1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵٢)- قاعده تسامح درادله سنن(٢)

درس فقه(۵٢)- قاعده تسامح درادله سنن(٢)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15262
  • |
  • بازدید : 46

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

خلاصه‌ای از بحث وصل یا فصل خواندن شفع و وتر

آن فرمایشاتی که آقا[1] فرمودند من بنا داشتم که مفصل پی‌جویی بکنم، نشد. مواردی پیش می‌آید که تحقیق کنیم این که گفتند «استثنی جمهور الاصحاب» کتاب‌های فتوایی قدماء استثناء بوده یا نبوده است؟ بعید است. حاج آقا هم فرمودند مثل سید جوادی که می‌گویند جمهور استثناء کردند، همین طوری نمی‌گویند. ایشان فرمودند ما گشتیم غالبش متأخرین بودند، این طوری نمی‌شود که مثلا از زمان محقق به بعد بگویند «استثنی جمهور الاصحاب» به ذهن دور می‌آید. این از آن‌هایی است که ان شاء الله باز مانعی نبود شما در ذهنتان باشد که از مواضع خوبی است که مراجعه بشود. ولی علی ای حال استثناء این با نحوی که الان پیش ما مطرح است، مشکلی ندارد. اگر اصل هم بر آن باشد که حرام باشد و بخواهند با جبر درستش کنند «فبها». و الا اگر روی مبنای خودشان فرض بگیرند این که فرمودند حرام است که نمازی سه رکعتی مستحب بخوانی، حرام است که نمازی چهار رکعتی مستحب بخوانی. این طوری گفتند. حتی در مورد شفع و وتر هم حاضر نشدند و مثل حاج آقا خیلی محکم بودند در این که دو رکعت باید سلام بدهید. پس قاعده اولیه بر الزام است و خلافش بدعت است و حرام است که نماز مستحبی بخوانید که سلام ندهید. اگر این طوری است بعد بیایید همراه صاحب جواهر بشویم. ایشان فرمودند خب ما بر فرض دلیل داریم بر این که این کار حرام است. یعنی دلیل بر حرمت داریم اما از این طرف هم اطلاق «مَن بلغ» داریم. خب اطلاق «مَن بلغ» می‌گوید «مَن بلغه شیء من الثواب» خب اگر آن طرف هم دلیل بر حرمت داریم که فرمودند این «مَن بلغ» حاکم بر آن هست. آن را تخصیص می‌زند. یعنی شارع فرموده این حرام است، «مَن بلغ» می‌گوید این جایی که روایت آمده ولو ضعیف است اما حالا که روایت آمده تخصیص می‌زند حرمت را.

شاگرد: این جا یک بحث دیگر هم هست. اگر «مَن بلغ» این را بگیرد، آن وقت «مَن بلغ» حاکم است اما گاهی وقت‌ها اصلا «مَن بلغی» در کار نیست. یعنی طرف روی حساب این که «الصلاة خیر موضوع» شروع به نماز من درآوردی می‌کند، یعنی نگوید این به استناد فلان روایت ضعیف است.

بحث در اطلاق من بلغ

بررسی چند مثال درنقض کلام صاحب جواهر

استاد: این بحث را خصوص صلاة اعرابی دارم عرض می‌کنم که روایتش را خواندیم و اصلا حرف‌های صاحب جواهر برای خصوص این بود، اتفاقا می‌خواهم نمازهای بعدی را بگویم آن فرمایش شما و نماز بعدی برای بحث … فعلا این چیزی که من دارم دنباله عرایض دیروزم می‌گویم یعنی تمام محوریت روی صلاة اعرابی است که روز جمعه اول دو رکعت نماز می‌خواند، دو تا هم چهار رکعتی بعدش می‌خواند بدون این که بین دو رکعت سلام بدهد، صحبت سر این است که فرمودند اصحاب استثناء کردند، شهرت دارد و قاعده «مَن بلغ» این را می‌گیرد، بعد می‌گوییم آن طرف دلیل تحریم بود که دیروز عبارت صاحب جواهر را خواندیم، ایشان گفتند دلیل تحریم را تخصیص می‌زنیم، این جا بود که من عرض کردم این اطلاق برای ذهن من صاف نبود که منظورشان از این اطلاق که می‌فرمایند چیست؟ چطور اطلاق «مَن بلغ» این جا را می‌گیرد؟ حالا معمولا در مباحث علمی علماء خودشان فرمایشاتی دارند، بعضی تعبیراتی که مثل ما در مباحثات طلبگی می‌گوییم رنگش، رنگ بی‌ادبی و هو کردن است اما خب گاهی برای این که آن فردِ اجلای یک چیزی را با فرد خفی‌اش برای کسی که می‌خواهد یک مطلبی را آشکار بکند اگر بخواهد مثال بزند می‌رود در آن بالاترین  فردی که موید اشکال اوست مثال پیدا می‌کند، نمی‌رود در آن طرف یک فرد خفیّ پیدا بکند که موید اوست، حالا ما هم از این باب و این روش بخواهیم استفاده کنیم می‌خواهیم حرف صاحب جواهر را پیاده کنیم ایشان می‌فرمایند «مَن بلغ» اطلاق دارد و هر کس به او یک کاری که ثواب دارد رسید، «من بلغ» آن را می‌گیرد، اگر آن کار را انجام بدهد «کان له اجر ذلک» خب فرمودند گاهی هست یک عملی از ناحیه عموماتی حرامش کرده، خب او را تخصیص می‌زند، آن عام است این خاص. یعنی قطعا خود صاحب جواهر حاضر نیستند این را بپذیرند ولی از باب این که من الان می‌خواهم برای وضوح بگویم، مثالی که واضح است بیاوریم برای این که مطمئن بشویم که مثل خود صاحب جواهر هم قبول دارند. مثلا آیا می‌پذیرند که بگویند یک روایت آمده خاص خاص هم هست مثلا اگر هر کس یک ساعت بعد از طلوع آفتاب روز جمعه یک کشیده به گوش یتیمی بزند خدا چند تا قصر در بهشت به او می‌دهد. خب بعدش هم می‌دانیم کشیده در گوش یتیم زدن حرام است، خب این جفت و جور لسان کلاس چه چیزی جلوی ما را در مقابل این چیزی که ایشان فرمودند می‌گیرد؟ «مَن بلغ» می‌گوید روایت آمده ضعیف است خب باشد ولی «بلغه شیءٌ من الثواب» خب از آن طرف میگوییم دلیل حرمت برای زدن داریم، می‌گویند آن که عامّ بود، بخصوصه دارد صبح جمعه را می‌گوید، آن را تخصیص می‌زند. پس کشیده به گوش یتیم زدن حرام بود إلا! یک إلا دارد. روایت «مَن بلغ» می‌گوید به این روایت عمل کن صبح جمع ثواب دارد. اصلا احتمال دارد مثل خود صاحب جواهر این را بگویند؟ احتمال ندارد. من گفتم دنبال مثال بگردیم مثال‌هایی که روشن باشد. خب الان این مثال من را طبق این بیانی که خود شما فرمودید … [2]

خب حالا یک چیز دیگری نظیر این‌ها؛ من گفتم مثالی می‌خواهم بزنم رد شدنی نیست. و الا شما دارید یک کار دیگری می‌کنید. ایشان می‌گویند ضرب الیتیم قابل تخصیص هست یا نیست؟

 

برو به 0:07:55

شاگرد: نیست.

