مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 51
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
يدفعه إطلاق دليل التسامح، كقوله (عليه السلام): «من بلغه» و نحوه، نعم قد يناقش فيه بأنه خاص فيما لا يكون في الأدلة معارض له يقتضي الحرمة نحو ما نحن فيه، لما سمعته سابقا من الأدلة على حرمة الزيادة على ركعتين في النوافل، لكن قد يدفعها- بعد الإغضاء عما فيها نفسها، ضرورة إمكان دعوى عدم اعتبار ذلك في التسامح، لعموم دليله أو إطلاقه، فهو في الحقيقة حينئذ الحاكم على دليل الحرمة، خصوصا مثل هذه الحرمة التي لا تزيد على حرمة التشريع، لا نفس الخبر الضعيف مثلا، فتأمل- عدم قصور الخبر المزبور بعد انجباره بما عرفت عن تقييد دليل الحرمة أو تخصيصه لو سلم وجود دليل هناك كذلك، و إلا لو قلنا إن الدليل في المسألة السابقة عدم ثبوت مشروعية الزائد و ان قصر عن الركعتين لا ثبوت عدم و انه هو المنشأ للإجماع السابق ارتفع الاشكال من أصله، و كان تردد غير واحد من المتأخرين فيها في غير محله، بل لعله الآن هو كذلك أيضا، إذ هو انما صدر ممن لا يرى التسامح المزبور، أو لا يرى العمل بالضعيف المنجبر بفتوى المشهور، أو لا يرى العمل بأصل أخبار الآحاد، اللهم إلا أن يناقش في تحقق شهرة معتد بها بحيث تجبر الخبر المذكور.[1]
(ازابتدای کلاس ضبط نشده است)…اصلش چیست که معلوم نیست؟ نماز مستحبی دو رکعت بخوان، دو تا چهار رکعتی. آخر نمازهای مستحبی همه دو رکعتی است باید سلام بدهیم، صریحا دارد که دو تا سلام بیشتر نده، چهار رکعتی بخوان. وقتی اصلش مشروع نیست نمیتوانیم به قاعده تسامح این جا قبول کنیم. خب ایشان چه میفرمایند؟ میفرمایند که این مناقشه را قبول ندارند. «يدفعه إطلاق دليل التسامح» قاعده تسامح را اگر پذیرفتیم مطلقِ «من بلغه شیءٌ من الثواب» این اطلاق میگوید چه اصل، چه خصوصش از کجا درآوردید میگویید فقط باید خصوصیتش مشمول آن دلیل باشد. اگر اصل کار مشمولیتش ثابت نیست اطلاق دارد «يدفعه إطلاق دليل التسامح كقوله (عليه السلام): «من بلغه و نحوه» من که میخواندم گفتم آخر هر کجا میتوانیم اطلاق بگوییم؟ یعنی آن حرف قبلی حرف بدی نیست، حرف خوبی است که بگوییم قاعده تسامح برای کجاست؟ برای آن جایی است که یک پیکره ابتدایی را درست نکند، یک عمل بدوی را برای متشرعه ابداع نکند. قاعده تسامح این جا را نمیگیرد. آن جایی که پیکره یک عمل عبادی از قبل معلوم است قاعده تسامح میگوید یک خصوصیاتی شاید توضیح بدهد. نماز معلوم در این مکان به جا بیاور، در این زمان به جا بیاور. این طور دعایی را بخوان، این طور سورهای را بخوان. متشرعه نمیگویند این خصوصیات یک چیز جدیدی آورد اما یک چیز جدید بیاید میگویند اطلاق. آخر کنار اطلاق انصراف است. من به گمانم نباید شک کنیم در این که این اطلاق «مَن بلغ» منصرف از کجاست؟ از این که هر کسی هر طور کاری را در بیاورد بعدا هم بگوید ثواب دارد. پیامبر فرمودند این طور کاری بکن، یک کاری هم که متشرعه هم تعجب میکنند که این چطور کاری است؟! میگویند این طور کاری بکن این ثواب دارد. اطلاق تسامح این طور نیست. به عبارت دیگر که میتوانم عرض بکنم این است که قاعده تسامح در ادله سنن را به یک معنا مجتهد اجراء میکند. مجتهد اجراء میکند بعد فتوایش را برای مقلد میدهد. مجتهد که میخواهد اجرا کند دستش است. آخر این روایتی که میخواهد بگوید ثواب دارد سنخش چطور چیزی است؟ با تمام اطلاعات خودش از فقه و شرع و همه اینها میسنجد بعد میبیند میتواند بگوید یا نه؟ صاحب جواهر بالای سر ما هستند ، فهمشان و فرمایششان بالا است ولی برای ذهنِ من خیلی این اطلاق صاف نیست که بگوییم مطلق گفتند «مَن بلغه شیءٌ من الثواب» خب این ثواب چه میخواهد باشد؟ چه یک کاری که اصلش اختراع از این روایت متسامحٌ فیه است و چه خصوصیاتش و حال آن که آن مناقشه این بود که این خصوصیات را قبول می کنیم. اصل کار را قبول نکنیم.
شاگرد: دلیل شما انصراف است؟ میفرمایید انصراف به چه؟
استاد: من راجع به «مَن بلغه» چیز دیگری در ذهنم بود که بعدا عرض میکنم که اصلا این طور اطلاقی در این جا نباشد. آخر کار عرض میکنم. حالا حرفها را بخوانیم.
