1. صفحه اصلی
  2. /
  3. علوم قرآنی
  4. /
  5. تعدد قرائات
  6. /
  7. مصاحف قرآن کریم؛ شبه هولوگرامی تحریف ناپذیر

مصاحف قرآن کریم؛ شبه هولوگرامی تحریف ناپذیر

مقالات استاد در سایت باشگاه اینترنتی جوانان مسلمان
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15251
  • |
  • بازدید : 773
  • |

[یک[1]]

توفيق رفيق شد بحث‌هاي عزيزان را راجع به مسأله تحريف قرآن مرور كردم، اما سؤالی که برایم مطرح شد اين است که بنده شیعه هستم،

 [شواهد عظمت مصحف در میان شیعیان]

اما از وقتی خودم را شناختم حرف به حرف مصحف شریف برایم محترم بوده،

[١. مسّ مصحف؛ شرط طهارت]

فتوای همه مراجع است که دست بدون طهارت بر یک حرف مصحف نمی توان گذاشت، و این مال امروز نیست، تمام شیعه از عالم و عامی، از فقیه و مقلد، از عصر ائمه تا امروز فرهنگسازی کردند، و منکر این مطلب چشم خود را به واضحات میبندد،

[٢.ختم قرآن]

صغیر و کبیر شیعه برای ختم قرآن چه میکنند،

[٣.قرآن بر سر گرفتن]

شبهای قدر حتی یک ورق قرآن بر سر میگیرند و خدا را به آن قسم میدهند،

[۴. کراهت بیع مصحف]

بیع مصحف را زیبنده نمیدانند و به جای کلمه خرید میگویند هدیه کردم،

[۵. کربلایی کاظم]

افتخار میکنند که کربلائي کاظم ساروقي به عنایت حضرت حجت حافظ قرآن شد با عجائبي که در شرح حالش آمده،و….

اگر این مصحف نعوذ بالله ربطي به قرآن ندارد پس این همه سفارش اهل البیت به قرآن برای چیست؟ آیا معقول است برای مصحف در منزل خودشان باشد؟ علاوه اینکه مصحف دیگری هم به دست شیعه ندادند بلکه از قرائت غیر آن هم نهي کردند.

اين سؤال از اهميت فراواني برخوردار است، و آنچه به ذهن قاصر بنده ميرسد بايد در دو مرحله بررسی شود:

۱- قرآن چيست؟

۲- مصاحف كدامند؟

 

 

۱- قرآن چيست؟

در يك كلمه:

[دو مرحله مترتب در قرآن کریم]

قرآن محكمی است به تفصيل آمده، و اين توضيح خود قرآن كريم راجع به خودش است:

بسم الله الرحمن الرحيم الر كتاب أحكمت آياته ثم فصّلت من لدن حكيم خبير [2] [3]

ميبينيم آشكارا اين آيه ميفرمايد قرآن دو مرحله مترتّب بر هم دارد:

[١.اِحکام]

مرحله إحكام،

[٢.تفصیل]

و سپس مرحله به تفصيل آمدن.

آيا معقول است بين محكم و تفصيل آن، رابطه برقرار نباشد؟ اگر به تفصيل آمدن جزاف باشد، چگونه مرجع ضمير مقدّر در كلمه «فصّلت» ميتواند به كلمه «آياته» بازگردد؟! يعنی دقيقا همين آيات كتاب است كه محكم است و سپس همين آيات به تفصيل در ميآيد، و محكم و مفصّل، دو چيز نيست.

[مثال: جدول ضرب]

ساده‌ترين مثالی  كه ميتوانم عرض كنم جدول ضرب[4] است،

ميگوييم فرمول جدول ضرب اين است: (ab=c) با ملاحظه اينكه مثلا a نمايانگر ستون اول و b نمايانگر رديف اول و c نمايانگر سِلِ محل تلاقی برای حاصل ضرب است[5]، اگر بپرسيم مرحله إحكام جدول ضرب چیست؟ ميگوييم همين فرمول كه از دل آن جدول پديد ميآيد، اوست كه مرحله وحدت و احكام و استحكام و مصدريت ترسيم جدول است، اوست كه تعيين ميكند در هر سِل خاص چه عددی بايد نوشته شود، و اوست كه اگر اشتباهاً عددی در غير جای خود نوشته شد صحيح آن را نشان ميدهد.

و واضح است كه اين مثال، فقط يك جدول دو بعدی است، اگر جدولی داشته باشيم سه بعدی با فرمول: (abc=d) امر پيچيده‌تر ميشود اما روش به تفصيل آمدن يك محكم تغييری نميكند، و جالب است كه هر چند جدولِ نمايانگر اين فرمول تا بينهايت ادامه دارد، اما در مقام كاربردی، تعيين مقدار جدول ترسيمي، دلخواه خواهد بود.

و نيز واضح است كه تا اين فرمول معلوم نشود جدول ضرب نزد ناآگاه، يك سلسله اعداد نامنظم است! اين ديگر چيست كه نظم اعداد را به هم زده! مثلا بعد از ۳۶ نوشته ۴۲ !!

[حروف مقطعه: محکمات قرآنی]

سالها در ذهن اين بنده عاجز خدا چنين واضح ميشد كه تفسير راقی محكمات و متشابهات، همان حروف مقطعه است، تا اينكه تاييدی عجيب، رسيد از دست محبوبی به دستم!

توجه فرماييد كه قرآن ميفرمايد: «هو الذي انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هنّ أمّ الكتاب و أخر متشابهات[6]» و حروف مقطعه قرآن كه محل بشارت انبياء سابق بود[7] از چنان إحكامی برخوردار است كه با رسيدن به آن، تمام قرآن جايگاه خود را مييابد.

[کلام ابوفاخته]

مرحبا به يكی از اصحاب خاص امير المؤمنين كه نكته‌ای برای ما به يادگار گذاشته كه خيلی با ارزش است و حالت كليدی دارد، يعنی جناب سعيد بن علاقه ابو فاخته[8] كه صريحا اعلان كرده: أمّ الكتاب فواتح سور است! احسنت!

طبری در تفسيرش چنين نقل ميكند:

حدثني يونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زيد في قوله: هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قال: هن جماع الكتاب. و قال آخرون: بل معني بذلك فواتح السور التي منها يستخرج القرآن.

ذكر من قال ذلك: حدثنا عمران بن موسى، قال: ثنا عبد الوارث بن سعيد، قال: ثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنه قال في هذه الآية: مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قال: أم الكتاب: فواتح السور، منها يستخرج القرآن الم ذلِكَ الْكِتابُ منها استخرجت البقرة، و الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منها استخرجت آل عمران[9].

دقت فرماييد كه نميگويد فقط سوره خاص، بلكه در ابتدا ميگويد:«منها يستخرج القرآن!» هر چند بعد كه مثال ميزند، نام از سوره خاص ميبرد اما نزد اهل تحقيق مقصود كلی و نهائی خود را نشان ميدهد[10].

 

 

[دو]

[حروف مقطعه؛ آیات کتاب مبین]

قرآن كريم آشكارا حروف مقطعه را آيات كتاب مبين ميداند

الر تلك آيات الكتاب المبين[11] ،

طسم تلك آيات الكتاب المبين[12] ، و ….

[کتاب مبین؛ بیانگر همه چیز]

و كتاب مبين را بيانگر همه چيز و همه چيز ميداند:

و لا حبه في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين [13]،

و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة في الارض و لا في السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا في كتاب مبين [14]و …..

اکنون بحث دوم:

 

 

۲- مصاحف كدامند؟

[کیفیت نزول وحی]

قرآن كريم ميفرمايد: هر چيز خزائن دارد، «و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم[15]»، و آيا گوهر وحی ميتواند از اين قاعده مستثنی باشد؟

اولين آيه مباركه سوره شوری به روشنی كيفيت نزول وحی را بيان ميفرمايد:

بسم الله الرحمن الرحيم

حم عسق كذلك يوحي اليك و الي الذين من قبلك الله العزيز الحكيم

[مرحله اول نزول وحی؟]

اكنون سؤال اساسی، اين است كه اولين مرحله كه وحی ظهور نموده به صورت كتابت بوده و سپس ملك وحی قرائت كرده يا برعكس اول به صورت صوت شنيده شده و سپس به كتابت درآمده؟

[کتابت؟ ]

آيا (انه لقرآن كريم في كتاب مكنون[16]) جلوتر بوده (و همچنين في صحف مكرمة مرفوعة مطهرة[17])

[ صوت؟]

و يا (انه لقول رسول كريم[18]) و (فاذا قرأناه فاتبع قرآنه[19]) مرحله نخست ظهور وحی است؟

[نزول بر قلب؟]

آيا «نزل به الروح الامين علی قلبک[20]» و «قاب قوسين[21]» و … چه مرحله‌ای است؟

[کیفیت قرائت ملک وحی]

آيا (حم عسق) در ابتدای ظهور همينگونه بوده و ملك وحی از روی اين مكتوب قرائت كرده به امر خدا به نحو: حا ميم عين سين قاف؟

ما چه راهی داريم برای اثبات اينكه مَلَك قرائت نكرده مثلا: حيم ميم عيم سيم قيم؟ آيا جز اين است كه صادق مصدَّق، خاتم النبيين به ما اين قرائت را از ناحيه او خبر داده؟ و به نحو تواتر برای ما نقل شده است؟

آيا محال است كه ملك وحی چندين جور همين را برای حضرت قرائت كرده باشد و حضرت تنها يك نوع آن را برای ما نقل كرده باشند؟ آيا محال است در آن واحد، چندين قرائت ميكس شود؟ و از ضيق اين عالم برای ما ممكن نباشد همه را درك كنيم، ولی باطن آيات همه وجوه را در بر داشته باشد؟

به نظر ميرسد علم نوپای نشانه‌شناسی[22] (semiology) آينده درخشانی داشته باشد، و برای محققين علوم قرآنی در عصر آينده، راه‌های باورنكردنی بگشايد، و با كشف نشانه‌های چندين منظوره، توضيح قابل قبولی برای بسط همه جانبه حروف در حوزه‌های مختلف، ارائه نمايد.

[قرآن کریم؛ تدوین تکوین]

به هر حال در روايات شيعه و سنی اشارات روشن به مطالب بسيار دور از ذهن عموم مردم آمده است كه همه چيز در قرآن هست[23]!

در كافی آمده حضرت فرمودند: اگر كسی بيايد و ريز به ريز خبر همه عوالم را در قرآن به شما نشان دهد لتعجبّتم!! «لو اتاكم من يخبركم بذلك لتعجبّتم![24]»

و نيز فرمودند: امام هر چه ميداند از قرآن ميداند «اعلم ذلك من كتاب الله[25]»،

در تفسير قمی آمده: «علم كل شيء فی عسق[26]!»

و در ده‌ها كتب اهل سنت از ابن عباس نقل شده كه اگر عقال شتر را گم كنم آن را در كتاب خدا پيدا ميكنم:

وابن عباس حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله تعالى[27]

اما كدام مصحف اين وصف عجيب را دارد؟

[گوهر قرآن؛ شبه هولوگرام]

جواب مورد ادعا اين است كه اساسا هندسه گوهر وحی قرآنی، ريخت هولوگرام[28] دارد.

قرآن ميفرمايد: «و لو ان قرآناً سيّرت به الجبال[29]

دقت فرماييد كه كلمه (قرآناً) تنوين دارد و ميتواند به معنای كوچكترين جزء قرآن باشد[30]!

در روايت آمده: «خذ من القرآن ما شئت لما شئت[31]

به كلمه (من) در اين آيه توجه فرماييد: «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء[32]»

و اهل البيت كه مثل خورشيد اين واقعيت برای آنها مكشوف است هيچ واهمه‌ای برای ارجاع عباد الله به مصحف عثمانی ندارند، كما اينكه در كتاب سليم آمده، حضرت به طلحه فرمودند: اين مصحف تمامش قرآن است و تو را بس است و كار با مصحف من نداشته باش[33].

 

 

[سه]

[قرائات؛ کمال قرآن]

افراد در برخورد با پدیده‌هایی که مواجه میشوند بازخوردهای روانی مختلف دارند، نمیدانم چطور توضیح دهم که از سابق هر وقت به مسأله تعدد قرائات قرآن کریم فکر میکردم بر خلاف خیلی‌ها که از آن دل خوشی ندارند من آن را نه تنها نقص نمیدیدم بلکه یک نوع کمال لازم برای قرآن میدانستم!

[وجه کمال: زبان عربی]

به گمانم باید رمز مطلب را در جواب این سؤال پی جویی کنیم که چرا خدای سبحان از بین تمام زبانها زبان عربی را برای نزول کتاب خود برگزید؟ «بلسان عربیٍّ مبین[34]»! ای «یبیّن الالسن و لا تبیّنه الالسن[35]«و لو جعلناه قرآنا أعجمیا لقالوا لو لا فصّلت آیاته[36]

[زبان عربی و الفاظ چند منظوره]

یک امتیاز بارز زبان عربی، چند منظوره بودن کلمات آن است، و این نزد خیلی افراد یک نقص به حساب میآید، ولی بین همه چیز در یک زبان نمیتوان جمع کرد! اگر زبانی بخواهد کتاب مبین لا رطب و لا یابس را نمایش دهد چاره‌ای جز این نیست!

میدانیم حروف زبانها دو نوع هستند: مصوت (Vowel) و صامت (Consonant)[37]، زبانهایی مثل انگلیسی، حرکات و اعراب ندارند، و اساس آن بر پپیشوند-میانوند-پسوند است[38]، و حروف مصوت (واکه) جزء خود کلمه هستند و لذا تنها به یک نحو میتوان یک کلمه را خواند، و زبانهایی مثل فارسی هیئات کلمات و اشتقاق ندارند ولی در حد ناچیزی محتاج به حرکت گذاری هستند و  لذا از انعطاف بیشتری نسبت به زبان انگلیسی برخوردار هستند، اما زبان عربی مواد کلمات و پایه سازه آنها حروف صامت (همخوان) هستند، و با حرکات و اعراب که ملاحظه شوند ضرب در هم میشوند و هر کلمه میتواند ده‌ها جور تلفظ شود، مثلا ضرب در عربی میتواند معادل: zarab – zarb – zoreba – zaraba و …. به کار رود، و تازه این مربوط به حرکت و اعراب است و نقطه گذاری جهت دیگر انعطاف زبان عربی است که هر کس با اختلاف قرائات مأنوس باشد میداند که چه لوازمی دارد.

بنده چنین فکر میکنم که رمز اتفاق جمیع مسلمین در طول تاریخ بر ترویج تعدد قرائات! -یعنی نه تنها بر عدم منع بلکه بر ترویج آن! -امری صحیح و مطابق شأن عظیم کتاب مبین است، فقهای شیعه نقل اجماع کردند بر جواز قرائت در نماز به قرائت یکی از قراء سبعه[39]، و ظاهر آن این است که یعنی حتی در یک نماز! در یک رکعت یک قرائت و در رکعت دیگر قرائت دیگر! و این منافات ندارد با حدیث: «انما هو واحد نزل من عند واحد[40]»، چون باید منظور از این حدیث را در کنار سبعه أحرف فهمید، اگر به صدها تفسیر شیعه و سنی مراجعه کنید میبینید مرتب مسأله تعدد قرائات را ذکر میکنند و مخاطبین خود را مأنوس این فضا میگردانند، و محال است امری مورد رضایت قطعی مولا نباشد و تمام مسلمین بر خلاف آن اجماع کنند.

 

 

[چهار]

قرائت به رأی و تفسير به رأی ممنوع!

نكته مهم اين است كه هر چه دقت و نظم يك سيستم، پيچيده‌تر شود، دخالت گتره‌ای نااهل در آن حساس‌تر ميشود! و بر اين اساس دو چيز مهم در قرآن كريم ممنوع اعلام شده است:
قرائت به مرادف ممنوع است، و نيز تفسير به رأی ممنوع است،

هرج و مرج در قرآن راه ندارد، و چندين منظوره بودن حروف قرآن، معنايش بازيچه شدن نزد عوام و خواص نيست! سبعة احرف بودن نزول قرآن متكی به وحی است نه اجتهاد جهّال!

[١.قرائت به رأی]

رواياتی وجود دارد كه كنتكس[41] صدور رواياتی نظير: «كذبوا انما هو واحد نزل من عند واحد[42]» را نشان ميدهد

[فضای صدور روایت انما هو واحد]

در تفسير ابن كثير از انس نقل ميكند قرائت كرد:

إن ناشئة الليل هي أشد وطأ و أصوب قيلا فقال له رجل: إنما نقرؤها وَ أَقْوَمُ قِيلًا، فقال له: إن أصوب و أقوم و أهيأ و أشباه هذا واحد[43]!

اين چه حرفی است كه اشباه اين همگی يكی است؟! اين حرف دروغ است! كذبوا ! «انما هو واحد نزل من عند واحد!» كسی حق ندارد غير مأثور از پيامبر عظيم الشأن را از نزد خود قرائت كند، اما قرائتی كه از استاد به نحو مأثور صورت گيرد هيچ مانعی ندارد و سيره تمام مسلمين هم بر قبول آن بوده و هست و خواهد بود.

و بر همين تلقی از استاد به نحو مأثور، حمل ميشود آنچه از ابن مسعود نقل شده: «قد سمعت القراء فوجدتهم مقاربين فاقرأوا كما علمتم وإياكم والتنطع والاختلاف فإنما هو كقول أحدكم: هلم وتعال »، اين صحيح است! چرا؟ چون با اتكای به مأثور است و گتره نيست، هرج ومرج و دلخواه نيست، و همچنين بر همين نحو حمل ميشود آنچه طبری ميگويد هر طور قرائت كند قاری مصيب است! چرا؟ چون علماء قرائت به نحو مأثور تلقی كردند:

القول في تأويل قوله تعالى: {ولا تصعر خدك للناس ولا تمش في الأرض مرحا إن الله لا يحب كل مختال فخور (18) }

اختلفت القراء في قراءة قوله: (ولا تصعر) فقرأه بعض قراء الكوفة والمدنيين والكوفيين: (ولا تصعر) على مثال (تفعل) . وقرأ ذلك بعض المكيين وعامة قراء المدينة والكوفة والبصرة (ولا تصاعر) على مثال (تفاعل) .

والصواب من القول في ذلك أن يقال: إنهما قراءتان، قد قرأ بكل واحدة منهما علماء من القراء، فبأيتهما قرأ القارئ فمصيب[44].

اين از ناحيه قرائت،

[٢.تقسیر به رأی]

و از ناحيه خبر دادن از مراد خدای سبحان هم امر بدين منوال است، تفسير به رأی غلط است، يعنی مسلمين بايد قرآن كريم را از ناحيه مدلول تصوری و تصديقی صيانت كنند، و جز به اثر مراجعه نكنند، در عين حالی كه ميدانند قرآن در واقع و نزد خدا و نزد كسانی كه خدا علم الكتاب را به آنان داده، تفصيل كل شيء است، و عجيب‌تر كلامی بود كه از ابو فاخته نقل كردم كه تمام قرآن از حروف مقطعه و فواتح سور استخراج ميشود، و پی جوئی بيشتر این برای بعد إن شاء الله تعالی.

 

 

 

[پنج]

سلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

جزاک الله خیرا. بزرگواری ولطف بفرمائید در صورت امکان بحث رو ادامه بفرما ئید

در صورت ادامه بنده پیامم روپاک می کنم تا بحث حضرتعالی پیوسته مکتوب بشه

حفظک الله تعالی[45]

 

 

[شش]

 

در اصل توسط عبدالعلی69 نوشته شده است

سلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

جزاک الله خیرا بزرگواری ولطف بفرما ئید در صورت امکان بحث رو ادامه بفرما ئید

در صورت ادامه بنده پیامم روپاک می کنم تا بحث حضرتعالی پیوسته مکتوب بشه

حفظک الله تعالی

بنده چون از قبل نظم به مطالب نداده‌ام هر چه پیش آید و در ذهنم حاضر شود إن شاء الله مینویسم، و انگیزه من برای نوشتن این است که معلوم شود شیعه و سنی در منابع اصیل بحث، مشترک هستند، ولی از ابتدای قرن چهارم که بر خلاف سابق، شیعه قدرت حکومتی توسط آل‌بویه و فاطمیین پیدا کردند، علمای اهل سنت تا کنون یک تجربه هزار ساله کسب کردند! یک خط کشی ظریف فرهنگی لازم بوده و انجام گرفته است! اما بعض آقایان بدون توجه به این اشتراک و این امتیاز! از این اشتراک بهره میبرند اما از این امتیاز غافل هستند!

تا خدا چه خواهد و چه توفیق رفیق سازد.

[سيره عملی شیعه نسبت به مصحف]

فقط همین اندازه عرض میکنم که اگر بنا بر تخریب شیعه نباشد و واقعیت خارجی زندگی شیعه، مدّ نظر قرار گیرد، مسلمان و کافر شک نمیکنند که قرآن کریم و مصحف شریف در خانه هر شیعه حرف اول را میزند،

[استخاره]

حتی علمای شیعه رسم استخاره به مصحف برای مردم را دارند و مشهور است،

[استخاره نزد اهل سنت]

و نمیدانم استخاره به مصحف بین علمای اهل سنت چگونه است؟ شنیده‌ام استخاره نمیکنند، یکی از علما میفرمودند در سامرا دیدم عالم سنی که زیاد با شیعه‌ها برخورد داشت او هم برای اهل سنت استخاره میکرد[46]، و قضیه ولید و شعر «تهددنی بجبار عنید» در کتب اهل سنت آمده است[47]. و العلم عند الله سبحانه.

[قرآن بالای سر مسافر]

رسم رائج قرآن بالای سر مسافر گرفتن را همه میدانند، گمان نمیکنم منصفی پیدا شود و بگوید شیعه‌ها در این کارها تصنعی رفتار میکنند، لا اقل خود شیعه‌ها یقین دارند که برخورد آنها با مصحف شریف چگونه است،

[روایات موهم تحریف؛ مشترک بین فریقین]

ولی روایاتی در فضای کتب، غیر مأنوس عموم مردم هست که شیعه و سنی در آنها مشترک هستند،

[امتیاز شیعه از سنّی در این روایات]

اما در یک جهت تفاوت دارند، و همین جهت، سبب کسب تجربه هزار ساله -همانگونه که عرض کردم- برای علمای اهل سنت شده است، و آن تفاوت، جهتِ فِلِش این روایات نسبت به معتقدات و فرهنگ هر یک از شیعه و سنی است! جهت فلش این روایات، ناخوشایند فرهنگمداران اهل سنت است، و با مسیر سقیفه هماهنگ نیست، و برعکس، جهت فِلِش آنها برای شیعه خوشایند است! و هیچ احساس انگیزه نمیکنند تا دست و پا کنند!

وقتی مثلا در نقل خود اهل سنت ببینند که ابن مسعود بگوید: ما در زمان رسول الله میخواندیم[48]! محال است یک شیعه بر آشفته شود! چون به قضیه غدیر یقین دارد و وقتی تاییدی اینچنین از کتب اهل سنت ببیند چرا توجیه کند؟!

[روایات مشترک: شمشمیر تیز علیه شیعه، مخمل نرم برای سنّی]

و علمای اهل سنت از همین نکته، بهره وافی برده و شمشیر تیزی آماده کرده تا از مشترک بین طرفین، به نفع خود، طرف را محو کنند! و در قرن سوم فضا این گونه نبود، و توضیح خواهم داد، و خلاصه همین امر مشترک، برای یک طرف، نسخ تلاوت و عرضه اخیره و عدم اطلاع از نسخ و … است! اما برای طرف مقابل، کفر است! غلط میکند که در روایات کتب خودش احتمال نسخ و عرضه اخیره و احتمال تفسیر و تاویل مذکور در حاشیه مصحف بدهد! نه نه! حتما قول به تحریف است و کفر است! و هر شیعه تقیه میکند که به مصحف شریف احترام میگذارد!

 

 

 

 

[هفت]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

و علیکم السلام و رحمة الله و برکاته

بنده چون از قبل نظم به مطالب نداده‌ام هر چه پیش آید و در ذهنم حاضر شود إن شاء الله مینویسم، و انگیزه من برای نوشتن این است که معلوم شود شیعه و سنی در منابع اصیل بحث، مشترک هستند، ولی از ابتدای قرن چهارم که بر خلاف سابق، شیعه قدرت حکومتی توسط آل‌بویه و فاطمیین پیدا کردند، علمای اهل سنت تا کنون یک تجربه هزار ساله کسب کردند! یک خط کشی ظریف فرهنگی لازم بوده و انجام گرفته است! اما بعض آقایان بدون توجه به این اشتراک و این امتیاز! از این اشتراک بهره میبرند اما از این امتیاز غافل هستند!

تا خدا چه خواهد و چه توفیق رفیق سازد.

فقط همین اندازه عرض میکنم که اگر بنا بر تخریب شیعه نباشد و واقعیت خارجی زندگی شیعه، مد نظر قرار گیرد، مسلمان و کافر شک نمیکنند که قرآن کریم و مصحف شریف در خانه هر شیعه حرف اول را میزند، حتی علمای شیعه رسم استخاره به مصحف برای مردم را دارند و مشهور است، و نمیدانم استخاره به مصحف بین علمای اهل سنت چگونه است؟ شنیده‌ام استخاره نمیکنند، یکی از علما میفرمودند در سامرا دیدم عالم سنی که زیاد با شیعه‌ها برخورد داشت او هم برای اهل سنت استخاره میکرد، و قضیه ولید و شعر تهددنی بجبار عنید در کتب اهل سنت آمده است. و العلم عند الله سبحانه.

رسم رائج قرآن بالای سر مسافر گرفتن را همه میدانند، گمان نمیکنم منصفی پیدا شود و بگوید شیعه‌ها در این کارها تصنعی رفتار میکنند، لا اقل خود شیعه‌ها یقین دارند که برخورد آنها با مصحف شریف چگونه است، ولی روایاتی در فضای کتب غیر مأنوس عموم مردم هست که شیعه و سنی در آنها مشترک هستند، اما در یک جهت تفاوت دارند، و همین جهت، سبب کسب تجربه هزار ساله همانگونه که عرض کردم برای علمای اهل سنت شده است، و آن تفاوت جهت فلش این روایات نسبت به معتقدات و فرهنگ هر یک از شیعه و سنی است! جهت فلش این روایات ناخوشایند فرهنگمداران اهل سنت است، و با مسیر سقیفه هماهنگ نیست، و برعکس، جهت فلش آنها برای شیعه خوشایند است! و هیچ احساس انگیزه نمیکنند تا دست و پا کنند! وقتی مثلا در نقل خود اهل سنت ببینند که ابن مسعود بگوید: ما در زمان رسول الله میخواندیم! محال است یک شیعه بر آشفته شود! چون به قضیه غدیر یقین دارد و وقتی تاییدی اینچنین از کتب اهل سنت ببیند چرا توجیه کند؟!

و علمای اهل سنت از همین نکته، بهره وافی برده و شمشیر تیزی آماده کرده تا از مشترک بین طرفین، به نفع خود، طرف را محو کنند! و در قرن سوم فضا این گونه نبود، و توضیح خواهم داد، و خلاصه همین امر مشترک، برای یک طرف، نسخ تلاوت و عرضه اخیره و عدم اطلاع از نسخ و … است! اما برای طرف مقابل، کفر است! غلط میکند که در روایات کتب خودش احتمال نسخ و عرضه اخیره و احتمال تفسیر و تاویل مذکور در حاشیه مصحف بدهد! نه نه! حتما قول به تحریف است و کفر است! و هر شیعه تقیه میکند که به مصحف شریف احترام میگذارد!

یا الله

سلام علیکم و رحمة الله

برادر عزیز

بنده نمیخواهم بگویم که شیعیان امروزی قائل به تحریف قران هستند ولی در کتب اربعه روایاتی وجود دارد که بلا شک تحریف قران را به اثبات میرساند و خود جناب مجلسی نیز میفرماید که این روایات به حد تواتر رسیده و رد همگی انها موجب سلب اعتماد از بقیه اخبار میشود ایشان حتی ادعا دارند اخبار تحریف قران کمتر از اخبار امامت نیست.

با این روایات چه خواهید در حالی که نمیتوان انها را حمل بر تقیّه نمود چرا که عامه مخالفین اعتقاد به تحریف ندارند.

یا الله [49]

 

 

[هشت]

در اصل توسط فقط خدا نوشته شده است

یا الله

سلام علیکم و رحمة الله

برادر عزیز

بنده نمیخواهم بگویم که شیعیان امروزی قائل به تحریف قران هستند ولی در کتب اربعه روایاتی وجود دارد که بلا شک تحریف قران را به اثبات میرساند و خود جناب مجلسی نیز میفرماید که این روایات به حد تواتر رسیده و رد همگی انها موجب سلب اعتماد از بقیه اخبار میشود ایشان حتی ادعا دارند اخبار تحریف قران کمتر از اخبار امامت نیست

با این روایات چه خواهید در حالی که نمیتوان انها را حمل بر تقییه نمود چرا که عامه مخالفین اعتقاد به تحریف ندارند

یا الله

و علیکم السلام و رحمة الله

برادر گرامی، اولا بنده با کلمه تحریف مخالفم و توضیح خواهم داد إن شاء الله، و ثانیا همانطور که عرض کردم شیعه و سنی در منابع اصیل مشترک هستند و اگر اجازه دهید راجع به همین نکته بحث کنیم، اما از آنجا که آفت بحث‌ها این است که چند موضوع با هم مطرح شود، بهتر است هر موضوع را تک تک بررسی کنیم و وقتی از یکی فارغ شدیم به دیگری بپردازیم.

فعلا ادعای بنده این است طبق صحیح‌ترین روایات و کتب نزد اهل سنت، پیش از قضیه واضح اختلاف قرائات، مسأله اختلاف مصاحف مطرح بوده و تا قبل از قرن چهارم حساسیتی از اهل سنت راجع به اختلاف مصاحف موجود نبوده، و حساسیت بعد از دست‌یابی شیعه به قدرت حکومتی در قرن چهارم کم کم شروع میشود.

اولین موردی که عرض میکنم تا در خصوص آن بحث کنیم این روایت است:

«ذكر الإخبار عما يجب على المرء من التصبر تحت ظلال السيوف في سبيل الله

4772 – أخبرنا الحسن بن سفيان، قال: حدثنا هدبة بن خالد، قال: حدثنا حماد بن سلمة، عن ثابت، عن أنس، أن أنس بن النضر تغيب عن قتال بدر، وقال: تغيبت عن أول مشهد شهده النبي صلى الله عليه وسلم، والله لئن أراني الله قتالا ليرين ما أصنع، فلما كان يوم أحد انهزم أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم، وأقبل سعد بن معاذ يقول: أين أين؟ فوالذي نفسي بيده، إني لأجد ريح الجنة، دون أحد، قال: فحمل، فقاتل، فقتل فقال سعد: والله يا رسول الله، ما أطقت، ما أطاق، فقالت أخته: والله ما عرفت أخي إلا بحسن بنانه، فوجد فيه بضع وثمانون جراحة ضربة سيف، ورمية سهم، وطعنة رمح، فأنزل الله {من المؤمنين رجال صدقوا، ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضى نحبه، ومنهم من ينتظر، وما بدلوا تبديلا} [الأحزاب: 23] ، قال حماد: «وقرأت في مصحف أبي: ومنهم من بدل تبديلا» (2) . [3: 64]

__________
(2) إسناده صحيح على شرط مسلم، رجاله ثقات رجال الشيخين غير حماد بن سلمة، فمن رجال مسلم.(هذا التصحیح من شعیب و صححه الالبانی مطلقا[50]

ملاحظه فرمایید که بعد از پانزده قرن، دو متخصّص علم حدیث اهل سنّت با همه سختگیریها[51]، این حدیث را تصحیح کرده‌اند، مفاد حدیث، شوخی بردار نیست! چون نقل یک کلام نیست بلکه حمّاد که مورد اعتماد اهل سنت است[52] (و نزدیک صدر اول است و با یک واسطه از صحابی نقل میکند) میگوید با چشم خودم در مصحف أبیّ دیدم که به جای (و ما بدّلوا تبدیلاً) آمده: (و منهم من بدّل تبدیلاً).

و اگر (قال حماد) گفته هدبة بن خالد باشد صحت نقل واضح است و اگر گفته ابن حبان باشد طبق قاعده تعلیق جازم در صحیح، نیز نقل صحیح است.

نظر شما راجع به این حدیث چیست؟

 

 

[نه]

در اصل توسط فقط خدا نوشته شده است

یا الله

سلام علیکم و رحمة الله

برادر عزیز

بنده نمیخواهم بگویم که شیعیان امروزی قائل به تحریف قران هستند ولی در کتب اربعه روایاتی وجود دارد که بلا شک تحریف قران را به اثبات میرساند و خود جناب مجلسی نیز میفرماید که این روایات به حد تواتر رسیده و رد همگی انها موجب سلب اعتماد از بقیه اخبار میشود ایشان حتی ادعا دارند اخبار تحریف قران کمتر از اخبار امامت نیست

با این روایات چه خواهید در حالی که نمیتوان انها را حمل بر تقییه نمود چرا که عامه مخالفین اعتقاد به تحریف ندارند

یا الله

اگر شما کمی سواد داشتید می فهمیدید که اینجا منظور تحریف معنوی است نه لفظی !! چرا که علامه مجلسی رضوان الله علیه در جایی دیگر می فرمایند :

” إنا نحن نزلنا الذكر ” أي القرآن “ وإنا له لحافظون ” عن الزيادة والنقصان والتغيير والتحريف ، ( 2 ) وقيل : نحفظه من كيد المشركين فلا يمكنهم إبطاله ولا يندرس ولا ينسى ، وقيل : المعنى : وإنا لمحمد حافظون .

بحار ج9 ص113. [53]

 

 

[ده]

در اصل توسط  ZYGORAT نوشته شده است

چرا که علامه مجلسی رضوان الله علیه در جایی دیگر می فرمایند

” إنا نحن نزلنا الذكر ” أي القرآن ” وإنا له لحافظون ” عن الزيادة والنقصان والتغيير والتحريف ، وقيل : نحفظه من كيد المشركين فلا يمكنهم إبطاله ولا يندرس و لا ينسى ، وقيل : المعنى : وإنا لمحمد حافظون .

بحار ج9 ص113

بلی این ادامه صفحه ۸۲ است که تلخیصات مجمع است[54]،

و رمز اینکه عده‌ای میگویند این تناقضات را چگونه حل میکنید این است که ما تا جوهر قرآن را نشناسیم این امور را تناقض میبینیم ولی در حقیقت، تناقض‌نما است!

برای رفع استبعاد، امروزه همه هولوگرام را میشناسند اما یک تناقض نمای واضح است! اگر بخش است، کل نیست و اگر کلّ است،  بخش نیست! حروف مقطعه و فواتح سور، که به قول جناب سعید بن علاقة که از خواص اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام است أم الکتاب هستند و قرآن از آنها استخراج میشود و عبارتش را آوردم، اگر فرض بگیریم در باطن خود به جای شبیه هندسه صحیح، شبیه هندسه برخالی[55] داشته باشند که دائما جزء و کل برابرند، تناقض مذکور تناقض نما خواهد شد!

[احترام به مصحف در میان شیعه]

علمای شیعه در ده‌ها مورد احکام و مسائل خاصه مصحف شریف را ذکر میکنند:

از فضیلت کتابت مصحف که صدقه جاریه است که پس از مردن برای مؤمن باقی میماند،

از نگاه به مصحف که عبادت است،

از حرمت مس مصحف بدون طهارت،

از حرمت تنجیس مصحف و وجوب فوری تطهیر آن در صورت نجس شدن،

از حکم بیع مصحف،

ارث مصحف برای پسر بزرگ،

تزیین مصحف،

تعلیق مصحف،

قرائت قرآن از خصوص مصحف،

استخاره به مصحف، و… [56]،

[کلام علامه مجلسی]

حتی علامه مجلسی قده پرت کردن مصحف را به قصد اهانت موجب کفر میداند:

أو ارتكاب أعمال يوجب الارتداد، كوطي المصحف‏ الكريم بالرجل، و رميه[57].

 

 

[یازده]

سلام علیکم ورحمة الله وبرکاته

جزاک الله خیرا بزرگواری ولطف بفرمائید در صورت امکان بحث رو ادامه بفرما ئید

حفظک الله تعالی[58]

 

 

[دوازده]

خواستم بعض کلمات دیگر اضافه کنم اما چون سؤالی را محضر دوستمان مطرح کردم برای پرهیز از آشفتگی بحث، صبر کردم اگر جواب فرمودند همان را ادامه دهیم و گرنه هر چه به ذهنم رسید عرض میکنم إن شاء الله تعالی[59]

 

 

[چهارده]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

و علیکم السلام و رحمة الله

برادر گرامی، اولا بنده با کلمه تحریف مخالفم و توضیح خواهم داد إن شاء الله، و ثانیا همانطور که عرض کردم شیعه و سنی در منابع اصیل مشترک هستند و اگر اجازه دهید راجع به همین نکته بحث کنیم، اما از آنجا که آفت بحث‌ها این است که چند موضوع با هم مطرح شود بهتر است هر موضوع را تک تک بررسی کنیم و وقتی از یکی فارغ شدیم به دیگری بپردازیم.

فعلا ادعای بنده این است طبق صحیح‌ترین روایات و کتب نزد اهل سنت، پیش از قضیه واضح اختلاف قرائات، مسأله اختلاف مصاحف مطرح بوده و تا قبل از قرن چهارم حساسیتی از اهل سنت راجع به اختلاف مصاحف موجود نبوده، و حساسیت بعد از دست‌یابی شیعه به قدرت حکومتی در قرن چهارم کم کم شروع میشود.

اولین موردی که عرض میکنم تا در خصوص آن بحث کنیم این روایت است:

صحيح ابن حبان – محققا (11/ 92)

ذكر الإخبار عما يجب على المرء من التصبر تحت ظلال السيوف في سبيل الله

4772 – أخبرنا الحسن بن سفيان، قال: حدثنا هدبة بن خالد، قال: حدثنا حماد بن سلمة، عن ثابت، عن أنس، أن أنس بن النضر تغيب عن قتال بدر، وقال: تغيبت عن أول مشهد شهده النبي صلى الله عليه وسلم، والله لئن أراني الله قتالا ليرين ما أصنع، فلما كان يوم أحد انهزم أصحاب النبي صلى الله عليه وسلم، وأقبل سعد بن معاذ يقول: أين أين؟ فوالذي نفسي بيده، إني لأجد ريح الجنة، دون أحد، قال: فحمل، فقاتل، فقتل فقال سعد: والله يا رسول الله، ما أطقت، ما أطاق، فقالت أخته: والله ما عرفت أخي إلا بحسن بنانه، فوجد فيه بضع وثمانون جراحة ضربة سيف، ورمية سهم، وطعنة رمح، فأنزل الله {من المؤمنين رجال صدقوا، ما عاهدوا الله عليه، فمنهم من قضى نحبه، ومنهم من ينتظر، وما بدلوا تبديلا} [الأحزاب: 23] ، قال حماد: «وقرأت في مصحف أبي، ومنهم من بدل تبديلا» (2) . [3: 64]

_________
(2) إسناده صحيح على شرط مسلم، رجاله ثقات رجال الشيخين غير حماد بن سلمة، فمن رجال مسلم.(هذا التصحیح من شعیب و صححه الالبانی مطلقا)

ملاحظه فرمایید که بعد از پانزده قرن دو متخصص علم حدیث اهل سنت با همه سختگیریها این حدیث را تصحیح کرده‌اند، مفاد حدیث شوخی بردار نیست! چون نقل یک کلام نیست بلکه حماد که مورد اعتماد اهل سنت است (و نزدیک صدر اول است و با یک واسطه از صحابی نقل میکند) میگوید با چشم خودم در مصحف أبی دیدم که به جای (و ما بدلوا تبدیلا) آمده: (و منهم من بدل تبدیلا).

و اگر (قال حماد) گفته هدبة بن خالد باشد صحت نقل واضح است و اگر گفته ابن حبان باشد طبق قاعده تعلیق جازم در صحیح، نیز نقل صحیح است.

نظر شما راجع به این حدیث چیست؟

یا الله

سلام علیکم و رحمة الله

بنده دقیقا متوجه نشدم که شما با این متن به دنبال اثبات چه هستید

بر فرض فرمایش شما مبنی بر اختلاف مصاحف( که ریشه در اختلاف قرائات دارد) را پذیرفتیم ثم ماذا!!

الان و در زمان خودمان در برخی از صحف قدیمی تر به جای مالک ، ملک امده خوب این چه را اثبات میکند!!!

شما که ادعا دارید فریقین در منابع اصیل مشترک بودند نباید اینگونه سخن بگویید.

یا الله [60][61]

 

 

[شانزده]

علمای شیعه در ده‌ها مورد احکام و مسائل خاصه مصحف شریف را ذکر میکنند، از فضیلت کتابت مصحف که صدقه جاریه است که پس از مردن برای مؤمن باقی میماند، از نگاه به مصحف که عبادت است، از حرمت مس مصحف بدون طهارت، از حرمت تنجیس مصحف و وجوب فوری تطهیر آن در صورت نجس شدن، از حکم بیع مصحف، ارث مصحف برای پسر بزرگ، تزیین مصحف، تعلیق مصحف، قرائت قرآن از خصوص مصحف، استخاره به مصحف، و… ، حتی علامه مجلسی قده پرت کردن مصحف را به قصد اهانت موجب کفر میداند

 

نه برادر هیچکس ادعا نکرده که علماء شیعه، تمام آیات قران اعم از آیات الاحکام را محرف میداند.

بلکه قول انها ناظر بر تحریف ایات مثبت صریح امامت و بیان فضائل اهل بیت و رذائل منافقین(بزعمکم ) است که این اقوال ریشه در روایاتی دارد که در کتب اربعه امده و تماما مربوط به همین مسائل است

البته هر انسانی که بهره ای اندک از عقل سلیم برده باشد میداند که تحریف حتی یک ایه از قران مساوی است با اسقاط حجیت از کل قران کریم!! یعنی همان بلایی که بر سر تورات و انجیل آمد.

یا الله[62]

 

 

[هفده]

در اصل توسط فقط خدا نوشته شده است

بنده دقیقا متوجه نشدم که شما با این متن به دنبال اثبات چه هستید

….
شما که ادعا دارید فریقین در منابع اصیل مشترک بودند نباید اینگونه سخن بگویید

دوست گرامی، واضح است که من دنبال عبارت شما هستم که فرمودید:

در اصل توسط فقط خدا نوشته شده است

بنده نمیخواهم بگویم که شیعیان امروزی قائل به تحریف قران هستند ولی در کتب اربعه روایاتی وجود دارد که بلا شک تحریف قران را به اثبات میرساند و خود جناب مجلسی نیز میفرماید که این روایات به حد تواتر رسیده و رد همگی انها موجب سلب اعتماد از بقیه اخبار میشود ایشان حتی ادعا دارند اخبار تحریف قران کمتر از اخبار امامت نیست

با این روایات چه خواهید در حالی که نمیتوان انها را حمل بر تقییه نمود چرا که عامه مخالفین اعتقاد به تحریف ندارند

 [تحریف قرآن در کتب اهل سنت]

و عرض کردم شیعه و سنی در منابع اصیل که قبل از قرن چهارم تدوین آنها به پایان رسید مشترک هستند، لذا میخواهم با استناد به مهم‌ترین منابع اهل سنت عرض کنم که همین عبارت شما برای اهل سنت هم ثابت است،

یعنی: «بنده نمیخواهم بگویم که اهل سنت امروزی قائل به تحریف قران هستند ولی در کتب صحاح آنها روایاتی وجود دارد که بلا شک تحریف قران را به اثبات میرساند و خود جناب بخاری نیز میفرماید که این روایات لیاقت ورود در صحیح‌ترین کتاب بعد از قرآن را دارد.»

[بخاری و روایت تحریف]

به یاد دارم بلوشی در کانال مستقلة به جای جواب از این روایات میگفت شما یک عالم اهل سنت بیاورید که قائل به تحریف باشد!

بدون شک این عالم، شخص امام بخاری اهل سنت است! بنده استشهاد او را به نحو تعلیق جازم در سایت شبکة الدفاع عن السنة مطرح کردم، و مشرف گرامی (یونس1) چندین ماه است وعده جواب به بنده داده و چندی پیش یادآوری کردم و گفتند فراموش کردم و فرصت شود جواب میدهم، اگر ممکن شد عبارات آنجا را اینجا میآورم.

به هر حال اینجا هم مطرح میکنم تا ببینید به هیچ وجه توجیه‌بردار نیست که بخاری قائل به تحریف است،

[منهم من بدّل تبدیلاً]

ولی قبل از آن به حدیث صحیح ابن حبان برسیم:

حماد میگوید خودم در مصحف أبي دیدم به جای «و ما بدلوا تبدیلا» نقیض آن نوشته: «و منهم من بدل تبدیلا»!

ملاحظه فرمایید که سی سال از عمر ابن حبان[63] در قرن سوم است و در همین زمان تازه بذر حکومت فاطمیین ریخته میشود، ابن حبّان بدون مشکلی این را از حماد نقل میکند و با فرهنگ رائج آن زمان منافاتی نداشته، و نیز ساکن دائم بغداد نبوده تا مثلا احساس ابوبکر ابن الانباری را در کتاب (الرد علی من خالف مصحف عثمان[64]) داشته باشد،

[ماجرای ابن شنبوذ]

و توضیح خواهم داد که یکی از بزرگترین عالمان اهل سنت در طلیعه قرن چهارم، ابن شنبوذ است که قائل به تحریف قرآن بود و ابن الانباری ردیه بر او نوشت و اینقدر او را آزار دادند تا توبه کرد و به قولی در زندان مرد[65]! و این اولین برخورد با چنین عالمانی بود چون از قدرت گرفتن شیعه احساس خطر شد، اما قبل آن، فرهنگ رائج تمام علما بود و لذا ذهبی که رمز مطلب را توجه نکرده میگوید نمیدانم چرا با ابن شنبوذ چنین برخورد کردند و حال آنکه قدیماً و حدیثاً همین کار او، رسم علما بود[66]! (مستندات اینها را خواهم آورد إن شاء الله)

فعلا برای یک بحث کاملا تحقیقی و بیطرفانه نسبت به شیعه وسنی، محضر شما دوست بزرگوار عرض میکنم نظر شما راجع به

نقل صحیح ابن حبان از حماد که خودش به چشمش دیده چیست؟

خواهش من این است که منابع بحث ما منحصر باشد به قبل از قرن چهارم، یعنی از توجیهات بعدی که در کلمات علما موجود است صرف نظر میکنیم، هر چند نظر همه آنها برای ما محترم است، ولی تحقیق ما تنها و تنها ناظر به کشف فضای قرن سوم است، یعنی اگر از نسخ تلاوت یا عرضه اخیره یا عدم اطلاع یک صحابی از نسخ، سخن میگوییم فقط قول یک عالم قرن سوم که قبل از نوشته شدن مثل کتاب ابن الانباری سخن گفته، شاهد بیاوریم،

و تاکید میکنم: به نقل قرطبی، ابن الانباری میگوید اول کسی که چنین فاجعه عظمی را رقم زده!! این شخص معاصر ماست که اسم نمیبرد[67]!! اما خطیب بغدادی میگوید منظورش ابن شنبوذ است[68]!.

نظر شما راجع به حدیث ابن حبان که البانی و شعیب تصحیح کردند چیست؟

 

 

[هجده]

نه برادر هیچکس ادعا نکرده که علماء شیعه تمام ایات قران اعم از ایات الاحکام را محرف میداند

بلکه قول انها ناظر بر تحریف ایات مثبت صریح امامت و بیان فضائل اهل بیت و رذائل منافقین(بزعمکم ) است که این اقوال ریشه در روایاتی دارد که در کتب اربعه امده و تماما مربوط به همین مسائل است

البته هر انسانی که بهره ای اندک از عقل سلیم برده باشد میداند که تحریف حتی یک ایه از قران مساوی است با اسقاط حجیت از کل قران کریم!! یعنی همان بلایی که بر سر تورات و انجیل امد

یا الله

[ابن شنبوذ]

برادر گرامی، اولین کتاب از کتب اربعه شیعه، نوشته کسی است که معاصر ابن شنبوذ بوده، و با تفاوت یک سال وفات کردند، (۳۲۸ و ۳۲۹) ،

[«نصرکم الله ببدر بسیف علیّ»]

ابن شنبوذ در بغداد در نماز جماعت قرائت میکرد: و لقد نصرکم الله ببدر بسیف عليّ و انتم أذلة، و یا : هذا صراطُ عليٍّ مستقیم!
این فضا بین علمای اهل سنت نبود، آنها هم روایات مثبت صریح امامت را تلاوت میکردند، اما با احساس خطر از قدرت حکومتی شیعه که تنها چند سال بعد معز الدولة در بغداد روز عید غدیر را جشن عام اعلام کرد، خط کشی و برخورد خشن با امثال ابن شنبوذ شروع شد!

[کلمات علماء اهل‌سنت]

[قرطبی]

قال الإمام أبو بكر محمد بن إلقاسم بن بشار بن محمد الأنباري: و لم يزل أهل الفضل و العقل يعرفون من شرف القرآن و علو منزلته، ما يوجبه الحق و الإنصاف و الديانة، و ينفون عنه قول المبطلين، و تمويه الملحدين و تحريف الزائغين، حتى نبع في زماننا هذا زائغ زاغ عن الملة و هجم على الأئمة بما يحاول به إبطال الشريعة التي لا يزال الله يؤيدها، و يثبت أسها، و ينمي فروعها، و يحرسها من معايب أولى الجنف و الجور، و مكايد أهل العداوة و الكفر. فزعم أن المصحف الذي جمعة عثمان رضى اله عنه باتفاق أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم على تصويبه فيما فعل لا يشتمل على جمع القرآن، إذ كان قد سقط منه خمسمائة حرف، قد قرأت ببعضها و سأقرأ ببقيتها، فمنها:” و العصر و نوائب الدهر” …… و ذكر مما يدعى حروفا كثيرة. و ادعى أن عثمان و الصحابة رضى الله عنهم زادوا في القرآن ما ليس فيه، فقرأ في صلاة الفرض و الناس يسمعون:” الله الواحد الصمد” فأسقط من القرآن” قُلْ هُوَ” و غير لفظ ….. و حكى لنا آخرون عن آخرين أنهم سمعوه يقرأ:” و لقد نصركم الله ببدر بسيف علي و أنتم أذلة“. و روى هؤلاء أيضا لنا عنه قال:” هذا صراط علي مستقيم[69]

 

و- أسند أبو بكر محمد بن القاسم بن بشار بن محمد الأنباري النحوي اللغوي في كتاب” الرد على من خالف مصحف عثمان” عن عبد الله بن مسعود قال قال: رسول الله صلى الله عليه و- سلم:” إن هذا القرآن مأدبة الله فتعلموا من مأدبته ما استطعتم[70]

[خطیب بغدادی]

ابن شنبوذ

72 – محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت أبو الحسن المقرئ المعروف بابن شنبوذ حدث عن أبي مسلم الكجي، وبشر بن موسى، وعن محمد بن الحسين الحبيني، وإسحاق بن إبراهيم الدبري، وعبد الرحمن بن جابر الكلاعي الحمصي، وعن خلق كثير من شيوخ الشام ومصر.
روى عنه: أبو بكر بن شاذان، ومحمد بن إسحاق القطيعي، وأبو حفص بن شاهين، وغيرهم.
وكان قد تخير لنفسه حروفا من شواذ القراءات تخالف الإجماع، فقرأ بها.
فصنف أبو بكر ابن الأنباري وغيره كتبا في الرد عليه.

أَخْبَرَنِي إبراهيم بن مخلد فيما أذن أن أرويه عنه، قَالَ: أخبرنا إسماعيل بن علي الخطبي في كتاب ” التاريخ “، قَالَ: اشتهر ببغداد أمر رجل يعرف بابن شنبوذ، يقرئ الناس ويقرأ في المحراب بحروف يخالف فيها المصحف، مما يروى، عن عبد الله بن مسعود، وأبي بن كعب، وغيرهما مما كان يقرأ به قبل جمع المصحف الذي جمعه عثمان بن عفان، ويتبع الشواذ فيقرأ بها، ويجادل، حتى عظم أمره وفحش، وأنكره الناس.

فوجه السلطان فقبض عليه يوم السبت لست خلون من ربيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلاث مائة، وحمل إلى دار الوزير محمد بن علي، يعني: ابن مقلة، وأحضر القضاة والفقهاء والقراء وناظره، يعني: الوزير، بحضرتهم، فأقام على ما ذكر عنه ونصره، واستنزله الوزير عن ذلك فأبى أن ينزل عنه، أو يرجع عما يقرأ به من هذه الشواذ المنكرة التي تزيد على المصحف وتخالفه، فأنكر ذلك جميع من حضر المجلس، وأشاروا بعقوبته ومعاملته بما يضطره إلى الرجوع.
فأمر بتجريده وإقامته بين الهنبازين وضربه بالدرة على قفاه، فضرب نحو العشرة ضربا شديدا فلم يصبر، واستغاث وأذعن بالرجوع والتوبة فَخُلِّيَ عنه، وأعيدت عليه ثيابه، واستتيب، وكتب عليه كتاب بتوبته، وأخذ فيه خطه بالتوبة.

حَدَّثَنِي القاضي أبو العلاء محمد بن علي الواسطي، قَالَ: قَالَ لي أبو الفرج الشنبوذي وغيره: مات ابن شنبوذ في سنة ثمان وعشرين وثلاث مائة.

قلت: قَالَ لي غير أبي العلاء: إنه توفي يوم الاثنين لثلاث خلون من صفر[71].

[ذهبی]

113 – ابن شنبوذ محمد بن أحمد بن أيوب **

شيخ المقرئين، أبو الحسن محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت بن شنبوذ المقرئ.
أكثر الترحال في الطلب.

وتلا على: هارون بن موسى الأخفش، وقنبل المكي، وإسحاق الخزاعي، وإدريس الحداد، والحسن بن العباس الرازي، وإسماعيل النحاس، ومحمد بن شاذان الجوهري، وعدد كثير. قد ذكرتهم في (طبقات القراء) .

وسمع الحديث من: عبد الرحمن كربزان، ومحمد بن الحسين الحنيني، وإسحاق بن إبراهيم الدبري، وطائفة.

وكان إماما صدوقا أمينا متصونا كبير القدر.

تلا عليه: أحمد بن نصر الشذائي، وأبو الفرج الشنبوذي تلميذه، وأبو أحمد السامري، والمعافى الجريري، وابن فورك القباب، وإدريس بن علي المؤدب، وأبو العباس المطوعي، وغزوان بن القاسم، وخلق.

وحدث عنه: أبو طاهر بن أبي هاشم، وأبو الشيخ، وأبو بكر بن شاذان واعتمده أبو عمرو الداني، والكبار وثوقا بنقله وإتقانه لكنه كان له رأي في القراءة بالشواذ التي تخالف رسم الإمام فنقموا عليه لذلك وبالغوا وعزروه والمسألة مختلف فيها في الجملة وما عارضوه أصلا فيما أقرأ به ليعقوب  ولا لأبي جعفر بل فيما خرج عن المصحف العثماني.

و قد ذكرت ذلك مطولا في (طبقات القراء) .

قال أبو شامة: كان الرفق بابن شنبوذ أولى، وكان اعتقاله وإغلاظ القول له كافيا.
وليس – كان – بمصيب فيما ذهب إليه، لكن أخطاؤه في واقعة لا تسقط حقه من حرمة أهل القرآن والعلم.

قلت: مات في صفر سنة ثمان وعشرين وثلاث مائة، وهو في عشر الثمانين أو جاوزه[72].

10- أبو الحسن بن شنبوذ هو محمد بن أيوب بن الصلت، ومنهم من يقول: ابن الصلت بن أيوب بن شنبوذ البغدادي. شيخ الإقراء بالعراق. مع ابن مجاهد.
قرأ القرآن على عدد كثير بالأمصار، منهم قنبل وإسحاق الخزاعي، والحسن بن العباس، وإدريس بن عبد الكريم.

وهارون بن موسى الأخفش، وإسماعيل بن عبد الله المصري، وبكر بن سهل الدمياطي، وقيل لم يتل عليه، ومحمد بن شاذان، والقاسم بن أحمد، وأبي حسان العنزي.
وأحمد بن نصر بن شاكر، صاحب الوليد بن عتبة، وأحمد بن بشار الأنباري، صاحب الدوري، وإبراهيم الحربي، والزبير بن محمد العمري، المدني صاحب قالون.

ومحمد بن يحيى الكسائي الصغير، وموسى بن جمهور، وأحمد بن محمد الرشديني، وتهيأ له من لقاء الكبار ما لم يتهيأ لابن مجاهد.

وقرأ بالمشهور والشاذ، وسمع من إسحاق الدبري، صاحب عبد الرزاق ومن عبد الرحمن بن محمد بن منصور الحارثي، ومحمد بن الحسين الحقيقي وغيرهم.

وقرأ عليه عدد كثير، منهم أحمد بن نصر الشذائي، ومحمد بن أحمد الشنبوذي، تلميذه، وعلي بن الحسين الغضائري، وأبو الحسين أحمد بن عبد الله، وعبد الله بن أحمد السامري.

وغزوان بن القاسم، ومحمد بن صالح، والمعافى بن زكريا الجريري وأبو العباس المطوعي، وابن فورك القباب، وإدريس بن علي المؤدب، واعتمد أبو عمرو الداني، والكبار على أسانيده في كتبهم.
وروى عنه أبو بكر بن شاذان، وعمر بن شاهين، وأحمد بن محمد بن إبراهيم النيسابوري، وأبو طاهر بن أبي هاشم، وأبو الشيخ بن حيان.

وكان يرى جواز الصلاة بما جاء في مصحف أبي، ومصحف ابن مسعود، وبما صح في الأحاديث، مع أن الاختلاف في جوازه معروف بين العلماء قديما وحديثا، ويتعاطى ذلك.

وكان ثقة في نفسه، صالحا دينا متبحرا في هذا الشأن، لكنه كان يحط على ابن مجاهد، ويقول: هذا العطشى لم تغبر قدماه في طلب العلم، ويعني أنه لم يرحل من بغداد، وليس الأمر كذلك، قد حج وقرأ على قنبل بمكة.

قال محمد بن يوسف الحافظ: كان ابن شنبوذ إذا أتاه رجل من القراء، قال: هل قرأت على ابن مجاهد؟ فإن قال نعم لم يقرئه.

قال أبو بكر الجلاء المقرئ: كان ابن شنبوذ رجلا صالحا، قال أبو عمرو الداني: سمعت عبد الرحمن بن عبد الله الفرائضي، يقول: استتيب ابن شنبوذ على هذه الآية: {وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ} [المائدة: 118] قرأ: “فَإِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ”.

قال لنا عبد الرحمن: فسمعت أبا بكر الأنهري، يقول: أنا كنت ذلك اليوم الذي نوظر فيه ابن شنبوذ، حاضرا مع جملة الفقهاء، وابن مجاهد بالحضرة.

قال الداني: حدثت عن إسماعيل بن عبد الله الأشعري، حدثنا أبو القاسم بن زنجي الكاتب الأنباري، قال: حضرت مجلس الوزير أبي علي بن مقلة، وزير الراضي, وقد أحضر ابن شنبوذ، وجرت معه مناظرات في حروف، حكي عنه أنه يقرأ بها، وهي شواذ، فاعترف منها بما عمل به،

محضر بحضرة أبي علي بن مقلة، وأبي بكر بن مجاهد.

ومحمد بن موسى الهاشمي، وأبي أيوب محمد بن أحمد، وهما يومئذ شاهدان مقبولان، نسخة المحضر، سئل محمد بن أحمد بن أيوب المعروف بابن شنبوذ، عما حكي عنه أنه يقرؤه، وهو “فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللهِ” فاعترف به.

وعن “ويجعلون شكركم أنكم تكذبون”، وعن “كل سفينة صالحةغصبا” فاعترف به، وعن “كالصوف المنقوش”فاعترف به، وعن “فاليوم ننحيك ببدنك”فاعترف به.

وعن “فلما خر تبينت الإنس أن الجن لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا حولا في العذابفاعترف به، وعن “والذكر والأنثى” فاعترف به.

وعن “فقد كذب الكافرون فسوف يكون لزاما” وعن “وينهون عن المنكر ويستعينون الله على ما أصابهم، وأولئك هم المفلحون” وعن “فساد عريض فاعترف بذلك”

وفيه اعترف ابن شنبوذ بما في هذه الرقعة بحضرتي، وكتب ابن مجاهد بيده يوم السبت لست خلون بن ربيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلاثمائة.

ونقل ابن الجوزي وغير واحد، في حوادث سنة ثلاث هذه، أن ابن شنبوذ، أحضر. وأحضر عمر بن محمد بن يوسف القاضي، وابن مجاهد، وجماعة من القراء.

ونوظر فأغلظ للوزير في الخطاب، وللقاضي، ولابن مجاهد، ونسبهم إلى قلة المعرفة، وأنهم ما سافروا في طلب العلم، كما سافر.

فأمر الوزير بضربه سبع درر، وهو يدعو على الوزير، بأن يقطع الله يده، ويشتت شمله، ثم أوقف على الحروف التي يقرأ بها، فأهدر منها ما كان شنعا.

وتوبوه عن التلاوة بها غصبا، وقيل إنه أخرج من بغداد، فذهب إلى البصرة، وقيل إنه لما ضرب بالدرة، جرد وأقيم بين الهبارين، وضرب نحو العشر، فتألم وصاح وأذعن بالرجوع.

وقد استجيب دعاؤه على الوزير، وقطعت يده وذاق الذل، توفي ابن شنبوذ، في صفر سنة ثمان وعشرين وثلاثمائة، وفيها هلك ابن مقلة[73]

[ابن خلکان]

ابن شنبوذ المقرئ

أبو الحسن محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت بن شنبوذ المقرئ البغدادي؛ كان من مشاهير القراء وأعيانهم، وكان دينا، وفيه سلامة صدر وفيه حمق، وقيل إنه كان كثير اللحن قليل العلم، وتفرد بقراءات من الشواذ كان يقرأ بها في المحراب فأنكرت عليه، وبلغ ذلك الوزير أباعلي محمد بن مقلة الكاتب المشهور، وقيل له: إنه يغير حروفا من القرآن ويقرأ بخلاف ما أنزل، فاستحضره في أول شهر بيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلثمائة، واعتقله في داره أياما، فلما كان يوم الأحد لسبع خلون من الشهر المذكور، استحضر الوزير المذكور القاضي أبا الحسين عمر بن محمد وأبا بكر أحمد بن موسى بن العباس بن مجاهد المقرئ وجماعة من أهل القرآن، وأحضر ابن شنبوذ المذكور، ونوظر بحضرة الوزير، فأغلظ في الخطاب للوزير والقاضي وأبي بكر ابن مجاهد ونسبهم إلى قلة المعرفة وعيرهم بأنهم ما سافروا في طلب العلم كما سافر، واستصبى القاضي أبا الحسين المذكور، فأمر الوزير أبو علي بضربه، فأقيم وضرب سبع درر، فدعا وهو يضرب على الوزير ابن مقلة بأن يقطع الله يده ويشتت  شمله، فكان الأمر كذلك – كما سيأتي في خبر ابن مقلة إن شاء الله تعالى – ثم أوقفوه على الحروف التي قيل إنه يقرأ بها، فأنكر ما كان شنيعا، وقال فيما سواه: إنه قرأ به قوم، فاستتابوه فتاب، وقال إنه قد رجع عما كان يقرؤه، وإنه لايقرأ إلا بمصحف عثمان بن عفان، رضي الله عنه، وبالقراءة المتعارفة التي يقرأ بها الناس.

فكتب عليه الوزير محضرا بما قاله، وأمره أن يكتب خطه في آخره، فكتب مايدل على توبته؛ ونسخه المحضر: سئل محمد بن أحمد المعروف بابن شنبوذ عما حكي عنه أنه يقرؤه، وهو ” إذا نودي للصلاة من يوم الجمعة فامضوا إلى ذكر الله ” فاعترف به، وعن ” وتجعلون شكركم أنكم تكذبون ” فاعترف به، وعن ” تبت يدا أبي لهب وقد تب ” فاعترف به، وعن ” كالصوف المنفوش ” فاعترف به، وعن ” فاليوم ننجيك ببدنك ” فاعترف به، ” وكان أمامهم ملك يأخذ كل سفينة [صالحة] غصبا ” فاعترف به، وعن ” فلما خر تبينت الإنس أن الجن لوكانوا يعلمون الغيب ما لبثوا حولا في العذاب المهين ” فاعترف به، وعن ” والليل إذا يغشى والنهار إذا تجلى والذكر والأنثى ” فاعترف به، وعن ” فقد كذب الكافرون فسوف يكون لزاما ” فاعترف به، وعن ” ولتكن منك فئة يدعون إلى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر ويستعينون الله على ما أصابهم أولئك هم المفلحون ” فاعترف به، وعن ” إلا تفعلوه تكن فتنة في الأرض وفساد عريض ” فاعترف به، وكتب الشهود الحاضرون شهاداتهم في المحضر حسبما سمعوه من لفظه.

وكتب ابن شنبوذ بخطه ما صورته: يقول محمد بن أحمد بن أيوب المعروف بابن شنبوذ: ما في هذه الرقعة صحيح، وهو قولي واعتقادي، وأشهد الله عز وجل وسائر من حضر على نفسي بذلك؛ وكتب بخطه: فمتى خالفت ذلك أو بان مني غيره، فأمير المؤمنين في حل من دمي وسعة، وذلك يوم الأحد لسبع خلون من شهر ربيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلثمائة في مجلس الوزير أبي علي محمد بن علي بن مقلة أدام الله توفيقه.

وكلم أبو أيوب السمسار الوزير أبا علي في أمره وسأله في إطلاقه، وعرفه أنه إن صار إلى منزله قتله العامة، وسأله أن ينفذه في الليل سرا إلى المدائن ليقيم بها أياما، ثم يدخل إلى منزله ببغداد مستخفيا، ولايظهر بها أياما، فأجابه الوزير إلى ذلك، وأنقذه إلى المدائن؛ وتوفي يوم الاثنين لثلاث خلون من صفر  سنة ثمان وعشرين وثلثمائة ببغداد، وقيل إنه توفي في محبسه بدار السلطان، رحمه الله تعالى.

وتوفي أبو بكر ابن مجاهد المذكور يوم الأربعاء لإحدى عشرة ليلة بقيت من شعبان سنة أربع وعشرين وثلثمائة، ودفن في تربة له بسوق العطش، وكان مولده سنة خمس وأربعين ومائتين، رحمه الله تعالى.

وشنبوذ: بفتح الشين المعجمة والنون وضم الباء الموحدة وسكون الواو وبعدها ذال معجمة[74].

[زرکلی]

ابن شَنَبُوذ

(000 – 328 هـ = 000 – 939 م)

محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت، أبو الحسن، ابن شنبوذ: من كبار القراء من أهل بغداد.
انفرد بشواذ كان يقرأ بها في المحراب، منها ” وكان أمامهم ملِك يأخذ كل سفينة غصبا ” و “

تبّت يدا أبي لهب وقد تب ” و ” وتكون الجبال كالصوف المنفوش ” و ” فامضوا إلى ذكر الله ” في الجمعة. وصنف في ذلك كتبا، منها ” اختلاف القراء ” و ” شواذ القراآت ” وعلم الوزير ابن مقلة بأمره، فأحضره وأحضر بعض القراء، فناظروه، فنسبهم إلى الجهل وأغلظ للوزير، فأمر بضربه، ثم استتيب غصبا ونفي إلى المدائن. وتوفي ببغداد، وقيل: مات في محبسه بدار السلطان[75]

 

 

[نوزده]

سلام علیکم و رحمة الله

بنده تازه متوجه شدم که شما به دنبال چه هستی

ولی این را باید بدانید که تعارض فرع بر حجیت است ، شما اول باید مستقیما در مقام پاسخ دهی به اشکال و سوال بنده مبنی بر وجود روایات متواترة،صریح و مثبت تحریف در کتب اربعه باشید و بعد از پاسخی مستدل، وارد تعارضات و دیگر وجوه این مساله اعم از وجود روایات و اقوال مثبت تحریف در کتب عامه باشید!!

و اینگونه استدلال کردن جسارتا امری است کودکانه و فراری رو به جلو

مثل این میماند که اهل کتابی در مقام پاسخگویی به شبهه تثلیث به مسلمانی بگوید که خوب خود شما نیز حضرت عیسی و برخی از معجزات ایشان مثل احیاء اموات را قبول دارید !!!

اما بنده جواب شما را خواهم داد ان شا الله

برادر گرامی، اولین کتاب از کتب اربعه شیعه نوشته کسی است که معاصر ابن شنبوذ بوده، و با تفاوت یک سال وفات کردند، (۳۲۸ و ۳۲۹) ، ابن شنبوذ در بغداد در نماز جماعت قرائت میکرد: و لقد نصرکم الله ببدر بسیف عليّ و انتم أذلة، و یا : هذا صراط عليّ مستقیم!

اینکه ابن شنبوذ این چنین قرائت میکرده دلیل نمیشود که این ایه به شکل نازل شده چرا که قرائت ایشان از شواذ بوده و مخالف اجماع
و دقیقا به همین علت منکر واقع شد.

بنده روایات متواتره و صریحه از امام معصوم می اورم دال بر تحریف قران ان وقت شما قرائت یک مقری تابع شواذ را می اورید و ادعا دارید این امر دال بر تحریف و اسقاط قران است!!!

در حالی که در هیچیک از صحاح،مسانید و مجامع شاهد و مویدی برای این قرائت شاذ یافت نمیشود
و درمقابل روایات بی شماری است که قرائت صحیح را بر ما روشن میکند

شما اگر به تفسیر جناب قرطبی مراجعه میکردید متن ان را کامل می اوردید ایشان بسیار زیبا و مستدل پاسخ داده اند

ایشان تمامی این قرائات و اقوال شاذ را تحت عنوان بابی به نام: «باب ما جاء من الحجة في الرد على من طعن في القرآن وخالف مصحف عثمان بالزيادة والنقصان»: و با استناد به قول امام الانباری میفرماید:

[کلام ابن انباری]

وكان كمن قال: الصلوات المفروضات خمسون صلاة، وتزويج تسع من النساء حلال، وفرض الله أياما مع ظهر رمضان، إلى غير ذلك مما لم يثبت في الدين، فإذا رد هذا بالإجماع، كان الإجماع على القرآن أثبت وآكد وألزم وأوجب. قال الإمام أبو بكر محمد بن إلقام بن بشار بن محمد الأنباري: ولم يزل أهل الفضل والعقل يعرفون من شرف القرآن وعلو منزلته، ما يوجبه الحق والإنصاف والديانة، وينفون عنه قول المبطلين، وتمويه الملحدين وتحريف الزائغين، حتى نبع في زماننا هذا زائغ زاغ عن الملة وهجم على الأئمة بما يحاول به إبطال الشريعة التي لا يزال الله يؤيدها، ويثبت أسها، وينمي فروعها، ويحرسها من معايب أولي الجنف والجور، ومكايد أهل العداوة والكفر. فزعم أن المصحف الذي جمعة عثمان رضى اله عنه باتفاق أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم على تصويبه فيما فعل لا يشتمل على جمع القرآن، إذ كان قد سقط منه خمسمائة حرف، قد قرأت ببعضها وسأقرأ ببقيتها، فمنها:” والعصر ونوائب الدهر” فقد سقط من القرآن على جماعة المسلمين” ونوائب الدهر”. ومنها:” حتى إذا أخذت الأرض زخرفها وازينت وظن أهلها أنهم قادرون عليها أتاها أمرنا ليلا أو نهارا فجعلناها حصيدا كأن لم تغن بالأمس

وما كان الله ليهلكها إلا بذنوب أهلها”. فادعى هذا الإنسان أنه سقط على أهل الإسلام من القرآن:” وما كان الله ليهلكها إلا بذنوب أهلها”، وذكر مما يدعي حروفا كثيرة. وادعى أن عثمان والصحابة رضي الله عنهم زادوا في القرآن ما ليس فيه، فقرأ في صلاة الفرض والناس يسمعون:” الله الواحد الصمد” فأسقط من القرآن” قل هو” وغير لفظ ” أحد” وادعى أن هذا هو الصواب عليه الناس هو الباطل والمحال، وقرأ في صلاة الفرض” قل للذين كفروا لا أعبد ما تعبدون” وطعن في قراءة المسلمين. وادعى أن المصحف الذي في أيدينا اشتمل على تصحيف حروف مفسدة مغيرة، منها:” إن تعذبهم فإنهم عبادك وإن تغفر لهم فإنك أنت العزيز الحكيم «1» ” فادعى أن الحكمة والعزة لا يشاكلان المغفرة، وأن الصواب:” وإن تغفر لهم فإنك أنت الغفور الرحيم”. وترامى به الغي في هذا وأشكاله حتى ادعى أن المسلمين يصحفون:” وكان عند الله وجيها” والصواب الذي لم يغير عنده:” وكان عبدا لله وجيها”، وحتى قرأ في صلاة مفترضة على ما أخبرنا جماعة سمعوه وشهدوه:” لا تحرك به لسانك إن علينا جمعه وقراءته فإذا قرأناه فاتبع قراءته ثم إن علينا نبأ به”. وحكى لنا آخرون عن آخرين أنهم سمعوه يقرأ:” ولقد نصركم الله ببدر بسيف علي وأنتم أذلة”. وروى هؤلاء أيضا لنا عنه قال:” هذا صراط علي مستقيم”. وأخبرونا أنه أدخل في آية من القرآن ما لا يضاهي فصاحة رسول الله صلى الله عليه وسلم، ولا يدخل في لسان قومه الذين قال الله عز وجل فيهم:” وما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه” فقرأ:” أليس قلت للناس” في موضع:” أأنت قلت للناس” وهذا لا يعرف في نحو المعربين، ولا يحمل على مذاهب النحويين، لأن العرب لم تقل: ليس قمت، فأما: لست قمت، بالتاء فشاذ قبيح خبيث ردئ، لأن ليس لا تجحد الفعل الماضي، ولم يوجد مثل هذا إلا في قولهم: أليس قد خلق الله مثلهم، وهو لغة شاذة لا يحمل كتاب الله عليها.

در خود تاریخ بغداد هم امده که این شخص چگونه قراءات شاذ را اختیار میکرده:

وكان قد تخير لنفسه حروفا من شواذ القراءات تخالف الإجماع، فقرأ بها.
فصنف أبو بكر ابن الأنباري وغيره كتبا في الرد عليه.
أَخْبَرَنِي إبراهيم بن مخلد فيما أذن أن أرويه عنه، قَالَ: أخبرنا إسماعيل بن علي الخطبي في كتاب ” التاريخ “، قَالَ: اشتهر ببغداد أمر رجل يعرف بابن شنبوذ، يقرئ الناس ويقرأ في المحراب بحروف يخالف فيها المصحف، مما يروى، عن عبد الله بن مسعود، وأبي بن كعب، وغيرهما مما كان يقرأ به قبل جمع المصحف الذي جمعه عثمان بن عفان، ويتبع الشواذ فيقرأ بها، ويجادل، حتى عظم أمره وفحش، وأنكره الناس.

و در وفیات الاعیان امده:

أبو الحسن محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت بن شنبوذ المقرئ البغدادي؛ كان من مشاهير القراء وأعيانهم، وكان دينا، وفيه سلامة صدر وفيه حمق، وقيل إنه كان كثير اللحن قليل العلم، وتفرد بقراءات من الشواذ كان يقرأ بها في المحراب فأنكرت عليه،

الجامع لأحكام القرآن – القرطبی، ج‏1، ص: 81

قال الإمام أبو بكر محمد بن إلقام بن بشار بن محمد الأنباري: و لم يزل أهل الفضل و العقل يعرفون من شرف القرآن و علو منزلته، ما يوجبه الحق و الإنصاف و الديانة، و ينفون عنه قول المبطلين، و تمويه الملحدين و تحريف الزائغين، حتى نبع في زماننا هذا زائغ زاغ عن الملة و هجم على الأئمة بما يحاول به إبطال الشريعة التي لا يزال الله يؤيدها، و يثبت أسها، و ينمي فروعها، و يحرسها من معايب أولى الجنف و الجور، و مكايد أهل العداوة و الكفر. فزعم أن المصحف الذي جمعة عثمان رضى اله عنه باتفاق أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم على تصويبه فيما فعل لا يشتمل على جمع القرآن، إذ كان قد سقط منه خمسمائة حرف، قد قرأت ببعضها و سأقرأ ببقيتها، فمنها:” و العصر و نوائب الدهر” …… و ذكر مما يدعى حروفا كثيرة. و ادعى أن عثمان و الصحابة رضى الله عنهم زادوا في القرآن ما ليس فيه، فقرأ في صلاة الفرض و الناس يسمعون:” الله الواحد الصمد” فأسقط من القرآن” قُلْ هُوَ” و غير لفظ ….. و حكى لنا آخرون عن آخرين أنهم سمعوه يقرأ:” و لقد نصركم الله ببدر بسيف علي و أنتم أذلة”. و روى هؤلاء أيضا لنا عنه قال:” هذا صراط علي مستقيم”

برادر عزیزم جناب قرطبی در مقام رد این قرائات شاذ بوده و به خاطر همین به نظر الأنباری استناد میکند

چطور ممکن است شخصی یقین داشته باشد که ایه به این شکل نازل شده هذا صراط علی مستقیم و بعد قائل به خلافت حقه شیخین باشد!!!

نقل قول:

وكان يرى جواز الصلاة بما جاء في مصحف أبي، ومصحف ابن مسعود، وبما صح في الأحاديث، مع أن الاختلاف في جوازه معروف بين العلماء قديما وحديثا، ويتعاطى ذلك.

کدام روایت؟؟روایت صحیح نشان دهید که قرائت ابن شنبوذ صحیح بوده و ما انزل الله

بله اختلاف قرائات در میان قراء اعصار مختلف وجود داشت و علت ان هم اجتهاد قاری و استنباط ان از اخبار احاد حروف سبعه بود
ولی قرائتی اینچنین شاذ و منکر شاید در طول تاریخ اسلام بی نظیر باشد و دقیقا به همین علت با ابن شنبوذ برخورد شدیدی شد که با دیگر قراء نشد

در حالی که قراء دیگر نیز باهم اختلاف داشتند

قرائت ابن شنبوذ در واقع یک نوع اعتراف به نقصان و زیاده در قران بود فلذا الانباری میگوید:

فزعم أن المصحف الذي جمعة عثمان رضى اله عنه باتفاق أصحاب رسول الله صلى الله عليه و سلم على تصويبه فيما فعل لا يشتمل على جمع القرآن، إذ كان قد سقط منه خمسمائة حرف

ولی اختلاف قراء دیگر ریشه در استنباط انها از اخبار احاد حروف سبعه بود و این حروف نیز در حکم یک امر هستند همانطور که جناب زهری میگوید:

وذكر عبد الرزاق عن معمر قال قال الزهري إنما هذه الأحرف في الأمر الواحد ليس يختلف في حلال ولا حرام[76]

بنده یک سوال از شما دارم:

اینکه شما بر اساس چه معیاری قرائت ابن شنبوذ را همان ما انزل الله میدانید و قرائت مخالف و مجمع را غیر ما انزل الله و همه اینها در حالی است که پیامبر اکرم فرمود:

«إن أمتي لن تجتمع على ضلالة، فإذا رأيتم الاختلاف فعليكم بالسواد الأعظم»

مسند انس ابن مالک که جناب البانی جمله اول را صحیح میداند

و در منابع شیعه

2442 – رسول اللّه (ص ) : ان امتي لن تجتمع على ضلالة , فاذا رايتم اختلافا فعليكم بالسوادالاعظم[77]

میزان الحکمة

بنده در وسع خود پاسخ شما را دادم که ان شا الله مقبول افتد

فی الحال منتظریم شما پاسخ روایات متواتره دال بر تحریف قران را بدهید

یا الله[78]

 

 

[بیست]

بنده یک سوال از شما دارم

اینکه شما بر اساس چه معیاری قرائت ابن شنبوذ را همان ما انزل الله میدانید و قرائت مخالف و مجمع را غیر ما انزل الله

بر اساس اینکه ابن شنبوذ با ابن حبان معاصر بودند (اولی۳۲۸ و دومی۳۵۴) و مشت نمونه خروار است، برادر گرامی ملاحظه فرمایید الحمد لله صحیح ابن حبان به ما رسیده و خوشبختانه در قرن پانزدهم هم مورد تایید دو تن از بزرگان فن حدیث اهل سنت (البانی و شعیب ارنؤوط) قرار گرفته، حماد میگوید خودم در مصحف أبي دیدم: و منهم من بدل تبدیلا، احدی از ناقلین قرن سوم و قبل آن نگفتند این نسخ شده یا قبل عرضه اخیره بوده! چرا حماد و ابن حبان و واسطه‌های نقل، اسمی از خلاف اجماع بودن آن نبردند؟! ابن شنبوذ به قول ذهبی چه گناهی کرده بود که مثل ابن حبان همین حدیث صحیح را دیده و طبق آن عمل میکرد؟! و قدیم وحدیث هم مختلف فیه بود! اما در قرن چهارم سر و کله اجماع‌های غلاظ و شداد پیدا میشود! ابن الانباری ادعای اجماع میکند چون چاره‌ای نمیبیند! با شمشیر اجماع باید ابن شنبوذ را تنبیه کند! ابن الانباری مثل آفتاب روایات واضح را تاویل میکند تا با این اجماع جور درآید و خواهم آورد إن شاء الله، در مقابل او جناب بخاری در قرن سوم به راحتی و به وضوح آفتاب استشهاد میکند به قول عمر که آن را هم توضیح خواهم داد و معلوم میشود اجماع ابن الانباری در زمان او محلی از اعراب نداشته! و گرنه صحیح‌ترین کتاب بعد از قرآن را قرین مطلب خلاف اجماع نمیکرد، و اما بنده قرائت مجمع را خلاف ما انزل الله نمیدانم و ممکن هم نیست و اساسا این تاپیک را برای شبه برخالی بودن همه مصاحف شریفه ایجاد کردم.

خوب، عرض من این است هر جوابی که به این حدیث میدهید و آنچه حماد با چشم خود دیده را توجیه میکنید عین آن جواب برای روایات متواتره مورد کلام شما صادق است[79].

 

 

[بیست و چهار]

[اسم اعظم؛ در مصاحف]

بسم الله الرحمن الرحيم

توفيق رفيق شد بحث‌هاي عزيزان را راجع به مسأله تحريف قرآن مرور كردم، اما سؤالي که برایم مطرح شد اينکه بنده شیعه هستم اما از وقتی خودم را شناختم حرف به حرف مصحف شریف برایم محترم بوده، فتوای همه مراجع است دست بدون طهارت بر یک حرف مصحف نمیتوان گذاشت، و این مال امروز نیست، تمام شیعه از عالم و عامي از فقیه و مقلد از عصر ائمه حافظ قرآن شد با عجائبي که در شرح حالش آمده، و ….
اگر این مصحف نعوذ بالله ربطي به قرآن ندارد پس این همه سفارش اهل البیت به قرآن برای چیست؟ آیا معقول است برای مصحف در منزل خودشان باشد؟ علاوه اینکه مصحف دیگری هم به دست شیعه ندادند بلکه از قرائت غیر آن هم نهي کردند.
اين سؤال از اهميت فراواني برخوردار است، و آنچه به ذهن قاصر بنده ميرسد بايد در دو مرحله بررسي شود:
۱- قرآن چيست؟
۲- مصاحف كدامند؟

بحمد الله تعالی مراسم لیالی قدر و ادعیه آن نزد شیعه نیاز به اثبات ندارد، و واضح است اهل البیت علیهم السلام دستور دادند به همین مردم که مصحفی که نزد خود دارید بگشایید و مقابل خود قرار دهید و بگویید خدایا در قرآن تو اسم اعظم و اکبر تو موجود است! و شیعه از قدیم یاد گرفته‌اند که مصحف سی جزء لازم نیست باشد و حتی یک ورق قرآن هم کافی است، یعنی آیا در همان یک ورق قرآن، اسم اعظم موجود است؟ میتوانیم بگوییم این ورق اشاره است به کل قرآن به اعتبار علاقه کل و جزء، اما میتوان گفت: بلی همین جزء قرآن هم مشتمل بر اسم اکبر است به شرط اینکه جوهره قرآن کریم از بیانات ثقلین معلوم شود، و مصحف که مظهر آن است، حامل و محمول و ظاهر و مظهر در آن درست تشخیص داده شود:

5- دعوات الراوندي، عن زرارة قال قال الصادق ع تأخذ المصحف في ثلاث ليال من شهر رمضان فتنشره و تضعه بين يديك و تقول- اللهم إني أسألك بكتابك المنزل و ما فيه و فيه اسمك الأكبر و أسماؤك الحسنى و ما يخاف و يرجى أن تجعلني من عتقائك من النار و تدعو بما بدا لك من حاجة[80].

و جالب است که در دعای دیگر این شب عظیم دقیقا کلمه (هذا) به کار میبرد برای همین مصحفی که هر فرد در هر زمان بر سرش گرفته، بحق هذا القرآن:

6 ذكرنا إسناده و حديثه في كتاب إغاثة الداعي و نذكر هاهنا المراد منه و هو عن مولانا الصادق صلوات الله عليه قال: خذ المصحف فدعه على رأسك و قل- اللهم بحق هذا القرآن و بحق من أرسلته به و بحق كل مؤمن مدحته فيه و بحقك عليهم فلا أحد أعرف بحقك منك بك يا الله عشر مرات ثم تقول- بمحمد عشر مرات بعلي عشر مرات- بفاطمة عشر مرات بالحسن عشر مرات- بالحسين عشر مرات بعلي بن الحسين عشر مرات- بمحمد بن علي عشر مرات- بجعفر بن محمد عشر مرات بموسى بن جعفر عشر مرات- بعلي بن موسى عشر مرات بمحمد بن علي عشر مرات- بعلي بن محمد عشر مرات بالحسن بن علي عشر مرات- بالحجة عشر مرات و تسأل حاجتك و ذكر في حديثه إجابة الداعي و قضاء حوائجه[81].

و چقدر بی انصافی است که عده‌ای میگویند توسل انسان را از خدا دور میکند و با غیر خدا انس میدهد، این دعای لیالی قدر است، اول (بک یا الله) میگوید، بلکه میگوید: (و بحقک علیهم فلا احد اعرف بحقک منک)، آیا کسی که چنین دعا میکند مشرک است؟! آیا خدا در نظر او بی اهمیت میشود[82]؟!

 

 

 

[بیست و شش]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

مرحبا به يكي از اصحاب خاص امير المؤمنين كه نكته‌اي براي ما به يادگار گذاشته كه خيلي با ارزش است و حالت كليدي دارد، يعني جناب سعيد بن علاقة ابو فاختة كه صريحا اعلان كرده: أمّ الكتاب فواتح سور است! أحسنت! طبري در تفسيرش چنين نقل ميكند:

جامع البيان في تفسير القرآن، ج‏3، ص: 117 — طبرى ابو جعفر محمد بن جرير
حدثني يونس، قال: أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زيد في قوله: هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قال: هن جماع الكتاب. و قال آخرون: بل معني بذلك فواتح السور التي منها يستخرج القرآن.

ذكر من قال ذلك: حدثنا عمران بن موسى، قال: ثنا عبد الوارث بن سعيد، قال: ثنا إسحاق بن سويد، عن أبي فاختة أنه قال في هذه الآية: مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قال: أم الكتاب: فواتح السور، منها يستخرج القرآن الم ذلِكَ الْكِتابُ منها استخرجت البقرة، و الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منها استخرجت آل عمران.

دقت فرماييد كه نميگويد فقط سوره خاص، بلكه در ابتدا ميگويد: منها يستخرج القرآن! هر چند بعد كه مثال ميزند نام از سوره خاص ميبرد اما نزد اهل تحقيق مقصود كلي و نهائي خود را نشان ميدهد.

عرض شد که ما تا گوهر قرآن کریم را نشناسیم آنطور که خود ثقلین برای ما معرفی کرده‌اند، نمیتوانیم به خوبی احکام مصاحف را که مجلای این گوهر هستند تشخیص صحیح بدهیم.

یکی از مهمترین نظریاتی که به نظر میرسد دز طول تاریخ تفسیر، مظلوم واقع شده، کلام عظیم سعید بن علاقة ابو فاخته است، امید است این نظریه بتواند جایگاه شایسته خود را در کتب تفسیر باز یابد، و باحثین دقیق النظر را در شناسائی گوهر قرآن کریم کمک کند.

این جناب ابو فاخته کیست؟

[ابوفاخته در کتب شیعه]

[الباب الرابع و الثلاثون‏] باب فيه ذكر أصحاب النبي صلى الله عليه و آله و أمير المؤمنين عليه السلام الذين كانوا على الحق و لم يفارقوا أمير المؤمنين عليه السلام….

و من خواصه تميم بن حذيم الناجي و قد شهد مع علي عليه السلام [حروبه‏] قنبر مولى علي بن أبي طالب [و] أبو فاختة مولى بني هاشم [و] عبيد الله بن أبي رافع و كان كاتبه[83].

و من خواصه تميم بن حذيم الناجي‏ و قد شهد مع علي ع قنبر مولى علي بن أبي طالب ص أبو فاختة مولى بني هاشم و عبيد الله بن أبي رافع و كان كاتبه‏[84]

و روى صاحب كتاب الغارات بإسناده عن أبي‏ فاختة قال: كنت عند علي فأتاه رجل عليه زي السفر، فقال: يا أمير المؤمنين إني أتيتك من بلد ما رأيت لك بها محبا. قال: من أين أتيت؟ قال: من البصرة. قال: أما إنهم لو استطاعوا أن يحبوني لأحبوني، و إني و شيعتي في ميثاق الله لا يزاد فينا رجل و لا ينقص إلى يوم القيامة[85]..

303 ثوير بن أبي فاختة أبو جهم‏ الكوفي، و اسم أبي فاختة سعيد بن علاقة، يروي عن أبيه و كان مولى أم هانئ بنت أبي طالب. قال ابن نوح: حدثني جدي قال: حدثنا بكر بن أحمد قال: حدثنا محمد بن عبد الله البزاز قال: حدثنا محمود بن غيلان قال: حدثنا شبابة بن سوار قال: قلت ليونس بن أبي إسحاق: ما لك لا تروي عن ثوير فإن إسرائيل يروي عنه. فقال: ما أصنع به، كان رافضيا[86].

1178 هارون بن الجهم بن ثوير بن أبي فاختة سعيد بن جهمان، مولى أم هانئ بنت أبي طالب. و ابن الجهم روى عن أبي عبد الله عليه السلام، كوفي، ثقة. أخبرنا أحمد بن علي بن نوح قال: حدثنا محمد بن أحمد الصفواني قال: حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن محمد بن خالد البرقي، عن هارون بكتابه[87].

4 هارون بن الجهم بن ثوير بن أبي فاختة سعيد بن جهمان مولى أم هاني بنت أبي طالب، و أبو الجهم روى عن أبي عبد الله عليه السلام كوفي ثقة[88].

19 الحسين بن ثور بالثاء المنقطة فوقها ثلاث نقط بن أبي‏ فاختة سعيد بن حمران مولى أم هاني بنت أبي طالب، روى عن أبي جعفر عليه السلام و أبي عبد الله عليه السلام ثقة[89].

2 ثوير بن أبي‏ فاختة و اسم أبي فاختة سعيد بن علاقة. روى الكشي: عن محمد بن قولويه عن محمد بن عباد بن بشير عن ثوير قال: أشفقت على أبي جعفر من مسائل هيأها له عمرو بن ذروة ابن قيس الماصر و الصلت بن بهرام، و هذا لا يقتضي مدحا و لا قدحا. فنحن في روايته من المتوقفين[90].

أبو فاختة؛ مولى بني هاشم: من أصحاب علي عليه السلام: ذكره الشيخ، و عده العلامة نقلا عن البرقي من خواصه من مضر. و اسمه: سعيد[91].

و أما ثوير بن أبي فاختة أبو جهم، فروى الكشي فيه حديثا يظهر منه كونه من مشاهير الشيعة، و يؤيده ما في ترجمته في تقريب ابن حجر: ثوير- مصغرا- ابن أبي فاختة- معجمه مكسورة و مثناة مفتوحة- سعيد بن علاقة- بكسر المهملة- الكوفي، أبو الجهم، ضعيف، رمي بالرفض من الرابعة.

و ذكره ابن داود في القسم الأول و قال: يروي عن أبيه، ممدوح. و في شرح المشيخة بعد ذكر خبر الكشي: اعلم أنه لا شك في جلالة أمثال هذا الرجل بأن يكون مشتهرا غاية الاشتهار عند العامة، و أخذ الحق يصير عندهم متهما سيما في مثل زمان أبي جعفر (عليه السلام) فإنه لم يكن‏ الشيعة فيه إلا قليلا (رضي الله تعالى عنهم) انتهى[92].

عن أبي فاختة  مولى أم هانئ قال: كنت عند علي ع قاعدا فأتاه رجل عليه ثياب السفر فقال: يا أمير المؤمنين إني أتيتك من بلد ما تركت به لك محبا قال: «من أين أتيت؟» قال: من البصرة قال: «أما لو أنهم يستطيعون أن يحبوني لأحبوني إني و شيعتي في ميثاق الله لا يزاد فينا رجل و لا ينقص إلى يوم القيامة»

_________________________________________________
(2) ابو فاختة عده الشيخ في باب الكنى من رجاله من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام و هو مولى أم هاني بنت أبي طالب و اسمه سعيد و اختلفوا في اسم أبيه قيل: علاقة، و قيل: ثوير، و قيل: حمران، و قيل: جمهان، و على كل فالرجل من خواص علي عليه السلام و خلص أصحابه، و الرواية نقلها ابن أبي الحديد في شرح نهج البلاغة م 1/ 368 عن كتاب الغارات، و لكن في سنده «عن أبي ناجية» تصحيف «فاختة» قطعا[93].

[ابوفاخته در کتب عامه]

الاسم : سعيد بن علاقة الهاشمى مولاهم ، أبو فاختة الكوفى ، مولى أم هانىء بنت أبى طالب ، و يقال مولى ابنها جعدة بن هبيرة

الطبقة : 3 : من الوسطى من التابعين

الوفاة : 90 هـ تقريبا و قيل بعد ذلك بكثير

روى له : ت ق ( الترمذي – ابن ماجه )

رتبته عند ابن حجر : ثقة

رتبته عند الذهبي : وثقه الدارقطنى

قال المزي في تهذيب الكمال :

( ت ق ) : سعيد بن علاقة الهاشمى ، أبو فاختة الكوفى ، مولى أم هانىء بنت أبى طالب ، و يقال : مولى ابنها جعدة بن هبيرة المخزومى ، و هو والد ثوير بن أبى فاختة .
قدم الشام وافدا على معاوية بن أبى سفيان . اهـ .

و قال المزى :  قال أحمد بن عبد الله العجلى ، و الدارقطنى : ثقة .

و قال عبد الرحمن بن يوسف بن خراش : لم يتكلم فيه .

و ذكره ابن حبان فى كتاب ” الثقات ” .

قال الواقدى : شهد مشاهد على ، و هلك فى إمارة عبد الملك بن مروان ، أو الوليد ابن عبد الملك .

روى له الترمذى ، و ابن ماجة . اهـ[94] .

القسم الرابع

10402- أبو فاختة : تابعي معروف في التابعين.

أرسل حديثا فذكره بعضهم في الصحابة، وقال ابن مندة: ذكر في الصحابة ولا يثبت، وأورد من طريق هشام بن محمد بن عمارة، عن عمرو بن ثابت، عن أبيه، عن أبي فاختة- أن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلّم زار عليّا … الحديث. انتهى.

وذكره العجليّ، وابن حبّان، وغيرهما في ثقات التابعين، وهو متّجه، واسمه سعيد ابن علاقة.
وقد أخرج الحديث المذكور أبو داود الطيالسي، عن عمرو بن ثابت، عن أبيه، فقال: عن أبي فاختة، عن علي، قال: زارنا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلّم فبات عندنا «1» … الحديث[95].

__________
(1) أورده الهيثمي في الزوائد 8/ 110 وقال رواه الطبراني وفيه الفضل بن المختار وهو ضعيف.

حرف الفاء في الكنى

أبو فاختة: شهد صفين مع علي رضي الله عنه، وروى عنه، حدث عنه ابنه، وعمرو بن دينار.
أنبأنا أبو الحسن علي بن محمود بن محمد الصابوني قال: أخبرنا أبو محمد ابن الخشاب النحوي- في كتابه- قال: أخبرنا أبو الحسين بن الفراء قال: أخبرنا أبو طاهر الباقلاني قال: أخبرنا أبو علي بن شاذان قال: حدثنا أبو الحسن بن ننجاب (154- و) قال: حدثنا ابراهيم بن الحسين قال: حدثنا يحيى الجعفي قال: حدثني سفيان بن عيينة عن عمرو بن دينار عن أبي فاختة قال: أتيت عليّا يوم صفين بأسير، فقال له الاسير: لا تقتلني، فقال له علي: لا أقتلك صبرا اني أخاف الله رب العالمين، ثم قال له علي: أفيك خير، أتبايع؟ فقال الرجل: نعم، فقال علي للذي جاء به: خذ سلاحه، وخل سبيله[96].

و ثوير بن أبي فاختة سعيد بن علاقة أخو برد، و أبوهما مولى أم هانى‏ء بنت أبي طالب، عداده في أهل الكوفة: تابعي. الصواب أنه من أتباع التابعين؛ لأنه يروي مع أخيه عن أبيهما عن علي بن أبي طالب، كذا في كتاب الثقات لابن حبان[97].

قرأنا على أبي الفضل بن ناصر عن أبي طاهر محمد بن أحمد أنا هبة الله بن إبراهيم بن عمر نا أحمد بن محمد بن إسماعيل أنا أبو بشر محمد بن أحمد بن حماد أخبرني محمد بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن محمد بن عمرو قال أبو فاختة مولى بني هاشم شهد مشاهد علي هلك في إمارة عبد الملك أو الوليد بن عبد الملك[98] .

 

 

[بیست و هفت]

آیا کلام المیزان در رد قول ابو فاختة تامّ است؟

صاحب المیزان در ضمن اقوال مفسرین ذیل معنای محکمات و متشابهات، قول ابو فاخته را همراه با قول سعید بن جبیر کنار هم قرار داده و به عنوان دومین قول، نقل فرموده و سپس رد کردند:

[کلام علامه طباطبایی]

و ثانيها عكس الأول و هو أن المحكمات هي الحروف المقطعة في فواتح السور و المتشابهات غيرها. نقل ذلك عن أبي فاختة حيث ذكر في قوله تعالى”: هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ: إنهن فواتح السور منها يستخرج القرآن: الم ذلِكَ الْكِتابُ، منها استخرجت البقرة- و الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، منها استخرجت آل عمران

و عن سعيد بن جبير مثله في معنى قوله”: هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ، قال: أصل الكتاب لأنهن مكتوبات في جميع الكتب ، انتهى.

و يدل ذلك على أنهما يذهبان في معنى فواتح السور إلى أن المراد بها ألفاظ الحروف بعناية أن الكتاب الذي نزل عليكم هو هذه الحروف المقطعة التي تتألف منها الكلمات و الجمل، كما هو أحد المذاهب في معنى فواتح السور.

و فيه: مضافا إلى أنه مبني على ما لا دليل عليه أصلا أعني تفسير الحروف المقطعة في فواتح السور بما عرفت أنه لا ينطبق على نفس الآية فإن جميع القرآن غير فواتح السور يصير حينئذ من المتشابه، و قد ذم الله سبحانه اتباع المتشابه، و عده من زيغ القلب مع أنه تعالى مدح اتباع القرآن بل عده من أوجب الواجبات كقوله تعالى: «وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ»: الأعراف- 157، و غيره من الآيات[99].

[ترجمه کلام علامه]

دوم عكس تفسير اول است، و آن اين است كه آيات محكم عبارت است از حروف مقطعه در اوايل بعضى از سوره‏‌ها، و آيات متشابه بقيه قرآن است.

اين تفسير را به ابى فاخته نسبت داده‏‌اند، كه در تفسير آيه:” هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ” گفته: ام الكتاب، عبارت است از فواتح سور، كه قرآن از آنها استخراج شده، يعنى سوره بقره از “الف، لام، ميم” استخراج شده، و در سوره آل عمران از “الف، لام، ميم اللَّه لا اله الا هو الحى القيوم” استخراج شده.
از سعيد بن جبير نقل شده كه نظير اين معنا را براى “ام الكتاب” كرده، و گفته: اصل كتاب اين حروف هستند، چون در همه كتابها وجود دارند.

اين بود گفتار سعيد بن جبير، و از اينجا مى‏فهميم كه ابن عباس (ابو فاختة ظ) و سعيد بن جبير نظرشان در باره رموز اول سوره‏‌ها اين بوده كه خداى تعالى خواسته است بفرمايد: قرآن از همين حروفى تشكيل شده كه خود شما با آن سخن مى‏گوييد، و اگر نمى‏پذيريد كه كلام خدا است آيه‏اى مثل آن بياوريد.

اين يكى از وجوهى است كه در معناى حروف مقطعه ذكر كرده‏‌اند و ليكن علاوه بر اين كه هيچ دليلى بر اين وجه نيست، اين اشكال هم بر آن وارد است، كه با خود آيه شريفه منطبق نيست، چون بنا بر اين وجه، غير از فواتح سور بايد تمامى قرآن متشابه باشد، و خداى تعالى هم در آيه مورد بحث كسانى را كه از متشابهات قرآن پيروى مى‏كنند مذمت نموده، و آن را از انحراف قلب دانسته، نتيجه اين مى‏شود كه مردم موظف باشند هيچيك از آيات قرآن را پيروى نكنند، با اين كه در تعداد زيادى از آيات، مردم را به پيروى از قرآن واداشته و ستوده، و بلكه آن را از واجب‏ترين واجبات شمرده، مانند آيه” وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ”  و آيات ديگر[100].

[بررسی کلام علامه طباطبایی]

سه نکته در اینجا به ذهن میرسد:

۱- قول ابو فاخته غیر از قول سعید بن جبیر است و ربطی به هم ندارد.

۲- مقصود ابو فاخته اصلا الفاظ حروف مقطعه نیست.

۳- بلی بنابر این تفسیر تمام قرآن غیر از حروف مقطعه از متشابهات میشوند اما هرگز قرآن کریم اتّباع متشابهات را به طور مطلق مذمت نفرموده است، کجا قرآن فرموده که اتّباع متشابه از زیغ قلب است؟! بلکه میفرماید: آیات قرآن دو قسم است و کسانی که در قلوب آنها زیغ است به قصد طلب فتنه و طلب تاویل آنها، سراغ متشابهات میروند، ولی نمیفرماید مؤمنین نباید اصلا سراغ فهم متشابهات بروند، بنابر قول ابو فاختة همه آیات قرآن متشابهات هستند اما نباید کسی به قصد طلب فتنة و تاویل سراغ آنها برود بلکه باید به قصد فهم صحیح و درک معنای مقصود سراغ انها برود.

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في‏ قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ[101]

و شاهد قول ابو فاخته اینکه در آیه دیگر تمام آیات قرآن را متشابه مینامد: «الله نزّل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی[102]»، و لذا صاحب المیزان مجبور شدند بگویند معنای متشابه در این دو آیة فرق میکند[103]![104]

 

[سی]


به هر حال در روايات شيعه و سني اشارات روشن به مطالب بسيار دور از ذهن عموم مردم آمده است كه همه چيز در قرآن هست! در كافي آمده حضرت فرمودند: اگر كسي بيايد و ريز به ريز خبر همه عوالم را در قرآن به شما نشان دهد لتعجبّتم!! لو اتاكم من يخبركم بذلك لتعجبّتم! و نيز فرمودند: امام هر چه ميداند از قرآن ميداند اعلم ذلك من كتاب الله، در تفسير قمي آمده: علم كل شيء في عسق! و در ده‌ها كتب اهل سنت از ابن عباس نقل شده كه اگر عقال شتر را گم كنم آن را در كتاب خدا پيدا ميكنم: الإتقان في علوم القرآن (4/ 30) وابن عباس حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله تعالى

اما كدام مصحف اين وصف عجيب را دارد؟ جواب مورد ادعا اين است كه اساسا هندسه گوهر وحي قرآني، ريخت هولوگرام دارد، قرآن ميفرمايد: و لو ان قرآنا سيرت به الجبال! دقت فرماييد كه كلمه (قرآنا) تنوين دارد و ميتواند به معناي كوچكترين جزء قرآن باشد! در روايت آمده خذ من القرآن ما شئت لما شئت! به كلمه (من) در اين آيه توجه فرماييد: و ننزل من القرآن ما هو شفاء.

در نهج البلاغه است در وصف قرآن کریم: «و إن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به[105]»

مقصود من جمله «لا تفنی عجائبه» است، قرآن کریم در هر سطری پیاده شود نماینده کل است و مشتمل بر عجائب، نظیر انتقال محور است که هر کجا برود اما میتوان مبدء را از آن کشف کرد، یا مثلا اگر جدول ضربی تشکیل دهیم که فقط مربوط به ضرب اعداد بین ۵۰ تا ۶۰ در اعداد بین ۳۵ تا ۴۵ باشد، هر کس نظام جدول ضرب را بداند میفهمد که این قطعه جدول نشان میدهد تمام جدول را، و شاید این مقصود ابوفاخته از استخراج باشد، و تازه این غیر از قضیه کل شیء فی کل شیء است که بحث خاص خود دارد.

به هرحال الآن به ذهنم آمد که قضیه جالبی که برای خودم در این رابطه پیش آمده ذکر کنم:

روزی در کتابخانه به کتابهای موجود در قفسه‌ها نگاه میکردم، چشمم به یک کتاب راجع به قرأن افتاد، دست بردم و در حال ایستاده مطالبی از آن را مرور کردم، نوشته بود تعداد کلمه یوم در قرآن معادل ایام سال یعنی ۳۶۵ روز است، به یاد دارم وقتی به خانه رسیدم به سراغ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم از محمد فؤاد عبد الباقی رفتم، چون در خاطرم بود که این کتاب شماره کلمات را کنارش مینویسد، دیدیم در کنار کلمه یوم (شامل یوم و الیوم) نوشته: ۳۴۸ ، و در کنار کلمه یوما نوشته: ۱۶ ، حساب کردم میشود: ۳۶۴ ، کاملا در خاطرم مانده که در ذهنم به نویسنده کتابی که در کتابخانه دیده بودم گفتم: نشد!! آقا شما میخواهید با اضافه کردن یک عدد، ۳۶۴ را ۳۶۵ حساب کنید و بدینوسیله اعجاز ثابت کنید؟! اتفاقا همین تفاوت یک هاست که خیلی مهم است!

این جریان گذشت و بنده از فکر روی اینگونه اعجازها منصرف شدم، چندین ماه بعد به مناسبتی، مقدمه کتاب المعجم المفهرس را مطالعه میکردم، ناگاه به چیزی برخورد کردم که بهت‌زده شدم! نویسنده عذرخواهی کرده بود که من تمام سعیم را کردم تا چیزی فوت نشود اما متاسفانه ۱۵ لفظ از قلم افتاده!!! «و انی أحمد الله علی انه لم یسقط منی غیر خمس عشرة لفظة»[106]! و جدول این ۱۵ کلمه را آورده، نمیتوانم حال خود را توصیف کنم، به سطر آخر زل زده بودم: یک مورد از قلم افتاده کلمه یوم از آیه ۵۹ سوره مبارکه اعراف بود!! گفتم: حسین! ۳۶۵ شد! این مؤلف میگوید با چه دقتی از اول تا آخر مصحف را سطر به سطر رصد کردم اما متاسفانه ۱۵ مورد از قلم افتاده که از آنها یوم است، اما نازل کننده قران کریم در طی بیست و سه سال آن را نازل فرموده و عدد ۳۶۵ را نگه داشته! سبحان الله العظیم منزل القرآن الکریم علی رسوله الامین.

 

 

[سی و یک]

[جمع‌بندی مباحث ]

سلام علیکم

بحث بسیار جالبی است. بنده هم از جناب hosyn[107] تقاضا می کنم بحث خود را ادامه دهند.

آن گونه که بنده تا اینجا فهمیدم ظاهرا باید روی این مقدمه از کلام ایشان بیشتر دقت شود:

من سیر بحث ایشان را با توجه به درک خودم می نویسم تا ادامه بحث واضح شود:

  1. قرآن کریم محكمي است به تفصيل آمده، محکمش حروف مقطعه است و بقیه آیات تفصیل این حروف است.
    ( احتمال دارد که اولين مرحله كه وحي ظهور نموده به صورت كتابت بوده و سپس ملك وحي قرائت كرده؛ و نیز احتمال دارد که ملك وحي چندين جور همين را براي حضرت قرائت كرده باشد، یا در آن واحد چندين قرائت ميكس شده به پیامبر ارائه شده باشد.) (ظاهرا این احتمال نظر صحیح در مبنای مورد نظر hosyn است.)
  2. همه چیز در قرآن هست.
  3. هندسه گوهر وحي قرآني، ريخت هولوگرام دارد (یعنی هر بخشی از آن حاوی کل آن است)
  4. تعدد قرائات یک کمال لازم برای قرآن است برای نشان دادن تمام حقایق. (برای اینکه مقدمه 1و 2 حاصل شود، یکی از ابزارهایش تعدد قرائات است) و تعدد قرائات، ریشه وحیانی دارد نه اینکه ناشی از تصرف بشری باشد و لذا قرائاتی اعتبار دارند که بر اساس روایت باشند نه بر اساس اجتهاد و رای شخصی.
  5. تا قرن چهارم تعدد قرائات (نه منحصر به مصحف عثمانی بلکه با استناد به مصاحف سایر صحابه مانند ابن مسعود و ابی و نیز نه فقط در حد اعراب و نقطه، بلکه در حد بیشتر و کمتر بودن کلمات) امری رایج در شیعه و سنی بود؛ اما در این قرن، به خاطر اینکه خطر گسترش شیعه مواجه شده بودند، برخی از علمای اهل سنت، که این قرائات را بسیار محدود کنند و فقط مصحف عثمانی را به رسمیت بشناسند. لذا با اینکه روایات متعدد در کتب معتبر سنی (مثل صحیح بخاری) درباره اعتبار سایر مصاحف [درباره مصحف ابن مسعود به ذیل مناقب ابن مسعود در صحیح بخاری مراجعه کنید] و سایر قرائات وجود داشت، اما در این قرن ادعا شد که اجماع فقط بر مصحف عثمانی و قرائات سبعه مورد نظر وجود دارد و بقیه مصاحف و قرائات، قرائات شاذ و کنارگذاشتنی هستند.
  6. بر اساس این فرهنگ سازی که در قرن چهارم توسط عده ای از علمای اهل سنت انجام شد و مخالفین این فرهنگ جدید، حتی اگر از بزرگان اهل سنت بودند، بشدت سرکوب شدند (مثل تنبه ابن شنبوذ)، کم کم این گونه القا شد که هر قرائتی غیر از این هفت قرائتی که این مجاهد در میان جامعه شایع کرده، قرائت شاذ و خلاف اجماع و غیر قابل اعتناست.
  7. بر اساس این فرهنگ سازی، روایاتی که در کتب اهل سنت درباره قرائات دیگر و مصاحف دیگر بود، همگی به عنوان قرائات شاذ تفسیر شد و روایاتی که در کتب شیعه بود به عنوان اعتقاد شیعه به تحریف قرآن تفسیر شد، در حالی که سنخ هر دو دسته روایات شبیه همدیگر بوده است و شاذ شدن موارد موجود در اهل سنت هم نظر علمای قرن چهارم به بعد است و گرنه کسانی مثل بخاری و ابن حبان که سخن شاذ دورانداختنی را در صحاح خود نمی آورند.

جناب آقای hosyn ، اولا بفرمایید برداشت بنده صحیح بوده است یا خیر؟

ثانیا اگر امکان دارد بقیه بحث را ادامه دهید.

ثالثا بنده هم چند سوال دارم که انشاء الله بعد از اینکه فهمیدم برداشتم درست بوده مطرح خواهم کرد[108].

 

 

[سی و دو]

سلام علیکم

ظاهرا کاربر hosyn فرصت نگاه کردن نداشته اند. لذا سوالاتی که برایم پیش آمده بود (یعنی ثالثا) را همینجا عرض می کنم:

  • روایت ابوفاخته را که نقل کردید:

عن أبي فاختة أنه قال في هذه الآية: مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قال: أم الكتاب: فواتح السور، منها يستخرج القرآن الم ذلِكَ الْكِتابُ منها استخرجت البقرة، و الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منها استخرجت آل عمران.

در ادامه فرمودید:

نقل قول:

دقت فرماييد كه نميگويد فقط سوره خاص، بلكه در ابتدا ميگويد: منها يستخرج القرآن! هر چند بعد كه مثال ميزند نام از سوره خاص ميبرد اما نزد اهل تحقيق مقصود كلي و نهائي خود را نشان ميدهد.

این را نفهمیدم. ظهور اولیه کلام این است که جملات بعد مفسر جملات قبل است یعنی «منها یستخرج القرآن» به این معناست که از «الم» سوره بقره درآمده و … . آن وقت این اشکال پیش می آید که سوره هایی که حروف مقطعه ندارد چه می شود؟ ظاهرا شما با توجه به این اشکال فرموده اید: «نزد اهل تحقيق مقصود كلي و نهائي خود را نشان ميدهد». اما این اشکال شواهد دیگری دارد. یادم نیست که روایت دیدم یا در المیزان خواندم که فواتح هر سوره ای مربوط به خود آن سوره است که این موید همان فقره دوم است که «الم منها استخرجت البقره» خود به کار بردن تعبیر فواتح السور به جای حروف مقطعه در روایت ابوفاخته نیز موید این است که ناظر به سوره های خاص است نه مطلق قرآن. به هر حال بنده از اهل تحقیق نیستم. اگر امکان دارد مطلب را برایم بازتر کنید.
2) درباره امتیاز چندمنظوره بودن زبان عربی به نقش اعراب و نقطه اشاره کرده اید. سوال بنده این است که این ظاهرا در حد یک موید بحث شما بود نه رکن اصلی استدلال؟ درست است؟ زیرا هم در نقلهای از مصاحف ابن مسعود و از ائمه کلمات اضافه هم وجود دارد و هم در همین قرائات سبعه موجود در نزد ما کلمات کم و زیاد وجود دارد. مثلا در قرائت ورش از نافع که ظاهرا دومین قرائت به لحاظ شهرت است در آیه23 سوره حدید (فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ) کلمه «هو» را ندارد[109].

 

 

[سی و سه]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

سلام علیکم

ظهور اولیه کلام این است که جملات بعد مفسر جملات قبل است یعنی منها یستخرج القران به این معناست که از الم سوره بقره درآمده و … . آن وقت این اشکال پیش می آید که سوره هایی که حروف مقطعه ندارد چه می شود؟

و علیکم السلام

برادر عزیز و گرامی، خیلی من را خوشحال کردید که این بحث را از حالت منولوگ خارج کردید، هم خوب خلاصه کردید و هم سؤالات خوبی مطرح کردید، اما متاسفانه شرائط فعلی من طوری است که نمیتوانم به تفصیل چیزی بنویسم، لذا باید حوصله کنید بنده خورد خورد هر چه به ذهنم میرسد عرض کنم، و اگر ممکن است خود شما و سایر دوستان به هر چه از شواهد که له یا علیه مدعای من است برخورد کردید، همینجا ذکر کنید تا بحث پربارتر شود.

به هر حال با اجازه شما و تشکر مجدد فقط سؤال اول را بررسی میکنم:

ببینید ابو فاخته نگفت: منها یستخرج سورها، بلکه گفت منها یستخرج القرآن، بلی سوره بقره را توضیح داد که از الم ذلک الکتاب استخراج میشود، و همچنین سوره آل‌عمران از الم الله لا اله الا هو استخراج میشود، اما مگر کار فواتح سور اختصاص به خود سوره‌هایشان دارد، یعنی یکی از فواتح سور وقتی در مقام مستخرج و منبع سوره خاص است طوری رفتار میکند، و وقتی در مقام مستخرج تمام قرآن است به صورت یک شبکه با سایر فواتح سور عمل میکند، مثلا وقتی سوره‌ای که فواتح ندارد استخراج میشود از ارتباط دو فواتح کمک میگیرد، (قطع نظر از اینکه گفته میشود تمام حروف قرآن مآلاً مقطعه هستند) و این فقط یک احتمال است که به ذهن قاصر من میرسد، و بنده هیچ از نحوه آن چیزی نمیدانم، ولی میگویم: عبارت ابو فاخته را میتوان چنین معنا کرد که دنباله عبارت، فقط توضیح قبل نباشد بلکه نظیر بیان مورد و صغری در کنار اعلان کبرای کلی باشد، یعنی علی ايّ حال فواتح سور، مجموعا به آنالیز ترکیبی‌شان، قرآن هستند که در فضای تدوین تکوین، نقش مبادی تدوین و الفبای آن را ایفا میکنند. و الله العالم

 

 

[سی و چهار]

سلام علیکم

من منتظر پاسخ دوم و ادامه بحث بودم اما خبری نشد.

ضمنا با توجه به نکات مورد نظر شما، آیاتی از سوره حجر به ذهنم رسید که ممکن است با بحث شما مرتبط باشد:

كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى المُقْتَسِمِينَ (90)‏ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ (91) فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِيْنَ (92) عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ (93)

آیا مقتسمین که قرآن را عضین کردند احتمال ندارد اشاره به همین جریان سه عثمان باشد؟ (فکر می کنم جریان سه عثمان را ذیل تاپیک چرا نام علی در قرآن نیامده است؟ مطرح کردید[110]:

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

اول بار بنده در یک فروم اهل سنت دیدم که آنجا مطرح کرده بود حق نعمت این عثمان‌های سه‌گانه را بر مسلمین، اولی خلیفه سوم عثمان بن عفان، دومی حافظ عثمان خطاط معروف دوره عثمانی، و سومی عثمان طه خطاط معروف عصر ما که هنوز حیات دارد.
http://en.wikipedia.org/wiki/H%C3%A2fiz_Osman
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%…85%D8%A7%D9%86
http://ar.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%…85%D8%A7%D9%86
این چند لینک میتواند کلیدی باشد برای جستجوهای دیگر، و به هرحال خود او شاید کلیدی باشد برای این سؤال کلیدی:
از چه زمانی قرائت حفص از عاصم رایج مطلق شد؟ و چرا؟ شواهد تاریخی روشن گواهی میدهد که حافظ که گفته: قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت، واقعا زمان او چهارده روایت شایع و رایج بوده، از چه زمانی این وضع تغییر کرد؟ و چرا؟

 

 

 

[سی و پنج]

من منتظر پاسخ دوم و ادامه بحث بودم اما خبری نشد.

با عرض پوزش، اما راجع به نکته دومی که فرمودید[111]: درست است که کوچ کردن حروف مصوت از پایه کلمه به موضع حرکات، فقط در محدوده ثبات پایه و حروف صامت آن معنا مییابد و نمیتواند مصحح قرائاتی که در پایه مشترک نیستند بشود، اما نکته مهم این است که اگر ثبوتا فهمیدیم که میتواند این انعطاف در وجوه مختلف یک پایه، همگی از ناحیه ملک وحی، سر و سامان یابد، و رأس مخروط یک آیه به عنوان یک نقطه بسیط، به صورت تدوین تکوین، منبسط شود، و در انبساط خود، همه وجوه، دفعتا توسط ملک وحی، قرائت شود، و تمانعی در کار نباشد، زمینه درک تعدد قرائت ملک وحی، نسبت به پایه‌های هم‌موضع، فراهم میشود.
و دراین تاپیک هم بحث مناسب اینجا صورت گرفته که اگر فرصت شد بخشی از آن را در این تاپیک میآورم:

http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?t=109797

 

 

[سی و شش]

[حروف مصوّت]

موضع حرکت حروف در کتابت عربی و فارسی، یک حرف صامت را منعطف میکند تا چهار حالت را بتواند نشان دهد، سه حالت مربوط به حرکت است و یک حالت به نبود حرکت مربوط است، اما این مبتنی بر دخالت دادن تنها سه حرف مصوت است که به ضمیمه اشباع آنها شش حالت حاصل میشود، و چون تعداد حروف مصوت، بیشتر از اینها است، کما اینکه در علم فونتیک توضیح داده شده، و نمونه آنها را میتوانید اینجا بشنوید،‌ پس واقعیت حالات یک حرف صامت، خیلی بیش از این تلفظ و کتابت رایج است، و شاید سخن‌های غیر مفهوم و شاید تلاوت، که از بعض معصومین نقل شده، بی ارتباط با این نباشد، به هر حال ملاحظه میکنید که واقعیت ترکیبات همخوان‌ها با واکه‌ها چقدر طیف وسیعی پیدا میکند.

[نقطه گذاری]

این تنها مربوط به حروف مصوت بود، و اما آنچه مربوط به مسأله نقطه‌گذاری است پس خیلی بیش از اینها است، نقطه‌گذاری بر خلاف حرکات، تنها مربوط به نوشتن و کتابت است، و تعیین حالات مختلف صامت‌ها در نماد آنها است، مثلا به این شش حرف نگاه کنید: ( بـ نـ يـ تـ پـ ثـ )، در زبان فارسی اگر از نقطه صرف نظر کنیم، تنها یک نماد پایه داریم، اما با اضافه کردن یک یا دو یا سه نقطه در بالا یا پایین، پنج یا شش حرف صامت نمایش داده میشود، که حالات ممکنه باز بیش از اینها است.

و اگر بگوییم اصل قرآن کریم در لوح، مکتوب است، باید ببینیم نحوه کتابت آن لوح، و پایه انتخاب شده برای نمایش حروف، از چه انعطافی برخوردار است، یعنی در فضای نشانه‌شناسی، آیا پایه‌ها نشانه‌های چندین منظوره نیستند؟ و اگر تدوین بخواهد مطابق تکوین باشد بهترین مسیر نمایش آن چیست؟

و یک سؤال مهم این است که آیا انعطاف در یک سیستم نمادی، نقص حساب میشود یا کمال یا بستگی دارد؟ مثلا واو فارسی که با نماد (و) نشان داده میشود، انعطاف خاصی نسبت به دو نماد (w) و (v) دارد، اگر بخواهیم تلفظ (very well) را در فارسی بنویسیم مینویسیم: (وری ول) ، اما معلم انگلیسی توضیح میدهد که این دو واو در تلفظ تفاوت میکند، ولی چاره‌ای نداریم دو حرف متفاوت لاتین را به یک حرف فارسی نشان دهیم، و این نقص تلفظ و به تبع آن نقص کتابت فارسی است، و این گونه نقص معمولا در زبانها پیدا میشود، و به همین جهت (International Phonetic Alphabet) پدید آمده است، و به نظر میرسد اگر علم سمیولوژی، پیشرفت کند و تمام زوایای بحثها کامل شود، سیستمهای نمادی تجریدی بسیار منعطف و چندین منظوره، نه تنها ناقص محسوب نشوند بلکه خیلی کارآمد باشند به شرط اینکه در جای خود استفاده شوند.

اما راجع به آیه شریفه «جعلوا القرآن عضین[112]»، پس اصلا مربوط به نوشتن قرآن بر طبق یک روایت یا یک قرائت نیست، چون هر قرائت یک مجلای قرآن کریم است، و مجلی با اقتسام عضین خیلی متفاوت است، حتی مصحف امیر المؤمنین  که مشتمل بر تمام سبعة احرف و تفاسیر آنها هست، وقتی در لوح ناسوتی جلوه میکند، چاره‌ای جز تعدد مجلی ندارد، و هر مجلی هوهویت با ظاهر دارد و با قطعه‌ای از شیء متفاوت است.

 

 

 [سی و هفت]

[چکیده‌ای از بحث اختلاف قرائات]

با عرض پوزش، اما راجع به نکته دومی که فرمودید: درست است که کوچ کردن حروف مصوت از پایه کلمه به موضع حرکات، فقط در محدوده ثبات پایه و حروف صامت آن معنا مییابد و نمیتواند مصحح قرائاتی که در پایه مشترک نیستند بشود، اما نکته مهم این است که اگر ثبوتا فهمیدیم که میتواند این انعطاف در وجوه مختلف یک پایه، همگی از ناحیه ملک وحی، سر و سامان یابد، و رأس مخروط یک آیه به عنوان یک نقطه بسیط، به صورت تدوین تکوین، منبسط شود، و در انبساط خود، همه وجوه، دفعتا توسط ملک وحی، قرائت شود، و تمانعی در کار نباشد، زمینه درک تعدد قرائت ملک وحی، نسبت به پایه‌های هم‌موضع، فراهم میشود.

و دراین تاپیک هم بحث مناسب اینجا صورت گرفته که اگر فرصت شد بخشی از آن را در این تاپیک میآورم:

http://www.iranclubs.org/forums/showthread.php?t=109797

بسیار ممنون از توضیح شما، هرچند که بسیار فشرده بود اما فکر می کنم فهمیدم!

من برای اینکه مطلب برای ادامه بحث هم برای خودم و هم برای خوانندگانی که فرصت مطالعه کامل گفتگوی مذکور را ندارند، واضحتر شود و بلکه زحمت شما کمتر شود خلاصه‌ای از بحث مذکور را در اینجا می‌آورم:

در تاپیک مذکور (با عنوان: اختلاف قرائات) سوال این بوده که:

«چگونه اختلاف قراءات با عدم تحریف قرآن سازگار است؛ مخصوصا اختلاف قراءتهایی که معنا را تغییر می دهند»

پاسخ اولیه این بوده که:

تحریف، تغییر دادن عمدی کلام است به غیر اصل آن، اما اختلاف قرائت هر چند معنا تغییر کند اما تغییر دادن نیست، و خود شارع مقدس جلوگیری از اختلاف قرائات نفرموده، بلکه فقها نقل اجماع میکنند که خواندن نماز به هر یک از قرائات سبعه صحیح است.

سپس برای فهم بیشتر مساله فرموده‌اید:

«چند نکته باید در نظر گرفت:

۱- روایت نزل القرآن علی سبعة احرف

۲- روایت کذبوا انما هو واحد نزل من عند واحد

۳- آیا اصل قرآن، مکتوب و صحیفه است یا ملفوظ و مقرو است؟ دلالت آیات نیاز به تدبر تام دارد، یعنی عنصر پایه را باید فهمید.
۴- آنچه جبرئیل علیه السلام آورده چگونه بوده؟ خود آن هر عنصرش منشور ذو وجوه بوده یا طور دیگری؟ بنده مکرر عرض میکنم به نظر میرسد قرآن تعدد قرائات برای او لازم بوده نه اینکه فقط برای سهولت مکلفین اجازه داده باشند.

بعد از چند رد و بدل کلام، فرموده‌اید:

«بنده مکرر عرض میکنم الفبای تحقیق در متن‌شناسی و تفسیر قرآن، تمام کردن بحث حروف مقطعه قرآن است، می توان به راحتی از کنار آن عبور کرد و خود را راحت کرد و هر چه خواست علیه قرآن گفت تا روزش برسد و صبح دولتش بدمد، اما بنده به اشاره روایات اهل البیت علیهم السلام عرض میکنم: هر چه بخواهید در این حروف هست! علم کل شیئ فی عسق! گفت چه فایده دارد این حروف المص؟! فرمودند بس کن و بشمار: الف، یک؛ لام، سی؛ الی آخر روایت، که بحث سنگین خودش را دارد، ولی منظور من این است اصل اربیتالی بودن را میرساند، و شما را ارجاع میدهم به روایت کافی کتاب فضل القرآن فیه خبر السماء و الارض الخ

… ما تا کیفیت وحی را ندانیم چگونه عنصر پایه وحی را بفهمیم؟!، پس از عسق میفرماید کذلک یوحی!!! لذا اگر حروف مقطعه را فهمیدیم می فهمیم عورات است یا مرات، و تا نفهمیدیم در حرج نیستیم، ملاصدرا میگوید عرفا همه قرآن را به صورت حروف مقطعه میبینند! به نظرم در مفاتیح الغیب او دیدم.

من هیچگاه ادعا نکردم از حروف مقطعه سر در میآورم!! بنده عرض کردم متدولوژی متن‌شناسی قرآن نقطه آغازی دارد، و میدانید مدل‌های الگوریتمی و پیشرفت در یک موضوع، بحث خاص خود را دارد و ربطی به آگاهی از مقداردهی متغیرهای آن ندارد.»

سپس بحثی تا پست 34 درگرفته بین حضرتعالی و کاربر «خیرالبریه» درباره اینکه ایشان معتقد بوده که شیطان هنگام استماع افراد قرآن را، در شنیدن افراد تصرف می‌کرده و شما این موضع را به چالش کشیده و نپذیرفته‌اید و در پست 34 در پاسخ به درخواست ایشان درباره نظرتان درباره ریشه اختلاف قرائات فرموده‌اید:

«به نظر بنده، اختلاف قرائات امر لا ینفک از ریخت تقابلی قرآن با تکوین است، چون قرآن کریم کتاب تدوینی است که کتاب تکوین را در خودش نگاشت کامل میکند، و همانگونه که در شبکه کتاب تکوین، بعض مؤلفه‌ها در نود قرار میگیرند و نقش چند منظوره دارند، به همین وزان در کتاب تدوین، طبق ضوابط سمیولوژیک، بعض نشانه‌ها نقش چند منظوره دارند، و از همینجا قرآن به زبان دارای پایه همخوان نازل شده، و واکه‌ها به صورت اعراب ظاهر میشوند، و این خود زمینه نشانه‌های چند منظوره را فراهم میکند.

و در پست 39 درباره اینکه «چرا خداوند چنین پیام چند منظوره فرستاده» توضیح داده‌اید:

«پیام چندمنظوره هم محتوا را افزایش میدهد و هم مخاطب را، و سر سوزنی حقیقت را مخفی نمیکند! مثلا اگر یک آگهی تبلیغاتی همزمان در یک نماد تبلیغی، تبلیغ چندین جنس و چندین شرکت و چندین طرح بهداشتی و سلامتی و بهزیستی و … را ارائه دهد، احدی میگوید حقیقت را مخفی کرده است! پیام چندمنظوره چند حقیقت را با هم عرضه میکند بدون اینکه حقیقتی را مخفی کند.» و سپس درباره آیات متشابه توضیح داده‌اید که: «اگر در خود آیه شریفه دقت کنید هرگز قرآن نمیفرماید آیات متشابه موجب فتنه میشوند، بلکه میگوید ریخت تکوینی آیات متشابه همانند کارد است که کسی که سوء نیت دارد میتواند از آن استفاده بد بکند بدون اینکه ربطی به جایگاه صحیح خلق کارد داشته باشد، و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاویله، آیه میفرماید به خاطر طلب فتنه، آیات متشابه را پی جویی میکنند.»

و پس از اصرار ایشان بر اینکه اختلاف قرائات منجر به وجود تضاد در محتوای وحی می‌شود در پست 41 توضیح داده‌اید

«بنده اشتمال یک نشانه چند منظوره بر مطالب متضاد را یکی از زیباترین موارد کاربرد نشانه‌ها میبینم! و شواهدی هم در روایات دارد، مثلا قتل الانسان ما أکفره! یک مذمت آشکار و نفرین بر انسان کافر است! اما در روایت تاویلی آیه میبینید میگوید: منظور از انسان، امیر المؤمنین ، و ايّ شیئ کان سبب قتله؟ هل کان کافرا؟ ايّ شیء أکفره؟! من ايّ شیئ خلقه الی آخر الروایة.»

دوباره بحث شما با کاربر مذکور به فلسفه وجود شیطان و مساله شر کشیده شده (که به نظرم باز به حاشیه رفتن بحث است) تا اینکه در پست 51 در پاسخ به سوال ایشان درباره معنای آیه 52 سوره حج ظاهرا نظر نهایی خود درباره معنای آیه 52 سوره حج (که مورد استناد کاربر مذکور برای انتساب مداخله شیطان در استماع وحی توسط افراد بوده را چنین شرح داده‌اید:

«والذين سعوا في آياتنا معاجزين أولئك أصحاب الجحيم (51) وما أرسلنا من قبلك من رسول ولا نبي إلا إذا تمنى ألقى الشيطان في أمنيته فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته والله عليم حكيم (52)»

«آیه ۵۲ سوره مبارکه حج را باید با آیه ۵۱ فهمید، و الذین سعوا فی آیاتنا معاجزین، کلمه آیاتنا همانگونه که برای آیات لفظی به کار میرود در موارد متعدد برای آیات تکوینی هم به کار رفته است، برای بدن فرعون تعبیر آیه و آیات شده: الیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک آیة و ان کثیرا من الناس عن آیاتنا لغافلون، و یا در وصف غار اصحاب کهف تعبیر آیات دارد: و تری الشمس الی قوله تعالی: ذلک من آیات الله، و این نظیر خیلی دارد.

وقتی اسلام کم‌کم رو به رشد گذاشت و جمعیت مسلمین زیاد میشد و آیاتی نظیر شق القمر و سایر معجزات و کرامات، ظهور میکرد که اصل دین را ثابت میکرد، افرادی نظیر ابوسفیان و ولید بن المغیرة و امثالهم ناراحت بودند، انه فکر و قدر، بعد از فکرها گفت: ان هذا الا سحر یؤثر! این جنگ نرم بود، و امثال ابوسفیان هم تدارک جنگ سخت میکردند و چقدر سختی برای مسلمین فراهم کردند، پس این تلاش آنها در آیه ۵۱ اشاره شده است، سعوا فی آیاتنا معاجزین.

در آیه ۵۲ خداوند متعال پیامبرش را تسکین میدهد، میفرماید: هیچ صاحب رسالت و پیام بزرگ نیست مگر اینکه تدبیر میکند بهترین راندمان را در تبلیغش داشته باشد، اما شیاطین هم دست به کار هستند و نمیگذارند خواسته‌های آرمانی او انجام شود و در مسیر تحقق آن سنگ‌اندازی میکنند، و خداوند هم در دو مرحله آثار تخریب شیاطین را از بین میبرد، اول نسخ کوتاه‌مدت، و سپس إحکام درازمدت، میفرماید این شیاطین این همه برای شما زحمت ایجاد کردند با فتح مکه همه آنها نسخ میشود، لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر، و نسخ، محو و بی‌ثمر کردن تلاش آنهاست، یعنی اصل دین میماند و تلاش آنها برای محو اصل دین به نتیجه نمیرسد، با غدیر یئس الذین کفروا من دینکم، ولی هشدار فلا تخشوهم و اخشونِ برای فتن عظیمه منافقین بر همه اتمام حجت میکند، اما مرحله نهائی که محکم کردن تمام عیار آیات است، در آینده دور (ثم یحکم در قبال فینسخ) محقق میشود، یعنی همان روز لیظهره علی الدین کله، همان روز فسوف یاتي الله بقوم، و در ادامه در آیات ۵۳ به بعد، رمز و حکم قضیه بیان میشود.

دوست گرامی، ببینید ابن عاشور یکی از بهترین تفاسیر معاصر را نوشته، استاد دانشگاه تونس است و عرب‌زبان، در التحریر و التنویر میگوید: اساسا بنده در اصل اینکه ماده تمنی و امنیة در زبان عربی به معنای قرائت بیاید شک دارم، و شواهد لغویین را کافی نمیداند، چقدر این حرف او مؤید آن پیشنهاد بنده است که اصلا عرب از تمنی و امنیة قرائت نمیفهمد!

