1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(۵١)- عدم جریان وضع تعینی در حقائق شرعیه به...

اصول فقه(۵١)- عدم جریان وضع تعینی در حقائق شرعیه به جهت عدم جواز استعمال مجازی

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15322
  • |
  • بازدید : 64

بسم الله الرحمن الرحیم.

 

 

 

«و بالجملة: فلا مانع من هذه الجهة من الوضع التعييني؛ كما لا مانع من التعيّني بكثرة الاستعمال مع القرينة في المعنى المجازي إلى حدّ يستغني عن القرينة، إلّا أنّ استعمال الموضوع للدعاء في الصلاة- بسبب اشتمالها على الدعاء- غير خال عن الإشكال، لأنّه الجزء الغير المعتدّ به فيها، إلّا أن يعمّ الدعاء لمطلق الذكر و لو بالتسبيح و القراءة؛ كما أنّ استعمال الموضوع للعطف في الصلاة، لا يخلو عن الإشكال، لأنّ مجموع العبادات الداخلة في الصلاة ليس عطفا واحدا، بل كلّ عبادة فيها نوع من العطف، فليس من إطلاق الكلّي على الفرد حقيقة و لا من استعمال الموضوع للكلّي في الفرد. و أمّا التعييني بمجرّد التصريح بالوضع، فلم يعهد من الشارع، و لو كان، لبان بالنقل»[1].

کیفیت وضع در حقائق شرعیه

استاد: «و بالجملة فلا مانع من هذه الجهة من الوضع التعييني». این «هذه الجهة» یعنی به وسیله استعمال، وضع بکنیم. «فلا مانع» از این جهتی که بخواهیم به نفس استعمال، وضع را صورت بدهیم، «لا مانع من هذه الجهة من الوضع التعیینی».

شاگرد: شاید جهت علت و معلول مقصود بوده است.

استاد: یعنی اشکال علت و معلول؟

شاگرد: ظاهراً.

استاد: «کما لا مانع من التعیّنی»، ظاهراً به سراغ اصل بحث می‌روند. من از عبارت به این صورت تلقّی می‌کنم؛ یعنی از اینجا، کأنّه دیگر از آن اشکالات و رفت‌وبرگشت ها فارغ هستند. «و بالجملة» از جهت اینکه بگوییم وضع به استعمال تعییناً صورت بگیرد، در ادامه سه تا فرض را مطرح می‌کنند. می‌فرمایند یکی وضع تعیینی به تصریح، نه به استعمال. وضع تعیّنی به استعمال مجازی اولاً و وضع تعیینی به نفس استعمال. این را اوّل می‌گویند، «و بالجملة لا مانع من هذه الجهة» یعنی از این جهتی که وضع می‌خواهد به نفس استعمال صورت بگیرد «من الوضع التعیینی». یکی دیگر هم وضع تعیّنی داریم که اشکال دارد. یکی هم وضع تعیینی داریم که به تصریح باشد، نه به نفس استعمال، آن را هم می‌گویند که معهود نیست. بعد هم در پایین صفحه «والظاهر» پایین صفحه راه‌حل دیگری است.

حالا این عبارت «من هذه الجهة» هم اشکالی ندارد که یعنی اشکال علت و معلول باشد. امّا اصل خود وضع به استعمال، «لا مانع» که آن به آنجا می‌خورد. پایین صفحه 91 که این بحث‌ها در بین آن پیش آمد، نتیجه آنجا این شد، فرمودند «و أما الوضع بالاستعمال فهو و إن کان ممکناً إلاّ أنّه لابدّ علیه من دلیل». بعد در بحث‌های دلیل و اشکال آن و ایراد و اینها رفتند، تا اینجا که «وبالجملة». «وبالجملة» یعنی فارغ از این بحث‌ها و اشکالاتی که راجع به وضع به استعمال شد، خلاصه آن این‌گونه شد که «لا مانع» از جهت وضع به استعمال، از وضع تعیینی. خب وضع تعیینی تصریحی هم که به استعمال نباشد، آن را هم می‌فرمایند که «لو کان لبان». اگر شارع مقدس فرموده که من این لفظ را برای این معنا «وضعتُ»، بالأخره در یک جایی نقل می‌شد. پس، وضع تعیّنی به استعمال، مانعی ندارد. وضع تعیینی به تصریح، «قبل الاستعمال» معهود نیست و نقل نشده است.

اشکال وضع تعیّنی؛ عدم جواز استعمال مجازی

امّا وضع تعیّنی به اینکه اوّل، استعمال مجازی باشد و بعد از آن حقیقت شرعیه بشود، می‌فرمایند که این، خالی از اشکال نیست. «کما لا مانع» فی حدّ نفسه «من التعیّنی بکثرة الاستعمال مع القرینة فی المعنی المجازی». ازاین وضع تعیّنی هم مانعی نیست به اینکه زیاد استعمال بشود با قرینه در معنای مجازی و برسد تا یک حدی که «إلی حدّ یستغنی عن القرینة». استغناء «عن القرینة» عرض شد که دو گونه است، گاهی است که باز به قرینه شهرت محتاج هستیم؛ که در این ‌صورت مجاز است. امّا اگر دیگر مستغنی از قرینه بشویم تا جایی که بدون اتّکا به شهرت، استعمال صورت بگیرد، دراین‌صورت وضع تعیّنی شرعی اتفاق می‌افتد.

فرض اول:‌ صلاه به‌معنای «دعا»

اشکال:‌ عدم وجود علاقه مصحّحِ استعمال مجازی

خب، این وضع تعیّنی هم فی حد نفسه، مانعی ندارد «إلّا أنّ استعمال الموضوع للدعاء في الصلاة، غير خال عن الإشكال». همان چیزی را که صاحب کفایه، یک بخشش را اضافه کردند. ایشان در هر دو جهت آن می‌خواهند دراینجا اشکال بکنند. می‌گویند اگر بگوییم صلات، لغتاً به‌معنای دعاست، بعداً شارع مجازاً آن را در این ارکان مخصوصه و این عمل نماز، استعمال فرموده، و بعداً هم شرعاً وضع تعیّنی در نماز پیدا کرده است. حالا چه به‌معنای دعا باشد و چه به‌معنای عطف باشد، به هر دوی اینها اشکال می‌کنند. اشکال اوّل در کفایه هم بود. «إلّا أنّ استعمال الموضوع للدعاء في الصلاة بسبب اشتمالها على الدعاء». می‌گوییم خب در نماز،‌ علاقه جزء و کل است و جزء بر کل اطلاق شده است. جزء نماز، دعا است. به کل این اعمال گفتیم «صلاة»، «دعا»، چه مانعی دارد؟ می‌فرمایند به حسب اشتمال نماز شرعی بر دعا که معنای لغوی صلات است، به کل آن گفتیم «صلاه»‌،‌ می‌فرمایند «غیر خالٍ عن الاشکال. لأنّه الجزء الغير المعتدّ به فيها»

«لأنّه» یعنی چه؟ یعنی دعا، جزء غیرمُعتَنی بِه در نماز است. یعنی دعاء که از ارکان نماز نیست. ارکان نماز تکبیر است و قرائت است و رکوع و سجود و تشهد و… و هیچ‌کدام از این‌ها دعا نیست. یعنی آن چیزی که اصل نماز را تشکیل می‌دهد، دعا نیست. ولذا در سر جایش گفتند که کجا برای ما ممکن است استفاده از رابطه جزء و کل؟ کجا می‌توانیم اطلاق جزء بر کل بکنیم؟ آن جایی که این جزء، از آن جزهایی باشد که «ینعدم الکل مع ذهابه». اگر جزء رفت، کل هم برود. اما در اینجا که این‌گونه نیست، بلکه جزء مغلوب است. اصلش را عرض کردم که تکبیر دعا نیست، تشهّد دعا نیست، قرائت دعا نیست، رکوع و سجود که دعا نیست.

 

عدم استعمال لفظ «صلاة» در دعاء به معنای دعوت کردن

شاگرد: البته در اینجا دعا به‌معنای اصطلاحی گرفته شده است. آیا دعا به‌معنای خواندن عام نیست؟ صرف خواندن و یک گونه دعوت کردن.

 

برو به 0:06:07

استاد: صلات به‌معنای «دعا» که به‌معنای دعا باشد، به کار نمی‌رود. مثلاً نمی‌گویند «الرّسل یصلّیهم» و «یصلّیهم» یعنی آن‌ها را دعوت به سمت توحید می‌کنند. ظاهر به این معنا به کار نمی‌رود. دعا به همان معنای نیایش است، آن دعایِ خاص.

شاگرد: … .

استاد: «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ ۖ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ» . در اینجا «دعوة الداع» یعنی دعا کردن. امّا «قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ ۖ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا» . آنجا هم دعا اگر به‌معنای دعا کردن باشد معلوم است. امّا معنای دیگرش، این بود که یعنی «دعاء الرّسول إیّاکم إلی الدّین»، در آنجا دعا به‌معنای دعوت است؛ که فرق دارد. امّا در اینجا صلات، این‌گونه نیست و دو گونه به کار نمی‌رود، یکی دعوت کردن، یکی هم دعا کردن. صلات یعنی همان دعایِ به‌معنای نیایش.

شاگرد: دعا کردن به‌معنای نیایش هم در نماز هست دیگر. یعنی خود اصل نماز برای همین نیایش آن است. یعنی یک نوع از نیایش خاص است. این معنا که در نماز هست.

استاد: صحبت سر این است که اگر از اعمال نماز، دعاء را بگیریم، خب کسی که عجله دارد فقط اقتصار بر واجبات نماز می‌کند. دراین‌صورت در کجای این نماز دعا خواند؟ در هیچ کجای آن.

