1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٨٢)- حیثیت های مختلف واقع و مدیریت شارع دربیان...

درس فقه(٨٢)- حیثیت های مختلف واقع و مدیریت شارع دربیان احکام

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15267
  • |
  • بازدید : 35

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

سبک شارع دربیان احکام

حیثیت های مختلف احکام و نگاه بسیط عرف

شاگرد: … چرا در روایت هیچ وقت نمی‌‌‌‌آیند همین را بگویند؟ یعنی مثلا نیاز نیست که امام به یک کسی مثل زراره بگوید مبنای فتوایمان این است. ما که داریم این چیزها را به شما می‌‌گوییم، یک بار این طوری گفتم، قبلاً این طوری گفتم، یک بار تعبیر می‌‌کنند «أکره لک»، یک جای دیگر می‌‌گویند می‌‌خواهید یک چیزی بگویم تکلیفت معلوم بشود؟ خب آن جایی که یک بار می‌‌خواهند بگویند یک چیزی بگویم تکلیفت معلوم بشود خب اگر واقعاً این دیدگاه هست که یعنی در واقع مدیریت امتثال است، نه انشائات متعدده، خب یک بارهمانجا بگویند می‌‌خواهی تکلیفت را معلوم کنم؟ مثلا جریان ما این است. چرا این طور چیزی ما در روایت نمی‌‌بینیم؟

استاد: یعنی حاصل فرمایش شما این است که آن شأنی که شارع در یک مقامی از انشاء یا ارشاد به امتثال دارد را چرا به این تصریح نمی‌‌فرمایند؟ این منظور شماست؟

شاگرد: منظورم خیلی واضح این است که همین دیدگاهی که آخرش خود حاج آقا چطور مسأله را جمع می‌‌کنند، در سه جمله می‌‌گویند که یکی این که اصل این است که همه را پشت سر هم بخوانید، منتهی چون این اصل موجب از دست رفتن نوافل می‌‌شود و نوافل مهم است برای همین است که خیلی وقت‌‌ها شریعت اصرار دارد که جدا بخوانیم. خب خود این را چرا امام نگفتند؟ کل این در غالب سه چهار جمله شد. امام این همه تعابیر مختلف دارند، یک بار به یک کسی مثل زراره …

استاد: به همین زراره بود که گفتند «أتدری؟» اصلا وقتی این لسان را دارند می‌‌گویند برای آن کسی هم که فقیه و اهل فهم است دیگر چه کارش کنیم؟ در باب هشتم بود که حضرت برای خود زراره فرمودند

وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَقَالَ ذِرَاعٌ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- وَ وَقْتُ الْعَصْرِ ذِرَاعاً مِنْ وَقْتِ الظُّهْرِ- فَذَاكَ أَرْبَعَةُ أَقْدَامٍ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ- ثُمَّ قَالَ إِنَّ حَائِطَ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص كَانَ قَامَةً- وَ كَانَ إِذَا مَضَى مِنْهُ ذِرَاعٌ صَلَّى الظُّهْرَ- وَ إِذَا مَضَى مِنْهُ ذِرَاعَانِ صَلَّى الْعَصْرَ- ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ وَ الذِّرَاعَانِ- قُلْتُ لِمَ جُعِلَ ذَلِكَ قَالَ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ- لَكَ أَنْ تَتَنَفَّلَ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ ذِرَاعٌ- فَإِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعاً بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ وَ إِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعَيْنِ- بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ.

وَ رَوَاهُ الشَّيْخُ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ زُرَارَةَ مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ تَرَكَ قَوْلَهُ وَ إِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعَيْنِ إِلَى آخِرِهِ- وَ زَادَ قَالَ ابْنُ مُسْكَانَ وَ حَدَّثَنِي بِالذِّرَاعِ وَ الذِّرَاعَيْنِ سُلَيْمَانُ بْنُ خَالِدٍ‌ وَ أَبُو بَصِيرٍ الْمُرَادِيُّ وَ حُسَيْنٌ صَاحِبُ الْقَلَانِسِ وَ ابْنُ أَبِي يَعْفُورٍ وَ مَنْ لَا أُحْصِيهِ مِنْهُمْ.

وَ رَوَاهُ الصَّدُوقُ فِي الْعِلَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ مِثْلَهُ.[1]

 

«وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ وَقْتِ الظُّهْرِ فَقَالَ ذِرَاعٌ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ وَ وَقْتُ الْعَصْرِ ذِرَاعاً» بعد که توضیحات را می‌‌دهند، بعد می‌‌گویند «ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي لِمَ جُعِلَ الذِّرَاعُ» حتی خود حضرت ابتداء می‌‌کنند. «لم جُعِل الذراع وَ الذِّرَاعَانِ قُلْتُ لِمَ جُعِلَ ذَلِكَ قَالَ لِمَكَانِ النَّافِلَةِ لَكَ أَنْ تَتَنَفَّلَ مِنْ زَوَالِ الشَّمْسِ إِلَى أَنْ يَمْضِيَ ذِرَاعٌ فَإِذَا بَلَغَ فَيْؤُكَ ذِرَاعاً بَدَأْتَ بِالْفَرِيضَةِ وَ تَرَكْتَ النَّافِلَةَ» من گمان نمی‌‌کنم دیگه بیانی رساتر … حالا ما گاهی خودمان بخواهیم خودمان را به دست‌‌انداز بیندازیم حرف دیگری است و الا خیلی رسا هست. می‌‌بینید حاج آقا هم در غالب فرمایشاتشان محورشان مثل همین بیان است. چند بار تکرار کردند که حضرت فرمودند «لمکان النافلة» ایشان همه را می‌‌خواهند به همین برگردانند.

شاگرد: الان این یک زاویه از بحث است. یک زاویه دیگر هم که در فرمایش حاج آقا بود و از برخی روایات هم در می‌‌آمد، شما هم اصرار داشتید و دوستان هم خیلی زیر بارش نمی‌‌رفتند این بود که اصلا خود پشت سرهم خواندنش، اول وقت خواندنش، این‌‌ها هم مهم است؟ و فقط آن موجب شده که … مخصوصاً آن روایت «أکره لک» این یعنی در واقع عیب ندارد کار خوبی هم کردی. در همین جا که امام داشتند این زاویه بحث را می‌‌گفتند نیاز نبود این هم بگویند البته اگر شما پشت سر هم بخوانید هم چیز خوبی است. منظورم این است که هر کدام از این روایات یک زاویه از بحث را دارد باز می‌‌کند که الان حاج آقا دارد جمع‌‌بندی می‌‌کند می‌‌گوید پشت سر هم خواندن به یک معنا اصل است که یعنی اول وقت خواندن. بعد به خاطر این که اول وقت خواندن دچار مشکلاتی می‌‌شود، این یکی کار را به عنوان امر ثانوی آوردید. الان این روایت شما دارد شرح به یک امر ثانوی را می‌‌دهد که اصلا به خاطر نافله این طوری شده است. منتها در عین حال آن یک نکته‌‌ای که در برخی روایات دیگر هست که هر چه زودتر بخوانید بهتر است، چرا امام کل این‌‌ها را در یک بیان نداشتند؟

