مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 17
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: برای مباحث الاصول است؟
شاگرد: بله.
استاد: میخواهم فرمایشات شما را، دیگر دوستان هم بشنوند.
شاگرد: مطلب خاصی نیست.
استاد: خب بفرمایید.
شاگرد: در همین صفحه 85.
استاد: خوشحالم کردید گفتید صفحه 85. دیدم به صفحه 85 رسیدیم دیگر خیلی است. یک سال مباحثه کردیم به صفحه 40 50 رسیدیم. بله بفرمایید.
شاگرد: «و الظاهر أعميّة السلب في هذا الحمل من المجازيّة في الصورتين»[1].
استاد: یعنی صورت عام و خاص من وجه و عام و خاص مطلق. دو قسمت کردند.
شاگرد: و تساوی مثلاً.
استاد: بله. چون آن عام و خاص من وجه و تساوی را یک کاسه کردهاند.
شاگرد: بله.
استاد: من اینگونه فهمیدهام و ظاهراً اینگونه هم معنا کردم.
شاگرد: بله. این صورتین عام و خاص من وجه و مطلق، تصوّرش چگونه میشود که دو مفهوم، رابطه عام و خاص من وجه یا مطلق یا تساوی داشته باشند، ولی از همدیگر صحّت سلب داشته باشند، یعنی نه حمل اولی بشوند و نه حمل شایع.
استاد: خب حالا وقتی که سلب شد، یا مباینت است یا مجاز.
شاگرد: فرض این است که دو مفهوم، با هم تصادق دارند و رابطه آنها عام و خاص من وجه است، یعنی در بعضی از مصادیق مشترک هستند یا اینکه رابطه شان تساوی است، ولی درعینحال صحّت سلب است.
استاد: مصداق مجازی میشود دیگر. مثل اینکه میگوییم مفهوم أسد با مفهوم رجل شجاع در زید با همدیگر تصادق دارند. امّا تصادق اینها ناشی از مجاز است، باید اینگونه درست بکنیم.
شاگرد: همین در ذهنم بود. یعنی أعمیّت و أخصیّت مفهوم را اعم از حقیقی و مجازی بگیرم. ایشان ظاهراً حمل شایع را فقط اتّحاد در وجود میدانند. نه اینکه… . ولی ظاهراً آن چیزی که شایع است و در تعریف های کلاسیک هست این است که کأنّه شایع یعنی «ما لیس بالاوّلی» که اتّحاد مفهومی نباشد و شما هم اقسام آن را فرمودید که …
استاد: بله، اینها درست است. الآن حاج آقا حمل شایع را که در اینجا فرمودند، همان چیزی است که استادشان در نهایه تذکر میدهند، من هم یک روزی خواندم، که فرموده بودند ما که در اینجا حمل شایع میگوییم، یعنی همان چیزی که حاج آقا میگویند؛ نه آن چیزی که نفس موضوع، مصداق محمول باشد و الا در آنجا فرمودند صحّت سلب دارد. یعنی درحالیکه حمل شایع هست، درعینحال، صحّت سلب هم دارد.
عبارت ایشان در نهایه این بود. فرمودند: «و أما السلب: فان كان في قبال الحمل الشائع- بمعنى مجرد اتحاد الموضوع و المحمول في الوجود، بحيث يصحّ حمل الانسان على البشر أيضا بهذا الحمل؛ نظراً إلى أن المتغايرين بالاعتبار، كما أنهما متحدان ذاتاً متحدان وجوداً- فلا محالة يكون السلب دليلاً على أن المسلوب لا عين ذات المسلوب عنه، و لا متقرر في مرتبة ذاته».[2] ولذا مجازیت خوب است.
«و إن كان» آن صحت سلب حمل «في قبال» خودِ حمل –میگوییم سلب حمل و حمل-؛ «و إن کان» این صحّت سلب حمل، «فی قبال الحمل الشائع- بمعنى كون الموضوع مطابق مفهوم المحمول»، خود موضوع، مطابَق و مصداق است برای مفهوم محمول، مثل «الجزئیُّ کلّیٌ بالحمل الشایع»، «و مندرجاً تحته، فلا محالة لا يكون السلب علامة المجازية؛ لصحة سلب الانسان بهذا الوجه عن الحيوان الناطق مع اتحادهما ذاتا و بهذا الاعتبار يقال»، میبینید صحّت سلب دارد، «الجزئي ليس بجزئي بل كلي». میگویند که جزئی صحّت سلب دارد از جزئی، به اعتبار این حمل شایع، که میگوییم «کلّیٌ». پس اینجا حمل شایع هست و درعینحال صحّت سلب هم هست و این منافاتی ندارد. «بل کلیٌّ مع أن مفهوم الموضوع و المحمول واحد ذاتاً»[3].
این تذکری که ایشان دادند، معلوم میشود که کلام حاج آقا، صرفاً در آن قسم اوّلی است. یعنی اتّحاد وجودی بهنحویکه دو تا، تصادق بریک مصداق دارند؛ نه اینکه نفس موضوع، مصداق برای محمول باشد.
شاگرد: در معنای مجازی هم همینطور است. در معنای مجازی هم تصادق در وجود دارند.
استاد: تصادق در وجود دارند، امّا صحّت سلب هم هست.
شاگرد: بله، هست.
استاد: امّا به خلاف آن چیزی که آشیخ محمدرضا فرمودند.
شاگرد: یعنی صحّت سلب، منظور این است که لفظِ بدون قرینه. آنطوری که در حمل اوّلی هم گفتید، بدون قرینه، صحّت سلب دارد. «مع القرینة» صحّت سلب نیست.
استاد: بله. امّا خلاصه در چه حملی است؟ تصادق است. شایعی است که –چه معنای حقیقی و چه معنای مجازی که شما میفرمایید- در مجازی هم تصادق هست، نه صدق. محمول صدق نمیکند بر موضوع، بهمعنای اینکه خودِ موضوع و نفس موضوع، مصداق محمول باشد؛ بلکه موضوع و محمول، هر دو بر یک مصداق دیگری تصادق میکنند. در اینجا چه در مجازی و چه در حقیقی، صحّت آن، علامت حقیقت و صحّت سلب آن، علامت مجازیّت است.
برو به 0:06:39
شاگرد: آن مثال اولی که زدند «کلی و فرد»، مثال اولی که خود حاج آقا فرمودند، از آن موارد تصادق نبود.
استاد: در آن هم باز منظورشان تصادق نبود. أحسنت. در کفایه هم منظور ایشان این نبود. در کفایه هم که خودِ صاحب کفایه حاشیه زدهاند که «هذا إذا کان الموضوع و المحمول کلیّاً و فرداً»[4] باز در انجا منظورشان حمل شایع اینگونه ای نبود که نفس خود موضوع، مصداق محمول باشد، بلکه مثل «زیدٌ إنسانٌ» منظورشان بود. «زیدٌ إنسانٌ» حمل شایع است. امّا با «الجزئیّ کلّیٌ» فرق دارد؛ در «الجزئیّ کلّیٌ» خودِ نفس موضوع، محمول است و مصداق محمول است. امّا در «زیدٌ انسان» دو تا مفهوم -مفهوم جزئی زید و مفهوم کلی انسان- هردو تصادق بر زید خارجی میکنند.
ولذا کلام حاج آقا، در همان قسم اوّل حمل شایع است که استاد ایشان فرمودهاند، به خلاف قسم دوم.
ولذا صحّت سلب آن، علامت مجازیّت هست. به خلاف قسم دوم که صحّت سلب دارد؛ «الجزئی لیس بجزئی»، امّا اصلاً علامت مجازیّت نیست.
شاگرد: چون عرفی نیست، اشارهای نکردهاند؟
استاد: بله، أحسنت. به عبارت دیگر، همان چیزی که من عرض میکردم از باب اینکه میدیدند که این هست و نوعی است که نمیشود آن را انکار کرد؛ امّا از طرفی میدیدند که ما دو نوع حمل بیشتر نداریم. یا اولی است یا شایع است. گفتند به کدام أنسب است؟ خب گفتند شایع. چون خلاصه، حمل مفهوم است بر مصداق و حال آنکه حمل مفهوم بر مصداق، دو گونه است. حمل مفهوم بر مصداقی که مرئیّ در یک مفهوم مرآتی است، که حمل شایع متعارف میشود. به خلاف اینکه حمل مفهوم باشد بر مصداقی که نفسِ خودِ این مصداق، موضوع است. اینجا که حمل شایع نیست. ولی از باب تشابه به حمل مفهوم برمصداق، گفته اند که حمل شایع است. قبلاً صحبت آن بود. لذا عرض من این بود که اینگونه از حمل ها را اصلاً حمل شایع نگوییم. چرا میگوییم شایع؟ یک اسم دیگر برای آن بگذاریم؛ حالا یا حمل منطقی، یا حمل فلسفی به عنایات… .
شاگرد: دوری را که حاج آقا فرمودند، این را با همان علم به علم که شما فرمودید، میشود حل کرد.
استاد: بله، ظاهراً این دورها را، حاجی آقا خیلی راضی نبودند. اینطور از کلامشان بر میآید. حتّی آمیرزا حبیب الله در بدائع هم دیدم که همین کار را کردهاند. آخرکار که حرفها سرمیرسد، ایشان میگویند همه اینها را میشود به این جواب داد که تبادر و همه اینها، علامت برای چه کسی است؟ برای جاهل، امّا علامت نزد عالم؛ یعنی تبادرِ عالم، علامةٌ للحقیقة عندالجاهل. حالا هم صحّت سلب و صحّت حمل و همه اینها عندَ العالم، علامةٌ للحقیقة والمجاز عندالجاهل. این را اینگونه فرمودند.
شاگرد: یکی هم کبرای کلی که فرمودند که «إذ مع تباين الماهيّات لا يتّحد الأنواع لها في الوجود»[5]، به ذهنم رسید که اگر این حرف درست باشد، ممکن است آن مبانی تغییر بکند، اگر دنباله این حرف را بگیریم. چون اخیراً بعضیها یک حرفهایی هم زدهاند که اصلاً آیا اینکه میگویند «الوجود عارض زائد علی الماهیة، عارض لها» یک حرفهایی هست که مفهوم وجود و ماهیت، اختلاف سنخی ندارند. یعنی ممکن است بگوییم، وقتی ما میبینم که دو تا ماهیت بر همدیگر حمل میشوند، این دو تا حتماً باید یک جامعی داشته باشند و نمیشود که تباین به تمام ذات داشته باشند.