شاگرد: در تشهد می‌گوید که «اللهم صلی علی محمد و آل محمد».

استاد: این‌که می‌فرمایید قرائت است. عده‌ای می‌فرمایند که اصلا مصلّی نمی‌تواند قصد دعا بکند. استعمال لفظ در اکثر از معنا جایز نیست. فقط باید قصد حکایت لفظ بکند.

شاگرد: حتی اگر همان حکایت باشد، باز معنای دعایی‌اش، از آن گرفته نمی‌شود. هرچند ما نتوانیم قصد دعا بکنیم، ولی باز معنای دعا در این نماز هست. مثلاً در تشهد، صلوات می‌فرستیم. خب این هم دعا است.

شاگرد2: دعا به‌معنای درخواست یک چیز، که بعید است در نماز، اکثرش از آن سنخ باشد.

استاد: تازه باید وقتی که جزء رفت، کل هم برود؛‌ یعنی دعا که رفت، نماز نباشد.

شاگرد: اگر جزء واجبات باشد، خب با رفتن آن، نماز هم می‌رود دیگر.

شاگرد2: نه دیگر. اگر شما قصد دعا نکنید و فقط قصد حکایت آن چیزی که در قرآن آمده است، بکنید، مشکلی ندارد.

استاد: می‌گویید من فقط دارم مثل ضبط صوت حکایت می‌کنم. یعنی من آن چیزی را که حضرت جبرائیل از طرف خدا آورده است را می‌خواهم بگویم، قصد انشاء نمی‌کنم، قصد دعا نمی‌کنم. اصلاً بحث بود که آیا ممکن است قصد دعاء بکند یا ممکن نیست؟ حاج آقا فرمودند ممکن است. امّا اختلاف است، چون عده‌ای گفته اند که فقط باید قصد قرائت باشد.

شاگرد: البته آن چیزی که می‌فرمایید بعداً آمده، در تسمیه احکام دخیل نیست. اینکه می‌فرماید اگر جز رفت، کل هم برود، ملاک  از دید عرف است، یعنی زمانی‌که عرف می‌خواهد صلات را بر این افعال خاصه اطلاق بکند، می‌بیند که قوام این افعال به چه چیزی بوده است.

استاد: برعکس. وقتی شارع در ما نحن فیه، می‌خواست وضع بکند…

شاگرد: نه، هنوز وضع که نشده است.

استاد: می‌خواست استعمال مجازی بکند، به قرینه دعاء‌، در چه؟ در صلات. امّا بعد وضع تعیّنی بشود، به علاقه جزء و کل.

شاگرد: آیا شارع این کار را کرده است یا عرف کرده؟

استاد: اوّل شارع باید استعمال بکند و اوّل علاقه را باید شارع ملاحظه بکند. ملاحظه چه است؟ علاقه جزء و کل. شما در کجا مجاز هستید که جزء را بر کل اطلاق کنید؟ آیا در هر جزء و کلّی مجاز هستید؟ خیر. آن جزء و کلّی که «الکلّ یذهب بذهاب الجزء». در آن جزء و کلّی که آن جزء، محوریّت دارد. در اینجا الآن آن مقصودی که شارع از نماز دارد، بعد می‌خواهد که مجازاً به آن دعا بفرماید، می‌گویند علاقه معتبره را ندارد دیگر. چرا؟ چون آن چیزی که در نزد شارع است و الآن می‌خواهد به آن بفرماید دعا، باید میخ خیمه‌اش دعا باشد و حال آنکه میخ خیمه‌اش دعا نیست و چیزهای دیگر است، اشکال این است. در کفایه هم بود. حالا دومی آن در کفایه نبوده است که حاج آقا می‌فرمایند.

شاگرد: هیئت کلّی صلات هیئت قرب و طلب پذیرش و اینها نیست؟ شاید به این علاقه به «صلات» گفته اند «دعاء». یعنی ولو بالمعنی الاخص بگوییم در آن دعایی نیست، ولی به‌طور کلّی هیئت یک نمازگزار، هیئت طلب قرب و طلب پذیرش است.

استاد: خب اگر منظور شما “عطف” است که بعداً می‌آید. اگر هم صرف قرب است، به جای اینکه به این اعمال که مقرّب است، دعاء بگویند، بهتر این است که به آن “قربان” بگویند، کما اینکه هست. «الصلاة قربان کلّ تقیّ» . «قربان» است چون او را نزدیک می‌کند. چگونه است که به فرمایش شما، آن چیزی که پیکره آن تقرّب است، به آن دعا می‌گویند؟ دعایی که عملاً جزء مقهور اوست؛ که اگر هم برود به اصل نماز به‌عنوان قرائت و تکبیر و … صدمه نمی‌زند.

شاگرد: اگر تناسب باشد کافی است. حالا ممکن بوده که مثلاً اگر…

استاد: اینکه تناسب باشد کافی است، حرف دیگری است. آن علی المبنا است. سر جایش این‌گونه می‌گویند که رابطه جزء و کل، باید به این نحو باشد، تا بشود مجاز استعمال کنید. اگر خواستید جزء را به کل اطلاق کنید، برای جایی است که «الکلّ یذهب بذهاب الجزء». آنجا می‌توانید که لفظ جزء را بر کل اطلاق کنید.

 

برو به 0:11:42

شاگرد: وقتی می‌خواستند صلات را برای این فعل خاص استفاده بکنند، انواع دیگری از رابطه و حالات که مطرح نبود. یعنی یک نوع نیایش مطرح شد که گفتند آن را به این شکل انجام بدهید. این هم با معنای دعاء مناسبت داشت. یعنی این، یک مصداقی از آن معنایِ کلّیِ دعا محسوب می‌شد، به این علاقه،‌ یعنی به علاقه کل و جزء،‌ به‌گونه‌ای که کل دعاء باشد و جزء صلات باشد.

استاد: من عرض کردم که، می‌گویند یکی از علاقات مجاز، جزء و کل است؛ امّا نه هر جزء و کلّی. مشکل بر سر همین است که در آنجا قید زدند. بله یک وقت هست شما مثلاً می‌خواهید بگویید که ما طبق مبنای خودمان این قاعده را قبول نداریم. آن حرفی را که در آنجا گفته اند که علاقه جزء و کل باید حتماً این‌گونه باشد را قبول نداریم؛ بلکه علاقه جزء و کل یکی از چیزهایی است که به فطرت عرف باید نگاه کنیم، در یک موردی «الکلّ لایذهب بذهاب الجزء» امّا عرف به‌وضوح و قشنگ می‌بیند و طبیعی و خوب می‌بیند و مطابق طبع می‌بیند که شما جزء را بر کل اطلاق بکنید. مجازاً اسم جزء را به همان کل بگویید، بس است.

شاگرد: مثل اینکه مثلاً فرض بکنید از دید عرف فرصتی بوده، برای اینکه دعائشان را در این محمل مطرح بکنند، اگر چه جزء ارکان نیست. درواقع کأنّه از دیدگاه عرف، یک فضایی از طرف پروردگار فراهم شده که این‌ها را بگو، امّا به اینجا که رسیدی -مثلاً در قنوت- درخواستت را مطرح کن. این یک نکته.

نکته دوم یک احتمال دیگر هم که به ذهن می‌آید این است که صلات از ابتدا با این ارکان و شرایط نبوده و از یک جایی به بعد مثلاً تشریع شده است. اگر کسی این را ادّعا بکند، در آن صورت شاید بتواند از این اشکال، گریزی پیدا کند.

استاد: بعید است.

شاگرد٢: این چیزی که من عرض کردم، کلّی و مصداق بود نه کل و جزء. یعنی کلّی دعاء، با این مصداق خاص آن‌که صلات باشد. اگر آن موقعی که صلات وضع شد و درواقع جعل شد، آن موقع به‌عنوان یکی از مصادیق دعاء -که دعاء معنای کلّی نیایش داشت- تعیین شد، به این علاقه هم می‌شد گفت «صلات».

استاد: آن‌که دوباره همان بحث‌های قبلی است. اگر می‌گویید که کلّی دعاء‌ منظور است و این هم فرد آن است و خصوصیت هم ملحوظ نیست و فقط به‌عنوان أنّه فردٌ است، این‌که حقیقی بود و اصلاً مجاز نیست. حقیقت شرعیه هم نداریم. لازمه حرف این است که اصلاً حقیقت شرعیه نداریم که قبلاً از آن صحبت شد.

حل اشکال: توسعه در معنای دعا

خب، حالا یک جوابی می‌خواهند بدهند. غیر از اینکه عرض کردم که جواب مبنایی بدهیم، که شما بفرمایید ما اصلاً قبول نداریم که رابطه جزء و کل این شرط را دارد، بلکه شرط آن فقط چه است؟ طبع سلیم است. این است که طبع سلیم آن را بپسندد. «یستحسنه الطبع السلیم» خب این، وجدان.

«إلّا أنّ» یک جواب دیگری است. «إلاّ أن يعمّ الدعاء لمطلق الذكر و لو بالتسبيح و القراءة» می‌فرمایند در لغتِ «صلات» وقتی می‌گویند «دعاء»، دعاء یعنی یک نحو توجّه به خدا، نه حتماً درخواست یا حاجت. وقتی توجّه به خدا شد – کم‌کم دارد می‌رود به سمت همان معنای عطف و میل- خب بنابراین دراین‌صورت تسبیحِ خدا، ذکرِ خدا، قرائت و حکایت آن صوتی که ملک وحی از ناحیه خدا آورده، همه این‌ها صلات است، البته به این معنا. صلات یعنی دعای به‌معنای مطلق. که البته این هم کاربرد خیلی زیادی دارد.