استاد: ظاهراً یک بحثی دارند که در اصول بود. یادم هم نیست کجا بود. می‌‌گویند اصلا سبک شارع مقدس به تفصیل کلام است. این که چرا، حِکَم مختلفی دارد، وجوهی هم دارد و می‌‌توانیم آن جا بحث کنیم ولی اصل این یک چیزی نیست که الان در بحث وقت باشد. می‌‌گویند شارع چه کار می‌‌کند؟ مقاصد خودش را و احکام را در مجالس مختلفه با بیانات مختلف مقصود نهایی را می‌‌گوید. چرا؟ چند تا وجه دارد، وجوه مختلف را می‌‌گوید. یکی از چیزهایی که من خیالم می‌‌رسد این است که ما می‌‌گوییم که همه را یک جا بگویند یعنی اگر یک کلامی هم شما بگویید که … شما یک جای دیگر می‌‌رسید می‌‌بینید فلان چیز … آن شعر چه می‌‌گوید که محدودیت لفظ، ذاتی‌‌اش است. یک مقصدی که معنا شد، یک قضیه حقوقی، منطقی، کلامی، خدا می‌‌داند که در دل او چقدر حیثیات نفس‌‌الامری هست که برای شما یک چیزی جلوه می‌‌کند، خب چیزهای دیگر هم هست. آن شخص آگاه اگر بخواهد بگوید همه را می‌‌خواهد بگوید، یک محدودیت ذاتی دارد لذا می‌‌گوید «معانی هرگز اندر حرف ناید» یعنی اگر کسی معانی را می‌‌فهمد، می‌‌خواهد به قالب الفاظ بیان کند می‌‌بیند که این الفاظ کم دارد «که بحر قلزم اندر ظرف ناید» بحر قلزم یعنی بزرگترین اقیانوس. میگوید اقیانوس را بخواهید در لیوان و کاسه بیاورید نمی‌‌شود. خب این شعری است ظاهراً برای شبستری است به نظرم در گلشن راز است. حالا من خیلی ذوق شعر ندارم گاهی یکی دو تا همین طور خواندن یادم مانده است. این یکی از شعرهاست که معنای قشنگی دارد. «معانی هرگز اندر حرف ناید» حرف این طوری است که وقتی هم می‌‌آید سبب اشتباهات منطقی می‌‌شود. یعنی چند بار دیگر در یکی از مباحثه‌‌ها عرض می‌‌کردم یکی از بالاترین نعمت‌‌های خدا برای انسان این است که می‌‌تواند حرف بزند و پشتوانه این حرف زدن این است که می‌‌تواند تحدیث نفس کند یعنی ما همین الفاظی را که برای شما می‌‌گویم می‌‌توانم لبم را ببندم و همین حرف‌‌ها را در دلم بگویم. این خیلی نعمت بزرگی است. لذا خیلی از مطالعات متفکرین پشتوانه مطالعه و دلگرمی مطالعه‌‌شان به همین کلام‌‌های ذهنی است. یعنی با خودش دارد حرف می‌‌زند و دارد فکر می‌‌کند و این حرف زدن فکر را پیش می‌‌برند، یکی از نعمت‌‌های بزرگ خداست اما در عین حال یکی از بزرگترین مبادی اشتباهات هم همین با خودش حرف زدن است. در المنطق بود «الانتقالات الذهنیة بالانتقالات اللفظیه»  یعنی وقتی هم دارد با خودش حرف می‌‌زند اگر در با خودش حرف زدن، مشترک لفظی به کار می‌‌برد اول قدم این است که مشترک لفظی سبب بشود در تفکرش اشتباه بکند. نعمت است اما نعمتی است که …لذا حتی کلام ذهنی محدودیت خودش را دارد یعنی معانی نسبت به کلام ذهنی می‌‌تواند در ضیق و در اشتباه قرار بگیرد. چرا؟ چون «معانی هرگز اندر حرف ناید» اگر در ذهن خودتان هم به حرفش آوردید به آن ضیق دادید. لذا آن تفکرات خیلی جالب است، خیلی خالص است، خیلی زود شما را در تحقیق پیش می‌‌برد که با خودتان حرف نزنید. واقع را ببینید قبل از این که بخواهید کلام ترتیب بدهید. اگر این را در حرف بیاورید مشکلات خاص خودش را خواهی نخواهی دارد. منظور این که یکی از وجوهش این است که اگر بنا باشد همه چیزها را بگویند آن وقت می‌‌بینید چقدر کار مشکل می‌‌شود و شارع که علم به این‌‌ها دارد می‌‌گذارد همه این‌‌ها را در بستر زمان به مناسبت‌‌ها … هر کجا هم هر کسی برای خودش حجت دارد «لا یکلّف الله نفساً إلّا وُسعها»[2] وسع اطلاعاتی و وسع قدرتی … وسع اطلاعاتی هم وسع است!

شاگرد: البته این حرف، حرفی درستی است، چیزی هست که محکم هم است، منتها یک لازمه‌‌ای دارد …

استاد: من عرض کردم این به عنوان یک بخش کار است. این که چرا شارع این طور فرموده، وجوه دیگری هم هست.

شاگرد: من به نظرم همین مقدار وجه، وجه مهم و جدی است منتها …

استاد: به ذهن خودم این یک وجه خوبی می‌‌آید. خودم که فکرش می‌‌کردم برخورد کردم که چطور می‌‌شود. یعنی حتی در عرف عام عقلاء برای مثلِ من که خلاف این رفتار کنم به من مَتَلک می‌‌گویند. شنیدم شوخی کرده بود ولی خب راست می‌‌گفت، گفته بود فلانی می‌‌روی یک مسأله وضو بپرسی، تیمم و غسل و همه این‌‌هارا هم می‌‌خواهی برایت بگوید. یعنی دارد می‌‌گوید من یک چیزی پرسیدم شما همه چیزش را می‌‌خواهی بگویی نشد یعنی حتی خود ذهن عرفی این طوری است. وقتی تشعّب آمد …

 