استاد: ما اینها را در مباحثه پارسال در معانی حرفیه بیان کردیم و خیلی هم طول کشید. اگر یادتان باشد من عرض میکردم یکی از مهمترین…، آن چیزی که اساتید فن فلسفه میگویند و از نوع شاهکار آخوند ملاصدرا میدانند که ایشان محور را بر حقیقت وجود قرارداد، حالا نمیدانم که در کدام کتاب بود. در مشاعر بود یا در شواهد الربوبیة بود. شاید در مشاعر بود. در مشاعر خیلی راجع به اصالت وجود بحث کردهاند. اینگونه که یادم هست مثلاً سی سال پیش دیدهام، آنجا میگویند من خیلی تعجب میکنم از اینها که چطور آخر به خودشان اجازه میدهند حاضر بشوند قبول بکنند که یک مفهوم واحد وجود از متباین به تمام الذات انتزاع بشوند، مشّاء میگفتند، از وجوداتی که تباین دارن انتزاع بشود. ممکن نیست که از حقایق متباینه وجودات، یک مفهوم واحد وجود، انتزاع بشود. مشترک معنوی را میپذیرند، امّا با اینکه مشترک معنوی را میپذیرند، میگویند که این از حقایق متباینه انتزاع شده است. ایشان میگفت اصلاً ممکن نیست و یک چیز عجیب و غریبی است. این را پشتوانه قرار میدهند برای اثبات … .
میخواهم بگویم تا این اندازه ایشان محکم هستند، ولی خب تلاشهایی در جواب از همین در غرّة العیون مرحوم نراقی بوده است و به یک گونه ای جواب میدهند.
دیگران هم ولو خیلی از مبانی آخوند را قبول داشتند، اساتیدی که میدیدیم، امّا همه این استدلالات را نمی پذیرفتند.
برو به 0:12:20
مثلاً یادم است یکی از اساتید، اینگونه میگفتند وعبارت ایشان همینطور در ذهنم مانده است. البته برای بنده نگفتند، دیگری داشت سؤال میکرد و بنده استماع میکردم و صدای ایشان میآمد. میگفتند از دو تا موجود، ما این وجود را از آن حیثیّت طاردیّت عدم انتزاع میکنیم. دو وجود متباین هستند، امّا حیث طرد عدم را انتزاع میکنیم. پس مفهوم وجود، مفهوم مشترکی است؛ امّا لازمهاش، این نیست که آن منتزعٌ مِنهِ این وجود هم، یک نحو اشتراک خارجی داشته باشد، این لزومی ندارد. یادم هست که همینطوری حرفی را داشتند. که این تقریباً ردّ حرف آخوند میشد که ایشان میگویند که چطور میشود که یک مفهوم…؟
خب اینها مفاهیم اعتباریات نفس الامری هستند و از ماهیت و مقوله که نیستند. کافی است که بدون اینکه این دوتا …؛ نظیر آن عنوان هایی که در اصول داشتید، مثلاً میگوییم «احد هذین الوجودین»، یک چنین عنوان عامی. این «أحد هذین الوجودین» هر دو را میگیرد. ولی میدانیم که این دو تا به تمام المعنا متباین اند و ما آنها را متباین فرض کردهایم. ولی ذهن یک چیزی درست میکند که صدق بر هردو بکند. این بحثها یادم میآید که در مباحثه اصول، مفصّل انجام شد، البته خورد خورد. آن چیزی که حیثیّت نفس الامری دارد و آنچه که ندارد، حتّی همین حرف استاد را ببینید، ایشان میگویند که حیثیّت طاردیّت عدم -در این بحثهایی که ما تا الآن آمدهایم- این حیثیّت را که ایشان میگویند، فرض میگیریم -براساس مبنای مشاء- که دو وجود مباین هستند، دو وجودِ بسیط متباین اند، امّا در اینجا حیثیّت طاردیّت عدم که دارند، این حیثیّت که نفس الامریّت دارد، نمیشود آن را همینطور رها کنیم و بگوییم که دو تا وجود ها متباین هستند، اما بالاخره یک حیث مشترک دارند. اگر حیث مشترک دارند، آن حیث، نفس الامریّت دارد ولی ایشان دیگر… .
شاگرد: حتّی بگوییم که این حیث ها به همدیگر قابل ارجاع هستند یا نیستند؟
استاد: ارجاع یعنی چه؟
شارگرد: یعنی این حیث ها، جامعی دارند؟
استاد: بله حتماً. یکی از مباحث خیلی خوب در معانی حرفیه همین بود. من که به خیالم میرسد این حیث ها با آن حیث های ماهوی که ما میگوییم، جوهرهایِ اینها هیچ فرقی باهم ندارد. ما در آخر کار به اینجا رسیدیم. من عرض کردم وقتی که ظرفیّت میگوییم، نسبت ابتدائیت، همه اینها آن کاری که ذهن در این جهت انجام میدهد، با انسان و بقر فرقی ندارد. جوهره کار آن را عرض میکنم.
شاگرد: حتّی خود مفهوم وجود.
استاد: بله، بله. حالا اینها مفصل بود. اینها چندین ماه به تدریج صحبت شد. اوائل که همه اینها منقّح نبود و بهگونهای نبود که سریع بشود در یک جلسه گفت. ولی مجموع آنکه جلو رفت، حالا یک وقتی حاصل آن، بعض آن جلسات بود، مثلاً آن آخرهای کار، چهار پنج ماه که بحث شد، حاصل آن را شاید من اوّل مباحثه عرض میکردم. آن مطالب شاید بد نباشد که خلاصه آن چند ماه را گوش بدهید؛ ولو خودِ من الآن یادم نیست که آنها را بگویم، ولی یک گونه ای میشد که جمع میشد، آن فقط بهعنوان یک ادعا خوب است. ولو بخواهد مبادی آن صاف بشود، باید تمام آن بحثها به تدریج دیده بشود.
خب با اجازه شما من درس را شروع بکنم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
الثالث: صحة استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له هل هو بالوضع أو بالطبع وجهان بل قولان أظهرهما أنه بالطبع بشهادة الوجدان بحسن الاستعمال فيه و لو مع منع الواضع عنه و باستهجان الاستعمال فيما لا يناسبه و لو مع ترخيصه و لا معنى لصحته إلا حسنه و الظاهر أن صحة استعمال اللفظ في نوعه أو مثله من قبيله كما يأتي الإشارة إلى تفصيله[6].
اینگونه فرمودید که مقدمه ثالثه کفایه را بحث بکنیم. دیروز اینگونه قرار شد که آن را بخوانیم و من هم نگاه کردم، ان شاءالله مباحثۀ آن را زیاد طولانی نکنیم. ولی همین اندازه که دیده باشیم، سریع این سه مورد را بخوانیم. مقدمه سوم و چهارم و پنجم.
«الثالث: كيفية استعمال المجازي؛ صحة استعمال اللفظ فيما يناسب ما وضع له هل هو بالوضع أو بالطبع وجهان بل قولان أظهرهما أنه بالطبع بشهادة الوجدان بحسن الاستعمال فيه و لو مع منع الواضع عنه و باستهجان الاستعمال فيما لا يناسبه و لو مع ترخيصه و لا معنى لصحته إلا حسنه»؛[7]
خب این یک بحث خوب و جامع و جذابی هم هست.
در کتابهای مطول و مختصر سابقه دارد. در مطول هم قبلاً نگاه کرده بودم، جلوتر یک بحثی بود، همین پارسال، قبل از اینکه مباحثات شروع بشود، به مطول مراجعه کردم، همان جا هم بود. حالا بعداً صفحه آن را پیدا میکنم و خدمت شما میگویم.
و همچنین قبل از این بحثها، حاشیههای مرحوم آشیخ ابوالحسن مشکینی رحمهالله علیه را در اینجا میدیدم، یک حاشیه خیلی منظم و قشنگی دارند. حالا نمیدانم در کتابهای جدید حاشیه ایشان آمده یا نه. در چاپ های فعلی که حاشیههای ایشان وجود ندارد. ولی بهصورت مجزا، چاپ جدید شده است. این کتابهای ما، حاشیههای ایشان را دارند. شاید تقریباً همه حاشیههای ایشان را هم دارد. این چاپی که ما داریم ظاهراً چیزی را حذف نکردهاند و همه حاشیهها را آوردهاند.
خلاصه، ایشان برای صحّت استعمال لفظ، یک حاشیه بلند بالائی دارند. مطالب حاشیه ایشان، که خیلی قشنگ و منظم هم هست، حتماً نگاه بکنید، فایده میبرید. من قبلاً همین مطالب را، نه عین عبارات، ولی مضمون همین ها است، به همین ترتیب پارسال، با مراجعه جدید که یادم مانده، در حاشیه مرحوم آسید علی قزوینی بر قوانین، در آنجا هم دیدهام. چون خود قوانین که کتاب درسی مهم و سنگینی بوده است، دیگر وقتی آنهایی که قوانین میخواندند، میگفتند که اگر حاشیههای آسید علی نباشد، کأنّه نمیشود. حواشی ایشان، خیلی حواشی محققانه خوبی است. آسید علی قزوینی، حواشی ایشان بر قوانین مشهور بود. بین اهل علم و کسانی که مشغول قوانین وعلم اصول بودند. مرحوم آسید علی همین مطالب آشیخ ابوالحسن را، آنجا در حاشیه قوانین میآورند.