«نعم قد يناقش» دوباره شروع به مناقشه دیگری میکنند. این را به اطلاق جواب میدهند و یک مناقشه دیگری را میگویند و بعد باز از آن هم جواب میدهند اما مناقشه دوم چیست؟ مناقشه دوم هم برای خودش چیزی است؟ «نعم قد یناقش فيه بأنه» این که شما میگویید قاعده تسامح هست و مطلق هم هست «خاص فيما لا يكون في الأدلة معارض له يقتضي الحرمة نحو ما نحن فيه» یک وقتی یک کاری است مثلا میگفتند زانو زمین بزنید، کسی نمیگوید محرّم است. حالا یک روایتی آمده میگوید نیم ساعت زانوهایت را زمین بگذار مثلا فلان طور نیم خیز بنشین فلان دعا را بخوان. این که مشکلی ندارد. یک کار معمولی است، دلیل هم نداریم کار حرام است. این جایش همین طور است. یک کاری باشد که فی حد نفسه کاری نیست که با آن ضوابطی که در تشریع و فقه و همه اینها هست یک کار متعارفی باشد. خب گفتند این را در این طور موارد قبول میکنیم؟ اما نه آن جایی که دلیل داریم این کار درست نیست شما میخواهید چه کار کنید؟ میخواهید با قاعده تسامح آن دلیل حرمت را تخصیص بزنید. این دیگر خیلی زور میبرد که شما بگویید روایت ضعیف است، این کار به طور عموم محرّم ست و دلیل داریم اما خب وقتی روایت متسامحٌ فیه با روایت ضعیف آمد، نه خودش بلکه دلیل «مَن بلغه» میآید بر آن دلیل حرمت حاکم میشود و حرمت را تخصیص میزند.
من یادم است که قبلها در جواهر دیده بودم … در اصول الفقه معروف بود که شیخ انصاری کأنه موسس حکومت و ورود بودند، خودشان هم به میرزا حبیبالله گفته بودند شش ماه باید بیایید در حمام. این طوری بود که میرزا حبیبالله در حمام شیخ را نمیشناختند، یک سوالی از شیخ میپرسند و بعد میگویند که این روایت هم داریم چرا این جلوست؟ ایشان میگویند این حاکم بر آن هست. میگویند حکومت یعنی چه؟ ایشان میگویند شش ماه باید درس من بیایید تا بفهمی یعنی چه؟ یعنی این جا یک کلمه در حمام نمیشود.
برو به 0:06:16
خب من هم خیالم میرسد که مرحوم شیخ حس کرده بودند که میرزا حبیبالله لایق و جدی برای درس است میخواستند به درس خودشان بکشانند که کامل بشود. این حدس من است. علی ای حال این طور معروف است. ولی من قبلا یک جاهای دیگر جواهر دیدم، این جا هم حالا برخورد کردم که اصل خود ریشه فکر بوده است، حالا در غیر جواهر هم اگر پیدا کنید خوب است. این جا یکی از جاهایش هست میفرمایند که «قد یناقش و أنّه خاصٌ فيما لا يكون في الأدلة معارض له يقتضي الحرمة نحو ما نحن فيه» مگر این جا حرام است؟ بله. «لما سمعته سابقا من الأدلة على حرمة الزيادة على ركعتين في النوافل» گفتیم النوافل کلّها رکعتان به چه؟ به تسلیم. خب خلافش هم غیر مشروع میشود پس وقتی این چنین چیزی داریم قاعده تسامح حریف این حرمت نمیشود. خود صاحب جواهر جواب میدهند «لكن قد يدفعها- بعد الإغضاء عما فيها» این جا اسم حکومت میبرد. اصل خود این که میگوید مورد را برای چیست؟ «ضرورة إمكان دعوى عدم اعتبار ذلك في التسامح» این که بگوییم حتما مقابلش یک دلیل حرامی نباشد معتبر نیست. قاعده تسامح جاری است ولو بخواهد برود چه کار کند؟ به جنگ یک حرامی برود. یک دلیل عامی گفته حرام است روایت ضعیف آمده گفته مستحب است. خب این، آن را تخصیص میزند. میگوییم روایت ضعیف یک حرمت ثابت را تخصیص بزند؟ میگوییم روایت ضعیف تخصیص نمیزند، بلکه «مَن بلغ» بر آن حرمت حاکم است. کلمه حاکم به کار میبرند. اینها یادداشتکردنی است که در جواهر قبلش بوده است. «ضرورة إمكان دعوى عدم اعتبار ذلك في التسامح» که به جنگ حرمت نرود. «لعموم دليله أو إطلاقه» یعنی تسامح. دلیلِ تسامح عام است، تسامح هم فرض گرفتیم ثابت است «فهو في الحقيقة حينئذ الحاكم على دليل الحرمة، لا نفس الخبر الضعیف» آن که حاکم بر آن هست، آن هست. حالا آیا حاکم لغوی منظورشان بوده است یا نه؟ فعلا که این کلمه را به کار بردند. با معنای لغویاش هم این جا منافاتی ندارد شاید لغوی قصد کردند. اما من چند جای دیگر هم دیدم که حالا میشود آدم زود تفحص بکند. آیا کلمه وارد هم به کار بردند یا نه، دیگر نمیدانم. اگر هم قبلا دیدم. از قوام مباحثه در هر علمی به خصوص فقه، حافظه است که من هم چند بار خدمتتان گفتم.
حالا این هم برای این که یادم نرود یکی سند آن جمال الاسبوع بود، من از پسر هارون بن موسی نگاه کردم. محمد بن هارون تلعکبری خب ایشان خودش خیلی جلیل القدر است از رفقا و بلکه مشایخ نجاشی است، او گفته ولی بعدیها دیگر برای مثل بحثهای کلاسیک ما این سند کلاسه ندارد. بقیه را دیگر من پیدا نکردم. چندتایی را گشتم. همان حارثة بن قدامه بود درباره او یک کلمه آمده که از اصحاب امیرالمومنین صلوات الله علیه بوده است. بقیه سند دیگر مذکور نبودند.
