و الأربعة» که اولِ پایان قدمان ابتدای ظهر باشد. نه! میتواند از اول زوال باشد، آخرِ نهایتِ وقتِ فضیلت، آن باشد. «بل يمكن إرادة تمام القدمين» تمام القدمین یعنی چه؟ یعنی این فاصله مثلِ فیء از زوال تا ذراع. همهاش هست. «وقت الظهر» از این جا تا این جا. تمام القدمین برای ظهر و تمام الاربعه …
پس این طوری نیست که اگر نافله را خوانده بگوییم اگر نافله را خوانده بگوییم این روایت میگوید ولو نافله را خواندی اما صبر کن. صبر کن ذراع بشود. حاج آقا میفرمایند نه! تمام این وقت است. اگر نخواندی صبر کن، ظهر را نخوان. اما اگر که خواندی تمامش وقت است.
شاگرد: با این روایت که اول وقت میفرماید خلاف ظاهر نیست؟
استاد: با نسخه تهذیب که خلاف ظاهر است حالا هنوز حاج آقا … حتی روایاتی هم سنیها دارند که «کان رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلّم یصلی الظهر اذا بلغ الفیء ذراعا» این بحث مفصلی دارد و الان هم اشاره میکنم. این که حضرت «کان یصلی» که دو ذراع برسد این آن وقت بحث شده که صاحب جواهر هم دارند. پس فضیلت با کدامش است؟ آیا واقعا اگر کسی نافله را خواند افضل این است که صبر کند تا ذراع بشود که پیامبر خدا صبر میکردند؟ یا چون نافله را خوانده افضل این است که بین اول الوقت و نافله جمع کند. یک بحث سنگینی است بعدا میآید. فعلا دارند جواب این روایت را این طوری میدهند. جواب این روایت این است. حالا روایات دیگر را چه کار کنیم … «و ما فی صحیح زرارة»
شاگرد: فرمودید ادامه نسخه تهذیب را چطور معنی کنیم؟ فرمودید یعنی از ظهر دو قدم که شد «اول وقت للعصر» تا 4 قدم که موافق با همین احتمال است. فرمودید غیر آن نسخه …
استاد: «و هذا أول وقتٍ» اگر هذا به قدمان بخورد … «وقت الظهر بعد الزوال قدمان و هذا اول وقتٍ» ظاهر «اول وقتٍ» این میشود که یعنی تا «قدمان» نشده هنوز وقت ظهر نشده است.
شاگرد: پس دنبالهاش «إلا أن یمضی اربعة اقدام للعصر» چیست؟
استاد: یعنی از آن وقت، از اول قدمان برای ظهر است. هنوز عصر هم نیست. «إلی قدمان» اول وقت ظهر است. «إلی أن یمضی» دو قدم دیگر هم به این اضافه بشود تا آن وقت، وقت عصر بیاید. «و هذا اول وقت» یعنی اول وقت ظهر قدمان است. «إلی أن تمضی أربعة أقدام للعصر» که آن هم اول وقت عصر است. آن اول، این اول را هم تعیین میکند، آن اول ظهر است، این اول عصر است.
شاگرد: نمیشود هذا اول وقت با للعصر با هم باشند؟
استاد: «و هذا اول وقت للعصر إلی أن تمضی اربعة أقدام للعصر»
شاگرد: که عصر برای هر دو باشد.
استاد: برای هر دو باشد پس باز عصر را هم اول زوال نگرفتید. یعنی میگویید این روایت علی ای حال میگوید که اگر نافله عصر را هم زودتر خواندی حق نداری عصر را بخوانی. اول وقت عصر ذراع است، قدمان است. اما حالا آیا «إلی أن تمضی» خلاف ظاهر نیست که شما اول را به خود عصر بزنید؟ «و هذا اول وقت للعصر إلی أن تمضی اربعة أقدام للعصر»
شاگرد: حالا لازم نیست آن را به «اربعة أقدام للعصر» بزنیم. «هذا أول وقت إلی أن تمضی أربعة أقدام» توضیحش «للعصر»
استاد: ایشان «للعصر» را به اول عبارت میزنند. «هذا أول وقت إلی أن تمضی اربعة …» حالا شما نسخه تهذیب را الان دارید؟ عبارت تهذیب قبلش حضرت دو بار فرمودند؟ یکی فرمودند که «و وقت العصر بعد ذلک قدمان» بعد آن را گفتند؟ چون صاحب وسائل گفتند «و زاد»
شاگرد: ایشان فرمودند «و وقت الظهر بعد الزوال قدمان و وقت العصر بعد ذلک قدمان و هذا أول وقت إلی أن یمضی اربعة اقدام للعصر»
استاد: همان «زاد» که ایشان گفتند.