دوباره برخی بحثها با ایشان تکرار شده (از جمله اینکه بحث اختلاف قرائت، که مورد اذعان همگان بوده، غیر از بحث جواز یا عدم جواز خواندن دو قرائت در یک نماز است، که اختلافی است) [و انصافاً انصاف شما در اینجا ستودنی است. یعنی با اینکه در مخالفت شما با وهابیت کمترین تردیدی نیست، اما به کاربر «خیرالبریه» نشان می‌دهید که تناقضی که ایشان در بحث اختلاف قرائت به وهابیت نسبت می‌دهد واقعا درست نیست. حقیقتا اینجا به یاد آیه «لایجرمنکم شنئان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی» افتادم] به تا اینکه در پست 57 در پاسخ به این سوال ایشان که« عقلا نباید این دو با هم فرق داشته باشند؟ چطور مالک با ملک یکیه؟» نکته مهمی درباره مکانیسم نزول به عنوان یک احتمال مطرح می‌کنید:

نقل قول:

«و واضح است فرقی ندارند! خدای سبحان، مالک روز قیامت نیست که هست! او ملک روز قیامت نیست که هست! و یک آیه هر دو صفت مالکیت و ملکیت را نشان ندهد که میدهد! از ابن کثیر نقل کردید تواترش را! پس چه مشکلی است؟!

اما نحوه نزول آن، میتواند دو بار ملک وحی بخواند، اما امروزه وسائل جدید با پیشرفت تکنولوژی، بسیاری از استبعادها را از بین میبرد، شما خود میتوانید امتحان کنید، در یک فایل صوتی، بگویید: مالک، و در یک فایل دیگر بگویید: ملک، و سپس آن را با نرم‌افزار ویرایش صوت، میکس کنید، و سپس گوش کنید! میبینید ممکن است در آن واحد، یک حامل صوتی، دو محمول و دو مدول داشته باشد! لذا قلب مبارک محل نزول وحی، همگی را در عالم ملکوت، یکجا میشنود، ولی در عالم ناسوت چاره‌ای نیست که تکرار کند.»

مجددا بعد از چند رفت و برگشت تکرارگونه در پست 61 توضیح داده اید:

«هر چیزی نیاز به ضابطه دارد، قراءات هم ضابطه روشن دارد، هر قرائتی که سنخش سنخ اجتهاد به رأی و ملاحظه قواعد لغت و نحو و صرف و امثال اینها یا اعتبارات عقلائیة است اصلا قابل اعتنا نیست و مردود به خود قاری است، و هر قرائتی سنخش سنخ روایت سلسله مراتبی است تا زمان نزول وحی و استماع از پیامبر خدا ، اگر ضعیف باشد نیز حجیت ندارد، و اگر موثوق الصدور باشد حجیت شرعیة دارد، پس برای کسانی که تحقق تعدد واقعی قراءات مشکل است طبق ضوابط تعادل و تراجیح عمل میکنند، و کسانی که میگویند واقعا قراءات متعدد از ناحیه خدا وجود داشته هیچ تعارضی نیست و مخیر هستند در آنچه حجت شرعی دارند.»

سپس ایشان سوالی درباره تسمیه مصحف و کتاب الله مطرح کرده و اشاره‌ای به مصحف حضرت علی کرده و شما به این مناسبت در آخرین نوشته آن تاپیک (پست 63) به این نکته اشاره کرده اید که:

نقل قول:

«اینجا نکته مهمی است، و اگر زنده بودم هر چه در این باب میدانم در تاپیک مصاحف میآورم إن شاء الله تعالی، ولی خلاصه آن اینکه در منابع مکرر صحبت از مصحف عليّ شده است (برای نمونه کتب علوم القرآن مثل الاتقان در بحث ترتیب سور) اما با این حال اسمی از آن در قضیه جمع آوری و احراق عثمان مصاحف را نیست، و این از طرفی هم از عجائب است به طوری که ابن ابی داود میگوید اصلا امام علی است که با اینکه خود اهل سنت چاره‌ای ندارند بپذیرند حضرت مصحف داشته‌اند اما هیچ خبری از آن ندارند، مگر یک مورد مصحفی در بین سادات بنی الحسن بوده که اگر توفیق بود بعدا عرض میکنم.»

و بحث آن تاپیک در همینجا به انتها رسیده است.

فکر می‌کنم نکته اصلی مورد نظر شما در تاپیک مذکور، اشاره شما به بحث پیام چندمنظوره بود که این موارد را تلخیص نکردم و عینا کپی کردم. منتظر ادامه بحث حضرتعالی هستم.

ضمنا این تاپیک مصاحف آیا ایجاد شده است؟ بنده که آن را پیدا نکردم[113]؟ [114]

 

 

[سی و نه]

اما راجع به آیه شریفه جعلوا القرآن عضین، پس اصلا مربوط به نوشتن قرآن بر طبق یک روایت یا یک قرائت نیست، چون هر قرائت یک مجلای قرآن کریم است، و مجلی با اقتسام عضین خیلی متفاوت است، حتی مصحف امیر المؤمنین که مشتمل بر تمام سبعة احرف و تفاسیر آنها هست، وقتی در لوح ناسوتی جلوه میکند، چاره‌ای جز تعدد مجلی ندارد، و هر مجلی هوهویت با ظاهر دارد و با قطعه‌ای از شیء متفاوت است.

سلام علیکم

منظورم از استشهاد به این آیه شبیه مطلبی که کاربر خیرالبریه مطرح کرده بود و شما پاسخ داده بودید نبود. بلکه برداشتم این بود که

آیا این آیه اشاره به جمع آوری ای که توسط خلفا انجام شد و جمع آوری حضرت علی آورده بود (سبعه احرف) ولی آن را کنار گذاشتند پس عملا آن نور واحد را که این گونه جامع گردآوری شده بود را اقتسام کردند و لذا قرآن را عضین کردند. این سخن به معنای نفی امکان استفاده از قرآن کنونی نیست، بلکه به معنای به حداقل رساندن امکان استفاده است. (یعنی بنده مدل هولوگرامی قرآن را که شما مطرح می کنید قبول می کنم اما به نظرم می رسد که قبول آن منافاتی ندارد با اینکه بگوییم علی القاعده اگر جمعی که حضرت علی انجام داده بود در اختیار ما قرار گرفته بود امکان استفاده از حقایق قرآنی بسیار بیشتر میبود (که اگر این را نگوییم جمع مذکور و بازآوردن آن توسط خاتم الاوصیاء ظاهرا لغو می شود.)

در عین اینکه این سوال برایم مطرح شده اما اگر فکر می کنید پاسخ این سوال منجر به انحراف از بحث اصلی می شود فعلا از پاسخ دادنش صرف نظر کنید و بحث اصلی را ادامه دهید.

با تشکر فراوان[115]

 

 

[چهل]

ضمنا این تاپیک مصاحف آیا ایجاد شده است؟ بنده که آن را پیدا نکردم؟

سرور گرامی، خیلی زحمت کشیدید و مطالب را آوردید، بنده فراموش کرده بودم، و شما با این خلاصه‌گیری خوب، سبب یادآوری مجدد شدید، جزاکم الله خیرا.

و منظور من از تاپیک مصاحف، همین تاپیک است، و فقط به کلمه اول آن اکتفا کردم.

و اما «عضین»، پس منظور من نقش حافظ عثمان و عثمان طه بود، چون شما به عثمانهای سه گانه اشاره کردید، و نقش عثمان بن عفان نسبت به مفاد آیه شریفه، فنردّ علمه الی اهله.

 

 

[چهل و یک]

سرور گرامی، خیلی زحمت کشیدید و مطالب را آوردید، بنده فراموش کرده بودم، و شما با این خلاصه‌گیری خوب، سبب یادآوری مجدد شدید، جزاکم الله خیرا.

و منظور من از تاپیک مصاحف، همین تاپیک است، و فقط به کلمه اول آن اکتفا کردم.

و اما عضین، پس منظور من نقش حافظ عثمان و عثمان طه بود، چون شما به عثمانهای سه گانه اشاره کردید، و نقش عثمان بن عفان نسبت به مفاد آیه شریفه، فنردّ علمه الی اهله.

سلام علیکم

وقتی بحثهای شما را می بینم احساس می کنم بنده در حد شاگرد شما هم محسوب نمی شوم و بر عمر هدر رفته افسوس می خورم. اگر برای پیش رفتن این بحث هرکاری بفرمایید انشاء الله انجام می دهم. اگر در تاپیکهای دیگر مطالب مرتبت دیگری هست که برای پیشرفت بحث، خوب است تلخیص شود بفرمایید تا انشاء الله انجام شود.

اما در مورد عضین. منظور شما را نفهمیدم:

و اما عضین، پس منظور من نقش حافظ عثمان و عثمان طه بود، چون شما به عثمانهای سه گانه اشاره کردید، و نقش عثمان بن عفان نسبت به مفاد آیه شریفه، فنردّ علمه الی اهله

منظور من از اشاره به عثمانهای سه گانه اشاره به جریانی بود که از خلفا شروع شد و با عثمانهای سه گانه تثبیت شد و این نکته که:

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

… جمع آوری حضرت علی آورده بود (سبعه احرف) ولی آن را کنار گذاشتند پس عملا آن نور واحد را که این گونه جامع گردآوری شده بود را اقتسام کردند و لذا قرآن را عضین کردند. این سخن به معنای نفی امکان استفاده از قرآن کنونی نیست، بلکه به معنای به حداقل رساندن امکان استفاده است. (یعنی بنده مدل هولوگرامی قرآن را که شما مطرح می کنید قبول می کنم اما به نظرم می رسد که قبول آن منافاتی ندارد با اینکه بگوییم علی القاعده اگر جمعی که حضرت علی انجام داده بود در اختیار ما قرار گرفته بود امکان استفاده از حقایق قرآنی بسیار بیشتر میبود (که اگر این را نگوییم جمع مذکور و بازآوردن آن توسط خاتم الاوصیاء ظاهرا لغو می شود.)

البته قبول دارم که نرد علمه الی اهله اما سوالم این بود که این برداشت که عضین و مقتسمین اشاره به این جریان باشد را می توان به عنوان یک احتمال جدی و قابل اعتنا از مراد آیه در نظر گرفت یا خیر[116]؟

 

 

[چهل و دو]

منتظر استفاده از اقای حسین سلمه الله هستیم[117].

 

 

[چهل و سه]

سلام علیکم

ما هم همچنان منتظر استفاده از محضر hosyn هستیم[118]

 

 

[چهل و چهار]

 

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

سلام علیکم

ما هم همچنان منتظر استفاده از محضر hosyn هستیم

و علیکم السلام

همانطور که در ابتدای تاپیک عرض کردم بنده مطالبی از قبل آماده کرده ندارم، لذا تا چه پیش آید! الآن بحث خاصی در ذهنم نیست، اگر شماها افاده کنید همگی استفاده میکنیم.

 

 

[چهل و پنج]

سلام علیکم

پس اگر اجازه دهید سوالاتی مطرح شود شاید برای ادامه بحث مفید باشد. البته اگر مفید نبود و بحث را به بیراهه می برد حتما تذکر دهید
بعد از تلخیص اولی که در پست 31 انجام دادم خلاصه مطلب بعدی که دریافت کردم فکر می کنم در این جمله شما بود که:

اگر ثبوتا فهمیدیم که میتواند این انعطاف در وجوه مختلف یک پایه، همگی از ناحیه ملک وحی، سر و سامان یابد، و رأس مخروط یک آیه به عنوان یک نقطه بسیط، به صورت تدوین تکوین، منبسط شود، و در انبساط خود، همه وجوه، دفعتا توسط ملک وحی، قرائت شود، و تمانعی در کار نباشد، زمینه درک تعدد قرائت ملک وحی، نسبت به پایه‌های هم‌موضع، فراهم میشود.

به تعبیر دیگر، دغدغه شما در بحث فوق اثبات اصل امکان تعدد قرائات و اینکه قبول تعدد قرائات لزوما منجر به قول به تحریف نیست بلکه لازمه کمال قرآن در انعکاس همه حقایق هستی است و کلمات قرآن چند منظوره صادر شده است.

اما هنوز من پاسخ دقیق سوال دومم را نگرفتم. بگذارید من سوال دومم را بیشتر باز کنم. اینکه انعطاف وجوه مختلف یک پایه امکان القای قرائات متعدد از جانب ملک وحی را پدید می آورد در دو جا در بحث شما معلوم شد:

  • در حوزه حروفِ کلمات و ظرفیتهایی که در حروف صامت و … وجود دارد برای القای چندمنظوره.
  • در حوزه حروف مقطعه که اینها به نحوی مشتمل بر کل سوره و بلکه به نحو جمعی مشتمل بر کل قرآن هستند.

در محور (1) مطلب برای من واضح شد (یا لااقل گمان می کنم که واضح شده) و براحتی با انضمام بحثهای فوق به ضابطه استعمال یک لفظ در اکثر از یک معنا ظرفیتهای فراوانی در قرآن می یابیم که برای تبیین بسیاری از حقایق به کار آید.
اما در محور (2) به لحاظ ثمره بحث، (یعنی در مقام استفاده از قرآن) چه فرقی بین موضع شما و کاربر خیرالبریه وجود دارد. یعنی اگرچه به لحاظ نظری فرق است (شما با وجود چنین سیستمی تحریف را ناممکن می دانید؛ اما ایشان قائل به تحریف تا قبل از ظهور امام زمانند) اما به لحاظ ثمره بحث در دوره غیبت فرقی نمی ماند زیرا ما توانایی بسط دادن سوره از حروف مقطعه را نداریم و لذا اگر برخی قرائات قرآن نزد مثلا حضرت علی وجود داشته که وقتی آن قرائت در اختیار ما بود حقایق تفصیلی بیشتری را می فهمیدیم، حالا که آن قرائت در اختیار ما نیست، آن حقایق تفصیلی را نمی فهمیم و خودمان هم که نمی توانیم از حروف مقطعه تفصیل آیات را استخراج کنیم پس ضربه ای که بر اثر تحریف ممکن بود پدید آید در اینجا هم پدید آمده است. (البته عدم تفاوت ثمره در جایی است که قائل به تحریف فقط قائل به تحریف در نقصان باشد نه تحریف در زیاده)

به تعبیر دیگر، به نظر می رسد شما در مقام عمل همان دیدگاه قائلان به تحریف در نقصان را اتخاذ کرده اید با این تفاوت بسیار مهم که تبیینی ارائه کردید که اسم این واقعه را نباید تحریف نامید؛ اما در هر صورت دست ما از بسیاری از معارف تفصیلی وحی کوتاه شده است هرچند که به تعبیر حضرت امیر در روایت 11 کتاب سلیم در پاسخ به طلحه، همین قرآنی که اکنون در دست ماست این اندازه هست که «ان اخذتم بما فیه نجوتم من النار و دخلتم الجنه فان فیه حجتنا و بیان امرنا و حقنا و فرض طاعتنا[119]»؛ اما این نیست که همه قرائات وحی را داشته باشد و البته چون قرآن هولوگرامی است این بمنزله تحریف نیست زیرا همین که بعضش باشد کلش را دارد؛ اما کل تفصیلی ای که مورد نیاز ما برای درک همه حقایق است در اختیار ما نیست. به بیان دیگر تهمت تحریف دفع می شود اما اینکه خلاصه تمام وحی تفصیلی به ما نرسیده است سر جای خود باقی می ماند.

آیا این طور است؟ در واقع سوال حقیر این است که بحث هولوگرامی دیدن قرآن غیر از دفع شبهه تحریف، چه مساله دیگری از ما در مراجعه به قرآن و فهم حقایق قرآنی را حل می کند[120]؟

[چهل و شش]

باید توجه داشت که عبارت روایت کافی شریف، «و لو اتاکم من یخبرکم بذلک لتعجبتم»[121]، ظاهرش مصحف غیر موجود در دست مردم نیست، و حقائق تفصیلی همانگونه که نزول نجومی در طی بیست و سه سال دارد ظهور نجومی در طی غیبت کبری الی زمان ظهور دارد، و پس از آن را خدا میداند، و شاید از آن زمان، شروع ظهور خزائن بالاتر این حقائق تفصیلی است، «ان من شیء الا عندنا خزائنه[122]»

آیا مسلمانانی که در مکه قبل از هجرت بالاترین بهره‌ها را از قرآن میبردند چون (در حد تعبیر شما) تمام قرآن و حقائق تفصیلی آن هنوز نازل نشده بود دست آنها از بخشی از حقائق کوتاه بود؟ و بر فرض که چنین باشد صدمه‌ای یا نقصی برای کمال آنها بود؟

ولی قبل از این بحث، باید دید آیه شریفه «و انا له لحافظون[123]»، چگونه معنا میشود؟ آیا مکی است یا مدنی؟ (اگر مختصر نوشتم عفو کنید، شما افاده کنید و بحث را ادامه دهید، و بنده هم هر چه به ذهنم بیاید عرض میکنم)

 

 

[چهل و هفت]

سلام علیکم

  • آیا امکان دارد مقصود از نزول نجومی و ظهور نجومی را توضیح دهید؟

2) فرموده بودید

آیا مسلمانانی که در مکه قبل از هجرت بالاترین بهره‌ها را از قرآن میبردند چون (در حد تعبیر شما) تمام قرآن و حقائق تفصیلی آن هنوز نازل نشده بود دست آنها از بخشی از حقائق کوتاه بود؟ و بر فرض که چنین باشد صدمه‌ای یا نقصی برای کمال آنها بود؟

این اشکالی است که قبلا به آن فکر کرده بودم. یک پاسخ دم دستی به آن دارم و آن اینکه اقتضای نزول تدریجی این بود همان گونه که اقتضای تدریج این بود که قبلا قرآن نباشد و تورات و انجیل باشد و تردیدی نیست که حقایق قرآنی بسی برتر از تورات و انجیل است. غالبا می گویند سطح انسانهای آن عصر (که برترینشان پیامبر آن عصر است) هنوز به سطح این معارف قرآنی نرسیده بود و لذا کسی متضرر نشده است. بر همین اساس هر وقت می خواهم درباره قرآن بحث کنم با خودم می گویم همین مقداری که در دستت هست را چقدر فهمیده ای که می خواهی بقیه آنچه در مصحف حضرت علی بوده را طلب کنی؟ در عین حال که اصل این اشکال را بر خود وارد می دانم اما سوالی که در جانب مخالفش مرا می آزارد این است که اگر هولوگرامی بودن قرآن دلالت بر کفایت یک جزء از کل می کند دیگر چه نیازی به بقیه اجزا بود؟ یعنی فقط یک سوره هم می ماند بلکه یک آیه هم می ماند کافی بود. پاسخی که غالبا می دهیم این است که اگرچه در هر جزئش کلش موجود است اما استخراج زوایای مختلف از آن کل توسط ما ممکن نیست و لذا کتاب به صورت تفصیل داده شده به دست ما رسیده است. خوب اگر تفصیل لازم بوده و پیامبر این تفصیل را در قالب قرائات مختلف آورده، چرا باید از برخی قرائات محروم شویم؟ آیا اگر آن قرائات نزد ما بود حقایق قرآنی را ساده تر نمی فهمیدیم؟ (همان گونه که وقتی قرآن فعلی هست حقایق قرآنی را خیلی ساده تر می فهمیم تا اینکه فقط سوره توحید را داشتیم)
به تعبیر دیگر مشکل این است که اگر آنچه در قرائات پیامبر بود و حضرت علی جمع کرد و نگذاشتند به دست مردم برسد واقعا برای رشد مردم نیاز بود، پس چرا حضرت مدارا کردند و اگر نیاز نبود چرا خدا این را تفصیل داد و مردم در زمان پیامبر این تفصیلها را شنیدند؟

مکی یا مدنی بودن این آیه چه ثمره ای در بحث دارد؟(ببخشید که شما مختصر می نویسید و بنده لاطائلات می بافم)
التماس دعا[124]

 

 

[چهل و هشت]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

1) آیا امکان دارد مقصود از نزول نجومی و ظهور نجومی را توضیح دهید؟

مراد از نزول نجومی همان نزول تدریجی است که معادل تنزیل در قبال انزال است:

المعنى : «وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏» فقيل في معناه أقوال (أحدها) أن الله أقسم بالقرآن إذ أنزل نجوما متفرقة على رسول الله ص في ثلاث و عشرين سنة عن الضحاك و مجاهد و الكلبي فسمي القرآن نجما لتفرقه في النزول و العرب تسمي التفريق تنجيما و المفرق منجما[125]

و بنده مقتبسا از این معنا، ظهور نجومی را استفاده کردم برای ظهور تدریجی در بستر زمان در قبال ظهور عرفی همگانی در یک عصر خاص، یعنی هر عصری در نزد مردم آن زمان مجموع آیات قرآن، ظهوری دارد که در فهم آن مشترک هستند، اما کم‌کم باحثین هر چه دقت بیشتر میکنند به جای ظهور عرفی ابتدائی، یک سلسله استظهارات عالمانه و دقیق از قرآن صورت میگیرد که نسلهای بعدی متمکن میشوند که لایه‌های برتری از معانی و بلکه معانی تاویل‌گونه را بدون تکلف درک کنند و به صورت معلومات عمومی اعصار آتیه در میآید، و هکذا … که فرمودند «لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه». (بقیه اگر عمری بود بعداً[126])

 

 

[پنجاه]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

خوب اگر تفصیل لازم بوده و پیامبر این تفصیل را در قالب قرائات مختلف آورده، چرا باید از برخی قرائات محروم شویم؟ آیا اگر آن قرائات نزد ما بود حقایق قرآنی را ساده تر نمی فهمیدیم؟

در اصل محرومیت که شکی نیست، اما آیا محروم شدن از برخی قرائات بالاتر است یا محروم شدن از درک فیض حضور شریک القرآن؟ اصل اینکه بشر کنونی مظلوم یک عملکرد است هرچند خودش نداند شکی نیست، ولی حد نصاب رافع نیاز به حرکت بسوی کمال را دارد.

ولی در مورد همین برخی قرائات هم، من را به یاد سخنی از یک اهل سنت انداختید:

وأجابوا أيضا بأن ذلك لو كان قرآنا لحفظ لقوله تعالى: {إنا نحن نزلنا الذكر وإنا له لحافظون} [الحجر: 9] وأجيب بأن كونه غير محفوظ ممنوع بل قد حفظه الله برواية عائشة له[127]

بحث او راجع به خمس رضعات است که عائشه روایت کرده اول ده بار بوده و سپس به پنج بار نسخ شده و تا رحلت حضرت باقی بوده، و طبق جواب شافعیه خیلی روایات مباحث قرآنی از شیعه و سنی نقش ایفا میکنند.

 

 

[پنجاه و یک]

سلام علیکم و رحمه الله

پاسخ خیلی خوبی بود که در واقع مصیبت بی امامی کمتر از مصیبت دسترسی نداشتن به برخی قرائات نیست بلکه بسیار اعظم است؛
اما پاسخ شما سوال را از زاویه دیگری برای بنده تشدید کرد و آن همان آیه «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون[128]» است.

پاسخ اولیه شما را در حد فهم خود توضیح می دهم ببینید درست فهمیدم یا خیر؟

شما هم به تعدد قرائات وحیانی باور دارید و هم به اینکه برخی از قرائات به ما نرسیده است و هم به آیه فوق؛ جمع این سه مطلب، که بنده متوجه شدم، به هولوگرامی بودن قرآن است که اگر یک جزء کوچکی از آن باقی بماند چون هولوگرامی است، همه آن باقی خواهد ماند.

اگر فهم فوق درست باشد، آنگاه این اشکال پیش می آید که آیا واقعا مفاد آیه فوق و معنای تحریف نشدن قرآن این است؟ بگذارید از مفهوم متیقن (تحریفی که در کتب دیگر رخ داده) مدد بگیرم. ما تردید نداریم که در کتب آسمانی پیشین اجمالا تحریف رخ داده و از طرف دیگر تردید نداریم که اجمالا بخشی از آنچه در کتب سابق موجود است واقعا اصل وحی بوده است. آنگاه آیا استدلال شما درباره هولوگرامی بودن درباره وحیهای سابق جاری نیست؟ و اگر جاری باشد (که ظاهرا منعی ندارد) آنگاه همین مقدارش که باقی مانده به نحو هولوگرامی کفایت از کل می کند؛ پس دیگر تحریف سالبه به انتفاء موضوع می شود!

یک پاسخی که عجالتا به ذهن خودم می رسد این است که چون در کتب قبلی تحریف هم به زیاده و هم به نقصان رخ داده، و لذا معلوم نیست که کجای متن فعلی همان متن اصلی است لذا با اینکه فی حد ذاته متون باقی مانده خاصیت هولوگرامی دارند اما مشکلی را حل نمی کنند چون نمی دانیم کجایش اصلی است که به آن تمسک کنیم؛ اما متن فعلی ما فقط از برخی قرائات کم دارد اما چیزی به آن اضافه نشده است، و لذا هرجایش دست بگذاریم؛ خاصیت هولوگرامیش مفید است.

اما این پاسخ هنوز لااقل این اشکال را دارد که واقعا هولوگرامی بودن به این معنا چه مشکلی از چی حل می کند؟ ما که بدون معصوم نمی توانیم از این هولوگرام همه محتواهایی که حذف شده را استخراج کنیم. یعنی اگر قائل به تحریف به نقصان می شدیم چه فرقی می کرد با الان که قائل نیستیم؟

ثانیا آیا ادله بر اینکه قرائات در دست ما فقط کمبود دارد و زیاده ندارد آیا تام است؟ مثلا روایت حضرت امیر که طلح را طلع خواندند اما فرمودند لایهاج الیوم، دلالت ندارد که در قرائات زیاده و تغییر هم رخ داده است؟ خصوصا که از قراء سبعه تا پیامبر تواتر نداریم. مگر اینکه به سخن حضرت امیر در پاسخ طلحه بسنده کنیم که فرمود همین قرآنی که دست شماست برای اصل هدایت کافی است.
ببخشید که مجددا زیاد سخن گفتم.

ضمنا پاسخ سوال 3 قبلی هم باقی مانده است که شاید ورود به آن از پاسخ اینجا هم کفایت کند. به هرحال سوال اینجا هم درباره مفاد آیه مذکور بود.

التماس دعا[129]

[پنجاه و دو]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

شما هم به تعدد قرائات وحیانی باور دارید و هم به اینکه برخی از قرائات به ما نرسیده است و هم به آیه فوق؛ جمع این سه مطلب، که بنده متوجه شدم، به هولوگرامی بودن قرآن است که اگر یک جزء کوچکی از آن باقی بماند چون هولوگرامی است، همه آن باقی خواهد ماند.

خیر، بنده هولوگرامی بودن را اساسا برای جمع اینها نیاوردم، هولوگرامی بودن یک مطلب ثبوتی برای تدوین تکوینی است که میتواند هندسه برخالی و ساختار هولوگرامی داشته باشد، و تطابق در تدوین شرط کار است.

اگر فهم فوق درست باشد، آنگاه این اشکال پیش می آید که آیا واقعا مفاد آیه فوق و معنای تحریف نشدن قرآن این است؟ بگذارید از مفهوم متیقن (تحریفی که در کتب دیگر رخ داده) مدد بگیرم. ما تردید نداریم که در کتب آسمانی پیشین اجمالا تحریف رخ داده و از طرف دیگر تردید نداریم که اجمالا بخشی از آنچه در کتب سابق موجود است واقعا اصل وحی بوده است. آنگاه آیا استدلال شما درباره هولوگرامی بودن درباره وحیهای سابق جاری نیست؟ و اگر جاری باشد (که ظاهرا منعی ندارد) آنگاه همین مقدارش که باقی مانده به نحو هولوگرامی کفایت از کل می کند؛ پس دیگر تحریف سالبه به انتفاء موضوع می شود!

خیر، جاری نیست، حتی در تفسیر منسوب به امام عسکری خبر دهند میگفتند:« یأتی بکتاب بالحروف المقطعة»، یعنی همان حرف ابو فاخته (که سابق عرض کردم و بنیان عرایض من است) از خصوصیات قرآن است که انبیاء خبر دادند، و چه بسا همین حروف مقطعه ربط ثبوتی با هولوگرامی بودن دارند.

یک پاسخی که عجالتا به ذهن خودم می رسد این است که چون در کتب قبلی تحریف هم به زیاده و هم به نقصان رخ داده، و لذا معلوم نیست که کجای متن فعلی همان متن اصلی است لذا با اینکه فی حد ذاته متون باقی مانده خاصیت هولوگرامی دارند اما مشکلی را حل نمی کنند چون نمی دانیم کجایش اصلی است که به آن تمسک کنیم؛ اما متن فعلی ما فقط از برخی قرائات کم دارد اما چیزی به آن اضافه نشده است، و لذا هرجایش دست بگذاریم؛ خاصیت هولوگرامیش مفید است.
اما این پاسخ هنوز لااقل این اشکال را دارد که واقعا هولوگرامی بودن به این معنا چه مشکلی از چی حل می کند؟ ما که بدون معصوم نمی توانیم از این هولوگرام همه محتواهایی که حذف شده را استخراج کنیم. یعنی اگر قائل به تحریف به نقصان می شدیم چه فرقی می کرد با الان که قائل نیستیم؟

ثانیا آیا ادله بر اینکه قرائات در دست ما فقط کمبود دارد و زیاده ندارد آیا تام است؟ مثلا روایت حضرت امیر که طلح را طلع خواندند اما فرمودند لایهاج الیوم، دلالت ندارد که در قرائات زیاده و تغییر هم رخ داده است؟ خصوصا که از قراء سبعه تا پیامبر تواتر نداریم. مگر اینکه به سخن حضرت امیر در پاسخ طلحه بسنده کنیم که فرمود همین قرآنی که دست شماست برای اصل هدایت کافی است.

گمان من در مورد لا یهاج الیوم که شواهد زیادی دارد این است که اشعار به قرائت دیگر بود در فضای استعمال در اکثر از معنا استقلالا محضا، و لذا مقصود از لا یهاج، صبر بر قرائت واحدة است که عثمان پایه‌ریزی کرد.

 

[پنجاه و سه]

خیر، بنده هولوگرامی بودن را اساسا برای جمع اینها نیاوردم، هولوگرامی بودن یک مطلب ثبوتی برای تدوین تکوینی است که میتواند هندسه برخالی و ساختار هولوگرامی داشته باشد، و تطابق در تدوین شرط کار است.
خیر، جاری نیست، حتی در تفسیر منسوب به امام عسکری خبر دهند میگفتند: یأتی بکتاب بالحروف المقطعة، یعنی همان حرف ابو فاخته (که سابق عرض کردم و بنیان عرایض من است) از خصوصیات قرآن است که انبیاء خبر دادند، و چه بسا همین حروف مقطعة ربط ثبوتی با هولوگرامی بودن دارند.

گمان من در مورد لا یهاج الیوم که شواهد زیادی دارد این است که اشعار به قرائت دیگر بود در فضای استعمال در اکثر از معنا استقلالا محضا، و لذا مقصود از لا یهاج، صبر بر قرائت واحدة است که عثمان پایه‌ریزی کرد.

سلام علیکم

خیلی متشکرم از توضیحات خوبتان

سوال بنده این بود:

نقل قول:

اما پاسخ شما سوال را از زاویه دیگری برای بنده تشدید کرد و آن همان آیه «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» است.

شما هم به تعدد قرائات وحیانی باور دارید و هم به اینکه برخی از قرائات به ما نرسیده است و هم به آیه فوق؛ جمع این سه مطلب، …

در مجموع معلوم شد برداشت بنده از نحوه جمعی که شما بین سه مطلب مورد نظر انجام دادید نادرست بود. اما بالاخره چگونه جمع می کنید.

دوباره مطالب قبل را مرور کردم دیدم مطلبی را از اهل سنت قبلا آورده بودید که شاید بتواند پاسخ قلمداد شود. فرموده بودید:

نقل قول:

ولی در مورد همین برخی قرائات هم، من را به یاد سخنی از یک اهل سنت انداختید:

نيل الأوطار (6/ 370) محمد الشوكاني (المتوفى: 1250هـ)

وأجابوا أيضا بأن ذلك لو كان قرآنا لحفظ لقوله تعالى: {إنا نحن نزلنا الذكر وإنا له لحافظون} [الحجر: 9] وأجيب بأن كونه غير محفوظ ممنوع بل قد حفظه الله برواية عائشة له

بحث او راجع به خمس رضعات است که عائشه روایت کرده اول ده بار بوده و سپس به پنج بار نسخ شده و تا رحلت حضرت باقی بوده، و طبق جواب شافعیة خیلی روایات مباحث قرآنی از شیعه و سنی نقش ایفا میکنند.

در واقع پاسخ مستفاد از جملات فوق این است که روایاتی که از طرق معصومین به ما رسیده، آنچه از قرآن مورد نیاز ما بوده را برای ما حفظ کرده است.

اگرچه این پاسخ، می تواند تاحدودی مشکل نرسیدن قرائات به ما را حل کند، اما آیا معنای حفظ قرآن این است؟ اینکه خیلی بعید به نظر می رسد. از آنجا که ظاهر فرمایش شما این است که صرفا آن را نقل کرده اید نه اینکه نظر خودتان باشد؛ در معنای فوق مناقشه نمی کنم و در هر صورت ممنون می شوم اگر توضیح دهید که نظر خودتان چیست؟

ضمنا اگر فکر می کنید پاسخ سوال سوم پیشین (مکی یا مدنی بودن آیه مذکور) در حل پاسخ بنده موثر است، بر دریافت فوری پاسخم اصرار نمی کنم و لطف کنید و از همانجا شروع بفرمایید.

ضمنا به قرآن مراجعه کردم. سوره حجر ظاهرا مکی است و آیه مذکور هم با توجه به قبل و بعدش ظاهرا مکی است. منتهی آیات قبل و بعد را که مرور کردم نکته ای توجهم را جلب کرد که گویی سیاق بحث سیاق بحث با کفار است و آیه مذکور نه ناظر به دخل و تصرف انسانی، بلکه ناظر به دخل و تصرفات شیاطین در مسیر دریافت وحی می باشد چنانکه آیات 17 و 18 دلالت واضح بر این مقصود دارد (وحفظناها من کل شیطان رجیم …)

آیا این بدان معناست که اصلا آیه مذکور در مقام جلوگیری از تحریف انسانی نبوده است؟ و بحث استحاله تحریف را به ادله دیگر (مثل ادله کلامی و …) باید برگرداند؟

التماس دعا [130]

 

 

[پنجاه و چهار]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

اما بالاخره چگونه جمع می کنید.

……….
……….
اما آیا معنای حفظ قرآن این است؟ اینکه خیلی بعید به نظر می رسد. از آنجا که ظاهر فرمایش شما این است که صرفا آن را نقل کرده اید نه اینکه نظر خودتان باشد؛

به نظر میرسد حرف آن مجیب از اهل سنت در معنای محفوظیت در آیه شریفه تام نیست، و برای جمع باید دو نکته را در نظر گرفت، تواتر مفهومی تشکیکی است نه دو ارزشی، و نسبت به عناصر تشکیل دهنده یک امر متواتر، تشکیک موازی تشکیل میدهد، یعنی مثلا اگر شهر الف وجود آن متواتر است نفس تشکیک تواتر یک شهر برای شخص واحد یا اشخاص مختلف به یک مرتبه از تواتر نیست، و نیز شهر الف میتواند از حیث اصل وجود، ۸۰ درجه متواتر باشد و از حیث اینکه آبشار خاص دارد ۵۰ درجه متواتر باشد، پس هم یک تواتر درجات دارد و هم یک امر متواتر در بطن خود نسبت به شؤونات مختلفش تواترها دارد.

این دو نکته سابق در مورد کلام متواتر به مراتب قوی‌تر است، چون کلام مشتمل بر کلمات است، لذا تواتر عرضی موازی در هر کلمه تحقق پیدا میکند، و تواتر در یک کلام مراتبی خاص خود دارد، مثلا تواتر اصل هویت یک جمله متواتر، با تواتر عناصر صرفی و نحوی آن تفاوت میکند، مثلا آیه اول سوره مبارکه توحید یک هویت کلامی متواتر دارد، که با شمای کلی و موضع مکانی و نظیر اینها متعین و متمیز میشود، و یک مؤلفه‌های صرفی ونحوی و موضعی دارد که هر کدام تواتر خاص خود دارد.

با این مقدمه عرض میکنم که میتوان آیه شریفه انا له لحافظون را با ملاحظه مراتب تواتر نسبت به هر عنصر، در نظر گرفت، و تواتر اصل هویت تک‌تک آیات، امری واضح و غیر قابل انکار است، و این نکته ظریفی است در معنای آیه شریفه که منافاتی با تعدد قرائات و تشکیکی بودن تواتر در شؤونات مختلف یک کلام ندارد، مثلا اصل هویت کلامی جمله مبارکه (مالک یوم الدین) متواتر است و به مفاد آیه شریفه به تواتر محفوظ مانده است، اما خصوصیت هیئت مالک یا ملک در دو قرائت، مرتبه دیگری از تواتر را به خود اختصاص میدهد، و لذا مفهوم حفظ هم متناسب با محفوظ معنا میشود.

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

ضمنا به قرآن مراجعه کردم. سوره حجر ظاهرا مکی است و آیه مذکور هم با توجه به قبل و بعدش ظاهرا مکی است. منتهی آیات قبل و بعد را که مرور کردم نکته ای توجهم را جلب کرد که گویی سیاق بحث سیاق بحث با کفار است و آیه مذکور نه ناظر به دخل و تصرف انسانی، بلکه ناظر به دخل و تصرفات شیاطین در مسیر دریافت وحی می باشد چنانکه آیات 17 و 18 دلالت واضح بر این مقصود دارد (وحفظناها من کل شیطان رجیم …)

آیا این بدان معناست که اصلا آیه مذکور در مقام جلوگیری از تحریف انسانی نبوده است؟ و بحث استحاله تحریف را به ادله دیگر (مثل ادله کلامی و …) باید برگرداند؟

التماس دعا

هر چند وجه قبلی که توضیح دادم را صحیح میدانم ولی به عنوان وجه مقدم بر آن، با این وجه شما موافقم، یعنی رتبه این وجه شما متقدم برآن وجه است از حیث استظهار ظاهر کلام، نه تلقی مفسرین و بلکه مسلمین در طول تاریخ، که از باب استعمال در اکثر از معنا، شکی در آن نداریم.

 [پنجاه و پنج]

سلام علیکم

ضمن تشکر مجدد از شما

دو نکته درباره این بحث باقی ماند.

فرمودید

به نظر میرسد حرف آن مجیب از اهل سنت در معنای محفوظیت در آیه شریفه تام نیست، و برای جمع باید دو نکته را در نظر گرفت، تواتر مفهومی تشکیکی است نه دو ارزشی، و نسبت به عناصر تشکیل دهنده یک امر متواتر، تشکیک موازی تشکیل میدهد،

با این مقدمه عرض میکنم که میتوان آیه شریفه انا له لحافظون را با ملاحظه مراتب تواتر نسبت به هر عنصر، در نظر گرفت، و تواتر اصل هویت تک‌تک آیات، امری واضح و غیر قابل انکار است.

بسیار نکته عالی و استدلال قوی ای در اثبات تواتر بود. به زبانی که خودم فهمیدم استدلال شما به نحوی است که حتی اگر کسی قرائات چندگانه را قبول نداشته باشد و معتقد باشد فقط یک قرائت صحیح وجود دارد، باز خود همین تعدد قرائات، اصل تک تک آیات را اثبات می کند متواتراً؛ یعنی قطعا آیه ای وجود داشته که مثلا بر سر اعراب برخی از حروف آن و مثلا ملک یا مالک خواندن کلمه اول آن، چنین نزاعی مشاهده می شود

به تعبیر دیگر با استدلال شما و تذکری که درباب سنخ و ماهیت تواتر داده اید (که سنخش را باید تشکیکی ببینیم نه دوارزشی) نتیجه می شود که ، نه فقط تواتر اصل قرآن و تواتر اصل سور قرآنی، بلکه تواتر اصل تک تک آیاتی که در قرآنی که در دست ماست و وجود دارد، حاصل است بلاریب.

همچنین در مورد اصلِ تقریبا تمام کلماتی که در قرآن فعلی موجود است (گفتم «تقریبا»؛ چون معدود کلماتی است که اصل آنها در قرائات مختلف کم و زیاد می شود مانند کلمه «هو» در آیه 24 سوره حدید که در قرائت ورش از نافع وجود ندارد)
اما اولین سوالی که می ماند در مورد این است که اولا حتی اگر از کلمات مختلف فیه فعلی هم صرف نظر کنیم، آیا کلمات یا حتی آیاتی وجود ندارد که به دست ما نرسیده باشد؟ ظاهر روایات هم شیعه و هم سنی این است که لااقل کلماتی وجود داشته در برخی قرائتهای دیگر، که در قرائت های کنونی موجود نیست (همان مطلبی که مرحوم مجلسی می گفت روایات ناظر به اصل این ادعا در حد قریب به تواتر است) . اگر چنین باشد آیا لازمه آن قبول تحریف به نقصان (در محدوده کلمات و چه بسا آیات) نمی شود؟به تعبیر دیگر، استدلال فوق، اگرچه تواتر را در عدم تحریف به زیاده در حیطه اصل کتاب، سور قرآن، آیات قرآن، و عمده کلمات قرآن (بالای 99 درصد کلمات قرآن) اثبات قطعی (قطعی بر اساس منطق تشکیکی و نه منطق دوارزشی) کرد؛ اما در رد تحریف به نقصان، به ویژه در حیطه کلمات، و چه بسا حتی در حیطه آیات و سور، ساکت است. (البته توجه دارم که عدم توانایی یک استدلال از اثبات مدعایی، به معنای رد آن مدعا نیست) در واقع، آیا برای این حیطه هم استدلالی هست؟

سوال دوم که همچنان باقی است این است که مکی یا مدنی بودن آیه انا نحن نزلنا… چه ثمره ای در بحث دارد؟ بنده یک گمانه ای را مطرح کردم که شما با اشاره به قاعده استعمال لفظ در اکثر از معنا، استدلال مبتنی بر گمانه حقیر را رد فرمودید که حق با شما بود. به هر حال برداشت اولیه حقیر با توجه به اینکه اصل سوره را مکی دانسته بودند و با توجه به سیاق آیات، این بود که علی القاعده این آیه هم مکی است. ممنون می شوم اگر خودتان بفرمایید که نظر خودتان چیست و چه ثمره ای بر مکی یا مدنی بودن مترتب است و بحث را باز بفرمایید.

التماس دعا[131] [132]

 

 

[پنجاه و نه]

[قرآن؛ مصاحف]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

اگر این مصحف نعوذ بالله ربطي به قرآن ندارد پس این همه سفارش اهل البیت به قرآن برای چیست؟ آیا معقول است برای مصحف در منزل خودشان باشد؟ علاوه اینکه مصحف دیگری هم به دست شیعه ندادند بلکه از قرائت غیر آن هم نهي کردند.
اين سؤال از اهميت فراواني برخوردار است، و آنچه به ذهن قاصر بنده ميرسد بايد در دو مرحله بررسي شود:

۱- قرآن چيست؟

۲- مصاحف كدامند؟

همانطور که در ابتدا عرض کردم تفاوت بین قرآن و مصحف، مطلب بسیار مهمی است، قرآن، فؤاد کتاب الله است، و مصاحف، مجالی بسط آن جوهره است، و این مجالی با تمام مجالی دیگر از کتب بشری متفاوت است، و شاید استفاده از تعبیر هولوگرام برای مصاحف (نه قرآن) تعبیر نزدیکی باشد، و لذا عرض کردم شبه هولوگرام.

هر مصحف، نظم و چینش و سورت خاص خود را میتواند از آن جوهره داشته باشد، «و لا تفنی عجائبه» شاملش بشود، و در این میان، حروف مقطعه نقش اصلی را دارد که ابو فاخته به آن اشاره کرد.

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

۱- قرآن چيست؟

در يك كلمه: قرآن محكمي است به تفصيل آمده، و اين توضيح خود قرآن كريم راجع به خودش است:
بسم الله الرحمن الرحيم
الر كتاب أحكمت آياته ثم فصّلت من لدن حكيم خبير (سوره مباركة هود-۱)
ميبينيم آشكارا اين آية ميفرمايد قرآن دو مرحله
مترتّب بر هم دارد: مرحله إحكام، و سپس مرحله به تفصيل آمدن.
آيا معقول است بين محكم و تفصيل آن، رابطه برقرار نباشد؟ اگر به تفصيل آمدن جزاف باشد چگونه مرجع ضمير مقدّر در كلمه (
فصّلت) ميتواند به كلمه (آياته) بازگردد؟! يعني دقيقا همين آيات كتاب است كه محكم است و سپس همين آيات به تفصيل در ميآيد، و محكم و مفصّل، دو چيز نيست.

 

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

ساده‌ترين مثالي كه ميتوانم عرض كنم جدول ضرب است، ميگوييم فرمول جدول ضرب اين است: (ab=c) با ملاحظه اينكه مثلا a نمايانگر ستون اول و b نمايانگر رديف اول و c نمايانگر سل محل تلاقي براي حاصل ضرب است، اگر بپرسيم مرحله إحكام جدول ضرب چبست؟ ميگوييم همين فرمول كه از دل آن جدول پديد ميآيد، اوست كه مرحله وحدت و احكام و استحكام و مصدريت ترسيم جدول است، اوست كه تعيين ميكند در هر سل خاص چه عددي بايد نوشته شود، و اوست كه اگر اشتباها عددي در غير جاي خود نوشته شد صحيح آن را نشان ميدهد.

و واضح است كه اين مثال، فقط يك جدول دو بعدي است، اگر جدولي داشته باشيم سه بعدي با فرمول: (abc=d) امر پيچيده‌تر ميشود اما روش به تفصيل آمدن يك محكم تغييري نميكند، و جالب است كه هر چند جدول نمايانگر اين فرمول تا بيتهايت ادامه دارد اما در مقام كاربردي، تعيين مقدار جدول ترسيمي، دلخواه خواهد بود.

و نيز واضح است كه تا اين فرمول معلوم نشود جدول ضرب نزد ناآگاه، يك سلسله اعداد نامنظم است! اين ديگر چيست كه نظم اعداد را به هم زده! مثلا بعد از ۳۶ نوشته ۴۲ !!

 

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

۲- مصاحف كدامند؟

قرآن كريم ميفرمايد: هر چيز خزائن دارد، و ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم، و آيا گوهر وحي ميتواند از اين قاعدة مستثني باشد؟
اولين آية مباركة سورة شوري به روشني كيفيت نزول وحي را بيان ميفرمايد:
بسم الله الرحمن الرحيم
حم عسق كذلك يوحي اليك و الي الذين من قبلك الله العزيز الحكيم

 

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

اما كدام مصحف اين وصف عجيب را دارد؟ جواب مورد ادعا اين است كه اساسا هندسه گوهر وحي قرآني، ريخت هولوگرام دارد، قرآن ميفرمايد: و لو ان قرآنا سيرت به الجبال! دقت فرماييد كه كلمه (قرآنا) تنوين دارد و ميتواند به معناي كوچكترين جزء قرآن باشد! در روايت آمده خذ من القرآن ما شئت لما شئت! به كلمه (من) در اين آيه توجه فرماييد: و ننزل من القرآن ما هو شفاء.

و اهل البيت كه مثل خورشيد اين واقعيت براي آنها مكشوف است هيچ واهمه‌اي براي ارجاع عباد الله به مصحف عثماني ندارند، كما اينكه در كتاب سليم آمده حضرت به طلحة فرمودند: اين مصحف تمامش قرآن است و تو را بس است و كار با مصحف من نداشته باش.

 

 

 

[شصت]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

در نهج البلاغه است در وصف قرآن کریم: و إن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به.

مقصود من جمله لا تفنی عجائبه است، قرآن کریم در هر سطری پیاده شود نماینده کل است و مشتمل بر عجائب، نظیر انتقال محور است که هر کجا برود اما میتوان مبدء را از آن کشف کرد، یا مثلا اگر جدول ضربی تشکیل دهیم که فقط مربوط به ضرب اعداد بین ۵۰ تا ۶۰ در اعداد بین ۳۵ تا ۴۵ باشد، هر کس نظام جدول ضرب را بداند میفهمد که این قطعه جدول نشان میدهد تمام جدول را، و شاید این مقصود ابوفاخته از استخراج باشد، و تازه این غیر از قضیه کل شیء فی کل شیء است که بحث خاص خود دارد.

به هرحال الآن به ذهنم آمد که قضیه جالبی که برای خودم در این رابطه پیش آمده ذکر کنم:

روزی در کتابخانه به کتابهای موجود در قفسه‌ها نگاه میکردم، چشمم به یک کتاب راجع به قران افتاد، دست بردم و در حال ایستاده مطالبی از آن را مرور کردم، نوشته بود تعداد کلمه یوم در قرآن معادل ایام سال یعنی ۳۶۵ روز است، به یاد دارم وقتی به خانه رسیدم به سراغ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم از محمد فؤاد عبد الباقی رفتم، چون در خاطرم بود که این کتاب شماره کلمات را کنارش مینویسد، دیدیم در کنار کلمه یوم (شامل یوم و الیوم) نوشته: ۳۴۸ ، و در کنار کلمه یوما نوشته: ۱۶ ، حساب کردم میشود: ۳۶۴ ، کاملا در خاطرم مانده که در ذهنم به نویسنده کتابی که در کتابخانه دیده بودم گفتم: نشد!! آقا شما میخواهید با اضافه کردن یک عدد، ۳۶۴ را ۳۶۵ حساب کنید و بدینوسیله اعجاز ثابت کنید؟! اتفاقا همین تفاوت یک هاست که خیلی مهم است!

این جریان گذشت و بنده از فکر روی اینگونه اعجازها منصرف شدم، چندین ماه بعد به مناسبتی، مقدمه کتاب المعجم المفهرس را مطالعه میکردم، ناگاه به چیزی برخورد کردم که بهت‌زده شدم! نویسنده عذرخواهی کرده بود که من تمام سعیم را کردم تا چیزی فوت نشود اما متاسفانه ۱۵ لفظ از قلم افتاده!!! و انی أحمد الله علی انه لم یسقط منی غیر خمس عشرة لفظة! و جدول این ۱۵ کلمه را آورده، نمیتوانم حال خود را توصیف کنم، به سطر آخر زل زده بودم: یک مورد از قلم افتاده کلمه یوم از آیه ۵۹ سوره مبارکه اعراف بود!! گفتم: حسین! ۳۶۵ شد! این مؤلف میگوید با چه دقتی از اول تا آخر مصحف را سطر به سطر رصد کردم اما متاسفانه ۱۵ مورد از قلم افتاده که از آنها یوم است، اما نازل کننده قران کریم در طی بیست و سه سال آن را نازل فرموده و عدد ۳۶۵ را نگه داشته! سبحان الله العظیم منزل القرآن الکریم علی رسوله الامین.

طبیعی است که وقتی برای فردی یک قضیه شخصی رخ میدهد و ذهنش شرطی میشود خیلی دیرتر فراموش میکند، قضیه عذرخواهی صاحب المعجم که یک کلمه یوم افتاده، برای ذهن من شرطی شده است، سالها گذشته و فراموش نمیکنم، اما چیزی هم تازگی دیدم که ذهنم نسبت به آن، شرطی نشده ولی خیلی جالب است، و شاید هم سابقا دیده بودم ولی فراموش کرده بودم:

۱- حروف مقطعه در ارتباط تام با کل قرآن کریم و بالخصوص با همان سوره خاص خودش است.

۲- تنها دو بار حرف ق در ابتدای دو سوره آمده است، سوره قاف، و سوره شوری حمعسق.

۳- تعداد حرف قاف موجود در این دو سوره، برابر است! (۵۷)

۴- در قرآن ۷ مرتبه آمده قوم لوط، ۴ مرتبه آمده آل لوط، و تنها در کل قرآن در سوره قاف یک مرتبه آمده اخوان لوط!

۵- اگر در سوره قاف هم تعبیر قوم لوط آمده بود، تعداد قاف به کار رفته در دو سوره دارای حروف مقطعه قاف، برابر نمیشد!
به هرحال کسانی که اهل دروغ نبودند فرمودند: «لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه!»

[شصت و یک]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

ساده‌ترين مثالي كه ميتوانم عرض كنم جدول ضرب است، ميگوييم فرمول جدول ضرب اين است: (ab=c) با ملاحظه اينكه مثلا a نمايانگر ستون اول و b نمايانگر رديف اول و c نمايانگر سل محل تلاقي براي حاصل ضرب است، اگر بپرسيم مرحله إحكام جدول ضرب چبست؟ ميگوييم همين فرمول كه از دل آن جدول پديد ميآيد، اوست كه مرحله وحدت و احكام و استحكام و مصدريت ترسيم جدول است، اوست كه تعيين ميكند در هر سل خاص چه عددي بايد نوشته شود، و اوست كه اگر اشتباها عددي در غير جاي خود نوشته شد صحيح آن را نشان ميدهد.

و واضح است كه اين مثال، فقط يك جدول دو بعدي است، اگر جدولي داشته باشيم سه بعدي با فرمول: (abc=d) امر پيچيده‌تر ميشود اما روش به تفصيل آمدن يك محكم تغييري نميكند، و جالب است كه هر چند جدول نمايانگر اين فرمول تا بيتهايت ادامه دارد اما در مقام كاربردي، تعيين مقدار جدول ترسيمي، دلخواه خواهد بود.

و نيز واضح است كه تا اين فرمول معلوم نشود جدول ضرب نزد ناآگاه، يك سلسله اعداد نامنظم است! اين ديگر چيست كه نظم اعداد را به هم زده! مثلا بعد از ۳۶ نوشته ۴۲ !!

این ساده‌ترین مثال که عرض کردم، نقطه شروع است، و گرنه تک تک سل‌های یک جدول، مقداردهی خاص خود دارد و هرگز به عنوان یک بخش هولوگرام عمل نمیکند، اما حقیقت قرآن کریم به گونه‌ای است که فی کل حرف منه تجعله منطلقا یهدیک الی کل حروفه، و لذا از بعض کتب نقل کردم سابقا (علی ما ببالی مفاتیح الغیب صاحب اسفار) که قرآن کریم مآلا نزد عارفین تمامش به حروف مقطعه بدل میگردد، یعنی محکمات با متشابهات، در طول هم هستند.

 

 

[شصت و دو]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

صغیر و کبیر شیعه برای ختم قرآن چه میکنند، شبهای قدر حتی یک ورق قرآن بر سر میگیرند و خدا را به آن قسم میدهند، .

۱- اسم اعظم در قرآن کریم

ایام و لیالی قدر در بین شیعه عظمتی دارد که در بین سایر فرق نیست، یکی از مراسم این شبها، قرآن گشودن و نیز بر سر گرفتن است، و دعای قبل از آن میگوید:

عن أبي جعفر عليه السلام قال: تأخذ المصحف في ثلاث ليال من شهر رمضان، فتنشره و تضعه بين يديك و تقول: اللهم إني أسألك بكتابك المنزل، و ما فيه و فيه اسمك الأكبر، و أسماؤك الحسنى و ما يخاف و يرجى، أن تجعلني من عتقائك من النار، و تدعو بما بدا لك من حاجة.

ذكر دعاء آخر للمصحف الشريف:

ذكرنا إسناده و حديثه في كتاب إغاثة الداعي، و نذكرها هنا المراد منه، و هو عن مولانا الصادق صلوات الله عليه، قال: خذ المصحف فدعه على رأسك و قل:

اللهم بحق هذا القرآن، و بحق من أرسلته به، و بحق كل مؤمن مدحته فيه، و بحقك عليهم فلا أحد أعرف بحقك منك، بك يا الله- عشر مرات. ثم تقول: بمحمد- عشر مرات، بعلي- عشر مرات، بفاطمة- عشر مرات، بالحسن- عشر مرات، بالحسين- عشر مرات، بعلي ابن الحسين- عشر مرات، بمحمد بن علي- عشر مرات، بجعفر بن محمد- عشر مرات، بموسى بن جعفر- عشر مرات، بعلي بن موسى- عشر مرات، بمحمد ابن علي- عشر مرات،بعلي بن محمد- عشر مرات، بالحسن بن علي- عشر مرات، بالحجة- عشر مرات. و تسأل حاجتك، و ذكر في حديثه إجابة الداعي و قضاء حوائجه[133].

در هر دو دعا تعبیر مصحف دارد که بگیر و مقابل صورت بگشا، یا بر سر بگذار، و بخصوص اشاره میکند: بحق هذا القرآن، و نیز تذکر میدهد که اسم اکبر خدای متعال در قرآن است، آیا اسم اعظم چگونه در قرآن است؟ نمیدانیم، شاید صریح و موصول باشد و شاید هم به صورت مقطع باشد، که مؤید دوم روایت دیگر راجع به فضیلت سوره مبارکه فاتحة است:

۲- اسم اعظم به صورت مقطع در فاتحة

سابق ذکر شد که حروف مقطعه در نقل ابوفاخته آیات محکمات و ام الکتاب هستند که قرآن از آنها استخراج میشود، اما اینکه اساسا مسأله تقطیع یک اصل در قرآن باشد را این روایت بیان میکند:

أبواب القراءة في الصلاة

  • باب وجوب قراءة فاتحة الكتاب في الثنائية و في الأولتين من غيرها

5- و في ثواب الأعمال عن أبيه عن محمد بن يحيى عن محمد بن أحمد عن محمد بن حسان عن إسماعيل بن مهران عن الحسن‏ بن علي بن أبي حمزة عن أبيه قال: قال أبو عبد الله ع اسم الله الأعظم مقطع في أم الكتاب[134].

 

 

[شصت و سه]

با سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی

در ادامه مطالب مفيد حضرتعالي براي تاييد اينكه اسم اعظم بصورت تقطيع در آيات شريفه آمده است دو روايت ديگر تقديم مي كنم انشاءالله از بقيه افاضاتتان در ادامه بحث بهره مند شويم:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ‏ قال‏ الر هو حرف من حروف الاسم‏ الأعظم‏- المنقطع‏ في القرآن فإذا ألفه الرسول أو الإمام فدعا به أجيب[135]

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ- حم عسق‏ هو حروف من اسم الله الأعظم‏ المقطوع‏- يؤلفه رسول الله ص أو الإمام فيكون الاسم‏ الأعظم الذي إذا دعا الله به أجاب- ثم قال: كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ- وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيم[136][137]

 

 

 

[شصت و چهار]

علیکم السلام و عظّم الله أجورکم

جزاکم الله خیرا، شاهد زیبایی از این دو حدیث آوردید.

سرور عزیز، استاد شما هستید، خواهشی که از شما دارم اینکه به این دوست خودتان، استاد نگویید، فضای صمیمی بحث علمی همان بهترین فضای دوستی است.

 

 

 

 

[شصت و پنج]

همراهی ثقلین از هر جهت!

در روایات آمده که مراد از آیة ۲۳ سوره مبارکه احزاب، شهادت امیر المؤمنین است:

و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر ع في قوله من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه أي [أن‏] لا يفروا أبدا فمنهم من قضى نحبه أي أجله و هو حمزة و جعفر بن أبي طالب و منهم من ينتظر أجله يعني عليا ع‏[138]

و چقدر هماهنگی است بین قرار گرفتن این آیه در جزء ۲۱ قرآن کریم و روز ۲۱ ماه مبارک رمضان! یعنی همه کسانی که ختم قرآن در ماه مبارک میکنند در روز شهادت امیر المؤمنین همان آیه مربوط به شهادت حضرت را هم قرائت میکنند!

 

 

 

[شصت و شش]

[مباحث مفید مرتبط با علوم قرآنی]

ابتدا که این بحث را شروع کردم مطالب دسته‌بندی شده در ذهنم نبود و تصمیم داشتم و دارم که به مناسبت هر چه پیش آمد بخشی از مجموع آنچه در بحث مفید است را ذکر کنم، و به مناسبت حرف یکی از دوستان در تاپیک دیگر، بحثهای مفید مرتبط با علوم قرآنی را هر چه در ذهنم حاضر شد که دوازده مورد بود ذکر کردم که دیدم تکمیل آنها در اینجا خوب است:

۱- وحی قرآنی که مورد تحدی است، و حقیقت آن، تدوین تکوین است، و مشتمل بر سبعة أحرف است چون تمام عوالم بر طبق عدد هفت تنظیم شده است.

۲- وحی بیانی که جبرئیل برای توضیح و بیان وحی قرآنی نازل کرده است.

۳- وحی حدیث قدسی که جبرئیل آورده ولی به جهت توضیح وحی قرآنی نبوده است.

۴- حدیث نبوی که فرمایش خود رسول الله است و نسبت به جبرئیل نداده‌اند.

۵- قرائت قرآن به نحو نقل به معنا و مترادف که در اثر برداشت ناصحیح از حدیث نزل القرآن علی سبعة أحرف صورت گرفت.

۶- مصاحف خاص هر یک از صحابه شاخص در قرائت.

۷- اولین اقدام حکومتی ابوبکر و سپس عمر در جمع قرآن.

۸- مصحف عثمان و سوزاندن سایر مصاحف.

۹- اختلاف خود پنج یا هفت مصحفی که عثمان نوشت و به پنج شهر فرستاد.

۱۰- ظهور اشتباه نوشتاری در مصحف عثمان توسط کاتب او که ربطی به اختلاف قرائت نداشت.

۱۰- پافشاری ابن مسعود و تابعینش در مخالفت با مصحف عثمان.

۱۱- اختلاف قرائت اساتید قرائت در شهرهای مختلف در همین مصحف عثمان بر طبق نقل چند روایت از صحابه و رسول الله .

۱۲- اختلاف قرائت اساتید قرائت در شهرهای مختلف در همین مصحف عثمان بر طبق قواعد نحو و معناشناسی، بدون نقل روایت از استاد خودش.

۱۳- تفاوت سبعة أحرف با قرائات سبع.

۱۴- اجماع بر اینکه امیرالمؤمنین نهی کردند که به غیر قرائت ناس قرائت کنند و این فرهنگ راسخ شیعه تا کنون است.

۱۵- اختصاص امیرالمؤمنین به مصحف خاص خودشان که بین خواص شهره بود و ابن سیرین آرزو میکرد آن را ببیند.

۱۶- اقدام حجاج بن یوسف راجع به مصحف.

۱۷- فتوای ابوحنیفه طبق مصحف ابن مسعود.

۱۸- اقدام ابن مجاهد با پشتوانه قدرت خلافت عباسی در سرکوب قرائات شاذه همزمان با ظهور قدرت حکومت شیعی.

۱۹- وجود مصحف ابن مسعود تا قرن پنجم و احراق آن توسط علمای بغداد.

۲۰- تاریخ نقشه توزیع قرائات در بلاد اسلامی و رمز شایع شدن روایت حفص از عاصم در عصر حاضر.

۲۱- دو اصطلاح در قرائت شاذة، که به معنای شاذ در همین مصحف عثمان، و به معنای شاذ غیر موافق مصحف عثمان.

۲۲- …. إن شاء الله تعالی.

و مهم ذکر مستندات این موارد است که رهین توفیق من الله سبحانه و تعالی است.

 

[شصت و هفت]

[سبعه احرف و تعدد قرائات]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

۱- وحی قرآنی که مورد تحدی است، و حقیقت آن، تدوین تکوین است، و مشتمل بر سبعة أحرف است چون تمام عوالم بر طبق عدد هفت تنظیم شده است.

……
۵- قرائت قرآن به نحو نقل به معنا و مترادف که در اثر برداشت ناصحیح از حدیث نزل القرآن علی سبعة أحرف صورت گرفت.

…..
۱۳- تفاوت سبعة أحرف با قرائات سبع.

حدیث نزل القرآن علی سبعة احرف، خود صدور علی سبعة احرف دارد، و این نزد آشنایان لحن معارفی انبیاء و اوصیاء علیهم السلام عزیز نیست.

کتابی که بخواهد، توسط علم الهی، تمام تکوین بلکه نفس الامر را تدوین کند، چاره‌ای نیست که از نشانه‌های چندین منظوره استفاده کند، و لذا قرآن کریم به لسان عربی که رسم واول‌علامتی دارد (نه واول‌حرفی) نازل شده است، اگر در تکوین نمونه‌هایی داریم مثل پیوند شیمیایی کووالانسی که یک الکترون نقش چندگانه دارد آیا موافقت تدوین با تکوین چگونه باید صورت گیرد؟ مثلا بالعیان میتوان دید که در مکعب روبیک، یک مهره مشتمل بر چند رنگ است، و هر رنگ نقش ایفا میکند، و هر رنگ که در بالا قرار گرفت و روز ظهور او شد در همین حال رنگهای دیگر را در باطن خود دارد! این یک مثال جسمانی و فیزیکی است که اگر راهبر به عالم معانی باشد افق عجائب ترفندهای نگاشت تکوین و نفس الامر را در الواح الهیة نمایان میسازد.

اما مقصود فعلا ، رابطه این حدیث شریف با مسأله تعدد قرائات است که فرایندی چهار مرحله‌ای دارد، و سه مرحله آن محقق شده، و چهارمی در روز «لیظهره علی الدین کله» خواهد آمد:

۱- مرحله تفریط و انحصارنگری

۲- مرحله افراط و مرادف‌گوئی

۳- مرحله اعتدال ناقص

۴- مرحله اعتدال کامل

گاهی تصور میشود که اهل البیت  این حدیث را دروغ دانسته‌اند و نسبت به کذب داده‌ٰاند، اما روایتی نیست که این حدیث را به عنوان حدیث، تکذیب کند، بلکه تلقي اشتباه عده‌ای را از این حدیث تکذیب کردند، چگونه ممکن است نزد اهل البیت این حدیث کذب باشد و این را به شیعیان گفته باشند اما یکی از بزرگترین محدثین شیعه یعنی شیخ صدوق قده در کتاب معروف خود به نام خصال، یک باب مستقل عنوان بدهد: «باب ان القرآن نزل علی سبعة أحرف»؟!

یعنی جو فرهنگی شیعه، دروغ پنداشتن اصل این حدیث نبوده بلکه برداشت ناصحیح پاره‌ای از مردم را تخطئه فرمودند، لذا در حدیث کافی راوی میگوید: ان الناس یقولون نزل القرآن علی سبعة احرف، یعنی مردم میگویند که قرآن بر هفت وجه نازل شده و چنین معنا میکردند که هر کس مرادف یک واژه قرآن هم به عنوان قرآن قرائت کرد مانعی ندارد! لذا امام در جوابش فرمودند: کذبوا، دروغ میگویند، هر آینه قرآن بر یک وجه است که از نزد خدای یگانه نازل شده است.

کسانی که با علوم اجتماعی و رفتار عرف عام در قبال عناصر فرهنگی و حقوقی و اقتصادی سر و کار دارند به خوبی میدانند که پژواک یک سخن و بازتاب عملی و رفتاری آن در بین عرف چه طیف وسیعی دارد، و همین امر در مسأله نزول قرآن کریم بر سبعة أحرف، کاملا مشهود است، بخصوص که این مسأله یک ریخت سهل ممتنع در هضم و فهم واقعی آن دارد، لذا ابتدا در جانب تفریط، با انکار و استغراب مواجه میشود، و چقدر روایت این حالت را برای ما نقل میکند! اما وقتی از ناحیه خود شارع مقدس مطمئن شدند که قرآن ذو وجوه است، بازتاب افراطی داشت، و تا آنجا پیش رفت که هر کس میخواست یک واژه مرادف واژه قرآنی به کار میبرد!

مرحله اعتدال ناقص با جمع‌آوری مصحف عثمانی و انعطاف این مصحف برای قرائات مختلف آغاز شد، اما کاملا ضابطه‌مند بود، یعنی پنج مصحف را عثمان به پنج شهر فرستاد و همراه هر مصحف استادی همراه کرد تا قرائت مروی را که از استاد خود اخذ کرده بودند تعلیم کنند، و شاگردان این اساتید هم مطلع بر همه روایات بودند و قرائات مختلف روایت شده در محدوده مصحف عثمان را برای شاگردان خود نقل میکردند، مثلا عاصم قاری معروف از قراء سبعة (و شاگرد یکی از همین همراه شده‌های مصحف توسط عثمان در کوفه یعنی ابوعبدالرحمان)، متجاوز از سي راوی دارد که امروز فقط دو راوی او یعنی حفص و شعبه معروف هستند.

و مسلمین از روز اول از این تعدد قرائات استقبال کردند، و عالم و عامی، مفسر و محدث، با دقت تمام این قرائات را ضبط و تثبیت کردند، و متخصصین فن قرائت تصریح کردند که مصحف عثمان مشتمل بر جمیع احرف سبعة نیست، ولی به هر حال، مرحله اعتدال ناقص تعامل عرف متشرعة با مسأله تعدد قرائات است، و قبلا عرض کردم که مثل حافظ افتخار میکند و سایرین را هم تشویق میکند که حافظ قرآن کریم به روایات مختلف باشند:

عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ —- قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت.

اما مرحله اعتدال کامل، پس در زمان قدرت درک صحیح و فهم و هضم چگونگی سبعة احرف است، و آن روز ظهور تمام ۲۵ حرف علم است که تا کنون تنها دو حرف آن آمده است، لذا در مرحله اعتدال ناقص فرمودند علی ما فی الکافی ج ۲ ص ۶۱۹: «اقرءوا كما تعلمتم فسيجيئكم من يعلمكم»‏. و الله العالم.

و اما مدارک و مستندات این مذکورات پس در فرصتی دیگر اگر توفیق شد إن شاء الله تعالی

 

 

[شصت و هشت]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

حدیث نزل القرآن علی سبعة احرف، خود صدور علی سبعة احرف دارد، و این نزد آشنایان لحن معارفی انبیاء و اوصیاء علیهم السلام عزیز نیست.

سلام عليكم

اگر ممكن است و زحمتي نيست اين هفت حرفي كه در خود اين حديث متصور است را بيان بفرماييد[139]

 

 

[شصت و نه]

[معانی مختلف حدیث سبعه احرف]

رمز صدور خود این روایت بر نحو سبعة احرف، کاربردن کلمه احرف در آن است، چون گزینه‌های بسیاری برای مثلا تعدد قرائات وجود دارد که به جای (احرف) گفته شود، سبع قرائات یا سبع تلاوات یا سبعة امور یا سبعة وجوه و …

[خصوصیت واژه حرف]

اما حرف، معنای منعطفی دارد که گوینده صاحب شؤون میتواند با یک کلمه، مقاصد مختلف را افاده کند، مثلا در فارسی کلمه کشیدن این چنین است، شما میتوانید با یک ایمیل که در آن نوشته‌اید: (بکش) به ده‌ها نفر ارسال کنید اما به تناسب حال هر کدام، مطلب خاصی را قصد کنید و او هم متناسب خودش بفهمد، از نقاشی کشیدن، و وزن کردن، و درب یک سویه را با کشیدن باز کردن، و سیگار کشیدن، و سرزنش بلا کشیدن و …

حرف به معنای طرف الشیء و ناحیته است، مثلاً حرفا الرأس: شقّاه، اما مترادف نزدیک حرف، واژه‌هایی مثل: طرف، ناحیة، شأن، شقّ، وجه، حیث، جانب، قطر، حول، سهم، نصیب، جزء، و غیر اینهاست، و هر کدام اینها ممکن است راجع به جوانب قرآن کریم از آن استفاده شود، اما در کلمه حرف، خصوصیتی است که در هیچکدام آنها نیست! چون یکی از کاربردهای حرف در حوزه الفاظ است، و حرف به عنوان یک عنصر پایه صوتی شناخته میشود.

به هر حال آنچه فعلا به ذهن من میرسد از مجموع کلمات علماء، سبعة احرف میتواند اشاره به اینها باشد:

۱- تعدد قرائات و اینکه یک کلمه میتواند بر وجوه مختلف قرائت شود.

۲- تعدد مقاطع و اینکه یک آیة میتواند مقطع‌های مختلف داشته باشد و هر کدام معنای خاص خود و مستقل داشته باشد.

۳- تعدد لغات که در آن لغات مختلف همه قبائل عرب آمده باشد.

۴- تعدد صوری که ممکن است در آن اختلاف پدید آید که شیخ طوسی قده در مقدمه التبیان این را ترجیح دادند.

۵- تعدد معانی برای یک کلمه از باب استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد.

۶- تعدد بطون و تاویلات و معانی طولیه برای هر آیة.

۷- السابع و ما السابع! تعدد ایفای نقش برای یک عنصر کلامی و صوتی به ازای تعدد ایفای نقش یک عنصر تکوینی، چون نگاشت تکوین در عالم تدوین،اقتضای تطابق و هماهنگی میکند، ودر روایت الغارات در توضیح لیلة القدر آمده: فاجری جمیع الاشیاء علی سبعة، پس شاید بتوان گفت: ایضا انزل القرآن علی سبعة!

و الله الموفق الهادی

 

 

[هفتاد]

 سه قضیه از محضر آیت الله بهجت قده

۱- کسی میگوید مکرر از آیت الله بهجت شنیده است که میفرمودند برای اهلش واضح است که قرآن با تمام کتب دیگر فرق دارد، قرآن خود واقعیت آنچه را میفرماید به اهلش نشان میدهد! و بعض وقتها تعبیر میکردند: بلا تشبیه مثل این تلوزیونها، با این فرق که اینها تصویر شیء را نشان میدهند ولی قرآن خود واقعیت شیء را نشان میدهد!

۲- کسی میگوید از آیت الله بهجت شنیده است که نقل میکردند از بعض حاضرین نزد مرحوم کربلایی کاظم که کربلایی کاظم به کتاب مکاسب شیخ انصاری قده که در دست آن شخص بود نگاه میکرد و میگفت: این نصف سطر، قرآن است! و حال آنکه صفحه کتاب بزرگ بود (چاپ قدیم) و او هم سواد نداشت! میپرسیدیم شما از کجا میفهمی این نصف سطر، قرآن است؟! میگفت یک نوری دارد که با جاهای دیگر کتاب فرق میکند!

۳- کسی میگوید در مجلس آیت الله بهجت حضور داشته و نوه دختری مرحوم میرزای قمی قده (آقا سید میرزایی ره) حاضر بوده که برای آیت الله بهجت تعریف کرد (البته آیت الله بهجت بعض مکاشفات این نوه میرزا را مکرر نقل کرده‌اند) روزی تنها در منزل، مصحف در دامنم بود و تلات قرآن میکردم، در حین تلاوت وقتی به کلمه ملائکة رسیدم ناگهان دیدم از خود همین کلمه ملائکة یک ملکی برایم ظاهر شد که مشغول نگاه کردن به من بود!

 

 

[هفتاد و یک]

سلام. جناب حسین ممنون از پیام هاتون. ولی متاسفانه من از پیام اول که شروع کردم به خوندن تا اومدم به جایی برسم، دیدم بخش های عربی رو بدون ترجمه گذاشتین.

اگه لطفا کنید در فرصت مناسب از همون پست اول ویرایش کنید و بخش های عربی رو ترجمش رو هم بذارید ممنون میشم[140].

 

 

[هفتاد و دو]

و علیکم السلام

پیشنهاد خوبی است بلکه لازم است، اما گاهی میبینم اگر مقید به ترجمه کردن شوم فرصت نمیکنم اصل حرف را هم اینجا بگذارم، لذا إن شاء الله فرصت کنم مواضعی که ترجمه نشده ترجمه میکنم، اما قبل از آن اگر فعلا جایی ترجمه نشده بوده و شما در خصوص آن مشکل داشتید بفرمایید تا همان جا را ترجمه کنم.

 

 

[هفتاد و سه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

و علیکم السلام

پیشنهاد خوبی است بلکه لازم است، اما گاهی میبینم اگر مقید به ترجمه کردن شوم فرصت نمیکنم اصل حرف را هم اینجا بگذارم، لذا إن شاء الله فرصت کنم مواضعی که ترجمه نشده ترجمه میکنم، اما قبل از آن اگر فعلا جایی ترجمه نشده بوده و شما در خصوص آن مشکل داشتید بفرمایید تا همان جا را ترجمه کنم.

خیلی ممنون.

فواتح السور، منها يستخرج القرآن الم ذلِكَ الْكِتابُ منها استخرجت البقرة، و الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منها استخرجت آل عمران[141].

 

 

[هفتاد و چهار]

فواتح السور، منها يستخرج القرآن، الم ذلِكَ الْكِتابُ، منها استخرجت البقرة، و الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، منها استخرجت آل عمران.

أحسنت! واقعا که گل عبارات را انتخاب کردید!

ترجمه:
آنچه از حروف مقطعه، ابتدای سوره‌ها قرار میگیرد، قرآن کریم از آنها به دست میآید، (مثلا) الم که سه حرف مقطع است که قبل از ذلک الکتاب در ابتدای سوره بقره آمده است، سوره بقره از آن استخراج میشود، و نیز الم که سه حرف مقطع است که قبل از اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ در ابتدای سوره آل‌عمران آمده است، سوره آل‌عمران از آن به دست میآید.

توضیح:
این کلام را طبری در تفسیرش از یکی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین نقل میکند (سعید بن علاقه ابوفاخته)، و عجیب است با اینکه یکی از بهترین نظریه‌ها در تفسیر حروف مقطعه است، هنوز در هیچ تفسیری این قول به عنوان تبیینی راهبردی در حروف مقطعه نیامده است، بعض تفاسیر متجاوز از ۲۰ قول آورده‌اند اما این را نیاوردند، ولی همین مفسرین به تبع طبری قول او را در ذیل آیه محکم و متشابه آورده‌اند! چون قول متین ابوفاخته دو جهت داشته، یکی مربوط به حروف مقطعه بوده و دیگری مربوط به ام الکتاب که محکمات قرآن هستند در مقابل متشابهات (منه آیات محکمات هنّ امّ الکتاب و اخر متشابهات) ، و ابوفاخته میگوید: این حروف مقطعه فقط محکمات قرآن و ام الکتاب هستند، و غیر آنها همه متشابهات است، و متشابهات به منزله سل های جدول هستند که با وقوف بر محکمات میتوان آنها را مقدار دهی مناسب کرد، و به نظرم توضیح بیشتر را در بعض پستهای قبلی دادم.

 

 

[هفتاد و پنج / هفتاد و شش]

آخه اگر همچین چیزی هم باشه، مثلا برای عمل ضرب ما باید محکمات و قانونش رو بدونیم تا بفهمیم ab=c یعنی چی.

اگر برداشت از این حروف به این شکل باشه، در این صورت ما نمیتونیم به فهم درست آیات برسیم که، چون این محکمات رو نمیفهمیم[142]؟!

فکر کنم بهتر باشه اول پستای قبل رو بخونم کامل.

باز هم ممنون[143].

 

 

[هفتاد و هفت]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

اما مقصود فعلا ، رابطه این حدیث شریف با مسأله تعدد قرائات است که فرایندی چهار مرحله‌ای دارد، و سه مرحله آن محقق شده، و چهارمی در روز لیظهره علی الدین کله خواهد آمد:

۱- مرحله تفریط و انحصارنگری

۲- مرحله افراط و مرادف‌گوئی

۳- مرحله اعتدال ناقص

۴- مرحله اعتدال کامل

این نقل برای محققین علوم قرآنی خیلی مغتنم است، چون کاملا زمینه روایات تکذیب اهل البیت علیهم السلام سبعة أحرف را توضیح میدهد:

لكن ثبت عن غير واحد من الصحابة أنه كان يقرأ بالمرادف ولو لم يكن مسموعا له ومن ثم أنكر عمر على بن مسعود قراءته …. وقد أخرج بن أبي داود في المصاحف عن أبي الطاهر بن أبي السرح قال سألت بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل هي الأحرف السبعة قال لا وإنما الأحرف السبعة مثل هلم وتعال وأقبل أي ذلك قلت أجزأك قال وقال لي بن وهب مثله[144]

میگوید: از تعدادی از صحابه ثابت شده که به مرادف قرائت میکردند ولو نشنیده بودند، و از ابن عیینه پرسید: آیا اینکه اهل مدینه با اهل عراق در قرائت اختلاف میکنند همان أحرف سبعة است؟ (خیلی جالب است!) جواب داد خیر، أحرف سبعة این است که کلمات مترادف را از نزد خودت بیاوری و همه مجزی است مثل هلم و تعال و اقبل!

و از اینجا تاکید معصومین در تکذیب سبعة أحرف بر (علی واحد) یا (علی نبی واحد) معلوم میشود، چون اگر معنای سبعة أحرف این باشد که هر کسی هر چه خواست مرادفش را بیاورد پس همه پیامبر هستند و قرآن بر آنها نازل شده است!

 

 

[هفتاد و هشت]

وقد أخرج بن أبي داود في المصاحف عن أبي الطاهر بن أبي السرح قال سألت بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل هي الأحرف السبعة قال لا وإنما الأحرف السبعة مثل هلم وتعال وأقبل

بنده سوالی برایم پیش آمده:

از کلام سفیان بن عیینه اینطور برداشت کردم که قرائاتی که مسموع است، جزء سبعة أحرف نیست، بلکه قرائات منقول به معنا و غیر مسموع را سبعة أحرف می داند. اگر اینگونه است، پس ایشان اختلاف قرائات مسموع را مسبب از چه می داند و آن را چگونه توجیه می کند[145]؟

 

 

[هفتاد و نه]

بنده سوالی برایم پیش آمده:

از کلام سفیان بن عیینه اینطور برداشت کردم که قرائاتی که مسموع است، جزء سبعة أحرف نیست، بلکه قرائات منقول به معنا و غیر مسموع را سبعة أحرف می داند. اگر اینگونه است، پس ایشان اختلاف قرائات مسموع را مسبب از چه می داند و آن را چگونه توجیه می کند؟

۱- در اثر تلقی اشتباه بعض صحابه از روایت سبعة أحرف، چنین گمان میکردند امثال ابن عیینه و حتی مالک بن انس یکی از ائمه اربعه اهل سنت، که شش حرف از این هفت حرف، حروف توسعه بر امت هستند، یعنی چون به گمان آنها اساس هفت حرف، بر توسعه و تخفیف و تسهیل بر امت در تجویز قرائت قرآن به مرادف بوده، پس یک حرف، نازل من عند الله است، و شش حرف هم از ناحیه مردم از باب مترادفات است، دقیقا مثل امروز که بعض فقهاء برای غیر متمکن از قرائت میگویند به ترجمه اکتفا کند، آنها میگفتند: در قرائت قرآن، چه بگویی: تعال، و چه بگویی: هلمّ، هر دو قرآن است، چون خود خداوند برای تسهیل، اجازه داده است که قرآن را به نحو مرادف بخوانید، و این در انس قبائل مختلف به لغات مترادف مختلف خیلی نمود داشت، لذا ابن مسعود وقتی شخص نتوانست بگوید: طعام الاثیم، فورا گفت بگو: طعام الفاجر!

۲- همانطور که قبلا اشاره کردم، این مرحله دوم سبعة أحرف بود، مرحله اول مرحله دعوی و نزاع بود که یقه همدیگر را میگرفتند و کشان کشان سراغ پیامبر خدا میبردند، و بعد از اینکه توسط سبعة أحرف از وحشت انحصار قرائت بیرون آمدند، جانب افراط گزیدند، یعنی تجویز کردند هر کسی هر طور خواست بخواند با حفظ معنا، یعنی مترادف باشد، و این مطلب که امروزه برای ما بدیهی البطلان جلوه میکند واقعا زمانی رایج بود! در قرن پنجم ابن حزم (متوفی ۴۵۶) تا مرز تکفیر مالک امام مالکیه (قرن دوم متوفی ۱۷۹) پیش میرود که چرا قرائت به مترادف را تجویز کرده است!:

ومن العجب أن جمهرة من المعارضين لنا وهم المالكيون قد صح عن صاحبهم ما ناه المهلب بن أبي صفرة الأسدي التميمي قال ابن مناس نا ابن مسرور نا يحيى نا يونس بن عبد الأعلى نا ابن وهب حدثني ابن أنس قال أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا {إن شجرة لزقوم * طعام لأثيم} فجعل الرجل يقول طعام اليتيم فقال له ابن مسعود طعام الفاجر قال ابن وهب قلت لمالك أترى أن يقرأ كذلك قال نعم أرى ذلك واسعا فقيل لمالك أفترى أن يقرأ بمثل ما قرأ عمر بن الخطاب فامضوا إلى ذكر الله قال مالك ذلك جائز قال رسول الله صلى الله عليه وسلم أنزل القرآن على سبعة أحرف فاقرؤوا منه ما تيسر مثل تعلمون يعلمون قال مالك لا أرى في اختلافهم في مثل هذا بأسا ولقد كان الناس ولهم مصاحف والستة الذين أوصى لهم عمر بن الخطاب كانت لهم مصاحف قال أبو محمد فكيف يقولون مثل هذا أيجيزون القراءة هكذا فلعمري لقد هلكوا وأهلكوا وأطلقوا كل بائقة في القرآن أو يمنعون من هذا فيخالفون صاحبهم في أعظم الأشياء وهذا إسناد عنه في غاية الصحة وهو مما أخطأ فيه مالك مما لم يتدبره لكن قاصدا إلى الخير ولو أن أمرا ثبت على هذا وجازه بعد التنبيه له على ما فيه وقيام حجة الله تعالى عليه في ورود القرآن بخلاف هذا لكان كافرا ونعوذ بالله من الضلال قال أبو محمد فبطل ما قالوه في الإجماع بأوضع بيان والحمد لله رب العالمين[146]

۳- ملاحظه کنید جو زمان امام صادق  چگونه بود! مالک حدود ۳۱ سال بعد از امام ع زنده بود و این فتوایش بود! آیا اهل البیت ع چگونه میبایست با این جو برخورد کنند؟ فرمودند: شش حرف توسعه‌ای برای خودتان! دروغی بیش نیست! مگر ما چند پیامبر داریم؟!
۴- وقتی امثال ابن عیینه و مالک، اساسا شش حرف را در تجویز مترادف میدانستند، اگر از آنها میپرسدید که پس این تفاوت قراءات اهل عراق و شام در مصحف واحد عثمان که زمینه مترادف گویی در آن از بین رفته چیست؟ جواب میدادند که همه اینها تنها یک حرف از آن هفت حرف است! چون مثلا اختلاف قرائت قراء سبعه در دو بخش است، یکی اصول و دیگری فرش، اختلاف در اصول، اختلاف در نحوه اداء لفظ واحد است که هیچ مشکلی ندارد، مثلا اماله بکند یا نکند، معنا بر حسب نظر جلیل، تغییری نمیکند، اما اختلاف قراء سبعة در فروش قرائت، پس میتواند سبب تغییر معنا شود، و بسی فراتر از مترادف است، آیا چه کسی توهم میکند که قرائت ملک و مالک در سوره مبارکه حمد، از باب ترادف این دو لفظ باشد؟! پس وقتی مترادف نشدند از شش حرف به گمان ابن عیینه خارج هستند، خوب، چگونه توجیه میشوند؟

۵- توجیه آن این است که این قراءات تماما سند متصل به شارع دارند و به تعدد قرائت ملک وحی باز میگردند، یعنی همانگونه که مثلا عبارت واحد (فبایّ آلاء ربکما تکذبان) را خود ملک وحی در چند موضع از قرآن، تکرار کرده (مثل کپی کردن یک تراک همسان در دو موضع از فایل)، همینطور در موضع واحد با دو عبارت مختلف تکرار کرده، هم مالک قرائت کرده و هم ملک، و آیا این تکرار او در دو زمان بوده(مثل دو تراک ناهمسان در موضع واحد از دو فایل) یا در یک زمان بوده؟ (مثل میکس کردن دو تراک ناهمسان در یک تراک واحد) جای بحث و تحقیق دارد، و در اوائل همین تاپیک اشاره کردم، و گوشهای امروزی که صداهای میکس شده را زیاد شنیدند استبعاد نمیکنند.

۶- اما بنابر فهم صحیح سبعة أحرف، همه قراءاتی که سند متصل تا شارع دارند جزء این سبعة أحرف هستند، و هر چه به شارع مربوط نباشد بیرون از سبعة أحرف است، و این مطلب که قراءات مشهوره همگی به تعلیم خود شارع باز میگردد تا قرن یازدهم بین فقها و مجتهدین شیعه معروف بود، و بنده تا زمان سید نعمة الله جزائری، تنافی این ایده را با روایات اهل البیت در کتب فقهی ندیدم، (در تفسیر تبیان و مجمع آمده و اشاره‌ای در تهذیب، که توضیح خواهم داد إن شاء الله تعالی) ولی در تمام کتب فقهی طوری بحث مطرح شده که گویا اصلا تعدد قراءات منافاتی با روایات حرف واحد نزل من عند واحد ندارد، آیا مگر شهید ثانی فقیه امامیه نیستند؟ آیا ممکن است احادیث کافی در نفی سبعة أحرف را ندیده باشند؟! اما به محکمی در المقاصد العلیة میگویند تمام قراءات مشهوره، نازل من عند الله است، پس چگونه روایات کافی را معنا میکردند؟:

و أما اتّباع قراءة الواحد من العشرة في جميع السورة فغير واجب قطعا، بل و لا مستحبّ، فإنّ الكلّ من عند اللّه نزل به الروح الأمين على قلب سيّد المرسلين تخفيفا على الأمّة و تهوينا على أهل هذه الملّة.[147]

و در مسالک صریحا میگویند که تعدد قرائت در زمان رسول الله موجود بود:

قوله: «و هل يجب تعيين الحرف؟. إلخ». المراد بالحرف القراءة المخصوصة، كقراءة عاصم و غيره. و وجه وجوب التعيين اختلاف القراءات في السهولة و الصعوبة على اللسان و الذهن.و الأقوى ما اختاره المصنف من عدم وجوب التعيين، و يجتزئ بتلقينها الجائز منها، سواء كان إحدى القراءات المتواترة أم الملفّق منها، لأن ذلك كلّه جائز أنزله اللّه تعالى، و التفاوت بينها مغتفر. و النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمّا زوّج المرأة من سهل الساعدي على ما يحسن من القرآن لم يعيّن له الحرف، مع أن التعدّد كان موجودا من يومئذ[148].

بلکه خود سید نعمةالله که در منبع الحیاة با این حرف درگیر میشوند به استناد روایات نزول حرف واحد، اعتراف میکنند که این قول قول جمهور و معظم مجتهدین من اصحابنا است، و نیز همین اعتراف را سید صدر در شرح وافیه دارند که صاحب مفاتیح الاصول از ایشان نقل کردند:

و اما الثاني فقد خالف فيه الجمهور و معظم المجتهدين من أصحابنا فإنهم حكموا بتواتر القراءات السبع و بجواز القراءة بكل واحدة منها في الصلاة و قالوا ان الكل مما نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين رد هذا الخبر و ان القرآن نزل على حرف واحد [149]

اختلفوا في أن القراءات السبع المشهورة هل هي متواترة أو لا على أقوال الأول أنها متواترة مطلقا و إن الكل مما نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و هو للعلامة في المنتهى و التذكرة و النهاية الإحكام و غاية المأمول و ابن فهد في الموجز و المحقق الثاني في جامع المقاصد و الشهيد الثاني في الروضة و المقاصد العلية و المحدث الحر العاملي في الوسائل و المحكي عن الفاضل الجواد و في الصافي أنه أشهر بين العلماء و الفقهاء و في شرح الوافية لسيد صدر الدين معظم المجتهدين من أصحابنا حكموا بتواتر القراءات السبع و قالوا إن الكل مما نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين صلى اللَّه عليه و آله و في الحدائق ادعى أصحابنا المتأخرون تواتر السبع[150]

و خردخرد چنان امر پیش میرود که امروزه عکس آن گویا جزء مسلمات میشود! در این مسیر مثل صاحب حدائق حاضر شدند به جمهور مجتهدین بگویند: در رد این احادیث تجری بر خدا و رسول کردید!:

و بالجملة فالنظر في الأخبار و ضم بعضها إلى بعض يعطي جواز القراءة لنا بتلك القراءات رخصة و تقية و ان كانت القراءة الثابتة عنه (صلى اللّٰه عليه و آله) انما هي واحدة و إلى ذلك أيضا يشير كلام شيخ الطائفة المحقة (قدس سره) في التبيان حيث قال: ان المعروف من مذهب الإمامية و التطلع في اخبارهم و رواياتهم ان القرآن نزل بحرف واحد على نبي واحد غير أنهم أجمعوا على جواز القراءة بما يتداوله القراء و ان الإنسان مخير بأي قراءة شاء قرأ، و كرهوا تجريد قراءة بعينها. انتهى و مثله أيضا كلام الشيخ أمين الإسلام الطبرسي في كتاب مجمع البيان حيث قال: الظاهر من مذهب الإمامية أنهم أجمعوا على القراءة المتداولة بين القراء و كرهوا تجريد قراءة مفردة و الشائع في أخبارهم (عليهم السلام) ان القرآن نزل بحرف واحد.

نتهى.و كلام هذين الشيخين (عطر اللّٰه مرقديهما) صريح في رد ما ادعاه أصحابنا المتأخرون (رضوان اللّٰه عليهم) من تواتر السبع أو العشر

…و اللازم اما العمل بما قالوه من ان كل ما قرأت به القراء السبعة و ورد عنهم في أعراب أو كلام أو نظام فهو الحق الذي نزل به جبرئيل (عليه السلام) من رب العالمين على سيد المرسلين، و فيه رد لهذه الأخبار على ما هي عليه من الصحة و الصراحة و الاشتهار و هذا مما لا يكاد يتجرأ عليه المؤمن باللّٰه سبحانه و رسوله (صلى اللّٰه عليه و آله) و الأئمة‌ و اما العمل بهذه الأخبار و بطلان ما قالوه و هو الحق الحقيق بالاتباع لذوي البصائر و الأفكار. و اللّٰه العالم[151].

۷- شهید قده در روض الجنان در مقام تواتر قراءات از بعض محققین از قراء نقل کردند که کتابی تصنیف کرده که مشتمل بر نام تمام رواة قراءات در هر طبقه است به طوری که از تواتر افزون است!:

مع أنّ بعض محقّقي القرّاء من المتأخّرين أفرد كتاباً في أسماء الرجال الذين نقلوها في كلّ طبقة، و هُمْ يزيدون عمّا يعتبر في التواتر، فتجوز القراءة بها إن شاء اللّه[152].

شاید مقصود ایشان کتاب غاية النهاية في طبقات القراء ابن جزری باشد که مثلا برای عاصم (که راوی معروف از او فقط حفص و شعبة است) متجاوز از سی راوی ذکر کرده است!:

أخذ القراءة عرضًا عن “ع” زر بن حبيش و”ع” أبي عبد الرحمن السلمي وأبي عمر والشباني، روى القراءة عنه أبان بن تغلب و”س ف” أبان بن يزيد عمر والشباني، روى القراءة عنه أبان بن تغلب و”س ف” أبان بن يزيد العطار وإسماعيل بن مخالد والحسن بن صالح و”ع” حفص بن سليمان والحكم بن ظهير وحماد بن سلمة في قول وحماد بن زيد وحماد بن أبي زياد وحماد بن عمرو وسليمان بن مهران الأعمش وسلام بن سليمان أبو المنذر وسهل بن شعيب و”ع” أبو بكر شعبة بن عياش وشيبان بن معاوية والضحاك بن ميمون وعصمة بن عروة وعمرو بن خالد و”س ف غا ك” المفضل بن محمد والمفضل بن صدقة فيما ذكره الأهوازي ومحمد بن رزيق ونعيم بن ميسرة و”ك” نعيمبن يحيى وخلق لا يحصون وروى عنه حروفًا من القرآن أبو عمرو بن العلاء والخليل بن أحمد والحارث بن نبهان وحمزة الريات والحمادان والمغيرة الضبي ومحمد بن عبد الله العزرمي وهارون بن موسى[153]

 

 

[هشتاد]

[قرآن؛ نزول دفعی، نزول تدریجی]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

اما كدام مصحف اين وصف عجيب را دارد؟ جواب مورد ادعا اين است كه اساسا هندسه گوهر وحي قرآني، ريخت هولوگرام دارد، قرآن ميفرمايد: و لو ان قرآنا سيرت به الجبال! دقت فرماييد كه كلمه (قرآنا) تنوين دارد و ميتواند به معناي كوچكترين جزء قرآن باشد! در روايت آمده خذ من القرآن ما شئت لما شئت! به كلمه (من) در اين آيه توجه فرماييد: و ننزل من القرآن ما هو شفاء.

همانطور که سابق عرض شد، تا ابتدا نفهمیم که قرآن کریم چگونه کتابی است، و با جوهره آن آشنا نشویم، بحث‌های علوم قرآنی راجع به مصاحف و قرائات، بیراهه رفتن است، و یکی از مباحثی که در فهم جوهره قرآن کریم کمک میکند بحث نزول قرآن در شب قدر است.

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ[154]

این آیه میفرماید: قرآن کریم در ماه مبارک رمضان نازل شده است، مگر قرآن در طول ۲۳ سال به تدریج نازل نشده است؟!

سورة الدخان بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

حم(1) وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ(2) إِنَّا أَنزَلْنَهُ فىِ لَيْلَةٍ مُّبَرَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ(3) فِيهَا يُفْرَقُ كلُّ‏ أَمْرٍ حَكِيمٍ(4) أَمْرًا مِّنْ عِندِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ(5)

این آیات میفرماید: ما قرآن را در یک شب مبارک نازل کردیم که اوصافی دارد، آیا این شب در غیر ماه مبارک رمضان که آیه سابق فرمود، میتواند باشد؟!

سورة القدر بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْرِ(1) وَ مَا أَدْرَئكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ(2) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌْ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ(3) تَنزَّلُ الْمَلَئكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبهِّم مِّن كُلِّ أَمْرٍ(4) سَلَامٌ هِىَ حَتىَ‏ مَطْلَعِ الْفَجْرِ(5)

این آیات میفرماید: قرآن در شب قدر نازل شده است، آیا شب قدر میتواند در غیر ماه مبارک رمضان باشد؟

آیا اساسا شب چه خصوصیتی دارد؟ آیا «إن لک فی النهار سبحا طویلا»، مانع است؟ و درنتیجه «إن ناشئة اللیل هي أشدّ وطئا و أقوم قیلاً» ، است؟ و مهمتر اینکه بعد از امر به: «رتّل القرآن ترتیلاً» با (سنلقي) میفرماید: «إنا سنلقي علیک قولا ثقیلا[155]آیا مگر این قول ثقیل همان قرآن نیست؟ آیا مگر نزول تدریجی قرآن را کسی میتواند انکار کند؟! پس اضافه سین در سنلقی چگونه معنا میشود؟

و نیز قرآن میفرماید:

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً [156]

و آیات دیگر از این دست زیاد است که قرآن به صورت تدریجی نازل شده است، پس نزول در شب قدر یعنی چه؟ آیا در شب قدر، نزول قرآن به صورت نزول قرائت و تلاوت فرشته وحی است یا به صورت کتاب و نوشته در صحف مطهّرة است؟ آیا مقصود تبعیض در آیات است، یعنی تنها بعضی از قرآن درشب قدر نازل شده است؟ یا اینکه اساسا قران کریم دو نوع نزول متفاوت دارد، یکی نزول دفعی و دیگری نزول تدریجی نجومی؟ آیا بین أنزلنا با نزّلنا فرق است؟

اینها سؤالات قرآنی خوبی است که میتواند در ماه مبارک، مورد کنکاش ذهنی فردی یا گروهی قرار بگیرد. و الله الموفق الهادي

 

 

[هشتاد و یک]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

این نقل برای محققین علوم قرآنی خیلی مغتنم است، چون کاملا زمینه روایات تکذیب اهل البیت علیهم السلام سبعة أحرف را توضیح میدهد:

فتح الباري لابن حجر (9/ 27)

لكن ثبت عن غير واحد من الصحابة أنه كان يقرأ بالمرادف ولو لم يكن مسموعا له ومن ثم أنكر عمر على بن مسعود قراءته …. وقد أخرج بن أبي داود في المصاحف عن أبي الطاهر بن أبي السرح قال سألت بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل هي الأحرف السبعة قال لا وإنما الأحرف السبعة مثل هلم وتعال وأقبل أي ذلك قلت أجزأك قال وقال لي بن وهب مثله

میگوید: از تعدادی از صحابه ثابت شده که به مرادف قرائت میکردند ولو نشنیده بودند، و از ابن عیینه پرسید: آیا اینکه اهل مدینه با اهل عراق در قرائت اختلاف میکنند همان أحرف سبعة است؟ (خیلی جالب است!) جواب داد خیر، أحرف سبعة این است که کلمات مترادف را از نزد خودت بیاوری و همه مجزی است مثل هلم و تعال و اقبل!

و از اینجا تاکید معصومین در تکذیب سبعة أحرف بر (علی واحد) یا (علی نبی واحد) معلوم میشود، چون اگر معنای سبعة أحرف این باشد که هر کسی هر چه خواست مرادفش را بیاورد پس همه پیامبر هستند و قرآن بر آنها نازل شده است!

وقتی امثال ابن عیینه و مالک، اساسا شش حرف را در تجویز مترادف میدانستند، اگر از آنها میپرسدید که پس این تفاوت قراءات اهل عراق و شام در مصحف واحد عثمان که زمینه مترادف گویی در آن از بین رفته چیست؟ جواب میدادند که همه اینها تنها یک حرف از آن هفت حرف است! چون مثلا اختلاف قرائت قراء سبعه در دو بخش است، یکی اصول و دیگری فرش، اختلاف در اصول، اختلاف در نحوه اداء لفظ واحد است که هیچ مشکلی ندارد،…

با سلام وتشكر

به نظر من مقصود ابن عيينه تنها قرائات مصحف عثمان نيست بلكه قرائات خارج مصحف را نيز دربر دارد بدلايل :

  • قاضى ابوبكر باقلانى درباره روايت راجع به تغيير دادن حجاج يازده حرف در مصاحف اهل عراق آورده او مى گويد: روايت شده كه حجاج به عراق آمد و هيچ يك از اميران از لحاظ دقت در امر مصاحف مانند او نبودند و مردم در مصاحف خود چيزهايى را مى نوشتند; از جمله نوشته بودند: (الشيخ و الشيخة اذا زنيافارجموهما البتة) و نوشته بودند: (ليس عليكم جناح ان تبتغوا فضلا من ربكم فى مواسم الحج) و چيزهايى مانند اينها. انتهی

یعنی چیزهایی مانند قرائت ابن مسعود از آیات 67 مائده و33 آل عمران با ذکر نام علی ع وآل محمد ص ….(قرائت كوفيان بتعليم ابن مسعود) بهمین علت حجاج گفت اگر کسی بقرائت ابن مسعود قران بخواند گردنش را میزنم !!!!

  • فقيه ومفتي بزرگ وامام زمان خويش وشيخ الاسلام بقول ذهبي ، ابن قدامه حنبلي درقرن ششم در كتاب معروف خودش چنين نوشته :

وكان الصحابة رضي الله عنهم قبل جمع عثمان المصحف يقرأون بقراءات لم يثبتها في المصحف ويصلون بها لا يرى أحد منهم تحريم ذلك ولا بطلان صلاتهم به”المغني

بزبان ديگر قرائات تفسيری يا مدرج كه در اثر توهم صحابه بوجود آمد و حديث را با آيه خلط نمودند[157]

[هشتاد و دو]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

خیر، بنده هولوگرامی بودن را اساسا برای جمع اینها نیاوردم، هولوگرامی بودن یک مطلب ثبوتی برای تدوین تکوینی است که میتواند هندسه برخالی و ساختار هولوگرامی داشته باشد، و تطابق در تدوین شرط کار است.

مکرر در اینجا و غیر اینجا عرض شد، که رمز تحدّي قرآن کریم به اینکه اگر خلائق جمع شوند نمیتوانند مثل قرآن بیاورند، این است که قرآن، تدوین تکوین است، اما گاهی تصور میشود که منظور از تکوین، ابعاد ثلاثة به اضافه بعد چهارم تی در ازل و ابد زمانی، و وقائع فیزیکی پدیدار شده در دار دنیا است.

اما این تصور ناصحیح، بسیار ذهن را دور میبرد، بلکه خراب میکند، منظور از تکوین، تکوین به معنای اعم است، یعنی تمام بستر نفس الامر، از حقائق و وقائع دنیویه و اخرویه، در قرآن کریم به علم الهي، تدوین یافته است.

و بدین مناسبت به یاد این حدیث معروف در نقل فریقین افتادم که تصریح میکند قرآن فقط نگاشت دنیا نیست، خود ببینید و تدبر کنید:

و عليك بقراءة القرآن و العمل بما فيه و لزوم فرائضه و شرائعه و حلاله و حرامه و أمره و نهيه و التهجد به «1» و تلاوته في ليلك و نهارك فإنه عهد من الله تبارك و تعالى إلى خلقه فهو واجب على كل مسلم أن ينظر كل يوم في عهده و لو خمسين آية و اعلم أن درجات الجنة على عدد آيات القرآن فإذا كان يوم القيامة يقال لقارئ القرآن اقرأ و ارق فلا يكون في الجنة بعد النبيين و الصديقين أرفع درجة منه‏[158]

ترجمه

و بر تو باد بخواندن قرآن، و عمل بمحتواى آن، و ملتزم بودن بفرائض و شرايعش، و حلالش و حرامش، و امرش و نهيش، و شب‏ زنده‌‏دارى با آن، و تلاوتش در شب و روزت، زيرا كه آن پيمانى از جانب خداى تبارك و تعالى بسوى خلق او است، و از اين رو بر هر مسلمانى واجب است كه هر روز در پيمان خود بنگرد، اگر چه با خواندن پنجاه آيه باشد.

و بدان كه درجات بهشت بشماره آيات قرآنست، پس چون روز قيامت فرا رسد، بقارى قرآن ميگويند: «بخوان و صعود كن، پس بعد از پيمبران و صديقين بلندمقام‏تر از او در بهشت وجود نميدارد[159]».

درجات بهشت به تعداد آیات قرآن است! یعنی چه؟ مگر همه در درجه بالای بهشت میروند؟ و از طرفی مگر همه قرآن نمیخوانند؟! آیا ممکن است بنده در تمام عمرم آیه‌ای از قرآن را نخوانده باشم؟ آیا فردا نمیتوانم بخوانم؟ یا مسأله چیز دیگری است؟

 

[هشتاد و سه]

سلام علیکم ورحمه الله

جزاک الله خیرا

اگه حوصله و حالش هست

لطفا کمی فرمایشاتتون رو توضیح بفرمائید[160]

 

 

 

[هشتاد و چهار]

در اصل توسط عبدالعلی69 نوشته شده است

سلام علیکم ورحمه الله

جزاک الله خیرا

اگه حوصله و حالش هست

لطفا کمی فرمایشاتتون رو توضیح بفرما ئید

سلام علیکم و رحمة الله
مقصود این بود که تدوین صحیح، باید از مدوّن، نه کم داشته باشد و نه زیاد، و در این روایت چه زیبا تطابق تدوین را با مدوّن بیان میفرماید و میگوید که دقیقا درجات بهشت به مقدار آیات قرآن است، و درجات بهشت هم امری اخروی است، پس قرآن کریم، تدوین همه جانبه آخرت هم هست، رطب و یابس اگر ظهور در تدوین دنیا دارد، ولی این ظهور، از انس ساکنین دنیاست.

 

 

[هشتاد و پنج]

[اعجاز عددی]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

در نهج البلاغه است در وصف قرآن کریم: و إن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به.

مقصود من جمله لا تفنی عجائبه است، قرآن کریم در هر سطری پیاده شود نماینده کل است و مشتمل بر عجائب، نظیر انتقال محور است که هر کجا برود اما میتوان مبدء را از آن کشف کرد، یا مثلا اگر جدول ضربی تشکیل دهیم که فقط مربوط به ضرب اعداد بین ۵۰ تا ۶۰ در اعداد بین ۳۵ تا ۴۵ باشد، هر کس نظام جدول ضرب را بداند میفهمد که این قطعه جدول نشان میدهد تمام جدول را، و شاید این مقصود ابوفاخته از استخراج باشد، و تازه این غیر از قضیه کل شیء فی کل شیء است که بحث خاص خود دارد.

به هرحال الآن به ذهنم آمد که قضیه جالبی که برای خودم در این رابطه پیش آمده ذکر کنم:

روزی در کتابخانه به کتابهای موجود در قفسه‌ها نگاه میکردم، چشمم به یک کتاب راجع به قران افتاد، دست بردم و در حال ایستاده مطالبی از آن را مرور کردم، نوشته بود تعداد کلمه یوم در قرآن معادل ایام سال یعنی ۳۶۵ روز است، به یاد دارم وقتی به خانه رسیدم به سراغ المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم از محمد فؤاد عبد الباقی رفتم، چون در خاطرم بود که این کتاب شماره کلمات را کنارش مینویسد، دیدیم در کنار کلمه یوم (شامل یوم و الیوم) نوشته: ۳۴۸ ، و در کنار کلمه یوما نوشته: ۱۶ ، حساب کردم میشود: ۳۶۴ ، کاملا در خاطرم مانده که در ذهنم به نویسنده کتابی که در کتابخانه دیده بودم گفتم: نشد!! آقا شما میخواهید با اضافه کردن یک عدد، ۳۶۴ را ۳۶۵ حساب کنید و بدینوسیله اعجاز ثابت کنید؟! اتفاقا همین تفاوت یک هاست که خیلی مهم است!

این جریان گذشت و بنده از فکر روی اینگونه اعجازها منصرف شدم، چندین ماه بعد به مناسبتی، مقدمه کتاب المعجم المفهرس را مطالعه میکردم، ناگاه به چیزی برخورد کردم که بهت‌زده شدم! نویسنده عذرخواهی کرده بود که من تمام سعیم را کردم تا چیزی فوت نشود اما متاسفانه ۱۵ لفظ از قلم افتاده!!! و انی أحمد الله علی انه لم یسقط منی غیر خمس عشرة لفظة! و جدول این ۱۵ کلمه را آورده، نمیتوانم حال خود را توصیف کنم، به سطر آخر زل زده بودم: یک مورد از قلم افتاده کلمه یوم از آیه ۵۹ سوره مبارکه اعراف بود!! گفتم: حسین! ۳۶۵ شد! این مؤلف میگوید با چه دقتی از اول تا آخر مصحف را سطر به سطر رصد کردم اما متاسفانه ۱۵ مورد از قلم افتاده که از آنها یوم است، اما نازل کننده قران کریم در طی بیست و سه سال آن را نازل فرموده و عدد ۳۶۵ را نگه داشته! سبحان الله العظیم منزل القرآن الکریم علی رسوله الامین.

دیروز مقاله‌ای را خواندم که در دفاع از نظریه رشاد خلیفه در محوریت عدد ۱۹ در اعجاز عددی قرآن کریم بود، و به یاد اینجا افتادم، به تعبیر امیرالمؤمنین ع نگاه کنید: «لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه» عجائب قرآن هرگز تمام نمیشود و غرائب قرآن هرگز پایان نمییابد! کتابی که به نظر بعضی اینقدر ساده است که برای همه مردم است و همه مردم میتوانند به آن مراجعه کنند و بهره ببرند و هدایت شوند، حتی بعضی حاضر نیستند نقش تبیین کننده سوای تلاوت کردن به پیامبر ص بدهند، چطور حضرت میگویند: عجائب و غرائب آن تمام شدنی نیست؟ این کتاب ساده، عجائب و غرائبش کجا بود؟

۱- قرائن و شواهد تایید میکند که به شدت مدافع اعجاز عددی قرآن کریم باشیم، اما نه اینکه محوریت را به عدد ۱۹ بدهیم، بلکه باید تمام اعداد اول را دخیل کنیم، و آن هم پس از اطلاع کامل از علوم قرآنی و تاریخ مصحف و خط و سایر مطالب اصلی مثل نزول قرآن بر سبعة احرف و تعدد قرائات، البته شاید از خود قرآن برآید که محور قرآن عدد هفت خالص است:

وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني‏ وَ الْقُرْآنَ الْعَظيمَ[161]

شاید مراد از سبع مثانی، مضربهای هفت نباشد، بلکه توانهای هفت باشد، که توضیح خواهم داد، قبل از آن باید به چند عنصر کاملا مرتبط توجه داشت:

ا- تمام آنچه خداوند آفریده و میداند.

ب- قرآن که تدوین آنهاست.

ج- لیلة القدر که قرآن در آن نازل شده است.

د- در روایت الغارات در توضیح لیلة القدر: «فاجری جمیع الاشیاء علی سبعة» یعنی تمام نظام تکوین بر عدد هفت قرار گرفته است.
ه- روایت «نزل القرآن علی سبعة احرف» که تطابق تدوین با تکوین است.

۲- عدد ۱۹ عدد اول است، اعداد اول، بلوکهای نشکن (به جز بر یک) اعداد هستند، و نقش اساسی در نظریه اعداد دارند، همانطور که عدد ۷ هم عدد اول است، عدد ۱۹ اولین شب قدر است، توجه کنید به پنج عنصر مرتبط قبلی که عرض کردم، و عدد ۲۳ هم عدد اول است، و محور شب قدر است، عدد ۲۳ (عدد کروموزوم انسان قبل از لقاح) دهمین عدد اول است، و عدد ۱۹ نهمین عدد اول است، اعداد اول، طبق قانون اساسی علم حساب، تنها به یک راه واحد، بلوکهای همه اعداد دیگر هستند، عاملهای همه اعداد، تنها و تنها به یک فرمول منحصر به فرد در هر عدد برمیگردند، و این نکته مهم در قضیه اساسی علم حساب(Fundamental theorem of arithmetic)، سبب میشود که بتوانیم اعداد خالص را تشخیص بدهیم.

ده عدد اول ابتدایی:

  • ۱
  • ۲
  • ۳
  • ۵
  • ۷
  • ۱۱
  • ۱۳
  • ۱۷
  • ۱۹
  • ۲۳

 

٣- با این توضیح که عدد اول، نشکن است، پس اگر هر عدد اول، تنها در خودش ضرب شود، طبق قانون اساسی علم حساب، تنها با خودش ارتباط دارد، و غیر از یک و خودش، قابل شکستن بر هیچ عدد دیگر نیست، و این را نامش عدد خالص میگذارم، مثلا عدد ۴۹، با هیچ عدد دیگری غیر از ۷ ارتباط ندارد، چون هفت به توان دو است، نه هفت ضرب در دو، و فرق این دو بسیار است.(خوب دقت شود)

۴- عدد ۱۹ خالص، به ترتیب توانهای او هستند: ۱۹ – ۳۶۱ – ۶۸۵۹ – ۱۳۰۳۲۱ – ۲۴۷۶۰۹۹ – و… و این نکته را برای این گفتم که وقتی در روش رشاد خلیفه، ما با مضربهای ۱۹ مواجه هستیم، سر و کار ما فقط با عدد ۱۹ نیست، بلکه با تمام عاملهای اول دخیل در آن مضرب ۱۹ سر و کار داریم، و هر کدام به سهم خود میتواند نقش اعجاز عددی ایفا کند، مثلا عدد ۱۱۴ که مضرب ۱۹ از عدد ۶ است، اگر شروع ما در توضیح وجهی از وجوه اعجاز عددی از عدد شش باشد، عدد ۱۱۴ میتواند نقش ایفا کند، و چون عدد ۶ هم از دو عامل اول ۲ و ۳ است، پس عدد ۱۱۴ میتواند در مبنا قرار دادن هر یک از عددهای ۲ و ۳ و ۶ و ۱۹ در اعجاز عددی نقش داشته باشد.

۵- عیب اصلی کار رشاد خلیفه این است که محور عدد اعجاز را ۱۹ قرار داده است، و لذا هر کجا گیر افتاده مجبور شده در ساختار غیر قابل فروریختن قرآن کریم، به گمان خودش دست ببرد، و اگر مجال و توفیق بود بعض آنها را عرض خواهم کرد. و الله الموفق الهادی

 

 

[هشتاد و شش]

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ ﴿۲۷﴾رعد

و كسانى كه كافر شده‏ اند مى‏ گويند چرا از جانب پروردگارش معجزه ‏اى بر او نازل نشده است بگو در حقيقت ‏خداست كه هر كس را بخواهد بى‏ راه مى‏ گذارد و هر كس را كه [به سوى او] بازگردد به سوى خود راه مى ‏نمايد (۲۷)

در آیه 27 سوره رعد با وجود قرآن کسایی که کافرشدن بدنبال آیتی دیگری هستند و بهانه می آوردند که چرا آیتی از جانب پروردگار برپیامبر نازل نشده است و از آیه جنین می توان فهمید که قرآن را برای ایمان آوردن کافی نمی دانستند ازهمین رو بدنبال آیتی دیگر بودند در صورتی که خداوند در آیه 31 همین سوره می فرمایند و اگر قرآنى بود كه كوهها بدان روان مى ‏شد يا زمين بدان قطعه قطعه مى‏ گرديد يا مردگان بدان به سخن درمى ‏آمدند بازهم ایمان نخواهند آورد

ولی برعکس کافرین مومنین با کلام خداوند (قرآن ) دلهایشان آرام می گیرد و با وجود قرآن دیگر بدنبال آیتی دیگر نیستند نه عدد 19 و نه چیز دیگر این کلام خداوند است که آرام بخش آنهاست

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿۲۸﴾[162]

 

 

[هشتاد و هفت]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

و با وجود قرآن دیگر بدنبال آیتی دیگر نیستند نه عدد 19 و نه چیز دیگر

عدد ۱۹ «آیتی دیگر» غیر از قرآن یا در قرآن؟

 

 

[هشتاد و هشت]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

عدد ۱۹ «آیتی دیگر» غیر از قرآن یا در قرآن؟

تمام قرآن و هرچه درآن است آیتی از خداوند است

جناب اسد ادرسی که دادند در آن مقاله اگراشتباه نکرده باشم درباره عدد 19 نوشته بودند که مردم برای ایمان آوردن نیاز به معجزه ای دیگر دارند و عدد 19 معجزه دیگری است

ولی کسایی که به کلام خداوند ایمان دارند چه عدد 19 آشکار شود چه نشود از ایمانشان کم نمی شود

کسی هم که نخواد ایمان بیاورد با هیچ معجزه دیگری هم ایمان نمی آورد

وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ ﴿۴﴾

و هيچ نشانه‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارشان به سويشان نمى ‏آمد مگر آنكه از آن روى بر مى‏ تافتند (۴)[163]

 

 

 

[هشتاد و نه]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

جناب اسد ادرسی که دادند در آن مقاله اگراشتباه نکرده باشم درباره عدد 19 نوشته بودند که مردم برای ایمان آوردن نیاز به معجزه ای دیگر دارند و عدد 19 معجزه دیگری است

موافق نیستم

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

ولی کسایی که به کلام خداوند ایمان دارند چه عدد 19 آشکار شود چه نشود از ایمانشان کم نمی شود

کسی هم که نخواد ایمان بیاورد با هیچ معجزه دیگری هم ایمان نمی آورد

وَمَا تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ ﴿۴﴾

و هيچ نشانه‏ اى از نشانه‏ هاى پروردگارشان به سويشان نمى ‏آمد مگر آنكه از آن روى بر مى‏ تافتند (۴)

کاملا موافقم

 

 

 

[نود]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

بسم الله الرحمن الرحيم

….
اين سؤال از اهميت فراواني برخوردار است، و آنچه به ذهن قاصر بنده ميرسد بايد در دو مرحله بررسي شود:
۱- قرآن چيست؟
۲- مصاحف كدامند؟

۱- قرآن چيست؟

در يك كلمه: قرآن محكمي است به تفصيل آمده، و اين توضيح خود قرآن كريم راجع به خودش است:
بسم الله الرحمن الرحيم
الر كتاب أحكمت آياته ثم فصّلت من لدن حكيم خبير (سوره مباركة هود-۱)
ميبينيم آشكارا اين آية ميفرمايد قرآن دو مرحله
مترتّب بر هم دارد: مرحله إحكام، و سپس مرحله به تفصيل آمدن.
…..

این بخشی از اولین پستی است که در این تاپیک ارسال کردم.

این روزها متعدد از اعجاز قرآن سؤال میشود، و گویا منشأ آن، کتابی است که اخیرا در فضای مجازی منتشر شده که معجزه بودن قرآن و تحدی قرآن را مورد نقد قرار میدهد، و این سبب شد تا به یاد این تاپیک بیفتم.

یکی از مزایای این تاپیک، توجه به روش‌شناسی بحث است، مکرر عرض کردم که بحث از تحریف قرآن و روایات تحریف، اگر بدون توجه به جوهره قرآن کریم باشد، از ابتدا بدانیم که بحثی ابتر است، و همچنین است بحث از اعجاز قرآن، اگر بدون توجه و کنکاش از اینکه جوهره قرآن چیست، بحث کنیم که قرآن چگونه معجزه است، از ابتدا اعلام میکنیم که بحث ابتر خواهد بود.

مثلا اگر بگوییم بدن انسان یک معجزه است، ابتدا باید ببینیم بدن انسان چیست؟ غلط است اگر برویم سراغ اینکه مثلا راه رفتن انسان یک معجزه است، یا خندیدن انسان یک معجزه است، و… ، واضح است که فورا به ذهن میرسد که مگر نمیتوان یک ربات درست کرد که راه برود یا بخندد یا…..

اما اگر بگوییم بدن انسان از آن جهت که حیات دارد و زنده است و کرسی پادشاهی و سلطنت روان و روح اوست معجزه است، کمی به مقصود از معجزه بودن بدن انسان نزدیکتر شدیم، و مثلا اگر آقای مجری از آقای دکتر سمیعی بپرسد که جایگاه عشق در مغز کجاست؟ و ایشان جواب دهد هنوز نمیدانیم که جایگاه عشق در مغز کجاست، دیگر به سرعت نمیگوییم که بیایید یک رباتی درست کنیم که عاشق میشود، یعنی میفهمیم هر کاری که پدیده‌ای از بدن انسان است، برای ساخت ربات آن، علوم بین رشته‌ای ساخت ربات، باید پشتوانه ساپورت این رفتار و پدیده را فراهم کرده باشد.

حال پس از اینکه گفتیم بدن انسان معجزه است، بگوییم که چون بدن انسان معجزه است نمیتوانید یک انگشت مثل او بسازید، ذهن اشخاص سراغ این نمیرود که بگویند ما میتوانیم یک انگشت مصنوعی بسازیم، چرا؟ چون وقتی میگوییم یک انگشتی مثل انگشت انسان بسازیم، مقصود ما انگشت به عنوان جزئی از کل است، انگشت بدن منظور است، نه یک جسم مکانیکی که بتواند کار صوری انگشت را تقلید کند، بلکه به عنوان عضوی از اکوسیستم بدن که کل او را معجزه فرض کردیم.

پس روش صحیح در طرح سؤال از اینکه قرآن چگونه میتواند معجزه باشد؟ آن است که ابتدا ببینیم قرآن چیست؟

 [نود و یک ]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

این روزها متعدد از اعجاز قرآن سؤال میشود، و گویا منشأ آن، کتابی است که اخیرا در فضای مجازی منتشر شده که معجزه بودن قرآن و تحدی قرآن را مورد نقد قرار میدهد، و این سبب شد تا به یاد این تاپیک بیفتم.

….
پس روش صحیح در طرح سؤال از اینکه قرآن چگونه میتواند معجزه باشد؟ آن است که ابتدا ببینیم قرآن چیست؟

وقتی میگوییم قرآن چیست؟ نه میتوانیم از حیثیت لفظ بودن قرآن صرف نظر کنیم و نه از حیثیت مفاهیم و معانی قرآن عبور کنیم، همانطور که عرض کردم همه را با هم به عنوان یک کل باید در نظر بگیریم.

و وقتی از حیثیت لفظ بودن قرآن سخن میگوییم، فورا سر و کار ما با حروف است، حرف، تنها یک صوت نیست، جهت آکوستیک حرف، فقط بخشی از فونتیک است، فون به هر صوتی گفته نمیشود، در ابتدای شرح الأمثلة آمده: «بدان که هر آوازی که بوده باشد آن را عرب صوت خواند و هر چه از دهن بیرون آید و معتمد بر مخرج فم بوده باشد آن را لفظ خوانند و لفظ بر دو قسم است….»،

برای بررسی سایر جهات فونتیک:

(articulatory phonetics)،

, (acoustic phonetics),

(auditory phonetics) به اینجا مراجعه کنید: Phonetics

و جالب است که قرآن آشکارا بر حروف تکیه میکند، به طوری که اگر حروف مقطعه را از قرآن بگیریم، دیگر اصلا قرآن، قرآن نیست، و جالبتر اینکه کتابی سراغ نداریم در تمام تاریخ بشر، که این روش قرآن را داشته باشد.

و نکته حائز اهمیت که در آیات تحدی مشاهده میشود، این که وقتی قرآن میگوید اگر جن و انس به کمک هم بیایند و بخواهند مثل قرآن بیاورند نمیتوانند، نمیگوید یک سوره مثل قرآن بیاورند، اینجا با اشاره به «هذا» و واژه قرآن میگوید:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا[164]

ظهیر، پشتیبانی و کمک و تعاون بر یک کار است، وقتی تحدی میکند به کمک کردن تمام جن و انس، اینجا حتما باید اشاره به هویت و جوهره یک واحد به عنوان کل، بنماید تا معلوم شود که تحدی نسبت به این قرآن است با همه شئونش.

 

 

[نود و دو]

 در اصل توسط hosyn نوشته شده است

پس روش صحیح در طرح سؤال از اینکه قرآن چگونه میتواند معجزه باشد؟ آن است که ابتدا ببینیم قرآن چیست؟

برای رسیدن به جواب اینکه قرآن چیست؟ ابتدا باید انواع هویت‌ها را بشناسیم، و هویت شخصیتی پسین را از سایر هویات تمییز دهیم، در مثال قبلی گفتیم که «بدن انسان معجزه است»، اما اگر بگوییم «بدن زید معجزه است» چه تفاوتی میکند؟ بدن انسان یک هویت نوعی کلی دارد ولی بدن زید یک هویت شخصی جزئی دارد، حال اگر بگوییم عدد با شیرینی فرق میکند، عدد هویتی کمیتی و ریاضی دارد اما شیرینی هویتی کیفیتی و چشایی دارد، آیا منظور ما از هویت عدد، یک هویت شخصی جزئی است یا هویت نوعی کلی؟ اما اگر بگوییم «عدد زوج سوم، هویت خاص خود دارد که عدد شش است» آیا هویت عدد شش، هویت نوعی کلی است یا هویت شخصی جزئی؟ هویت عدد شش در عبارت: «شش خودکار در جیب زید» چطور؟ آیا این شش، شخصی جزئی است یا نوعی کلی؟ حال اگر بگوییم: «شش قصیده اول دیوان حافظ» آیا این شش، شخصی جزئی است یا نوعی کلی؟ دیوان حافظ یک هویت شخصی جزئی دارد یا هویت نوعی کلی؟

 

 

 

 

[نود و سه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

برای رسیدن به جواب اینکه قرآن چیست؟ ابتدا باید انواع هویت‌ها را بشناسیم، و هویت شخصیتی پسین را از سایر هویات تمییز دهیم

آیا تفاوت هویت شخصی با هویت شخصیتی در چیست؟ هویت شخصی، جزئی حقیقی است، مثل زید، که جایی برای خود در مختصات فیزیکی دارد، میتوان در دستگاه مختصات فضازمان، آن را نشان داد، اگر بگوییم «اولین سخنرانی استاد فیزیک ما، در فلان روز، راجع به قانون اول نیوتن بود» این اولین سخنرانی، هویت شخصی جزئی دارد، و تمام لحظاتش و کلماتش را میتوان در مختصات فضازمان نشان داد، اما اگر بگوییم «مقاله اول استاد فیزیک ما، که در فلان تاریخ نوشته، راجع به قانون اول نیوتن است» و سپس کاشف عمل آید که استاد ما وقتی تایپ میکرده، دقیقا همزمان وقتی انگشتش روی یک دکمه کیبورد میخورده، در چندین فایل در چندین کامپیوتر همزمان تایپ می‌شده است، حال آیا این مقاله اول استاد ما، یک هویت مشخص برای خودش دارد یا ندارد؟ آیا یک امر کلی است یا جزئی؟ چه کسی میپذیرد که مقاله اول نوشته شده توسط استاد ما امری کلی باشد؟ استاد امر کلی نوشته است؟! و اگر جزئی است چگونه یک جزئی میتواند همزمان در چندین فایل موجود شده باشد؟ آیا یک زید همزمان میتواند چندین زید باشد؟

آیا صحیح است بگوییم تفاوت اولین سخنرانی با اولین مقاله، تفاوت شخص و شخصیت است؟ شبیه تفاوت زید با شرکتی که زید ثبت داده و مدیر آنست؟ آیا اگر بگوییم «اولین باری که حافظ این قصیده را خوانده» با اینکه بگوییم «اولین قصیده که توسط حافظ سروده شده» تفاوت نیست؟ اولین باری که حافظ این قصیده را خوانده، هویت واحد شخصی و جزئی حقیقی دارد، و ما فعلا نمیتوانیم به آن دسترسی داشته باشیم، اما اولین قصیده‌ای که حافظ سروده، هویت واحد شخصیتی دارد و هر چند کلی نیست اما جزئی حقیقی هم نیست، و ما در هر زمان و مکان میتوانیم به او از طریق نسخه‌های او دسترسی داشته باشیم.

آیا اولین قصیده سروده حافظ، که اکنون برای ما، در ضمن هر کتاب دیوان حافظ و هر چاپ مختلف، هویت خاص خود دارد، قبل از اینکه حافظ بسراید هم این هویت را داشته است؟ واضح است که پدیده سرودن، سبب این هویت شخصیتی برای اولین قصیده است، اما اولین عدد زوج که هویت خاص دارد هرگز در گرو یک پدیده فیزیکی نیست، اینطور نیست که قبل از یک زمان فیزیکی، اولین عدد زوج، نبود، و پس از آن، هویت خاص خود پیدا کرد، اما اولین قصیده حافظ، پس از یک زمان خاص، هویت خاص خود را پیدا کرده است.

سنخ هویت اولین قصیده حافظ، هویت شخصیتی پسین است.

 

 

[نود و چهار]

https://www.youtube.com/watch?v=eju3Xv3bUPc&t=367s
اینگونه که این آخوند در کلیپ می گوید وپارا فراتر گذاشته و قرآن را کلام نبی میداند نه کلام خداوند آیا این عقیده صحیح است ؟
این آخوند حتی می گوید هزاران مرجعه دینی این را می گویند که قرآن کلام نبی است[165].

 

 

[نود و پنج]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

https://www.youtube.com/watch?v=eju3Xv3bUPc
اینگونه که این آخوند در کلیپ می گوید وپارا فراتر گذاشته و قرآن را کلام نبی میداند نه کلام خداوند آیا این عقیده صحیح است؟
این آخوند حتی می گوید هزاران مرجعه دینی این را می گویند که قرآن کلام نبی است .

من موفق نشدم این کلیپ را ببینم، اما آنطوری که شما حرف او نقل کردید، حرفش حرف مسلمان نیست، خوب پس چه دینی دارد؟ هر مرجعی هم که این حرف را بزند باید دید مرجع کدام دین غیر از اسلام است؟

 

 

[نود و شش]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

من موفق نشدم این کلیپ را ببینم، اما آنطوری که شما حرف او نقل کردید، حرفش حرف مسلمان نیست، خوب پس چه دینی دارد؟ هر مرجعی هم که این حرف را بزند باید دید مرجع کدام دین غیر از اسلام است؟

https://www.aparat.com/v/Y0FKz/%D8%A…B3%D8%AA%D8%9F
البته از این مراجعه در طول تاریخ زیاد بوده اند که حقیقت آیات قرآن را رها کرده و به حدس و گمانها روی آورده اند که این جناب یحی زاده و امثال آن معتقد هستند

در جواب این شخص اگر کلیپ را ببینید این روحانی به مطالب خوبی اشاره دارند که متاسفانه اکثر مذاهب به خلاف آن مغتقد هستند که آنهم کتابت و جمع آوری قرآن در زمان خود رسول الله بوده نه در زمان خلافای بعد از رسول[166]

 

 

 

[نود و هفت]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

https://www.aparat.com/v/Y0FKz/%D8%A…B3%D8%AA%D8%9F
البته از این مراجعه در طول تاریخ زیاد بوده اند که حقیقت آیات قرآن را رها کرده و به حدس و گمانها روی آورده اند که این جناب یحی زاده و امثال آن معتقد هستند

در جواب این شخص اگر کلیپ را ببینید این روحانی به مطالب خوبی اشاره دارند که متاسفانه اکثر مذاهب به خلاف آن مغتقد هستند که آنهم کتابت و جمع آوری قرآن در زمان خود رسول الله بوده نه در زمان خلافای بعد از رسول

ابن حجر در فتح الباری در توضیح روایات جمع قرآن میگوید که وقتی وحی نازل میشد کاتبین وحی در محضر رسول الله  مینوشتند، و بعد از آن در بین مسلمین، هم قرائت میشد و هم نوشته میشد، لذا بسیاری از لوحهایی که قرآن در آن نوشته شده بود، در غیر محضر پیامبر ص نوشته شده بود، و وقتی خواستند مصحف شریف را بین الدفتین کنند، شاهدین شهادت میدادند که این لوح در محضر پیامبر نوشته شده، و هر لوحی که در محضر حضرت نوشته نشده بود یعنی شاهد نداشت، در مصحف قرار نمیگرفت، پس تمام این مصحف، شهادت داده شده که در محضر خود حضرت کتابت شده، و بعض علماء میگفتند که در محضر حضرت هم وقتی وحی نازل میشد و نوشته میشد، چند نسخه نوشته میشد که حضرت یکی را برای خود برمیداشتند و بقیه را به صحابه میدادند.

 

 

 

 

[نود و هشت]

[رمز تحدّی قرآن]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

و جالب است که قرآن آشکارا بر حروف تکیه میکند، به طوری که اگر حروف مقطعه را از قرآن بگیریم، دیگر اصلا قرآن، قرآن نیست، و جالبتر اینکه کتابی سراغ نداریم در تمام تاریخ بشر، که این روش قرآن را داشته باشد.

و نکته حائز اهمیت که در آیات تحدی مشاهده میشود، این که وقتی قرآن میگوید اگر جن و انس به کمک هم بیایند و بخواهند مثل قرآن بیاورند نمیتوانند، نمیگوید یک سوره مثل قرآن بیاورند، اینجا با اشاره به «هذا» و واژه قرآن میگوید:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا

ظهیر، پشتیبانی و کمک و تعاون بر یک کار است، وقتی تحدی میکند به کمک کردن تمام جن و انس، اینجا حتما باید اشاره به هویت و جوهره یک واحد به عنوان کل، بنماید تا معلوم شود که تحدی نسبت به این قرآن است با همه شئونش.

تحلیل هویت‌های شخصیتی پسین، میتواند بسیار غامض و پیچیده باشد، بخصوص هویت‌هایی که از پشتوانه زبان برخوردار هستند، زبان(Language) غیر از کلام(Speech) است، زبان منبع تولید کلام است، هر چند خود زبان مثل زبان فارسی، هویت شخصیتی پسین دارد، اما کلام(سخن،گفتار) فارسی که از زبان فارسی تولید میشود محتاج تحلیل جداگانه از هویت شخصیتی پسین خود است.

مقدمات دیگری هست که اگر بخواهم به آنها بپردازم از اصل نکته‌ای که راجع به اعجاز قرآن کریم و تحدی آن است باز میمانم، و اگر فرصت شد بعدا نکات دیگر را بررسی میکنیم.