شاگرد: جزء عامه هستند؟
استاد: اصلا ذکر نشدند. من پیدا نکردم. حالا در کتاب سنیها نشد باید ببینیم. ولی خود محمد بن هارون یک آدم کمی نیست، متبحر است، وارد است. این طوری نیست که بگوییم از یک شخص ناواردی به دست ما رسیده است. البته آنهایی که میگویند ما میخواهیم تک تک اینها را ببینیم، آنهایی که بینه و بین الله وقتی فکرش میکند میگوید محمد بن هارون کسی هست که میتوانم در این طور سندی به نقل او اگر من نمیدانم مظنه قوی این است که محمد بن هارون اینها را میشناخته است، نه این که فقط لفظ را گفته است یعنی خودش هم از سند سر در میآورده است. بعد هم سید بن طاوس هم برای ما بیاورند نقل بکنند. ظاهرا محمد بن هارون کتابی به نام مجموع الدعوات، نه مجمع الدعوات. مجمع الدعوات که متأخر نوشته شده و آن روز اسمش را گفتم آن فرق دارد.
برو به 0:10:56
مجموع الدعوات در دستها هم نیست. فقط میگویند مرحوم مجلسی در بحار به عنوان کتاب عتیق از آن یاد میکنند. خیلی دعاها را میآورند میگویند کتاب عتیق. احتمال دادند این کتاب عتیقِ بحار، همین مجموع الدعوات محمد بن هارون باشد که سید در جمال الاسبوع هم این را … ولی به نظرم میگویند «قال» اسم کتاب محمد بن هارون را نمیآورند. علی ای حال پس آن روایت سندی که روشن بشود ندارد ولی خود محمد بن هارون از اجلاء است و گیری ندارد ولو باز برای خودش توثیق صریح نیست اما معلوم است که پدرش از بزرگوارهاست. ایشان با برادرش هم هر دو از پسرهای خوب بابا هستند رضوان الله علیهم.
شاگرد: چون این جا میان صحبتها ذکری از سید بن طاوس شد، آیا این که میگویند از خودش هم دعا در کتابهایش وارد کرده و دأبش بر این بوده صحیح است؟
استاد: بعضی جاها سید تصریح میکنند که مثلا این انشاء خودم است. بعضی جاها هم نگفتند. ظاهر این که نگفتند این است که برای خودشان نیست ولو آن دعای آخر دعای عرفه ملاحظه کردید؟ حاج آقا میگفتند یک کسی سید بن طاوس را خواب دیده بود گفته بود این بخش دعاء انشای خودم است.
شاگرد: این واقعا چطوری میشود که دعاء را از خودش انشاء بکند خب به بعضی نقلهای این طوری هم میشود اعتماد کرد؟
استاد: این جا که سند میدهد، بنای به دروغ گفتن که ندارند.
شاگرد: بنای بر دروغ گفتن نیست ولی وقتی طرف از خودش حتی انشاء میکند شاید مبنایش در نقل روایت خیلی اضعف از این چیزی باشد که ما الان قبول داریم. وقتی از خودش میتواند انشاء کند خب «مَن بلغ» خیلی ضعیفی هم ایشان بیاورد، زیاد در بند توثیق نبودند.
استاد: بله! ولی لولا محمد بن هارون. من گمانم این است که محمد بن هارون با همه اینهایی که ذکر نشده … باز جلوترها هم بخصوصه راجع به پسرهای هارون بن موسی نگاه کرده بودم الان یادم نیامد. حالا که گشتم خیلی تفصیلات ندیدم کجا هم دیده بودم یادم نیست. یادم است ظاهرا ایشان ابو حسین هستند. آیا ابوجعفر هم خودش است؟ دو تا کنیه دارد؟ یا ابوجعفر برادرشان است؟ ظاهرا در این که دو تا برادر بودند آن گیری نیست. من حالا مدتی پیش دیدم، دیگر کجا هم دیدم یادم نیست. آنهایی که الان دیدم توضیحات راجع به پسر هارون خیلی گسترده نبود. علی ای حال این راجع به سند که بیشتر اگر خواستید و من هم دیدم باز عرض میکنم. این یکی؛
یکی دیگر هم راجع به بعض المتأخرین بود که صاحب جواهر فرمودند که «إذ لم نجد فیه خلافا مِن أحد إلا من بعض متاخری المتاخرین» تذکری فرمودند که مثلا در مستمسک و در اینها گفتند من هم رفتم پیدا کنم که نقل آنها را از چند تا کتاب پیدا هم کردم، شروع کردم کنار کتابم نوشتن. یک و دو و سه و چهار، ظاهرا پنجمی را نگاه نکردم این جا چه نوشتم، من دیدم که نوشتند اعتناء نکردم. پنجمی که نزدیک این مدادی که قبلا نوشته بودم آمد گفتم در آنها نرود مخلوط نشود، دیدم که اینها را قبلا نوشتم یادم آمد قبلا در این مباحثه هم اینها را گفتم ولی مفصل از کلمات مقدس اردبیلی، از وافی، از تنقیح اینها را همه را نقل کرده بودم، کلا از ذهنم رفته بود ولی خب همینها را دوباره نوشته بودم. فقط فایدهای که داشت این بود مرحوم نراقی در مستند … صاحب جواهر این جا فقط گفتند «من بعض متاخر المتاخرین» و اسم نبردند، صاحب مستند سه چهار تا را ردیف گفتند. این خیلی خوب است. ایشان در مستند جلد ۵ صفحه ۴٢٠ گفتند «خلافا» خلافا یعنی چه؟ یعنی اصحاب و مشهور گفته بودند که حتما باید بین نماز شفع و وتر فصل بشود.