خیلی از جاها که صحبت می‌شود، مقابلش می‌گویند «ذکر»؛ می‌گویند یک چیزی باید ذکر باشد. بعضی جاها که ذکر نیست، بین علماء در جواز تکرار آن اختلاف شده است. در مورد خودِ تشهّد دیده‌ام که بعضی می‌گویند که «أشهد أن لا إله إلاّ الله» ذکر است. اگر هم کسی بخواهد آن را احتیاطاً تکرار بکند، چون مطلق ذکر است، مانعی ندارد. امّا مثلاً در مورد شهادت به رسالت، ذکر نیست. شهادت به رسالت است و ذکراللّه نیست. بنابراین مثلاً در «أشهد أنّ محمداً عبده و رسوله» اگر اشتباه کرد، به صرف احتیاط، نمی‌تواند برگردد و آن را تکرار بکند. حالا ممکن است بگوییم در مورد احتیاط، یک فرجه ای دارد، امّا عمداً نمی‌تواند تکرار بکند، چون ذکر نیست. به مکلّف امر کرده‌اند که این را بگو، بدون اینکه ذکر باشد.

بله، یادم است از حاج آقا سؤال می‌شد، بیانشان در تلاش برای این بود که شهادت به رسالت را هم تبدیل به ذکر بکنند، به این‌که وقتی شهادت به رسالت می‌دهیم، یعنی داریم شهادت می‌دهیم -مثل همان «أشهد أن لا إله إلاّ الله»- به مُرسِل، این را هم به خدا وصل می‌کنیم دیگر. بنابراین این هم ذکر می‌شود.

شاگرد: اینکه بگوییم «أشهد أن لا إله إلاّ الله» ذکر است، معلوم نیست که «أشهد أنّ» ذکر باشد؛ بلکه شاید «لا إله إلاّ الله» نزد عرف، ذکر است. چه بسا کسی این ادعا را بکند که در نزد عرف، «لا إله إلاّ الله» ذکر است؛ نه «أشهد أن لا إله إلاّ الله».

شاگرد2:اگر این‌طور است باید بگوییم که به‌خاطر زیادی «أشهد» ذکر بودن آن خراب می‌شود، چون «أشهد» که ذکر نیست؛ یعنی اگر این‌گونه باشد باید به‌خاطر زیاده «أشهد» این ذکر بودن آن خراب بشود. خلاصه یک غیرذکری در آن هست. ولی آقایان ظاهراً در «أشهد أن لا إله إلاّ الله» تردید نمی‌کنند که ذکر است.

شاگرد: اشکالتان نقضی است.

شاگرد2: نه. جواب می‌دهیم که در آن تردید نمی‌کنند که ذکر هست.

استاد: عدم التردیدی است که «لم یقع فی محلّه». چرا؟ به‌خاطر اینکه «أشهد» «لا اله الا الله» را از ذکریّت می‌اندازد، الآن می‌شود انشاء. منظور شما همین است؟

شاگرد: بله.

استاد: خب. حالا در مورد آن می‌گویند که در نزد عرف، اگر یک کسی «أشهد إن لا إله إلاّ الله» بگوید، نمی‌گویند دارد ذکر خدا را می‌گوید؟! «یذکر الله»؟! به صرف اینکه دارد می‌گوید شهادت می‌دهم، یعنی دیگر ذکر خدا نیست؟! اینکه می‌گویند تردید نکردن، برای این است که آنها می‌گویند شما به صدق عرفی متمسک شده‌اید دیگر. خب صدق عرفی، وقتی شهادت به یک چیز دیگری است، بسیار خب. امّا وقتی شهادت به وحدانیّت خداست، عرف می‌گویند که «یذکر الله».

شاگرد: این هم به علاقه جزء و کل است. چون جز آن ذکر است، کل آن هم می‌شود گفت ذکر است.

استاد: بله، آیا با «اشهد» اخبار داریم می‌کنیم؟ علی أی حال، اصل این معنا هست. در سلام نماز دیگر کار مشکل‌تر است. چرا؟ چون تحیّت است. «السلام علیک ایها النبیّ». ذکر هست یا نه؟ نه،‌ تحیّت است. تحیّت که ذکر نیست.

شاگرد:‌ مثال نقضش‌ «السلام علی اهل لا إله إلاّ‌ الله» که فرموده‌اند، در آنجا هم باید بگوییم که پس ذکر است.

شاگرد٢: خب باشد. چه اشکالی دارد؟ ذکر خدا که هست. در ضمن آن دارد ذکر صورت می‌گیرد. حالا حتماً نباید که اسم آن ذکر باشد.

شاگرد٣:‌ مثلاً کسی بگوید من «لا إله إلاّ الله» را قبول ندارم. این می‌شود ذکر؟!

شاگرد٢: بله، ذکر منفی است!

استاد: یک احتمالی هست که خیلی وقت است که در ذهن من بوده و همینطور می آمده؛ که در مقام نماز می‌گوییم ذکر، مقابل کلام آدمی است،‌ یعنی با غیر خدا حرف زدن. ولذا هر چیزی در نزد عرف متشرعه، بلکه عرف عام، می‌گویند این صبغه‌اش، صبغه صلات است، این همان ذکراللّه است، به مقابله معلوم می‌شود. وإلاّ‌ بگوییم که نه،‌ «أشهد أن….» ذکر الله نیست!‌ بلکه کلام آدمی است! «ألسلام علیک أیّها النبی»، اشکالاتی به آن وارد می‌کنند، می‌گویند کلام آدمی است. سلام خطاب به پیامبر«صلی‌الله‌علیه‌وآله» است،‌ اگر هم شک کردید نمی‌توانید آن را اعاده کنید،‌ مثلاً. «السلام علیکم»… .

شاگرد: «أشهد أن لا إله إلاّ‌ الله»‌ را می‌شود به یک نحوی درست کرد، مثل آنجا که می‌گوییم «أحمد» یا «نحمد»،‌ به این صورت درست کنیم و بگوییم من دارم حمد می‌کنم. یک بار می‌گوییم «لا إله إلاّ‌ الله»، یک بار هم می‌گوییم «أشهد أن لا إله إلاّ‌ الله».

استاد: همین فرمایش شما،‌ منظور بنده بود به خدمت ایشان، که عرض کردم، عرف وقتی می‌گوید شهادت می‌دهم،‌ خودِ این را یک نحوه ذکر می‌داند.

 

برو به 0:20:50

شاگرد:‌ یعنی فانی در خود «لا إله إلاّ‌ الله» می‌داند؟

استاد:‌ بله. نه اینکه بگوید شهادت می‌دهم،‌ ذکر خدا نیست، یاد نکردم،‌ به دیگری دارم می‌گویم شهادت می‌دهم. این‌گونه نیست،‌ کَاَنَّه در مجموع،‌ این‌ها ذکر هستند. به‌خصوص اگر بگوییم منظور از ذکر یعنی اخراج کلام آدمی. آن هم کلام آدمی، نه آن چیزی که الآن معروف است که می‌گوییم مثلاً «السلام علیک أیّها النبیّ»‌ کلام آدمی است. فقط چون دلیل داریم، به‌دلیل خارج است، نه. منظور از کلام آدمی یعنی همان چیزی که می‌دانیم ماحی صورت صلات است،‌ با غیر خدا حرف زدن. کلام آدمی در نماز نیست. نمی‌توانیم با غیر خدا حرف بزنیم،‌ به این معنا.

شاگرد:‌ پیکره ذکر هست،‌ حتی در مواردی‌که شخصی می‌خواهد برای انکار، «لا إله إلاّ‌ الله»‌ را به کار ببرد، باز هم پیکره ذکر هست. فقط اینکه شرط نیت وجود دارد که طرف به چه نیتی دارد این را می‌گوید. نیّت ممکن است که بیاید و مصحّح ذکر بودن آن بشود؛ وإلا پیکره،‌ در آنجا هم هست. اگر عرف به این قضیه نگاه بکند،‌ ذکر را می‌بیند. منتها وقتی از زبان یک منکر می‌شوند، می‌گوید که این‌ ذکر نیست. چون مثلاً نیت او نیت درستی نبوده است.

استاد:‌ همان ذکر،‌ وقتی با دعا جمع بشود، یکی هست یا نیست؟ شما می‌گویید من دعا می‌کنم، می‌گویم خُب، پس ذکر نگفتید. عرف دعا را با ذکر‌، دو چیز می‌دانند. دعا یعنی چیزی را از خدا خواستن است. ذکر یاد خدا کردن است. اما در یک نگاه وسیع‌تر،‌ وقتی ذکر را در مقابل رابطه با غیر خدا در نظر می‌گیریم، ذکر الله یعنی به‌سوی خدا. دعا هم ذکر است. «إذا اجتمعا افترقا». می‌گویید این‌ ذکر است و دعا نیست؛ یا دعا است و ذکر نیست. اما وقتی همینطوری بگویید دعا،‌ ذکرالله است، یعنی به‌معنای هرچیزی که در مقابل غیر از فِلِش الهی است، رفتن به‌سوی خدای متعال است،‌ دعا هم ذکر است. قرائت قرآن هم ذکر است. به این معنای وسیع،‌ همه این‌ها را در برمی گیرد و این احتمال دور نیست. لذا فرمودند «إلّا أن يعمّ الدعاء لمطلق الذكر و لو» آن ذکری که تسبیح باشد «بالتسبيح و القراءة»

شاگرد: یعنی در این دو تا تردیدی هست که ایشان می‌فرمایند «ولو بالتسبیح و القرائة»؟