نکته اصلی که میخواهم عرض کنم اینکه تحدی قرآن کریم در مقابل جن و انس، یک تحدی لایه‌ای است، تحدی، یک رمز اصلی و لایه مرکزی دارد، و آن اصل است، تحدی به هویت شخصیتی قرآن کریم است، اما از آنجا که هویت شخصیتی، شئون بسیار زیادی دارد، این تحدی اصلی و مرکزی، خود را در لایه‌های دیگر هم نشان میدهد.

در چند پست قبلی عرض کردم که وقتی قرآن جن و انس را دعوت میکند که همکاری کنند و پشت در پشت یکدیگر بیایند تا مثل قرآن بیاورند، تمام هویت قرآن را مورد تحدی قرار میدهد، یعنی تحدی را متوجه لایه مرکزی و اصلی میکند:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا[167]

ترجمه کاویانپور:

بگو، اگر انسانها و جنيان همه جمع شوند و بخواهند نظير اين قرآن را بياورند، هرگز نمیتوانند نظير آن را بياورند، هر چند به همديگر كمك كنند.

در این آیه از یک واقعیت سخن میگوید، اما در بعض آیات دیگر که با مخاطب محاجه میکند، هر چند نام از سوره میبرد اما آن را مقدمه اشاره به رمز اصلی تحدی قرار میدهد:

11|13|أم يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، فإلم يستجيبوا لكم فاعلموا أنما أنزل بعلم الله وأن لا إله إلا هو فهل أنتم مسلمون[168]

يا اينكه مى‏گويند: (قرآن) ساخته و پرداخته خود اوست. بگو، پس شما هم با كمك كسانى كه توانايى دارند (و اهل علم و دانشند) ده سوره نظير آن ساخته‏‌ها را بدون وحى خدا بياوريد، اگر شما راست مى‏گوييد. (13) و اگر آنها نتوانستند جواب شما را بدهند، بگو، پس بدانيد كه (اين كتاب) تنها بعلم خدا نازل شده است و بدانيد جز او هيچ معبودى نيست. با اينحال آيا شما اسلام را خواهيد آورد؟ (14)[169]

به فاء «فاعلموا انما انزل بعلم الله» دقت کنید، میفرماید اگر نتوانستید پس بدانید که این به علم خدا نازل شده، خدا و علم خدا، یعنی چه؟ یعنی جن و انس و… همگی جمع شوند، مخلوق هستند، خدا نیستند، مبدء تکوین نیستند، احاطه به همه چیز ندارند، پس نمیتوانند مثل قرآن که آیینه تمام نمای علم خدا و مبدء مطلق است بیاورند، پس قرآن از آن حیث که هویتش، تدوین تمام تکوین است، مورد تحدی است، نه اینکه مثلا فصاحت و بلاغتش محور تحدی باشد.

و همچنین این آیات بعدی را ملاحظه کنید، چند ترجمه که نگاه کردم هیچکدام «تفصیل الکتاب» را درست ترجمه نکردند:

10|37|وما كان هذا القرآن أن يفترى من دون الله ولكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ، أم يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين[170]

ترجمه كاويانپور:

و اين قرآن كتابى نيست كه بتوان آن را بغير خدا نسبت داد (كلام خداست) و كتاب آسمانى پيشين را تأييد و تصديق ميكند و آن را بتفصيل بيان ميدارد. هيچ شك و ابهامى در آن نيست كه از جانب پروردگار عالميانست. (37) آيا ميگويند: كه آن ساختگى است؟ بگو، اگر راست مى‏گوييد و در اين گفتارتان صادقيد، سوره‏‌اى نظير (يكى از سوره‏‌هاى) آن بياوريد و غير از خدا از هر كسى ميخواهيد و ميتوانيد كمك بگيريد. (38) (چنان نيست كه ميگويند) بلكه چيزى را تكذيب ميكنند كه معلوماتى درباره آن ندارند و حقيقت آن را درك نكرده‌‏اند. گذشتگان آنان نيز (آيات خدا و پيامبران او را) تكذيب كردند. پس بنگر سرانجام كار ستمكاران چگونه بود. (39)

به عبارت: «لم یحیطوا بعلمه» نگاه کنید، میفرماید سنخ علم قرآن، سنخ علمی است که تمام ما سوی الله را یارای احاطه به علم آن نیست، چرا؟ چون علم خداست، و غیر خدا ممکن نیست به علم خدا احاطه پیدا کند.

همچنین دقت بفرمایید در: «بسورة مثله» ابتدا «هذا القرآن» دارد و ضمیر ه در «مثله» به قرآن برمیگردد، نه به سوره که مؤنث است، و این نکته را در چند پست قبل عرض کردم که اگر به سوره تحدی میشود، به خود سوره نیست، بلکه به عنوان سوره‌ای از قرآن، مورد تحدی است، تحدی اربیتالی و لایه‌ای است، یعنی سوره به عنوان عضوی و جزئی از کل مورد تحدی است، و این نکته مهمی است که لوازم زیادی دارد، و اگر در الفاظ قرآن، در معارف توحیدی قرآن، در پیام محوری قرآن، در انگیزش دار بودن پیام محوری قرآن، در فصاحت و بلاغت و بیان قرآن، در دخالت صرف در ناتوانی مورد تحدی قرآن، در اخبار به غیب قرآن، در نظم ریاضی قرآن، و.. ادعای معجزه بودن قرآن شود، همگی باید با ملاحظه لایه مرکزی تحدی، یعنی تدوین تکوین بودن قرآن، فهم شود.
و متاسفانه ترجمه‌ها عبارت «و تفصیل الکتاب» را دقیق معنا نکردند، واژه «الکتاب» لغت خاص خود در فرهنگ قرآن کریم دارد، الکتاب یعنی جملگی کتاب، همه کتاب، نه هر کتاب آسمانی یا…، قرآن باز شده همه کتاب است، که این مطلب مجال بیشتری نیاز دارد اگر توفیق بود ان شاء الله تعالی

 

 

[نود و نه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

ابن حجر در فتح الباری در توضیح روایات جمع قرآن میگوید که وقتی وحی نازل میشد کاتبین وحی در محضر رسول الله مینوشتند، و بعد از آن در بین مسلمین، هم قرائت میشد و هم نوشته میشد، لذا بسیاری از لوحهایی که قرآن در آن نوشته شده بود، در غیر محضر پیامبر ص نوشته شده بود، و وقتی خواستند مصحف شریف را بین الدفتین کنند، شاهدین شهادت میدادند که این لوح در محضر پیامبر نوشته شده، و هر لوحی که در محضر حضرت نوشته نشده بود یعنی شاهد نداشت، در مصحف قرار نمیگرفت، پس تمام این مصحف، شهادت داده شده که در محضر خود حضرت کتابت شده، و بعض علماء میگفتند که در محضر حضرت هم وقتی وحی نازل میشد و نوشته میشد، چند نسخه نوشته میشد که حضرت یکی را برای خود برمیداشتند و بقیه را به صحابه میدادند.

جالب است خداوند قرآنی را که جمع آوری وحفظش را به عهده گرفته نیازمند شاهدان است برای تائید صحت آن اگر می توانستند آیات قرآن را جعل کنند پس چرا خداوند از انس و جن می خواهد که اگر می توانند سوره ای مانند آن بیاورند . اگر نمی توانند چه نیازی است به شاهدان برای تائید آن ؟

وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿۲۳﴾

و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده‏ ايم شك داريد پس اگر راست مى‏ گوييد سوره‏ اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را غير خدا فرا خوانيد (۲۳)

نکته دیگر که درگفته شما سوال برانگیز است درآن زمان پیامبر چکار می کرده است که شاهدان باید شهادت دهد یعنی پیامبر این مهم را به عهده شاهدان گذاشته است ؟

لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿۱۶﴾

زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن] حركت مده (۱۶)

إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿۱۷﴾

چرا كه جمع ‏كردن و خواندن آن بر عهده ماست (۱۷)

اینطور که شما درباره جمع آوری قرآن وشاهدان می گوئید احتمالا منظور خداوند از بر عهده ماست یعنی کاتبان و شاهدان منهای پیامبر است[171] .

 

 

[صد]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

جالب است خداوند قرآنی را که جمع آوری وحفظش را به عهده گرفته نیازمند شاهدان است برای تائید صحت آن اگر می توانستند آیات قرآن را جعل کنند پس چرا خداوند از انس و جن می خواهد که اگر می توانند سوره ای مانند آن بیاورند . اگر نمی توانند چه نیازی است به شاهدان برای تائید آن ؟

وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿۲۳﴾

و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده‏ ايم شك داريد پس اگر راست مى‏ گوييد سوره‏ اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را غير خدا فرا خوانيد (۲۳)

نکته دیگر که درگفته شما سوال برانگیز است درآن زمان پیامبر چکار می کرده است که شاهدان باید شهادت دهد یعنی پیامبر این مهم را به عهده شاهدان گذاشته است ؟

لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿۱۶﴾

زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن] حركت مده (۱۶)

إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿۱۷﴾

چرا كه جمع ‏كردن و خواندن آن بر عهده ماست (۱۷)

اینطور که شما درباره جمع آوری قرآن وشاهدان می گوئید احتمالا منظور خداوند از بر عهده ماست یعنی کاتبان و شاهدان منهای پیامبر است .

دوست گرامی، یک دفعه دیگر عبارت را با دقت نگاه کنید، اصلا صحبت بر سر امکان جعل نیست که: «اگر می توانستند آیات قرآن را جعل کنند…» صحبت بر سر دو گونه لوح قرآن در زمان رسول الله است، لوحی که نزد خود حضرت نوشته شده بود و مردم شاهد بودند که این لوح نزد خود پیامبر نوشته شده، و لوحی که بعدا یک صحابی از روی لوحی که در محضر حضرت نوشته شده بود رونویسی کرده بود، لوح دوم احتمال اشتباه داشت، (دقت کنید، اشتباه در استنساخ، نه جعل آیات) ، چه حرفی است که بگوییم چون خداوند فرموده من خودم قران را حفظ میکنم پس اصلا امکان ندارد غلط در نوشتن قران پیدا شود! پس این همه دقت در نوشتن قرآن برای چیست؟ و طبق توضیح ابن حجر شاهدان شهادت به قرآن بودن نمیدادند بلکه شهادت میدادند که این لوح از نوع لوحی است که نزد خود پیامبر نوشته شده است، و لذا از احتمال سهو و اشتباه در استنساخ مصون است.

 

 

[صد و یک]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

دوست گرامی، یک دفعه دیگر عبارت را با دقت نگاه کنید، اصلا صحبت بر سر امکان جعل نیست که: «اگر می توانستند آیات قرآن را جعل کنند…» صحبت بر سر دو گونه لوح قرآن در زمان رسول الله است، لوحی که نزد خود حضرت نوشته شده بود و مردم شاهد بودند که این لوح نزد خود پیامبر نوشته شده، و لوحی که بعدا یک صحابی از روی لوحی که در محضر حضرت نوشته شده بود رونویسی کرده بود، لوح دوم احتمال اشتباه داشت، (دقت کنید، اشتباه در استنساخ، نه جعل آیات) ، چه حرفی است که بگوییم چون خداوند فرموده من خودم قران را حفظ میکنم پس اصلا امکان ندارد غلط در نوشتن قران پیدا شود! پس این همه دقت در نوشتن قرآن برای چیست؟ و طبق توضیح ابن حجر شاهدان شهادت به قرآن بودن نمیدادند بلکه شهادت میدادند که این لوح از نوع لوحی است که نزد خود پیامبر نوشته شده است، و لذا از احتمال سهو و اشتباه در استنساخ مصون است.

خداراشکر که شما قبول دارید این قرآن همان قرآن اصلی و بدون تحریف است که خداوند بر پیامبر نازل کردند .

خوب است که شما از آنهایی نیستید که اعتقاد دارند قرآن اصلی نزد امام 12 هم است [172].

 

 

 

[صد و دو]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

خداراشکر که شما قبول دارید این قرآن همان قرآن اصلی و بدون تحریف است که خداوند بر پیامبر نازل کردند .
خوب است که شما از آنهایی نیستید که اعتقاد دارند قرآن اصلی نزد امام 12 هم است .

دوست گرامی، قرآن اصلی و غیر اصلی ندارد، قرآن که جای خود، حتی مصاحف قرآن کریم که از ابتدای این تاپیک تقسیم کردم تحریف‌ناپذیر هستند، به عنوان سرنگار نگاه کنید مصاحف قرآن نوشتم نه قرآن، و آنها که میگویند قرآن نزد حضرت بقیة الله است منظورشان مصحف امیرالمؤمنین ع است، نه این که قرآن دو جور باشد، قرآن اصلی و غیر اصلی به تعبیر شما، و مصحف حضرت جای شبهه ندارد، در همه کتب علوم قرآنی از اهل سنت اگر نگاه کنید میگویند مصحف حضرت به ترتیب نزول است و اگر با اساتید دانشگاه‌های علوم قرآنی مصر و عربستان و الجزایر و تونس و اردن و سوریه و… تماس بگیرید و بپرسید آیا قبول دارید که امام علي ع مصحف دارند که به ترتیب نزول قرآن است خواهید دید که جوابشان مثبت است.

این مصحف شریف که الآن بین ما هست که مصحف عثمان معروف است و مصحف زید بن ثابت هم میگویند، چون در زمان خلافت عثمان بود ولی کار فنی و علمی را زید بن ثابت کرد، پنج نسخه از آن را عثمان به پنج نقطه از بلاد اسلامی فرستاد، و مکرر عرض کردم که این مصحف عثمان نه یک حرف زیاد دارد و نه یک حرف کم، اما این حرف شعار نیست، توضیح علمی نیاز دارد، چون از روز اول که پنج نسخه فرستاده شد مسلمانها متوجه بودند که این پنج نسخه با هم تفاوت دارند، تنها مصحف مدینه با مصحف کوفه در ۱۲ مورد با هم اختلاف داشتند، چگونه بگوییم مصحف عثمان نه یک حرف کم شده و نه یک حرف زیاد؟! و جالب‌تر اینکه احدی از مسلمین نگفت بیایید کتاب خدا را غلطگیری کنیم! همه بالاتفاق میگفتند مصحف مدینه اینطور است و مصحف کوفه اینطور، و هرگز در صدد برنیامدند که یکی را مطابق دیگری تغییر دهند، پس چه شد حرف شما که مصحف را خود پیامبر ص جمع‌آوری کردند؟ چه شد آیه «علینا جمعه» که خداوند متعال متصدی جمع کتاب خودش هست؟ در کتاب خدا آمده حضرت ابراهیم ع توصیه کردند یا وصیت کردند؟ مصحف کوفه آمده وصیت کردند و در مصحف مدینه آمده توصیه کردند، و مفسرین فرق آن دو را تذکر دادند.

امروزه در اینترنت مصحف ورش را جستجو کنید، مصحف مدینه است، و مصحف ما مصحف حفص عن عاصم و مصحف کوفه است، در آیه ۱۳۲ سوره مبارکه بقره، در مصحف کوفه آمده: «و وصّی»، اما در مصحف مدینه آمده: «و أوصی»، آیا کدامیک در برداشت شما از قرآن اصلی، خدا و پیامبرش جمع کردند؟ خلاصه قرآن، «أوصی» است یا «وصّی»؟ آیا در برداشت شما ممکن است خداوند کتابش را جمع کند اما از روز اول تا کنون، بخشی از مسلمین در نماز و غیر نماز، أوصی بخوانند و بخشی دیگر وصّی؟
امروزه مصحف مدینه به روایت ورش به خط عثمان طه نوشته شده و در سایتهای قرآن کریم دز ممالک اسلامی از جمله سایت رسمی عربستان موجود است، به نظر شما کدامیک قرآن اصلی است؟ دوازده مورد مصحف ورش با مصحف حفص تفاوت دارد، کدامیک در زمان پیامبر ص جمع‌آوری شده است؟

در این سایت رسمی که نرم‌افزار جالب هم دارد و میتوانید دانلود کنید، به این دو صفحه رجوع کنید:

مصحف کوفه: ووصّی بها إبراهم

مصحف مدینه: وأوصی بها إبراهیم

این هم سایت دار المعرفة که هر دو مصحف مدینه و کوفه را با تجوید رنگ‌آمیزی شده دارد:

https://www.easyquran.com/ar/prepage-ar.htm

مصحف کوفه: ووصّی بها إبراهم

مصحف مدینه: وأوصی بها إبراهیم

شما بر مبنای خودتان چه جوابی دارید که بگویید کدامیک در زمان پیامبر ص جمع‌آوری شده است؟ و کدامیک را خداوند طبق «علینا جمعه» جمع‌آوری کرده است؟

 

 

[صد و سه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

شما بر مبنای خودتان چه جوابی دارید که بگویید کدامیک در زمان پیامبر ص جمع‌آوری شده است؟ و کدامیک را خداوند طبق «علینا جمعه» جمع‌آوری کرده است؟

با سلام

کدام قرآن مسلمانان درباره صحت آن اجماع دارند ؟

درمسابقات حفظ و قرائت قرآن آیا معیار قرآن مشخصی است یا نه هرکس می تواند از هر مصخف قرآنی استفاده کند[173]؟

 

 

[صد و چهار]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

با سلام

کدام قرآن مسلمانان درباره صحت آن اجماع دارند ؟

درمسابقات حفظ و قرائت قرآن آیا معیار قرآن مشخصی است یا نه هرکس می تواند از هر مصخف قرآنی استفاده کند ؟

سلام علیکم

در باره صحت همه آنها اجماع دارند، و از ابتدا تعیین میکنند که مثلا شما بر طبق قرائت کدام قاری حافظ هستی؟ در کشورهای غرب افریقا همگی ورش و قالون هستند، هر شرکت کننده در مسابقات جهانی که از کشور الجزایر یا مغرب یا تونس باشد تذکر میدهند که ایشان بر طبق قرائت ورش میخواند.

این سایت وزین الحمد لله تعالی در ایران راه‌اندازی شده و کار عظیمی انجام شده و بین بیش از ۲۰ مصحف مهم جهان اسلام، کلمه به کلمه، مطابقت شده، و این هم صفحه مربوط به بحث «ووصی» و «وأوصی»:

سامانه جامع رسم المصحف

آیه شریفه ۱۳۲ از سوره مبارکه بقرة

مقایسه رسم وأوصی و ووصّی

ببینید چهار مصحف ورش و قالون و مصحف لیبی مصحف الجماهیریة و الجزایر، همگی أوصی است.

حال سؤال بنده را طبق مبنای خودتان جواب دهید که خداوند متعال و پیامبرش ص کدامیک را جمع‌آوری کردند؟

 

 

[صد و پنج]

 در اصل توسط hosyn نوشته شده است

سلام علیکم

در باره صحت همه آنها اجماع دارند، و از ابتدا تعیین میکنند که مثلا شما بر طبق قرائت کدام قاری حافظ هستی؟ در کشورهای غرب افریقا همگی ورش و قالون هستند، هر شرکت کننده در مسابقات جهانی که از کشور الجزایر یا مغرب یا تونس باشد تذکر میدهند که ایشان بر طبق قرائت ورش میخواند.

این سایت وزین الحمد لله تعالی در ایران راه‌اندازی شده و کار عظیمی انجام شده و بین بیش از ۲۰ مصحف مهم جهان اسلام، کلمه به کلمه، مطابقت شده، و این هم صفحه مربوط به بحث «ووصی» و «وأوصی»:

سامانه جامع رسم المصحف

آیه شریفه ۱۳۲ از سوره مبارکه بقرة

مقایسه رسم وأوصی و ووصّی

ببینید چهار مصحف ورش و قالون و مصحف لیبی مصحف الجماهیریة و الجزایر، همگی أوصی است.

حال سؤال بنده را طبق مبنای خودتان جواب دهید که خداوند متعال و پیامبرش ص کدامیک را جمع‌آوری کردند؟

وقتی درباره صحت همه انها اجماع دارند پس ازمنظر همه تحریفی درکار نیست فقط بگفته شما اشتباه در استنساخ است ؟

همینکه تمام مسلمانان برصحت قرآن اجماع دارند و کسی نتوانسته عقیده فرقه ای خودو نام مقدسات خودرا در قرآن بگنجاند خود دلیل این است که قدرت مافوق بشری حافظ آن بوده

البته درست است که قرآن محافظ نیرومند دارد و شیاطین نمی توانند همچون مسیحیت عقیده خودرا با تحریف در قرآن بگنجاند ولی بیکارهم ننشسته و از بیرون به آیات قرآن حمله ورشده و با القائات به پیروان خودمفهوم آیات را چنان مورد حمله قرارداده که تشخیص آن برای کسایی که توجوحی به قران ندارد مشکل و غیرقابل فهم می باشد

درست همان چیزی که خداوند به ان اشاره دارد آنها که دردلشان مرض است برای فتنه انگیزی از متشابهات پیروی می کنند قبلا که درباره متشابهات مفصلا باهم گفتگو داشتیم متشابهات یا همان القائات شیطانی

جالب این است که چنین القاء کردند که متشابهات پاره ای از آیات قرآن است ولی بر سر اینکه کدام آیات متشابهات است در اختلاف هستند[174]

 

 

[صد و شش]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

وقتی درباره صحت همه انها اجماع دارند پس ازمنظر همه تحریفی درکار نیست فقط بگفته شما اشتباه در استنساخ است ؟

دوست گرامی، عبارت خودتان را نگاه کنید، نمیدانم چگونه خود را قانع کردید که بین «صحت» و «اشتباه» جمع کردید؟ آیا اشتباه، صحیح میشود؟ آیا اگر در استنساخ کلام خدا اشتباه شد باید رها کرد و اجماع کرد که این اشتباه صحت دارد؟! آیا واجب نیست که اشتباه در استنساخ را تصحیح کرد؟ آیا شما امروز بالأخره «أوصی» را کلام خدا میدانید یا «وصّی» را؟ علاوه مگر ابن حجر نگفت که تا شاهدان شهادت نمیدادند که این لوح نزد خود رسول الله ص نوشته شده، اصلا اعتنا نمیکردند، پس لوحی که نزد خود حضرت نوشته شده و خداوند ضمانت جمع آن را کرده چگونه اشتباه در آن صورت گیرد؟!

اما اصل مطلب این است که همانطور که فرمودید: «پس ازمنظر همه تحریفی درکار نیست» اگر از اساتید علوم قرآنی بپرسید جواب میدهند: «از منظر همه اشتباه استنساخی هم در کار نیست»، یعنی وقتی اجماع دارند که همه مصاحف کوفه و مدینه و.. صحیح است، اجماع دارند که همگی توسط ملک وحی نازل شده است، و گرنه همانطور که گفتم کدام مسلمان حاضر میشود که وقتی ناسخ اشتباه کرد تصحیح نکند و اشتباه و سهو یک فرد در کلام خدا را برای آینده امت اسلام باقی بگذارد به طوری که شما امروز ندانید کلام خدا «وصّی» است یا «أوصی»؟

و آنچه مطلب را قطعی میکند، و جای سر سوزن شک باقی نمیگذارد، مسأله پشتوانه قرائات برای خط و رسم مصحف است، اگر اشتباه در استنساخ بود و فرض بگیریم که دست در خط مصحف نبردند ولی قاری و استاد و شیخ قرائت نباید همراهی اشتباه ناسخ کند و باید به شاگردانش تذکر دهد که این اشتباه شده است، اما برعکس، اجماع مسلمین بر همراهی با این تعدد نسخه‌های قرآن است، یعنی ورش، استادش نافع با سند به او میگفت که بخوان «أوصی»، و حفص، استادش عاصم با سند میگفت بخوان «وصّی»، و نکته جالبتر اینکه خود نافع در تعلیمات دیگرش به شاگرد دیگرش با سند میگفت بخوان «وصّی»، یعنی هر دو را قرآن میدانست و هر دو را نازل شده توسط ملک وحی میدانست و همگی را به عنوان قرآن با سند از استادش تعلیم میداد، آیا اگر اشتباه ناسخ بود معنا داشت که با سند هر دو را قرائت کند؟ (اگر مستندات اینها را خواستید بفرمایید تا تماما با آدرس عرض کنم) به یک نقل از نافع بسنده میکنم:

وكان نافع رحمه الله يقرئ الناس بالقراءات كلها. قال أبو دِحْية المُعَلَّى بن دِحية: فجئته بكتاب الليث بن سعد، رحمه الله. لأقرأ عليه، فوجدته يقرئ الناس بجميع القراءات، فقدت: يا أبا رويم أتقرئ الناس بجميع القراءات؟ فقال: سبحان الله العظيم، أأحرم من نفسي ثواب القرآن؟ أنا اقرئ الناس بجميع القراءات حتى إذا جاء من يطلب حرفي أقرأته به. وقال الأعشى: كان نافع يسهل القراءة لمن قرأ عليه إلَّا أن يقول له إنسان: أريد قراءتك، فيأخذه بالنبر في مواضعه، وإتمام الميمات[175].

وقتی از او میپرسد که آیا جمیع قرائات را تعلیم میدهی؟! پاسخ میدهد: سبحان الله العظیم، آیا خودم را از ثواب قرآن محروم کنم؟! آیا اشتباه استنساخ در کلام خدا میشود قرآن و آن دارای ثواب؟! این نافع یکی از قراء سبعه است و قاری بزرگ مدینه است که ورش و قالون شاگرد او بودند، ببینید که چگونه همه قرائات را کلام وحی و قرآن میداند.

 

 

[صد و هفت]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

دوست گرامی، عبارت خودتان را نگاه کنید، نمیدانم چگونه خود را قانع کردید که بین «صحت» و «اشتباه» جمع کردید؟ آیا اشتباه، صحیح میشود؟ آیا اگر در استنساخ کلام خدا اشتباه شد باید رها کرد و اجماع کرد که این اشتباه صحت دارد؟!

شما مثل اینکه به مطلبم توجه نکردید خوب توجه کنید

وقتی درباره صحت همه انها اجماع دارند پس ازمنظر همه تحریفی درکار نیست فقط بگفته شما اشتباه در استنساخ است ؟

من نظر اجماع مسلمین و گفته شمارا نقل کردم وگرنه کسایی که به خداوند و کلامش ایمان دارد می داند از جانب خداوند است شما می توانید هرطوری که می خواهی برای اینکه قبول کنی یا نکنی که قرآن کلام خداوند است عمل کنی می خواهد «أوصی» باشد یا «وصّی»مهم مفهوم آیه است که خود بیانگر همه چیز است

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ ﴿۲۷﴾

رعد
و كسانى كه كافر شده‏ اند مى‏ گويند چرا از جانب پروردگارش معجزه ‏اى بر او نازل نشده است بگو در حقيقت ‏خداست كه هر كس را بخواهد بى‏ راه مى‏ گذارد و هر كس را كه [به سوى او] بازگردد به سوى خود راه مى ‏نمايد (۲۷)

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ﴿۲۸﴾

همان كسانى كه ايمان آورده‏ اند و دلهايشان به ذکر خدا آرام مى‏ گيرد آگاه باش كه باذکر خدا دلها آرامش مى‏ يابد (۲۸)

اگر به آیه توجه کنید کافرین بهانه می آورند که چرا ازجانب خداوند معجزه ای براو نازل نمی شود کافرین کلام خداوند(قرآن )نادیده

می گیرند بهانه می آورند و معجزه ازجانب خداوند می خواهند .

ولی درآیه بعدی خداوند بهانه آنها را نقش برآب می کند و می گویند :کسایی که ایمان آورده اند دلهاشان باذکر خداوند (قرآن ) آرم می گیرد .

البته جای سوال است که چرا مترجمین بذکر الله را یادخداوند ترجمه کردند درصورتی که آیه بیانگر این است که منظور از ذکر قرآن است . اگر ذکر را جستجو کنی می بینید که به معنای قران هم ترجمه شده است .

کسایی که ایمان اورده اند نه اجماع مسلمانان برایمانش اضافه می کند و نه ایراد گرفتن از ایمانش نسبت به آیات قرآن کم می کند کسایی که ایمان آورده اند وقتی می داند حفظ قرآن را خداوند خودش به عهده گرفته دیگر خیالش راحته که قرآنی که الان و یا هرزمان دیگر دراختیارش باشد کلام خداوند است[176]

 

 

[صد و هشت]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

کسایی که ایمان اورده اند نه اجماع مسلمانان برایمانش اضافه می کند و نه ایراد گرفتن از ایمانش نسبت به آیات قرآن کم می کند کسایی که ایمان آورده اند وقتی می داند حفظ قرآن را خداوند خودش به عهده گرفته دیگر خیالش راحته که قرآنی که الان و یا هرزمان دیگر دراختیارش باشد کلام خداوند است

دوست گرامی، اینقدر نوشتید که یک کلمه جواب سؤال واضح بنده را ندهید؟! برگردید ببینید چند بار سؤال کردم، خوب، همه این حرفها قبول.

قبول که:

کسایی که ایمان اورده اند نه اجماع مسلمانان برایمانش اضافه می کند و نه ایراد گرفتن از ایمانش نسبت به آیات قرآن کم می کند

قبول که:

کسایی که ایمان آورده اند وقتی می داند حفظ قرآن را خداوند خودش به عهده گرفته دیگر خیالش راحته که قرآنی که الان و یا هرزمان دیگر دراختیارش باشد کلام خداوند است.

خوب بالاخره دوست عزیز و گرامی، نفرمودید طبق مبنای شما، کلام خداوند متعال، «وأوصی بها ابراهیم» است یا «ووصّی بها ابراهم»؟

 

 

[صد و نه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

خوب بالاخره دوست عزیز و گرامی، نفرمودید طبق مبنای شما، کلام خداوند متعال، «وأوصی بها ابراهیم» است یا «ووصّی بها ابراهم»؟

باسلام
جناب حسین اگر ما بخواهیم به قرائت های قرآن بپردازیم و هم وغم خودمان را مشغول قرائتهای مختلف قران کنیم از مسیر و هدف کلام خداوند خارج می شویم همانطور که قبلا گفتم مهم کلیت و مفهم قرآن است .

اگر ما به آیه توجه کنیم منظور خداوند را درمی یابیم آیه ای که به آن اشاره کردید ابراهیم ویعقوب دارند فرزندان خودرا به توحید سفارش می کند و این همان اصلی است که خداوند پیامبران را برای آن فرستاده اند

و این اختلاف قرائت ها چندان اهمیتی ندارد که ما بخواهیم بدانیم خداوند (واصی) گفته اند یا(وصی )چون خود آیه مفهم اصلی را می رساند و با این قرائت ها نمی شود کلیت قرآن را زیر سوال برد

همانطور که قبلا گفتم شما آزادید هر طور می خواهی در باره قرآن فکر کنی نه حساب من باشماست نه جساب شما با من است

قران که کتاب نامفهومی که نیست که نتوان مفهوم آیه ای را فقط بخاطر قرائت متفاوت نفهمید خداوند بقدری زیبا کتابش را نازل کرده اند که اگر درباره آیه و یا حتی کلمه ای به مشکل برخورد کردیم آیات دیگر مشکل را بر طرف می کند و آن را به زیبایی توضیح می دهد همین است که قرآن را معجزه الهی می دانیم که نمی شود در مفهوم آیه دست برد چون کلیت قرآن مانع این کار می شود

بازهم می گویم شما مختارید فکر خودرا مشغول قرائت های قرآن بکنید .

ولی من با یاری گرفتن از خداوند بدنبال فهم قران قدم برمی دارم اگر خداوند بخواهد که اصل هم همین است[177]

 

 

[صد و ده]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

باسلام
جناب حسین اگر ما بخواهیم به قرائت های قرآن بپردازیم و هم وغم خودمان را مشغول قرائتهای مختلف قران کنیم از مسیر و هدف کلام خداوند خارج می شویم همانطور که قبلا گفتم
مهم کلیت و مفهوم قرآن است .

سلام علیکم

چند سطر نوشتم ولی همه را فعلا صرف نظر کردم تا مقصود از بحث، متشتت نشود، ببینید دوست گرامی، چند بار تاکید کردم طبق مبنای شما، من مبنای خودم را مثل خورشید ان شاء الله توضیح داده و میدهم و خواهید دید که سر سوزن قرآن زیر سؤال نمیرود.

میفرمایید: «مهم کلیت و مفهوم قرآن است» ولی دوست گرامی این عدول آشکار از مبنایی است که همینجا در پست ۹۹ با صراحت تمام بیان کردید، خوب به عبارت خودتان نگاه کنید:

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است


نکته دیگر که درگفته شما سوال برانگیز است درآن زمان
پیامبر چکار می کرده است که شاهدان باید شهادت دهد یعنی پیامبر این مهم را به عهده شاهدان گذاشته است ؟

لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ﴿۱۶﴾

زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن] حركت مده (۱۶)

إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ ﴿۱۷﴾

چرا كه جمع ‏كردن و خواندن آن بر عهده ماست (۱۷)

اینطور که شما درباره جمع آوری قرآن وشاهدان می گوئید احتمالا منظور خداوند از بر عهده ماست یعنی کاتبان و شاهدان منهای پیامبر است .

ببینید دو بار تکرار کردید که «پیامبر چه کار میکرده؟!» «شاهدان منهای پیامبر!!» خوب چرا الآن دست از این حرف واضح برداشتید و میگویید «مهم کلیت و مفهوم قرآن است!» ما از شما میپرسیم سؤالی واضح که در بحث علمی ناچار هستید پاسخ قانع کننده برای خودتان و دیگران بدهید:

آیا آنچه شما میگویید که قرآن در زمان پیامبر به صورت فعلی بوده، در آیه ۱۳۲ بقرة، «ووصّی» بوده یا «وأوصی»؟؟ دقت کنید که اصلا مسأله تعدد قرائات نیست، مسأله رسم مصحف است که با چشم میشود دید، مسأله مبنای شماست که میگویید همین قرآن بعینه در زمان پیامبر ص جمع‌آوری شده بوده و روایات جمع قرآن همگی دروغ است.

کسی که میگوید همین قرآن زمان پیامبر بوده، خوب پس باید جواب دهد که زمان پیامبر «ووصّی» بوده یا «وأوصی»؟؟

اینکه بگوید مهم مفهوم قرآن است، هر چند از او بپذیریم، ولی مشکل مبنای او را که میگوید عین همین قرآن در زمان پیامبر موجود بوده را حل نمیکند، زمان پیامبر «ووصّی» بوده یا «وأوصی»؟؟ (البته من جواب این سؤال را ده‌ها بار در این تاپیک و جاهای دیگر این سایت عرض کردم)

خوب توجه و دقت کنید، پیشینه و تاریخ «ووصّی» بوده یا «وأوصی»؟ نزد مسلمین از ابتدا تا کنون واضح است، وقتی در سال ۲۸ هجری یعنی ۱۸ سال پس از پیامبر خدا ص عثمان پنج نسخه از قرآن را که زید بن ثابت متصدی شده بود، به پنج شهر فرستاد، در مصحف کوفه «ووصّی» بود و در مصحف مدینه «وأوصی» بود، و از آن روز تا کنون مسلمین رسم دقیق این دو مصحف را نگه داشتند:

 

 

مصحف کوفه: ووصّی بها إبراهم

 

مصحف مدینه: وأوصی بها إبراهیم

حال شما پاسخ دهید که آن مصحفی که میگویید زمان پیامبر بوده کدامیک از این دو بوده؟

 

 

[صد و یازده]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است 

سلام علیکم

چند سطر نوشتم ولی همه را فعلا صرف نظر کردم تا مقصود از بحث، متشتت نشود، ببینید دوست گرامی، چند بار تاکید کردم طبق مبنای شما، من مبنای خودم را مثل خورشید ان شاء الله توضیح داده و میدهم و خواهید دید که سر سوزن قرآن زیر سؤال نمیرود.

میفرمایید: «مهم کلیت و مفهوم قرآن است» ولی دوست گرامی این عدول آشکار از مبنایی است که همینجا در پست ۹۹ با صراحت تمام بیان کردید

ببینید دو بار تکرار کردید که «پیامبر چه کار میکرده؟!» «شاهدان منهای پیامبر!!» خوب چرا الآن دست از این حرف واضح برداشتید و میگویید «مهم کلیت و مفهوم قرآن است!» ما از شما میپرسیم سؤالی واضح که در بحث علمی ناچار هستید پاسخ قانع کننده برای خودتان و دیگران بدهید:

آیا آنچه شما میگویید که قرآن در زمان پیامبر به صورت فعلی بوده، در آیه ۱۳۲ بقرة، «ووصّی» بوده یا «وأوصی»؟؟ دقت کنید که اصلا مسأله تعدد قرائات نیست، مسأله رسم مصحف است که با چشم میشود دید، مسأله مبنای شماست که میگویید همین قرآن بعینه در زمان پیامبر ص جمع‌آوری شده بوده و روایات جمع قرآن همگی دروغ است.

کسی که میگوید همین قرآن زمان پیامبر بوده، خوب پس باید جواب دهد که زمان پیامبر «ووصّی» بوده یا «وأوصی»؟؟

اینکه بگوید مهم مفهوم قرآن است، هر چند از او بپذیریم، ولی مشکل مبنای او را که میگوید عین همین قرآن در زمان پیامبر موجود بوده را حل نمیکند، زمان پیامبر «ووصّی» بوده یا «وأوصی»؟؟ (البته من جواب این سؤال را ده‌ها بار در این تاپیک و جاهای دیگر این سایت عرض کردم)

خوب توجه و دقت کنید، پیشینه و تاریخ «ووصّی» بوده یا «وأوصی»؟ نزد مسلمین از ابتدا تا کنون واضح است، وقتی در سال ۲۸ هجری یعنی ۱۸ سال پس از پیامبر خدا ص عثمان پنج نسخه از قرآن را که زید بن ثابت متصدی شده بود، به پنج شهر فرستاد، در مصحف کوفه «ووصّی» بود و در مصحف مدینه «وأوصی» بود، و از آن روز تا کنون مسلمین رسم دقیق این دو مصحف را نگه داشتند:

مصحف کوفه: ووصّی بها إبراهم

مصحف مدینه: وأوصی بها إبراهیم

حال شما پاسخ دهید که آن مصحفی که میگویید زمان پیامبر بوده کدامیک از این دو بوده؟

سخنم واضح بود شما حتی پیامبراهم کنارگذاشتید و تائید آیات قرآن را به شاهدان واگذار کردید به همین خاطر پرسیدم پیامبر چکارمی کردند که شاهدان باید تائید می کردند ؟

من حرف خودم را گفتم مهم کلیت و مفهوم آیات قرآن است حا شما هرطور می خواهی بگو وواصی بوده یا وصی .آیا بیان هرکدام تاثیری در مفهوم آیه دارند ؟

ببین من تایپیکی زدم باعنوان انکار شرک و حتما برای ایحاد این تایپیک هدفی داشته ام .

شما هم حتما با ایجاد چنین تایپیکی و طرح چنین سوالات هدفی را دنبال میکنید .

هدف من کاملا مشخص است شناساندن شرک بر طبق آیات قرآن .

حالا هدف شما از این سوالات چیست؟

مطمعنا برای سرگرمی نیست اگر می شود بگو هدفت چیست وبدنبال چه می گردی تا بهتر بشود درباره اش سخن گفت[178] .

 

 

[صد و دوازده]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

من حرف خودم را گفتم مهم کلیت و مفهوم آیات قرآن است حا شما هرطور می خواهی بگو وواصی بوده یا وصی .آیا بیان هرکدام تاثیری در مفهوم آیه دارند ؟

چرا در مفهوم تاثیری ندارد؟! این وصی و أوصی یک مثال است که آوردم، و گرنه حدود ۵۰ مورد در این پنج نسخه عثمان تفاوت هست، و مهمتر قرائت یک آیه است که پشتوانه مفهوم آیه است، لینک این دو صفحه مصحف را میگذارم تا ببینید چگونه دو قرائت، کاملا مفهوم را در آیه ۲۲۲ بقرة عوض میکند:

 

 

مصحف شعبة عن عاصم «يَطّهّرْنَ»:

 

 

 

 

 

 

 

مصحف حفص عن عاصم «يَطْهُرْنَ»:

همه میدانیم که حفص و شعبة دو شاگرد عاصم بودند، مصحف فعلی ما مصحف حفص عن عاصم است که آمده: «يَطْهُرْنَ»، ولی هم‌شاگردی دیگر حفص یعنی شعبة عن عاصم آمده: «يَطَّهَّرْنَ»، عاصم در یک روایت قرائت کرده که مقاربت با زنان در حال حیض نکنید تا از خون حیض پاک شوند، و عاصم در روایت دیگر قرائت کرده که مقاربت با زنان در حال حیض نکنید تا غسل کنند، آیا این تفاوت مفهومی ندارد؟ زنی که از خون حیض پاک شده ولی هنوز غسل نکرده آیا شوهر میتواند با او مقاربت کند یا خیر؟

 

 

[صد و سیزده]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

ببین من تایپیکی زدم باعنوان انکار شرک و حتما برای ایحاد این تایپیک هدفی داشته ام .

شما هم حتما با ایجاد چنین تایپیکی و طرح چنین سوالات هدفی را دنبال میکنید .

هدف من کاملا مشخص است شناساندن شرک بر طبق آیات قرآن .

حالا هدف شما از این سوالات چیست ؟

مطمعنا برای سرگرمی نیست اگر می شود بگو هدفت چیست وبدنبال چه می گردی تا بهتر بشود درباره اش سخن گفت .

دوست گرامی، من که چند سال قبل از شما این تاپیک را شروع کردم، و هدفم هم واضح است، گویا حوصله نکردید مرور کنید، هدف من این است که توضیح دهم مثلا چگونه «ووصّی» و «وأوصی» هر دو را ملک وحی نازل کرده، و در مصحف زمان پیامبر خدا ص هر دو بوده، و مسلمین این را میدانستند، و عثمان برای حفظ هر دو، یکی را در مصحف مدینه و دیگری را در مصحف کوفه قرار داد، حال چرا چنین کرد؟ توضیح را از متخصصین علمای علوم قرآنی میآورم.

آقای دکتر غانم قدوری مؤلف کتب مشهور و استاد دانشگاه‌های علوم قرآنی، همین چند سال اخیر کتابی در حدود ۷۰۰ صفحه نوشته به نام رسم المصحف، و خوشبختانه توسط آقای جعفری ترجمه به فارسی شده به نام رسم الخط مصحف، و هر دو کتاب در اینترنت و نرم‌افزارها موجود است، برای اینکه ببینید این مبنا، حرف من نیست بلکه حرف بزرگان علمای علوم قرآنی است، بخشی از این کتاب را اینجا میآورم:

مبحث پنجم و ششم از فصل ششم کتاب مربوط به بحث ما است:

«ترجمه رسم الخط مصحف، ص:637 مبحث پنجم: کلماتی که رسم آنها در مصاحف عثمانی مختلف است‌»

در صفحه ۶۴۶ پس از اینکه ۵۸ مورد از تفاوت مصحف‌های پنج‌گانه عثمان ذکر میکند و توضیحاتی میدهد میگوید:

دانشمندان علم رسم و قرائات درباره علت وجود این حروف مختلف سخن گفته‌اند.
ابو عبید پس از ذکر روایتی که اندکی پیش نقل کردیم، می‌گوید: این حروفی که در مصاحف شهرها به صورتهای مختلف آمده، مانند حروف زایدی نیست که مخالف خط باشد چون اینها همگی در میان دو لوح مصحف قرار دارد و همگی از روی نسخه امام است که به دستور عثمان نوشته شده و به هر شهری نسخه‌ای از آن فرستاده شده است و با این وجود اختلاف در یک کلمه کامل و یا در یک سطر نیست بلکه اختلاف در حرف واحدی از حروف معجم مانند واو و هاء و الف و مانند آنهاست مگر در یک حرف که در سوره حدید است و آن (فان اللّه الغنّی الحمید) که اهل عراق کلمه (هو) را اضافه دارند و جز این موارد دیگر به همان صورت است که به شما نشان دادیم و کسی حق ندارد چیزی از آن را انکار نماید، و شک نیست که از نظر ما همه آنها کلام خداست و بنابراین، خواندن نماز با آنها درست است[179].

مهدوی در این باره گفته است: «اینکه عثمان و همفکران او از این امت این اختلاف را در نسخه‌های نوشته شده به جای گذاشتند چون می‌دانستند که این موارد همگی به صورتی است که قرآن نازل شده و لذا آن را به جای گذاشتند تا اینکه هر گروهی مطابق با روایت خود بخوانند[180]»

ابو عمرو دانی نیز از این حروف مختلفه صحبت کرده و می‌گوید[181]: «اگر کسی از سبب این اختلاف در حروف زاید در مصاحف سؤال کند، می‌گویم: سبب آن از نظر ما این است که عثمان بن عفان وقتی قرآن را جمع آوری کرد و نسخه واحدی از آن تهیه نمود، در رسم آن لغت قریش را برگزید و لغات دیگر را که صحت و ثبوت نداشت انتخاب نکرد. نظر او در این کار توجه به امت و رعایت احتیاط برای ملت بود و نزد او ثابت شده بود که این حروف از طرف خداوند نازل شده و از پیامبر شنیده شده است، و دانست که جمع آوری آن در مصحف واحد با این منوال ممکن نیست مگر اینکه کلمه تکرار شود، و معلوم است که چنین کاری سبب خلط و تغییر در رسم می‌شد و لذا آنها را در مصاحف پراکنده ساخت و برای همین بود که حرفی در بعضی از مصاحف ثابت بود ولی در بعضی دیگر حذف شده بود و این بدان جهت بود که امت اسلامی آن را همان‌گونه که از جانب خداوند نازل شده و از پیامبر شنیده شده، حفظ کنند. این بود سبب اختلاف در رسم مصاحف شهرها».

درباره همین موضوع، ابو القاسم عمر بن محمد بن عبد الکافی [182] نیز صحبت کرده و گفته است: به من چنین رسیده که علت اثبات این حروف در بعضی از مصاحف و خالی بودن بعضی از مصاحف از آنها این بوده که نزد صحابه هر دو وجه ثابت شده و آنها نتوانسته‌اند هر دو وجه را در یک مصحف جا بدهند، مانند: (یکذبون و یکذّبون) با تخفیف و تشدید و (یقبل و تقبل) با یاء و تاء و مانند آنها، و لذا آنها را در مصاحف پراکنده ساختند تا هیچ قرائتی فروگذار نشود و همه قرائتها آورده شود. و نزد همه روشن است که هر دو وجه، هم اثبات حرف و هم حذف آن جایز است و روایت شده و می‌توان با آن تلاوت کرد. سپس تلاوت و روایت آن به همان نحوی که صحابه قرار داده‌اند و در مصاحف چیزی را حذف و یا اثبات کرده‌اند، ادامه یافت و ما پیروی از آنها را لازم دانستیم[183].

گفته‌های ابو عبید در این موضوع، تأکید دارد بر اینکه همه این حروف در مصحفهای امام که در مدینه استنساخ شد و به شهرها ارسال گشت، وجود داشته و قبول آنها واجب است و نباید چیزی از آنها را انکار نمود. و مهدوی اشاره می‌کند که هر دو وجه مطابق با چیزی است که قرآن بر آن نازل شده و لذا هر دو وجه اثبات شده تا هر گروهی آن را مطابق روایت خود بخوانند. و از سخن دانی و ابن عبد الکافی فهمیده می‌شود که مسلما این حروف به همین صورت از طرف خداوند نازل و از پیامبر شنیده شده و چون جمع آن در یک مصحف محال بود لذا میان مصاحف پراکنده شد تا امت آنها را حفظ کنند و چیزی را آن ضایع نشود.

پیش از این بارها گفته‌ایم که قول راجح این است که مصاحف عثمانی بر اساس یک قرائت نوشته شده است. بنابراین، ادعای اثبات این حروف جهت محافظت بر قرائتهای مختلفی که رسم مصحف آن را تحمل نمی‌کند و مشمول رخصت حدیث حروف هفتگانه است، محل ایراد و اشکال است، زیرا منظور از یکسان کردن مصاحف، اثبات فقط یک وجه است و وجوه مخالف رسم بیشتر از این حروف معدودی است که در مصحفهای امام به صورت مخالف یکدیگر آمده است. به نظر می‌رسد که در تفسیر این پدیده، این قول به واقعیت نزدیکتر است که بگوییم: دو وجهی که در یک حرف روایت شده، نزد صحابه که متولی نسخه برداری مصاحف بودند، از لحاظ شهرت و شیاع هر دو به یک حد بوده است و لذا یکی را در یک مصحف و دیگری را در مصحفی دیگر اثبات کرده‌اند و گویا آنها جز یک حرف ننوشته‌اند. بنابراین، آنچه در مصحفهای امام نوشته شده یک حرف یعنی یک قرائت است، مگر این چند حرف معدود که در آنها دو وجه مساوی وجود دارد و صحابه یکی را در بعضی از مصاحف و دیگری را در بعضی دیگر از مصاحف ثبت کرده‌اند و این کار یا از روی قصد و اراده انجام گرفته و یا بالا بودن و نزدیک هم بودن دو وجه باعث شده که آنها را در مصاحف ثبت کنند گویا که از دو وجه به منزله یک وجه هستند.

این مطلب را سخن ابن حجر عسقلانی درباره اشتمال مصحف عثمانی بر همه یا بعضی از حروف هفتگانه نیز به دست می‌آید، آنجا که می‌گوید: «حق این است که آنچه در مصحف جمع آوری شده همان چیزی است که بر نزول آن اتفاق نظر و قطع وجود دارد و
به امر پیامبر نوشته شده است و در آن بعضی از حروف هفتگانه (نه همه آنها) موجود می‌باشد به طوری که در مصحف مکی (تجری من تحتها الانهار) (برائت 9/ 100) آمده و در غیر آن، (من) حذف شده است. و همچنین اختلافهایی که در بعضی از مصحفهای شهرها وجود دارد و شامل تعداد واوها می‌شود که در بعضی از مصحفها ثبت شده و در بعضی از آنها ثبت نشده، و نیز شامل تعداد هاءها و لام‌ها هم می‌شود. و این موضوع حمل بر آن شده که به هر دو صورت نازل شده است و پیامبر کتابت آنها را به دو شخص دستور داده و یا هر دو وجه را به یک نفر یاد داده و او را به اثبات هر دو امر کرده است، و به قرائتهایی که غیر از اینها بود و با رسم موافقت نداشت، به جهت توسعه و آسان‌گیری بر مردم، نیز اجازه داده شده بود، و چون در زمان عثمان کار به اختلاف کشید و بعضیها بعضی دیگر را تکفیر کردند، او تلفظی را که کتابت آن مجاز بود انتخاب کرد و بقیه را ترک نمود[184]»

این وجوه مختلف از لحاظ شهرت در یک حدّ بودند و لذا یک وجه در یک مصحف و وجه دیگر در مصحف دیگر نوشته شد چیزی که این مطلب را تأیید می‌کند این است که غالبا هر دو وجه بیان کننده لهجه گروهی از عرب است. صاحب کتاب «المبانی» این وجوه را حرف به حرف بررسی کرده و وجه آنها را در قواعد عربی و استعمال قرآنی بیان نموده است[185].

روشن‌ترین مثال برای این موضوع نوشتن کلمه‌ای است که آخر آن مشدّد است یَرْتَدَّ در آیه: «یایّها الذین آمنوا من یرتدد منکم عن دینه» (مائده 5/ 54) که در مصاحف اهل مدینه با دو دال (رتدد) و در مصاحف اهل عراق با یک دال یَرْتَدَّ آمده است و سیبویه فصلی را تحت عنوان (فعل مضاعف و اختلاف عربها در آن) منعقد کرده و در آن اظهار نموده که عربها اجماع دارند بر اینکه هرگاه آخر فعل مضاعف متحرک باشد آن را ادغام کنند و اگر حرف در موضعی باشد که لام الفعل در آن موضع ساکن می‌شود، در اینجا اهل حجاز ادغام را از هم باز می‌کنند و حرف آن را حرکت می‌دهند مانند: «اردد و اجترر» ولی بنی تمیم مجزوم را هم ادغام می‌کنند همان‌گونه که اگر هر دو حرف متحرک بودند.

آنها حرف اول را ساکن و حرف دوم را حرکت می‌دهند. غیر از بنی تمیم عربهای دیگر هم این کار را می‌کنند و تعدادشان زیاد است و می‌گویند (ردّ و اجترّ[186]) جمال الدین بن مالک گفته است: «خداوند قرآن را با لهجه حجازی‌ها نازل فرمود جز در موارد اندکی که با لهجه بنی تمیم نازل شده است مانند ادغام در وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ (انفال 8/ 13) و در «و من یرتدّ منکم عن دینه» (مائده 5/ 54) زیرا که ادغام مجزوم لغت بنی تمیم است و لذا در قرآن اندک است ولی فکّ ادغام لغت اهل حجاز است و لذا در قرآن بسیار است، مانند: وَ لْیُمْلِلِ (بقره 2/ 282) یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ (آل عمران 3/ 31) اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی (طه 20/ 31) وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی (طه 20/ 81)[187].

بررسی وجوه دیگر و ملاحظه روشهای اعراب در تعبیر از امثال این نمونه‌ها پرده از روی (یرتدّ و یرتدد) بر می‌دارد. مثلا درباره (وصّی، اوصی و تأمرونّی، تأمروننی) باید تأمل کرد و پیش از همه این مطالب باید توجه داشت که این وجوه به طور صحیح روایت شده و نقل صحیح دارند و رسم و تلاوت آنها متواتر است.

در مورد اداء و قرائت این کلمات که در مصاحف با چند وجه نوشته شده‌اند، باید گفت تأمل در کیفیت پیدایش قرائتها نشان می‌دهد که قاریان هر شهری از شهرهای اسلامی، قرائتی را که از صحابه گرفته بودند به گونه‌ای نقل کرده‌اند که با خط مصحف شهرشان مطابق بوده است و غالبا قرائت هر پیشوای قرائتی با مصحف شهر او مطابقت داشته است.

ابن الجزری گفته است: هرگاه مصاحف در رسم حرفی اختلاف داشته باشند، باید از روشهای پیشوایان قرائت در شهرهای این مصاحف پیروی نمود، مثلا اگر حرفی در مصحف مدینه نوشته شده باید به قرائت نافع و ابو جعفر عمل شود و اگر در مصحف مکه باشد، قرائت ابن کثیر و در مصحف شامی قرائت ابن عامر و در مصحف بصری قرائت ابو عمرو و یعقوب و در مصحف کوفی قرائت کوفی‌ها رعایت شود. این کار به روشهای آنها لایق‌تر و با اصول آنها مناسب‌تر است. ولی گاهی بعضی از قاریان این حروف را بر خلاف مصحف شهرشان و بر اساس آنچه از قاریان قبلی روایت کرده‌اند، خوانده‌اند[188]،  و برای همین است که ابو عمرو دانی گفته است: ما نمی‌توانیم با توجه به قرائت پیشوایان قرائت شهرها به کیفیت ثبوت وجهی در مصاحف آن شهرها، یقین حاصل کنیم مگر اینکه روایت صحیحی از مصاحف آنها در دست داشته باشیم، زیرا قرائت آنها در موارد بسیاری مطابق با رسم مصحف شهرشان نیست. آنگاه دانی، قرائت ابو عمرو بن علاء را مثل می‌زند که آیه «یا عبادی لا خوف علیکم» (زخرف 43/ 68) را با یاء خوانده در حالی که مصحف اهل بصره بدون یاء است و آیه «و اکون من الصالحین» (منافقون 63/ 10) را با واو و نصب خوانده در حالی که در تمام مصاحف بدون واو و با جزم آمده است و در آیه «و اذا الرسل وقّتت» (مرسلات 77/ 11) با واو از ماده وقت خوانده در حالی که در تمام مصاحف با الف آمده است. دانی مثالهای دیگری هم می‌زند و سپس می‌گوید: اینکه این فصل را بیان کردم و به آن توجه دادم به خاطر این است که چون کسانی را از قاریان عصر خود دیده‌ام که به گردآوری مواردی از هجای مصاحف پرداخته‌اند و منظورشان همین معناست و آن را اصلی قرار داده‌اند و بدین گونه موارد زیادت و نقصانی را که در قرائت قاریان آمده به مصاحف شهر آنها نسبت داده‌اند و این یک نوع اشتباهی است که ناشی از عدم توجه به روایت و افراط در کودنی و اندک بودن تحصیل است، زیرا جایز نیست که ما به چگونگی مسأله یقین حاصل کنیم مگر به وسیله خبری که از پیشوایان گذشته نقل شده و یا روایت صحیحی که از دانشمندان متخصص این علم و کسانی که در نقل خود درستکار هستند، رسیده است، و همان‌گونه که گفتیم، اگر چنین باشد دلالت بر مطلب می‌کند[189].

آنچه دانی در اینجا ذکر کرده بر این معنا تأکید می‌کند که هم هجای کلمات در مصاحف و هم قرائت قاریان شهرها هر دو مبتنی بر روایت و نقل است و یکی تابع دیگری نیست، هر چند که رسم مصحف یکی از ارکان قرائت صحیح می‌باشد، ولی از آنجا که پیشوایان قرائت در شهرها بر قرائتی استوار شده‌اند که مطابق با خط مصحف شهرشان است، لذا انتظار می‌رود که قرائت آنها موافق با خط آن مصحف باشد. اما گاهی روایات این قاریان با مصاحف شهرشان مطابقت نمی‌کند، در چنین حالتی به روایت اعتماد می‌کنند و رسم را به همان‌گونه که نوشته شده رها می‌سازند.

از بررسی موارد اختلاف گذشته در هر کدام از کتابهای: السبعه تألیف ابن مجاهد و التیسیر از دانی و النشر از ابن الجزری، معلوم می‌شود که قاریان شهرها غالبا در موارد اختلافی، با رسم مصاحف شهر خودشان موافقت کرده‌اند و از آنجا که قرائت باید از طریق روایت و دریافت باشد، مثالهای متعددی به وجود آمده که در آنها بعضی از قاریان در موارد اختلافی، با مصاحف شهرهای خود مخالفت کرده‌اند و این شاهد محکمی است که در مرحله اول اساس در قرائت، روایت و مشافهه است، سپس در مرحله دوم موافقت رسم مصحف با قرائتهایی است که نقل صحیحی دارند. و اگر قرائتی را که راوی روایت می‌کند موافق نشد روایت او را اخذ می‌کنند اگر چه مخالف با رسم باشد. ابو طاهر عقیلی گفته است: «رسم مصحف مطابق با قرائت شهری که مصحف به آنجا فرستاده شده نوشته نشده است تا تابع آنها باشد و مرجع چیزهایی که به مصحف یک شهر نسبت داده شده، نیز روایت مسلسل است که گاهی قرائت با مصحف موافق است که غالبا چنین است و گاهی مختلف است و عیبی ندارد[190]»

از جمله مثالهایی که این مطلب را توضیح می‌دهد این است که در سوره یونس (10/ 22) در مصاحف شام (ینشرکم) و در بقیه مصاحف (یسیرکم)[191] نوشته شده است و ابن عامر و ابو جعفر مدنی (ینشرکم) خوانده‌اند[192]. بنابراین ابن عامر با مصحف شهر خود موافق است ولی ابو جعفر با مصحف شهر خود موافق نیست. و نیز در مصحف کوفه در سوره یس (36/ 35) «و ما عملت ایدیهم» نوشته شده و بعد از تاء، هاء نیامده ولی در سایر مصاحف (و ما عملته) با هاء آمده[193] و این در حالی است که حمزه و کسایی و خلف و ابوبکر به نقل از عاصم (عملت) خوانده‌اند و حفص به نقل از عاصم مانند سایر قراء (و ما
عملته) با هاء خوانده است[194]. بنابراین عاصم از طریق ابوبکر با مصحف شهر خود موافق و از طریق حفص غیر موافق است.

و نیز در مصحف کوفه در سوره مؤمن (40/ 26) أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ با الفی قبل از واو آمده ولی در سایر مصاحف (و ان یظهر) بدون الف آمده است[195]  و این در حالی است که کوفی‌ها و یعقوب بصری (أو أن[196]) خوانده‌اند. بنابراین یعقوب با مصحف بصره موافق نبوده است.
و نیز در سوره زخرف (43/ 71) در مصاحف عراق و مکه «و فیها ما تشتهی الانفس» بدون هاء آمده ولی در مصاحف مدینه و شام (تشتهیه) با اثبات هاء آمده است[197] و این در حالی است که دو قاری مدینه و ابن عامر و حفص از عاصم (تشتهیه) با هاء بعد از یاء خوانده‌اند[198]  و بدین‌گونه عاصم از طریق حفص با مصحف کوفه مخالف است.
به نظر می‌رسد مواردی که هجای آنها در مصاحف شهرها مختلف است در دوره‌های بعدی مطابق با قرائت آن قاری که مصحف با قرائت او ضبط می‌شد نوشته شده است و این موضوع را در مصحفی که در سال 1923 میلادی مطابق با 1342 هجری در مصر تحت نظارت گروهی از علما چاپ شده و پیش از این آن را معرفی کردیم، می‌یابیم، زیرا در شناسنامه مصحف چنین آمده: «اما حروف اندکی که هجای مصاحف در آنها مختلف است، از هجای غالب پیروی شد. با رعایت قرائت آن قاری که مصحف برای بیان قرائت او نوشته می‌شود[199].» و برای همین است که در این مصحف وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ (یس 36/ 35) با هاء نوشته شده در حالی که در مصاحف کوفه بدون هاء است، و نیز فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ (زخرف 43/ 71) با هاء نوشته شده که با مصاحف کوفه مخالف است. این موارد برای این بوده که با روایت حفص مطابق باشد و در عین حال با مصاحف غیر کوفی هم موافق است[200].

 

 

[صد و چهارده]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

سخنم واضح بود شما حتی پیامبراهم کنارگذاشتید و تائید آیات قرآن را به شاهدان واگذار کردید به همین خاطر پرسیدم پیامبر چکارمی کردند که شاهدان باید تائید می کردند ؟

دوست گرامی، با اینکه مقصود من را دانستید دوباره تهمت خودتان را تکرار میکنید؟! کجا من پیامبر را کنارگذاشتم و تائید آیات قرآن را به شاهدان واگذار کردم؟ من تایید اینکه کدام لوح در حضور پیامبر خدا ص نوشته شده و کدام بعدا استنساخ شده، به شاهدان واگذار کردم، و الحمد لله معلوم شد که شما اصلا از الفاظ قرآن صرف نظر کردید و میگویید: معنی و مفهوم، مهم است! حالا که نمیتوانید جواب دهید که کدام از وصّی و أوصی را «علینا جمعه و قرآنه» خداوند متعال در کتابش جمع کرده، به مفهوم متشبث شدید! اما فرزند کوچک شما هم از شما جواب میخواهد که خلاصه خدا و پیامبر چه کار کردند که تو پدر من نمیدانی که لفظ خدا در کتابش وصّی بوده یا أوصی؟ پس چطور است که راضی نمیشوی که شاهدان شهادت بدهند که این لوح در حضور پیامبر نوشته شده و این را نقص خدا و پیامبر میدانی اما عملا نمیدانی که لفظ نازل شده چیست؟ دوست گرامی، فرزند کوچک شما هم جواب میخواهد، شعار چند روزی سرگرمش میکند اما بالأخره میفهمد فرق شعار را با جواب.

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

دوست گرامی، یک دفعه دیگر عبارت را با دقت نگاه کنید، اصلا صحبت بر سر امکان جعل نیست که: «اگر می توانستند آیات قرآن را جعل کنند…» صحبت بر سر دو گونه لوح قرآن در زمان رسول الله است، لوحی که نزد خود حضرت نوشته شده بود و مردم شاهد بودند که این لوح نزد خود پیامبر نوشته شده، و لوحی که بعدا یک صحابی از روی لوحی که در محضر حضرت نوشته شده بود رونویسی کرده بود، لوح دوم احتمال اشتباه داشت، (دقت کنید، اشتباه در استنساخ، نه جعل آیات) ، چه حرفی است که بگوییم چون خداوند فرموده من خودم قران را حفظ میکنم پس اصلا امکان ندارد غلط در نوشتن قران پیدا شود! پس این همه دقت در نوشتن قرآن برای چیست؟ و طبق توضیح ابن حجر شاهدان شهادت به قرآن بودن نمیدادند بلکه شهادت میدادند که این لوح از نوع لوحی است که نزد خود پیامبر نوشته شده است، و لذا از احتمال سهو و اشتباه در استنساخ مصون است.
.

 

 

 

[صد و پانزده]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

شما هم حتما با ایجاد چنین تایپیکی و طرح چنین سوالات هدفی را دنبال میکنید .

…..
حالا هدف شما از این سوالات چیست ؟

مطمعنا برای سرگرمی نیست اگر می شود بگو هدفت چیست وبدنبال چه می گردی تا بهتر بشود درباره اش سخن گفت

در شروع این تاپیک در سومین پستی که ارسال کردم، یکی از اهداف را چنین توضیح دادم:

نقل قول:

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

افراد در برخورد با پدیده‌هایی که مواجه میشوند بازخوردهای روانی مختلف دارند، نمیدانم چطور توضیح دهم که از سابق هر وقت به مسأله تعدد قرائات قرآن کریم فکر میکردم بر خلاف خیلی‌ها که از آن دل خوشی ندارند من آن را نه تنها نقص نمیدیدم بلکه یک نوع کمال لازم برای قرآن میدانستم!

به گمانم باید رمز مطلب را در جواب این سؤال پی جویی کنیم که چرا خدای سبحان از بین تمام زبانها زبان عربی را برای نزول کتاب خود برگزید؟ بلسان عربی مبین! ای یبیّن الالسن و لا تبیّنه الالسن! و لو جعلناه قرآنا أعجمیا لقالوا لو لا فصّلت آیاته!

یک امتیاز بارز زبان عربی، چند منظوره بودن کلمات آن است، و این نزد خیلی افراد یک نقص به حساب میآید، ولی بین همه چیز در یک زبان نمیتوان جمع کرد! اگر زبانی بخواهد کتاب مبین لا رطب و لا یابس را نمایش دهد چاره‌ای جز این نیست!

میدانیم حروف زبانها دو نوع هستند: مصوت (Vowel) و صامت (Consonant)، در زبانهایی مثل انگلیسی، حرکات و اعراب ندارند، و اساس آن بر پپیشوند میانوند پسوند است، و حروف مصوت (واکه) جزء خود کلمه هستند و لذا تنها به یک نحو میتوان یک کلمه را خواند، و زبانهایی مثل فارسی هیئات کلمات و اشتقاق ندارند ولی در حد ناچیزی محتاج به حرکت گذاری هستند و لذا از انعطاف بیشتری نسبت به زبان انگلیسی برخوردار هستند، اما زبان عربی مواد کلمات و پایه سازه آنها حروف صامت (همخوان) هستند، و با حرکات و اعراب که ملاحظه شوند ضرب در هم میشوند و هر کلمه میتواند ده‌ها جور تلفظ شود، مثلا ضرب در عربی میتواند معادل: zarab – zarb – zoreba – zaraba و …. به کار رود، و تازه این مربوط به حرکت و اعراب است و نقطه گذاری جهت دیگر انعطاف زبان عربی است که هر کس با اختلاف قرائات مأنوس باشد میداند که چه لوازمی دارد.

بنده چنین فکر میکنم که رمز اتفاق جمیع مسلمین در طول تاریخ بر ترویج تعدد قرائات! یعنی نه تنها بر عدم منع بلکه بر ترویج آن! امری صحیح و مطابق شأن عظیم کتاب مبین است، فقهای شیعه نقل اجماع کردند بر جواز قرائت در نماز به قرائت یکی از قراء سبعه، و ظاهر آن این است که یعنی حتی در یک نماز! در یک رکعت یک قرائت و در رکعت دیگر قرائت دیگر! و این منافات ندارد با حدیث: انما هو واحد نزل من عند واحد، چون باید منظور از این حدیث را در کنار سبعة أحرف فهمید، اگر به صدها تفسیر شیعه و سنی مراجعه کنید میبینید مرتب مسأله تعدد قرائات را ذکر میکنند و مخاطبین خود را مأنوس این فضا میگردانند، و محال است امری مورد رضایت قطعی مولا نباشد و تمام مسلمین بر خلاف آن اجماع کنند.

 

 

 

[صد و شانزده]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

دوست گرامی، با اینکه مقصود من را دانستید دوباره تهمت خودتان را تکرار میکنید؟! کجا من پیامبر را کنارگذاشتم و تائید آیات قرآن را به شاهدان واگذار کردم؟ من تایید اینکه کدام لوح در حضور پیامبر خدا ص نوشته شده و کدام بعدا استنساخ شده، به شاهدان واگذار کردم، و الحمد لله معلوم شد که شما اصلا از الفاظ قرآن صرف نظر کردید و میگویید: معنی و مفهوم، مهم است! حالا که نمیتوانید جواب دهید که کدام از وصّی و أوصی را «علینا جمعه و قرآنه» خداوند متعال در کتابش جمع کرده، به مفهوم متشبث شدید! اما فرزند کوچک شما هم از شما جواب میخواهد که خلاصه خدا و پیامبر چه کار کردند که تو پدر من نمیدانی که لفظ خدا در کتابش وصّی بوده یا أوصی؟ پس چطور است که راضی نمیشوی که شاهدان شهادت بدهند که این لوح در حضور پیامبر نوشته شده و این را نقص خدا و پیامبر میدانی اما عملا نمیدانی که لفظ نازل شده چیست؟ دوست گرامی، فرزند کوچک شما هم جواب میخواهد، شعار چند روزی سرگرمش میکند اما بالأخره میفهمد فرق شعار را با جواب.

با سلام

شما اصل قرآن را رها کرده اید و به این موضوع پرداخته اید که ابو عمر و دیگران در باره قرائتهای قرآن چه گفته اند.

آیا شما حجت را در پذیرش قرآن را سخن آنها قرار داده اید یا نه خود گفته خداوند برای شما سند وحجت است ؟

آیا اگر آنها برخلاف آنچه گه الان درباره قرائتهای قرآنی گفته بودند باز می پذیرفتید ؟

قبلا گفتم که خود آیات قرآن بیانگر حقیقت است ولی شما چون آنها چنین گفته اند باور دارید ؟

اگر من هزار بار بگویم (واصی ) یا (وصی ) فرقی نمی کند در فهم آیه باز شما می پرسید کدام سخن خداوند است

ولی چون ابو عمر و امثال آنها می گویند فرقی ندارد می پذیرید

باز هم می گویم شما اصل قرآن را رها کردید و بدنبال این هستید که کوفه چگونه قرائت می کرده مدینه چگونه

حکایت محکم ومتشابهات است که از شما خواستم آیات متشابه را نشان دهی که باعث فتنه می شود خیال خودت را راخت کردی و تمام آیات قرآن را متشابهات دانستید چو ن به شما گفته اند متشابهات پاره ای از آیات قرآن است ولی وقتی موقعه عمل به میان می آید همانهایی که گفته اند متشابهات از قرآن هستند از بردن نام آن آیات درمانده می شوند و هرکس آیه ای را متشابه می دانند

این بخاطر این است که برای فهم آیات بدنبال این هستند که دیگران چه گفته اند و به این مهم نمی پردازند که خود خداوند درقرآن درباره اش چه می گوید[201]

 

 

[صد و هفده]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

با سلام

شما اصل قرآن را رها کرده اید و به این موضوع پرداخته اید که ابو عمر و دیگران در باره قرائتهای قرآن چه گفته اند.

آیا شما حجت را در پذیرش قرآن را سخن آنها قرار داده اید یا نه خود گفته خداوند برای شما سند وحجت است ؟

آیا اگر آنها برخلاف آنچه گه الان درباره قرائتهای قرآنی گفته بودند باز می پذیرفتید ؟

قبلا گفتم که خود آیات قرآن بیانگر حقیقت است ولی شما چون آنها چنین گفته اند باور دارید ؟

اگر من هزار بار بگویم (واصی ) یا (وصی ) فرقی نمی کند در فهم آیه باز شما می پرسید کدام سخن خداوند است

ولی چون ابو عمر و امثال آنها می گویند فرقی ندارد می پذیرید

باز هم می گویم شما اصل قرآن را رها کردید و بدنبال این هستید که کوفه چگونه قرائت می کرده مدینه چگونه

حکایت محکم ومتشابهات است که از شما خواستم آیات متشابه را نشان دهی که باعث فتنه می شود خیال خودت را راخت کردی و تمام آیات قرآن را متشابهات دانستید چو ن به شما گفته اند متشابهات پاره ای از آیات قرآن است ولی وقتی موقعه عمل به میان می آید همانهایی که گفته اند متشابهات از قرآن هستند از بردن نام آن آیات درمانده می شوند و هرکس آیه ای را متشابه می دانند

این بخاطر این است که برای فهم آیات بدنبال این هستند که دیگران چه گفته اند و به این مهم نمی پردازند که خود خداوند درقرآن درباره اش چه می گوید

دوست گرامی، برعکس نسبتی که میدهید نقطه شروع من و تمرکز من(در حد وسع) بر آیات قرآن کریم است، هم در تعدد قرائات و هم در محکم و متشابه، میگویید نه! پس این دو آیه را برای من ترجمه کنید تا بحث را ادامه دهیم:

15|87|ولقد آتيناك سبعا من المثاني والقرآن العظيم[202]

39|23|الله نزل أحسن الحديث كتابا متشابها مثاني تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم وقلوبهم إلى ذكر الله ذلك هدى الله يهدي به من يشاء ومن يضلل الله فما له من هاد[203]

طبق گفته خودتان فقط ترجمه کنید و کار با عمر و بکر نداشته باشید، فقط با کلام خداوند متعال کار داشته باشید.

 

 

[صد وهجده]

سلام علیکم

بنده مدتی اینجا نیامده بودم و خبردار شدم که وارد بحث اعجاز شده اید دوباره مراجعه کردم

دیدم متاسفانه این بار یک نفر جدید به نام «کنجکاو۱» پیدا شده که بحث را به بیراهه برده است. بنده از ایشان تقاضا می کنم بحثهای

قبلی شما را به تفصیل بخواند و دوباره بحثهای قبلی را تکرار نکند

از شما هم می‌خواهم بحث اعجاز را ادامه دهید

در ادامه هم سوالاتی ناظر به بحث اعجاز مطرح می‌کنم که اگر صلاح دانستید اینها را شرح بدهید

اما اگر همین سوالات هم سیر اصلی بحث شما را به هم می زند به همان سیر ادامه دهید[204]

 

 

[صد و نوزده]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

آیا تفاوت هویت شخصی با هویت شخصیتی در چیست؟ هویت شخصی، جزئی حقیقی است، مثل زید، که جایی برای خود در مختصات فیزیکی دارد، میتوان در دستگاه مختصات فضازمان، آن را نشان داد، اگر بگوییم «اولین سخنرانی استاد فیزیک ما، در فلان روز، راجع به قانون اول نیوتن بود» این اولین سخنرانی، هویت شخصی جزئی دارد، و تمام لحظاتش و کلماتش را میتوان در مختصات فضازمان نشان داد، اما اگر بگوییم «مقاله اول استاد فیزیک ما، که در فلان تاریخ نوشته، راجع به قانون اول نیوتن است» و سپس کاشف عمل آید که استاد ما وقتی تایپ میکرده، دقیقا همزمان وقتی انگشتش روی یک دکمه کیبورد میخورده، در چندین فایل در چندین کامپیوتر همزمان تایپ می‌شده است، حال آیا این مقاله اول استاد ما، یک هویت مشخص برای خودش دارد یا ندارد؟ آیا یک امر کلی است یا جزئی؟ چه کسی میپذیرد که مقاله اول نوشته شده توسط استاد ما امری کلی باشد؟ استاد امر کلی نوشته است؟! و اگر جزئی است چگونه یک جزئی میتواند همزمان در چندین فایل موجود شده باشد؟ آیا یک زید همزمان میتواند چندین زید باشد؟

آیا صحیح است بگوییم تفاوت اولین سخنرانی با اولین مقاله، تفاوت شخص و شخصیت است؟ شبیه تفاوت زید با شرکتی که زید ثبت داده و مدیر آنست؟ آیا اگر بگوییم «اولین باری که حافظ این قصیده را خوانده» با اینکه بگوییم «اولین قصیده که توسط حافظ سروده شده» تفاوت نیست؟ اولین باری که حافظ این قصیده را خوانده، هویت واحد شخصی و جزئی حقیقی دارد، و ما فعلا نمیتوانیم به آن دسترسی داشته باشیم، اما اولین قصیده‌ای که حافظ سروده، هویت واحد شخصیتی دارد و هر چند کلی نیست اما جزئی حقیقی هم نیست، و ما در هر زمان و مکان میتوانیم به او از طریق نسخه‌های او دسترسی داشته باشیم.

آیا اولین قصیده سروده حافظ، که اکنون برای ما، در ضمن هر کتاب دیوان حافظ و هر چاپ مختلف، هویت خاص خود دارد، قبل از اینکه حافظ بسراید هم این هویت را داشته است؟ واضح است که پدیده سرودن، سبب این هویت شخصیتی برای اولین قصیده است، اما اولین عدد زوج که هویت خاص دارد هرگز در گرو یک پدیده فیزیکی نیست، اینطور نیست که قبل از یک زمان فیزیکی، اولین عدد زوج، نبود، و پس از آن، هویت خاص خود پیدا کرد، اما اولین قصیده حافظ، پس از یک زمان خاص، هویت

 خاص خود را پیدا کرده است.

سنخ هویت اولین قصیده حافظ، هویت شخصیتی پسین است.

تبیین خوبی بود برای درک هویت قرآن

اما در این توضیح، هنوز مفهوم پسین برایم حل نشد

مثالی که برای پیشین زده بودید مثال هویت کلی نوعی بود نه هویت شخصیتی:

نقل قول:

اما اولین عدد زوج که هویت خاص دارد هرگز در گرو یک پدیده فیزیکی نیست، اینطور نیست که قبل از یک زمان فیزیکی، اولین عدد زوج، نبود، و پس از آن، هویت خاص خود پیدا کرد، اما اولین قصیده حافظ، پس از یک زمان خاص، هویت خاص خود را پیدا کرده است.

آن مقدار که حقیر می فهمم اعداد هویتشان نوعی است. قید اولین عدد چون ناظر به امر اساسا ماهوی است آن را به شخص و جزیی تبدیل نمی کند.

آیا کلمه «پسین» نکته خاصی دارد که به هویت شخصیتی اضافه کرده‌اید؟ یعنی آیا هویت شخصیتی پیشین هم داریم؟

در واقع این اشکال مبتنی بر بحثی است که قبلا در تاپیکهای دیگر ارائه فرموده بودید درباره اینکه حتی خود «زید» هم طبیعت دارد؛ ‌یعنی طبیعت شخصیه دارد که با طبیعت نوعیه (مفاهیم کلی) متفاوت است؛ و این طور که دارم می‌فهمم الان دارید طبیعت شخصیه را دو قسم می‌کنید: هویت شخصی و هویت شخصیتی؛ هویت شخصی آن طبیعتی است که در زمان تحقق خارجی (وجود عینی) فقط یک مصداق دارد؛ اما هویت شخصیتی طبیعت شخصی‌ای است که در ظرف وجود خارجی مصادیق متعدد (یا به تعبیر بهتر مجالی متعدد) می‌تواند داشته باشد که اینجا بود که مفهوم پسین را نفهمیدم (چون برای مقابلش یعنی پیشین هیچ تصوری ندارم[205])

 

 

[صد و بیست]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

تحلیل هویت‌های شخصیتی پسین، میتواند بسیار غامض و پیچیده باشد، بخصوص هویت‌هایی که از پشتوانه زبان برخوردار هستند، زبان(Language) غیر از کلام(Speech) است، زبان منبع تولید کلام است، هر چند خود زبان مثل زبان فارسی، هویت شخصیتی پسین دارد، اما کلام(سخن،گفتار) فارسی که از زبان فارسی تولید میشود محتاج تحلیل جداگانه از هویت شخصیتی پسین خود است.

مقدمات دیگری هست که اگر بخواهم به آنها بپردازم از اصل نکته‌ای که راجع به اعجاز قرآن کریم و تحدی آن است باز میمانم، و اگر فرصت شد بعدا نکات دیگر را بررسی میکنیم.

نکته اصلی که میخواهم عرض کنم اینکه تحدی قرآن کریم در مقابل جن و انس، یک تحدی لایه‌ای است، تحدی، یک رمز اصلی و لایه مرکزی دارد، و آن اصل است، تحدی به هویت شخصیتی قرآن کریم است، اما از آنجا که هویت شخصیتی، شئون بسیار زیادی دارد، این تحدی اصلی و مرکزی، خود را در لایه‌های دیگر هم نشان میدهد.

در چند پست قبلی عرض کردم که وقتی قرآن جن و انس را دعوت میکند که همکاری کنند و پشت در پشت یکدیگر بیایند تا مثل قرآن بیاورند، تمام هویت قرآن را مورد تحدی قرار میدهد، یعنی تحدی را متوجه لایه مرکزی و اصلی میکند:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا

ترجمه کاویانپور:

بگو، اگر انسانها و جنيان همه جمع شوند و بخواهند نظير اين قرآن را بياورند، هرگز نمیتوانند نظير آن را بياورند، هر چند به همديگر كمك كنند.

در این آیه از یک واقعیت سخن میگوید، اما در بعض آیات دیگر که با مخاطب محاجه میکند، هر چند نام از سوره میبرد اما آن را مقدمه اشاره به رمز اصلی تحدی قرار میدهد:

11|13|أم يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، فإلم يستجيبوا لكم فاعلموا أنما أنزل بعلم الله وأن لا إله إلا هو فهل أنتم مسلمون

يا اينكه مى‏گويند: (قرآن) ساخته و پرداخته خود اوست. بگو، پس شما هم با كمك كسانى كه توانايى دارند (و اهل علم و دانشند) ده سوره نظير آن ساخته‏‌ها را بدون وحى خدا بياوريد، اگر شما راست مى‏گوييد. (13) و اگر آنها نتوانستند جواب شما را بدهند، بگو، پس بدانيد كه (اين كتاب) تنها بعلم خدا نازل شده است و بدانيد جز او هيچ معبودى نيست. با اينحال آيا شما اسلام را خواهيد آورد؟ (14)

به فاء «فاعلموا انما انزل بعلم الله» دقت کنید، میفرماید اگر نتوانستید پس بدانید که این به علم خدا نازل شده، خدا و علم خدا، یعنی چه؟ یعنی جن و انس و… همگی جمع شوند، مخلوق هستند، خدا نیستند، مبدء تکوین نیستند، احاطه به همه چیز ندارند، پس نمیتوانند مثل قرآن که آیینه تمام نمای علم خدا و مبدء مطلق است بیاورند، پس قرآن از آن حیث که هویتش، تدوین تمام تکوین است، مورد تحدی است، نه اینکه مثلا فصاحت و بلاغتش محور تحدی باشد.

و همچنین این آیات بعدی را ملاحظه کنید، چند ترجمه که نگاه کردم هیچکدام «تفصیل الکتاب» را درست ترجمه نکردند:

10|37|وما كان هذا القرآن أن يفترى من دون الله ولكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ، أم يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين

ترجمه كاويانپور:

و اين قرآن كتابى نيست كه بتوان آن را بغير خدا نسبت داد (كلام خداست) و كتاب آسمانى پيشين را تأييد و تصديق ميكند و آن را بتفصيل بيان ميدارد. هيچ شك و ابهامى در آن نيست كه از جانب پروردگار عالميانست. (37) آيا ميگويند: كه آن ساختگى است؟ بگو، اگر راست مى‏گوييد و در اين گفتارتان صادقيد، سوره‏‌اى نظير (يكى از سوره‏‌هاى) آن بياوريد و غير از خدا از هر كسى ميخواهيد و ميتوانيد كمك بگيريد. (38) (چنان نيست كه ميگويند) بلكه چيزى را تكذيب ميكنند كه معلوماتى درباره آن ندارند و حقيقت آن را درك نكرده‌‏اند. گذشتگان آنان نيز (آيات خدا و پيامبران او را) تكذيب كردند. پس بنگر سرانجام كار ستمكاران چگونه بود. (39)

به عبارت: «لم یحیطوا بعلمه» نگاه کنید، میفرماید سنخ علم قرآن، سنخ علمی است که تمام ما سوی الله را یارای احاطه به علم آن نیست، چرا؟ چون علم خداست، و غیر خدا ممکن نیست به علم خدا احاطه پیدا کند.

همچنین دقت بفرمایید در: «بسورة مثله» ابتدا «هذا القرآن» دارد و ضمیر ه در «مثله» به قرآن برمیگردد، نه به سوره که مؤنث است، و این نکته را در چند پست قبل عرض کردم که اگر به سوره تحدی میشود، به خود سوره نیست، بلکه به عنوان سوره‌ای از قرآن، مورد تحدی است، تحدی اربیتالی و لایه‌ای است، یعنی سوره به عنوان عضوی و جزئی از کل مورد تحدی است، و این نکته مهمی است که لوازم زیادی دارد، و اگر در الفاظ قرآن، در معارف توحیدی قرآن، در پیام محوری قرآن، در انگیزش دار بودن پیام محوری قرآن، در فصاحت و بلاغت و بیان قرآن، در دخالت صرف در ناتوانی مورد تحدی قرآن، در اخبار به غیب قرآن، در نظم ریاضی قرآن، و.. ادعای معجزه بودن قرآن شود، همگی باید با ملاحظه لایه مرکزی تحدی، یعنی تدوین تکوین بودن قرآن، فهم شود.

و متاسفانه ترجمه‌ها عبارت «و تفصیل الکتاب» را دقیق معنا نکردند، واژه «الکتاب» لغت خاص خود در فرهنگ قرآن کریم دارد، الکتاب یعنی جملگی کتاب، همه کتاب، نه هر کتاب آسمانی یا…، قرآن باز شده همه کتاب است، که این مطلب مجال بیشتری نیاز دارد اگر توفیق بود ان شاء الله تعالی

بعد از اینجا بود که بحث شما کاملا به بیراهه کشیده شد.

اگر ادامه این بحث بدون پاسخ به سوال قبلی بنده میسر است همین را ادامه دهید بیشتر ممنون می شوم

ضمنا یک سوال هم دارم که اگر فکر می کنید بعدا به آن می پردازید فعلا صرف نظر کنید اما ممنون می شوم در روند بحثتان آن را هم پاسخ دهید:

اینکه قرآن کریم تدوین تکوین و بیان همه چیز است را بر اساس آیات خود قرآن و نیز روایات اهل بیت بخوبی می شود قبول کرد
اما برای بحث اعجاز، شما این را لایه مرکزی رمز تحدی اعجاز می دانید. بنده قبول دارم منطقا این لایه مرکزی باشد. اما برای تحدی چگونه می توان این مدعا را اثبات کرد؟

یعنی ما چگونه برای خصم که هنوز قرآن را قبول نکرده می توانیم اثبات کنیم که قرآن تدوین تکوین است که او به عجز خود پی ببرد. اینکه قرآن خودش این را گفته که مصادره به مطلوب خواهد شد[206]. [207]

 

 

[صد و بیست و دو]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

https://www.aparat.com/v/Y0FKz/%D8%A…B3%D8%AA%D8%9F
البته از این مراجعه در طول تاریخ زیاد بوده اند که حقیقت آیات قرآن را رها کرده و به حدس و گمانها روی آورده اند که این جناب یحی زاده و امثال آن معتقد هستند

در جواب این شخص اگر کلیپ را ببینید این روحانی به مطالب خوبی اشاره دارند که متاسفانه اکثر مذاهب به خلاف آن مغتقد هستند که آنهم کتابت و جمع آوری قرآن در زمان خود رسول الله بوده نه در زمان خلافای بعد از رسول

نقل قول:

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

سلام علیکم

بنده مدتی اینجا نیامده بودم و خبردار شدم که وارد بحث اعجاز شده اید دوباره مراجعه کردم
دیدم متاسفانه این بار یک نفر جدید به نام «کنجکاو۱» پیدا شده که بحث را به بیراهه برده است. بنده از ایشان تقاضا می کنم بحثهای قبلی شما را به تفصیل بخواند و دوباره بحثهای قبلی را تکرار نکند

از شما هم می‌خواهم بحث اعجاز را ادامه دهید

در ادامه هم سوالاتی ناظر به بحث اعجاز مطرح می‌کنم که اگر صلاح دانستید اینها را شرح بدهید

اما اگر همین سوالات هم سیر اصلی بحث شما را به هم می زند به همان سیر ادامه دهید

با سلام جناب hosein فکر نمی کنم بحث را به بیراه کشانده باشم این تایپیک درباره قرآن است و من هم سخنی از یک روخانی که در کلیپی که آوردم شنیدم که می گفت قران کلام رسول است نه کلام الله به همین خاطر از جناب حسین که به مذهب و عقیده شیعه آگاهی دارند و هم از ادب خوبی درگفتمان برخوردار هستند سول پرسیدم که آیا چنین عقیده ای صحیح است یا نه ؟

اگر جناب حسین خود بخواهد که ادامه ندهم حتما این کارا می کنم

بالاخره بعداز هر جوابی سوال دیگری پیش می آید که ادب حکم می کند جوابگو باشیم

در ضمن فکر نمی کنم از شما جدید ترباشم دراین تالار[208]

 

 

[صد و بیست و سه]

[هویت شخصیتی پیشین؛ هویت کلی نوعی]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

اما در این توضیح، هنوز مفهوم پسین برایم حل نشد

مثالی که برای پیشین زده بودید مثال هویت کلی نوعی بود نه هویت شخصیتی:

آن مقدار که حقیر می فهمم اعداد هویتشان نوعی است. قید اولین عدد چون ناظر به امر اساسا ماهوی است آ» را به شخص و جزیی تبدیل نمی کند.

آیا کلمه «پسین» نکته خاصی دارد که به هویت شخصیتی اضافه کرده‌اید؟ یعنی آیا هویت شخصیتی پیشین هم داریم؟

سلام علیکم

شاید بتوان گفت که هویت شخصیتی پیشین با هویت کلی نوعی تفاوت دارد، چون کلی نوعی هر چند مصداق نداشته باشد و یا حتی ممتنع المصداق باشد اما قوام نوعیت او به فرض مصداق است، ما لا یمتنع فرض صدقه علی کثیرین، و لذا در مواردی که ذهن اصلا ملاحظه صدق بر مصداق نمیکند، شاید مناسب باشد به جای اینکه او را کلی ببینیم، دارای شخصیت مورد توجه و عنایت عقل ببینیم، هرچند شخص به معنای معروفش نیست، یعنی طبیعت شخصیتی یا هویت شخصیتی دارد.

و عدد هر چند در کتب کلاسیک به عنوان نوع شناخته میشود، کل عدد نوعٌ برأسه، اما شاید ریخت هویتی او بیشتر نزدیک به هویت شخصیتی باشد تا هویت کلی نوعی، چرا؟ مثالی عرض میکنم تا مقصودم واضح شود: میگوییم «اولین عدد اول پس از بزرگترین عدد اول که امروز بشر میشناسد» ملاحظه فرمایید که این عدد فعلا برای بشر معلوم نیست، ولی به برهان میدانیم که هست، نکته اینجاست که به محض اینکه عرض کردم میدانیم هست، ذهن شما سراغ چیزی نرفت که میخواهید فرض مصداق برای او بکنید، بلکه ذهن متوجه یک چیز، دقیقا یک چیز شد، (چیز ریاضی)، بدون اینکه محتاج فرض صدق برای او باشد، این مثال را برای مجهول زدم تا بیشتر جنبه شخصیتی او نمود پیدا کند، و گرنه همان مثال: «اولین عدد زوج» هم ذهن سراغ فرض دو کتاب و دو انسان و اینها نمیرود، و این سخن هر چند در مثل انسان هم میتوان گفت، اما انسان پس از اینکه افرادش معدّ برای ذهن شدند، از آنها به قولی تجرید میشود، و لذا به رنگ کلیت بیشتر جلوه دارد تا هویاتی که اصلا مصادیق نقش اعداد در درک آنها ندارند.

و مثالهای دیگر هم میتوان برای هویات شخصیتی پیشین پیدا کرد، مثل استلزامات، خواه مثل «لو کان فیهما[209]»، و یا «اگر انسان در حال کتابت باشد متحرک الاصابع است»

 

 

 

[صد و بیست و چهار]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

یعنی ما چگونه برای خصم که هنوز قرآن را قبول نکرده می توانیم اثبات کنیم که قرآن تدوین تکوین است که او به عجز خود پی ببرد. اینکه قرآن خودش این را گفته که مصادره به مطلوب خواهد شد.

این موضوع دقائقی دارد که مجال بیشتری میخواهد، و نیاز به مقدماتی است، اما فعلا به طور اختصار عرض میکنم که تحدی به هویت قرآن است، نه به رمز اعجاز آن، یعنی رمز اعجاز هر چه باشد آنچه تحدی به آن صورت میگیرد این است که مثل قرآن آورده شود، و توضیح بیشتر را بعدا تذکر دهید.

 

 

[صد و بیست و پنج]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

اگر جناب حسین خود بخواهد که ادامه ندهم حتما این کارا می کنم

بنده به عنوان دوست ناقابل شما، هر چه بفرمایید خوشحال میشوم، حال اگر جوابی داشته باشم عرض میکنم، و گرنه صبر میکنم تا به کمک همدیگر و به مدد الهی به جواب دست پیدا کنیم إن شاء الله تعالی .

 

 

[صد و بیست و شش]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

این موضوع دقائقی دارد که مجال بیشتری میخواهد، و نیاز به مقدماتی است، اما فعلا به طور اختصار عرض میکنم که تحدی به هویت قرآن است، نه به رمز اعجاز آن، یعنی رمز اعجاز هر چه باشد آنچه تحدی به آن صورت میگیرد این است که مثل قرآن آورده شود، و توضیح بیشتر را بعدا تذکر دهید.

بله تحدی به هویت قرآن است و ما می‌خواهیم ببینیم دقیقا قرآن چه هویتی دارد که به خاطر برخورداری از آن هویت نمی توان مثل آن را آورد.

مثال بدن و انگشت که زدید خیلی مثال خوبی بود.

یعنی حتی اگر تحدی به یک سوره باشد؛ باز بما انه سوره من القرآن است؛‌ و اگر رمز اصلی تحدی (به قول شما لایه مرکزیش) تدوین تکوین است؛‌پس در همان یک سوره هم از این حیث که تدوین تکوین است (آن هم به نحو هولوگرامی) تحدی شده نه از این جهت که مثلا یک امر بلاغی؛‌یا یک اخبار به غیب یا یک نکته معارفی یا هر چیز فوق العاده دیگری در آن سوره هست.

در واقع من از فرمایشات شما این طور فهمیدم که ادله ای که برای اثبات اعجاز قرآن از زاویه بلاغت و … ارائه شده، اگر به نحوی بر همین تدوین تکوین بودن قرآن تکیه نکند ادله قابل مناقشه‌ای است.

خوب؛ عرض حقیر این است که اگر این مدعا قبول شود که «قرآن تدوین تکوین است و به نحو هولوگرامی در مصاحف تجلی کرده» آنگاه به نحو پیشینی همه می فهمند که امکان مثل آن آوردن (ولو مثل یک سوره وحتی یک آیه) محال است. (دیگر حتی نیاز نیست شاهد بلاغی و … بیاوریم و سراغ لایه‌های بعدی برویم) اما تمام بحث در همان مدعاست؛ یعنی چگونه کسی که هنوز قرآن را قبول ندارد می توان متقاعد کرد که «هویت قرآن تدوین تکوین است»؟

صرف اینکه خودش گفته که دلیل نمی‌شود.

منطقا هم من هیچ راهی ندارم که بتوانم بفهمم چگونه ممکن است که یک ایکس باشد که تدوین تکوین باشد (زیرا کسی می‌تواند این را بفهمد که به کل تکوین و نظام نفس الامر احاطه داشته باشد) بله در کلمات معصومین احادیثی مثل جری جمیع الاشیاء علی السبع و … بود که خبر می‌دهد از نظام اصلی تکوین؛ اما قبول همین سخن را بما انه معصوم گفته می توان قبول کرد. و برای کسی که قرآن با او تحدی می کند اعتبار معصوم اول محل بحث است.

یعنی اگر همه اشیاء بر مدار سبع باشند

و اگر قرآن هولوگرامی باشد و

اگر قرآن سبع مثانی باشد

و …

آنگاه قرآن تدوین تکوین است

اما همه اینها اگرهایی است که محل انکار خصم است

شما در پاسخ من فرمودید

تحدی به هویت قرآن است، نه به رمز اعجاز آن،

اگر فهم هویت قرآن در گروی فهم رمز اعجاز قرآن است (که قبلا فرموده بودید) این عبارت « تحدی به هویت قرآن است، نه به رمز اعجاز آن،» چه معنایی دارد؟

مخاطب طبق توضیح شما باید «هویت قرآن» را بشناسد؛ یعنی باید رمز اعجاز را مخاطب بداند (یعنی وجود این رمز در موضوع مورد تحدی را اذعان کند و به قول شما هویت قرآن را با این رمز بشناسد) تا بتواند بفهمد که نمی تواند اقدام به آوردن مثل کند. همان مثال بدن که فرمودید. تا کسی رمز تحدی به بدن را نفهمد فکر می کند ساختن یک ربات می تواند ارائه مثلی برای بدن باشد.

دانستن این رمز برای مخاطب، به صرف ادعای خود قرآن که حاصل نمی‌شود. یعنی مخاطب باید شواهد کافی برایش ارائه شود که اذعان کند هویت قرآن همین تدوین تکوین بودن است.

سوال من این است آیا چنین شواهدی اصلا به نحو برون دینی قابل اقامه است؟ وقتی که هیچکس (غیر معصوم) به کل نظام تکوین احاطه ندارد چگونه می‌تواد متقاعد شود که مثلا بر مدار سبع بودن قرآن شاهدی است برای اینکه تدوین تکوین است.
و اگر امکان ارائه هیچ شاهد برون دینی‌ای بر این مدعا نیست آیا پرونده بحث تحدی به قرآن عملا بسته نمی‌شود[210]؟

 

 

 

[صد و بیست و هفت]

در اصل توسط کنجکاو1 نوشته شده است

با سلام جناب hosein فکر نمی کنم بحث را به بیراه کشانده باشم این تایپیک درباره قرآن است و من هم سخنی از یک روخانی که در کلیپی که آوردم شنیدم که می گفت قران کلام رسول است نه کلام الله به همین خاطر از جناب حسین که به مذهب و عقیده شیعه آگاهی دارند و هم از ادب خوبی درگفتمان برخوردار هستند سول پرسیدم که آیا چنین عقیده ای صحیح است یا نه؟

اگر جناب حسین خود بخواهد که ادامه ندهم حتما این کارا می کنم

بالاخره بعداز هر جوابی سوال دیگری پیش می آید که ادب حکم می کند جوابگو باشیم

در ضمن فکر نمی کنم از شما جدید ترباشم دراین تالار

بنده قصد جسارت به شما را نداشتم

آن مقدار که من می فهمم عنوان بحث و سیری که ایشان داشته‌اند به سوال شما ربطی نداشت

متاسفانه مشکل ما دقیقا با همین ادب بسیار زیاد کاربر hosyn است.

شما همین تاپیک را از اول تا اینجا نگاه کنید و ببینید چند بار از خط سیر اصلی اش دور شده است.

بعد خودتان قضاوت کنید که آیا سوالات شما در راستای همان خط سیر قبلی بود یا خروج از آن؟

شما چندین بار ایشان را به قول به تحریف متهم کردید در حالی که هم عنوان بحث و هم سیر بحث نشان می داد که موضع ایشان چیست.
چندین بار سوال ایشان را جواب ندادید و دوباره بحث خود را تکرار کردید و به ایشان اتهاماتی زدید که اگر بحثهای قبل را با دقت می خواندید می دیدی لااقل آن اتهامات به موضع ایشان نمی خورد. ایشان مبنای خاصی در بحث قرائات دارند که در همین بحثهای این تاپیک تاحدود زیادی معلوم شده است.

من خودم دارم با ایشان بحث می کنم و قطعا ایشان را معصوم نمی دانم. اما وقتی می بینم که سوالات شما بخوبی نشان می دهد که بحثهای قبلی را نخوانده اید و ایشان هم با آن ادب و بزرگواری خاص خود باز به جواب شما می پردازند به نظرم حق دارم که معترض باشم که بالاخره بحثی که شروع شد به کجا رسید و چرا به بیراهه می رود؟

در هر صورت اگر لحن بنده موجب رنجش شما شده پوزش می خواهم.

ولی فکر می کنم انصاف این است که وقتی در وسط یک گفتگوی جمعی وارد می شویم حداقل سابقه بحثها را با دقت بخوانیم و بحث را به تکرار نکشانیم و نیز از خط سیر اصلی اش بیرون نبریم[211].

 

 

[صد و بیست و هشت]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

تحدی به هویت قرآن است، نه به رمز اعجاز آن،

اگر فهم هویت قرآن در گروی فهم رمز اعجاز قرآن است (که قبلا فرموده بودید) این عبارت « تحدی به هویت قرآن است، نه به رمز اعجاز آن،» چه معنایی دارد؟

مخاطب طبق توضیح شما باید «هویت قرآن» را بشناسد؛ یعنی باید رمز اعجاز را مخاطب بداند (یعنی وجود این رمز در موضوع مورد تحدی را اذعان کند و به قول شما هویت قرآن را با این رمز بشناسد) تا بتواند بفهمد که نمی تواند اقدام به آوردن مثل کند. همان مثال بدن که فرمودید. تا کسی رمز تحدی به بدن را نفهمد فکر می کند ساختن یک ربات می تواند ارائه مثلی برای بدن باشد.

وقتی کسی بگوید مثل بدن بیاورید، یعنی همین بدنی که همگی آن را میشناسیم، اصلا نیازی نیست بگوییم از چه جهت مثل آن بیاورید، بلی وقتی کسی رباتی آورد و ادعا کرد که این مثل بدن است تازه اختصاصات و امتیازات و جنبه‌های بغرنج تفاوت بدن با یک ربات، خود را نمایان میکند، پس تا مثل نیامده، همین بس است که بگوییم مثلش بیاورید، و وقتی ادعا شد که مثل آن آمده، سراغ حیثیات تفاوت میرویم تا نشان دهیم که مثل او نیست، مثلا میگوییم بدن زمینه تولید مثل دارد و خودش سلول تناسل طبق پیچیده‌ترین ضوابط ژنتیک، تولید میکند، یا میگوییم بدن خواب میرود و رؤیای صادقه میبیند و چه آثار غیبی دارد، و…

ولی نکته ظریفی که اینجا هست و نظریه صرف را توضیح میدهد اینکه گاهی کسی که تحدی کرده مثل بدن بیاورید میبیند که میخواهند یک رباتی درست کنند و شرائط به گونه‌ای است که علم و عقل جمعی حاضرین نمیتواند تفاوت بدن را با آن ربات تشخیص دهد، اینجا از قدرت نفوذ خود استفاده میکند و نمیگذارد پروژه آنها به فرجام برسد، و این نه به خاطر این است که واقعا ربات، مثل بدن است و فقط او با رانت میخواهد پروژه آنها را تعطیل کند، بلکه به خاطر این است که عقل جمعی حاضرین قدرت فهم تفاوت بدن با ربات را ندارد.

ملاحظه کنید چقدر این تقریر از نظریه صرفه، تفاوت میکند با تقریر رایج که بگوییم هر چند آوردن مثل قرآن از حیث بلاغت و.. ممکن است ولی خداوند از قدرت خود استفاده میکند و نمیگذارد تحدی او شکست بخورد، در تقریری که عرض کردم، چون تحدی به هویت قرآن است پس واقعا آوردن مثل آن محال است، و فقط وقتی که ناظرین عاجز از فهم تفاوت هستند، خداوند برای حفظ آنها از گمراهی، از قدرت خود برای توقف پروژه مثل آوردن وهمی، جلوگیری میکند.

و لازم به ذکر نیست که مقصود از تحدی و آوردن مثل، صرف ادعا یا پروژه ابتر نیست، آیا خنده‌دار نیست عبارت کتاب نقد اعجاز قرآن که تازه منتشر شده و میگوید مثلا فرقان الحق را در این چند سال اخیر مثل قرآن آوردند! چندین سال قبل که فرقان الحق را دیدم شک نداشتم که خود نویسنده هم چند سال بعد حال ندارد بخواند، کجا اینجا نیاز است که خداوند طبق نظریه صرف اقدام کند؟! مثل قرآن باید پتانسیل حضور میدانی اجتماعی تاریخی خود را مثل قرآن نشان دهد، چقدر زندیق در طول تاریخ در بین فارسی زبانان بوده است، مگر قرآن زبان عربی نیست، آیا یک کتاب زیبای فارسی بیشتر میتواند در بین فارسی زبانان نفوذ داشته باشد یا یک کتاب عربی؟ آیا هیچ زندیق فارسی زبان، رقابت با این کتاب عربی کرده تا هم زبانی‌های خود را از قرآن جدا کند؟ زندیق به کنار، آیا مگر در زبان فارسی، مثل گلستان و بوستان و دیوان حافظ و مثنوی، در اوج زیبایی نیستند هم از حیث محتوی و هم از حیث زبان؟ آیا قرآن فراموش شده است؟ آیا با تلاشهایی که خود تلاش کنندگان میدانند چه میگویم، توانستند یکی از این کتب اوج ادبی را در بین هم زبانی‌های خود رقیب قرآن کنند؟ خداوند غیر حکیمانه از قدرت خود استفاده نمیکند.

 

 

[صد و بیست و نه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

وقتی کسی بگوید مثل بدن بیاورید، یعنی همین بدنی که همگی آن را میشناسیم، اصلا نیازی نیست بگوییم از چه جهت مثل آن بیاورید، بلی وقتی کسی رباتی آورد و ادعا کرد که این مثل بدن است تازه اختصاصات و امتیازات و جنبه‌های بغرنج تفاوت بدن با یک ربات، خود را نمایان میکند، پس تا مثل نیامده، همین بس است که بگوییم مثلش بیاورید، و وقتی ادعا شد که مثل آن آمده، سراغ حیثیات تفاوت میرویم تا نشان دهیم که مثل او نیست.

در این بیان شما به نظر می‌رسد بار استدلال بر دوش مخاطب قرار داده شده است.

من همیشه برای خودم سوال بود که وقتی می گویند مثل قرآن را بیاورید چگونه چیزی باید بیاوریم تا بتواند مثل قرآن باشد؟

الان شما می فرمایید این مهم نیست.

خوب حالا اگر من مثلا ملای رومی بود و مثنوی را می آوردم و می گفتم این مثل قرآن است (که او در مقدمه مثنوی غیرمستقیم چنین ادعاهایی کرده و اوصاف قرآن (لا یاتیه الباطل من بین یدیه لا من خلفه؛ و …) را در وصف کتاب خود گفته است؛ آنگاه از نظر مخاطبان چه باید می کردند؟

قبول دارم که تاریخ نشان داد که جایگاهی که قرآن حتی در فارس زبانان پیدا کرده مثنوی پیدا نکرده؛ اما آیا این واقعا دلیل می‌شود؟

صرف اینکه طرفداران یک چیز زیادتر شوند که دلیل حقانیت و حتی برتری واقعی او نمی شود.

به علاوه حتی به فرض که اقبال عمومی علامت برتری باشد؛ اما همین هم باز محل بحث است؛‌یعنی فرض کنید من ملای رومی هستم و الان مثنوی را آوردم و ادعا کردم این مثل قرآن است. آیا باید چند قرن بگذرد تا معلوم شود قرآن بالاتر از مثنوی است؟

من نظر شخصی خودم در پاسخ به اشکالات فوق این بود که اساسا (با توجه به بحث علامه ذیل آیات محکم و متشابه که ایشان یکی از وجوه وجود متشابه در قرآن را تفاوت درک انسانها می داند که موجب می شود آیه ای برای یکی محکم و برای دیگری متشابه باشد) شاید یک اشتباهی که در بحث اعجاز رخ داده این است که افراد متناسب با سطوح درک خود ممکن است چیزی برایشان اعجاز قلمداد شود (اعجاز یعنی صدور این از دیگری -چه خودش چه هرکس دیگر- را محال عقلایی (نه محال عقلی ریاضی) بداند نه اینکه فقط زیبایی فوق العاده را اذعان کند) که کس دیگری با سطح دیگری چیز دیگری را اعجاز ببیند و خطاست که انتظار داشته باشیم یک استدلال ریاضی وار برای اعجازیافت شود که برای همگان یکسان جواب دهد.

در واقع در بحث اعجاز از دو جهت از فضای استدلال ریاضی باید فاصله بگیریم:

یکی از حیث استحاله وقوع آن از غیر (که استحاله ریاضی نیست بلکه استحاله عقلایی است

و دوم از حیث اقناع گری مخاطب؛ که همه را به یکسان اقناع نمی کند

بر این اساس چه بسا بتوان دفاع کرد که قرآن از همه وجوه اعجاز دارد اما غالبا هر کسی فقط یک وجه از این وجوه اعجاز را درک می کند و همین وجه برای اذعان وی به صدق نبی کافی است.

با این بیان شاید بتوانم از سخن شما این گونه دفاع کنم که درک اعجاز اساسا یک امر شخصی است؛ همان گونه که ایمان آوردن یا نیاوردن هم اساسا یک امر شخصی است (منظورم به معنای حقوق شخصی نیست و کسی این را با آن بحث نادرستی که می گویند دینداری جزء‌حقوق شخصی است و نباید در حقوق عمومی مطرح شود خلط نکند)؛‌بلکه منظورم ماهیت ایمان آوردن است که خود شخص باید در این زمینه به نتیجه برسد. یعنی هرکس باید ببیند آیا می تواند مثل قرآن (به هر معنایی از مثل که به نظر او ارزش بحث کردن دارد) بیاورد یا خیر؛ آنگاه هرکس می یابد که واقعا برای او از یک جنبه اعجاز دارد. و جمع این مطلب با کلام شما این می شود که حالا اگر فرد سوءاستفاده گری (مثل مسیلمه کذاب) ادعا کرد این چیزی که من آوردم مثل قرآن است اینجا عرف عقلا باید قضاوت کند. یعنی هر عاقلی کلاه خود را قاضی کند که آیا واقعا قرآن برتر است یا این؟

البته اقرار می کنم که این پاسخی که دادم هنوز چندان به دل خودم نمی چسبد[212].

 

 

[صدو سی]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

در این بیان شما به نظر می‌رسد بار استدلال بر دوش مخاطب قرار داده شده است.

کدام نوع استدلال و کدام نوع مخاطب؟ این بحث را نگه داشته باشید تا به تفصیل راجع به آن گفتگو کنیم.

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

من همیشه برای خودم سوال بود که وقتی می گویند مثل قرآن را بیاورید چگونه چیزی باید بیاوریم تا بتواند مثل قرآن باشد؟

الان شما می فرمایید این مهم نیست.

خوب حالا اگر من مثلا ملای رومی بود و مثنوی را می آوردم و می گفتم این مثل قرآن است (که او در مقدمه مثنوی غیرمستقیم چنین ادعاهایی کرده و اوصاف قرآن (لا یاتیه الباطل من بین یدیه لا من خلفه؛ و …) را در وصف کتاب خود گفته است؛ آنگاه از نظر مخاطبان چه باید می کردند؟

قبول دارم که تاریخ نشان داد که جایگاهی که قرآن حتی در فارس زبانان پیدا کرده مثنوی پیدا نکرده؛ اما آیا این واقعا دلیل می‌شود؟

مثال خوبی زدید، مولوی اگر در مقدمه «لا یاتیه الباطل» میگوید قبل آن «کشّاف القرآن» گفته است، یعنی نه تنها ادعای مثل قرآن آوردن نکرده بلکه ادعای فهم قرآن کرده تا بیشتر مضامین قرآن را نزد مردم توضیح دهد، و همه میدانند و گفته که شاگرد شمس است، و میگوید بدون استاد کسی، کسی نمیشود، بعد میگوید استثناء است که کسی مثل پیامبر ص استاد نداشته باشد، جسم حضرت ص را جان میشمارد و خودش را اهل تن و محتاج واسطه و استاد:

هر که گیرد پیشه‌ای بی‌اوستا

ریش‌خندی شد بشهر و روستا

جز که نادر باشد اندر خافقین

آدمی سر بر زند بی والدین

مال او یابد که کسبی می‌کند

نادری باشد که بر گنجی زند

مصطفایی کو که جسمش جان بود

تا که رحمن علم‌القرآن بود

اهل تن را جمله علم بالقلم

واسطه افراشت در بذل کرم

و چه جالب خود مولوی همین قضیه اعجاز قرآن کریم و تحدی را به عصای حضرت موسی ع تشبیه کرده، آیا چگونه بهتر از این دفاع کند از تحدی قرآن؟(راجع به لو أن قرآنا سیرت به الجبال.. بیشتر سخن خواهم گفت ان شاء الله):

مصطفی را وعده کرد الطاف حق

گر بمیری تو نمیرد این سبق

من کتاب و معجزه‌ت را رافعم

بیش و کم‌کن را ز قرآن مانعم

من ترا اندر دو عالم حافظم

طاعنان را از حدیثت رافضم

کس نتاند بیش و کم کردن درو

تو به از من حافظی دیگر مجو

رونقت را روز روز افزون کنم

نام تو بر زر و بر نقره زنم

منبر و محراب سازم بهر تو

در محبت قهر من شد قهر تو

نام تو از ترس پنهان می‌گوند

چون نماز آرند پنهان می‌شوند

از هراس وترس کفار لعین

دینت پنهان می‌شود زیر زمین

من مناره پر کنم آفاق را

کور گردانم دو چشم عاق را

چاکرانت شهرها گیرند و جاه

دین تو گیرد ز ماهی تا به ماه

تا قیامت باقیش داریم ما

تو مترس از نسخ دین ای مصطفی

ای رسول ما تو جادو نیستی

صادقی هم‌خرقهٔ موسیستی

هست قرآن مر تو را همچون عصا

کفرها را در کشد چون اژدها

تو اگر در زیر خاکی خفته‌ای

چون عصایش دان تو آنچ گفته‌ای

قاصدان را بر عصایش دست نی

تو بخسپ ای شه مبارک خفتنی

تن بخفته نور تو بر آسمان

بهر پیکار تو زه کرده کمان

لطیفه: در بیت سوم، خداوند متعال رافض شده!

 

 

[صد و سی و یک]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

در این بیان شما به نظر می‌رسد بار استدلال بر دوش مخاطب قرار داده شده است.

من همیشه برای خودم سوال بود که وقتی می گویند مثل قرآن را بیاورید چگونه چیزی باید بیاوریم تا بتواند مثل قرآن باشد؟

الان شما می فرمایید این مهم نیست.

خوب حالا اگر من مثلا ملای رومی ….. اما آیا این واقعا دلیل می‌شود؟ صرف اینکه طرفداران یک چیز زیادتر شوند که دلیل حقانیت و حتی برتری واقعی او نمی شود.

به علاوه حتی به فرض که اقبال عمومی علامت برتری باشد؛ اما همین هم باز محل بحث است؛‌یعنی فرض کنید من ملای رومی هستم و الان مثنوی را آوردم و ادعا کردم این مثل قرآن است. آیا باید چند قرن بگذرد تا معلوم شود قرآن بالاتر از مثنوی است؟

عرض کردم کدام نوع استدلال، و کدام نوع مخاطب؟

الف: وقتی کسی ادعا کرد که مثل قرآن آورده، در اینجا دو نوع استدلال مترتب بر هم نیاز است:

۱- استدلال بر مثل بودن و تشابه آنچه آورده با قرآن، و در این مقام، استدلال بر عهده آورنده مثل است، اینگونه نیست که هر کس گفت «زید قائم»، بر مدافع قرآن لازم باشد که نشان دهد مثل قرآن نیست.

۲- استدلال بر مثل نبودن و عدم تشابه و امتیاز قرآن از چیزی که ادعای مثل بودن آن شده، و در این مقام، استدلال بر عهده مدافع قرآن است، و نکته آنست که هر چند هر دو نوع استدلال، نیاز است، اما مترتب بر هم هستند، یعنی ابتدا باید آورنده مثل توضیح دهد که از چه جهت و چگونه این مدعای او مثل قرآن است، و سپس مدافع قرآن توضیح دهد که امتیاز قرآن چیست، و چگونه مدعای او مثل قرآن نیست.

ب: مخاطبین و ناظرینی که با آیات تحدی روبرو میشوند نیز بر دو نوع هستند:

۱- مخاطبی که در صدد دست یافتن به حق و واقعیت است، خودش میخواهد بفهمد آیا مثل قرآن نمیتوان آورد؟ و چرا؟ آیا اعجاز قرآن از چه جهت است؟

۲- مخاطبی که در صدد است مثل قرآن بیاورد، و اقدام عملی نموده است تا مثل قرآن بیاورد، خواه خودش خالق اثر باشد یا از اثر شخص دیگر برای این منظور استفاده کند، و این قسم نیز خود بر دو نوع است:

اول: مخاطبی که از نفوذ و قدرت حکومتی و سیاسی برخوردار است، و میخواهد با زور دستگاه حکومتیش، مثل قرآن بیاورد و در بین مردم جا بیندازد، و مثل قران را رسمی کند، و اجبار بر ترویج آن بنماید.

دوم: مخاطبی که از زور سیاسی و قدرت حکومتی برخوردار نیست ولی آگاهی کامل از ترفندهای فرهنگ‌سازی و مدیریت جریانهای اجتماعی و خط دادن به باورهای عمومی یک جامعه دارد، و در صدد برمیآید که مثل قرآن بیاورد، و از همجوشی و همگرایی که معمولا در بدنه مردم و جامعه است استفاده کرده و مثل قرآن را در صحنه عمومی و بدنه اجتماع بیاورد و جا بیندازد.

خداوند متعال برای هر کدام از اینها راهی قرار داده است که بحث خواهیم کرد ان شاء الله

 

 

[صد و سی و دو ]

 در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

قبول دارم که تاریخ نشان داد که جایگاهی که قرآن حتی در فارس زبانان پیدا کرده مثنوی پیدا نکرده؛ اما آیا این واقعا دلیل می‌شود؟ صرف اینکه طرفداران یک چیز زیادتر شوند که دلیل حقانیت و حتی برتری واقعی او نمی شود.

دلیل برای چه؟ برای حقانیت؟ برای اعجاز واقعی؟ خیر، این دلیل نمیشود، منطق خود قرآن هم همین است که اکثریت دلیل حقانیت نیست، اما دلیل عدم شکست بالفعل تحدی قرآن نسبت به مثنوی که میشود، چون خلاصه قران گفته است مثل من بیاورید، و عملا مثنوی مثل قرآن نشده است.

به علاوه حتی به فرض که اقبال عمومی علامت برتری باشد؛ اما همین هم باز محل بحث است؛‌یعنی فرض کنید من ملای رومی هستم و الان مثنوی را آوردم و ادعا کردم این مثل قرآن است. آیا باید چند قرن بگذرد تا معلوم شود قرآن بالاتر از مثنوی است؟

خیر، چند قرن گذشتن یکی از طرق انجاز تحدی است، و زمان حال که مثنوی آوردید، راه خاص خود دارد، که بخشی از آن را عرض کردم که وقتی ادعا میکنید مثل قرآن آوردید شما باید توضیح دهید و اثبات کنید که مثنوی شما مثل قرآن است، و جواب از ادعای شما هم راهکار خود را دارد که بحث خواهیم کرد.

من نظر شخصی خودم در پاسخ به اشکالات فوق این بود که اساسا (با توجه به بحث علامه ذیل آیات محکم و متشابه که ایشان یکی از وجوه وجود متشابه در قرآن را تفاوت درک انسانها می داند که موجب می شود آیه ای برای یکی محکم و برای دیگری متشابه باشد) شاید یک اشتباهی که در بحث اعجاز رخ داده این است که افراد متناسب با سطوح درک خود ممکن است چیزی برایشان اعجاز قلمداد شود (اعجاز یعنی صدور این از دیگری -چه خودش چه هرکس دیگر- را محال عقلایی (نه محال عقلی ریاضی) بداند نه اینکه فقط زیبایی فوق العاده را اذعان کند) که کس دیگری با سطح دیگری چیز دیگری را اعجاز ببیند و خطاست که انتظار داشته باشیم یک استدلال ریاضی وار برای اعجازیافت شود که برای همگان یکسان جواب دهد.

اینکه اشتباه در بحث اعجاز رخ داده باشد، چنین نیست، عبارت معروف که به گمان از خواجه نصیر است که: «العوام للفعلیة أطوع و الخواص للقولیة أمیل» بیان مناسبی است، صبغه شخصی اعجاز، با صبغه اجتماعی تاریخی اعجاز، فرق میکند، همانگونه که وجه نفس الامری اعجاز با هر دو آنها فرق دارد.

در واقع در بحث اعجاز از دو جهت از فضای استدلال ریاضی باید فاصله بگیریم:

یکی از حیث استحاله وقوع آن از غیر (که استحاله ریاضی نیست بلکه استحاله عقلایی است

و دوم از حیث اقناع گری مخاطب؛ که همه را به یکسان اقناع نمی کند

استدلال ریاضی به معنای خروجی صفر و یک با یقین مضاعف دو ارزشی، اصلا مربوط به حوزه اعجاز نیست، و اما استدلال ریاضی شامل حساب احتمالات و منطق فازی، پس در هر دو جهتی که فرمودید، اشکالی ندارد، بلکه استدلال ریاضی دو ارزشی هم اگر رمز اعجاز قرآن کریم را این بگیریم که تدوین نگاشتی تکوین است، معنا پیدا میکند، و هر چند استدلال ریاضی دو ارزشی در تدوین اخباری زبانی از تکوین هم محتمل است اما در تدوین نگاشتی، خیلی واضح است که تدوین تمام تکوین و نفس الامر، فقط از ناحیه خدای محیط بر همه امکان پذیر است و از غیر او محال است.

بر این اساس چه بسا بتوان دفاع کرد که قرآن از همه وجوه اعجاز دارد اما غالبا هر کسی فقط یک وجه از این وجوه اعجاز را درک می کند و همین وجه برای اذعان وی به صدق نبی کافی است.

با این بیان شاید بتوانم از سخن شما این گونه دفاع کنم که درک اعجاز اساسا یک امر شخصی است؛ همان گونه که ایمان آوردن یا نیاوردن هم اساسا یک امر شخصی است (منظورم به معنای حقوق شخصی نیست و کسی این را با آن بحث نادرستی که می گویند دینداری جزء‌حقوق شخصی است و نباید در حقوق عمومی مطرح شود خلط نکند)؛‌بلکه منظورم ماهیت ایمان آوردن است که خود شخص باید در این زمینه به نتیجه برسد. یعنی هرکس باید ببیند آیا می تواند مثل قرآن (به هر معنایی از مثل که به نظر او ارزش بحث کردن دارد) بیاورد یا خیر؛ آنگاه هرکس می یابد که واقعا برای او از یک جنبه اعجاز دارد. و جمع این مطلب با کلام شما این می شود که حالا اگر فرد سوءاستفاده گری (مثل مسیلمه کذاب) ادعا کرد این چیزی که من آوردم مثل قرآن است اینجا عرف عقلا باید قضاوت کند. یعنی هر عاقلی کلاه خود را قاضی کند که آیا واقعا قرآن برتر است یا این؟

شخصی کردن اعجاز، مانعی ندارد، اما نباید با صبغه‌های دیگر اعجاز، مانعة الجمع شود، همانطور که توضیح دادم.

 

 

[صد و سی و سه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

عرض کردم کدام نوع استدلال، و کدام نوع مخاطب؟

الف: وقتی کسی ادعا کرد که مثل قرآن آورده، در اینجا دو نوع استدلال مترتب بر هم نیاز است:

۱- استدلال بر مثل بودن و تشابه آنچه آورده با قرآن، و در این مقام، استدلال بر عهده آورنده مثل است، اینگونه نیست که هر کس گفت «زید قائم»، بر مدافع قرآن لازم باشد که نشان دهد مثل قرآن نیست.

۲- استدلال بر مثل نبودن و عدم تشابه و امتیاز قرآن از چیزی که ادعای مثل بودن آن شده، و در این مقام، استدلال بر عهده مدافع قرآن است، و نکته آنست که هر چند هر دو نوع استدلال، نیاز است، اما مترتب بر هم هستند، یعنی ابتدا باید آورنده مثل توضیح دهد که از چه جهت و چگونه این مدعای او مثل قرآن است، و سپس مدافع قرآن توضیح دهد که امتیاز قرآن چیست، و چگونه مدعای او مثل قرآن نیست.

ب: مخاطبین و ناظرینی که با آیات تحدی روبرو میشوند نیز بر دو نوع هستند:

۱- مخاطبی که در صدد دست یافتن به حق و واقعیت است، خودش میخواهد بفهمد آیا مثل قرآن نمیتوان آورد؟ و چرا؟ آیا اعجاز قرآن از چه جهت است؟

۲- مخاطبی که در صدد است مثل قرآن بیاورد، و اقدام عملی نموده است تا مثل قرآن بیاورد، خواه خودش خالق اثر باشد یا از اثر شخص دیگر برای این منظور استفاده کند، و این قسم نیز خود بر دو نوع است:

اول: مخاطبی که از نفوذ و قدرت حکومتی و سیاسی برخوردار است، و میخواهد با زور دستگاه حکومتیش، مثل قرآن بیاورد و در بین مردم جا بیندازد، و مثل قران را رسمی کند، و اجبار بر ترویج آن بنماید.

دوم: مخاطبی که از زور سیاسی و قدرت حکومتی برخوردار نیست ولی آگاهی کامل از ترفندهای فرهنگ‌سازی و مدیریت جریانهای اجتماعی و خط دادن به باورهای عمومی یک جامعه دارد، و در صدد برمیآید که مثل قرآن بیاورد، و از همجوشی و همگرایی که معمولا در بدنه مردم و جامعه است استفاده کرده و مثل قرآن را در صحنه عمومی و بدنه اجتماع بیاورد و جا بیندازد.

خداوند متعال برای هر کدام از اینها راهی قرار داده است که بحث خواهیم کرد ان شاء الله

تفصیل خیلی خوبی بود.

اما چرا فرمودید:

ابتدا باید آورنده مثل توضیح دهد که از چه جهت و چگونه این مدعای او مثل قرآن است، و سپس مدافع قرآن توضیح دهد که امتیاز قرآن چیست، و چگونه مدعای او مثل قرآن نیست.

من نعوذ بالله الان در موضع مخالف قرآن می نشینم.

شما به من می گویید اگر در قرآن شک داری اگر راست می گویی مثلش را بیاور.

منطقا آیا من حق ندارم بپرسم که مقصود شما مثل از چه جهت است؟ مثلا اگر مقصودتان از حیث زیبایی کلام است من زبایی آن را اذعان می کنم اما مثلا فلان شعر را می آورم. اگر مقصودتان از حیث احاطه به اخبار غیبی است من اخبار او از غیب را قبول دارم اما مثلا فلان خبر را می دهم.

خوب؛ شما می فرمایید از این حیث که کتابی باشد که تدوین تکوین باشد.

بنده می گویم اول اثبات کنید که تدوین تکوین است؛ اگر اثبات کردید من قطعا نمی توانم مثلش را بیاورم.

این بود که عرض کردم«بار استدلال را بر دوش مخاطب می گذارید»

در واقع هردو شک نداریم که قرآن از جنس کلام است.

شما می فرمایید اگر راست می گویی یک کلام مثل این بیاور؟

بنده طبیعی است که بپرسم از چه جهت مثل این؟

یعنی شما اول باید بگویید چه از چه جهت مثل این باشد؛ و آن جهت باید جهتی باشد که وجود اصل آن جهت برای بنده قابل قبول باشد سپس یا اقدام به آوردن مثل می کنم که شما که مدافعید نشان می دهید مثل من واقعا مثل نبوده؛ یا تسلیم می شوم و اعلام می کنم که مثل ندارد.

الان در مواردی که قدما محور اعجاز قرار می دادند (مثل بلاغت و اخبار از غیب و …) برخورداری قرآن از آن ویژگیها مورد قبول خصم بود و از آنجا به بعد کار خصم شروع می شد. پس مرتبه اول برعهده مدافع قرآن است که بگوید مثل از چه جهت.

بله در مرحله بعد خصم باید بعد از اینکه اصل وجود آن جهت را پذیرفت اقدام به آوردن مثل یا اعلام ناتوانی کند؛ و اگر اقدام ایجابی کرد دوباره وظیفه مدافع است که نشان دهد واقعا مثل نیاورده و آن مثل خیلی سخیف است[213].

 

 

[صد و سی و چهار]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

دلیل برای چه؟ برای حقانیت؟ برای اعجاز واقعی؟ خیر، این دلیل نمیشود، منطق خود قرآن هم همین است که اکثریت دلیل حقانیت نیست، اما دلیل عدم شکست بالفعل تحدی قرآن نسبت به مثنوی که میشود، چون خلاصه قران گفته است مثل من بیاورید، و عملا مثنوی مثل قرآن نشده است.

خیر، چند قرن گذشتن یکی از طرق انجاز تحدی است، و زمان حال که مثنوی آوردید، راه خاص خود دارد، که بخشی از آن را عرض کردم که وقتی ادعا میکنید مثل قرآن آوردید شما باید توضیح دهید و اثبات کنید که مثنوی شما مثل قرآن است، و جواب از ادعای شما هم راهکار خود را دارد که بحث خواهیم کرد.

اینکه اشتباه در بحث اعجاز رخ داده باشد، چنین نیست، عبارت معروف که به گمان از خواجه نصیر است که: «العوام للفعلیة أطوع و الخواص للقولیة أمیل» بیان مناسبی است، صبغه شخصی اعجاز، با صبغه اجتماعی تاریخی اعجاز، فرق میکند، همانگونه که وجه نفس الامری اعجاز با هر دو آنها فرق دارد.

استدلال ریاضی به معنای خروجی صفر و یک با یقین مضاعف دو ارزشی، اصلا مربوط به حوزه اعجاز نیست، و اما استدلال ریاضی شامل حساب احتمالات و منطق فازی، پس در هر دو جهتی که فرمودید، اشکالی ندارد، بلکه استدلال ریاضی دو ارزشی هم اگر رمز اعجاز قرآن کریم را این بگیریم که تدوین نگاشتی تکوین است، معنا پیدا میکند، و هر چند استدلال ریاضی دو ارزشی در تدوین اخباری زبانی از تکوین هم محتمل است اما در تدوین نگاشتی، خیلی واضح است که تدوین تمام تکوین و نفس الامر، فقط از ناحیه خدای محیط بر همه امکان پذیر است و از غیر او محال است.

شخصی کردن اعجاز، مانعی ندارد، اما نباید با صبغه‌های دیگر اعجاز، مانعة الجمع شود، همانطور که توضیح دادم.

نقل قول:

اینکه اشتباه در بحث اعجاز رخ داده باشد، چنین نیست، عبارت معروف که به گمان از خواجه نصیر است که: «العوام للفعلیة أطوع و الخواص للقولیة أمیل» بیان مناسبی است، صبغه شخصی اعجاز، با صبغه اجتماعی تاریخی اعجاز، فرق میکند، همانگونه که وجه نفس الامری اعجاز با هر دو آنها فرق دارد.

تفکیک خیلی خوبی فرمودید

۱) صبغه شخصی اعجاز،

۲) صبغه اجتماعی تاریخی اعجاز،

۳) وجه نفس الامری اعجاز

و باز بخوبی توضیح دادید که بنده اولی را قبول دارم (و شما هم این را قبول دارید) ولی اصل بحث بحث بر سر دو مورد بعدی است.
به نظرم می‌رسد ادبیات قدما در بحث اعجاز را بتوان در دسته دوم قرار داد و مدل حضرتعالی (تدوین تکوین) را در بند سوم.

فعلا هرچه فکر می کنم به نظرم می رسد اگر بپذیریم وجه نفس الامری اعجاز همان تدوین تکوین است؛ این وجه را هیچ راهی برای اینکه در مقام اثبات بتوان به خصم نشان داد نمی یابم. یعنی فعلا به نظرم این گونه می رسد که در مقام محاجه با خصم، اگر از افرادی است که دنبال حقیقت است بر وجه شخصی اعجاز اصرار ورزید و خداوند حتما شخص را هدایت خواهد کرد؛ و اگر از افراد لجوج و کافر به معای دقیق و قرآنی کلمه است (کسی که زیر بار حق نمی رود و در یک کلام: إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون‏) آنگاه باید سراغ وجوه تاریخی اجتماعی اعجاز برویم تا اثر کلام وی در جامعه را خنثی کنیم؛‌یعنی سخنی بگوییم که عرف عقلا با ما همراهی کند و جامعه (نه فقط شخص) قبول کند که این معجزه است.

آیا درست فهمیدم؟

و آیا برای اثبات وجه نفس الامری هم راهی هست؟

ضمنا اینکه فرمودید

استدلال ریاضی به معنای خروجی صفر و یک با یقین مضاعف دو ارزشی، اصلا مربوط به حوزه اعجاز نیست، و اما استدلال ریاضی شامل حساب احتمالات و منطق فازی، پس در هر دو جهتی که فرمودید، اشکالی ندارد، بلکه استدلال ریاضی دو ارزشی هم اگر رمز اعجاز قرآن کریم را این بگیریم که تدوین نگاشتی تکوین است، معنا پیدا میکند، و هر چند استدلال ریاضی دو ارزشی در تدوین اخباری زبانی از تکوین هم محتمل است اما در تدوین نگاشتی، خیلی واضح است که تدوین تمام تکوین و نفس الامر، فقط از ناحیه خدای محیط بر همه امکان پذیر است و از غیر او محال است.

بله منظورم از ریاضی، یقین ریاضی دوارزشی بود نه حساب احتمالات؛ و قبول دارم اگر اثبات شود قرآن تدوین کل تکوین است به یقین ریاضی می توان نشان داد که آوردن مثلش محال است؛ اما این همان چیزی است که اگرچه در مقام ثبوت (یعنی پس از اینکه به لحاظ شخصی اعجاز قرآن در امور دیگر برای بنده اثبات شد) به دلیل خود قرآن و کلمات اهل بیت ع قبول دارم اما به لحاظ اثباتی راهی برای اثبات آن نمی‌بینم (البته ادعای محال نمی کنم و منتظرم شما این راهی که من نمی بینم را جلوی چشم بنده باز کنید[214])

 

 

[صد و سی و پنج]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

شما به من می گویید اگر در قرآن شک داری اگر راست می گویی مثلش را بیاور.

منطقا آیا من حق ندارم بپرسم که مقصود شما مثل از چه جهت است؟ مثلا اگر مقصودتان از حیث زیبایی کلام است من زبایی آن را اذعان می کنم اما مثلا فلان شعر را می آورم. اگر مقصودتان از حیث احاطه به اخبار غیبی است من اخبار او از غیب را قبول دارم اما مثلا فلان خبر را می دهم.

خوب؛ شما می فرمایید از این حیث که کتابی باشد که تدوین تکوین باشد.

بنده می گویم اول اثبات کنید که تدوین تکوین است؛ اگر اثبات کردید من قطعا نمی توانم مثلش را بیاورم.

این بود که عرض کردم«بار استدلال را بر دوش مخاطب می گذارید»

در واقع هردو شک نداریم که قرآن از جنس کلام است.

شما می فرمایید اگر راست می گویی یک کلام مثل این بیاور؟

بنده طبیعی است که بپرسم از چه جهت مثل این؟

یعنی شما اول باید بگویید چه از چه جهت مثل این باشد؛ و آن جهت باید جهتی باشد که وجود اصل آن جهت برای بنده قابل قبول باشد سپس یا اقدام به آوردن مثل می کنم که شما که مدافعید نشان می دهید مثل من واقعا مثل نبوده؛ یا تسلیم می شوم و اعلام می کنم که مثل ندارد.