من خلاصه مطالب ایشان را سریع عرض میکنم. دستهبندی قشنگی است. فرمودهاند که وقتی که ما میخواهیم یک وضعی را صورت بدهیم، البته براساس مبنای آن کسانی که میگویند مجاز، وضع میخواهد. ملاحظه بفرمایید. آیا استعمال مجازی، بهصورت مجزا برای خودش، وضع جدا میخواهد یا نه؟ براساس این مبنا، یک تقسیمبندیای دارند. میگویند لفظی را که برای معنا وضع میکنید ؛یک نحو تعمیمی هم بدهیم، در کلیِ وضع، یک موضوعی داریم و یک موضوعٌ له. در این فضا فرمودهاند موضوع که یک لفظی است با موضوعٌ له-نظرتان را فعلاً منعطف به موضوع بکنید، به آن لفظی که میخواهید آن را وضع بکنید- چه چیزی از آن را میخواهید وضع بکنید؟ فرمودند که چهار فرض دارد. این فرض ها هم در این مطالب میآید.
برو به 0:20:08
یکی اینکه میخواهد لفظ را وضع بکنید، به حیث تقیید به شرط هم ماده و هم صورت. یعنی هم ماده و هم صورت را در نظر گرفتهاید، بعد آن را وضع کردهاید؛ این یک صورت.
یک صورت دیگر، نگاه میکند و فقط ماده را در نظر میگیرد، اصلاً از صورت غضّ نظر میکند.
شاگرد: یعنی لفظ را فقط در نظر میگیرد؟
استاد: فقط ماده آن را در نظر میگیرد و وضع میکند.
سوم اینکه فقط هیئت را در نظر میگیرید و از ماده غضّ نظر میکنید.
چهارم اینکه نه ماده را در نظر میگیرید و نه صورت را و بعد وضع میکنید. این هم فرض چهارم آنکه قشنگ است و مربوط به بحث ما میشود که چطور میشود. اینها را عرض کردم که در حاشیه مرحوم آسید علی قزوینی بر قوانین، من جلوتر دیده بودم.
اینجا هم اگر خواستید، در کفایه، حاشیه آشیخ ابوالحسن مشکینی که مراجعه بفرمایید، قشنگ اینها را توضیح دادهاند. خیلی حاشیهها منظم خوبی دارند. هم از نظر علمی متین و قوی است و هم از نظر نظم، هنگامه است. خدای متعال هرکسی را یک جوری قرار داده است. حاشیههای ایشان اینگونه است.
حالا توضیح این مطالب که چطور میشود:
بله، کلام بر سر این بود که قرار شد امر مقدمه ثالث را از کفایه بحث بکنیم. یک حاشیهای را من دیدم که در اینجا دارند از شاگرد خود صاحب کفایه، مرحوم آشیخ ابوالحسن مشکینی. در کتاب ما، تمام حاشیههای ایشان هست. حاشیه خیلی منظم و پرفایدهای بود. ولی من که نگاه کردم، دیدم که چند ماهی نمیشود، شاید پنج شش ماه پیش، من همین مطالب ایشان را در حاشیه مرحوم آسید علی قزوینی بر قوانین، آنجا دیده بودم. لذا مطالب را با نظم قشنگی فرمودهاند.
آسید علی هم این فرمایشان را در حاشیه قوانین خودشان دارند. حالا الآن عرض من بر سر توضیح این بود که وقتی یک لفظی برای یک معنای وضع میشود، آن موضوع، آن لفظی که میخواهیم وضع بکنیم، «عندالوضع»، به یکی از چهار صورت تصوّر دارد:
یا دخالت دارد در موضوع بودن این لفظ -به شرط و به قید- هم ماده و هم صورت.
یا اینکه در وضع و موضوعی که ما در نظر میگیریم، فقط نظر به ماده دارد و اصلاً کاری بهصورت ندارد.
و یا فقط با صورت کار داریم و اصلاً کاری با ماده نداریم.
و یا در مقام وضع، با هیچکدام از اینها کاری نداریم؛ نه با ماده و نه باصورت، ولی درعینحال هم وضع میکنیم.
خب این چهارمی، عرض کردم که بحث ما است. همین بحثی که ما در آن هستیم. حالا توضیح سریع آن…
شاگرد: «بشرط لا»، یا «لابشرط»؟
استاد: «لابشرط». آنجا هم که میگوییم، «بشرط لا» نبود. نمیگوییم هیئت را «بشرط لا» از ماده وضع میکنند؛ هیئت را «لابشرط» از ماده وضع میکنند. یعنی یک ماده خاصّی دخالت در وضع ما ندارد. آنجایی هم که ماده بود، «لابشرط» وضع میشد، یعنی هیئت خاصی نداشت. بخلاف آن مورد اوّل که هم هیئت و هم ماده، بشرط شیء هستند، یعنی حتماً هردو تای آن، منظور ما است. حالا مثالهایی که فرمودهاند که در تعلیقه آسیدعلی هست، ایشان هم فرمودهاند، چیزهایی که یادم میآید. ولو من مروری نگاه کردم. الآن هم سریع عرض میکنم که خیلی طول نکشد.
قسمت اوّل که به شرط ماده و هیئت با هم بود، مثل «رجل». «رجل» برای چه چیزی وضع شده است؟ برای مرد. موضوع ما «رجل» است، برای مرد. میبینید که در این وضع، به شرط ماده و هیئت است. یعنی در این وضع ما، نمیشود بگویند که من، کاری با «ر،ج،ل» ندارم، ماده رجولیّت را کاری ندارم و فقط با هیئت «فَعُل» کاردارم، نه. از طرف دیگر نمیتوانیم بگوییم که در این وضع، من با ماده «ر،ج،ل» کار دارم، با رجولیّت کاردارم، نه با هیئت «فَعُل». هر دوی اینها دخالت دارند.
شاگرد: در جوامد میشوند؟
استاد: در وضع های جامد، اعلام مثل زید. در مثل زید، نمیشود بگوید که من اصلاً با هیئت کاری ندارم، و همچنین نمیشود بگوییم با ماده کاری ندارم. در وضع اعلام، در وضع جوامد، وضع ما وموضوع ما بشرط المادة و الهیئه است. یعنی واضع، هم هیئت و هم ماده را به شرط ترکیب با همدیگر در نظر میگیرد و وضع میکند. این مثال واضح وضع برای مورد اوّل.
مثال دوم که ماده محضه را در نظر میگیرد و وضع میکند و هیچ هیأتی برای آن نیست. خب این هم همین، مثلاً خمیرماده «ض،ر،ب» را در نظر میگیرد، میگوید برای معنای زدن. تمام شد.
خب میگویید که حالا این «ض،ر،ب»، بگوییم «ضَرب» یعنی زدن؟ میگوید نه، خود این «ضَرب» خودش یک هیئت است، منظور من هیئت مصدری نبود. «ضَرَبَ»، این هم هیئت است، منظور من نبود. «ضارب» نه؛ خمیرمایه اصلِ خود ماده. خمیر مایه یعنی چه؟ یعنی شما یک خمیر را برمیدارید، یتشکّل به اشکال مختلف. اصل خمیر مایه شیءٌ.
و جالبش این است که حتّی در ذهنتان هم بدون یک «صورتٌ مّایی» نمیتوانید آن را بیاورید. همان «ض،ر،ب» که میگوییم در ذهنتان که بیاورید خلاصه یک «ضَرب»ی، «ضَرَب»ی، «ضارب»ی، در یک هیئتی میریزید. ولی نسبت به آنها «لابشرط» است. آن «منظورٌ الیه» شما، اصل خمیرمایه «ض،ر،ب» است، بدون أیّة هیئه.
شاگرد: حروف آن را هم جداجدا مینویسند؟
استاد: بله، احسنت. وقتی که میخواهند ماده را بگویند، وقتی که میخواهند کاملاً توضیح بدهند که هیچ هیأتی در اینجا مشروط نیست، میگویند «ض،ر،ب»، یعنی فقط این را ببین.
شاگرد: به هرحال ترتیب «ض،ر،ب» شرط هست.
استاد: ترتیب هست. بله در ماده، ترتیب شرط است.
شاگرد: چون اگر «ض،ر،ب» باشد، خود ماده…
استاد: ولی ترتیب، غیر از هیئت است.
شاگرد: بله، غیر از هیئت است.
استاد: هیأتی که ما میگوییم، حرکات و اینطور چیزها منظور است دیگر؛ ترتیب، حرف دیگری است. بحث آن در اشتقاق کبیر مطرح میشود. خب این هم وضع دوم که موضوع ما، ماده محض است، بدون در نظر گرفتن أیّة هیئه.
شاگرد: یعنی ما در اینجا وضع داریم؟
استاد: بله.
شاگرد: «ض،ر،ب»؟
استاد: بله دیگر، این ماده وضع شده است برای معنای زدن؛ قتل، «ق،ت،ل» برای کشتن وضع شده است.
شاگرد: فقط ماده؟ یعنی با صِرف دیدن ماده؟ یعنی ما اگر«ض،ر،ب» را ببینیم به آن معنا منتقل میشویم؟
استاد: بله. الآن شما در مدخل فرهنگها و دیکشنری ها، چه چیزی میبینید؟ اصلاً اِعراب آن را نمیگذارند. مثلاً شما میروید و در فرهنگ نگاه میکنید، آیا در مورد «ضَرَبَ» میگوید «ضَرَبَ»؟ یا اینکه میگوید «ضرب»؟ نه. اوّل میگوید «ض،ر،ب»، به هم میچسباند، بعد میگوید حالا «ضَرَبَ، یَضرِبُ، ضَرباً». میگوید که آن، فعل است، ببینید. اصل مدخل، «نفس المادة» بود.
شاگرد: حالا الآن اگر به ترتیب حروف الفباء، «ض،ر،ب» پشت سرهم میآمدند، آیا با دیدن این، ما به آن معنا منتقل میشدیم؟
استاد: در حروف الفباء؟ هرکس که یک وضعی داشته باشد، بله دیگر. یعنی بداند که این خمیرمایه برای این معنا است.
شاگرد: نه، منظور ایشان، احتمالاً «اتفاقیّة» است. یعنی همینطوری یک جایی، حروف پشت سرهم قرار گرفتند…
استاد: بله، عرض کردم در ذهن خودمان سخت مان است که مادهای بدون هیئت بیاید. حتّی در ذهن، چه برسد به گفتن که اصلاً ممکن نیست. همینطور باید بگوییم «ض،ر،ب».
شاگرد: به ماده که اشاره میکنیم، یک گونه ای داریم به خودِ معنا اشاره میکنیم. این «ض،ر،ب» که الآن چیزی را به ما منتقل نمیکند.