استاد: بله. تسبیح ذکر است،‌ نه دعا. تفاوت است. هیچ کس نمی‌گوید تسبیح،‌ دعا است. مثلاً کسی که می‌گوید «سبحان الله» می‌گویند که دارد دعا می‌خواند؟ نه. می‌گویند دارد ذکر می‌گوید. در قرائت، می‌گویند دارد دعا می‌کند؟‌ نه،‌ می‌گویند دارد قرآن کریم را در اینجا حکایت می‌کند. ولذا می‌فرمایند که «ولو بالتسبیح»،‌ یعنی «ولو بشموله لذکر الله و لحکایة القرآن». یعنی واضح است که این‌ها دعا نیست،‌ اما می‌توانیم دعا را به‌گونه‌ای به کار ببریم که مطلق باشد و شامل اینها هم باشد. اینکه گفته می‌شود «الاشیاء تعرف بمقابلاتها»،‌ حضر اضافه چگونه است؟ در یک مقامی است که محکم حصر می‌کند. بعد می‌آیند می‌گویند چه حصری کردید که این قدر از آن خارج شد؟ می‌گوید این حصرِ من، حصر اضافی بود. یعنی نظر به یک چیزی داشتم که نسبت به آن حصر کردم. الآن هم وقتی می‌گوییم دعا، نیایش،‌ یعنی هر چیزی که رنگ آن رنگ خلوت با خداست و به درب خانه خدا رفتن است. خب این ذکر می‌شود و دعا می‌شود. سپس همه اینها از این باب چه می‌شوند؟ با همدیگر یکی می‌شوند.

معنایِ مبطل بودن کلام آدمی در صلات

ولذا به همین بیان، بنده این‌گونه در ذهنم هست سلام در نماز، کلام آدمی نیست و جایی هم در ادله نداریم که سلام، کلام آدمی است، بلکه حتی بعضی از شواهد بر خلاف آن است. یک وقتی شد خودِ حاج آقا هم در سؤالاتی که از ایشان می‌کردند فرمودند. ایشان در مورد بعضی از خطاب ها،‌ احتیاط دارند. در مورد سجده سهو که دیگر همه فقهاء فتوا دارند، می‌گویند «للنصّ». همین نصّ را نمی‌شود بگوییم مثلاً در یک جا یک عملی شرک است،‌ اما بوسیدن حجرالاسود شرک نیست. حالا اینکه بگوییم در یک موردی نص داریم که کلام آدمی اشکال ندارد. این‌گونه حرف زدن مانعی ندارد. مثلاً بگوییم ما نص خاص داریم که وقتی به شما سلام کردند،‌ جواب بدهید. یا مثلاً تسمیت عاطس بکنید، این‌ها را به‌عنوان استثناء بگوییم. اما چه بسا همین نص،‌ دالّ بر این نیست که آن قاعده شکسته شد؛ بلکه دال بر این است که آن قاعده،‌ یک منظوری از آن است که با این،‌ جفت و جور است. ما آن قاعده را بد و نادرست معنا کردیم و‌‌ تضییق در آن قرار داده‌ایم، این احتمالات هست. لذا من این‌گونه در ذهنم هست که سلام هم همان کلام آدمی نیست. مثل چه چیزی؟ مثل اینکه در سجده سهو -گفتم برخی می‌گویند «للنص» اشکال ندارد- شما در سجده سهو چه می‌گویید؟ «السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته». اگر این را بگویید،‌ شما دارید کلام آدمی را می‌گویید؟ آخر نماز هم کلام آدمی گفتید؟ می‌گویند ببینید،‌ با کلام آدمی از نماز خارج شدید. معلوم نیست این‌گونه باشد. خیال می‌کنیم جزئیة للصلاه برای سلام خوب است. عده‌ای می‌گویند سلام،‌ جزء نماز نیست، دیگر. اما این‌گونه به ذهن می‌آید که سلام هم جزء نماز است و هم کلام آدمی حساب نمی‌شود، یعنی کلام آدمیِ مبطِل. کلام آدمی مبطل، یعنی با دیگری صحبت کنید،‌ با غیر خدا حرف بزنید؛ نه اینکه حتی در نماز، به خطاب،‌ او را دعا کنید. ولذا حاج آقا در این موارد احتیاط دارند. مثلاً بگویند «وفّقک الله یا زید»،‌ می‌گویند اگر این را در نماز بگویید اشکال دارد. اگر بگویید «اللهم وفّق زیداً» اشکال ندارد. اما اگر در نماز بگویید «وفّقک الله یا زید»، در قرائت اشکال دارد و مسلّم نیست که عرف بگوید این‌گونه خطاب ها چه است؟‌ کلام آدمی است و با آدمی،‌ مکالمه کرده‌اید،‌ نه. سنخ نماز و آن حال نماز،‌ می‌تواند صدق بکند که ولو «یا زیدی» گفته می‌شود،‌ اما کلام آدمی، که منظور از آن چیزی است که صبغه صلاتیّت دارد، نباشد. البته این احتمال دیگر حالا خیلی از آن بحث‌های متعارف،‌ به دور رفته است. ولی احتمال مقایسه‌ای آن هست. خب،‌ اینکه برای ذکر.

فرض دوم:‌ صلاه به‌معنای عطف

اشکال:‌ صلاه، مجموعه‌ای از افراد «عطف»،‌ نه فرد واحد

حالا اگر صلات به‌معنای عطف باشد چگونه خواهد بود؟ می‌گوییم اصل صلات به‌معنای عطف بوده،‌ اما شارع مقدس آن را استعمال مجازی فرموده در این ارکان مخصوصه و بعد از آن هم حقیقت شده است، حقیقت شرعیه. می‌فرمایند استعمال مجازی هم اگر صلات به‌معنای عطف باشد،‌ باز آن هم اشکال دارد. «كما أنّ استعمال الموضوع للعطف» یعنی موضوع لفظ صلات.

شاگرد:‌ صلات….

استاد: بله. «في الصلاة» می‌گویند. «أن استعمال»، الف و لام موصول است. یعنی «‌استعمال الّذی وضع للعطف»‌ که چه است؟ که لفظ صلات است «فی الصلاة» یعنی صلاتِ شرعی. منظور از این «فی الصلاة» لغت صلات نیست،‌ بلکه منظور همان «عملیّة‌ الصلاة» است. «کما أنّ استعمال الموضوع للعطف فی الصلاة»،‌ یعنی استعمال آن صلات لغوی ای که برای عطف وضع شده است،‌ «فی الصلاة» یعنی صلاتِ شرعی. منظور ایشان «عملیّة‌ الصلاة» است. «لا يخلو عن الإشكال» این طرفِ ‌آن هم اشکال دارد. اصل عطف در کلمات این‌گونه آمده که بعد از صاحب کفایه مطرح شده و در کلمات آشیخ هادی تهرانی بوده است. لذا در کلمات آمده است که مانعی ندارد که صلات به‌معنای عطف باشد.

می‌فرمایند که این هم مشکل است. چرا؟ «لأنّ مجموع العبادات الداخلة في الصلاة ليس عطفاً واحداً، بل كلّ عبادة فيها نوعٌ من العطف، فليس من إطلاق الكلّي على الفرد حقيقةً و لا من استعمالِ الموضوع للكلّي في الفرد» که یعنی مجازاً ،‌ مقابل حقیقت هم می‌شود.

خب،‌ اشکال ایشان چه است؟ می‌فرمایند اگر صلات به‌معنای میل و عطف و رفتن و توجه به‌سوی خدای متعال باشد، باز این هم اشکال دارد، چون نماز یک نوع عطف نیست. سجود آن یک گونه است، رکوع آن یک گونه است،‌ قرائت آن یک گونه است. همه،‌ عطف است،‌ أما عطف، یک نحوه حالت جنس دارد، انواع مختلف دارد که هرکدام فصل مقوّم دارند و جوهره آن‌ها با یکدیگر تفاوت می‌کند. خب وقتی که این‌گونه شد، مجموع عبادات داخل در نماز است «لیس عطفاً واحداً». یک عطف نیست که شما بگویید من با عنایت به‌معنای عطف،‌ به اینها هم می‌گویم عطف. «بل کلّ عبادة فی الصلاة نوعٌ من العطف» ایشان بر روی این کلمه «نوع»‌ تأکید دارند، یعنی با دیگریِ آن قابل جمع نیست. نوع در اینجا به‌معنای صنف منطقی نیست. نوع به‌معنای خود نوع منطقی است. یعنی با آن دیگری فرق دارد. حالا که این‌گونه شد «فلیس» اطلاق صلات به‌معنای عطف، بر نمازی که مجموعه‌ای از چیزها را دارد. مثل اینکه در یک جایی مثلاً چند تا نوع از یک پرنده ای را بگذارند، کبوتری بگذارند، یک بهیمه ای بگذارند،‌ یک انسانی بگذارند. بعد بگویند می‌خواهیم به مجموع این‌ها بگوییم «حیوان»، می‌فرمایند نمی‌شود. هر کدام از این‌ها،‌ نوع های جدا جدا هستند. و حیوان هم به‌معنای جنس است و نمی‌شود یک اطلاق بشود، یعنی به مجموع آن‌ها یک اطلاق بکنند.

شاگرد:‌ بگوییم حیوان‌ها.

 

برو به 0:30:45

استاد: بله،احسنت. هر کدام حیوان جدا هستند و نوعی از حیوان هستند. نه اینکه در مورد همه اینها مثلاً‌ بگوییم «هذه حیوان»،‌ این‌گونه می‌فرمایند که نمی‌شود.

شاگرد:‌ اگر آن طبیعتش منظور باشد، چه اشکالی دارد؟ باز هم خودش یک نوع دیگری می‌شود. «نوع جدید من …».