برو به 0:10:00

تاریخ شمارش اعداد در ریاضیات و تحلیل ذهن عرف

حالا یک چیزی در تاریخ ریاضیات دارند ولی من گاهی فکر می‌‌کنم می‌‌گویم ما همین طور حال را الان در منطق داریم. در تاریخ ریاضیات راست و دروغش را نمی‌‌دانم می‌‌گویند بشر یک زمانی بود که از دو و سه بیشتر سردرنمی‌‌آورد مثل بچه، دیدید؟ بعدا وقتی بیشتر بشود می‌‌گوید 8، 15، این دیگر بهم می‌‌زند، قاطی می‌‌کند. می‌‌گویند اصلاً ذهن بشر و تکامل دِماغی بشر عدد را تا یک محدوده‌‌ای خرد خرد جلو می‌‌رفته. نمی‌‌توانست، قاطی می‌‌کرد. بالاترین چیزی که آخر کار یاد گرفته بود این بود که انگشت‌‌ها را بشمرد. این دیگر می‌‌توانست بگیرد و بگوید این را گرفتم، به وسیله انگشت نگذارد مخلوط بشود. انگشت‌‌های خارجی او را کمک کند برای اولین عقد طبیعی عدد و لذا می‌‌گویند چرا مبنای عدد بر 10 هست عده‌‌ای این طور می‌‌گویند قوی‌‌ترین پشتوانه‌‌اش این است که انگشت‌‌های دستش 10 بود. لذا مبنای 20 هم یک تاریخ مفصلی دارد. نمی‌‌دانم هم کجا این را دیدم. درتاریخ ریاضیات می‌‌گویند در کتیبه‌‌های فلان قوم این هست که مبنای عددی آن‌‌ها 20 بود یعنی انگشت‌‌های پا را هم همراهش می‌‌کند. 10 تا انگشت پا دارد می‌‌تواند حساب کند بگیرد بگوید 20 تا اما از انگشت پا درمی‌‌رود دوباره می‌‌گوید بهم می‌‌ریزد. این‌‌ها را آن جا گفتند و راست و دروغش را کار ندارم.

اگر این حرف برای عدد درست باشد ما همان بشر روز اول نسبت به مردم هستیم یعنی ما در شناختمان نسبت به حیثیات همین حالت را داریم یعنی اگر یک قضیه را یا بگویند محمول بر این موضوع بار است اما این موضوع مثلا 13 تا حیثیت دارد. از این حیث این حکم را دارد، از این حیث این حکم را دارد. اصلا پریشان می‌‌شویم. می‌‌گوییم چه شد؟! حالا ببینیم چه کسی باشد، فیلسوف باشد، آن قدر ذهنش قوی باشد که نسبت به این حیثیات کیف هم بکند، بگوید به به! یک قضیه هست و من 15 تا حیثش را بلد هستم. عرف عام چه کار می‌‌کنند؟ شما اگر در منبر این‌‌ها را بگویید همه دیگر حرف شما را گوش نمی‌‌دهند. یعنی الان بشر از حیث درک منطقیِ باز کردن حیثیات یک موضوع بشر هنوز بهم می‌‌ریزد. میل ندارد که این همه بگویند این قضیه 15 تا حیث دارد. این حیث و آن حیث چیست؟یک قضیه هست دیگر.حالا شما بیایید امام علیه‌‌السلام که این را می‌‌دانند برای ما که حالاش هم هنوز همین هستیم، آن زمان بخواهند چه کار کنند؟ که فقط یک جا در روایت آمده بود که مچ حضرت را گرفتند که «قد أحکمناه». می‌‌گوید که دو سه جور سوال کرد. گفت یا بن رسول الله این مسأله «لو کان کذا» حضرت فرمودند حکمش این است. بعد گفت حالا اگر «لو کان کذا» یک طور عوض کرد، حضرت حرفشان را عوض کردند گفت حالا اگر یک طور دیگری بود، حضرت حرفشان را عوض کردند، رو کرد به طرف گفت «أحکمناه» یعنی مچ حضرت را گرفتیم. منظورش چه بود؟ یعنی می‌‌خواست بگوید حضرت حرفشان را عوض کردند، فتوایشان عوض شد. یک جمله کوتاه حضرت فرمودند که «إنّک رجلٌ ورع» چرا این را می‌‌گویی؟! «إنّ مِن الاشیاء ما هو موسّعٌ» یعنی یک چیزهایی داریم تک حیثی است اما چیزهایی است که در دلش حیثیات متعدده هست اگر عوض کنی حکم عوض می‌‌شود نه این که من از فتوایم برگشتم. اما همان سائل این اندازه درک منطقی ندارد که خودت داری می‌‌گویی «لو کان» اما تلوّن را به حضرت نسبت می‌‌دهی! این خیلی مهم  است، این چیز کمی نیست ما از کنارش رد بشویم. یک کسی که حضرت هم می‌‌گویند «رجلٌ ورع» یعنی قصد بدی نداشت اما آن بینش منطقی‌‌اش همین اندازه بود که خودش دارد حیث‌‌ها را عوض می‌‌کند، بعد که جواب حضرت تغییر می‌‌کند ایشان تلوّن را به حضرت نشان می‌‌دهد و نسبت می دهد می‌‌گوید دیدید مچشان را گرفتیم، چند جور حرف زدند. بابا! تو چند جور حیث‌‌ها را عوض کردی! این‌‌ها را نمی‌‌بیند. او خودش می‌‌گوید یک موضوع بود. موضوع همان چیز بافته‌‌ای بود که چند تا چوب را کنار هم بگذارند … گفت موضوع این است. یک بسته‌‌ای که می‌‌گفت این موضوع بود، این که عوض نشد، من گفتم «لو کان» یعنی حالش را عوض کردم. حال و کیفیت که موضوع نیست، کیف‌‌ الموضوع است. من کیفش را عوض کردم، حضرت هم نظرشان را عوض کردند.اینگونه نیست حیث الموضوع، مقوم الموضوع است بالدقة؛ قوام قضیه به حیث است.

 

برو به 0:15:12

شاگرد: آن وقت این یک ثمره عجیب و غریبی در فقه خواهد گذاشت. همین نکته که نکته درستی هم هست، نمی‌‌خواهم اصل این نکته را  زیر سوال ببرم.

استاد: که اعلم و افقه یعنی اعلمِ به حیثیات.

شاگرد: آن وقت واقعاً حکم برای افراد متفاوت می‌‌شود. چرا؟ چون امام ظرفیت این آدم را می‌‌بیند، فعلاً این قدر ذهنش خام است یک حیث را بیشتر نمی‌‌تواند ببیند، زراره می‌‌آید 5 تا حیثش را می‌‌گوید. مثلا برای هشام 20 تا حیث را می‌‌گوید. بعد این که 20 حیث را می‌‌داند، می‌‌تواند فعل را با 20 حیثش انجام بدهد، وقتی فعل را می‌‌تواند انجام بدهد مکلف است به این 20 تا حیثیت. عملاً بحث تقلید زیر سوال میرود یعنی من که ذهنم سه حیثیتی می‌‌‌‌فهمد می‌‌توانم فعلی انجام بدهم که …

استاد: اتفاقاً این موید تقلید است. کسی که سه حیثی است شارع فرموده سراغ فقیهی برو که چند حیثی است. این که موید تقلید است.