استاد: معنا مدلول است. «ض،ر،ب» لفظ است، دالّ است. سنخ آنها متفاوت است. میگوییم که این خمیر مایه، مرتبط با آن معنا است.
شاگرد: معنای آن نباید “زدن” باشد، بلکه باید یک خمیر مایهای از زدن باشد.
استاد: خود معنا؟
شاگرد: بله.
استاد: بله، درست است.
شاگرد: چون «ضرب» زدن است.
استاد: بله، یعنی الآن همین “زدن” که من میگویم، خود معنا است، با لحاظ یک نسبتٌ مّایی. ولذا میگوییم که «مصدر مبنی للفعاعل»، «مصدر مبنی للمفعول»، اسم مصدر، ببینید. بین هرکدام از اینها تفاوت میگذاریم، بعد میگویید مثلاً “اسم فاعل”. یعنی خود آن خمیر مایه معنا را یک وقتی نسبتی به فاعل دادهاید، “صدوری”؛ یا اینکه نسبت به مفعول دادهاید، “وقوعی”. از نسبت تخلیه کردهاید، شده اسم مصدر بهمعنای “محض النسبة”. خود تخلیه هم، لحاظ است و نسبت است. تا یک هیأتی نیاورید که نمیشود تخلیه بکنید. با یک هیئت، ماده را تخلیه میکنید، ولی خود آن اصل ماده در همه اینها ساری است.
شاگرد: اگر وضعی صورت گرفته باشد، ما الآن باید بتوانیم با این لفظ، آن معنا را برسانیم و حال آنکه باز هم نمیتوانیم. یعنی با اینکه داریم میگوییم این خمیر این ماده، اشاره به آن معنا میکند، ولی باز هم نمیتوانیم از این لفظ برای گفتن آن معنا استفاده بکنیم. این چه “وضعی” است؟
شاگرد2: در اینجا دال نداریم؟
شاگرد: دال نداریم. با اینکه شما میفرمایید ما وضع کردهایم، ولی لفظ، دلالت به آن معنا نمیکند، امّا اشاره میکند.
استاد: شما چطور بر مبنای رایج، سفیدی را از کاغذ و گچ و تخممرغ، تجرید میکنید؟ درحالی که اینها همه سفید هستند. الآن هم شما در دلِ چند هیئت میآیید، ماده را نشان میدهید. میگویید که ببین آن چیزی که در «ضَرَبَ» و «یَضرِب» و «ضارِب» و «ضَرب» و اینها میبینید، به مشترک اینها نگاه بکن، همان موضوعٌ له است؛ موضوع برای “موضوعٌ له” ما است. به چه معنایی است؟ بهمعنای زدنی است که در آن معنای “زدن” و “زننده” و همه اینها را میبینید.
برو به 0:30:08
چرا این را عرض کردم؟ بهخاطر همین که هیأت «لابشرط» لحاظ میشود، نه «بشرط لا». ما که نمیگوییم ماده «بشرط لا» از هیئت؛ یعنی مادهای که حتماً هیئت نداشته باشد، نه؛ موضوع ما ماده است، لابشرط از هر هیئتی.
وقتی که میخواهیم این «لابشرط» را به او نشان بدهیم، آن را چکار میکنیم؟ در ضمن چهار پنج هیئت میآوریم و میگوییم که مشترک اینها را ببین. چون «لابشرط» بود دیگر. «لابشرط یجتمع مع ألف شرط». در دل همه اینها موجود است.
شاگرد: ولی عملاً دالّی ندارد.
استاد: چرا نداریم؟ یعنی دالّ مستقلّی نداریم، درست است.
شاگرد: یعنی بخلاف وضع متعارف.
استاد: در وضع هیئت هم همینطور است. الآن همین مشکل را در مورد بعدی هم داریم.
شاگرد: ما درواقع یک لفظی را میگیریم و آن را با یک معنایی جوش میدهیم، یا یک چیزی را بلند میکنیم برای اینکه یک چیزی را برسانیم. اینجا الآن چیزی نداریم. یعنی یک چیزی که بخواهیم مستقیماً آن را بالا بکشیم و به کسی نشان بدهیم، وجود ندارد. یک عملکرد عجیب دیگری دارد اتفاق میافتد. شاید بشود اسم آن را وضع گذاشت؛ امّا نه از سنخی که قشنگ دالّ واضح مشخصی باشد که بتوانیم از آن به مدلول پی ببریم.
شاگرد: در هیئت هم همین جریان هست اگر … .
شاگرد2: در هیئت هم همینطور است.
شاگرد: ولی قائل به وضع هستیم.
شاگرد2: الآن ما برای هیئت، زبان پیدا کردهایم، مثلاً از آن “فاعل”، “مفعول”… امّا آن هم همین وضعیّت را دارد.
شاگرد: آن را هم در ضمن ماده گفتیم.
استاد: در ضمن «فعل» گفتیم، «ف،ع،ل».
شاگرد: این دوتا مضایف هستند.
استاد: فرقی نمیکند، فقط ماده سختتر است، بهخاطر عدم انس.
شاگرد: ما هنوز زبان پیدا نکردهایم وإلاّ هردوی آنها یکی هستند.
استاد: و استقلالی که گفتید، به یک معنا درست است؛ یعنی ما برای ماده، یک دال مستقل نداریم که آن را نشان بدهیم.
شاگرد: مثلاً حالا که اینگونه نیست، آیا میتوانیم بر آن اطلاق دالّ بکنیم؟
استاد: حالا یک مقداری جلوتر برویم. من که اینگونه به خیالم میرسد، ولو اینکه بخندید، اتفاقاً در اینجا، دالّ مستقل هم داریم. فقط صحبت بر سر این است که «ما ترید من الاستقرار»؟
شاگرد: دالّ تابع وضع نیست. دالّ را میشود درست کرد، امّا مشکل اینجا است که وضع را نمیشود درست کرد. چون فایده وضع، دلالت است. ما در اینجا وضع میکنیم، ولی برای اشاره به آن معنا، از چیزی نمیتوانیم استفاده بکنیم؛ یعنی درواقع نمیتوانیم بگوییم که این، دلالت بر آن معنا میکند. فقط با یک چیزی میتوانیم به آن اشاره بکنیم و همان مادهای که مثلاً بین چند تا هیئت مشترک است.
استاد: ببینید. گاهی است که در دلالتها، دالّ ما مجموع دو چیز است، امّا مجموعی که مدلول آن بالدّقة یک مدلول است. امّا گاهی است که دالّ، مجموع دو چیز است، امّا مدلول آن هم عندالتحلیل دو تا مدلول است، لکلٍّ مدلولُه الخاص به. وقتی که شما میگویید «ضارب»، درست است که الآن راحت حرف زدید و طبق فرمایش شما، آن را هم نشان دادید، بعد هم میگویید که مدلول دارد دیگر، من آن را وضع کردم و آن را روشن نشان میدهید، امّا در اینجا خود دالّ، بالدقّة ترکیبی از دو تا دالّ است و مدلول آن یک مدلول نیست. به ازاء کلّ دالٍ، مدلولٌ. یعنی مدلول و دال، نسبت به همدیگر تحلیل میشود. اگر اینگونه شد، آیا غیر از این است که در اینجا، دالّ ها به یکدیگر منضمّ شدهاند؟ اتحادی پیدا نکردند.
خب، بله، تا با هم دیگر همراه نشوند، نمیتوانند معنایی را برسانند. خب معنایی را نرسانند، ولی به استقلال آنها در دلالت، صدمهای نزده است؛ در انجاز دلالت صدمه زده است.
شاگرد: خب با این وجود، دلالت آن بشرط شیء میشود دیگر.
استاد: نه، دلالت آن بشرط شیء نیست.
شاگرد: در دلالت آن، «بشرط» یک شی دیگر است.
استاد: ببینید، نفس الدلالة در آن مشروط نیست. فعلیّت آن، که ذهن ما را بِبَرد، مشروط است.
شاگرد: دلالت یعنی همان فعلیّت آن. دلالت که شأنی نیست. یعنی بتوانیم از دالّ به مدلول منتقل بشویم.
استاد: میدانید که چرا میگویم که شرط نیست؟ بهخاطر اینکه اگر شرط بود، باید حتماً با او همراه باشد. شما میتواند آن را تخلیه کنید. ولذا گفتم که دالّ مستقل است، با این بیان، اینگونه است.
شما ببینید، الآن در ابتدا که ذهن با اینها انس دارد، میگویید که “ماده” را به من نشان بدهید تا ببینیم، ولی نشاندادن اینگونهای که الآن بیاییم و به لفظ بیاوریم و بگوییم بله. این تفاوت میکند با نشان دادنی که میگویید در منظر دید من، به من نشان بده. همانطور که من، “سفیدی” را در ضمن تخممرغ و گچ و امثال آن نشان میدهم، سفیدی را به شما نشان میدهم، نه سفیدی گچ را، آن معدّ است. تخممرغ و گچ و کاغذ، معدّ هستند، بعد من در منظر شما سفیدی را میآورم. بعد یکی بگوید: من که سفیدی را درک نکردم. نه، شما درک کردید. اوّل میگفتید که درک نکردید. چرا؟ چون ذهن مدام انس با گچ و تخممرغ و کاغذ و اینها داشت.
شاگرد: این فرمایش شما در ناحیه مدلول پذیرفته و قبول است.