استاد:‌ آن نوع که قبلاً نبوده، به‌معنای لغوی‌اش؛ یعنی شما الآن می‌خواهید با عنایت به‌معنای لغوی،‌ اطلاقی انجام بدهید. حالا باز در مورد این هم وجوهی به ذهن می‌آید. خود ایشان اشاره‌ای نفرمودند.

شاگرد: اینجا دارند اطلاق کلی بر فرد را که مرحوم حاج‌‌ آقای اصفهانی فرمودند، رد می‌کنند. ایشان می‌فرمایند مثل اینکه اصلاً استعمال نیست؛ بلکه فقط اطلاق و تطبیق است.

استاد:‌ بنابر اینکه اینچنین باشد.

شاگرد:‌ ایشان قبلاً هم رد کردند. گفتند وقتی که خصوصیّت در آن آمد،‌ دیگر اینجا از باب اطلاق کلی بر فرد نیست. بلکه در آنجا قبول کردند که استعمال «موضوع للکلّی» است، برای این خاص. در آنجا آن را قبول کردند.

استاد:‌ بله.

شاگرد:‌ ولی منظور بنده این است که اینجا می‌فرمایند اطلاق بر فرد،‌ یعنی این تیکّه اول آن، انگار می‌خواهند اطلاق را رد بکنند.

استاد: نه. اینجا اصلاً ناظر به یک اشکال جدیدی بر آن حرف قبل است.

شاگرد: تکه دوم آن را قبول دارم که فرمودند «و لا من استعمال». منظورم فقط این تکه اول آن است.

استاد‌:‌ «لأنّ‌ مجموع»،‌ این اساس کار است.

شاگرد:‌ خب حالا این،‌ چگونه در اینجا…

استاد:‌ محور بحث در اینجا «لا یخلو عن الاشکال» است. چرا؟‌ سابق عرض کردم که در اینجا سه تا بحث دارند. یکی وضع تعیینی به استعمال. فرمودند که ممکن است. دو،‌ وضع تعیینی «قبل الاستعمال» که تصریح کنند «وضعتُ». این را هم می‌گویند که «لم یُعهَد». و یکی وضع تعیّنی به استعمال مجازی، که قبل از آن بیاید. اینجا صحبت بر سر این است. ایشان می‌خواهند در آن اشکال بکنند. فرمودند وضع تعیّنی به استعمال قبل ممکن است، اما عملاً محل اشکال است. صلات به‌معنای دعا است. می‌فرمایند اشکال دارد، «إلا أن یقال» صلات به‌معنای عطف است،‌ اشکال استعمال مجازی دارد. یعنی این است که نمی‌شود.

شاگرد: درست است که استعمال مجازی را…؛ ولی این تکه مطلب که می‌فرمایند «فليس من إطلاق الكلّي على الفرد حقيقة» که دیگر بحث مجازی نیست. گرچه در ذیل آن بحث مجازی را آورده‌اند؛ ولی ظاهراً این تکه از بحث کاری به مجاز ندارد.

استاد:‌ بله، درست است، اما اصل اینکه چرا؟ آن اشکال در هر دویِ آن‌ها جاری است. اشکال چیست؟ این است که «مجموع من انواع العطف».

شاگرد: باشد. می‌گوید یک جامعی داشته. اگر ما اطلاق کلی بر فرد را قبول بکنیم،‌ این جامع را بر این عطف اطلاق می‌کنیم. چه اشکالی دارد؟

استاد: چند تا اطلاق مانعی ندارد. نکته‌ای که ایشان می‌فرمایند این است. گفتم مثلاً کبوتری، با اردکی، با چند تا پرنده دیگر جمع می‌کنید، می‌گویید که اینها حیوان‌ها هستند. یعنی لفظ حیوان را بر تک‌تک اینها اطلاق کردم. ایشان به این مطلب که اشکالی نمی‌کنند. اشکال این است که مجموعه اینها را،‌ برای این هیئت اجتماعیه، می‌گویید یک واحد است، مثل اینکه چند تا حیوان را با یک طناب می‌بندید،‌ بعد می‌گویید که‌ «این،‌ حیوان است». این‌که حیوان نیست،‌ این مجموعه است و بسته‌ای از حیوانات است. این‌که حیوان نیست. کجای این حیوان است.

شاگرد: بگوییم از باب اینکه تمام این‌ها در حیوانیت با هم مشترک هستند،‌ حیوان را اطلاق کرده‌اید،‌ چه اشکالی دارد؟

استاد: می‌فرمایند که چون این، انواع مختلفی از حیوان است، پس در اینجا نه اطلاق کلی بر فرد است، نه استعمال کلی در فرد به نحو مجاز؛ چون رابطه ندارند.

شاگرد: مراد این است که اینها یک خصوصیّتی دارند که مراد ما این خصوصیّت است. یعنی آیا کلامشان بازگشت به آن حرف قبل نیست؟ اگر بازگشت به آن حرف قبل نیست،‌ مطلب خیلی واضح نیست.

استاد: من به خیالم می‌رسد که ایشان دارند اشکال جدیدی مطرح می‌کنند.

شاگرد: خب نه. وضوح آن مشخص نیست. وگرنه ده تا پرنده باشند در کنار هم،‌ همه اینها حیوان هستند.

استاد:‌ اما برای این ده تا،‌ هیئت اجتماعیه واحده فرض می‌گیریم. نماز شرعی،‌ چند عمل نیست. یک چیز است، شخص می‌گوید نماز خواندم،‌ به‌نحوی‌که اگر یک تکه از آن را از آن پیکره جدا کردیم،‌ دیگر آن نیست. شما الآن اگر از این مجموعه چند تا حیوان،‌ اردک را از بین این‌ها بردارید، باز هم می‌گویید حیوان است،‌ چرا؟‌ چون از باب اطلاق کلی بر فردها بوده است. اما اگر مجموع اینها را بگویید حیوان،‌ هر کدام از اینها را که بردارید، دیگر او نیست.

شاگرد: از باب ارتباط جزء و کل بگوییم. کل اینها یک هیئت جدیدی است که تمام اجزای آن عطف است. یعنی از باب کلی و فرد نگوییم.

استاد:‌ اجزاء آن،‌ انواع مختلفی از عطف هستند.

شاگرد: باشد. خب ما چند تا جزء مختلف از عطف را گرفته‌ایم و در کنار هم قرار داده‌ایم و یک کلّ‌ جدیدی را درست کرده‌ایم که رابطه‌این کل با اجزاء این‌گونه است که تمام اینها عطف هستند، مثل همان بحث دعا. ما اگر در دعا قبول می‌کردیم که دعا عضو رئیسی صلاه است … .

استاد: همان مثال حیوان را که من زدم، از آن بابی که همه حیوان هستند، من دارم طناب پیچ می‌کنم و این‌ها را با هم می‌بندم. خب حالا این دسته‌ای که من ایجاد کردم،‌ حیوان می‌شود؟

شاگرد:‌ نه. این نسبت فرد و کلی نیست.

شاگرد٢: بله،‌ اگر جامع اینها را در نظر بگیریم،‌ حیوان می‌شود.

استاد:‌ جامع از آن حیث صدقش بر افراد اینها، حیوان‌ها است.

شاگرد:‌ نه دیگر،‌ یک حیوان است.

استاد:‌ این یک حیوان است؟ یک حیوان نیست که.

شاگرد:‌ مگر اینکه خصوصیت هر فرد را در نظر بگیریم.

شاگرد٢:‌ در همه جا این‌گونه نیست. مثالی که دارید می‌زنید خیلی مثال خوبی است برای جا انداختن فرمایش حاج آقا؛ اما مشکل بر سر این است که در همه جا این‌گونه نیست. شما مثلاً فرض بفرمایید یک دعایی را مثل دعای شریف عرفه در نظر بگیرید که آقا امام حسین علیه‌السلام شروع کرد. ابتدا در دعا مثلاً شروع کردند به شمارش نعمات الهی، بعد دست‌ها‌ی شریف شان را بالا آوردند. خب آیا مثلاً وقتی خود شما می‌خواهید این را تحلیل بکنید،‌ می‌گویید که ایشان در اینجا دعا کرد،‌ جورِ خاصی از دعا. آنجا دعا کرد،‌ جورِ خاصی از دعا. آیا از ابتدا تا انتهای آن یک دعا نیست؟ آیا نمی‌توانید به تمام این‌ها اطلاق دعا کنید؟

استاد:‌ نه. این چیزهایی که شما می‌فرمایید حالات دعا است.

شاگرد: خب دیگر. در ما نحن فیه هم شخص می‌گوید که این‌ها حالات عطف است. از اول می‌بیند. می‌بیند که این آقا تکبیر گفت،‌ قامت بست و دیگر با کسی کاری ندارد و با کسی صحبت نمی‌کند و تا انتها هم به همین صورت بود. معلوم شد که در این حین،‌ کاری با مخلوقات خداوند ندارد و با خدا دارد صحبت می‌کند. حالا اینکه مثلاً گاها سجود کرد،‌ گاها رکوع کرد،‌ ایستاد،  این‌ها حالات مختلف است.

استاد: حاج آقا می‌فرمایند که خیلی تفاوت می‌کند. ایشان می‌گویند عطفی که ظهور پیدا می‌کند در سجود، جوهره آن با قرائت و  رکوع فرق دارد.

 

برو به 0:37:39

شاگرد: از نظر عرف که خیلی تفاوت نمی‌کند.