شاگرد: ببینید الان ما در استفائات داریم دچار مشکل می‌‌شویم، افراد سوال می‌‌کنند خودمان هم دیگر نمی‌‌توانیم حلش کنیم. خیلی وقت‌‌ها اتفاق می افتد ما می‌‌آییم آخر جلسه از شما سوال می‌‌کنیم خب ما که این قدر فقه خواندیم وقتی این مسأله  را جلویمان می‌‌گذاریم این قدر این حیثیات دارد که نمی‌‌توانیم حلش کنیم. خدمت شما می‌‌آییم، شما که این حیثیات را می‌‌بینید نکته‌‌ام این است که همیشه دلم برای آن عامّی که این مسأله را می‌‌خواهم برایش توضیح بدهم می‌‌سوزد. واقعا این به این حد از حیثیات مکلف است؟

استاد: رسم استفتائی که بین شیعه بوده می‌‌گویند که مقلَّد باید حیّ باشد، می‌‌گویند یک کسی هست فقیه است، عالم است، در کبریات أعلم است و بصیراً فی الصغریات؛ برو استفتاء کن. اصلا سیره شیعه از قدیم تا حالا همین بوده است. یعنی ذهن عرف عام که چیزی سر درنمی‌‌آورد همه چیزها را به دست آن عالم می‌‌سپرد. در مسجد می‌‌رود می‌‌گوید مسأله‌‌ام این است. آن عالمی هم که جا افتاده و آگاه باشد- حالا مثل من که ناپخته است را بذارید پشت خط و پشت خط هم هستیم- می‌گوید فقط این کار را بکن. در یک کلام می‌‌گوید تو این! تمام شد! پس این فرمایش شما موید وجوب تقلید است. برای این است که واقعاً عرف عام کم دارند. الان یک چیزی که محلّ ابتلاء یک عامی شده یک جواب بکن و نکن می‌‌خواهد. بگویند اگر آن طور، اگر آن طور، سه تا شق برایش بکنند مثل این است که جواب نگرفته است. خب معنای استفتاء هم همین بوده است. می‌‌رود می‌‌نویسد باسمه‌‌تعالی سلام علیکم این حکم است، زیرش هم می‌‌نویسم این کار را بکن یا نکن. یک کلام برایش راه نشان می‌‌دهند. این منافاتی ندارد ولی اصل بحث ما جای خودش است که اگر قرار باشد همه حیثیات را در یک کلام بگوییم این نشدنی است و در خیلی از مواقع باعث ضعف برای بقای شریعت و امثال این‌‌ها می‌‌شود. خیلی از حیثیات شریعت بوده که خود شارع می‌‌فهمد، خود تک حیثی بیان کردن سبب می‌‌شود شریعت را در مقطع‌‌های خاصی نگه می‌‌دارد به نحوی که یک حیثش برای مکلفین ظهور دارد، حیث‌‌های دیگرش باطنش است برای وقتی که فقیهی در عصر دیگر آن حیث را جلا می‌‌دهد، متناسب با زمان بعد است، بعد می‌‌بینی از این مقطع زمانی شرع رد شده است. اصل شرع برای مقطع دیگری که آن فقیه می‌‌فهمد محفوظ ماند. اصل شریعت به دست ما آمد اما یک حیثیش بود که جلوه داشت که حتی اگر به یک مکلف معمولی خلاف این را حتی یک فقیه هم می‌‌گفت، در جواب می‌‌گفت تو داری خلاف دین حرف می‌‌زنی و حال آن که آن حیثش را متوجه نبود. الان می‌‌بینید ائمه خیلی با این ذراع درنمی‌‌افتادند.مطلب هم معلوم بود برای الانِ ما حرف‌‌ها را زدند اما آن زمان تا یک کسی «نقیص الذراع» می‌‌گفت نمی‌‌رفتند نهیش کنند که این کارها چیست، رها کنید. یک جا وقتی خودش می‌‌گوید، مناسبت شده اشاره‌‌ای می‌‌کنند به آن چیزی در مجموع کلماتشان بعداً برای ما الان مثل حاج آقا که این جا فرمایش دارند می‌‌فرمایند که واضح از مجموع کلمات جمع می‌‌کند. البته باز این یک وجه بود، خیلی وجوه بود.

 

برو به 0:20:02

شاگرد: با همین مبنا می‌‌شود دوباره یک جامع دیگری هم ممکن است یک کسی با حیثیات بیشتر همین روایت را جلویش بگذاریم و مرتب … یعنی این بحث همچنان ادامه دارد یعنی الان تا حالا حاج آقا یک جامع‌‌گیری برای ما کردند اما ممکن است ذهن یک کسی پخته‌‌تر بشود و باز یک جامعی فوق این هم پیدا بکنند. یعنی فرضشان ادامه دارد؟

استاد: خود حاج آقا یادم است این جمله را تکرار می‌‌کردند که برای خود من خیلی جالب بود. البته یک جمله‌‌ای که زیاد تکرار می‌‌کردند بحث فقهی‌‌شان طول می‌‌کشید مخصوصاً اگر می‌‌خواستند با مشهور مخالفت کنند به این زودی رد نمی‌‌شدند. می‌‌خواستند با مشهور مخالفت کنند مدام می‌‌رفتند برمی‌‌گشتند، گاهی هم که ده روز، دوازده روز این بحث طول کشیده بود آن روز آخر می‌‌گفتند که ببینید چه کار به سر ما آوردند که ما یک چیزی را که یک کلمه باید محضر حضرت بگوییم این چیست و حضرت یک کلمه جواب بدهند و دنبال علوم بالاتر برویم … آخر علوم بی‌‌نهایت است. ما باید 10 – 12 روز در یکی که یک لحظه می‌‌توانستیم جواب بگیریم بعد می‌‌گفتند ما را محروم کردند یعنی جامعه بشری را محروم کردند تا آن وقتی که خدای متعال قرار داده «میقات یوم معلوم». این را زیاد می‌‌گفتند اما یک کلمه را که زیاد گفتند که بحثشان طول کشیده بود فرمودند که حالا ما این‌‌ها را گفتیم این‌‌ها به هم وصل می‌‌شود ببینید تا چه روزی واقعیت مکشوف می‌‌شود. یعنی واقعیت لدی النوع مکشوف بشود که دیگر برای همه واضح شده است که الان هم همین طوری هستبم یعنی الان در محافل علمی یک چیزی برای محافل علمی واضح است که هزار سال پیش‌‌تر برای آن فرد واضح نبود و همین طور داشت در ارتکازیات خودش می‌‌گفت در این هزار سال بحث برای الانی‌‌ها واضح است. لذا آن یعنی خود حاج آقا ابا ندارند. می‌‌گویند برای همین نوشتیم. دیگران این حرف‌‌ها را بخوانند، هر جایی نکته‌‌ای چیزی و مجموعش دست به دست هم می‌‌دهد ببینید واقعیت کی لدی النوع مکشوف می‌‌شود که همه تصدیق بکنند که بعد می‌‌بینیم خود حاج آقا هم قبول دارند شاهدش هم این بود که مواردی بود مثلا دو دوره درس را فرموده بودند قسمت‌‌هایی از جامع المسائل را تغییر می‌‌دادند. چرا؟ چون یک بحث حیثیاتی را در پیشرفت او علم داشت یعنی واقعاً هم همین طور است. بعضی بخش‌‌های فقه مثل نماز مسافر که هنگامه‌‌ای است. وقتی فکرش می‌‌کنید همین طور  بافه بافه برای  نفس‌‌الامرش را نمی‌‌گویم، برای ذهن‌‌های معمولی احتمالات می‌‌آید. احتمالاتی که همه این‌‌ها را سر و سامان می‌‌دهد.

