مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 46
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و ممّا قدّمناه في وجه الحقيقة في خصوص الركعة الواحدة الغير الجاري في الاشتراك اللفظي بين الكلّ و الجزء يظهر وجه الفصل بالتسليم، إذ لا معنى للتبادر بدون ذلك؛ مع أنّ مقابلة الوتر بالشفع كالنص في وحدة ركعة الوتر، لا الوتر المشتمل في خصوص رواية المقابلة. [1]
«و ممّا قدّمناه في وجه الحقيقة في خصوص الركعة الواحدة الغير الجاري في الاشتراك اللفظي بين الكلّ و الجزء يظهر وجه الفصل بالتسليم،» کلامشان سر این بود که حتما باید نماز شفع سلام بدهند، نمیشود که سلام نداده به رکعت وتر وصل کنند و سه رکعتی بخوانند. جلوتر هم گفته بودم اولی که مطلب را شروع فرمودند که ورود ایشان در بحث با ورود صاحب جواهر متفاوت بود. ورود ایشان از ناحیه اجماع بود، خیلی قویانه وارد شدند، فرموند «ثمّ إنّ مقتضىٰ الإجماعات المنقولة في عدّة كتب، أنّ»[2] از موضع نقل اجماع و اجماع وارد شدند. صاحب جواهر اول از ناحیه شهرت و بعد کم کم نقل عدم خلاف جلو رفتند. لذا از اول بحث تا این جا دیدید ایشان از این ناحیه محکم بودند که نماز شفع باید سلام داد. بعد از بحثهای لغوی که کردند و همه را ملاحظه فرمودید میفرمایند که ما یک مطلبی در صفحه 13 گفتیم «لکنّه یندفع»[3] ااشاره به آن جا میکنند. از آن حرفی که ما آن جا «لکنّه یندفع» زدیم معلوم میشود که نماز وتر حقیقت در نماز یک رکعتی است و شفعش هم سلام جدا دارد. چرا؟ چون وقتی که ما میگوییم وتر حقیقت در نماز یک رکعتی است معنا ندارد بگوییم وتر یعنی نماز یک رکعتی بعد بگوییم یک رکعتی که جزء سه رکعت است. این را میشود نماز یک رکعتی بگویند. پس با این حساب معلوم میشود که شفع سلام مستقل دارد و برای خودش جداست.
پس «لكنه يندفع» در صفحه 13 دو سطر بعدی فرمودند «لكن التبادر عند المتشرّعة و هو علامة خاصّة للحقيقة الخاصّة، أعني الركعة الواحدة زائدة علىٰ ذلك؛»[4] اشاره به آن تبادر میکنند که وقتی به متشرعه میگوییم نماز وتر بخوان، چه چیزی در ذهنشان متبادر میشود؟ همان نماز یک رکعتی. الان میخواهد از این تبادر استفاده کند که پس وقتی متشرعه از وتر نماز یک رکعتی میفهمند پس حتما در شفعش باید سلام بدهم و الا نمیشود وتر نماز یک رکعتی نماز سه رکعتی بشود.
و ممّا قدّمناه في وجه الحقيقة في خصوص الركعة الواحدة الغير الجاري في الاشتراك اللفظي بين الكلّ و الجزء يظهر وجه الفصل بالتسليم، إذ لا معنى للتبادر بدون ذلك؛ مع أنّ مقابلة الوتر بالشفع كالنص في وحدة ركعة الوتر، لا الوتر المشتمل في خصوص رواية المقابلة. [5]
«و ممّا قدّمناه في وجه الحقيقة في خصوص الركعة الواحدة» آن وجهی که «الغير الجاري» است. «الغیر الجاری» صفت وجه است. در وجه معنای حقیقی که آن وجه در اشتراک لفظی جاری نیست «بین الکل و الجزء» کل چه بود؟ سه رکعت. جزء چه بود؟ یک رکعت. که اینها را به تفصیل خواندیم و برای یادآوری عرض میکنم. صاحب جواهر فرمودند قول اصحاب امامیه در دو تا منحصر است یکی برای یک رکعت وضع شده، یکی برای سه رکعت وضع شده است. فرمودند اقوال دو تاست اما احتمالات سه تاست. احتمال سوم چه بود؟ این بود که مشترک لفظی باشد «بین الجزء و الکل» دو بار بحث شده، یک بار برای یک رکعتی و یک بار برای مجموع سه رکعت. حاج آقا هم این را مطرح کردند و بحثش کردند.