برو به 0:15:23
«خلافا لطائفة من المتأخرين منهم: المدارك و المفاتيح و الحدائق و الفاضل الهندي»[2] این جمع خوبی که صاحب مستند کردند خیلی خوب است. هر کدام هم از اجلای فقهاء هستند. صاحب مدارک و صاحب مفاتیح و صاحب حدائق و فاضل هندی قائل به تخییر شده بودند. یعنی طبق آن روایت «إن شئت سلّمت و إن شئت لم تسلم»[3] عمل کرده بودند. در تنقیح و اینها هم که قبلا من گفته بودم که ایشان فرموده بودند ما به روایت عمل میکنیم کاری هم نداریم که مشهور اعراض کردند. پس آن چیزی هم که عرض کردم نمیدانستیم بحمدلله با این توضیحات … البته به مستند، مجمع الفائدة هم اضافه کنید، وافی هم اضافه کنید. که وافی برای فیض است اما در وافی هم ذکر کردند و تصریحا گفتند و به روایت صحیحه عمل کردند گفتند مخیر هستیم.
شاگرد: در مورد نماز اعرابی البته باز هم زیاد مطلب چیزی نیست ولی حالا به نظر من … الان این جا یک سری قرائن هست، اعرابی که مسئلهدان نیست، بعد به فرموده خود شما در کلاس فقه هم فرق بین وجوب و مستحب بعدها این طور مسلم شده و اعرابی هم که یک بار آمده پرسیده برایش مسلم نیست. بعد نماز جمعه هم که در زمان حضرت واجب تعیینی است. با همه این قرائن این نماز هم مطابقت با ظهرین دارد. حالا با همه اینها چرا حضرت نگفته شما نماز ظهر و عصرت را که خواندی این هم بخوان که ثواب نماز جمعه را ببری. این حرف را در روایت نزد. شاید اصلا دارد میگوید. این نماز مطابقت با ظهرین هم دارد و خلاف قاعده نمازهای مستحبی است.
استاد: نه! فرمودندن «إذا کان ارتفاع النهار» زوال نه! زوال که شد نمازت را میخوانی، خودت میدانی، این فقط برای ساعت 9 و 10 و آن وقتهاست. آن قبل از وقت است. معلوم است.
شاگرد: فاضل تستری جزء همینهایی بود که فرمودید قائل به تخییر شدند؟
استاد: فاضل هندی گفتم.
شاگرد: ملاذ الاخیار نوشتند «قال الفاضل التستري رحمه الله: تشتمل الأخبار المتقدمة على الأمر بالتسليم لا على وجوبه، و حملها على الاستحباب و حمل هاتين على الجواز طريق الجمع.» [4]
استاد: بسیار خوب! غالبا اینهایی هم که جمع کردند گفتند «الفصل افضل» گیری هم ندارد.
فقط نکتهای که هست و من صرفا به عنوان احتمال طلبگی گفتم که ظاهرا به هیچ کدام از این بزرگوارها تا آن جایی که به عبارتشان میآید نمیشود نسبت داد. آن چه بود؟ این بود که خود این دو تا روایت صحیحه از حضرت سلاماللهعلیه صغرای یک کلی باشد. آنهایی که فرمودند، فرمایششان ظهور در مورد همین است که بین شفع و وتر «إن شئتَ سلّمتَ و إن شئتَ لم تسلّم» نه آن صغری برای کبرایی باشد که دیگر کافرماجرایی بحث است که در کل آن قاعده اولیه که «النوافل کلّها رکعتان بتسلیمٍ» خود آن قاعده چطوری است که این دارد او را تخصیص میزند یا خود همین هم صغرایی مطویّ در ذیل همان کبری که آن کبری آن طوری است که این صغرایش میشود؟ این هم اتفاقا به خاطر سوال سائل وقتی سوال کرده میگویند مخیر هستید. این طوری است که مورد خاص را سوال کرده و جواب هم برای مورد خاص است یا نه، او مورد خاص را سوال کرده است اما جواب حضرت صغرای یک کبری است، آن را دیگر حالا قبلا بحثش کردیم ولی احتمالی است که «لم یقل به أحد» آن طور نمیشود همین طوری گفت. ولی خب بعضی وقتها خود همین احتمالات مظنه بعضی استظهارات را بعدا آسان میکند. احتمالات زیاد که در ذهن حاضر میشود گاهی چیزهایی را که وقتی این احتمال نیست (اطمینان برای ) آدم نمیآید بعد این احتمال که بود بین 10 تا دلیل استظهار میکند آن طوری که قبلش نمیکردند. این مانعی ندارد. حالا مخصوصا با این بحث ما که الان هم مناقشه را بخوانیم عبارت تمام بشود.