استاد:‌ نسبت به باطن تشریع صلات که چرا. در روایت وسائل الشیعه دارد،‌ که یک چیزی برای حضرت ظهور کرد که به سجده افتادند؛ که تا آن،‌ اتفاق نیفتاده بود، ایشان هم به سجده نیفتاده بودند. به عبارت دیگر یک عمل صوری نیست که بگوید حالا دیگر می‌خواهم خیلی تعارف بکنم. به تعبیر یکی از اساتید،‌ ایشان می‌گفتند روح باید سجده بکند،‌ بدن باید تابع آن باشد. در ما ها این‌گونه است که بدن سجده می‌کند و روح تابع آن نیست. یک عمر این‌گونه است که فقط همین صورت سجده را می‌آوریم. روح سجده نکرده است. اما در آنجا برعکس بود. روح که سجده کرد‌، بدن هم تابع آن بود و افتاد. در آن روایت هم دارد که «ظهر له من عظمة الله»[2] که چه شد و سجده به‌دنبال آن آمد.

شاگرد: برای چه کسی اتفاق افتاد؟

استاد: برای حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله در معراج.

شاگرد: ولی حضرت از ابتدا تا انتها،‌ معطوف خداوند تبارک و تعالی و منقطع از سایرین بودند.

استاد: اصلاً یک نوع رمز معرفتی و عبودیّتی ظهور می‌کند،‌ بعد هم به تبع آن، حالت سجده می‌گیرد و به زمین می‌افتد. لذا این عطف است، اما حاج آقا می‌فرمودند که نوع عطف آن با آن فرق می‌کند.

شاگرد: درجه عطف آن بالاتر است. اینکه تأثیری ندارد. شما هم در زمانی‌که دعا می‌خوانید،‌ زمانی‌که دیگر دست‌ها را بالا می‌آورید کانَّه انگار یک حالت خاصی پیش آمده است دیگر، اینکه دلیل نمی‌شود که عرف به این‌ها عطف نگوید. یعنی به بقیه آن عطف نگوید یا اینکه از ابتدا نتواند اعتبار بکند که تمام اینها، از ابتدا عطف است.

استاد:‌ به اینها عطف می‌گوید و حرفی نیست. اما از باب جنس می‌گوید، نه از باب نوع.

شاگرد:‌ نه. به کل این یک بار عطف می‌گوید؛ کما اینکه یک بار به کل آن دعا کردن می‌گوید. مشکلی ندارد.

استاد: اگر این‌گونه باشد که دیگر اصلاً حقیقت شرعیه هم نیست. این‌که شما می‌گویید کلی و فرد می‌شود.

شاگرد: چون خود ایشان می‌خواهند اول کلی و فرد را رد بکنند.

استاد: بله، رد ایشان برای این است که وقتی عطف، انواع شد، به مجموعه‌ای از افرادِ چند نوع، صدق کلی بر فرد نیست.

شاگرد: ما هم می‌گوییم که نیست. یک هیئت جدیدی است که تمام اجزای این هیئت جدید،‌ عطف است، از باب آن مجازی که در باب جزء و کل استعمال می‌کردیم، می‌خواهیم به کل این عطف بگوییم.

شاگرد٢:‌ نه. ولی عطف های آن با هم فرق می‌کند.

شاگرد: اجزاء‌ آن‌که دیگر عطف است.

شاگرد٢: درست است ولی یک هیئت جدید پیدا کرده است. هیئت جدید که پیدا کرد خصوصیت پیدا کرد. در آنجا هم حاج‌ آقا فرمودند که «یدفعه أنّ  الاستعمال مرعیٌ فیه الخصوصیة قطعاً و لا یراد منه العطف الجامع بین العبادات»[3]. آقایان که می‌فرمایند،‌ ما می‌توانیم جامع را بگوییم که جنس اینها عطف است. ولی الآن که خصوصیّت آمد، ما به جنس‌ها که کار نداریم. صلات، با این هیئت ترکیبیه را کار داریم،‌ پس خصوصیّت پیدا کرد. لذا از باب اطلاق کلی بر فرد نیست. اما چرا مجاز هم نیست؟‌ فکر می‌کنم این همان چیزی است که در همان جا فرمودند «و حیث لاتجوز إلا بالاعم في المجاز المشهور المستغني عن القرينة»[4]،‌ اینجا دیگر آن را توضیح ندادند. اینجا فقط فرموده‌اند «و لا من الاستعمال موضوع للکل فی الفرد».

استاد: خب در اینجا هم تأکید بر روی کلمه «فرد»‌ دارند دیگر.

شاگرد: از این نوع مجاز نیست.

استاد:‌ چون وقتی که استدلال می‌کنند باید صدر استدلال به نتیجه‌گیری آن مربوط باشد، دیگر. صدر آن چه می‌فرمایند؟ می‌فرمایند «لایخلو عن الاشکال. لإنّ‌ مجموع العبادات الداخلة فی الصلاة لیس عطفاً واحدا. بل کل عبادة  فیها نوع من…». زیر کلمه «نوع» خط بکشید. بعد می‌فرمایند که «فلیس من اطلاق الکلّی علی الفرد»‌ زیر کلمه «فرد»‌ هم خط بکشید. «و لا من استعمال الموضوع للکلّی فی الفرد»،‌ دوباره خط بکشید. این سه تا به هم مربوط هستند. می‌فرمایند وقتی هرکدام نوع جدا هستند، پس ما یک فردِ واحد نداریم تا بگوییم این استعمال شده در فرد یا بگوییم کلی در فرد استعمال شده است. ما فرد نداریم،‌ بلکه ما افراد متنوع به انواع مختلف داریم.

شاگرد: مجاز آن از این باب درست نمی‌شود، ولی از باب دیگری می‌خواهیم درست بکنیم.

شاگرد: اینکه قضیه را به شکل مسائل تکوینی ببینیم، یک مقدار با بحث فعلی ما سازگار نیست. الآن مثالی که حضرتعالی زدید این را خیلی خوب نشان داد، چون بُردید در تکوینیات. اما در مسائل اعتباری مثل جمله گفتن، مثل حرف زدن، نطق کردن،‌ دعا کردن،‌ عطف،‌ این‌ها دیگر مسائلی نیست که مثل … .

استاد: عطف از تکوینیات است، نه از اعتباریات. اینکه شما یک دفعه عطف را در کنار اعتباریات آورده‌اید، درست نیست. عطف،‌ رفتن روحی است.

شاگرد: وقتی شما از بیرون نگاه می‌کنید و به یک سری مسائل نگاه می‌کنید،‌ اینجا دیگر مثل آن شرایطی نیست که چهار تا بقر و غنم و… دور آنها یک طناب بسته باشیم و بگوییم این‌ها یک چیز است،‌ بله،‌ اینجا نمی‌شود، یعنی در اینجا فرمایش ایشان درست است. اما در بحث ما، مسئله بر سر این است که این‌ها مثل انشائیات است، مثل اعتباریات است که بندِ به حالات روحی آن شخصی است که دارد کار را انجام می‌دهد. و شما هم که از بیرون نگاه می‌کنید، همین قدر که می‌بینید شخص،‌ از اینجا منقطع شده و به عالم بالا معطوف شده،‌ می‌توانید بگویید عطف است. حالا هر کدام از موارد آن را می‌توانید بگویید درجه خاصی از عطف است. حالا به نظر بنده خیلی دور از ذهن نمی‌رسد. آن مثال خیلی خوب بود، ولی از تکوینیاتی است که در ذهن عرف با تصور و قصد خاص شخص‌ عوض نمی‌شود؛ ولی در کلام نه، همه این‌ها با اعتبار شما و با قصد شما تغییر می‌کند.

استاد: یعنی مثلاً اگر عطف یک نحو توجه باشد، اما یک مواردی از توجه باشد که اصلاً از سنخ آن توجه قبلی یا سایر توجهات نباشد،‌ اگر ما بخواهیم این‌ها را در یک جا جمع بکنیم باید بگوییم تمام اینها توجه است.

شاگرد: این چه مشکلی دارد؟ هیچ مشکلی ندارد. کما اینکه وقتی شما دارید کسی را مورد خطاب قرار می‌دهید،‌ حالا ممکن است یک شخصی عصبانی بشود، یا اینکه دیگری گریه بکند؛ در اصل اینکه شما دارید او را مورد خطاب قرار می‌دهید که تفاوتی نمی‌کند. به فرمایش شما یک حالی اتفاق افتاد که مثلاً ایشان گریه کرد یا اینکه بغض کرد. اینکه مشکلی ندارد.

 

برو به 0:44:22

شاگرد٢:‌ خلاصه اینکه «فی النفوس شیء». یعنی هضم فرمایش حاج آقا،‌ این‌گونه که از فرمایشات رفقا معلوم می‌شود،‌ یک مقداری سخت است که ما بپذیریم که عرف هدف این چند جزء را -حالا چه عبودیّت باشد،‌ چه توجه باشد،  چه عطف باشد- از این‌ها غافل می‌شوند و به تک‌تک این‌ها نگاه می‌کنند ولذا مثلاً گفتن صلات بر این مجموعه برای ایشان سخت است.

خلاصه استدلال بر عدم جواز استعمال مجازی در فرض دوم

استاد:‌ علی ایّ حال آن چیزی که استدلال ایشان است‌،‌ این است که ایشان می‌گویند، شما یا استعمال حقیقی دارید و یا استعمال مجازی. استعمال حقیقی این است که عطف به‌معنای کلی را، می‌خواهید بر فرد خودش صدق بدهید، مثل اینکه بگویید «جائنی انسانٌ» یعنی زید. این استعمال حقیقی است، استعمال مجازی نیست. شما فرد انسان را بر زید اطلاق کردید. این استعمال حقیقی است. شما انسان را در زید استعمال نکردید،‌ فقط بر او اطلاق کردید، این یک مورد است؛ که در اینجا بگویید عطف را بر این فرد ارکان مخصوصه شرعی اطلاق کردیم. این استعمال حقیقی است.