شاگرد: اگر وتر هر سه تا باشد، شفع را به چه میگویند؟ برای هر سه شفع را میشود در مصداقش بگوییم؟
استاد: شفع را آن دو رکعتی که ضمن این است میگویند. معانی دیگری هم میگویند مثلا میگویند یکی از معانی شفع این است که … قبلا هم چه بسا از بعضی روایات هم مستفاد باشد که اگر سه رکعتی آخر وتر است، آن آخرین دو رکعتی چسبیده به او شفع است. این شفع و این هم وتر. منظور این که شفع این طوری است. حاج آقا از فرمایش شما استفاده دیگری هم میکنند.
خب پس آن وجهی که در اشتراک لفظی بین جزء و کل جاری نیست؛ اشتراک جاری نیست چیست؟ عین همان عبارت صفحه 13 است که فرمودند «زائدة علی ذلک» این زائدة صفحه 13 دقیقا یعنی همین غیر الجاری. «زائدة» یعنی تبادر برای یک رکعت بود که برای دیگران نبود پس این وجهی که «الغیر الجاری و مما قدمناه یظهر وجه الفصل بالتسلیم» یعنی در نماز شفع حتما باید سلام بدهد. چرا؟ «إذ لا معنى للتبادر بدون ذلك؛» ما گفتیم تبادر این است که نماز وتر یک رکعت است، معنا ندارد نماز وتر یک رکعت باشد مگر این که برای شفع …
برو به 0:05:52
یک دلیل دیگر این که «مع أنّ مقابلة الوتر بالشفع كالنص في وحدة ركعة الوتر» وقتی میگویند «و الشفع و الوتر» دو رکعت و یک رکعت؛ این مقابله بین شفع و وتر کالنص است. ولو تصریح نیست که حتما باید سلام بدهیم و جایز نیست. این را نگفتند اما وقتی «و الشفع و الوتر» جفت و طاق میگویند معلوم است که باید در شفعش سلام بدهید تا شفع بشود. اگر سلام ندهید که سه رکعت میشود، دوباره مجموعش وتر شد. مثل این که بگویید نماز مغرب وتر است، این جا هم سه رکعتی وتر است.
شاگرد: در واقع دو چیز هستند.
استاد: دو چیز هستند تا سلام ندهید، شفع و وتر نمیشود. اگر سلام را موصوله بخوانید فقط یک وتر است پس «مع أنّ مقابلة الوتر بالشفع» این که وتر و شفع میگویند و دو چیز قرار میدهند مثل نص در این است که «وحدة ركعة الوتر» یعنی باید شفع را سلام بدهی و رکعة الوتر را تنهایی بخوانی. «لا الوتر المشتمل في خصوص رواية المقابلة.» آیا این «لا االوتر المستعمل» بوده؟ مشتمل هم خوب است. وتر مشتمل بر شفع. این جا در صفحه هفتم نسخه خطی فرمودند که «لا الوتر المشتمل» حالا اگر یک عینی هم بوده ممکن است مستعمل باشد ولی ظاهرش مشتمل است. باز سه تا نقطه شین که خیلی خوب است، دو تا نقطه تـ دیگر موجود نیست. مستعمل اگر باشد دو تا نقطه میخواهد. ولی با مشتمل خوب است و مانعی ندارد. «لا الوتر المشتمل في خصوص رواية المقابلة.» مثل نص است در این که رکعت وتر یک رکعت است، نه این که «و الشفع و الوتر» یعنی یک وتری باشد که مشتمل بر خود شفع است. «لا الوتر المشتمل» یعنی نه آن وتری که در ضمنِ آن سه رکعت است. المشتمل یعنی یشتمل آن سه تا بر آن رکعت آخری. «فی خصوص روایة المقابلة» روایت مقابله را این جا آدرسی که دادند، ابواب 44 یک طور مقابله دیگری است، خود روایت هم در این جا جالب است.