الان در مواردی که قدما محور اعجاز قرار می دادند (مثل بلاغت و اخبار از غیب و …) برخورداری قرآن از آن ویژگیها مورد قبول خصم بود و از آنجا به بعد کار خصم شروع می شد. پس مرتبه اول برعهده مدافع قرآن است که بگوید مثل از چه جهت.
بله در مرحله بعد خصم باید بعد از اینکه اصل وجود آن جهت را پذیرفت اقدام به آوردن مثل یا اعلام ناتوانی کند؛ و اگر اقدام ایجابی کرد دوباره وظیفه مدافع است که نشان دهد واقعا مثل نیاورده و آن مثل خیلی سخیف است.

این سخن شما در موردی است که هویت چیز مورد تحدی، مبهم باشد، مثلا بگویند مثل یک مرکب بیاور، اینجا جا دارد بپرسد آیا منظور از مرکب چه نوع مرکبی است؟ و از چه جهت، مثلیت منظور است؟ آیا هواپیما یا کشتی یا ماشین یا.. منظور است؟ چرا بحث هویت شخصیتی پسین را جلو انداختم؟ برای همین منظور بود که هویت شخصیتی از حیث هویت، ابهام ندارد، و عرض کردم حتی اگر نسبت به کلیاتی که صبغه کلیت در آنها روشن است مثل بدن انسان، و آن هم کلیت پسینی، که ظاهرا در اثر تجرید به دست میاید، باز بتوانیم نگاه هویت شخصیتی بکنیم، میتوانیم بدون ذکر جهت خاص، بگوییم مثل بدن بیاور، و میتوان بحث وضع عام موضوع له عام که اصولیین میگویند با نگاهی دیگر به وضع خاص موضوع له خاص برگرداند.

هر هویتی یک مشخصه بارز دارد که از آن صرف نظر نمیشود، مثلا اگر کسی بگوید مثل دیوان حافظ بیاور، و کسی یک کتاب نثر آورد به او میگویند این که مثل دیوان حافظ نیست، و لذا اگر منظورشان مطالب عرفانی حافظ باشد تصریح میکنند که مثل حافظ در عرفانیات بیاور، اما اینکه فرمودید: «شما می فرمایید اگر راست می گویی یک کلام مثل این بیاور؟ بنده طبیعی است که بپرسم از چه جهت مثل این؟» آیا اگر بگویند مثل حافظ بیاور، و اصلا این سؤال مطرح نشود که از چه جهت مثل آن بیاور، درخواست و تحدی عبث و سفهی است؟ ظاهرا مشکلی ندارد، بلکه عرفی است، چرا؟ چون هویت مبهم ندارد، و تحدی به هویت او شده است، تا بعدا موازنه و محاجه صورت گیرد.

بلی این هست که اساسا مثلیت را نمیتوان از وجه شبه جدا کرد، پس «مثل این بیاور» در بطن خود وجه شبهی لامحاله دارد، ولی غیر از این است که قوام تحدی به ذکر وجه شبه باشد، و هر چند معروف است که تحدی قرآن برای مشرکین در آوردن کلام فصیح و بلیغ مثل قرآن است، اما به گمانم در قبل و بعد آیات تحدی، نکاتی است که میتوان وجه شبه در مثلیت را فهمید، و میتوان گفت نوعا وجه شبه در تحدی، مسأله فصاحت و بلاغت کلامی نیست هر چند شرط کار است، مثلا در آیه ۴۹ و ۵۰ از سوره مبارکه قصص، محور میشود هدایت که مطلوب فطری همه بشر است، و سپس اشاره میکند که رمز اینکه نمیتوانند مثل تورات و قرآن بیاورند چون مسأله مسأله هوای نفس است، در آیه ۵۰ فاء تفریع آمده است، و قبلا در پست ۹۸ فاء در آیه ۱۳ سوره هود فإن لم يستجيبوا لكم فاعلموا.. را توضیح دادم، اما آیه سوره قصص:

28|49|قل فأتوا بكتاب من عند الله هو أهدى منهما أتبعه إن كنتم صادقين ، فإن لم يستجيبوا لك فاعلم أنما يتبعون أهواءهم ومن أضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله إن الله لا يهدي القوم الظالمين[215]

در هر دو سوره هود و قصص، با فاء تفریع، اشاره به رمز عدم توانایی شده است:

11|13|أم يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، فإلم يستجيبوا لكم فاعلموا أنما أنزل بعلم الله وأن لا إله إلا هو فهل أنتم مسلمون[216]

در سوره قصص، مربوط به انگیزه است، وقتی هدف تابع هوای نفس باشد، ممکن نیست بتواند با هدف الهی تابع امر خدا، مقابله کند، و در این جهت، تورات هم مثل قرآن است، و در سوره هود، مربوط به قصور علمی است، چون پشتوانه قرآن کریم علم خداوند متعال است، ممکن نیست مخلوق که آن پشتوانه علمی را ندارد بتواند مثل قرآن بیاورد، و از این جهت هم هر چند تورات پشتوانه علم الهی دارد اما چرا خداوند به تورات تحدی نکرده است؟ اینجاست که مسأله تدوین نگاشتی مطرح میشود، و حروف مقطعه که در تورات نیست نقش احکام و تفصیل را تبیین میکند، و تدوین اخباری برای غیر محیط به تکوین هم ممکن است، نظیر انباء حضرت آدم ع به ملائکه، «أنبئهم بأسمائهم»، نه: علّمهم، اما در مورد خود آدم ع: «علّم آدم الاسماء»، و احاطه در تدوین نگاشتی نیاز است، و در سوره یونس به مسأله احاطه علمی اشاره شده است، که قبلا در پست ۹۸ توضیحات بیشتری عرض کردم:

10|37|وما كان هذا القرآن أن يفترى من دون الله ولكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين ، أم يقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولما يأتهم تأويله كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين[217]

در سوره یونس و هود به مسأله افتراء هم اشاره شده است، یعنی گاهی خود سخن را نسبت به خدا دادن، و از زبان خدا حرف زدن، مؤنه بسیار زیادتری میخواهد، و لذا میگوید شما اگر میتوانید اینچنین افتراء بیاورید، و با تاکید بر این جهت شاید در آیه سوره مبارکه طور تعبیر حدیث آمده و جهت مماثلت یک جهت بیرونی است که افتراء باشد:

52|33|أم يقولون تقوله بل لا يؤمنون فليأتوا بحديث مثله إن كانوا صادقين[218]

بلکه اساسا شک و ریب در قرآن به همین کلام خدا بودنش برمیگردد، در آیه ۲۳ سوره مبارکه بقرة تعبیر ریب آمده، و فاء تفریع در آیه بعدی انگیزه تحدی را این قرار میدهد که خلاصه اگر عملا دیدید که نتوانستید پس به فکر معاد و آخرت خود باشید که آن تحدی مربوط به مخاطب جستجوگر حق میشود:

2|23|وإن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله وادعوا شهداءكم من دون الله إن كنتم صادقين فإن لم تفعلوا ولن تفعلوا فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة أعدت للكافرين[219]

این مربوط به آیاتی که رسما در مقام تحدی است، اما آیات زیادی است که کارآمدی قرآن کریم را بیان میکند که به نحوی میتوان آنها را در زمره آیات تحدی آورد، و همچنین روایاتی که شئونات و مقامات قرآن را توضیح میدهد، مثل:

13|31|ولو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى بل لله الأمر جميعا[220]

59|21|لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله وتلك الأمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون[221]

56|75|فلا أقسم بمواقع النجوم وإنه لقسم لو تعلمون عظيم إنه لقرآن كريم في كتاب مكنون لا يمسه إلا المطهرون تنزيل من رب العالمين أفبهذا الحديث أنتم مدهنون وتجعلون رزقكم أنكم تكذبون[222]

25|33|ولا يأتونك بمثل إلا جئناك بالحق وأحسن تفسيرا[223]

5|83|وإذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى أعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق يقولون ربنا آمنا فاكتبنا مع الشاهدين[224]

و… و همچنین تعابیر روائی مثل: «له نجوم و علی نجومه نجوم»، «الحالّ المرتحل»، «أعلم ذلک من کتاب الله»، «لا تفنی عجائبه و لا تنقضي غرائبه»، و..

 

 

[صد و سی و شش]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

این سخن شما در موردی است که هویت چیز مورد تحدی، مبهم باشد، مثلا بگویند مثل یک مرکب بیاور، اینجا جا دارد بپرسد آیا منظور از مرکب چه نوع مرکبی است؟ و از چه جهت، مثلیت منظور است؟ آیا هواپیما یا کشتی یا ماشین یا.. منظور است؟ چرا بحث هویت شخصیتی پسین را جلو انداختم؟ برای همین منظور بود که هویت شخصیتی از حیث هویت، ابهام ندارد، و عرض کردم حتی اگر نسبت به کلیاتی که صبغه کلیت در آنها روشن است مثل بدن انسان، و آن هم کلیت پسینی، که ظاهرا در اثر تجرید به دست میاید، باز بتوانیم نگاه هویت شخصیتی بکنیم، میتوانیم بدون ذکر جهت خاص، بگوییم مثل بدن بیاور، و میتوان بحث وضع عام موضوع له عام که اصولیین میگویند با نگاهی دیگر به وضع خاص موضوع له خاص برگرداند.

هر هویتی یک مشخصه بارز دارد که از آن صرف نظر نمیشود، مثلا اگر کسی بگوید مثل دیوان حافظ بیاور، و کسی یک کتاب نثر آورد به او میگویند این که مثل دیوان حافظ نیست، و لذا اگر منظورشان مطالب عرفانی حافظ باشد تصریح میکنند که مثل حافظ در عرفانیات بیاور، اما اینکه فرمودید: «شما می فرمایید اگر راست می گویی یک کلام مثل این بیاور؟ بنده طبیعی است که بپرسم از چه جهت مثل این؟» آیا اگر بگویند مثل حافظ بیاور، و اصلا این سؤال مطرح نشود که از چه جهت مثل آن بیاور، درخواست و تحدی عبث و سفهی است؟ ظاهرا مشکلی ندارد، بلکه عرفی است، چرا؟ چون هویت مبهم ندارد، و تحدی به هویت او شده است، تا بعدا موازنه و محاجه صورت گیرد.

بلی این هست که اساسا مثلیت را نمیتوان از وجه شبه جدا کرد، پس «مثل این بیاور» در بطن خود وجه شبهی لامحاله دارد، ولی غیر از این است که قوام تحدی به ذکر وجه شبه باشد، و هر چند معروف است که تحدی قرآن برای مشرکین در آوردن کلام فصیح و بلیغ مثل قرآن است، اما به گمانم در قبل و بعد آیات تحدی، نکاتی است که میتوان وجه شبه در مثلیت را فهمید، و میتوان گفت نوعا وجه شبه در تحدی، مسأله فصاحت و بلاغت کلامی نیست هر چند شرط کار است،

مثال خوبی فرمودید

وقتی به ما بگویند مثل دیوان حافظ بیاور؛ یعنی شعر بیاور؛ و برای عرفانی بودنش باید قرینه بگذارند. منتها وقتی قرینه آوردند زمانی تحدی تام می شود که مخاطب قبول داشته باشد اشعار حافظ عرفانی است. یعنی اگر مخاطب از ابتدا عرفانی بودن حافظ را منکر باشد، اگر قرینه آوردند که منظورمان شعر عرفانی است عملا تحدی بی خاصیت می شود؛‌زیرا مخاطب هنوز ارزشمندی شعر حافظ از نظر عرفانی را قبول ندارد که انگیزه ای برای اقدام به آوردن مثل پیدا کند

الان هم در مانحن فیه، هویت شخصیتی پسین قرآن را اگر معیار قرار دهیم وقتی به عرب گفتند اگر راست می گویی مثل این را بیاور آنچه می فهمید همین جنبه فصاحت و بلاغت بود. آنچه مثلا من امروز می فهمم مثلا جنبه ریاضی وار بودن نظم قرآنی است.

و یک نفر دیگر هم مثلا اخبار به غیب از این هویت شخصیتی پسین برداشت می کند. این همان بود که بنده عرض کردم مدار اعجاز را شخصی (یا حداکثر اجتماعی تاریخی)‌کنیم.

حالا با این دو سه محوری که من افزودم کاری نداریم. خود شما در بحث بالا فرمودید که اگرچه مخاطب عموما مثلیت از حیث فصاحت و بلاغت فهمید و سپس ادامه دادید که خود قرآن قرینه آورده که مدار مثلیت که شما از آن ناتوانید همان تدوین تکوین است که محصول احاطه علمی خداست.

خوب، اگر این قرینه را جدی بگیریم آنگاه اشکال بنده جدی می شود.

وقتی هنوز مخاطب قبول ندارد که این متن تدوین کل تکوین است این تحدی برایش چه وجهی دارد؟

در واقع اشکالم را در یک دوشقی مطرح می‌کنم:

۱) اگر خود مخاطب باید برای این هویت شخصیتی پسین که مقابلش می بیند وجه مثلیتی بیابد و اقدام به آوردن مثل کند آنچه آن زمان از این هویت می فهمیدند زیبایی بلاغی اش بود (که عرض کردم ممکن است امروز بعد دیگری را از این هویت شخصیتی پسین بفهمند) و خلاصه هرچه بفهمند این را که این تدوین کل تکوین است نمی‌توانند بفهمند. [این «نمی توانند» را به معنای «محال است» نگفتم؛ زیرا اثبات محال بودن این خودش دلیل می خواهد. اما قبلا توضیح دادم که عرفا راهی نداریم که بفهمیم چیزی که تدوین تکوین باشد چگونه خواهد بود مگر اینکه توضیحی دهید که انسان می تواند بفهمد چیزی تدوین کل تکوین است یا نه؛ که آنگاه پاسخم من داده می شود] پس در این حالت بحث از اینکه رمز تحدی تدوین تکوین است صرفا بحثی درون دینی خواهد بود و در مقام مواجهه با خصم (یعنی در مقام اثبات تحدی نه مقام ثبوتش)‌ثمره ای نخواهد داشت.

۲) اگر با قرینه ای از کلام گوینده، مخاطب بفهمد که وجه مثلیت – که باید برایش اقدام کند – تدوین کل تکوین است اگرچه وی اذعان می کند که نمی تواند بیاورد اما اصل این را قبول ندارد که این قرآن تدوین تکوین باشد که بخواهد با آن هماوردی کند. مانند اینکه من یک جمله بنویسم و به شما بگویم تمام حقایق عالم را در آن گنجانده ام و اگر می توانی مثل آن را بیاور. شما اول به من می گویی اول اثبات کن همه حقایق عالم در این است. وقتی خود این وصف را برای این جمله قبول ندارم دیگر چه تحدی ای[225]؟

 

 

[صد و سی و هفت]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

مثال خوبی فرمودید

وقتی به ما بگویند مثل دیوان حافظ بیاور؛ یعنی شعر بیاور؛ و برای عرفانی بودنش باید قرینه بگذارند. منتها وقتی قرینه آوردند زمانی تحدی تام می شود که مخاطب قبول داشته باشد اشعار حافظ عرفانی است. یعنی اگر مخاطب از ابتدا عرفانی بودن حافظ را منکر باشد، اگر قرینه آوردند که منظورمان شعر عرفانی است عملا تحدی بی خاصیت می شود؛‌زیرا مخاطب هنوز ارزشمندی شعر حافظ از نظر عرفانی را قبول ندارد که انگیزه ای برای اقدام به آوردن مثل پیدا کند

الان هم در مانحن فیه، هویت شخصیتی پسین قرآن را اگر معیار قرار دهیم وقتی به عرب گفتند اگر راست می گویی مثل این را بیاور آنچه می فهمید همین جنبه فصاحت و بلاغت بود. آنچه مثلا من امروز می فهمم مثلا جنبه ریاضی وار بودن نظم قرآنی است. و یک نفر دیگر هم مثلا اخبار به غیب از این هویت شخصیتی پسین برداشت می کند. این همان بود که بنده عرض کردم مدار اعجاز را شخصی (یا حداکثر اجتماعی تاریخی)‌کنیم.

حالا با این دو سه محوری که من افزودم کاری نداریم. خود شما در بحث بالا فرمودید که اگرچه مخاطب عموما مثلیت از حیث فصاحت و بلاغت فهمید و سپس ادامه دادید که خود قرآن قرینه آورده که مدار مثلیت که شما از آن ناتوانید همان تدوین تکوین است که محصول احاطه علمی خداست.

خوب، اگر این قرینه را جدی بگیریم آنگاه اشکال بنده جدی می شود.

وقتی هنوز مخاطب قبول ندارد که این متن تدوین کل تکوین است این تحدی برایش چه وجهی دارد؟

اساسا در هویات شخصیتی، میتوان به هویت ذات الشئون تحدی کرد، یعنی مرکزیت تحدی بر نفس هویت است، و جهات تحدی به ترتیب لایه‌های اربیتالی تشکیل میدهند، یعنی همانکه اصلا در فرمایش شما به چشم نمیخورد چون جهات را إما و إما در نظر میگیرید، در مثال حافظ که عرض کردم، چرا تفسیر میفرمایید اگر قرینه‌ای نباشد یعنی شعر بیاور؟ اگر به عبارت بنده دقت کنید عرض کردم: «آیا اگر بگویند مثل حافظ بیاور، و اصلا این سؤال مطرح نشود که از چه جهت مثل آن بیاور، درخواست و تحدی عبث و سفهی است؟ ظاهرا مشکلی ندارد، بلکه عرفی است، چرا؟ چون هویت مبهم ندارد، و تحدی به هویت او شده است، تا بعدا موازنه و محاجه صورت گیرد»، عرض کردم از حیثیت شعر نمیتوان غض نظر کرد، نه اینکه اگر قرینه نبود اساسا تحدی به شعریت باشد به تعبیر شما «وقتی به ما بگویند مثل دیوان حافظ بیاور؛ یعنی شعر بیاور»، خیر، تحدی به همین دیوان حافظ است که هویتش، که اصل ساری در شئوناتش هست هر چند جمیع حیثیات را هرگز ندانیم، قابل دسترسی برای همه افراد درگیر تحدی است، و لذا اگر کسی ادعا کرد که از حیث ادبیت و شعر و عرفان و.. مثل حافظ آوردم، مدافع حافظ که به نفس هویت تحدی کرده، در مقام محاجه میتواند بگوید دیوان حافظ در فال غوغا میکند، آیا آنچه تو آوردی میتوان با آن فال گرفت و جواب بدهد؟ (البته بنده مطلق فالگیری یا فالگیری به حافظ را نمیخواهم تایید کنم، لازم به گفتن نیست که دارم مثال میزنم)، ببینید چون تحدی به هویت شخصیتی دیوان حافظ بوده، هرگز نمیگوید که فالگیری چه ربطی به تحدی تو در مثل حافظ آوردن دارد؟ خیر، خود را محکوم میبیند چون تحدی به نفس هویت است که ذات الشئون و الحیثیات است.

با توضیحی که عرض کردم جواب از این فرمایش شما معلوم میشود: «خوب، اگر این قرینه را جدی بگیریم آنگاه اشکال بنده جدی می شود. وقتی هنوز مخاطب قبول ندارد که این متن تدوین کل تکوین است این تحدی برایش چه وجهی دارد؟» لازم نیست که مخاطب این جهت را قبول داشته باشد، چرا؟ چون اصل هویت شخصیتی قرآن کریم در دسترس همه است، هر چند تا ابد تمام حیثیات واقعیه او را ندانیم، همینکه دسترسی به اصل هویت او داریم کافی است که بگوییم مثل این را بیاور، اگر نیاورد که تحدی ناجح است، و اگر آورد تازه اول موازنه است، و در این مرحله لایه به لایه، حیثیات واقعی که این هویت دارد، بررسی شده خود را نشان میدهد.

چیزی را که بنده لایه مرکزی تحدی عرض کردم، شما میخواهید در بدو تحدی به وضوح در دسترس باشد، و این خلاف مقصود من است، چون من تحدی را به نفس هویت که در دسترس همه است مطرح کردم.

بنده معتقدم مثلا اعجاز ریاضی قرآن که نفس الامریت دارد، هنوز زمان آن نرسیده است، چه برسد به تدوین نگاشتی تکوین، که بغرنج‌ترین حیثیت این هویت است در حالی که خود نفس این هویت مورد تحدی است، و دسترس همه است.

قرآن از آن حیث که تدوین اخباری تکوین است، شروع و پایان دارد، مصحف الآن ما با سوره مبارکه حمد آغاز میشود، و با سوره ناس پایان مییابد، دقیقا حرف آغازین و حرف پایانی هم معلوم است، اما قرآن از آن حیث که تدوین نگاشتی واقعیات است، شاید نتوان در مصحف مرسوم نشانش داد، و اساسا تدوین نگاشتی که به منزله شبیه‌سازی دقیق و نقشه زنده تکوین است، هندسه خاص خود دارد، مثلا اگر بخواهید یک کره را تدوین اخباری کنید، مقاله‌ای ریاضی مینویسید و تمام چیزهایی که راجع به او میدانید ثبت میکنید، این مقاله آغاز و پایان دارد و در دفتر جای میگیرد، اما اگر بخواهید کره را تدوین نگاشتی کنید نمیتوانید آن را در دفتر جای دهید.
کره‌ای در نظر بگیرید، این کره یک مرکز دارد، حجم دارد، اما یک چیز زیبا دارد که محیط کره است، یعنی سطح دو بعدی خمیده و منحنی، که رویه کره مثل سطح یک توپ است، آیا مرکز این سطح کره کدام نقطه است؟ آیا نقطه آغازین این سطح کجاست؟ آیا نقطه پایان این سطح کجاست؟ محور تقارن این سطح کجاست؟ واضح است که هر نقطه را روی این سطح منحنی دو بعدی در نظر بگیرید، میتواند مرکز این سطح باشد، میتواند نقطه شروع این سطح باشد، نقطه پایان باشد، و.. آیا اگر بخواهید این سطح منحنی را تدوین نگاشتی کنید میتوانید آن را در مقاله و دفتر جای دهید؟ آیا لازم نیست اینجا یک دفتر کروی درست کنید؟ چرا برای دانش‌آموزان در درس جغرافیا کره زمین میبرند؟ چون نقشه مسطح دانش‌آموز را گیج میکند، حال یک قدم پیش برویم و فرض بگیریم که فضای سه بعدی کروی داشته باشیم، در کره معمولی، در فضای کره و حجم آن، تنها یک مرکز داریم، اما وقتی یک کره سه بعدی نااقلیدسی داشته باشیم، شبیه سطح دو بعدی کره معمولی، هر نقطه در هر کجای فضا و حجم این کره در نظر بگیرید، مرکز خواهد بود! نقطه شروع خواهد بود و نقطه پایان! حال اگر بخواهیم این فضای کروی را تدوین نگاشتی کنیم باید در چه دفتری قرار دهیم؟ برای دانش‌آموزان جغرافیا کره بردیم، برای دانش‌آموزان کلاس هندسه فضایی کروی چه چیزی ببریم؟

اگر قرآن کریم که در مصحف فعلی ما جلوه‌گر است، و صبغه تدوین اخباری تکوین دارد، بخواهد در جهت تدوین نگاشتی تکوین جلوه کند، و فرض بگیریم که نگاشت تکوین در عالمی با هندسه نااقلیدسی کروی بکند، مصحف به صورتی جلوه میکند که هر حرف قرآن که در نظر بگیرید، هم حرف آغازین قرآن است و هم حرف پایانی و هم حرف وسط!

حال اگر قرآن بخواهد تدوین نگاشتی تکوین در فضازمان بکند، و بعد چهارم را هم نگاشت کند، چگونه میشود؟ شاید بتوان گفت آن وقت هر حرف مصحف میتواند آثار انبساطی هم پیدا کند،(اگر فرض بگیریم که فضا در حال انبساط است)، مثال بادکنک معروف است، اگر یک ق روی بادکنک بنویسید و بادکنک را باد کنید، خود حرف منبسط میشود، اگر بخواهید یک ق که در حال انبساط است را تدوین نگاشتی کنید چه میکنید؟ شاید یکی از اعجازهای قرآن کریم در مصحف فعلی، اتفاق تمام مصاحف بر زیاد کردن یاء در «بأیید» باشد، و حال آنکه اصلا دو یاء نداریم، «بأید» یک یاء نیاز دارد، اما در مصحف آمده: «والسماء بنیناها بأیید و إنا لموسعون[226]»، آیا وقتی صحبت از توسعه دادن است (علی وجه) خود حرف یاء با تکرارش نحوه توسعه را در بین سه حرف «أید» نشان میدهد؟ به هر حال ما نمیتوانیم هیچ قضاوتی بکنیم، اما وقتی مرحله مرحله این حیثیات تدوین تکوین، جلوه کرد، تفاوت قرآن کریم با غیر آن معلوم میشود.

مهم در تبیین مقصود:

با ملاحظه آنچه گذشت، اگر شما بگویید یک کره مثل این کره در دست من بیاور، میتوانید به نفس هویت آن تحدی کنید، و اصلا کار نداشته باشید که این کره آنقدر دقیق است که هر نقطه روی سطح آن دقیقا میتواند مرکزیت داشته باشد، پس اگر کسی کره‌ای آورد و ادعا کرد مثل این است، آن وقت شما توضیح دهید و ابراز کنید که آیا هر نقطه کره تو بالدقه مرکزیت دارد؟ یا خیر، این شبه کره است؟ و همچنین اگر کره دقیق آورد، بگویید این کره من آلیاژ خاصی دارد که در گرما منبسط نمیشود، آیا تو چگونه است؟ و..

خصوص وقتی انگیزه تحدی، هدایت و معرفت خداوند و سعادت آخرت و… باشد، یعنی نخواهد مخفی کاری کند، بلکه غیر از واقعیت اعجاز تدوین تکوین، بخواهد مخاطب را به سعادت برساند.

شاید سابقا عرض کردم که یکی از رموز حدیث ثقلین، همین ظهور انجاز تحدی قران کریم به دست امام معصوم ع است، البته گفتم که خداوند قدرت خود را غیر حکیمانه آشکار نمیکند، تدوین تکوین توسط کتاب، مشتمل بر قدرت فوق العاده است، آصف با یک حرف کتاب، تخت بلقیس را آورد، و لذا وقتی که حکمت الهی اقتضاء عقلایی کند، آن روز، روز این آیه است: «و لو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الارض او کلّم به الموتی بل لله الامر جمیعا[227]»، آن روز ، روز ظهور رمز حدیث ثقلین است، چه کسی است که طوری قرآن را میداند که به دست او این آیه ظهور میکند؟

 

 

[صدو سی و هشت]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

در واقع اشکالم را در یک دوشقی مطرح می‌کنم:

۱) اگر خود مخاطب باید برای این هویت شخصیتی پسین که مقابلش می بیند وجه مثلیتی بیابد و اقدام به آوردن مثل کند آنچه آن زمان از این هویت می فهمیدند زیبایی بلاغی اش بود (که عرض کردم ممکن است امروز بعد دیگری را از این هویت شخصیتی پسین بفهمند) و خلاصه هرچه بفهمند این را که این تدوین کل تکوین است نمی‌توانند بفهمند. [این «نمی توانند» را به معنای «محال است» نگفتم؛ زیرا اثبات محال بودن این خودش دلیل می خواهد. اما قبلا توضیح دادم که عرفا راهی نداریم که بفهمیم چیزی که تدوین تکوین باشد چگونه خواهد بود مگر اینکه توضیحی دهید که انسان می تواند بفهمد چیزی تدوین کل تکوین است یا نه؛ که آنگاه پاسخم من داده می شود] پس در این حالت بحث از اینکه رمز تحدی تدوین تکوین است صرفا بحثی درون دینی خواهد بود و در مقام مواجهه با خصم (یعنی در مقام اثبات تحدی نه مقام ثبوتش)‌ثمره ای نخواهد داشت.

۲) اگر با قرینه ای از کلام گوینده، مخاطب بفهمد که وجه مثلیت – که باید برایش اقدام کند – تدوین کل تکوین است اگرچه وی اذعان می کند که نمی تواند بیاورد اما اصل این را قبول ندارد که این قرآن تدوین تکوین باشد که بخواهد با آن هماوردی کند. مانند اینکه من یک جمله بنویسم و به شما بگویم تمام حقایق عالم را در آن گنجانده ام و اگر می توانی مثل آن را بیاور. شما اول به من می گویی اول اثبات کن همه حقایق عالم در این است. وقتی خود این وصف را برای این جمله قبول ندارم دیگر چه تحدی ای؟

با توضیحی که عرض کردم معلوم شد که شق سومی در کار است، یعنی همان که در پست ۹۱ اشاره کردم، ملاحظه فرمایید که در آیه ۸۸ سوره مبارکه إسراء اصلا هیچ قرینه‌ای نیست که منظور از مثلیت چه جهتی است؟(تا آنجا که بنده میفهمم) بلکه تحدی به نفس هویت است:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا[228]

و لذا عرض کردم در توضیح این آیه شریفه: «وقتی تحدی میکند به کمک کردن تمام جن و انس، اینجا حتما باید اشاره به هویت و جوهره یک واحد به عنوان کل، بنماید تا معلوم شود که تحدی نسبت به این قرآن است با همه شئونش»:

 

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

وقتی میگوییم قرآن چیست؟ نه میتوانیم از حیثیت لفظ بودن قرآن صرف نظر کنیم و نه از حیثیت مفاهیم و معانی قرآن عبور کنیم، همانطور که عرض کردم همه را با هم به عنوان یک کل باید در نظر بگیریم.

و وقتی از حیثیت لفظ بودن قرآن سخن میگوییم، فورا سر و کار ما با حروف است، حرف، تنها یک صوت نیست، جهت آکوستیک حرف، فقط بخشی از فونتیک است، فون به هر صوتی گفته نمیشود، در ابتدای شرح الأمثلة آمده: «بدان که هر آوازی که بوده باشد آن را عرب صوت خواند و هر چه از دهن بیرون آید و معتمد بر مخرج فم بوده باشد آن را لفظ خوانند و لفظ بر دو قسم است….»،

برای بررسی سایر جهات فونتیک:

(articulatory phonetics)،

, (acoustic phonetics),

(auditory phonetics) به اینجا مراجعه کنید: Phonetics

و جالب است که قرآن آشکارا بر حروف تکیه میکند، به طوری که اگر حروف مقطعه را از قرآن بگیریم، دیگر اصلا قرآن، قرآن نیست، و جالبتر اینکه کتابی سراغ نداریم در تمام تاریخ بشر، که این روش قرآن را داشته باشد.

و نکته حائز اهمیت که در آیات تحدی مشاهده میشود، این که وقتی قرآن میگوید اگر جن و انس به کمک هم بیایند و بخواهند مثل قرآن بیاورند نمیتوانند، نمیگوید یک سوره مثل قرآن بیاورند، اینجا با اشاره به «هذا» و واژه قرآن میگوید:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا

ظهیر، پشتیبانی و کمک و تعاون بر یک کار است، وقتی تحدی میکند به کمک کردن تمام جن و انس، اینجا حتما باید اشاره به هویت و جوهره یک واحد به عنوان کل، بنماید تا معلوم شود که تحدی نسبت به این قرآن است با همه شئونش.

 

 

 

[صدو سی و نه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

اساسا در هویات شخصیتی، میتوان به هویت ذات الشئون تحدی کرد، یعنی مرکزیت تحدی بر نفس هویت است، و جهات تحدی به ترتیب لایه‌های اربیتالی تشکیل میدهند، یعنی همانکه اصلا در فرمایش شما به چشم نمیخورد چون جهات را إما و إما در نظر میگیرید، در مثال حافظ که عرض کردم، چرا تفسیر میفرمایید اگر قرینه‌ای نباشد یعنی شعر بیاور؟ اگر به عبارت بنده دقت کنید عرض کردم: «آیا اگر بگویند مثل حافظ بیاور، و اصلا این سؤال مطرح نشود که از چه جهت مثل آن بیاور، درخواست و تحدی عبث و سفهی است؟ ظاهرا مشکلی ندارد، بلکه عرفی است، چرا؟ چون هویت مبهم ندارد، و تحدی به هویت او شده است، تا بعدا موازنه و محاجه صورت گیرد»، عرض کردم از حیثیت شعر نمیتوان غض نظر کرد، نه اینکه اگر قرینه نبود اساسا تحدی به شعریت باشد به تعبیر شما «وقتی به ما بگویند مثل دیوان حافظ بیاور؛ یعنی شعر بیاور»، خیر، تحدی به همین دیوان حافظ است که هویتش، که اصل ساری در شئوناتش هست هر چند جمیع حیثیات را هرگز ندانیم، قابل دسترسی برای همه افراد درگیر تحدی است، و لذا اگر کسی ادعا کرد که از حیث ادبیت و شعر و عرفان و.. مثل حافظ آوردم، مدافع حافظ که به نفس هویت تحدی کرده، در مقام محاجه میتواند بگوید دیوان حافظ در فال غوغا میکند، آیا آنچه تو آوردی میتوان با آن فال گرفت و جواب بدهد؟ (البته بنده مطلق فالگیری یا فالگیری به حافظ را نمیخواهم تایید کنم، لازم به گفتن نیست که دارم مثال میزنم)، ببینید چون تحدی به هویت شخصیتی دیوان حافظ بوده، هرگز نمیگوید که فالگیری چه ربطی به تحدی تو در مثل حافظ آوردن دارد؟ خیر، خود را محکوم میبیند چون تحدی به نفس هویت است که ذات الشئون و الحیثیات است.

با توضیحی که عرض کردم جواب از این فرمایش شما معلوم میشود: «خوب، اگر این قرینه را جدی بگیریم آنگاه اشکال بنده جدی می شود. وقتی هنوز مخاطب قبول ندارد که این متن تدوین کل تکوین است این تحدی برایش چه وجهی دارد؟» لازم نیست که مخاطب این جهت را قبول داشته باشد، چرا؟ چون اصل هویت شخصیتی قرآن کریم در دسترس همه است، هر چند تا ابد تمام حیثیات واقعیه او را ندانیم، همینکه دسترسی به اصل هویت او داریم کافی است که بگوییم مثل این را بیاور، اگر نیاورد که تحدی ناجح است، و اگر آورد تازه اول موازنه است، و در این مرحله لایه به لایه، حیثیات واقعی که این هویت دارد، بررسی شده خود را نشان میدهد.

چیزی را که بنده لایه مرکزی تحدی عرض کردم، شما میخواهید در بدو تحدی به وضوح در دسترس باشد، و این خلاف مقصود من است، چون من تحدی را به نفس هویت که در دسترس همه است مطرح کردم.

بنده معتقدم مثلا اعجاز ریاضی قرآن که نفس الامریت دارد، هنوز زمان آن نرسیده است، چه برسد به تدوین نگاشتی تکوین، که بغرنج‌ترین حیثیت این هویت است در حالی که خود نفس این هویت مورد تحدی است، و دسترس همه است.

قرآن از آن حیث که تدوین اخباری تکوین است، شروع و پایان دارد، مصحف الآن ما با سوره مبارکه حمد آغاز میشود، و با سوره ناس پایان مییابد، دقیقا حرف آغازین و حرف پایانی هم معلوم است، اما قرآن از آن حیث که تدوین نگاشتی واقعیات است، شاید نتوان در مصحف مرسوم نشانش داد، و اساسا تدوین نگاشتی که به منزله شبیه‌سازی دقیق و نقشه زنده تکوین است، هندسه خاص خود دارد، مثلا اگر بخواهید یک کره را تدوین اخباری کنید، مقاله‌ای ریاضی مینویسید و تمام چیزهایی که راجع به او میدانید ثبت میکنید، این مقاله آغاز و پایان دارد و در دفتر جای میگیرد، اما اگر بخواهید کره را تدوین نگاشتی کنید نمیتوانید آن را در دفتر جای دهید.

کره‌ای در نظر بگیرید، این کره یک مرکز دارد، حجم دارد، اما یک چیز زیبا دارد که محیط کره است، یعنی سطح دو بعدی خمیده و منحنی، که رویه کره مثل سطح یک توپ است، آیا مرکز این سطح کره کدام نقطه است؟ آیا نقطه آغازین این سطح کجاست؟ آیا نقطه پایان این سطح کجاست؟ محور تقارن این سطح کجاست؟ واضح است که هر نقطه را روی این سطح منحنی دو بعدی در نظر بگیرید، میتواند مرکز این سطح باشد، میتواند نقطه شروع این سطح باشد، نقطه پایان باشد، و.. آیا اگر بخواهید این سطح منحنی را تدوین نگاشتی کنید میتوانید آن را در مقاله و دفتر جای دهید؟ آیا لازم نیست اینجا یک دفتر کروی درست کنید؟ چرا برای دانش‌آموزان در درس جغرافیا کره زمین میبرند؟ چون نقشه مسطح دانش‌آموز را گیج میکند، حال یک قدم پیش برویم و فرض بگیریم که فضای سه بعدی کروی داشته باشیم، در کره معمولی، در فضای کره و حجم آن، تنها یک مرکز داریم، اما وقتی یک کره سه بعدی نااقلیدسی داشته باشیم، شبیه سطح دو بعدی کره معمولی، هر نقطه در هر کجای فضا و حجم این کره در نظر بگیرید، مرکز خواهد بود! نقطه شروع خواهد بود و نقطه پایان! حال اگر بخواهیم این فضای کروی را تدوین نگاشتی کنیم باید در چه دفتری قرار دهیم؟ برای دانش‌آموزان جغرافیا کره بردیم، برای دانش‌آموزان کلاس هندسه فضایی کروی چه چیزی ببریم؟

اگر قرآن کریم که در مصحف فعلی ما جلوه‌گر است، و صبغه تدوین اخباری تکوین دارد، بخواهد در جهت تدوین نگاشتی تکوین جلوه کند، و فرض بگیریم که نگاشت تکوین در عالمی با هندسه نااقلیدسی کروی بکند، مصحف به صورتی جلوه میکند که هر حرف قرآن که در نظر بگیرید، هم حرف آغازین قرآن است و هم حرف پایانی و هم حرف وسط!

حال اگر قرآن بخواهد تدوین نگاشتی تکوین در فضازمان بکند، و بعد چهارم را هم نگاشت کند، چگونه میشود؟ شاید بتوان گفت آن وقت هر حرف مصحف میتواند آثار انبساطی هم پیدا کند،(اگر فرض بگیریم که فضا در حال انبساط است)، مثال بادکنک معروف است، اگر یک ق روی بادکنک بنویسید و بادکنک را باد کنید، خود حرف منبسط میشود، اگر بخواهید یک ق که در حال انبساط است را تدوین نگاشتی کنید چه میکنید؟ شاید یکی از اعجازهای قرآن کریم در مصحف فعلی، اتفاق تمام مصاحف بر زیاد کردن یاء در «بأیید» باشد، و حال آنکه اصلا دو یاء نداریم، «بأید» یک یاء نیاز دارد، اما در مصحف آمده: «والسماء بنیناها بأیید و إنا لموسعون »، آیا وقتی صحبت از توسعه دادن است (علی وجه) خود حرف یاء با تکرارش نحوه توسعه را در بین سه حرف «أید» نشان میدهد؟ به هر حال ما نمیتوانیم هیچ قضاوتی بکنیم، اما وقتی مرحله مرحله این حیثیات تدوین تکوین، جلوه کرد، تفاوت قرآن کریم با غیر آن معلوم میشود.

مهم در تبیین مقصود:

با ملاحظه آنچه گذشت، اگر شما بگویید یک کره مثل این کره در دست من بیاور، میتوانید به نفس هویت آن تحدی کنید، و اصلا کار نداشته باشید که این کره آنقدر دقیق است که هر نقطه روی سطح آن دقیقا میتواند مرکزیت داشته باشد، پس اگر کسی کره‌ای آورد و ادعا کرد مثل این است، آن وقت شما توضیح دهید و ابراز کنید که آیا هر نقطه کره تو بالدقه مرکزیت دارد؟ یا خیر، این شبه کره است؟ و همچنین اگر کره دقیق آورد، بگویید این کره من آلیاژ خاصی دارد که در گرما منبسط نمیشود، آیا تو چگونه است؟ و..

خصوص وقتی انگیزه تحدی، هدایت و معرفت خداوند و سعادت آخرت و… باشد، یعنی نخواهد مخفی کاری کند، بلکه غیر از واقعیت اعجاز تدوین تکوین، بخواهد مخاطب را به سعادت برساند.

شاید سابقا عرض کردم که یکی از رموز حدیث ثقلین، همین ظهور انجاز تحدی قران کریم به دست امام معصوم ع است، البته گفتم که خداوند قدرت خود را غیر حکیمانه آشکار نمیکند، تدوین تکوین توسط کتاب، مشتمل بر قدرت فوق العاده است، آصف با یک حرف کتاب، تخت بلقیس را آورد، و لذا وقتی که حکمت الهی اقتضاء عقلایی کند، آن روز، روز این آیه است: «و لو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الارض او کلّم به الموتی بل لله الامر جمیعا »، آن روز ، روز ظهور رمز حدیث ثقلین است، چه کسی است که طوری قرآن را میداند که به دست او این آیه ظهور میکند؟

خیلی خیلی عالی بود

تازه وجه تاکید شما بر هویت شخصیتی را فهمیدم

وفقکم الله لمرضاته

اگر درست فهمیده باشم

پاسخ این سخن حقیر که عرض کردم بار استدلال را بر دوش مخاطب می اندازید این است که اساسا تحدی به هویت شخصیتی معنایی جز این ندارد که طرف مقابل عجز خود را در برابر این هویت شخصیتی مقابل خود احساس کند؛ و درک احساس این عجز هم معنایی ندارد جز اینکه بخواهد هویت رقیبی برای او بیاورد و در خصوص اینکه این هویت رقیب هست یا نه باید گام به گام بحث کرد.

خوب؛ مشکلی که می ماند این است که اثبات مثل بودن یا نبودن (توجه شود که مقام اثبات را می گویم) خیلی وابسته به توان استدلالی افراد درگیر در بحث می شود. یعنی اگر زمانی کسی (مثلا یک متخصص بلاغت) کتابی بیاورد و ادعای مثلیت کند و مدافعان قرآن نه آن اندازه در بلاغت ورزیده باشند و نه این حیثیات را توجه داشته باشند و نتوانند نشان دهند که واقعا آن متن آورده شده مثل قرآن نیست؛ آن وقت قرآن نزد مخاطبان زمین می خورد! که احتمالا پاسخ این باشد که آن نظریه صرفه را همینجا باید فهم کرد. یعنی این فرض اگرچه محال ذاتی نیست اما محال وقوعی است و مثلا اگر مدعی ای پیدا شود حتما خداوند فرد اقوای از او را در این امت قرار می دهد که بر او غلبه کند.

آنگاه ثمره این بحث آن می شود که ما (به عنوان کسی که می خواهیم در مقابل شبهات دفاع کنیم) باید هرچه بیشتر حیثیات مختلف این هویت شخصیتی را بشناسیم و ظرفیتهای مخاطب در درک این حیثیات را هم بشناسیم. آنگاه شناخت اینکه قرآن تدوین تکوین است فهم ما را از این هویت شخصیتی تقویت می کند. لذا ممکن است خود این مساله در هیچ دفاع خاصی به کار نیاید اما در عین حال بصیرت ما در فهم این هویت شخصیتی قرآن را بالا می برد و به فرمایش شما پشتوانه می شود برای توجه به هر حیثیت دیگری از قرآن که به نظرمان می رسد تاکید بر آن حیثیت می تواند ادعای مثلیت مطرح شده را زمین بزند.

درست فهمیدم[229]؟

 

 

 

[صد و چهل]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

…. که احتمالا پاسخ این باشد که آن نظریه صرفه را همینجا باید فهم کرد. یعنی این فرض اگرچه محال ذاتی نیست اما محال وقوعی است و مثلا اگر مدعی ای پیدا شود حتما خداوند فرد اقوای از او را در این امت قرار می دهد که بر او غلبه کند.

آنگاه ثمره این بحث آن می شود که ما (به عنوان کسی که می خواهیم در مقابل شبهات دفاع کنیم) باید هرچه بیشتر حیثیات مختلف این هویت شخصیتی را بشناسیم و ظرفیتهای مخاطب در درک این حیثیات را هم بشناسیم. آنگاه شناخت اینکه قرآن تدوین تکوین است فهم ما را از این هویت شخصیتی تقویت می کند. لذا ممکن است خود این مساله در هیچ دفاع خاصی به کار نیاید اما در عین حال بصیرت ما در فهم این هویت شخصیتی قرآن را بالا می برد و به فرمایش شما پشتوانه می شود برای توجه به هر حیثیت دیگری از قرآن که به نظرمان می رسد تاکید بر آن حیثیت می تواند ادعای مثلیت مطرح شده را زمین بزند.

بلی، احتمالا که خیر بلکه قطعا نظریه صرفه را در چنین فضایی باید دید، یعنی همانطور که عرض کردم نباید صرف مبتنی بر امکان آوردن مثل و صرف از وقوع مثل باشد، بلکه باید مبتنی بر عدم امکان آوردن مثل و صرف از وقوع خدعه نمایش آوردن مثل باشد.
بقیه را هم که بسیار خوب توضیح فرمودید.

 

 

[صدو چهل و یک]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

آیا کلام المیزان در رد قول ابو فاختة تامّ است؟

صاحب المیزان در ضمن اقوال مفسرین ذیل معنای محکمات و متشابهات، قول ابو فاخته را همراه با قول سعید بن جبیر کنار هم قرار داده و به عنوان دومین قول، نقل فرموده و سپس رد کردند:
…..
…..
و شاهد قول ابو فاخته اینکه در آیه دیگر تمام آیات قرآن را متشابه مینامد:
الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی، و لذا صاحب المیزان مجبور شدند بگویند معنای متشابه در این دو آیة فرق میکند!

در پست ۲۷ توضیح دادم که صاحب المیزان قول ابوفاخته در محکمات را رد کردند، و لذا فرمودند متشابه در سوره آل‌عمران با متشابه در سوره زمر تفاوت دارد، یعنی کتابی که رسم و روش او بر تفسیر قرآن به قرآن است اینجا یک واژه به کار رفته در دو جای قرآن را متفاوت میداند، و این هر چند مشکلی ندارد اما اگر این از سر کم لطفی به کلام ابوفاخته این یار خاص امیرالمؤمنین ع باشد، سزاوار بازبینی است.

استدلال المیزان برای اینکه منظور از متشابه در دو جای قرآن فرق میکند، این است که در یک جا وصف بعض قرآن است و در جای دیگر وصف کل قرآن:

فقوله: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» هو القرآن الكريم و الحديث هو القول كما في قوله تعالى: «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ:» الطور:- 34، و قوله: «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ:» المرسلات:- 50 فهو أحسن القول لاشتماله على محض الحق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، و هو كلامه المجيد.

و قوله: «كِتاباً مُتَشابِهاً» أي يشبه بعض أجزائه بعضا و هذا غير التشابه الذي في المتشابه المقابل للمحكم فإنه صفة بعض آيات الكتاب و هذا صفة الجميع[230].

 

پس منظور از بهترين حديث در جمله” اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ” قرآن كريم است و كلمه” حديث” به معناى سخن است، هم چنان كه در آيه” فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ” و نيز در آيه” فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ” ، نيز به همين معنا است. پس قرآن بهترين سخن است، به خاطر اينكه مشتمل است بر محض حق، حقى كه باطل بدان رخنه نمى‏كند، نه در عصر نزولش، نه بعد از آن، و نيز به خاطر اينكه كلام مجيد خداست.

” كِتاباً مُتَشابِهاً”- يعنى كتابى است كه هر قسمتش شبيه ساير قسمت‏ها است، و اين تشابه غير از تشابهى است كه در مقابل محكم استعمال شده، چون تشابه دومى صفت بعضى از آيات قرآن است و در آيه مورد بحث همه آيات را متشابه خوانده، پس اين تشابه غير آن تشابه است، آن تشابه به معناى واضح نبودن معناى آيه است، و اين تشابه به معناى آن است كه سراسر قرآن آياتش از اين جهت كه اختلافى با هم ندارند، و هيچ آيه‌‏اى با آيه ديگر ضديت ندارد مشابه يكديگر هستند[231].

در ترجمه اضافه کردند: «آن تشابه به معناى واضح نبودن معناى آيه است» ولی میتوان گفت تشابه به معنای واضح نبودن نیست، بلکه به معنای تاب چندین معنا را داشتن است که میتواند همگی یا بعضی واضح باشد.

رمز مطلب ایشان در این است که «الحدیث» در سوره زمر را مساوی «الکتاب» در سوره آل‌عمران گرفتند، و حال آنکه طبق حرف ابوفاخته اصلا این دو مساوی نیستند، یعنی محکمات و ام الکتاب اصلا ریختشان ریخت حدیث نیست، حدیث از چیزی خبر میدهد، مطلبی را بیان میکند که عموم مردم میفهمند، اما امّ الکتاب رمز غامضی است که همه مردم میبینند اما چیزی از آن نمیفهمند، الم، المص، طسم، و.. چه کسی است که اینها را نبیند؟ اما چه کسی است که توضیح قطعی دهد که اینها چیستند؟ آیا طسم نزد عموم مردم یک حدیث است؟ آیا از چیزی خبر میدهد و مطلبی میگوید که آنها فهم کنند؟

آیه سوره آل‌عمران: الکتاب = محکمات + متشابهات

….محکمات = أمّ الکتاب

آیه سوره زمر: الحدیث = متشابه

پس طبق حرف ابوفاخته:

الکتاب = (محکمات=أمّ الکتاب) + (متشابهات=الحدیث)

 

 

[صد و چهل و دو]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

در پست ۲۷ توضیح دادم که صاحب المیزان قول ابوفاخته در محکمات را رد کردند، و لذا فرمودند متشابه در سوره آل‌عمران با متشابه در سوره زمر تفاوت دارد، یعنی کتابی که رسم و روش او بر تفسیر قرآن به قرآن است اینجا یک واژه به کار رفته در دو جای قرآن را متفاوت میداند، و این هر چند مشکلی ندارد اما اگر این از سر کم لطفی به کلام ابوفاخته این یار خاص امیرالمؤمنین ع باشد، سزاوار بازبینی است.

استدلال المیزان برای اینکه منظور از متشابه در دو جای قرآن فرق میکند، این است که در یک جا وصف بعض قرآن است و در جای دیگر وصف کل قرآن:

فقوله: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ» هو القرآن الكريم و الحديث هو القول كما في قوله تعالى: «فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ:» الطور:- 34، و قوله: «فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ:» المرسلات:- 50 فهو أحسن القول لاشتماله على محض الحق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، و هو كلامه المجيد.

و قوله: «كِتاباً مُتَشابِهاً» أي يشبه بعض أجزائه بعضا و هذا غير التشابه الذي في المتشابه المقابل للمحكم فإنه صفة بعض آيات الكتاب و هذا صفة الجميع .

پس منظور از بهترين حديث در جمله” اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ” قرآن كريم است و كلمه” حديث” به معناى سخن است، هم چنان كه در آيه” فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ” و نيز در آيه” فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ” ، نيز به همين معنا است. پس قرآن بهترين سخن است، به خاطر اينكه مشتمل است بر محض حق، حقى كه باطل بدان رخنه نمى‏كند، نه در عصر نزولش، نه بعد از آن، و نيز به خاطر اينكه كلام مجيد خداست.

” كِتاباً مُتَشابِهاً”- يعنى كتابى است كه هر قسمتش شبيه ساير قسمت‏ها است، و اين تشابه غير از تشابهى است كه در مقابل محكم استعمال شده، چون تشابه دومى صفت بعضى از آيات قرآن است و در آيه مورد بحث همه آيات را متشابه خوانده، پس اين تشابه غير آن تشابه است، آن تشابه به معناى واضح نبودن معناى آيه است، و اين تشابه به معناى آن است كه سراسر قرآن آياتش از اين جهت كه اختلافى با هم ندارند، و هيچ آيه‌‏اى با آيه ديگر ضديت ندارد مشابه يكديگر هستند .

در ترجمه اضافه کردند: «آن تشابه به معناى واضح نبودن معناى آيه است» ولی میتوان گفت تشابه به معنای واضح نبودن نیست، بلکه به معنای تاب چندین معنا را داشتن است که میتواند همگی یا بعضی واضح باشد.

رمز مطلب ایشان در این است که «الحدیث» در سوره زمر را مساوی «الکتاب» در سوره آل‌عمران گرفتند، و حال آنکه طبق حرف ابوفاخته اصلا این دو مساوی نیستند، یعنی محکمات و ام الکتاب اصلا ریختشان ریخت حدیث نیست، حدیث از چیزی خبر میدهد، مطلبی را بیان میکند که عموم مردم میفهمند، اما امّ الکتاب رمز غامضی است که همه مردم میبینند اما چیزی از آن نمیفهمند، الم، المص، طسم، و.. چه کسی است که اینها را نبیند؟ اما چه کسی است که توضیح قطعی دهد که اینها چیستند؟ آیا طسم نزد عموم مردم یک حدیث است؟ آیا از چیزی خبر میدهد و مطلبی میگوید که آنها فهم کنند؟

آیه سوره آل‌عمران: الکتاب = محکمات + متشابهات

….محکمات = أمّ الکتاب

آیه سوره زمر: الحدیث = متشابه

پس طبق حرف ابوفاخته:

الکتاب = (محکمات=أمّ الکتاب) + (متشابهات=الحدیث)

موید فرمایش شما این آیه دیگر است که إحکام را ناظر به اصل قرآن و مرتبه قبل از تفصیل دانسته است:

(11) هود : 1 الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير

و اشکالی که از قبل در ذهن حقیر نسبت به فرمایش علامه طباطبایی وجود داشت این بود که ایشان هردو کلمه محکم و متشابه در سوره آل عمران را متفاوت با کاربردهای دیگر قرآنی آن دانسته است

زیرا در یکجا کل قرآن متشابه و در جای دیگر کل قرآن محکم معرفی شده بود اما طبق فرمایش علامه در سوره آل عمران چون من، من تبعیضیه است؛ قسمتی از قرآن محکم و قسمتی متشابه معرفی شده است.

یک راه جمع که یکی از اساتید علوم قرآنی ما می فرمود این بود که اصلا این من من تبعیضیه نباشد بلکه من ابتداییه باشد و کلمه «اُخَر» نه به معنای «برخی دیگر»‌بلکه به معنای جلوه ای دیگر باشد و شاهدی که بر این مدعا می‌آوردند کاربرد کلمه «اخر» در سوره یوسف است:

(12) يوسف : 43 وَ قالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرى‏ سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُوني‏ في‏ رُءْيايَ إِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ‏

(12) يوسف : 46 يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنا في‏ سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُون‏

هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر می خورند؛ اما در خصوص سنبله ها می فرماید هفت سنبله سرسبز و دیگر هفت سنبله خشک؛ و ایشان نظرش این بود که همان هفت سنبه سبز خشک شدند؛ البته در اغلب تفاسیر اینها را به همان معنای سنبله های دیگر (به تعبیر مرحوم طبرسی: که دور سنبله های سبز پیچیدند و آنها را خشک کردند)‌قلمداد کرده اند؛‌ ولی آن استاد شاهدی که بر مدعای خود در سوره یوسف می آورد این است که عموم مفسران یکی از فرازهای تاویل حضرت یوسف را عملا کنار گذاشته اند ؛ چون در تاویل ایشان دو فراز هست:

قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في‏ سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَليلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ (47)

ثُمَّ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَليلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ (48)

ثُمَّ يَأْتي‏ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَ فيهِ يَعْصِرُونَ (49)

در حالی که عموم مفسران هر دوتا هفت را ناظر به هفت سال سبزی و سختی گرفته اند؛ در حالی که در سنبلات دوم کلمه سبع ندارد (و همین محل بحث شدیدی شده که آیا سنبلات دوم هفت تا بود یا نه. کشاف ادعای طراحت می کند و المیزان سخن وی را در حد یک ظهور غیر قوی قبول می کند اما می گوید ظهور قطعی ندارد) و در هر صورت آیه ۴۹ در تاویل حضرت یوسف بی توجیه می آورد در حالی که ظهور آیات این است که تاویل حضرت یوسف بر اساس خواب ملک بود نه علم غیب مستقل.

البته این بحثها مال حدود 25 سال پیش است و الان یادم نیست که چگونه این نکته اخیر را شاهد بر این می آورد که معنای «اخر» در یابسات، شیء دیگر نیست؛ بلکه جلوه دیگر است (شاید واو را حالیه می گرفت و می گفت در حالی که اینها یابسات بودند)

در هر صورت ممکن است این شاهدی که می آوردند شاهد چندان قوی ای بر آن مدعا نباشد؛ اما صرف نظر از این شاهد، به نظر حقیر اصل مدعا قابل تامل است که من من ابتداییه باشد و در هر سه آیه، محکم و متشابه ناظر به کل قرآن باشد؛ که به نظرم با توضیح شما هم همین درمی آمد.

یعنی وقتی فواتح السور ام الکتابند در حقیقت حاوی کل کتابند؛ پس همان است که کتاب احکمت آیاته ثم فصلت؛ و همین که تفصیل داده شد در این مقام تفصیل یافته کل آن متشابه است؛ یعنی کل آن شبیه همدیگر (نه متشابه به معنای مبهم؛‌بلکه به همان معنای لغوی متشابه) است و آنگاه متشابه بودن یعنی همان چیزی که موجب می شود القرآن یفسر بعضه بعض؛
و به این معنا حروف مقطعه موجود در این کتابِ تفصیل داده شده هم از این حیث متشابه اند؛‌یعنی وقتی در این متن تفصیلی قرار می گیرند رهنمودهایی دارند که با همدیگر شبیه است مثلا اینکه علامه و دیگران بحث کرده اند که موضوع سوره هایی که با حروف مقطعه یکسان شروع می شود متشابه است یا …

خلاصه عرایض حقیر این شد که

۱. قرآن کلش در یک مقام محکم است (کتاب احکمت آیاته ثم فصلت) که آن مقام همن مقام ام الکتابی این کتاب مفصل است که در آن مقام فواتح السور فقط در کارند

۲. قرآن کلش در مقام تفصیل داده شده، متشابه است (نزل احسن الحدیث کتابا متشابها) و متشابه به معنای لغوی و اصلی اش است نه به معنای مبهم (که هیچکس در لغت متشابه را به معنای مبهم و نفهمیدنی نگرفته) فواتح السور در اینجا چون در عرض بقیه آیات آمده اند پس در اینجا هم حضور دارند و همان کار متشابهی که آیات دیگر با هم انجام می دهند (کمک می کنند به فهم همیدگر و فهم کل قرآن) اینها هم در این مقام تفصیل یافته انجام می دهند

۳. در این معنا اتباع متشابه که ناشی از زیغ قلب باشد هم کاملا ناظر به کل آیات می شود حتی ناظر به همین فواتح السور (مانند اینکه برخی بدون اتصال به منبع علم، می خواهند از تاویل اینها سر در بیاورند و مطلب برای خودشان می بافند و یا با چسباندنهای ناموجه اینها به همدیگر دنبال فتنه انگیزی هستند (شبیه آن آقایی که کلی مرید داشت و بعدا معلوم شد چه فتنه گری است؛ وی مطالبی ناظر به اینها به هم می بافت از جمله اینکه برای مریض «ن و القلم» را با «قلم»ی بر روی نون (نان خوراکی) بنویسید و بدهید بخورد![232])

 

 

[صد و چهل و سه]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

اساسا در هویات شخصیتی، میتوان به هویت ذات الشئون تحدی کرد، یعنی مرکزیت تحدی بر نفس هویت است، و جهات تحدی به ترتیب لایه‌های اربیتالی تشکیل میدهند، یعنی همانکه اصلا در فرمایش شما به چشم نمیخورد چون جهات را إما و إما در نظر میگیرید، در مثال حافظ که عرض کردم، چرا تفسیر میفرمایید اگر قرینه‌ای نباشد یعنی شعر بیاور؟ اگر به عبارت بنده دقت کنید عرض کردم: «آیا اگر بگویند مثل حافظ بیاور، و اصلا این سؤال مطرح نشود که از چه جهت مثل آن بیاور، درخواست و تحدی عبث و سفهی است؟ ظاهرا مشکلی ندارد، بلکه عرفی است، چرا؟ چون هویت مبهم ندارد، و تحدی به هویت او شده است، تا بعدا موازنه و محاجه صورت گیرد»، عرض کردم از حیثیت شعر نمیتوان غض نظر کرد، نه اینکه اگر قرینه نبود اساسا تحدی به شعریت باشد به تعبیر شما «وقتی به ما بگویند مثل دیوان حافظ بیاور؛ یعنی شعر بیاور»، خیر، تحدی به همین دیوان حافظ است که هویتش، که اصل ساری در شئوناتش هست هر چند جمیع حیثیات را هرگز ندانیم، قابل دسترسی برای همه افراد درگیر تحدی است، و لذا اگر کسی ادعا کرد که از حیث ادبیت و شعر و عرفان و.. مثل حافظ آوردم، مدافع حافظ که به نفس هویت تحدی کرده، در مقام محاجه میتواند بگوید دیوان حافظ در فال غوغا میکند، آیا آنچه تو آوردی میتوان با آن فال گرفت و جواب بدهد؟ (البته بنده مطلق فالگیری یا فالگیری به حافظ را نمیخواهم تایید کنم، لازم به گفتن نیست که دارم مثال میزنم)، ببینید چون تحدی به هویت شخصیتی دیوان حافظ بوده، هرگز نمیگوید که فالگیری چه ربطی به تحدی تو در مثل حافظ آوردن دارد؟ خیر، خود را محکوم میبیند چون تحدی یه نفس هویت است که ذات الشئون و الحیثیات است.

درباره این بحثی که درباره اقسام هویت برشمردید من فکر می کردم که این دقیقا چه ربطی به بحث دارد؟

یک نکته ای به ذهنم رسید ممنون می شوم که بفرمایید چقدر درست فهمیده ام

تا اینجای فرمایشات شما ما می توانیم لااقل این چند هویت را داشته باشیم:

۱. هویت کلی: مانند انسان بما هو انسان

۲. هویت شخصی جزیی: هویتی است که همواره در دستگاه مختصات زمان و مکان خاص مقید است؛ مانند شخص خارجی بدن زید (که از لحظه ای به دنیا می آید و تا زمانی خاص باقی است و بعد می پوسد و دیگر بدنی در کار نخواهد بود) مثال دیگر در فرمایش شما «اولین سخنرانی آقای زید»

۳. هویت شخصیتی: هویتی که اگرچه جزیی و به این جهت معین است اما در عین حال در دستگاه مختصات زمان و مکان خاص مقید نیست؛‌بلکه مرتب در مصادیق مختلف می تواند تجلی کند؛ که خود این بر دو قسم بود:

۳.الف. هویت شخصیتی پیشین: مانند اولین عدد زوج؛ (اگر می گفتیم عدد زوج یک مفهوم کلی بود؛ اما خود کلمه اولین آن را تعین جزیی می دهد؛ در عین حال اولا این تعین بعد از تحقق در عالم خارج نیست (لذا پیشین است) و ثانیا منحصر در یک مصداق در دستگاه مختصات زمان و مکان خاص نیست (مثلا وقتی من فهمیدم ۲ اولین عدد زوج است؛ مصداق ذهنی این دویی که من فهمیدم غیر از مصداق ذهنی این دویی است که شما فهمیدید)

۳.ب. هویت شخصیتی پسین: مانند اولین مقاله آقای زید؛ فرقش با «اولین سخنرانی آقای زید» این است که اولین سخنرانی وی کاملا در مختصات زمان و مکان خاص است اما اولین مقاله آقای زید اگرچه جزیی شده، اما در مختصات زمان و مکان خاص منحصر نشده لذا هم آن مقاله ای که آن روز روی کاغذش نوشت هم آنکه در روی کاغذ نشریه مربوطه در آن زمان خاص منتشر شد و هم آنکه شما الان از طریق فضای مجازی دانلودش می کنید و هم آنکه من آن را دانلود می کنم و … همگی اینها مصادیق همان «اولین مقاله زید» هستند.

تفاوتش با هویت شخصیتی پیشین هم در این است که این واقعیت توسط شخص خاصی پایش به دار هستی باز شد؛ و کاملا ممکن بود که هیچگاه پایش به دار واقعیت باز نشود (مثلا اگر اصلا آقای زیدی وجود نمی داشت یا اگر او کاملا بیسواد می بود)

(در توضیحات فوق به طور خاص در مورد «هویت شخصیتی پیشین» تردید دارم که کاملا درست فهمیده باشم)

خوب؛ ثمره این بحث در بحث اعجاز چیست؟

آن که من فهمیدم این است که اساسا معجزه نمی تواند از قسم اول (هویت کلی) یا قسم۳.الف (هویت شخصیتی پیشین) باشد؛ زیرا معجزه قرار است دلیل بر صدق شخص معین باشد و باید توسط شخص خاص به دار وجود وارد شود؛
اما معجزات دو قسمند:

اغلب معجزات (شاید تمام آنها غیر از قرآن) هویت شخصی جزیی داشتند یعنی کاملا مقید به دستگاه زمان مکان خاص خود بودند لذا ما صرفا باید با إخبار دیگران از وقوع آنها مطلع شویم؛

اما قرآن هویت شخصیتی پسین دارد؛‌یعنی در عین اینکه پیامبر ص او را وارد دار وجود کرد اما همچنان آن هویت در مصادیق مختلف خود را متجلی می کند و لذا هرکس در هر زمان می تواند مصداقی از مصادیق خود آن را بیابد؛

آنگاه ثمره بحث این می شود که تحدیهای به سایر معجزات کاملا وابسته به زمان و مکان خاص می شد؛ یعنی مادام که مثلا حضرت موسی ع زنده بود و عصا را اژدها می کرد این تحدی کارکرد داشت (یعنی عده ای دیگر بیایند عصا را اژدها کنند ولی عصای موسی همه آنها را بر باد دهد) ولی بعد از رحلت حضرت موسی ع دیگر کارکرد تحدی خود را از دست می دهد (یعنی اگرچه خبر آن برای افراد خبر از یک واقعیت اعجازآمیز است اما دیگر کسی (مثلا یک ساحر) اگر مدعی شود که من هم می توانم مثل آن را بیاورم نمی توان وی را محکوم کرد) چنانکه امروزه براحتی می توان برای برخی معجزات حضرت عیسی ع (ابرئ الاکمه و الابرص) مثل آورد و این نقصی بر حضرت عیسی ع نیست زیرا او تحدی ابدی نکرده بود بلکه تحدی اش برای زمان خودش بود.

اما قرآن کریم چون هویتش هویت شخصیتی پسین است هر زمان می تواند کارکرد تحدی خود را داشته باشد؛ و لذا برای مثل آن آوردن، حتی نیازی نیست که سندیت آن به لحاظ تاریخی اثبات شود؛ یعنی همین چیزی که الان در دست عموم بشر به اسم قرآن موجود است کافی است برای اینکه افراد بخواهند مثلش را بیاورند؛ و با این توضیح وجه اینکه چرا تنها قرآن می تواند معجزه ختمیه قرار گیرد هم معلوم می شود

آنگاه آن بحثهای قبلی هم منطق خودش را پیدا می کند

یعنی چون هویت شخصیتی دارد اگر کسی فرضا یک کلام خیلی بلیغ آورد ما می گوییم قرآن علاوه بر بلاغت مثلا اخبار از غیب هم دارد که سخن تو ندارد؛ و …

و آنگاه صرفه هم در همین فضا معنای خوبی پیدا می کند:

یعنی این هویت شخصیتی چنان است که هرکس از هر جهتی اقدام به آوردن مثل آن کند دیگرانی پیدا می شود که نشان دهند قرآن هم از همان جهت و هم لااقل به خاطر برخورداری از جهات متعدد دیگر به مراتب بالاتر از آن کلامی است که به عنوان مثل وارد گود شده است (چون خود قرآن بعینه در اختیار همگان هست؛‌برخلاف عصای موسی که دیگر خودش بعینه در اختیار همگان نیست[233])

 

 

[صد و چهل و چهار]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

… اما قرآن کریم چون هویتش هویت شخصیتی پسین است هر زمان می تواند کارکرد تحدی خود را داشته باشد؛ و لذا برای مثل آن آوردن، حتی نیازی نیست که سندیت آن به لحاظ تاریخی اثبات شود؛ یعنی همین چیزی که الان در دست عموم بشر به اسم قرآن موجود است کافی است برای اینکه افراد بخواهند مثلش را بیاورند؛ و با این توضیح وجه اینکه چرا تنها قرآن می تواند معجزه ختمیه قرار گیرد هم معلوم می شود

بسیار عالی! به سهم خودم از توضیحات شما لذت بردم، ای کاش افرادی مثل شما اینچنین بحث را بفهمند و پیش ببرند إن شاء الله تعالی

 

 

[صد و چهل و پنج]

با سلام مجدد

من قبلا گفته بودم:

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

تفکیک خیلی خوبی فرمودید

۱) صبغه شخصی اعجاز،

۲) صبغه اجتماعی تاریخی اعجاز،

۳) وجه نفس الامری اعجاز …

فعلا هرچه فکر می کنم به نظرم می رسد اگر بپذیریم وجه نفس الامری اعجاز همان تدوین تکوین است؛ این وجه را هیچ راهی برای اینکه در مقام اثبات بتوان به خصم نشان داد نمی یابم. یعنی فعلا به نظرم این گونه می رسد که در مقام محاجه با خصم، اگر از افرادی است که دنبال حقیقت است بر وجه شخصی اعجاز اصرار ورزید و خداوند حتما شخص را هدایت خواهد کرد؛ و اگر از افراد لجوج و کافر به معای دقیق و قرآنی کلمه است (کسی که زیر بار حق نمی رود و در یک کلام: إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُون‏) آنگاه باید سراغ وجوه تاریخی اجتماعی اعجاز برویم تا اثر کلام وی در جامعه را خنثی کنیم؛‌یعنی سخنی بگوییم که عرف عقلا با ما همراهی کند و جامعه (نه فقط شخص) قبول کند که این معجزه است.

آیا درست فهمیدم؟

و آیا برای اثبات وجه نفس الامری هم راهی هست؟

این سوال را پاسخ ندادید؟

من در ذهنم این بود که اثبات معجزه بودن قرآن از حیث وجه نفس الامریش (که تدوین تکوین است) عملا امکان ندارد به این دلیل که ما هیچ راهی نداریم که بدانیم تدوین تکوین منطقا چگونه می تواند باشد که بعد بخواهیم بسنجیم و ببینیم حالا آیا قرآن تدوین تکوین هست یا نه.

اما الان وجهی در ذهنم آمد.

اولا از استدلال فوق استحاله درنمی آید. یعنی ما تاکنون راهی نداشته ایم که بدانیم تدوین تکوین منطقا چگونه می تواند باشد؛ اما منطقا محال نیست که در آینده راهی پیدا شود.

بی‌نهایت بودن موجودات و واقعیات هم لزوما مانعی نیست زیرا امروزه براحتی در حوزه ریاضیات از نظمهای حوزه بی نهایتها بحث می کنند و ذهن توان تحلیل در حوزه بی نهایتها را هم دارد.

اما مساله اصلی تصویر دادن از چگونگی احتمال وقوع این نحوه اثبات کردن است که نکته ای به ذهنم رسید و ممنون می شوم در این باره نظر دهید

آن نکته این است که:

من از بحثهای قبلی شما در اینجا و در جاهای دیگر داشتید (بویژه آن بحثی که قبلا داشتید که فعلا مقام تصور بحث را از مقام تصدیق جدا کنیم و ابتدا (صرف نظر از قبول یا رد) ببینیم که نظر خود قرآن درباره خودش چیست)

به نظرم رسید که شاید وقتی تصور مساله روشن شود خود به خود ذهن به سمت تصدیقش حرکت کند. شبیه بسیاری از بحثهای فلسفی که گیر اصلی در تصور مساله است تا در تصدیقش؛‌و چون افراد درست تصور نمی کنند مخالفت می کنند. یعنی اگر ما روی همین بیانات قرآن و اهل بیت درباره اینکه قرآن تدوین تکوین است تمرکز کنیم و مولفه های مختلف در بیانات ایشان را مرتب مرور کنیم کم کم خود این بیانات افق تبیین وجه اعجاز قرآن از این جهت را برای ما باز می کند.

در واقع یکی از مهمترین نکات در حوزه متون دینی که بشدت از آن غفلت می شود «لیثیروا لهم دفائن العقول» است. یعنی درست است که با عقل خود ابتدا نبوت و قرآن را می پذیریم اما این گونه نیست که بعد از پذیرش و غوطه ور شدن در معارف قرآن عقل ما با قبلش تفاوت جدی پیدا نکند. بلکه این غوطه ور شدن کم کم عقل را رشد می دهد و این عقل رشد یافته بتدریج استدلالهایی ناظر به واقعیت می یابد که تا وقتی این قدر رشد نکرده بود آنها را نمی یافت؛ و وقتی این استدلالها را یافت آنها را به ذهن عموم بشر عرضه می کند و چون آنچه یافته استدلالی بوده وجه استدلالی اش ذهن همگان را اقناع می کند.

یعنی همان چیزی که عملا در تاریخ فلسفه اسلامی رخ داد: بسیاری از بحثهایی که امروزه در فلسفه اسلامی تقریبا قریب به واضح و بدیهی شمرده می شود زمانی بشدت مردافکن بوده است. عقول افراد در پرتوی آموزه های قرآن و اهل بیت ع رشد کرد و به استدلالهایی رسید که اکنون وقتی بر ذهنها عرضه می شود فضای عمومی فلاسفه آن را می پذیرد اما پیش از آن شاید فقط معدودی از عرفا که فقط خودشان شهود کرده بودند آن را می پذیرفتند

در هر صورت؛ چه تقریر فوق را درست می دانید یا خیر؛ هنوز بشدت مایلم بدانم که آیا شما به این نوع استدلالها که بتوان اعجاز قرآن را در افق همین تدوین تکوین بودن به مخاطبان منصف نشان داد دست یافته اید؟

البته شما پاسخ این سوالم را ظاهرا در این فراز داده اید

بنده معتقدم مثلا اعجاز ریاضی قرآن که نفس الامریت دارد، هنوز زمان آن نرسیده است، چه برسد به تدوین نگاشتی تکوین، که بغرنج‌ترین حیثیت این هویت است در حالی که خود نفس این هویت مورد تحدی است، و دسترس همه است.

ظاهرا این فرمایش شما معنی اش این است که تحلیل فوقی که بنده ارائه کردم درست است و خود شما اجمالا در ذهنتان این تبیین وجود دارد اما چون معدات بحث برای فضای عمومی آماده نشده به بیان آن اقدام نمی کنید

درست فهمیدم[234]

 

 

[صد و چهل و شش]

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

با توضیحی که عرض کردم جواب از این فرمایش شما معلوم میشود: «خوب، اگر این قرینه را جدی بگیریم آنگاه اشکال بنده جدی می شود. وقتی هنوز مخاطب قبول ندارد که این متن تدوین کل تکوین است این تحدی برایش چه وجهی دارد؟»

 لازم نیست که مخاطب این جهت را قبول داشته باشد، چرا؟ چون اصل هویت شخصیتی قرآن کریم در دسترس همه است، هر چند تا ابد تمام حیثیات واقعیه او را ندانیم، همینکه دسترسی به اصل هویت او داریم کافی است که بگوییم مثل این را بیاور، اگر نیاورد که تحدی ناجح است، و اگر آورد تازه اول موازنه است، و در این مرحله لایه به لایه، حیثیات واقعی که این هویت دارد، بررسی شده خود را نشان میدهد.

.
.
.
.
مهم در تبیین مقصود:

با ملاحظه آنچه گذشت، اگر شما بگویید یک کره مثل این کره در دست من بیاور، میتوانید به نفس هویت آن تحدی کنید، و اصلا کار نداشته باشید که این کره آنقدر دقیق است که هر نقطه روی سطح آن دقیقا میتواند مرکزیت داشته باشد، پس اگر کسی کره‌ای آورد و ادعا کرد مثل این است، آن وقت شما توضیح دهید و ابراز کنید که آیا هر نقطه کره تو بالدقه مرکزیت دارد؟ یا خیر، این شبه کره است؟ و همچنین اگر کره دقیق آورد، بگویید این کره من آلیاژ خاصی دارد که در گرما منبسط نمیشود، آیا تو چگونه است؟ و.. بخصوص وقتی انگیزه تحدی، هدایت و معرفت خداوند و سعادت آخرت و… باشد، یعنی نخواهد مخفی کاری کند، بلکه غیر از واقعیت اعجاز تدوین تکوین، بخواهد مخاطب را به سعادت برساند

شاید سابقا عرض کردم که یکی از رموز حدیث ثقلین، همین ظهور انجاز تحدی قران کریم به دست امام معصوم ع است، البته گفتم که خداوند قدرت خود را غیر حکیمانه آشکار نمیکند، تدوین تکوین توسط کتاب، مشتمل بر قدرت فوق العادة است، آصف با یک حرف کتاب، تخت بلقیس را آورد، و لذا وقتی که حکمت الهی اقتضاء عقلایی کند، آن روز، روز این آیه است: و لو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الارض او کلّم به الموتی بل لله الامر جمیعا، آن روز ، روز ظهور رمز حدیث ثقلین است، چه کسی است که طوری قرآن را میداند که به دست او این آیه ظهور میکند؟

با این بیان تحدی کردن به یک امر پیشرفته و فوق العاده ، سهل و آسان خواهد بود و ارزش تحدی زیر سؤال می رود . چرا که هویت شخصیتی اشیاء ،همواره مجمع حیثیات بسیاری می باشد که شاید سر به بی نهایت بگذارد ، مخترع یک اثر فوق العاده ، می تواند تحدی کند به همین هویت شخصیتی شیء ، چرا که از حیثیات فراوان آن آگاهی دارد در حالی که دیگران اطلاعی ندارند . هیچ گاه شیئی کاملا شبیه آن ساخته نمی شود شیئی که مجمع جمیع حیثیات آن باشد خصوصا حیثیات شخصی آن . به هر حال سازنده می آید می گوید که فلان حیثیت را در نظر نگرفته بودید که من در نظر گرفته بودم و ناظرین هم می فهمند که این چیز ، کاملا مثل آن به حساب نمی آید[235].

[صد و چهل و هفت]

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

با سلام مجدد

من قبلا گفته بودم:

این سوال را پاسخ ندادید؟

من در ذهنم این بود که اثبات معجزه بودن قرآن از حیث وجه نفس الامریش (که تدوین تکوین است) عملا امکان ندارد به این دلیل که ما هیچ راهی نداریم که بدانیم تدوین تکوین منطقا چگونه می تواند باشد که بعد بخواهیم بسنجیم و ببینیم حالا آیا قرآن تدوین تکوین هست یا نه.

اما الان وجهی در ذهنم آمد.

اولا از استدلال فوق استحاله درنمی آید. یعنی ما تاکنون راهی نداشته ایم که بدانیم تدوین تکوین منطقا چگونه می تواند باشد؛ اما منطقا محال نیست که در آینده راهی پیدا شود.

بی‌نهایت بودن موجودات و واقعیات هم لزوما مانعی نیست زیرا امروزه براحتی در حوزه ریاضیات از نظمهای حوزه بی نهایتها بحث می کنند و ذهن توان تحلیل در حوزه بی نهایتها را هم دارد.

اما مساله اصلی تصویر دادن از چگونگی احتمال وقوع این نحوه اثبات کردن است که نکته ای به ذهنم رسید و ممنون می شوم در این باره نظر دهید

آن نکته این است که:

من از بحثهای قبلی شما در اینجا و در جاهای دیگر داشتید (بویژه آن بحثی که قبلا داشتید که فعلا مقام تصور بحث را از مقام تصدیق جدا کنیم و ابتدا (صرف نظر از قبول یا رد) ببینیم که نظر خود قرآن درباره خودش چیست)

به نظرم رسید که شاید وقتی تصور مساله روشن شود خود به خود ذهن به سمت تصدیقش حرکت کند. شبیه بسیاری از بحثهای فلسفی که گیر اصلی در تصور مساله است تا در تصدیقش؛‌و چون افراد درست تصور نمی کنند مخافت می کنند. یعنی اگر ما روی همین بیانات قرآن و اهل بیت درباره اینکه قرآن تدوین تکوین است تمرکز کنیم و مولفه های مختلف در بیانات ایشان را مرتب مرور کنیم کم کم خود این بیانات افق تبیین وجه اعجاز قرآن از این جهت را برای ما باز می کند.

در واقع یکی از مهمترین نکات در حوزه متون دینی که بشدت از آن غفلت می شود «لیثیروا لهم دفائن العقول» است. یعنی درست است که با عقل خود ابتدا نبوت و قرآن را می پذیریم اما این گونه نیست که بعد از پذیرش و غوطه ور شدن در معارف قرآن عقل ما با قبلش تفاوت جدی پیدا نکند. بلکه این غوطه ور شدن کم کم عقل را رشد می دهد و این عقل رشد یافته بتدریج استدلالهایی ناظر به واقعیت می یابد که تا وقتی این قدر رشد نکرده بود آنها را نمی یافت؛ و وقتی این استدلالها را یافت آنها را به ذهن عموم بشر عرضه می کند و چون آنچه یافته استدلالی بوده وجه استدلالی اش ذهن همگان را اقناع می کند.

یعنی همان چیزی که عملا در تاریخ فلسفه اسلامی رخ داد: بسیاری از بحثهایی که امروزه در فلسفه اسلامی تقریبا قریب به واضح و بدیهی شمرده می شود زمانی بشدت مردافکن بوده است. عقول افراد در پرتوی آموزه های قرآن و اهل بیت ع رشد کرد و به استدلالهایی رسید که اکنون وقتی بر ذهنها عرضه می شود فضای عمومی فلاسفه آن را می پذیرد اما پیش از آن شاید فقط معدودی از عرفا که فقط خودشان شهود کرده بودند آن را می پذیرفتند

در هر صورت؛ چه تقریر فوق را درست می دانید یا خیر؛ هنوز بشدت مایلم بدانم که آیا شما به این نوع استدلالها که بتوان اعجاز قرآن را در افق همین تدوین تکوین بودن به مخاطبان منصف نشان داد دست یافته اید؟


البته شما پاسخ این سوالم را ظاهرا در این فراز داده اید

ظاهرا این فرمایش شما معنی اش این است که تحلیل فوقی که بنده ارائه کردم درست است و خود شما اجمالا در ذهنتان این تبیین وجد دارد اما چون معدات بحث برای فضای عمومی آماده نشده به بیان آن اقدام نمی کنید

درست فهمیدم

بلی مطلب درستی به ذهن شما آمده است، و شاید تعبیر «لتعجبتم» در روایت اصول کافی که در پست دوم ذکر کردم ناظر به همین باشد که راه نفس الامری هست و دستیابی به آن توسط تعلیم معصوم علیه السلام ممکن است، نظیر «لیثیروا لهم دفائن العقول» برای خود قران کریم وارد شده:

ومنه الحديث «من أراد العلم فليثور القرآن» … ومنه حديث عبد الله «أثيروا القرآن فإن فيه علم الأولين والآخرين[236]» .

 

 

[صد و چهل و هشت]

در اصل توسط (mahdi) نوشته شده است

با این بیان تحدی کردن به یک امر پیشرفته و فوق العاده ، سهل و آسان خواهد بود و ارزش تحدی زیر سؤال می رود . چرا که هویت شخصیتی اشیاء ،همواره مجمع حیثیات بسیاری می باشد که شاید سر به بی نهایت بگذارد ، مخترع یک اثر فوق العاده ، می تواند تحدی کند به همین هویت شخصیتی شیء ، چرا که از حیثیات فراوان آن آگاهی دارد در حالی که دیگران اطلاعی ندارند . هیچ گاه شیئی کاملا شبیه آن ساخته نمی شود شیئی که مجمع جمیع حیثیات آن باشد خصوصا حیثیات شخصی آن . به هر حال سازنده می آید می گوید که فلان حیثیت را در نظر نگرفته بودید که من در نظر گرفته بودم و ناظرین هم می فهمند که این چیز ، کاملا مثل آن به حساب نمی آید .

معنای لغوی تحدی، مبارزه طلبی است، و صاحب مقاییس میگوید اصل معنا، سوق دادن و راندن به سوی چیزی است، و تحدی کننده دیگری را سوق میدهد و تشویق و تحریک میکند که به میدان او بیاید، و در کتب لغت تحدی برای قرائت قراء به کار رفته است، یعنی یک قاری وقتی نحدی میکرد میگفت هیچ کس نمیتواند مثل من قرائت قرآن کند.

بنابر این اصل تحدی، مطلبی عرفی است، و بر دو نوع است، تحدی جهتی و حیثی که ناظر به یک حیث خاص است، و تحدی به هویت که ناظر به خود هویت شیء است، مثلا ناشر دیوان حافظ میتواند به زیبایی خط دیوان که چاپ کرده تحدی کند، تحدی او فقط ناظر به حیثیت زیبایی خط است، و یا خود حافظ میتواند به فن شعر دیوان خود تحدی کند، یعنی فقط ناظر به جهت شعری دیوان او باشد، اما نوع دیگر تحدی که تحدی به هویت است نیز افراد زیاد میتواند داشته باشد، بلکه جمله معروف «لا تکرار فی التجلي» میگوید: اساسا هر چیزی تحدی به هویت خودش میکند! پس حافظ هم میتواند به هویت دیوان خودش تحدی کند، «به همین ملاک مثلا حافظ می تواند به دیوان خود تحدی کند همچنین مولوی به مثنوی خود و فردوسی به شاهنامه خود . حقیقتا در طول این همه سال چه قدر شعرائی بوده‌اند که خواسته‌اند مثل حافظ بسرایند ولی نشده است و دیوانی جای دیوان حافظ را نگرفته است».
نکته مهمی که اینجا هست اینکه سنخ تحدی به هویت، ارزش نیست، و نیز اختصاصی به تحدی قرآن کریم ندارد، یعنی هویت قرآن کریم است که اختصاص به قرآن دارد، نه اینکه تحدی به هویت، اختصاص به قرآن داشته باشد، بلی وقتی هویت قرآن، با پشتوانه علم خداوند متعال، تدوین تمام نفس الامر است، و این هویت با این خصوصیت، منحصر در قرآن است و اختصاص به قرآن دارد، پس تحدی به هویت قرآن هم یک تحدی منحصر به فرد است، نه اینکه اصل سنخ تحدی به هویت، منحصر به قرآن باشد.
و اما اینکه «هویت شخصیتی اشیاء ،همواره مجمع حیثیات بسیاری می باشد که…» پس مطلب صحیحی است، و اساس سنخ و نوع تحدی به هویت، قوامش به همین ملاحظات تحدی کننده است، و میتوان گفت: «به هر حال سازنده می آید می گوید که فلان حیثیت را در نظر نگرفته بودید که من در نظر گرفته بودم» اما فلان حیثیت اگر امتیاز به معنای برتری باشد میتواند در تحدی نقش ایفا کند، اما اگر صرفا یک امتیاز فلسفی باشد یعنی تنها این حیث با حیث دیگر فرق دارد، پس نمیتواند در تحدی مؤثر باشد، و نکته دیگر اینکه هر چند حیثیات هویت بسیار زیاد است اما مهم علم تحدی کننده به آنها و ملاحظه آنها است، و یا لااقل امکان آگاهی او پس از سنجش دو هویت است، یعنی حیث ممتاز دارای کمال، اطلاع بر آن در تحدی به آن، شرط است.

و نکته آخر اینکه مطابق معنای لغوی تحدی، ادعا و طلب کردن و تحریک دیگران بر اقدام به مثل، مقوم معنای تحدی است، یعنی هر چند حافظ میتواند به هویت دیوان خودش نحدی کند، اما اگر ادعایی نکرده و مبارز نطلبیده، پس اصلا تحدی صورت نگرفته است، و لذا در تفاوت معجزه با کرامت که شبیه هم هستند فرمودند که شرط معجزه ادعا است ولی شرط کرامت عدم ادعاست،

یعنی تفاوت بشرط شیء و بشرط لا.

و حافظ هر چند میتواند به هویت دیوان خودش تحدی کند اما این غیر از جواب تحدی قرآن است، یعنی حافظ میتواند بگوید: مثل دیوان من بیاورید، اما اگر بگوید این دیوان من مثل قرآن است، آنگاه به تحدی قرآن پاسخ داده است، و واضح است که بین این دو فرق است، و هر دو محتاج ادعای خاص خود هستند، مثلا حافظ اگر بگوید مثل دیوان من بیاورید، کسی شک ندارد که سر تا پای حافظ کرنش در مقابل قرآن کریم است، تخلص خود را چرا حافظ گذاشته؟ آیا چه کسی شک دارد که حافظ یعنی کسی که تمام قرآن را از بر دارد؟ افتخار میکند و اساس نجات را حفظ قرآن میداند:

عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ —- قرآن زبر بخوانی با چهارده روایت

این یعنی چه؟ یعنی تایید عملی تحدی قرآن کریم، و همچنین سایر تحدی‌هایی که اصلا ربطی به جواب قرآن نداشته باشد، بلکه تحدی به هویت چیزی در حوزه خاص و منظور خاص باشد، آنها ارزش تحدی قرآن کریم را زیر سؤال نمیبرد.

 

 

[صد و چهل و نه]

یکی از آیاتی که بعضی آن را جزء آیات تحدی به حساب آوردند آیه ۸۲ سوره نساء است:

4|82|أفلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا

اما به آن اشکال شده که مثلا کتاب اصول هندسه اقلیدس، من عند غیر الله است اما هیچ اختلاف و تناقضی در آن کشف نشده است؟ و همچنین بسیاری از کتب کلاسیک و غیر کلاسیک که قرنها مورد کنکاش و بررسی انسانها بوده است، و در عین حال، اختلاف کثیر، در آنها دیده نشده است، پس چگونه این نیافتن اختلاف، میتواند نشانه اعجاز قرآن کریم باشد؟

صرف نظر از اینکه این آیه مربوط به تحدی هست یا خیر، و نیز صرف نظر از مباحث دقیق علمی که نوعا کتب علمی در طول تاریخ علم، با آن دست به گریبان هستند، حتی مثل اصول هندسه اقلیدس که یکی از بزرگترین شاهکار علمی بشر در اعصار و قرون بوده و هست، درگیر انواع دیگر هندسه و سازگازی خودش و قضیه ناتمامیت و… است،اما به هر حال اینها مربوط به این آیه نیستند، یعنی مقصود از این آیه، مطلبی غیر از جایگاه این کتب است.

دو ضمیر در این آیه به کار رفته که هر به «القرآن» برمیگردد و نقش مهمی ایفا میکند، یکی ضمیر مستتر در «کان» و دیگری ضمیر در «فیه» است، و حاصل مفاد آیه این میشود که باید در قرآن به عنوان کتابی که با شرائط خاص خود نازل شده، تدبر کنند تا ببینند که چنین کتابی با چنین شرائطی اگر از ناحیه غیر خدا بود، آنگاه وجود اختلاف کثیر در آن حتمی بود.

کتابی که یک نهضت اجتماعی آغاز کرده است، و طی ۲۳ سال در ضمن مناقشات و درگیری‌ها و جنگها، انواع موضوعات مختلف را ورود کرده است، و مهمتر از همه، یک نظام معرفتی و عقیدتی پایه‌گذاری کرده است که پشتوانه کلاس و درس و بحث و تدریس ندارد، چنین کتابی در عین حال خالی از تهافت و اختلاف باشد نمیتواند از ناحیه غیر خدا باشد.

بنابر این اگر این آیه مربوط به تحدی باشد، ناظر به کتب تعلیم و تعلم کلاسیک و نظیر آنها نیست، یعنی نمیخواهد به طور کلی بگوید که هر کتاب بشری، مشتمل بر تناقض است.

 

 

[صد و پنجاه]

سؤال دیگری در رابطه با اعجاز قرآن و تحدی قرآن مطرح میشود که اگر کسی کتابی مثل کتاب لائوتسه یا اوپانیشادها را که طرفداران فراوانی دارد به عنوان رقیب قرآن مطرح کند و بگوید مگر تحدی نشده؟ من این کتابها را به عنوان پاسخ تحدی قرآن میآورم، چه پاسخی میتوان داد؟

این سؤال خوبی است، و از دو جهت پربار است، یکی اینکه هر چند آورنده وداها یا اوپانیشادها یا کتاب تائوته‌چینگ خودش در میدان تحدی با قرآن نقشی ندارد و ادعا نکرده است اما چه مانعی دارد که دیگری در عصر ما یا سایر اعصار ادعا کند که اینها مثل قرآن است؟ و دیگر اینکه اینها کتابهایی بسیار قدیمی و با ریشه کهن هستند، و جایگاه خود را در طول قرنها و بلکه هزاره‌ها در بین بشر حفظ کردند، و همیشه مریدانی داشتند که سبب بقاء آنها بودند، و از این جهت تجربه خود را پس دادند که میتوانند مرد میدان مبارزه با تحدی قرآن قرار گیرند.

اما باید توجه کرد که:

اولا: یا اینها از کتب آسمانی که خداوند بر پیامبری نازل کرده میباشند، و یا ادعای نازل شدن از طرف خداوند ندارند، اگر از کتب آسمانی هستند پس نسبت قرآن با آنها مثل نسبت قرآن با تورات و انجیل است، یعنی قرآن با آنها از حیث انتساب به خدا و علم خدا تحدی نکرده است، بلکه اگر قرآن با انجیل مثلا تحدی کند، از حیث عین کلام خدا بودن یا نبودن(تصنیف حواریون)، و یا از حیث رموز دقیق تفاوت این دو کتاب آسمانی مثل اشتمال بر حروف مقطعه تحدی میکند، و اگر ادعای نازل شدن از طرف خدا ندارند پس به جای آنها کتابی که میتوانسته نقش آنها را به بهترین وجه انجام دهد اوستا است، چون به گفته متخصصین کتاب اوستا جمع و جور شده و شسته رفته آنهاست، و از طرفی به عنوان کتاب آسمانی هم میتواند مطرح شود، و همه شاهد هستیم که اوستا چقدر توانسته در میدان مثل قرآن بودن، نقش ایفا کند.

ثانیا: همانطور که قبلا عرض کردم وقتی تمام بشر با قرآن مواجه میشوند، چیزی که مثل تابلو در پیشانی قرآن خودنمایی میکند، مسأله حروف مقطعه است، فورا خود را نشان میدهد، و هر ناظری را انگشت به لب میکند که اینها چیست؟ و جالبتر اینکه در گامهای انجاز تحدی هر چه جلوتر میرویم نقش آنها پررنگ‌تر میشود.

ثالثا: قطع نظر از مقایسه مراتب عالیه معارف مطرح شده، چیزی که امتیاز قرآن است خیلی اهمیت پیدا میکند، یعنی کتابهایی بسیار قدیمی که قرنها قبل از قرآن در دست مردم بوده‌اند، نتوانستند کسانی را که با قرآن ضدیت داشتند و در صدد آوردن مثل برای قرآن بودند را ساپورت کنند، بلکه هر کدام در محدوده مردم بومی خود، ماندگار ماندند، و سبب بقاء آنها خود مردم همزبان آنها، و مردم همراه با نیاکان خود بودند، اما در مقابل آنها قرآن کریم، زبانش عربی است، اما توسط غیر عربها، به طور گسترده و با عشق و علاقه غیر قابل وصف، هم به صورت عربی و هم به صورت ترجمه به زبان دیگر، در طول تاریخ باقی مانده است، آیا انجیل با آن همه افراد معتقد به آن، چند نفر حافظ کل انجیل در تاریخ داریم؟ چند سند متصل برای اعتبار سنجی نسخه‌های آن داریم؟

و نکته پایانی اینکه اساس این سؤال بر فرض ادعای تحدی است، و جواب را قبلا عرض کردم که اگر میدان تحدی گرم شد، آن وقت است که زوایای امتیازات قرآن کریم، توسط جنود الهی، برای فشل ساختن مبارز تحدی، خود را نشان خواهند داد، ولی فعلا که صرف فرض است، و مبارز بالفعل در میدان تحدی وجود ندارد تا نقض تحدی کند.

 

 

[صد و پنجاه و یک]

 در اصل توسط hosyn نوشته شده است

سؤال دیگری در رابطه با اعجاز قرآن و تحدی قرآن مطرح میشود که اگر کسی کتابی مثل کتاب لائوتسه یا اوپانیشادها را که طرفداران فراوانی دارد به عنوان رقیب قرآن مطرح کند و بگوید مگر تحدی نشده؟ من این کتابها را به عنوان پاسخ تحدی قرآن میآورم، چه پاسخی میتوان داد؟

این سؤال خوبی است، و از دو جهت پربار است، یکی اینکه هر چند آورنده وداها یا اوپانیشادها یا کتاب تائوته‌چینگ خودش در میدان تحدی با قرآن نقشی ندارد و ادعا نکرده است اما چه مانعی دارد که دیگری در عصر ما یا سایر اعصار ادعا کند که اینها مثل قرآن است؟ و دیگر اینکه اینها کتابهایی بسیار قدیمی و با ریشه کهن هستند، و جایگاه خود را در طول قرنها و بلکه هزاره‌ها در بین بشر حفظ کردند، و همیشه مریدانی داشتند که سبب بقاء آنها بودند، و از این جهت تجربه خود را پس دادند که میتوانند مرد میدان مبارزه با تحدی قرآن قرار گیرند.

اما باید توجه کرد که:

اولا: یا اینها از کتب آسمانی که خداوند بر پیامبری نازل کرده میباشند، و یا ادعای نازل شدن از طرف خداوند ندارند، اگر از کتب آسمانی هستند پس نسبت قرآن با آنها مثل نسبت قرآن با تورات و انجیل است، یعنی قرآن با آنها از حیث انتساب به خدا و علم خدا تحدی نکرده است، بلکه اگر قرآن با انجیل مثلا تحدی کند، از حیث عین کلام خدا بودن یا نبودن(تصنیف حواریون)، و یا از حیث رموز دقیق تفاوت این دو کتاب آسمانی مثل اشتمال بر حروف مقطعه تحدی میکند، و اگر ادعای نازل شدن از طرف خدا ندارند پس به جای آنها کتابی که میتوانسته نقش آنها را به بهترین وجه انجام دهد اوستا است، چون به گفته متخصصین کتاب اوستا جمع و جور شده و شسته رفته آنهاست، و از طرفی به عنوان کتاب آسمانی هم میتواند مطرح شود، و همه شاهد هستیم که اوستا چقدر توانسته در میدان مثل قرآن بودن، نقش ایفا کند.

ثانیا: همانطور که قبلا عرض کردم وقتی تمام بشر با قرآن مواجه میشوند، چیزی که مثل تابلو در پیشانی قرآن خودنمایی میکند، مسأله حروف مقطعه است، فورا خود را نشان میدهد، و هر ناظری را انگشت به لب میکند که اینها چیست؟ و جالبتر اینکه در گامهای انجاز تحدی هر چه جلوتر میرویم نقش آنها پررنگ‌تر میشود.

ثالثا: قطع نظر از مقایسه مراتب عالیه معارف مطرح شده، چیزی که امتیاز قرآن است خیلی اهمیت پیدا میکند، یعنی کتابهایی بسیار قدیمی که قرنها قبل از قرآن در دست مردم بوده‌اند، نتوانستند کسانی را که با قرآن ضدیت داشتند و در صدد آوردن مثل برای قرآن بودند را ساپورت کنند، بلکه هر کدام در محدوده مردم بومی خود، ماندگار ماندند، و سبب بقاء آنها خود مردم همزبان آنها، و مردم همراه با نیاکان خود بودند، اما در مقابل آنها قرآن کریم، زبانش عربی است، اما توسط غیر عربها، به طور گسترده و با عشق و علاقه غیر قابل وصف، هم به صورت عربی و هم به صورت ترجمه به زبان دیگر، در طول تاریخ باقی مانده است، آیا انجیل با آن همه افراد معتقد به آن، چند نفر حافظ کل انجیل در تاریخ داریم؟ چند سند متصل برای اعتبار سنجی نسخه‌های آن داریم؟
و نکته پایانی اینکه اساس این سؤال بر فرض ادعای تحدی است، و جواب را قبلا عرض کردم که اگر میدان تحدی گرم شد، آن وقت است که زوایای امتیازات قرآن کریم، توسط جنود الهی، برای فشل ساختن مبارز تحدی، خود را نشان خواهند داد، ولی فعلا که صرف فرض است، و مبارز بالفعل در میدان تحدی وجود ندارد تا نقض تحدی کند.

ممنونم از توضیحات شما.

من با توجه به بحثهایی که قبلا فرمودید و نیز جملات اخیرتان محور اصلی جواب شما (که در همین نکته پایانی است) را این گونه فهمیدم:

وقتی کسی بخواهد تحدی کند باید بالفعل تحدی کند نه علی الفرض.

یعنی گاهی ما مساله تحدی را صرفا به عنوان یک مساله کلامی می بینیم و خودمان را در مقام مدافع می بینیم و می گوییم اگر کسی بالفرض چنین کند چه پاسخی بدهیم.

فرمایش اخیر شما می‌گوید این فرض همین که به فعلیت برسد فضا را تغییر می‌دهد و معلوم نیست این فرض به همان صورت مفروض بماند.

(شبیه خیلی مطالب فرضی دیگر که وقتی وارد فعلیت می شوند خیلی فضای بحث عوض می‌شود. مثلا ما قبل از انقلاب می گفتیم اگر انقلاب شود چنین و چنان می کنیم اما وقتی بالفعل انقلاب شد و مشکلات مسیر پیش آمد دیدیم موانع خیلی بیش از آن چیزی است که پی می بردیم و به خیلی از ادعاها نمی توان عمل کرد. این مثال فقط برای تقریب به ذهن بود. لطفا دوستان بحث را سیاسی نکنند)
اما وقتی وارد فضای بالفعل می شویم (یعنی واقعا کسی حتی به همین کتابها تحدی می کند) آنگاه آن مساله ای مطرح می شود که قبلا این طور توضیح دادید:

نقل قول:

الف: وقتی کسی ادعا کرد که مثل قرآن آورده، در اینجا دو نوع استدلال مترتب بر هم نیاز است:
۱- استدلال بر مثل بودن و تشابه آنچه آورده با قرآن، و در این مقام، استدلال بر عهده آورنده مثل است، اینگونه نیست که هر کس گفت «زید قائم»، بر مدافع قرآن لازم باشد که نشان دهد مثل قرآن نیست.

۲- استدلال بر مثل نبودن و عدم تشابه و امتیاز قرآن از چیزی که ادعای مثل بودن آن شده، و در این مقام، استدلال بر عهده مدافع قرآن است، و نکته آنست که هر چند هر دو نوع استدلال، نیاز است، اما مترتب بر هم هستند، یعنی ابتدا باید آورنده مثل توضیح دهد که از چه جهت و چگونه این مدعای او مثل قرآن است، و سپس مدافع قرآن توضیح دهد که امتیاز قرآن چیست، و چگونه مدعای او مثل قرآن نیست.

اینجاست که حتما مدافعان قرآن پیدا می شوند و نشان می دهند که از جهات متعدد، این چیزی که آورده شده، مثل قرآن نیست.

ثمره بحث حقیر اینجا ظاهر می شود که این اشکال ریشه در مواجهه کلامی ما داشته است

یعنی خودمان نشسته ایم و فرض کرده ایم که اگر کسی پیدا شود و این را مقابل قرآن بیاورد چه کنیم؟

در حالی که اگر پیدا شد و آورد آنگاه در مقام عمل کسانی پیدا می شوند و پاسخ می دهند

و این استدلال هم مصادره به مطلوب نیست؛ یعنی نگویید که از کجا معلوم چنین خواهد شد.

زیرا آنچه ما ادعا کردیم این است که «نمی توانید» و ان ادعای ما زمانی رد می شود که کسی بالفعل بتواند مثل بیاورد و مغلوب نشود.

اما ما ادعا نکردیم که فرضش را هم نمی توانید در ذهن بیاورید.

در واقع پاسخ فوق این است که:

اگر فرض می کنید ما که خودمان معجزه بودن قرآن را فهم کرده ایم (همان وجهه شخصی اعجاز) مطمئنیم و خیالمان راحت است

که این فرض شما در فعلیت زمین می خورد؛ و ما را از این فرضها نترسانید. هروقت در فعلیت ما را زمین زدید حق با شماست؛ نه اینکه در مقام فرض ما را زمین بزنید.

آیا مطلب را درست فهمیدم؟

آن وقت نکته اولتان یعنی اینکه فرمودید

اولا: یا اینها از کتب آسمانی که خداوند بر پیامبری نازل کرده میباشند، و یا ادعای نازل شدن از طرف خداوند ندارند، اگر از کتب آسمانی هستند پس نسبت قرآن با آنها مثل نسبت قرآن با تورات و انجیل است، یعنی قرآن با آنها از حیث انتساب به خدا و علم خدا تحدی نکرده است، بلکه اگر قرآن با انجیل مثلا تحدی کند، از حیث عین کلام خدا بودن یا نبودن(تصنیف حواریون)، و یا از حیث رموز دقیق تفاوت این دو کتاب آسمانی مثل اشتمال بر حروف مقطعه تحدی میکند، و اگر ادعای نازل شدن از طرف خدا ندارند پس به جای آنها کتابی که میتوانسته نقش آنها را به بهترین وجه انجام دهد اوستا است، چون به گفته متخصصین کتاب اوستا جمع و جور شده و شسته رفته آنهاست، و از طرفی به عنوان کتاب آسمانی هم میتواند مطرح شود، و همه شاهد هستیم که اوستا چقدر توانسته در میدان مثل قرآن بودن، نقش ایفا کند.

مناقشه در صغری بود که صغرای مناسبی انتخاب نشده

نکته دوم و سومتان یعنی اینکه فرمودید

ثانیا: همانطور که قبلا عرض کردم وقتی تمام بشر با قرآن مواجه میشوند، چیزی که مثل تابلو در پیشانی قرآن خودنمایی میکند، مسأله حروف مقطعه است، فورا خود را نشان میدهد، و هر ناظری را انگشت به لب میکند که اینها چیست؟ و جالبتر اینکه در گامهای انجاز تحدی هر چه جلوتر میرویم نقش آنها پررنگ‌تر میشود.

ثالثا: قطع نظر از مقایسه مراتب عالیه معارف مطرح شده، چیزی که امتیاز قرآن است خیلی اهمیت پیدا میکند، یعنی کتابهایی بسیار قدیمی که قرنها قبل از قرآن در دست مردم بوده‌اند، نتوانستند کسانی را که با قرآن ضدیت داشتند و در صدد آوردن مثل برای قرآن بودند را ساپورت کنند، بلکه هر کدام در محدوده مردم بومی خود، ماندگار ماندند، و سبب بقاء آنها خود مردم همزبان آنها، و مردم همراه با نیاکان خود بودند، اما در مقابل آنها قرآن کریم، زبانش عربی است، اما توسط غیر عربها، به طور گسترده و با عشق و علاقه غیر قابل وصف، هم به صورت عربی و هم به صورت ترجمه به زبان دیگر، در طول تاریخ باقی مانده است، آیا انجیل با آن همه افراد معتقد به آن، چند نفر حافظ کل انجیل در تاریخ داریم؟ چند سند متصل برای اعتبار سنجی نسخه‌های آن داریم؟

پاسخی است که اگر بالفعل تحدی کردند با کمک آن بتوانیم به پاسخ برویم

 

 

[صد و پنجاه و دو]

نقل قول:

در اصل توسط Hosein- نوشته شده است

آیا مطلب را درست فهمیدم؟

جز تشکر، کاری از دست من ساخته نیست، از توضیحات شما استفاده میکنم.

 

 

[صد و پنجاه و سه]

وقتی که یک بحث از جهات مختلف پی‌گیری میشود، سبب میشود خلأهای موجود در فضای بحث پر شود، و فایده آن در وقت بروز اشکالاتی که از سر بی‌اطلاعی است، خود را نشان میدهد.

در این چند روز مکرر کلیپی را منتشر کردند که کسی میگوید: «این قرآن موجود، مال ۱۸۰ سال پس از پیامبر خدا ص است، روایت حفص از عاصم است، و حفص هم فاسق و دروغگو بوده است!»

چون فضای بحث ما فضای مراعات کامل ادب نسبت به افراد است، لذا عباراتی را نوشتم، اما حذف کردم، و بنا گذاشتم فقط جملات مشتمل بر مطالب علمی بنویسم.

[انواع تواتر]

تواتر که امری عرفی و عقلایی است و تمام بشر آن را میشناسند، انواعی دارد، و چون از سنخ عناصر منطق فازی است، پس قابل شدت و ضعف است، و با توضیحی که خواهم داد هر متدبر منصف، تصدیق میکند که تمام انواع تواتر برای قرآن کریم محقق است، و نام حفص فقط در یکی از انواع تواتر که تواتر تدوینی کلاسیک است، مطرح میشود.

نکته بسیار مهمی که در تواتر مطرح است، تواتر لفظی است که ساختارش طوری است که بالاترین نوع تواتر را به خود اختصاص میدهد، مثلا کسی که مواجه میشود که مفسرین میگویند در «ملک/مالک یوم الدین» در بین قراء سبعه دو قرائت است، یکی مالک و دیگری ملک، نفس رواج این اختلاف بین مسلمین از صدر اسلام تا کنون، میفهماند که در دو کلمه بعدی «یوم» و «الدین» اختلافی نبوده است، ببینید چگونه یک اختلاف در یک کلام که متشکل از اجزاء کلامی است سبب میشود که عناصر غیر مختلف فیه به بالاترین درجه تواتر برسند.

تواتر انواعی دارد:

۱- تواتر موضوعی

۲- تواتر اجمالی

۳- تواتر معنوی

۴- تواتر لفظی

۵- تواتر لفظی میدانی

۶- تواتر بخشی منطقه‌ای

۷- تواتر بین المللی

۸- تواتر عصری

۹- تواتر جیلی

۱۰- تواتر فراجیلی

۱۱- تواتر میدانی جیلی

۱۲- تواتر فراجیلی میدانی

۱۳- تواتر لفظی تجدیدپذیر شتابدار

۱۴- تواتر مدون غیر کلاسیک

۱۵- تواتر غیر مدون کلاسیک إقرائی

۱۶- تواتر مدون کلاسیک إقرائی

۱۷- تواتر مدون کلاسیک غیر إقرائی

۱۸- و…

اگر مثالهای عرفی و واضح این انواع تواتر را پیدا کنیم، علاوه بر وقوف بر دقت بحث، به رمز عدول یک متخصص فن قرائات و علوم قرآنی یعنی علامه ابن الجزری پی میبریم، ایشان در کتاب النشر میگوید من سابق (در کتاب منجد المقرئین) تواتر را شرط قرائت متعبره میدانستم، اما اکنون برایم واضح شده که تواتر شرط قرائت معتبر نیست و صحت سند کافی است! با ملاحظه انواع تواتر میفهمیم که این عالم متخصص، بین انواع تواتر سیر کرده است، زمانی ناخودآگاه به نوعی از تواتر توجه داشته و آن را وجدانا مییافته است، و زمانی دیگر با خبرویت بیشتر کلاسیک، تواتر دیگری برایش جلوه داشته، و ملاحظه کرده که شرط بودن چنین تواتری لازم نیست، اما امتیاز بین این تواترها نگذاشته است، و لذا بین دو نظر او تهافت واقعی نیست، و همانطور که عرض کردم اساسا تواتر عنصر منطق فازی است و از تشکیک و مراتب شدت و ضعف بسیار بهره‌مند است.

فعلا خلاصه مطلب را عرض میکنم تا تفصیلش بعدا اگر توفیق بوده إن شاء الله تعالی:

قرآن کریم در بدو نزول، از تواتر لفظی میدانی فوق شتابدار، برخوردار بوده است، چون به صورت عین الفاظ خودش بین طرفداران قرآن یعنی مسلمین و همچنین بین دشمنان اسلام یعنی کفار و مشرکین، منتشر میشد، و خیزش اجتماعی و نهضت دینی که نزول قرآن ایجاد کرده بود، برای طرفین ایجاد انگیزه میکرد تا الفاظ قرآن را یاد بگیرند و به اغراض مختلف آن را تکرار کنند.

همزمان با پیدایش این تواتر و موج شتاب‌دهنده آن، طبق دستور دینی اسلام، هر مسلمان باید قرآن را در شبانه روز در نمازهایش بخواند، و نیز فضیلت حفظ قرآن و قرائت آن در حالات مختلف شبانه روز، الفاظ قرآن را به صورت یک الفاظ مأنوس صغیر و کبیر و بچه و بزرگ و پیر و جوان مسلمان و حتی غیر مسلمان جلوه‌گر میساخت.

و قبلا توضیح دادم که چگونه قرآن کریم بر هفت حرف نازل شده است، و تعدد قرائات امری مطبوع و خوشایند جمیع مسلمین از عالم و عامی بوده است، و همه را قرآن و نازل شده از طرف خداوند متعال میدانستند، و لذا حافظ در شعر معروف خودش به حافظ بودن چهارده روایت افنخار میکند، آیا کسی به انباشتن ذهن خود از کلمات مردم که به عنوان کلام خدا جا زده باشند، افتخار میکند؟ آیا صدها مفسر عالی‌مقام عالم اسلام، کتب خود را از چیزهایی که سخن خدا نیست به عنوان تفسیر سخن خدا، پر میکنند؟ کلا و حاشا.

[حفص]

و مطالب بیشتر در این زمینه را بعدا اگر توفیق شد عرض میکنم، اما فعلا میخواهم از تضعیف حفص شاگرد عاصم سخنی بگویم، بیچاره حفص، رجالیون اهل سنت خودشان اعتراف میکنند که در قرآن و قرائت، شخص معتبر و راستگو است، ولی میگویند در حدیث ضعیف است و دروغگو است! و بعض علمای شیعه هم متاسفانه عبارات آنها را تکرار میکنند، ولی رمز اینکه حفص در حدیث دروغگو است شاید به حریت او برمیگردد، نزد اهل سنت هر شخصی که حاضر باشد کارهای منافقین را پس از پیامبر خدا ص ذکر کند و ملاحظه‌کاری نکند و برای مردم بگوید، او را به دروغگو بودن موسوم میکنند! تحقیق در حال حفص اهمیت دارد، شیخ طوسی او را در جمله اصحاب امام صادق ع ذکر میکند، و تبعا للبرقی با عنوان ابوعمرو البزاز در اصحاب امام باقر ع هم ذکر میکند که احد المحتملین است.

امام باقر ع:

1669- 3 أبو عمرو البزاز[237].

امام صادق ع:

2323- 180 حفص بن سليمان، أبو عمر الأسدي الغاضري المقري البزاز الكوفي أسند عنه[238].

محقق کتاب بحار، حدیثی را که حسین بن سعید اهوازی از ابوعمرو البزاز نقل میکند، در پاورقی توضیح میدهد که او حفص بن سلیمان شاگرد عاصم است، و بر فرض ثابت شدن این مطلب، دلیل واقعی اینکه میگویند حفص در حدیث دروغگو است مثل خورشید نمایان میشود:

32- ين، كتاب حسين بن سعيد و النوادر صفوان عن ابن مسكان عن أبي عمرو البزاز [239]قال: كنا عند أبي جعفر ع جلوسا فقام فدخل البيت و خرج فأخذ بعضادتي الباب فسلم فرددنا عليه السلام ثم قال و الله إني لأحب ريحكم و أرواحكم و إنكم لعلى دين الله و دين ملائكته و ما بين أحدكم و بين أن يرى ما تقر به عينه إلا أن تبلغ نفسه هاهنا و أومأ بيده إلى حنجرته و قال فاتقوا الله و أعينوا على ذلك بورع[240].

 

 

[صد و پنجاه و چهار]

اگر رمز تحدی قرآن کریم تکیه آن بر تدوین تکوین بودن آن می باشد همانطور که فرمودید :

مکرر در اینجا و غیر اینجا عرض شد، که رمز تحدّي قرآن کریم به اینکه اگر خلائق جمع شوند نمیتوانند مثل قرآن بیاورند، این است که قرآن، تدوین تکوین است، اما گاهی تصور میشود که منظور از تکوین، ابعاد ثلاثة به اضافه بعد چهارم تی در ازل و ابد زمانی، و وقائع فیزیکی پدیدار شده در دار دنیا است.

اما این تصور ناصحیح، بسیار ذهن را دور میبرد، بلکه خراب میکند، منظور از تکوین، تکوین به معنای اعم است، یعنی تمام بستر نفس الامر، از حقائق و وقائع دنیویه و اخرویه، در قرآن کریم به علم الهي، تدوین یافته است.

و همچنین فرمودید :

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

نکته اصلی که میخواهم عرض کنم اینکه تحدی قرآن کریم در مقابل جن و انس، یک تحدی لایه‌ای است، تحدی، یک رمز اصلی و لایه مرکزی دارد، و آن اصل است، تحدی به هویت شخصیتی قرآن کریم است، اما از آنجا که هویت شخصیتی، شئون بسیار زیادی دارد، این تحدی اصلی و مرکزی، خود را در لایه‌های دیگر هم نشان میدهد.

در چند پست قبلی عرض کردم که وقتی قرآن جن و انس را دعوت میکند که همکاری کنند و پشت در پشت یکدیگر بیایند تا مثل قرآن بیاورند، تمام هویت قرآن را مورد تحدی قرار میدهد، یعنی تحدی را متوجه لایه مرکزی و اصلی میکند:

17|88|قل لئن اجتمعت الإنس والجن على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا
ترجمه کاویانپور:

بگو، اگر انسانها و جنيان همه جمع شوند و بخواهند نظير اين قرآن را بياورند، هرگز نمیتوانند نظير آن را بياورند، هر چند به همديگر كمك كنند.

در این آیه از یک واقعیت سخن میگوید، اما در بعض آیات دیگر که با مخاطب محاجة میکند، هر چند نام از سوره میبرد اما آن را مقدمه اشاره به رمز اصلی تحدی قرار میدهد:

11|13|أم يقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من دون الله إن كنتم صادقين ، فإلم يستجيبوا لكم فاعلموا أنما أنزل بعلم الله وأن لا إله إلا هو فهل أنتم مسلمون

ترجمه كاويانپور، ص: 223

يا اينكه مى‏گويند: (قرآن) ساخته و پرداخته خود اوست. بگو، پس شما هم با كمك كسانى كه توانايى دارند (و اهل علم و دانشند) ده سوره نظير آن ساخته‏‌ها را بدون وحى خدا بياوريد، اگر شما راست مى‏گوييد. (13) و اگر آنها نتوانستند جواب شما را بدهند، بگو، پس بدانيد كه (اين كتاب) تنها بعلم خدا نازل شده است و بدانيد جز او هيچ معبودى نيست. با اينحال آيا شما اسلام را خواهيد آورد؟ (14)

به فاء «فاعلموا انما انزل بعلم الله» دقت کنید، میفرماید اگر نتوانستید پس بدانید که این به علم خدا نازل شده، خدا و علم خدا، یعنی چه؟ یعنی جن و انس و… همگی جمع شوند، مخلوق هستند، خدا نیستند، مبدء تکوین نیستند، احاطه به همه چیز ندارند، پس نمیتوانند مثل قرآن که آیینه تمام نمای علم خدا و مبدء مطلق است بیاورند، پس قرآن از آن حیث که هویتش، تدوین تمام تکوین است، مورد تحدی است، نه اینکه مثلا فصاحت و بلاغتش محور تحدی باشد.

اگر بگوییم که تحدی به جمیع شئون قرآن کریم است لازم می آید که بعضی شئون آن -از جمله همین جنبه های تدوین تکوین بودن آن – قابل اثبات و تفهیم برای افراد عادی جامعه نباشد . در این صورت فی الجمله تحدی به چیزی شده است که قابلیت انجاز ندارد . و این خلاف فهم عرفی و عقلائی از آیه شریفه است . آیه شریفه به چیزی تحدی می کند که قابلیت نشان دادن و تبیین کردن داشته باشد . این قرآن که در مقابل خصم به آن تحدی شده است چیزی جز همین الفاظ نبوده است . عرفا و عقلائا تحدی به شیئی صورت می گیرد که در معرکه ی جدال علمی نمایان و آشکار است . برای مثال حافظ می تواند به دیوان خود که در دست همه هست و کاملا معلوم است تحدی بکند . آنچه در زمان نزول آیات مورد توجه بوده است همین قرآنی بوده است که در قالب لفظ حضرت قرائت می فرمودند پس عرفا تحدی به همین قرآن است از این رو همین قرآن ملفوظ باید فی نفسه دارای جهات اعجاز باشد . باید انجاز تحدی به همین الفاظ قابل تفهیم و اثبات برای خصم و مردم دچار شبهه باشد . در حالی که جهاتی که در حروف مقطعه هست و تدوین نگاشتی تکوین می باشد شاید نزد مردم آن زمان قابل اثبات و تبیین نبوده باشد . اثباتی که آشکارا کاشف از تأثیرات و معانی و ذوالنشانه های حروف مقطعه باشد .

آیا آیات تحدی این غرض را دارند که مثل قرآن را بیاورید و چون ادعای ما این است که این کتاب مشتمل بر جهاتی است که نمی دانید و ظرفیت فهمش را هم ندارید پس نمی توانید مثلش را بیاورید . آنها هم در مقابل می توانند بگویند که ما اساسا این ادعا را قبول نداریم و چون در جهات قابل فهم هم امکان آوردن مثل وجود دارد به نحوی که حتی خود شما قبول دارید(امکانش را ). می گویند: پس قرآن قابل مقابله به مثل هست ، پس معجزه نیست. اساسا معجزه از جهت حکمت الهی مناسبت دارد که آنچه ارائه شده است ، فی نفسه ، قابل فهم و مواجهه عینی باشد و خود آن به تنهایی امری ورای قدرت بشر بوده باشد .

مهم در تبیین مقصود:

با ملاحظه آنچه گذشت، اگر شما بگویید یک کره مثل این کره در دست من بیاور، میتوانید به نفس هویت آن تحدی کنید، و اصلا کار نداشته باشید که این کره آنقدر دقیق است که هر نقطه روی سطح آن دقیقا میتواند مرکزیت داشته باشد، پس اگر کسی کره‌ای آورد و ادعا کرد مثل این است، آن وقت شما توضیح دهید و ابراز کنید که آیا هر نقطه کره تو بالدقه مرکزیت دارد؟ یا خیر، این شبه کره است؟ و همچنین اگر کره دقیق آورد، بگویید این کره من آلیاژ خاصی دارد که در گرما منبسط نمیشود، آیا تو چگونه است؟ و.. بخصوص وقتی انگیزه تحدی، هدایت و معرفت خداوند و سعادت آخرت و… باشد، یعنی نخواهد مخفی کاری کند، بلکه غیر از واقعیت اعجاز تدوین تکوین، بخواهد مخاطب را به سعادت برساند.

شاید سابقا عرض کردم که یکی از رموز حدیث ثقلین، همین ظهور انجاز تحدی قران کریم به دست امام معصوم ع است، البته گفتم که خداوند قدرت خود را غیر حکیمانه آشکار نمیکند، تدوین تکوین توسط کتاب، مشتمل بر قدرت فوق العادة است، آصف با یک حرف کتاب، تخت بلقیس را آورد، و لذا وقتی که حکمت الهی اقتضاء عقلایی کند، آن روز، روز این آیه است: و لو أن قرآنا سیرت به الجبال أو قطعت به الارض او کلّم به الموتی بل لله الامر جمیعا، آن روز ، روز ظهور رمز حدیث ثقلین است، چه کسی است که طوری قرآن را میداند که به دست او این آیه ظهور میکند؟

با لحاظ این مقدمه که تدوین نگاشتی تکوین امری است که خواص می فهمند و فهم آن هم نیاز به خلوص و استقرار در مراتب عالیه کمال دارد ، ابهامی به ذهن می آید که مرتبط با اشکال مهم نظریه صرفه است که مطرح فرموده اند . ابهام از این قرار است که

: وقتی تکیه قرآن به این امور « غیر قابل تفهیم برای عموم» هست .پس حتما اگر هم کسی در طول این مدت 1400 سال چیزی آورده باشد که در جهات قابل فهم و تبیین، نظیر قرآن کریم بوده باشد به هر حال از ناحیه مسلمانان و غیر آنها مورد پذیرش قرار نمی گیرد . می گویند که در فلان جهاتی که قابل تفهیم نیست قرآن برتر و متمایز است . پس به وسیله ی مسلمانان آنچه او آورده بود مردود می شد . خصم همواره می تواند بگوید که شاید آنچه آورده بودند از همین باب بوده و به همین جهت مردود شمرده شده و کنار گذاشته شده است . قضیه « لو کان لبان » را بسیاری از جوانان امروزی قبول ندارند چون که در ذهنشان احتمال مخفی کردن و محو کردن پررنگ است خصوصا با لحاظ بستر تحدی و محیط و مناطق اسلامی که قریب به 1400 سال است تحت سلطه ی مسلمانان است .

برای جوانان نیازمند امری روشن تر هستیم . آیا عدم تذکر نظریه صرفه و اتکاء به وجوه و شئونات قابل تبیین و اثبات قرآن کریم و سان دادن آن ها مفید تر نیست ؟ چه مانعی دارد که تحدی به همین هویت ذات الشئون باشد اما شئونی که قابل اثبات و تبیین بوده باشد . چیزی که ارتباط آن با الفاظ قرآن به صورت کاملا بیّن هویدا گردد . و با همین امر ، بحث اعجاز سر می رسد چرا که شئون قابل تبیین قرآن خود به حدی است که بشر نمی تواند کلامی با لحاظ همه آن ها بیاورد . واضح است که جهات معرفتی و بیانات عالیه معارفی قرآن کریم ، 1400 سال ذهن نوابغ علم و معرفت را به خود مشغول کرده است . هنوز هم به عمق بیانات قرآن کریم نائل نشده اند و پس از این همه سال هنوز هم تفاسیری از آیات بیان می شود که حاوی نکات نابی است که از باطن عمیق محتوائی قرآن کریم خبر می دهد .

تدوین نگاشتی تکوین امری است که منکر آن نیستیم و حقیقت قرآن کریم است ولی چیزی است که در نفس نبی یا ولی محقق است و غیبوبتی دارد که خود محتاج است به اعجازی مثل شفا دادن با حروف مقطعه یا بیان امور آینده بواسطه آن ها و یا سیر جبال و امثال ذلک، و با این معجزات تازه «تدوین تکوین بودن » اثبات می شود. خود نیازمند معجزه ایست ، پس نمی تواند خود آن فی نفسه معجزه به معنای کلاسیک باشد[241].

 

 

 

[صد و پنجاه و پنج]

در اصل توسط (mahdi) نوشته شده است

اگر رمز تحدی قرآن کریم تکیه آن بر تدوین تکوین بودن آن می باشد همانطور که فرمودید :

و همچنین فرمودید :

اگر بگوییم که تحدی به جمیع شئون قرآن کریم است لازم می آید که بعضی شئون آن -از جمله همین جنبه های تدوین تکوین بودن آن – قابل اثبات و تفهیم برای افراد عادی جامعه نباشد . در این صورت فی الجمله تحدی به چیزی شده است که قابلیت انجاز ندارد . و این خلاف فهم عرفی و عقلائی از آیه شریفه است…..

با تشکر وافر از اینکه بحث را پی گرفتید، و مطالب خوب افاده فرمودید، بنده هم در حد ذهن ناتوان خودم برای پیشرفت بیشتر بحث، کلماتی عرض میکنم.

فرمودید:
«اگر بگوییم که تحدی به جمیع شئون قرآن کریم است لازم می آید که بعضی شئون آن -از جمله همین جنبه های تدوین تکوین بودن آن – قابل اثبات و تفهیم برای افراد عادی جامعه نباشد»

فرق بسیار است بین اینکه بگوییم تحدی به جمیع شئون قرآن کریم است و اینکه بگوییم تحدی به هویتی است که دارای جمیع شئون ذاتیه خودش است، و مقصود بنده دومی است، و اگر عبارتی موجب ایهام اول شده است، اشتباه از بنده بوده است.

فرمودید:

«آیه شریفه به چیزی تحدی می کند که قابلیت نشان دادن و تبیین کردن داشته باشد . این قرآن که در مقابل خصم به آن تحدی شده است چیزی جز همین الفاظ نبوده است.»

شما خودتان شک ندارید از اینکه میگویید: «جز همین الفاظ نبوده» مقصودتان نفس اصوات بدون معانی و معارف آنها نیست، و در فرمایش شما اصلا روی نکته‌ی لایه‌ای بودن تحدی، تاکید نشده است، یعنی اگر این عبارت بنده تاکید نشود بحث سر نمیرسد:

«تحدی، یک رمز اصلی و لایه مرکزی دارد، و آن اصل است، تحدی به هویت شخصیتی قرآن کریم است، اما از آنجا که هویت شخصیتی، شئون بسیار زیادی دارد، این تحدی اصلی و مرکزی، خود را در لایه‌های دیگر هم نشان میدهد.»

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

نکته اصلی که میخواهم عرض کنم اینکه تحدی قرآن کریم در مقابل جن و انس، یک تحدی لایه‌ای است، تحدی، یک رمز اصلی و لایه مرکزی دارد، و آن اصل است، تحدی به هویت شخصیتی قرآن کریم است، اما از آنجا که هویت شخصیتی، شئون بسیار زیادی دارد، این تحدی اصلی و مرکزی، خود را در لایه‌های دیگر هم نشان میدهد.

فرمودید:
«آنچه در زمان نزول آیات مورد توجه بوده است همین قرآنی بوده است که در قالب لفظ حضرت قرائت می فرمودند پس عرفا تحدی به همین قرآن است از این رو همین قرآن ملفوظ باید فی نفسه دارای جهات اعجاز باشد.»

در این جهت با هم شریک هستیم که همین قرآن ملفوظ باید دارای جهات اعجاز باشد، و اتفاقا اصل مقصود من اثبات اعجاز برای همین قرآن ملفوظ است، و سابق عرض کردم:

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

وقتی میگوییم قرآن چیست؟ نه میتوانیم از حیثیت لفظ بودن قرآن صرف نظر کنیم و نه از حیثیت مفاهیم و معانی قرآن عبور کنیم، همانطور که عرض کردم همه را با هم به عنوان یک کل باید در نظر بگیریم.

و وقتی از حیثیت لفظ بودن قرآن سخن میگوییم، فورا سر و کار ما با حروف است، …

اما ابتدا باید ببینیم «ملفوظ» یعنی چه؟ آیا اگر فرض بگیریم پیامبر خدا ص سوره مبارکه کوثر را مینوشتند و اصلا قرائت نمیکردند، آنچه شما میگویید محقق نمیشد؟ به گفته شما حتما باید قرائت میفرمودند تا بتوان تحدی کرد؟ الفاظ، طبایع دارند که آنها نقش اصلی در هویت بخشیدن به قران کریم دارند، و لذا ابتدا بحث را بر سر هویات شخصیتی پسین بردم تا ثمراتش در ادامه نمودار شود.
ما با تحریک لسان، فردی از کاف مثلا تولید میکنیم، اما اصلا قدرت نداریم تا نفس طبیعت حرف کاف را تولید و تلفظ کنیم، و طبیعت کاف است که وجود لفظی صوتی دارد، و وجود کتبی منقوش دارد، و وجود ذهنی متصور دارد، و وجود…. اما همه این وجودها متفرع بر این است که عقل، طبیعت کاف را درک کرده است، طبیعت را عقل دارد و سپس فردی از آن را ایجاد کند، به انواع وجودات لفظی و کتبی و…

فرمودید:
«قضیه « لو کان لبان » را بسیاری از جوانان امروزی قبول ندارند چون که در ذهنشان احتمال مخفی کردن و محو کردن پررنگ است خصوصا با لحاظ بستر تحدی و محیط و مناطق اسلامی که قریب به 1400 سال است تحت سلطه ی مسلمانان است .»

بخشی از مطالب این بخش را نوشتم و تاخیر افتاد، ان شاء الله عرض میکنم.

 

 

[صد و پنجاه و شش]

در اصل توسط (mahdi) نوشته شده است

قضیه « لو کان لبان » را بسیاری از جوانان امروزی قبول ندارند چون که در ذهنشان احتمال مخفی کردن و محو کردن پررنگ است خصوصا با لحاظ بستر تحدی و محیط و مناطق اسلامی که قریب به 1400 سال است تحت سلطه ی مسلمانان است .

به گمانم برای جوان امروزی قضیه کاملا بر عکس است، چون اطلاعاتی را که جوان دیروزی باید مدتها صبر میکرد تا بدان دست یابد، جوان امروزی در چند لحظه به همه آنها میتواند دسترسی داشته باشد، و اینکه احتمال مخفی کردن و محو کردن در ذهن پررنگ باشد، اختصاصی به جوان امروز و دیروز ندارد، تفاوت این است که با سرعت دستیابی به اطلاعات، به سرعت میتواند قضاوت کند که مخفی و محو شده است یا خیر؟

خاطره فراموش نشدنی از کتاب ریاضیات دهه ۵۰ دارم، برای ما دانش‌آموزان مقطع راهنمایی، چنین وانمود میکردند که ایرانیان در تحت سلطه عجیب اعراب بودند، و ناچار بودند کتابهای علمی خود را به زبان عربی بنویسند! برای من در آن زمان، سنجش صحت این مقال، زمان‌بر بود، اما امروزه با چند لینک مستند ساده میتوان صحت و سقم آن را محک زد.

این عبارت کتاب ریاضی سوم راهنمایی دهه پنجاه صفحه ۲۵۵ است:

سهم کشور ما در پیشرفت ریاضیات

ریاضیات در کشور ما سابقه‌ای طولانی دارد، از آثار ریاضیدانان دوران پیش از اسلام آثار کمی به جا مانده و در باره آنها نیز هنوز مطالعه کافی و دقیق نشده است

پس از اسلام در قرنهای اول و دوم ایرانیان خود را با شرایط جدید تطبیق می دادند و تمام زیرکی و هوشمندی آنان در راه دفع تسلط بیگانه و حفظ قومیت ایرانی متمرکز شده بود

شکوفایی دانش ایرانی ، پس از يك ركود موقت ، از قرن سوم هجری آغاز گشت وسهم ریاضیدانان در این رهگذر چشمگیر و باعث افتخار است.

در اینجا به يك نكته مهم اشاره می کنیم که خارجیان در تاريخهای علوم یا در فرهنگنامه هایی که نوشته اند ، اگربه سهم ملل مشرق در پیشرفت علوم توجهی کرده باشند ، دانشمندان ایرانی و از جمله ریاضیدانان ایران را در زمره دانشمندان ممالک اسلامی ، یعنی کشورهایی که دین اسلام را پذیرفته بودند و گاه نیز جزو دانشمندان عرب به شمار آورده اند . و این شاید بدان سبب بوده است که ریاضیدانان ایرانی ناچار بوده اند آثار خود را به زبان عربی بنویسند. اکنون که روز به روز گذشته تاریخ علم روشن تر می شود آشكار می گردد که در میان ملتهایی اکه کشورهای اسلامی را تشکیل می دادند سهم ایران در پیشبرد دانش ریاضی بشر بیش از همه بوده است و این نیز یکی دیگر از دلایل افتخار ما به ایرانی بودن است .

برای نوجوانی که در ابتدای زندگی است خیلی این تعبیر «دفع تسلط بیگانه» و «ریاضیدانان ایرانی ناچار بودند آثار خود را به عربی بنویسند» تاثیرگذار است که با خود بیندیشد بیچاره دانشمندان ایرانی چه روزگاری گذراندند! اما توضیح بیشتر را چون خیلی مربوط به این تاپیک نیست، در تاپیک «ارزیابی پتانسیل بقاء» ادامه میدهم[242].