استاد: تمام شد. اگر می‌گویید طوری است که از نظر فقهی قابل تخصیص نیست که نمی‌گوییم. اما جایی بر حاکم شرع واجب می‌شود یتیم را تنبیه کند، فساد برایش پیش آمده است. این‌ها هم هست. پس یک چیزی نیست که بگوییم قابل تخصیص نیست. وقتی هست حرف صاحب جواهر می‌آید. ایشان می‌گویند «مَن بلغ» می‌گوید این روایت را بگیر، این روایت که خاص است و حال آن که احتمال نیست که ایشان این را قائل بشوند.

شاگرد: آن چیزی که بر یتیم حرام است، جور بر یتیم است، نه سیلی زدن به بر یتیم تا این جا تخصیص بخورد. جور بر یتیم حرام است اما تأدیب یتیم که جور بر یتیم نیست. پس اصلا موضوعاً منتفی است، موضوعاً خارج است.

استاد: آن جُور را که شما بگیرید آن اصلا تخصیص نمی‌خورد.

شاگرد: تخصیص نمی‌خورد اصلا نیست. الان شما این را مسلّم گرفتید که سیلی زدن بر یتیم مطابق عمومات حرام و می‌خواهید تخصیص بزنید به …

استاد: من می‌خواستم بگویم دلیل تحریم خصوص همان عنوان سیلی زدن است، خب می‌گویید جور.

شاگرد: همچین چیزی نداریم. نفرمودند که سیلی زدن بر یتیم حرام است.

استاد: من دارم فرض می‌گیرم. از نظر دلیلی نمی‌خواهم خارجیا صحبت کنم. می‌خواهم بگوییم فرض بگیریم شرب خمر حرام است، یک دلیل می‌آید می‌گوید که مثلا صبح جمعه در ارتفاع النهار بخوری مستحب است، چه می‌گویید؟

شاگرد: اصلا نمی‌شود چنین چیزی را قبول کرد چون مخالف عمومات است. مخالف کتاب است.

استاد: «مَن بلغ» می‌گوید روایت آمده، روایت ضعیف است اما می‌گوید صبح جمعه مستحب است.

شاگرد: «مَن بلغ» به این وسعت نیست. این طوری که نیست. «مَن بلغ» نباید مخالف اصول و عمومات باشد، مخالف صریح کتاب و سنت نباید باشد. شرب خمر یقینا مخالف کتاب است آن وقت یک «مَن بلغی» بیاید که بگوید اشکال ندارد؟

استاد: خود شرب خمر در تخصیصش بین مفتین اختلاف هست. در این که تداوی به خمر حرام است یا حلال است، روایات هم دو جور است. الان هم فتوا می‌دهند که مانعی ندارد و آن روایت را هم بر محمل خاص حمل می‌کنند. این مساله از موارد تعارض روایات است و حال آن که اگر صریح کتاب و شرع بود اختلاف نمی‌شد. یعنی فقهای شریعت اختلاف می‌شد سر این که بر خلاف صریح کتاب تداوی به خمر بگویند تخصیص می‌توانیم بزنیم. قائل داریم به این که تداوی به خمر جایز است.

شاگرد: اختلاف در این نیست که خوردن شراب حرام است، اختلاف در این است که این حرمت تا کی باقی است؟

استاد: تخصیص انواع دارد، تخصیص احوالی،‌تخصیص ازمانی و افرادی.

شاگرد: مثل اکل میته که دو نفر نیستند که در حرمتش شک داشته باشند اما یک وقتی جایز می‌شود. این که عرض می‌کنم مخالف کتاب است روی اصل حرمت شرب خمر است.

استاد: خب حالا همان أکل میته هم، دلیل اضطرار چطوری است؟ آن بحث فنی دارد. تخصیص می‌زنند یا کار دیگر می‌کنند؟ حالا آن بماند. مثل شرب خمر، مثل میته الان می‌گوییم یک روایت آمده است. من فرمایش ایشان را می‌گویم، گفتم یک مثالی می‌زنم که خود ایشان هم می‌دانیم قائل نیستند می‌گویم چطور می‌خواهند آن بیان قبلی خودشان را عوض کنند که با این فرد واضح سازگار باشد؟ ایشان فرمودند که ما قبول نداریم.

يدفعه إطلاق دليل التسامح، ك‍قوله (عليه السلام): «من بلغه»‌ و نحوه، نعم قد يناقش فيه بأنه خاص فيما لا يكون في الأدلة معارض له يقتضي الحرمة نحو ما نحن فيه، لما سمعته سابقا من الأدلة على حرمة الزيادة على ركعتين في النوافل، لكن قد يدفعها- بعد الإغضاء عما فيها نفسها، ضرورة إمكان دعوى عدم اعتبار ذلك في التسامح، لعموم دليله أو إطلاقه، فهو في الحقيقة حينئذ الحاكم على دليل الحرمة، خصوصا مثل هذه الحرمة التي لا تزيد على حرمة التشريع، لا نفس الخبر الضعيف مثلا، فتأمل- عدم قصور الخبر المزبور بعد انجباره بما عرفت عن تقييد دليل الحرمة أو تخصيصه لو سلم وجود دليل هناك كذلك، و إلا لو قلنا إن الدليل في المسألة السابقة عدم ثبوت مشروعية الزائد و ان قصر عن الركعتين لا ثبوت عدم و انه هو المنشأ للإجماع السابق ارتفع الاشكال من أصله، و كان تردد غير واحد من المتأخرين فيها في غير محله، بل لعله الآن هو كذلك أيضا، إذ هو انما صدر ممن لا يرى التسامح المزبور، أو لا يرى العمل بالضعيف المنجبر بفتوى المشهور، أو لا يرى العمل بأصل أخبار الآحاد، اللهم إلا أن يناقش في تحقق شهرة معتد بها بحيث تجبر الخبر المذكور.[3]