استاد: حالا الآن در ناحیه دالّ هم میخواهم عرض بکنم. الآن وقتی به شما میگویند ببینید در «ضَرَب»، «ضارب»، «یضرب»، چه چیزی است که در بین همه اینها مشترک است؟ الآن دارم چه چیزی را در منظر دید شما میآورم؟ موضوع اصلی را. موضوع اصلی را دارم نشان میدهم. پس میگویید الآن چه چیزی است؟ من یک موضوع مستقل دارم. چه چیزی است؟ ماده «ض،ر،ب» آن را دیدم، آنها معدّ بودند. و وقتی هم که میخواهد کار را انجام بدهد، منضمّ میشود. ولذا نکته جالبش این است که ما در مواضعی دلالت را انجام میدهیم، با تخلیه همینها؛ یعنی اصلاً شرط کار نیست. اگر چه کار بکنید؟ بهخصوص در همین علم نشانه شناسی که امروزه تازه باب شده است وعلم خوبی هم هست، پیشرفت بکند، ما میتوانیم نشان نشانهها را تجرید بکنیم. یعنی بعداً میآییم یک نماد برای ماده «ضَرب» میگذاریم، قشنگ جواب میدهد. یعنی شما مدام برنامه مینویسید، کد مینویسید، نمادگذاری میکنید، میگویید که فلان شکل، نماد آن ماده باشد، فقط «ض،ر،ب»، با قطع نظر از هر هیأتی. بعد میبینید که قشنگ حرف میزنید، احکام جاری میکنید. یک سری احکامی را برای «نفس المادّه» میآورید. اینجا دالّ دارید. مدلول شما چه چیزی است؟ آن ماده. پس خود ماده یک چیزی بود که توانست مدلول قرار بگیرد. و آن مدلول هم، مثلاً مدلول اصلی این کلمه «a» شما یا «p» شما، آن معنا است، یعنی برای «ض،ر،ب»، به صرف «ض،ر،ب»، شما این نماد را برای آن نگذاشتید. این نمادها را برای «ض،ر،ب» گذاشتهاید که بهمعنای آن خمیرمایه زدن است.
شاگرد: مثلاً همان «ضرب» را که بدون حرکت بنویسیم، خود آن درواقع همان نماد میشود.
شاگرد2: اصل، لفظ است. مشکل ما بر سر همین است.
استاد: من که گفتم مدخل فرهنگ لغت، منظورم همین بود.
شاگرد: مشکل ما برسر لفظ است. اساس گفتار و کلمات، از آن. الآن مشکل همینجا است. ما میگوییم دالّ، بعد برای اینکه، کار دالّ اصلاً این بود، ما در مورد مفاهیم منطقی اینگونه میگفتیم. میگفتیم یک چیزی که بیاوریم برای اینکه انتقال ذهن به یک چیز دیگری پیدا بشود. حالا شما میفرمایید که همین دال، برای اینکه شخص، به آن منتقل بشود باید حتماً هیئتی باشد. یعنی درواقع اسم آن را دالّ نمیشود گذاشت. یک مقداری سخت است، حالا برای ما که جفت و جور نمیشود. درواقع یک چیزی دیگری است. شما آن را میآورید، میگویید حالا اوّل ذهنتان به این منتقل بشود، بعد از اینکه به این منتقل شد، حالا به چیز دیگری منتقل شد.
برو به 0:37:37
استاد: ببینید، من الآن یک مثال بزنم. الآن آن حرف خودتان را که فرمودید، قبول دارید که ما در معنای “بیاض”، یک خمیرمایه میتوانیم بگیریم؟
شاگرد: در ناحیه مدلول و مفهوم، مانعی ندارد.
استاد: بسیار خب. همین خمیر مایه را که گرفتید، شما بگویید که من به ازاء «دال» میخواهم یک «p» بگذارم، آیا با این مشکل دارید؟ یعنی آن خمیرمایه. مشکل ندارید. پس اصل اینکه بتواند آن مدلول باشد و دالّی برای او باشد، ما مشکلی نداریم.
شاگرد: ما هیچ مشکلی نداریم.
استاد: خب حالا اگر به جای «p»، مثلاً بگویید «p و q»، باز هم مشکل دارید؟
شاگرد: نه.
استاد: خب حالا بگویید «ض،ر،ب»، مشکل دارید؟ سه تا حرف را در کنار هم قرار میدهیم. الآن چه مشکلی داریم؟
شاگرد: اشکال آن این است که به لفظ در نمیآید.
استاد: چه چیزی به لفظ در نمیآید؟ «ض،ر،ب»؟ یعنی میگویید که…
شاگرد: مشکل ما برسر تلفظ است.
استاد: وقتی به شما «ض،ر،ب» میگویند، غیرلفظ گفتهاند؟ یعنی حتماً باید «ضاد»، «راء»، «باء» بنویسند؟ وقتی من «ض،ر،ب» میگویم، غیر از این است که من دارم به وسیله لفظ، آن خمیرمایه را میرسانم؟
شاگرد٢: حتّی «ض،ر،ب» را ساکن هم میشود تلفظ کرد، چه اشکالی دارد که آن را ساکن تلفظ کرد؟
شاگرد٣: میگویند که مثلاً «ضَرب» نگویید.
استاد: مثلاً حالا شما بگویید «سَرب»، با “سین”؛ میخواهم مثالی بگویم که نظیر آن را شنیده باشید و مانوس باشد. «س،ر،ب» به جای «ض، ر،ب». این «سَرب» مثل تلفظ انگلیسیها که «S» را اوّل کلمه میگذارند، بگوییم. چه میگویید؟ قشنگ «راء» و «باء» و «سین» را میگویید.
شاگرد: اگر میخواهید ما این قضیه را خیلی طولانی نکنیم امّا حالا اصل اشکال این است که حالا، مسأله در ناحیه هیئت شاید سختتر از این هم باشد. ما بعد از کلی رفتوبرگشت و کار صرفی و اینها، یک جوری به ضرب و زور آمدهاند این هیئت را نشان دادند؛ گفتند “فاعل”، “مفعول” .
استاد: عرض من این است که یک چیزِ موضوعِ مستقل به تمام عیار، روی پای خود، آن رانشان دادند. ما «-ِش» میگوییم، “نشانِش” دادند، پس یک «-ِش» داریم.
شاگرد: بله، دقیقاً. ما کاملاً قبول داریم که در ناحیه مدلول، مفهوم قابل نشان دادن است.
استاد: نه، دال را میگوییم. «-ِش» برای دالّ است. میگویید که هیئت را «نشانِش» دادم، نه مدلول هیئت را. چون مرجع ضمیر که «-ِش» است، شما هیئت را…
شاگرد: درست است، یک واقعیّتی دارد، امّا اسم این واقعیّت، دالّ نیست.
استاد: پس چه چیزی است؟
شاگرد: اسم آن را دالّ نمیشود گذاشت. آخر دالّ یک چیزی است که باید آن را بیرون بکشیم که ذهن از آن به یک چیز دیگر منتقل بشود.
استاد: ذهن بیرون میکشد، ما عرضمان همین بود، ذهن میکشد. یعنی میگوییم که “اِی ذهن”، «ضارب»، «قاتل»، «حارث»، همه اینها را ببین. چه چیزی در آن میبینید؟ میگویم “هیئت فاعل”. هیئت را میبینم و از مادهای که این هیئت بر روی آن سوار شده است، غضّ نظر میکنم. چرا آن را نمیبیند؟ مثل “سفیدی” که عرض کردم. شما این سفیدی را بکش نشان من بده، شما پذیرفتید که میشود از دل چند تا چیز، آن را نشان بدهیم. خب هیئت را هم نشان میدهیم. واقعیت آن هم همین است. میگوییم که حالا همین است که دال است. این چیزی که الآن نشان دادید، این موضوع من است و این است که دالّ است.
شاگرد: اگر وضع را از این قسمت ماده شروع بکنیم، این مشکلات هست، البته مشکل مهمی نیست، ولی یک مرحله عقب تر بیاییم…
استاد: شاید من اگر از هیئت شروع کرده بودم، ایشان راحتتر قبول میکردند.
شاگرد: نه، قبول دارم …
استاد: بدتر بود؟
شاگرد: بله.
شاگرد2: یک مرحله عقب تر بیاییم. از حروف شروع کنیم.
شاگرد1: چون فرمایش این است که وضع شده است. وضع هم یک چیزی است که از قدیم بوده است. این چه وضعی است که ما بعد از کلّی کار علمی، تازه حالا داریم میگوییم که این را بهعنوان “دالّ” بگذار. این یک مقداری سخت به نظر میرسد.
شاگرد2: این یک مقداری انتزاعی است.
شاگرد1: حالا چیزی که در ذهن ما است، این است که چه بسا وضع حقیقی، بر روی حروف رفته است. یعنی اگر ما به آن شکل نگاه بکنیم، این سِیر یک مقداری منطقی تر قابل توضیح است که یک چیزی بوده است، وضع اصلی ای بوده است، حرف وضع شده است، بعد به تداول کلمات مطرح شده است. چون تداول کلمات بیشتر بوده است، خیلی ذهن ها دیگر به سراغ آن اصل کار نرفته است یا تعلیمی که صورت گرفته است به آن شکل نبوده است، بیشتر برای کار راه افتادن بوده است که بعد از آن، حالا ما برمیگردیم و یک تحلیلهایی دیگری می کنیم. این هم یک احتمالی است.
استاد: خب آن وقت در انضمام آن، باز این سؤالات مطرح نمیشود؟ یعنی شما میفرمایید که ما حروف را تنهایِ تنها، برای یک معنایی وضع کردهایم، معنای طبعی آن. «الف» و «باء»، هرکدام دالّ است. وقتی هم که در لفظ میگوییم، چه میگوییم؟ مثلا میگوییم، هرکسی یک اسمی دوباره برای آن میگذارد. شما خود آن را نشان ندادید. باید بگویید «الف».
شاگرد: چرا؟ انضمام دوالّ است. یعنی ما یک دالّی داشتیم دالّ دیگری به آن ضمیمه شد و … .
استاد: نه، همان اوّلی را ببینید. خود آن اوّلی که نمیتواند لفظ باشد. چگونه میخواهید آن را بهعنوان دالّ قرار بدهید؟ ساکن که نمیتوانید بگویید، چون شما در ابتدا به ساکن مشکل داشتید. مثلاً میخواهید برای صدا زدن شخصی، بگویید “هِ”، این اسم شد؟! اینکه او نشد. آن اسم است برای او، خود آن دوباره دال و مدلول در عالم لفظ درست کرده است.
شاگرد: در آن فضا میشود به این سمت رفت که بگوییم وجود کتبی ای مثلاً در ابتدا بوده است. ولی الآن در اینجا با قول مشهور که میگویند لفظ است. لفظ هم همین چیزی است که الآن داریم میبینیم و متداول است و مردم استعمال میکنند. به این شکل یک مقداری سخت است که جفت و جور بشود.