 

 

[ملحق[243]]

  در اصل توسط hosyn نوشته شده است

برایم جالب بود، چون نقطه مقابل همین اطمینان را من در خودم مییابم! و میدانیم که حصول اطمینان برای افراد، فرایند خاص خود دارد، و هر چند منطق دو ارزشی ارسطوئی، تار و پود ذهن بشر را تشکیل میدهد، اما شالوده ذهن بشر و ساختار اصلی تفکر او بر منطق فازی بنا شده است، و حصول اطمینان یعنی کاربست ضوابط منطق فازی، و همیاری دانسته‌ها و تشابک شواهد و تعاضد قرائن و تجمیع مؤیدات، و لذا بررسی شواهد، کار بسیار خوب و پسندیده‌ای است،

همانطور که در ابتدای این تاپیک عرض کردم، ابراز اطمینان یکی از کاربران محترم، سبب شد که من هم به سهم خودم اطمینان مقابل اطمینان ایشان را که از تجربیات بدان رسیدم را مطرح کنم، تا هر کدام شواهد خود را بیان کنیم، و طبق ضوابط منطقی، از این شواهد، یک تابع ارزش مورد قبول همه بشر تشکیل شود، تا بتوانیم توان تاب‌آوری یک نظام معرفتی در قبال حوادث را ارزیابی کنیم.

انگیزه اصلی من از ایجاد این تاپیک، خاطره‌ای از ایام دانش‌آموزی است که مدتها در ذهنم بوده آن را مطرح کنم و در ابتدای این تاپیک بحث به صورت دیگری پیش رفت، و مدتی هم تاخیر شد، و با مطرح شدن موضوعی مرتبط با این بحث در تاپیک «مصاحف قران کریم..» دوباره به یاد این تاپیک افتادم که آنچه که غرض اصلی من از ایجاد این تاپیک بود را اصلا در اینجا مطرح نکردم.
در آنجا گفتند:

در اصل توسط (mahdi) نوشته شده است

قضیه « لو کان لبان » را بسیاری از جوانان امروزی قبول ندارند چون که در ذهنشان احتمال مخفی کردن و محو کردن پررنگ است خصوصا با لحاظ بستر تحدی و محیط و مناطق اسلامی که قریب به 1400 سال است تحت سلطه ی مسلمانان است .

و عرض کردم:

در اصل توسط hosyn نوشته شده است

به گمانم برای جوان امروزی قضیه کاملا بر عکس است، چون اطلاعاتی را که جوان دیروزی باید مدتها صبر میکرد تا بدان دست یابد، جوان امروزی در چند لحظه به همه آنها میتواند دسترسی داشته باشد، و اینکه احتمال مخفی کردن و محو کردن در ذهن پررنگ باشد، اختصاصی به جوان امروز و دیروز ندارد، تفاوت این است که با سرعت دستیابی به اطلاعات، به سرعت میتواند قضاوت کند که مخفی و محو شده است یا خیر؟

خاطره فراموش نشدنی از کتاب ریاضیات دهه ۵۰ دارم، برای ما دانش‌آموزان مقطع راهنمایی، چنین وانمود میکردند که ایرانیان در تحت سلطه عجیب اعراب بودند، و ناچار بودند کتابهای علمی خود را به زبان عربی بنویسند، برای من در آن زمان، سنجش صحت این مقال، زمان‌بر بود، اما امروزه با چند لینک مستند ساده میتوان صحت و سقم آن را محک زد.

این عبارت کتاب ریاضی سوم راهنمایی دهه پنجاه صفحه ۲۵۵ است:

سهم کشور ما در پیشرفت ریاضیات

ریاضیات در کشور ما سابقه‌ای طولانی دارد، از آثار ریاضیدانان دوران پیش از اسلام آثار کمی به جا مانده و در باره آنها نیز هنوز مطالعه کافی و دقیق نشده است

پس از اسلام در قرنهای اول و دوم ایرانیان خود را با شرایط جدید تطبیق می دادند و تمام زیرکی و هوشمندی آنان در راه دفع تسلط بیگانه و حفظ قومیت ایرانی متمرکز شده بود

شکوفایی دانش ایرانی ، پس از يك ركود موقت ، از قرن سوم هجری آغاز گشت وسهم ریاضیدانان در این رهگذر چشمگیر و باعث افتخار است.

در اینجا به يك نكته مهم اشاره می کنیم که خارجیان در تاريخهای علوم یا در فرهنگنامه هایی که نوشته اند ، اگربه سهم ملل مشرق در پیشرفت علوم توجهی کرده باشند ، دانشمندان ایرانی و از جمله ریاضیدانان ایران را در زمره دانشمندان ممالک اسلامی ، یعنی کشورهایی که دین اسلام را پذیرفته بودند و گاه نیز جزو دانشمندان عرب به شمار آورده اند . و این شاید بدان سبب بوده است که ریاضیدانان ایرانی ناچار بوده اند آثار خود را به زبان عربی بنویسند. اکنون که روز به روز گذشته تاریخ علم روشن تر می شود آشكار می گردد که در میان ملتهایی اکه کشورهای اسلامی را تشکیل می دادند سهم ایران در پیشبرد دانش ریاضی بشر بیش از همه بوده است و این نیز یکی دیگر از دلایل افتخار ما به ایرانی بودن است .

برای نوجوانی که در ابتدای زندگی است خیلی این تعبیر «دفع تسلط بیگانه» و «ریاضیدانان ایرانی ناچار بودند آثار خود را به عربی بنویسند» تاثیرگذار است که با خود بیندیشد بیچاره دانشمندان ایرانی چه روزگاری گذراندند!

اما هر چه بیشتر پیشتر رفتم این سخن را دور از واقعیت دیدم، به طوری که الآن با قاطعیت عرض میکنم که ایرانی امروزی دو راه بیشتر ندارد، و هر دو راه به خود نیاکان او برمیگردد، یا آنها افرادی ضعیف و بی عقل بودند و اشتباهات بزرگی را مرتکب شدند، و یا افرادی فرهیخته و دارای نبوغ بودند و آگاهانه راه خود را انتخاب کردند.

چه کسی در حمله اعراب به ایران شک دارد؟ و چه کسی در آسیب‌پذیری ملت شکست‌خورده در جنگ تردید میکند؟ و لذا دیدید در عبارت کتاب ریاضی دهه ۵۰ راجع به قرن اول و دوم، آمده بود: «تمام زیرکی و هوشمندی آنان در راه دفع تسلط بیگانه…» و کتاب «دو قرن سکوت» زرین‌کوب در دهه ۳۰ از مشهورترین وقایع آن دوران است، ۷۰ سال است این کتاب نوشته شده و هنوز برای بررسی و نحقیق، نو و زنده است، چون سبب میشود شواهد تاریخی، چند باره، مورد مداقه قرار گیرد، و خود نویسنده پس از حدود بیست سال کتاب «کارنامه اسلام» را نوشت که واکنش‌های مختلف در پی داشت.

اما ایرانی که مسلمان معتقد است، خوب، نگاه خاص خود را به ایران و اسلام دارد، ولی ایرانی که اعتقاد به اسلام ندارد خیلی سخت است که قبول کند نیاکان او تقصیر دارند! و گویا برایش ممکن نیست که همه چیز را به گردن اسلام نیندازد!

پس از خاطره کتاب ریاضی دوران مدرسه، دو خاطره بعد آن برایم پیش آمد که هر دو جالب بود، یکی برخورد به نقد هما کاتوزیان از کتاب دو قرن سکوت در اینجا: یعنی نقد از کسی که گرایش مذهبی ندارد اما خلاصه اعتراف میکند که «نگاه مبتنی بر «دورهٔ سکوتِ» ایرانیان را می‌توان ناشی از تعصب ملی‌گرایانهٔ مدرن به ایران دانست که کاتوزیان آن را در تضاد با حقایق تاریخی می‌داند» ، و دیگری مقدمه دانالد گیلیس بر ترجمه فارسی کتاب خودش «فلسفه علم در قرن بیستم» که بسیار زیبا نگاه یک غیر ایرانی به عملکرد نیاکان ایرانیان را به تصویر میکشد، دانالد گیلیس به جای اینکه بگوید: «دانشمندان ایرانی ناچار بودند آثار خود را به عربی بنویسند» میگوید نوابغ ایرانی در انتخاب زبان عربی برای نوشتن کتابهای علمی خود، الگوی تمام عیار برای عصر حاضر هستند!

 

فلسفه علم در قرن بیستم–دانالد گیلیس–حسن میانداری ص ۱۱

مقدمه نویسنده بر ترجمه فارسی

بسیار خشنودم که این کتاب به فارسی ترجمه شده است؛ چون در طول سالیان بسیار، با شمار قابل توجهی از اندیشمندان ایرانی در لندن آشنا شده ام و بدین طریق علم اندکی درباره فرهنگ ایرانی کسب کرده ام. آشکار است که سنت فرهنگی ایران بسیار پر توان است و ادبیات و فلسفه دو جزء مهم آن هستند. اما چیزی که مرا بسیار تحت تأثیر قرار داده، این است که در سراسر این فرهنگ، دوگانگی ای وجود دارد.

آثار فلسفی معمولا بخشی از فرهنگ اسلامی بین المللی و غالبا به زبان عربی بوده اند؛ در حالی که آثار ادبی، به ویژه شعر، محلی تر و به زبان فارسی نوشته شده اند. بنابراین، ابن سینا (یا Avicenna به تعبیر غربی) با وجود این که شاید جلودار فیلسوفان ایرانی در قرون وسطا باشد، آثارش را به عربی نوشته است؛ در حالی که شاعران ایران هم عصرش (از جمله خود ابن سینا) به فارسی نوشته اند.

عمر خیام نمونه جالبی از این جهت است. دوستان ایرانی ام به من میگویند که او به هیچ وجه بهترین شاعر ایرانی نیست؛ اما چون ادوارد فیتز جرالد رباعیات او را بسیار درخشان به شعر انگلیسی برگردانده، شناخته شده ترین شاعر ایرانی در انگلستان است. ولی عمر خیام همان اندازه که شاعر بود، ریاضیدان هم بود. در واقع برتراند راسل اظهار داشته که او از میان کسانی که میشناسم، تنها کسی است که هم شاعر است و هم ریاضی دان، عمر خیام برای حل معادلات توان ۳، روی قطع های مخروطها کار کرد. او این اثر ریاضی را به عربی نوشت؛ در حالی که رباعیاتش به فارسی بود.

درست است که چیزی شبیه به این در قرون وسطا در اروپا هم رخ داد و فلاسفه در آن زمان به لاتین می نوشتند و شعرا به زبان های گوناگون محلی، اما این قیاس مع الفارق است؛ زیرا لاتین زبانی مرده بود و تنها فضلا از آن استفاده می کردند؛ در حالی که عربی زبان زنده بین المللی بود.

آنچه می خواهم پیشنهاد کنم این است که این دوگانگی در فرهنگ ایران ممکن است حاوی بذرهای حل مسائلی باشد که انسانیت اکنون با آنها مواجه است؛ لذا ممکن است مدلی برای کشورهای دیگر باشد…..

دانا لد گیلیس کالج کینگز لندن ژوئن ۲۰۰۱

چقدر بی انصافی است که بگوییم ایرانیان ناچار بودند عربی بنویسند! آن هم بعض ایرانیانی که نابغه اعصار و قرون بودند و اظهار تقدس‌مآبی به اسلام نداشتند، مثل عمر خیام که دیوان شعر فارسی دارد و در عین حال مهمترین مسائل ریاضی تاریخ را به عربی نوشته است! چقدر بی انصافی است که تاریخ سامانیان را بدانیم و مثلا هزاران بیت شعر رودکی به فارسی را در قرن سوم داشته باشیم اما بگوییم مجبور بودند عربی بنویسند! چقدر بی انصافی است که کلیله و دمنه را ببینیم، و ترجمه شدن آن از زبان فارسی به عربی را در نیمه اول قرن دوم هجری، توسط یک ایرانی غیر معتقد به اسلام، روزبه پور دادویه معروف به ابن مقفع، شک نداشته باشیم، اما بگوییم کتابهای فارسی پیش از اسلام، همگی توسط مسلمین از بین رفته است! چطور شد کلیله و دمنه ماند و به عربی هم ترجمه شد ولی ناگهان تمام کتب دیگر از بین رفت؟!

ولی قطع نظر از این خاطره‌ها، آنچه به عنوان مهمترین نکته میخواهم روی آن تاکید کنم، نقاط حساس تاریخ است که ایرانیان به طور کامل و ۱۰۰٪ آزادی انتخاب پیدا کردند، و نه تنها اسلام را رها نکردند و نگفتند: های! چقدر خوب شد که از یوغ عرب رها شدیم! بلکه برعکس وقتی خود اسلام در خطر قرار گرفته بود با تلاش فراوان به بقاء اسلام کمک کردند، چه کسی در حمله مغول و چنگیز به ایران شک دارد؟ چه کسی در اینکه خلافت ۵۰۰ ساله عباسی توسط هلاکو از بین رفت شک دارد؟ چه کسی در اینکه چنگیز و هلاکو مسلمان نبودند شک دارد؟ خوب، چه شد؟ ایرانیان چه کردند؟ آیا گفتند به‌به! یک نفس راحت از دست اسلام بکشیم؟! مغول را سپر قرار دهیم و انتقام قرنهای خود را از اسلام و عرب بگیریم؟ یک ایران بهشت‌گونه بدون اسلام را پایه‌ریزی کنیم؟ آیا با محو شدن خلافت اسلامی و سیطره مغول، طبیعی نبود که چنین کاری ایرانیان بکنند؟ اما چه کردند؟ آیا برعکس عمل نکردند؟ تمام نوه‌ها و نتیجه‌های چنگیز که بر ایران حکومت کردند را همگی مسلمان کردند و نگذاشتند حکومت و سیطره مغول بتواند اسلام را از بین ببرد، پس کجا رفت آن احساس اجبار؟ کسانی که قرنها از روی ناچاری نتوانستند حتی کتب خود را به زبان فارسی بنویسند و عربی نوشتند، آیا حالا وقت احساس آرامش نیست؟ پس کو آثارش؟ آیا مسلمان کردن احفاد مغول، واکنش مناسب آن بود؟!!!

 

 

پیوست شماره ١: جامعیت قرآن کریم؛ «تبیاناً لکلِّ شیءٍ»

بخش اول: آیات

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُون[244]

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين[245]

وَ ما تَكُونُ في‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين[246]

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ في‏ كِتابٍ مُبين[247]

لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى‏ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون‏[248]

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في‏ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمين‏[249]

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبين[250]

وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين[251]

إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى‏ وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ في‏ إِمامٍ مُبين[252]

 

بخش دوم: روایات

کتاب سلیم

الحديث الثامن و السبعون

فرات قال: حدثني علي بن محمد بن عمر الزهري، قال: حدثني القاسم بن إسماعيل الأنباري، قال: حدثني حفص بن عاصم و نصر بن مزاحم و عبد الله بن المغيرة عن محمد بن هارون السندي، قال: حدثني أبان بن أبي عياش عن سليم بن قيس، قال‏ خرج أمير المؤمنين، علي بن أبي طالب عليه السلام و نحن قعود في المسجد بعد رجوعه من صفين و قبل يوم النهروان- فقعد علي عليه السلام و احتوشناه، فقال له رجل: يا أمير المؤمنين، أخبرنا عن أصحابك. قال: سل.

فذكر قصة طويلة فقال: إني سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله يقول في كلام طويل له: إن الله أمرني بحب أربعة رجال من أصحابي- و أخبرني أنه يحبهم‏و أن الجنة تشتاق إليهم. فقيل: من هم يا رسول الله فقال: «علي بن أبي طالب» ثم سكت. فقالوا: من هم يا رسول الله فقال: «علي» ثم سكت. فقالوا: من هم يا رسول الله فقال: «علي و ثلاثة معه، هو إمامهم و دليلهم و هاديهم، لا ينثنون و لا يضلون و لا يرجعون و لا يطول عليهم الأمد فتقسو قلوبهم، سلمان و أبو ذر و المقداد».

فذكر قصة طويلة، ثم قال: «ادعوا لي عليا» فأكببت عليه فأسرني‏ ألف باب من العلم يفتح كل باب ألف باب.

ثم أقبل عليناأمير المؤمنين عليه السلام و قال: سلوني قبل أن تفقدوني فو الذي فلق الحبة و برأ النسمة، إني لأعلم بالتوراة من أهل التوراة، و إني لأعلم بالإنجيل من أهل الإنجيل، و إني لأعلم بالقرآن من أهل القرآن.

و الذي فلق الحبة و برأ النسمة، ما من فئة تبلغ مائة رجل إلى يوم القيامة إلا و أنا عارف بقائدها و سائقها.

و سلوني عن القرآن، فإن في القرآن بيان‏ كل‏ شي‏ء و فيه علم الأولين و الآخرين، و إن القرآن لم يدع لقائل مقالا. و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم‏ ليسوا بواحد، رسول الله منهم، أعلمه الله إياه فعلمنيه رسول الله صلى الله عليه و آله، ثم لا يزال في عقبنا إلى يوم القيامة. ثم قرأ أمير المؤمنين عليه السلام: بقية مما ترك آل موسى و آل هارون‏، و أنا من رسول الله صلى الله عليه و آله بمنزلة هارون من موسى، و العلم في عقبنا إلى أن تقوم الساعة[253]

 

توحید مفضّل

المجلس الثاني‏

قال المفضل‏ فلما كان اليوم الثاني بكرت إلى مولاي فاستؤذن لي فدخلت فأمرني بالجلوس فجلست فقال الحمد لله مدبر الأدوار و معيد الأكوار طبقا عن طبق و عالما بعد عالم- ليجزي الذين أساؤا بما عملوا و يجزي الذين أحسنوا بالحسنى‏ عدلا منه تقدست أسماؤه و جلت آلاؤه- لا يظلم الناس شيئا و لكن الناس أنفسهم يظلمون‏ يشهد بذلك قوله جل قدسه- فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره. و من يعمل مثقال ذرة شرا يره‏ في نظائرلها في كتابه الذي فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء و لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد[254]

 

تفسیر قمی

و قال أمير المؤمنين صلوات الله عليه و آله‏ أيها الناس- إن الله عز و جل بعث نبيه محمدا ص بالهدى و أنزل عليه الكتاب بالحق و أنتم أميون عن الكتاب- و من أنزله و عن الرسول و من أرسله، أرسله على حين فترة من الرسل و طول هجعة  من الأمم- و انبساط من‏ الجهل و اعتراض من الفتنة- و انتقاص من البرم و عمى عن الحق- و انتشار من الخوف و اعتساف من الجور- و امتحاق من الدين و تلظي [تلظ] من الحروب- و على حين اصفرار من رياض جنات الدنيا- و يبوس من أغصانها و انتشار من ورقها- و يأس من ثمرتها و اغورار من مائها، فقد درست أعلام الهدى و ظهرت أعلام الردى و الدنيا متهجمةفي وجوه أهلها- متكفهرة [مكفهرة] مدبرة غير مقبلة ثمرتها الفتنة و طعامها الجيفة و شعارها الخوف- و دثارها السيف قد مزقهم كل ممزق- فقد أعمت عيون أهلها و أظلمت عليهم أيامها- قد قطعوا أرحامهم و سفكوا دماءهم- و دفنوا في التراب الموءودة بينهم من أولادهم- يجتاز دونهم طيب العيش و رفاهته، خوط لا يرجون من الله ثوابا و لا يخافون الله عقابا- حيهم أعمى نجس ميتهم في النار مبلس- فجاءهم النبي ص بنسخة ما في الصحف الأولى- و تصديق الذي بين يديه و تفصيل الحلال و بيان الحرام- و ذلك القرآن فاستنطقوه فلن ينطق لكم، أخبركم عنه أن فيه علم ما مضى و علم ما يأتي إلى يوم القيامة و حكم‏ ما بينكم‏ و بيان ما أصبحتم فيه مختلفون [تختلفون‏] فلو سألتموني عنه لأخبرتكم عنه لأني أعلمكم‏[255]

11- فس، تفسير القمي قال أمير المؤمنين ع… فجاءهم نبيه ص بنسخة ما في الصحف الأولى و تصديق الذي بين يديه و تفصيل الحلال من ريب الحرام ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق لكم أخبركم فيه علم ما مضى و علم ما يأتي إلى يوم القيامة و حكم ما بينكم و بيان ما أصبحتم فيه تختلفون فلو سألتموني عنه لأخبرتكم عنه لأني أعلمكم[256]‏ .

قال حدثني أبي عن الحسين بن خالد عن أبي الحسن الرضا ع‏ في قوله: الرحمن علم القرآن‏ قال ع: الله علم محمدا القرآن، قلت‏ خلق الإنسان‏ قال ذلك أمير المؤمنين ع قلت‏ علمه البيان‏ قال علمه‏ تبيان‏ كل شي‏ء يحتاج الناس إليه، قلت‏ الشمس و القمر بحسبان‏ قال هما يعذبان، قلت الشمس و القمر يعذبان قال سألت عن شي‏ء فأتقنه، إن الشمس و القمر آيتان من آيات الله- يجريان بأمره مطيعان له، ضوؤهما من نور عرشه و حرهما من جهنم فإذا كانت القيامة عاد إلى العرش نورهما- و عاد إلى النار حرهما فلا يكون شمس و لا قمر، و إنما عناهما لعنهما الله- أ و ليس قد روى الناس أن رسول الله ص قال: إن الشمس و القمر نوران في النار قلت بلى- قال أ ما سمعت قول الناس فلان و فلان شمسا هذه الأمة- و نورها فهما في النار و الله ما عنى غيرهما-.[257]

 

المحاسن

36 باب إنزال الله في القرآن تبيانا لكل شي‏ء

352 عنه عن علي بن حديد عن مرازم عن أبي عبد الله ع قال: إن الله عز و جل أنزل في القرآن تبيانا لكل شي‏ء حتى و الله ما ترك شيئا يحتاج إليه العبد حتى و الله ما يستطيع عبد أن يقول لو كان في القرآن هذا إلا و قد أنزله الله فيه‏

353 عنه عن عثمان بن عيسى عن سماعة بن مهران قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن الله أنزل عليكم كتابه الصادق النازل فيه خبركم و خبر ما قبلكم و خبر ما بعدكم و خبر السماء و خبر الأرض فلو أتاكم من يخبركم عن ذلك لعجبتم‏

354 عنه عن عبد الرحمن بن أبي نجران عن محمد بن حمران عن أبي عبد الله ع قال: أتاني الفضل بن عبد الملك النوفلي و معه مولى له يقال له شبيب معتزلي المذهب و نحن بمنى فخرجت إلى باب الفسطاط في ليلة مقمرة فأنشأ المعتزلي يتكلم فقلت ما أدري ما كلامك هذا الموصل الذي قد وصلته إن الله خلق الخلق فرقتين فجعل خيرته في إحدى الفرقتين ثم جعلهم أثلاثا فجعل خيرته في أحد الأثلاث ثم لم يزل يختار حتى اختار عبد مناف ثم اختار من عبد مناف هاشما ثم اختار من هاشم عبد المطلب ثم اختار من عبد المطلب عبد الله ثم اختار من عبد الله محمدا رسول الله ص فكان أطيب الناس ولادة فبعثه الله بالحق و أنزل عليه الكتاب فليس من شي‏ء إلا و في كتاب الله تبيانه‏

355 عنه عن الحسن بن علي بن فضال عن ثعلبة بن ميمون عمن حدثه‏ عن معلى بن خنيس قال قال أبو عبد الله ع‏ ما من أمر يختلف فيه اثنان إلا و له أصل في كتاب الله و لكن لا تبلغه عقول الرجال‏

358 عنه عن أحمد بن محمد عن أبيه عن يونس بن عبد الرحمن عن عبد الله بن سنان عن أبي الجارود قال قال أبو جعفر ع‏ إذا حدثتكم بشي‏ء فسألوني عنه من كتاب الله ثم قال في بعض حديثه إن رسول الله ص نهى عن القيل و القال و فساد المال و فساد الأرض و كثرة السؤال قالوا يا ابن رسول الله ص و أين هذا من كتاب الله قال إن الله يقول في كتابه‏ لا خير في كثير من نجواهم إلا من أمر بصدقة أو معروف أو إصلاح بين الناس‏ و قال‏ و لا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما و لا تسئلوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم‏

358 عنه عن عثمان بن عيسى عن سماعة بن مهران قال: قلت لأبي عبد الله ع قول الله‏ فاصبر كما صبر أولوا العزم من الرسل‏ فقال نوح و إبراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و على جميع أنبيائه و رسله قلت كيف صاروا أولي العزم قال لأن نوحا بعث بكتاب و شريعة فكل من جاء بعد نوح ع أخذ بكتابه و شريعته و منهاجه حتى جاء إبراهيم ع بالصحف و بعزيمة ترك كتاب نوح لا كفرا به و كل نبي جاء بعد إبراهيم جاء بشريعة إبراهيم و منهاجه و بالصحف حتى جاء موسى ع بالتوراة و شريعته و منهاجه و بعزيمة ترك الصحف فكل نبي جاء بعد موسى أخذ بالتوراة و شريعته و منهاجه حتى جاء المسيح ع بالإنجيل و بعزيمة ترك شريعة موسى و منهاجه حتى جاء محمد ص فجاء بالقرآن و شريعته و منهاجه فحلاله حلال إلى يوم القيامة و حرامه حرام إلى يوم القيامة فهؤلاء أولوا العزم من الرسل‏

‏360 عنه عن محمد بن إسماعيل بن بزيع عن أبي إسماعيل السراج عن خثيمة بن عبد الرحمن الجعفي قال حدثني أبو لبيد البحراني المراء الهجرين قال: جاء رجل إلى أبي جعفر ع بمكة فسأله عن مسائل فأجابه فيها ثم قال له الرجل أنت الذي تزعم أنه ليس شي‏ء من كتاب الله إلا معروف قال ليس هكذا قلت و لكن ليس شي‏ء من كتاب الله إلا عليه دليل ناطق عن الله في كتابه مما لا يعلمه الناس قال فأنت الذي تزعم أنه ليس من كتاب الله إلا و الناس يحتاجون إليه قال نعم و لا حرف واحد فقال له فما المص‏ قال أبو لبيد فأجابه بجواب نسيته فخرج الرجل فقال لي أبو جعفر ع هذا تفسيرها في ظهر القرآن أ فلا أخبرك بتفسيرها في بطن القرآن قلت و للقرآن بطن و ظهر فقال نعم إن لكتاب الله ظاهرا و باطنا و معاينا و ناسخا و منسوخا و محكما و متشابها و سننا و أمثالا و فصلا و وصلا و أحرفا و تصريفا فمن زعم أن كتاب الله مبهم فقد هلك و أهلك ثم قال أمسك الألف واحد و اللام ثلاثون و الميم أربعون و الصاد تسعون فقلت فهذه مائة و إحدى و ستون فقال يا لبيد إذا دخلت سنة إحدى و ستين و مائة سلب الله قوما سلطانهم[258]

 

بصائر الدرجات

32- حدثنا أحمد بن محمد عن عبد الرحمن بن أبي نجران عن يونس بن يعقوب عن الحسن بن المغيرة عن عبد الأعلى و عبيدة بن بشير قال قال أبو عبد الله ع‏ ابتداء منه و الله إني لأعلم ما في السماوات و ما في الأرض و ما في الجنة و ما في النار و ما كان و ما يكون إلى أن تقوم الساعة ثم قال أعلمه من كتاب [الله‏] أنظر إليه هكذا ثم بسط كفيه ثم قال إن الله يقول إنا أنزلنا إليك الكتاب فيه تبيان كل شي‏ء

– حدثنا علي بن إسماعيل عن محمد بن عمرو الزيات عن يونس عن عبد الأعلى‏ بن أعين قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إني لأعلم ما في السماء و أعلم ما في الأرض و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و أعلم ما يكون علمت ذلك‏ من‏ كتاب‏ الله‏ إن الله تعالى يقول فيه تبيان كل شي‏ء.

4- حدثنا محمد بن عبد الجبار عن منصور بن يونس عن حماد اللحام قال قال أبو عبد الله ع‏ نحن و الله نعلم ما في السماوات و ما في الأرض و ما في الجنة و ما في النار و ما بين ذلك قال فنبهت‏ [فبهت‏] أنظر إليه قال فقال يا حماد إن ذلك‏ من‏ كتاب‏ الله‏ إن ذلك في كتاب الله‏ إن ذلك في كتاب الله‏ثم تلا هذه الآية و يوم نبعث في كل أمة شهيدا عليهم من أنفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤلاء و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين‏ إنه من كتاب الله فيه تبيان كل شي‏ء فيه تبيان كل شي‏ء.

5- حدثنا أحمد بن محمد عن محمد بن سنان عن يونس عن الحرث بن المغيرة و عدة من أصحابنا فيهم عبد الأعلى و عبيدة بن عبد الله [بن‏] بشر الخثعمي و عبد الله بن بشير سمعوا أبا عبد الله ع يقول‏ إني لأعلم ما في السماوات و أعلم ما في الأرضين و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و ما يكون ثم مكث هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه فقال علمت من كتاب الله إن الله يقول فيه تبيان كل شي‏ء.

6- حدثنا عبد الله بن عامر عن محمد بن سنان عن يونس بن يعقوب عن الحرث بن المغيرة و عبيدة بن عبد الله بن بشر الخثعمي سمعوا أبا عبد الله ع يقول‏ إني لأعلم ما في السماوات أو ما في الأرضين و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و ما يكون ثم مكث هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه فقال له علمت ذلك من كتاب الله إن الله يقول فيه تبيان كل شي‏ء.[259]

2- حدثنا محمد بن الحسين عن عبد الله بن حماد عن أبي الجارود عن الأصبغ بن نباتة قال قال أمير المؤمنين ع لو كسرت لي وسادة فقعدت عليها لقضيت بين أهل‏ التوراة بتوراتهم و أهل الإنجيل بإنجيلهم و أهل الزبور بزبورهم و أهل الفرقان بفرقانهم بقضاء يصعد إلى الله يزهر و الله ما نزلت آية في كتاب الله في ليل أو نهار إلا و قد علمت فيمن أنزلت و لا ممن مر على رأسه المواسي من قريش إلا و قد نزلت فيه آية من كتاب الله تسوقه إلى الجنة أو إلى النار فقام إليه رجل فقال يا أمير المؤمنين ما الآية التي نزلت فيك قال له أ ما سمعت الله يقول أ فمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه  قال رسول الله ص على بينة من ربه و أنا شاهد له فيه و أتلوه معه[260].

1- رواه محمد بن حماد عن أخيه أحمد بن حماد عن إبراهيم عن أبيه عن أبي الحسن الأول ع قال: قلت له جعلت فداك أخبرني عن النبي ص ورث من النبيين كلهم قال لي نعم قلت من لدن آدم إلى أن انتهت‏ إلى نفسه قال ما بعث الله نبيا إلا و كان محمد ص أعلم منه قال قلت إن عيسى ابن مريم كان يحيي الموتى بإذن الله قال صدقت قلت و سليمان بن داود كان يفهم منطق الطير هل كان رسول الله ص يقدر على هذه المنازل قال فقال إن سليمان بن داود قال للهدهد حين فقده و شك في أمره فقال‏ ما لي لا أرى الهدهد أم كان من الغائبين‏ و غضب عليه فقال‏ لأعذبنه عذابا شديدا أو لأذبحنه أو ليأتيني بسلطان مبين‏ و إنما غضب عليه لأنه كان يدله على الماء فهذا و هو طير فقد أعطي ما لم يعط سليمان و قد كانت الريح و النمل و الجن و الإنس و الشياطين المردة له طائعين و لم يكن له يعرف الماء تحت‏ الهواء فكان الطير يعرفه إن الله تبارك و تعالى يقول في كتابه‏ و لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى بل لله الأمر جميعا و قد ورثنا هذا القرآن ففيه ما يقطع به الجبال و يقطع المدائن‏ به و يحيا به الموتى و نحن نعرف الماء تحت‏ الهواء و إن في كتاب الله لآيات ما يراد بها أمر إلى أن يأذن الله‏ به مع ما فيه‏إذن الله فما كتبه للماضين جعله الله في أم الكتاب إن الله يقول في كتابه‏ ما من غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين‏ثم قال‏ ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فنحن الذين اصطفانا الله فورثنا هذا الذي فيه تبيان كل شي‏ء.[261]

 

تفسیر عیاشی

7- عن بشير الدهان قال: سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن الله فرض طاعتنا في كتابه فلا يسع الناس جهلا، لنا صفو المال و لنا الأنفال و لنا كرائم القرآن، و لا أقول لكم إنا أصحاب الغيب، و نعلم كتاب الله و كتاب الله يحتمل‏ كل‏ شي‏ء، إن الله أعلمنا علما لا يعلمه أحد غيره، و علما قد أعلمه ملائكته و رسله، فما علمته ملائكته و رسله فنحن نعلمه‏[262]

55 شي، تفسير العياشي عن بشير الدهان قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن الله فرض طاعتنا في كتابه فلا يسع الناس جهلا لنا صفو المال و لنا الأنفال و لنا كرائم القرآن و لا أقول لكم إنا أصحاب الغيب و نعلم كتاب الله و كتاب الله يحتمل كل شي‏ء إن الله أعلمنا علما لا يعلمه أحد غيره و علما قد أعلمه ملائكته و رسله فما علمته ملائكته و رسله فنحن نعلمه‏ [263].

58- عن عبد الله بن الوليد قال: قال أبو عبد الله ع‏ قال الله لموسى: «و كتبنا له في الألواح من كل شي‏ء» فعلمنا أنه لم يكتب لموسى الشي‏ء كله– و قال الله لعيسى «ليبين لهم الذي يختلفون فيه‏» و قال الله لمحمد عليه و آله السلام: «و جئنا بك شهيدا على هؤلاء- و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل‏ شي‏ء»[264]

3 خيثمة الجعفي عن أبي لبيد المخزومي قال: قال أبو جعفر ع يا با لبيد إنه يملك من ولد العباس اثنا عشر، يقتل بعد الثامن منهم أربعة فتصيب أحدهم الذبحة فتذبحه، هم فئة قصيرة أعمارهم، قليلة مدتهم، خبيثة سيرتهم منهم الفوبسق الملقب بالهادي، و الناطق و الغاوي، يا با لبيد إن في حروف القرآن المقطعة لعلما جما، إن الله تبارك و تعالى أنزل «الم ذلك الكتاب، فقام محمد ع حتى ظهر نوره و ثبتت كلمته، و ولد يوم ولد، و قد مضى من الألف السابع مائة سنة و ثلاث سنين، ثم قال:
و تبيانه في كتاب الله [في‏] الحروف المقطعة– إذا عددتها من غير تكرار، و ليس من حروف مقطعة حرف ينقضي أيام [الأيام‏] إلا و قائم من بني هاشم عند انقضائه، ثم قال: الألف واحد، و اللام ثلاثون، و الميم أربعون، و الصاد تسعون، فذلك مائة و إحدى و ستون، ثم كان بدو خروج الحسين بن علي ع الم الله، فلما بلغت مدته قام قائم ولد العباس عند «المص»، و يقوم قائمنا عند انقضائها ب الر فافهم ذلك و عه و اكتمه[265]

 

الکافی

5- علي بن إبراهيم عن أبيه عن محمد بن عيسى عن يونس عن حماد عن عبد الله بن سنان عن أبي الجارود قال قال أبو جعفر ع‏ إذا حدثتكم بشي‏ء فاسألوني من كتاب الله ثم قال في بعض حديثه إن رسول الله ص نهى عن القيل و القال و فساد المال و كثرة السؤال فقيل له يا ابن رسول الله أين هذا من كتاب الله قال إن الله عز و جل يقول- لا خير في كثير من نجواهم إلا من أمر بصدقة أو معروف أو إصلاح بين الناس‏  و قال‏ و لا تؤتوا السفهاء أموالكم‏ التي جعل الله لكم قياما  و قال‏ لا تسئلوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم .

6- محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن ابن فضال عن ثعلبة بن ميمون عمن حدثه عن المعلى بن خنيس قال قال أبو عبد الله ع‏ ما من أمر يختلف فيه اثنان إلا و له أصل في كتاب الله عز و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال[266]

5- عنه عن أحمد بن محمد عن محمد بن سنان عن عبد الأعلى قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إنه ليس من احتمال أمرنا التصديق له و القبول فقط من احتمال أمرنا ستره و صيانته من غير أهله فأقرئهم السلام و قل لهم رحم الله عبدا اجتر مودة الناس إلى نفسه‏  حدثوهم بما يعرفون و استروا عنهم ما ينكرون ثم قال و الله ما الناصب لنا حربا بأشد علينا مئونة من الناطق علينا بما نكره فإذا عرفتم من عبد إذاعة فامشوا إليه و ردوه عنها فإن قبل منكم و إلا فتحملوا عليه بمن يثقل عليه و يسمع منه فإن الرجل منكم يطلب الحاجة فيلطف فيها حتى تقضى له فالطفوا في حاجتي كما تلطفون في حوائجكم فإن هو قبل منكم و إلا فادفنوا كلامه تحت أقدامكم و لا تقولوا إنه يقول و يقول فإن ذلك يحمل علي و عليكم أما و الله لو كنتم تقولون ما أقول لأقررت أنكم أصحابي هذا أبو حنيفة له أصحاب و هذا الحسن البصري له أصحاب و أنا امرؤ من قريش قد ولدني رسول الله ص و علمت كتاب الله و فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء بدء الخلق و أمر السماء و أمر الأرض و أمر الأولين و أمر الآخرين و أمر ما كان و أمر ما يكون كأني أنظر إلى ذلك نصب عيني[267].

7- أبو علي الأشعري عن محمد بن حسان عن محمد بن علي عن أبي جميلة عن ابن دبيس الكوفي عن عمرو بن قيس قال قال أبو عبد الله ع‏ يا عمرو بن قيس أ شعرت أن الله عز و جل أرسل رسولا و أنزل عليه كتابا و أنزل في الكتاب كل ما يحتاج إليه و جعل له دليلا يدل عليه و جعل لكل شي‏ء حدا و لمن جاوز الحد حدا قال قلت أرسل رسولا و أنزل عليه كتابا و أنزل في الكتاب كل ما يحتاج إليه و جعل عليه دليلا و جعل لكل شي‏ء حدا قال نعم قلت و كيف جعل لمن جاوز الحد حدا قال قال إن الله عز و جل حد في الأموال أن لا تؤخذ إلا من حلها فمن أخذها من غير حلها قطعت يده حدا لمجاوزة الحد و إن الله عز و جل حد أن لا ينكح النكاح إلا من حله و من فعل غير ذلك إن كان عزبا حد و إن كان محصنا رجم لمجاوزته الحد.[268]

1- أبو علي الأشعري و الحسين بن محمد عن أحمد بن إسحاق عن سعدان بن مسلم عن غير واحد من أصحابنا قال: أتى أمير المؤمنين ع رجل بالبصرة بصحيفة فقال يا أمير المؤمنين انظر إلى هذه الصحيفة فإن فيها نصيحة فنظر فيها ثم نظر إلى وجه الرجل فقال إن كنت صادقا كافيناك و إن كنت كاذبا عاقبناك و إن شئت أن نقيلك أقلناك فقال بل تقيلني يا أمير المؤمنين فلما أدبر الرجل قال أيتها الأمة المتحيرة بعد نبيها أما إنكم لو قدمتم من قدم الله و أخرتم من أخر الله و جعلتم الولاية و الوراثة حيث جعلها الله ما عال ولي الله  و لا طاش سهم من فرائض الله و لا اختلف اثنان في حكم الله و لا تنازعت الأمة في شي‏ء من أمر الله إلا علم ذلك عندنا من كتاب الله فذوقوا وبال ما قدمت أيديكم و ما الله بظلام للعبيد و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
2- أحمد بن محمد عن علي بن الحسن التيمي عن محمد بن الوليد عن يونس بن يعقوب عن أبي عبد الله ع قال قال أمير المؤمنين صلوات الله عليه الحمد لله الذي لا مقدم لما أخر و لا مؤخر لما قدم ثم ضرب بإحدى يديه على الأخرى ثم قال يا أيتها الأمة المتحيرة بعد نبيها لو كنتم قدمتم من قدم الله و أخرتم من أخر الله و جعلتم الولاية و الوراثة حيث جعلها الله ما عال ولي الله و لا عال سهم من فرائض الله و لا اختلف اثنان في حكم الله و لا تنازعت الأمة في شي‏ء من أمر الله إلا و عندنا علمه من كتاب الله فذوقوا وبال أمركم و ما فرطتم في ما قدمت أيديكم و ما الله بظلام للعبيد و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون[269].

4- أحمد بن مهران و علي بن إبراهيم جميعا عن محمد بن علي عن الحسن بن راشد عن يعقوب بن جعفر بن إبراهيم قال: كنت عند أبي الحسن موسى ع إذ أتاه رجل نصراني و نحن معه بالعريض فقال له النصراني أتيتك من بلد بعيد و سفر شاق و سألت ربي منذ ثلاثين سنة أن يرشدني إلى خير الأديان و إلى خير العباد و أعلمهم و أتاني آت في النوم فوصف لي رجلا بعليا دمشق فانطلقت حتى أتيته فكلمته فقال أنا أعلم أهل ديني و غيري أعلم مني فقلت أرشدني إلى من هو أعلم منك فإني لا أستعظم السفر و لا تبعد علي الشقة و لقد قرأت الإنجيل كلها و مزامير داود و قرأت أربعة أسفار من التوراة و قرأت ظاهر القرآن حتى استوعبته كله فقال لي العالم إن كنت تريد علم النصرانية فأنا أعلم العرب و العجم بها و إن كنت تريد علم اليهود- فباطي بن شرحبيل السامري أعلم الناس بها اليوم و إن كنت تريد علم الإسلام و علم التوراة و علم الإنجيل و علم الزبور و كتاب هود و كل ما أنزل على نبي من الأنبياء في دهرك و دهر غيرك و ما أنزل من السماء من خبر فعلمه أحد أو لم يعلم به أحد فيه تبيان كل شي‏ء و شفاء للعالمين و روح لمن استروح إليه و بصيرة لمن أراد الله به خيرا و أنس إلى الحق فأرشدك إليه فأته و لو مشيا على رجليك فإن لم تقدر فحبوا على ركبتيك فإن لم تقدر فزحفا على استك فإن لم تقدر فعلى وجهك فقلت لا بل أنا أقدر على المسير في البدن و المال قال فانطلق من فورك حتى تأتي يثرب فقلت لا أعرف يثرب قال فانطلق حتى تأتي مدينة النبي ص الذي بعث في العرب و هو النبي العربي الهاشمي فإذا دخلتها فسل عن بني غنم بن مالك بن النجار و هو عند باب مسجدها و أظهر بزةالنصرانية و حليتها فإن واليها يتشدد عليهم و الخليفة أشد ثم تسأل عن بني عمرو بن مبذول و هو ببقيع الزبير ثم تسأل عن موسى بن جعفر و أين منزله و أين هو مسافر أم حاضر فإن كان مسافرا فالحقه فإن سفره أقرب مما ضربت إليه- ثم أعلمه أن مطران عليا الغوطة- غوطة دمشق هو الذي أرشدني إليك و هو يقرئك السلام كثيرا و يقول لك إني لأكثر مناجاة ربي أن يجعل إسلامي على يديك فقص هذه القصة و هو قائم معتمد على عصاه‏[270]

3- محمد بن يحيى الأشعري عن أحمد بن محمد عن البرقي عن النضر بن سويد عن يحيى بن عمران الحلبي عن أيوب بن الحر قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن الله عز ذكره ختم بنبيكم النبيين فلا نبي بعده أبدا و ختم بكتابكم‏ الكتب‏ فلا كتاب بعده أبدا و أنزل فيه تبيان كل شي‏ء و خلقكم و خلق السماوات و الأرض و نبأ ما قبلكم و فصل ما بينكم و خبر ما بعدكم و أمر الجنة و النار و ما أنتم صائرون إليه.[271]

21- محمد بن يحيى عن عبد الله بن جعفر عن السياري عن محمد بن بكر عن أبي الجارود عن الأصبغ بن نباتة عن أمير المؤمنين ص أنه قال: و الذي بعث محمدا ص بالحق و أكرم أهل بيته ما من شي‏ء تطلبونه‏ من حرز من حرق أو غرق أو سرق أو إفلات دابة من صاحبهاأو ضالة أو آبق إلا و هو في القرآن فمن أراد ذلك فليسألني عنه قال فقام إليه رجل فقال يا أمير المؤمنين أخبرني عما يؤمن من الحرق و الغرق فقال اقرأ هذه الآيات- الله الذي‏ نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين‏ و ما قدروا الله حق قدره‏ إلى قوله‏ سبحانه و تعالى عما يشركون  ‏فمن قرأها فقد أمن الحرق و الغرق قال فقرأها رجل و اضطرمت النار في بيوت جيرانه و بيته وسطها فلم يصبه شي‏ء ثم قام إليه رجل آخر فقال يا أمير المؤمنين إن دابتي استصعبت علي و أنا منها على وجل- فقال اقرأ في أذنها اليمنى- و له أسلم من في السماوات و الأرض طوعا و كرها و إليه يرجعون‏ فقرأها فذلت له دابته و قام إليه رجل آخر فقال يا أمير المؤمنين إن أرضي أرض مسبعة و إن السباع تغشى منزلي و لا تجوز حتى تأخذ فريستها فقال اقرأ لقد جاءكم رسول‏ من أنفسكم‏ عزيز عليه ما عنتم‏ حريص عليكم‏ بالمؤمنين‏ رؤف رحيم‏ فإن تولوا فقل حسبي الله‏ لا إله إلا هو عليه توكلت‏ و هو رب العرش العظيم‏فقرأهما الرجل فاجتنبته السباع ثم قام إليه آخر فقال يا أمير المؤمنين إن في بطني ماء أصفر فهل من شفاء فقال نعم بلا درهم و لا دينار و لكن اكتب على بطنك- آية الكرسي و تغسلها و تشربها و تجعلها ذخيرة في بطنك فتبرأ بإذن الله عز و جل ففعل الرجل فبرأ بإذن الله ثم قام إليه آخر فقال يا أمير المؤمنين أخبرني عن الضالة فقال اقرأ يس في ركعتين و قل يا هادي الضالة رد علي ضالتي ففعل فرد الله عز و جل عليه ضالته ثم قام إليه آخر فقال يا أمير المؤمنين أخبرني عن الآبق فقال اقرأ أو كظلمات في بحر لجي يغشاه موج من فوقه موج‏ إلى قوله‏ و من لم يجعل الله له نورا فما له من نورفقالها الرجل فرجع إليه الآبق ثم قام إليه آخر فقال يا أمير المؤمنين أخبرني عن السرق فإنه لا يزال قد يسرق لي الشي‏ء بعد الشي‏ء ليلا فقال له اقرأ إذا أويت إلى فراشك- قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أيا ما تدعوا إلى قوله‏ و كبره تكبيرا ثم قال أمير المؤمنين ع من بات بأرض قفر فقرأ هذه الآية- إن ربكم الله الذي خلق السماوات و الأرض في ستة أيام ثم استوى على العرش‏ إلى قوله- تبارك الله رب العالمين‏ حرسته الملائكة و تباعدت عنه الشياطين قال‏ فمضى الرجل فإذا هو بقرية خراب فبات فيها و لم يقرأ هذه الآية فتغشاه الشيطان و إذا هو آخذ بخطمه‏ فقال له صاحبه أنظره و استيقظ الرجل فقرأ الآية فقال الشيطان لصاحبه أرغم الله أنفك احرسه الآن حتى يصبح فلما أصبح رجع إلى أمير المؤمنين ع فأخبره و قال له رأيت في كلامك الشفاء و الصدق و مضى بعد طلوع الشمس فإذا هو بأثر شعر الشيطان مجتمعا في الأرض‏.[272]

در وسائل الشیعه:

33551- 20- و عنه عن عبد الله بن جعفر عن السياري عن محمد بن بكر عن أبي الجارود عن الأصبغ بن نباتة عن أمير المؤمنين ع في حديث أنه قال: ما من شي‏ء تطلبونه‏ إلا و هو في القرآن- فمن أراد ذلك فليسألني عنه.[273]

1- محمد بن يعقوب الكليني قال حدثني علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن فضال عن حفص المؤذن عن أبي عبد الله ع و عن محمد بن إسماعيل بن بزيع‏ عن محمد بن سنان عن إسماعيل بن جابر عن أبي عبد الله ع‏ أنه كتب بهذه الرسالة إلى أصحابه و أمرهم بمدارستها و النظر فيها و تعاهدها و العمل بها فكانوا يضعونها في مساجد بيوتهم فإذا فرغوا من الصلاة نظروا فيها قال و حدثني الحسن بن محمد عن جعفر بن محمد بن مالك الكوفي عن القاسم بن الربيع الصحاف عن إسماعيل بن مخلد السراج عن أبي عبد الله ع قال خرجت هذه الرسالة من أبي عبد الله ع إلى أصحابه‏ بسم الله الرحمن الرحيم* أما بعد فاسألوا ربكم العافية و عليكم بالدعة و الوقار و السكينة و عليكم بالحياء و التنزه عما تنزه عنه الصالحون قبلكم و عليكم بمجاملة أهل الباطل تحملوا الضيم منهم و إياكم و مماظتهم‏ دينوا فيما بينكم و بينهم إذا أنتم جالستموهم و خالطتموهم و نازعتموهم الكلام فإنه لا بد لكم من مجالستهم و مخالطتهم و منازعتهم الكلام بالتقية التي أمركم الله أن تأخذوا بها فيما بينكم و بينهم…

و اعلموا أنه ليس من علم الله و لا من أمره أن يأخذ أحد من خلق الله في دينه بهوى و لا رأي و لا مقاييس قد أنزل الله القرآن و جعل فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء و جعل للقرآن و لتعلم القرآن أهلا لا يسع أهل علم القرآن الذين آتاهم الله علمه أن يأخذوا فيه بهوى و لا رأي و لا مقاييس أغناهم الله عن ذلك بما آتاهم من علمه و خصهم به و وضعه عندهم كرامة من الله أكرمهم‏ بها[274]

 

تحف العقول

عهده ع إلى الأشتر حين ولاه مصر و أعمالها

بسم الله الرحمن الرحيم‏ هذا ما أمر به عبد الله علي أمير المؤمنين مالك بن الحارث الأشتر في عهده إليه حين ولاه مصر جباية خراجها و مجاهدة عدوها و استصلاح أهلها و عمارة بلادها أمره بتقوى الله و إيثار طاعته و اتباع ما أمر الله به في كتابه من فرائضه و سننه التي لا يسعد أحد إلا باتباعها و لا يشقى إلا مع جحودها و إضاعتها و أن ينصر الله بيده و قلبه و لسانه فإنه قد تكفل بنصر من نصره إنه قوي عزيز و أمره أن يكسر من نفسه عند الشهوات فإن النفس أمارة بالسوء إلا ما رحم ربي إن ربي غفور رحيم‏ و أن يعتمد كتاب الله عند الشبهات فإن فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون‏ و أن يتحرى رضا الله و لا يتعرض لسخطه‏[275]

 

وصفه ع الإمامة و الإمام و منزلته‏

قال عبد العزيز بن مسلم‏ كنا مع الرضا ع بمرو فاجتمعنا في المسجد الجامع بها فأدار الناس بينهم أمر الإمامة فذكروا كثرة الاختلاف فيها فدخلت على سيدي و مولاي الرضا ع فأعلمته بما خاض الناس فيه فتبسم ع ثم قال ع يا عبد العزيز جهل القوم و خدعوا عن أديانهم إن الله جل و عز لم‏ يقبض نبيه ص حتى أكمل له الدين و أنزل عليه القرآن فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء و بين فيه الحلال و الحرام و الحدود و الأحكام و جميع ما يحتاج إليه الناس كملا فقال‏ ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء[276]

 

الغیبه للنعمانی

6- أخبرنا محمد بن يعقوب قال حدثنا أبو القاسم بن العلاء الهمداني رفعه‏ عن عبد العزيز بن مسلم قال: كنا مع مولانا الرضا ع بمرو فاجتمعنا و أصحابنا في الجامع يوم الجمعة في بدء مقدمنا فأداروا أمر الإمامة و ذكروا كثرة الاختلاف فيها فدخلت على سيدي الرضا ع فأعلمته- خوض الناس في ذلك فتبسم ع ثم قال يا عبد العزيز جهل القوم و خدعوا عن آرائهم إن الله تبارك اسمه لم يقبض رسوله ص‏ حتى أكمل له الدين فأنزل عليه القرآن فيه تفصيل كل شي‏ءبين فيه الحلال و الحرام و الحدود و الأحكام و جميع ما يحتاج الناس إليه‏ كملا فقال عز و جل- ما فرطنا في الكتاب من شي‏ءو أنزل عليه في حجة الوداع و هي آخر عمره- اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناو أمر الإمامة من تمام الدين لم يمض ص حتى بين لأمته معالم دينهم و أوضح لهم سبيلهم و تركهم على قول الحق‏ و أقام لهم عليا ع علما و إماما و ما ترك شيئا يحتاج إليه الأمة إلا بينه فمن زعم أن الله لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله و هو كافر به‏[277]

در  الفصول المهمه:

عن الرضا عليه السلام في حديث طويل قال: إن الله لم يقبض نبيه حتى أكمل له الدين و أنزل عليه القرآن، فيه تبيان كل شي‏ء، بين فيه الحلال و الحرام و الحدود و الأحكام و جميع ما يحتاج الناس إليه كملا، فقال عز و جل: ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء و أنزل عليه في حجة الوداع و هي آخر عمره صلى الله عليه و آله: اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام دينا و أمر الإمامة من تمام الدين، إلى أن قالو ما ترك شيئا يحتاج إليه الأمة إلا بينه، فمن زعم أن الله لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله و من رد كتاب الله فهو كافر به[278].

 

عیون اخبار الرضا

قال الرضا ع و كذلك أمر محمد ص و ما جاء به و أمر كل نبي‏  بعثه الله و من آياته أنه كان يتيما فقيرا راعيا أجيرا لم يتعلم كتابا و لم يختلف إلى معلم ثم جاء بالقرآن الذي فيه قصص الأنبياء ع و أخبارهم حرفا حرفا و أخبار من مضى و من بقي إلى يوم القيامة ثم كان يخبرهم بأسرارهم و ما يعملون في بيوتهم و جاء بآيات كثيرة لا تحصى‏[279]

 

نهج البلاغه

أم أنزل الله سبحانه دينا ناقصا فاستعان بهم على إتمامه أم كانوا شركاء له فلهم أن يقولوا و عليه أن يرضى أم أنزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول ص عن تبليغه و أدائه و الله سبحانه يقول‏ ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء و فيه [تبيان كل‏] تبيان‏ لكل‏ شي‏ء و ذكر أن الكتاب يصدق بعضه بعضا و أنه لا اختلاف فيه فقال سبحانه‏ و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و إن القرآن ظاهره أنيق‏ و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به‏[280]

 

امالی مفید

قال حدثنا أبو القاسم إسماعيل بن محمد الأنباري الكاتب قال حدثنا أبو عبد الله إبراهيم بن محمد الأزدي قال حدثنا شعيب بن أيوب قال حدثنا معاوية بن هشام‏ عن سفيان عن هشام بن حسان ‏قال‏ سمعت أبا محمد الحسن بن علي ع يخطب الناس بعد البيعة له بالأمر فقال نحن حزب الله الغالبون و عترة رسوله الأقربون و أهل بيته الطيبون الطاهرون و أحد الثقلين اللذين خلفهما رسول الله ص في أمته و التالي كتاب الله فيه تفصيل‏ كل‏ شي‏ء– لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه‏ فالمعول علينا في تفسيره لا نتظنى تأويله بل نتيقن حقائقه فأطيعونا فإن طاعتنا مفروضة إذ كانت بطاعة الله عز و جل و رسوله مقرونة قال الله عز و جل‏ يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم فإن تنازعتم في شي‏ء فردوه إلى الله و الرسول‏و لو ردوه إلى الرسول و إلى أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم‏و أحذركم الإصغاء لهتاف الشيطان بكم ف إنه لكم عدو مبين‏ فتكونوا كأوليائه الذين قال لهم- لا غالب لكم اليوم من الناس و إني جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال إني بري‏ء منكم إني أرى ما لا ترون‏ فتلقون إلى الرماح وزرا و إلى السيوف جزرا و للعمد حطما و للسهام غرضا ثم‏ لا ينفع نفسا إيمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في إيمانها خيرا[281]

 

دلائل الامامه

162/ 26- و روى الحسن بن معاذ الرضوي، قال: حدثنا لوط بن يحيى الأزدي، عن عمارة بن زيد الواقدي، قال: حج هشام بن عبد الملك بن مروان سنة من السنين، و كان قد حج في تلك السنة محمد بن علي الباقر و ابنه جعفر (عليهم السلام)، فقال جعفر في بعض كلامه‏:

الحمد لله الذي بعث محمدا بالحق نبيا، و أكرمنا به، فنحن صفوة الله على خلقه، و خيرته من عباده، فالسعيد من اتبعنا، و الشقي من عادانا و خالفنا، و من الناس من يقول إنه يتولانا و هو يوالي أعداءنا و من يليهم من جلسائهم و أصحابهم، فهو لم يسمع كلام ربنا و لم يعمل به.

قال أبو عبد الله جعفر بن محمد (عليه السلام) فأخبر مسيلمة أخاه بما سمع‏، فلم يعرض لنا حتى انصرف إلى دمشق، و انصرفنا إلى المدينة، فأنفذ بريدا إلى عامل المدينة بإشخاص أبي و إشخاصي معه، فأشخصنا، فلما وردنا دمشق حجبنا ثلاثة أيام، ثم أذن لنا في اليوم الرابع، فدخلنا و إذا هو قد قعد على سرير الملك، و جنده و خاصته وقوف على أرجلهم سماطين متسلحين، و قد نصب البرجاس حذاءه، و أشياخ قومه يرمون.

فلما دخل أبي و أنا خلفه ما زال يستدنينا منه حتى حاذيناه و جلسنا قليلا، فقال لأبي: يا أبا جعفر، لو رميت‏مع أشياخ قومك الغرض. و إنما أراد أن يهتك‏ بأبي‏…

فلما طال وقوفنا بين يديه غضب أبي فهم به، و كان أبي إذا غضب نظر إلى السماء نظر غضبان يتبين للناظر الغضب في وجهه، فلما نظر هشام ذلك من أبي قال له: يا محمد، اصعد، فصعد أبي إلى سريره و أنا أتبعه، فلما دنا من هشام قام إليه فاعتنقه و أقعده عن يمينه، ثم اعتنقني و أقعدني عن يمين أبي، ثم أقبل على أبي بوجهه فقال له: يا محمد، لا تزال العرب و العجم تسودها قريش ما دام فيهم مثلك، و لله درك، من علمك هذا الرمي؟ و في كم تعلمته؟

فقال له أبي: قد علمت أن أهل المدينة يتعاطونه، فتعاطيته أيام حداثتي، ثم تركته، فلما أراد أمير المؤمنين مني ذلك عدت إليه‏

فقال له: ما رأيت مثل هذا الرمي قط مذ عقلت، و ما ظننت أن في الأرض أحدا يرمي مثل هذا الرمي، أين رمي جعفر من رميك؟

فقال: إنا نحن نتوارث الكمال و التمام اللذين أنزلهما الله على نبيه (عليه السلام) في قوله: اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الإسلام ديناو الأرض لا تخلو ممن يكمل‏ هذه الأمور التي يقصر عنها غيرنا.

قال: فلما سمع ذلك من أبي انقلبت عينه اليمنى فاحولت و احمر وجهه، و كان ذلك علامة غضبه إذا غضب، ثم أطرق هنيئة، ثم رفع رأسه فقال لأبي: أ لسنا بنو عبد مناف نسبنا و نسبكم واحد؟ فقال أبي: نحن كذلك، و لكن الله (جل ثناؤه) اختصنا من مكنون سره و خالص علمه، بما لم يختص أحدا به غيرنا.

قال: أ ليس الله (جل ثناؤه) بعث محمدا (صلى الله عليه و آله) من شجرة عبد مناف إلى الناس كافة، أبيضها و أسودها و أحمرها، من أين ورثتم ما ليس لغيركم؟ و رسول الله مبعوث إلى الناس كافة، و ذلك قول الله (تبارك و تعالى): و لله ميراث السماوات و الأرض إلى آخر الآية، فمن أين ورثتم هذا العلم و ليس بعد محمد نبي و لا أنتم أنبياء؟

فقال: من قوله (تعالى) لنبيه (عليه السلام): لا تحرك به لسانك لتعجل به فالذي أبداه فهو للناس كافة، و الذي لم يحرك به لسانه، أمر الله (تعالى) أن يخصنا به من دون غيرنا.

فلذلك كان يناجي أخاه عليا من دون أصحابه، و أنزل الله بذلك قرآنا في قوله (تعالى): و تعيها أذن واعية  فقال رسول الله لأصحابه: سألت الله (تعالى) أن يجعلها أذنك يا علي، فلذلك قال علي بن أبي طالب (صلوات الله عليه) بالكوفة: علمني رسول الله (صلى الله عليه و آله) ألف باب من العلم يفتح من كل باب ألف باب، خصه به رسول‏ الله (صلى الله عليه و آله) من مكنون علمه ما خصه الله به، فصار إلينا و توارثناه من دون قومنا.

فقال له هشام: إن عليا كان يدعي علم الغيب، و الله لم يطلع على غيبه أحدا فمن أين ادعى ذلك؟

فقال أبي: إن الله (جل ذكره) أنزل على نبيه كتابا بين فيه ما كان و ما يكون إلى يوم القيامة، في قوله: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين ».

و في قوله: كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين ».

و في قوله: ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء ».

و في قوله: و ما من غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين‏

و أوحى الله (تعالى) إلى نبيه (عليه السلام) أن لا يبقي في غيبه و سره و مكنون علمه شيئا إلا يناجي به عليا، فأمره أن يؤلف القرآن

من بعده، و يتولى غسله و تكفينه و تحنيطه من دون قومه، و قال لأصحابه: حرام على أصحابي و أهلي أن ينظروا إلى عورتي غير أخي علي، فإنه مني و أنا منه، له ما لي و عليه ما علي، و هو قاضي ديني و منجز موعدي.

ثم قال لأصحابه: علي بن أبي طالب يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله.

و لم يكن عند أحد تأويل القرآن بكماله و تمامه إلا عند علي (عليه السلام)، و لذلك قال رسول الله لأصحابه: أقضاكم علي، أي هو قاضيكم[282].

207/ 43- و عنه: عن أحمد، عن أبيه، عن الحسن بن علي، عمن ذكره، عن حذيفة بن منصور، عن يونس، قال: سمعته يقول و قد مررنا بجبل فيه دود، فقال: أعرف من يعلم إناث هذا الدود من ذكرانه، و كم عدده.

ثم قال: نعلم ذلك من كتاب الله، فإن في كتاب الله تبيان كل شي‏ء[283]

 

در مدینة‌ المعاجز نیز آمده است:

الثلاثون و مائة غزارة علمه- عليه السلام-

1780/ 210- و عنه: عن أبي الحسين محمد بن هارون بن موسى قال: حدثنا أبي، عن أحمد بن الحسين، عن أبيه، عن الحسن بن علي، عمن ذكره، عن حذيفة بن منصور، عن يونس قال: سمعته (يقول) و قد مررنا بجبل فيه دود، فقال: اعرف من يعلم إناث هذا الدود من ذكرانه و كم عدده [ثم‏]  قال: نعلم [ذلك‏]  من كتاب الله، و في  كتاب الله تبيان كل شي‏ء[284]

 

امالی شیخ طوسی

286- 38- أخبرنا محمد بن محمد، قال: أخبرني‏القاضي أبو بكر محمد بن عمر الجعابي، قال: حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن سعيد، قال: حدثنا الحسن بن القاسم، عن علي بن إبراهيم بن يعلى التيمي، قال: حدثني علي بن سيف بن عميرة، عن أبيه، عن أبي حمزة الثمالي، عن أبي جعفر محمد بن علي بن الحسين (عليهم السلام)، قال: قال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (عليه السلام): ما نزلت آية إلا و أنا عالم متى نزلت، و فيمن أنزلت، و لو سألتموني عما بين‏ اللوحين‏ لحدثتكم[285].

 

 الاحتجاج

عن محمد بن أبي عمير الكوفي  عن عبد الله بن الوليد السمان  قال قال أبو عبد الله ع: ما يقول الناس في أولي العزم و صاحبكم أمير المؤمنين ع قال قلت ما يقدمون على أولي العزم أحدا قال فقال أبو عبد الله ع إن الله تبارك و تعالى قال لموسى و كتبنا له في الألواح من كل شي‏ء موعظة  و لم يقل كل شي‏ء موعظة و قال لعيسى و لأبين لكم بعض الذي تختلفون فيه و لم يقل كل شي‏ء و قال لصاحبكم أمير المؤمنين ع قل كفى بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب  و قال الله عز و جل و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين و علم هذا الكتاب عنده[286]

 

احتجاج النبي ص يوم الغدير على الخلق كلهم و في غيره من الأيام بولاية علي بن أبي طالب ع و من بعده من ولده من الأئمة المعصومين صلوات الله عليهم أجمعين‏

حدثني السيد العالم العابد أبو جعفر مهدي بن أبي حرب الحسيني المرعشي رضي الله عنه‏ قال أخبرنا الشيخ أبو علي الحسن بن الشيخ السعيد أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي‏رضي الله عنه قال أخبرني الشيخ السعيد الوالد أبو جعفرقدس الله روحه قال أخبرني جماعة عن أبي محمد هارون بن موسى التلعكبري‏ قال أخبرنا أبو علي محمد بن همامقال أخبرنا علي السوريقال أخبرنا أبو محمد العلوي‏ من ولد الأفطس و كان من عباد الله الصالحين قال حدثنا محمد بن موسى الهمداني‏قال حدثنا محمد بن خالد الطيالسي‏قال حدثنا سيف بن عميرةو صالح بن عقبةجميعا عن قيس بن سمعان‏عن علقمة بن محمد الحضرمي‏عن أبي جعفر محمد بن علي ع أنه قال[287]:…

إنه آخر مقام أقومه في هذا المشهد فاسمعوا و أطيعوا و انقادوا لأمر ربكم فإن الله عز و جل هو مولاكم و إلهكم ثم من دونه محمد ص وليكم القائم المخاطب لكم ثم من بعدي علي وليكم و إمامكم بأمر ربكم ثم الإمامة في ذريتي من ولده إلى يوم تلقون الله و رسوله لا حلال إلا ما أحله الله و لا حرام إلا ما حرمه الله عرفني الحلال و الحرام و أنا أفضيت لما علمني ربي من كتابه و حلاله و حرامه إليه معاشر الناس ما من علم إلا و قد أحصاه الله فيَّ و كل علم علمت فقد أحصيته في إمام المتقين و ما من علم إلا علمته عليا و هو الإمام المبين معاشر الناس لا تضلوا عنه و لا تنفروا منه و لا تستكبروا [و لا تستنكفوا] من ولايته فهو الذي‏ يهدي إلى الحق‏ و يعمل به و يزهق الباطل و ينهى عنه و لا تأخذه في الله لومة لائم ثم إنه أول من آمن بالله و رسوله و هو الذي فدى رسوله بنفسه- و هو الذي كان مع رسول الله و لا أحد يعبد الله مع رسوله من الرجال غيره معاشر الناس فضلوه فقد فضله الله و اقبلوه فقد نصبه الله معاشر الناس إنه إمام من الله و لن يتوب الله على أحد أنكر ولايته و لن يغفر الله له حتما على الله أن يفعل ذلك بمن خالف أمره فيه و أن يعذبه عذابا شديدا نكرا أبد الآباد و دهر الدهور فاحذروا أن تخالفوه فتصلوا نارا وقودها الناس و الحجارة أعدت للكافرين‏ أيها الناس بي و الله بشر الأولون من النبيين و المرسلين و أنا خاتم الأنبياء و المرسلين و الحجة على جميع المخلوقين من أهل السماوات و الأرضين فمن شك في ذلك فهو كافر كفر [الجاهلية] الأولى و من شك في شي‏ء من قولي هذا فقد شك في الكل منه و الشاك في ذلك فله النار معاشر الناس حباني الله بهذه الفضيلة منا منه علي و إحسانا منه إلي و لا إله إلا هو له الحمد مني أبد الآبدين و دهر الداهرين على كل حال معاشر الناس فضلوا عليا فإنه أفضل الناس بعدي من ذكر و أنثى بنا أنزل الله الرزق و بقي الخلق ملعون ملعون مغضوب مغضوب من رد علي قولي هذا و لم يوافقه ألا إن جبرئيل خبرني عن الله تعالى بذلك و يقول من عادى عليا و لم يتوله فعليه لعنتي و غضبي- ف لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله‏ أن تخالفوه‏ فتزل قدم بعد ثبوتها إن الله خبير بما تعملون‏ معاشر الناس إنه جنب الله الذي ذكر في كتابه فقال تعالى- أن تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت في جنب الله‏ معاشر الناس تدبروا القرآن و افهموا آياته و انظروا إلى محكماته و لا تتبعوا متشابهه فو الله لن يبين لكم زواجره و لا يوضح لكم تفسيره إلا الذي أنا آخذ بيده و مصعده إلي و شائل بعضده و معلمكم أن من كنت مولاه فهذا علي مولاه و هو علي بن أبي طالب ع أخي و وصيي و موالاته من الله عز و جل أنزلها علي معاشر الناس إن عليا و الطيبين من ولدي هم الثقل الأصغر و القرآن الثقل الأكبر فكل واحد منبئ عن صاحبه و موافق له لن يفترقا حتى يردا علي الحوض هم أمناء الله في خلقه و حكماؤه في أرضه ألا و قد أديت ألا و قد بلغت ألا و قد أسمعت ألا و قد أوضحت ألا و إن الله عز و جل قال و أنا قلت عن الله عز و جل ألا إنه ليس أمير المؤمنين غير أخي هذا و لا تحل إمرة المؤمنين بعدي لأحد غيره ثم ضرب بيده إلى عضده فرفعه و كان منذ أول ما صعد رسول الله ص شال عليا حتى صارت رجله مع ركبة رسول الله ص ثم قال معاشر الناس هذا علي أخي و وصيي و واعي علمي و خليفتي على أمتي و على تفسير كتاب‏ الله‏ عز و جل و الداعي إليه و العامل بما يرضاه و المحارب لأعدائه و الموالي على طاعته و الناهي عن معصيته خليفة رسول الله و أمير المؤمنين و الإمام الهادي و قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بأمر الله أقول و ما يبدل القول لدي‏ بأمر ربي[288]

 

روي عن أمير المؤمنين ع أنه قال: ترد على أحدهم القضية في حكم من الأحكام فيحكم فيها برأيه ثم ترد تلك القضية بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله ثم يجتمع القضاة بذلك عند الإمام الذي استقضاهم فيصوب آراءهم جميعا و إلههم واحد و نبيهم واحد و كتابهم واحد أ فأمرهم الله سبحانه بالاختلاف فأطاعوه أم نهاهم عنه فعصوه- أم أنزل الله دينا ناقصا فاستعان بهم على إتمامه أم‏  كانوا شركاء له فلهم أن يقولوا و عليه أن يرضى أم أنزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول ص عن تبليغه و أدائه و الله سبحانه يقول‏ ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء و فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء و ذكر أن الكتاب يصدق بعضه بعضا و أنه لا اختلاف فيه فقال سبحانه- و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و أن القرآن ظاهره أنيق و باطنه عميق لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه و لا تكشف الظلمات إلا به.[289]

 

احتجاجه ص بإمامته على معاوية و غيره و ذكر طرف من مفاخراته و مشاجراته التي جرت له مع معاوية و أصحابه‏

عن موسى بن عقبة أنه قال: لقد قيل لمعاوية إن الناس قد رموا أبصارهم إلى الحسين ع‏ فلو قد أمرته يصعد المنبر و يخطب فإن فيه حصرا أو في لسانه كلالة فقال لهم معاوية قد ظننا ذلك بالحسن فلم يزل حتى عظم في أعين الناس و فضحنا فلم يزالوا به- حتى قال للحسين يا أبا عبد الله لو صعدت المنبر فخطبت فصعد الحسين ع المنبر فحمد الله و أثنى عليه و صلى على النبي ص فسمع رجلا يقول من هذا الذي يخطب؟ فقال الحسين ع نحن حزب الله الغالبون و عترة رسول الله ص الأقربون و أهل بيته الطيبون و أحد الثقلين اللذين جعلنا رسول الله ص ثاني كتاب الله تبارك و تعالى الذي فيه تفصيل‏ كل‏ شي‏ء لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه‏ و المعول علينا في تفسيره لا يبطئنا تأويله بل نتبع حقائقه فأطيعونا فإن طاعتنا مفروضة- أن كانت بطاعة الله و رسوله مقرونة قال الله عز و جل‏ أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم فإن تنازعتم في شي‏ء فردوه إلى الله و الرسول‏ و قال‏ و لو ردوه إلى الرسول و إلى أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و لو لا فضل الله عليكم و رحمته لاتبعتم الشيطان إلا قليلا و أحذركم الإصغاء إلى هتوف الشيطان بكم ف إنه لكم عدو مبين* فتكونوا كأوليائه الذين قال لهم‏ لا غالب لكم اليوم من الناس و إني جار لكم فلما تراءت الفئتان نكص على عقبيه و قال إني بري‏ء منكم‏ فتلقون للسيوف ضربا و للرماح وردا و للعمد حطما و للسهام غرضا ثم لا يقبل من نفس‏ إيمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في إيمانها خيرا قال معاوية حسبك يا أبا عبد الله قد بلغت[290].

 

مناقب آل ابی طالب

بكير بن أعين قال: قبض أبو عبد الله ع على ذراع نفسه و قال يا بكير هذا و الله جلد رسول‏ الله‏ و هذه و الله عروق رسول الله و هذا و الله لحمه و هذا عظمه و إني لأعلم ما في السماوات و أعلم ما في الأرض و أعلم ما في الدنيا و أعلم ما في الآخرة فرأى تغير جماعة فقال يا بكير إني لأعلم ذلك من كتاب الله تعالى إذ يقول‏ و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء[291].

العلاء بن سيابة عن الصادق ع قال: إنا لنعلم ما في الليل و النهار و في رواية إني لأعلم ما في السماوات و ما في الأرض و ما في الجنة و ما في النار و ما كان و ما يكون إلى أن تقوم الساعة ثم سكت ثم قال و علمه في كتاب الله أنظر إليه هكذا ثم بسط كفه و قال إن الله يقول فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء[292].

 

تأویل الآیات الظاهره

و يؤيد هذا التأويل ما رواه الشيخ أبو جعفر محمد بن الحسن الطوسي رحمه الله في كتابه مصباح الأنوار بإسناده عن رجاله مرفوعا إلى المفضل بن عمر قال: دخلت على الصادق ع ذات يوم فقال لي يا مفضل هل عرفت محمدا و عليا و فاطمة و الحسن و الحسين ع كنه معرفتهم قلت يا سيدي و ما كنه معرفتهم قال يا مفضل تعلم أنهم في طرفعن الخلائق بجنب الروضة الخضرة فمن عرفهم كنه معرفتهم كان مؤمنا في السنام الأعلى قال قلت عرفني ذلك يا سيدي قال يا مفضل تعلم أنهم علموا ما خلق الله عز و جل و ذرأه و برأه و أنهم كلمة التقوى و خزناء السماوات و الأرضين و الجبال و الرمال و البحار و عرفوا كم في السماء نجم و ملك و وزن الجبال و كيل ماء البحار و أنهارها و عيونها و ما تسقط من ورقة إلا علموها و لا حبة في ظلمات الأرض و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين‏ و هو في علمهم و قد علموا ذلك فقلت يا سيدي قد علمت ذلك و أقررت به و آمنت قال نعم‏ يا مفضل‏ نعم يا مكرم نعم يا محبور نعم يا طيب طبت و طابت لك الجنة و لكل مؤمن بها.[293]

 

 

استشهاد حضرات به  آیات قرآن کریم

207/ 43- و عنه: عن أحمد، عن أبيه، عن الحسن بن علي، عمن ذكره، عن حذيفة بن منصور، عن يونس، قال: سمعته يقول و قد مررنا بجبل فيه دود، فقال: أعرف من يعلم إناث هذا الدود من ذكرانه، و كم عدده. ثم قال: نعلم ذلك من كتاب الله، فإن في كتاب الله تبيان كل شي‏ء[294]

82 قوت القلوب، قال علي ع لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب[295].

82 أسرار الصلاة، قال علي ع لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب[296].

37 يوسف بن السخت قال اشتكى المتوكل شكاة شديدة- فنذر لله إن شفاه الله يتصدق بمال كثير، فعوفي من علته فسأل أصحابه عن ذلك فأعلموه- أن أباه تصدق بثمانمائة  ألف ألف درهم- و إن أراه تصدق بخمسة ألف ألف درهم- فاستكثر ذلك، فقال أبو يحيى بن أبي منصور المنجم لو كتبت إلى ابن عمك يعني أبا الحسن ع فأمر أن يكتب له فيسأله- فكتب إليه، فكتب أبو الحسن: تصدق بثمانين درهم، فقالوا: هذا غلط سلوه من أين قال: هذا  من كتاب الله  قال الله لرسوله: «لقد نصركم الله في مواطن كثيرة» و المواطن التي نصر الله رسوله عليه و آله السلام فيها ثمانون موطنا، فثمانين درهما من حله مال كثير[297]»

حدثنا محمد بن أبي عبد الله قال حدثنا موسى بن عمران عن الحسين بن يزيد عن إسماعيل بن مسلم قال قال أبو عبد الله ع وجدت لأهل القدر اسما في كتاب الله قوله: «إن المجرمين في ضلال و سعر إلى قوله خلقناه بقدر» فهم المجرمون‏[298]

فهو ما رواه محمد بن العباس رحمه الله عن الحسين بن علي بن زكريا البصري عن الهيثم بن عبد الله الرماني قال حدثني علي بن موسى قال حدثني أبي موسى عن أبيه جعفر ع قال: دخل على أبي بعض من يفسر القرآن فقال له أنت فلان و سماه باسمه قال نعم قال أنت الذي تفسر القرآن قال نعم قال فكيف تفسر هذه الآية و جعلنا بينهم و بين القرى التي باركنا فيها قرى ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و أياما آمنين قال هذه بين مكة و منى فقال له أبو عبد الله ع أ يكون في هذا الموضع خوف و قطيع قال نعم قال فموضع يقول الله أمن يكون فيه خوف و قطيع قال فما هو قال ذاك نحن أهل البيت قد سماكم الله ناسا و سمانا قرى قال جعلت فداك أ وجدت هذا في كتاب الله أن القرى رجال فقال أبو عبد الله ع أ ليس الله تعالى‏ يقول و سئل القرية التي كنا فيها و العير التي أقبلنا فيها فللجدران  و الحيطان السؤال أم للناس و قال تعالى و إن من قرية إلا نحن مهلكوها قبل يوم القيامة أو معذبوها عذابا شديدا فمن المعذب الرجال أم الجدران و الحيطان[299]

2- عن أبي جمعة رحمة بن صدقة قال أتى رجل من بني أمية و كان زنديقا- إلى جعفر بن محمد ع فقال له: قول الله في كتابه المص‏
أي شي‏ء أراد بهذا و أي شي‏ء فيه من الحلال و الحرام و أي شي‏ء في ذا مما ينتفع به الناس قال: فأغلظ ذلك جعفر بن محمد ع فقال: أمسك ويحك الألف واحد، و اللام ثلاثون، و الميم أربعون، و الصاد تسعون، كم معك فقال الرجل: مائة و إحدى و ستون، فقال له جعفر بن محمد ع: إذا انقضت سنة إحدى و ستين و مائة ينقضي ملك أصحابك، قال: فنظرنا فلما انقضت‏ إحدى و ستون و مائة يوم عاشوراء دخل المسودة  الكوفة و ذهب ملكهم

3 خيثمة الجعفي عن أبي لبيد المخزومي قال: قال أبو جعفر ع يا با لبيد إنه يملك من ولد العباس اثنا عشر، يقتل بعد الثامن منهم أربعة فتصيب أحدهم الذبحة فتذبحه، هم فئة قصيرة أعمارهم، قليلة مدتهم، خبيثة سيرتهم منهم الفوبسق الملقب بالهادي، و الناطق و الغاوي، يا با لبيد إن في حروف القرآن المقطعة لعلما جما، إن الله تبارك و تعالى أنزل «الم ذلك الكتاب، فقام محمد ع حتى ظهر نوره و ثبتت كلمته، و ولد يوم ولد، و قد مضى من الألف السابع مائة سنة و ثلاث سنين، ثم قال:و تبيانه في كتاب الله [في‏] الحروف المقطعة- إذا عددتها من غير تكرار، و ليس من حروف مقطعة حرف ينقضي أيام [الأيام‏] إلا و قائم من بني هاشم عند انقضائه، ثم قال: الألف واحد، و اللام ثلاثون، و الميم أربعون، و الصاد تسعون، فذلك مائة و إحدى و ستون، ثم كان بدو خروج الحسين بن علي ع الم الله، فلما بلغت مدته قام قائم ولد العباس عند «المص»، و يقوم قائمنا عند انقضائها ب الر فافهم ذلك و عه و اكتمه [300]

501- عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن الحسن بن ظريف عن عبد الصمد بن بشير عن أبي الجارود عن أبي جعفر ع قال: قال [لي‏] أبو جعفر ع يا أبا الجارود ما يقولون لكم في الحسن و الحسين ع قلت ينكرون علينا أنهما ابنا رسول الله ص قال فأي شي‏ء احتججتم عليهم قلت احتججنا عليهم بقول الله عز و جل في عيسى ابن مريم ع- و من ذريته داود و سليمان و أيوب و يوسف و موسى و هارون و كذلك نجزي المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى فجعل عيسى ابن مريم من ذرية نوح ع قال فأي شي‏ء قالوا لكم قلت قالوا قد يكون ولد الابنة من الولد و لا يكون من الصلب قال فأي شي‏ء احتججتم عليهم قلت احتججنا عليهم بقول الله تعالى لرسوله ص- فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم قال فأي شي‏ء قالوا قلت قالوا قد يكون في كلام العرب أبناء رجل و آخر يقول أبناؤنا قال فقال أبو جعفر ع يا أبا الجارود لأعطينكها من كتاب الله جل و تعالى أنهما من صلب رسول الله ص لا يردها إلا الكافر قلت و أين ذلك جعلت فداك قال من حيث قال الله تعالى- حرمت عليكم أمهاتكم و بناتكم و أخواتكم الآية إلى أن انتهى إلى قوله تبارك و تعالى- و حلائل أبنائكم الذين من أصلابكم  فسلهم يا أبا الجارود هل كان يحل لرسول الله ص نكاح حليلتيهما فإن قالوا نعم كذبوا و فجروا و إن قالوا لا فهما ابناه لصلبه[301]

 

قال وهب بن وهب القرشي سمعت الصادق ع يقول‏ قدم وفد من أهل فلسطين‏ على الباقر ع فسألوه عن مسائل فأجابهم ثم سألوه عن الصمد فقال تفسيره فيه‏ الصمد خمسة أحرف فالألف دليل على إنيته و هو قوله عز و جل‏ شهد الله أنه لا إله إلا هو و ذلك تنبيه و إشارة إلى الغائب عن درك الحواس و اللام دليل على إلهيته بأنه هو الله و الألف و اللام مدغمان لا يظهران على اللسان‏و لا يقعان في السمع و يظهران في الكتابة دليلان على أن إلهيته بلطفه خافية لا تدرك بالحواس و لا تقع في لسان واصف و لا أذن سامع لأن تفسير الإله هو الذي أله الخلق عن درك ماهيته و كيفيته بحس أو بوهم لا بل هو مبدع الأوهام و خالق الحواس و إنما يظهر ذلك عند الكتابة دليل على أن الله سبحانه أظهر ربوبيته في إبداع الخلق و تركيب أرواحهم اللطيفة في أجسادهم الكثيفة فإذا نظر عبد إلى نفسه لم ير روحه كما أن لام الصمد لا تتبين و لا تدخل في حاسة من الحواس الخمس فإذا نظر إلى الكتابة ظهر له ما خفي و لطف فمتى تفكر العبد في ماهية البارئ و كيفيته أله فيه و تحير و لم تحط فكرته بشي‏ء يتصور له لأنه عز و جل خالق الصور فإذا نظر إلى خلقه ثبت له أنه عز و جل خالقهم و مركب أرواحهم في أجسادهم و أما الصاد فدليل على أنه عز و جل صادق و قوله صدق و كلامه صدق و دعا عباده إلى اتباع الصدق بالصدق و وعد بالصدق دار الصدق و أما الميم فدليل على ملكه و أنه الملك الحق لم يزل و لا يزال و لا يزول ملكه و أما الدال فدليل على دوام ملكه و أنه عز و جل دائم تعالى عن الكون و الزوال بل هو عز و جل يكون الكائنات الذي كان بتكوينه كل كائن ثم قال ع لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عز و جل حملة لنشرت التوحيد و الإسلام و الإيمان و الدين و الشرائع من الصمد و كيف لي بذلك و لم يجد جدي أمير المؤمنين ع حملة لعلمه حتى كان يتنفس الصعداء و يقول على المنبر سلوني قبل أن تفقدوني- فإن بين الجوانح مني علما جما هاه هاه ألا لا أجد من يحمله ألا و إني عليكم من الله الحجة البالغة ف لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الآخرة كما يئس الكفار من أصحاب القبور ثم قال الباقر ع الحمد لله الذي من علينا و وفقنا لعبادته الأحد الصمد الذي‏ لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفوا أحد و جنبنا عبادة الأوثان حمدا سرمدا و شكرا واصبا و قوله عز و جل‏ لم يلد و لم يولد يقول‏ لم يلد عز و جل فيكون له ولد يرثه‏ و لم يولد فيكون له والد يشركه في ربوبيته و ملكه- و لم يكن له كفوا أحد فيعاونه في سلطانه‏[302]

 

برخی از روایات اهل سنت

«کتب فی الذکر کل شیء»

٣٤٤ – وأخبرنا الفريابي قال: نا أبو مروان عبد الملك بن حبيب قال: حدثنا أبو إسحاق الفزاري، عن الأعمش، عن جامع بن شداد، عن صفوان بن محرز، عن عمران بن حصين قال: أتيت رسول الله صلى الله عليه وسلم فجاءه نفر من أهل اليمن فقالوا: أتيناك يا رسول الله لنتفقه في الدين، نسألك عن أول هذا الأمر كيف كان؟ فقال: «كان الله تعالى، ولم يكن شيء، وكان عرشه على الماء، ثم كتب في الذكر كل شيء قبل أن يخلق السموات والأرض بخمسين ألف سنة[303]»

 

٧٤١٨ – حدثنا ‌عبدان، عن ‌أبي حمزة، عن ‌الأعمش، عن ‌جامع بن شداد، عن ‌صفوان بن محرز، عن ‌عمران بن حصين قال: «إني عند النبي صلى الله عليه وسلم إذ جاءه قوم من بني تميم، فقال: اقبلوا البشرى يا بني تميم. قالوا: بشرتنا فأعطنا، فدخل ناس من أهل اليمن، فقال: اقبلوا البشرى يا أهل اليمن، إذ لم يقبلها بنو تميم قالوا: قبلنا، جئناك لنتفقه في الدين، ولنسألك عن أول هذا الأمر ما كان، قال: كان الله ولم يكن شيء قبله، وكان عرشه على الماء، ثم خلق السموات والأرض، وكتب في الذكر كل شيء ثم أتاني رجل فقال: يا عمران أدرك ناقتك فقد ذهبت، فانطلقت أطلبها، فإذا السراب ينقطع دونها، وايم الله لوددت أنها قد ذهبت ولم أقم[304]

 

١١١٧٦ – أخبرنا محمد بن عبد الأعلى، حدثنا خالد يعني ابن الحارث، حدثنا عبد الرحمن، قال: أنبأني جامع بن شداد، عن صفوان بن محرز، عن ابن حصين، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «كان الله ولا شيء غيره، وكان عرشه على الماء، فكتب في الذكر كل شيء، ثم خلق سبع سموات[305]»

 

٤٧٤٠ – أخبرنا عمر بن محمد الهمداني، حدثنا محمد بن إشكاب، حدثنا محمد بن أبي عبيدة بن معن، حدثنا أبي، عن الأعمش، عن جامع بن شداد، عن صفوان بن محرز، عن عمران بن حصين، قال: كنت جالسا عند رسول الله صلى الله عليه وسلم وناقتي معقولة بالباب، إذ دخل عليه نفر من بني تميم، فقالوا: يا رسول الله، جئناك لنتفقه في الدين، ونسألك عن أول هذا الأمر ما كان. قال صلى الله عليه وسلم: “كان الله وليس شيء غيره، وكان عرشه على الماء، ثم كتب في الذكر كل شيء، ثم خلق السماوات والأرض”. قال: فجاء رجل، فقال: يا عمران، أدرك ناقتك، فقد انفلتت، فإذا السراب ينقطع دونها، وايم الله لوددت أنى كنت تركتها[306].

 

٣٣٠٧ – أخبرنا أبو عمرو عثمان بن أحمد الدقاق ببغداد، ثنا محمد بن عبيد الله بن أبي داود المنادي، ثنا روح بن عبادة، ثنا المسعودي، عن أبي صخرة جامع بن شداد، عن صفوان بن محرز، عن بريدة الأسلمي، قال: دخل قوم على رسول الله صلى الله عليه وسلم فجعلوا يسألونه يقولون: أعطنا. حتى ساءه ذلك، ودخل عليه آخرون، فقالوا: جئنا نسلم على رسول الله صلى الله عليه وسلم، ونتفقه في الدين، ونسأله عن بدء هذا الأمر. فقال: «كان الله ولا شيء غيره وكان العرش على الماء، وكتب في الذكر كل شيء، ثم خلق سبع سماوات» قال: ثم أتاه آت، فقال: إن ناقتك قد ذهبت. قال: فوددت أني كنت تركتها «هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه»

[التعليق – من تلخيص الذهبي]٣٣٠٧ – صحيح[307]

 

١٧٧٠٢ – أخبرنا أبو الحسين بن الفضل القطان، أنبأ عبد الله بن جعفر، ثنا يعقوب بن سفيان، ثنا عمر بن حفص، ثنا أبي، ثنا الأعمش، ثنا جامع بن شداد، عن صفوان بن محرز أنه حدثه، عن عمران بن حصين، قال: دخلت على رسول الله صلى الله عليه وسلم، فذكر الحديث، قال فيه: قالوا: جئناك نسألك عن هذا الأمر، قال: ” كان الله ولم يكن شيء غيره، وعرشه على الماء، وكتب في الذكر كل شيء، وخلق السماوات والأرض “. رواه البخاري في الصحيح عن عمر بن حفص بن غياث، والمراد به والله أعلم، ثم خلق الماء، وخلق العرش على الماء، وخلق القلم، وأمره فكتب في الذكر كل شيء[308]

 

٤٢٥ – رواه محمد بن عبيد، عن الأعمش، عن جامع بن شداد، عن صفوان بن محرز، عن عمران بن الحصين قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «كان الله قبل أن يخلق الذكر، ثم خلق الذكر، فكتب فيه كل شيء» فقالت الجهمية: إن القرآن هو الذكر، والله خلق الذكر[309]

 

حدیث حارث اعور

٢٩٠٦ – حدثنا ‌عبد بن حميد، قال: حدثنا ‌حسين بن علي الجعفي قال: سمعت ‌حمزة الزيات ، عن ‌أبي المختار الطائي ، عن ‌ابن أخي الحارث الأعور ، عن ‌الحارث قال: «مررت في المسجد، فإذا الناس يخوضون في الأحاديث، فدخلت على ‌علي ، فقلت: يا أمير المؤمنين، ألا ترى أن الناس قد خاضوا في الأحاديث؟ قال: أوقد فعلوها؟ قلت: نعم. قال: أما إني قد سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ألا إنها ستكون فتنة». فقلت: ما المخرج منها يا رسول الله؟ قال: كتاب الله، فيه نبأ ما قبلكم، وخبر ما بعدكم، وحكم ما بينكم، وهو الفصل ليس بالهزل، من تركه من جبار قصمه الله، ومن ابتغى الهدى في غيره أضله الله، وهو حبل الله المتين، وهو الذكر الحكيم، وهو الصراط المستقيم، هو الذي لا تزيغ به الأهواء، ولا تلتبس به الألسنة، ولا يشبع منه العلماء، ولا يخلق على كثرة الرد، ولا تنقضي عجائبه، هو الذي لم تنته الجن إذ سمعته حتى قالوا: {إنا سمعنا قرآنا عجبا * يهدي إلى الرشد[310]}

 

٨٣٦ – وحدثناه محمد بن معمر، قال: نا مالك بن سعير، قال: نا حمزة الزيات، عن أبي المختار، قال: نا ابن أخي الحارث الأعور، عن الحارث الأعور، عن علي بن أبي طالب، رضي الله عنه ، يتقاربان في حديثهما واللفظ لفظ ابن أخي الحارث، عن الحارث الأعور، عن علي قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ” إنها ستكون فتنة قال: قلت فما المخرج منها رسول الله؟ قال: ” كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وحكم ما بينكم، هو الفصل ليس بالهزل من يرده من جبار قصمه الله، ومن ابتغى الهدى في غيره أضله الله هو حبل الله المتين والذكر الحكيم، وهو الصراط المستقيم الذي لا تزيغ به الأهواء ولا تشبع منه العلماء ولا يخلق عن رد، ولا تنقضي عجائبه، وهو الذي لم تنته الجن حين سمعته أن قالوا: إنا سمعنا قرآنا عجبا، من قال به صدق ومن عمل به أجر ومن حكم به عدل ومن دعي إليه هدي إلى صراط مستقيم ومن اعتصم به هدي إلى صراط مستقيم وهذا الحديث لا نعلمه يروى إلا عن علي، ولا نعلم رواه عن علي، إلا الحارث[311]

 

٣٣٧٤ – أخبرنا محمد بن يزيد الرفاعي، حدثنا الحسين الجعفي، عن حمزة الزيات، عن أبي المختار الطائي، عن ابن أخي الحارث، عن الحارث، قال: دخلت المسجد، فإذا أناس يخوضون في أحاديث، فدخلت على علي، فقلت: ألا ترى أن أناسا يخوضون في الأحاديث في المسجد؟ فقال: قد فعلوها؟ قلت: نعم، قال: أما إني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «ستكون فتن». قلت: وما المخرج منها؟ قال: ” كتاب الله، كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم، وخبر ما بعدكم، وحكم ما بينكم، هو الفصل ليس بالهزل، هو الذي من تركه من جبار، قصمه الله، ومن ابتغى الهدى في غيره، أضله الله، فهو حبل الله المتين، وهو الذكر الحكيم، وهو الصراط المستقيم، وهو الذي لا تزيغ به الأهواء، ولا تلتبس به الألسنة، ولا يشبع منه العلماء، ولا يخلق عن كثرة الرد، ولا تنقضي عجائبه، وهو الذي لم ينته الجن إذ سمعته أن قالوا: {إنا سمعنا قرآنا عجبا} [الجن: ١] هو الذي من قال به صدق، ومن حكم به عدل، ومن عمل به أجر، ومن دعا إليه هدي إلى صراط مستقيم ” خذها إليك يا أعور

[تعليق المحقق] في إسناده مجهولان: أبو المختار سعد الطائي وابن أخي الحارث[312]

 

حدثني إسحاق، أخبرنا يحيى بن آدم، ثنا حمزة الزيات، ثنا أبو مختار الطائي، عن ابن أخي الحارث الأعور، عن الحارث الأعور، عن علي بن أبي طالب، رضي الله عنه قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «ألا إنها ستكون فتنة»، قلت: فما المخرج منها يا رسول الله؟ قال: ” كتاب الله، فيه نبأ ما قبلكم، وخبر ما بعدكم، وحكم ما بينكم، هو الفصل ليس بالهزل، من تركه من جبار قصمه الله، ومن ابتغى الهدى في غيره أضله الله، وهو حبل الله المتين، وهو الذكر الحكيم، وهو الصراط المستقيم، هو الذي لا تزيغ له الأهواء ولا تلتبس به الألسنة، ولا تشبع منه العلماء، ولا يخلق عن رد، ولا تنقضي عجائبه، وهو الذي لم تتناه الجن إن سمعته حتى قالوا {إنا سمعنا قرآنا عجبا يهدي إلى الرشد} [الجن: ٢]، من قال به صدق، ومن عمل به أجر، ومن حكم به عدل، ومن دعا إليه هدي إلى صراط مستقيم ” خذها إليك يا أعور وعن عبد الرحمن بن أبزى رحمه الله قال: لما وقع الناس في أمر عثمان رضي الله عنه، قلت لأبي بن كعب رضي الله عنه: أبا المنذر ما المخرج؟ قال: «كتاب الله، ما استبان لك فاعمل به وانتفع، وما اشتبه عليك فكله إلى عالمه»، وقال جندب: «أوصيكم بتقوى الله، وأوصيكم بالقرآن، نور الليل المظلم، وهدى النهار، فاعملوا به على ما كان فيه من جهد وفاقة، فإن عرض بلاء فقدم مالك دون نفسك، فإن تجاوزهما البلاء فقدم نفسك ومالك دون دينك، واعلم أن المحروب من حرب دينه، وأن المسلوب من سلب دينه، وأنه لا فقر بعد الجنة، ولا غنى بعد النار، وأن النار لا يفك أسيرها، ولا يستغني فقيرها»، وقال ابن مسعود رضي الله عنه: «من أراد علم الأولين والآخرين فليثور القرآن، فإن فيه علم الأولين والآخرين» وفي لفظ: «إذا أردتم العلم فأثيروا القرآن فإن فيه علم الأولين والآخرين» وعنه: إن هذا القرآن مأدبة الله، فمن دخل فيه فهو آمن “، وعن ابن عباس رضي الله عنه: ” ضمن الله لمن قرأ القرآن واتبع ما فيه أن لا يضل ولا يشقى، ثم تلا: {فمن اتبع هداي فلا يضل ولا يشقى} [طه: ١٢٣] ” وفي رواية: ” من قرأ القرآن واتبع بما فيه هداه الله من الضلالة، ووقاه سوء الحساب يوم القيامة، ذلك بأن الله تعالى يقول: {فمن اتبع هداي فلا يضل ولا يشقى، ومن أعرض عن ذكري فإن له معيشة ضنكا} [طه: ١٢٣] “، وقال سفيان، عن منصور، قلت: يا أبا الحجاج، ما قول الله {والذي جاء بالصدق وصدق به أولئك هم المتقون} [الزمر: ٣٣]؟ قال: ” هم الذين جاءوا بالقرآن، فقالوا: هذا أعطيتمونا فقد عملنا بما فيه “، وقال سفيان: قال إسماعيل بن أبي خالد {وهدوا إلى الطيب من القول} [الحج: ٢٤]: القرآن {وهدوا إلى صراط الحميد} [الحج: ٢٤]: الإسلام، قال سفيان: وأنا أشهد أنه هكذا “، وعن ابن مسعود رضي الله عنه: «أن هذا القرآن شافع مشفع، وماحل مصدق، فمن جعل القرآن خلف ظهره ساقه القرآن إلى النار، ومن جعل القرآن بين يديه قاده القرآن إلى الجنة»، وقال أبو موسى الأشعري رضي الله عنه: «إن هذا القرآن كائن لكم ذخرا، وكائن لكم أجرا، وكائن عليكم وزرا، فاتبعوا القرآن ولا يتبعنكم القرآن، فإنه من يتبع القرآن يهبط به في رياض الجنة، ومن يتبعه القرآن يزخ في قفاه حتى يقذفه في جهنم»، وعن ميمون بن مهران: «القرآن قائد وسائق، فمن اتبع القرآن قاده إلى الجنة ومن نبذه وراء ظهره ساقه إلى النار»، وعن عقبة بن عامر رضي الله عنه: «القرآن حجيج يوم القيامة فلكم أو عليكم[313]»

 

٩٣- حدثنا علي بن سعيد الرازي حدثنا محمد بن حميد حدثنا هارون بن المغيرة حدثنا عمرو بن أبي قيس عن شعيب بن خالد عن سلمة بن كهيل عن بكير الطائي عن أبي البختري الطائي عن علي رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم إن جبريل عليه السلام أتاني فقال إنه سيكون في أمتي فتنة فقلت فما المخرج منها يا جبريل فقال كتاب الله عز وجل فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وحكم ما بينكم من ولي هذا الأمر من جبار فيقضي بغيره يقصمه الله ومن يبتغي الهدى في غيره يضله الله[314].

 

٧٩ – حدثنا أبو جعفر عبد الله بن محمد النفيلي قال: حدثنا محمد بن سلمة، عن أبي سيار، عن عمرو بن مرة، عن أبي البختري، عن الحارث، عن علي قال: قيل لنبي صلى الله عليه وسلم: إن أمتك ستفتتن بعدك، فسأل رسول الله صلى الله عليه وسلم أو سئل: فما المخرج من ذلك؟ قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ” كتاب الله عز وجل العزيز، لا يأتيه الباطل من بين يديه، ولا من خلفه، تنزيل من حكيم حميد. من ابتغى العلم في غيره أضله الله، ومن ولي هذا الأمر من جبار فحكم بغيره قصمه الله تعالى، وهو النور المبين، والذكر الحكيم، والصراط المستقيم فيه خبر ما قبلكم، ونبأ ما بعدكم، وحكم ما بينكم، وهو الفصل ليس بالهزل، وهو الذي سمعته الجن فلم يتناهوا أن قالوا: {إنا سمعنا قرآنا عجبا، يهدي إلى الرشد} [الجن: ٢] ، لا يخلق على طول الرد، ولا تنقضي  عبره، ولا تفنى عجائبه “، ثم قال عليه السلام للحارث: «خذها يا أعور»

٨٠ – حدثنا محمد قال: ثنا الحكم بن بشير بن سلمان قال: حدثنا عمرو بن القيس الملائي،. . .،عن عمرو بن مرة الجميلي، عن أبي البختري، عن ابن أخي الحارث، عن الحارث، عن علي قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ” قال جبريل: سيكون في أمتك فتنة، قلت: ما المخرج منها يا جبريل؟ قال: كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم، وخبر ما بعدكم، وحكم ما بينكم من ولي هذا الأمر من جبار فقضى فيه بغيره قصمه الله، ومن ابتغى الهدي في غيره أضله الله عز وجل، وهو النور المبين، والذكر الحكيم، والصراط المستقيم، هو الفصل ليس بالهزل هو الذي سمعته الجن فلم يتناهوا أن قالوا: {إنا سمعنا قرآنا عجبا} [الجن: ١] ، هو الذي لا يخلق على طول الرد، ولا تنقضي عجائبه “، ثم قال للحارث: «خذها يا أعور»

٨١ – حدثنا أبو بكر، وعثمان قالا: حدثنا حسين بن علي، عن حمزة الزيات،  عن أبي المختار الطائي، عن ابن أخي الحارث، عن الحارث قال: دخلت المسجد، فإذا الناس يخوضون في الأحاديث قال: فدخلت على علي عليه السلام، فقلت: يا أمير المؤمنين أما ترى الناس يخوضون في الأحاديث؟ قال: فقال: فقد فعلوها؟ قلت: نعم قال: أما أني سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «إنها ستكون فتن» قال: قلت: فما المخرج منها يا رسول الله؟ قال: «كتاب الله تعالى فيه خبر ما قبلكم، ونبأ ما بعدكم، وحكم ما بينكم، هو الفصل ليس بالهزل»

٨٢ – حدثنا قتيبة بن سعيد قال: حدثنا ابن لهيعة، عن خالد بن أبي عمران، عن علي بن أبي طالب قال: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: «ستكون فتنة» فقلت: ما المخرج منها؟ فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «كتاب الله عز وجل فيه نبأ ما قبلكم، وخبر ما بعدكم، وحكم ما بينكم، وهو الفصل ليس بالهزل» فذكر مثل حديث الحارث غير أن الحروف مقدم، ومؤخر[315]

 

نامه حضرت به بحرین

١٦٥ – حدثنا عبدان بن أحمد، ثنا محمد بن يحيى الأزدي، ثنا داود بن المحبر بن فخذم بن سليمان، مولى أبي بكرة، قال: ثنا أبي المحبر بن فخذم، عن المسور بن عبد الله الباهلي، عن بعض ولد الجارود، عن الجارود أنه أخذ هذه النسخة من نسخة عهد العلاء الذي كتب له النبي صلى الله عليه وسلم حين بعثه إلى البحرين: ” بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب من محمد رسول الله النبي الأمي القرشي الهاشمي، رسول الله ونبيه إلى خلقه كافة، للعلاء بن الحضرمي ومن معه من المسلمين، عهدا أعهده إليهم: اتقوا الله أيها المسلمون ما استطعتم، فإني قد بعثت عليكم العلاء بن الحضرمي وأمرته أن يتقي الله وحده لا شريك له، وأن يلين فيكم الجناح، ويحسن فيكم السيرة، ويحكم بينكم وبين من لقيه من الناس بما أمر الله في كتابه من العدل، وأمرتكم بطاعته إذا فعل ذلك، فإن حكم فعدل وقسم فأقسط، واسترحم فرحم، فاسمعوا له وأطيعوا وأحسنوا مؤازرته ومعاونته… من لقيتم من الناس فادعوهم إلى كتاب الله المنزل وسنة رسوله وإحلال ما أحل الله لهم في كتابه، وتحريم ما حرم الله عليهم في كتابه، وأن يخلعوا الأنداد ويبرأوا من الشرك والكفر والنفاق، وأن يكفروا بعبادة الطواغيت واللات والعزى، وأن يتركوا عبادة عيسى ابن مريم وعزير بن مروة والملائكة والشمس والقمر والنيران وكل شيء متخذ نصبا من دون الله، وأن يتبرأوا مما برئ الله ورسوله، فإذا فعلوا ذلك فأقروا به فقد دخلوا في الولاية سموهم عند ذلك بما في كتاب الله الذي تدعونهم إليه كتاب الله المنزل مع الروح الأمين على صفيه من العالمين محمد بن عبد الله رسول الله ونبيه أرسله رحمة للعالمين عامة، الأبيض منهم والأسود، والإنس والجن، كتاب فيه بيان لكل شيء كان قبلكم، وما هو كائن بعدكم ليكون حاجزا بين الناس حجز الله به بعضهم عن بعض وهو كتاب الله مهيمنا على الكتب مصدقا لما فيه من التوراة والإنجيل والزبور، يخبركم الله فيه بما قد كان قبلكم مما قد فاتكم دركه في آبائكم الأولين الذين أتتهم رسل الله وأنبياؤه، وكيف كان جوابهم لرسله، وكيف كان تصديقهم بآيات الله، وكيف كان تكذيبهم بآيات الله، فأخبركم الله في كتابه شأنهم وأعمالهم وأعمال من هلك منهم بذنبه ليجتنبوا مثل ذلك، أن يعملوا مثله كي لا تحل عليهم من سخطه ونقمته مثل الذي حل عليهم من سوء أعمالهم وتهاونهم بأمر الله، وأخبركم الله عز وجل في كتابه هذا بإنجاء من نجا ممن كان قبلكم لكي تعملوا مثل أعمالهم فكتب لكم هذا تبيانا لكل شيء، ذلك كله برحمة منه لكم وشفقة من ربكم عليكم، وهو هدى من الله من الضلالة وتبيان من العمى، وإقالة من العثرة، ونجاة من الفتنة، ونور من الظلمة، وشفاء من الأحداث، وعصمة من الهلكة، ورشد من الغواية، وتبيان ما بين الدنيا والآخرة، وفيه كمال دينكم، فإذا عرضتم هذا فأقروا لكم فقد استكملوا الولاية فاعرضوا عليهم عند ذلك الإسلام[316]،

 

کلمات صحابه و تابعین

ابن مسعود

٨٦٦٦ – حدثنا أبو خليفة، ثنا محمد بن كثير، ثنا شعبة، عن أبي إسحاق، عن مرة، عن عبد الله، قال: «من أراد العلم فليثور القرآن، فإن فيه علم الأولين والآخرين[317]»

 

٨٥٦ – حدثنا عبد الله، حدثنا عبيد الله بن عمر، قال يحيى بن سعيد، عن شعبة، حدثني أبو إسحاق، عن مرة قال: قال عبد الله بن مسعود: من أراد العلم فليثور القرآن؛ فإن فيه علم الأولين والآخرين[318]

 

٣٠٠١٨ – حدثنا وكيع، عن سفيان، عن أبي إسحاق، عن مرة، عن عبد الله قال: «من أراد العلم فليقرأ القرآن فإن فيه علم الأولين والآخرين[319]»

 

٤٢٤ – حدثنا أبو جعفر محمد بن عبيد الله الديناري، ومحمد بن مجالد، قالا: نا علي بن حرب، قال: نا محمد بن فضيل، عن أشعث، عن  أبي صفوان، عن ابن مسعود، قال: ” إن الله عز وجل أنزل هذا القرآن تبيانا لكل شيء، ولكن علمنا يقصر عما بين لنا في القرآن، ثم قرأ {ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء[320]} [النحل: ٨٩] “

 

 

و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء يقول: نزل عليك يا محمد هذا القرآن بيانا لكل ما بالناس إليه الحاجة من معرفة الحلال و الحرام و الثواب و العقاب. و هدى‏ من الضلالة و رحمة لمن صدق به، و عمل بما فيه من حدود الله و أمره و نهيه، فأحل حلاله و حرم حرامه. و بشرى للمسلمين‏ يقول: و بشارة لمن أطاع الله و خضع له بالتوحيد و أذعن له بالطاعة، يبشره بجزيل ثوابه في الآخرة و عظيم كرامته.

و بنحو الذي قلنا في ذلك قال أهل التأويل. ذكر من قال ذلك: حدثني المثنى، قال:ثنا إسحاق، قال: ثنا عبد الله بن الزبير، عن ابن عيينة، قال: ثنا أبان بن تغلب، عن الحكم، عن مجاهد: تبيانا لكل شي‏ء قال: مما أحل و حرم. حدثنا الحسن بن يحيى، قال: أخبرنا عبد الرزاق، عن ابن عيينة، عن أبان بن تغلب، عن مجاهد، في قوله: تبيانا لكل شي‏ء مما أحل لهم و حرم عليهم. حدثنا ابن بشار، قال: ثنا أبو أحمد، قال: ثنا سفيان، عن الأعمش، عن مجاهد، قوله: تبيانا لكل شي‏ء قال: ما أمر به، و ما نهى عنه. حدثنا القاسم، قال: ثنا الحسين، قال: ثني حجاج، عن ابن جريج‏، في قوله: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء قال: ما أمروا به، و نهوا عنه. حدثنا القاسم، قال: ثنا الحسين، قال: ثنا محمد بن فضيل، عن أشعث، عن رجل، قال: قال ابن مسعود:أنزل في هذا القرآن كل علم و كل شي‏ء قد بين لنا في القرآن. ثم تلا هذه الآية[321]

 

ابن عباس

وقال ابن عباس ( رضي الله عنهما ) : لو ضاع لأحدكم عقال بعير لوجده في القرآن[322]

و ابن عباس رضي اللّه تعالى عنهما، حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب اللّه تعالى[323]

مسروق

حدثنا عبد الله بن محمد بن حميد، ثنا محمد بن شبل، ثنا أبو بكر بن أبي شيبة، ثنا عبيدة بن حميد، عن منصور، عن هلال بن يساف قال: قال مسروق: «من سره أن يعلم علم الأولين وعلم الآخرين وعلم الدنيا والآخرة فليقرأ سورة الواقعة[324]»

 

بخش سوم: کلمات علماء شیعه

احمد بن محمد بن خالد برقی

36 باب إنزال الله في القرآن تبيانا لكل شي‏ء[325]

که به روایات آن در فصل  اول اشاره شده است.

 

ثقه الاسلام کلینی

باب الرد إلى الكتاب و السنة و أنه ليس شي‏ء من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج الناس إليه إلا و قد جاء فيه كتاب أو سنة

١-محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى عن علي بن حديد عن مرازم عن أبي عبد الله ع قال: إن الله تبارك و تعالى أنزل في القرآن تبيان كل شي‏ء حتى و الله ما ترك الله شيئا يحتاج إليه العباد حتى لا يستطيع عبد يقول لو كان هذا أنزل في القرآن- إلا و قد أنزله الله فيه.

2- علي بن إبراهيم عن محمد بن عيسى عن يونس عن حسين بن المنذر عن عمر بن قيس عن أبي جعفر ع قال سمعته يقول إن الله تبارك و تعالى لم يدع شيئا يحتاج إليه الأمة إلا أنزله في كتابه و بينه لرسوله ص و جعل لكل شي‏ء حدا و جعل عليه دليلا يدل عليه

و جعل على من تعدى ذلك الحد حدا….

6- محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن ابن فضال عن ثعلبة بن ميمون عمن حدثه عن المعلى بن خنيس قال قال أبو عبد الله ع ما من أمر يختلف فيه اثنان إلا و له أصل في كتاب الله عز و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال.

7- محمد بن يحيى عن بعض أصحابه عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة عن أبي عبد الله ع قال قال أمير المؤمنين ع أيها الناس إن الله تبارك و تعالى أرسل إليكم الرسول ص و أنزل إليه الكتاب بالحق و أنتم أميون عن الكتاب و من أنزله و عن الرسول و من أرسله على حين فترة من الرسل … فجاءهم بنسخة ما في الصحف الأولى  و تصديق الذي بين يديه و تفصيل الحلال من ريب الحرام ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق لكم أخبركم عنه إن فيه علم ما مضى و علم ما يأتي إلى يوم القيامة و حكم ما بينكم و بيان ما أصبحتم فيه تختلفون فلو سألتموني عنه لعلمتكم.

8- محمد بن يحيى عن محمد بن عبد الجبار عن ابن فضال عن حماد بن عثمان عن عبد الأعلى بن أعين قال سمعت أبا عبد الله ع يقول قد ولدني رسول الله ص و أنا أعلم كتاب الله و فيه بدء الخلق و ما هو كائن إلى يوم القيامة و فيه خبر السماء و خبر الأرض و خبر الجنة و خبر النار و خبر ما كان و خبر ما هو كائن أعلم ذلك كما أنظر إلى كفي إن الله يقول فيه تبيان كل شي‏ء.

9- عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن عيسى عن علي بن النعمان عن إسماعيل بن جابر عن أبي عبد الله ع قال: كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و فصل ما بينكم و نحن نعلمه.

10- عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد بن خالد عن إسماعيل بن مهران عن سيف بن عميرة عن أبي المغراء  عن سماعة عن أبي الحسن موسى ع قال: قلت له أ كل شي‏ء في كتاب الله و سنة نبيه ص أو تقولون فيه قال بل كل شي‏ء في كتاب الله و سنة نبيه ص[326].

 

طبری

فإن قالوا: إن النبي (ص) لم يوص إلى أحد، و خلاهم و الكتاب الذي فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء، و السنة التي جعلها أصلا.

فالحجة عليهم أنه قد أوصاهم بالتمسك به و برجل من عترته يبينه لهم، فإن في القرآن المحكم و المتشابه، و الناسخ و المنسوخ، و اختلفت الأمة في التأويل و التفسير، و احتاجت إلى من يقيمه، و يشرح ما فيه من الحلال و الحرام، و المحكم و المتشابه، فاختلفوا، لأن القرآن لا يشرح ما فيه، و كيف يأمر (ص) بالوصية، و يدعها و يهمل أمر أمته، و أمر أزواجه و ولده، و قد كان قول الله تعالى‏ لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة موجبا للتأسي، فكيف نتأسى بمن يأمر بالشي‏ء و لا يأتيه؟![327]

 

شیخ صدوق

فإن احتج محتج من أهل الإلحاد و العناد بالكتاب و أنه الحجة التي يستغنى بها عن الأئمة الهداة لأن فيه تبيانا لكل شي‏ء و لقول الله عز و جل‏ ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء

قلنا له أما الكتاب فهو على ما وصفت فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء منه منصوص مبين و منه ما هو مختلف فيه فلا بد لنا من مبين يبين لنا ما قد اختلفنا فيه إذ لا يجوز فيه الاختلاف لقوله عز و جل‏ و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و لا بد للمكلفين من مبين يبين ببراهين واضحة تبهر العقول و تلزم بها الحجة كما لم يكن فيما مضى بد من مبين لكل أمة ما اختلف فيه من كتابها بعد نبيها و لم يكن ذلك لاستغناء أهل التوراة بالتوراة و أهل الزبور بالزبور و أهل الإنجيل بالإنجيل و قد أخبرنا الله عز و جل عن هذه الكتب أن فيها هدى و نورا يحكم بها النبيون و أن فيها حكم ما يحتاجون إليه.[328]

 

ابن شهرآشوب

[در تعلیل بر اعلمیت امیرالمومنین علیه السلام] قال ابن المسيب ما كان في أصحاب رسول الله ع أحد يقول سلوني غير علي بن أبي طالب و قال ابن شبرمة ما أحد قال على المنبر سلوني غير علي و قال الله تعالى تبيانا لكل شي‏ء و قال و كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين و قال و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين‏

فإذا كان ذلك لا يوجد في ظاهره فهل يكون موجودا إلا في تأويله كما قال و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم و هو الذي عنى ع سلوني قبل أن تفقدوني و لو كان إنما عنى به في ظاهره فكان في الأمة كثير يعلم ذلك و لا يخطئ فيه حرفا و لم يكن ع ليقول من ذلك على رءوس الأشهاد ما يعلم أنه لا يصح من قوله و أن غيره يساويه فيه أو يدعي على شي‏ء منه معه فإذا ثبت أنه لا نظير له في العلم صح أنه أولى بالإمامة[329].

 

و في القرآن و إنه لذكر لك و له أ فمن يهدي إلى الحق و في القرآن فلله الحجة البالغة و له قال أمير المؤمنين أنا حجة الله أنا خليفة الله. و في القرآن إنا نحن نزلنا الذكر و له و أنزلنا إليك الذكر و في القرآن و لا تكتموا الشهادة و له قل كفى بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب و في القرآن و الذي جاء بالصدق و له كونوا مع الصادقين و في القرآن تفصيل كل شي‏ء و له إنه لقول فصل و في القرآن و لم يجعل له عوجا قيما و له ذلك الدين القيم و في القرآن الله نزل أحسن الحديث و له من جاء بالحسنة و في القرآن قالوا خيرا و له أولئك هم خير البرية و في القرآن ما نفدت كلمات الله و له و جعلها كلمة باقية و في القرآن هدى للمتقين و له و قالوا إن نتبع الهدى و في القرآن يس و القرآن الحكيم و له و إنه في أم الكتاب لدينا لعلي حكيم أي عال في البلاغة و علا على كل كتاب لكونه‏  جزا و ناسخا و منسوخا و كذلك علي بن أبي طالب ع ثم قال حكيم أي مظهر للحكمة البالغة بمنزلة حكيم ينطق بالصواب و هكذا في علي بن أبي طالب و هاتان الصفتان له خليقة لأنهما من صفات الحي و في القرآن عل سبيل التوسع ثم قال للقرآن أ فنضرب عنكم الذكر و له فسئلوا أهل الذكر و في القرآن و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين‏ و علم هذا الكتاب عنده لقوله و من عنده علم الكتاب‏[330]

 

حافظ برسی

فصل‏
و سر الله مودع في كتبه، و سر الكتب في القرآن، لأنه الجامع المانع، و فيه تبيان كل شي‏ء، و سر القرآن في الحروف المقطعة في أوائل السور، و علم الحروف في لام ألف، و هو الألف المعطوف المحتوي على سر الظاهر و الباطن، و علم اللام ألف في الألف، و علم الألف في النقطة، و علم النقطة في المعرفة الأصلية، و سر القرآن في الفاتحة، و سر الفاتحة في مفتاحها، و هي بسم الله، و سر البسملة في الباء، و سر الباء في النقطة[331]

 

عاملی نباطی(متوفای ٨٧٧)

و قد أسند الأعمش إلى جابر الأنصاري قول النبي ص له أي الإخوان أفضل قلت النبيون فقال أنا أفضلهم و أحب الإخوة إلي علي بن أبي طالب فهو عندي أفضل من الأنبياء فمن قال إنهم خير منه فقد جعلني أقلهم لأني اتخذته أخا لما علمت من فضله و أمرني ربي به.

و أسند ابن أبي عمير إلى الصادق ع أن الله قال لموسى ع و كتبنا له في الألواح من كل شي‏ء  و لم يقل كل شي‏ء و في عيسى و لأبين لكم بعض الذي تختلفون فيه  و قال في علي بن أبي طالب و من عنده علم الكتاب  و قال و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين‏  فعند علي علم كل رطب و يابس.

إن قلت عند علي علم الكتاب و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب هذا من الشكل الثاني و عقيم و هو هنا لإيجاب مقدمتيه.
قلت فلنرده إلى الأول فنقول كل رطب و يابس علمه في كتاب مبين و علم ذلك الكتاب كله عند علي بطريق أبي نعيم و في تفسير الثعلبي.
و في هذا أيضا نظر من عدم اتحاد أوسطه فإن الكتاب الذي فيه الرطب و اليابس هو اللوح المحفوظ و الكتاب الذي علمه عند علي هو القرآن إلا أن يقال نذكر ذلك إلزاما للخصم لأنه يقول كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين هو القرآن و علم القرآن عند علي ع.
على أنه لا مانع من حمل الكتاب الذي عند علي على اللوح لإطلاق اللفظ.

إن قلت المانع امتناع إحاطة علي بعلم الله قلت ليس في تلك دليل على حصر علم الله فيها على أنه يجوز أن يريد بالعلم باللوح علم بعضه إطلاقا للعام و إرادة الخاص[332].

 

تنبيه‏
إذا كان الرب القديم جعل كل شي‏ء في القرآن العظيم فقال و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين‏ و من المعلوم أن ذلك ليس في ظاهره فهو في باطنه فقد ذكر أمير المؤمنين ع قوله سلوني و نحوها و لم يرد عليه أحد من الصحابة و التابعين فهو الذي عنى الله بقوله و كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين  فهو أولى من الله بإمامته لقبح تقديم المفضول في حكمته و العلماء و الحكماء و أهل الزواجر بفضله يعترفون و من لجج بحاره الزواخر يغترفون[333].

 

 سید شرف الدین استرآبادی

و مما ورد في علم أهل البيت‏

ما روى الشيخ محمد بن يعقوب رحمه الله عن محمد بن يحيى عن أحمد بن أبي زاهر [أ] و غيره عن محمد بن حماد عن أخيه أحمد بن حماد عن إبراهيم عن أبيه عن أبي الحسن الأول ع قال: قلت له جعلت فداك أخبرني النبي ص ورث النبيين كلهم قال نعم قلت من لدن آدم حتى انتهى إلى نفسه قال ما بعث الله نبيا إلا و محمد ص أعلم منه قال قلت إن عيسى ابن مريم كان يحيي الموتى قال صدقت و سليمان بن داود كان يفهم منطق الطير و كان رسول الله ص يقدر على هذه المنازل قال فقال إن سليمان بن داود قال للهدهد حين فقده و شك في أمره‏ فقال ما لي لا أرى الهدهد أم كان من الغائبينحين فقده فغضب عليه و قال‏ لأعذبنه عذابا شديدا أو لأذبحنه أو ليأتيني بسلطان مبين‏ و إنما غضب لأنه كان يدله على الماء فهذا و هو طائر قد أعطي ما لم يعط سليمان و قد كانت الريح و النمل و الجن و الإنس و الشياطين المردة له طائعين و لم يكن يعرف الماء تحت الهواء و كان الطير يعرفه و إن الله سبحانه يقول‏ و لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى‏ و قد ورثنا نحن هذا القرآن الذي فيه ما تسير به الجبال و تقطع‏ به البلدان و تحيى به الموتى و نحن نعرف الماء تحت الهواء و إن في كتاب الله لآيات ما يراد بها أمر إلا يأذن الله به مع ما قد يأذن به مما كتبه الماضون جعله الله لنا في أم الكتاب إن الله يقول‏ و ما من غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين‏ و قال سبحانه‏ ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنافنحن الذين اصطفانا الله عز و جل و أورثنا هذا الذي فيه تبيان كل شي‏ء

و من هاهنا بان أن‏أمير المؤمنين ع هو الإمام الذي أحصى الله فيه علم كل شي‏ء لكونه يعلم علم الكتاب الذي فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء و بالله التوفيق [334]

 

ملاصدرا

باب الرد الى الكتاب و السنة و انه ليس شي‏ء من الحلال و الحرام، و جميع ما يحتاج الناس إليه الا و قد جاء فيه كتاب او سنة

و هو الباب العشرون من كتاب العقل و العلم و فيه عشرة احاديث‏

الحديث الاول و هو التاسع و السبعون و المائة

…«عن ابى عبد الله عليه السلام قال: ان الله تبارك و تعالى انزل فى القرآن تبيان كل شي‏ء، حتى و الله ما ترك الله شيئا يحتاج إليه العباد حتى لا يستطيع عبد يقول: لو كان هذا انزل فى القرآن الا و قد انزله الله فيه».

يعنى ان القرآن مجتمع علوم الاولين و الآخرين، و قد انزل فيه تبيان كل شي‏ء و برهان كل علم و نور كل هدى و سبيل كل غاية و شاهد كل غائب و مهيمن كل كتاب و جامع كل خطاب، ما من علم الا و فيه اصله و دليله و ما من حكم الا و منه بيانه و سبيله، حتى و الله ما فات القرآن الامور الجزئية و ما ترك الله منه شيئا يحتاج إليه العباد من الوقائع النادرة الواقعة فى شي‏ء من الازمنة و الاوقات فضلا عن معظمات الامور و الكليات من القواعد و الاعتقادات، حتى انه لا يسع لاحد و لا يستطيع عبد ان يقول متمنيا:لو كان هذا الحكم الجزئى و المسألة الفرعية فى القرآن، اذ لا يعزب عن علم القرآن شي‏ء
فى الارض و لا فى السماء الا و قد انزله الله فيه.

و قوله عليه السلام: الا و قد انزله الله فيه، يحتمل ان يكون استثناء منقطعا او استينافا لتأكيد ما سبق، و على الاول يكون «الا» حرف الاستثناء مشدده اللام مكسورة الهمزة بمعنى لكن و على الثانى يكون حرف التنبيه مفتوحة الهمزة مخففة اللام.
نقل كلام لتوضيح مرام‏

قال بعض المفسرين : اعلم انه مر على لسانى فى بعض الاوقات: ان هذه السورة يعنى فاتحة الكتاب يمكن ان يستنبط من فوائدها و نفائسها عشرة آلاف مسألة، فاستبعد هذا بعض من الحساد و قوم من اهل الجهل و العناد و جعلوا ذلك على ما الفوه من الكلمات الفارغة عن المعانى و الاقوال الخالية عن تحقيق المعاقد و المبانى، فلما شرعت فى تصنيف هذا الكتاب قدمت بهذه المقدمة ليصير كالتنبيه على ان ما ذكرناه امر ممكن الحصول قريب الوصول.

و لا شك ان قولنا: اعوذ بالله، يتناول الاستعاذة به عن جميع تلك الانواع، و الاستعاذة عن الشي‏ء لا يكون الا بعد معرفة المستعاذ منه و معرفة كونه قبيحا باطلا ، فظهر بهذا الطريق قولنا «اعوذ بالله، مشتمل على الالوف من المسائل الحقيقية اليقينية.
و اما الاعمال الباطلة فهى عبارة عن كل ما ورد النهى عنه اما فى القرآن او الاخبار المتواترة او فى اخبار الآحاد او فى اجماع الامة او فى القياسات، و لا شك ان تلك المنهيات تزيد على الالوف و قولنا: اعوذ بالله، متناول لجميعها و جملتها، فثبت بهذا الطريق ان قولنا: اعوذ بالله، مشتمل على عشرة آلاف مسألة او ازيد او اقل من المسائل المعتبرة المهمة. انتهى كلامه.
اقول: ان جميع ما اشار إليه هذا الرجل الفاضل المشهور بالامامة و العلم عند الجمهور ليس من علم القرآن فى شي‏ء و لا هو بمعرفتها قد صار من اهل القرآن و خاصة الله كما ورد: اهل القرآن اهل الله و خاصته، بل كل ما ذكره و اشار إليه من المسائل الجمة الكثيرة التى شحن بها كتب الكلامية و الفقهية.

اما مأخوذة من السماع من افواه الرجال.

و اما تقليدات صرفة كاكثر مسائل المعاد و بعض مسائل المبدأ.

و اما آراء كلامية و قواعد متزلزلة لا تعويل عليها فى تحصيل اليقين، و انما يتدرع بها طالب المباهاة و انما يحسن استعمالها عند الخصومات و المجادلات و لهذا وضعت اول وضعها فى الاسلام.

او مسائل اجتهادية اخذها كما ذكر بعضها من الاخبار و بعضها من القياسات التى نحن الآن فى ذمها و ابطالها.

و بالجملة ليس شي‏ء من هذه المسائل الكثيرة التى تبجح بها من علوم اهل القرآن و اهل الله فى شي‏ء، و انما ذلك شي‏ء ألهمه الله و نور عقلى اجمالى افاضه الله على قلب من يشاء من عباده به يرى الاشياء كما هى، و تلك الملكة النورانية المعبر عنها عند جماعة بالعقل البسيط او الاجمالى او العقل بالفعل و على لسان القرآن بالهدى و النور و الحكمة و الفضل و غير ذلك و انما تحصل بالمواظبة على تدبر الآيات و طول الرياضة و المجاهدة مع النفس و الهوى و العمل بما علم، فان من عمل بما يعلم افاده الله علم ما لم يعلم، و هكذا الى ان ينكشف له العلم بحقائق الاشياء و كلياتها من العلم بذات الاول تعالى و صفاته العليا و اسمائه الحسنى و افعاله الكبرى، ثم يعرف من الكليات الجزئيات و من الحقائق دقائقها و من الاسماء مظاهرها و مجاليها، و هكذا يعرف من الاوائل الثوانى و من البدايات النهايات و من العلل المعلولات و من الاسباب المسببات كما هو طريقة الصديقين على عكس طريقة النظار المستدلين بالآثار على المؤثرات، و عند ذلك يظهر ان ما من شي‏ء من العلوم الكلية و الجزئية و الاصول و الفروع الا و يوجد فى القرآن اصله و فرعه و مأخذه و غايته.

ثم ان الذي ذكره ان قولنا: نعوذ بالله، متوقف على العلم بجميع المذاهب و- الآراء الفاسدة و الاعمال القبيحة، ليس كذلك، فان من عرف طريق الحق يعلم بالاجمال ان غيره طريق الباطل و من علم بالخير يعلم ان ما سواه شر، فله ان يستعيذ بالله من كل شر و آفة و ضر و ان لم يعلم جميع الشرور و الافات على التفصيل.

و هل هذا الذي ذكره الا مثل ان يقول احد: لا يمكن لى طلب الصحة من الله كما فى الادعية المأثورة الا بعد ان اعرف جميع الامراض و العلل و اسبابها، فجعل يشتغل طول عمره بمطالعة كتب الطب و يتصفح كل مرض مرض و آفة آفة حتى يجوز له‏
طلب الصحة منها فى الدعاء من الله؟ فربما مات فى اثناء المطالعة و تتبع الامراض و لم يدع ربه.
و أيضا ان الذي ذكره من تلك المسائل لم يستفده من قول اعوذ بالله بل استفادها من الخارج، و كان الكلام منه أولا فى استنباط العلوم الكثيرة كعشرة آلاف و نحوها من فاتحة الكتاب و مثل الذي ذكره لو كان هو بمعنى الاستنباط لامكن ذلك النحو منه فى غير كلام الله بل من كلام اكثر الناس، و بالجملة ليس معنى كون القرآن تبيان كل شي‏ء ما تصوره و فصله، بل شي‏ء اجل و ارفع من ذلك- كما مرت الاشارة إليه-[335].

 

مولی صالح مازندرانی

(إن الله تعالى يقول: فيه تبيان كل شي‏ء) دليل على ما أشار إليه من أن في القرآن خبر كل شي‏ء مما كان و ما يكون و ما هو كائن و برهان له لكسر أوهام العوام التي تتبادر إلى إنكار ذلك و عده من المبالغة في الوصف  و إذ كان حال القرآن الكريم و شأنه عليه السلام ذلك فلا يجوز لأحد أن يتكلم في الأحكام و غيرها برأيه و قياسه بل يجب عليه الرجوع إليهما و التمسك بذيل إرشادهم[336]

 

قوله (قال الله تعالى فيه تبيان كل شي‏ء) أي كشفه و إيضاحه و هو دليل على ما ذكره من أن في القرآن خبر كل شي‏ء لكسر أوهام من يتبادر أذهانهم من العوام إلى إنكار ذلك و عدهم من الاطراء في الوصف و إذا كان حال القرآن و حاله عليه السلام ذلك فلا يجوز لأحد القول في أمر بالرأي و لا الرجوع إلى غيره من أئمة الضلال[337]

 

فیض کاشانی

 

المقدمة السابعة في نبذ مما جاء في أن القرآن تبيان كل شي‏ء و تحقيق معناه‏

روي في الكافي بإسناده عن مرازم عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إن الله تعالى أنزل في القرآن تبيان كل شي‏ء حتى و الله ما ترك الله شيئا يحتاج إليه العباد حتى لا يستطيع عبد يقول لو كان هذا أنزل في القرآن الا و قد أنزله الله فيه.
و بإسناده عن عمرو بن قيس عن أبي جعفر عليه السلام قال سمعته يقول إن الله تعالى لم يدع شيئا تحتاج إليه الامة الا أنزله في كتابه و بينه لرسوله صلى الله عليه و آله و سلم و جعل لكل شي‏ء حدا و جعل عليه دليلا يدل عليه و جعل على من تعدى ذلك حدا.
و بإسناده عن المعلى بن خنيس قال قال: أبو عبد الله عليه السلام ما من أمر يختلف فيه اثنان الا و له أصل في كتاب الله و لكن لا تبلغه عقول الرجال.

و بإسناده عن حماد (عمار خ ل) عن أبي عبد الله عليه السلام قال سمعته يقول ما من شي‏ء الا و فيه كتاب أو سنة. و بإسناده عن سماعة عن أبي الحسن موسى عليه السلام قال: قلت له أكل شي‏ء في كتاب الله و سنة نبيه أو تقولون فيه، قال: بل كل شي‏ء في كتاب الله و سنة نبيه.

و بإسناده عن أبي الجارود قال قال أبو جعفر عليه السلام: إذا حدثتكم بشي‏ء فاسألوني أين هو من كتاب الله تعالى. ثم قال في بعض حديثه إن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أنهى عن القيل و القال و فساد المال و كثرة السؤال فقيل له يا بن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أين هذا من كتاب الله؟ قال:

إن الله تعالى يقول لا خير في كثير من نجواهم إلا من أمر بصدقة أو معروف أو إصلاح بين الناس. و قال: لا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما.