شاگرد: ظهور این عبارت برای عصر است.
استاد: فرمایش ایشان را ببینید. حضرت یک دفعه فرمودند «وقت الظهر قدمان، وقت العصر بعد ذلک قدمان» «الاقرب یمنع الابعد» «هذا» یعنی آن وقت عصری که گفتیم «قدمان بعد ذلک» …
شاگرد: بعد هم توضیح میدهند.
شاگرد2: آن «أربعة أقدام» سازگار نیست.
استاد: این دوباره تهافت میشود. میگوییم هذا یعنی چه؟ یعنی قدمان؟ حضرت فرمودند «وقت الظهر بعد الزوال قدمان» این قدمان است. بعد وقت العصر بعد ذلک یعنی بعد قدمان، قدمان «و هذا اول وقت …» این 4 تا شد. یعنی 4 تا اول وقت است. دوباره «إلی أن تمضی أربعة» چطور اول وقت میشود؟
برو به 0:44:49
شاگرد: آن قرینه «أن تمضی أربعة» میخورد به این که به ظهر میخورد.
شاگرد2: استبصار هم باز همین تعبیر است.
استاد: که «إلی أن تمضی» قرینه میشود به این که به آن یکی بخورد مگر توجیه حاج آقا را بگوییم. توجیه حرف حاج آقا با حرف ایشان را ببینیم چطور جور درمیآید. حضرت فرمودند «وقت الظهر قدمان» حاج آقا فرمودند نه یعنی ابتداء. وقت الظهر یعنی از زوال تا قدمان وقت الظهر است. بعد که فرمودند «و وقت العصر بعد ذلک قدمان» بعد هم یعنی این. یعنی ابتدائش از قدمان شروع میشود تا «أربعة اقدام». آن وقت ممکن است با احتمال …
شاگرد: متوجه نشدیم چطور ظهور در این دارد که به ظهر بزنیم؟ هذا را به ظهر بزنیم، از کجا آمده است؟
استاد: به خاطر این که قبلش فرمودند «و قدمان للعصر بعد ذلک» 4 تا شد دیگر. دوباره هذا بگوید یعنی این چهارمی؟
شاگرد: توضیح همین که حاج آقا میگویند. همین که حاج آقا میخواهند توضیح دادند. همین که دو قدم تا چهار قدم میگویند …
استاد: پس روی آن معنایی که حاج آقا کردند میخواهید بگویید.
شاگرد: یعنی میگویم این بعید است که حضرت بخواهند این جمله را بفرمایند توضیح همین که …
استاد: «هذا» یعنی اول قدمانی که نهایت وقت ظهر است. که وقتی فرمودند «و وقت العصر بعد ذلک قدمان» یعنی «و نهایة وقت العصر» که بدایة آن از قدمان است تا أربعة.
شاگرد: ظهر، قدمان اولش است، عصر دو قدم کلش است.
استاد: حالا فرمایش شما هم بیاید باز آن میماند که پس این روایت فی حدنفسه میگوید اگر نافله عصر هم خواندی تا شروع قدمان نشود نمیتوانی بخوانی. حالا باز هم چیزهای دیگرش وقت گذشت.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه، ص: 20
[2] وسائل الشيعة، ج4، ص: 140-141
[3] قال أن رجلا” من فارس یجید اللغه العربیه بطلاقة حتی أن العرب عندما ما یکلمهم یسألونه من أی قبائل العرب أنت فیضحک و یقول : أنا فارسی و أجید العربیه أکثر من العرب فذات یوم و کالعاده وجد مجلس قوم من العرب فجلس عندهم و تکلم معهم : و سألوه من أی قبائل العرب أنت ؟ فضحک و قال : أنا من فارس و أجید العربیه خیرا” منکم فقام أحد الجلوس و قال له : أذهب ألی فلان بن فلان رجل من الأعراب و کلمه فإن لم یعرف أنک من العجم فقد نجحت وغلبتنا کما زعمت وکان ذلک الأعرابی ذا فراسة شدیده ،فذهب الفارسی ألی بیت الأعرابی و طرق الباب فإذا أبنة الأعرابی وراء الباب : تقول :من بالباب ؟ فرد الفارسی : أنا رجل من العرب و أرید أباک فقالت : أبی ذهب(فاء) ألی الفیافی فإذا فاء الفيِ فاءوهی تعنی أن أباها { ذهب الی الصحراء فإذا حل الظلام أتی }
[4] سورة نحل، آیة 48
[5] پاورقی وسائل الشيعة، ج4، ص: 141