و الأصل في ذلك ورود الشفع و الوتر بهذا المعنى في الأخبار المستفيضة، بل و في الكتاب العزيز على ما روي في بعض تلك الأخبار، فعن كتاب دعائم الإسلام عن الصادق (عليه السلام) في قول الله عز و جل: «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ: الشفع الركعتان، و الوتر الواحدة التي يقنت فيها» و عن تفسير علي بن إبراهيم «الشفع ركعتان و الوتر ركعة» و لا ينافيه التفسير في بعض الأخبار بالخلق و الخالق أو بالحسنين و أمير المؤمنين (عليهم السلام) أو بيومي التروية و عرفة أو غير ذلك، كما يشهد له قوله تعالى «وَ لَيٰالٍ عَشْرٍ» فان المراد بها عشر ذي الحجة كما عن المشهور، إذ الكتاب يحتمل الوجوه المختلفة و البطون المتعددة، و إن كان الأوفق باللغة إرادة الشفع و الوتر من كل شيء، كما يقرب منه ما عن مجمع الطبرسي عن النبي (صلى الله عليه و آله) «ان الشفع و الوتر هما الصلاة، منها شفع و منها وتر» [6]
آن چیزی که منظور حاج آقاست ظاهرش این است که ظاهر روایت مقابله یعنی مقابل شفع و وتر، خب این در جواهر بود، من اوائل هم خواندم که مثلا حضرت فرمودند که «و الأصل في ذلك ورود الشفع و الوتر بهذا المعنى في الأخبار المستفيضة،» که یک رکعت است. «بل و في الكتاب العزيز» بعد روایات را میآورند از کتاب دعائم الاسلام «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ: الشفع الركعتان، و الوتر الواحدة التي يقنت فيها» میفرمایند این مقابله کالنص است در این که الشفع رکعتان است باید سلام بدهید و الا رکعتان نشد، سه رکعت میشود. سه رکعت که رکعتان نیست. «و عن تفسير علي بن إبراهيم «الشفع ركعتان و الوتر ركعة»»
باز طبرسی در مجمع البیان نقل کرده بودند «ان الشفع و الوتر هما الصلاة، منها شفع و منها وتر» منها وتر یعنی چه؟ یعنی یک نماز است که یک رکعتی است. این روایت مقابله است اما در حاشیه میبینید که به باب 44 ابواب مواقیت آدرس دادند. مقابلهای که در این باب هست، یک مقابله جالب دیگری است که آن هم در جای خودش جای بحث است. آن مقابله چیست؟ مقابله الوتر، نه با الشفع بلکه مقابل الوتر با صلاة اللیل. این هم مقابله خوبی است. در این روایات دارد ولو بیشتر در کلام امام علیهالسلام نیست، قالبش در سوال سائل است ولی میگوید که «صلاة اللیل و الوتر». نمیگوید «الشفع و الوتر» میگوید «صلاة اللیل و الوتر» بله این مقابله اصلا بحث را عوض میکند. ولذاست که ایشان که فرمودند «لا الوتر المشتمل فی خصوص روایة المقابلة» یعنی آن مقابلهای که در پاورقی آدرس دادند؟ با وجود آن روایات مقابله در باب 44 که خیال میکنید یک مقداری از مقصود ایشان دور میشوند. چرا؟ چون روایات مقابله باب 44، مقابله وتر با اصل صلاة اللیل است و حال آن که مقصود ایشان مقابله شفع با وتر است که این وتر مقابل شفع، وتر یک رکعتی است و معنا ندارد وتری باشد که در دل سه رکعت است، وتری باشد که …
شاگرد: پس در این صورت مستعمل درست است.
استاد: مستعمل هم احتمالش بود. خط شریفشان را میبینیم میآید که یک عین از قلم رفته است. ولی مشتمل هم اگر باشد دو تا نقطه برایش نگذاشتند، فقط یک نقطه سه تایی میگذارند که گرد میشود، نقطه کشیده هم نگذاشتند که صریحا دو تایی باشد. یک نقطه گرد است که این طوری یعنی سه نقطه مسلم است اما آن دو نیست. خلاصه از حیث مطلب ظاهرا مقصودشان ابهامی ندارد.
شاگرد2: لا الوتر المشتمل میخواهند بگویند یعنی چه؟
برو به 0:12:19
استاد: من کلمه خصوصش را خیال میکنم مورد ؟؟؟ است. میفرمایند که مقابله چه چیزی را میرساند؟ مقابله آن را میرساند که وتر یعنی نماز مستقل، نه این که در این روایتی که الان من دارم میگویم «و الشفع و الوتر» یعنی یک رکعت، نه! این روایت کاشف از وضع است، کاشف از همان تبادری است که ایشان ادعا کردند. کاشف از یک مطلب نفسالامری است. اگر بخواهند بگویند در این روایتی که الان من میگویم «الشفع رکعتان و الوتر رکعة» این وتر این جا یعنی یک رکعت.
شاگرد: وتر این جا مگر با وتر مورد بحث ما فرق دارد؟
استاد: نمیخواهم این را عرض کنم. میگویند در خصوص روایت مقابله به معنای یک رکعت نیامده است، مقابله در این روایت کاشف از مقابله کلی آنهاست که نماز وتر یک رکعت است.