و قال: لا تسئلوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم. قال بعض أهل المعرفة ما ملخصه: إن العلم بالشي‏ء اما يستفاد من الحس برؤية أو تجربة أو سماع خبر أو شهادة او اجتهاد او نحو ذلك و مثل هذا العلم لا يكون الا متغيرا فاسدا محصورا متناهيا غير محيط لأنه إنما يتعلق بالشي‏ء في زمان وجوده علم و قبل وجوده علم آخر و بعد وجوده علم ثالث و هكذا كعلوم أكثر الناس و أما ما يستفاد من مبادئه و أسبابه و غاياته علما واحدا كليا بسيطا على وجه عقلي غير متغير فانه ما من شي‏ء الا و له سبب و لسببه سبب. و هذا إلى أن ينتهي إلى مسبب الأسباب و كل ما عرف سببه من حيث يقتضيه و يوجبه فلا بد أن يعرف ذلك الشي‏ء علما ضروريا دائما فمن عرف الله تعالى بأوصافه الكمالية و نعوته الجلالية و عرف أنه مبدأ كل وجود و فاعل كل فيض وجود و عرف ملائكته المقربين ثم ملائكته المدبرين المسخرين للأغراض الكلية العقلية بالعبادات الدائمة و النسك المستمرة من غير فتور و لغوب الموجبة لأن يترشح عنها صور الكائنات كل ذلك على الترتيب السببي و المسببي.

فيحيط علمه بكل الأمور و أحوالها و لواحقها علما بريا (بريئا خ ل) من التغيير و الشك و الغلط فيعلم من الأوائل الثواني و من الكليات الجزئيات المترتبة عليها و من البسائط المركبات، و يعلم حقيقة الإنسان و أحواله و ما يكملها و يزكيها و يسعدها و يصعدها إلى عالم القدس و ما يدنسها و يرديها و يشقيها و يهويها إلى أسفل السافلين علما ثابتا غير قابل للتغيير و لا محتمل لتطرق الريب فيعلم الأمور الجزئية من حيث هي دائمة كلية و من حيث لا كثرة فيه و لا تغيير و إن كانت هي كثيرة متغيرة في أنفسها و بقياس بعضها إلى بعض و هذا كعلم الله سبحانه بالأشياء و علم ملائكته المقربين و علوم الأنبياء و الأوصياء عليهم السلام بأحوال الموجودات الماضية و المستقبلة و علم ما كان و علم ما سيكون (يكون خ ل) إلى يوم القيامة من هذا القبيل فانه علم كلي ثابت غير متجدد بتجدد المعلومات و لا متكثر بتكثرها، و من عرف كيفية هذا العلم عرف معنى قوله تعالى: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء. و يصدق بأن جميع العلوم و المعاني في القرآن الكريم عرفانا حقيقيا و تصديقا يقينيا على بصيرة لا على وجه التقليد و السماع و نحوهما إذ ما من أمر من الأمور الا و هو مذكور في القرآن إما بنفسه أو بمقوماته و أسبابه و مبادئه و غاياته و لا يتمكن من فهم آيات القرآن و عجائب أسراره و ما يلزمها من الأحكام و العلوم التي لا تتناهى الا من كان علمه بالأشياء من هذا القبيل. انتهى كلامه أعلى الله مقامه، و ينبه عليه لفظة الأصل في رواية المعلى[338].

 

سیدهاشم بحرانی

۴-باب في أن ما من شي‏ء يحتاج إليه العباد إلا و هو في القرآن، و فيه تبيان كل شي‏ء[339]

در برگیرنده هشت روایت که ‌همه آن ها در فصل مربوط به روایات، ذکر شده اند.

 

علامه مجلسی

باب 8 أن للقرآن ظهرا و بطنا و أن علم كل شي‏ء في القرآن و أن علم ذلك كله عند الأئمة عليهم السلام و لا يعلمه غيرهم إلا بتعليمهم‏
أقول: قد مضى كثير من تلك الأخبار في أبواب كتاب الإمامة و نورد هنا مختصرا من بعضها و قد مضى مفصل ذلك في باب احتجاج أمير المؤمنين صلوات الله عليه على الزنديق المدعي للتناقض في القرآن  و كذا في الأخبار التي ذكرت بأسانيد في باب سلوني قبل أن تفقدوني

فإنه قد قال أمير المؤمنين ع أما و الله لو ثنيت لي الوسادة فجلست عليها لأفتيت أهل التوراة بتوراتهم حتى تنطق التوراة فتقول صدق علي ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل الله في و أفتيت أهل الإنجيل بإنجيلهم حتى ينطق الإنجيل فيقول صدق علي ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل الله في و أفتيت أهل القرآن بقرآنهم حتى ينطق القرآن فيقول صدق علي ما كذب لقد أفتاكم بما أنزل الله في و أنتم تتلون القرآن ليلا و نهارا فهل فيكم أحد يعلم ما نزل فيه و لو لا آية في كتاب الله عز و جل لأخبرتكم بما كان و بما هو كائن إلى يوم القيامة و هي هذه الآية يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب[340]

برخی از روایات این فصل-بدون احتساب موارد تکرار شده در فصل اول پیوست و موارد غیرمرتبط- عبارتند از :

1- ج، الإحتجاج عن جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه عن علي صلوات الله عليهم قال: سلوني عن كتاب الله فو الله ما نزلت آية من كتاب الله في ليل و لا نهار و لا مسير و لا مقام إلا و قد أقرأنيها رسول الله ص و علمني تأويلها فقام ابن الكواء فقال يا أمير المؤمنين فما كان ينزل عليه و أنت غائب عنه قال كان يحفظ علي رسول الله ص ما كان ينزل عليه من القرآن و أنا غائب عنه حتى أقدم عليه فيقرئنيه و يقول يا علي أنزل الله بعدك كذا و كذا و تأويله كذا و كذا فعلمني تأويله و تنزيله‏[341]

5- ما، الأمالي للشيخ الطوسي جماعة عن أبي المفضل عن محمد بن جعفر الرزاز عن محمد بن عيسى القيسي عن إسحاق بن يزيد الطائي عن هاشم بن البريد عن أبي سعيد التيمي عن أبي ثابت مولى أبي ذر عن أم سلمة رضي الله عنها قالت‏ سمعت رسول الله ص في مرضه الذي قبض فيه يقول و قد امتلأت الحجرة من أصحابه أيها الناس يوشك أن أقبض قبضا سريعا فينطلق بي و قد قدمت إليكم القول معذرة إليكم ألا إني مخلف فيكم كتاب ربي عز و جل و عترتي أهل بيتي ثم أخذ بيد علي ع فرفعها فقال هذا علي مع القرآن و القرآن مع علي خليفتان بصيران لا يفترقان حتى يردا علي الحوض فأسألهما ما ذا خلفت فيهما[342]

22- ير، بصائر الدرجات عبد الله بن جعفر عن محمد بن عيسى عن إسماعيل بن سهل عن إبراهيم بن عبد الحميد عن زرارة عن أبي عبد الله ع‏ في قوله‏ هذا ذكر من معي و ذكر من قبلي‏[343] فقال ذكر من معي ما هو كائن و ذكر من قبلي ما قد كان‏.[344]

37- سن، المحاسن أبي عن علي بن الحكم عن محمد بن الفضيل عن بشر الوابشي عن جابر بن يزيد الجعفي قال: سألت أبا جعفر ع عن شي‏ء من التفسير فأجابني ثم سألته عنه ثانية فأجابني بجواب آخر فقلت جعلت فداك كنت أجبتني في هذه المسألة بجواب غير هذا قبل اليوم فقال يا جابر إن للقرآن بطنا و للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر يا جابر ليس شي‏ء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن إن الآية يكون أولها في شي‏ء و آخرها في شي‏ء و هو كلام متصل متصرف على وجوه‏.[345]

47- شي، تفسير العياشي عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا جعفر ع عن هذه الرواية ما في القرآن آية إلا و لها ظهر و بطن و ما فيه حرف إلا و له حد و لكل حد مطلع ما يعني بقوله لها ظهر و بطن قال ظهره و بطنه تأويله منه ما مضى و منه ما لم يكن بعد يجري كما تجري الشمس و القمر كلما جاء منه شي‏ء وقع قال الله تعالى‏ و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم‏ نحن نعلمه‏.[346]

49- شي، تفسير العياشي عن أبي عبد الرحمن السلمي‏ أن عليا ع مر على قاض فقال هل تعرف الناسخ من المنسوخ فقال لا فقال هلكت و أهلكت تأويل كل حرف من القرآن على وجوه‏.

50- شي، تفسير العياشي عن إبراهيم بن عمر قال قال أبو عبد الله ع‏ إن في القرآن ما مضى و ما يحدث و ما هو كائن كانت فيه أسماء الرجال فألقيت و إنما الاسم الواحد منه في وجوه لا يحصى يعرف ذلك الوصاة[347]

55 شي، تفسير العياشي عن بشير الدهان قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن الله فرض طاعتنا في كتابه فلا يسع الناس جهلا لنا صفو المال و لنا الأنفال و لنا كرائم القرآن و لا أقول لكم إنا أصحاب الغيب و نعلم كتاب الله و كتاب الله يحتمل كل شي‏ء إن الله أعلمنا علما لا يعلمه أحد غيره و علما قد أعلمه ملائكته و رسله فما علمته ملائكته و رسله فنحن نعلمه‏[348]

59 شي، تفسير العياشي عن ثوير بن أبي فاختة عن أبيه قال قال علي ع‏ ما بين اللوحين شي‏ء إلا و أنا أعلمه‏[349]

62 ير، بصائر الدرجات أحمد بن محمد عن البرقي عن المرزبان بن عمران عن إسحاق بن عمار قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن للقرآن تأويلا فمنه ما قد جاء و منه ما لم يجئ فإذا وقع التأويل في زمان إمام من الأئمة عرفه إمام ذلك الزمان‏[350]

65 ير، بصائر الدرجات الفضل عن موسى بن القاسم عن ابن أبي عمير أو غيره عن جميل بن دراج عن زرارة عن أبي جعفر ع قال: تفسير القرآن على سبعة أحرف منه ما كان و منه ما لم يكن بعد ذلك تعرفه الأئمة.[351]

72 سن، المحاسن أبي عمن ذكره عن أبي عبد الله ع في رسالة و أما ما سألت من القرآن فذلك أيضا من خطراتك المتفاوتة المختلفة لأن القرآن ليس على ما ذكرت و كل ما سمعت فمعناه غير ما ذهبت إليه و إنما القرآن أمثال لقوم يعلمون دون غيرهم و لقوم‏ يتلونه حق تلاوته‏ و هم الذين‏ يؤمنون به‏ و يعرفونه‏ فأما غيرهم فما أشد إشكاله عليهم و أبعده من مذاهب قلوبهم و لذلك قال رسول الله ص إنه ليس شي‏ء بأبعد من قلوب الرجال من تفسير القرآن و في ذلك تحير الخلائق أجمعون إلا ما شاء الله و إنما أراد الله بتعميته في ذلك أن ينتهوا إلى بابه و صراطه و أن يعبدوه و ينتهوا في قوله إلى طاعة القوام بكتابه و الناطقين عن أمره و أن يستنبطوا ما احتاجوا إليه من ذلك عنهم لا عن أنفسهم ثم قال‏ و لو ردوه إلى الرسول و إلى أولي الأمر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم‏ فأما غيرهم فليس يعلم ذلك أبدا و لا يوجد و قد علمت أنه لا يستقيم أن يكون الخلق كلهم ولاة الأمر إذا لا يجدون من يأتمرون عليه و لا من يبلغونه أمر الله و نهيه فجعل الله الولاة خواص ليقتدي بهم من لم يخصصهم بذلك فافهم ذلك إن شاء الله و إياك و تلاوة القرآن‏برأيك فإن الناس غير مشتركين في علمه كاشتراكهم فيما سواه من الأمور و لا قادرين عليه و لا على تأويله إلا من حده و بابه الذي جعله الله له فافهم إن شاء الله و اطلب الأمر من مكانه تجده إن شاء الله‏[352]

81 الدرة الباهرة، قال الصادق ع‏ كتاب الله عز و جل على أربعة أشياء على العبارة و الإشارة و اللطائف و الحقائق فالعبارة للعوام و الإشارة للخواص و اللطائف للأولياء و الحقائق للأنبياء.

82 أسرار الصلاة، قال علي ع‏ لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب.

83 قال السيد بن طاوس رحمه الله في كتاب سعد السعود، روى يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر في كتاب الإستيعاب عن معمر وهب بن عبد الله عن أبي الطفيل قال: شهدت عليا ع يخطب و هو يقول سلوني فو الله لا تسألوني عن شي‏ء إلا أخبرتكم و اسألوني عن كتاب الله فو الله ما من آية إلا و أنا أعلم‏ بليل نزلت أم بنهار أم في سهل أم في جبل‏

أقول: و قال أبو حامد الغزالي في كتاب بيان العلم اللدني في وصف مولانا علي بن أبي طالب ع ما هذا لفظه‏

و قال أمير المؤمنين علي ع‏ إن رسول الله ص دخل [أدخل‏] لسانه في فمي فانفتح في قلبي ألف باب من العلم مع كل باب ألف باب.

و قال صلوات الله عليه‏ لو ثنيت لي وسادة و جلست عليها لحكمت لأهل التوراة بتوراتهم و لأهل الإنجيل بإنجيلهم و لأهل القرآن بقرآنهم.

و هذه المرتبة لا تنال بمجرد العلم بل يتمكن المرء في هذه الرتبة بقوة العلم اللدني.

و قال علي ع لما حكى عهد موسى ع أن شرح كتابه كان أربعين جملا لو أذن الله و رسوله لي لأتسرع بي شرح معاني ألف الفاتحة حتى يبلغ مثل ذلك يعني أربعين وقرا أو جملا و هذه الكثرة في السعة و الافتتاح في العلم لا يكون إلا لدنيا سماويا إلهيا هذا آخر لفظ محمد بن محمد الغزالي.

أقول‏

و ذكر أبو عمر الزاهد و اسمه محمد بن عبد الواحد في كتابه بإسناده أن علي بن أبي طالب ع قال: يا با عباس إذا صليت العشاء الآخرة فالحقني إلى الجبان قال فصليت و لحقته و كانت ليلة مقمرة قال فقال لي ما تفسير الألف من الحمد قال فما علمت حرفا أجيبه قال فتكلم في تفسيرها ساعة تامة قال ثم قال لي فما تفسير اللام من الحمد قال فقلت لا أعلم فتكلم في تفسيرها ساعة تامة قال ثم قال فما تفسير الميم من الحمد فقلت لا أعلم قال فتكلم فيها ساعة تامة قال ثم قال ما تفسير الدال من الحمد قال قلت لا أدري قال فتكلم فيها إلى أن برق عمود الفجر قال فقال لي قم أبا عباس إلى منزلك و تأهب لفرضك قال أبو العباس عبد الله بن العباس فقمت و قد وعيت كل ما قال ثم تفكرت فإذا علمي بالقرآن في علم علي كالقرارة في المثعنجر.

و قال أبو عمر الزاهد قال لنا عبد الله بن مسعود ذات يوم لو علمت أن أحدا هو أعلم مني بكتاب الله عز و جل لضربت إليه آباط الإبل قال علقمة فقال رجل من الحلقة أ لقيت عليا ع قال نعم قد لقيته و أخذت عنه و استفدت منه و قرأت عليه و كان خير الناس و أعلمهم بعد رسول الله ص و لقد رأيته ثبج بحر يسيل سيلا.

يقول علي بن موسى بن طاوس و ذكر محمد بن الحسن بن زياد المعروف بالنقاش في المجلد الأول من تفسير القرآن الذي سماه شفاء الصدور ما هذا لفظه و قال ابن عباس جل ما تعلمت من التفسير من علي بن أبي طالب ع.

و قال النقاش أيضا في تعظيم ابن عباس مولانا علي ع ما هذا لفظه أخبرنا أبو بكر قال حدثنا أحمد بن غالب الفقيه بطالقان قال حدثنا محمد بن علي قال حدثنا سويد قال حدثنا علي بن الحسين بن واقد عن أبيه عن الكلبي قال ابن عياش و مما وجدت في أصله و ذهب بصر ابن عباس من كثرة بكائه على علي بن أبي طالب ع.

و ذكر النقاش ما هذا لفظه و قال ابن عباس علي ع علم علما علمه رسول الله ص و رسول الله ص علمه الله فعلم النبي ص من علم الله و علم علي من علم النبي ص و علمي من علم علي ع و ما علمي و علم أصحاب محمد ص في علي إلا كقطرة في سبعة أبحر.

فصل‏

و روى النقاش أيضا حديث تفسير لفظة الحمد فقال بعد إسناده عن ابن عباس قال: قال لي علي ع يا أبا عباس إذا صليت العشاء الآخرة فالحقني إلى الجبان قال فصليت و لحقته و كانت ليلة مقمرة قال فقال لي ما تفسير الألف من الحمد و الحمد جميعا قال فما علمت حرفا منها أجيبه قال فتكلم في تفسيرها ساعة تامة ثم قال لي فما تفسير اللام من الحمد قال فقلت لا أعلم قال فتكلم في تفسيرها ساعة تامة ثم قال فما تفسير الحاء من الحمد قال فقلت لا أعلم قال فتكلم في تفسيرها ساعة تامة ثم قال لي فما تفسير الميم من الحمد قال فقلت لا أعلم قال فتكلم في تفسيرها ساعة تامة ثم قال فما تفسير الدال من الحمد قال قلت لا أدري فتكلم فيها إلى أن برق عمود الثعنجر [الفجر] قال فقال لي قم يا أبا عباس إلى منزلك فتأهب لفرضك فقمت و قد وعيت كل ما قال قال ثم تفكرت فإذا علمي بالقرآن في علم علي ع- كالقرارة في المثعنجر قال القرارة الغدير المثعنجر البحر.

84 العلل، لمحمد بن علي بن إبراهيم‏ العلة في قوله ص لن يفترقا حتى يردا علي الحوض إن القرآن معهم في قلوبهم في الدنيا فإذا صاروا إلى عند الله عز و جل كان معهم و يوم القيامة يردون الحوض و هو معهم.[353]

 

سید حسین بروجردی[354]

الفصل الاول‏

في شرفه و فضله و تمثله يوم القيامة و شفاعته لأهله الشواهد العقلية و النقلية من الكتاب و السنة على ذلك كثيرة فإنه لكتاب عزيز لا يأتيه الباطل من بين يديه، و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد، و قد نزل به الروح الأمين على قلب خاتم النبيين (صلى الله عليه و آله أجمعين)، و هو الحبل المتين، و الكتاب المبين، و النسخة التدوينية المطابقة لعالم التكوين، و لذا قال سبحانه: و كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين  و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين[355]»

 

 

الباب الثالث‏

في بيان حقيقة القرآن و مراتبه في الكون و ظهوره عند التنزل في الحروف و الكلمات و تقسيم الكتاب إلى الصامت و الناطق الذين هما الثقلان اللذان لا يفترقان

اعلم أن الله سبحانه و تعالى كان في أزليته و دوام سرمديته و لم يكن معه شي‏ء من الأشياء لا من المجردات و لا من الماديات و لا من الحقائق و الطبائع و الوجود و الماهية و غيرها مما يطلق عليه اسم الشي‏ء فأول ما خلقه هو المشية الإمكانية ثم الكونية حسبما تأتي إليهما الإشارة و هذه المشية هي التي يقال لها: الإبداع و الارادة و الفعل، و العقل، و القلم، و الصنع و الوجود المطلق، و عالم المحبة، و غيرها من الألقاب الشريفة التي ربما أشير إليها في آثار الأئمة الطاهرين صلوات الله عليهم أجمعين، بل في بعضها بالنسبة إلى بعض هذه الألقاب إنه أول ما خلق الله

وفي النبوي أول ما خلق الله نور نبيك يا جابر

و في معناه أخبار كثيرة تدل على كونهم عليهم السلام أول ما خلق الله و أن من سواهم حتى الأنبياء و الملائكة و الجنة و غيرها، إنما خلقوا من أشعة أنوارهم،

بل يستفاد من‏ قوله عليه السلام: خلق الله المشية بنفسها ثم خلق الأشياء بالمشية منضما إلى‏ العلوي نحن صنائع الله و الخلق بعد صنائع لنا كما في «نهج البلاغة»  أو صنائعنا كما في «الاحتجاج» عن الحجة- عجل الله فرجه- أنهم نفس المشية بناء على أن نورهم عليهم السلام في أصل الخلقة ان كان هو المشية فهو المطلوب و الا يلزم ارتكاب التخصيص في أحد الخبرين، إلا أن فيه بعد الغض عن ضعف الدليل سندا  و دلالة أن إثبات تلك المقاصد بمثله مشكل جدا، سيما بعد ظهور أنهم أيضا عباد مخلوقون مربوبون، لا بد في خلقهم من تعلق المشية بخلقهم، و سبقها عليهم،

و على كل حال فالنبي و الأئمة عليهم السلام و إن اشتركوا جميعهم- صلوات الله عليهم- في عالم الأنوار لاتحاد حقائقهم و نورانيتهم إلا أنه‏ روي في النبوي: أول ما خلق الله نوري ثم فتق منه نور علي عليه السلام فلم نزل نتردد في النور حتى وصلنا إلى حجاب العظمة في ثمانين ألف سنة ثم خلق الخلايق من نورنا فنحن صنائع الله و الخلق بعد صنائع لنا

روى عن جابر بن عبد الله في تفسير قوله تعالى: كنتم خير أمة أخرجت للناس  قال: قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): أول ما خلق الله نوري ابتدعه من نوره و اشتقه من جلال عظمته، فاقبل يطوف بالقدرة حتى وصل إلى جلال العظمة في ثمانين ألف سنة، ثم سجد لله تعظيما، ففتق منه نور علي عليه السلام فكان نوري محيطا بالعظمة و نور علي محيطا بالقدرة، ثم خلق العرش و اللوح و الشمس و القمر و النجوم و ضوء النهار، و ضوء الأبصار و العقل، و المعرفة، و أبصار العباد، و أسماعهم، و قلوبهم من نوري، و نوري مشتق من نوره

و لا يخفى أن قضية الجمع بين الخبرين تقدم نور النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) على نور علي عليه السلام، بثمانين ألف سنة، و تقدم نورهما معا على سائر الخلق بتلك المدة أيضا، فيكون تقدم النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) بضعفها.
و عن ابن بابويه عن مولينا أمير المؤمنين عليه السلام: إن الله خلق نور محمد صلى الله عليه و آله قبل خلق المخلوقات كلها بأربعماة ألف سنة و أربعة و عشرين ألف سنة و خلق منه اثنى عشر حجابا  و المراد بالسنين مراتب تقدمه عليه السلام على الأنبياء و بالحجب الأئمة عليهم السلام فيستفاد منه و من غيره مما مر تقدم نوره (صلى الله عليه و آله و سلم) على غيره حتى أنوار الأئمة عليهم السلام في عالم الأنوار، مع اتحادهم حقيقة في النورانية، فإن أنوارهم مشتقة من نوره (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد وصوله إلى جلال العظمة في مدة ثمانين ألف سنة كما في الخبر المتقدم.

إذا عرفت هذا فاعلم أن من جملة العوالم المتطابقة المتساوية في جهة العرض المتفقة في مراتب الطول عالمي التكوين و التدوين، فإنهما واقعان في عرض واحد لا بفصل أحدهما عن الآخر بشي‏ء أصلا إلا أن الثاني ظل الأول و مرآته، و هو مشتمل على جميع المراتب الكلية و الحقائق الإلهية، و اللوامع النورانية المطوية في كينونة الأول.

و إن شئت فتح الباب و كشف الحجاب فاعلم، أن للصادر الأول تجليا و ظهورا في عالم التكوين، و هو المعبر عنه بالمشية الفعلية التي خلق الله تعالى بها جميع الكينونات و هو الوجود المطلق و وجه الحق و أن له تجليا و ظهورا في عالم التدوين، و أول ظهوره فيه هو الحروف النورانية العلمية السارية في جميع الحقائق في عالم الأنوار، ثم في عالم العقول، ثم في عالم العقول، ثم في عالم الأرواح، ثم في عالم النفوس، ثم في عالم المعاني الكلية، ثم في عالم المعاني الجزئية، ثم في عالم الحروف النفسية، ثم في عالم الحروف اللفظية، ثم في عالم الحروف النقشية، و هذه الحروف أصل القرآن و حقيقته و بسائطه، بل أصل الأشياء كلها في صقع التدوين،

و لذا قال مولينا الرضا عليه السلام عليه و التحية و الثناء في خبر عمران الصابي : اعلم أن الإبداع و المشية و الإرادة معناها واحد و أسمائها ثلاثة و كان أول إبداعه و إرادته و مشيته الحروف التي جعلها أصلا لكل شي‏ء و دليلا على كل مدرك، و فاصلا لكل مشكل، و بتلك الحروف تفريق كل شي‏ء من اسم حق أو باطل، أو فعل أو مفعول، أو معنى أو غير معنى، و عليها اجتمعت الأمور كلها و لم يجعل للحروف في إبداعه لها معنى غير أنفسها يتناهى و لا وجود لها لأنها مبدعة بالإبداع و النور في هذا الموضع أول فعل الله تعالى الذي هو نور السموات و الأرض و الحروف هو المفعول بذلك الفعل و هي الحروف التي عليها الكلام

و قد روي عن أبي ذر الغفاري عن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قال: قلت: يا رسول الله كل نبي مرسل بم يرسل؟ قال عليه السلام: بكتاب منزل، قلت: يا رسول الله أي كتاب أنزل الله على آدم (عليه السلام)؟ قال (عليه السلام):
كتاب المعجم، قلت: أي كتاب المعجم؟ قال عليه السلام: أ ب ت ث، و عدها إلى آخرها.

فالحروف البسيطة إشارة إلى بسائط العوالم و مجرداتها و المركبة إشارة إلى كلياتها و مركباتها، و الحقائق، و الروابط و الإضافات و النسب المتصلة أو المعتبرة بينها، فهذه الحروف المعدودة مع قلتها و تناهيها أو عية لجميع الحقائق النورية و شبكة و مصيدة لاصطياد المعارف و الحقائق و العلوم الكلية و الجزئية و لذا ليس مطلب من المطالب و لا حقيقة من الحقائق و لا شي‏ء مما في صقع الإمكان أو في عرصة الأكوان الا و يمكن التعبير عنه بجملة من تلك الحروف المؤلفة على نسبة من التأليف المستعدة بحسب الاستعداد أو الشخصي لاقتناص تلك المعاني، و افاضتها عليها حيث إن نسبتها منها كنسبة الأرواح إلى الأجساد.

و لذا ورد عن الإمام عليه السلام إن المعنى من اللفظ كالروح في الجسد.

و عن آصف بن برخيا على نبينا و آله عليه السلام أن الاشكال مقناطيس الأرواح، بناء على شمول كل الاشكال و الأرواح للقسمين التكوينية و التدوينية بل يشمل القسم الثالث الذي هو التشريعية أيضا فالقرآن و ان كان متنزلا في هذا العالم الناسوتي الظلماني بصورة الحروف و الكلمات الملفوظة أو المنقوشة أو المتصورة الملحوظة لكنه في أصله و في بدو خلقته و عظيم جبروته نور إلهي و تجلي شعشعاني قد تنزل من عوالم كثيرة إلى أن تنزل إلى هذا العالم و حيث إن كتاب كل نبي من الأنبياء مبين لعلوم شريعته، موضح لرسوم طريقته، كافل لمراتب حقيقته، كان مساوقا لرتبة وجوده، و مقام شهوده فاعتبر الفضل بين الأنبياء و لذا كان القرآن مهيمنا على جميع الكتب السماوية كما أن نبينا (صلى الله عليه و آله و سلم) خاتم النبيين لما سبق و فاتح لما انفلق و مهيمن على ذلك كله.

و حيث إن وجود نبينا (صلى الله عليه و آله و سلم) مبدأ التكوين فكتابه ديباجة التدوين بل تمامه و كماله لاشتماله على تمام حقايق الكون و بسائطه و مركباته لأنه قد اعتبر في تأليفه من تلك الحروف المحصورة كما أن الاتفاق و جميع وجوه الدلالات بكلماته و حروفه على المعاني التي لا تكاد تتناهى.

و لذا

قال أمير المؤمنين (عليه السلام) في تفسير باء البسملة: لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير باء بسم الله الرحمن الرحيم»

و
قال الباقر عليه السلام: لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله- عز و جل- حملة لنشرت التوحيد و الإسلام و الإيمان و الشرائع من الصمد الخبر

فاتضح أن رتبة القرآن مساوق لرتبة نبينا (صلى الله عليه و آله و سلم) إلا ان الاختلاف من جهة التكوين و التدوين فهما في عرضين من طول واحد فالاختلاف عرضي لا طولي.

و أما مولينا أمير المؤمنين عليه السلام، فهو و إن ساوق رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) في السلسلة الطولية التكوينية إلا أنه متأخر عنه في هذه السلسلة بحرف واحد طولها ثمانون ألف سنة حسبما سمعت فالقرآن جامع لجميع علوم النبي (صلى الله عليه و آله و سلم) مساوق معه في التدوين و إنما كان (صلى الله عليه و آله و سلم) مأمورا بتعليم علوم القرآن و تبليغ شرائعه و آدابه و احكامه و سننه و لطائفه و إشاراته و حقائقه.

و لما كان الناس يومئذ غير مستعدين و لا متأهلين لا لاستماع ذلك كله لجمود طبائعهم على الجاهلية الجهلاء، و خمود فطرتهم الأصلية بالانحراف و الشفاء فبعثه الله و ليس أحد من العرب يقرء كتابا و لا يعرف علما حين فترة من الرسل و طول هجعة من الأمم و اغترام من الفتن، و انتشار من الأمور، و تلظ من الحروب، و الدنياكاسفة النور ظاهرة و الغرور على حين اصفرار من ورقها و إياس من ثمرها، و اغوار من مائها، قد درست أعلام الهدى، و ظهرت أعلام الردى، فقام هاديا مهديا ليخرج عباده من عبادة الأوثان إلى عبادة الله سبحانه و من طاعة الشيطان إلى طاعته بقرآن قد بينه و أحكمه ليعرف العباد ربهم إذ جهلوه و ليقروا به بعد إذ جحدوه و ليثبتوه بعد إذ أنكروا، فتجلى سبحانه لهم في كتابه من غير أن يكونوا رأوه بما أراهم من قدرته و خوفهم من سطوته فبلغ إليهم أصول الشريعة و الأحكام في مدة ثلاثة و عشرين سنة، و بقي من علوم القرآن كثير من الحقائق و الشرائع و الأحكام مما يحتاج اليه الناس في أحكامهم الظاهرية و الباطنة من لدن قبضه (عليه السلام) إلى يوم القيامة فاستودعه عند بابه و حجابه و أمينه في أمته و المخلوق من طينته مولانا أمير المؤمنين عليه السلام، كي يبلغه بنفسه أو بواسطة ذريته الطيبين و خلفائه الراشدين و شيعته المخلصين إلى كافة المسلمين و المؤمنين ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حي عن بينة فأكمل به الدين و أتم به النعمة و وعده العصمة، و أكد الأمر بتبليغ ذلك حتى خاطبه بقوله: و إن لم تفعل فما بلغت رسالته فيعلم منه أنه المقصود من الرسالة بحيث تنتفي بانتفائه.
و لذا قال (عليه السلام) في احتجاجه يوم الغدير على ما حكاه في «الوسائل» عن «الاحتجاج» للطبرسي: ان عليا تفسير كتاب الله و الداعي اليه ألا و ان الحلال و الحرام أكثر من أن أحصيهما و أعرفهما فأمر بالحلال و أنهى عن الحرام في مقام واحد فأمرت أن آخذ البيعة عليكم الصفقة منكم بقبول ما جئت به عن الله (عز و جل) في علي أمير المؤمنين (عليه السلام) و الأئمة من بعده معاشر الناس تدبروا و افهموا آياته و انظروا في محكماته و لا تتبعوا متشابهه فو الله لن يبين لكم زواجره و لا يوضح لكم عن تفسيره إلا الذي أنا آخذ بيدي

و
في النبوي أنه قال عليه السلام: يا علي أنت اخي، و أنا أخوك و أنا المصطفى للنبوة و أنت المجتبى للامامة، و أنا صاحب التنزيل و أنت صاحب التأويل[356]

 

الباب الخامس‏

في أن في القرآن تبيان كل شي‏ء و جامعيته للعلوم و الحقائق و كيفية انشعابها منه‏

اعلم أن العلم التفصيلي بهذا الباب لا يحصل إلا لمن آتاه الله علم الكتاب، و فصل الخطاب، و ميز القشر من اللباب، و كان واقفا مقيما في الكون الكبير على باب الأبواب، لإطاعه على حقائق الملك و الملكوت، و إفاضته على سرادق سلطان الجبروت، و دوام فقره و عبوديته و انقطاعه الى الحي الذي لا يموت، كي يطلع بعد ذلك بما هنالك من أسرار التشريع و التكوين، و ينطبق عنده إشارات التدوين، و أما نحن و من هو في درجتنا فإنما آمنا بذلك من جهة الإيمان بالغيب الذي هو من مراتب الإيمان و درجات التقوى و ذلك لما تقرر عندنا من مساوقة التدوين للتكوين بعد ما استفاضت به الأخبار من‏ أن نبينا صلى الله عليه و آله قد أشهده الله خلق خلقه، و ولاه ما شاء من أمره و انه صلى الله عليه و آله و آله يعلمون جميع ما في السماوات و الأرض و ما فيهن و ما بينهن و ما فوقهن و ما تحتهن، كل ذلك علم إحاطة، كما ورد في بعض الأخبار. و يشهد له الإعتبار، أو علم اخبار كما هو القدر المعلوم من الشريعة.

هذا مضافا الى الآيات و الأخبار الدالة على اشتماله على كل شي‏ء من التكوينات و التشريعات، كقوله: ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء  و قوله: و كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين  بناء على إرادة الكتاب منه، و قوله: و ما من غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين  و قوله: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء  الى غير ذلك من الآيات الظاهرة بنفسها لعمومها في ذلك، سيما بعد ورود البيان و التفسير لها في الأخبار.

فروى العياشي في تفسيره عن مولانا الصادق عليه السلام قال: (نحن و الله نعلم ما في السماوات، و ما في الأرض، و ما في الجنة، و ما في النار، و ما بين ذلك) ثم قال: إن ذلك في كتاب الله، ثم تلا هذه الآية: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين

و في الكافي عنه عليه السلام: (إن الله أنزل في القرآن تبيان كل شي‏ء حتى و الله ما ترك شيئا يحتاج إليه العباد، حتى لا يستطيع عبد أن يقول: لو كان هذا أنزل في القرآن إلا و قد أنزله الله فيه)

وفيه عنه عليه السلام: (إني لأعلم ما في السموات و ما في الأرض، و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار، و أعلم ما كان و ما يكون، ثم سكت هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه منه) فقال عليه السلام: (علمت ذلك من كتاب الله عز و جل، إن الله يقول: «فيه تبيان كل شي‏ء»

وفيه عنه عليه السلام: ما من أمر يختلف فيه اثنان إلا و له أصل في كتاب الله، و لكن‏ لا تبلغه عقول الرجال

وعن أبي جعفر عليه السلام: إن الله لم يدع شيئا يحتاج إليه الأمة إلا أنزله في كتابه و بينه لرسوله، و جعل عليه دليلا يدل عليه، و جعل على من تعدى ذلك الحد حدا

وفيه عن أبي الجارود قال: قال أبو جعفر عليه السلام: إذا حدثتكم بشي‏ء فاسئلوني أين هو من كتاب الله عز و جل؟ ثم قال في بعض حديثه: إن رسول الله صلى الله عليه و آله نهى عن القيل و القال، و فساد المال و كثرة السؤال، فقيل له: يا بن رسول الله أين هذا من كتاب الله تعالى؟ قال عليه السلام: إن الله يقول: لا خير في كثير من نجواهم إلا من أمر بصدقة أو معروف أو إصلاح بين الناس  و قال: لا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما  و قال: لا تسئلوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم

وفيه عن عبد الأعلى مولى آل سام قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول: (و الله إني لأعلم كتاب الله من أوله إلى آخره كأنه في كفي، فيه خبر السماء و خبر الأرض، و خبر ما كان، و خبر ما هو كائن، قال الله عز و جل: «فيه تبيان كل شي‏ء»

و في «تأويل الآيات» نقلا عن «مصباح الأنوار» لشيخ الطائفة بالإسناد عن المفضل قال: دخلت على الصادق عليه السلام ذات يوم، فقال لي يا مفضل هل عرفت محمدا و عليا و فاطمة و الحسن و الحسين عليهما السلام كنه معرفتهم؟ قلت: يا سيدي و ما كنه معرفتهم؟ قال عليه السلام: يا مفضل من عرفهم كنه معرفتهم كان مؤمنا في السنام الأعلى ، قال: قلت: يا سيدي عرفني ذلك، قال: يا مفضل تعلم أنهم علموا ما خلق الله عز و جل و ذرأه و برأه، و أنهم كلمة التقوى، و خزان السماوات و الأرضين، و الجبال، و الرمال، و البحار، و علموا كم في السماء من نجم، و ملك، و وزن الجبال، و كيل ماء البحار، و أنهارها، و عيونها، و ما تسقط من ورقة إلا علموها، و لا حبة في ظلمات الأرض، و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين  و هو في علمهم و قد علموا ذلك، فقلت يا سيدي و قد علمت ذلك و أقررت به و آمنت قال عليه السلام: نعم يا مفضل يا مكرم، نعم يا محبور، نعم طيب طبت و طابت لك الجنة و لكل مؤمن بها)

و في «البصائر»، عن إبراهيم بن عبد الحميد، عن أبيه، عن أبي الحسن الأول عليه السلام: قال: قلت له: جعلت فداك، النبي صلى الله عليه و آله ورث علم الأنبياء كلهم؟ قال عليه السلام: نعم، قلت: من لدن آدم إلى انتهى الى نفسه؟ قال: نعم قلت: ورثهم النبوة و ما كان في آبائهم من النبوة و العلم؟ قال عليه السلام: ما بعث الله نبيا إلا و قد كان محمد صلى الله عليه و آله أعلم منه، إلى أن قال عليه السلام و سليمان بن داود قال للهدهد حين فقده‏ و شك في أمره: ما لي لا أرى الهدهد أم كان من الغائبينو كان المردة و الريح، و النمل، و الإنس، و الجن، و الشياطين له طائعين، و غضب عليه، فقال: لأعذبنه عذابا شديدا أو لأذبحنه أو ليأتيني بسلطان مبينو إنما غضب عليه لأنه كان يدله على الماء، فهذا و هو طير قد أعطي ما لم يعط سليمان. الى أن قال عليه السلام: إن الله يقول في كتابه: و لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى  فقد ورثنا نحن هذا القرآن، فعندنا ما تسير به الجبال، و تقطع به البلدان، و يحيى به الموتى بإذن الله، و نحن نعرف ما تحت الهواء، و إن كان في كتاب الله لآيات ما يراد بها أمر من الأمور التي أعطاها الله الماضين النبيين و المرسلين إلا و قد جعله الله تعالى ذلك كله لنا في أم الكتاب، إن الله تبارك و تعالى يقول: و ما من غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين ، ثم قال عز و جل: ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا ، فنحن الذين اصطفانا الله فقد ورثنا علم هذا القرآن الذي فيه تبيان كل شي‏ء.

وفي «تفسير القمي» و غيره عن مولانا أمير المؤمنين عليه السلام في خبر طويل و فيه: فجاءهم النبي صلى الله عليه و آله بنسخة ما في الصحف الأولى، و تصديق الذي بين يديه، و تفصيل الحلال من ريب الحرام، و هو ذلك القرآن، فاستنطقوه و لن ينطق لكم أخباره، فيه علم ما مضى، و علم ما يأتي إلى يوم القيامة، و حكم ما بينكم، و بيان ما أصبحتم فيه تختلفون، فلو سألتموني عنه لأخبرتكم عنه لأني أعلمكم الخبر

و في «البصائر» عن الصادق عليه السلام إن في القرآن ما مضى و ما يحدث و ما هو كائن.

و في «الكافي» عن الأصبغ بن نباتة عن أمير المؤمنين عليه السلام في حديث أنه قال: ما من شي‏ء تطلبونه إلا و هو في القرآن فمن أراد ذلك فليسألني عنه

و عن أمير المؤمنين عليه السلام في خطبة له مذكورة في نهج البلاغة: ثم أنزل عليه الكتاب نورا لا تطفأ مصابيحه، و سراجا لا يخبو توقده، و بحرا لا يدرك قعره و منهاجا لا يضل نهجه، و شعاعا لا يظلم ضوئه، و فرقانا لا يخمد برهانه، و بيانا لا تهدم أركانه، و شفاء لا تخشى أسقامه، و عزا لا تهزم أنصاره، و حقا لا تخذل أعوانه، فهو معدن الإيمان و بحبوحته  و ينابيع العلم و بحوره، و رياض العدل و غدرانه  و أثافي  الإسلام و بيانه، و أودية الحق و غيطانه ، و بحر لا ينزفه‏ المنتزقون و عيون لا ينضبها الماتحون  و مناهل لا يغيضها الواردون و منازل لا يضل نهجه المسافرون، و أعلام لا يعمى عنها السائرون و آكام لا يجوز عنها القاصدون جعله الله ريا لعطش العلماء ، و ربيعا لقلوب الفقهاء، و محاج لطرق الصلحاء  و دواء ليس بعده داء، و نورا ليس معه ظلمة، و حبلا وثيقا عروته، و معقلا منيعا ذروته، و عزا لمن تولاه، و سلما لمن دخله، و هدى لمن أئتم به، و عذرا لمن انتحله، و برهانا لمن تكلم به، و شاهدا لمن خاصم به، و فلجا لمن حاج به  و حاملا لمن حمله، و مطية لمن أعمله، و آية لمن توسع، و جنة لمن استلأم  و علما لمن وعى، و حديثا لمن روى، و حكما لمن قضى

و في «المناقب» عن بكير بن أعين قال: قبض أبو عبد الله عليه السلام ذراع نفسه و قال: يا بكير هذا و الله جلد رسول الله صلى الله عليه و آله و هذه و الله عروق رسول الله صلى الله عليه و آله، و أعلم ما في الأرض، و أعلم ما في الدنيا، و أعلم ما في الآخرة، فرأى تغير جماعة، فقال: يا بكير إني لأعلم ذلك من كتاب الله إذ يقول: نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏

و في تفسير فرات عن أمير المؤمنين عليه السلام أنه قال: سلوني قبل أن تفقدوني فو الذي فلق الحبة و برى‏ء النسمة إني لأعلم بالتوراة من أهل التوراة، و إني لأعلم بالإنجيل من أهل الإنجيل، و إني لأعلم بالقرآن من أهل القرآن، و الذي فلق الحبة و برى‏ء النسمة ما من فئة تبلغ مائة إلى يوم القيامة إلا و أنا عارف بقائدها و سائقها، سلوني عن القرآن، فإن في القرآن بيان كل شي‏ء، فيه علم الأولين و الآخرين، و إن القرآن لم يدع لقائل مقالا: و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم

و عن كتاب سليم بن قيس في خبر طويل أن أمير المؤمنين عليه السلام قال: يا طلحة إن كل آية أنزلها الله تعالى على محمد صلى الله عليه و آله عندي بإملاء رسول الله صلى الله عليه و آله و خطي بيده، و تأويل كل آية أنزلها الله على محمد صلى الله عليه و آله و كل حلال، أو حرام، أو حد، أو حكم، أو شي‏ء تحتاج إليه الأمة الى يوم القيامة عندي مكتوب بإملاء رسول الله صلى الله عليه و آله و خطي بيدي، حتى أرش الخدش الخبر

و عن الحسن بن سليمان في كتاب «المختصر» مما رواه من كتاب نوادر- الحكمة عن أبي الحسن الأول عليه السلام في قوله: و لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى  فقد أورثنا الله تعالى هذا القرآن، ففيه ما يسير به الجبال و تقطع به الأرض و يكلم به الموتى، إن الله تعالى يقول في كتابه العزيز: و ما من غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين ، و قال تعالى: ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فنحن الذين اصطفانا الله عز و جل فورثنا هذا الكتاب الذي فيه كل شي‏ء

وفي «البصائر» عن عبد الأعلى قال أبو عبد الله عليه السلام ابتداء منه: و الله إني لأعلم ما في السموات و ما في الأرض، و ما في الجنة و ما في النار، و ما كان و ما يكون إلى أن تقوم الساعة، ثم قال: أعلمه من كتاب الله أنظر اليه هكذا ثم بسط كفيه ثم قال عليه السلام إن الله يقول: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء

وفيه بأسانيد عديدة عنه عليه السلام: إني لأعلم ما في السموات و أعلم ما في الأرضين و أعلم ما في الجنة، و أعلم ما في النار، و أعلم ما كان و ما يكون، ثم‏ مكث هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه، فقال عليه السلام: علمت ذلك من كتاب الله تعالى إن الله يقول: «فيه تبيان كل شيء»

وفي «الخرائج» عن عبد الله بن الوليد السمان قال: قال الباقر عليه السلام: يا عبد الله ما تقول في علي و موسى و عيسى؟ قلت: ما عسى أن أقول، قال عليه السلام: هو و الله أعلم منهما ثم قال: ألستم تقولون: إن لعلي ما لرسول الله صلى الله عليه و آله من العلم؟ قلنا:نعم، و الناس ينكرون، قال عليه السلام فخاصمهم فيه بقوله تعالى لموسى: و كتبنا له في الألواح من كل شي‏ء ، فعلمنا أنه لم يكتب له الشي‏ء كله، و قال لعيسى: و لأبين لكم بعض الذي تختلفون فيه  فعلمنا أنه لم يبين له الأمر كله، و قال لمحمد صلى الله عليه و آله: و جئنا بك شهيدا على هؤلاء و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء

إلى غير ذلك من الأخبار الكثيرة التي ربما مر و يمر عليك ذكر بعضها في طي المقدمات، و في تضاعيف تفاسير بعض الآيات، و هي كما ترى ما بين ظاهرة و صريحة في ذلك، و العموم في بعضها كالمشتملة على ما تحتاج إليه الأمة، و حد كل شي‏ء حتى أرش الخدش، و غيرها و إن من كان جهة الأحكام الشرعية، و الأمور التعبدية، إلا أنه لا منافاة فيها لما يدل عليه غيرها ظهورا أو صراحة من الشمول للحوادث، و الكينونات الدنيوية، و الأخروية، و لذا صرحوا عليهم السلام بأن فيه علم ما في السماوات و ما في الأرض، و ما في الجنة، و ما في النار إلى غير ذلك مما يؤيد به الآيات المتقدمة، و إلا فالإنصاف أنها أيضا مستقلة في الدلالة على ذلك بعمومها الذي ينبغي صرفه إلى الحقيقة.

و توهم أنه مشتمل على آيات و ألفاظ معدودة متناهية دالة بوجوه الدلالات العرفية المنحصرة في الثلاث  فكيف يكون المدلول بها تلك المعاني الكثيرة المشتملة على جميع ما مضى و ما يأتي إلى يوم القيامة، بل و بعد القيامة من الأحوال، و الأطوار، و الأفعال الكثيرة المتجددة الغير المتناهية الدائمة بدوامه سبحانه.

مدفوع بأن قلة الألفاظ و تناهيها لا تمنع من كثرة المعاني و لا تناهيها إذا كانت هناك سعة من جهة الدلالة، أ لا ترى أن الحروف المقطعة منحصرة في ثمانية و عشرين حرفا و بها يعبر من حيث وجوه التركيب و فنون الترتيب عن جميع المعاني و المقاصد التي يقع التعبير عنها بين أهل العالم في محاوراتهم، و مكاتباتهم، و تصانيفهم، فالمعاني لا ريب في لا تناهيها مع أنه يعبر عنها بالألفاظ و إن لم يحط التعبير إلا بالمحدود منها.

فإن قلت: إن وجوه الدلالة محصورة معروفة عند أهل المعرفة باللسان‏ فلو دل القرآن على جميع المعاني و المفاهيم و الحقائق و الوقايع و الحوادث اليومية الجزئية حتى خصوص الحركات الصادرة عن خصوص أفراد الإنسان في جميع الأزمان بل ساير الشؤون و الأحوال و الأطوار و الحركات، و الخطرات، و الإرادات، و الاقتضاءات الواقعة في جميع العوالم من الغيب، و الشهادة في الفلكيات و العنصريات، و المركبات المعدنية، و النباتية، و الحيوانية لفهمها أهل اللسان الذين قد أنزل الله تعالى بلسانهم الرسول و القرآن كما قال: و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه ، و قال: نزل به الروح الأمين* على قلبك لتكون من المنذرين* بلسان عربي مبين  و قال: و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر  و قال: إنا أنزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون الى غير ذلك من الآيات و الأخبار الدالة على ذلك على أن المفسرين من الخاصة العامة قد تصدوا لتفسيره و تنقيره، و تشمروا للفحص عن تنزيله و تأويله فلم يزيدوا على ما دونوه من تفاسيرهم مع أنهم ذكروا كل ما قيل من حق أو باطل، و أين هذا من كل الأحكام التي ذكروا أن القرآن لا يستفاد منه إلا أقل قليل من مجملاتها، و لذا فزعوا إلى العمل بأخبار الآحاد، بل إلى ساير الطرق الظنية في استنباط الأحكام الشرعية، بل أين هذا من جميع الحقائق التكوينية و الحوادث الكونية المتعلقة بجميع ذرات العالم مما كان أو يكون إلى يوم القيامة.

قلت: هذا كله اجتهاد في مقابل النصوص، و جرأة في الرد على أهل الخصوص، و قد قال سبحانه: بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله  و ذلك أنك قد سمعت منا أولا أن التصديق التفصيلي في هذا الباب غير ممكن لنا، كيف و هو موقوف على تمام العلم و الإحاطة بظاهر القرآن و باطنه، و باطن باطنه، و هكذا إلى سبعة بطون أو سبعين بطنا أو أزيد من ذلك، بل قد ورد أن الكلمة من آل محمد عليهم السلام لتنصرف على سبعين وجها فما ظنك بالقرآن الذي لا يعلمه إلا الله و الراسخون في العلم.

و لذا قال مولانا الباقر عليه السلام لقتادة  على ما رواه في «الكافي» في الصحيح و يحك يا قتادة إن كنت قد فسرته من الرجال فقد هلكت و أهلكت، و يحك يا قتادة إنما يعرف القرآن من خوطب به

و قال مولانا الصادق عليه السلام لابن الصباح: إن الله علم نبيه التنزيل و التأويل، فعلمه رسول الله صلى الله عليه و آله أنه خطب خطبة ذكر فيها: أن عليا هو أخي، و وزيري، و هو خليفتي و هو المبلغ عني، إن استرشدتموه أرشدكم، و إن خالفتموه ظللتم، إن الله أنزل علي القرآن و هو الذي من خالفه ضل، و من يبتغي علمه عند غير علي هلك

وقال مولانا الرضا عليه السلام لابن الجهم  اتق الله، تأول كتاب الله برأيك، فإن الله‏ يقول: و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم

و قال عليه السلام فيما كتبه للمأمون: إن الأئمة عليهم السلام هم المعبرون عن القرآن و الناطقون عن الرسول بالبيان

و قال مولانا الصادق عليه السلام بعد ذكر كلام طويل في تفسير القرآن إلى أقسام و فنون و وجوه تزيد على مائة و عشر إلى أن قال: و هذا دليل واضح على أن كلام الباري سبحانه لا يشبه كلام الخلق كما لا تشبه أفعاله أفعالهم و لهذه العلة و أشباهها لا يبلغ أحد كنه حقيقة تفسير كتاب الله تعالى إلا نبيه و أوصيائه

ثم اعلم أن ما ذكر في السؤال من حصر وجوه الدلالة فيما هو المعروف عند أهل العرف ممنوع جدا فإن التفاهم بالدلالات الثلاث إنما هو للعامة و للخواص و الخصيصين طرق أخرى لا يجري بها القلم، و لا يحتوي عليها الرقم، و ناهيك في ذلك أن جواب كل سؤال مطوي فيه مستفاد منه بالقواعد التكسيرية التي ليست من الدلالات اللفظية، بل يشهد به أيضا ملاحظة العلوم المستنبطة من الحروف المقطعة في فواتح السور. و قول أبي جعفر عليه السلام لأبي لبيد: إن لي فيها لعلما جما، و استخراج قيام الأئمة و الخلفاء منها.

و ما ذكره عليه السلام في جواب وفد  فلسطين حيث سألوا عن الصمد من العلوم الغريبة التي يشتمل على جملة منها الخبر إلى أن قال عليه السلام: لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عز و جل‏ حملة لنشرت التوحيد، و الإسلام، و الإيمان و الدين، و الشرائع من الصمد، و كيف لي بذلك و لم يجد جدي أمير المؤمنين عليه السلام حملة لعلمه، حتى كان يتنفس الصعداء و يقول على المنبر: سلوني قبل أن تفقدوني، فإن بين الجوانح مني لعلما جما هأه هآه ألا لا أجد من يحمله الخبر

و ما يأتي نقله عن مولانا أمير المؤمنين عليه السلام من طرق الخاصة و العامة من تفسير بسم الله لابن عباس ليلة تامة، و أنه قال: لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير بسم الله.

إلى غير ذلك مما لا يخفى على من جاس خلال ديارهم، و له أنس بأخبارهم، و استنار قلبه بتجلي أشعة أنوارهم.

و أما كون القرآن عربيا أنزله الله تعالى تفهيما و تبيانا للناس فلا ينافي ما ذكرناه، لأنا لا نمنع دلالة ظاهرة كسائر الألفاظ و العبارات، لجريانه على طريقة العرف و اللغة، إنما الكلام في أن فيه وجوها من الإشارة و الدلالة، يستنبط منها الأمور التكوينية، و الأحكام الشرعية بأسرها، و إنما يعلمها النبي صلى الله عليه و آله و آله الطيبون الذين يستنبطونه منه. و لذا
قال مولانا الصادق عليه السلام على ما رواه في الغوالي: القرآن على أربعة أشياء: على العبارة، و الإشارة، و اللطائف،
و الحقائق، فالعبارة للعوام و الإشارة للخواص، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء

و من جميع ما مر يظهر الجواب عن اقتصار المفسرين على الظاهر، بل و عن الاستبعاد الذي في السؤال حسبما قد ينسبق الى بعض الأذهان و إن لم ينطق به اللسان بعد تظافر الأخبار، و تكاثر الآثار، بل قد ظهر مما مر و من التأمل في وجوه التأويلات، و البطون المأثورة في الأخبار أن وجوه الدلالة فيها غير منحصرة في جهة واحدة، بل منها من جهة الحمل على الحقيقة الأولية، و الحقيقة بعد الحقيقة و اعتبارها في ساير المجالي التي ينبغي التعبير عنها بالمصاديق و الأفراد حسبما تأتي اليه الاشارة في تحقيق البطون، و منها من جملة الاستنباطات العددية، و القواعد التكسيرية، و الاعتبارات الوفقية، و غير ذلك مما يطول شرحها، و منها من جهات أخرى لا يحيط بأكثرها الأفهام، و لا يجري عليها الأقلام بل لعله لا يدرك نوع سنخيته بوجه من الوجوه فضلا عن إدراك حقيقته، و الاطلاع على كلية قاعدته.

و أما ما حكاه في «الصافي» ملخصا عن بعض أهل المعرفة من أن العلم بالشي‏ء إما يستفاد من الحس برؤية، أو تجربة، أو سماع خبر، أو شهادة، أو اجتهاد، أو نحو ذلك، و مثل هذا العلم لا يكون إلا متغيرا فاسدا محصورا متناهيا غير محيط، لأنه إنما يتعلق بالشي‏ء في زمان وجوده علم، و قبل وجوده علم آخر، و بعد وجوده علم ثالث، و هكذا كعلوم أكثر الناس.
و إما يستفاد من مباديه، و أسبابه، و غاياته علما واحدا كليا بسيطا محيطا على وجه عقلي غير متغير، فإنه ما من شي‏ء إلا و له سبب، و لسببه سبب، و هكذا الى أن ينتهي الى مسبب الأسباب، و كل ما عرف سببه من حيث يقتضيه و يوجبه فلا بد أن يعرف ذلك الشي‏ء علما ضروريا دائما، فمن عرف الله تعالى بأوصافه الكمالية، و عرف ملائكته المدبرين المسخرين للأغراض الكلية العقلية، بالعبادات الدائمة، و النسك المستمرة من غير فتور و لغوب الموجبة لأن يترشح عنها صور الكائنات كل ذلك على الترتيب السببي و المسببي، فيحيط علمه بكل الأمور و أحوالها و لواحقها علما بريئا من التغير و الشك و الغلط، فيعلم من الأوائل الثواني، و من الكليات الجزئيات المترتبة عليها، و من البسائط المركبات، و يعلم حقيقة الإنسان و أحواله، و ما يكملها و يزكيها و يصعدها الى عالم القدس و ما يدنسها و يرديها و يشقيها و يهويها إلى أسفل السافلين، علما تابعا غير قابل للتغير، و لا محتملا لتطرق الريب، فيعلم الأمور الجزئية من حيث هي دائمة كلية، و من حيث لا كثرة فيه و لا تغير، و إن كانت كثيرة متغيرة في أنفسها، و بقياس بعضها الى بعض، و هذا كعلم الله سبحانه بالأشياء، و علم الملائكة المقربين، و علوم الأنبياء و الأوصياء بأحوال الموجودات الماضية المستقبلة، و علم ما كان و علم ما سيكون الى يوم القيامة من هذا القبيل، فإنه علم كلي ثابت غير متجدد بتجدد المعلومات و لا متكثر بتكثرها، و من عرف كيفية هذا العلم عرف معنى قوله تعالى: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء و يصدق بأن جميع العلوم و المعاني في القرآن الكريم عرفانا حقيقيا، و تصديقا يقينيا على بصيرة لا على وجه التقليد و السماع و نحوهما، إذ ما من أمر من الأمور إلا و هو مذكور في القرآن إما بنفسه أو بمقوماته و أسبابه و مباديه و غاياته، و لا يتمكن من فهم آيات القرآن، و عجائب أسراره و ما يلزمها من الأحكام و العلوم التي لا تتناهي إلا من‏ كان علمه بالأشياء من هذا القبيل

ففيه أن سوق هذا الكلام إنما هو في تحقيق علم الباري تعالى حسبما ذهب اليه بعض المحققين و إن كان لا يخلو من نظر، نظرا الى عدم ترتب الحوادث الكونية حتى الأفعال الاختيارية بقاعدة السببية التي هي أشبه بالأمور الطبيعية، و كأنه مبني على القول بفاعلية سبحانه بالعلية و الإيجاب، بل قد يظهر منه الاضطرار في أفعال العباد، و إلا فالمختار قد يختار المرجوح أو الراجح باختياره الذي هو السبب التام، و إن كان مرجحات آخر لغيره.

و جعل الإرادة أيضا من جملة الأسباب المسببة عن كينونة الطبيعة تكوينا جعليا ابتدائيا منه سبحانه أو تبعيا للأعيان الثابتة حسبما توهموه. فاسد من وجوه: كالجبر و انثلام قاعدة السببية المقصودة و بطلان القول بالأعيان، و عدم استحقاق الثواب، و قبح العقاب الى غير ذلك مما تأبى عنه قواعد العدلية المستفادة عن الشريعة الحقة النبوية. و من هنا يظهر فساد ما فرع عليه من اشتمال القرآن على العلوم بالوجه المرسوم، مع أنه لا اختصاص له حينئذ به كل اسم من أسمائه مما يتكلم به كل أحد لدلالته على مسبب الأسباب يدل على تفاصيل المصنوعات المترتبة الى ما لا نهاية لها و هو كما ترى.

هذا مضافا الى ما يظهر منه من التسوية بين علمه سبحانه و علوم ملائكته و أنبيائه، لفقد الجامع فضلا عن الاتحاد بين ما هو ذات الواجب بلا مغايرة حقيقة و اعتبارية و بين صفة الممكن، و إرادة العلم الفعلي مع أنه ليس من مذهب الحاكي و لا المحكي عنه كما يظهر من ساير كتبهما توجب التسوية بين ذات الممكن و وصفه في «الكافي» عن الصادق عليه السلام: إن الله علم نبيه (صلى الله عليه و آله و سلم) التنزيل و التأويل فعلمه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) عليا ثم قال (عليه السلام): و علمنا و الله، الخبر[357]

و قد قال أيضا: من وجوه الإعجاز اشتماله على الآداب القويمة و الشرائع المستقيمة، و مكارم الأخلاق، و محاسن الصفات مما فيه نظم إصلاح أحوال العباد و نظم سياسة البلاد، بحيث لو تأمل فيه العالم البصير لعلم أنه ليس إلا تنزيلا من عليم خبير، و من العوارض النفسانية لكثير من الناس عند قراءته و استماعه من المصيبة و الخوف و الخشية، و الشوق و الرقة و التوجه الى المبدء، و التذكر لأمور الآخرة، و دفع الحيرة، و انكشاف العلوم الغيبية و المعارف الربانية، و غير ذلك من الأطوار العجيبة و الأحوال الغريبة المختصة به دون غيره من الكلمات و الخطب و الأشعار و غيرها، و إن اختلفت تلك الأحوال باختلاف الأشخاص و الأزمان و غيرها.

و منها الاستخارات المجربة التى كأنها بقية من الوحي الإلهى و الإلهام حتى انه ربما يستفاد مقصد المستخير و جوابه و عاقبته من الآية تصريحا أو تلويحا، بل كثيرا ما اتفق لهذا العبد المسكين، و غيري من المسلمين الإخبار عن مقصد المستخير بمجرد التأمل في الآية، من دون علم سابق به، و مما يئول الأمر إليه في العاقبة، و هذا واضح لمن جرب ذلك.

و منها اشتمال سوره و آياته و كلماته و حروفه على الأسرار العجيبة و الخواص الغريبة من شفاء الأمراض و الاعراض، و دفع العافات و العاهات و البليات، و استجلاب الخيرات، و أداء الديون و الغرامات، و غير ذلك مما سنشير الى جماعة منها في الباب الرابع عشر.

و منها انطباق كثير من الأسئلة و الأجوبة الواقعة فيه على القواعد الجفرية التي هي من قواعد علم التكسير[358] التى لم يطلع عليها الا الاوحدي من الناس، بل هو من علوم الأنبياء و الأوصياء و خواص الأولياء و لذا ترى أنك إذا علمت في قوله تعالى: من يحي العظام و هي رميم  بالقواعد التكسيرية يخرج الجواب: يحييها الذي أنشأها أول مرة  و كذا إذا سألت بهذه العبارة: من خلق السماوات و الأرض يخرج الجواب: خلقهن العزيز العليم  إلى غير ذلك مما لا يخفى على أهله[359].

 

شیخ محمدحسین اصفهانی

المقدمة السادسة في نبذة مما جاء في أن القرآن تبيان كل شي‏ء و بيان ذلك‏

فعن الكافي بسنده عن مرازم، عن أبي عبد الله عليه السلام قال: «إن الله تعالى أنزل في القرآن تبيان كل شي‏ء، حتى و الله ما ترك الله شيئا يحتاج إليه العباد حتى لا يستطيع عبد يقول: «لو كان هذا في القرآن» إلا و قد أنزله الله فيه.»

و باسناده عن عمرو بن قيس، عن أبي جعفر عليه السلام، قال: سمعته يقول: «إن الله تعالى لم يدع شيئا يحتاج إليه الامة إلا أنزله في كتابه، و بينه لرسوله، و جعل لكل شي‏ء حدا، و جعل عليه دليلا يدل عليه، و جعل على من تعدى ذلك الحد حدا.»

و باسناده عن المعلى بن خنيس قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: «ما من أمر يختلف فيه اثنان إلا و له أصل في كتاب الله، و لكن لا تبلغه عقول الرجال.»

و باسناده عن أبي الجارود قال: قال أبو جعفر عليه السلام: «إذا حدثتكم بشي‏ء فاسئلوني أين هو في كتاب الله تعالى».

ثم قال في بعض حديثه: إن  رسول الله صلى الله عليه و آله نهى عن القيل و القال، و فساد المال، و كثرة السؤال. فقيل له: يا ابن رسول الله، أين هذا من كتاب الله؟ قال: إن الله تعالى يقول: «لا خير في كثير من نجواهم إلا من أمر بصدقة أو معروف أو إصلاح بين الناس.» و قال: «لا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما.» و قال: «لا تسئلوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم.»

و بأسانيد متعددة، عن الصادق عليه السلام في الرسالة التي كتبها لأصحابه بعد التحذير عن الاخذ في الدين بالهوى و الرأي و المقائيس: «… قد أنزل الله القرآن و جعل فيه تبيان كل شي‏ء، و جعل‏ للقرآن و تعلم القرآن أهلا …»

و عن الصفار في بصائر الدرجات بسنده عن إبراهيم بن عمر، عن أبي عبد الله عليه السلام قال:
«إن في القرآن ما مضى و ما يحدث و ما هو كائن، و كانت فيه أسماء الرجال فألقيت، و إنما الاسم الواحد في وجوه لا تحصى يعرف ذلك الوصاة.»

و عن العياشي، عنه ما يقرب من ألفاظه

و روى غيره عن موسى بن عقبة أن معاوية أمر الحسين عليه السلام أن يصعد المنبر فيخطب، فحمد الله و أثنى عليه، ثم قال:
«نحن حزب الله الغالبون، و عترة نبيه الأقربون، و أحد الثقلين، الذين جعلنا رسول الله ثاني كتاب الله؛ فيه تفصيل لكل شي‏ء، لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، و المعول علينا في تفسيره لا نتظنى  تأويله، بل نتبع حقائقه.»

أقول:
اعلم أن الحكيم هو الذي يضع الاشياء مواضعه، و يعطي كل ذي حق حقه، و الجواد المطلق هو الذي يعطي كل محتاج ما يحتاج إليه، و الفياض المطلق من يعطي كل قابل ما له قابليته و استعداده. و لما كان الممكن في نفسه و مرتبة ذاته معدوما محضا، لا يتصف بأمر أصلا، فحصول القابلية و الاحتياج و الاستحقاق و صيرورته ذا شأنية و صلاحية به يكون موضعا واقعيا لأمر ما لا يكون في الممكن إلا باعطاء الحق إياه ذلك، كما أنه لا تمايز بين الاعدام حال العدم المطلق، فالله سبحانه ينشأ ذات الممكن، و يعطيه القابلية و الاستحقاق و الشأنية و الاحتياج، و يهب له ما يقتضيه ذلك العطاء الاول؛ فيخلق الحيوان و يعطيه الحاجة إلى الرزق و يرزقه، و كل شي‏ء موجود فهو بتقدير الله و قضائه و قدره و مشيته و إمضائه، و المتعلقة بتلك الجزئيات، و تلك الجزئيات واقعة تحت أنواع و أصناف هي مناط صيرورتها محال تلك الامور الالهية. فالانواع و قابلياتها المصححة لتلك الامور و الامور المفروضة كلها راجعة إليه، و فعل كل أحد يرجع إلى صفاته؛ لأنها المبادئ للأفعال، فاذا أعطى زيدا أحدا و منع آخر مع استواء قدرته بالنسبة إلى كل منهما، فيعلم كل أحد أن للمعطى خصوصية في قلب المعطي به صار سببا لاعطائه، و هو غير موجود في الآخر من محبة أو صداقة أو فقر أو غيرها.

و أنت إذا تدبرت جميع أفعال الانسان وجدت لها مبادئ في نفسه، لو لم يكن تلك المبادئ لم يصدر عنها تلك الافعال الاختيارية، فاذا رأينا زيدا يصلي أو يدعو أو يضرب أحدا أو يقتله أو يكرمه أو غير ذلك، علم العاقل أن له إرادة متعلقة بذلك، منبعثة عن صفة نفسانية اقتضت ذلك الاختيار. و كذا جميع موجودات العالم يرجع إلى تلك الامور المفروضة، و هي إلى حقائق أسماء الله سبحانه، التي تسمى بها، و صفاته الافعالية، و هي إلى الصفات الذاتية، التي هي عين الذات. و لكل شي‏ء سبب مركب من مقتض و شرط و معد و انتفاء مانع، و لها أيضا أسباب كذلك، إلى أن ينتهي إلى مسبب الاسباب. فمن عرف الله سبحانه بجميع أسمائه فقد عرف جميع المخلوقات لانتقال الذهن من الاسباب إلى المسببات، و من عرف فردا من أفراد كل عنوان بالعناوين التي باعتبارها صار معروضا لأفعال الله سبحانه و أسمائه، فقد عرف الاسماء و الصفات بعد معرفة كيفية الارتباط و مناطه.

و القرآن مبين للأسماء و الصفات و الحوادث و كيفية الارتباط تصريحا و تلويحا، و يشبه أن يكون ذكر كثير من أسماء الله سبحانه عقيب ذكر الحوادث تنبيها على مبدء تلك الحادثة، و أن مصدرها هو ذلك الاسم و الصفة. فالقرآن واف ببيان جميع الاشياء لمن يعرفه حق معرفته.

و قد سبق بعض البيان في ذلك، و ستعرف بعض ما يتضح به ذلك- إن شاء الله تعالى-. و هذا ذكر إجمالي سنح بالبال، فتدبره فلعله يكون الحق في المقال، و الله العالم بحقيقة الحال[360].

 

بخش چهارم: کلمات علماء اهل سنّت

فإن قالوا: إن النبي (ص) لم يوص إلى أحد، و خلاهم و الكتاب الذي فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء، و السنة التي جعلها أصلا.

فالحجة عليهم أنه قد أوصاهم بالتمسك به و برجل من عترته يبينه لهم، فإن في القرآن المحكم و المتشابه، و الناسخ و المنسوخ، و اختلفت الأمة في التأويل و التفسير، و احتاجت إلى من يقيمه، و يشرح ما فيه من الحلال و الحرام، و المحكم و المتشابه، فاختلفوا، لأن القرآن لا يشرح ما فيه، و كيف يأمر (ص) بالوصية، و يدعها و يهمل أمر أمته، و أمر أزواجه و ولده، و قد كان قول الله تعالى‏ لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة موجبا للتأسي، فكيف نتأسى بمن يأمر بالشي‏ء و لا يأتيه؟![361]

 

فإن احتج محتج من أهل الإلحاد و العناد بالكتاب و أنه الحجة التي يستغنى بها عن الأئمة الهداة لأن فيه تبيانا لكل شي‏ء و لقول الله عز و جل‏ ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء

قلنا له أما الكتاب فهو على ما وصفت فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء منه منصوص مبين و منه ما هو مختلف فيه فلا بد لنا من مبين يبين لنا ما قد اختلفنا فيه إذ لا يجوز فيه الاختلاف لقوله عز و جل‏ و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و لا بد للمكلفين من مبين يبين ببراهين واضحة تبهر العقول و تلزم بها الحجة كما لم يكن فيما مضى بد من مبين لكل أمة ما اختلف فيه من كتابها بعد نبيها و لم يكن ذلك لاستغناء أهل التوراة بالتوراة و أهل الزبور بالزبور و أهل الإنجيل بالإنجيل و قد أخبرنا الله عز و جل عن هذه الكتب أن فيها هدى و نورا يحكم بها النبيون و أن فيها حكم ما يحتاجون إليه.[362]

 

١٥٩٥ – أخبرنا أبو ذر عبد بن أحمد الهروي، فيما أذن لنا أن نرويه عنه إجازة قال: أنا أبو العباس أحمد بن موسى الباغندي بجرجان قراءة عليه ثنا أبو نعيم عبد الملك بن محمد الفقيه، ثنا داود بن علي بن خلف قال: حدثنا قبيصة قال: نا سفيان، عن الشيباني، عن الشعبي، عن شريح، أن عمر، كتب إليه: «إذا أتاك أمر فاقض فيه بما في كتاب الله فإن أتاك ما ليس في كتاب الله فاقض بما سن فيه رسول الله، فإن أتاك ما ليس في كتاب ولم يسن فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم فاقض بما اجتمع عليه الناس، وإن أتاك ما ليس في كتاب الله ولم يسنه رسول الله ولم يتكلم فيه أحد فأي الأمرين شئت فخذ به» قال أبو عمر هكذا روي عن داود هذا الحديث، ألفاظه مخالفة لما رواه الثقات الحفاظ، وفيه رد على من قال: إن كل نازلة تنزل بالناس ففي كتاب الله؛ لقوله {ما فرطنا في الكتاب من شيء} [الأنعام: ٣٨] ، و {تبيانا لكل شيء[363]} [النحل: ٨٩]

 

٥٦٣٣ – كما حدثنا يزيد بن سنان، حدثنا مؤمل بن إسماعيل، حدثنا سفيان الثوري، عن جامع بن شداد، عن صفوان بن محرز، عن عمران بن حصين، أن وفد بني تميم، قدموا على النبي صلى الله عليه وسلم، فقال: ” أبشروا يا بني تميم “، فقالوا: بشرتنا فأعطنا، فتغير رسول الله صلى الله عليه وسلم، ثم أتاه وفد أهل اليمن، فقال: ” أبشروا يا أهل اليمن، اقبلوا البشرى إذ لم يقبلها بنو تميم “، فقالوا: قبلنا يا رسول الله، ثم حدث، فقال لي رجل: قد ذهب بعيرك , فليته كان ذهب ولم أقم

فكان في هذا الحديث الذي رواه صفوان عمن رواه عنه، عن عمران ممن يريد كتاب الله في الذكر كل شيء قبل خلقه السماوات والأرض، فكان معقولا بما في هذا الحديث: أن الذكر المراد في قوله تعالى: {ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر} [الأنبياء: ١٠٥] ، أن  ذلك الذكر هو المكتوب قبل خلق السماوات والأرض، وأن الأشياء المذكورة بعده هي ما سواه من التوراة، والإنجيل، والقرآن. وأما اللغويون: فكانوا يذهبون إلى أن الذكر المراد في هذه الآية هو الفرقان، ويحتجون في ذلك بقوله: {ص والقرآن ذي الذكر} [ص: ١] ، وبقوله عز وجل: {فاسألوا أهل الذكر} [النحل: ٤٣] ، وبقوله تعالى: {إنا نحن نزلنا الذكر وإنا له لحافظون} [الحجر: ٩] ، وبقوله تعالى: {إن هو إلا ذكر وقرآن مبين} [يس: ٦٩] ، فكان في هذه الآيات ما قد دل: أن الذكر المذكور فيها هو القرآن، وكانوا يقولون في ذلك: إنهم وجدوا حروف الخفض يعاقب بعضها بعضا، فيخاطب فيها ببعد لما يراد به: قبل، وبقبل مما يراد به: بعد، وكان ذلك موجودا في كلام العرب، وكان الذي دل عليه ما قد رويناه عن رسول الله صلى الله عليه وسلم، مما قد ذكرنا أولى بالتأويل لهذه الآية مما قالوا، إذ كان ما قالوا لم تدع إليه ضرورة توجب حمل الأمر على ما حملوه عليه، وبالله التوفيق[364]

 

الاتقان فی علوم القرآن

النوع الخامس والستون: في العلوم المستنبطة من القرآن

قال تعالى: {ما فرطنا في الكتاب من شيء} وقال: {ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء}

وقال صلى الله عليه وسلم: “ستكون فتن” قيل: وما المخرج منها؟ قال: “كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وحكم ما بينكم” أخرجه الترمذي وغيره.

وأخرج سعيد بن منصور عن ابن مسعود قال: “من أراد العلم فعليه بالقرآن فإن فيه خبر الأولين والآخرين” قال: البيهقي: يعني أصول العلم.

وأخرج البيهقي عن الحسن قال: أنزل الله مائة وأربعة كتب أودع علومها أربعة منها: التوراة والإنجيل والزبور والفرقان ثم أودع علوم الثلاثة الفرقان.

وقال الإمام الشافعي رضي الله عنه: جميع ما تقوله الأمة شرح للسنة وجميع السنة شرح للقرآن

وقال أيضا: جميع ما حكم به النبي صلى الله عليه وسلم فهو مما فهمه من القرآن

قلت: ويؤيد هذا قوله صلى الله عليه وسلم: “إني لا أحل إلا ما أحل الله ولا أحرم إلا ما حرم الله في كتابه” أخرجه بهذا اللفظ الشافعي في الأم

وقال سعيد بن جبير: ما بلغني حديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم لى وجهه إلا وجدت مصداقه في كتاب الله.

وقال ابن مسعود: إذا حدثتكم بحديث أنبأتكم بتصديقه من كتاب الله تعالى أخرجهما ابن أبي حاتم. وقال الشافعي أيضا: ليست تنزل بأحد في الدين نازلة إلا في كتاب الله الدليل على سبيل الهدى فيها فإن قيل: من الأحكام ما ثبت ابتداء بالسنة قلنا: ذلك مأخوذ من كتاب الله في الحقيقة لأن كتاب الله أوجب علينا اتباع الرسول صلى الله عليه وسلم وفرض علينا الأخذ بقوله.

وقال الشافعي مرة بمكة: سلوني عما شئتم أخبركم عنه في كتاب الله فقيل له: ما تقول في المحرم يقتل الزنبور؟ فقال بسم الله الرحمن الرحيم: {آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا}

وحدثنا سفيان بن عيينة عن عبد الملك بن عمير عن ربعي بن حراش عن حذيفة بن اليمان عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه قال: “اقتدوا باللذين من بعدي أبو بكر وعمر”

وحدثنا سفيان عن مسعر بن كدام عن قيس بن مسلم عن طارق بن شهاب عن عمر بن الخطاب أنه أمر بقتل المحرم الزنبور

وأخرج البخاري عن ابن مسعود أنه قال: “لعن الله الواشمات والمتوشمات والمتنمصات والمتفلجات للحسن المغيرات خلق الله تعالى” فبلغ ذلك امرأة من بني أسد فقالت له: إنه بلغني أنك لعنت كيت كيت! فقال: ومالي لا ألعن من لعن رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو في كتاب الله تعالى! فقالت: لقد قرأت ما بين اللوحين فما وجدت فيه كما تقول قال: لئن كنت قرأتيه لقد وجدتيه أما قرأت: {وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا} قالت بلى قال: فإنه قد نهى عنه

وحكى ابن سراقة في كتاب الإعجاز عن أبي بكر بن مجاهد أنه قال يوما: ما شيء في العالم إلا وهو في كتاب الله فقيل له فأين ذكر الخانات فيه؟ فقال في قوله: {ليس عليكم جناح أن تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم} فهي الخانات.

وقال ابن برجان: ما قال النبي صلى الله عليه وسلم من شيء فهو في القرآن به أو فيه أصله قرب أو بعد فهمه من فهمه وعمه عنه من عمه وكذا كل ما حكم به أو قضى وإنما يدرك الطالب من ذلك بقدر اجتهاده وبذل وسعه ومقدار فهمه.

وقال غيره: ما من شيء إلا يمكن استخراجه من القرآن لمن فهمه الله حتى إن بعضهم استنبط عمر النبي صلى الله عليه وسلم ثلاثا وستين سنة من قوله في سورة المنافقين: {ولن يؤخر الله نفسا إذا جاء أجلها} فإنها رأس ثلاث وستين سورة وعقبها بالتغابن ليظهر التغابن في فقده.

وقال ابن الفضل المرسي في تفسيره: جمع القرآن علوم الأولين والآخرين بحيث لم يحط بها علما حقيقة إلا المتكلم بها ثم رسول الله صلى الله عليه وسلم خلا ما استأثر به سبحانه وتعالى ثم ورث ذلك عنه معظم سادات الصحابة وأعلامهم مثل الخلفاء الأربعة وابن مسعود وابن عباس حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله تعالى ثم ورث عنهم التابعون بإحسان ثم تقاصرت الهمم وفترت العزائم وتضاءل أهل العلم وضعفوا عن حمل ما حمله الصحابة والتابعون من علومه وسائر فنونه فنوعوا علومه وقامت كل طائفة بفن من فنونه فاعتنى قوم بضبط لغاته وتحرير كلماته ومعرفة مخارج حروفه وعددها وعدد كلماته وآياته وسوره وأحزابه وأنصافه وأرباعه وعدد سجداته والتعليم عند كل عشر آيات إلى غير ذلك من حصر الكلمات المتشابهة والآيات المتماثلة من غير تعرض لمعانيه ولا تدبر لما أودع فيه فسموا القراء

واعتنى النحاة بالمعرب منه والمبني من الأسماء والأفعال والحروف العاملة وغيرها وأوسعوا الكلام في الأسماء وتوابعها وضروب الأفعال واللازم والمتعدي ورسوم خط الكلمات وجميع ما يتعلق به حتى إن بعضهم أعرب مشكله وبعضهم أعربه كلمة كلمة

واعتنى المفسرون بألفاظه فوجدوا منه لفظا يدل على معنى واحد ولفظا يدل على معنيين ولفظا يدل على أكثر فأجروا الأول على حكمه وأوضحوا معنى الخفي منه وخاضوا في ترجيح أحد محتملات ذي المعنيين والمعاني وأعمل كل منهم فكره وقال بما اقتضاه نظره

واعتنى الأصوليون بما فيه من الأدلة العقلية والشواهد الأصلية والنظرية مثل قوله تعالى: {لو كان فيهما آلهة إلا الله لفسدتا} إلى غير ذلك من الآيات الكثيرة فاستنبطوا منه أدلة على وحدانية الله ووجوده وبقائه وقدمه وقدرته وعلمه وتنزيهه عما لا يليق به وسموا هذا العلم بأصول الدين.

وتأملت طائفة منهم معاني خطابه فرأت منها ما يقتضي العموم ومنها ما يقتضي الخصوص إلى غير ذلك فاستنبطوا منه أحكام اللغة من الحقيقة والمجاز وتكلموا في التخصيص والإخبار والنص “الاجتهاد” والظاهر والمجمل والمحكم والمتشابه والأمر والنهي والنسخ إلى غير ذلك من أنواع الأقيسة واستصحاب الحال والاستقراء وسموا هذا الفن أصول الفقه.

وأحكمت طائفة صحيح النظر وصادق الفكر فيما فيه من الحلال والحرام وسائر الأحكام فأسسوا أصوله وفرعوا فروعه وبسطوا القول في ذلك بسطا حسنا وسموه بعلم الفروع وبالفقه أيضا

وتلمحت طائفة ما فيه من قصص القرون السالفة والأمم الخالية ونقلوا أخبارهم ودونوا آثارهم ووقائعهم حتى ذكروا بدء الدنيا وأول الأشياء وسموا ذلك بالتاريخ والقصص.

وتنبه آخرون لما فيه من الحكم والأمثال والمواعظ التي تقلقل قلوب الرجال وتكاد تدكدك الجبال فاستنبطوا مما فيه من الوعد والوعيد والتحذير والتبشير وذكر الموت والمعاد والنشر والحشر والحساب والعقاب والجنة والنار فصولا من المواعظ وأصولا من الزواجر فسموا بذلك الخطباء والوعاظ

واستنبط قوم مما فيه من أصول التعبير مثل ما ورد في قصة يوسف في البقرات السمان وفي منامي صاحبي السجن وفي رؤياه الشمس والقمر والنجوم ساجدة وسموه تعبير الرؤيا واستنبطوا تفسير كل رؤيا من الكتاب فإن عز عليهم إخراجها منه فمن السنة التي هي شارحة للكتاب فإن عسر فمن الحكم والأمثال ثم نظروا إلى اصطلاح العوام في مخاطباتهم وعرف عاداتهم الذي أشار إليه القرآن بقوله” {وأمر بالعرف} وأخذ قوم مما في آية المواريث من ذكر السهام وأربابها وغير ذلك علم الفرائض واستنبطوا منها من ذكر النصف والثلث والربع والسدس والثمن حساب الفرائض ومسائل العول واستخرجوا منه أحكام الوصايا.

ونظر قوم إلى ما فيه من الآيات الدالات على الحكم الباهرة في الليل والنهار والشمس والقمر ومنازله والنجوم والبروج وغير ذلك فاستخرجوا منه علم المواقيت.

ونظر الكتاب والشعراء إلى ما فيه من جزالة اللفظ وبديع النظم وحسن السياق والمبادئ والمقاطع والمخالص والتلوين في الخطاب والإطناب والإيجاز وغير ذلك فاستنبطوا منه المعاني والبيان والبديع.

ونظر فيه أرباب الإشارات وأصحاب الحقيقة فلاح لهم من ألفاظه معان ودقائق جعلوا لها أعلاما اصطلحوا عليها مثل الفناء والبقاء والحضور والخوف والهيبة والأنس والوحشة والقبض والبسط وما أشبه ذلك هذه الفنون التي أخذتها الملة الإسلامية منه

وقد احتوى على علوم أخرى من علوم الأوائل مثل الطب والجدل والهيئة والهندسة والجبر والمقابلة والنجامة وغير ذلك أما الطب فمداره على حفظ نظام الصحة واستحكام القوة وذلك إنما باعتدال المزاج بتفاعل الكيفيات المتضادة وقد جمع ذلك في آية واحدة وهي قوله تعالى: {وكان بين ذلك قواما} وعرفنا فيه بما يعيد نظام الصحة بعد اختلاله وحدوث الشفاء للبدن بعد اعتلاله في قوله تعالى: {شراب مختلف ألوانه فيه شفاء للناس} ثم زاد على طب الأجسام بطب القلوب وشفاء الصدور.

وأما الهيئة ففي تضاعيف سوره من الآيات التي ذكر فيها ملكوت السموات والأرض وما بث في العالم العلوي والسفلي من المخلوقات.

وأما الهندسة ففي قوله: {انطلقوا إلى ظل ذي ثلاث شعب} الآية.

وأما الجدل فقد حوت آياته من البراهين والمقدمات والنتائج والقول بالموجب والمعارضة وغير ذلك شيئا كثيرا ومناظرة إبراهيم نمرود ومحاجته قومه أصل في ذلك عظيم.

وأما الجبر والمقابلة فقد قيل إن أوائل السور فيها ذكر مدد وأعوام وأيام لتواريخ أمم سالفة وإن فيها تاريخ بقاء هذه الأمة وتاريخ مدة أيام الدنيا وما مضى وما بقي مضروب بعضها في بعض

وأما النجامة ففي قوله: {أو أثارة من علم} فقد فسره بذلك ابن عباس.

وفيه أصول الصنائع وأسماء الآلات التي تدعو الضرورة إليها كالخياطة في قوله: {وطفقا يخصفان} والحدادة {آتوني زبر الحديد} ؛ {وألنا له الحديد} الآية

والبناء في آيات

والنجارة {واصنع الفلك بأعيننا}

والغزل {نقضت غزلها}

والنسج {كمثل العنكبوت اتخذت بيتا}

والفلاحة {أفرأيتم ما تحرثون} الآيات

والصيد في آيات

والغوص {كل بناء وغواص} {وتستخرجوا منه حلية}

والصياغة {واتخذ قوم موسى من بعده من حليهم عجلا جسدا}

والزجاجة {صرح ممرد من قوارير} {المصباح في زجاجة}

والفخارة {فأوقد لي يا هامان على الطين}

والملاحة {أما السفينة} الآية

والكتابة {علم بالقلم}

والخبز {أحمل فوق رأسي خبزا}

والطبخ {بعجل حنيذ}

والغسل والقصارة {وثيابك فطهر} قال الحواريون: وهم القصار ون

والجزارة {لا ما ذكيتم}

والبيع والشراء في آيات

والصبغ {صبغة الله} ؛ {جدد بيض وحمر}

والحجارة {وتنحتون من الجبال بيوتا} والكيالة والوزن في آيات

والرمي {وما رميت إذ رميت} ، {وأعدوا لهم ما استطعتم من قوة}

وفيه من أسماء الآلات وضروب المأكولات والمشروبات والمنكوحات وجميع ما وقع ويقع في الكائنات ما يحقق معنى قوله: {ما فرطنا في الكتاب من شيء} انتهى كلام المرسي ملخصا.

وقال ابن سراقة: من بعض وجوه إعجاز القرآن ما ذكر الله فيه من أعداد الحساب والجمع والقسمة والضرب والموافقة والتأليف والمناسبة والتنصيف والمضاعفة ليعلم بذلك أهل العلم بالحساب أنه صلى الله عليه وسلم صادق في قوله وأن القرآن ليس من عنده إذ لم يكن ممن خالط الفلاسفة ولا تلقى الحساب وأهل الهندسة.

وقال الراغب: إن الله تعالى كما جعل نبوة النبيين نبينا محمد صلى الله عليه وسلم مختتمة وشرائعهم بشريعته من وجه منتسخة ومن وجه مكملة متممة جعل كتابه المنزل عليه متضمنا لثمرة كتبه التي أولادها أولئك كما نبه عليه بقوله: {يتلو صحفا مطهرة فيها كتب قيمة} وجعل من معجزة هذا الكتاب أنه مع قلة الحجم متضمن للمعنى الجم بحيث تقصر الألباب البشرية عن إحصائه والآلات الدنيوية عن استيفائه كما نبه عليه بقوله: {ولو أنما في الأرض من شجرة أقلام والبحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله} فهو وإن كان لا يخلو للناظر فيه من نور ما يريه ونفع ما يوليه:

كالبدر من حيث التفت رأيته

يهدي إلى عينيك نورا ثاقبا

كالشمس في كبد السماء وضوءها

يغشى البلاد مشارقا ومغاربا

وأخرج أبو نعيم وغيره عن عبد الرحمن بن زياد بن أنعم قال قيل لموسى عليه السلام: يا موسى إنما مثل كتاب أحمد في الكتب بمنزلة وعاء فيه لبن كلما مخضته أخرجت زبدته.

وقال القاضي أبو بكر بن العربي في قانون التأويل: علوم القرآن خمسون علما وأربعمائة علم وسبعة آلاف علم وسبعون ألف علم على عدد كلم القرآن مضروبة في أربعة إذ لكل كلمة ظهر وبطن وحد ومطلع وهذا مطلق دون اعتبار تركيب وما بينها من روابط وهذا ما لا يحصى ولا يعلمه إلا الله قال وأما علوم القرآن فثلاثة توحيد وتذكير وأحكام فالتوحيد يدخل فيه معرفة المخلوقات ومعرفة الخالق بأسمائه وصفاته وأفعاله والتذكير منه الوعد والوعيد والجنة والنار وتصفية الظاهر والباطن والأحكام منها التكاليف كلها وتبيين المنافع والمضار والأمر والنهي والندب ولذلك كانت الفاتحة أم القرآن لأن فيها الأقسام الثلاثة وسورة الإخلاص ثلثه لاشتمالها على أحد الأقسام الثلاثة وهو التوحيد.

وقال ابن جرير: القرآن يشتمل على ثلاثة أشياء التوحيد والأخبار والديانات ولهذا كانت سورة الإخلاص ثلثه لأنها تشمل التوحيد كله.

وقال علي بن عيسى القرآن يشتمل على ثلاثين شيئا: الإعلام والتشبيه والأمر والنهي والوعد والوعيد ووصف الجنة والنار وتعلم الإقراء بسم الله وبصفاته وأفعاله وتعليم الاعتراف بإنعامه والاحتجاج على المخالفين والرد على الملحدين والبيان عن الرغبة والرهبة والخير والشر والحسن والقبيح ونعت الحكمة وفصل المعرفة ومدح الأبرار وذم الفجار والتسليم والتحسين والتوكيد والتقريع والبيان عن ذم الأخلاق وشرف الآداب.

وقال شيذلة: وعلى التحقيق أن تلك الثلاثة التي قالها ابن جرير تشمل هذه كلها بل أضعافها فإن القرآن لا يستدرك ولا تحصى عجائبه

وأنا أقول قد اشتمل كتاب الله العزيز على كل شيء أما أنواع العلوم فليس منها باب ولا مسألة هي أصل إلا وفي القرآن ما يدل عليها وفيه عجائب المخلوقات وملكوت السموات والأرض وما في الأفق الأعلى وتحت الثرى وبدء الخلق وأسماء مشاهير الرسل والملائكة وعيون أخبار الأمم السالفة كقصة آدم مع إبليس في إخراجه من الجنة وفي الولد الذي سماه عبد الحارث ورفع إدريس وغرق قوم نوح وقصة عاد الأولى والثانية وثمود والناقة وقوم يونس وقوم شعيب الأولين والآخرين وقوم لوط وقوم تبع وأصحاب الرس وقصة إبراهيم في مجادلة قومه ومناظرته نمروذ ووضعه إسماعيل مع أمه بمكة وبنائه البيت وقصة الذبيح وقصة يوسف وما أبسطها وقصة موسى في ولادته وإلقائه في اليم وقتل القبطي ومسيره إلى مدين وتزوجه بنت شعيب وكلامه تعالى بجانب الطور ومجيئه إلى فرعون وخروجه وإغراق عدوه وقصة العجل والقوم الذين خرج بهم وأخذتهم الصعقة وقصة القتيل وذبح البقرة وقصته مع الخضر وقصته في قتال الجبارين وقصة القوم الذين ساروا في سرب من الأرض إلى الصين وقصة طالوت وداود مع جالوت وفتنته وقصة سليمان وخبره مع ملكة سبأ وفتنته وقصة القوم الذين خرجوا فرارا من الطاعون فأماتهم الله ثم أحياهم وقصة ذي القرنين ومسيره إلى مغرب الشمس ومطلعها وبنائه السد وقصة أيوب وذي الكفل وإلياس وقصة مريم وولادتها وعيسى وإرساله ورفعه وقصة زكريا وابنه يحيى وقصة أصحاب الكهف وقصة أصحاب الرقيم وقصة بخت نصر وقصة الرجلين اللذين لأحدهما الجنة وقصة أصحاب الجنة وقصة مؤمن آل يس وقصة أصحاب الفيل

وفيه من شأن النبي صلى الله عليه وسلم دعوة إبراهيم به وبشارة عيسى وبعثه وهجرته ومن غزواته سرية ابن الحضرمي في البقرة وغزوة بدر في سورة الأنفال وأحد في آل عمران وبدر الصغرى فيها والخندق في الأحزاب والحديبية في الفتح والنضير في الحشر وحنين وتبوك في براءة وحجة الوداع في المائدة ونكاحه زينب بنت جحش وتحريم سريته وتظاهر أزواجه عليه وقصة الإفك وقصة الإسراء وانشقاق القمر وسحر اليهود إياه

وفيه بدء خلق الإنسان إلى موته وكيفية الموت وقبض الروح وما يفعل بها بعد وصعودها إلى السماء وفتح الباب للمؤمنة وإلقاء الكافرة وعذاب القبر والسؤال فيه ومقر الأرواح وأشراط الساعة الكبرى وهي نزول عيسى وخروج الدجال ويأجوج ومأجوج والدابة والدخان ورفع القرآن والخسف وطلوع الشمس من مغربها وغلق باب التوبة وأحوال البعث من النفخات الثلاث نفخة الفزع ونفخة الصعق ونفخة القيام والحشر والنشر وأهوال الموقف وشدة حر الشمس وظل العرش والميزان والحوض والصراط والحساب لقوم ونجاة آخرين منه وشهادة الأعضاء وإتيان الكتب بالأيمان والشمائل وخلف الظهر والشفاعة والمقام المحمود؛ والجنة وأبوابها وما فيها من الأنهار والأشجار والثمار والحلي والأواني والدرجات ورؤيته تعالى والنار وأبوابها وما فيها من الأودية وأنواع العقاب وألوان العذاب والزقوم والحميم

وفيه جميع أسمائه تعالى الحسنى كما ورد في حديث ومن أسمائه مطلقا ألف اسم ومن أسماء النبي صلى الله عليه وسلم جملة

وفي شعب الإيمان البضع والسبعون وشرائع الإسلام الثلاثمائة وخمسة عشر وفيه أنواع الكبائر وكثير من الصغائر وفيه تصديق كل حديث ورد عن النبي صلى الله عليه وسلم إلى غير ذلك مما يحتاج شرحه إلى مجلدات وقد أفرد الناس كتبا فيما تضمنه القرآن من الأحكام كالقاضي إسماعيل وبكر بن العلاء وأبي بكر الرازي والكيا الهراسي وأبي بكر بن العربي وعبد المنعم بن الفرس وابن خويز منداد وأفرد آخرون كتبا فيما تضمنه من علم الباطن وأفرد ابن برجان كتابا فيما تضمنه من معاضدة الأحاديث وقد ألفت كتابا سميته الإكليل في استنباط التنزيل ذكرت فيه كل ما استنبط منه من مسألة فقهية أو أصلية أو اعتقا دية وبعضا مما سوى ذلك كثير الفائدة جم العائدة يجري مجرى الشرح لما أجملته في هذا النوع فليراجعه من أراد الوقوف عليه[365].

 

ابجد العلوم

فصل
قال الله تعالى: {ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء} وقال تعالى: {ما فرطنا في الكتاب من شيء} وقال رسول الله – صلى الله عليه وسلم -: “ستكون فتن”, قيل: وما المخرج منها؟ قال: “كتاب الله: فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وحكم ما بينكم” أخرجه الترمذي وغيره.

وقال أبو مسعود: من أراد العلم فعليه بالقرآن فإن فيه خير الأولين والآخرين أخرجه سعيد بن منصور في سننه قال البيهقي: أراد به أصول العلم.

وقال بعض السلف: ما سمعت حديثا إلا التمست له آية من كتاب الله تعالى

وقال سعيد بن جبير: ما بلغني حديث عن رسول الله – صلى الله عليه وسلم وآله وسلم – على وجهه إلا وجدت مصداقه في كتاب الله أخرجه ابن أبي حاتم.

وقال ابن مسعود – رضي الله عنه -: أنزل في هذا القرآن كل علم وميز لنا فيه كل شيء ولكن علمنا يقصر عما بين لنا في القرآن

اخرجه ابن جرير وابن أبي حاتم وعن أبي هريرة – رضي الله عنه – قال: قال رسول الله – صلى الله عليه وسلم -: “إن الله لو أغفل شيئا لأغفل الذرة والخردلة والبعوضة” أخرجه أبو الشيخ في كتاب: العظمة.

وقال الشافعي: جميع ما حكم به النبي – صلى الله عليه وسلم – فهو ما فهمه من القرآن قلت: ويؤيد قوله – صلى الله عليه وسلم -: “إني لا وقال الشافعي أيضا: ليست تنزل بأحد في الدين نازلة إلا وفي كتاب الله الدليل على سبيل الهدى فيها لا يقال: إن من الأحكام ما ثبت ابتداء بالسنة لأن ذلك مأخوذ من كتاب الله تعالى في الحقيقة لأن الله تعالى أوجب علينا اتباع الرسول – صلى الله عليه وسلم – في غير موضع من القرآن وفرض علينا الأخذ بقوله دون من عداه ولهذا نهى عن التقليد وجميع السنة شرح للقرآن وتفسير للفرقان.

قال الشافعي مرة بمكة المكرمة: سلوني عما شئتم أخبركم عنه من كتاب الله.

فقيل له: ما تقول في المحرم يقتل الزنبور.

فقال: بسم الله الرحمن الرحيم قال الله تعالى: {وما آتاكم الرسول فخذوه وما نهاكم عنه فانتهوا} ثم روى عن حذيفة بن اليمان عن النبي – صلى الله عليه وسلم – بسنده أنه قال: “اقتدوا بالذين من بعدي أبي بكر وعمر” ثم روى عن عمر بن الخطاب أنه أمر بقتل المحرم الزنبور ومثل ذلك حكاية ابن مسعود في لعن الواشمات وغيرهن واستدلاله بالآية الكريمة المذكورة وهي معروفة رواها البخاري.
ونحوه حكاية المرأة التي كانت لا تتكلم إلا بالقرآن وهي:

أنها قال عبد الله بن المبارك: خرجت قاصدا بيت الله الحرام وزيارة مسجد النبي – عليه الصلاة والسلام – فبينما أنا سائر في الطريق

وإذا بسواد فمررت به وإذا هي عجوز عليها درع من صوف وخمار من صوف فقلت: السلام عليك ورحمة الله وبركاته فقالت: {سلام قولا من رب رحيم} فقلت لها يرحمك الله تعالى ما تصنعين في هذا المكان؟

فقالت: {من يضلل الله فلا هادي له} فقلت: أنها ضالة عن الطريق فقلت: أين تريدين؟

فقالت: {سبحان الذي أسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى} فعلمت أنها قضت حجها وتريد بيت المقدس فقلت: أنت مذ كم في هذا المكان؟

فقالت: ثلاث ليال سويا فقلت أما أرفعك طعاما.

فقالت: {ثم أتموا الصيام إلى الليل} فقلت لها ليس هذا شهر رمضان.

فقالت: {ومن تطوع خيرا فإن الله شاكر عليم} فقلت لها قد أبيح لنا الإفطار في السفر.

فقالت: {وأن تصوموا خير لكم} فقلت لها لم لا تكلميني مثل ما أكلمك به فقالت: {ما يلفظ من قول إلا لديه رقيب عتيد} فقلت لها: من أي الناس أنت؟

فقالت: {ما ليس لك به علم إن السمع والبصر والفؤاد كل أولئك كان عنه مسؤولا} فقلت لها: قد أخطأت فاجعلني في حل. فقالت:

لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم قلت لها: هل لك أن أحملك على ناقتي وتلحقي القافلة؟

قالت: {وما تفعلوا من خير يعلمه الله} فأنخت مطيتي لها.

فقالت: {قل للمؤمنين يغضوا من أبصارهم} فغضضت بصري عنها فقلت: اركبي فلما أرادت أن تركب نفرت الناقة بها ومزقت ثيابها.

فقال: {وما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم} فقلت لها: اصبري حتى أعقلها.

لنا هذا وما كنا له مقرنين، وإنا إلى ربنا لمنقلبون} فأخذت بزمام الناقة وجعلت أسعى وأصيح طربا.

فقالت لي: {واقصد في مشيك واغضض من صوتك إن أنكر الأصوات لصوت الحمير} فجعلت أمشي وأترنم بالشعر.

فقالت: {فاقرأوا ما تيسر من القرآن} فقلت: ليس هو بحرام.

قالت: {وما يذكر إلا أولو الألباب} فطرقت عنها ساعة فقلت لها: هل لك ربع؟

قالت: {يا أيها الذين آمنوا لا تسألوا عن أشياء إن تبد لكم تسؤكم} فسكت عنها ولم أكملها حتى أدركت بها القافلة فقلت: لها هذه القافلة فمن لك فيها؟

فقالت: {المال والبنون زينة الحياة الدنيا} فعلمت أن لها أولادا ومالا فقلت لها: ما شأنهم في الحاج؟

قالت: {وعلامات وبالنجم هم يهتدون} فعلمت أنهم أدلاء الركب فقصدت بي القبابات والعمارات فقلت: من لك فيها؟

فقالت: {واتخذ الله إبراهيم خليلا} {وكلم الله موسى تكليما} {يا يحيى خذ الكتاب بقوة} فناديت: يا إبراهيم يا موسى يا يحيى فجاءوني بالتلبية فإذا هم شبان كأنهم الأقمار قد أقبلوا فلما استقر بهم الجلوس قالت لهم: {فابعثوا أحدكم بورقكم هذه إلى المدينة فلينظر أيها أزكى طعاما فليأتكم برزق منه وليتلطف} فقام أحدهم فاشترى طعاما فقدموه بين يدي وقالت:{كلوا واشربوا هنيئا بما أسلفتم في الأيام الخالية} فقلت لهم: طعامكم هذا علي حرام حتى تخبروني بامرأتكم هذه فقالوا: هذه لها أربعون سنة ما تتكلم إلا بالقرآن مخافة أن تزل في كلامها فيسخط الله عليها – فسبحان الله القادر على كل شيء -. انتهت الحكاية١ وهي تدل على أن القرآن الكريم فيه كل شيء.

قال بعض السلف: ما من شيء إلا ويمكن استخراجه من القرآن لمن فهمه الله حتى أن بعضهم استنبط عمر النبي – صلى الله عليه وسلم – ثلاثا وستين سنة من قوله تعالى في سورة المنافقين: {ولن يؤخر الله نفسا إذا جاء أجلها} فإنها رأس ثلاث وستين وعقبها بالتغابن ليظهر التغابن في فقده.

قال المرسي: جمع القرآن وعلوم الأولين والآخرين بحيث لم يحط بها علما حقيقة إلا المتكلم به ثم رسول الله – صلى الله عليه وسلم – خلا ما استأثر به سبحانه ثم ورث عنه معظم ذلك سادة الصحابة وأعلامهم مثل الخلفاء الأربعة وابن مسعود وابن عباس حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله ثم ورث عنهم التابعون بإحسان ثم تقاصرت الهمم وفترت العزائم وتقال أهل العلم وضعفوا عن حمل ما حمله الصحابة والتابعون من علومه وسائر فنونه فنوعوا علمه وقامت كل طائفة بفن من فنونه فاعتزم قوم بضبط لغاته وتحرير كلماته ومعرفة مخارج حروفه وعدد كلماته وآياته وسوره وأجزائه وأنصافه وأرباعه وعدد سجداته والتعليم عند كل عشر آيات إلى غير ذلك من حصر الكلمات المتشابهات والآيات المتماثلات من غير تعرض لمعانيه ولا تدبر لما أودع فيه فسموا: القراء[366].

الاعجاز العلمی فی القرآن الکریم

التوسع في هذا النوع من التفسير وكثرة القائلين به

لقد اتسع القول في احتواء القرآن كل العلوم ما كان منها وما يكون، فالقرآن في نظر أصحاب هذه الطريقة يشمل إلى جانب العلوم الدينية ال اعتقادية، والعملية سائر علوم الدنيا على اختلاف أنواعها، وتعدد ألوانها. وممن توسعوا في التفسير العلمي الإمام الغزالي. الإمام الغزالي كان إلى عهده أكثر من استوفى بيان هذا القول في تفسير القرآن الكريم، وأهم من أيده وعمل على ترويجه في الأوساط العلمية الإسلامية على رغم ما قرر فيها من قواعد فهم عبارات القرآن الكريم.

وكتاب (الإحياء في علوم الدين) ينقل فيه عن بعض العلماء أن القرآن يحوي سبعة وسبعين ألف علم ومائتي علم، إذ كل كلمة علم، ثم يتضاعف ذلك أربعة أضعاف، إذ لكل كلمة ظاهر وباطن وحد ومطلع. ثم يروي عن ابن مسعود -رضي الله عنه- أنه قال: “من أراد علم الأولين والآخرين فليتدبر القرآن”، ثم يقول بعد ذلك كله: “وبالجملة فالعلوم كلها داخلة في أفعال الله -عز وجل- وصفاته. وفي القرآن شرح ذاته وأفعاله وصفاته، وهذه العلوم لا نهاية لها وفي القرآن إشارة إلى مجامعها، ثم يزيد على ذلك فيقول: بل كل ما أشكل فهمه على النظار، واختلف فيه الخلائق في النظريات والمعقولات في القرآن، إليه رمز ودلالات عليه. يختص أهل الفهم بدركها”، ثم لو تصفحنا كتاب الغزالي (جواهر القرآن)، الذي ألفه بعد (إحياء علوم الدين)، فنجده يزيد هذا الذي قرره في الإحياء بيانا وتفصيلا، فيعقد الفصل الرابع منه لكيفية انشعاب العلوم الدينية كلها، وما يتصل بها من القرآن عن تقسيمات وتفصيلات تولاها.

ونكتفي بأن نقول: إن الغزالي قسم علوم القرآن إلى قسمين: الأول: علم القشر يعني السطحيات، وجعل من مشتملاته علم اللغة وعلم النحو وعلم القراءات وعلم مخارج الحروف وعلم التفسير الظاهر. والقسم الثاني: علم اللباب وجعل من مشتملاته علم قصص الأولين، وعلم الكلام وعلم الفقه وعلم أصول الفقه والعلم بالله واليوم الآخر والعلم بالصراط المستقيم وطريق السنة، ثم بعد ذلك يعقد الفصل الخامس من كتابه (جواهر القرآن) لكيفية انشعاب سائر العلوم من القرآن الكريم. فيذكر علم الطب والنجوم، وهيئة العالم، وهيئة أجسام الحيوان وتشريح أعضائه، وعلم السحر وغير ذلك، ثم يقول: “ووراء ما عددته علوم أخرى يعلم تراجمها ولا يخلو العالم عمن يعرفها. ثم بعد ذلك يقول: ولا حاجة لي إلى ذكرها بل أقول: ظهر لنا بالبصيرة الواضحة، التي لا يتمارى فيها أن في الإمكان والقوة أصنافا من العلوم بعد لم تخرج من الوجود، وإن كان في قوة الآدمي الوصول إليها. وعلوم كانت قد خرجت من الوجود واندرست الآن، فلن يوجد في هذه الأعصار على بسيط الأرض من يعرفها. وعلوم أخر ليس في قوة البشر أصلا إدراكها والإحاطة بها، ويحظى بها بعض الملائكة المقربين، فإن الإمكان في حق الآدمي محدود، والإمكان في حق الملك محدود إلى غاية من النقصان، وإنما الله -سبحانه- هو الذي لا يتناهى العلم في حقه.

ثم يقول بعد ذلك: ثم هذه العلوم ما عددناه وما لم نعدده ليست أوائلها خارجة من القرآن، فإن جميعها مقترفة من بحر واحد من بحار معرفة الله تعالى، وهو بحر الأفعال يقول: وقد ذكرنا أنه بحر لا ساحل له، وأن البحر لو كان مدادا لكلماته لنفد البحر قبل أن تنفد. فمن أفعال الله تعالى وهو بحر الأفعال مثلا الشفاء والمرض، كما قال الله تعالى حكاية عن إبراهيم: {وإذا مرضت فهو يشفين} (الشعراء: ٨٠)، وهذا الفعل الواحد لا يعرفه إلا من عرف الطب بكماله. إذ لا معنى للطب إلا معرفة المرض بكماله وعلاماته، ومعرفة الشفاء وأسبابه، ومن أفعاله تقدير معرفة الشمس والقمر ومنازلهما بحسبان، وقد قال الله تعالى: {الشمس والقمر بحسبان} (الرحمن: ٥). وقال تعالى: {وقدره منازل لتعلموا عدد السنين والحساب} (يونس: ٥)، وقال تعالى: {وخسف القمر * وجمع الشمس والقمر} (القيامة: ٨، ٩)، وقال تعالى: {يولج الليل في النهار ويولج النهار} (الحج: ٦١). وقال تعالى: {والشمس تجري لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم} (يس: ٣٨)، ولا يعرف حقيقة سير الشمس والقمر بحسبان وخسوفهما وولوج الليل في النهار، وكيفية تكور أحدهما على الآخر إلا من عرف هيئات تركيب السموات والأرض.

وهو علم برأسه ولا يعرف كمال معنى قوله تعالى: {يا أيها الإنسان ما غرك بربك الكريم * الذي خلقك فسواك فعدلك * في أي صورة ما شاء ركبك} (الانفطار: ٦ – ٨)، إلا من عرف تشريح الأعضاء من الإنسان ظاهرا وباطنا وعددها وأنواعها وحكمتها ومنافعها. وقد أشار في القرآن مجامع علم الأولين والآخرين، وكذلك لا يعرف معنى قوله تعالى: {سويته ونفخت فيه من روحي} (الحجر: ٢٩) ما لم يعلم التسوية والنفخ والروح، ووراءها علوم غامضة يغفل عن طلبها أكثر الخلق، وربما لا يفهمونها إن سمعوها من العالم بها. يقول الغزالي: ولو ذهبت أفصل ما تدل عليه آيات القرآن من تفاصيل الأفعال لطال، ولا يمكن الإشارة إلا إلى مجامعها، فتفكر في القرآن والتمس غرائبه لتصادف فيه مجامع علم الأولين والآخرين”. بهذا نعرف أن الغزالي كان من المكثرين في القول بالتفسير العلمي، ومن المؤيدين له.

بعد ذلك نذهب إلى إمام آخر نحى منحى الغزالي في القول بالتفسير العلمي وهو الجلال السيوطي، فنجده يقرر ذلك بوضوح وتوسع في كتابه (الإتقان) في النوع الخامس والستين منه. كما يقرر ذلك أيضا بمثل هذا الوضوح والتوسع في كتابه (الإكليل في استنباط التنزيل)، ونجده يسوق من الآيات والأحاديث والآثار ما يستدل به على أن القرآن مشتمل على كل العلوم.

فمن الآيات نجد قول الله تعالى في الآية ٣٨ من سورة الأنعام: {ما فرطنا في الكتاب من شيء ثم} (الأنعام: ٣٨) وقوله في الآية ٨٩ من سورة النحل: {ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي} (النحل: ٨٩). ومن الأحاديث التي ساقها، ويستدل بها على أن القرآن مشتمل على كل العلوم: ما أخرجه الترمذي وغيره أن رسول الله -صلى الله عليه وسلم- قال: ((ستكون فتن قيل: وما المخرج منها؟ قال: كتاب الله فيه نبأ ما قبلكم وخبر ما بعدكم وحكم ما بينكم)). وكذلك أيضا ما أخرجه أبو الشيخ عن أبي هريرة أنه قال: قال رسول الله -صلى الله عليه وسلم-: ((إن الله لو أغفل شيئا لأغفل الذرة والخردلة والبعوضة)) ومن الآثار ما أخرجه سعيد بن منصور عن ابن مسعود أنه قال: “من أراد العلم فعليه بالقرآن، فإن فيه خبر الأولين والآخرين”. وما أخرجه ابن أبي حاتم عن ابن مسعود -رضي الله عنه- أنه قال: “أنزل الله في القرآن كل علم وبين لنا فيه كل شيء، لكن علمنا يقصر عما بين لنا في القرآن”.

ثم نجد السيوطي بعد أن يسوق هذه الأدلة وغيرها، يذكر لنا عن بعض العلماء أنه استنبط أن عمر النبي -صلى الله عليه وسلم- ثلاث وستون سنة، من قوله تعالى في الآية الحادية عشرة من سورة المنافقون يقول: {ولن يؤخر الله نفسا إذا جاء أجلها} (المنافقون: ١١). فإنها رأس ثلاث وستين سورة وعقبها أي ذكر بعدها سورة التغابن؛ ليظهر التغابن في فقد النبي -صلى الله عليه وسلم-.

بعد أن ذكرنا الجلال السيوطي وكثرته من القول في التفسير العلمي نأتي بعد ذلك إلى عالم آخر يقرر ما قرره السيوطي وما قرره الغزالي، هذا العالم هو أبو الفضل المرسي. لقد ذكر عن أبي الفضل المرسي أنه قال في تفسيره: “جمع القرآن علوم الأولين والآخرين بحيث لم يحط بها علما حقيقة إلا المتكلم به، وهو الله سبحانه، ثم رسول الله -صلى الله عليه وسلم- خلا ما استأثر به -سبحانه وتعالى-. ثم ورث عنه معظم ذلك سادات الصحابة وأعلامهم مثل: الخلفاء الأربعة وابن مسعود وابن عباس حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله تعالى، ثم ورث عنه التابعون بإحسان، ثم تقاصرت الهمم، وفترت العزائم. وتضاءل أهل العلم، وضعفوا عن حمل ما حمله الصحابة والتابعون من علومه وسائر فنونه، فنوعوا علومه وقامت كل طائفة بفن من فنونه. فاعتنى قوم بضبط لغاته، وتحرير كلماته، ومعرفة مخارج حروفه وعددها وعدد كلماته وآياته وسوره، وأحزابه وأنصافه وأرباعه، وعدد سجداته والتعليم عند كل عشر آيات إلى غير ذلك من حصر الكلمات المتشابهة، والآيات المتماثلة من غير تعرض لمعانيه. ولا تدبر لما أودع فيه فسموا القراء، واعتنى النحاة بالمعرب منه، والمبني من الأسماء والأفعال والحروف العاملة وغيرها، وأوسعوا الكلام في الأسماء وتوابعها وضروب الأفعال واللازم والمتعدي، ورسوم خط الكلمات وجميع ما يتعلق به….

قال السيوطي: انتهى كلام أبي الفضل المرسي ملخصا مع زيادة”. ثم بعد رواية السيوطي لهذه المقالة الطويلة نجده يذكر عن أبي بكر بن العربي أنه قال في كتابه (قانون التأويل): “علوم القرآن خمسون علما، وأربعمائة علم وسبعة آلاف علم وسبعون ألف علم على عدد كلم القرآن مضروبة في أربعة. إذ لكل كلمة ظهر وبطن وحد ومطلع، وهذا مطلق دون اعتبار الترتيب وما بينها من روابط، وهذا ما لا يحصى وما لا يعلمه إلا الله”. وأخيرا عقب السيوطي على هذه النقول وغيرها، فقال: “وأنا أقول: قد اشتمل كتاب الله العزيز على كل شيء، أما أنواعه فليس منها باب ولا مسألة هي أصلا وإلا وفي القرآن ما يدل عليها، وفيه عجائب المخلوقات، وملكوت السموات والأرض وما في الأفق الأعلى وما تحت الثرى. وإلى غير ذلك مما يحتاج شرحه إلى مجلدات”.

ومن هنا يتبين كيف ظهرت آثار الثقافات العلمية للمسلمين في تفسير القرآن الكريم وكيف حاول هؤلاء العلماء المتقدمون أن يجعلوا القرآن منبع العلوم كلها ما جد، وما يجد إلى يوم القيامة، هذه النزعة التفسيرية العلمية للقرآن الكريم تمتد من عهد النهضة العلمية العباسية إلى يومنا هذا. وفي بداية الأمر كانت عبارة عن محاولات يقصد منها التوفيق بين القرآن، وما جد من العلوم، ثم وجدت الفكرة مركزة وصريحة على لسان الغزالي وابن العربي والمرسي والسيوطي، وهذه الفكرة قد طبقت علميا. وظهرت في مثل محاولات الفخر الرازي ضمن تفسيره للقرآن، ثم وجدت بعد ذلك كتب مستقلة لاستخراج العلوم من القرآن، وتتبع الآيات الخاصة بمختلف العلوم. وراجت هذه الفكرة في العصر المتأخر رواجا كبيرا بين جماعة من أهل العلم، ونتج عن ذلك مؤلفات كثيرة تعالج هذا الموضوع، كما ألفت بعض التفاسير التي تسير على ضوء هذه الفكرة. هؤلاء هم المؤيدون للتفسير العلمي[367].

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[1] مقاله‌ای که مشاهده می‌کنید، مجموعه مطالبی است که در سایت باشگاه اینترنتی جوانان مسلمان در فواصل طولانی و  از تاریخ ١٢/ ٢/ ١٣٩٣ تا ٢٩/ ١٠/ ١٣٩٩ مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. با توجه به این‌که فضای باشگاه، فضای گفتگوست، علاوه‌بر مطالب افاده شده از سوی استاد، پُست های سایر کاربران نیز در این مجموعه منعکس شده است که در پایان پست و در قالب پاورقی به نام کاربر اشاره شده است.

[2] سوره مباركه هود-۱

[3] مرحوم طبرسی در مجمع البیان می فرماید:

«كتاب» يعني القرآن أي هو كتاب‏ «أحكمت آياته ثم فصلت» ذكر فيه وجوه (أحدها) أن‏ معناه‏ «أحكمت آياته» فلم ينسخ منها شي‏ء كما نسخت الكتب و الشرائع‏ «ثم فصلت» ببيان الحلال و الحرام و سائر الأحكام عن ابن عباس (و ثانيها) أن معناه‏ «أحكمت آياته» بالأمر و النهي‏ «ثم فصلت» بالوعد و الوعيد و الثواب و العقاب عن الحسن و أبي العالية (و ثالثها) «أحكمت آياته» جملة ثم فرقت في الإنزال آية بعد آية ليكون المكلف أمكن من النظر و التدبر عن مجاهد (و رابعها) أحكمت في نظمها بأن جعلت على أبلغ وجوه الفصاحة حتى صار معجزا ثم فصلت بالشرع و البيان المفروض فكأنه قيل محكم النظم مفصل الآيات عن أبي مسلم (و خامسها) أتقنت آياته فليس فيها خلل و لا باطل لأن الفعل المحكم ما قد أتقنه فاعله حتى لا يكون فيه خلل ثم فصلت بأن جعلت متتابعة بعضها إثر بعض‏( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏5، ص21٣)

در المیزان، بحث احکام و تفصیل و رابطه بین آن ها به زیبایی بیان شده است:

قوله تعالى: «الر كتاب أحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» المقابلة بين الإحكام و التفصيل الذي هو إيجاد الفصل بين أجزاء الشي‏ء المتصل بعضها ببعض، و التفرقة بين الأمور المندمجة كل منها في آخر تدل على أن المراد بالإحكام ربط بعض الشي‏ء ببعضه الآخر و إرجاع طرف منه إلى طرف آخر بحيث يعود الجميع شيئا واحدا بسيطا غير ذي أجزاء و أبعاض.

لکن تفاوت آن با بیان بالا این است که محور واحد در حوزه احکام، غرض توحیدی خداوند گرفته شده است و در واقع به جای ریشه معنایی و یا معنای ریشه ای، غرض ریشه ای مطرح شده است:

و من المعلوم أن الكتاب إذا اتصف بالإحكام و التفصيل بهذا المعنى الذي مر فإنما يتصف بهما من جهة ما يشتمل عليه من المعنى و المضمون لا من جهة ألفاظه أو غير ذلك، و أن حال المعاني في الإحكام و التفصيل و الاتحاد و الاختلاف غير حال الأعيان فالمعاني المتكثرة إذا رجعت إلى معنى واحد كان هذا الواحد هو الأصل المحفوظ في الجميع و هو بعينه على إجماله هذه التفاصيل، و هي بعينها على تفاصيلها ذاك الإجمال و هذا كله ظاهر لا ريب فيه.

و على هذا فكون آيات الكتاب محكمة أولا ثم مفصلة ثانيا معناه أن الآيات الكريمة القرآنية على اختلاف مضامينها و تشتت مقاصدها و أغراضها ترجع إلى معنى واحد بسيط، و غرض فارد أصلي لا تكثر فيه و لا تشتت بحيث لا تروم آية من الآيات الكريمة مقصدا من المقاصد و لا ترمي إلى هدف إلا و الغرض الأصلي هو الروح‏ الساري في جثمانه و الحقيقة المطلوبة منه.

فلا غرض لهذا الكتاب الكريم على تشتت آياته و تفرق أبعاضه إلا غرض واحد متوحد إذا فصل كان في مورد أصلا دينيا و في آخر أمرا خلقيا و في ثالث حكما شرعيا و هكذا كلما تنزل من الأصول إلى فروعها و من الفروع إلى فروع الفروع لم يخرج من معناه الواحد المحفوظ، و لا يخطي غرضه فهذا الأصل الواحد بتركبه يصير كل واحد واحد من أجزاء تفاصيل العقائد و الأخلاق و الأعمال، و هي بتحليلها و إرجاعها إلى الروح الساري فيها الحاكم على أجسادها تعود إلى ذاك الأصل الواحد.

فتوحيده تعالى بما يليق بساحة عزه و كبريائه مثلا في مقام الاعتقاد هو إثبات أسمائه الحسنى و صفاته العليا، و في مقام الأخلاق هو التخلق بالأخلاق الكريمة من الرضا و التسليم و الشجاعة و العفة و السخاء و نحو ذلك و الاجتناب عن الصفات الرذيلة، و في مقام الأعمال و الأفعال الإتيان بالأعمال الصالحة و الورع عن محارم الله.

و إن شئت فقل: إن التوحيد الخالص يوجب في كل من مراتب العقائد و الأخلاق و الأعمال ما يبينه الكتاب الإلهي من ذلك كما أن كلا من هذه المراتب و كذلك أجزاؤها لا تتم من دون توحيد خالص.

فقد تبين أن الآية في مقام بيان رجوع تفاصيل المعارف و الشرائع القرآنية إلى أصل واحد هو بحيث إذا ركب في كل مورد من موارد العقائد و الأوصاف و الأعمال مع خصوصية ذلك المورد أنتج حكما يخصه من الأحكام القرآنية، و بذلك يظهر:

أولا: أن قوله: «كتاب‏» خبر لمبتدإ محذوف و التقدير: هذا كتاب، و المراد بالكتاب هو ما بأيدينا من القرآن المقسم إلى السور و الآيات، و لا ينافي ذلك ما ربما يذكر أن المراد بالكتاب اللوح المحفوظ أو القرآن بما هو في اللوح فإن هذا الكتاب المقرو متحد مع ما في اللوح اتحاد التنزيل مع التأويل.

و ثانيا: أن لفظة «ثم‏» في قوله: «ثم فصلت‏» إلخ، لإفادة التراخي بحسب ترتيب الكلام دون التراخي الزماني إذ لا معنى للتقدم و التأخر الزماني بين المعاني المختلفة بحسب الأصلية و الفرعية أو بالإجمال و التفصيل.

و يظهر أيضا ما في بعض ما ذكره أرباب التفاسير في معنى الآية كقول بعضهم:

إن معناها أحكمت آياته فلم تنسخ منها كما نسخت الكتب و الشرائع ثم فصلت ببيان الحلال و الحرام و سائر الأحكام.

و فيه: أن الواجب على هذا المعنى أن يقيد عدم النسخ بعدم النسخ بكتاب غير القرآن ينسخ القرآن بعده كما نسخ القرآن غيره فإن وجود النسخ بين الآيات القرآنية نفسها مما لا ينبغي الارتياب فيه. و التقييد المذكور لا دلالة عليه من جهة لفظ الآية.

و كقول بعضهم: إن المراد أحكمت آياته بالأمر و النهي ثم فصلت بالوعد و الوعيد و الثواب و العقاب. و فيه أنه تحكم لا دليل عليه أصلا.

و كقول بعضهم: إن المراد إحكام لفظها بجعلها على أبلغ وجوه الفصاحة حتى صار معجزا، و تفصيلها بالشرح و البيان. و الكلام في هذا الوجه كسابقه.

و كقول بعضهم: المراد بإحكام آياته جعلها محكمة متقنة لا خلل فيها و لا باطل، و المراد بتفصيلها جعلها متتابعة بعضها إثر بعض. و فيه: أن التفصيل بهذا المعنى غير معهود لغة إلا أن يفسر بمعنى التفرقة و التكثير و يرجع حينئذ إلى ما قدمناه من المعنى.

و كقول بعضهم: إن المراد أحكمت آياته جملة ثم فرقت في الإنزال آية بعد آية ليكون المكلف أمكن من النظر و التأمل.

و فيه: أن الأحرى بهذا الوجه أن يذكر في مثل قوله تعالى‏: «إنا أنزلناه في ليلة مباركة:» الدخان:- 3، و قوله‏: «و قرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا:» إسراء:- 106 و ما في هذا المعنى من الآيات مما يدل على أن للقرآن مرتبة عند الله هي أعلى من سطح الأفهام ثم نزل إلى مرتبة تقبل التفهم و التفقه رعاية لحال الأفهام العادية كما يشير إليه أيضا قوله‏: «و الكتاب المبين إنا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و إنه في أم الكتاب لدينا لعلي حكيم:» الزخرف:- 4.

و أما آيتنا التي نحن فيها كتاب أحكمت آياته ثم فصلت‏» إلخ، فقد علق‏ فيها الإحكام و التفصيل معا على الآيات، و ليس ذلك إلا من جهة معانيها فتفيد أن الإحكام و التفصيل هما في معاني هذه الآيات المتكثرة فلها جهة وحدة و بساطة و جهة كثرة و تركب، و ينطبق على ما قدمناه من المعنى لا على ما ذكره الراجع إلى مسألة التأويل و التنزيل فافهم ذلك.

و كقول بعضهم: إن المراد بالإحكام و التفصيل إجمال بعض الآيات و تبيين البعض الآخر، و قد مثل لذلك بقوله تعالى في هذه السورة: «مثل الفريقين كالأعمى و الأصم و البصير و السميع:» الآية:- 24، فإنه مجمل محكم يتبين بما ورد فيها من قصة نوح و هود و صالح. و هكذا.

و فيه: أن ظاهر الآية أن الإحكام و التفصيل متحدان من حيث المورد بمعنى أن الآيات التي ورد عليها الإحكام بعينها هي التي ورد عليها التفصيل لا أن الإحكام وصف لبعض آياته و التفصيل وصف بعضها الآخر كما هو لازم ما ذكره.( الميزان في تفسير القرآن، ج‏10، ص136-١٣٩)

برای مراجعه تفصیلی به کلمات مفسرین در این زمینه به سایت فدکیه، ذیل آیه اول سوره هود مراجعه فرمایید.

در میان کلمات، کلام دو نفر از مفسّرین با متن بالا مرتبط است:

١. صادقی تهرانی:

1- بسم الله الرحمن الرحيم. الر من الحروف الرمزية القرآنية التي لا يعرف معانيها إلا الرسول (ص) و ذوده‏[ظاهراً تصحیف ذووه] كتاب أحكمت آياته‏ إحكاما في مثل‏” الر” لرسول الهدى، أم ما أنزل عليه ليلة القدر و عله نفس هذه الحروف التلغرافية ثم‏ طوال البعثة فصلت من لدن حكيم خبير إحكاما بحكمة، و تفصيلا بخبرة.

2- و كلا الإحكام و التفصيل يرتكزان على‏ ألا تعبدوا إلا الله‏ سلبا لكل محظور أصلها المعبودون و المطاعون من دون الله، و إيجابا لكل محبور أصلها أن توحدوا العبادة و الطاعة لله‏ إنني لكم منه نذير و بشير بكلمة الإخلاص، نذارة للكل و بشارة لمن آمن.( البلاغ فى تفسير القرآن بالقرآن،ص 221)

٢.عبدالکریم خطیب:

التفسير: تبدأ هذه السورة الكريمة بما بدأت به السورة التي قبلها، سورة «يونس» بذكر الكتاب الحكيم، الذي أوحى إلى الرسول، صلوات الله و سلامه عليه .. فهى تصف الكتاب بالحكمة، «كتاب أحكمت آياته» و قد وصفته السورة التي قبلها بأنه كتاب حكيم: «تلك آيات الكتاب الحكيم» ثم تعطيه وصفا آخر، هو أن الحكمة التي اشتمل عليها، لم تكن حكمة مجملة مغلقة، بل هى حكمة مفصلة، واضحة مشرقة، تنالها أفهام الناس جميعا، و يشارك فيها الحكماء و غير الحكماء، لأن الذي أحكمها هو الذي فصلها .. فهو «حكيم» يملك الحكمة كلها .. «خبير» يضع كل شى‏ء موضعه ..

– و فى قوله تعالى: «الر» إشارة إلى أن هذه الكلمة، فى حروفها الثلاثة، الألف، و اللام، و الراء .. هى الكتاب كله، و هى الحكمة كلها ..

و لكنها غير مدركة لأفهام البشر، فهى مجمل المجمل من الحكمة، و علم مجملها و مفصلها عند «الحكيم» وحده، و هو الحق سبحانه و تعالى.

– و فى قوله تعالى: «أحكمت آياته» هو تفصيل مجمل لهذه الحكمة المجملة «فى الر».

– و فى قوله تعالى: «ثم فصلت من لدن حكيم خبير» هو تفصيل لمجمل هذه الحكمة المجملة، و قد فصلها حكيم خبير.

و قوله تعالى: «ألا تعبدوا إلا الله إنني لكم منه نذير و بشير».هو من تفصيل هذه الحكمة التي حملها هكذا الكتاب الحكيم، و اشتمل عليها ..

فالدعوة إلى الإيمان بالله، و إخلاص العبادة له وحده، و التحذير من عقاب الله، و التبشير بثوابه- هى مضمون هذا الكتاب الحكيم، و محتواه!.

و الضمير فى «منه» يعود إلى الله سبحانه و تعالى: «ألا تعبدوا إلا الله. إنني لكم منه» أي من الله، «نذير و بشير» ..(التفسير القرآنى للقرآن، ج‏6، ص 1099-١١٠٠)

مطالعه این عبارات نیز، خالی از لطف نیست:

الر قد سبق انها اشارة الى مراتب العالم أو مراتب وجوده (ص) و لذلك‏ ورد: ان الحروف المقطعة في أوائل السور أسماؤه‏ ، و مضى انه في حال انسلاخه يشاهد من تلك الحروف ما لا يمكن التعبير عنه الا بالمناسبات و ان مراتب العالم أو مراتب وجوده (ص) كتاب حقيقى تكوينى و ان الكتاب التدوينى صورة تلك الكتاب‏

كتاب‏ خبر للحروف المقطعة أو خبر مبتدء محذوف‏ أحكمت آياته‏ في مقامه العالي من مراتب العقول المعبر عنها بالأقلام و في مراتب النفوس الكلية المعبر عنها بالالواح العالية، و اللوح المحفوظ و احكام الآيات في تلك المراتب عبارة عن عدم الخلل و البطلان و التغيير و النسخ فيها فانه في تلك المراتب لا يمسه الا المطهرون و لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، و هو في تلك المراتب محفوظ عن التشابه بالباطل و بكلام غير الحق تعالى و هو فيها بنحو الإجمال من غير تفصيل‏ ثم فصلت‏ بعد تلك المراتب في مراتب النفوس الجزئية المعبر عنها بالالواح الجزئية و كتاب المحو و الإثبات ثم في مراتب الأعيان المعبر عنها بكتاب المحو و الإثبات العينى ثم في مرتبة الأصوات و الحروف ثم في مرتبة الكتابة و النقوش، و ليست آيات الكتاب في تلك المراتب محكمات لتطرق المحو و الإثبات و النسخ و التبديل إليها و يتشابه حقها بباطلها لتشابه المظاهر الشيطانية بالمظاهر الإلهية و تشابه الأعمال و الأقوال و الأحوال و الأخلاق، فان المظاهر الشيطانية يعملون أعمالهم الشيطانية بصور الأعمال الالهية ثم يقولون هي بأمر الله و الحال انها بأمر الشيطان و يحسبون أنهم يحسنون صنعا، و يقرؤن الآيات القرآنية بألسنتهم و هي ألسنة الشيطان و يكتبون الآيات التدوينية بأيديهم و هي أيدى الشيطان ثم يقولون: هو من عند الله و ما هو من عند الله، بل من عند الشيطان غاية ما فيه انها مشابهة لما هو من عند الله صورة من لدن حكيم خبير كامل في العمل و العلم و ذكر الوصفين للاشارة الى ان كتابه التكوينى و التدوينى على كمال ما ينبغي فليس لأحد ان يرد شيئا منهما أو يلوم أحدا كما ورد: لو اطلعتم على سر القدر لا يلومن أحدكم أحدا،

و لدن الله و عند الله عبارة عن عالم المجردات و تفصيل الكتاب نشأ منها و لذا ورد، ان القرآن نزل جملة على البيت المعمور أو على قلب محمد (ص) ثم نزل منه نجوما على صدره‏( بيان السعادة فى مقامات العبادة، ج‏2،ص 31٨)

مرحوم مغنیه نیز در این باره می فرماید:

(الر) مثل ألم في أول سورة البقرة، فراجع. (كتاب أحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير). المراد بالكتاب القرآن، و المعنى ان هذا القرآن واضح المعاني محكم النظم، لا نقص فيه و لا خلل، لأنه ممن يقدر الأمور و يدبرها على أساس العلم و الحكمة، قال بعض العارفين: ان لله كتابين: واحد تكويني، و هو هذا الكون، و الآخر تدويني، و هو القرآن، و كل منهما محكم من جميع جهاته على أتم الوجوه و أكملها .. و تكلم العلماء من أديان شتى عن عظمة القرآن، نقلت طرفا من أقوالهم في كتاب «الإسلام و العقل» فصل «النبوة».