استاد: خب براساس آن مبنایی که شما قبول میکنید، اینگونه که من فهمیدم، بیش از … «ضاد» و «راء» و «باء»، سه تا دال و سه تا مدلول هستند. اینگونه میشود دیگر.
شاگرد: سه تا دالّی که با هم جمع شدهاند…
استاد: در دل معنای آن هم سه تایی باهم جمع شدهاند.
شاگرد: مجموع سه تا مدلول هم یک معنا و مفهومی را دارد میرساند.
استاد: بسیار خب.
شاگرد: همانطوری که کلمات داخل در جمله، هرکدام بهعنوان یک دالّ است و کل جمله هم یک معنا را میرساند، یعنی آن معنای نهایی.
استاد: محال است که شما بتوانید بگویید که «لیست الجملة الاّ الکلمات بالاصل»؛ یعنی از نقش فاعل و مفعول و اینها صرفنظر بکنیم، نمیتوانید.
شاگرد: خب دیگر، آنها هم همینطور.
استاد: خب پس دوباره هیئت را داخل در کار آوردید.
شاگرد: از نظر ما که مانعی ندارد. اگر با این نگاه جلو بیاییم دیگر مشکلی پیش نمیآید. حرکات و سکنات و حروف، بهصورت جداگانه برای خودشان وضع دارند. یعنی برای خودشان دوالّ جداگانهای میشوند. شاید اینگونه یک مقداری توجیه پیدا بکند.
استاد: اینکه ما دوالّ را یکی بگیریم یا اینکه سه تا بگیریم چه فرقی میکند؟ ببینید شما وقتی به ازای معنای بیاض یک حرف بگذارید یا اینکه دو تاحرف بگذارید، جوهره آن بر نماد گذاری چه فرقی کرد؟
شاگرد: باز هم دو تا هیئت دارد.
استاد: از کجا؟
شاگرد: خب یکی شد دو تا…
استاد: انضمام یعنی هیئت؟
شاگرد: خود انضمام هم یک نوع هیئت است دیگر.
شاگرد2: اصلاً هیئت بهمنظور ایشان، هیئت اعم از…
شاگرد: نه صرف ترتیب منظور من است.
استاد: هیأتی که معنا نداشته باشد. خب.
شاگرد: ولی اینکه شما این دو را در کنار هم گذاشتید، معنای آن با آن دوتایی که جدای از هم بودند تفاوت کرد.
برو به 0:45:20
استاد: اگر وضع جدا داشته باشند که همینطور است، حرفی هم نیست. کما اینکه در مطالب همین است که تقویت میشود. ولی فعلاً اگر براساس مبنای رایج بخواهم بگویم به مشکلی برنمی خوریم که بگوییم چون برای مفردات حروف، معنایی را فرض نگرفتیم، حالا که میخواهیم «ضاد» و «راء» و «باء» بگوییم، صرفاً بهعنوان سه تا حرف. از هیئت آن غضّ نظر بکنیم. این، موضوع برای یک معنایی بشود. میگویید که نمیشود.
شاگرد: چون دال نیست.
استاد: چطور «ضاد» تنها دال است، «ض،ر،ب» نیست؟
شاگرد: نه.
استاد: آخر چه مشکلی در علامتگذاری وجود دارد؟
شاگرد: شما که نپذیرفتید که «ض»، دال است. ببینید، مبنا این است؛ میگویند که درواقع ما…
استاد: ببینید، ما میگوییم که اشکال یکی است. اینکه شما میگویید که در اینجا دال نیست، آن جا هم نیست. چطور در «ضاد» تنها دالّ هست و «ضاد» و «راء» و «باء» با همراه هم دالّ نیستند؟ من الآن مقصود شما را نگرفتم.
شاگرد: ما مبنایمان درجاییکه میگوییم هر کدام از «ضاد» و «راء» و «باء» هرکدام جداگانه وضع شده است، استعمالات فعلی نیست و نمیگوییم که یک واضعی، در جایی مثل وضع عرفی آمده است و همین الفاظی را که از بین دو لب خارج میکنیم، همین ها را برای یک معنایی گذاشتهایم. تفاوت تفاوت نگاه است. در اینجا شما دست خودتان را بستهاید. وقتی که دست خودتان را بستید، نمیتوانید …؛ چون دارید میگویید من دارم از همین چیزهایی که مردم میگویند، همین ها وضع شده است، چیزی غیر از این نداریم. بعد دارید کلّی زور میزنید برمیگردید و میگویید یک «ضاد» و «راء» و «باء»یی که بعد از کلی فکر و تأمل، میخواهید بگویید این یک دال است. درصورتیکه اصلاً قرار نبود اساس وضع، این باشد. به قول آقایان وضع اینگونه بود که یک چیز خیلی قشنگ بیرون بکشیم، از داخل ذهن، از بین دو لب بیرون بیاوریم برای اینکه ذهن را به یک سمتی هدایت بکند. حالا شما مجبور شدید آن چیزی را که در مبنای خودتان دارید، میگویید “ماده” و “هیئت”. آن چیزی که مبنایی تر است، آن را مجبور هستید که با شصت تا جمله بچینید تا ذهن تازه به دالّ منتقل بشود. این چه گونه وضعی است؟ حالا ما فکر میکنیم که این یک مقداری مشکل دارد.
استاد: همین وضع، اشکال شما در کتابت هم میآید یا نمیآید؟ یعنی شما بنویسید، اصلاً کاری به لفظ نداریم، همه عالم گنگ باشند.
شاگرد: بنا بر قول مشهور، کتابت تابع لفظ است.
استاد: میدانم. حالا فرض میگیریم که اصلاً لفظی نباشد.
شاگرد٢: در علائم کتابی، مکتوب ها مقدم بودند. در این غارها عکسها و علائم را نشان میدهند. منظور ما این است که علائم کتبی بر لفظ مقدم است.
شاگرد: آن علائم یک بحث دیگری است، بعد از اینکه کلام به کار گرفته شد…
استاد: منظور ایشان همان خط هیروگلف بود که آن تصویر بود.
شاگرد: مثلاً عکس مرغ می کشیدهاند و مرغ را نشان میداند.
استاد: خب حالا الآن اگر فرض بگیریم که عالم اَخرس ها باشد، همه گنگ باشند، آیا شما در کتابت مشکل دارید یا نه؟ میگوییم که «ضاد» و «راء» و «باء» برای آن معنای تجریدی وضع شده است.
شاگرد: نه. شما دستتان را باز گذاشتهاید.
استاد: ولی منظور من ماده است.
شاگرد: میدانم.
استاد: بعداً میآیم و میگویم که حالا یکی بالای آن میگذارم، تلفظ هم نداریم. مثلاً یک علامت سکون بر بالای آن قرار میدهم، بدون اینکه لفظی در کار باشد.
شاگرد: عیبی ندارد، شما اگر دست خودتان را باز کردید، همه این کار… ببینید، شما روی نشانه شناسی رفتید، ما پذیرفتیم. شما فرمودید «p» به جای این. امّا الآن در فضای زبان شناسی که تابع صرف و نحو فعلی باشد و اقوال مشهور در ادبیات عرب باشد، اینگونه که ان قدر جمود بر روی سه حرفی و ترتیب آنها و حتّی اینکه قائل هستند به اینکه با همین هیئت حتّی وضع شده است، «ضَرَبَ» یک جور وضع است، آن یکی، یک جور دیگر وضع است، مجموع اینها، با این نگاه مشکل پیدا میکنند.
شاگرد3: میشود مثالهای دو قسم دیگر را بزنید، حالا شاید در بحث هیئت، باز هم بحث مطرح بشود.
شاگرد4: الآن همان «ضاد» و «راء» و «باء» را پیش بروید.
استاد: یعنی من الآن با همه این طول دادن ها نفهمیدم که اینکه میگویید مشکل پیدا میکند، من ذهنم جلو میرود و مشکل هم ندارم، نمیدانم که چگونه است.
شاگرد: نه ببینید اگر شما فضا را باز بکنید، بله. امّا شما دارید میگویید که ما تابع همین استعمالات هستیم که دارد انجام میشود و اینها هست که وضع است.
استاد: ذهن، مشترکات و امتیازاتی دارد، موضوع هم روشن است. همین چیزهای واضحی که همه دارند. ما میگوییم که چند چیز را در منظر دید قرار میدهیم و میگوییم موضوع این بوده است، موضوع “هیئتِ فاعلٌ” بوده است.
شاگرد: آخر این چه وضعی است.
استاد: چه وضعی است! مگر وضع، غیر از نشانه گذاری است؟ و نشانه هرچیزی که… یک بحث خوبی در آن مباحثه لغت بود که داشتیم. هرچیزی که یک جهت نفسیّت در او پیدا بکنید، از جهت نفسیّت، آن را میتوانید موضوع قرار بدهید و هرچیز که وصیفیّت در آن ببینید، نمیتوانید برای آن وضع بکنید. این بحث لغوی خیلی خوب بود، حالا نمیدانم که یادتان هست یا نه. مطلب مهمی بود که از آن هایی بود که یکی وقتی…
شاگرد: که هرچقدر از وصف خالی تر باشد…
استاد: بله، هرچقدر متمحّض در نفسیّت باشد، وضع هم در آن، خودش را قشنگتر نشان میدهد. ولذا حرف، مثلاً شما که «ب» میگویید، هیچ توصیفی در بر ندارد. بهترین چیز برای وضع است. هرچیزی که نفسیّت دارد و به یک نحوی مشتمل بر توصیف است، حالت وضع در آن ضعیف میشود و برای آن مشکل است. امّا هرچیزی که نفسیّت محض است، اینگونه ای است. حالا صحبتمان بر سر چه چیزی بود؟!