شاگرد: بعضیها گفتند وتر یعنی سه رکعت، حالا در این روایت یک رکعت منظور است؟
استاد: اینها را گفتم. شما تشریف نداشتید. این خیلی ریشهدار است. یک روایتی سنیها دارند که «نهی رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم عن البتیراء» اینها بیتراء را معنا میکردند که یعنی نماز یک رکعتی. لذا خود عامه سنیها ابا داشتند از این که یک رکعت نماز بخوانند. نماز وتر را هم یک رکعت نماز نمیخواندند و بینش هم سلام نمیدادند. یک روایتی هم خودشان دارند که حضرت سلام نمیدادند. مثل نماز مغرب که «المغرب وتر النهار و الوتر وتر اللیل» این وتر یعنی سه رکعتی. خب این طوری بوده است. ابوحنیفه هم همین را گفته است. اصلا نباید سلام بدهید. این چیزی بود که ابوحنیفه گفته بود و نمیدانم هم آن روز این قسمت آخر عبارت ایشان حقش اداء شد یا رد شدیم؟ چون بنا بود مباحثه تعطیل شود «إلا أن یجعل هذا ایضا نوعا من التقیة» همین عبارتی که الان شروع کردیم عبارت قبلش مفصل صحبت شد؟
شاگرد: نه رد شدیم.
استاد: که حالا خوب است شما هم گفتید.
بحث این بود که مرحوم صاحب جواهر در صفحه 62 جلد 7 این را مطرح کردند که ابوحنیفه این را میگوید بعد گفتند که نزد امامیه مفصول است، نماز شفع سلام دارد. بعد گفتند که «لم نجد فيه خلافا من أحد إلا من بعض متأخري المتأخرين»[7] که خواسته بگوید نماز شفع مخیر است که سلام بدهید یا ندهید که روایاتش را آوردند. بعد فرمودند «و هو في غاية الضعف»[8] که چه؟ که بگوییم مخیر هستیم و نماز شفع سلام نداشته باشد. هر کدام از روایات را هم جواب دادند. «أما الصحیحتان» را که حاج آقا هم همان حرف شیخ را زدند آنها را مفصل خواندیم. راجع به تأویلی که حاج آقا بر روایات داشتند مفصل خواندیم. فقط آن آخر کار ماند که صاحب جواهر گفتند احتمال اولی در دو تا صحیحهای که حضرت فرمودند «إن شئت سلّمتَ و إن شئتَ لم تسلّم» احتمال اولی تقیه است.
و ثالثة على التقية، و لعله أولى من الأولين، و لا ينافيه وجوب الوصل عند أبي حنيفة لا التخيير، لعدم انحصار مذاهبهم فيه أولا، بل لعل مقتضى الحمل المزبور من الشيخ وجود قول لهم بالتخيير، و هو أعلم من غيره بهم، و إمكان منع اعتبار وجود قول لهم في ورود الأخبار مورد التقية ثانيا، كما ذهب اليه بعض الأفاضل، و يومي اليه قوله (عليه السلام): «أنا أوقعت الاختلاف بينكم كي لا تعرفوا فتؤخذوا» [9]
صاحب جواهر فرمودند که «و لعله أولى من الأولين، و لا ينافيه وجوب الوصل» اشکالی که حاج آقا هم اشاره کردند این بود که آخر ابوحنیفه میگوید واجب است وصل بخوانی. شما میگویید مذهب امامیه این است که واجب است فصل بخوانی. سنیها هم بین خودشان اختلاف است ولی کسی قائل به تخییر نبوده و این روایت را چطور حمل بر تخییر میکنیم؟ فرمودند که «و لا ينافيه وجوب الوصل عند أبي حنيفة لا التخيير» که این دو تا روایت صحیحه فرموده بودند. چرا؟ «لعدم انحصار مذاهبهم فيه أولا» مذاهب سنیها فقط در مذهب ابوحنیفه نیست، غیرش هم هست. خب آنها هم کسی قائل به تخییر ندارند. ابوحنیفه میگوید وصل واجب است. آن روایاتی که گفتم از ابن عمر بود و مقابلش میایستادند میگفتند فصل. خب این تخییر که بین آنها نبود. ایشان فرمودند همین که شیخ گفتند که تقیه احتمالش هست، شیخ اعلم از دیگران هستند، معلوم میشود که یک قولی در بین سنیها بوده است که آن جا عرض کردم که شیخ این را نگفتند. در تهذیب گفتند. آن طوری که به ذهن میآید این هم آن طوری که به ذهن میآمد از مسامحاتی بود که در جواهر بود که خود شیخ میگویند که «لم یقل به أحد» یعنی خود سنیها قائل به تخییر نیستند و فقط این … صاحب جواهر کلام تهذیب را دیدند اما شیخ در استبصار این را میگویند. جمع بین هر دو معلوم میشود که قائل به تخییر نداریم.