باز خودشان در وصف حال مرحوم آقاسید عبدالهادی شیرازی می‌‌فرمودند؛ آقاسید عبدالهادی از علمای بزرگ نجف بودند، بعد از مرحوم آقای بروجردی حدود یازده ماه هم مرجعیت مطلقه پیدا کردند ولی زود وفات کردند و الا بعد از آقای بروجردی دیگر مشارٌ بالبنان آقاسیدعبدالهادی بودند. حاج آقا می‌‌فرمودند آقاسید عبدالهادی گفتند که من نمی‌‌توانم بنویسم. چون همین که شروع می‌‌کنم بنویسم همچون احتمالات هجوم به من می‌‌آورد که عاجز می‌‌شوم. خب این جولان ذهن است. بعد هم می‌‌گویند عاجز می‌‌شوم یعنی خیلی کار می‌‌برد تا همه این احتمالاتی که برایشان هجوم می‌‌آورد بررسی منطقی لدی النوع بشود و بعداً هم یکی از این‌‌ها به عنوان یک چیز پشتوانه‌‌دار حاکم بشود.

ادامه بررسی روایت «اذا زالت الشمس فی طول النهار»

تا کجای عبارت رسیده بودیم؟

شاگرد: به آن روایت «إذا زاالت الشمس فی طول النهار» همین روایتی که جستجو کردیم ظاهراً هر دو جورش را فرمودند. هم بعضی‌‌ها استدلال کردند برای جمع …

استاد: ظاهراً به خلاف صاحب وسائل؛ یا صاحب وسائل در آن باب جمع هم آوردند؟ اگر صاحب وسائل دو جا آوردند معلوم می‌‌شود که … ولی این عنوانی که در مانحن فیه دادند دیروز هم عرض کردم به فرمایش آقا نزدیک می‌‌شد .

شاگرد: آقای خویی هم این روایت را برای شاهد جمع آوردند. از آن طرف هم برخی  به معنای این که وسعت وقت است آوردند منتها در عبارتشان دیگر نهار تقیید و این‌‌ها نبود. غیر از آن عبارتی که در استقصاء بود …

استاد: یعنی متأخرین بعد از آن الاستقصاء کأنّه از کلمه طول النهار عبور کردند به عنوان همان تعبیری که آقا دیروز فرمودند که عرفی. کأنه آن‌‌ها هم همین طور گفتند. یعنی سائل یک تعبیر عرفی را به عنوان این که عرف این‌‌ها را می‌‌آورند، اضافه کرده است.

شاگرد: آن برداشتی که آقایان دارند می‌‌گویند «فی طول النهار» یعنی در کل روز می‌‌تواند. حال در کل روز به استثناء صبحش که واضح است که جداست یعنی از ظهر تا غروب. آن چیزی که آقای یحیی زاده دیروز گفتند و به نظر می‌‌رسد عرفی است، این که نه! «إذا زالت الشمس فی طول النهار» یعنی جزء قید «زالت» باشد، نه قید «یصلی» باشد. آقایان می‌‌گویند قید «یصلی» باشد و فقها هم قید «یصلی» گرفتند. آن وقت خیلی زائد هم نیست.

استاد: یعنی آن طوری که من عرض کردم که بعد از «إذا زالت» یک ویرگول بگذاریم. گفتم «إذا زالت الشمس، فی طول النهار للرجل» که ابتداء هم گفتم سوالی بخوانیم «فی طول النهار». لحن سوالی کلام را از «فی» شروع کنید.

شاگرد: اگر طرف اخباری هم بخواند، طرف جمله را می‌‌گوید، بعد کأنه امام بخواهند تأیید یا رد بکنند. حتی ممکن است جمله را سوالی هم نخواند، بعد یک جمله‌‌ای می‌‌گوید منتظر است که … مضمونش سوال است ولی ممکن است به شکل سوال خوانده نشود.

استاد: استفهام چه می‌‌گویند؟ تقریری و …

شاگرد: می‌‌خواهم آن چیزی که شما فرمودید که «فی طول النهار» متعلق به «یصلی» باشد، برداشتی هم که آقایان داشتند آن هم همین است، آن هم «فی طول» را متعلق به «یصلی» می‌‌دانند منتها دو تا برداشت از خود این جمله می‌‌کنند اما آن برداشت دیگری که دیروز مطرح شد این است که متعلق به «زالت» باشد. آن وقت این یک چیز زائدی در کلام می‌‌شود. «إذا زالت الشمس فی طول النهار»

استاد: پس الان سه وجه می‌‌شود. آن چیزی که شما می‌‌فرمایید که در سائل آورده به عنوان یک نحو مکمل است که فقط مکمل صحبت کردن است. «إذا زالت الشمس فی طول النهار» یعنی در روز، یعنی «فی وسط النهار». این یک وجه است. یک وجه این است که اصلا متعلق به ما بعدش است که به معنایی می‌‌خواهد بگوید در این فرجه نماز را بخوانید. یکی هم حالت وصفی داشته باشد و خودش فی‌‌حدنفسه می‌‌خواهد بگوید «فی أطول النهار»، «فی النهار الطویل» که آن هم فرمودند.

شاگرد: آن با «أنا» بیشتر سازگار بود که «أنا أحب أن یفعل ذلک کل یوم»

استاد: با آن یکی هم مناسبت دارد. قبل از این که آن یکی را هم بگویند من همین احتمال را عرض کردم که قبل از این که «أنا أحبّ» مطرح بشود من عرض کردم که طول به معنای «أطول» باشد. آن وقت «ما أحبّ» یعنی چه؟ «ما أحب فی کل یوم» یعنی «فی کل یوم فی کل سنة» این مانعی ندارد.

شاگرد: در وسائل و جای دیگری نبود.

استاد: نبود و فقط همین جا بود. ولی از عنوان صاحب وسائل خیال می‌‌کنیم از آن جمع نفهمیده است و الا این را در این باب نمی‌‌آوردند.

شاگرد: آن بیانی که آقایان داشتند که این یک قید عرفی هست، اگر «فی النهار» بود این روشن بود که «إذا زالت الشمس فی النهار». اما «إذا زالت الشمس فی طول النهار» انگار یک طوری هست! وقتی می‌‌گوید «إذا زالت الشمس فی النهار» یعنی در روز وقتی زوال می‌‌شود اما اگر بگوییم در طول روز وقت زوال بشود. این «طول» در «فی طول النهار» یک مقداری دور می‌‌کند.

استاد: ولو ویرگول را بعد از «إذا زالت» بگذاریم؟

شاگرد2: ایشان دیدگاه دوستان را می‌‌گویند، نه دیدگاه شما را.