استعمال مجازی این است که شما اطلاق نکردید؛ بلکه عطف را در این ارکان مخصوصه استعمال کردیم. این هم می‌شود استعمال مجازی. چرا؟ برای اینکه می‌خواهیم به یک خصوصیّتی-به‌خاطر رابطه‌ای که فرد با کلی خودش دارد-‌ به شخص زید در استعمال،‌ بگویم «انسان». یعنی استعمال کرده باشیم در او بِخصوصِه، نه اینکه بر او اطلاق کرده باشم.

ایشان می‌فرمایند هیچ‌کدام از اینها در ما نحن فیه درست نیست. چرا؟‌ چون در هر دوی این‌ها ما یک فرد داریم، اطلاق کلی بر فرد،‌ استعمال کلی در فرد؛ اما در ما نحن فیه که ما فرد نداریم، بلکه چند تا فرد را به یکدیگر چسبانده‌ایم و برای این‌ها اعتبار وحدت کرده‌ایم. یک فرد جدید داریم، که نه با آن فرد قبلی رابطه دارد،‌ چون فردی از آن نیست و نه اینکه از باب استعمال کلی در فرد، می‌توانیم بگوییم که رابطه‌ای هست بین این فرد با آن کلّی، چون این هم ولو خودش فرد است، اما از چند تا نوع تشکیل شده است. این اصل استدلال ایشان است.

شاگرد: این قسمت اوّلی که اطلاق کلی بر فرد نیست به‌خاطر اینکه دارای تفاوت است، در اینجا یک اشکالی به ذهن می‌رسد که ظاهراً باید این اشکال را در فرمایشات قبلی شان رفع بکنیم. چون در اینجا دیگر آن را ذکر نکرده‌اند. اشکال این است که ما قبول داریم که این‌ها فرد های متفاوت هستند. ولی چه اشکالی دارد که ما این لفظ صلات را اطلاق بکنیم برای جامع این عطف که در همه اینها موجود است؟ جواب حاج آقا این است که ما در اینجا اصلاً کاری با جامع نداریم. ما در اینجا با خصوصیت کار داریم. چون این فردهای مختلف که با هم جمع شده است یک خصوصیتی پیدا کرده است. و وقتی ما می‌گوییم صلات، کاری با آن جامع نداریم. ما این خصوصیّت را کار داریم.

شاگرد٢:‌ کدام خصوصیّت؟

شاگرد:‌ همین که این چند تا فعل رکوع و سجده و … با یکدیگر جمع شده‌اند و این عطف های خاص متفاوت در کنار یکدیگر قرارگرفته اند. حالا این‌ها در کنار هم یک شکلی پیدا کرده به نام صلات. ما عطف کلی و جامع را در اینجا نمی‌خواهیم. پس اطلاق کلی بر فرد نیست به‌خاطر فرمایش شما که اینها با یکدیگر متفاوت هستند.

شاگرد٢: چرا مجاز نیست؟

شاگرد: حالا یکی یکی توضیح بدهم. از آن طرف جامع نیست، به‌خاطر اینکه گفتیم در اینجا خصوصیّت وجود دارد. اما مجاز نیست، به‌خاطر همان فرمایش حاج آقا که در اینجا یک فرد جدید درست می‌شود، که باید بگوییم این فرد جدید ظاهراً علاقه‌ای به آن فرد ندارد. حالا اینکه چرا علاقه ندارد،‌ این دیگر برای ما خیلی واضح نیست. ولی ظاهراً یک فردی است که این فرد علاقه‌ای به فرد قبلی ندارد.

استاد:‌ علاقه ندارد به‌خاطر اینکه مجموع چند فرد از نوع،‌ فردی است که با هیچ‌کدام از آن فردهای دیگر یکی نیست و تفاوت دارد.

شاگرد:‌ مشابهت هم ندارد؟

استاد: نه دیگر.

شاگرد: اگر بخواهیم مجاز را رد کنیم باید آن بیست و پنج نوع علاقه را رد کنیم. یکی از علاقه‌ها رد شده است. اما اینجا علاقه جزء و کل دارند، این علاقه که رد نشده است. یعنی اصل مَجاز بودن آن را که نمی‌توان رد کرد. فقط یکی از آن علائق در اینجا نیست. اما آیا علاقه دیگری هست؟ بله. اینها رابطه جزء و کل دارند. جز،‌ عطف است. حالا اسم کل را عطف گذاشته‌ایم به این جهت که عضو رئیسه آن عطف است.

استاد:‌ در اینجا که کل و جزء نیستند.

شاگرد: چرا. کل و جزء هستند.

استاد: همه اجزاء،‌ فرد خود آن هستند.

شاگرد:‌ اشکال ندارد. شما کلام را دارید. آیا اجزاء‌ کلام،‌ کلام نیستند؟

استاد: «کلامنا لفظ مفید»[5]. اجزاء‌ آن‌که مفید نیستند.

شاگرد:‌ چرا مفید نیستند؟

استاد: الآن زید کلام است؟

شاگرد:‌ نه. کلام به‌معنای عام را عرض می‌کنم، نه کلام نحوی. شما مثلاً یک سخنرانی را فرض بفرمایید. یک کسی یک ساعت سخنرانی کرده است. این جملات وسط سخنرانی را،‌ می‌گویند «کلام».

استاد: پس بگویید «لفظ».

شاگرد:‌ نه. کلاً گفتند کلام.

استاد: اگر یک کسی لفظ زید را بگوید، می‌گویند کلام گفت؟ می‌گویند یا نمی‌گویند؟

شاگرد: به زید کلام نمی‌گویند. ولی به تک‌تک جملات او که کلام می‌گویند.

استاد: بله،‌ خب.

شاگرد: از مجموع کلام،‌ کلام جدیدی پدید آمد. ما به کل اینها کلام می‌گوییم،‌ چه اشکالی دارد؟

شاگرد٢: من خطاب کردم. این خطاب من خیلی هم طول کشید. به تک‌تک این چیزهایی هم که هست خطاب می‌گوییم و مشکلی نداریم. کما اینکه مثال آن را امروز یکی از دوستان،‌ تعریف می‌کردند. ایشان می‌گفتند که ما در بین کفار رفتیم و مثلاً یک ساعتی را که اذان گفت،‌ من نماز می‌خواندم. هم اتاق با چند نفر دیگر بودیم. بعد می‌گفت که در آن دفتری که من نماز می‌خواندم بعد از یکی دو روزی دیدم یک شخصی که معمولاً در آن زمان در اتاق می‌ماند،‌ می‌گوید وقتی من می‌خواستم نمازم را شروع بکنم، ایشان از اتاق بیرون می‌رفتند و بعد از اینکه نمازم را تمام می‌کردم، ایشان وارد اتاق می‌شدند. بعد به او گفتم چگونه است؟ گفت من دیدم شما انگار با خدا مشغول هستید و من خواستم مزاحمت ایجاد نکنم. این عطف را یک کافر متوجه می‌شود درحالی‌که او هیچ نسبتی هم با دین ما ندارد. حالا در اینجا، ما بگوییم انگار این کافر از اول که من نماز را شروع کردم تا آخر،‌ مدام چند تا چیز را دید. به نظرم این‌گونه نیست. یعنی در واقع به کل این عمل صلاتیه، می‌گوییم «عطف». و حتی شاید قائلی که این حرف را بزند -با توجه به اتصالی که بین ارکان وجود دارد- حاضر نشود در همان زمان به یکی از این‌ها بگوید فردِ آن است.

 

برو به 0:50:59

شاگرد٢: عرف مدام آن نخ تسبیح در این عمل صلاتیه را می‌بیند که همان عطف است. هیئت و  آن نخ تسبیح و آن غایت را می‌بیند.

شاگرد: علی الخصوص اگر عطف را در مقابل فصل بگیریم.

استاد: آن چیزی که بعداً می‌گویند «والظاهر»،‌ مقصود ایشان را از «والظاهر» می‌گویم. حاج‌آقا می‌فرمایند اگر شما الآن می‌گویید که عرف این‌ها را می‌بیند و همه را یک عطف می‌بیند،‌ خب پس اگر عرف، این‌ها را تغییر داد،‌‌ باید به آن هم بگوید صلات.

شاگرد: بله،‌ به آن‌ها می‌گوید «صلات». مشکلی ندارد.

استاد: باید به آن‌ها بگوید «صلات» و حال آنکه نمی‌گوید. اصلاً ما می‌دانیم وقتی می‌گویند نماز شرعی، حاضر نیست به هر عطفی این را بگوید.

شاگرد: احسنت. پس معلوم می‌شود مجاز است.

استاد: نه. معلوم می‌شود که آن ریختی که شارع در نظر گرفته،‌ مقوّم مرادش است، به‌نحوی‌که اگر آن را تغییر بدهید دیگر نماز نزد او  نیست. بنابراین نه از باب اطلاق کلی عطف بر فردش، و‌ نه از باب استعمال کلی در فردش. چرا؟ چون این فرد،‌ برای او فرد نیست، بلکه پیکره ای است که مقوّم آن،‌ این خصوصیات را دارد؛ که اگر آن را یک مقداری تغییر بدهید می‌گویند این دیگر آن نشد.

شاگرد:‌ خب این‌که با فردیّت می‌سازد. یک فردی است که اگر آن را یک مقداری تغییر بدهیم می‌شود….