و من الصدف اني قرأت- و أنا أفسر هذه الآية- مقالا عن كتاب «محمد» للمستشرق الفرنسي مكسيم رودينسون، نشرته مجلة المصور المصرية في عدد 22 تشرين الثاني سنة 1968، و فيه: «يؤكد المؤلف ان القرآن نقل إلى الأجيال التالية رسالة الإنسان المقهور المستغل، ذلك الإنسان الثائر على الظلم و القهر، و زوده بحافز التسلح بالقوة لكي يقهر المستبدين و الظالمين و المنافقين- ثم قال المؤلف- ان الإسلام نظام و عقيدة و أسلوب حياة، و نظرة شاملة الى الكون و الإنسان».( التفسير الكاشف، ج‏4،ص 204)

[4] یک الگو در جدول ضرب وجود دارد که می‌تواند به مردم برای حفظ آسان‌تر جدول کمک کند. این شکل از نوشتن جدول ضرب در ستون با تکمیل تعداد جملات است که هنوز هم مورد استفاده در برخی از کشورها است:

× ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲
۱ ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲
۲ ۲ ۴ ۶ ۸ ۱۰ ۱۲ ۱۴ ۱۶ ۱۸ ۲۰ ۲۲ ۲۴
۳ ۳ ۶ ۹ ۱۲ ۱۵ ۱۸ ۲۱ ۲۴ ۲۷ ۳۰ ۳۳ ۳۶
۴ ۴ ۸ ۱۲ ۱۶ ۲۰ ۲۴ ۲۸ ۳۲ ۳۶ ۴۰ ۴۴ ۴۸
۵ ۵ ۱۰ ۱۵ ۲۰ ۲۵ ۳۰ ۳۵ ۴۰ ۴۵ ۵۰ ۵۵ ۶۰
۶ ۶ ۱۲ ۱۸ ۲۴ ۳۰ ۳۶ ۴۲ ۴۸ ۵۴ ۶۰ ۶۶ ۷۲
۷ ۷ ۱۴ ۲۱ ۲۸ ۳۵ ۴۲ ۴۹ ۵۶ ۶۳ ۷۰ ۷۷ ۸۴
۸ ۸ ۱۶ ۲۴ ۳۲ ۴۰ ۴۸ ۵۶ ۶۴ ۷۲ ۸۰ ۸۸ ۹۶
۹ ۹ ۱۸ ۲۷ ۳۶ ۴۵ ۵۴ ۶۳ ۷۲ ۸۱ ۹۰ ۹۹ ۱۰۸
۱۰ ۱۰ ۲۰ ۳۰ ۴۰ ۵۰ ۶۰ ۷۰ ۸۰ ۹۰ ۱۰۰ ۱۱۰ ۱۲۰
۱۱ ۱۱ ۲۲ ۳۳ ۴۴ ۵۵ ۶۶ ۷۷ ۸۸ ۹۹ ۱۱۰ ۱۲۱ ۱۳۲
۱۲ ۱۲ ۲۴ ۳۶ ۴۸ ۶۰ ۷۲ ۸۴ ۹۶ ۱۰۸ ۱۲۰ ۱۳۲ ۱۴۴

 

[5] الگوهای ستون‌ها، ردیف‌ها و زنجیره‌ها

جدول ضرب در مفهوم دارای ستون‌ها، ردیف‌ها و زنجیره‌های بیشماری است. ستون‌ها به‌صورت عمودی و ردیف‌ها به‌صورت افقی در جدول قابل مشاهده‌اند. زنجیره‌ها هم به‌صورت اُریب در جدول مشاهده می‌شوند. در جدول ضرب بالا، ۱۲ ستون، ۱۲ ردیف و ۲۱ زنجیره دیده می‌شود. اجزای هر زنجیره، حلقه نام دارند و حداقل تعداد حلقه‌های یک زنجیره، ۲ حلقه است. ستون‌ها، ردیف‌ها به‌صورت دوبه‌دو از الگویی ماندگار و ثابت پیروی می‌کنند و روند افزایشی آنها پیوسته یکسان است.

برای مثال، الگوی افزایش اعداد در ستون و ردیف یکم، عدد ۱ است و به ازای هر خانه، عدد ۱ به عدد پیشین افزوده می‌شود. این الگو در ستون و ردیف سوم، عدد ۳ است و به ازای هر خانه، ۳ عدد به‌شمار پیشین افزوده می‌شود. روش پیدا کردن تعداد زنجیره‌های یک جدول ضرب متقارن، به فرمول زیر است.

تعداد زنجیره‌ها = ۳ – تعداد ردیف‌ها + تعداد ستون‌ها(سایت ویکی پدیا)

[6] سوره آل عمران، آیه ٧

[7] در تفسیر منسوب به امام عسکری علیه‌السلام در اوصاف رسول خاتم از زبان انبیای گذشته آمده است که کتابی می‌آورد که در ابتدای برخی از سوره های آن حروف مقطعه است:

قوله عز و جل الم ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين‏

32 قال الإمام ع: كذبت قريش و اليهود بالقرآن و قالوا: سحر مبين تقوله فقال الله عز و جل: «الم ذلك الكتاب لا ريب فيه- هدى للمتقين» أي يا محمد هذا الكتاب الذي أنزلته عليك- هو [ب] الحروف المقطعة التي منها: ألف، لام، ميم و هو بلغتكم و حروف هجائكم، «فأتوا بمثله إن كنتم صادقين» و استعينوا على ذلك بسائر شهدائكم.

ثم بين أنهم لا يقدرون عليه بقوله: «قل لئن اجتمعت الإنس و الجن- على أن يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا»  ثم قال الله عز و جل: «الم»  هو القرآن الذي افتتح ب «الم»، هو «ذلك الكتاب» الذي أخبرت به موسى، و [من‏] بعده من الأنبياء، فأخبروا بني إسرائيل أني سأنزله عليك يا محمد، كتابا [عربيا] عزيزا، لا يأتيه الباطل من بين يديه، و لا من خلفه، تنزيل من حكيم حميد «لا ريب فيه» لا شك فيه لظهوره عندهم، كما أخبرهم أنبياؤهم أن محمدا ينزل عليه كتاب- لا يمحوه الباطل  يقرؤه هو و أمته على سائر أحوالهم.

«هدى» بيان من الضلالة «للمتقين» الذين يتقون الموبقات، و يتقون تسليط السفه

على أنفسهم- حتى إذا علموا ما يجب عليهم عمله  عملوا بما يوجب لهم رضاء ربهم.

33 [ثم‏]  قال: و قال الصادق ع ثم الألف حرف من حروف قولك «الله» دل بالألف على قولك: الله.

و دل باللام على قولك: الملك العظيم، القاهر للخلق أجمعين و دل بالميم على أنه المجيد [الكريم‏] المحمود في كل أفعاله.

و جعل هذا القول حجة على اليهود.

و ذلك أن الله تعالى لما بعث موسى بن عمران ع. ثم من بعده من الأنبياء إلى بني إسرائيل، لم يكن فيهم [أحد]  إلا أخذوا عليهم العهود، و المواثيق ليؤمنن بمحمد العربي الأمي المبعوث بمكة، الذي يهاجر [منها] إلى المدينة، يأتي بكتاب بالحروف  المقطعة افتتاح بعض سوره، يحفظه [بعض‏] أمته، فيقرءونه قياما و قعودا و مشاة  و على كل حال، يسهل الله عز و جل حفظه عليهم. (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 62)

الأمّي المبعوث بمكّة الّذي يهاجر منها الى المدينة يأتي بكتاب اللّه بالحروف المقطّعة افتتاح بعض سوره، يحفّظه أمّته فيقرءونه قياما و قعودا و مساء و صباحا، و على كل حال، يسهّل اللّه حفظه عليهم(تفسير الصراط المستقيم، ج‏4، ص: 62— سيد حسين بروجردى( 1238- 1277 ق))

القول التاسع عشر: أنها علامة لأهل الكتاب وعدوا بها من قبل أنبيائهم أن القرآن يفتتح بحروف مقطعة. (التحرير والتنوير (1/ 215)

11- علامات لأهل الكتاب أنه سينزل على محمد كتاب يفتتح بالحروف المقطعة. (تفسير الثعالبي = الجواهر الحسان في تفسير القرآن (1/ 181)
الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (1) إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (2)

قوله تعالى: الر تِلْكَ و ذلك أن اليهود و النصارى، قالوا لأصحاب النبي صلّى اللّه عليه و سلّم: سلوا صاحبكم ما كان سبب انتقال يعقوب و أولاده من كنعان إلى مصر، و مبدأ أمرهم، فنزل: الر يقول: أنا اللّه أرى و أسمع سؤالهم إياك يا محمد عن هذه القصة. و يقال: الر أنا اللّه أرى صنيع إخوة يوسف و معاملتهم معه. و يقال: أنا اللّه أرى ما يرى الخلق، و ما لا يرى تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ يعني: حججه و براهينه. و يقال: هذه الآيات التي وعدتكم في التوراة أن أنزلها على محمد صلّى اللّه عليه و سلّم. وعدهم بأن ينزل عليه كتابا، في كثير من أوائل سوره حروف الهجاء. الْمُبِينِ يعني: مبين حلاله و حرامه. و يقال: بيّن فيه خبر يوسف و إخوته. و روى معمر، عن قتادة، قال: بيّن اللّه رشده و هداه.( بحرالعلوم، ج‏2، ص: 178)

وورد هذا في كتب الأنبياء السالفة كما نقل عن عيسى بن مريم – عليهما الصلاة والسلام -: نحن معاشر الأنبياء نأتيكم بالتنزيل وأما التأويل فسيأتيكم به البارقليط الذي سيأتيكم بعدي.( أبجد العلوم (ص: 359)

[8]در شرح حال ایشان آمده است: سعيد بن علاقة الهاشمى مولاهم ، أبو فاختة الكوفى ، مولى أم هانىء بنت أبى طالب ، و يقال مولى ابنها جعدة بن هبيرة

در الاختصاص ایشان به‌عنوان یکی از یاران خاص امیرالمؤمنین علیه‌السلام معرفی می‌شود:

و من خواصه تميم بن حذيم الناجي‏  و قد شهد مع علي ع قنبر مولى علي بن أبي طالب ص أبو فاختةمولى بني هاشم و عبيد الله بن أبي رافع و كان كاتبه‏( الإختصاص، النص، ص: 4)

علامه مجلسی نیز این روایت اختصاص را در ذیل باب یاران خاص امیرالمؤمنین ذکر کرده است:

[الباب الرابع و الثلاثون‏] باب فيه ذكر أصحاب النبي صلى الله عليه و آله و أمير المؤمنين عليه السلام الذين كانوا على الحق و لم يفارقوا أمير المؤمنين عليه السلام و ذكر بعض المخالفين و المنافقين.( بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏34، ص: 271)

ایشان در جنگ صفین در رکاب حضرت شرکت نمود:شهد صفين مع علي رضي الله عنه،( بغية الطلب فى تاريخ حلب ، ج ١٠،ص ۴۵۵٨)

برای مطالعه بیشتر در این زمینه به صفحه ابوفاخته در سایت فدکیه مراجعه فرمایید.

[9] جامع البيان في تفسير القرآن، ج‏3، ص: 117

[10] مرحوم علامه، در فصلی جدا به بررسی اقوال مختلف در تفسیر محکمات و متشابهات پرداخته است و در این مقام، ١۶ قول ذکر می کند. قول دوم، همین کلام ابو فاخته است که ایشان به نقد آن می پردازند:

الإحكام و التشابه من الألفاظ المبينة المفاهيم في اللغة، و قد وصف بهما الكتاب كما في قوله تعالى: «كتاب أحكمت آياته»: هود- 1، و قوله تعالى: «كتابا متشابها مثاني»: الزمر- 23، و لم يتصف بهما إلا جملة الكتاب من جهة إتقانه في نظمه و بيانه و من جهة تشابه نظمه و بيانه في البلوغ إلى غاية الإتقان و الإحكام.

لكن قوله تعالى: هو الذي أنزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات‏ الآية لما اشتمل على تقسيم نفس آيات الكتاب إلى المحكمات و المتشابهات علمنا أن المراد بالإحكام و التشابه هاهنا غير ما يتصف به تمام الكتاب، و كان من الحري البحث عن معناهما و تشخيص مصداقهما من الآيات، و فيه أقوال ربما تجاوزت العشرة:

أحدها: أن المحكمات هو قوله تعالى في سورة الأنعام: «قل تعالوا أتل ما حرم ربكم عليكم ألا تشركوا به شيئا»: إلى آخر الآيات الثلاث الأنعام- 152 و المتشابهات‏ هي التي تشابهت على اليهود، و هي الحروف المقطعة النازلة في أوائل عدة من السور القرآنية مثل الم و الر و حم، و ذلك أن اليهود أولوها على حساب الجمل، فطلبوا أن يستخرجوا منها مدة بقاء هذه الأمة و عمرها فاشتبه عليهم الأمر. نسب إلى ابن عباس من الصحابة.

و فيه: أنه قول من غير دليل …

و ثانيها عكس الأول و هو أن‏ المحكمات‏ هي الحروف المقطعة في فواتح السور و المتشابهات غيرها. نقل ذلك‏ عن أبي فاختة حيث ذكر في قوله تعالى”: هن أم الكتاب: إنهن فواتح السور منها يستخرج‏ القرآن‏: الم ذلك الكتاب‏، منها استخرجت البقرة- و الم الله لا إله إلا هو الحي القيوم‏، منها استخرجت آل عمران‏

و عن سعيد بن جبير مثله‏ في معنى قوله”: هن أم الكتاب‏، قال: أصل الكتاب لأنهن مكتوبات في جميع الكتب‏، انتهى. و يدل ذلك على أنهما يذهبان في معنى فواتح السور إلى أن المراد بها ألفاظ الحروف بعناية أن الكتاب الذي نزل عليكم هو هذه الحروف المقطعة التي تتألف منها الكلمات و الجمل، كما هو أحد المذاهب في معنى فواتح السور.

و فيه: مضافا إلى أنه مبني على ما لا دليل عليه أصلا أعني تفسير الحروف المقطعة في فواتح السور بما عرفت أنه لا ينطبق على نفس الآية فإن جميع القرآن غير فواتح السور يصير حينئذ من المتشابه، و قد ذم الله سبحانه اتباع المتشابه، و عده من زيغ القلب مع أنه تعالى مدح اتباع القرآن بل عده من أوجب الواجبات كقوله تعالى:«و اتبعوا النور الذي أنزل معه»: الأعراف- 157، و غيره من الآيات.(الميزان في تفسير القرآن، ج‏3،ص ٣٢-٣٣)

در بیان دیگری از استاد چنین می خوانیم:

«در همین آیه ۷ آل عمران در المیزان ۱۶ قول نقل میکنند که محکمات و متشابهات چیست؟ جالب است که بعد از نقل اینها میگویند اینها قول‌های معروف مفسرین است! و من از اقوال غیر معروفین تا ۳۰ قول در خاطرم مانده.

و قبلا عرض کردم که غالب این اقوال صحیح است و قابل دفاع است، اما به شرط اینکه استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد را بفهمیم.

محکم و متشابه در آکسیوم ابوفاخته، اصلا به معنای واضح بودن نیست، اجازه دهید مثالی عرض کنم، به این عبارت دقت کنید:«بدن انسان بر دو بخش است، یکی بخش بنیادین و دیگری بخش هماهنگی.»(سایت فدکیه، قول ابوفاخته در تفسیر محکمات)

حال میخواهیم از این عبارت در بخشهای مختلف پزشکی استفاده کنیم و در هر جا، مقصود مناسب آنجا را قصد کنیم:

تفسیر اول: بدن انسان دو بخش دارد، یکی بخش بنیادین که استخوان‌بندی و اسکلت بدن است که بدن را سر پا نگاه میدارد، و دیگری بخش هماهنگی اعضای مختلف بدن است که در ارتباط تنگاتنگ با همدیگر عمل میکنند تا بدن زنده بماند، مثل دستگاه گردش خون و گوارش و…

تفسیر دوم: بدن انسان دو بخش دارد، یکی بخش سلولهای بنیادین که خمیر مایه تمام اعضای بدن هستند، و دیگری بخش بافتهای اعضای بدن هستند که ترکیب ارگانیک دارند.

حال اگر از متخصص سؤال کنید که آیا بخش اسکلت انسان، سلول بنیادین است؟ چه جواب میدهد؟ میگوید عزیزم، بخش اسکلت اصلا سلول بنیادین نیست، بلکه سلولهای بنیادین آن را یعنی سلولهای استخوانی را تولید کردند، اگر بگویید پس چطور شما گفتید که اسکلت انسان بخش بنیادین اوست؟ چه جواب میدهد؟ میگوید: بنیادین دو معنای مستقل داشت که ربطی به هم نداشت، به تفسیر اول، اسکلت بخش بنیادین است، اما طبق تفسیر دوم، اسکلت به هیچ وجه بنیادین نیست.»

برای فهم بهتر این کلام،‌توجه به دو نکته ضروری است:

١.استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد

گرچه در فضای اصول متأخر و در کلمات صاحب کفایه، استحاله استعمال لفظ در بیش از یک معنا پررنگ شده است، اما این معنا دیری نپایید که به وسیله شاگرد جناب آخوند، مرحوم شیخ محمد رضا اصفهانی مسجدشاهی ورق برگشت و می توان گفت در فضای امروز اصول فقه،‌ بحث استحاله استعمال به یک بحث تاریخی تبدیل شده است.

پذیرش این مبنا،‌ لوازم مهمّی در پی دارد. از جمله این لوازم، باز شدن راه برای امکان بلکه ضرورت اراده معانی متعدد صحیح از الفاظ قرآنی است، پیگیری شواهد این مدّعا که  از جمله موارد واضح آن روایات بطون قرآن است، مجال مستقلّی می طلبد. این مطلب در مقاله ای با عنوان «اراده جمیع معانی صحیح و مرتبط از قرآن کریم» گردآوری شده است.

٢.رویکرد تقطیعی به قرآن کریم

مرحوم علامه ره در ذیل آیه ١١۵ سوره بقره به بیان یکی از اسرار آیات شریفه قرآن می پردازند و این امر را به روایات نسبت می دهند. این راز، عبارت است از این نکته که هر فقره و قسمت از عبارات قرآنی- چه استقلالاً‌ و چه به ضمیمیه قیود جمله- دارای محتوای مستقلّی است که بیانگر یک حقیقت یا حکم ثابت است:

«و اعلم أنك إذا تصفحت‏ أخبار أئمة أهل البيت حق التصفح، في موارد العام و الخاص و المطلق و المقيد من القرآن وجدتها كثيرا ما تستفيد من العام حكما، و من الخاص أعني العام مع المخصص حكما آخر، فمن العام مثلا الاستحباب كما هو الغالب و من الخاص الوجوب، و كذلك الحال في الكراهة و الحرمة، و على هذا القياس. و هذا أحد أصول مفاتيح التفسير في الأخبار المنقولة عنهم، و عليه مدار جم غفير من أحاديثهم.

و من هنا يمكنك أن تستخرج منها في المعارف القرآنية قاعدتين:

إحداهما: أن كل جملة وحدها، و هي مع كل قيد من قيودها تحكي عن حقيقة ثابتة من الحقائق أو حكم ثابت من الأحكام كقوله تعالى: «قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون»: الأنعام- 91، ففيه معان أربع: الأول: قل الله‏، و الثاني: قل الله ثم ذرهم‏، و الثالث: قل الله ثم ذرهم في خوضهم‏، و الرابع: قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون‏. و اعتبر نظير ذلك في كل ما يمكن.

و الثانية: أن القصتين أو المعنيين إذا اشتركا في جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادی«(المیزان، ج ١،‌ص ٢۶٠)

در ذیل آیه 70 سوره مبارکه یونس، از این هم بالاتر می روند و می فرمایند هر یک از این عبارات مستقل، حجت هستند و می توان به آن ها احتجاج کرد:

و قد أخذ في الحديث قوله تعالى:«الذين آمنوا و كانوا يتقون‏» كلاما مستقلا ففسره بما فسر، و تقدم نظيره في رواية الدر المنثور، عن جابر بن عبد الله عن النبي ص مع أن ظاهر السياق كون الآية مفسرة لقوله قبلها: «ألا إن أولياء الله‏» الآية و هو يؤيد ما قدمناه في بعض الأبحاث‏ السابقة أن جميع‏ التقادير من التركيبات الممكنة في كلامه تعالى حجة يحتج بها كما في قوله‏: «قل الله ثم ذرهم في خوضهم يلعبون:» الأنعام:- 91 و قوله: «قل الله ثم ذرهم في خوضهم‏» و قوله: «قل الله ثم ذرهم‏» و قوله: «قل الله‏».(الميزان في تفسير القرآن،ج‏10،ص 99-١٠٠)

در روایات هم برای این مطلب شواهد متعددی وجود دارد از جمله این روایت از مثال های نگاه تقطیعی به آیات است.در تفسیر قمی آمده است:و قوله‏ و لو أن قرآنا سيرت به الجبال- أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى- بل لله الأمر جميعا قال لو كان شي‏ء من القرآن كذلك لكان هذا( تفسير القمي،ج‏1،ص 365)

هم چنین :محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن أبي زاهر- أو غيره- عن محمد بن حماد، عن أخيه أحمد بن حماد، عن إبراهيم، عن أبيه، عن أبي الحسن الأول (عليه السلام)، قال: … و إن الله يقول في كتابه‏ و لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى‏ و قد ورثنا نحن هذا القرآن الذي فيه ما تسير به الجبال و تقطع به البلدان و تحيا به الموتى، و نحن نعرف الماء تحت الهواء.(البرهان فی تفسیر القرآن،ج ٣،ص ٢۶١)

این در حالی است که مرحوم علامه به مقتضای قاعده ی تقطیعی خود در این آیه نیز عمل نمی کنند:

و ما قيل: إن جزاء لو المحذوف نحو من قولنا: لكان ذلك هذا القرآن، و المراد بيان عظم شأن القرآن و بلوغه الغاية القصوى في قوة البيان و نفوذ الأمر و جهالة الكفار حيث أعرضوا عنه و اقترحوا آية غيره. و المعنى: أن القرآن في رفعة القدر و عظمة الشأن بحيث لو فرض أن قرآنا سيرت‏ به‏ الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى- أو في الموضعين لمنع الخلو لا لمنع الجمع- لكان ذلك هذا القرآن لكن الله لم ينزل قرآنا كذلك فالآية بوجه نظيرة قوله: «لو أنزلنا هذا القرآن على جبل لرأيته خاشعا متصدعا من خشية الله»: الحشر: 21.

و فيه أن سياق الآيات كما عرفت لا يساعد على هذا التقدير و لا يلائمه قوله بعده:«بل لله الأمر جميعا» و كذا قوله بعده: «أ فلم ييأس الذين آمنوا أن لو يشاء الله لهدى الناس جميعا» كما سنشير إليه إن شاء الله و لذلك تكلفوا في قوله: «بل لله الأمر جميعا» بما لا يخلو عن تكلف.( الميزان في تفسير القرآن،ج‏11،ص359)

حال با توجه به مبنای اول که به آن اشاره شد، وقتی دو فقره، هر دو شامل معنای صحیح است،‌ می گوییم هر دوی آن ها از آیه شریفه اراده شده است. یک معنا با درنظر گرفتن سیاق و معنای دیگر به صورت تقطیعی و استقلالی.

باید توجه داشت که تعرف الاشیاء بمقابلاتها. این که تقطیع و استقلال گفته می شود در بستر سیاق عرفی موجود در آیه شریفه است، وگرنه با تغییر صحنه و درنظر گرفتن معنای جدید برای عبارت،‌تمامی الفاظ دیگر موجود در آیه هم طبق معنای جدید بازمعنا می شوند و یک سیاق جدید ورای سیاق قبلی شکل می گیرد.

به عنوان نمونه وقتی در معنای ظاهری آیات سوره شمس دقت می کنیم،‌ می بینیم همه اجزاء از یک نظمی در کنار هم برخوردارند شمس و ضحی و قمر و نهار و لیل و…  اما وقتی طبق بیان روایات فرمودند: و الشمس رسول الله،‌ در این فضا دیگر قمر به معنای ظاهری خودش نیست بلکه ذلک امیرالمومنین و لیل هم طبق این نظام ائمه ی جوری می شوند که استبدوا للامر دون رسول الله صلی الله علیه و آله.(البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۵، ص ۶٧١)

با این بیان، ما در آیات شریفه با یک سری نظامات اصل موضوعی مواجهیم که هر کدام به معانی صحیحی در بستر خودشان اشاره کرده اند بدون نفی معانی دیگر. بنابراین،‌ تمام معانی مطرح شده در تفسیر محکمات و متشابهات،‌ زمینه اراده از سوی خداوند متعال را داراست. از جمله این که محکمات به معنای حروف مقطعه باشد و متشابهات به معنای سایر آیات و این البته هیچ منافاتی با سایر معنای محکم و متشابه ندارد.(بحث نظامات اصل موضوعی نیز در مقاله یاد شده مورد اشاره قرار گرفته است)

[11] سوره یوسف، آیه ١

[12] سورة الشعراء، آِیه ١-٢ و سورة القصص، آیه ١-٢

در سوره نمل آمده است: طس تلک آیات القرآن و کتاب مبین(سورة النمل،‌آیه ١)

در سوره زخرف و دخان هم به این صورت آمده است: حم و الکتاب المبین

[13] سورة الانعام، آیه ۵٩

[14] سورة یونس، آیه ۶١

همین‌طور:

و ما من دابة فی الارض الا علی الله رزقها و یعلم مستقرّها و مستودعها کلّ فی کتاب مبین(سورة هود، آیه ۶)

و ما من غائبة فی السماء و الارض الا فی کتاب مبین(سورة النمل،‌ آیه ٧۵)

و قال الذین کفروا لا تأتینا الساعة قل بل و ربّی لتأتینّکم عالم الغیب لا یعزب عنه مثقال ذرة فی السماوات و لا فی الارض و لا اصغر من ذلک و لا اکبر الا فی کتاب مبین(سورة سبأ، آیه ٣)

[15] سورة الحجر، آیه ٢١

[16] سورة الواقعه، آیه ٧-٧٨

[17] سورة عبس، آیه ١٣-١۴

[18] سورة الحاقة، آیه ۴٠ و سورة التکویر،‌ آیه ١٩

[19] سورة القیامة، آیه ١٨

[20] سورة الشعراء، آیه ١٩٣-١٩۴

[21] اشاره به آیات سوره نجم:ان هو الا وحی یوحی علّمه شدید القوی ذومرّة فاستوی و هو بالافق الاعلی ثم دنا فتدلّی فکان قاب قوسین او ادنی فاوحی الی عبده ما اوحی(سوره النجم، آیات ۴-١٠ )

[22] نشانه‌شناسی یا نشانیک(به انگلیسی: Semiotics) (از یونانی σημείον (سِمِئیون) به معنی نشانه) مطالعه نشانه‌ها و نمادها است.

نشانه‌شناسی علمی است که به بررسی انواع نشانه‌ها، عوامل حاضر در فرایند تولید و مبادله و تعبیر آنها و نیز قواعد حاکم بر نشانه‌ها می‌پردازد. نشانه چیزی است که به غیر از خود دلالت دارد.

دانش نشانه‌شناسی بررسی معناسازی، فرایند شکل‌گیری نشانه‌ها و فهم ارتباطات معنادار است. نشانه‌شناسی شامل مطالعه ساخت و شکل‌گیری نشانه‌ها، اشارات، دلالت‌ها، نام‌گذاری‌ها، قیاس‌ها، تمثیل‌ها، استعاره‌ها و رمزگان‌های ارتباطی است. نشانه‌ها برپایه روش یا رمزگان مورد بهره برای انتقالشان دسته‌بندی می‌شوند که می‌تواند آواهای خاص، علامت‌های الفبایی، نمادهای تصویری، حرکات بدن یا حتی پوشیدن یک لباس ویژه باشد. هرکدام از این‌ها برای رساندن پیام ابتدا باید توسط گروه یا جامعه‌ای از انسان‌ها به‌عنوان حامل معنایی خاص پذیرفته شده باشند.

نشانه‌شناسان نشانه‌ها را در انزوا مطالعه نمی‌کنند، بلکه توجه خود را به مطالعه شکل‌گیری و مبادله معنا در متون و گفتمان‌های مختلف و در سطوح همزمانی و در زمانی معطوف کرده‌اند

این رشته با سخنرانی‌های زبان‌شناس سوئیسی فردینان دو سوسور در دانشگاه ژنو آغاز گشت. تنها پس از مرگ او بود که به کوشش شاگردانش اندیشه‌های او در کتابی با نام دروسی در زبان‌شناسی عمومی در سال ۱۹۱۶ به چاپ رسید. افلاطون در رسالهٔ کراتیلوس رابطهٔ میان واژه و شیء را یک رابطهٔ حقیقی می‌دانست، ولی سوسور آن را دلخواه می‌دانست و پیوند میان واژه و شیء و همچنین واژه و مفهوم را زادهٔ یک همگرایی و همرایی اجتماعی دانست.

او در «درس زبانشناسی عمومی» در توضیح نشانه‌شناسی می‌گوید: می‌توان علمی را تصور کرد که به مطالعه زندگی نشانه‌ها در یک جامعه بپردازد. این علم بخشی از روان‌شناسی اجتماعی و در نتیجه روان‌شناسی عمومی خواهد بود. نشانه‌شناسی معلوم می‌کند که نشانه‌ها از چه تشکیل شده‌اند و چه قوانینی بر آن‌ها حکم فرماست.

او جستار خود را این‌گونه می‌آغازد: در همهٔ دانش‌ها شیء مقدم‌ترین بخش یک پژوهش است در حالیکه در زبانشناسی هنگامی که به سراغ واژه می‌رویم متوجه می‌شویم که برای بررسی آن واژه نخست نیاز به شناختن دیدگاهمان داریم آیا ما واژه را از دید معنایی بررسی می‌کنیم یا ریشه‌یابی یا تاریخی یا جز اینها. پس استواری‌ای که دانش باید به دنبال بیاورد در گام نخست به خطر می‌افتد. پس سوسور به دنبال ساختاری استوار به ساختار زبان می‌رسد آنچه بنیاد نشانه‌شناسی را خواهد ساخت.

یکی از تئوری‌های امروزی نشانه‌شناسی، نشانه‌شناسی اجتماعی بوده که امروزه دارای کاربردهای گسترده عملی در شناسایی و تدوین منابع نشانه‌شناسی در حوزه‌های مختلف به صورت دانشی بینارشته‌ای مورد استفاده قرار می‌گیرد.

پیشینه

برای نخستین بار جان لاک اصطلاح «نشانه‌شناخت»  را در سال ۱۶۹۰ در نوشتار خود با نام «رساله‌ای دربابِ قوّهٔ فاهمه»  به کار برد. در دیدگاه لاک دانایی به سه دسته زیر تقسیم می‌شود:

فیزیک: «دانش اشیاء، آنگونه که هستند، با ساختار و ویژگی‌ها و کارکرد آنها…»

ورزیدن: «توانایی بکارگیری درست نیروها و کارآمدی‌های خود…»

نشانه‌شناخت: «انگارهٔ نشانه ها؛ که بیشتر واژه‌ها هستند، و نام درخور آن منطق است: روندی که در آن طبیعت نشانه‌ها یی که مغز آدمی در جریان فهم چیزها یا رسانیدن آگاهی به دیگران به کار می‌برد، سنجیده می‌شود.»

چارلز سندرز پرس پدر فلسفهٔ عملی و منطق‌دان برجسته آمریکایی، که از اندیشه‌های جان لاک بسیار اثر پذیرفته‌است، نشانه‌شناسی را شاخه‌ای از منطق می‌داند که در آن دانش نشانه‌ها بررسی می‌شود. از دید او نشانه‌شناسی روندی است که در آن ارتباطی به‌وسیلهٔ نشانه‌ها بر قرار می‌شود. او نشانه را هر چیزی می‌داند که برای کسی (گزارشگر) به گونه‌ای (در زمینه‌ای) چیز دیگری (موضوع) را به یاد آورد. به بیان ساده پرس پیوند میان ذهن آدمی و جهان خارج، یا فرایند دانستن را از سه راه می‌داند، یکم شمایلی، دوم نمایه ای، و سوم نمادین.

فردیناند سوسور هم‌زمان با پرس در آمریکا، روش نشانه‌شناسی خود را در کشور سوئیس مطرح می‌کند. او اندیشه‌ای را پایه نهاد که در آن نشانه از دوگانهٔ نشانگر و نشانداده ساخته می‌شود. (دوگانه‌ای که در آینده مورد نقد پساساختارگرایان و ساختارشکنانی چون دریدا قرار گرفت)

چارلز و. موریس بازشناختی از «شالوده‌های انگارهٔ نشانه‌ها» (۱۹۳۸) بدست آورد. او نشانه‌شناسی را به سه جنبهٔ نحوی، معنایی و عملی بخش می‌کند.

اومبرتو اکو (-۱۹۳۲) متفکر ایتالیایی که با کتاب «انگارهٔ نشانه‌شناسی» خوانندگان بسیاری را با این دانش آشنا ساخت. او به روش پرس گرایش داشت. یکی از رمان‌هایش به نام نام گل سرخ کنایه گونه‌ای پرمعنی در بارهٔ نشانه‌شناسی است. همچنین می‌توان به دو کتاب بسیار مهم نظری او در این باره هم اشاره کرد، یعنی: در جستجوی زبان کامل و نشانه‌شناسی.

آلگرداس گریماس روشی ساختارمند از نشانه‌شناسی را گسترش داد به نام نشانه‌شناسی زایا (مولد). او کوشید تا تمرکز را از نشانه به معنا بگرداند.

جی فارستر بر روی روشی کار می‌کرد که، برای بررسی سامانه‌های پیچیده‌ای که در ریشه یابی ناهنجاری‌های ذهنی فرد که او را در برقراری ارتباط در گروه با سختی روبرو می‌کرد، کاربرد داشت. برای نمونه او در نوشتهٔ خود به نام «رفتار ضد-شهودی نظام‌های اجتماعی» (۴) اشتباه‌هایی که در برقراری ارتباط در دسته‌های انسانی پدید می‌آیند را گزارش می‌دهد.

توماس آ. سبیوک (-۱۹۲۰) نشانه‌شناس پرکار و برجستهٔ آمریکایی است. او قلمرو نشانه‌شناسی را به نشانه‌ها و سامانه‌های نابشری نیز گستراند. برخی مطلب‌ها را پایه نهاد که امروزه به نام «فلسفه ذهن» شناخته می‌شوند و اصطلاح نشانه‌شناسی جانوری را آفرید. نشانه‌شناسی جانوری به بررسی ارتباطات و علائم ارتباطی میان جانوران می‌پردازد.

از دانش‌هایی که با نشانه‌شناسی در ارتباط هستند زبانشناسی، فلسفه، جامعه‌شناسی، روانشناسی و زیبایی‌شناسی را می‌توان نام برد. همچنین هنرهایی مانند موسیقی از آن بهره می‌برند. اصطلاح موسیقایی نسبتاً رایجی که می‌توان آن را معادل نشانه در مباحث زبان‌شناسی دانست فیگور موسیقایی است که در ارتباط با تئوری اثرگذاری در دورهٔ باروک بررسی می‌شود و بیان‌گر ارتباط موسیقی با کلام و به‌طور خاص ادبیات است (سایت ویکی پدیا)

دکتر علیرضا قائمی نیا نیز در مقاله«دانش نشانه شناسی و تفسیر قرآن» می فرمایند:

«مباحث نشانه شناسی از مهم‌ترین مباحثی است که در قرن بیستم شکل گرفت در زبان‌ انگلیسی واژة Semiotics و در زبان فرانسوی semiology را درباره آن به‌ کار می‌برند. عربها هم برای بیان آن «علم العلامات» یا «العلاماتیان» ـ سیموتیکا ـ را استفاده می‌کنند.واژة semiotics از یونان باستان برجای مانده است. در آن دوره در علم پزشکی به تشخیص نشانه بیماریها معمولاً علم نشانه شناسی گفته می‌شد و واژة semiotics به کار می‌رفت.

این واژة semiotics به شکل یونانی‌اش به صورت semion برای تشخیص نشانه‌های بیماری به کار می‌رفت. آگوستین قدیس مسیحی مشهور این واژه را در قرون وسطی به کار برد. و کتابی با عنوان «آموزه‌های دین مسیحی» نوشت. بحث اصلی آگوستین در این کتاب این بود که چگونه می‌توانیم کتاب مقدس را تفسیر کنیم؟ روش تفسیر کتاب مقدس مورد نظرش بود. آگوستین دید برای بحث از تفسیر کتاب مقدس چاره‌ای جز بحث از نشانه‌های کتاب مقدس و تنظیم و دسته‌بندی نشانه‌هایی در کتاب مقدس ندارد.

نشانه‌هایی که به طور معمول در متون به کار می‌روند نشانه‌های زبانی‌اند، مباحث نشانه شناسی شبیه بحثهای مسلمانان در الفاظ است که به عنوان مقدمة منطق مطرح می‌شود. آگوستین آن را در کتابش مطرح کرد که در کتابهای ما با عنوان بحث دلالتها، اقسام آنها و …. بحث می‌شود. آگوستین هم از همین‌ امور بحث کرد و ثمره شان را در کتاب مقدس نشان داد؛ با این تفاوت که او به جای بحث از دلالت بحث سراغ نشانه‌ها رفت و گفت این نشانه‌ها هستند که دلالت دارند. نشانه دال است و مدلولی دارد.

وی به جای اینکه دلالت را تقسیم کند، نشانه‌ها را تقسیم کرد. مباحث آگوستین پلی میان مباحث دلالت در دین بود. در علم نشانه شناسی جدید از کارکرد نشانه‌ها بحث می‌شود و مباحث دلالت هم در پی آن مطرح می‌شود. بزرگان و فلاسفه و اصولیهای ما در آغاز از دلالت بحث کرده‌اند. چرا علمای ما ابتدا دلالت را و آنها ابتدا نشانه را انتخاب کرده‌اند؟ این انتخاب مبتنی بر یک اصل روش شناختی است. دانشمندان جدید دیدند اگر بحث را با توجه به نشانه‌ها سامان دهند، بهتر می‌توانند از عهدة بحث بر بیایند و مباحث را علمی تر بیان کنند، البته به نظر می‌رسد هر دو مکمل یکدیگرند.

نشانه‌شناسی در قرن بیستم

در قرن بیستم دو متفکّر، جدا از هم به بحث از نشانه‌ها پرداختند و این مباحث را بی‌خبر از هم گسترش دادند و مبدأ پیدایش علم نشانه‌شناسی در قرن بیستم شدند.

1) «فردیناند دوسوسور»: زبان شناس سوئیسی و پدر زبان شناسی کتابش به فارسی هم ترجمه شده و مهم‌ترین اثرش (درس‌های همگانی زبان‌شناسی) دو ترجمه دارد. ایزوتسو آن را در تفسیر قرآن به کار گرفته و اساس کارش قرار داده و نتایجی را در تفسیر قرآن به دست آورده است که بعداً اشاره می‌شود.سوسور می‌خواست زبان شناسی جدید و یک مبنا و گرایش جدید در زبان شناسی به وجود آورد و زبان شناسی را به صورت یک دانش مطرح سازد.

تا آن زمان تحقیقات زیادی در مورد زبان شناسی شده بود، ولی به عنوان دانشی قابل مقایسه با دانشهای دیگر در نیامده بود. سوسور می‌خواست نشانه‌های زبانی را به عنوان مبنای زبان شناسی قرار بدهد و از نشانه‌های زبانی بحث کند و از این راه دانش جدیدی را سامان بدهد . او در مقدمه کتابش می‌گوید:«دانش نشانه شناسی یعنی دانشی که از حیات اجتماعی نشانه‌های زبانی بحث می‌کند، ولی در زمان ما وجود ندارد، و حق دارد که وجود داشته باشد.»

2) «چارلز ساندرس پرس»: هم زمان با سوسور در دهة 50 و 60 بحث نشانه‌شناسی را آغاز کرد. این فیلسوف آمریکایی نمی‌خواست نشانه‌شناسی را به صورت یک علم در بیاورد، بلکه می‌خواست تحولی در فلسفة جدید غرب که از زمان دکارت شروع شده و گسترش پیدا کرده بود و تا زمان ما ادامه دارد، به وجود بیاورد، یعنی تحولی در فلسفه به وجود بیاورد. به اعتقاد پرس مغلطه‌ای که فلسفة غرب در دام آن گرفتار شده این بود که بحث از نشانه‌ها را فراموش کرده بود. و مستقیم سراغ مدلول نشانه‌ها و سراغ اندیشه رفت و این کار را دکارت آغاز کرد.

دکارت با جملة مشهورش (می‌اندیشم، پس هستم) محور فلسفه را روی اندیشه برد و نشانه‌ها را به کلی کنار گذاشت، در صورتی که پرس اعتقاد داشت تفکر حقیقی در دامن اندیشه‌ها صورت می‌گیرد و اگر شما می‌خواهید بحث دقیق فلسفی داشته باشید، باید از نشانه‌ها بحث کنید و ارتباط آنها را با اندیشه در نظر بگیرید. برنامه‌ای که پرس آغاز کرد، یک دانش حقیقی و معرفت شناسی امروزی بود که خود اسمش را منطق ‌گذاشت و گفت: نشانه شناسی همان منطق به معنای عام است. باید یک دانش عامی به وجود بیاید که از ارتباط نشانه‌ها با اندیشه‌ها صحبت و بحث کند و مرکز عام معنا همان بحث معنا شناسی است.

پرس و سوسور بحث نشانه شناسی را هم زمان و در عصر جدید به وجود آوردند، ولی با یک بستر متفاوت؛ پرس در بستر مباحث فلسفی و معرفت شناسی و سوسور در بستر مباحث زبان شناسی، لذا نشانه شناسی پرس نشانه‌شناسی فلسفی نام و نشانه شناسی سوسور نشانه شناسی زبان شناختی نام گرفت. این دو نشانه شناسی مستقل از هم به وجود آمدند و مباحث هر دو متفاوت بودند و ارتباط چندانی با هم نداشتند.

مکاتب بسیاری به وجود آمدند تا این دو را تلفیق دهند، از جمله‌ این مکاتب «ساختار گرایی و پساساختارگرایی فرانسوی» و «نشانه‌شناسی جدید آمریکایی» است. آخرین رویدادی که در قرن بیستم صورت گفت، «نشانه شناسی تفسیری» نام گرفت که فیلسوف ایتالیایی امبرتو اکو این رویکرد را به وجود آورد و تصمیم گرفت تمام رویکردهای نشانه شناسی را با هم لحاظ کند و از آن  به صورت یک دیدگاه جامع در تفسیر متون کمک بگیرد، لذا نام آن نشانه شناسی را «نشانه تفسیری» گذاشتند.امبرتو اکو آثار بسیار گسترده‌ای دارد. یکی از آثار او نشانه شناسی و فلسفة زبان است که به زبان ایتالیایی در پنج فصل منتشر و بعد با تکمله در هفت فصل به انگلیسی ترجمه شد.

همین کتاب با عنوان «السیمیا و فلسفة اللغة» به عربی ترجمه شد و کتاب دیگر اکو به نام «خواننده در روایت و داستان» با عنوان «القاری فی الحکایة» از کتابهای مهم وی به زبان عربی است. سالها پیش رمانی از اکو «بنام گل رز» به فارسی ترجمه شد که اهداف نشانه شناختی در آن مطرح شده است، ولی جزء منابع مهم نیست. اکو مجموعه مقالاتی به نام «تفسیر و تفسیر اضافی» دارد که با عنوان «السیمیائیات و التفکیکیات» منتشر شده است که دریدا مؤسس آن در هرمنوتیک است. اکو در این کتاب تمایز افکار خودش با مکاتب دیگر نشانه شناسی را بیان می‌کند.

مباحث تطبیقی زبان شناسی و نشانه شناسی بسیار زیادی در مورد علوم قران و تفسیر به زبان عربی وجود دارد. محمد مفتاح چند کتاب دارد از جمله «دینامیة النّص» که در چند صفحه‌ آن در مورد نشانه شناسی بحث کرده و در مورد بحثهای نشانه‌شناسی سوسور و گِرماس نیز مطالبی را منتشر کرده است. این کتاب در مغرب جایزة بین المللی کتاب سال را گرفت.

یکی از تحلیلها در مورد نشانه شناسی از ایزوتسو ژاپنی است که از سوسور گرفته است.ایزوتسو راجع به مباحث قرآنی دو کتاب دارد و اولین کسی است که مباحث واژه شناسی جدید را در معناشناسی و تفسیر قرآن به کار گرفت 1. «خدا و انسان در قرآن» 2. «مفاهیم اخلاقی در قرآن» که هر دو به فارسی ترجمه شده است. تفاوت دو کتاب در این ست که در کتاب اول مبانی زبان شناسی و نشانه‌شناسی سوسور را در فهم معناشناسی قرآن مطرح کرده است.

اگر می‌خواهیم معانی قرآن را بفهمیم باید چکار بکنیم. در این باره روش به دست می‌دهد. کتاب دوم تطبیقی از آن مبانی در مفاهیم اخلاقی و دینی قرآن است. در واقع اثر اول کلی است و روش می‌دهد و اثر دوم تطبیقی است و در مورد حوزه مفاهیم اخلاقی قرآن همان روش را به کار می‌گیرد. در کتاب دوم می‌گوید: می‌خواهم کاری انجام بدهم که خود مفاهیم و واژه‌های قرآن با شما صحبت کند و واژه‌های اخلاقی قرآن زبان باز کنند و با شما صحبت کنند. و بینید اخلاق در قرآن چیست؟ وقتی شما می‌خواهید نظام اخلاقی در قرآن را پیدا کنید، قرآن چگونه با شما صحبت می‌کند.

وی همان روشهایی را به کار می‌گیرد که در کتاب اول مورد بحث قرار داده است. کتاب اول ـ بیشتر در مقدمه‌اش روش‌ را بسط داده و توضیح داده ـ با این نکته آغاز کرده که قرآن یک انقلاب در جهان بینی عرب به وجود آورد و جهان بینی اعراب جاهلی را تغییر داد.

چگونه قرآن جهان بینی عرب جاهلی را تغییر داد. یعنی پیدایش نظام معنایی جدید معلول نظام معنایی جدید است، یعنی مجموعه‌ای از نظام معنایی جدید را به عربها داد. این مجموعه نظام معنایی جدید را از کجا آورد؟ آیا قرآن واژه‌های جدیدی ساخت که معانی تازه‌ای داشتند و با آنها معانی جهان بینی نو را طراحی کرد؟ نه.

قرآن بر تن همان واژه‌های کهن، معانی جدیدی را پوشاند و از این راه جهان بینی جدید را به وجود آورد. انقلاب قرآن در اصل یک انقلاب معناشناختی بود و برای این کار واژه‌ها و مواد اولیه موجود را گرفت و معانی جدیدی به آنها پوشاند و از اینجا انقلاب در جهان بینی عرب داخل شد. در واقع به ارتباط جهان بینی و معنا شناسی اشاره می‌کند، یعنی جهان بینی زاییده معناشناسی است. این اصل مهمی است و جهان بینی قرآنی یک جهان بینی زبان شناختی است. شما اگر می‌خواهید جهان بینی قرآن را بفهمید باید زبان قرآن را تحلیل کنید.

معنا شناسی قرآن را چگونه سامان بدهیم؟ باید سراغ نشانه شناسی سوسور برویم.ایزتسو اصلهای سوسور را با جرح و تعدیل به کار می‌گیرد. سوسور در اصل اول می‌گفت: زبان یک حرکت تاریخی است و یک نگاه تاریخی به آن می‌شود کرد و نگاه همزمانی می‌توان به آن انداخت و نگاه مقطعی می‌شود به آن کرد.

ایزوتسو هم می‌گوید: زبان عرب جاهلی، قبل از قرآن بود و دگرگونیهای بسیاری داشت. وقتی به زمان و زبان قرآن می‌رسیم مقطع جدیدی آغاز می‌شود، که با مقاطع قبلی به طور کامل تفاوت دارد و یک نظام جدیدی در درون زبان عربی پیدا می‌شود.

این مقطع را باید بررسی کرد. نگاه همزمانی به زبان عربی باید پیدا کرد. شما اگر می‌‌خواهید زبان قرآن را تحلیل کنید، زبان عربی را در مقطع صدر اسلام باید تحلیل کنید و ببینید قرآن چه دگرگونیهایی در این مقطع به وجود آورده است. این مهم است. و شما هنگام تحلیل باید اصل دیگر را در نظر بگیرید که قرآن یک نظام معنایی جدیدی است. معانی واژه‌های قرآن از بیرون مشخص نشده‌اند، بلکه در درون خود قرآن مشخص می‌شوند.

مثلاً معنای یک واژه‌ای در تقابل و همنشینی با واژه‌های دیگر در قرآن باید کشف شود، مثلاً واژه صراط با چه واژه‌هایی همنشین است و جانشین چه کلمه‌هایی می شود، در آیه «اهدنا الصراط المستقیم» «فاعبدونی هذا صراط مستقیم» صراط با هدایت همنشین شده است .

در آیه دیگر صراط با عبادت همنشین شده است، یعنی صراط مستقیم به معنای عباد است و اگر می‌خواهی صراط مستقیم را پیدا کنی، مرا عبادت کن. با توجه به روابط همنشینی و جانشینی می‌توانید معانی واژه‌‌های قرآنی را بیابید. مهم‌ترین واژه قرآنی (الله) در زبان عرب جاهلی به معنای بالاترین معبود بود، ولی در نظام معنایی قرآن معنای جدیدی (معبود یگانه) یافت. این واژة الله با واژه‌های دیگر در ارتباط است و اگر ب‌خواهید معنای رسول را پیدا کنید، باید معنای الله و ارتباطی که در نظام معنایی جانشینی و هم نشینی قرآن هست را بیابید.

نشانه‌ها در قرآن:

هر متن از تعدادی نشانه‌های زبانی تشکیل شده است. قرآن هم چنین است و خداوند متنی با این ویژگی به حضرت پیامبر(ص) فرستاده است. مفسران فعالیتهای بسیاری را برای فهم این متن آسمانی انجام می‌دهند. این نشانه‌ها بر معانی ویژه‌ای دلالت دارد. خداوند نشانه‌ها را علامتهایی برای معانی قرار داد و «علامت‌گذاری» ((encoding دسته‌ای از فعالیتهای مفسران به بررسی این نشانه‌ها و پی‌بردن به چگونگی دلالت آنها مربوط می‌شود؛ به عبارت دیگر نخستین کار در تفسیر بررسی دلالت این نشانه و به تعبیر دقیق‌تر «علامت‌خوانی»decoding)) است.

علامت‌خوانی، گشودن دلالتهای نشانه‌های نص است.نخستین فعالیت عالمان دینی، نشانه شناختی است و معرفت دینی دست‌کم در یک سطح، محصول تحلیلهای نشانه شناختی است. علامت‌خوانی نصوص دینی چیزی جز انجام دادن بررسیهای نشانه شناختی در نصوص دینی نیست.

تحلیلهای ادبی و لغت‌شناسی، تحقیقات بلاغی و معانی بیانی در آیات و روایات، درمجموع کارهایی نشانه‌شناختی‌ است ودر این سطح قراردارد، ولی نشانه‌شناسی نصوص دینی نامی برای مجموعه‌ای از فعالیت‌های گوناگون است و کارهای بسیاری در این مجموعه می‌گنجد که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

معنا شناسی و کاربرد شناسی

دو کار عمده که در این سطح انجام می‌گیرد، معناشناسی وکاربردشناسی است. گاه عالم درپی این است که بداند نشانه‌ها و جملات نصوص دینی چه معنایی دارند و گاه ‌از این بحث می‌کند که خداوند از نشانه‌ها و جملات مورد نظر در سیاق ویژه، چه معنایی را اراده کرده است. برای مثال در مورد آیه «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» (فتح/10) معنای استعمالی «ید» دست جسمانی است، اما اراده جدی و مورد نظر خدا ممکن است «قدرت» باشد. این دو با هم تفاوت دارند.

معنای نشانه‌های ‌نصّی در دو سطح گوناگون مطرح ‌می‌شود: گاه معنای آن‌ها فارغ از سیاق و بدون ارتباط با قصد الهی مطرح می‌گردد؛ یعنی از این بحث می‌شود که در درون نظام زبان، این نشانه یا ترکیب خاص چه معنایی دارد و گاه این مسئله در سطح دیگری مطرح می‌شود ، اینکه آیا در این سیاق ویژه، شارع مقدس این معنا را قصدکرده است یا نه.

در علم اصول نیز به تفاوت این دوسطح اشاره شده است. وقتی گوینده‌ای کلامی را به زبان می‌آورد، ممکن است معنای آن را به ‌طور‌ جدی اراده کرده باشد یا اراده جدی او چیز دیگری باشد؛ برای‌ نمونه از باب شوخی آن را گفته باشد در هر کلامی این امکان هست که گوینده مدلول آن را اراده کند یا مراد دیگری داشته باشد. وقتی گوینده‌ای به شوخی می‌گوید: «تو چقدر آدم دانایی هستی!» مدلول آن را قصد نمی‌کند و قصدش استهزا است؛ ولی بازممکن است همین مدلول را واقعاً قصد کند، یعنی اراده جدی‌اش به آن تعلق‌گیرد.

اصولیها درصورت اول می‌گویند گوینده الفاظ را در معنا استعمال کرده و اراده استعمالی وجود دارد، اما اراده ‌جدی درکار نیست؛ درنتیجه میان مراد استعمالی و مراد جدی فاصله وجود دارد، ولی در صورت دوم الفاظ را در معنای مورد نظر استعمال کرده و اراده جدی‌اش هم به آن تعلق گرفته است و این دو اراده بر هم منطبق شده‌اند . (الشهید الصدر، دروس فی علم الاصول، 92 ـ 95 ص).

تفکیک اراده ‌استعمالی و اراده ‌جدی به تفاوت دو سطح نشانه‌های زبانی مربوط می‌شود. گاه ما از معنای نشانه‌ها و جملات زبانی بدون توجه به عوامل خارجی از قبیل سیاق و قصد گوینده نظر می‌کنیم و تنها درپی این هستیم که نشانه‌ها یا جملات در نظام زبان چه معنایی می‌توانند داشته‌باشند و گاه آنها را در ارتباط با سیاق، بافت ویژه و گوینده‌اش درنظرمی‌گیریم. امروزه این دو سطح، دو شاخة متفاوت را به خود اختصاص داده‌اند «که معنا‌شناسی» و «کاربرد‌شناسی» نامیده می‌شوند. معناشناسی (Semantics) در سطح اول و کاربرد‌شناسی (Pragmatics) در سطح دوم کار می‌کند و هر دو شاخه به بررسی معنا می‌پردازد، ولی دوتفاوت عمده میان این دو شاخه وجود دارد.

1) معناشناسی به سطح اراده ‌استعمالی و کاربردشناسی به سطح اراده ‌جدی مربوط می‌شود؛ معناشناسی با این‌امر سروکار دارد که نشانه‌ها در نظام‌ زبان، بدون نظر به بافت، سیاق و قصد گوینده، چه معنایی می‌توانند داشته باشند؛ اما کاربرد‌شناسی از این بحث می‌کند که نشانه‌های ویژه در بافت و سیاق خاص و نسبت ‌به گوینده‌ای خاص چه معنایی دارند.

2) معنای مورد بحث در معنا‌شناسی به صورت رابطه‌ای درمی‌آید که به دو طرف نیازمند است؛ یعنی معنا رابطه‌ای قائم به دو طرف (diadic relation) است، ولی در‌کاربردشناسی، معنا سه طرف می‌خواهد و رابطه‌ای قائم به سه طرف (triadic relation) است. برای‌نمونه، در معناشناسی از این بحث می‌شود که جمله  (الف)به معنای (ب) است؛ معنا دراین زمینه به صورت رابطه‌ای میان الف و ب بیان‌ می‌شود ، اما در کاربردشناسی می‌گوییم جمله (الف) نسبت‌به ‌گوینده (ج) به معنای (ب) است. پس معنا به صورت رابطه‌ای میان الف و ب و ج بیان می شود.

نشانه‌شناسی متن، یعنی ‌تحلیل روابط میان نشانه‌های متن و مدلولهای آنها که‌ در سطوح مختلفی انجام می‌پذیرد؛ خواننده نه تنها نشانه‌های متن را دررابطه با مدلولهایشان بررسی می‌کند، کاری معنا‌شناختی و کاربردشناختی نیز انجام می‌دهد؛ او نخست معنای نشانه‌های متن را در سطح نظام زبان جست‌‌وجو می‌کند، سپس ‌به‌ دنبال تعیین قصدگوینده و ارتباط آنها با بافتهای خاص متن برمی‌آید.

عالم دین نیز همین فعالیتها را انجام می‌دهد. او نشانه‌هایی ‌را که در نصوص‌دینی می‌بیند، مورد بحث قرارمی‌دهد و روابط آن‌ها با یکدیگر و مدلولاتشان را بررسی‌می‌کند و قواعد معناشناختی و کاربردشناختی را به کارمی‌‌گیرد تا معانی آنها را دریابد.

لایه‌های ظاهر و بیان متن

معناشناسی و کاربردشناسی نشانه‌هایی که آشکارا درنص مشاهده می‌‌شود، راهی برای ورود به عالمی بی‌پایان است؛ نه بیرون آمدن ازفضایی محدود و خاتمه دادن به تلاش. از این رو مهم‌ترین وظیفة مفسر، فعلیت‌بخشی(actualization) به محتوا و مضمون نص است. هر متنی پیچیدگی دارد و این پیچیدگی بیش از برگشت به گفته‌های متن، به ناگفته‌هایش مربوط می‌شود . بخش گسترده‌ای از متن در ظاهر، و سطح اظهار بروز نمی‌کند و پنهان می‌ماند.

خواننده باید این بخش ر‌ا ــ که به صورت بالقوه در متن هست ‌ـ‌ـ به‌صورت بالفعل درآورد. فعلیت ‌بخشی به مضمون و محتوا بدین‌معنا است که خواننده بخش ناپیدای متن را آشکار سازد. متن از این نظر به مشارکت آگاهانه و همدلی مومنانة خواننده نیاز دارد تا استعدادهای نهفته‌اش را آشکارکند. این استعدادها و بخش‌های بالقوه به فضاهای خالی یا خلأهایی می‌مانند که باید پرشوند و خواننده ‌بایدبراساس گفته‌های متن آنها را پر کند.(Caesar,1999:121).

‌از لحاظ نشانه‌شناختی هیچ‌متنی نمی‌تواند تمام استعدادهایش را یکجا مکشوف سازد. متن ویژگی دوگانه‌ای دارد؛ بخشی از استعدادهایش‌ را بالفعل در معرض دید خواننده قرارمی‌دهد و بخشی‌دیگر را پنهان می‌سازد؛ حقایقی را فاش‌ می‌گوید و حقایقی‌ دیگر را برای اهلش پنهان ‌می‌دارد. متن، سازوکار اظهار و اخفا دارد و همین‌امر مجال گسترده‌ای برای تفسیرمتن می‌گشاید. متن به خواننده‌ای نیازدارد تا سطح ناپیدا را آشکار کند.

خواننده برای ورود به عالم متن، به متن محتاج است و متن برای آشکار سازی ناگفته‌های پنهان مشتاق خواننده است. متون گوناگون از لحاظ سازوکار اظهار و اخفا تفاوت دارند؛ برخی از آنها حداکثر اظهار وحداقل اخفا را دارند، برای‌‌نمونه متون‌ علمی این‌گونه‌اند؛ و از زبان مصنوعی بسیار استفاده می‌کنند تا اظهار را به حداکثر رسانند. درمقابل، برخی متون ادبی و شعری به نسبت اخفای بیشتری دارند.»(مقاله دانش نشانه شناسی و تفسیر قرآن کریم)

ایشان در این زمینه کتابی با عنوان بیولوژی نص نیز تألیف کرده‌اند. علاوه‌براین ها مقالات متعددی در این موضوع نگاشته شده است –مانند مقاله «نشانه شناسی لایه ای آیات قرآن کریم با توجه به روابط درون متنی و بینامتنی»-که برای پیشرفت این مباحث نافع است.

[23] در مورد محتوای قرآن و دامنه شمول آن نسبت به علوم و مسائل مختلف،‌ دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد. در میان همه این نظرات،‌ دیدگاه جامعیت صددرصدی قرآن در ابتدای امر سنگین و غیرقابل باور جلوه می‌کند. اما باید توجه داشت که ما در مورد کتابی سخن می‌گوییم که به فرموده رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله: لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه … ظاهره انیق و باطنه عمیق… لذاست که نمی‌توان با قیاس به معلومات خود و کتبی که به‌صورت معمولی با آن‌ها سرو کار داریم در مورد کتاب الهی و معجزه ابدی پیامبر او قضاوت کرد.

آیات قرآن کریم

بهترین معرّف قرآن،‌ خود قرآن است و اوست که می‌تواند مجموعه اطلاعات درونی خود را برای ما بازگو کند. به این آیات توجه بفرمایید:

لَقَدْ كانَ في‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثاً يُفْتَرى‏ وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُون(يوسف : 111)

وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في‏ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمين(النحل:8٩)

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في‏ ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين‏( الأنعام : 59)

وَ ما تَكُونُ في‏ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِكَ وَ لا أَكْبَرَ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين(يونس : 61)

وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ في‏ كِتابٍ مُبين(النمل : 75)

کتاب مبین در ابتدای سوره نمل معرفی شده است:

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبين(النمل : 1)

در ادامه و با بررسی روایات، خواهیم دید که حضرات در مقام القاء جامعیت قرآن به تک‌تک این آیات استناد کرده‌اند.

روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام

در این فضا با چندین دسته روایات مواجهیم:

الف) بیان کل شیئ/ تبیان کل شیء

و سلوني عن القرآن، فإن في القرآن بيان‏ كل‏ شي‏ء و فيه علم الأولين و الآخرين، و إن القرآن لم يدع لقائل مقالا.( كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 941-٩۴٢ و تفسیر فرات،‌ ص ۶٨)

إن الله عز و جل أنزل في القرآن تبيانا لكل شي‏ء حتى و الله ما ترك شيئا يحتاج إليه العبد حتى و الله ما يستطيع عبد أن يقول لو كان في القرآن هذا إلا و قد أنزله الله فيه‏( المحاسن، ج ١، ص ٢۶٧)

فليس من شي‏ء إلا و في كتاب الله تبيانه‏‏‏( المحاسن، ج ١، ص ٢۶٧)

فی کتابه الذی فیه تبیان کل شیء(توحید المفضل،‌ ص ٩٢ )

فورثنا هذا الذي فيه تبيان كل شي‏ء (بصائر الدرجات، ج ١، ص ۴٨)

الرحمن علم القرآن‏ قال ع: الله علم محمدا القرآن، قلت‏ خلق الإنسان‏ قال ذلك أمير المؤمنين ع قلت‏ علمه البيان‏ قال علمه‏ تبيان‏ كل شي‏ء يحتاج الناس إليه،( تفسير القمي ؛ ج‏2 ؛ ص343)

قال الله لموسى: «و كتبنا له في الألواح من كل شي‏ء» فعلمنا أنه لم يكتب لموسى الشي‏ء كله- و قال الله لعيسى «ليبين لهم الذي يختلفون فيه‏» و قال الله لمحمد عليه و آله السلام: «و جئنا بك شهيدا على هؤلاء- و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل‏ شي‏ء»(تفسیر العیاشی، ج ٢، ص ٢۶۶ و بحارالانوار، ج ٨٩،‌ص ١٠٢)

قد ولدني رسول الله ص و علمت كتاب الله و فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء بدء الخلق و أمر السماء و أمر الأرض و أمر الأولين و أمر الآخرين و أمر ما كان و أمر ما يكون كأني أنظر إلى ذلك نصب عيني(الکافی، ج ٢،‌ص ٢٢٣)

فيه تبيان كل شي‏ء و شفاء للعالمين(الکافی،‌ج ١،‌ص ۴٧٨)

و ختم بكتابكم‏ الكتب‏ فلا كتاب بعده أبدا و أنزل فيه تبيان كل شي‏ء و خلقكم و خلق السماوات و الأرض و نبأ ما قبلكم و فصل ما بينكم و خبر ما بعدكم و أمر الجنة و النار و ما أنتم صائرون إليه(الکافی،‌ج ١،‌ص ٢۶٩)

قد أنزل الله القرآن و جعل فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء و جعل للقرآن و لتعلم القرآن أهلا(الکافی،‌ج ٨،‌ ص ۵)

و أن يعتمد كتاب الله عند الشبهات فإن فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء(تحف العقول،‌ ص ١٢۶)

و أنزل عليه القرآن فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء و بين فيه الحلال و الحرام و الحدود و الأحكام و جميع ما يحتاج إليه الناس كملا فقال‏ ما فرطنا في الكتاب من شيء(الکافی،‌ ج ١،‌ ص ١٩٩)

أم أنزل الله سبحانه دينا تاما فقصر الرسول ص عن تبليغه و أدائه و الله سبحانه يقول‏ ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء و فيه [تبيان كل‏] تبيان‏ لكل‏ شي‏ء(نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 61)

ب) اعلم ذلک من کتاب الله

إني لأعلم ما في السماوات و ما في الأرض و ما في الجنة و ما في النار و ما كان و ما يكون إلى أن تقوم الساعة ثم قال أعلمه من كتاب [الله‏] أنظر إليه هكذا ثم بسط كفيه ثم قال إن الله يقول إنا أنزلنا إليك الكتاب فيه تبيان كل شي‏ء

إني لأعلم ما في السماء و أعلم ما في الأرض و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و أعلم ما يكون علمت ذلك‏ من‏ كتاب‏ الله‏ إن الله تعالى يقول فيه تبيان كل شي‏ء.

نحن و الله نعلم ما في السماوات و ما في الأرض و ما في الجنة و ما في النار و ما بين ذلك قال فنبهت‏ [فبهت‏] أنظر إليه قال فقال يا حماد إن ذلك‏ من‏ كتاب‏ الله‏ إن ذلك في كتاب الله‏ إن ذلك في كتاب الله‏ثم تلا هذه الآية و يوم نبعث في كل أمة شهيدا عليهم من أنفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤلاء و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين‏ إنه من كتاب الله فيه تبيان كل شي‏ء فيه تبيان كل شي‏ء.

إني لأعلم ما في السماوات و أعلم ما في الأرضين و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و ما يكون ثم مكث هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه فقال علمت من كتاب الله إن الله يقول فيه تبيان كل شي‏ء.( بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص47-۴٨ و بحار الانوار، ج 89،ص 84-85)

ج) فیه خبرکم و خبر ما قبلکم و خبر ما بعدکم

عنه عن عثمان بن عيسى عن سماعة بن مهران قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن الله أنزل عليكم كتابه الصادق النازل فيه خبركم و خبر ما قبلكم و خبر ما بعدكم و خبر السماء و خبر الأرض فلو أتاكم من يخبركم عن ذلك لعجبتم‏‏( المحاسن، ج ١، ص ٢۶٧)

ثم جاء بالقرآن الذي فيه قصص الأنبياء ع و أخبارهم حرفا حرفا و أخبار من مضى و من بقي إلى يوم القيامة(التوحید، ص ۴٢٩-۴٣٠ و عیون اخبار الرضا علیه‌السلام،‌ ج ١،‌ ص ١۶٧)

و ذلك القرآن فاستنطقوه فلن ينطق لكم، أخبركم عنه أن فيه علم ما مضى و علم ما يأتي إلى يوم القيامة و حكم‏ ما بينكم‏ و بيان ما أصبحتم فيه مختلفون [تختلفون‏] فلو سألتموني عنه لأخبرتكم عنه لأني أعلمكم(تفسير القمي ؛ ج‏1 ؛ ص2-٣ و بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص81-٨٢)

د) فیه ما کان و ما یکون

فقال أبي: إن الله (جل ذكره) أنزل على نبيه كتابا بين فيه ما كان و ما يكون إلى يوم القيامة، في قوله: و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين ».

و في قوله: كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين ».

و في قوله: ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء ».

و في قوله: و ما من غائبة في السماء و الأرض إلا في كتاب مبين‏

و أوحى الله (تعالى) إلى نبيه (عليه السلام) أن لا يبقي في غيبه و سره و مكنون علمه شيئا إلا يناجي به عليا، فأمره أن يؤلف القرآن

ما نزلت آية إلا و أنا عالم متى نزلت، و فيمن أنزلت، و لو سألتموني عما بين‏ اللوحين‏ لحدثتكم(دلائل الامامة، ص ٢٣۶)

هـ) یحتمل کل شیء

و كتاب الله يحتمل‏ كل‏ شي‏ء(تفسیر العیاشی،‌ ج ١،‌ ص ١۶)

و)کل ما یحتاج الیه

أن الله عز و جل أرسل رسولا و أنزل عليه كتابا و أنزل في الكتاب كل ما يحتاج إليه و جعل له دليلا يدل عليه و جعل لكل شي‏ء حدا و لمن جاوز الحد حدا(الکافی، ج ٧، ص ١٧۵)

ز) فیه تفصیل کل شیء

نحن حزب الله الغالبون و عترة رسوله الأقربون و أهل بيته الطيبون الطاهرون و أحد الثقلين اللذين خلفهما رسول الله ص في أمته و التالي كتاب الله فيه تفصيل‏ كل‏ شي‏ء-(الامالی للمفید،‌ص ٣۴٩)

ح)ما من شیء الا و له اصل فی کتاب الله

ما من أمر يختلف فيه اثنان إلا و له أصل في كتاب الله و لكن لا تبلغه عقول الرجال‏‏‏( المحاسن، ج ١، ص ٢۶٨ و الکافی،‌ج ١،‌ص ۶٠ )

ثم قال و أي قضية أعدل من قضية تجال عليها السهام يقول الله تعالى- فساهم فكان من المدحضين‏ قال و ما من أمر يختلف فيه اثنان إلا و له‏ أصل‏ في كتاب الله و لكن لا تبلغه عقول الرجال.(الکافی، ج ٧، ص ١۵٧)

ما عال ولي الله و لا طاش سهم من فرائض الله و لا اختلف اثنان في حكم الله‏و لا تنازعت الأمة في شي‏ء من أمر الله إلا علم ذلك عندنا من كتاب الله(الکافی،‌ ج ٧،‌ ص ٧٨)

ط) فاسألونی من کتاب الله

قال أبو جعفر ع‏ إذا حدثتكم بشي‏ء فسألوني عنه من كتاب الله‏‏‏( المحاسن، ج ١، ص ٢۶٨)

ما نزلت آية في كتاب الله في ليل أو نهار إلا و قد علمت فيمن أنزلت و لا ممن مر على رأسه المواسي من قريش إلا و قد نزلت فيه آية من كتاب الله تسوقه إلى الجنة أو إلى النار(بصائر الدرجات، ج ١، ص ١٣٣)

ی) حروف مقطعه

يا با لبيد إن في حروف القرآن المقطعة لعلما جما(تفسیر العیاشی، ج ٢،‌ص ٣)

ما من شیء تطلبونه الا و هو فی القرآن

ما من شي‏ء تطلبونه‏ من حرز من حرق أو غرق أو سرق أو إفلات دابة من صاحبهاأو ضالة أو آبق إلا و هو في القرآن فمن أراد ذلك فليسألني عنه(الکافی، ج ٢، ص ۶٣۴)

ک)رابطه امام و کتاب

حدیث ثقلین: با توجه به این‌که هیچ‌یک از کتاب و عترت، از هم جدایی ندارند و از سوی دیگر بنا بر واضحات نزد امامیه،‌ ائمه معصومین علیهم‌السلام عالم بر ما کان و ما یکون هستند و بر تمامی مسائل اشراف و اطلاع دارند،‌ قطعاً‌ در کتاب نیز باید چنین علمی موجود باشد تا مقدمه اول مخدوش نشود.

شاهد بر این مطلب آیه شریفه سوره یس است که و کل شیء احصیناه فی امام مبین که هم بر کتاب مبین و هم بر امیرالمؤمنین علیه‌السلام تطبیق شده است:

و قال علي بن إبراهيم في قوله: و سواء عليهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون‏ إلى قوله‏ و كل شي‏ء أحصيناه في‏ إمام‏ مبين‏ أي في كتاب مبين و هو محكم

و ذكر ابن عباس عن أمير المؤمنين ع أنه قال‏ أنا و الله الإمام المبين أبين للحق من الباطل- و ورثته من رسول الله ص‏

و هو محكم-( تفسير القمي ؛ ج‏2 ؛ ص212)

جالب اینجاست که در روایت ذیل، امام برای اثبات علم مطلق امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به عکس روند بالا استناد می‌کنند و می‌فرمایند:

عن محمد بن أبي عمير الكوفي  عن عبد الله بن الوليد السمان  قال قال أبو عبد الله ع: ما يقول الناس في أولي العزم و صاحبكم أمير المؤمنين ع قال قلت ما يقدمون على أولي العزم أحدا قال فقال أبو عبد الله ع إن الله تبارك و تعالى قال لموسى و كتبنا له في الألواح من كل شي‏ء موعظة  و لم يقل كل شي‏ء موعظة و قال لعيسى و لأبين لكم بعض الذي تختلفون فيه و لم يقل كل شي‏ء و قال لصاحبكم أمير المؤمنين ع قل كفى بالله شهيدا بيني و بينكم و من عنده علم الكتاب  و قال الله عز و جل و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين و علم هذا الكتاب عنده(الاحتجاج، ج ٢،‌ص ٣٧۵)

معاشر الناس ما من علم إلا و قد أحصاه الله فيَّ و كل علم علمت فقد أحصيته في إمام المتقين و ما من علم إلا علمته عليا و هو الإمام المبين…   تدبروا القرآن و افهموا آياته و انظروا إلى محكماته و لا تتبعوا متشابهه فو الله لن يبين لكم زواجره و لا يوضح لكم تفسيره إلا الذي أنا آخذ بيده و مصعده إلي و شائل بعضده و معلمكم أن من كنت مولاه فهذا علي مولاه و هو علي بن أبي طالب ع أخي و وصيي و موالاته من الله عز و جل أنزلها علي معاشر الناس إن عليا و الطيبين من ولدي هم الثقل الأصغر و القرآن الثقل الأكبر فكل واحد منبئ عن صاحبه و موافق له(روضة الواعظین، ج ١، ص ٩٣)

ل) استشهاد حضرات به آیات قرآن کریم:

این از امور واضح در سیره حضرات است که هم خود در مقام بیان مسائل مختلف به آیات قرآن استناد می‌کردند،‌استنادی که از چشمان ظاهر بین مردم مخفی بود لکن پس از بیان امام نکته آن را به روشنی دریافت می‌کردند و هم به اصحاب خود تعلیم می‌دادند که إذا حدثتكم بشي‏ء فسألوني عنه من كتاب الله‏‏‏( المحاسن، ج ١، ص ٢۶٨)

از جمله این موارد، روایتی است در دلائل الامة جناب طبری. در این روایت امام می‌فرمایند: من تعداد کرم‌های موجود در این کوه را می‌دانم. تا اینجای کار برای کسی که با مقامات حضرات آشناست غریب نیست. اما امام در ادامه می‌فرمایند: نعلم ذلک من کتاب الله. اهمیت این روایت ازاین‌جهت است که امام در مقام فهم یک قضیه شخصیه به قرآن استناد کردند:

و عنه: عن أحمد، عن أبيه، عن الحسن بن علي، عمن ذكره، عن حذيفة بن منصور، عن يونس، قال: سمعته يقول و قد مررنا بجبل فيه دود، فقال: أعرف من يعلم إناث هذا الدود من ذكرانه، و كم عدده. ثم قال: نعلم ذلك من كتاب الله، فإن في كتاب الله تبيان كل شي‏ء(دلائل الإمامة (ط – الحديثة)، ص: 273)

از دیگر روایات در این فضا:

تفسیر کلمه الصمد در سوره توحید: الصمد خمسة أحرف فالألف دليل على إنيته … و اللام دليل على إلهيته بأنه هو الله و الألف و اللام مدغمان لا يظهران على اللسان‏و لا يقعان في السمع و يظهران في الكتابة دليلان على أن إلهيته بلطفه خافية لا تدرك بالحواس و لا تقع في لسان واصف و لا أذن سامع …و أما الصاد فدليل على أنه عز و جل صادق و قوله صدق و كلامه صدق و دعا عباده إلى اتباع الصدق بالصدق و وعد بالصدق دار الصدق و أما الميم فدليل على ملكه و أنه الملك الحق لم يزل و لا يزال و لا يزول ملكه و أما الدال فدليل على دوام ملكه و أنه عز و جل دائم تعالى عن الكون و الزوال بل هو عز و جل يكون الكائنات الذي كان بتكوينه كل كائن ثم قال ع لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عز و جل حملة لنشرت التوحيد و الإسلام و الإيمان و الدين و الشرائع من الصمد(التوحيد (للصدوق) ؛ ص92)

قال علي ع لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير فاتحة الكتاب(مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص: 43 و بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏89، ص: 103)

تعیین مال کثیر: تفسیر العیاشی،ج 2، ص 84

بیان تاریخ انقضاء بنی امیه و سایر وقایع: عن أبي جمعة رحمة بن صدقة قال أتى رجل من بني أمية و كان زنديقا- إلى جعفر بن محمد ع فقال له: قول الله في كتابه المص‏ أي شي‏ء أراد بهذا و أي شي‏ء فيه من الحلال و الحرام و أي شي‏ء في ذا مما ينتفع به الناس قال: فأغلظ ذلك جعفر بن محمد ع فقال: أمسك ويحك الألف واحد، و اللام ثلاثون، و الميم أربعون، و الصاد تسعون، كم معك فقال الرجل: مائة و إحدى و ستون، فقال له جعفر بن محمد ع: إذا انقضت سنة إحدى و ستين و مائة ينقضي ملك أصحابك، قال: فنظرنا فلما انقضت‏ إحدى و ستون و مائة يوم عاشوراء دخل المسودة  الكوفة و ذهب ملكهم

خيثمة الجعفي عن أبي لبيد المخزومي قال: قال أبو جعفر ع يا با لبيد إنه يملك من ولد العباس اثنا عشر، يقتل بعد الثامن منهم أربعة فتصيب أحدهم الذبحة فتذبحه، هم فئة قصيرة أعمارهم، قليلة مدتهم، خبيثة سيرتهم منهم الفوبسق الملقب بالهادي، و الناطق و الغاوي، يا با لبيد إن في حروف القرآن المقطعة لعلما جما، إن الله تبارك و تعالى أنزل «الم ذلك الكتاب، فقام محمد ع حتى ظهر نوره و ثبتت كلمته، و ولد يوم ولد، و قد مضى من الألف السابع مائة سنة و ثلاث سنين، ثم قال:و تبيانه في كتاب الله [في‏] الحروف المقطعة- إذا عددتها من غير تكرار، و ليس من حروف مقطعة حرف ينقضي أيام [الأيام‏] إلا و قائم من بني هاشم عند انقضائه، ثم قال: الألف واحد، و اللام ثلاثون، و الميم أربعون، و الصاد تسعون، فذلك مائة و إحدى و ستون، ثم كان بدو خروج الحسين بن علي ع الم الله، فلما بلغت مدته قام قائم ولد العباس عند «المص»، و يقوم قائمنا عند انقضائها ب الر فافهم ذلك و عه و اكتمه(تفسیر العیاشی،ج 2، ص 2-3)

علاوه‌بر موارد بالا: تفسیر القمی،ج 2، ص 342 و تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص:461-462 و الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏8، ص:317-318

بررسی کلمات علماء در این مسئله

با بررسی‌های میدانی در کلمات علماء به این نتیجه می‌رسیم که باور به جامعیت قرآن به تبع فرهنگ‌سازی حضرات معصومین سابقه‌ای تاریخی در کلمات و فکر علمای شیعه داشته است:

١.احمد بن محمد بن خالد برقی

ایشان در کتاب شریف محاسن بابی با این عنوان باز کرده است که باب إنزال الله في القرآن تبيانا لكل شي‏ء(المحاسن، ج ١، ص ٢۶٧-٢٧٠)

٢. مرحوم کلینی

ایشان نیز در کتاب خود،‌ عنوانی نزدیک به‌عنوان محاسن دارد:

باب الرد إلى الكتاب و السنة و أنه ليس شي‏ء من الحلال و الحرام و جميع ما يحتاج الناس إليه إلا و قد جاء فيه كتاب أو سنة

این عنوان وقتی در کنار روایات زیرمجموعه باب قرار می‌گیرد، شاهدی روشن بر باور کلینی به این مطلب می‌شود:

محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى عن علي بن حديد عن مرازم عن أبي عبد الله ع قال: إن الله تبارك و تعالى أنزل في القرآن تبيان كل شي‏ء حتى و الله ما ترك الله شيئا يحتاج إليه العباد حتى لا يستطيع عبد يقول لو كان هذا أنزل في القرآن- إلا و قد أنزله الله فيه.…

7- محمد بن يحيى عن بعض أصحابه عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة عن أبي عبد الله ع قال قال أمير المؤمنين ع أيها الناس إن الله تبارك و تعالى أرسل إليكم الرسول ص و أنزل إليه الكتاب بالحق و أنتم أميون عن الكتاب و من أنزله و عن الرسول و من أرسله على حين فترة من الرسل … فجاءهم بنسخة ما في الصحف الأولى  و تصديق الذي بين يديه و تفصيل الحلال من ريب الحرام ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق لكم أخبركم عنه إن فيه علم ما مضى و علم ما يأتي إلى يوم القيامة و حكم ما بينكم و بيان ما أصبحتم فيه تختلفون فلو سألتموني عنه لعلمتكم.( الکافی، ج ١،‌ص ۵٩-۶٢)

و روایات متعدد دیگری که در پیوست قابل مشاهده است.

٣. طبری شیعی

از اموری که با بررسی کلام ایشان و کلام شیخ صدوق روشن می‌شود،‌ این است که مسئله جامعیت در همان زمان نه تنها اختصاصی شیعه نبوده است،‌ بلکه در میان اهل‌سنت نیز این باور وجود داشته است. تا جایی که از این باور به‌عنوان شبهه بر عقاید شیعه استفاده می شده است. مرحوم طبری می فرماید:

فإن قالوا: إن النبي (ص) لم يوص إلى أحد، و خلاهم و الكتاب الذي فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء، و السنة التي جعلها أصلا.

جالب اینجاست که ایشان این ادعا را رد نمی‌کند که کجا در قرآن همه مطالب آمده است،‌ بلکه با قبول کلام مخالفین،‌ پاسخ به شبهه می‌دهد که قرآن جامع،‌ نیاز به شارح دارد:

فالحجة عليهم أنه قد أوصاهم بالتمسك به و برجل من عترته يبينه لهم، فإن في القرآن المحكم و المتشابه، و الناسخ و المنسوخ، و اختلفت الأمة في التأويل و التفسير، و احتاجت إلى من يقيمه، و يشرح ما فيه من الحلال و الحرام، و المحكم و المتشابه، فاختلفوا، لأن القرآن لا يشرح ما فيه(المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام ؛ ص566-۵۶٧)

۴. شیخ صدوق

بیان ایشان نیز نزدیک به بیان طبری است:

فإن احتج محتج من أهل الإلحاد و العناد بالكتاب و أنه الحجة التي يستغنى بها عن الأئمة الهداة لأن فيه تبيانا لكل شي‏ء و لقول الله عز و جل‏ ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء

قلنا له أما الكتاب فهو على ما وصفت فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء منه منصوص مبين و منه ما هو مختلف فيه فلا بد لنا من مبين يبين لنا ما قد اختلفنا فيه(كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏2 ؛ ص663)

۵. ابن شهرآشوب

ایشان در تعلیل بر اعلمیت امیرالمؤمنین می‌فرماید: قال ابن المسيب ما كان في أصحاب رسول الله ع أحد يقول سلوني غير علي بن أبي طالب و قال ابن شبرمة ما أحد قال على المنبر سلوني غير علي و قال الله تعالى تبيانا لكل شي‏ء و قال و كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين و قال و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين(المناقب، ج 2، ص 39)

همچنین در فضای مقایسه قرآن و حضرت چنین می‌نویسد:

و في القرآن و إنه لذكر لك و له أ فمن يهدي إلى الحق و في القرآن فلله الحجة البالغة و له قال أمير المؤمنين أنا حجة الله أنا خليفة الله. … و في القرآن تفصيل كل شي‏ء و له إنه لقول فصل … و في القرآن عل سبيل التوسع ثم قال للقرآن أ فنضرب عنكم الذكر و له فسئلوا أهل الذكر و في القرآن و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين‏ و علم هذا الكتاب عنده لقوله و من عنده علم الكتاب(المناقب، ج 3، ص 240-241)

۶. حافظ برسی

و سر الله مودع في كتبه، و سر الكتب في القرآن، لأنه الجامع المانع، و فيه تبيان كل شي‏ء، و سر القرآن في الحروف المقطعة في أوائل السور، و علم الحروف في لام ألف، و هو الألف المعطوف المحتوي على سر الظاهر و الباطن، و علم اللام ألف في الألف، و علم الألف في النقطة، و علم النقطة في المعرفة الأصلية، و سر القرآن في الفاتحة، و سر الفاتحة في مفتاحها، و هي بسم الله، و سر البسملة في الباء، و سر الباء في النقطة(مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 35)

٧. عاملی نباطی

و أسند ابن أبي عمير إلى الصادق ع أن الله قال لموسى ع و كتبنا له في الألواح من كل شي‏ء  و لم يقل كل شي‏ء و في عيسى و لأبين لكم بعض الذي تختلفون فيه  و قال في علي بن أبي طالب و من عنده علم الكتاب  و قال و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين‏  فعند علي علم كل رطب و يابس.

إن قلت عند علي علم الكتاب و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب هذا من الشكل الثاني و عقيم و هو هنا لإيجاب مقدمتيه.

قلت فلنرده إلى الأول فنقول كل رطب و يابس علمه في كتاب مبين و علم ذلك الكتاب كله عند علي بطريق أبي نعيم و في تفسير الثعلبي.( الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج‏1، ص: 211 و ص ٢١٨)

٨. سید شرف الدین استرآبادی

و من هاهنا بان أن‏أمير المؤمنين ع هو الإمام الذي أحصى الله فيه علم كل شي‏ء لكونه يعلم علم الكتاب الذي فيه تبيان‏ كل‏ شي‏ء(تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص:481)

٩. ملاصدرا

ایشان بیانی تفصیلی در مورد جامعیت قرآن دارند(شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏2، ص:324-٣٢٨) در بخشی از این مبحث می‌فرمایند:

يعنى ان القرآن مجتمع علوم الاولين و الآخرين، و قد انزل فيه تبيان كل شي‏ء و برهان كل علم و نور كل هدى و سبيل كل غاية و شاهد كل غائب و مهيمن كل كتاب و جامع كل خطاب، ما من علم الا و فيه اصله و دليله و ما من حكم الا و منه بيانه و سبيله، حتى و الله ما فات القرآن الامور الجزئية و ما ترك الله منه شيئا يحتاج إليه العباد من الوقائع النادرة الواقعة فى شي‏ء من الازمنة و الاوقات فضلا عن معظمات الامور و الكليات من القواعد و الاعتقادات، حتى انه لا يسع لاحد و لا يستطيع عبد ان يقول متمنيا:لو كان هذا الحكم الجزئى و المسألة الفرعية فى القرآن، اذ لا يعزب عن علم القرآن شي‏ء فى الارض و لا فى السماء الا و قد انزله الله فيه.

١٠. مولی صالح مازندرانی

(إن الله تعالى يقول: فيه تبيان كل شي‏ء) دليل على ما أشار إليه من أن في القرآن خبر كل شي‏ء مما كان و ما يكون و ما هو كائن و برهان له (شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج‏2، ص: 367)

قوله (قال الله تعالى فيه تبيان كل شي‏ء) أي كشفه و إيضاحه و هو دليل على ما ذكره من أن في القرآن خبر كل شي‏ء لكسر(شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج‏5، ص: 363)

١١. فیض کاشانی

ایشان یکی از مقدمات تفسیر شریف خود‌، الصافی را به این مطلب اختصاص داده است و برای جامعیت قرآن تحلیل ارائه می‌کند:

المقدمة السابعة في نبذ مما جاء في أن القرآن تبيان كل شي‏ء و تحقيق معناه(تفسير الصافي، ج‏1، ص: 56-۵٨)

١٢. سید هاشم بحرانی

ایشان نیز در مقدمه تفسیر البرهان بابی با عنوان باب في أن ما من شي‏ء يحتاج إليه العباد إلا و هو في القرآن، و فيه تبيان كل شي‏ء دارد و به بیان روایاتی می‌پردازد که به‌صورت کامل در پیوست گزارش داده شده است.( البرهان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 30)

١٣. علامه مجلسی

ایشان نیز در بحارالانوار بابی با این عنوان دارد: أن للقرآن ظهرا و بطنا و أن علم كل شي‏ء في القرآن و أن علم ذلك كله عند الأئمة عليهم السلام و لا يعلمه غيرهم إلا بتعليمهم‏( بحار الانوار، ج 89، ص 78)

١۴. سید حسین بروجردی صاحب تفسیر

ایشان در مقدمه تفسیر خود ،الصراط المستقیم، فصلی را به این مطلب اختصاص داده است. به نظر می‌رسد که کلام ایشان در این مسئله،‌ نقطه عطفی در پیشبرد بحث و سر رساندن آن نزد باحثین است. وسعت اطلاع ایشان بر روایات موجود در این زمینه و مباحث معارفی و قرآنی از سوی دیگر، بیان ایشان را در صدر بیانات قرار می‌دهد.

ایشان در ابتدای مقدمات و در مقام بیان فضل و شرف قرآن، آن را نسخه تدوینی عالم تکوین می‌داند: و النسخة التدوينية المطابقة لعالم التكوين، و لذا قال سبحانه: و كل شي‏ء أحصيناه في إمام مبين  و لا رطب و لا يابس إلا في كتاب مبين(تفسير الصراط المستقيم، ج‏1، ص: 223)

سپس در باب بیان حقیقت قرآن(الباب الثالث‏ في بيان حقيقة القرآن و مراتبه في الكون و ظهوره عند التنزل في الحروف و الكلمات و تقسيم الكتاب إلى الصامت و الناطق الذين هما الثقلان اللذان لا يفترقان ) به شرح این مطلب می‌پردازد،‌ ایشان عالم تدوین و تکوین را در عرض هم می‌داند. در عالم تکوین اولین تجلی صادر اول را مشیة فعلیه عنوان می‌کند، اما در  عالم تدوین اولین ظهور و تجلی از آن حروف علمیه نورانیه است. این حروف،‌ نه تنها اصل قرآن بلکه اصل جمیع اشیاء هستند؛ البته در عالم تدوین:

إذا عرفت هذا فاعلم أن من جملة العوالم المتطابقة المتساوية في جهة العرض المتفقة في مراتب الطول عالمي التكوين و التدوين، فإنهما واقعان في عرض واحد لا بفصل أحدهما عن الآخر بشي‏ء أصلا إلا أن الثاني ظل الأول و مرآته، و هو مشتمل على جميع المراتب الكلية و الحقائق الإلهية، و اللوامع النورانية المطوية في كينونة الأول.

و إن شئت فتح الباب و كشف الحجاب فاعلم، أن للصادر الأول تجليا و ظهورا في عالم التكوين، و هو المعبر عنه بالمشية الفعلية التي خلق الله تعالى بها جميع الكينونات و هو الوجود المطلق و وجه الحق و أن له تجليا و ظهورا في عالم التدوين، و أول ظهوره فيه هو الحروف النورانية العلمية السارية في جميع الحقائق في عالم الأنوار، ثم في عالم العقول، ثم في عالم العقول، ثم في عالم الأرواح، ثم في عالم النفوس، ثم في عالم المعاني الكلية، ثم في عالم المعاني الجزئية، ثم في عالم الحروف النفسية، ثم في عالم الحروف اللفظية، ثم في عالم الحروف النقشية، و هذه الحروف أصل القرآن و حقيقته و بسائطه، بل أصل الأشياء كلها في صقع التدوين،

و لذا قال مولينا الرضا عليه السلام عليه و التحية و الثناء في خبر عمران الصابي : اعلم أن الإبداع و المشية و الإرادة معناها واحد و أسمائها ثلاثة و كان أول إبداعه و إرادته و مشيته الحروف التي جعلها أصلا لكل شي‏ء و دليلا على كل مدرك، و فاصلا لكل مشكل، و بتلك الحروف تفريق كل شي‏ء من اسم حق أو باطل، أو فعل أو مفعول، أو معنى أو غير معنى، و عليها اجتمعت الأمور كلها و لم يجعل للحروف في إبداعه لها معنى غير أنفسها يتناهى و لا وجود لها لأنها مبدعة بالإبداع و النور في هذا الموضع أول فعل الله تعالى الذي هو نور السموات و الأرض و الحروف هو المفعول بذلك الفعل و هي الحروف التي عليها الكلام

و قد روي عن أبي ذر الغفاري عن رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) قال: قلت: يا رسول الله كل نبي مرسل بم يرسل؟ قال عليه السلام: بكتاب منزل، قلت: يا رسول الله أي كتاب أنزل الله على آدم (عليه السلام)؟ قال (عليه السلام): كتاب المعجم، قلت: أي كتاب المعجم؟ قال عليه السلام: أ ب ت ث، و عدها إلى آخرها.

فالحروف البسيطة إشارة إلى بسائط العوالم و مجرداتها و المركبة إشارة إلى كلياتها و مركباتها، و الحقائق، و الروابط و الإضافات و النسب المتصلة أو المعتبرة بينها، فهذه الحروف المعدودة مع قلتها و تناهيها أو عية لجميع الحقائق النورية و شبكة و مصيدة لاصطياد المعارف و الحقائق و العلوم الكلية و الجزئية و لذا ليس مطلب من المطالب و لا حقيقة من الحقائق و لا شي‏ء مما في صقع الإمكان أو في عرصة الأكوان الا و يمكن التعبير عنه بجملة من تلك الحروف المؤلفة على نسبة من التأليف المستعدة بحسب الاستعداد أو الشخصي لاقتناص تلك المعاني، و افاضتها عليها حيث إن نسبتها منها كنسبة الأرواح إلى الأجساد.

و لذا ورد عن الإمام عليه السلام إن المعنى من اللفظ كالروح في الجسد.

و عن آصف بن برخيا على نبينا و آله عليه السلام أن الاشكال مقناطيس الأرواح، بناء على شمول كل الاشكال و الأرواح للقسمين التكوينية و التدوينية بل يشمل القسم الثالث الذي هو التشريعية أيضا فالقرآن و ان كان متنزلا في هذا العالم الناسوتي الظلماني بصورة الحروف و الكلمات الملفوظة أو المنقوشة أو المتصورة الملحوظة لكنه في أصله و في بدو خلقته و عظيم جبروته نور إلهي و تجلي شعشعاني قد تنزل من عوالم كثيرة إلى أن تنزل إلى هذا العالم و حيث إن كتاب كل نبي من الأنبياء مبين لعلوم شريعته، موضح لرسوم طريقته، كافل لمراتب حقيقته، كان مساوقا لرتبة وجوده، و مقام شهوده فاعتبر الفضل بين الأنبياء و لذا كان القرآن مهيمنا على جميع الكتب السماوية كما أن نبينا (صلى الله عليه و آله و سلم) خاتم النبيين لما سبق و فاتح لما انفلق و مهيمن على ذلك كله.

و حيث إن وجود نبينا (صلى الله عليه و آله و سلم) مبدأ التكوين فكتابه ديباجة التدوين بل تمامه و كماله لاشتماله على تمام حقايق الكون و بسائطه و مركباته لأنه قد اعتبر في تأليفه من تلك الحروف المحصورة كما أن الاتفاق و جميع وجوه الدلالات بكلماته و حروفه على المعاني التي لا تكاد تتناهى.

و لذا

قال أمير المؤمنين (عليه السلام) في تفسير باء البسملة: لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير باء بسم الله الرحمن الرحيم»

و
قال الباقر عليه السلام: لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله- عز و جل- حملة لنشرت التوحيد و الإسلام و الإيمان و الشرائع من الصمد الخبر

فاتضح أن رتبة القرآن مساوق لرتبة نبينا (صلى الله عليه و آله و سلم) إلا ان الاختلاف من جهة التكوين و التدوين فهما في عرضين من طول واحد فالاختلاف عرضي لا طولي.(تفسیر الصراط المستقیم، ج ١،‌ص ٢۵۴-٢۵٧)

ایشان در باب دیگری از کتاب خود به‌صورت اختصاصی به بررسی جامعیت قرآن می‌پردازد:

في أن في القرآن تبيان كل شي‏ء و جامعيته للعلوم و الحقائق و كيفية انشعابها منه‏

ایشان در گام اول بین علم تفصیلی به این مطلب و علم اجمالی و ایمانی به آن تمییز قائل می‌شود و می‌فرماید:

اعلم أن العلم التفصيلي بهذا الباب لا يحصل إلا لمن آتاه الله علم الكتاب، و فصل الخطاب، و ميز القشر من اللباب، و كان واقفا مقيما في الكون الكبير على باب الأبواب، لإطاعه على حقائق الملك و الملكوت، و إفاضته على سرادق سلطان الجبروت، و دوام فقره و عبوديته و انقطاعه الى الحي الذي لا يموت، كي يطلع بعد ذلك بما هنالك من أسرار التشريع و التكوين، و ينطبق عنده إشارات التدوين،

پس بیان جامعیت قرآن امری است و اشراف بر کیفیت جامعیت امر دیگر و این‌که ما از تفصیل مطالب موجود در قرآن،‌ مطلع باشیم امر ثالثی است:

 و أما نحن و من هو في درجتنا فإنما آمنا بذلك من جهة الإيمان بالغيب الذي هو من مراتب الإيمان و درجات التقوى و ذلك لما تقرر عندنا من مساوقة التدوين للتكوين بعد ما استفاضت به الأخبار من‏ أن نبينا صلى الله عليه و آله قد أشهده الله خلق خلقه، و ولاه ما شاء من أمره و انه صلى الله عليه و آله و آله يعلمون جميع ما في السماوات و الأرض و ما فيهن و ما بينهن و ما فوقهن و ما تحتهن، كل ذلك علم إحاطة، كما ورد في بعض الأخبار. و يشهد له الإعتبار، أو علم اخبار كما هو القدر المعلوم من الشريعة.(تفسیر الصراط المستقیم،‌ج ٢،‌ص ٩)

ایشان در گام دوم به بررسی تفصیلی روایات این باب پرداخته است و در مقام جمع‌بندی می‌فرماید:

إلى غير ذلك من الأخبار الكثيرة التي ربما مر و يمر عليك ذكر بعضها في طي المقدمات، و في تضاعيف تفاسير بعض الآيات، و هي كما ترى ما بين ظاهرة و صريحة في ذلك، و العموم في بعضها كالمشتملة على ما تحتاج إليه الأمة، و حد كل شي‏ء حتى أرش الخدش، و غيرها و إن من كان جهة الأحكام الشرعية، و الأمور التعبدية، إلا أنه لا منافاة فيها لما يدل عليه غيرها ظهورا أو صراحة من الشمول للحوادث، و الكينونات الدنيوية، و الأخروية، و لذا صرحوا عليهم السلام بأن فيه علم ما في السماوات و ما في الأرض، و ما في الجنة، و ما في النار إلى غير ذلك مما يؤيد به الآيات المتقدمة، و إلا فالإنصاف أنها أيضا مستقلة في الدلالة على ذلك بعمومها الذي ينبغي صرفه إلى الحقيقة.(همان، ص ١٨-١٩)

در پایان،‌نوبت به بررسی اشکالات می‌رسد.

اشکال اول: چگونه الفاظ معدود و متناهی قرآن بر امور غیر متناهی دلالت کند؟ دلالت هم که از سه دستۀ مطابقت و تضمّن و التزام خارج نیست:

و توهم أنه مشتمل على آيات و ألفاظ معدودة متناهية دالة بوجوه الدلالات العرفية المنحصرة في الثلاث  فكيف يكون المدلول بها تلك المعاني الكثيرة المشتملة على جميع ما مضى و ما يأتي إلى يوم القيامة، بل و بعد القيامة من الأحوال، و الأطوار، و الأفعال الكثيرة المتجددة الغير المتناهية الدائمة بدوامه سبحانه.

پاسخ: قلت الفاظ،‌ ملازمه ای با قلّت معانی ندارد کما این‌که حروف عربی ٢٨ عدد بیشتر نیست و حال آن‌که تمامی معانی که بشر در صدد القاء آن است به وسیله همین حروف و تراکیب آن انجام می‌پذیرد:

مدفوع بأن قلة الألفاظ و تناهيها لا تمنع من كثرة المعاني و لا تناهيها إذا كانت هناك سعة من جهة الدلالة، أ لا ترى أن الحروف المقطعة منحصرة في ثمانية و عشرين حرفا و بها يعبر من حيث وجوه التركيب و فنون الترتيب عن جميع المعاني و المقاصد التي يقع التعبير عنها بين أهل العالم في محاوراتهم، و مكاتباتهم، و تصانيفهم، فالمعاني لا ريب في لا تناهيها مع أنه يعبر عنها بالألفاظ و إن لم يحط التعبير إلا بالمحدود منها.

اشکال دوم: وجوه دلالت همه نزد اهل زبان روشن است،‌اگر قرآن چنین قابلیتی داشت باید مردم آشنا به زبان عربی و یا لااقل مفسّرین قرآن این معانی کثیره را از قرآن دریافت می‌کردند.

فإن قلت: إن وجوه الدلالة محصورة معروفة عند أهل المعرفة باللسان‏ فلو دل القرآن على جميع المعاني و المفاهيم و الحقائق و الوقايع و الحوادث اليومية الجزئية حتى خصوص الحركات الصادرة عن خصوص أفراد الإنسان في جميع الأزمان بل ساير الشؤون و الأحوال و الأطوار و الحركات، و الخطرات، و الإرادات، و الاقتضاءات الواقعة في جميع العوالم من الغيب، و الشهادة في الفلكيات و العنصريات، و المركبات المعدنية، و النباتية، و الحيوانية لفهمها أهل اللسان الذين قد أنزل الله تعالى بلسانهم الرسول و القرآن كما قال: و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه ، و قال: نزل به الروح الأمين* على قلبك لتكون من المنذرين* بلسان عربي مبين  و قال: و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر  و قال: إنا أنزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون الى غير ذلك من الآيات و الأخبار الدالة على ذلك على أن المفسرين من الخاصة العامة قد تصدوا لتفسيره و تنقيره، و تشمروا للفحص عن تنزيله و تأويله فلم يزيدوا على ما دونوه من تفاسيرهم مع أنهم ذكروا كل ما قيل من حق أو باطل، و أين هذا من كل الأحكام التي ذكروا أن القرآن لا يستفاد منه إلا أقل قليل من مجملاتها، و لذا فزعوا إلى العمل بأخبار الآحاد، بل إلى ساير الطرق الظنية في استنباط الأحكام الشرعية، بل أين هذا من جميع الحقائق التكوينية و الحوادث الكونية المتعلقة بجميع ذرات العالم مما كان أو يكون إلى يوم القيامة.

پاسخ: این مطلب اجتهاد است در مقابل این همه روایتی که به صراحت قرآن را جامع تمامی معانی می‌شمارد.

قلت: هذا كله اجتهاد في مقابل النصوص، و جرأة في الرد على أهل الخصوص، و قد قال سبحانه: بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله  و ذلك أنك قد سمعت منا أولا أن التصديق التفصيلي في هذا الباب غير ممكن لنا، كيف و هو موقوف على تمام العلم و الإحاطة بظاهر القرآن و باطنه، و باطن باطنه، و هكذا إلى سبعة بطون أو سبعين بطنا أو أزيد من ذلك، بل قد ورد أن الكلمة من آل محمد عليهم السلام لتنصرف على سبعين وجها فما ظنك بالقرآن الذي لا يعلمه إلا الله و الراسخون في العلم.

و لذا قال مولانا الباقر عليه السلام لقتادة  على ما رواه في «الكافي» في الصحيح و يحك يا قتادة إن كنت قد فسرته من الرجال فقد هلكت و أهلكت، و يحك يا قتادة إنما يعرف القرآن من خوطب به

و قال مولانا الصادق عليه السلام لابن الصباح: إن الله علم نبيه التنزيل و التأويل، فعلمه رسول الله صلى الله عليه و آله أنه خطب خطبة ذكر فيها: أن عليا هو أخي، و وزيري، و هو خليفتي و هو المبلغ عني، إن استرشدتموه أرشدكم، و إن خالفتموه ظللتم، إن الله أنزل علي القرآن و هو الذي من خالفه ضل، و من يبتغي علمه عند غير علي هلك

وقال مولانا الرضا عليه السلام لابن الجهم  اتق الله، تأول كتاب الله برأيك، فإن الله‏ يقول: و ما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون في العلم

و قال عليه السلام فيما كتبه للمأمون: إن الأئمة عليهم السلام هم المعبرون عن القرآن و الناطقون عن الرسول بالبيان

و قال مولانا الصادق عليه السلام بعد ذكر كلام طويل في تفسير القرآن إلى أقسام و فنون و وجوه تزيد على مائة و عشر إلى أن قال: و هذا دليل واضح على أن كلام الباري سبحانه لا يشبه كلام الخلق كما لا تشبه أفعاله أفعالهم و لهذه العلة و أشباهها لا يبلغ أحد كنه حقيقة تفسير كتاب الله تعالى إلا نبيه و أوصيائه

ثم اعلم أن ما ذكر في السؤال من حصر وجوه الدلالة فيما هو المعروف عند أهل العرف ممنوع جدا فإن التفاهم بالدلالات الثلاث إنما هو للعامة و للخواص و الخصيصين طرق أخرى لا يجري بها القلم، و لا يحتوي عليها الرقم، و ناهيك في ذلك أن جواب كل سؤال مطوي فيه مستفاد منه بالقواعد التكسيرية التي ليست من الدلالات اللفظية، بل يشهد به أيضا ملاحظة العلوم المستنبطة من الحروف المقطعة في فواتح السور. و قول أبي جعفر عليه السلام لأبي لبيد: إن لي فيها لعلما جما، و استخراج قيام الأئمة و الخلفاء منها.

و ما ذكره عليه السلام في جواب وفد  فلسطين حيث سألوا عن الصمد من العلوم الغريبة التي يشتمل على جملة منها الخبر إلى أن قال عليه السلام: لو وجدت لعلمي الذي آتاني الله عز و جل‏ حملة لنشرت التوحيد، و الإسلام، و الإيمان و الدين، و الشرائع من الصمد، و كيف لي بذلك و لم يجد جدي أمير المؤمنين عليه السلام حملة لعلمه، حتى كان يتنفس الصعداء و يقول على المنبر: سلوني قبل أن تفقدوني، فإن بين الجوانح مني لعلما جما هأه هآه ألا لا أجد من يحمله الخبر

و ما يأتي نقله عن مولانا أمير المؤمنين عليه السلام من طرق الخاصة و العامة من تفسير بسم الله لابن عباس ليلة تامة، و أنه قال: لو شئت لأوقرت سبعين بعيرا من تفسير بسم الله.

إلى غير ذلك مما لا يخفى على من جاس خلال ديارهم، و له أنس بأخبارهم، و استنار قلبه بتجلي أشعة أنوارهم.

و أما كون القرآن عربيا أنزله الله تعالى تفهيما و تبيانا للناس فلا ينافي ما ذكرناه، لأنا لا نمنع دلالة ظاهرة كسائر الألفاظ و العبارات، لجريانه على طريقة العرف و اللغة، إنما الكلام في أن فيه وجوها من الإشارة و الدلالة، يستنبط منها الأمور التكوينية، و الأحكام الشرعية بأسرها، و إنما يعلمها النبي صلى الله عليه و آله و آله الطيبون الذين يستنبطونه منه. و لذا قال مولانا الصادق عليه السلام على ما رواه في الغوالي: القرآن على أربعة أشياء: على العبارة، و الإشارة، و اللطائف،
و الحقائق، فالعبارة للعوام و الإشارة للخواص، و اللطائف للأولياء، و الحقائق للأنبياء

و من جميع ما مر يظهر الجواب عن اقتصار المفسرين على الظاهر، بل و عن الاستبعاد الذي في السؤال حسبما قد ينسبق الى بعض الأذهان و إن لم ينطق به اللسان بعد تظافر الأخبار، و تكاثر الآثار، بل قد ظهر مما مر و من التأمل في وجوه التأويلات، و البطون المأثورة في الأخبار أن وجوه الدلالة فيها غير منحصرة في جهة واحدة، بل منها من جهة الحمل على الحقيقة الأولية، و الحقيقة بعد الحقيقة و اعتبارها في ساير المجالي التي ينبغي التعبير عنها بالمصاديق و الأفراد حسبما تأتي اليه الاشارة في تحقيق البطون، و منها من جملة الاستنباطات العددية، و القواعد التكسيرية، و الاعتبارات الوفقية، و غير ذلك مما يطول شرحها، و منها من جهات أخرى لا يحيط بأكثرها الأفهام، و لا يجري عليها الأقلام بل لعله لا يدرك نوع سنخيته بوجه من الوجوه فضلا عن إدراك حقيقته، و الاطلاع على كلية قاعدته(تفسیر الصراط المستقیم، ج ١، ص ١٩-٢٣)

١۵. شیخ محمدحسین اصفهانی صاحب تفسیر

ایشان نیز یکی از مقدمات تفسیر شریف خود،‌ مجدالبیان را به این مطلب اختصاص داده است:

المقدمة السادسة في نبذة مما جاء في أن القرآن تبيان كل شي‏ء و بيان ذلك‏

و پس از بیان روایات و توضیحاتی در مورد کیفیت جامعیت قرآن،‌ می‌فرماید: فالقرآن واف ببيان جميع الاشياء لمن يعرفه حق معرفته.( مجد البيان فى تفسير القرآن، النص، ص: 99-١٠٣)

بررسی کلمات اهل‌سنت

روایات عامّه

کتب فی الذکر کل شیء(كتاب الشريعة للآجري ، ص ٧۶۴ و كتاب صحيح البخاري ط السلطانية ، ص ١٢۴ و كتاب السنن الكبرى النسائي ط الرسالة، ص ١٢۶ و كتاب صحيح ابن حبان التقاسيم والأنواع، ص456و كتاب المستدرك على الصحيحين للحاكم ط العلمية، ص ٣٧١ و كتاب السنن الكبرى البيهقي ط العلمية، ص ۴)

 أما إني قد سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: ألا إنها ستكون فتنة». فقلت: ما المخرج منها يا رسول الله؟ قال: كتاب الله، فيه نبأ ما قبلكم، وخبر ما بعدكم، وحكم ما بينكم(كتاب سنن الترمذي ت بشار، ص ٢٩ و كتاب مسند البزار البحر الزخار ، ص ٧١  و كتاب مسند الدارمي ت حسين أسد، ص ٢٠٩٨ و  مختصر قيام الليل وقيام رمضان وكتاب الوتر ، ص ١٧٣ و كتاب جزء الحسن بن رشيق العسكري ، ص ٩۵ و كتاب فضائل القرآن للفريابي ، ص ١٨١-١٨۶ و كتاب المعجم الكبير للطبراني ، ص ١٣۶)

كتاب فيه بيان لكل شيء كان قبلكم، وما هو كائن بعدكمفكتب لكم هذا تبيانا لكل شيء(كتاب المعجم الكبير للطبراني، ص ٨٩)

کلمات صحابه و تابعین

ابن مسعود:

من أراد العلم فليثور القرآن، فإن فيه علم الأولين والآخرين(كتاب المعجم الكبير للطبراني ، ص ١٣۶ و كتاب الزهد لأحمد بن حنبل ، ص ١٢٩ و كتاب المصنف ابن أبي شيبة ت الحوت ، ص ١٢۶)

إن الله عز وجل أنزل هذا القرآن تبيانا لكل شيء، ولكن علمنا يقصر عما بين لنا في القرآن، ثم قرأ {ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء} [النحل: ٨٩] (كتاب الإبانة الكبرى ابن بطة ، ص ١۴٨)

أنزل في هذا القرآن كل علم و كل شي‏ء قد بين لنا في القرآن(جامع البيان فى تفسير القرآن، ج‏14، ص 108)

ابن عباس:

لو ضاع لأحدكم عقال بعير لوجده في القرآن(ينابيع المودة لذوي القربى، ج 3 ،  ص 218 و روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏3، ص: 357  و ج ۴،‌ص ١٣٧ و ج ١۴،‌ص ٩٨)

مسروق:

من سره أن يعلم علم الأولين وعلم الآخرين وعلم الدنيا والآخرة فليقرأ سورة الواقعة(كتاب حلية الأولياء وطبقات الأصفياء ط السعادة ، ص ٩۵)

کلام علماء اهل سنّت

با بررسی کلمات علماء اهل‌سنت، روشن می‌شود که از همان ابتدا در میان آن‌ها این نظریه بوده است که قرآن جامع جمیع معانی است. یکی از شواهد این مطلب،‌ کلام طبری امامی و شیخ صدوق است که در مقام بررسی کلمات علماء شیعه به آن پرداختیم.

از دیگر شواهد،‌ ردّیّه علماء اهل سنّت بر این نظریه است؛ مطلبی که نشان از وجود این قول در میان عامه است:

١٥٩٥ – أخبرنا أبو ذر عبد بن أحمد الهروي، فيما أذن لنا أن نرويه عنه إجازة قال: أنا أبو العباس أحمد بن موسى الباغندي بجرجان قراءة عليه ثنا أبو نعيم عبد الملك بن محمد الفقيه، ثنا داود بن علي بن خلف قال: حدثنا قبيصة قال: نا سفيان، عن الشيباني، عن الشعبي، عن شريح، أن عمر، كتب إليه: «إذا أتاك أمر فاقض فيه بما في كتاب الله فإن أتاك ما ليس في كتاب الله فاقض بما سن فيه رسول الله، فإن أتاك ما ليس في كتاب ولم يسن فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم فاقض بما اجتمع عليه الناس، وإن أتاك ما ليس في كتاب الله ولم يسنه رسول الله ولم يتكلم فيه أحد فأي الأمرين شئت فخذ به» قال أبو عمر هكذا روي عن داود هذا الحديث، ألفاظه مخالفة لما رواه الثقات الحفاظ، وفيه رد على من قال: إن كل نازلة تنزل بالناس ففي كتاب الله؛ لقوله {ما فرطنا في الكتاب من شيء} [الأنعام: ٣٨] ، و {تبيانا لكل شيء}( كتاب جامع بيان العلم وفضله ، ص ٨۴۶)

كما حدثنا يزيد بن سنان، حدثنا مؤمل بن إسماعيل، حدثنا سفيان الثوري، عن جامع بن شداد، عن صفوان بن محرز، عن عمران بن حصين، أن وفد بني تميم، قدموا على النبي صلى الله عليه وسلم، فقال: ” أبشروا يا بني تميم “، فقالوا: بشرتنا فأعطنا، فتغير رسول الله صلى الله عليه وسلم، ثم أتاه وفد أهل اليمن، فقال: ” أبشروا يا أهل اليمن، اقبلوا البشرى إذ لم يقبلها بنو تميم “، فقالوا: قبلنا يا رسول الله، ثم حدث، فقال لي رجل: قد ذهب بعيرك , فليته كان ذهب ولم أقم…. وأما اللغويون: فكانوا يذهبون إلى أن الذكر المراد في هذه الآية هو الفرقان، ويحتجون في ذلك بقوله: {ص والقرآن ذي الذكر} [ص: ١] ، وبقوله عز وجل: {فاسألوا أهل الذكر} [النحل: ٤٣] ، وبقوله تعالى: {إنا نحن نزلنا الذكر وإنا له لحافظون} [الحجر: ٩] ، وبقوله تعالى: {إن هو إلا ذكر وقرآن مبين} [يس: ٦٩] ، فكان في هذه الآيات ما قد دل: أن الذكر المذكور فيها هو القرآن(كتاب شرح مشكل الآثار، ص ٣٠٣)

ابن الفضل مرسی

جمع القرآن علوم الأولين والآخرين بحيث لم يحط بها علما حقيقة إلا المتكلم به، ثم رسول الله – صلى الله عليه وسلم -، خلا ما استأثر به سبحانه، ثم ورث عنه معظم ذلك سادات الصحابة وأعلامهم مثل الخلفاء الأربعة، ومثل ابن مسعود وابن عباس حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله، ثم ورث عنهم التابعون بإحسان، ثم تقاصرت الهمم وفترت العزائم وتضائل أهل العلم وضعفوا عن حمل ما حمله الصحابة والتابعون من علومه وسائر فنونه، فنوعوا علومه وقامت كل طائفة، بفن من فنونه فاعتنى قوم بضبط لغاته، وتحرير كلماته، ومعرفة مخارج حروفه وعددها وعدد كلماته وآياته وسوره وأحزابه(الاتقان فی علوم القرآن، ج ٢،‌ص  ٢۶٠)

سیوطی

سیوطی در الاتقان باب مبسوطی در این‌باره دارد (النوع الخامس والستون: في العلوم المستنبطة من القرآن)

و نظرات بسیاری از علماء عامه از جمله کلمات مرسی در این کتاب منعکس شده است(كتاب الإتقان في علوم القرآن، ص ٢٨-۴٠  و همین طور: كتاب الإكليل في استنباط التنزيل للسیوطی، ص ١٣ و الحاوی للفتاوی‌،‌ ص ١٩٣)

از جمله مطالبی که در این فصل نقل می‌کند عبارت است از :

وحكى ابن سراقة في كتاب الإعجاز عن أبي بكر بن مجاهد أنه قال يوما: ما شيء في العالم إلا وهو في كتاب الله فقيل له فأين ذكر الخانات فيه؟ فقال في قوله: {ليس عليكم جناح أن تدخلوا بيوتا غير مسكونة فيها متاع لكم} فهي الخانات.(الاتقان فی علوم القرآن، ج ٢، ص ٢۶٠)

علاوه‌براین ها، كتاب أبجد العلوم، ص ص345-347 و كتاب الإعجاز العلمي في القرآن الكريم جامعة المدينة ، ص ٩-١٨ در این‌باره مطالب نافعی دارند که مراجعه به آن‌ها خالی از لطف نیست.

برای مشاهده تفصیلی شواهد این بخش،‌ به پیوست شماره ١ مراجعه فرمایید.

[24] علي عن أبيه عن عبد الله بن المغيرة عن سماعة بن مهران قال قال أبو عبد الله ع‏ إن العزيز الجبار أنزل عليكم كتابه و هو الصادق البار فيه خبركم و خبر من قبلكم و خبر من بعدكم و خبر السماء و الأرض و لو أتاكم‏ من‏ يخبركم‏ عن ذلك لتعجبتم.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص599)

353 عنه عن عثمان بن عيسى عن سماعة بن مهران قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إن الله أنزل عليكم كتابه الصادق النازل فيه خبركم و خبر ما قبلكم و خبر ما بعدكم و خبر السماء و خبر الأرض فلو أتاكم‏ من‏ يخبركم‏ عن ذلك لعجبتم‏( المحاسن ؛ ج‏1 ؛ ص267)

عن سماعة قال: قال أبو عبد الله ع‏ إن الله أنزل عليكم كتابه و هو الصادق البر، فيه خبركم و خبر من قبلكم و خبر من بعدكم، و خبر السماء و الأرض، و لو أتاكم‏ من‏ يخبركم‏ عن ذلك لتعجبتم [من ذلك‏]( تفسير العياشي ؛ ج‏1 ؛ ص8)

[25] 2- حدثنا أحمد بن محمد عن عبد الرحمن بن أبي نجران عن يونس بن يعقوب عن الحسن بن المغيرة عن عبد الأعلى و عبيدة بن بشير قال قال أبو عبد الله ع‏ ابتداء منه و الله إني لأعلم ما في السماوات و ما في الأرض و ما في الجنة و ما في النار و ما كان و ما يكون إلى أن تقوم الساعة ثم قال أعلمه من كتاب [الله‏] أنظر إليه هكذا ثم بسط كفيه ثم قال إن الله يقول إناأنزلنا إليك الكتاب فيه تبيان كل شي‏ء

٣- حدثنا علي بن إسماعيل عن محمد بن عمرو الزيات عن يونس عن عبد الأعلى‏ بن أعين قال سمعت أبا عبد الله ع يقول‏ إني لأعلم ما في السماء و أعلم ما في الأرض و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و أعلم ما يكون علمت ذلك‏ من‏ كتاب‏ الله‏ إن الله تعالى يقول فيه تبيان كل شي‏ء.

4- حدثنا محمد بن عبد الجبار عن منصور بن يونس عن حماد اللحام قال قال أبو عبد الله ع‏ نحن و الله نعلم ما في السماوات و ما في الأرض و ما في الجنة و ما في النار و ما بين ذلك قال فنبهت‏ [فبهت‏] أنظر إليه قال فقال يا حماد إن ذلك‏ من‏ كتاب‏ الله‏ إن ذلك في كتاب الله‏ إن ذلك في كتاب الله‏ثم تلا هذه الآية و يوم نبعث في كل أمة شهيدا عليهم من أنفسهم و جئنا بك شهيدا على هؤلاء و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين‏ إنه من كتاب الله فيه تبيان كل شي‏ء فيه تبيان كل شي‏ء.

5- حدثنا أحمد بن محمد عن محمد بن سنان عن يونس عن الحرث بن المغيرة و عدة من أصحابنا فيهم عبد الأعلى و عبيدة بن عبد الله [بن‏] بشر الخثعمي و عبد الله بن بشير سمعوا أبا عبد الله ع يقول‏ إني لأعلم ما في السماوات و أعلم ما في الأرضين و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و ما يكون ثم مكث هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه فقال علمت من كتاب الله إن الله يقول فيه تبيان كل شي‏ء.

6- حدثنا عبد الله بن عامر عن محمد بن سنان عن يونس بن يعقوب عن الحرث بن المغيرة و عبيدة بن عبد الله بن بشر الخثعمي سمعوا أبا عبد الله ع يقول‏ إني لأعلم ما في السماوات أو ما في الأرضين و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و ما يكون ثم مكث هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه فقال له علمت ذلك من كتاب الله إن الله يقول فيه تبيان كل شي‏ء. (بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص127-١٢٨)

2- عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن محمد بن سنان عن يونس بن يعقوب عن الحارث بن المغيرة و عدة من أصحابنا منهم عبد الأعلى و أبو عبيدة و عبد الله بن بشر الخثعمي سمعوا أبا عبد الله ع يقول‏ إني لأعلم ما في السماوات و ما في الأرض و أعلم ما في الجنة و أعلم ما في النار و أعلم ما كان و ما يكون قال ثم مكث هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه منه فقال علمت ذلك‏ من‏ كتاب‏ الله‏ عز و جل إن الله عز و جل يقول فيه تبيان كل شي‏ء(الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص261)

[26] حدثنا أحمد بن علي و أحمد بن إدريس قالا: حدثنا محمد بن‏ أحمد العلوي عن العمركي عن محمد بن جمهور قال: حدثنا سليمان بن سماعة عن عبد الله بن القاسم عن يحيى بن مسيرة [ميسرة] الخثعمي عن أبي جعفر ع قال: سمعته يقول‏ حم عسق‏ أعداد سني القائم و قاف جبل محيط بالدنيا من زمرد أخضر- فخضرة السماء من ذلك الجبل و علم كل شي‏ء في‏ عسق‏.( تفسير القمي ؛ ج‏2 ؛ ص26٧-٢۶٨)

این روایت در تفسیر صافی، برهان، نور الثقلین و کنز الدقائق و همین طور در کتاب شریف بحار الانوار نقل شده است. البته در برخی از نقل ها، به جای عبارت علم کل شیء فی عسق، «علم علیّ کله فی عسق »ذکر شده است:

4- فس، تفسير القمي أحمد بن علي و أحمد بن إدريس معا عن محمد بن أحمد العلوي عن العمركي عن محمد بن جمهور عن سليمان بن سماعة عن عبد الله بن القاسم عن يحيى بن ميسرة الخثعمي عن أبي جعفر ع قال سمعته يقول‏ حم عسق‏ عداد سني القائم و ق‏ جبل محيط بالدنيا من زمرد أخضر فخضرة السماء من ذلك الجبل‏ و علم كل شي‏ء في‏ عسق‏( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏52 ؛ ص279)

5- و منه، عن أحمد بن علي و أحمد بن إدريس معا عن محمد بن أحمد العلوي عن العمركي عن محمد بن الجمهور عن سليمان بن سماعة عن عبد الله بن القاسم‏ عن يحيى بن ميسرة الخثعمي عن أبي جعفر ع قال سمعته يقول‏ عسق‏ عداد سني القائم‏ و ق‏ جبل محيط بالدنيا من زمرد أخضر فخضرة السماء من ذلك الجبل و علم علي كله في‏ عسق‏( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏57 ؛ ص119)

6- فس، تفسير القمي أحمد بن علي و أحمد بن إدريس معا عن محمد بن أحمد العلوي عن العمركي عن محمد بن جمهور عن سليمان بن سماعة عن عبد الله بن القاسم عن يحيى بن ميسرة الخثعمي عن أبي جعفر ع قال سمعته يقول‏ عسق‏ عداد سني القائم ع و قاف جبل محيط بالدنيا من زمرد أخضر فخضرة السماء من ذلك الجبل و علم علي كله في‏ عسق(بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص376)

[226] تفسير الثقة القمي: بإسناده إلى يحيى الخثعمي عن أبي جعفر عليه السلام قال: سمعته يقول: «حم عسق: عداد سني القائم عليه السلام و قاف: جبل محيط بالدنيا من زمرد أخضر، فخضرة السماء من ذلك الجبل و علم علي عليه السلام كل شي‏ء في‏ (عسق‏)»( رياض الأبرار في مناقب الأئمة الأطهار ؛ ج‏3 ؛ ص178)

[27] الإتقان فی علوم القرآن، ج ۴، ص ٣٠

وقال أبن أبي الفضل المرسي: جمع القرآن علوم الأولين والآخرين بحيث لم يحط بها علماً حقيقة إلا واهبها والمتكلم بها، ثم رسول الله – صلى الله عليه وسلم -: ما خلا ما استأثر به سبحانه، ثم ورث عنه معظم ذلك سادات الصحابة وأعلامهم، مثل الخلفاء  الأربعة، وابن مسعود، وابن عباس، حتى قال: لو ضاع لي عِقَال بعير لوجدته في كتاب الله. (معترك الأقران في إعجاز القرآن للسیوطی /1/ 14)

قال الإمام علي ( ض ) : ما من شئ إلا وعلمه في القرآن ولكن عقول الرجال تعجز عنه .

قال أيضا : إن لكل كتاب صفوة وصفوة هذا كتاب حروف التهجي.

وقال ابن عباس ( رضي الله عنهما ) : لو ضاع لأحدكم عقال بعير لوجده في القرآن . (ينابيع المودة لذوي القربى – القندوزي – ج 3 – ص 218 )

و ابن عباس رضي اللّه تعالى عنهما، حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب اللّه تعالى، (روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏3، ص: 357 )

و قال ابن عباس رضي الله تعالى عنهما: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله تعالى، و قال المرسي: جمع القرآن علوم الأولين و الآخرين (روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏4، ص: 137 )

و أخرج ابن جرير و ابن أبي حاتم عن ابن مسعود أنزل في هذا القرآن علم كل شي‏ء و بين لنا فيه كل شي‏ء و لكن علمنا يقصّر عما بين لنا في القرآن، و قال ابن عباس: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب اللّه تعالى: و قال المرسي: جمع القرآن علوم الأولين و الآخرين بحيث لم يحط بها علما حقيقة إلا المتكلم به، ثم رسول اللّه صلى اللّه تعالى عليه و سلم خلا ما استأثر به سبحانه (روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏14، ص: 98 )

البته در ملتقی اهل التفسیر در مورد این عبارت آمده است:

أما استدلال هذا الاتجاه بقول ابن عباس (لو ضاع مني عقال بعير لوجدته في القرآن) ففيه نظر للآتي:-

– رغم شيوع هذه المقولة إلا أن الباحث لم يجد لها أصلاً في كتب الحديث ولا رويت بسند سليم أو غير سليم، وإن كان قد ذكرها السيوطي وابن عجيبة، وذكرها من المتأخرين الألوسي والشنقيطي.

– كل الذي أوردوا هذه المقولة إنما أخذوها من تفسير ابن أبي الفضل المرسي، وهو قد ذكر ذلك ضمن كلام كثير عن القرآن في تفسيره، والمرسي من علماء القرن السابع 655هـ.

– لم يرد عن السلف أنهم بحثوا في القرآن بتلك الطريقة التفصيلية عن كل شئ، وإنما ربطوا أحياناً جزئياتهم بكليات القرآن. (أرشيف ملتقى أهل التفسير)

[28] هولوگرافی یک تکنیک عکاسی است که می تواند نتیجه را به صورت سه بعدی نمایش دهد. در طول سال های گذشته انواع مختلفی از هولوگرام ساخته شده است که نمونه های کوچک آن را روی کارت های امنیتی دیده اید.

کلمه هولوگرام (Hologram) ترکیبی از دو کلمه یونانی Holos به معنی کل و Gramma به معنی پیام می باشد. به نوعی می توان تعبیر کرد که این نام اشاره به پیام کامل یا به عبارت دیگر یک تصویر کامل است. همانطور که اشاره کردیم این فناوری نوعی تکنیک عکاسی است اما برخلاف عکاسی سنتی، نتیجه کار یک تصویر سه بعدی می باشد.

به زبان ساده فناوری هولوگرام یک تصویر سه بعدی است که بدون استفاده از تجهیزات خاص مانند دوربین یا عینک، قابل مشاهده است. تصویر هولوگرام را می توان از هر زاویه ای مشاهده کرد. تصاویر هولوگرافیک می توانند ثابت باشند (مانند تبلیغ یک محصول) یا متحرک باشند و از هر زاویه متفاوت به نظر برسد. این تکنیک در فیلم هایی مانند Star Wars و Iron Man استفاده شده است و همینطور نوع ساده دیگری از آن در کارت های اعتباری و گواهینامه و.. برای افزایش امنیت استفاده می شود.

اصطلاح هولوگرام (hologram) توسط Dennis Gabor در سال ۱۹۴۹، یک مهندس برق و فیزیکدان انگلیسی متولد مجارستان که بعدا برنده جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۷۱ شد، در کار در زمینه اختراع و توسعه هولوگرافیک ابداع شد.

توسعه فناوری هولوگرام از سال ۱۹۶۲ آغاز شد. زمانی که Yuri Denisyuk در اتحاد جماهیر شوروی، Emmett Leith و Juris Upatnieks در دانشگاه Michigan فناوری لیزر را توسعه دادند که اشیا سه بعدی را ضبط می کرد. در نهایت این تکنولوژی به گذر زمان بهبود و ارتقا پیدا کرد.

عکس هولوگرام، کاربرد در صنعت پزشکی

پزشکان و بیماران به طور یکسان از کابرد های کاملا جدید هولوگرام در صنعت پزشکی بهره مند می شوند. به طور مثال در تکنیک های تصویر برداری مدرن مانند MRI پزشکان می توانند برش های بدن را به صورت دو بعدی مشاهده کنند. حال با کمک این تکنولوژی امکان تجسم کامل سه بعدی اعضای بدن فراهم می شود. در نتیجه امکان بیشتری برای بررسی بیماری ها و تشخیص دقیق تر می شود. همچنین برای برنامه ریزی قبل عمل جراحی نیز استفاده کرد.

تکنولوژی هولوگرام در ایران، کاربرد در امنیت

استفاده از هولوگرام در اسکناس، کارت شناسایی و.. برای افزایش امنیت استفاده می شود. هولوگرام در این موارد می تواند امکان جعل را دشوار تر کند. در نسل جدید هولوگرام امنیتی، مجموعه ای از ویژگی ها مانند تصاویر تمام رنگی و سه بعدی، نمایشگر های متحرک، متن شخصی، شماره سریال و.. ارائه می شود که همگی نسخه برداری غیر قانونی را تقریبا غیر ممکن و پر هزینه می کنند.

تکنولوژی هولوگرافی، کاربرد در سرگرمی و بازی

یکی از بارزترین کاربرد های این فناوری در سال های اخیر، استفاده از آن در کنسرت ها بوده است. ستارگان گذشته می توانند دوباره زنده شده تا یک بار دیگر اجرا کنند و حتی هنرمندان حاضر را روی صحنه به صورت زنده همراهی کنند. در بخش بازی ها این فناوری در حال تست می باشد. همچنین سازندگان در حال تست و ادغام این فناوری با نسل بعدی نمایشگر های گوشی هوشمند هستند تا در آینده امکان انجام بازی سه بعدی را فراهم سازند.

اجرای هولوگرام، کاربرد در امور آموزشی

از دیگر کاربرد های این تکنولوژی، بهبود تجربه آموزشی است. به منظور تعامل یشتر در مدارس با ترکیب اطلاعات دیجیتال و دنیای واقعی، می توان موضوعات پیچیده را راحت تر آموزش داد. به طور مثال دانش آموزان می توانند در طول درس تاریخ، ویرانه های ساختمان های باستانی را به طور سه بعدی مشاهده کنند و یا ذرات اتمی و نحوه رفتار آن ها را از نزدیک ببینند.(سایت انزل وب، مقاله تکنولوژی هولوگرام و هولوگرافی چیست؟)

دنیس گابور مجارستانی در سال 1948 مقاله ای منتشر کرد که به زبان ساده به تشریح کشف خود در مورد فناوری هولوگرافیک پرداخت. آنچه گابور را در سال 1971 برنده جایزه نوبل فیزیک کرد، توضیح مراحل لازم برای تشکیل تصاویر با استفاده از امواج نوری بود.

گابور در شرکتی، روی بهبود میکروسکوپ الکترونیکی کار می کرد. این ابزار صد برابر قدرت تفکیک بهترین میکروسکوپ‌های نوری را افزایش داد و به تفکیک ساختارهای اتمی بسیار نزدیک بود، اما باز هم سیستم‌ها به اندازه کافی کامل نبودند. محدودیت مربوط به انحراف کروی لنزهای مغناطیسی میکروسکوپ بود. برای حل این مشکل، گابور از خود پرسید: “چرا یک تصویر الکترونیکی ضعیف، اما حاوی اطلاعات کلی آن نگیریم، آن را بازسازی و با استفاده از روش‌های نوری تصحیح نکنیم؟

او در حالی که منتظر برگزاری یک مسابقه تنیس در یکشنبه عید پاک سال 1947 بود، به پاسخ این سوال در یک فرآیند دو مرحله ای رسید. مرحله اول که امروزه به نام ضبط می شناسیم، شامل نمودار تداخل بین پرتو الکترونی جسم (موج شی) و یک “پس زمینه منسجم” (موج مرجع) می شد. گابور این تداخل را هولوگرام (تمام نگاری) نامید که «holos» در زبان یونانی به معنای «کل» است.

در مرحله دوم، بازسازی، هولوگرام را با نور مرئی روشن می‌کرد، جلوی موج اصلی را بازسازی می‌کرد و می‌توانست آن را با استفاده از روش‌های نوری تصحیح کند تا تصویر خوبی به دست آورد. بنابراین، اصول فیزیکی هولوگرافی بر اساس ماهیت موج مانند نور و تداخل و پراش استوار است.

اما تصویری که از هولوگرام بازسازی شد همچنان با مشکل کیفیت همراه بود. در سال های بعد گابور چندین مقاله در مورد نحوه بهبود کیفیت تکنولوژی هولوگرافیک نوشت اما باز هم به دلیل کمبود اطلاعات کافی، هولوگرام ناقص بدست می آمد.