عبارت حاج آقا ناظر به این است؛ اگر آن روز نرسیدیم حالا امروز عرض میکنم که ایشان میفرمایند «و إمكان منع اعتبار وجود قول لهم في ورود الأخبار مورد التقية ثانيا» اصلا چه کسی گفته که یک روایت وقتی میخواهد تقیه باشد حتما باید یک قولی موافق روایت تقیهای در بین سنیها باشد. تقیه فقط منحصر در این نیست که یک قولی داشته باشیم موافق او باشد. کافی است که «و يومي اليهقوله (عليه السلام): «أنا أوقعت الاختلاف بينكم كي لا تعرفوا فتؤخذوا»»این تقیه است. چند نوع جواب دادن؛ تخییر و فصل و وصل برای این که تقیه صورت بگیرد. لذا این را میفرمایند.
و لا يتعيّن الحمل على التقيّة، حتّى يقال بعدم انحصارها في وجود القائل بالتخيير عندهم، إلّا أن يجعل هذا أيضاً نوعاً من التقيّة، بلا إناطة بوجود القائل بالتخيير فيهم. [10]
برو به 0:18:33
حاج آقا فرمودند که «و لا يتعيّن الحمل على التقيّة،» تعینی که صاحب جواهر اولی گفتند. ایشان گفتند اولی این است که تقیه بگوییم، ایشان فرمودند نه، ما حملش بر آن میکنیم، حمل این صحیحه متعین بر تقیه نیست «حتّى يقال» یقال که چه؟ «إمکان منعه»اعتبار وجود قائل به تخییر مفاد یقال است و منعش دفع میشود که صاحب جواهر گفتند. «حتی یقال بعدم انحصارها في وجود القائل بالتخيير عندهم» یعنی حتی یقال مثل صاحب جواهر بگوید در رد آن احتمال تقیه به منع انحصارپس متعین نیست ت این را بگوییم. «إلّا أن يجعل هذا أيضاً» یعنی این که قولی بین آنها نیست ولی ابداع قول جدیدی بین خود آنها بکنند. «إلا أن یجعل هذا» هذا یعنی چه؟ یعنی با این که اقوال آنها در بینشان برای این نیست، تقیه منحصر در این نباشد و خود این یک نوع تقیه باشد که با این که قائلی ندارد یک قولی مخالف همه اقوال آنها بگویند ولی در عین حال قول شیعه هم نباشد. «إلا أن یجعل هذا ایضا نوعاً من التقيّة، بلا إناطة بوجود القائل بالتخيير فيهم.» که صاحب جواهر میفرمایند حضرت میخواهند اختلاف بیفتد که شیعه معلوم نشوند و بشناسند که هر کس این کار را میکند شیعه هست و آن وقت برایش خطر داشته باشد.