 عبارتشان این بود که «خاص فيما لا يكون في الأدلة معارض له يقتضي الحرمة» دیگری دارد می‌گوید؛ حالا جوابش را می‌دهند. «لكن قد يدفعها- بعد الإغضاء عما فيها نفسها، ضرورة إمكان دعوى عدم اعتبار ذلك في التسامح» همین منظور من بود. گفتند این که حتما دلیل حرمتی مقابلش نباشد اعتبار ندارد. بعدش هم توضیح دادند فرمودند «لعموم دليله أو إطلاقه، فهو» دلیل تسامح و اطلاقش «الحاكم على دليل الحرمة» شاید تخصیص هم فرمودند. «بعد انجباره» بعدا هم گفتند همین روایت دلیل اعرابی مانعی ندارد «بعد انجباره بما عرفت» «لا یقصر عن تخصیص دلیل الحرمة أو تقییده» دارد می‌گوید این طور نمازی حرام است اما اخبار «مَن بلغ» با پشتوانه شهرت می‌گویند این دلیلی که می‌گوید نماز اعرابی را بخوان، حرمت را تخصیص می‌زند. در ما نحن فیه مثل این طور فقیهی پذیرفتند که فردی بوده که یک حیثیات مطویّه دارد که حالا بعدا عرض می‌کنم ولی حرفشان به طور کلی حرفی است که من هم می‌روم یک فرضی آن طرف پیدا می‌کنم فرضی که اجلای در این است که خودشان هم نمی‌پذیرند.

 

برو به 0:13:18

شاگرد: حرمت نماز به خاطر این است که تشریع است و نسبت به خداست. لذا یک روایت ضعیف بیاید بگوید …

استاد: در حرف ایشان که این‌ها نبود. من همین را می‌خواهم بگویم. مانحن فیه این طور بود، نگفتند که در مانحن فیه این است. ایشان مطلق گفتند «من بلغ» اطلاق دارد که به طور مطلق روایتی آمد که ثواب در آن هست، می‌توانی عمل کنی ولو به وسیله این باید یک دلیل حرمتی را تخصیص بزنی. چرا؟ چون این «مَن بلغ» أخص از آن دلیل حرمت است.

شاگرد: اطلاق ندارد، بعد هم به گمان آدم این طوری می‌آید که امثال دلیل «مَن بلغ» دلیل است وقتی که دلیل نباشد. وقتی که ما یک معارض جدی داریم که می‌گوید فلان چیز حرام است.

شاگرد2: شما دارید حرف حاج آقا را تایید می‌کنید، حاج آقا دارند صاحب جواهر را زیر سوال می‌برند.

شاگرد: عرض من این است حالا شما ببینید درست است یا نه. «مَن بلغ» وقتی کارگر است که ما دلیلی نداریم بر این که چیزی حرام است یا واجب است اما وقتی که ما دلیل داریم که تشریع حرام است نمی‌شود سرخودی نماز بخوانیم. حالا مثلا یک روایت ضعیفه‌ای رسید در جایی که تصریح به حرمت است، حرام است مثلا مثل همین جایی که حاج آقا می‌فرمایند سه رکعت نماز شفع و وتر را بدون سلام … الان یک روایتی آمده مثلا مطابق آن چه ابوحنیفه گفته است، می‌شود به آن عمل کرد جلوی عمومات را بگیریم تخصیص بزنیم؟

استاد: الان کلمه تشریع در بین فرمایشتان بود، روایت هم بگوید که وصل حرام است بود.

شاگرد: بله ، تشریع وقتی است که روایاتی نباشد.

تقریر بهتری ازقاعده تسامح درادله سنن دربیان آیه الله حجت

استاد: من که خیالم می‌رسد این قاعده تسامح هنوز خیلی حیثیاتی دارد که وقتی آدم در آن ریز می‌شود می‌بیند این حیثیات … حالا اگر جایی اسمش بردم ما که آدم درس‌خوانی نبودیم و مطلع نیستیم ولی می‌بینی نیاز است که این‌ها جدا از همدیگر بشود، نکنیم داریم همین طوری یک چیز مبهمی را می‌گوییم، مفهوم منعطفی که به هر جایی جور و ناجور می‌شود از آن استفاده کرد. اتفاقا این چیزی که من دیروز خدمتتان برای تعیین مقدار ثواب گفتم نمی‌دانم چطور شد، چند تا کتاب در ذهنم بود، همین که نزدیک قفسه آمدم این یکی را بردارم، دست کردم کتاب تقریر درسِ مرحوم آقای حجت هم برداشتم، خوشحال شدم که برای شما هم آوردم برای همین بود. آوردم این جا دیدم ایشان 4 طور در اخبار «مَن بلغ» احتمال می‌دهند، چهارمی همین بود که دیروز من عرض کردم که پس ایشان هم همان احتمال دیروز را فرمودند و نتیجه‌ای که از آن گرفتند، آن طوری که من عرض کردم اوسع می‌شود. احتمال چهارم در همین تقریر مرحوم حاج علی آقای صافی رضوان‌الله علیه است که تقریرات درس مرحوم آقای حجت را نوشتند، ایشان فرمودند که  «احتمال الرابع هو أن لا تکون أخبار مَن بلغ ناظرةً إلی استحباب العمل و عبادتیه»[4] که خود عمل الان من می‌خواهم انجام دهم منظور باشد نه، آن هم چقدر لوازم خوبی هم بر آن متفرع کردند، خیلی جالب است. «و لا الی اصل الثواب»نمی‌خواهند بگویند ثواب دارد «بل تکون فی مقام تقدیر الثواب و أنّ منَ بلغه ثوابٌ محدودٌ علی عملٍ» محدود یعنی معین، روشن شده، تعیین شده است. «و أنّ من بلغه ثواب محدودٌ علی عملٍ فعمله التماسَ ذلک الثواب المعهود فکان له ذلک مثلا لو قام خبرٌ ضعیف علی أنّ مَن صلّی صلاة اللیل و له أربع قصورٌ فی الجنة فتکون أخبار مَن بلغ ناظرةً إلی أنّ مَن عَمِل بذلک التماسَ ذلک الثواب المعهود أعنی اربعة قصورٍ فی الجنة فله ذلک و لا تکون أخبار مَن بلغ علی هذا مرتبطة بإستحباب العمل أو اصل الثواب بل لا بدّ أن یستفاد ذلک من الخارج»اصل این که فرمودند خیالم می‌رسد این طوری است که اصلا مقصود اصلی از ثواب در این روایت این است که وقتی با اطمینان به این که پیامبر فرمودند کاری را انجام می‌دهد خدا به او می‌دهد ولو پیامبر نفرمودند. این مقصود اصلی از این روایت است و لذا حالا آیا در خبر واحد تخصیص زده می‌شود؟ مثلا مولا فرموده «إن جاءکم فاسقٌ بنبأ فتبینوا»[5] «إلا أن یأتیکم نبأٌ فی السنن فلا تبینوا» آیا لازمه‌اش این است؟ یا این‌که اصلا معنایش این است که «إن جاءکم فاسق بنبأ فی السنن فاحکموا علی طبق خبره بإستحباب حکم الشرعی» یا نظیر این‌ها. می‌گویند این‌ها را دیگر نمی‌توانیم به دست بیاوریم. حالا این چیزهایی که بر آن متفرع کردند یک مقداری باید بحث بیشتر بشود ولی اصل قدم اول که استظهار از روایت است این طوری خیلی خوب است که ایشان هم 4 تا وجه فرمودند، اولی احتمالی بود که به شیخ نسبت می‌دهند می‌گویند اگر شیخ نگفته بودند اصلا ما جزء احتمالات نمی‌آوردیم.