شاگرد: اینکه وضع را بهمعنای قرن اکید که فرمودید، خیلی وقت ها ممکن است که وضع صورت بگیرد امّا خود ما غافل بشویم. ایشان میفرمایند که حتماً باید یک چیزی در ذهن…
استاد: بله، این مطلب را من ضمن اینکه ایشان توضیح میدادند…، ذهن این کار را میکند، یعنی ضمیر ناخودآگاه ذهن، هیئت را بهطور ناخودآگاه درک میکند. خمیر مایه را بهطور ناخودآگاه درک میکند ولو اینکه نتواند اسم اینها را ببرد. ولذا بهطور ناخودآگاه مواضعه میکند، یعنی احتیاجات خود را با آنها برطرف میکند. میگوید که این ریخت را برای این میگذارم. میگوید «ریخت»، نمیگوید خصوصِ «ف،ع،ل»؛ بلکه میگوید این ریخت را. ببینید، ریخت یعنی چه؟ یعنی در ضمیرناخودآگاه این ریخت را دارد میبینید. ریخت را از ماده تخلیه کرده است. دیگر این ریخت را علامت میبیند. تمام شد، چه مشکلی داریم؟
شاگرد٢: این چیزی که آقای صرّاف زاده میگویند، این اشکال برای این است که ما اوّل «ضَرَبَ» و «ضارب» و «مضروب» و اینها را داریم میبینیم، یعنی وضع اینها را متوجّه شدهایم، بعد حالا بالتّحلیل متوجّه ماده و هیئت میشویم. میگوییم چون ماده آن، همان «ضاد» و «راء» و «باء» است، هیئت آن هم، مثلاً همان فاعل و مفعول است.
استاد: برعکس، وضع هایی صورت گرفته است، ما وضع ها را دیدهایم، حالا برمیگردیم میگوییم که این هیئت ها برای آن بوده است، ما دوباره…
شاگرد: یعنی ماده از ابتدا قابل اشاره نبوده است. الآن که ما وضع های متعدد داریم، میتوانیم به آن ماده اشاره بکنیم. این با دال بودن و مدلول بودنش….
استاد: قابل اشاره بود، امّا معدّ خارجی نداشت. ماده برای خودش قابل اشاره بود، یعنی یک چیزی است. ولذا گفتم من اگر عرض کنم، میگویم مستقلّ هم هست، یعنی فقط تحلیل است؛ فقط معدّ میخواهد که آن را نشان بدهیم. اگر یک چیزی نیاز دارد به معدّی تا آن را نشان بدهیم، یعنی مستقل هم نیست؟ چرا مستقل است؛ حتّی من برای معانی حرفیه هم همین را عرض کردم. در مورد ظرفیّت چه عرض کردم؟ گفتم که ماهیت دارد. معنای مستقلی هم هست. همه اینها هست، فقط طرفین میخواهند که آن را نشان بدهند. بحث همینگونه بود دیگر. آنهایی که تشریف داشتید، به خیالم میرسد که این خیلی مطلب مهمی است. یعنی اصلاً معانی نسبی، از معانی معروف فاصله گرفتهاند. یعنی معنای ظرفیّت، معنایی است که ما آن را درک کردهایم و بالدّقه آن را از یک حیث نفس الامری خارج انتزاع کردهایم.
برو به 0:53:04
ولذا اینکه میگفتند که نسبت یک عنوانی است که «یشیر» و هیچ چیزی در برندارد، قبول نبود، ارتکاز واضح بر خلاف آن است. ولذا من عرض میکردم که اگر اشاره میکند، از کجا فرد بعدی را که میبینید، میفهمید «فی» است، اینجا جایِ «فی» است، نه جایِ «مِن»؟ پس معلوم میشود که شما ضابطه دارید، درک دارید و اینگونه نیست که بگوییم عناوین نسب…، این یکی از بحثهای پارسال بود.
شاگرد: الآن میشود مثال دو قسم دیگر را بزنید که بحث امروز به یک جایی برسد؟
استاد: بله، خب آن قسم چهارم آنکه دیگر حالا وقت رفت.
شاگرد: سومی که میشود هیئت.
استاد: بله. چهارمی میماند. چون نیاز به توضیح دارد. پس هیئت و ماده هردو باهم موضوع هستند، به شرط همدیگر. مثل أعلام و مثل رجل، جوامد. جایی که مادۀ محض موضوع است، مثل وضع یک مادهای برای یک معنایی. جایی که هیئت محض موضوع است مثل اینکه یک هیأتی را برای یک معنایی نسبی وضع میکنیم. مثل هیئت “فاعل” وضع میشود برای «لمن صدر عنه المبداء».
شاگرد: هیئت «ضَرَبَ» مثلاً برای فعل ماضی.
استاد: هیئت «ضَرَب»، «لصدور المبدء فی الزمان الماضی» و نسبی که هست. این هم برای سومی که اینها را میدانستید.
چهارمی این بود که وضعی را صورت میدهیم که نه هیئت دخالت دارد و نه ماده. این دیگر چیز عجیبی است که مثال میزنند به مَجازات. مجازات اینگونه هستند. البته آنهایی که برای آن، قائل به وضع هستند، که حالا صاحب کفایه فرمودند که وضع نیست دیگر. آنهایی که تصویر وضع در مجازات کردهاند، این را میگویند. حاصل آن را هم برای اینکه بر روی آن تأمل کنید… .
ببینید، وقتی ما مثلاً میگوییم استعمال یک لفظی «بالمشابهة»، «بالاستعارة» در یک معنای دیگر، شما میگویید به قرینه «ما یؤول»، میگویید که استعمال لفظ اسد در رجل شجاع جایز است. یک وقت است که میگویید من أسد را برای رجل شجاع وضع کردهام، اینطور که خاص میشود، أسد برای رجل شجاع و حال آنکه مجاز این نیست. مجاز این است که واضع بهطور کلی میگوید هرکجا که یک وجه شبهِ معتنی به عقلائی هست، «أجوز لک» که لفظ را در چه چیزی استعمال بکنی؟ در مشبّه، به عنایت چه؟ به عنایت وجه شبه او با مشبه به. اینجا الآن وقتی شما لفظ مشبّه به را «علی القول بالوضع» برای مشبه به کار میبرید، این چه وضعی بوده است؟ گفتم مشبه به را در مشبّه، به کار ببر. کدام ماده؟ «أیّ مادة». کدام هیئت؟ «أیّة هیئة».
شاگرد: در لفظ أسد مثلاً، هم ماده آن و هم هیئت آن برای اینجا لحاظ شده است، اگر قائل به وضع باشیم، بله.
استاد: معلوم شد که شما آن وضع را ملاحظه نکردید چه شد. وضع مجاز و استعاره چه شد؟ میگوید که من به شما اجازه میدهم… .
شاگرد: وضع مجاز را که شما بهمعنای استعمال مجازی نمیدانید. وضع به این معنا، همانطور که وضع تعیینی داشتیم، این هم کثرت استعمال، اینجا هم …
استاد: حالا من ان شاء الله عبارت مطول را هم میآورم، تفتازانی یک توضیحی میدهد، میگوید «وهذا معنی قولهم إنّ الوضع فی المجاز نوعیٌ»، توضیح میدهد وضع نوعی را.
الآن هم باید قبل از اینکه مجاز، حالا اگر زنده بودیم پس فردا، چون فردا که شهادت است. پس فردا ان شاء الله راجع به آن صحبت میکنیم.
اوّلی وضع شخصی است به تمام معنا، رجل. در دومی و سومی، عبارات علماء در آن مختلف است. بعضیها میگویند وضع هیئت و مادهیِ محض هم شخصی است، چون یک چیز است. اینها نظر کردند به وضع مَجاز، چون وضع مجاز کلی است. خصوص لفظ اسد و رجل شجاع در نظر شما نیست. میگویید که «أجزت لک»، اگر مثلاً علاقه «مایئول» هست، «أجزت لک» که لفظ «ما یئول إلیه» را برای آن «ما یئول» به کارببرید. هنوز سرکه نشده است، امّا لفظ سرکه را برای انگور به کار میبرید. میگویید که دارم سرکه میریزم. ببینید دارم سرکه میریزم. هنوز سرکه ای نیست، بعداً میخواهد سرکه بشود.
صرف این علاقه «ما یئول» وضع شده برای چه؟ برای مجوّز استعمال لفظ «ما یئول إلیه» برای «ما یئول». خب اگر این وضع باشد، نه مادهای منظور است، نه هیئتی در این وضع نوعیِ مجاز. لذا مقابل این نوعی، عدهای گفتهاند وضع هیئت و وضع ماده شخصی است. امّا عدهای دیگر نظر به خود آن کردهاند. گفته اند اینکه شخصی نشد دیگر. من دارم هیئت را «لابشرط أیّة مادة» لحاظ میکنم پس نوعی است و ماده را «لابشرط أیّ صورة» دارم در نظر میگیرم پس نوعی است. لذا در آن دو تا، عبارات علماء اختلاف دارد و مختلف است که در آنها وضع شخصی است یا نوعی. «بعنایة» تعبیر کردهاند. اولی هم نزد همه قطعاً شخصی است.
امّا وضع چهارمی یا وضعِ مجاز، نزد همه نوعی است. یعنی هیچ ماده و هیچ صورتی را در نظر نمیگیرم. صرف یک علاقه را در نظر گرفتهام، اجازه دادهام که اگر چنین علاقهای بود، شما مجاز هستید.
ولذاست که صاحب کفایه که این وضع را نمیپذیرند، میگویند «بالطبع» است، شاگردان ایشان میگویند که ما علاقات بیست و پنج گانه را قبول نداریم. شما گشتید بیست و پنج علاقه را پیدا کردید، اگر علاقه دیگری هم پیدا شد، شما دیگر منتظر وضع نیستید. استعمال میکنید و صحیح هم هست.
شاگرد: البته نمیشود. چون شاید به علاقه وضع است و ما خبر نداشتهایم.
استاد: ما که خبر نداریم، خب هروضعی برای کسی که خبر ندارد، کالعدم است.
شاگرد: وضع تعیّنی اتفاق بیفتد.
استاد: هر وضعی برای جاهل، کالعدم است. در یک لغتی این وضع شده … .
شاگرد: گاهی اوقات آدم بیست و ششم را استعمال میکند، بعد میبیند خوب شد.
استاد: نه، آن حرف صاحب کفایه است.
شاگرد: بعد میفهمد علم به علم پیدا کرده است؛ یعنی الآن وضع بوده است و من خبر ندارم.