أو لأن ذلك أقرب في دفع التقية من تعيين الفصل، فلعل المقام كان يمكن رفعه بذلك، فذكره (عليه السلام) و اقتصر عليه و لم يأمر بالوصل، أو غير ذلك، و إن أبيت ذلك كله فلا بد من الطرح قطعا، لوضوح الضعف عن المقاومة لبعض ما ذكرنا فضلا عن جميعه، و احتمال تأييده بالأخبار المعتبرة المستفيضة جدا المتضمنة لإطلاق الوتر على الثلاث باعتبار إشعارها بالوصل يدفعه- مع انها معارضة بالأخبار المتضمنة لإطلاقه على الواحدة باعتبار إشعارها أيضا بالانفصال- انه لا تلازم بين الإطلاق على الثلاث و الوصل، إذ يمكن كون الوتر اسما للثلاثة المفصولة كما صرح به في بعض الأخبار السابقة، و يمكن كونه اسما للثالثة الموصولة، و يقوى في ظني أن كثرة إطلاق الوتر على الثلاث في تلك الأخبار و تحديده بها لإيهام الاتصال تقية. [11]
صاحب جواهر در دنبالهاش میفرمایند که «أو لأن ذلك أقرب في دفع التقية من تعيين الفصل» تقیه چیست؟ اگر که حتما فاصله بیندازید. این یک جور است. اگر هم بگویند حتما وصل بخوان که یکی هم بگوید مخیر هستید. این که بگویند مخیر هستید این خودش یک طور تقیه است. که چه کار کردند؟ به سوی فصل بردند. دیگر آن وصل را ضعیف میکنند و فصل را هم نمیگویند. چون فصل که نمیخواهند چون میخواهند تقیه کنند، وصل او را هم نمیخواهند موافقت تامه بشود با تخییر بینابین می شود. ایشان میفرمایند «أو لأن ذلك أقرب في دفع التقية من تعيين الفصل، فلعل المقام كان يمكن رفعه بذلك» یک وقت دقع تقیه میکنیم با تصریح به وصل که ابوحنیفه گفت. گاهی این اندازه نیاز نیست. مقام در میرود از این که فصل را نگوییم، همین که فصل را نگوییم خود تقیه انجام شده است ولو موافقت تامه هم با ابوحنیفه نکنیم. اینها را صاحب جواهر میگویند. کجای این مطلب را مطرح کردند؟ در بالا فرمودند «لعله أولی من الاولیین» دو تا وجه اول. «و لا ينافيه وجوب الوصل عند أبي حنيفة» که چند جای دیگر هم میگویند که حضرت به خاطر تقیه نسبت به ابوحنیفه این طوری فرمودند که مخیر است. یک جای دیگرش هم بود.
در واقعش این سوال برای من هست ابوحنیفه زمان خودش قائل به چنین قولی بود شأنیت تقیه را داشت که ما بگوییم به خاطر تقیه از ابوحنیفه؟ ببینیم صاحب جواهر این جا باز یکی دیگر هم گفتند. «و إن أبيت ذلك كله» میگویند اگر هیچ کدام از اینها به دلت نمینشیند و نمیخواهید قبولش کنید «فلا بد من الطرح قطعا» یعنی باید این دو تا روایت صحیح را با آن دو تا روایت دیگر که «صله» بود که آن روز خواندیم، طرحش کنیم. چرا؟ چون خلاف مذهب است. همان طوری که حاج آقا هم تعبیر مذهب کردند، ایشان هم عبارتشان دور نبود ولو به آن نحو تصریح حاج آقا نبود. خب حالا وارد میشوند باید قطعش بکنیم. «و احتمال تأييده» و احتمال تاییده یک احتمالی است. تایید چیست؟ «و احتمال تاییده» همین روایت «بالأخبار المعتبرة المستفيضة جدا» که خودشان قبول دارند. «المتضمنة لإطلاق الوتر على الثلاث» چند صفحه قبلش هم خودشان گفتند. «باعتبار إشعارها بالوصل» این را نمیتوانیم کاری کنیم. اخبار مستفیضه جدا که خودشان تعبیرشان این بود که «لکنّ الاشهر فی الروایات».
و من العجيب ما في المدارك و غيرها من أن المستفاد من الروايات الصحيحة أن الوتر اسم للركعات الثلاثة لا الركعة الواحدة الواقعة بعد الشفع كما يوجد في عبارات المتأخرين. [12]
در صفحه 56 فرمودند «و من العجيب ما في المدارك» خیلی عجیب است صاحب مدارک گفتند که «أن المستفاد من الروايات الصحيحة أن الوتر اسم للركعات الثلاثة لا الركعة الواحدة» ایشان گفتند اصلا اساسا وجه شرعی که برای تسمیه وتر هست همان سه رکعت است که خیلی عجیب است ایشان این طور چیزی را گفتند. بعد شروع میکنند میگویند «لعلّ» ایشان این حرفها را ندیدند ما دیدیم. چیزهایی را میگویند تا در صفحه 59 اقرار میکنند «نعم الأشهر في الروايات إطلاق الوتر على الركعات الثلاث»[13] اشهر در روایات این است که وقتی وتر میگویند یعنی سه رکعت، مجموع شفع و وتر. این جا هم در صفحه 63 بازگشتشان به همین حرف است میگویند اخبار معتبره مستفیضهای جداً میگویند وتر سه رکعت است. خب این مشعر به وصل است. وتر یعنی چه؟ یعنی سه رکعت آخر شب. نمیگویند دو رکعتی و یک رکعتی. این اخبار مستفیضه که مشعر به این است را چه کار میکنیم؟ میفرمایند «و احتمال تأییده» به اینها «یدفعه» میخواهند جواب بدهند. میفرمایند «مع انها معارضة بالأخبار المتضمنة لإطلاقه على الواحدة» اولا معارض دارد. ثانیا «انه لا تلازم بين الإطلاق على الثلاث و الوصل» خب ثمّ ماذا؟ اخبار مستفیضه همان سه رکعت آخر شب را میگویند. یعنی سه رکعتی که سلام دارد، ملازمه ندارد که وقتی اطلاق شده سه رکعت یعنی سلام ندارد. ولی خب میبینید که ایشان بین حرف خودشان با اطلاق روایات میخواهند بگویند ملازمه نیست. خب این یک چیزی است که اعم از آن هست که مقصود مستقیم و بالمباشرة ایشان هست. ما میخواهیم بگوییم روایات میخواهند بگویند قطعا فصل است، باید سلام بدهید. شما میگویید این روایات مستفیضه منافات با آن ندارد ولی موافقت هم که ندارد. إشعارٌ مّا هم اگر در آن باشد میگویید ظهور نیست. سلّمنا ولی خب علی ای حال جای بحث میماند که ما روایات مستفیضهای که شما قبول دارید، داریم که ناقض حرف شما نیست اما خب موید هم نیست. قابل بحث و فکر است برای کسی که مثل کسانی که میخواستند آن طرف را بگویند. علی ای حال این را ایشان فرمودند که «لا ملازمة» «إذ يمكن كون الوتر اسما للثلاثة المفصولة» این طرفش یمکن است، آن طرفش هم یمکن است. این روایت کدام را میفرماید؟ «كما صرح به» حالا که من اینها را خواندم و در عین حال جالب هم بود برای اینش بود. بعد میفرمایند که «و يقوى في ظني أن كثرة إطلاق الوتر على الثلاث في تلك الأخبار و تحديده بها لإيهام الاتصال تقية.» ایشان میخواهند این اخبار مستفیضه را هم همه حمل بر تقیه از ابوحنیفه کنند. مدام میگفتند آن سه رکعت آخر شب. یعنی ایهام دارد به این که ما هم میگوییم وصل است، ما هم میگوییم سلام نده ولی به خاطر تقیه بوده است. تصریحا نمیگفتند وصل هست یا نیست، تعبیر به سه رکعت میکردند تا آنها هم خیالشان برسد که ما میخواهیم آنها را بگوییم.
برو به 0:27:47
ایشان این همه این را مهم میدانند این که ابوحنیفه گفته وصل است و روایات مستفیضه همه برای تقیه از اوست. این بود که به ذهن من سوال بود و سنگین بود. آخر ابوحنیفه زمان خودش شخصیتی که الان امام اعظم است نبوده است، در کتب تاریخ شیعه و سنی همه هست و از طرف دیگر میدانیم که ابوحنیفه سمت شاگردی برای حضرت داشت. خودش معترف بود. خود علمای سنی دارند، در سیر اعلام النبلاء و در چند تا کتاب دیگر که کتاب سیر اعلام النبلاء ذهبی با کتابهای دیگرش فرق دارد، خود سنیها میگویند، خودش هم ظاهرا گفته که من این مطالب عالی عالی و آن کسانی که بالا بودند در این کتاب ذکرشان کردم، نه همه را. این جا وقتی راجع به امام صادق سلاماللهعلیه میرسد از خود ابوحنیفه نقل میکند. میگوید از ابوحنیفه پرسیدند که «من أفقه الناس؟» میگوید ابوحنیفه گفت که «ما رأیتُ أحد الناس أفقه من جعفر من محمد صلواتاللهعلیه» این را ذهبی نقل میکند، جاهای دیگر هم ظاهرا در کتابهای معروفش که چاپخانههای خیلی مدرن عربستان چاپ کرده است. در عربستان این کتاب را باز کنید ببینید، منظور این کتابی است که در دست است و خیلی به آن اعتناء دارند.
بعد میگویند چرا؟ دلیلت چیست؟ میخواهم بگویم این جوّی نبوده که مدام بگوییم حضرت از حرف ابوحنیفه تقیه میکردند. حالا غیر آن را هم عرض میکنم. بعد میگوید که وقتی حضرت کوفه تشریف آورده بودند منصور ملعون دوانیقی آمد به من گفت که «إنّ الناس قد افتتنوا بجعفر» مردم مفتون ایشان شدند. او خلیفه بود و میگفت من خلیفه هستم، مراد مردم یک کس دیگری است لذا برو این مسائل سنگینی را انتخاب کن بیاور که از حضرت بپرسی و حضرت مثلا وامانده بشوند و این افتتان از بین برود. ابوحنیفه میگوید من 40 تا از مسائل صعاب و مشکل انتخاب کردم و رفتم. که خیلی هم جالب است اینها واقعا حجت باهرة است از سیر اعلام النبلاء ذهبی است عرض کردم از مهمترین کتابهای سنیهاست و خود وهابیها هم ذهبی را قبول دارند چون شاگرد ابن تیمیمه هم بوده است و کتابهایش هم دست همه هست.