شاگرد: این احتمال چهارم که شما می‌فرمایید اخبار «مَن بلغ» درصدد نیست که اثبات استحباب بکند …

استاد: نه! من این را نگفتم. ایشان فرمودند.

شاگرد: خب همین خلاف ظاهر است. این روایت «مَن بلغ» دارد اثبات ثواب می‌کند، می‌گوید اگر این را بخوانی فلان قدر ثواب گیرت می‌آید.

برخی فروعات قاعده تسامح درادله سنن

استاد: الان فروعاتش را من عرض بکنم، فروعات خوبی است. اگر بعضی فروعاتی که فرمودند مطرح بشود خیلی هم نافع است. بعد که ایشان شروع می‌کنند احتمالات را به جواب دادن، بعد می‌گویند که « و تظهر الثمرة فی بعض الموارد» یعنی ببینید آن چیزی که شما می‌گویید دارد اثبات می‌کند این مثال‌های قشنگی که زدند ذهن را بیشتر تشحیذ می‌کند که زود حرف نزنید. این‌ها خیلی جالب است. چند مورد هم دیدم فرمودند. یکی‌اش این است. «فیما ورد فی خبر ضعیف» خبر ضعیف است. که چه شده؟ «علی استحباب غسل ما استرسل من اللحیة»[6] می‌گویند وقتی وضو می‌گیری آن مقداری که از ریشت بلند شده، از صورت بیرون آمده مستحب است بشویی. «التزمنا بكون ماء المسح من نداوة الوضوء، سواء كان من أجزائه الواجبة أو المستحبة» گاهی است می‌گوییم وقتی می‌خواهید از آب وضوء قرض بگیرید می‌شود از اجزای مستحب وضو هم بگیرید اما اگر عضوی از وضو خارج است، نه. آن دیگر آب خارج است ولی هر عضوی عضو وضو باشد ولو عضو مستحبی است، می‌توانید قرض بگیرید. حالا روایت صحیح نداریم ریشی که اصلا جزء صورت نیست، واجب هم نیست بشوییم باید بشوییم اما یک روایت ضعیف آمده می‌گوید آن جا را هم بشوی. خب شسته، به مستحب عمل کرده اما حالا می‌خواهد آب بگیرد، می‌دانیم که از جزء مستحب می‌تواند بگیرد اما این جا واضح است که با این خبر ضعیف گفتیم این زیادی ریش هم مستحب است؟ با دلِ جمع بگیرم؟ آب خارج نیست؟ روایت ضعیف است. ثواب را به تو می‌دهند که استرسال کردی اما مسح پا هم با آبی که از این مانده است مسح با آب خارج نیست؟ موافق کار است یا نه؟ این مثال قشنگی است. یک مقداری به آدم ترمز می‌دهد. خب من گفتم که مستحب است، ثواب به تو می‌دهم اما حالا می‌خواهم این جا بر این استحباب متفرع کنم که مسح پا را با آب خارجی نمی‌خواهم بکشم با این خبر ضعیف که معلوم نیست. این یک مثال.

 

برو به 0:21:34

شاگرد: البته نفرمودند استحباب ثابت است، فرمودند «ذلک الثواب»

استاد: «ذلک الثواب» هست. لذا آقای حجت، نظرشان این است که می‌گویند «ذلک الثواب» استرسال لحیه را که شده اگر شست همان ثواب را به او می‌دهند اما شارع نفرموده من حکم هم کردم که طبق او مستحب است پس جزء مستحبی را هم عمل کن نظر خودشان این است.

شاگرد: ولی اثبات استحباب نمی‌کند.

استاد: بله اثبات استحباب نمی کند ، مثال بعدی قشنگ‌تر است. می‌فرمایند ما از آن‌هایی هستیم که می‌گوییم غسل جنابت و غیر جنابت، واجب و مستحب، وضو دارد. خب حالا یک خبر ضعیف آمده می‌گوید فلان طور که شد یک غسل بکن، «إذا فعلتَ کذا فاغتسل» فلان ثواب هم دارد. خب اگر این طور شد، این غسل را بکنم، ثواب به من می‌دهند اما حالا این غسل وضو دارد یا ندارد؟ نماز واجب هم بخوانم؟ با این که روایت ضعیف است، روایتی که ممکن است فاسق در آن باشد، معتبر نیست، خب دارد به من حرفی را می‌زند، من هم رجاءً انجام بدهم ثواب به من می‌دهند اما حالا بدون وضو هم نماز را ببندم؟

شاگرد: روایات «مَن بلغ» رجاء را می‌رساند اما گردن شارع نمی‌گذارد.

استاد: آقای حجت هم همین را می‌فرمایند. حالا در همین‌هاست که می‌گویم فوری نمی‌توانیم بگوییم فعلا در قدم اول … لذا این‌ها را برای این گفتم .

شاگرد2: حجیت نمی‌دهد.

شاگرد3: ولی جلوی تشریع را می‌گیرد.

استاد: بله این که گناه تشریع نباشد خوب است. یعنی حرمت تشریع را می‌برد، ایشان این‌ها را می‌فرمایند. حالا این‌ها باز قابل صحبت است. مثلا آیا آن تخصیص می‌زند   حجیت خبر ثقه را به عنوان این که خبر باید ثقه باشد تا حجت باشد الا آن جایی که خبر در مستحبات باشد؟ مثلا یک سوالی ساده‌تر ولی خوب است. این که می‌گوییم تسامح در ادله سنن، مضاف الیه ادله سنن، یعنی خود این دلیل مفادش آن سنت بودن است؟ یعنی سننی که مدلول خود همین ادله است؟ تسامح در ادله سنن یعنی ادله‌ای که خود مفاد این دلیل مفاد حکم مستحبی است؟ خب اگر یک دلیلی آمد دارد می‌گوید «یجب» ولی ضعیف است. پس دیگر کنار می‌رود؟ علماء این طور رفتار نمی‌کنند. یعنی حتی اگر یک روایت ضعیفی بیاید، مفاد ظاهرش وجوب است، آن‌ها به عنوان تسامح در ادله سنن به استحباب فتوا می‌دهند پس منظورشان چیست که تسامح در ادله سنن می‌گویند؟ آیا این موید آن عرض دیروز من نیست؟ یعنی این جا اضافه لامیه است، نه ادله‌ای که خود مفاد دلیل، مفاد حکم استحبابی است که خود دلیل می‌آید می‌گوید «یستحب» نه! یعنی از بیرون متشرعه می‌دانند که یک سننی داریم، یعنی طبق عمومات. همان چیزی که صاحب جواهر از ایشان نقل کردند. اصل کارو هویت اصلی ، جزء سنن است خب یک روایتی هم در ذیل این وارد می‌شود یا یک خصوصیاتی را اضافه می‌کند یا یک ثوابی را ذکر می‌کند. این هم سوالی است که قابل طرح است که حالا ببینیم تا چه اندازه‌اش ثابت شود همه این‌ها به عنوان این داریم عرض می‌کنیم که مطرح بشود.