برو به 0:20:40
فرمودند که پس جواب این شد «بعد الإغضاء عما فيها نفسها، ضرورة إمكان دعوى عدم اعتبار ذلك في التسامح، لعموم دليله أو إطلاقه، فهو في الحقيقة» یعنی اطلاق یا عموم دلیل تسامح «حينئذ الحاكم على دليل الحرمة، خصوصا مثل هذه الحرمة التي لا تزيد على حرمة التشريع» میگویند این حرمت که خودِ کار، کار بدی نیست، این هم نماز است، دارد ذکر خدا میگوید سجده میگوید، فوقش این است که چون باید سلام بدهد، سلام نداده 4 رکعتی میخواند و یک نحو به خاطر تشریع حرام شده است، نه به خاطر این که اصل نماز دیگر نماز نیست، ذکر الله است … «لا نفس الخبر الضعيف» لا نفس به «فهو» میخورد. «فتأمل» هم برای بحثهای خودشان ندارند «عدم قصور الخبر المزبور بعد انجباره بما عرفت عن تقييد دليل الحرمة» میگویند در مانحن فیه یک روایت صلاة اعرابی چیز سادهای نیست، جمهور اصحاب به این نقلهایی که شده بود استثنائش کردند، با این پشتوانه میتواند. اصل خود حرف هم قبول کنیم که قاعده تسامح نمیتواند برود حرمت را تخصیص بزند اما یک روایت خاصی که جمهور به آن عمل کنند، این طور روایتی با پشتوانه قاعده تسامح میتواند تخصیص بزند. این دیگر این قدر مشکل ندارد میفرمایند «عدم قصور الخبر المزبور بعد انجباره بما عرفت عن تقييد دليل الحرمة أو تخصيصه لو سلم وجود دليل هناك» که دلیلی بر حرمتِ این کار باشد. و الا اگر دلیلی نباشد که آن جا هم خودشان با مقدس اردبیلی آوردیم خواندیم درگیری داشتند اما باز خیلی مستقر نبود. این جا هم باید برای آن جا یادداشت کنیم. «و إلا لو قلنا» این «لو قلنا» هم یک نحو تردید در بحث صاحب جواهر می اندازند «لو قلنا إن الدليل في المسألة السابقة عدم ثبوت مشروعية الزائد و ان قصر عن الركعتين لا ثبوت العدم و انه هو المنشأ للإجماع السابق» منشئی که اجماع کردند هر نماز دو رکعتی … اجماع هم نبود خود صاحب جواهر شهرت گفتند، حاج آقا با اجماع شروع کردند. این طوری بود دیگر؟ اجماعی که حاج آقا نقل کردند در اصل مساله فصل بود؟ یا برای اصل شفع و وتر بود؟ فرق ایشان با صاحب جواهر این بود که با اجماع شروع کردند. بله همین بود«ثمّ إنّ مقتضىٰ الإجماعات المنقولة في عدّة كتب، أنّ الشفع مفصولة»[5] اما خود مساله را چیز مفصلی نگفتند.
منشأ اجماع سابق هم چه بوده؟ این عدم الدلیل بوده، نه دلیل بر حرمت «ارتفع الاشكال من أصله، و كان تردد غير واحد من المتأخرين فيها في غير محله، بل لعله الآن هو كذلك أيضا» میگویند فعلا این روایت از آنهایی است که واقعا تردد در آن راه ندارد و میتوانیم به طور محکم بگوییم میتواند آن قاعده کلی را تخصیص بزند. چرا؟ «إذ هو انما صدر ممن لا يرى التسامح المزبور» جالبش این است که این صلاة اعرابی را همه طائفه و جمهور استثناء کردند، آنهایی که قائل به تسامح هستند و آنهایی که نیستند، آنهایی که قائل به عمل به خبر ضعیف هستند و آنهایی که نیستند یعنی جبرانش. «لا يرى العمل بالضعيف المنجبر» یکی «لا یری» اما باز صلاة اعرابی را استثناء کرده است. پس از همه اینها این طور چیزی را میبینیم دلمان جمع میشود که … بعد آن عبارتی که دیروز گفتم. آخر کار میفرمایند که «اللهم إلا أن يناقش في تحقق شهرة معتد بها و منه یعلم أنّ الاحوط ترک هذه الصلاة» به این جا ختم کردند. بعد از این همه بحث و تایید قاعده تسامح باز هم میگویند چون شهرت و انجبارش خیلی محکم نیست پس …
برو به 0:25:06
شاگرد: صاحب مفتاح فرمودند که جمهور اصحاب قائل شدند اگراشتباه نکنم ، عرض کنم که حالا ما یک جستجویی کردیم با خودشون، مرحوم شیخ که در مصباح بیان کردند که نماز را … بعدش غنیه آمده بعد جمال الاسبوع و بعدش هم سرائر و محقق حلی. به نظر میآید واقعا این حرف صاحب جواهر خیلی چیز نباشد که شهرت معتد بها … چون آن شهرتی که قرار است انجبار ضعف سند بکند …
استاد: آن جمهور الاصحابی که مفتاح گفتند منظورشان تا زمان خودشان است، نه یعنی آن اصحاب صدر اول.
شاگرد: آن چیزی که انجبار ضعف سند میکند شهرت قدمایی است. با این توصیف که شهرت قدمایی میخواهد جبران ضعف بکند به نظر میآید حرف صاحب جواهر خیلی دور نباشد. یک شهرتی که معتد بها باشد که مثلا تا زمان محقق 4 – 5 نفر ذکر کرده باشند شاید خیلی نتواند.
استاد: این را باید بخصوصه دوباره ببینیم. در آن کتابهای قبلی اسم صلاة اعرابی زدید؟
شاگرد: من صلاة اعرابی زدم، خود این جستوجوی گروهی اعرابی هم زدم.