استاد: فردی است که خصوصیاتش،‌ مقوّم مراد منظور است. اگر این‌گونه است آیا باز این استعمال‌ مجازی است؟ نه. اگر فرد باشد،‌ استعمال کلی در آن مجازی می‌شود. اما اگر یک فرد نیست،‌ بلکه چند فرد است – چند فرد را شارع برای آن‌ها وحدت اعتباریه قرار داده است، به‌نحوی‌که اگر آن را تغییر بدهید دیگر آن نیست. پس این،‌ به این نحو و با این خصوصیات فردیه،‌ استعمال کلی در فرد هم نیست. ولذا در «والظاهر» می‌خواهند بگویند که چگونه باید بگوییم.

شاگرد: اینکه مجازی نیست،‌ خیلی برای ما مشخص نیست. یعنی اینکه چند تا مجموع را با هم جمع کنیم، نمی‌شود که یک فرد تشکیل بدهد، چرا که‌ مشابهتی دارند.

استاد:‌ چه مشابهتی دارند؟ صحبت سر همین است.

شاگرد: همه اینها عطف هستند.

استاد: عطف،‌ جنس است. اما شما چند نوع را یکی کردید. چند نوع را به‌عنوان انضمام یکی کردید؛ نه صرفاً به‌عنوان اینکه این چند تایی که با هم جمع کردید حیوان هستند یا اینکه همگی شان عطف هستند؛ نه،‌ همگی با هم، یک فرد عطف هستند. می‌گویند نماز بخوان یعنی یک کار را انجام بده. که اگر در یک مورد، بعضی قسمت‌های آن را کم کردید،‌ هنوز جنس هست. شما اگر از آن مجموعه‌ای که من گفتم،‌ از همان پرنده،ها، اگر یکی یا دو تا را کم کنید، باز همان جنس هست. می‌گویید خب این فرد است دیگر و اگر از افراد آن کم و زیاد بکنم خللی به جنس وارد نمی‌شود و بعد از کم و زیاد کردن افراد،‌ باز هم به این مجموعه،‌ می‌گوییم حیوان.‌ این عنوان را از باب اینکه جنس بوده، بر آن اطلاق کرده‌ام. اگر یکی از افراد هم باقی بماند، باز هم در ذیل همان یک فرد،‌ جنس محقق است. اما شارع می‌فرماید که در نماز، اگر یکی از قسمت‌های آن را برداشتید، دیگر آن چیزی که من می‌گویم نیست. یعنی دیگر در اینجا حیوان نداریم؟ چرا نداریم. در یک مجموعه‌ای که از آن کبوتر را برداشتیم،‌ هنوز حیوان را داریم،‌ چون جنس بود که منظور بود. اما شارع می‌فرماید که نه. منظور من به‌گونه‌ای بود که اگر یکی از این‌ها را برداریم، دیگر نمازی که من می‌گویم، نیست. خب اگر عنایت به جنس بود که در اینجا هنوز جنس هست.

شاگرد:‌ خصوصیّات مصداق که در اسم گذاری دخیل نیست. مثلاً می‌گوییم صلات، اگر نحوه استعمال ما صحیح باشد بعداً می‌گوییم این نمازی را که ما می‌خوانیم،‌ این خصوصیت را دارد که مثلاً‌ افعال آن راجابجا نکنید. لزومی ندارد که همه این خصوصیات در نامگذاری و استعمال اولیه ما مجازاً، دخیل باشد. اگر وحدت آن برای ما پررنگ بشود….

استاد: وحدت بین افراد متنوعه به‌نحوی‌که حالا یکی شده‌اند. خب این حالا الآن چگونه است؟

شاگرد: یک جنس بر همه اینها حاکم است. حالا آن جنس را شارع ببیند و مجازاً کل را -به‌خاطر آن جنس- بر افراد‌ اطلاق بکند. بعد هم کم‌کم  بگوید که این،‌ احکامی دارد و این محکیّ من یک خصوصیاتی دارد. آن خصوصیات لازم نیست که در ابتدا و در نحوه استعمال،‌ دخیل بدانیم.

استاد:‌ شما از باب استعمال کلی در فرد در رفت و حال آنکه ایشان می‌خواستند آن را مجاز قرار بدهند.

شاگرد:‌ ما الآن داریم برای مجاز صحبت می‌کنیم.

استاد:‌ می‌دانم، ولی ایشان مجاز را از باب استعمال کلی در فرد گرفتند، نه اطلاق.

شاگرد:‌ «استعمال‌ موضوع للکلی».

استاد:‌ بله دیگر. «فلیس من اطلاق الکلّی علی الفرد حقیقة ولا من استعمال الموضوع للکلّی» یعنی الصلاتی که برای کلی عطف وضع شده است،‌ «فی الفرد مجازاً». از یک علاقه دیگری است.

شاگرد: استعمال کلی در فرد است دیگر. استعمال جنس در فرد خودش است دیگر.

استاد: نه. در اینجا که فرد نیست. اینجا مجموع مد نظر است. کل و جزء است.

شاگرد: یک فرد جدیدی درست شد.

استاد:‌ یک فرد جدیدی که فردی از آن عطف -به‌معنای آن حیوان- نبود. الآن هم شما دارید مجازی می‌گویید. یعنی نمی‌توانید به این مجموعه بگویید حیوان است، این یک حیوان نیست. شما به یک قفسی که در آن ده تا کبوتر وجود دارد، می‌گویید که این یک حیوان است؟

 

برو به 0:56:12

شاگرد: نه. اینجا نمی‌گوییم چون وحدت آن برای ما پررنگ نیست. یعنی انگار داریم با یک طنابی این وحدت را درست می‌کنیم. اما اگر عرفاً این وحدت را واقعاً پررنگ بدانیم، یعنی بگویند که یک کار. مثل اینکه یک کسی بخواهد به یک اداره‌ای برود، می‌گوید که من یک کار در این اداره دارم، ولی درواقع یک کار ندارد. چرا؟‌ چون باید مثلاً درب را باز بکند،‌ از پله ها بالا برود و… اما همه اینها را یک کار می‌بیند. اما اگر در چند تا اداره کار داشته باشد می‌گوید که من چند تا کار دارم. با این‌که تمام این کارها در یک روز انجام می‌شود.

استاد:‌ نه. اتفاقاً در آنجایی که می‌گوید من در فلان اداره یک کار دارم،‌ آن هدف غایی اش را دارد می‌گوید.

شاگرد:  آن کارها مقدمات آن است.

استاد: مقدمات را غضّ نظر می‌کند. اینکه واقعاً می‌گوید یک کار دارم، همان غایت را دارد می‌گوید. می‌گوید من یک کار دارم که می‌خواهم به منزل عمویم بروم. مقصود این شخص وارد شدن به خانه عمویش بوده است، و تمام مقدمات را از باب مقدمه غایت، در نظر می‌گیرد؛ نه از این باب که تمام کارها را به یک طناب پیچیده است و می‌گوید این‌ها یک کار است. این‌گونه نمی‌گوید و تمام کارها را مقدمه رفتن به خانه عمو می‌داند.

شاگرد: در تأیید اینکه مجاز نیست،‌ همان‌طوری که خود شما هم فرمودید، نمی‌شود بگوییم اگر صلات، فقط صرف همین عطف بود، پس چرا مثلاً به صوم،‌ صلات نمی‌گویند؟

استاد:‌ بله. با اینکه آن هم عطف است.

شاگرد: این،‌ تأیید عدم مجازیّت است.

استاد: بله. اینها می‌گویند که صوم هم از یک حیثی عطف و عبادت است. پس به این هم بگوییم صلات است.

شاگرد: شارع نفرموده است، یعنی استعمال نکرده است. اگر می‌فرمود ما هم می‌گفتیم.

استاد: ولی ما باید بتوانیم آن را میزان بکنیم، یعنی مانعی ندارد،‌ فقط استعمال شرعی نیست.

شاگرد: می‌توانیم بگوییم «الطّواف صلات»، چه اشکالی دارد؟

استاد: البته آن چیزی که مقصود من بود این است که این توضیحاتی که دادم،‌ شما ببینید که به عبارت حاج‌ آقا می‌خورد یا نه که مقصود ایشان این باشد. یک وقتی هست که انسان وقتی که به آن فکر می‌کند،‌ می‌بیند چون من مطلب را بد بیان کرده‌ام این اشکالات دارد وارد می‌شود. یک وقتی هم هست که می‌گوییم کَانَّه عبارت همین هست،‌ ولی خب حالا تا سؤالات آن برای ما حل بشود. آن چیزی که مقصود اصلی من هست، قسمت اول است که ببینیم مقصود ایشان از عبارت همین است یا نیست. حالا سؤالات آن در جای خودش. این مرحله اول مقصود. ببینید این توضیحی که من دادم،‌ مقصود ایشان هست یا نیست.

 

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبیّن الطاهرین.

 

 

 

 


 

[1] . مباحث الأصول، ج‏1، ص 95.

 

 

[2] «… فقال له اقرأ يا محمد- و افعل كما فعلت في الركعة الأولى ففعل ذلك ثم سجد سجدة واحدة فلما رفع رأسه ذكر جلالة ربه تبارك و تعالى الثانية فخر رسول الله ص ساجدا من تلقاء نفسه لا لأمر أمره ربه عز و جل فسبح أيضا ثم قال له ارفع رأسك ثبتك الله‏» (وسائل الشیعه،‌ج۵، ص۴۶٨)

[3] . مباحث الاصول،‌ ج ١، ص٩٠.

[4] . همان،‌ ص٩١.

[5] . کلامنا لفظ مفید کاستقم                     واسم و فعل ثم حرف الکلم. (الفیه ابن مالک)

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است