تقسیم بندی عناوین افعال به مقولی و فقهی-حقوقی

بررسی شمولیت قاعده من بلغ برای ماهیات اختراعیه

یکی دیگر هم که در ذیل این مسأله ملاحظه‌اش خوب بود و متفرع بر همین سوال من است، ماهیات اختراعیه بود. عناوین افعال، یک عناوین مقول اولی داریم مثل ضرب، قتل، نوم، این‌ها عناوینی مقولی هستند یعنی یک کاری است که در خارج جزء مقولات عشر است، جنس و فصل می‌توانید بر آن درست کنید و واضح است، این‌ها معمولا هم به عنوان اولی تحت عناوین فقهی و حقوقی در نمی‌آیند، همین هم که الان من داشتم عرض می‌کردم کشیده بزند شما سریعا صبغه فقهی و حقوقی به آن دادید که زرنگی عالمانه خوبی بود که گفتید جور یک عنوان حقوقی است، عنوانی است که بشر می‌فهمد اما یک کار مقولی نیست که بگویید ضرب است، با هر چیزی می‌تواند منطبق باشد لذا می‌گویند عناوین ثانویه است یعنی به نحوی است که با مقایسات، با ملاحظات، با نسبت‌گیری، با سنجش‌ها از آن انتزاع می‌کند.

شاگرد: قتل هم که مثال زدید از همین باب است؟

استاد: قتل مقولی است یک کار خارجی است و لذا آیه شریفه این هست که کسی بکشد «بغیر حق» یعنی خود قتل یک عنوانی است نمی‌شود بگویند که بد است یا خوب است، عنوان مقولی است، ضرب عنوان مقولی است، باید ببینیم چه عنوان حقوقی بر آن متفرع می‌شود.

این عناوین افعال، عنوان‌ فقهی‌اش، عنوان حقوقی کار است که در مباحثه چند بار دیگر هم عرض می‌کردم. بعضی‌هایش این قدر ظریف است که آدم اوائلی که در مباحثه دارد فکر می‌کند تعجب می‌کند. اگر یادتان باشد راجع به عین چند بار گفتم. کلمه عین را به کار می‌بریم. معنای لغوی‌اش 70 تا معنا را منظورم نیست اما  در فقه؛ شما یک وقتی می‌گویید عین و ذهن؛ می‌گویید این وجود عینی است، آن وجود ذهنی است، یک وقتی می‌گویید این عین نجاست است، در مقابلش یعنی ذهن نجاست است؟ نجاست ذهنی؟ به مقابله معلوم میشود. مقابل عین نجاست یعنی چه؟ یعنی متنجس نباشد یک وقتی می‌گویید عین را معامله کردم، آن جا هم یعنی متنجس را معامله نکردم؟ آن جا عین مقابل منفعت است. عین  مقابل منفعت است. این‌ها به مقابله معلوم می‌شود. خب حالا عینی که مقابل منفعت است ببینید چطور مفهومی است؟ آیا به هر چیزی در صبغه فقهی حاضر هستید عین بگویید یا نه؟ می‌گوییم عین کتاب یا عین خانه، اما مثلا عین نور آفتاب می‌گوییم؟ اگر در کلاس منطق هستیم می‌گوییم. می‌گوییم عین نور آفتاب است، مقابل تصور ذهنی می‌شود، آن جا درست است چون کار، کار منطق و درک است اما وقتی در حقوق هستیم، در فقه داریم حرف می‌زنیم می‌گوییم عین نور آفتاب، می‌بینیم اصلا تاب ندارد. چرا تاب ندارد؟ چون عین و منفعت برای مواردی است که تزاحم در کار است. ملکیت و این‌ها مطرح است، تزاحم در آن هست، اگر بیاییم مشترک بگذاریم نمی‌شود. لذا اصلا مفهوم عین آن جا نمی‌آید. این‌ها چیزهای خیلی جالبی است که الفاظ همه مثل هم اما به مقابله در یک موطنی که مطرح می‌شود اصلا آن معنایی که جای دیگر از آن انتظار داریم این جا نیست. خب حالا در مانحن فیه یک عناوینی است که مثل نماز می‌دانیم اختراع شارع است؛ صلاة ماهیتی اختراعی است برای شارع است و همچنین عنوانی است که اختراع عرف عام است. عناوینی است که حالا یا خیلی نزدیک عنوان اولی است که مقولی باشد، گاهی هم خود عرف عام هم عناوین ثانویِ واقعا ثانوی دارد که جورواجور دور می‌زند. می‌گویند احترام به پدر و مادرت بکن، می‌بینید یک عنوان ثانوی است همه عرف می‌فهمند یعنی چه اما نمی‌گویند این احترام یعنی چه؟ جلویش بایست؟ سلام کن؟ همه این‌ها منظورش هست و یک فعل خاص مقولی هم در ذهنش نمی‌آید. این‌ها عناوین ثانوی است. حالا عرض من این است که آیا «مَن بلغه شیءٌ من الثواب» که ثواب برای آن به کار می‌آید، قطع داریم عناوین اصلیه‌ای که اختراع شارع است ماهیات مخترعه شارع واجباً و ندباً این‌ها را شامل می‌شود، کارهایی را که شارع فرموده خوب است انجام بدهید این‌ها را می‌گیرد که اگر برای ثواب خاصی آمد این هم … من گمانم این است عناوین عرفیه که خود عرف عام و متشرعه می‌‌فهمند که از همین کوچه است ولو عنوان اختراعی شرعی هم نیست، مخترع خود عرف عام است، آن هم مشکلی ندارد، من خیالم می‌رسد اخبار «مَن بلغ» آن را می‌گیرد و اگر مناقشه‌ای هم باشد ممکن است می توانیم مباحثه کنیم. مثلا اگر یک روایتی بیاید که مثلا مصحف را ببوس. بوسیدن یک عنوان اختراعیِ شارع مثل نماز نیست، بوسیدن یک ابراز محبت و احترامی برای عرف عام است، آن‌هایی هم که مسلمان نیستند این‌ها نماز نمی‌خوانند اما بوسیدن را به عنوان یک امری که حالت ابراز محبت و احترام دارد همه می‌فهمند. حالا یک روایت ضعیف آمده می‌گوید مستحب است این را با این ثواب ببوسی. خب کاری که دارد می‌گوید خود عنوان اختراع شارع نیست.