استاد: در کتب فتاوا؟
شاگرد: در کتب فقهی …
استاد: چون گاهی میبینی طوری در همان فتاوای قبلی اشاره کردند که یک وقت نگاه میکنید صلاة اعرابی منظورشان است اما کلمه اعرابی نیامده است. لذا باید بیشتر تفحص بشود ببینیم … صاحب مفتاح الکرامة خیالم میرسد جمهور اصحاب دنبالش هستند و اسم برده بودند. همین جا بود دیدم که حدود شاید 20 تا کتاب دنبال این گفته بودند یا در فصل شفع از وتر بود که در مفتاح الکرامة دیدم وقتی ذکر میکنند نام میبرند که جمهور الاصحاب …
استظهاری جدید ازقاعده تسامح
حالا آن چیزی که عرض من است این است که قاعده تسامح «من بلغه شیء من الثواب» این یعنی اگر کسی آمد گفت یک کاری را بکن ثواب دارد، خیال میکنید «مَن بلغ» اصلا ناظر به این نیست. اولا یک تضعیفاتی که برای این میشود این است که قاعده، قاعده مستحکم خیلی خوبی است و خیلی هم وسیع است اما به اندازهای که محتوایش روشن بشود قاعده خوب و وسیعی است. چه چیزی وسعتش را میرساند؟ آن مناقشاتی هم که بعدش در مباحثه اصول هم دو سه سال پیش بود عرض میکردم که «و إن کان رسول الله لم یقله» کار را تمام میکند. یعنی می فرمایند ولو حضرت نگفتند انجام میدهند. اگر روی این تاکید بکنیم که حضرت دارند چه کار میکنند؟ «و إن کان رسول الله لم یقله» لذا آن مناقاشات با این تعبیر کنار میرود. اما خود این که «بلغه شیءٌ من الثوااب» ثواب یعنی خود عملی که ثواب دارد با آن احتمالات؟ یا نه، ثواب یعنی ذکر میکند که فلان اثر و فلان اجر بر کار متفرع است. کدام است؟ درذیل که فرمودند «کان له ذلک الثواب ولو کان رسول الله لم یقله» معلوم میشود این که «بلغه شیءٌ من الثواب» نه یعنی این که میگوید یک کاری بکن و کار خوبی انجام بده. مفاد روایت روشن بشود. مفاد روایت این است که اگر تو یک اجر خاصی را در نظر گرفتی به خاطر این که منسوب به پیامبر است ولی حضرت نفرمودند. این اجر خاص را به تو میدهند تفضل میکنند. پس سر این که این کار سنخش و خصوصیاتش چطوری است اصلا این طور نیست. اطلاق دارند، اطلاقی که صاحب جواهر میگویند. این که شما انصراف گفتید میخواهم بگویم بالاتر از انصراف است. مساله انصراف نیست. انصراف این است که به خاطر انس از یک چیزی میگوییم منصرف به این است به خاطر علل خاصی … این جا آن انصراف اصطلاحی نیست، این جا به تناسب حکم و موضوع میگویند اگر یک ثوابی به گوشش رسید همان ثواب به او میرسد. «ذلک الثواب». اگر برگردید یک کسی میگوید یک نمازی را صبح جمعه بخوان. قاعده تسامح آن را میگیرد یا نه؟ «بلغه شیء من الثواب» صبح جمعه نماز بخوان، خب خواند. خب دنباله روایت را چطور معنا میکنید؟ «کان له ذلک الثواب» خب ثوابی به او نگفت. فقط روایت آمده بود این نماز را صبح جمعه بخوان. این «ذلک الثواب» یعنی چه؟ این «ذلک الثواب» میخواهد بگوید منِ روایت «مَن بلغ» میخواهم یک چیزی بگویم که ربطی به این طور استنباط ها و اطلاقات شما ندارد. من میخواهم بگویم که اگر در روایت آمد که شما فلان ثوابی یک قصری در بهشت به تو میدهم، خیر دنیا و آخرت با آن آثار برایت هست ولو حضرت این را نگفتند اما ولو حضرت نگفتند اما شما این همه مستحبی را به رجای این که پیامبر فرمودند انجام دادید خداوند این مزد را به تو میدهد. و اگر این طور باشد این عرض من درست باشد لازمهاش چیست؟ لازمهاش این است آن چیزی که اول فرمودند اطلاق و بعد گفتند اصل کار و فرع اصلا از این روایت بیرون باشد. یعنی این روایت میخواهد بگوید کسی که یک ثوابی به گوشش برسد همان ثواب را به آن میدهند. چرا؟ چون به امید این ثواب که پیامبر فرمودند دنبال این کار رفته است. پس روایت به اصل کار ناظر نیست که این کار چیست؟ کجاست؟ آن باید در جای دیگر ضوابطی دارد روشن بشود، نه صرف این روایت اما خود «و ولو کان رسول الله لم یقله» این یک توسعهای دارد که خیلی از مناقشاتی که در توسعه قاعده تسامح میشود یعنی تشجیع از ناحیه خود مولاست. در بحثها هم دیدید که یک قیودی را به همین اضافه میکنند آنهایی که قبول نکردند هیچی. من عرضم این بود نه! مولا بیاید تشجیع بکند؟ ولو حضرت نگفتند.
شاگرد: یعنی اگر مثلا روایتی وارد شد که فلان عمل را انجام بدهید ثواب دارد، نه مقدارش و کیفیتش و … اصل این که فلان عمل ثواب دارد. یعنی میفرمایید این شامل نمیشود؟ 32:20
استاد: من میگویم ترجمه کنید. عرض الان من این است.
شاگرد: یک روایتی مثلا از آن مجموعه روایات این است «من بلغه ثوابٌ من الله علی عملی» فلان عمل را انجام بدهی ثواب میبری.
استاد: خب «ذلک الثواب» یعنی چه؟
شاگرد: «فعمل ذلک العمل التماس ذلک الثواب» یعنی همان ثوابی که نمیدانید چه چیزی هست. نه این که حتما باید بدانیم. میدانیم حتما ثواب دارد. ما میخواهیم به آن ثواب برسیم.