استاد: این که گفتند به معنای تکیه کلام باشد؟

شاگرد: به این معنا که یعنی در روز.

استاد: ایشان که گفتند تکیه کلامِ او باشد، گفتند عرف چیزهایی را می‌‌آورد که اگر بخواهید ذره‌‌بین بگذارید و دقت ادبی بکنید معنا پیدا نمی‌‌کند.

شاگرد: من عرضم همین است که عرف هم جا تا جا دارد. بعضی جاها خود عرف شاید باز به کار نبرد. مثلا عرف «فی النهار» را به کار می‌‌برد مثلا می‌‌گوییم «إذا زالت الشمس فی النهار».

استاد: آخر گاهی هست شخص خودش هست. دیدید بعضی افراد خودشان حتی یک تکیه کلام‌‌هایی برای خودشان دارند که تکرار هم می‌‌کنند. این‌‌ها ممکن است که خود طرف … فقط چیزی که من دیروز عرض کردم محدثین دیگر حذفش می‌‌کردند. یعنی بعید بود که بگوییم یک چیزی به عنوان تکیه کلام شخصی خودش گفته، سایر عرف هم خیلی انس با آن ندارند، محدثین هم همین سوال او را که می‌‌دانند مقصودش یک چیزی … این به ذهن دور می‌‌آید. … سوال او را نقل به معنا می‌‌کنند.

 

برو به 0:30:22

اگر «فی طول النهار» را بخواهیم به «إذا زالت» بزنیم من هم در ذهنم همین طوری است. هر چه هم فکرش کردم چیزی به ذهنم نیامد بگوییم که «إذا زالت الشمس فی …» در نسخه اگر اطول بوده خوب است اما «فی النهار الطویل» هم در ذهن من عبارت خیلی سلیس نیست که بگوییم «إذا زالت الشمس فی طول النهار» یعنی «فی النهار الطویل». باز عرف این هم حاضر نیست که «فی النهار الطویل» را «فی طول النهار» بگوید. این هم خیلی سلیس نیست. اگر أطول بوده و همزه افتاده خب این یک چیزی است. اما اگر بیاییم «فی طول النهار» را به بعدش بزنیم که یعنی «فی طول النهار للرجل» که یعنی از زوال تا غروب که در این فاصله می‌‌تواند بخواند. اگر آن باشد دیگر مشکلی نخواهد داشت. اگر باز هم همین روایت باشد، اگر جایی در کلمات علماء هم توضیحی پیدا کردیم …

وقت نماز عصر دربیان علامه

دشواری بیان متن واقع درقالب الفاظ

شاگرد: مرحوم علامه در منتهی المطلب فرمودند  «مسألة: أوّل وقت العصر عند الفراغ من فريضة الظّهر.»[3] بعد نظرات را گفتند، ااز عامه هم نقل کردند، بعد فرمودند «و من طريق الخاصّة: ما نقل عنهم عليهم السّلام من قولهم: «إذا زالت الشّمس فقد دخل وقت الصّلاتين» و قد تقدّم. و ما رواه الشّيخ، عن ابن ميسرة، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: إذا زالت الشّمس في طول النّهار للرّجل أن يصلّي الظّهر و العصر؟»[4] برداشتشان چه بوده؟

استاد: برداشتشان این بوده که سائل می‌‌خواهد بگوید در این فاصله می‌‌شود هر وقتی خواستیم بخوانیم؟ از اول زوال تا غروب «ما بین الوقتین» می‌‌شود ظهر و عصر را خواند؟

حالا موید برای فرمایشی که ایشان داشتند این جا ببینید نفس الامری چقدر حیثیات هست. اول عبارتشان را یک بار دیگر بخوانید.

شاگرد: «مسألة: أوّل وقت العصر عند الفراغ من فريضة الظّهر.»

استاد: ایشان فرمودند «أول وقت العصر عند الفراغ من فریضة الظهر» چرا این را گفتند؟

شاگرد2: یک نکته‌‌اش هم این است که ظهر را قبل از عصر باید بخوانیم.

استاد: باید بخوانیم. پس دخول وقتش این است. پس اگر بگوییم «أول وقت العصر زوال الشمس» اشتباه کردیم.

شاگرد: حتی اگر بخواهیم بگوییم 4 رکعت بعد از نماز اذان هم اشتباه است. یعنی این تعبیر دقیق‌‌تر است. چون ممکن است به اندازه 4 رکعت گذشته باشد اما نماز ظهر را نخوانده باشد.

استاد: حیثیاتی را در نظر گرفتند از همان چیزهایی که عرف متشرعه می‌‌دانند. عبارتی آوردند تا بلکه این حیثیات را بیان کند اما همین عبارتی را که آوردند حالا اگر بخواهید به آن اشکال بکنید، فروضی را بیاورید که بخواهید اشکال کنید و از صحنه بیرونش کنید می‌‌بینید آن حیثیات هم درست است یعنی به صرف این که شما بگویید وقت نماز عصر آن وقتی است که از ظهر فارغ بشوید. خب در وقت مشترک شما چه می‌‌گویید؟ وقت مشترک را می‌‌گویید هنوز از ظهر فارغ نشدید اما سهواً عصر را می‌‌خوانید. بعد یادتان می‌‌آید من که ظهر را نخواندم. خب می‌‌گوییم «لم یدخل وقت العصر لک» چون «لم تفرغ من صلاة الظهر». تو نخوانده بودی. خود علامه هم قبول دارند که اگر شما سهواً به خیالتان رسید نماز ظهر را خواندید، عصر را خواندید، این عصر درست است «وقع فی وقته». چطور با این جور درمی‌‌آید؟ حالا دوباره در خود وقت «عند الفراغ من الظهر» یعنی آن 4 رکعت را شاید بگوییم 4 رکعت وقتِ اختصاصی؛ خود وقت اختصاصی این حرف‌‌ها را دارد. شما اگر قبل از ظهر سهواً نماز ظهر را بستید، می‌‌گویید 4 رکعتِ اول زوال وقت اختصاصیِ ظهر است. یعنی چه؟ یعنی اگر نماز عصر را در این وقت بخوانید نمازتان باطل است. خب حالا همین مطلبی که همه گفتید. می‌‌خواهم بگویم ببینید چقدر فروض مطرح می‌‌شود. یک سوال دیگر؛ شما اگر سهواً قبل از اذان، نماز ظهر را بستید ولی وقتی تشهد رکعت چهارم نماز ظهر می‌‌خواندید وقت داخل شد. حالا هم سلام دادید می‌‌فرمایید من داشتم می‌‌گفتم «أشهد أن لا إله إلا الله» تازه ظهر شده است. نماز ظهرِ شما باطل است یا صحیح است؟ صحیح است.