 

برو به 0:31:50

شاگرد: یعنی اصلش به وجوب یا ندب ثابت نشده است.

استاد: بله یعنی چیزی نیست که شارع این عنوان را و این ماهیت را …

شاگرد: بوسیدن اختراع شارع نیست اما حکم به استحباب بوسیدن که اختراع شارع است ما طبق این خبر ضعیفه «مَن بلغ» گردن شارع داریم می‌گذاریم ولو این که به محکمی روایات دلیلی که به آن حکم صادر می‌کنیم حکم وجوب و حرمت نیست یا حتی به محکمی دلیل استحباب قطعی هم نیست اما در عین حال «دلیلٌ». دلیل «مَن بلغ» یک دلیلی است حالا این دلیل مستند به شارع است ولو خود بوسیدن اختراع شارع نیست اما الان ذیل یک عنوانی آمده که بوسیدن مصحف امر شده به بوسیدن، چه کسی این کار را کرده است؟ شارع این را امر کرده است. خب حالا که شارع امر کرده پس اختراع عرف نیست، اختراع خود شارع است.

استاد: استحبابش انشاء شارع است، اختراع نفرمایید. من که اختراع می‌گویم، استحبابِ بوسیدن حکم انشایی شارع است…

شاگرد: خیلی خب ما هم می‌گوییم ایشان همین را دارد می‌گوید.

استاد: نه! من این را عرض نمی‌کنم. من می‌خواهم ببینم «اخبار من بلغ» چه محدوده‌ای از موضوعات را می‌گیرد، حالا حکم استحباب بیاید یا نیاید، من میخواهم بگویم یک محدوده‌هایی را اگر اخبار «مَن بلغ» نگرفت ما نمی‌توانیم به شارع نسبت بدهیم که پس شارع حکم استحباب را هم فرموده است. چرا؟ چون اخبار «مَن بلغ» اصلا آن جا را نگرفته است. وقتی نگرفته چطور به شارع نسبت بدهیم؟ در مفاهیمی که مخترعات خود شارع است یا مخترعات عرف عام است، من مشکلی ندارم که می‌گیرد، پس اگر روایتی آمد مصحف را ببوس می‌توانیم بگوییم مستحب هم …

شاگرد: چرا می‌گیرد؟ چون که انشاء، انشای شارع نیست.

استاد: به خاطر این که عرف عام این را به عنوان فعلی که در مرأی و مسمع شارع هم بوده این را می‌شناسند. خود شارع این را به عنوان  یک ماهیت حقوقی یا حقوقیِ نزدیک به مقولی این را می‌شناخته، خودش هم یک چیزهایی را به این ماهیت اضافه فرموده است و بعدا هم فرموده «مَن بلغه شیءٌ من الثواب علی عملٍ» لذا من هم با شما موافقم در این که حکم بعدا می‌آید ولی موضوع این است. حالا ببینیم آن جایش هم با من موافق هستید؟ اگر یک کاری است که اصلا ماهیت اختراعی‌اش نه عرف عام سرش می‌شود، نه شارع در مسلمات برای ما فرموده است. حالا یک روایت ضعیف می‌آید یک کاری را به عنوان ماهیت اختراعی برای ما می‌گوید، می‌گوید این طور کاری بکن خیلی ثواب دارد. مثلا یک کار عجیب و غریبی. مثلا می‌گوید یک لنگه پا بایست، زانویت را یک پارچه ببند، به گوش خودت هم یک چیزی ببند، شما حاضر هستید برای یک روایت ضعیف بگویید این مستحب است یا نه؟ سوال این جاست. یعنی این که می‌گویند «مَن بلغه ثوابٌ علی عمل» آیا ماهیات اختراعیه‌ای که عند عرف العام  و از شارع معروف نیست، «مَن بلغ» این را می‌گیرد یا نه؟ یک سوال است.

شاگرد: این دو تا شد. ما یک جا یک اختراع عرف عام و یک اختراع شارع داریم که این مثال شامل هیچ کدام از این دو تا نمی‌شود. شما فرمودید روی حساب این که حکم بعدش منتسب به شارع است چه می شود؟ اما این مثال ربطی به اختراع عرف عام ندارد.

استاد: بله دیگر من هم دارم همین را مثال می‌زنم. من می‌خواهم بگویم بُرد اخبار «مَن بلغه» این طور افعال هم هست یا نیست؟ افعال مقولی را نگفتم، جدا کردم. یک افعالی که می‌بینیم یک نحو اختراع، یک نحو هویت دادنِ حقوقی، یک نحو هویت دادنی ورای یک کار فیزیکی خارجی است، یک هویت به آن می‌دهیم، چند تا کار به هم مربوط است. این طوری یک کاری را بدهیم که هیچ سابقه‌ای در شرع ندارد. نمی‌دانستیم و فقط این روایت ضعیف دارد می‌گوید. آیا این طور حاضر هستیم یا نه؟ من سریعا این را نفی نمی‌کنم، به عنوان سوال دارم می‌گویم. یک خرده صاف نیست.

شاگرد: یک شخصی یک دعایی نقل بکند که هیچ سندی ندارد ولی این ثواب را دارد، این جا از یک جهت نمی‌توانیم به مولا نسبت بدهیم …

استاد: دعا مفهوم اختراعی که من می‌گویم نیست. چرا؟

شاگرد: این مفهوم قریب به چیز هم نیست. چون در اصلش گیر وجود دارد. مثلا بوسیدن قرآن چون قرآن نزد متشرعه محترم است و این هم یک احترامی حساب می‌شود شاید مثلا به عنوان حقوقی که فرمودید نزدیک‌تر باشد اما این دعا اصلا در خود اصلش هیچ سندی متصل نیست.

استاد: می‌دانیم اگر یک کسی بگوید که مثلا یا زید مثلا یا کوکب المشتری «أغثنی» متشرعه می‌گویند این دعا نیست. یعنی خود دعا یک مفهومی روشن نزد عرف عام و نزد شرع است. وقتی هم که این مصداقی است که می‌گوید این دعا را بخوان، می‌بینیم دعاست اما  خب به این لفظ سند الان ضعیف است.

شاگرد: شما می‌گویید مطلق الذکر است.