استاد: ما منکر آن نیستیم. آخر روایت میآید این کار را بکن ثواب دارد. این طوری که میگویید بیاید یا نه؟
آنهایی که قاعده تسامح را میگویند این ثواب یعنی میگویند عملی که میدانی مستحب است. به خود عمل میزنند، نه ثواب متفرع بر عمل.
شاگرد: ثواب سورههایی که معروف هست مثلا این روایت ضعیف است این فکر میکنم قدر متیقن این قاعده به این میخورد، چون اصل سوره که معلوم است قرآن است بعد آنها هم که ضعیف است، حالا کسی به خاطر این روایات ضعیف سوره را خواند به این میرسد.
استاد: به آن میرسد یعنی چه؟ یعنی ثواب کلی؟ یک ثوابی خدا هر چه خودش میداند تعیین میکند. خب این «ذلک الثواب» میشود؟ یا در روایت اسمی از ثواب خاص میبرد؟ «ذلک الثواب» این جاست. لذاست با این توضیح حالا روی اینها احتمال این که آن اطلاقی که ایشان خواستند بگویند نباشد. یعنی روایت ناظر به این نیست که خود عمل را من میخواهم بگویم که برو انجام بده. ما میگوییم وقتی ثوابی آمد همان ثواب چون به امید فرمایش پیامبر شما رفتی به جا آوردی خدا همان ثواب را میدهد ولو پیامبر نفرمودند.
شاگرد: این عمل مشروعیت خود عمل را لازم ندارد ولو در روایت نیامده باشد؟
استاد: میگویم که آن را باید از بیرون بفهمیم. ولذاست که من میخواهم عرض کنم که قاعده تسامح نمیتواند حرمت را تخصیص بزند. یعنی اگر یک عملی … یعنی دلیل داریم بر این که این کار جایز نیست، یک روایت ضعیف میآید میگوید که این کار را انجام بده. خب ما نمیتوانیم با روایت ضعیف این را انجام بدهیم. چرا؟ چون روایت ضعیف خود کار را اصلا ناظر نبود که کار چه کاری است؟ من با این کار نداشتم. شما آن را باید از جاهای دیگر بفهمید. آن چیزی که مفاد روایت بود این بود که شما اگر یک ثوابی در آن آمده و فارغ هستیم از این که کار باید چطوری … آن جای خودش. شما این کار را «رجاء ذلک الثواب» انجام دادی، اگر بعد میگوییم ثواب یعنی خود عمل خیر. خب «رجاء ذلک الثواب» یعنی چه؟ این کأنّه از ظهور بالاتر میآید که یعنی در آن بلوغ، بلوغ نوع خاصی از ثواب است. وقتی نوع خاصی از ثواب است پس به رجاء او انجام میدهد، همین را به او میدهند. 35:23
خب «ولو کان رسول الله لم یقله» چیست؟ یعنی امام میخواهند بگویند شما در خصوصیتی که برایت میآید من به تو دارم میگویم که خدا میدهد ولو حضرت نگفتند. از ناحیه خود مولا مخاطب دارد تشجیع میشود به این که بکن ولو حضرت نگفتند. این تشجیع چیز کمی نیست، اگر روی آن تکیه بشود خیلی از آن تضییقاتی که بعد در اصول هم بود به این اضافه کردند با این جواب داده میشود. از چیزهایی بود که به ذهن ما طلبگی بود و در مباحثه اصول هم که اصل قاعده هم خوب است هم این که مشهور هم از قدیم داشتند و به کار میگرفتند اما با این خصوصیات که استظهار حضرت از روایت همان چیزی باشد که روایت دارد میفرماید.
شاگرد: این تضییقات مثل چیست؟ میشود مثال بزنید که مثلا میگویید تضییقات وارد نمیشود فقط کدامهایش؟ که این ولو را جدی بگیریم برخی از تضییقات اصلا نمیآید.
استاد: من خصوصیاتش یادم نمیآید، تازه هم مراجعه نکردم. همین در ذهن من مانده که بحث قاعده تسامح که در کفایه دو سه سال پیش مباحثه میکردیم طول هم کشید، چندین روز رفتیم و برگشتیم همه مضامینش … دو تا یا سه تا چیزی بود که الان یادم نیست چیست.
شاگرد: این «کان» که آمده که «کان لم یقله» میگویند کان فعل مضارع است دالّ بر استمرار است. این بیانگر این نیست که …
استاد: «و لو کان رسول الله لم یقله»
شاگرد: یعنی دأب ایشان بر این نبوده که این را گفته باشند، در زندگی استمراریشان نگفتند، نه این که اصلا نگفته باشند یعنی باز هم اگر آن مورد را آن طرف عمل بکند و واقعا حضرت نگفته باشند طبق این بیان آن ثوابش داده نمیشود. یعنی در سیره …
شاگرد2: با «لم» آمده ماضی نقلی میشود. نگفته باشد.
استاد: بله این جا غیر از آن «کان» است. «کان کذا»، «کان یفعل» ماضی استمراری میشود. در این عبارت ترجمه هم بکنیم نقلی معنا میکنیم، نه استمراری.
شاگرد: خب «کان» این چه کاره است؟ میفرمودند «و لو لم یقله».
شاگرد2: نقلی است، میشود «کان» نگفته باشد.
استاد: ماضی استمراری به فعل مثبت که بخورد معلوم است استمراری است «کان یقول» اما «کان لم یقل». «کان لم یقل» یعنی مرتب نمیگفت؟ خود عرب این را میفهمد؟ عادت نداشت بگوید. وقتی فعل «کان» به فعل منفی بخورد همان معنای نقلی پیدا میکند که نفرموده باشد. حالا میشود از عربها و از ارتکازشان سوال بکنیم.