 

برو به 0:35:21

خب حالا الان 4 رکعت اختصاصی ظهر گذشته یا نگذشته؟ نگذشته. شما تا گفتید «السلام علیکم» می‌‌توانید برای نماز عصر «الله اکبر» بگویید یا نه؟ نمی‌‌توانید بگویید. چرا نمی‌‌توانم؟ شارع گفته وقت اختصاصی ظهر است. می‌‌گوییم شارع هر طوری بگوید ما این‌‌ها را باید بفهمیم. وقتی فرموده 4 رکعت وقت اختصاصی این جا منظورش نبوده است. این جای نماز ظهر شما که صحیح شد ولو هنوز 4 رکعت مانده است اما شما نماز عصرت را ببند، دلت جمع باشد که صحیح است یعنی «دخل وقت العصر». فراغ من الظهر، ظهر صحیح ملاک است نه ظهری که بعد از زوال خوانده شده است. و و و …

یعنی ببینید که این حیثیات دارند کار انجام می‌‌دهند اما شما حالا بیایید بگویید من یک کلامی بیاورم همه این‌‌ها را در آن بگویم. بگویم حالا شارع هم می‌‌تواند بگوید کما این که خدای متعال در قرآن این‌‌ها را فرموده، اعتقاد ماست ولو بگویند که دیگر حداکثری شدی. حالا در احکام شرعی حداکثری نشویم؟ در تکوینیات شترش را پیدا می کرد که درآن مباحثه دیگر عرض کردم(یعنی ازقرآن می توانست شترش را پیدا کند) . اعتقاد ماست که اجمال این احکام همه در قرآن هست و امام استفاده می‌‌کنند اما قرآنی که کلام خداست باز همه این‌‌ها برای ما مکشوف است؟ نه! برای ضعف ماست. وقتی ما ضعیف هستیم عملاً نمی‌‌شود که همه این‌‌ها را در این جا کنار بگذاریم.

وقتی شروع کردند دیدم چرا علامه این را گفتند؟ چون می‌‌خواستند یک حیث قشنگ فقهی را بگویند. راست هم بود. اما می‌‌بینید در همین حیثیات دیگری فوت شد که آن‌‌ها را هم باید قید بزنند و توضیح بدهند که این‌‌ها نیاز است.

شاگرد: به هر حال در نقدها باید خیلی ملاحظه این را بکنیم. این نکته خیلی مهم در نقد کردن است. واقعاً این جمله کشش ندارد. من دارم فکر می‌‌کنم خیلی وقت‌‌ها به کفایه که نقد می‌‌شود یا همین جا یک کسی به یک کسی دارد نقد می‌‌کند لزوماً معلوم نیست. چون شقوق جدید مطرح می‌‌کنند که این شقّ چه می‌‌شود!

استاد: یعنی در نقد کردن آن وقتی نقد منصفانه است که به طور صریح حیثیت منظور قائل روشن بشود که آن مقصودش است بعد همین حیث را نقد کنیم، نه این که یک حیث دیگر به او اضافه کنیم برای این که اگر مجمع حیثیاتی هست، حیث صراحت پیدا نکرده است، ابهام حیث خیلی مهم است. صراحت پیدا کردن بخش بسیار مهمی است کسانی که الان بخواهند متغیر درست کنند، کدنویسی کنند، آن‌‌ها برخورد کردند می‌‌بینند صریح اعلان کردن خودش چیزی است. یک واژه‌‌ای هم برایش دارند اگر دیده باشید وقتی می خواهند بگویند مبهم نگذارید و صریح بیان کرده باشید.

قضیه ملا را هم می‌‌دانید که من شنیدم سنگی کنار خانه‌‌اش بود بردارد. زیر سنگ دست زد بردارد نتوانست. گفت الان دیگر آبرویم رفت، یک کسی مثلا این جا دید. بعد گفت جوانی کجایی یادت بخیر! بعد برگشت و نگاه کرد دید هیچ کس ندیده است بعد گفت :‌جوانی هاش هم هیچ بود.

 

برو به 0:40:07

ادامه بحث در جمع خواندن ظهر و عصر

و الاختلاف بالكراهة لاتّخاذه وقتاً هنا، و بقوله عليه السلام‌ ما أحبّ أن يفعل ذلك كلّ يوم؛ فإنّ الجمع بلا فرض النوافل، ليس من الراجح، خصوصاً مع عدم الوقوع في أوّل الزوال، و أمّا هذه الرواية ففيها ما ذكرناه؛ مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم، المعلوم منهم التفريق المقرون باعتقاد عدم جواز الجمع، خلافاً لما روَوْهُ في الصحيح من الجمع بلا عذر، و لعلّه لذا قال‌ أكره لك أن تتّخذه وقتاً دائماً.[5]

حاج آقا فرمودند که «و الاختلاف بالكراهة لاتّخاذه وقتاً هنا، و بقوله عليه السلام ‌ما أحبّ أن يفعل ذلك كلّ يوم؛ فإنّ الجمع بلا فرض النوافل،» یعنی «فإنّ الجمع» در روایت ابن میسره «بلا فرض النوافل» که بر خلاف روایت زراره که فرض نوافل بود «ليس من الراجح» لذا حضرت هم فرمودند راجح  نیست نگفتند أکره «خصوصاً مع عدم الوقوع في أوّل الزوال» که دیگر به به با هم نماز را بخواند، جمع هم بکند که دیدگاه حاج آقاست که روایت را ناظر به جمع گرفتند، اول زوال هم نخواند که نه نافله خوانده و نه فضیلت اول وقت را درک کرده است. این معلوم است که «لا أحبّ».

شاگرد: آن وقت از این درنمی‌‌آید که منظور حاج آقا از طول نهار یعنی طول نهار؟ جمع بکند منتهی در طول نهار جمع بکند، نه این که اول نهار جمع بکند.

استاد: بله دیگر من این‌‌ها را عرض کردم، تا اندازه‌‌ای که فهم من و تلقی من از عبارت حاج آقا بود، این بود که استظهار حاج آقا از عبارت این است که «فی طول النهار» یعنی از اول زوال تا آخر غروب جمع کند یعنی استظهار حاج آقا این است که سائل می‌‌خواهد بگوید جمع کنم یعنی همانی که الان شیعه انجام می‌‌دهند، ساعت 3 و 4 بیاید بگوید الله اکبر الله اکبر؛ دو تا الله اکبر پشت سر هم دیگر با سرعت ظهرو  عصر را می‌‌خوانم.

شاگرد :‌بعدش هم می گوید الله اکبر برای نماز مغرب

استاد:‌بله آن هم دیگر، یک اصطلاحی هم خود عرف دارند.

شاگرد: لب طلایی.

استاد: بله لب طلایی برای نماز صبح می‌‌گویند. برای عصر هم شاید همین را می‌‌گویند. لب طلایی یعنی این طرف دارد طلوع می‌‌کند، آن طرف هم دارد غروب می‌‌کند، هر دو تا لب طلاست، آن برای صبحش هست و آن لب طلا برای غروبش هست.