استاد: شما رفتید حرف خلاف وضع را تأیید بکنید. حالا ان شاء الله میرسیم. این حرف شما درست تأیید حرف صاحب کفایه در ردّ وضع است به آن معنایی که منظوراست. حالا باید مطوّل را بیاوریم. چهارشنبه اگر زنده بودیم.
شاگرد: آن وضع دوم و سوم، تحلیل وضع اوّل نیست؟ اگر ما وضع نوع اوّل نداشته باشیم که هم هیأت و هم ماده در آن وضع شده، آیا میتوانیم وضع نوع دوم و سوم داشته باشیم؟
استاد: براساس آن بیانی که من عرض کردم، اینها آن وقتی که نفس الامریّتِ مستقل دارند…
شاگرد: نه، یعنی آیا هیچگاه بشر این کار را میکند که برای یک مادهای که در هیچ هیأتی قرار نمیگیرد، وضع کند؟
استاد: نه اینکه در هیچ هیأتی قرار نمیگیرد، شما «بشرط لا» گرفتهاید. ما «لابشرط» میگوییم. چرا اینگونه میگویید هیأتی که در هیچ مادهای قرار نمیگیرد. اینگونه بگویید “هیأتی که در هر مادهای قرار میگیرد”. شما از آن طرف میگویید هیأتی که در هیچ مادهای قرار نمیگیرد؛ ما این را…
شاگرد: از همین که اگر وضع نوع اوّلی برای یک ماده و هیئت نداشته باشیم، هیچ وقت وضع نوع دوم و نوع سوم پیدا نمیکنیم. یعنی اگر ماده و هیئت با هم همراه نشده باشند، از تحلیل وضع اول است که ما داریم، نوع دوم و سوم را در میآوریم. میگوییم که این برای ماده آن وضع شده است، این هیئت هم برای آن. حالا اگر ماده و هیأتی با هم در یک جایی جمع نشدند، آیا میشود گفت وضع نوع دوم میتواند پیدا بکند؟
استاد: اگر هیئت و مادهای با هم جمع بشوند، ما از تحلیل آنها در میآوریم. حرف اولی شما خوب بود. امّا در نوع اوّل، هیئت و ماده «بشرط» با هم جمع شدهاند. این «بشرط» چه لزومی دارد؟ وحال آنکه این «بشرط»، قید نوع اوّل است. نوع اوّل حتماً «بشرط الاجتماع» است، حتماً هر دو باهم. این «بشرط»، چه نیازی دارد برای تحلیل ما، که شما میگویید تا اوّل نباشد دوم نیست.
بله، شما میگویید تا آن انضمام نباشد من نمیتوانم تحلیل بکنم. خب درست است. امّا آن نوع اوّل که صرف انضمام نبود. نوع دوم و سوم هم انضمام در آن موجود است. امتیاز نوع اوّل این بود که «بشرط الاجتماع» بود. این «بشرط» هیچ نیازی برای تحلیل ما ندارد.
شاگرد: آن روایتی که میگوید حروف معجم بر حضرت آدم نازل شد … .
استاد: در مباحثه لغت مطرح شد. کی بود؟ دو سال پیش بود، مفصّل راجع به همین روایت صحبت کردیم. این روایت خیلی زیبا است و حتّی یک اشعاری در آن هست به اینکه کتابت حروف بر لفظ آن مقدم است.
برو به 1:01:37
شاگرد: … .
استاد: آن روایت را خواندیم دیگر که فرمودند…، البته نقل در کتابهای شیعه نبود. در «الاوائل» ابو هلال عسکری است که حروف بهصورت یک قالب های نورانی بر قلب مبارک حضرت آدم علی نبینیا و آله و علیهالسلام جلوه میکرد. خب اینکه دیگر لفظ نیست. نمیگویند که «یسمع»، «کان یسمع صوتاً» بهعنوان «الف». قوالب نورانی لامحاله چه میشود؟ نور و قالب و اینها ظهور در قوّه باصره دارد و یک رویت معنوی است، نه یک سماع و شنیدن.
شاگرد: شما هیئت را برماده مقدم میدانید یا نه؟ یعنی وضع آن را.
استاد: حالا باید ببینیم که اگر نسب، یک نحو متأخر اند و روابط بین معانی اند؛ ماده، اصل یک معنایی را میرساند، و هیئت آن را دستکاری میکند، در آن ماده یک نسبتی را اشراب میکند. ولذا روی این حساب، طبیعتاً وضع ماده بر هیئت مقدم است. یعنی باید شما اوّل یک محور درست کنید، بعد آن را رنگ آمیزی کنید.
شاگرد: اگر معانی و بخصوص مظاهر میخواهند آن نسبت را نشان بدهند که باید نسبت مقدم باشد. اگر اینها مُظهر آن هستند و میخواهند تازه آن را نشان بدهند و مَظهر برای آن واقع میشوند، به هرحال آن نسبت باید یک تقدّمی داشته باشد.
استاد: نه، آن معانی نسبیه را میگویید؟
شاگرد: چه در خارج، چه در…
شاگرد2: معانی طبیعت را میگویند.
شاگرد: چه معانی طبیعیه، چه معانی خارجیه. نسبت باید مقدّم بر اینها باشد که اینها برای ابراز آن معنای نسبی، وسیله بشوند.
شاگرد2: اینگونه ماده هم طبیعت دارد. اینگونه که ایشان میگویند، پس ماده هم طبیعت دارد.
استاد: بله، طبق مبنای مشهور و مانوس میخواهید بگویید؟
شاگرد: نه، کاری با مبنای مشهور نداریم. نسبت مقدم بر اطراف خود هست.
استاد: نه. آن گونه ای که مطلب برای ما حل شد، نسبت و طرفین نسبت، هرسه در عرض هم، باهم، در یک بستر اوسعی قرارگرفته اند.
شاگرد: یعنی به نحو تضایف، همزمان با هم هستند؟
استاد: شما تضایف اصطلاحی را در کار نیاورید. ببینید، عرض ما این بود که ممکن نیست که طرفین نسبت را بیاوریم و بین آنها هم نسبت برقرار باشد، مگر اینکه یک بستری است که هر سه را در خود جمع کرده است. آن بستر مهم هم بود، یکی از ارکان بحث بود. یعنی رابطهها بهنحویکه بخواهد نفس الامریّت پیدا بکند، اینگونه بود. ولذا اگر یادتان باشد عرض من این بود که خود طرفین نسبت را اگر باز کنید، باز در دل خودشان نسب است.
شاگرد: اتفاقاً اگر همین را ادامه بدهیم به نسبت صرفه میرسیم، فقط به نسبت میرسیم. و حتّی به نسبتهای یک طرفه هم میرسیم.
استاد: به نسبت صرفه میرسیم، منظورتان این است که یعنی باز آن نسبت اصطلاحی میخواهید…، اینگونه به آن میرسیم؟ یا نه، وقتی به آنجا رسیدیم، آن نسبت، رنگش عوض میشود؟ و میشود طبایع؟ طبایعی میشوند که با تعاون همدیگر این بستر را برای ما نشان دادند. تفاوت میکند دیگر. اگر آنگونه میخواهید بگویید، درست است. ما مئآلاً به یک نسبی میرسیم، امّا نسب به این معنا که یعنی ما جز نسبت نداریم و این نسب با تفاعل همدیگر…، به عبارت دیگر اگر همه این چیزهایی که به نظرمان میآید مدام بالا و بالاتر ببریم و به واقعیّت آن نزدیکتر بشویم، جز رابطهها چیزی نیست.
شاگرد: شما به نسبت یک طرفه قائل هستید یا نه؟ نسبتی که فقط یک طرف دارد.
استاد: اصل آنکه بله. مقبول است و مانعی ندارد. نسبت یک طرفه مثل چه چیزی بود؟
شاگرد: نسب اشراقی.
استاد: بله، که فقط یک طرف دارد. مانعی ندارد، هیچکدام از اینها را زود قیچی و حذف نمیکنیم.
شاگرد: حالا اگر همه اینها را ما تحلیل کنیم، همه نسبتها را تحلیل میکنیم و به نسبت یک طرفه میرسیم، آن نسب یک طرفه هم باید در آن طرف، مشترک باشند، یک طرف مشترک است که آنها همه نسب آن طرف هستند.
استاد: میخواهید محور را ثابت بکنید؟
شاگرد: میخواهیم به امر بسیط برسیم که با چیزهای دیگر نسبت اشراقیه متعدد پیدا میکند که حقیقت هر شی، نسبت است. نسبت این شی معرفی میشود. این شی، موجود نیست. این شی، بعد از نسبت میگوییم این شی. حقیقت آن، همان نسبت است. این شی نسبتی دارد با آن بسیط که آن طرف دیگر همه نسب است. حالا من نمیگویم که آن، خدا است.
استاد: بله، خدای متعال طرف نسبت نیست.
شاگرد: او فوق نسبتها است.
استاد: او نسبت ساز است. همینطور است، امّا حالا اینکه ….
شاگرد: آن امر بسیط را میخواهم.
استاد: آن امر بسیط آیا لازمه…
شاگرد: چون ما الآن، بهصورت فرمولی همان میشود. اوّل نسب مقولی را تحلیل میکنیم تا کمکم به نسب اشراقی و یکطرفه میرسیم.
بعد، همه اینها، آیا دو تا بسیط من جمیع جهات در کنار هم میتواند باشد؟
استاد: نسب یک طرفه آن را به آن معنایی که گفتید، که من عرض کردم قبول دارم، درست؛ امّا به این معنا که بخواهید تحلیلی برسید، که حالا میگویند یک دید اتمی است که به آن داشته باشید، یعنی نسب را مآلاً به یک بستر از دیدگاه اتمی برسانید، چیزهای منفردِ نشکن. منظور شما این است؟ اگر اینگونه است، نه؛ من در آن حرف دارم.
شاگرد: حالا باید خدمتتان بنویسم.
والحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین.
[1] . مباحث الأصول، ج1، ص: 85.
[2] . نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج1، ص: 84.
[3] . همان.
[4] . كفاية الاصول ( با حواشى مشكينى )، ج1، ص: 131.
[5] . مباحث الأصول، ج1، ص: 85.
[6] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 14.
[7] همان