استاد: بله دیگر من این‌ها را مشکل ندارم. دعایی که در کتب می‌آید به راحتی ادله تسامح آن‌ها را می‌گیرد. مثلا مرحوم صاحب جواهر می‌گویند … ولو من این‌ها را به عنوان سوال گفتم، مواردش خیلی فرق می‌کند، اگر گفتم روی تسامح در ادله سنن باید کار بشود … صاحب جواهر در بحث عقیقه جواهر که مستحب است برای بچه عقیقه کنید، آن جا مستحبات را گفتند آخر کار می‌گویند «و أما ما تعارف فی زماننا» که بعدا می‌روند استخوان‌های گوسفند عقیقه را در پارچه سفیدی می‌پیچند دفن می‌کنند، می‌گویند این‌ را «لم نجد له علی مستندٍ» مردم می‌کنند ولی ما چیزی ندیدیم که در آن باشد که چه کار کنیم؟ «و کَم له من نظیر» خیلی چیزها آدم در بین عرف می‌بیند. خب حالا این چطور؟ وقتی مستند نداریم که هیچی، آن که دلیل ندارد. حالا روی بحث ما بیایید. فرض می‌گیریم یک کاری که الان عرف عام با آن مأنوس نیستند که استخوان‌های نشکسته یک گوسفندی را که عقیقه کردند بروند در پارچه بپیچند و دفن کنند، یک روایت ضعیف می‌گوید این کار مستحب است، الان صاف است؟ این موردی که من مثال می‌زنم خیلی آدم استبعاد نمی‌کند که بگوید مستحب است. فرقش چیست؟ چرا این جا ذهن مثل خود من استبعاد نمی‌کند؟ خب اگر یک روایت دیدیم می‌گوییم اما چرا بعضی کارهای اختراعی متفاوت است این‌ها معلوم می‌شود که ارتکاز ما فرق می‌گذارد یعنی صرف این که «مَن بلغه ثوابٌ علی عمل» کار تمام نیست، حضرت به انبوهی از ارتکازات خود ما ارجاع دادند که آن‌ها را ضمیمه بکن، با همه آن‌ها بگو «مَن بلغه».

شاگرد: این که ببیند می‌خورد از این کارخانه بیرون آمده باشد یا از یک کارخانه دیگر می‌خورد که بیرون آمده باشد، این طوری منظورتان است؟

استاد: این تعبیر را حاج آقا زیاد می‌گفتند که «آیا این جور؟» فعلا منظور من این نبود.

شاگرد: می‌شود این طوری گفت که اگر چنانچه معارضی یا مخالفی از 4 تا ادله کتاب و سنت و اجماع و عقل اگر از این‌ها معارض و مخالف نداشت عمل کردنش مانعی ندارد اما به شرطی که معارض نداشته باشد. به این کلیت می‌شود گفت یا نه؟

استاد: این یک حرفی بود که صاحب جواهر فرمودند دلیل بر حرمت داریم تخصیص می‌زنیم، همه بحث‌های ایشان هم بود که تا این جا رفت. آن چیزی که عرض من بود این بود که گاهی هست حرمت بیاید، نه. اما گاهی هست می‌گوییم برای این که اخبار «مَن بلغ» یک کاری را بگیرد شمول ادله برائت او را، کافی است. یعنی اگر طوری است که ادله برائت این کار را می‌گیرد. این کار حلال است یا حرام است؟ حرام نیست.  خب اگر این است شاید بگوییم کافی است. چرا؟ چون به دلیل برائت گفتیم این کار جایز است که من انجام بدهم، پس از ناحیه شارع ممانعتی برای موضوع نیست. روایت ضعیفه آمده، روایت ضعیفه هم به پشتوانه «مَن بلغ» می‌گوید این چیزی که شارع با این کار درگیری به برائت نداشت خب پس مستحب است به «مَن بلغ» انجامش بدهید. این به مقصود شما نزدیک بود یا نه؟

 

برو به 0:41:19

شاگرد: کتاب و سنت و اجماع و عقل فقط به این نیست که بگوییم اگر یک کسی یک لنگه پا در یک کوچه‌ای بایستد این نه خلاف صریح  قرآن است، نه … شأن هم یکی از …

استاد: من عرض کردم یک کسی می‌خواهد یک چیزی را خراب کند می‌رود می‌گردد یک مثال‌های روشنی پیدا کند که طرف بحث هم از او بپذیرد. الان ما هم رفتیم به یک مثالی فکر کردیم که شما هم می‌پذیرید که خودتان هم می‌گویید خلاف عقل است اما آن مثال گوسفند را می‌بینید حالا که روایت … تفاوت این‌ها چیست؟ یعنی ما چه ضابطه‌ای ارائه بدهیم؟

شاگرد: خب این را می‌شود به عنوان ضابطه کلی گذاشت که اگر روایت «مَن بلغ» معارض و مخالفی از کتاب و سنت و اجماع و عقل نداشت، می‌شود به آن اطمینان کرد. می‌شود این را گفت؟

استاد: و اجماع و عقل و عواطف و آداب و رسوم؛ این‌ها هم بگوییم یا نگوییم؟ یا فقط عقل؟

شاگرد2: آداب و رسوم است که پایش را بالا ببرد، عقل که نیست. همین الان در نماز این کار را می‌کنید در دانشگاه بروید این کار را بکنید به شما می‌خندند.

استاد: حالا بالاترش این که شما عقل می‌گویید، شما ذیل سوره مبارکه «بسم الله الرحمن الرحیم طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی» ببینید حضرت چه کار می‌کردند که این آیه نازل شد؟

شاگرد: سر پنجه می‌ایستادند.

استاد: یک کارهایی می‌کردند که مشقت در عبادت بود که حالا یک کسی بکند ما می‌گوییم نمی‌شود بگوییم به صرف این که همین کسی که پایش را بیرون می‌گیرد واقعا به خاطر روایت است، مستند است و به عنوان یک امر عبادی می‌کند، هروله‌ای که حاجی می‌کند، کارهای دیگر را بقیه می‌بینند می‌خندند، همان عزاداری را حاج آقا زیاد می‌فرمودند که آقایان بحرینی پیش ما می‌آمدند سنی ها می آیند برای عزاداری حاج آقا پرسیده بودند چرا در ایام عزاداری این طور درگیری می‌شود؟ هندوها و این‌ها همین طور است، می‌زنند همدیگر را می‌کشند، می‌گفتند با یک محکمی این عرب به من گفت که ما داریم عزاداری می‌کنیم، این سنی‌ها می‌آیند تماشا می‌کنند ما چه کار می‌کنیم. می‌گفت بعد از عزاداری ما این‌ها می‌خندند، نزد ما خنده همان و کفر همان. او می‌خندد، چه کاری است می‌کنید؟! اما او می‌گوید خنده تو یعنی کافر شدی! یعنی آن کسی که صبغه کارش رنگ بندگی دارد خیلی به آن چیزی که شما می‌گویید خلاف عقل است نگاه نمی‌کند، لذا یک ضابطه روشن‌تری می‌خواهد. این‌ها را من گفتم برای این که یک مقداری تشحیذ ذهن بشود ببینیم این حیثیات هست. خیال می‌کنید خیلی کار دارد، این قاعده نافع هم هست، در فقه چقدر به آن برخورد می‌کنیم.