به لطف اختراع لیزر در دهه 60 میلادی، در سال 1964 اولین هولوگرام سه بعدی توسط امت لیت ساخته شد.(مقاله هولوگرافی چیست؟)

آنچه که بعنوان هولوگرام می بینیم ثبت یک تصویر طی یک فرآیند پیچیده اپتیکی است که معمولا بوسیله نور لیزر از طریق دو فرآیند پراش نور و تداخل نور بوجود می آید . این فرآیند بدین صورت است که نور لیزر توسط ابزار ویژه ای به دو باریکه نور تقسیم میگردد ، یک باریکه به سمت صفحه ثبات منتقل میشود که به آن پرتو مرجع می گوئیم و باریکه دیگر که پرتو شی می باشد پس از عبور ازشی مورد نظر جهت عکس برداری به سمت صفحه ثبات هدایت می شود .

این دو پرتو در محل صفحه ثبات با هم تداخل میکنند. در این فرآیند هنگامی که قله های دو موج برهم منطبق می شوند، شدت یا دامنه انرژی موج افزایش می یابد و زمانی که قله و دره موج دوم تطبیق می کند، چگالی کاهش می یابد. تداخل سازنده وقتی رخ می دهد که هردو موج بطور هم فاز نسبت به هم به یک نقطه برسند و تداخل ویرانگر هنگامی اتفاق می افتد که امواج غیر هم فاز باشند . از آنجائی که این الگوی ثبت شده شامل اطلاعات دامنه و فاز باریکه تا شی است بنابراین تفاوت آشکاری با یک عکس معمولی را داشته و همین امر موجب می شود تصاویر هولوگرامی سه بعدی به نظر برسند.(مقاله هولوگرام چیست؟)

[29] سورة الرعد، آیه ٣١

[30] این  آیه شریفه به ضمیمه روایاتی که در ذیل آن آمده است، معنایی بس والا دارد. در تفسیر قمی آمده است:و قوله‏ و لو أن قرآنا سيرت به الجبال- أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى- بل لله الأمر جميعا قال لو كان شي‏ء من القرآن كذلك لكان هذا( تفسير القمي،ج‏1،ص 365)

هم چنین :محمد بن يعقوب: عن محمد بن يحيى، عن أحمد بن أبي زاهر- أو غيره- عن محمد بن حماد، عن أخيه أحمد بن حماد، عن إبراهيم، عن أبيه، عن أبي الحسن الأول (عليه السلام)، قال: … و إن الله يقول في كتابه‏ و لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى‏ و قد ورثنا نحن هذا القرآن الذي فيه ما تسير به الجبال و تقطع به البلدان و تحيا به الموتى، و نحن نعرف الماء تحت الهواء.(البرهان فی تفسیر القرآن،ج ٣،ص ٢۶١)

مرحوم شیخ الطائفه در تفسیر خود در وصف این عبارت می‌فرمایند:

هذه الآية تتضمن وصف القرآن بغاية ما يمكن من علو المنزلة و بلوغه أعلى طبقات الجلال، لأنه تعالى قال‏ «لو أن قرآنا سيرت به الجبال» من مواضعها و قلعت من أماكنها لعظم محله و جلالة قدره. و التسيير تصيير الشي‏ء بحيث يسير، تقول سار يسير سيرا، و سيره غيره تسييرا. «أو قطعت به الأرض» لمثل ذلك.

و التقطيع تكثير القطع، قطعه قطعة، و قطعه تقطيعا. و القطع فصل المتصل.

«أو كلم به الموتى» لمثل ذلك حتى يعيشوا او يحيوا، تقول: كلمه كلاما، و تكلم تكلما، و الكلام ما انتظم من حرفين فصاعدا من الحروف المعقولة إذا وقع ممن يصح منه او من قبيلة، لافادة. و (الموتى) جمع ميت مثل صريع و صرعى، و جريح و جرحى. و لم يجئ جواب (لو) لدلالة الكلام عليه، و تقديره: لكان هذا القرآن لعظم محله في نفسه و جلالة قدره. و كان سبب ذلك أنهم سألوا النبي صلى الله عليه و سلم ان يسير عنهم جبال مكة لتتسع عليهم المواضع، فأنزل الله تعالى الآية، و بين انه لو سيرت الجبال بكلام، لسيرت بهذا القرآن لعظم مرتبته و جلالة قدره‏( التبيان في تفسير القرآن، ج‏6، ص253)

مرحوم طبرسی نیز در مجمع البیان می‌فرمایند:

«و لو أن قرآنا سيرت به الجبال» أي تجعل به الجبال سائرة فأذهبت من مواضعها و قلعت من أماكنها «أو قطعت به الأرض» أي شققت فجعلت أنهارا و عيونا «أو كلم به الموتى» أي أحيي به الموتى حتى يعيشوا و يتكلموا و حذف جواب لو لأن في الكلام دليلا عليه و التقدير لكان هذا القرآن لعظم محله و علو أمره و جلالة قدره قال الزجاج و الذي أتوهم و قد قاله بعضهم أن المعنى لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلم به الموتى لما آمنوا و دليله قوله‏ «و لو أننا نزلنا إليهم الملائكة» إلى قوله‏ «ما كانوا ليؤمنوا»( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏6 ،ص 450-۴۵١)

با این عنایت هر بخشی از اجزاء قرآن نیز چنین قابلیت عظیمی را داراست؛ چرا که به بیانی که در متن گذشت، هر جزء قرآن کلّ قرآن است.

[31] در کتاب حاشیه صاوی بر تفسیر الجلالین، در تفسیر آیه «اذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لا یومنون بالآخرة حجاباً مستوراً»  آمده است:

قوله: و إذا قرأت القرآن‏ خطاب للنبي صلى الله عليه و سلم حين أراد الكفار قتله على حين غفلة، و أل في القرآن، إما للجنس الصادق بأي آية و هو الحق، لما في الحديث «خذ من‏ القرآن‏ ما شئت لما شئت» و كون القرآن حجابا ساترا، ليس من خصوصياته صلى الله عليه و سلم، بل له و لأمته المؤمنين به المخلصين، كما هو مشاهد و مجرب بين العارفين، و أدلة السنة في ذلك أشهر من أن تذكر،  (حاشية الصاوى على تفسير الجلالين، ج‏2، ص 32١)

در ذیل آیه «و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین» هم آمده است:

من‏ (للبيان) أي لبيان الجنس، و قدم على المبين اهتماما بشأنه، فالقرآن قليله و كثيره، شفاء من الأمراض الحسية الظاهرية، بدليل ما ورد في حديث الفاتحة: و ما يدريك أنها رقية و شفاء من الأمراض المعنوية الباطنية، كالاعتقادات الباطلة، و الأخلاق المذمومة، كالكبر و العجب و الرياء و حب الدنيا و الحرص و البخل و غير ذلك لاشتماله على التوحيد و أدلته، و على مكارم الأخلاق و أدلتها، و ما مشى عليه المفسر من أن‏ من‏ (للبيان) هو التحقيق لما ورد: خذ من‏ القرآن‏ ما شئت لما شئت، و ورد: من لم يستشف بالقرآن لا شفاه الله، و قيل إنها للتبعيض، و المعنى أن منه ما يشفي من الأمراض، كالفاتحة و آيات الشفاء.( حاشية الصاوى على تفسير الجلالين، ج‏2 ،334)

مشابه این مضمون در برخی از روایات فضائل سوره یس به چشم می خورد:

و فى الحديث (يس لما قرئت‏ له‏)( تفسير روح البيان، ج‏7، ص 443)

و منها: يس لما قرئت‏ له‏.( حاشية الصاوى على تفسير الجلالين ،ج‏3،ص 288)

البانی در مورد سند این حدیث می گوید:

٥٥٧ – ” خذوا من القرآن ما شئتم لما شئتم “.

لا أصل له فيما أعلم.

وقال السيد رشيد رضا في ” المنار ” (مجلد ٢٨ / ٦٦٠) : ” لم أره في شيء من كتب الحديث “.( كتاب سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيئ في الأمة، ص33)

و همین بیان از سوی البانی کافی است تا بسیاری از سلفیون و صاحبان قلم در سایت‌های رایج آن‌ها به این حدیث بتازند. در این میان نکته‌ای که قابل توجه است،‌ نگاه همه جانبه و نه فقط از بستر سند به روایت است. به‌عنوان نمونه البانی خود، تصریح به شهرت این روایت در فضای عمومی جامعه دارد:

الجواب: هذا الحديث: “خذ من القران ما شئت لما شئت” ١؛ حديث مشتهر على بعض الألسنة ولكنه –مع الأسف الشديد – من تلك الأحاديث التي لا أصل لها في السنة ولذلك فلا يجوز روايته ونسبته إلى النبي صلى الله عليه وسلم.(كتاب كيف يجب علينا أن نفسر القرآن الكريم، ص ۵)

محمود الملاح نیز با بیان شهرت این روایت در میان بدنه جامعه،  با جمع‌آوری مضامین مشابه روایت، همه را به لحاظ سندی ضعیف می‌شمرد:

سابعا: أحاديث ضعيفة وردت في فضل التداوي بالقرآن:

هذه بعض الأحاديث التي اشتهرت على الألسنة وسطرت في الكتب وتناقلها الخطباء نذكرها هنا للتحذير منها وبيان حالها؛ لأن في الأحاديث الصحيحة الواردة غنية عن الضعيف وحتى لا نقع تحت قوله – صلى الله عليه وسلم -: ” من يقل علي ما لم أقل فهو أحد الكاذبين “.

١ – عن علي مرفوعا: ” خير الدواء القرآن “.

(ضعيف)، ضعيف ابن ماجه (٧٧٤، ٧٦٧)، ضعيف الجامع (٢٨٨٥).

٢ – حديث ” خذوا من القرآن ما شئتم لما شئتم “.

(لا أصل له) السلسلة الضعيفة (٥٥٧).

٣ – عن عبد الله بن مسعود مرفوعا: ” عليكم بالشفاءين: العسل والقرآن “.

(ضعيف مرفوعا، صحيح موقوفا) السلسلة الضعيفة

(١٥١٤)، ضعيف الجامع (٣٧٦٥)

٤ – عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن رجل عن أبيه، قال: جاء رجل إلى النبي – صلى الله عليه وسلم – فقال: إن أخي وجع.فقال: ” ما وجع أخيك؟ “.قال: به لمم (اللمم: طرق من الجنون يلم بالإنسان ويعتريه).قال: ” فابعث به إلي ” فجاء، فجلس بين يديه، فقرأ عليه النبي – صلى الله عليه وسلم -: فاتحة الكتاب، وأربع آيات من أول سورة البقرة، وآيتين من وسطها {وإلهكم إله واحد لا إله إلا هو الرحمن الرحيم * إن في خلق السماوات والأرض واختلاف الليل والنهار والفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس وما أنزل الله من السماء من ماء فأحيا به الأرض بعد موتها وبث فيها من كل دآبة وتصريف الرياح والسحاب المسخر بين السماء والأرض لآيات لقوم يعقلون} (١٦٣ – ١٦٤) سورة البقرة. حتى فرغ من آخر سورة البقرة. وآية من أول سورة آل عمران {شهد الله أنه لا إله إلا هو …} (١٨) سورة آل عمران. وآية من سورة الأعراف {إن ربكم الله الذي خلق السماوات والأرض …} {فتعالى الله الملك الحق لا إله إلا هو رب العرش الكريم} (١١٦) سورة المؤمنون. وآية من سورة الجن: {وأنه تعالى جد ربنا ما اتخذ صاحبة ولا ولدا} (٣) سورة الجن. وعشر آيات من سورة الصافات من أولها، وثلاثا من سورة الحشر، وقل هو الله أحد، والمعوذتين.(إسناده ضعيف جدا) أخرجه ابن السني في عمل اليوم والليلة (٦٣٢)، والطبراني في الدعاء (١٠٨٠)، من طريق أبي جناب يحيى بن أبي حية عن عبد الرحمن بن أبي ليلى عن رجل عن أبيه وهذا (إسناد ضعيف جدا) فيه علتان:الأولى: جهالة الرجل وأبيه.الثانية: يحيى بن أبي حية، ضعفوه لكثرة تدليسه.راجع كتاب (صحيح الأذكار وضعيفه) للنووي، بقلم سليم عيد الهلالي، المجلد الأول ص (٣٥٤ – ٣٥٥) طبعة مكتبة الغرباء الأثرية – المدينة المنورة. والحديث ضعفه الألباني في ضعيف ابن ماجه (٧٧٨) طبعة المكتب الإسلامي) ( كتاب فتح الرحمن في بيان هجر القرآن، ص30٠-٣٠٢)

تصریح به عدم وجدان از سوی البانی و عدم رؤیت در کتب حدیثی –که به نظر خارج کننده کتبی مانند کتب تفسیر است- از جمله دیگر نکاتی است که باید به آن ها توجه داشت.

بررسی دیگر شواهدی که می تواند مؤید این روایت باشد اعم از آیات قرآنی که در حاشیه صاوی به آن ها اشاره شده بود و شواهد روایی دیگر از جمله مواردی که در کلام ملاح مطرح بود، نکته بعدی است.

ازجمله ی  این شواهد روایت «الفاتحة لما قرئت له» است. حافظ سخاوی(از شاگردان ابن حجر عسقلانی  و متوفّای ٩٠٢) در کتاب المقاصد الحسنه خود این حدیث را ذکر کرده است:

القرآن هو الدواء،

الفاتحة لما قرئت له،

يس لما قرئت له(كتاب المقاصد الحسنة ، ص759 )

سیوطی در مورد سند این روایت چنین می گوید:

٣١٢ – (حديث) “الفاتحة لما قرئت له” البيهقي في الشعب.

قلت: لا وجود لهذا الحديث في الشعب، وإنما الذي فيه “فاتحة الكتاب شفاء من كل داء” أخرجه من حديث عبد الله بن جابر. وفي كتاب الثواب لأبي الشيخ لابن حبان عن عطاء قال: “إذا أردت حاجة فاقرأ فاتحة الكتاب حتى تختمها تقضى إن شاء الله تعالى” وبقي أحاديث.( كتاب الدرر المنتثرة في الأحاديث المشتهرة ، ص155)

٦٤٥ – حديث: “الفاتحة لما قرئت له” البيهقي في “الشعب”، وأنكر بعضهم كونه في “الشعب”، وإنما فيه “فاتحة الكتاب شفاء من كل داء”.(كتاب التخريج الصغير والتحبير الكبير، ص126)

اما شوکانی در این‌باره می‌گوید:

٥٣ – حديث: “الفاتحة لما قرئت له”.رواه البيهقي. قال في المقاصد: وأصله في الصحيح.(كتاب الفوائد المجموعة، ص ٣١٣)

زرکشی نیز می‌گوید:

الحديث الثامن الفاتحة لما قرئت له اخرجه البيهقي بإسناده في شعب الايمان واصله في الصحيح(كتاب التذكرة في الأحاديث المشتهرة اللآلئ المنثورة في الأحاديث المشهورة، ص١۵٢)

در مورد روایت «یس لما قرئت له» نیز شاهد تاریخی جالبی وجود دارد که نشان از باور عملی به این روایت از سوی اهل علم عامی مذهب داشته است. ابن حجر عسقلانی در وصف شیخ اسماعیل بن ابراهیم جَبَرتی یمنی می‌گوید:

[[٤٤٦] إسماعيل بن إبراهيم]

ابن عبد الصمد الجبرتي الزبيدي, صاحب الأحوال والمقامات

لقيته بزبيد, ولأهلها فيه اعتقاد زائد عن الوصف. وكان يلازم قراءة سورة ” يس ” ويأمر بها, ويزعم أن قراءتها لقضاء كل حاجة, ويروي فيها حديث: ” يس لما قرئت له “.( کتاب المجمع المؤسس للمعجم المفهرس، ص ٨٣)

سخاوی شاگرد ابن حجر نیز با این‌که این روایت را بدون اصل می‌شمرد(اسنی المطالب فی احادیث مختلفة المراتب، ص ٣٣۴) اما ماجرای التزام اسماعیل بن ابراهیم را در کتاب خود نقل کرده است.( كتاب الضوء اللامع لأهل القرن التاسع، ص ٢٨٢)

شیخ ابراهیم السقا خطیب معروف  الازهردر مورد این روایت مطلبی دارد که نشان از استمرار این سیره در میان تابعین شیخ اسماعیل دارد.

(وسئل – حفظه الله تعالى -) عن حديث «يس لما قرئت له» هل صحيح وما يترتب على من شنع على من أنكر صحته أفيدوا الجواب.

فأجاب بما نصه: ” الحمد لله نص الحافظ السخاوي في كتابه المقاصد الحسنة في الأحاديث المشتهرة على الألسنة على أن هذا الحديث لا أصل له وكذلك سيدي محمد الزرقاني في مختصره ويترتب على المشنع المذكور الأدب الشديد لتجاريه على التكلم بغير علم والظاهر من حال هذا الرجل أنه جاهل جاف غليظ الطبع لم يخالط أحدا من أهل العلم ومثل هذا يخشى عليه مقت الله تعالى لخوضه في الأحاديث بغير معرفة إذ من له معرفة لا ينكر المنصوص وشدة الجهل وضعف العقل وعدم الديانة توجب أكثر من ذلك والله أعلم.

وكتب على هذا السؤال أيضا الشيخ إبراهيم السقا خطيب الأزهر ما نصه: الحمد لله قرر الشعراني في كتابه البدر وهو عند جماعة الشيخ إسماعيل اليمني قطعي انتهى، فهذا مما اختلف فيه الناس فلا يليق أن يرد على من أنكر صحته فإن السخاوي أنكرها ولا يليق أن يرد على من قرره فإن بعض الناس قد قرره كما سمعته عن الشعراني وفضل يس وكونها لقضاء الأعراض الدنيوية والأخروية لا يتوقف على هذا الحديث فإنه قد وردت به أحاديث أخر هذا ما فتح الله به. الفقير إبراهيم السقا الشافعي عفي عنه(كتاب فتح العلي المالك في الفتوى على مذهب الإمام مالك ، ص ٢۵٣-٢۵۴)

شدت ملازمت او با سوره یس و اعتقاد خود او و اصحابش به این سوره را در این منابع ببینید:( طبقات الخواص : اهل الصدق و الاخلاص، ص ١٠٢  و جامع  کرامات الاولیاء، ج ١، ص ٣۵٨-٣۵٩)

کتابی نیز با همین عنوان «خذ من القرآن ما شئت لما شئت؛ تفعیل آیات القرآن الکریم فی شتّی نواحی الحیاة» تألیف شده است. در معرفی نامه کتاب می‌خوانیم:

عزيزى القارئ؛ خذ من القرآن ما شئت لما شئت، هذا ليس كلامى وإنما هو ما أخبرنا به المعلم والحبيب محمد صلى الله عليه وسلم ،مما يؤكد فعالية أخذ القرآن الكريم كدواء للكثير من الآفات والعلل ولطلب النعم وتحقيق الرغبات المختلفة التى ينشد إليها المرء على اختلافها وتنوعها.

[32] سورة الاسراء،‌آیه ٨٢

[33] این روایت، حدیثی است طولانی در کتاب شریف سلیم بن قیس. در این روایت، جمع مهاجرین وانصار در زمان خلافت عثمان در مسجد النبی به بیان فضایل خود مشغولند و هر یک روایتی در مدح و تفضیل خود بر سایرین بر زبان جاری می‌کند:

أبان عن سليم‏ قال‏ رأيت عليا ع في مسجد رسول الله ص في خلافة عثمان و جماعة[33] يتحدثون و يتذاكرون الفقه و العلم فذكروا قريشا و فضلها و سوابقها و هجرتها و ما قال رسول الله ص فيهم [من الفضل‏] مثل قوله الأئمة من قريش و قوله الناس‏ تبع لقريش‏( كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج‏2 ؛ ص636)

دراین جمع بیش از ٢٠٠ نفر حاضر بودند و مدتی طولانی از ابتدای صبح تا ظهر به طول انجامید:‌

و في الحلقة أكثر من مائتي رجل منهم مسانيدإلى القبلة و منهم في الحلقة- فكان ممن حفظت من قريش علي بن أبي طالب‏صلوات الله عليه و سعد بن أبي وقاص و عبد الرحمن بن عوف و الزبير و طلحة و عمار و المقداد و أبو ذر و هاشم بن عتبة و عبد الله بن عمر و الحسن و الحسين ع و ابن عباس و محمد بن أبي بكر و عبد الله بن جعفر [و عبيد الله بن العباس‏] و من الأنصار أبي بن كعب‏ و زيد

بن ثابت و أبو أيوب الأنصاري و أبو الهيثم بن التيهان و محمد بن مسلمة و قيس بن سعد بن عبادة و جابر بن عبد الله و أبو مريم و أنس بن مالك و زيد بن أرقم و عبد الله بن أبي أوفى و أبو ليلى و معه ابنه عبد الرحمن قاعد بجنبه غلام أمرد صبيح الوجه و جاء أبو الحسن البصري و معه ابنه الحسن غلام أمرد صبيح الوجه معتدل القامةقال فجعلت أنظر إليه و إلى عبد الرحمن بن أبي ليلى فلا أدري أيهما أجمل غير أن الحسن أعظمهما و أطولهما فأكثر القوم و ذلك من بكرة إلى حين الزوال‏( كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج‏2 ؛ ص6٣٨-۶٣٩)

امیرالمؤمنین علیه‌السلام که در این مجلس، ساکت است به درخواست همگان لب به سخن می‌گشاید و با اقرار گرفتن از جماعت حاضرین به بیان رجحان قطعی خود بر سایرین می‌پردازد،(همان، ص ۶٣٩-۶۴٩)

پس از ذکر فضائل، طلحه با اقرار به بیانات حضرت سعی می‌کند با زرنگی بین فضائل حضرت و مطلب اصلی مورد نزاع یعنی حق خلافت و جانشینی ایشان تفکیک بیندازد:

فقال طلحة بن عبيد الله و كان [يقال له‏] داهية قريش فكيف نصنع‏بما ادعى أبو بكر و عمر و أصحابه الذين صدقوه و شهدوا على مقالته يوم أتوا بك تعتل و في عنقك‏حبل فقالوا لك بايع فاحتججت بما احتججت به من الفضل و السابقة فصدقوك جميعا ثم ادعى‏ أنه سمع نبي الله ص يقول إن الله أبى أن يجمع لنا أهل البيت النبوة و الخلافة فصدقه عمر و أبو عبيدة بن الجراح و سالم و معاذ بن جبل ثم أقبل طلحة فقال [كل الذي ذكرت و ادعيت حق و]ما احتججت به من السابقة و الفضل نحن نقر به و نعرفه و أما الخلافة فقد شهد أولئك الخمسة بما سمعت‏(همان، ص ۶۴٩-۶۵٠)

این سخن خشم الهی امیرالمؤمنین علیه صلوات الله را در بردارد و حضرت پرده از برخی اسرار برمی‌دارد از جمله ماجرای صحیفه ملعونه و سپس به‌صورت مستدل به تناقض بین روایت ادعایی طلحه با روایات قطعی الصدور مانند حدیث غدیر و منزلت می‌پردازند:

فقام [عند ذلك‏] علي ع و غضب من مقالة طلحة فأخرج شيئا قد كان يكتمه و فسر شيئا قد كان قاله يوم مات عمر لم يدروا ما عنى به‏ و أقبل على طلحة و الناس يسمعون فقال يا طلحة أما و الله ما من صحيفة ألقى الله بها يوم القيامة أحب إلي من صحيفة هؤلاء الخمسة الذين تعاهدوا[33] على الوفاء بها في الكعبة [في حجة الوداع‏]إن قتل الله محمدا أو مات أن يتوازروا و يتظاهروا علي فلا أصل إلى الخلافة[و قال ع‏]و الدليل يا طلحة على باطل ما شهدوا عليه قول نبي الله ص يوم غدير خم من كنت أولى به من نفسه فعلي أولى به من نفسه فكيف أكون أولى بهم من أنفسهم و هم أمراء علي [و حكام‏] و قول رسول الله ص أنت مني بمنزلة هارون من موسى غير النبوة أ فلستم تعلمون أن الخلافة غير النبوة و لو كان مع النبوة غيرها لاستثناه رسول الله ص‏(همان،‌ص۶۵٠-۶۵۶)

طلحه پس از خلع سلاح کامل در مقابل استدلالات محکم امام، از مصحف حضرت می پرسد و این که چرا آن را به امت عرضه نمی نکنند:

فقال طلحة [فرجت عني ما كنت أدري ما عنى رسول الله ص بذلك حتى فسرته لي فجزاك الله يا أبا الحسن خيرا عن جميع الأمة يا أبا الحسن شي‏ء أريد أن أسألك عنه‏]رأيتك خرجت بثوب مختوم عليه فقلت يا أيها الناس إني لم أزل مشغولا برسول الله ص بغسله و تكفينه و دفنه ثم شغلت بكتاب الله حتى جمعته [فهذا كتاب الله مجموعا]لم يسقط منه حرف فلم أر ذلك [الكتاب‏]الذي كتبت و ألفت‏و لقد رأيت عمر بعث إليك حين استخلف أن ابعث به إلي فأبيت أن تفعل فدعا عمر الناس فإذا شهد اثنان‏على آية [قرآن‏] كتبها و ما لم يشهد عليها غير رجل واحد [رماه‏] و لم يكتبه و قد قال عمر و أنا أسمع إنه قد قتل يوم اليمامة رجال كانوا يقرءون قرآنا لا يقرؤه غيرهم [فذهب‏]و قد جاءت شاة إلى صحيفة و كتاب عمر يكتبون فأكلتها و ذهب ما فيها و الكاتب‏ يومئذ عثمان [فما تقولون‏] و سمعت عمر يقول و أصحابه الذين ألفوا ما كتبوا على عهد عثمانإن الأحزاب كانت تعدل سورة البقرة و النور ستون و مائة آية و الحجرات تسعون آيةفما هذا و ما يمنعك يرحمك الله أن تخرج إليهم ما قد ألفت للناس و قد شهدت عثمان حين أخذما ألف عمر فجمع له الكتاب و حمل الناس على قراءة واحدة و مزق مصحف أبي بن كعب و ابن مسعود و أحرقهما بالنار فما هذا فقال أمير المؤمنين ع يا طلحة إن كل آية أنزلها الله [في كتابه‏]على محمد ص عندي بإملاء رسول الله ص [و خطي بيدي و تأويل كل آية أنزلها الله على محمد ص‏]و كل حلال أو حرام أو حد أو حكم أو أي شي‏ء تحتاج إليه الأمة إلى يوم القيامة عندي مكتوب بإملاء رسول الله و خط يدي ‏حتى أرش الخدش قال طلحة كل شي‏ء من صغير أو كبير أو خاص أو عام كان أو يكون إلى يوم القيامة فهو مكتوب عندك؟

قال نعم و سوى ذلك أن رسول الله ص أسر إلي في مرضه مفتاح ألف باب من العلم يفتح كل باب ألف باب و لو أن الأمة منذ قبض الله نبيه اتبعوني و أطاعوني‏ لأكلوا من فوقهم و من تحت أرجلهم‏ [رغدا إلى يوم القيامة]يا طلحة أ لست قد شهدت رسول الله ص حين دعا بالكتف ‏ليكتب فيها ما لا تضل الأمة و لا تختلف فقال صاحبك ما قال إن نبي الله يهجر فغضب رسول الله ص ثم تركها قال بلى قد شهدت ذاك قال فإنكم لما خرجتم أخبرني [بذلك رسول الله ص و] بالذي أراد أن يكتب فيها و أن يشهد عليها العامة فأخبره جبرائيل أن الله عز و جل قد علم من الأمةالاختلاف و الفرقة ثم دعا بصحيفة فأملى علي ما أراد أن يكتب في الكتف‏ و أشهد على ذلك ثلاثة رهط سلمان و أبا ذر و المقداد و سمى من يكون من أئمة الهدى الذين أمر الله بطاعتهم إلى يوم القيامة فسماني أولهم‏ ثم ابني [هذا و أدنى بيده إلى‏]الحسن ثم الحسين ثم تسعة من ولد ابني هذا يعني الحسين كذلك كان يا أبا ذر و أنت يا مقداد فقاموا و قالوا نشهد بذلك على رسول الله ص فقال طلحة و الله لقد سمعت من رسول الله ص يقول لأبي ذر ما أظلت الخضراء و لا أقلت الغبراء على ذي لهجة أصدق من أبي ذر و لا أبر عند الله و أنا أشهد أنهما لم يشهدا إلا على حق و لأنت أصدق و آثرعندي منهما ثم أقبل ع على طلحة فقال اتق الله يا طلحة و أنت يا زبير و أنت يا سعد و أنت يا ابن عوف اتقوا الله و آثروا رضاه و اختاروا ما عنده و لا تخافوا في الله لومة لائم (همان،ج‏2 ؛ ص656-۶۵٩)

طلحه که به پاسخ خود نرسیده است،‌ از امام می پرسد که آیا مصحف موجود، تماماً‌ قرآن است یا در آن اضافاتی است که در قرآن اصلی موجود نیست؟ حضرت می فرمایند: بل هو قرآن کله

قال طلحة ما أراك يا أبا الحسن أجبتني عما سألتك عنه من أمر القرآن ألا تظهره للناس قال ع يا طلحة عمدا كففت عن جوابك قال فأخبرني عما كتب عمر و عثمان أ قرآن كله أم فيه ما ليس بقرآن قال ع بل هو قرآن كله إن أخذتم بما فيه نجوتم من النار و دخلتم الجنة فإن فيه حجتنا و بيان [أمرنا و] حقنا و فرض طاعتنا فقال طلحة حسبي أما إذا كان قرآنا فحسبي ثم قال طلحة فأخبرني عما في يديك من القرآن و تأويله و علم الحلال و الحرام إلى من تدفعه و من صاحبه بعدك قال ع إلى الذي أمرني رسول الله ص أن أدفعه إليه قال من هو قال وصيي و أولى الناس بالناس بعدي ابني هذا الحسن‏ثم يدفعه ابني الحسن عند موته إلى ابني هذا الحسين‏ ثم يصير إلى واحد بعد واحد من ولد الحسين حتى يرد آخرهم على رسول الله ص حوضه و هم مع القرآن و القرآن معهم لا يفارقونه و لا يفارقهم أما إن معاوية و ابنه سيليان بعد عثمان ثم يليهما سبعة من ولد الحكم بن أبي العاص واحدا بعد واحد تكملة اثني عشر إمام ضلالة و هم الذين رآهم رسول الله ص على منبره يردون أمته على أدبارهم القهقرى‏عشرة منهم من بني أمية و رجلان أسسا ذلك لهم و عليهما مثل أوزار هذه الأمة فقالوا يرحمك الله يا أبا الحسن [و غفر لك‏] و جزاك الله أفضل الجزاء عنا بنصحك و حسن قولك(همان، ص ۶۵٩-۶۶٠)

[34] وَ إِنَّهُ‏ لتنزیل ربّ العالمین* نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِین*عَلی قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ‏* بِلِسَانٍ عَرَبیٍّ مبین(سورة الشعراء، آیه ١٩٢-١٩۵)‏

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ  وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ (النحل : 103)

[35] 20- علي بن محمد عن صالح بن أبي حماد عن الحجال عمن ذكره عن أحدهما ع قال: سألته عن قول الله عز و جل- بلسان عربي مبين قال يبين‏ الألسن‏ و لا تبينه الألسن.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص632)

قوله: (سألته عن قول الله عز و جل «بلسان عربي مبين‏ قال يبين الالسن و لا يبينه الالسن) قيل المراد أن القرآن لا يحتاج الى الاستشهاد باشعار العرب و كلامهم بل الامر بالعكس لانه أفصح الكلام و فيه ان الله سبحانه أخبر بأنه بلسان العرب فلو وقع فيه ما لا يوافق لسانهم بحسب الظاهر و تمسك به المنكرون فى القدح و التكذيب لا بد من الاستشهاد لاخراجه من الكذب و الاصوب أن المبين من الابانة بمعنى القطع و ان القرآن يقطع بالفصاحة و البلاغة البالغة حد الاعجاز ألسنة الفصحاء و البلغاء عن المعارضة و الاتيان بمثله و لا يقطعه ألسنتهم بالمعارضة(شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني) ؛ ج‏11 ؛ ص74)

9081- 9 الكافي، 2/ 632/ 20/ 1 علي بن محمد عن صالح بن أبي حماد عن الحجال عمن ذكره عن أحدهما ع قال‏ سألته عن قول الله تعالى‏ بلسان عربي مبين‏ قال يبين‏ الألسن‏ و لا تبينه الألسن.

بيان‏

يبين الألسن من الإبانة يعني يرفع الاختلاف من بين أصحاب الألسن المختلفة من الناس‏( الوافي ؛ ج‏9 ؛ ص1771)

” يبين الألسن” أفيد أن المراد أنه لا يحتاج القرآن إلى الاستشهاد بإشعار العرب و كلامهم، بل الأمر بالعكس لأن القرآن أفصح الكلام و قد أذعن به جميع الأنام فتأمل.( مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ؛ ج‏12 ؛ ص522)

في الحديث‏” قال يبين‏ الألسن‏ و لا تبينه‏ الألسن‏”.

لعل المراد يبين ألسن العرب و لغاتهم و لا تبينه ألسن العرب و إنما بيانه عند أهل الذكر ع.( مجمع البحرين ؛ ج‏6 ؛ ص308)

علي بن محمد، عن صالح بن أبي حماد، عن الحجال، عمن ذكره، عن أحدهما- عليهما السلام- قال: سألته عن قول الله- عز و جل-: بلسان عربي مبين‏. قال: يبين الألسن و لا تبينه الألسن.( تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‏9،ص 506)

[36] سورة فصّلت،‌ آیه ۴۴

[37] الفبا مجموعه حروفی است که در یک زبان برای نوشتن استفاده می‌شود. الفبای زبان فارسی نیز مجموعه نشانه‌هایی است که امروزه برای نشان دادن آواهای زبان فارسی به کار می‌بریم. این نشانه‌ها به صورت زیر هستند:

ا ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و هـ ی

هر یک از این نشانه‌ها را «حرف» می‌نامیم. به بیان دیگر، آوا با شیوه‌ای خاص از دهان برمی‌آید و بیان می‌شود و حروف نمایندگان آن‌ها برای نوشتن هستند. جملات از کلمات ساخته می‌شوند و کلمات از حروف.

نکته: هر کدام از حروف زبان فارسی را می‌توان به دو یا چند شکل نوشت: مثلاً «ه ، هـ ، ـهـ ، ـه».

واج چیست؟

گفتیم که حروف الفبای فارسی برای بیان آواهای زبان فارسی به کار می‌روند. به هریک از این آواها «واج» (Phoneme) می‌گوییم. به طور دقیق‌تر، واج کوچک‌ترین واحد صوتی زبان است که توانایی تغییر در معنا را دارد. مفهوم توانایی تغییر در معنا را با یک مثال روشن می‌کنیم. دو واژه «سیب» و «جیب» را در نظر بگیرید. همان‌طور که می‌بینیم، تغییر واج «س» به «ج» معنای کلمه را تغییر داده است. همچنین، تغییر ضمه در «پُر» به فتحه، کلمه «پَر» را می‌سازد که معنایی متفاوت دارد.

نکته: حرف مربوط به نوشتار است و واج به گفتار.

واج‌ها را می‌توان در دو دسته قرار دارد: واج‌های صامت یا همخوان و واج‌های مصوِّت یا واکه. در ادامه، این واج‌های صامت و مصوت را معرفی خواهیم کرد. پیش از آن، بهتری است با چند اصطلاح آشنا شویم.

دستگاه تولید واج که شامل لب‌ها، لثه، دهان، نای و… را «واجگاه» یا به اصطلاح قدما «مخرج» می‌گویند. هر واجی که تولید می‌شود، واجگاه خاص خود را دارد. برای مثال، اگر به تلفظ واج «د» دقت کنیم، می‌بینیم که این واج زبانی-دندانی است، زیرا برای ادای آن نوک زبان با دندان‌ها برخورد می‌کند.

نکته مهمی که باید در نظر داشت، این است که واج‌هایی با واجگاه نزدیک را نمی‌توان بدون فاصله در کنار یکدیگر قرار داد. مثلاُ «چ، ش» را نمی‌توان با هم تلفظ کرد، مگر اینکه مصوتی بینت آن‌ها قرار گیرد. مثلاً  بگوییم «چَشم» (chašm). می‌بینیم که مصوت “a” بین «چ» و «ش» قرار گرفته است.

صامت چیست؟‌

صامت به دسته‌ای از آواها گفته می‌شود که وقتی آن‌ها را ادا می‌کنیم، جریان هوا پس از از آنکه از نای گلو گذشت، ناگهان در جایی بین گلو و لب متوقف می‌شود و با فشار از یک تنگنا عبور می‌کند، از خط بین دهلیز دهان منحرف می‌شود، و یا یکی از اعضای گفتار برتر از گلو را به اهتزاز در می‌آورد.

«صامت» در لغت به معنی ساکت و بی‌صداست. شاید تعریف صامت کمی پیچیده به نظر برسد، اما با اندکی دقت و بررسی مثال‌ها به راحتی آن را فرا می‌گیرید.

در زبان فارسی معیار ۲۳ صامت وجود دارد. این صامت‌ها عبارتند از:

ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ز ژ س ش ف ق ک گ ل م ن و هـ ی

فرهنگستان زبان و ادب فارسی معادل همخوان را برای “Consonant” و صامت به کار برده و در تعریف آن، این‌گونه نوشته است: آوایی که در تولید آن نوعی مانع در مسیر جریان هوا ایجاد شود.

مصوت چیست؟

مصوِّت (با کسره روی و) آوایی است که با لرزش تار آواها از گلو خارج می‌شود و در هنگام ادای آن، دهان گوینده باز می‌ماند، به گونه‌ای که هوا می‌تواند از گلو تا لب آزادانه حرکت کند. در زبان فارسی شش مصوت داریم.

مصوت‌ها در زبان فارسی عبارتند از:

ــَـ  ــِـ  ــُـ  آ   او   ای

این مصوت‌ها را، به ترتیب از راست به چپ، با خط آوایی زیر نمایش می‌دهیم:

i  ū   ā   o   e   a

سه مصوت «ــَـ  ــِـ  ــُـ» (o ،e ،a) را مصوت کوتاه و سه مصوت «آ، او، ای» (i ،ū ،ā) را مصوت بلند می‌گوییم.

فرهنگستان زبان و ادب فارسی واژه «واکه» را به عنوان معادل “Vowel” و مصوت پیشنهاد داده و در تعریف آن چنین آورده است: آوایی که همواره با لرزش تارآواها همراه باشد و در تولید آن مانعی در مسیر جریان هوا ایجاد نشود.

بیشتر بدانید: به زبان ساده، مصوت بلند مصوتی است که هنگام ادای آن، صدا از یک مصوت به مصوت دیگر وصل متمایل می‌شود، به طوری که می‌توان آنن را به عنوان یک مصوت واحد در نظر گرفت. برخی از زبان‌شناسان معتقدند که در زبان فارسی دو مصوت مرکب وجود دارد: یکی مصوت مرکب در کلمه‌های «میدان» (mēydān) و «دِی» (dēy) که با ēy آن را نشان داده‌اند. دیگری مصوت مرکب در واژه‌های «نوروز» (nowruz) و «فردوسی» (ferdowsi) است که آن را با ow نشان می‌دهیم. به مصوت مرکب «آواگروه» نیز می‌گویند. مصوت مرکب معمولاً در کتاب‌های درسی بیان نمی‌شود و می‌توانید آن را به عنوان موضوعی برا مطالعه بیشتر در نظر بگیرید.(سایت فرادرس، مقاله صامت و مصوّت چیست و چگونه آن ها را تشخیص بدهیم؟)

[38] به طور کلی کلمات از سه بخش اصلی پیشوند (Prefix)، میان‌وند (Infix) و پسوند (Suffix) تشکیل شده‌اند که ممکن است در برخی کلمات تنها یک یا دوتای این سه بخش موجود باشند. نخستین بخشی که در کلمات خوانده یا شنیده می‌شود، پیشوند نام دارد. پس از پیشوند در هر کلمه، ریشه قرار می‌گیرد و در نهایت پس از ریشه نوبت به پسوند کلمه می‌رسد.

در بعضی کلمات شاهد وجود پیشوند، ریشه و در برخی موارد بیش از یک پسوند هستیم، در حالی‌که در بعضی دیگر تنها ریشه کلمه تلفظ می‌شود. در ادامه به بررسی دقیق‌تر اولین جزء از اجزاء کلی کلمات، پیشوندها، خواهیم پرداخت. در نظر داشته باشید که با توجه به تنوع آن‌ها، در این آموزش تنها به متداول‌ترین انواع پیشوند در انگلیسی خواهیم پرداخت.

پیشوند در انگلیسی چیست ؟

پیشوند در انگلیسی تکواژ وابسته‌ای است که به تنهایی معنایی ندارد اما در ترکیب با ریشه کلمات می‌تواند معنی کلمات را تغییر دهد. باید به خاطر سپرد که هر چند پیشوندها می‌توانند معنای کلمه را حتی کاملا برعکس کنند، نمی‌توانند در نقش دستوری کلمات تغییری ایجاد کنند. به عبارت دیگر، پیشوندها معنی کلمات را تغییر می‌دهند در حالی که پسوندها در نقش دستوری کلمات تاثیر می‌گذارند.(سایت فرادرس، مقاله پیشوند در انگلیسی چیست؟)

پیشوند ها همانگونه که از نامشان پیداست، با اضافه شدن به ابتدای کلمات معنای آن ها را تغییر می دهند. برای مثال تعدادی از پراستفاده ترین پیشوند ها در زبان انگلیسی که احتمالا با آنها روبرو شده اید عبارتند از : pre به معنای قبل از یا پیش از (مثال : game → pregame به معنای پیش از بازی)، im- که معنای متضاد به کلمات می دهد (مثال : possible → impossible به معنای غیر ممکن).

لازم به ذکر است گاهی یک پیشوند می تواند بیش از یک کاربرد داشته باشد. به عنوان مثال پیشوند im- علاوه بر منفی کردن کلمات می تواند معنی “داخل” نیز بدهد (مثال : port → import).

پسوند

همانند پیشوند، پسوند ها نیز معانی کلمات مختلف را دستخوش تغییراتی میکنند و تنها تفاوت آن ها با پیشوند این است که به انتهای کلمات اضافه می شوند.

انواع پسوند به چند دسته تقسیم می شوند :

پسوند های اسم ساز که با اضافه شدن به یک کلمه آن را به اسم تبدیل میکنند. (مثال : catch → catcher به معنی گیرنده)

پسوند های صفت ساز که با اضافه شدن به کلمات آنها را به مصدر تبدیل می کنند. (مثال : read → readable به معنی قابل خواندن)

پسوند های فعل ساز که کلمات را به فعل تبدیل می کنند. (مثال : public → publicise به معنی تبلیغ کردن)

پسوند های قید ساز که کلمات را به قید زمان، مکان و یا حالت تبدیل می کنند. (مثال : rapid → rapidly به معنی سریعا)(سایت مؤسسه آموزش زبان‌های خارجی، مقاله پیشوند و پسوند در زبان انگلیسی)

[39] السّادس: يجوز أن يقرأ بأيّ‌ قراءة شاء من السّبعة  لتواترها أجمع، و لا يجوز أن يقرأ بالشّاذّ و إن اتّصلت رواية، لعدم تواترها و أحبّ‌ القراءات إليّ‌ ما قرأه عاصم من طريق أبي بكر بن عيّاش، و قراءة أبي عمرو بن العلاء، فإنّهما أولى من قراءة حمزة و الكسائيّ‌؛ لما فيهما من الإدغام و الإمالة و زيادة المدّ، و ذلك كلّه تكلّف، و لو قرأ به صحّت صلاته بلا خلاف.(منتهی المطلب، ج ۵، ص ۶۴-۶۵)

ثم لا يخفى أن تواتر القراءات السّبع ممّا قد نوقش فيه …لكن الظاهر أنّه لا خلاف في جواز القراءة بها قال الشيخ أبو علي الطّبرسي في تفسيره الكبير الظاهر من مذهب الإمامية أنهم أجمعوا على جواز القراءة بما يتداوله القراء بينهم من القراءات إلا أنهم اختاروا القراءة بما جاز بين القراء و كرهوا تجويد قراءة منفردة

و الشائع في أخبارهم أن القرآن نزل بحرف واحد ثم ذكر في تأويل ما روي عن النّبي ص أنزل القرآن على سبعة أحرف تأويلان ثانيهما أن المراد سبعة أوجه من القراءات و ذكر أن الاختلاف في القراءات على سبعة أوجه و فصل تلك الوجوه

ثم نقل عن الشيخ السّعيد أبي جعفر الطّوسي قدّس اللّٰه روحه أن هذا الوجه أصلح لما روي عنهم عليهم السّلام من جواز القراءة بما اختلف القراء فيه

و قال المصنّف في المنتهى أحبّ‌ القراءات إلي ما قرأه عاصم من طريق أبي بكر بن عبّاس و طريق أبي عمرو بن العلاء فإنها أولى من قراءة حمزة و الكسائي لما فيهما من الإدغام و الإمالة و زيادة المد كلّه تكلف فلو قرأ به صحت صلاته بلا خلاف(ذخیرة المعاد فی شرح الارشاد،‌ ج ٢،‌ ص ٢٧٣)

و الحاصل أنّه لا إشكال في جواز موافقة قراءة السبع المشهورة كما دلّت عليه الأخبار المستفيضة إلى زمان ظهور القائم عليه السلام(غنائم الایام، ج ٢،‌ص ۵٠٢)

[40] 12- الحسين بن محمد عن علي بن محمد عن الوشاء عن جميل بن دراج عن محمد بن مسلم عن زرارة عن أبي جعفر ع قال: إن القرآن واحد نزل من‏ عند واحد و لكن الاختلاف يجي‏ء من قبل الرواة.

13- علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر بن أذينة عن الفضيل بن يسار قال: قلت لأبي عبد الله ع إن الناس يقولون إن القرآن نزل على سبعة أحرف فقال كذبوا أعداء الله و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواح(الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص630)

و قال الصادق- عليه السلام: «القرآن واحد، نزل من‏ عند واحد على واحد، و إنما الاختلاف من جهة الرواة»( إعتقادات الإمامية (للصدوق) ؛ ص86)

[41] بافت (به انگلیسی: Context) در زبان‌شناسی به پس‌زمینه متنی، گفتاری و مفهومی گفته می‌شود که در آن پس‌زمینه کلام به بیان آمده و گفته شده است. بدون دانستن بافتِ یک کلام، معنای درست آن کلام را نیز نمی‌توان دانست. یک عبارتِ یکسان در یک بافت می‌تواند معنای کاملا متفاوت یا متضادی با همان عبارت در بافت دیگری داشته باشد. فهم نادرست از بافت می‌تواند به فهم نادرست انجامیده و به درگیری بیانجامد.(سایت ویکی پدیا)

[42] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص630

[43]  ذكر من قال ذلك:

حدثني يحيى بن داود الواسطي، قال: ثنا أبو أسامة، عن الأعمش، قال: قرأ أنس هذه الآية (إن ناشئة الليل هي أشد وطئا وأصوب قيلا) ، فقال له بعض القوم: يا أبا حمزة إنما هي (وأقوم قيلا) قال: أقوم وأصوب وأهيأ واحد.

حدثني موسى بن عبد الرحمن المسروقي، قال: ثنا عبد الحميد الحماني، عن الأعمش قال: قرأ أنس (وأقوم قيلا) وأصوب قيلا؛ قيل له: يا أبا حمزة إنما هي (وأقوم) قال أنس: أصوب وأقوم وأهيأ واحد.

حدثنا ابن بشار، قال: ثنا عبد الرحمن، قال: ثنا سفيان، عن منصور، عن مجاهد، مثله.

حدثنا أبو كريب، قال: ثنا وكيع، عن سفيان، عن منصور، عن مجاهد، مثله. (تفسير الطبري = جامع البيان ت شاكر، ج 23، ص 685)

المؤلف: أبو يعلى أحمد بن علي بن المثُنى بن يحيى بن عيسى بن هلال التميمي، الموصلي (المتوفى: 307هـ)

4022 – حدثنا إبراهيم، حدثنا أبو أسامة، حدثنا الأعمش، أن أنس بن مالك قرأ هذه الآية: (إن ناشئة الليل هي أشد وطأ وأصوب قيلا)، فقال له رجل: إنما نقرؤها {وأقوم قيلا} [المزمل: 6]، فقال: «إن أقوم، وأصوب، وأهيأ، وأشباه هذا واحد»

[حكم حسين سليم أسد] : إسناده ضعيف ومتنه منكر مردود (مسند أبي يعلى الموصلي، ج 7، ص 88)

[وقد] (2) قال الحافظ أبو يعلى الموصلي: حدثنا إبراهيم بن سعيد الجوهري، حدثنا أبو أسامة، حدثنا الأعمش، أن أنس بن مالك قرأ هذه الآية: “إن ناشئة الليل هي أشد وطئا وأصوب قيلا” فقال له رجل: إنما نقرؤها {وأقوم قيلا} فقال له: إن أصوب وأقوم وأهيأ وأشباه هذا واحد. (تفسير ابن كثير ت سلامة، ج 8، ص 252)

این مسئله اختصاصی به انس نداشته است و انس در متن بالا صرفاً به‌عنوان نمونه‌ای است از فضایی که در قرن دوم در میان علماء اهل‌سنت رایج بوده است و آن عبارت است از ترادف تسهیلی. شواهد این مسئله را در سایت فدکیه، صفحه بیش از ده نفر از معاریف قدماء که قائل به تلاوت به معنا بودند مشاهده فرمایید.

[44] تفسير الطبری = جامع البيان ت شاكر، ج 20، ص 143

[45] پست یکی از حاضرین در باشگاه اینترنتی با نام کاربری عبدالعلی ۶٩

[46] مرحوم آیت‌الله بهجت در این‌باره می‌فرمایند:

استخاره به معناى دعا و طلب خير يعنى «خِرْ لى فى هذَا اْلأَمْرِ»؛ (در اين امر براى من خير مقرّر فرما.) از عامّه نيز نقل شده است، ولى استخاره به عنوان مشورت با خدا و به معناى طلب اختيار و انتخاب گويا مخصوص شيعه است، و بنده در كتاب‏هاى عامّه{عامه یعنی سنی ها} نديده‏ام و از آن‏ها نقل نشده است. البته در سامرا امام جماعت سنّى‏ها به نام مُلاّ توفيق در حرم امام هادى ـ عليه‏السّلام ـ هر روز روبروى ضريح آن حضرت مى‏نشست و مقدارى قرآن مى‏خواند و سپس مثل شيعه استخاره مى‏كرد. گويا اين گونه استخاره كردن با قرآن را از علماى شيعه ياد گرفته بود.

[47] ابن‌اثیر این قضیه را از مشهورات می‌داند و می‌گوید:

ومما شهر عنه أنه فتح المصحف فخرج: {واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد} [إبراهيم: ١٥] ، فألقاه ورماه بالسهام وقال:

تهددني بجبار عنيد … فها أنا ذاك جبار عنيد

إذا ما جئت ربك يوم حشر … فقل يا رب مزقني الوليد

فلم يلبث بعد ذلك إلا يسيرا حتى قتل.

ومن حسن الكلام ما قاله الوليد لما مات مسلمة بن عبد الملك، فإن هشاما قعد (كتاب الكامل في التاريخ ، ص ٣٠٧)

ومما يحكى عن الوليد بن يزيد: أنه استفتح فألا في المصحف فخرج واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد  فألقاه ورماه بسهام وقال:

تهددني بجبار عنيد … نعم، أنا ذاك جبار عنيد

إذا ما جئت ربك يوم بعث … فقل: يا رب خرقني الوليد

(وافر) فلم يلبث بعد هذا إلا يسيرا  حتى قتل. (كتاب الفخري في الآداب السلطانية والدول الإسلامية ، ص ١٣٣)

[وقد روى أبو عبيدة المرزباني، قال: حدثنا أحمد بن كامل، قال: كان الوليد بن يزيد زنديقا، وأنه فتح المصحف يوما فرأى فيه (واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد) فألقاه ورماه بالسهام، وقال:

تهددني بجبار عنيد … فها أنا ذاك جبار عنيد

إذا ما جئت ربك يوم حشر … فقل يا رب حرقني الوليد]

(كتاب المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ص ٢۴٠-٢۴١)

جالب در میان عبارات، کلام ابن حاج ، فقیه مالکی است که در بیان حکم تفأل به قرآن، ماجرای ولید را گوشزد می‌کند که فال زدن چنین عواقبی هم دارد:

وأشد من ذلك التفاؤل في فتح الختمة، والنظر في أول سطر يخرج منها، أو غيره، وذلك باطل، وقد نهي عنه؛ بيان ذلك أنه قد يخرج له منها آية عذاب ووعيد فيقع له التشويش من ذلك فرفع عنه ذلك حتى تنقطع عنه مادة التشويش، بل يخشى عليه أن يقع له ما هو أشد من ذلك ويئول أمره إلى الخطر العظيم ألا ترى إلى ما جرى لبعض الملوك أنه فتح المصحف ليأخذ منه الفأل فوجد في أول سطر منه {واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد} [إبراهيم: ١٥] فوجد من ذلك أمرا عظيما حتى خرج بذلك عن حال المسلمين وجرت منه أمور لا يمكن ذكرها لمنافرتها لحال المسلمين، ومن الذخيرة قال الطرطوشي – رحمه الله تعالى -: إن أخذ الفأل بالمصحف وضرب الرمل ونحوهما حرام وهو من باب الاستقسام بالأزلام مع أن الفأل حسن بالسنة، وتحريره أن الفأل الحسن هو ما يعرض من غير كسب مثل قائل يقول: يا مفلح ونحوه.(كتاب المدخل لابن الحاج، ص ٢٧٨)

و از آن جالب‌تر این عبارت:

يقال: إنه تفاءل في المصحف، فخرج له {واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد} فجعل المصحف غرضا للسهام وكان يرميه ويقول: [من الوافر]

أتوعد كل جبار عنيد … فهأنا ذاك جبار عنيد

إذا وافيت ربك يوم حشر … فقل يا رب مزقني الوليد

ومن هنا حرّم الشافعي التفاؤل بالمصحف.(كتاب قلادة النحر في وفيات أعيان الدهر، ص ٨٢)

آلوسی نیز در مورد استخاره به قرآن تعبیر قابل توجّهی دارد. او استخاره به قرآن را از استخارات شایع می‌داند، مطلبی که نشان از وجوه سیره عمومی بر انجام آن حتی در میان عامه است. سپس می‌گوید:

ومن الاستخارات الشائعة (الاستخارة بالقرآن ويسمونها تفاؤلا ولهم فيها كيفيات شتى والظاهر أن ذلك مما لا دليل على مشروعيته. وفي شرح فقه الأكبر لعلي القارئ ما نصه ومن جملة علم الحروف فال المصحف حيث يفتحونه وينظرون في أول صفحة أي حرف وافقه وكذا في سابع الورقة السابعة فإذا جاء حرف من الحروف المركبة من تشخلا كم حكموا بأنه غير مستحسن وفي سائر الحروف بخلاف ذلك. وقد خرج ابن العجمي في منسكه قال ولا يؤخذ الفال من المصحف قال العلماء اختلفوا في ذلك فكرهه بعضهم وأجازه بعضهم ونص المالكية على تحريمه انتهى. ولعل من أجاز أو كره من اعتمد على المعنى ومن حرمه من اعتبر حروف المبنى فإنه في معنى الاستقسام بالأزلام انتهى كلام القاري. والذي أميل إليه الكراهة مطلقا ولا يبعد القول بالحرمة كذلك فتأمل (كتاب غرائب الاغتراب، ص ١٩)

[48] مقصود، این روایت است که ابن مسعود می‌گوید ما آیه تبلیغ را در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به این صورت می‌خواندیم:«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ان علیاً مولی المؤمنین». این روایت را سیوطی در الدرّ المنثور نقل می‌کند

وأخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم {يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك} أن عليا مولى المؤمنين {وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس}(كتاب الدر المنثور في التفسير بالمأثور، ج ٣، ص ١١٧)

شوکانی نیز این روایت را بدون تعریض نقل کرده است:

وقد أخرج عبد بن حميد وابن جرير وابن أبي حاتم وأبو الشيخ عن مجاهد قال: لما نزلت بلغ ما أنزل إليك من ربك قال: يا رب إنما أنا واحد كيف أصنع؟ يجتمع علي الناس، فنزلت وإن لم تفعل فما بلغت رسالته. وأخرج أبو الشيخ عن الحسن أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: «إن الله بعثني برسالته فضقت بها ذرعا، وعرفت أن الناس مكذبي، فوعدني لأبلغن أو ليعذبني، فأنزلت يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك. وأخرج ابن جرير وابن أبي حاتم عن ابن عباس في قوله: وإن لم تفعل فما بلغت رسالته يعني إن كتمت آية مما أنزل إليك لم تبلغ رسالته. وأخرج ابن أبي حاتم وابن مردويه وابن عساكر عن أبي سعيد الخدري قال: نزلت هذه الآية يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك على رسول الله صلى الله عليه وسلم يوم غدير خم في علي بن أبي طالب رضي الله عنه. وأخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم «يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك- إن عليا مولى المؤمنين- وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس» (كتاب فتح القدير للشوكاني، ج ٢، ص ۶٩)

در کتاب فتح البیان نیز همین روایت نقل شده است:

عن أبي سعيد الخدري قال: نزلت هذه الآية يوم غدير خم في علي بن أبي طالب، وعن ابن مسعود قال كنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك إن عليا مولى المؤمنين (١) وإن لم تفعل فما بلغت رسالته) وعن الحسن أن رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم قال إن الله بعثني برسالة فضقت بها ذرعا وعرفت أن الناس مكذبي فوعدني لأبلغن أو ليعذبني فأنزلت يا أيها الرسول الآية. (كتاب فتح البيان في مقاصد القرآن، ج ۴، ص ١٩)

در تعلیقه کتاب آمده است: هذا والذي قبله من دسائس الشيعة ليت المؤلف أراحنا منه!

و از عجائب این‌که در دائره المعارف تفسیر روایی که اخیراً در عربستان سعودی به چاپ رسیده است، این روایت دقیقاً زیر آیه قرار گرفته است:

{ياأيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس إن الله لا يهدي القوم الكافرين (٦٧)}

[قراءات]

٢٣٠٥٠ – عن عبد الله بن مسعود، قال: كنا نقرأ على عهد رسول الله – صلى الله عليه وسلم -: (يآ أيها الرسول بلغ مآ أنزل إليك من ربك أن عليا مولى المؤمنين وإن لم تفعل فما بلغت( كتاب موسوعة التفسير المأثور، ج ٧، ص ۶٩١)

برای بررسی تفصیلی این روایت به سایت فدکیه، صفحه حدیث کنا نقرأ ابن مسعود مراجعه فرمایید.

[49] پست یکی از کاربران باشگاه اینترنتی با نام کاربری«فقط خدا»

[50] صحيح ابن حبان – محققا (11/ 92)  و كتاب صحيح ابن حبان التقاسيم والأنواع، ج ۵،‌ص ٢١١ و کتاب التعلیقات الحسان علی صحیح ابن حبان لناصر الدین الالبانی، ج ٧، ص ١۴٨

در موسوعه التفسیر بالمأثور هم چنین آمده است:

{من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا (٢٣)}

[قراءات]

٦١٩٦٩ – عن عبد الله بن عباس -من طريق عمرو بن دينار- أنه كان يقرأ: (فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وآخرون بدلوا تبديلا) (١٢/ ١٠)

٦١٩٧٠ – عن أبي نضرة، قال: سمعت ابن عباس يقرأ على المنبر: (رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر ومنهم من بدل تبديلا)  (١٢/ ١٢)(كتاب موسوعة التفسير المأثور، ج ١٧، ص ٧١٧)

برای بررسی تفصیلی به سایت فدکیه، صفحه مصحف ابیّ بن کعب، عنوان «منهم من بدّل تبدیلاً» مراجعه فرمایید.

[51] ناصر الدین البانی و شعیب ارنؤوط، هر دو از کسانی هستند که به سختگیری در بررسی احادیث معروفند.

[52] الأسم : حماد بن سلمة بن دينار

الشهرة : حماد بن سلمة البصري , الكنيه: أبو سلمة

النسب : البصري

الرتبة : تغير حفظه قليلا بآخره, ثقة عابد

عاش في : البصرة

الوظيفة : الخزاز

مولي : مولى ربيعة بن مالك بن حنظلة, مولى حميري, مولى قريش

در مورد جرح و تعدیل او نیز چنین آمده است:

أبو أحمد بن عدي الجرجاني : كثير الرواية خاصة عن إبراهيم، ويقع في حديثه أفراد وغرائب، وهو متماسك في الحديث، لا بأس به

أبو بكر البيهقي : أحد أئمة المسلمين إلا أنه لما كبر ساء حفظه

أبو حاتم بن حبان البستي : من العباد المجابين الدعوة وكان بن أخت حميد الطويل حميد خاله ولم ينصف من جانب حديثه، واحتج بأبي بكر بن عياش في كتابه وبابن اخي الزهرى وبعبد الرحمن بن عبد الله بن دينار، فإن كان تركه إياه لما كان يخطىء فغيره من أقرانه مثل الثوري وشعبة ودونهما وكانوا يخطؤن ف

أبو دواد السجستاني : ما حدث أحد بالبصرة أحسن منه

أبو زرعة الرازي : أحفظ وأكبر من أبان

أبو عبد الله الحاكم النيسابوري : ثقة

أحمد بن حنبل : ثقة، ومرة: صالح، ومرة: أثبت الناس في حميد الطويل، ومرة: ثقة مأمون

أحمد بن شعيب النسائي : ثقة

أحمد بن صالح الجيلي : ثقة رجل صالح حسن الحديث

ابن حجر العسقلاني : ثقة عابد أثبت الناس في ثابت وتغير حفظه بأخرة

الدارقطني : أثبت الناس في ثابت، ومرة قال: من الثقات

الذهبي : الإمام أحد الأعلام وهو ثقة صدوق يغلط، كان بحرا من بحور العلم، وله أوهام فى سعة ما روى

حجاج بن المنهال الأنماطي : كان من أئمة الدين

حماد بن زيد الجهضمي : ما كنا نرى أحدا منا يتعلم بنية غير حماد بن سلمة، وما نرى اليوم أحدا بنية غيره

زكريا بن يحيى الساجي : حافظ ثقة مأمون

عبد الرحمن بن مهدي : حماد بن سلمة صحيح السماع حسن اللقي أدرك الناس لم يتهم بلون من الألوان ولم يلتبس بشيء أحسن ملكة نفسه ولسانه، ومرة: لم أر أحدا مثل حماد بن سلمة، ومالك بن أنس، كانا يحتسبان في الحديث

عفان بن مسلم الصفار : أمير المؤمنين

علي بن المديني : لم يكن في أصحاب ثابت أثبت من حماد بن سلمة

محمد بن سعد كاتب الواقدي : ثقة كثير الحديث وربما حدث بالحديث المنكر

يحيى بن سعيد القطان : حماد عن زياد الأعلم، وقيس بن سعد ليس بذاك

يحيى بن معين : ثقة ومرة: قال أثبت الناس في ثابت البناني حماد بن سلمة، وفي رواية ابن محرز قال: ثقة مأمون، وحديثه عن أبي حمزة الكوفي ليس هو بشيء

يعقوب بن سفيان الفسوي : ثقة

يعقوب بن شيبة السدوسي : ثقة، طرجل صالح بارع الصلاح، وفي بعض روايته اضطراب، ومرة: ثقة في حديثه اضطراب شديد، إلا عن شيوخ فإنه حسن الحديث عنهم، متقن لحديثهم، مقدم على غيره فيهم، منهم ثابت البناني، وعمار بن أبي عمار (موسوعة الحدیث)

[53] این پاسخ توسط یکی دیگر از کاربران با عنوان ZYGORAT  ارائه شده است.

[54] تلخیصات مجمع البیان. ابتدای این عبارت در ص ٨٢ کتاب است که علامه مجلسی می‌فرمایند:

و قال الطبرسي رحمه الله في قوله تعالى‏ ترى كثيرا منهم‏ أي من اليهود يتولون الذين كفروا يريد كفار مكة يريد بذلك كعب بن الأشرف و أصحابه حين استحاشوا المشركين على رسول الله ص كما مر

و قال أبو جعفر الباقر ع‏ يتولون الملوك الجبارين و يزينون لهم أهواءهم ليصيبوا من دنياهم‏.

و في قوله تعالى‏ ما جعل الله من بحيرة …( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏9 ؛ ص82)

[55] فراکتال (به انگلیسی: Fractal)، ساختاری هندسی است که با بزرگ کردن هر بخش از این ساختار به نسبت معین، همان ساختار نخستین به دست آید. به گفتاری دیگر فراکتال ساختاری است که هر بخش از آن با کل‌اش همانند است. فراکتال از دور و نزدیک یکسان دیده می‌شود. به این ویژگی خودهمانندی گویند. فراکتال‌ها یکی از ابزارهای مهم در گرافیک رایانه‌ای هستند و می‌توان استفاده‌های بسیاری از آن‌ها کرد

نام‌گذاری

فرکتال fractal از واژه لاتین fractus یا fractum به معنی شکسته گرفت شده‌است که بیانگر یکی از شناسه‌های اصلی آن یعنی -بخش‌شدنی- است. فرهنگستان زبان فارسی واژه برخال را تصویب کرده و همچنین برای واژه فرکتالی واژه برخالی را تصویب کرده است که از واژه برخ به معنی بخش و قسمت و پسوند -ال (مانند چنگال) تشکیل شده‌است و با واژه فراکتال هم‌معنی است.

کشف

واژه فرکتال در سال ۱۹۷۶ توسط ریاضیدان فرانسویبنوآ مندلبرو وارد دنیای ریاضی شد. ماندلبرو هنگامی که پیرامون طول سواحل انگلیس پژوهش می‌کرد، دریافت که هرگاه با مقیاس بزرگ این طول اندازه گرفته شود بیشتر از زمانی است که مقیاس کوچک‌تر باشد.(سایت ویکی پدیا)

غلب سیستم‌های فیزیکی در طبیعت و بسیاری از مصنوعات بشر اَشکال هندسی منظمی مطابق هندسه استاندارد اقلیدسی ندارند. هندسه فراکتالی روش‌های تقریباً نامحدودی برای توصیف، سنجش و پیش‌بینی این پدیده‌های طبیعی ارائه می‌کند. اما آیا می‌توان با استفاده از معادلات ریاضی کل جهان را تعریف کرد؟ در ادامه، درباره چهار فراکتال مشهور بحث می‌کنیم و مهم‌ترین ویژگی‌های فراکتال را توضیح می‌دهیم که موجب شده‌اند برای حوزه‌های مختلف علمی مفید باشند.

بسیاری از افراد مجذوب تصاویری هستند که به آن‌ها فراکتال می‌گویند. هندسه فراکتالی فراتر از تصور معمول مردم درباره ریاضیات است که آن را فرمول‌های پیچیده و کسل‌کننده می‌بینند. این هندسه، ریاضیات را با هنر در می‌آمیزد و نشان می‌دهد که معادله‌ها چیزی جز یک مجموعه عدد نیستند. آنچه فراکتال‌ها را جذاب‌تر می‌کند، این است که بهترین توصیف‌های ریاضیاتی موجود برای بسیاری از پدیده‌های طبیعی، مانند سواحل، کوه‌ها یا بخش‌هایی از موجودات زنده هستند.

اگرچه هندسه فراکتالی ارتباط نزدیکی با فناوری و رایانه دارد، اما برخی افراد مدت‌ها قبل از اختراع رایانه بر روی فراکتال کار کرده بودند. این افراد نقشه‌برداران بریتانیایی بودند که در اندازه‌گیری طول ساحل انگلیس با مشکل روبه‌رو شدند. خط ساحلی که روی یک نقشه در مقیاس بزرگ به دست آمده بود، تقریباً نیمی از طول خط ساحلی بود که در یک نقشه دقیق و با جزئیات اندازه‌گیری شده بود. هرچه این دو نقشه به یکدیگر نزدیک‌تر می‌شدند، خط ساحلی دقیق‌تر و طولانی‌تر می‌شد. آن‌ها به این نکته پی نبرده بودند که یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های فراکتال‌ها را کشف کرده‌‌اند.

ویژگی‌های فراکتال

دو مورد از مهم‌ترین خصوصیات فراکتال‌ها، خودتشابهی (Self-similarity) و بُعد غیرصحیح (Non-integer Dimension) آن‌ها است.

اما خودتشابهی چیست؟ اگر به برگ سرخس دقت کنید، متوجه می‌شوید که شکل هر برگ کوچک (بخشی از برگ بزرگ‌تر) شبیه کل برگ سرخس است و می‌توان گفت که برگ سرخس شبیه خود سرخس است. همین مورد برای فراکتال‌ها نیز وجود دارد: می‌توانید آن‌ها را بارها و بارها بزرگ‌نمایی کنید و بعد از هر مرحله، همان شکل را ببینید.

توضیح غیرصحیح بودن بعد فراکتال کمی دشوارتر است. هندسه کلاسیک با اشیائی با ابعاد صحیح سر و کار دارد: نقاط صفربعدی، خطوط یک‌بعدی، منحنی‌ها و شکل‌های صفحه دوبعدی مانند مربع‌ها و دایره‌ها، و اجسام سه‌بعدی مانند مکعب‌ها و کره‌ها. با این حال، بسیاری از پدیده‌های طبیعی را می‌توان با استفاده از ابعادی بین دو عدد حسابی بهتر توصیف کرد. بنابراین، در حالی که یک بعد یک خط مستقیم یک است، بسته به اینکه فضا به همان اندازه پیچ خورده و منحنی بسته شود، یک منحنی فراکتال بعدی بین یک تا دو خواهد داشت. هرچه فرکتال مسطح یک صفحه را پر کند، بعد آن به دو نزدیک می‌شود. به همین ترتیب، «منظره فراکتال کوهستانی» به ابعادی بین دو تا سه می‌رسد. بنابراین، بُعدِ یک منظره فراکتال که از یک تپه بزرگِ پوشیده از تپه‌های ریز و کوچک تشکیل شده است، به دو نزدیک می‌شود. اما اگر کوه شامل یک سطح ناهموار متشکل از تعداد زیادی تپه متوسط باشد، بعدی نزدیک به سه خواهد داشت.(سایت فرادرس، مقاله فراکتال چیست؟ به زبان ساده)

[56] به این موارد می توان اضافه کرد:

١.امور تابع مصحف و احکام آن:

احترام مصحف در میان مسلمانان به اندازه ای است که نه تنها خط مصحف شریف، بلکه آلات مصحف(مجموع اجزاى قرآن مانند ورق، جلد و قالب، به جز نوشته‌ها.:و المراد بها ما عدا كتابة القرآن، من قبيل: الغلاف و الجلد و الكيس و اللفائف الدفّتين اللتين تحفظان الأوراق من الجانبين و الحديد الذي يجمع الأوراق و الخيط الذي يشدّ به المجموع) و حاشیه آن نیز حرمت دارد. این مطلب در احکام فقهی متعددی نمایان می شود که عبارتند از:

الف) حرمت نجس کردن آلات اختصاصی مصحف

ب) وجوب فوری ازاله نجاست از جلد و غلاف مصحف

ج) کراهت مس آلات مصحف برای محدث به حدث اکبر(موسوعه الفقه الاسلامی، ج ١، ص ٢٧٨ و جلد: ۱۴، صفحه: ۳۸)

٢. حرمت قرار گرفتن مصحف در دست کافر

این مطلب به هر سببی باشد تفاوتی نمی کند، خواه بیع یا هبه یا اجاره و یا عاریه و یا حتی اباحه معوضه و على هذا الرأي اتّفاق فقهائنا كافّة إلّا بعض المعاصرين فشكّك في الحرمة المذكورة. (موسوعه الفقه الاسلامی، ج ٣،‌ص ۴١٨)

٣. تحقق ارتداد با هتک حرمت مصحف(مانند پرت کردن مصحف در زباله دان و پاره کردن آن):

في المرتد، و هو الذي يكفر بعد الإسلام سواء كان الكفر سبق إسلامه أم لا، و يتحقق … بكل فعل دال صريحا على الاستهزاء بالدين و الاستهانة به و رفع اليد عنه، كإلقاء المصحف في القاذورات و تمزيقه و استهدافه و وطئه(جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۱، صفحه: ۱۲) و موسوعة الفقه الاسلامی، ج ٨، ص ٣۶٩

۴. حرمت ازاله نجاست به اوراق مصحف و تحقق ارتداد بنابر فتوای بعض:

إزالة النجاسة بالأشياء المحترمة ممّا يكون احترامه واجباً في الدين أو المذهب، فتكون إزالة النجاسة به استهانة به، صرّح الفقهاء بذلك في باب الاستنجاء، و مثّلوا له بالمطعوم، و ورق المصحف الشريف، و ما كتب عليه أسماء اللّٰه تعالى و صفاته و أسماء الأنبياء عليهم السلام و سائر العلوم الدينية، و غير ذلك، بل صرّح بعضهم بأنّ‌ الاستنجاء ببعض المحترمات مع قصد الإهانة يوجب الكفر.(موسوعة الفقه الاسلامی، ج ١٠، ص ٢٩٧)

۵. قسم خوردن به مصحف

که در میان مردم شایع است و بسیار سنگین. در فقه هم در بحث قسم خوردن انسان لال،‌به این مطلب اشاره شده است و در این زمینه روایتی از امیرالمومنین علیه السلام نقل کرده اند:

و ذكر المصنف هنا أنه قيل: حلفه بخصوص وضع يده على اسم الله في المصحف أو يكتب اسمه سبحانه و يوضع يده عليه إن لم يوجد المصحف. و قيل: يكتب صورة اليمين في لوح مثلا و يغسل و يؤمر بشربه بعد إعلامه، فان شربه كان حالفا، و إن امتنع ألزم الحق استنادا إلى حكم علي (عليه السلام) في واقعة الأخرس المشهورة المروية في صحيح محمد بن مسلم قال: «سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن الأخرس كيف يحلف إذا ادعي عليه دين فأنكر؟ فقال: إن أمير المؤمنين (عليه السلام) أتي بأخرس فادعي عليه فأنكر و لم يكن للمدعي بينة، فقال أمير المؤمنين (عليه السلام): الحمد لله الذي لم يخرجني من الدنيا حتى بلغت للأمة جميع ما تحتاج إليه، ثم قال: ائتوني بمصحف فأتي به، فقال للأخرس: ما هذا فرفع رأسه إلى السماء و أشار إلى أنه كتاب الله تعالى، ثم قال: ائتوني بوليه، فأتي له بأخ فأقعده إلى جنبه، ثم قال: يا قنبر علي بدواة و صحيفة، فأتاه بهما، ثم قال لأخ الأخرس: قل لأخيك: هذا بينك و بينه أنه علي، فتقدم إليه بذلك، ثم كتب أمير المؤمنين (عليه السلام) و الله الذي لا إله إلا هو عالم الغيب و الشهادة الرحمن الرحيم الطالب الغالب الضار النافع المهلك المدرك الذي يعلم السر و العلانية أن فلان بن فلان المدعي ليس له قبل فلان بن فلان أعني الأخرس حق وو لا طلبة بوجه من الوجوه و لا سبب من الأسباب، ثم غسله و أمر الأخرس أن يشربه، فامتنع فألزمه الدين».( جواهر الکلام (ط. القدیمة)،  جلد: ۴۰، صفحه: ۲۳۷)

۶. استحباب طهارت برای حمل مصحف: جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۱، صفحه: ۱۲

٧. کراهت حمل مصحف در بیت الخلاء و احتراز عموم متشرعه از آن: و يكره للرجل أن يدخل الخلاء و معه مصحف فيه القرآن(الهدایه، ص ٧٨) و بحار الأنوار (ط – بيروت) / ج‏77 / 191

[57] محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن ابن محبوب عن العلاء بن رزين عن محمد بن مسلم قال قال أبو جعفر ع‏ إن الرجل ليأتي بأي بادرة فيكفر و إن الحسد ليأكل الإيمان كما تأكل النار الحطب‏

______________________________
باب الحسد الحديث الأول‏: صحيح، و في القاموس: البادرة ما يبدر من حدتك في الغضب من قول أو فعل، و في النهاية: البادرة من الكلام الذي يسبق من الإنسان في الغضب و إذا عرفت هذا فهذه الفقرة تحتمل وجوها:

الأول: أن يكون المعنى أن عدم منع النفس عن البوادر و عدم إزالة مواد الغضب عن النفس و إرخاء عنان النفس فيها ينجر إلى الكفر أحيانا أو غالبا كما ترى من كثير من الناس يصدر منهم عند الغضب التلفظ بما يوجب الكفر من سب الله سبحانه، و سب الأنبياء و الأئمة عليهم السلام أو ارتكاب أعمال يوجب الارتداد، كوطي‏ المصحف‏ الكريم بالرجل، و رميه.(مرآة العقول، ج ١٠،‌ص ١۵٧‏) و بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏70، ص:237-238

همین‌طور:

‏بيان يدل الخبر على عدم ترادف الإيمان و الإسلام و أن غير المؤمن من فرق أهل الإسلام لا يستحق الثواب الأخروي أصلا كما هو الحق و المشهور بين الإمامية و ستعرف أن كلا من الإسلام و الإيمان يطلق على معان و الظاهر أن المراد بالإيمان في هذا الخبر الإذعان بوجوده سبحانه و صفاته الكمالية و بالتوحيد و العدل و المعاد و الإقرار بنبوة نبينا ص و إمامة الأئمة الاثني عشر صلوات الله عليهم و بجميع ما جاء به النبي ص ما علم منها تفصيلا و ما لم يعلم إجمالا و عدم الإتيان بما يخرجه عن الدين كعبادة الصنم و الاستخفاف بحرمات الله‏ و الإسلام هو الإذعان الظاهري بالله و برسوله و عدم إنكار ما علم ضرورة من دين الإسلام فلا يشترط فيه ولاية الأئمة ع و لا الإقرار القلبي فيدخل فيه المنافقون و جميع فرق المسلمين ممن يظهر الشهادتين عدا النواصب و الغلاة و المجسمة و من أتى بما يخرجه عن الدين كعبادة الصنم و إلقاء المصحف‏ في القاذورات عمدا و نحو ذلك و سيأتي تفصيل القول في جميع ذلك إن شاء الله.( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏65 ؛ ص243-٢۴۴)

و جملة القول فيه أن المرتد على ما ذكره الشهيد رفع الله درجته في الدروس و غيره هو من قطع الإسلام بالإقرار على نفسه بالخروج منه أو ببعض أنواع الكفر سواء كان مما يقر أهله عليه أو لا أو بإنكار ما علم ثبوته من الدين ضرورة أو بإثبات ما علم نفيه كذلك أو بفعل دال عليه صريحا كالسجود للصنم و الشمس و إلقاء المصحف‏ في القذر قصدا أو إلقاء النجاسة على الكعبة أو هدمها أو إظهار الاستخفاف بها.( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏65 ؛ ص258)

قال الشهيد الثاني رفع الله درجته في بيان حقيقة الكفر عرفه جماعة بأنه عدم الإيمان عما من شأنه أن يكون مؤمنا سواء كان ذلك العدم بضد أو لا بضد فبالضد كأن يعتقد عدم الأصول التي بمعرفتها يتحقق الإيمان أو عدم شي‏ء منها و بغير الضد كالخالي من الاعتقادين أي اعتقاد ما به يتحقق الإيمان و اعتقاد عدمه و ذلك كالشاك أو الخالي بالكلية كالذي لم يقرع سمعه شي‏ء من الأمور التي يتحقق الإيمان بها و يمكن إدخال الشاك في القسم الأول إذ الضد يخطر بباله و إلا لما صار شاكا.

و اعترض عليه بأن الكفر قد يتحقق مع التصديق بالأصول المعتبرة في الإيمان كما إذا ألقى إنسان المصحف‏ في القاذورات عامدا أو وطئه كذلك أو ترك الإقرار باللسان جحدا و حينئذ فينتقض حد الإيمان منعا و حد الكفر جمعا.( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏66 ؛ ص20)

بالجملة فهو من جملة العلامات على الحكم بالكفر كما جعل الاستخفاف بالشارع أو الشرع و وطء المصحف‏ علامة على الحكم بالكفر مع أنه قد يكون مصدقا كما سبقت الإشارة إليه نعم غاية ما يلزم أن يكون إقرار المصدق شرطا لحكمنا بإيمانه ظاهرا و أما قبل ذلك و بعد التصديق فهو مؤمن عند الله تعالى إذا لم يكن تركه للإقرار عن جحد على أنه يلزمه قدس سره أن من حصل له التصديق بالمعارف الإلهية ثم عرض له الموت فجأة قبل الإقرار يموت كافرا و يستحق العذاب الدائم مع اعتقاده وحدة الصانع و حقية ما جاء به النبي ص و لا أظن أن مثل هذا المحقق يلتزم ذلك.( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏66 ؛ ص14۵)

علاوه بر این، ایشان در مورد شرافت کتابت قرآن مجید می فرماید:

مص، مصباح الشريعة قال الصادق ع على كل جزء من أجزائك زكاة واجبة لله عز و جل بل على كل شعرة بل على كل لحظة فزكاة العين النظر بالعبرة و الغض عن الشهوات و ما يضاهيها و زكاة الأذن استماع العلم و الحكمة و القرآن و فوائد الدين من الحكمة و الموعظة و النصيحة و ما فيه نجاتك بالإعراض عما هو ضده من الكذب و الغيبة و أشباهها و زكاة اللسان النصح للمسلمين و التيقظ للغافلين و كثرة التسبيح و الذكر و غيره و زكاة اليد البذل و العطاء و السخاء بما أنعم الله عليك به و تحريكها بكتبة العلوم و منافع ينتفع بها المسلمون في طاعة الله تعالى و القبض عن الشرور و زكاة الرجل السعي في حقوق الله تعالى من زيارة الصالحين و مجالس الذكر و إصلاح الناس و صلة الرحم و الجهاد و ما فيه صلاح قلبك و سلامة دينك هذا مما يحتمل القلوب فهمه و النفوس استعماله و ما لا يشرف عليه إلا عباده المقربون المخلصون أكثر من أن يحصى و هم أربابه و هو شعارهم دون غيرهم.

بيان: قوله بكتبة العلوم يدل على شرافة كتابة القرآن المجيد و الأدعية و كتب الأحاديث المأثورة و سائر الكتب المؤلفة في العلوم الدينية و بالجملة كل ما له مدخل في علوم الدين و المراد بمجالس الذكر كل ما انعقد على وفق‏ قانون الشريعة المطهرة.( بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏93، ص: 7-8)

در کتاب القرآن بحار الانوار هم شواهد فراوان بر احترام ایشان به مصحف شریف وجود دارد. دعاهایی که برای باز کردن مصحف شریف نقل می کند، قرآن بر سرگذاشتن برای حوائج، استخاره و تفأل به مصحف شریف:

ذكر نشر المصحف‏ الشريف‏ و دعائه‏

5 رويناه بإسنادنا إلى حريز بن عبد الله السجستاني عن أبي جعفر ع قال: تأخذ المصحف في ثلاث ليال من شهر رمضان فتنشره و تضعه بين يديك و تقول- اللهم إني أسألك بكتابك المنزل و ما فيه و فيه اسمك الأكبر و أسماؤك الحسنى و ما يخاف و يرجى أن تجعلني من عتقائك من النار و تدعو بما بدا لك من حاجة.

ذكر دعاء آخر للمصحف الشريف‏

6 ذكرنا إسناده و حديثه في كتاب إغاثة الداعي و نذكر هاهنا المراد منه و هو عن مولانا الصادق صلوات الله عليه قال: خذ المصحف فدعه على رأسك و قل(بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏95 ؛ ص146)

6- مجالس الشيخ و ابنه، عن أبي محمد الفحام عن محمد بن أحمد الهاشمي المنصوري عن سهل بن يعقوب بن إسحاق عن الحسن بن عبد الله بن مطر عن محمد بن سليمان الديلمي عن أبيه قال: جاء رجل إلى سيدنا الصادق ع فقال له يا سيدي أشكو إليك دينا ركبني و سلطانا غشمني و أريد أن تعلمني دعاء أغتنم به غنيمة أقضي بها ديني و أكفي بها ظلم سلطاني فقال إذا جنك الليل فصل ركعتين اقرأ في الركعة الأولى منهما الحمد و آية الكرسي و في الركعة الثانية الحمد و آخر الحشر- لو أنزلنا هذا القرآن على جبل‏ إلى خاتمة السورة ثم خذ المصحف‏ فدعه على رأسك و قل بهذا القرآن و بحق من أرسلته و بحق كل مؤمن فيه و بحقك عليهم فلا أحد أعرف بحقك منك بك يا الله عشر مرات ثم تقول يا محمد عشر مرات يا فاطمة عشر مرات يا حسن عشر مرات يا حسين عشر مرات يا علي بن الحسين عشر مرات يا محمد بن علي عشر مرات يا جعفر بن محمد عشر مرات يا موسى بن جعفر عشر مرات يا علي بن موسى عشر مرات يا محمد بن علي عشرا يا علي بن محمد عشرا يا حسن بن علي عشرا ثم بالحجة عشرا ثم تسأل حاجتك قال فمضى الرجل فعاد إليه بعد مديدة قد قضى دينه و صلح به سلطانه و عظم يساره‏( بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏88 ؛ ص346) و بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏88 ؛ ص242

[58] پست یکی از کاربران با نام کاربری عبدالعلی69

[59] پست ١٣، نوشته یکی از کاربران است که به علت عدم ارتباط با کلام استاد در متن بالا نیامده است

[60] پاسخ کاربر «فقط خدا می ماند»

[61]  پست پانزدهم، پاسخ کاربر «فقط خدا می ماند» به کاربر« ZYGORAT» است که به علت عدم ارتباط مستقیم با مباحث استاد در متن ذکر نشده است.

[62] نوشته شده به وسیله کاربر «فقط خدا می ماند»

[63] اِبْنِ حِبّان‌، ابوحاتم‌، محمد بن‌ حبان‌ بن‌ احمد بن‌ حبان‌ (ح‌ ۲۷۰- ۲۱ شوال‌ ۳۵۴ ق‌/ ۸۸۳ -۲۰ اكتبر ۹۶۵ م‌)، محدث‌، فقيه‌ شافعی‌، مورخ‌ و لغوی‌ تميمی‌ بُستی‌.
زادگاه‌ و تاريخ‌ تولد وی‌ دقيقاً دانسته‌ نيست‌. ابن‌حبان‌ در بُست‌ (شهری‌ قديمی‌ در جنوب‌ شرقی‌ افغانستان‌ كنونی‌) از ابواحمد اسحاق‌ بن‌ ابراهيم‌ و ابوالحسن‌ محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ جنيد (ياقوت‌، ۱/ ۶۱۳) و ديگران‌ مقدمات‌ علوم‌ را فرا گرفت‌ و سپس‌ برای‌ تكميل‌ دانش‌ خود در ۳۰۰ ق‌/ ۹۱۳ م‌ به‌ نيشابور رفت‌ (قفطی‌، ۳/ ۱۲۲) و اين‌، سرآغاز سفرهای‌ علمی‌ وی‌ بوده‌ است‌ (ذهبی‌، ميزان‌، ۳/ ۵۰۶). در نيشابور از ابوالعباس‌ محمد بن ‌اسحاق ‌سراج‌ و ديگران‌ استماع‌ حديث‌ كرد (ياقوت‌،همانجا)، و در جست‌وجوی‌ حديث‌ به‌ بسياری‌ از شهرهای‌ خراسان‌ و ماوراءالنهر، عراق‌، حجاز، شام‌ و مصر سفر كرد و چنانكه‌ نوشته‌اند مسافت‌ طولانی‌ و حوزۀ گسترده‌ای‌ از شاش‌ (چاچ‌ = تاشكند كنونی‌) تا اسكندريه‌ را پيمود (سمعانی‌، ۲/ ۲۲۵). مشايخ‌ او به‌ گفتۀ خود وی‌ بيش‌ از دو هزار تن‌ بوده‌اند (ابن‌ بلبان‌، ۱/ ۸۴). در هرات‌ از ابوبكر محمد بن‌ عثمان‌ دارمی‌، در ری‌ از ابوالقاسم‌ عباس‌ بن‌ فضل‌ مقری‌، در بصره‌ از ابوخليفه‌ فضل‌الله‌ بن‌ حباب‌ جمحی‌، در بغداد از ابوالعباس‌ حامد بن‌ محمد بن‌ شعيب‌ بلخی‌، در مكه‌ از ابوبكر محمد بن‌ ابراهيم‌ بن‌ منذر نيشابوری‌، در دمشق‌ از ابوالحسن‌ احمد بن‌ عمير بن‌ جوصا، در بيروت‌ از محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبدالسلام‌ بيروتی‌، در بيت‌المقدس‌ از عبدالله‌ بن‌ محمد بن‌ مسلم‌ مقدسی‌ و در مصر از ابوعبدالرحمن‌ احمد بن‌ شعيب‌ نسائی‌ و گروه‌ بسياری‌ از ديگر فقيهان‌ و محدثان‌ اين‌ طبقه‌ در شهرهای‌ مختلف‌ ديگری‌ كه‌ در مسير سفرهای‌ وی‌ قرار داشته‌، استماع‌ حديث‌ كرده‌ و دانش‌ اندوخته‌ كه‌ اسامی‌ شهرها و شيوخ‌ وی‌ را ياقوت‌ (۱/ ۶۱۳-۶۱۵) به‌ تفصيل‌ ياد كرده‌ است‌. وی‌ پس‌ از سفری‌ طولانی‌ در ۳۳۴ ق‌ به‌ نيشابوررفت‌ و جمع ‌بسياری‌ از او نقل ‌حديث ‌كرده‌اند (سمعانی‌، همانجا). ابن‌ حبان‌ بار ديگر نيز در ۳۳۷ ق‌ به‌ نيشابور رفت‌ و در باب‌ الرازيّين‌ خانقاهی‌ بنا كرد و در آنجا كتب‌ خويش‌ را تدريس‌ می‌كرد (همانجا). مدتی‌ نيز در سمرقند فقه‌ تدريس‌ می‌كرد (ابن‌شاكر، ۱۱/ ۱۴۹-۱۵۰). شاگردان‌ وی‌ بسيارند كه‌ می‌توان‌ از آن‌ ميان‌ به‌ ابوعبدالله‌ بن‌ مندۀ اصفهانی‌، ابوعبدالله‌ بن‌ بيع‌ حاكم‌ نيشابوری‌، ابوعبدالله‌ محمد بن‌ احمد ابن‌ غنجار، ابوعلی‌ منصور بن‌ عبدالله‌ بن‌ خالد ذُهلی‌ هروی‌ اشاره‌ كرد. ياقوت‌ (۱/ ۶۱۵) از علما و فقها و محدثينی‌ كه‌ از او روايت‌ كرده‌اند به‌ تفصيل‌ ياد كرده‌ است‌. (دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مدخل ابن حبّان)

[64] این کتاب اکنون در دست ما نیست. خصوصیت این کتاب این است که در مقابل رویه ابن شنبوذ نگاشته شد:

أبو بكر أحمد بن علي بن ثابت بن أحمد بن مهدي الخطيب البغدادي (المتوفى: 463هـ)

72 – محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت أبو الحسن المقرئ المعروف بابن شنبوذ حدث عن أبي مسلم الكجي،…

وكان قد تخير لنفسه حروفا من شواذ القراءات تخالف الإجماع، فقرأ بها. فصنف أبو بكر ابن الأنباري وغيره كتبا في الرد عليه.( تاريخ بغداد ت بشار ، ج ٢،‌ص ١٠٣) برای بررسی تفصیلی به سایت فدکیه،‌صفحه کتاب من خالف مصحف عثمان مراجعه فرمایید.

[65] أَخْبَرَنِي إبراهيم بن مخلد فيما أذن أن أرويه عنه، قَالَ: أخبرنا إسماعيل بن علي الخطبي في كتاب ” التاريخ “، قَالَ: اشتهر ببغداد أمر رجل يعرف بابن شنبوذ، يقرئ الناس ويقرأ في المحراب بحروف يخالف فيها المصحف، مما يروى، عن عبد الله بن مسعود، وأبي بن كعب، وغيرهما مما كان يقرأ به قبل جمع المصحف الذي جمعه عثمان بن عفان، ويتبع الشواذ فيقرأ بها، ويجادل، حتى عظم أمره وفحش، وأنكره الناس.

فوجه السلطان فقبض عليه يوم السبت لست خلون من ربيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلاث مائة، وحمل إلى دار الوزير محمد بن علي، يعني: ابن مقلة، وأحضر القضاة والفقهاء والقراء وناظره، يعني: الوزير، بحضرتهم، فأقام على ما ذكر عنه ونصره، واستنزله الوزير عن ذلك فأبى أن ينزل عنه، أو يرجع عما يقرأ به من هذه الشواذ المنكرة التي تزيد على المصحف وتخالفه، فأنكر ذلك جميع من حضر المجلس، وأشاروا بعقوبته ومعاملته بما يضطره إلى الرجوع.

فأمر بتجريده وإقامته بين الهنبازين وضربه بالدرة على قفاه، فضرب نحو العشرة ضربا شديدا فلم يصبر، واستغاث وأذعن بالرجوع والتوبة فَخُلِّيَ عنه، وأعيدت عليه ثيابه، واستتيب، وكتب عليه كتاب بتوبته، وأخذ فيه خطه بالتوبة.( تاريخ بغداد ت بشار ، ج 2، ص 103)

ابن شنبوذ المقرئ

أبو الحسن محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت بن شنبوذ المقرئ البغدادي؛ كان من مشاهير القراء وأعيانهم، وكان دينا، وفيه سلامة صدر وفيه حمق، وقيل إنه كان كثير اللحن قليل العلم، وتفرد بقراءات من الشواذ كان يقرأ بها في المحراب فأنكرت عليه، وبلغ ذلك الوزير أباعلي محمد بن مقلة الكاتب المشهور، وقيل له: إنه يغير حروفا من القرآن ويقرأ بخلاف ما أنزل، فاستحضره في أول شهر بيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلثمائة، واعتقله في داره أياما، فلما كان يوم الأحد لسبع خلون من الشهر المذكور، استحضر الوزير المذكور القاضي أبا الحسين عمر بن محمد وأبا بكر أحمد بن موسى بن العباس بن مجاهد المقرئ وجماعة من أهل القرآن، وأحضر ابن شنبوذ المذكور، ونوظر بحضرة الوزير، فأغلظ في الخطاب للوزير والقاضي وأبي بكر ابن مجاهد ونسبهم إلى قلة المعرفة وعيرهم بأنهم ما سافروا في طلب العلم كما سافر، واستصبى القاضي أبا الحسين المذكور، فأمر الوزير أبو علي بضربه، فأقيم وضرب سبع درر، فدعا وهو يضرب على الوزير ابن مقلة بأن يقطع الله يده ويشتت (2) شمله، فكان الأمر كذلك – كما سيأتي في خبر ابن مقلة إن شاء الله تعالى – ثم أوقفوه على الحروف التي قيل إنه يقرأ بها، فأنكر ما كان شنيعا، وقال فيما سواه: إنه قرأ به قوم، فاستتابوه فتاب، وقال إنه قد رجع عما كان يقرؤه، وإنه لايقرأ إلا بمصحف عثمان بن عفان، رضي الله عنه، وبالقراءة المتعارفة التي يقرأ بها الناس.

فكتب عليه الوزير محضرا بما قاله، وأمره أن يكتب خطه في آخره، فكتب مايدل على توبته؛ ونسخه المحضر: سئل محمد بن أحمد المعروف بابن شنبوذ عما حكي عنه أنه يقرؤه، وهو ” إذا نودي للصلاة من يوم الجمعة فامضوا إلى ذكر الله ” فاعترف به، وعن ” وتجعلون شكركم أنكم تكذبون ” فاعترف به، وعن ” تبت يدا أبي لهب وقد تب ” فاعترف به، وعن ” كالصوف المنفوش ” فاعترف به، وعن ” فاليوم ننجيك ببدنك ” فاعترف به، ” وكان أمامهم ملك يأخذ كل سفينة [صالحة] (1) غصبا ” فاعترف به، وعن ” فلما خر تبينت الإنس أن الجن لوكانوا يعلمون الغيب ما لبثوا حولا في العذاب المهين ” فاعترف به، وعن ” والليل إذا يغشى والنهار إذا تجلى والذكر والأنثى ” فاعترف به، وعن ” فقد كذب الكافرون فسوف يكون لزاما ” فاعترف به، وعن ” ولتكن منك فئة يدعون إلى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر ويستعينون (2) الله على ما أصابهم أولئك هم المفلحون ” فاعترف به، وعن ” إلا تفعلوه تكن فتنة في الأرض وفساد عريض ” فاعترف به، وكتب الشهود الحاضرون شهاداتهم في المحضر حسبما سمعوه من لفظه.

وكتب ابن شنبوذ بخطه ما صورته: يقول محمد بن أحمد بن أيوب المعروف بابن شنبوذ: ما في هذه الرقعة (3) صحيح، وهو قولي واعتقادي، وأشهد الله عز وجل وسائر من حضر (4) على نفسي بذلك؛ وكتب بخطه: فمتى خالفت ذلك أو بان مني غيره، فأمير المؤمنين في حل من دمي وسعة، وذلك يوم الأحد لسبع (1) خلون من شهر ربيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلثمائة في مجلس الوزير أبي علي محمد بن علي بن مقلة أدام الله توفيقه.

وكلم أبو أيوب السمسار الوزير أبا علي في أمره وسأله في إطلاقه، وعرفه أنه إن صار إلى منزله قتله العامة، وسأله أن ينفذه في الليل سرا إلى المدائن ليقيم بها أياما، ثم يدخل إلى منزله ببغداد مستخفيا، ولايظهر بها أياما، فأجابه الوزير إلى ذلك، وأنقذه إلى المدائن؛ وتوفي يوم الاثنين لثلاث خلون من صفر (2) سنة ثمان وعشرين وثلثمائة ببغداد، وقيل إنه توفي في محبسه بدار السلطان، رحمه الله تعالى. ( وفيات الأعيان ، ج ۴، ص 299)

ابن شَنَبُوذ

(000 – 328 هـ = 000 – 939 م)

محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت، أبو الحسن، ابن شنبوذ: من كبار القراء من أهل بغداد.

انفرد بشواذ كان يقرأ بها في المحراب، منها ” وكان أمامهم ملِك يأخذ كل سفينة غصبا ” و ” تبّت يدا أبي لهب وقد تب ” و ” وتكون الجبال كالصوف المنفوش ” و ” فامضوا إلى ذكر الله ” في الجمعة. وصنف في ذلك كتبا، منها ” اختلاف القراء ” و ” شواذ القراآت ” وعلم الوزير ابن مقلة بأمره، فأحضره وأحضر بعض القراء، فناظروه، فنسبهم إلى الجهل وأغلظ للوزير، فأمر بضربه، ثم استتيب غصبا ونفي إلى المدائن. وتوفي ببغداد، وقيل: مات في محبسه بدار السلطان (الأعلام للزركلي، ج 5، ص 309)

[66]  113 – ابن شنبوذ محمد بن أحمد بن أيوب **

شيخ المقرئين، أبو الحسن محمد بن أحمد بن أيوب بن الصلت بن شنبوذ المقرئ.

أكثر الترحال في الطلب.

وتلا على: هارون بن موسى الأخفش، وقنبل المكي، وإسحاق الخزاعي، وإدريس الحداد، والحسن بن العباس الرازي، وإسماعيل النحاس، ومحمد بن شاذان الجوهري، وعدد كثير. قد ذكرتهم في (طبقات القراء (1)) .

وسمع الحديث من: عبد الرحمن كربزان، ومحمد بن الحسين الحنيني، وإسحاق بن إبراهيم الدبري، وطائفة.

وكان إماما صدوقا أمينا متصونا كبير القدر.

تلا عليه: أحمد بن نصر الشذائي، وأبو الفرج الشنبوذي تلميذه، وأبو أحمد السامري، والمعافى الجريري، وابن فورك القباب، وإدريس بن علي المؤدب، وأبو العباس المطوعي، وغزوان بن القاسم، وخلق.

وحدث عنه: أبو طاهر بن أبي هاشم، وأبو الشيخ، وأبو بكر بن شاذان واعتمده أبو عمرو الداني، والكبار وثوقا بنقله وإتقانه لكنه كان له رأي في القراءة بالشواذ التي تخالف رسم الإمام فنقموا عليه لذلك وبالغوا وعزروه ، والمسألة مختلف فيها في الجملة وما عارضوه أصلا فيما أقرأ به ليعقوب  ولا لأبي جعفر بل فيما خرج عن المصحف العثماني.

وقد ذكرت ذلك مطولا في طبقات القراء

قال أبو شامة: كان الرفق بابن شنبوذ أولى، وكان اعتقاله وإغلاظ القول له كافيا.

وليس – كان – بمصيب فيما ذهب إليه، لكن أخطاؤه في واقعة لا تسقط حقه من حرمة أهل القرآن والعلم.

قلت: مات في صفر سنة ثمان وعشرين وثلاث مائة، وهو في عشر الثمانين أو جاوزه.( سير أعلام النبلاء ط الرسالة، ج 15، ص 264)

10- أبو الحسن بن شنبوذ هو محمد بن أيوب بن الصلت، ومنهم من يقول: ابن الصلت بن أيوب بن شنبوذ البغدادي. شيخ الإقراء بالعراق. مع ابن مجاهد.

قرأ القرآن على عدد كثير بالأمصار، منهم قنبل وإسحاق الخزاعي، والحسن بن العباس، وإدريس بن عبد الكريم.

وهارون بن موسى الأخفش، وإسماعيل بن عبد الله المصري، وبكر بن سهل الدمياطي، وقيل لم يتل عليه، ومحمد بن شاذان، والقاسم بن أحمد، وأبي حسان العنزي.

وأحمد بن نصر بن شاكر، صاحب الوليد بن عتبة، وأحمد بن بشار الأنباري، صاحب الدوري، وإبراهيم الحربي، والزبير بن محمد العمري، المدني صاحب قالون.

ومحمد بن يحيى الكسائي الصغير، وموسى بن جمهور، وأحمد بن محمد الرشديني، وتهيأ له من لقاء الكبار ما لم يتهيأ لابن مجاهد.

وقرأ بالمشهور والشاذ، وسمع من إسحاق الدبري، صاحب عبد الرزاق ومن عبد الرحمن بن محمد بن منصور الحارثي، ومحمد بن الحسين الحقيقي وغيرهم.

وقرأ عليه عدد كثير، منهم أحمد بن نصر الشذائي، ومحمد بن أحمد الشنبوذي، تلميذه، وعلي بن الحسين الغضائري، وأبو الحسين أحمد بن عبد الله، وعبد الله بن أحمد السامري.

وغزوان بن القاسم، ومحمد بن صالح، والمعافى بن زكريا الجريري وأبو العباس المطوعي، وابن فورك القباب، وإدريس بن علي المؤدب، واعتمد أبو عمرو الداني، والكبار على أسانيده في كتبهم.

وروى عنه أبو بكر بن شاذان، وعمر بن شاهين، وأحمد بن محمد بن إبراهيم النيسابوري، وأبو طاهر بن أبي هاشم، وأبو الشيخ بن حيان.

وكان يرى جواز الصلاة بما جاء في مصحف أبي، ومصحف ابن مسعود، وبما صح في الأحاديث، مع أن الاختلاف في جوازه معروف بين العلماء قديما وحديثا، ويتعاطى ذلك.

وكان ثقة في نفسه، صالحا دينا متبحرا في هذا الشأن، لكنه كان يحط على ابن مجاهد، ويقول: هذا العطشى لم تغبر قدماه في طلب العلم، ويعني أنه لم يرحل من بغداد، وليس الأمر كذلك، قد حج وقرأ على قنبل بمكة.

قال محمد بن يوسف الحافظ: كان ابن شنبوذ إذا أتاه رجل من القراء، قال: هل قرأت على ابن مجاهد؟ فإن قال نعم لم يقرئه.

قال أبو بكر الجلاء المقرئ: كان ابن شنبوذ رجلا صالحا، قال أبو عمرو الداني: سمعت عبد الرحمن بن عبد الله الفرائضي، يقول: استتيب ابن شنبوذ على هذه الآية: {وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ} [المائدة: 118] قرأ: “فَإِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ”.

قال لنا عبد الرحمن: فسمعت أبا بكر الأنهري، يقول: أنا كنت ذلك اليوم الذي نوظر فيه ابن شنبوذ، حاضرا مع جملة الفقهاء، وابن مجاهد بالحضرة.

قال الداني: حدثت عن إسماعيل بن عبد الله الأشعري، حدثنا أبو القاسم بن زنجي الكاتب الأنباري، قال: حضرت مجلس الوزير أبي علي بن مقلة، وزير الراضي, وقد أحضر ابن شنبوذ، وجرت معه مناظرات في حروف، حكي عنه أنه يقرأ بها، وهي شواذ، فاعترف منها بما عمل به، محضر بحضرة أبي علي بن مقلة، وأبي بكر بن مجاهد. ومحمد بن موسى الهاشمي، وأبي أيوب محمد بن أحمد، وهما يومئذ شاهدان مقبولان، …

وفيه اعترف ابن شنبوذ بما في هذه الرقعة بحضرتي، وكتب ابن مجاهد بيده يوم السبت لست خلون بن ربيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلاثمائة.

ونقل ابن الجوزي وغير واحد، في حوادث سنة ثلاث هذه، أن ابن شنبوذ، أحضر. وأحضر عمر بن محمد بن يوسف القاضي، وابن مجاهد، وجماعة من القراء.

ونوظر فأغلظ للوزير في الخطاب، وللقاضي، ولابن مجاهد، ونسبهم إلى قلة المعرفة، وأنهم ما سافروا في طلب العلم، كما سافر.

فأمر الوزير بضربه سبع درر، وهو يدعو على الوزير، بأن يقطع الله يده، ويشتت شمله، ثم أوقف على الحروف التي يقرأ بها، فأهدر منها ما كان شنعا.

وتوبوه عن التلاوة بها غصبا، وقيل إنه أخرج من بغداد، فذهب إلى البصرة، وقيل إنه لما ضرب بالدرة، جرد وأقيم بين الهبارين، وضرب نحو العشر، فتألم وصاح وأذعن بالرجوع.

وقد استجيب دعاؤه على الوزير، وقطعت يده وذاق الذل، توفي ابن شنبوذ، في صفر سنة ثمان وعشرين وثلاثمائة، وفيها هلك ابن مقلة(معرفة القراء الكبار على الطبقات والأعصار ، ص: 156)

[67] قال الإمام أبو بكر محمد بن إلقاسم بن بشار بن محمد الأنباري: ولم يزل أهل الفضل والعقل يعرفون من شرف القرآن وعلو منزلته، ما يوجبه الحق والإنصاف والديانة، وينفون عنه قول المبطلين، وتمويه الملحدين وتحريف الزائغين، حتى نبع في زماننا هذا زائغ زاغ عن الملة وهجم على الأئمة بما يحاول به إبطال الشريعة التي لا يزال الله يؤيدها، ويثبت أسها، وينمي فروعها، ويحرسها من معايب أولي الجنف والجور، ومكايد أهل العداوة والكفر. فزعم أن المصحف الذي جمعة عثمان رضى اله عنه باتفاق أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم على تصويبه فيما فعل لا يشتمل على جمع القرآن، إذ كان قد سقط منه خمسمائة حرف، قد قرأت ببعضها وسأقرأ ببقيتها، فمنها:” والعصر ونوائب الدهر” فقد سقط من القرآن على جماعة المسلمين” ونوائب الدهر”. ومنها:” حتى إذا أخذت الأرض زخرفها وازينت وظن أهلها أنهم قادرون عليها أتاها أمرنا ليلا أو نهارا فجعلناها حصيدا كأن لم تغن بالأمس وما كان الله ليهلكها إلا بذنوب أهلها”.

فادعى هذا الإنسان أنه سقط على أهل الإسلام من القرآن:” وما كان الله ليهلكها إلا بذنوب أهلها”، وذكر مما يدعي حروفا كثيرة. وادعى أن عثمان والصحابة رضي الله عنهم زادوا في القرآن ما ليس فيه، فقرأ في صلاة الفرض والناس يسمعون:” الله الواحد الصمد” فأسقط من القرآن” قل هو” وغير لفظ ” أحد” وادعى أن هذا هو الصواب عليه الناس هو الباطل والمحال، وقرأ في صلاة الفرض” قل للذين كفروا لا أعبد ما تعبدون” وطعن في قراءة المسلمين.

وادعى أن المصحف الذي في أيدينا اشتمل على تصحيف حروف مفسدة مغيرة، منها:” إن تعذبهم فإنهم عبادك وإن تغفر لهم فإنك أنت العزيز الحكيم «1» ” فادعى أن الحكمة والعزة لا يشاكلان المغفرة، وأن الصواب:” وإن تغفر لهم فإنك أنت الغفور الرحيم”. وترامى به الغي في هذا وأشكاله حتى ادعى أن المسلمين يصحفون:” وكان عند الله وجيها” والصواب الذي لم يغير عنده:” وكان عبدا لله وجيها”،

وحتى قرأ في صلاة مفترضة على ما أخبرنا جماعة سمعوه وشهدوه:” لا تحرك به لسانك إن علينا جمعه وقراءته فإذا قرأناه فاتبع قراءته ثم إن علينا نبأ به”.

وحكى لنا آخرون عن آخرين أنهم سمعوه يقرأ:” ولقد نصركم الله ببدر بسيف علي وأنتم أذلة”. وروى هؤلاء أيضا لنا عنه قال:” هذا صراط علي مستقيم”( تفسير القرطبی،‌ج ١ ،ص 81)

[68] تاریخ بغداد، ج ٢، ص ١٠٣

[69] الجامع لأحكام القرآن – القرطبی، ج‏1، ص: 81

[70] الجامع لأحكام القرآن، ج‏1، ص: 5

[71] تاريخ بغداد ت بشار، ج2،ص 103

[72] سير أعلام النبلاء ط الرسالة، ج 15،ص 264

[73] معرفة القراء الكبار على الطبقات والأعصار ، ص: 156

[74] وفيات الأعيان ، ج 4،  ص299

[75] الأعلام للزركلي، ج 5،ص309

[76] الاستذکار، ج2 ،ص 482

[77] جالب اینجاست که کتاب منبع این روایت را کتاب کنز العمال و نه کتب شیعه عنوان کرده است:

عَدمُ اجتِماعِ الاُمَّةِ عَلَى الضَّلالِ

 

2594.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إنَّ اُمّتي لَن تَجْتَمعَ على ضَلالَةٍ ، فإذا رأيتُمُ اخْتِلافا فعَلَيكُم بالسَّوادِ الأعْظَمِ . [7]…

[7] كنز العمّال : 909.( میزان الحکمة، ج ٢، ص ٢٣۶)

اگر نویسنده این نوشته، مقدمه کتاب میزان الحکمة را ملاحظه کرده بود چنین نمی نوشت. در مقدمه کتاب و در مقام بیان خصوصیات کتاب، آمده است:

ج ـ استفاده از كتابهاى حديث اهل سنت

در ادامه تلاش براى به انجام رساندن كتاب حاضر ، سودمند ديدم كه به كتابهاى اهل سنت نيز مراجعه كنم و احاديثى را كه آنان نقل كرده اند و به مسائل مطرح شده در اين كتاب مربوط مى شود بر آن بيفزايم تا بدين ترتيب كتاب حاضر براى علاقمندان چنين مباحث و مطالعاتى از جهات گوناگون مفيدتر باشد . در اثناى اين كوشش شمارى از كتابهاى اهل سنّت ، از جمله كتاب «كنز العمّال» تأليف حسام الدين هندى (متوفاى 975 ه . ق) ، را خواندم . اين كتاب ، كه به لحاظ گستردگى و شمول ، همانند «بحار الأنوار» است ، شانزده مجلد و دوازده هزار و دويست و پانزده صفحه دارد . اين شانزده جلد ، چهل و شش هزار و ششصد و بيست و چهار سخن منقول را در خود گنجانده و چون بخشى از آنها ويژگى «حديث» را ندارند شايد مجموع احاديث نقل شده در «كنز العمّال» به حدود چهل هزار برسد . با بررسى و پيگيرى فصلهاى كتاب نامبرده احساس كردم كه به ديگر كتابهاى اهل سنّت تقريبا نيازى نيست ؛ بنا بر اين احاديثى را كه به نوع كار من در كتاب «ميزان الحكمة» مربوط شد ، تنها از آن نقل كردم .(میزان الحکمه، ج ١، ص ١٣)

[78] نوشته شده به وسیله کاربر «فقط خدا می ماند»

[79] پست های ٢١، ٢٢ و ٢٣ مطالب سایر کاربران است در پاسخ به کاربر فقط خدا می ماند که در متن نیامده است.

[80] بحار الأنوار (ط – بيروت) ج‏94 4 باب 53 ليلة القدر و فضلها و فضل الليالي التي تحتملها ….. ص : 1

[81] بحار الأنوار (ط – بيروت) ج‏95 146 ذكر دعاء آخر للمصحف الشريف ….. ص : 146

[82] پست ٢۵، پاسخ کاربر ZYGORAT است به کاربر فقط خدا می‌ماند که به علت عدم ارتباط با مطالب استاد در متن نیامده است.

[83] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏34، ص: 271

[84] الإختصاص، النص، ص: 4

[85] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏34، ص: 293

[86] رجال النجاشي، ص: 118

[87] رجال النجاشي، ص: 438

[88] رجال العلامة الحلي، ص: 180

[89] رجال العلامة الحلي، ص: 52

[90] رجال العلامة الحلي، ص: 30

[91] وسائل الشيعة، ج‏30، ص: 525

[92] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمةج‏4، ص: 188

[93] الغارات (ط – القديمة)، ج‏2، ص: 383

[94] بخش تراجم الشاملة

[95] الإصابة في تمييز الصحابة ، ج ٧، ص 269

[96] بغية الطلب فى تاريخ حلب ، ج ١٠،  ص 4558

[97] تاج العروس من جواهر القاموس، ج‏6، ص: 156

[98] تاريخ دمشق لابن عساكر، ج 21، ص 27٠

[99] الميزان في تفسير القرآن، ج‏3، ص: 33

[100] ترجمه الميزان، ج‏3، ص: 51

[101] آل‏‌عمران : 7

[102] سورة الزمر، آیه ٢٣

[103]فقوله: «الله نزل أحسن الحديث‏» هو القرآن الكريم و الحديث هو القول كما في قوله تعالى‏: «فليأتوا بحديث مثله:» الطور:- 34، و قوله‏: «فبأي حديث بعده يؤمنون:» المرسلات:- 50 فهو أحسن القول لاشتماله على محض الحق الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه، و هو كلامه المجيد.

و قوله: «كتابا متشابها» أي يشبه بعض أجزائه بعضا و هذا غير التشابه الذي في المتشابه المقابل للمحكم فإنه صفة بعض آيات الكتاب و هذا صفة الجميع.( الميزان في تفسير القرآن، ج‏17، ص 256)

[104] پست ٢٨ و ٢٩ به علت عدم ارتباط با مطالب استاد در متن بالا نیامده است.

[105] نهج‌البلاغه(صبحی صالح)، خطبه ١٨،‌ص ۶١

[106] المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم،‌مقدمه،‌ ص ع

[107] نام کاربری استاد در باشگاه اینترنتی

[108] پست یکی از کاربردان با نام کاربری Hosein-

[109] پست یکی از کاربردان با نام کاربری Hosein-

[110] پست یکی از کاربردان با نام کاربری Hosein-

[111] مراد این عبارت است:

درباره امتیاز چندمنظوره بودن زبان عربی به نقش اعراب و نقطه اشاره کرده اید. سوال بنده این است که این ظاهرا در حد یک موید بحث شما بود نه رکن اصلی استدلال؟ درست است؟ زیرا هم در نقلهای از مصاحف ابن مسعود و از ائمه کلمات اضافه هم وجود دارد و هم در همین قرائات سبعه موجود در نزد ما کلمات کم و زیاد وجود دارد. مثلا در قرائت ورش از نافع که ظاهرا دومین قرائت به لحاظ شهرت است در آیه23 سوره حدید (فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ) کلمه «هو» را ندارد

[112] سورة الحجر، آیه ٩١

[113] پست یکی از کاربردان با نام کاربری Hosein-

[114] پست ٣٨، تشکر یکی از کابران از مطالب جمع بندی شده پست  اخیر بود که به علت عدم ارتباط با کلام استاد در متن بالا نیامده است.

[115] پست یکی از کاربردان با نام کاربری Hosein-

[116] پست یکی از کاربردان با نام کاربری Hosein-

[117] پست کاربر عبدالعلی69

[118] پست کاربر Hosein-

[119] کتاب سلیم بن قیس، ج ٢،‌ص ۶۵٩

[120] پست یکی از کاربردان با نام کاربری Hosein-

[121]  علي عن أبيه عن عبد الله بن المغيرة عن سماعة بن مهران قال قال أبو عبد الله ع‏ إن العزيز الجبار أنزل عليكم كتابه و هو الصادق البار فيه خبركم و خبر من قبلكم و خبر من بعدكم و خبر السماء و الأرض و لو أتاكم‏ من‏ يخبركم‏ عن ذلك لتعجبتم.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص599)

[122] سورة الحجر، آیه ٢١

[123] سورة الحجر، آیه ٩

[124] پست یکی از کاربران با نام کاربری Hosein-

[125] مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏9، ص: 260

[126] پست ۴٩، تقاضای ادامه بحث از سوی یکی از کاربران است که در متن بالا نیامده است.

[127] نيل الأوطار، ج 6، ص 370 محمد الشوكاني (المتوفى: 1250هـ)

[128] سورة الحجر، آیه ٩

[129] پست یکی از کاربران با نام کاربری Hosein-

[130] پست یکی از کاربران با نام کاربری Hosein-

[131] پست یکی از کاربران با نام کاربری Hosein-

[132] پست های ۵۶، ۵٧ و ۵٨ پیام های کاربران است که به علت عدم ارتباط مستقیم با کلام استاد در متن بالا نیامده است.

[133] الإقبال بالأعمال الحسنة ج‏1، ص: 346

[134] وسائل الشيعة، ج‏6، ص: 37

[135] تفسير القمي ج‏1 308 [سورة يونس(10): الآيات 1 الى 19] ….. ص : 308

[136] تفسير القمي ج‏2 267 [سورة الشورى(42): الآيات 1 الى 5] ….. ص : 267

[137] پست یکی از کاربران با نام کاربری shaker

[138] تفسير القمي، ج‏2، ص: 188

[139] پست یکی از کاربران با نام کاربری shaker

[140] پست یکی از کاربران با نام کاربری khalerize

[141] پست یکی از کاربران با نام کاربری khalerize

[142] پست یکی از کاربران با نام کاربری khalerize

[143] پست بعدی همین کاربر که به علت کوتاهی در پست قبلی گنجانده شد

[144] فتح الباري لابن حجر، ج 9،  ص 27

[145] پست یکی از کاربران با نام کاربری علی م

[146] الإحكام فیأصول الأحكام لابن حزم، ج 4، ص 171

[147] المقاصد العلية في شرح الرسالة الألفية، ص: 245‌

[148] مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج‌8، ص: 180‌

[149] منبع الحياة و حجية قول المجتهد من الأموات / 71

[150] مفاتيح الأصول / 322

[151] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌8، ص: 100‌-١٠۴

[152] روض الجنان في شرح إرشاد الأذهان (ط – الحديثة)، ج‌2، ص: 700‌

[153] غاية النهاية في طبقات القراء، ج 1،  ص 347

[154] سورة البقرة ، آیه 185

[155] بسم الله الرحمن الرحيم‏ سورة المزمل

يا أيها المزمل (1) قم الليل إلا قليلا (2) نصفه أو انقص منه قليلا (3) أو زد عليه و رتل القرآن ترتيلا (4)إنا سنلقي عليك قولا ثقيلا (5) إن ناشئة الليل هي أشد وطئا و أقوم قيلا (6) إن لك في النهار سبحا طويلا (٧)

[156] سورة الفرقان، آیه ٣٢

[157] پست یکی از کاربران با نام کاربری خیر البریه

[158] من لا يحضره الفقيه، ج‏2، ص: 628

[159] ترجمه من لا يحضره الفقيه ج‏3، ص: 576

[160] پست یکی از کاربران با نام کاربری عبدالعلی69

[161] سورة الحجر،‌ آیه ٨٧

[162] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[163] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[164] سورة الاسراء، آیه ٨٧

[165] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[166] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[167] سورة الاسراء، آیه ٨٧

[168] سورة  هود، آیه 14

[169] ترجمه كاويانپور، ص: 223

[170] سورة  یونس، آیه ٣٧-٣٩

[171] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[172] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[173] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[174] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[175] جمال القراء وكمال الإقراء ، ص: 532

[176] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[177] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[178] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[179] بنگرید به: فضائل القرآن، لوح 46 و دانی در المقنع بعضی از سخنان ابو عبید را نقل کرده و بنگرید به: باقلانی: ص 394.[تعلیقات کتاب رسم الخط مصحف]

[180] هجاء مصاحف الامصار، ص 121.

[181] المقنع، ص 11۴-١١۵

[182] او شاگرد ابو الحسن علی بن عبد اللّه فارسی دوست ابن مهران است (ابن مهران متوفی 381 ه می‌باشد) و ابن الجزری در غایة النهایه او را تنها عبد الکافی نامیده است. بنگرید به مصحف چاپ شده ص ه شناسنامه مصحف.

[183] کتابی درباره قرائات (خطی) دار الکتب المصریه به شماره (قراءات 265 طلعت) برگ 5 أ- 5 ب.

[184] فتح الباری، ج 10 ص 405 این کلام ابن حجر را قسطلانی در لطائف الاشارات، ج 1، ص 65 نقل کرده است.

[185] بنگرید به: ص 133- 121 از مقدمه کتاب که آرتر جفری آن را منتشر کرده است.

[186] بنگرید به: الکتاب، ج 2، ص 159- 158.

[187] سیوطی: الاتقان، ج 2، ص 103.

[188] مهدوی: ص 121.

[189] المقنع، ص 114- 113.

[190] مختصر ما رسم فی المصحف الشریف، لوح 23.

[191] بنگرید به: ابو عبید: فضائل القرآن، لوح 45 و ابن ابی داود: ص 46 و مهدوی: ص 119 و دانی: المقنع، ص 104.

[192] ابن الجزری: النشر، ج 2، ص 282.

[193] دانی: المقنع، ص 106.

[194] ابن مجاهد: ص 540 و دانی: التیسیر، ص 184 و ابن الجزری: النشر، ج 2، ص 353.

[195] دانی: المقنع، ص 106.

[196] ابن الجزری: النشر، ج 2، ص 365

[197] بنگرید به: ابو عبید: فضائل القرآن، لوح 45 و ابن ابی داود: ص 47 و مهدوی: ص 120 و دانی: المقنع، ص 107 و ابن الجزری: النشر، ج 2، ص 370.

[198] ابن مجاهد: ص 588 و دانی: التیسیر، ص 197 و ابن الجزری: النشر، ج 2، ص 370.

[199] بنگرید به: ص (ج- د) از شناسنامه مصحف در پایان آن.[تعلیقات ذیل کتاب ترجمه رسم المصحف همه پاورقی های اصل کتاب است]

[200] ترجمه رسم الخط مصحف، ص: 646-۶۵٣

[201] پست یکی از کاربران با نام کاربری کنجکاو1

[202] سورة الحجر،‌آیه ٨٧

[203] سورة الزمر،‌آیه ٢٣

[204] پست یکی از کاربران با نام کاربری Hosein-

[205] پست یکی از کاربران با نام کاربری Hosein-

[206] پست یکی از کاربران با نام کاربری Hosein-

[207] پست ١٢١، به علت عدم ارتباط با کلام استاد در متن بالا نیامده است

[208] پست کاربر کنجکاو1

[209] لو کان فیهما آلهة الّا الله لفسدتا(سورة الانبیاء، آیه ٢٢)

[210] پست کاربر Hosein-

[211] پست کاربر Hosein-

[212] پست کاربر Hosein-

[213] پست کاربر Hosein-

[214] پست کاربر Hosein-

[215] سورة القصص، آیه 49

[216] سورة هود، آیه ١٣

[217] سورة یونس، آیه ٣٧-٣٩

[218] سورة طور،‌آیه ۵٢

[219] سورة البقرة، آیه ٢٣-٢۴

[220] سورة الرعد، آیه ٣١

[221] سورة الحشر، آیه ٢١

[222] سورة الواقعة، آیه ٧۵-٨٢

[223] سورة الفرقان،‌آیه ٣٣

[224] سورة المائدة، آیه ٨٣

[225] پست کاربر Hosein-

[226] سورة الذاریات،‌آیه ۴٧

[227] سورة الرعد، آیه ٣۵

[228] سورة الاسراء، آیه ٨٨

[229] پست کاربر Hosein-

[230] الميزان في تفسير القرآن، ج‏17، ص: 256

[231] ترجمه الميزان، ج‏17، ص: 388

[232] پست کاربر Hosein-

[233] پست کاربر Hosein-

[234] پست کاربر Hosein-

[235] پست یکی از کاربران با نام کاربری (mahdi)

[236] النهاية في غريب الحديث والأثر، ج 1، ص 22٩

[237] رجال الطوسي، ص: 150

[238] رجال الطوسي، ص: 189

در تعلیقه کتاب آمده است: (1)- أبو عمرو (خ ل)، عنونه ابن حجر في التهذيب 2: 400، و ابن حبان في الضعاف: 1: 255، و فيهما: البزاز القاري، و قال في الثقات 6: 195: ان حفص المنقري غير حفص القاري البزاز.

[239] تعلیقه کتاب بحا رالانوار: هو حفص بن سليمان الأسدى الكوفي الغاضرى- بمعجمتين- و هو حفص بن أبي داود القارى، صاحب عاصم، و يقال له: حفيص، أورده هكذا ابن حجر في ص 118 من التقريب و قال بعد ذلك: متروك الحديث مع إمامته في القراءة، من الثامنة، مات سنة ثمانين و له تسعون انتهى. و في هامش التقريب: و هو ثبت في القراءة عند ابن معين و أحمد، و متروك في الحديث عند البخارى و غيره، وثقه ثقة وكيع، قال الذهبي: هو في نفسه صادق غير أنه لم يتقين الحديث، قال حنبل بن إسحاق، عن أحمد قال: ما به بأس، و روى أبو علي الصواف، عن عبد الله، عن أبيه قال:

هو صالح اه. أقول: أورده الشيخ بالعنوان في أصحاب الصادق عليه السلام و قال: أسند عنه و أورده أيضا في باب الكنى من أصحاب الباقر عليه السلام.

[240] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏6، ص: 189

[241] پست کاربر (mahdi)

[242] ادامه این بحث؛ در پست بعدی با عنوان «ملحق» ذکر شده است.

[243] از پست های موجود در ذیل موضوع  «ارزیابی پتانسیل بقاء» که در سایت باشگاه اینترنتی جوانان مسلمان مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.

[244] الأنعام: 38

[245] الأنعام : 59

[246] يونس : 61

[247] هود : 6

[248] يوسف : 111

[249] النحل : 89

[250] النمل : 1

[251] النمل : 75

[252] يس : 12

[253] كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 941-٩۴٢ و تفسیر فرات،‌ ص ۶٨

[254] توحيد المفضل، ص: 92

[255] تفسير القمي ؛ ج‏1 ؛ ص2-٣

[256] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص81-٨٢

[257] تفسير القمي ؛ ج‏2 ؛ ص343

[258] المحاسن، ج ١، ص ٢۶٧-٢٧٠

[259] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص127-١٢٨

[260] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 133

[261] بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم ؛ ج‏1 ؛ ص47-۴٨ و بحار الانوار، ج 89،ص 84-85

[262] تفسير العياشي ؛ ج‏1 ؛ ص16 و بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص102

[263] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص96

[264] تفسير العياشي ؛ ج‏2 ؛ ص266

[265]  تفسير العياشي، ج‏2، ص: 3

[266] الکافی(ط-الاسلامیه)، ج ١،‌ص ۶٠

[267]  الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏2، ص: 223 و مختصر البصائر، ص ٢٨٣-٢٨۴

[268] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏7 ؛ ص175

[269] الکافی، ج 7، ص 78

[270] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص478-۴٧٩

[271] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏1 ؛ ص269 و تفسير نور الثقلين، ج‏3، ص: 76

[272] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏2 ؛ ص624-۶٢۶.

[273] وسائل الشيعة ؛ ج‏27 ؛ ص182-١٨٣

[274] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏8 ؛ ص2-۶

[275] تحف العقول ؛ النص ؛ ص126

[276] تحف العقول ؛ النص ؛ ص436-۴٣٧

[277] الغيبة للنعماني ؛ النص ؛ ص216-٢١٧

[278] الفصول المهمة في أصول الأئمة (تكملة الوسائل)، ج‏1، ص: 491

[279] عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج‏1 ؛ ص16٧

[280] نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛خطبه ١٨،  ص61

[281] الأمالي (للمفيد) ؛ النص ؛ ص348-٣۵٠ و امالی شیخ طوسی،  ص ١٢١ و ص ۶٩١-۶٩٢ و بشارة المصطفی لشیعة المرتضی،‌ص ١٠۶ و المناقب،‌ ج ۴،‌ص ۶٧

[282] دلائل الإمامة (ط – الحديثة) ؛ ص23٣-٢٣۶

[283] دلائل الإمامة (ط – الحديثة)، ص: 273

[284] مدينة معاجز الأئمة الإثني عشر، ج‏5، ص: 446

[285] الأمالي (للطوسي) ؛ النص ؛ ص170 و بحار الانوار، ج 89،ص 80

[286] الاحتجاج، ج 2، ص 375

[287] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏1 ؛ ص55-۵۶

[288] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏1 ؛ ص59-۶١

[289] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏1 ؛ ص261-٢۶٢

[290] الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ؛ ج‏2 ؛ ص298-٢٩٩

[291] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏4 ؛ ص250

[292] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج‏4 ؛ ص249

[293] تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة ؛ ص478

[294] دلائل الإمامة (ط – الحديثة)، ص: 273

[295] مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج‏2، ص: 43

[296] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏89، ص: 103

[297] تفسیر العیاشی،ج 2، ص 84

[298] تفسیر القمی،ج 2، ص 342

[299] تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص:461-462

[300] تفسیر العیاشی،ج 2، ص 2-3

[301] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏8، ص:317-318

[302] التوحيد (للصدوق) ؛ ص92

[303] كتاب الشريعة للآجري ، ص ٧۶۴

[304] كتاب صحيح البخاري ط السلطانية ، ص ١٢۴

[305] كتاب السنن الكبرى النسائي ط الرسالة، ص ١٢۶

[306] كتاب صحيح ابن حبان التقاسيم والأنواع، ص456

[307] كتاب المستدرك على الصحيحين للحاكم ط العلمية، ص ٣٧١

[308] كتاب السنن الكبرى البيهقي ط العلمية، ص ۴

[309] كتاب الإبانة الكبرى ابن بطة – باب بيان كفر الجهمية الذين أزاغ الله قلوبهم بما تأولوه من متشابه القرآن، ص ١٩٣

[310] كتاب سنن الترمذي ت بشار، ص ٢٩

[311] كتاب مسند البزار البحر الزخار ، ص ٧١

[312] كتاب مسند الدارمي ت حسين أسد، ص ٢٠٩٨

[313] مختصر قيام الليل وقيام رمضان وكتاب الوتر ، ص ١٧٣

[314] كتاب جزء الحسن بن رشيق العسكري ، ص ٩۵

[315] كتاب فضائل القرآن للفريابي ، ص ١٨١-١٨۶

[316] كتاب المعجم الكبير للطبراني، ص ٨٩

[317] كتاب المعجم الكبير للطبراني ، ص ١٣۶

[318] كتاب الزهد لأحمد بن حنبل ، ص ١٢٩

[319] كتاب المصنف ابن أبي شيبة ت الحوت ، ص ١٢۶

[320] كتاب الإبانة الكبرى ابن بطة ، ص ١۴٨

[321] جامع البيان فى تفسير القرآن، ج‏14، ص 108

[322] ينابيع المودة لذوي القربى، ج 3 ،  ص 218

[323] روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏3، ص: 357  و ج ۴،‌ص ١٣٧ و ج ١۴،‌ص ٩٨

[324] كتاب حلية الأولياء وطبقات الأصفياء ط السعادة ، ص ٩۵

[325] المحاسن، ج ١، ص ٢۶٧-٢٧٠

[326] الکافی، ج ١،‌ص ۵٩-۶٢

[327]  المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام ؛ ص566-۵۶٧

[328] كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏2 ؛ ص663

 

[329] المناقب، ج 2، ص 39

[330] المناقب، ج 3، ص 240-241

[331] مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص: 35

[332]  الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم، ج‏1، ص: 211

[333] الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج1،ص 218

[334] تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص:۴٨٠-481

[335] شرح أصول الكافي (صدرا)، ج‏2، ص:324-٣٢٨

[336] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج‏2، ص: 367

[337] شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)، ج‏5، ص: 363

[338] تفسير الصافي، ج‏1، ص: 56-۵٨

[339] البرهان في تفسير القرآن، ج‏1، ص: 30

[340] بحار الانوار، ج 89، ص 78

[341]  همان، ص ٧٩

[342] همان، ص ٨٠

[343] ( 4) الأنبياء: 24.

[344] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص86

[345] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص91

[346] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص94

[347] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص95

[348] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص96

[349] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص97

[350] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص97

[351] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص98

[352] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص100-١٠١

[353] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏89 ؛ ص103-١٠۶

[354]صاحب تفسیر الصراط المستقیم متوفای ١٢٧۶

[355] تفسير الصراط المستقيم، ج‏1، ص: 223

[356] تفسير الصراط المستقيم، ج‏1، ص: 259-251

[357] تفسير الصراط المستقيم، ج‏2، ص: 7-٢۶

[358] در تکسیر هر کدام از سه هجای سازنده حرف اصلی به هجاهای مختلف سازنده هجای اولیه تقسیم می‌شود، یعنی هجای الف که خود اولین هجا در تفصیل هجای الف بود، به سه هجای الف، لام، و فا تقسیم می‌گردد، و در بسط، ارزش عددی هر کدام از هشت هجای ا، ل، ف، ل، ا، م، ف، ا، محاسبه می‌شود. هروی معنای کاملاً متفاوتی برای بسط و تکسیر بیان نموده است.(سایت ویکی فقه)

[359] تفسير الصراط المستقيم، ج‏2، ص:٢۶۴-265

[360] مجد البيان فى تفسير القرآن، النص، ص: 99-١٠٣

[361]  المسترشد في إمامة علي بن أبي طالب عليه السلام ؛ ص566-۵۶٧

[362] كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج‏2 ؛ ص663

[363] كتاب جامع بيان العلم وفضله ، ص ٨۴۶

[364] كتاب شرح مشكل الآثار، ص ٣٠٣

[365] كتاب الإتقان في علوم القرآن، ص ٢٨-۴٠  و همین طور: كتاب الإكليل في استنباط التنزيل للسیوطی، ص ١٣ و الحاوی للفتاوی‌،‌ ص ١٩٣

[366] كتاب أبجد العلوم، ص ص345-347

[367] كتاب الإعجاز العلمي في القرآن الكريم جامعة المدينة ، ص ٩-١٨

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here