«و أمّا هذه الرواية ففيها ما ذكرناه؛» ما ذکرناه یعنی آن احتمالی که بالا فرمودند. «مع احتمال إرادة الموافقة مع القوم،» که یعنی تقیه‌‌ای که به زراره گفتند «أکره لک» به فرمایش حاج آقا یعنی افضل همین است کار خوبی کردی اما اگر بخواهی دائماً سریع نافله ظهر را بخوانی، نماز ظهر را هم بخوانی، سریع نافله عصر را بخوانی، بعدش هم نماز عصر را بخوانی این موافق نیست که تو بخواهی شیعه‌‌ای باشی بین سنی‌‌ها زندگی کنی. این را می‌‌فهمند و برایت خطر دارد. «یحتمل» این که فرمودند «أکره لک» … این «مع احتمال» یعنی در روایت زراره! از روایت ابن میسره فارغ شدیم. «مع احتمال» در روایت زراره «إرادة الموافقة مع القوم، المعلوم منهم التفريق المقرون باعتقاد عدم جواز الجمع» اصلا سنی‌‌ها می‌‌گویند جمع جایز نیست. «خلافاً لما روَوْهُ في الصحيح» حاج آقا اشاره می‌‌کنند می‌‌گویند خودشان روایت صحیح دارند و خودشان هم دوباره می‌‌گویند اصلا وقت داخل نشده است. یعنی بینی و بین الله خودم هم تعجب می‌‌کنم که آخرچطور در طول تاریخ این همه فقیه می‌‌آیند، اسم خودشان را فقیه و عالم می‌‌گذارند، این روایت‌‌ها را قبول دارند و می‌‌گویند صحیح است، مشکلی در آن ندارند «لیوسع علی أمته» بعد می‌‌گویند وقت نشده است. این چطور ذهنیتی می‌‌شود که خودم تحیر می‌‌کنم؟! ما با این جور پیامبری چه کار کردیم که در نقل صحیح این‌‌ها دارد برای ما می‌‌آید، بعد هیچی وقت نشده، حق نداری بخوانی! فردای قیامت این پیامبر به همین فقهای امت اسلامیه اهل تسنن … مفتین این‌‌ها در طول تاریخ کم نیست! این چه می‌‌شود؟! من می‌‌مانم.

شاگرد: از این طرف هم ممکن است روایت صحیح داریم ولی از آن اعراض می‌‌کنیم.

استاد:‌خب همین هم برای ما هم هست که برای نماز عصر و در بحث عدول؛ عدول به سابقه و لاحقه مرحوم سید در عروه فتوا می‌‌دهند، روایات صحیحه بوده فتوا می‌‌دادند. البته صرف این که طبق روایت صحیح فتوا بدهیم یک بحث گسترده دارد که یک وقتی عرض می‌‌کنم. یعنی آن طوری که مرسوم است و از امثال مرحوم آقای خویی می‌‌گویند این طور ذهن من موافقش نیست. می‌‌گویم هم چرا.حالا اندازه ای که درذهن من هست  ولی اصل این چیزی که آقای حکیم مقابل سید فرمودند برای ذهن من صاف نیست. سید در عروه می‌‌آیند طبق یک روایت صحیحه فتوا می‌‌دهند، آقای حکیم فقط جواب سید را به یک کلمه می‌‌دهند. در مستمسک ببینید که می‌‌گویند بله روایت صحیحه است اما اگر قرار باشد به هر روایت صحیحی عمل کنیم «لزم منه فقهٌ جدید». در مستمسک نگاه کنید. من گمانم این است که  این جواب سید نیست. یعنی اگر روایت صحیح هست بله آن طوری هم که آقای خویی می‌‌فرمایند آن طور هم نیست یعنی خلاف مشهور هر کجا هست روایت صحیح بود، «أعرض عنه الاصحاب». اعراض کردند، کرده باشند! بی‌‌خود کردند. «کلما ازداد الخبر صحةً بإعراض المشهور» این‌‌ها هم نه! آن جا هم حرف دارم یعنی در عین حال صرف این که یک سند صحیح بود دیگر کار آن طور نیست اما این هم که بگوییم هر کجا ما بر طبق روایت صحیح فقیهی فتوا داد بگوییم از کار شما «لزم فقهٌ جدید» خیال می‌‌کنیم این هم نیست. حالا راجع به این بیشتر باید صحبت کنیم.

 

برو به 0:45:58

شاگرد: آن سنی هم احتمالا می‌‌گوید «أعرض عنه الاصحاب».

استاد: «أعرض الاصحاب» را هم من به طور مطلق نمی‌‌گویم. می‌‌خواهم بگویم این‌‌ها قیودی دارد، نه بیاییم مطلق این طوری این طرف …

شاگرد: ولی برخی فقهای ما مطلق می‌‌گویند. برخی از فقهای ما هستند که قائل باشند «أعرض عنه الاصحاب» یک چیز جدی است، خب آن سنی هم مثل این است.

استاد: خب نظیر همین در مباحثات قبلی شاید زیاد گفتم از مواردی که اعراض شده و من عرضم این بود که اگر برویم پی آن را بگیریم به اطمینان می‌‌رسیم که از این اعراض کاری نمی‌‌آید. صرف اعراض نمی‌‌شود؛ یکی‌‌اش در بحث رویت هلال هست. روایات صحیحه داریم که خیال می‌‌کنید مطابق با نفس الامر، ائمه فرمودند مشهور از آن اعراض کردند. در رویت هلال آن اعراض را من می‌‌گفتم، صرف اعراض عرضم نیست. صرفاً به عنوان اولی اعراض بند نشوید. «أعرضوا»! تمام دیگر! یا سند صحیح است تمام! منظور من این است که صرف این که این‌‌ها را یک عنوان اولی کنیم به عنوان یک ضابطه کلاسیکی که دیگر کار تمام شده است. اعراض یا صحیح! دیگر حرف نزن. این طور نیست. باید یک چیزهای دیگر که ولو مدون نشده در نظر گرفت.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین    

 

 

درباره استخاره میانه

شاگرد :‌وقتی میانه می آید چکار می کنید

استاد :‌حاج اقا من یادم می آید یه وقتی می فرمودند : بنده میل ندارم استخاره میانه را عمل کنم این تعبیر را فرمودند می خواستم بگویم : بله اگر ضروری است یک طوری است که میانه امده است اما دیگه خیلی طرف گیر است

شاگرد : بگوییم به طرف که برایش استخاره گرفتیم و میانه امده اگر ضروری نیست اقدام نکن

استاد: بله بگویید اگر ضروری نیست عمل نکن تجربتا هم معمولا میانه یعنی سختی هایی دارد مشتمل بربدی نیست و مانعی ندارد و لی چون سختی هایی دارد میانه می آید.

شاگرد :‌یک آقایی می گفت ازبد هم بدتر است و تجربه کرده است .

 


 

[1] وسائل الشيعة، ج‌4، ص: 141-142

[2] سورة بقرة، آیة 285

[3] منتهى المطلب في تحقيق المذهب، ج‌4، ص: 56

[4] همان، ص 57

[5] بهجة الفقيه، ص: 26