شاگرد: همان که برائت بگیرد و ثواب در آن روایت ذکر شده باشد کفایت می‌کند برای این که اخبار «مَن بلغ» آن را بگیرد؟

استاد: بله. آن حرف بدی نیست که بگیرد اما من در بعضِ ماهیات اختراعیه‌اش که تصور کردم ماندم. اینا که سوال را مطرح کردم برای این است.

شاگرد: همین یک دست و یک پا را برائت می‌گیرد؟

استاد: بله یک دست و یک پا برائت می‌گیردش.

شاگرد: بر استحباب ثابت نمی‌شود. صرفا به قصد استحباب ….

استاد: نه. آن مساله استحباب مختار آقای حجت را صبر کنید، حالا ما فعلا ببینیم اصلا در محدوده موضوع ثواب به او می‌دهند هست یا نیست؟ اصلا ممکن است شما بگویید اصلا من اجازه نمی‌دهم این کار را بکنید تا ثوابش را به تو بدهند.

شاگرد: آن موقع دیگر اخبار «مَن بلغ» مورد پیدا نمی‌کند.

استاد: مورد پیدا نمی‌کند؟! اخبار «مَن بلغ» چقدر توسعه دارد، کم نیست! چرا مورد پیدا نمی‌کند؟! خیلی موارد دارد، خیلی گسترده است اما یک مواردی که این طور ماهیت اختراعی است که نه عرف ما می‌شناسد، نه نزد متشرعه شناخته شده است، یک روایت ضعیف می‌آید این ماهیت اختراعی را مطرح می‌کند شما می‌خواهید به «مَن بلغ» بگویید که این کار را بکن. البته حالا نظائرش هم مراجعه کنید قشنگ است برای این که مثلا یادم بیاید در آن جایی که وقتی حاجی‌ها محرم می‌شوند در خانه محرم بشوید در کجای فقه بود؟ این را هم نگاه بکنید، آن هم یک کاری است که بین ما متعارف نیست که یک حجی همین جا به جا می‌آورد، در کتاب حج مطرح است و در قلم حاج آقا آمده شاید فتوا هم دادند که استحباب چنین کاری بعید نیست.

 

برو به 0:46:01

شاگرد: محرم بشود؟

استاد: بله محرم بشود، لباس احرام بپوشد، همه کارها هست، محرمات… اصل خود عبارت را اگر پیدا کنم …

دور نيست استحباب عمل به آنچه مروىّ و معمولٌ به اكثر است كه تطوّعاً بعثِ هدى نمايد و با اصحاب خودش وقتى را براى ذبح و نحر، تعيين نمايد و از روز مواعدۀ احرام اصحاب تا روز ذبح يا نحر، امساك از منافيات احرام نمايد، و در روز نحر يا ذبح احلال نمايد. و تلبيه در روز احرام اصحاب براى باعث نيست. و تكفير هم با ارتكاب منافيات، مستحب است، و احوط مماثلت آن با كفّارات معهودۀ احرام است. و در مصرف هم تعيّنِ غير اكل از مصارف ثلاثۀ هدى در حجّ، بى‌وجه نيست، و اللّٰه العالم.[7]

استاد: آن نظم متشرعه ماهیت مقبولی است، من منظورم عرف عام و متشرعه است. آن عرف عام وقتی غیر مطلع هستند یک چیزهایی را … عرض کنم که راجع به مستحبات … شاید در بحث صدّ و حصر بود. جلد 2 صفحه 260 فتوا به استحباب دادند، می‌فرمایند «دور نیست استحباب عمل و آن چه مرویّ و معمولبه است.» حالا معمول‌‌به که هست دیگر مثل صلاة اعرابی دلگرم هستند، منظور ما آن جایی است که پشتوانه عمل هم ندارد و صرفا می‌خواهد با تسامح … ولی خب مثال، مثال قشنگی است یعنی الان یک چیزی است که معمول‌به اکثر است که «تطوعا بعث هدی نماید.» یک گوسفند بفرستد «و با اصحاب خودش وقتى را براى ذبح و نحر، تعيين نمايد و از روز مواعدۀ احرام اصحاب تا روز ذبح يا نحر، امساك از منافيات احرام نمايد، و در روز نحر يا ذبح احلال نمايد. و تلبيه در روز احرام اصحاب براى باعث نيست.» او دیگر تلبیه نمی‌گوید ولی محرمات احرام را ترک می‌کند. «و تكفير هم با ارتكاب منافيات، مستحب است» اگر مخیط پوشید یا سرش را پوشاند مستحب است. در شهر خودش بعث هدی می‌کند. منظور این که این یک چیزی است که کم شنیده شده، ندیدیم ولی خب این هست و معمول‌به هست، گیری نداریم ولی حالا نظیر این  اگر بود معمول‌به نیست فقط یک روایت ضعیفه است و یک کاری است که وقتی نگاهش می‌کنیم یک نحو اختراعی نیاز دارد، اختراعی که نه اختراع مستقیم شارع است، نه عرف عام، معروف نیست. آیا ضابطه می‌خواهد یا نه؟ همین که من عرض کردم الان در ذهن من یک ضابطه واضحی هنوز نیست که چه بگوییم؟ ماهیت اختراعی است، آدم می‌بیند که ذهنش می‌پذیرد، مشکلی ندارد. ماهیاتی است که نمی‌پذیرد. پس چه فرقی دارد؟ چه تفاوتی است؟ حالا شما فکرش بکنید ببینید چه می‌گویند.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

پایان

 


 

[1] یکی از شاگردان

[2] شاگرد:  دلیل زدن اطلاق دارد و اصلا تصریح دارد که همه زدنها حرام است .

استاد: یعنی نص در عموم است؟ یعنی اگر یک معلمی باشد که الان مصلحت این باشد و واجب بداند و در شرایطی شده که اگر سیلی نخورد …

شاگرد: منظور این که سیره ظالمانه را نص در عمومش هست .

[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 70

[4] المحجه فی تقریرات الحجه،‌ج٢،‌ص٢٣٧

[5] سورة حجرات، آیة 6

[6] همان صفحه ٢۴٠

[7] جامع المسائل (بهجت)، ج‌2، ص: 261