شاگرد3: اگر باشد میگویند «ما کان یقول». لم نمیآورند.
استاد: بله. یعنی «کان» را بر منفی در نمیآورند، نفی را قبل از کان میآورند«ما کان یقول» یعنی او این طوری دأبش نبود، این چنین رسمی نداشت که بگوید، نه این که «کان لا یقول». شاید «کان لا یقول» هم …
شاگرد3: «کان لا یقول» هم ظاهرا داریم. طبق بیانی که حضرتعالی در روایت فرمودید حالا خیلی از روایتهایی که در آن ثواب خاص آمده معمولا استحبابش معلوم هست چون یا قرائت سورهای یا روزهای هست که ما استحبابش را میدانیم یک تعداد محدودی میماند که اصلا اصل عمل استحبابش با همین روایت هم دارد فهمیده میشود، آن وقت با بیان حضرتعالی دیگر ما نمیتوانیم استحبابش هم … حالا نه در این مورد ما که معارض با یک دلیل میشود که شاید حرمت در آن باشد، یک چیزی که اصلا هیچ عنوان خاصی روی آن نداریم، پس طبیعةً آنها را هم ما نمیتوانیم استحبابش را ثابت کنیم.
استاد:چرا می توانیم، آن با عرض من منافاتی ندارد. مفاد روایت این است که وقتی ثوابی آمده ولو حضرت هم نفرمودند تو انجام بده، این جا بود که من عرض میکردم به طریق دلالت لازم بیّن بعد میگویند وقتی من میگویم ولو نگفتند ثوابت را به تو میدهم برو رجاءً انجام بده. خب پس بنابراین کاری را که روایتش صحیح نیست و شما انجام دهید چیست؟ میتوانید انجام بدهید، تشریع نکردید، خلاف شرع انجام ندادید.
شاگرد: تفکیکی که بعضیها میکنند عنوان مستحب یک بحث است، ثواب دادن حالا یک بحث دیگر است …
استاد: این جا جا ندارد. چرا جا ندارد؟ به خاطر این که خود مولا دارد راه را باز میکند. خب حالا آن جایی که ثواب ذکر شده من راه را باز میکنم هر چه ثواب هم بوده خدا به تو میدهد ولو حضرت نگفتند. این راهی است باز کردند برای چه؟ برای این که در مستحبات آن چیزهایی که میدانید خیر است، خیر مطلق را دارد، تو دقت نکن. یعنی من به شما میگویم حتی آن احتمال احراز واقعی را مراعات نکن. بگو شاید نگفتند. حضرت میگویند ولو قطعا هم نگفته باشند، تو برو انجام بده خدا میدهد. و لذا لازمهاش این است که وقتی کارهایی است که خیر مطلق است شما میتوانی و مجاز هستی، منِ مولا جلوی تو را نگرفتم. اگر در این «ولو» بروید دقت بکنید کاری که مولا در این «ولو» دارد انجام میدهد … و الا اگر آن تضییقاتی باشد که ما در کلاس اصول میگوییم این که مولا نمیآید این طوری شل راه را باز کند. وقتی خود مولا دارد راه را باز میکند ولو حضرت نگفتند تو برو انجام بده، این ولو را ذکر میکنند این دالّ بر این است که میخواهند بگویند خیرات مطلقه. اما نه یک چیزی که اصلا جزء خیرات مطلقه و تحت مطلقات داخل نیست. یک چیزی حرام است. خیال میکنیم برای آن جا نباشد
تعارض قاعده تسامح و حرمت کیفیت خاص نماز اعرابی
اما در مانحن فیه مصداقا صاف نبود که حرام است. این که واقعا «النوافل رکعتان بتسلیمٍ» حرمتش به این معنا دیدید هم ثابت نبود. آن روایتی هم که دالّ بر آن بود قاعده اولیه را با آن توضیحاتی که عرض کردم. لذا در مانحن فیه قاعده تسامح مانعی ندارد. چرا؟ به خاطر این که معلوم است این روایتی که شیخ دارند میگویند نماز است. شما بگویید این طور نماز حتی من عرض کردم اصل خود سجده، ارکان آنهایی که در نماز هست متشرعه با آن انس دارند، یک عنوان عبادی برای خودش گرفته است. سجده کن! حتی رکوع کن! این عناوین، عناوینی است که عنوان فقهی شرعی پیدا کرده و متشرعه میشناسند «تعرفه المتشرعه» وقتی متشرعه اینها را میشناسند، اینها هم چیزی نیست که بگوییم قاعده تسامح این جا را شامل نیست. در این خصوصیات هست. لذا در مانحن فیه حتی مثل شهیدی تردید کردند که اگر نذر کنم 5 رکعت پشت سر هم بخوانم چطور میشود؟ یعنی شهید میدیدند که نماز 5 رکعتی وقتی عرف نگاه کند میگوید نماز است، این به خصوصیت برمیگردد، نه به اصل کار، بگوییم اصلا نماز نشد، این چه شد؟ پس خدشه موضوعی در این که همه اینها به خصوصیت برمیگردد، نه به اصل کار خیال میکنید بد نباشد اما اصل خود انکار قاعده تسامح نه.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 70
[2] مستند الشيعة في أحكام الشريعة، ج5، ص: 420
[3] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج1، ص: 348 (فَأَمَّا مَا رَوَاهُ الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ التَّسْلِيمِ فِي رَكْعَتَيِ الْوَتْرِ فَقَالَ إِنْ شِئْتَ سَلَّمْتَ وَ إِنْ شِئْتَ لَمْ تُسَلِّمْ.)
[4] ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج3، ص: 671
[5] بهجة الفقیه، ص11