ابوحنیفه میگوید که وقتی رفتم وارد شدم دیدم امام صادق ظاهرا دست راست منصور نشستند، میگوید «دَخَلنی مِن جعفر من الهیبة ما لم یدخلی مِن أبی جعفر» أبی جعفر منصور است. میگوید وقتی وارد شدم خلیفه او بود، این هم یک خلیفه ظالمی که همه میدانند منصور چه کسی بود. حضرت هم که روی حساب ظاهر مظلوم دست این ظالم است. میگوید من وارد شدم هیبت امام صادق من را گرفت. خیلی جالب است که در این کتابها میآید. میگوید این طوری هیبت حضرت من را گرفت بعد میگوید به امام عرض کرد که این را میشناسید؟ فرمودند که بله، ابوحنیفه است، جلوتر هم پیش ما میآمده است، میشناسمش. اینها دالّ بر شاگردی است بعد میگوید که خب حالا مسائلی دارم و مطرح کردند. اینش منظور من بود. آخر تقیه این طور؟ میگوید وقتی 40 تا مساله را پرسیدم دونه دونه را حضرت میگفتند که فقهای مکه این را میگویند، فقهای مدینه این را میگویند، فقهای عراق این را میگویند، فقهای مصر این را میگویند. نقل میکنند که امام صادق نظر فقهاء بلاد اسلام را در هر مسألهای میگفتند. بعد گاهی میگفتند که نظر ما این است که بعضی نظرشان موافق بود، بعضی مخالف بود، گاهی با همهشان مخالف بود. میگوید تا 40 تا مسأله تمام شد. بعد میگوید که «أ لیس قد روینا أنّ أعلم الناس أعلمهم باقوال الناس و اقوال الرجال» اعلم این است که حرف همه را بداند و با اطلاع از حرف همه خودش هم صاحب نظر باشد. میگوید پس افقه و اعلم حضرت است. منظور این که در این شرایط حضرت برای مراعات این طوری ابوحنیفهای که تازه درعراق بود ، مراعات نظر او میکردند. یک مقداری سوال در ذهنم هست که دور میآید. خب در مدینه که حضرت بودند چه کسی بود؟ در مدینه کسانی بودند که با نظر ابوحنیفه موافق نبودند. آن محیطی که حضرت در آن اینها را فرموده بودند، خود مالک و اینها قائل نبودند و فقط منحصرا میگوید که سلام ندهید. آنها که قائل هستند سلام بدهید. و لذا همان صدر اول عرض کردم از ابن عمر در صحیح بخاری و مسلم خیلی روایت دارند، با این در افتاد؛ آنها میگفتند پیامبر گفتند یک رکعت تکی نخوانید، ابن عمر میگفت بخوانید «سنة الله، سنة رسوله» بخوانید طوری نیست. یعنی از زمان قدیم در خود مدینه این حرف ابوحنیفه بود که وصل بخوانید، حضرت گفتند تکی نخوانید، خود همان زمان هم بین خود سنیها با اینها مقابله کردند. این میخش کوفته شده بود که سلام دادن مانعی ندارد.
پس این اصراری که ایشان دارند مدام بگوییم این همه روایات مستفیضه همه برای مراعات ابوحنیفه است، یک مقداری باید بیشتر روی این فکر کنیم، هنوز نمیدانم. آیا مراعات قول ابوحنیفه این اندازه در آن زمان زور داشته که این همه روایات را حمل بر تقیه بکنیم یا نه؟
شاگرد: این که فرمودند حتی اگر قائل هم نباشد به خاطر آن روایتی که فرموده «أنا أوقعت الخلاف» خب اگر باب این باز بشود دیگر خیلی جاها احتمال تقیه میرود، حتی مواردی که مثلا چارهای نداشته باشد در مقابل روایات زیادی اگر دو تا سه تا روایت باشد همهاش در سرش میخورد که تقیه است. این احتمال، یک احتمالی است که خیلی زود ممکن است در مورد خیلی از روایتها مطرح بشود.
استاد: بله. و لذا عملا هم که خیلی این طور بوده، یعنی احتمال تقیه را در فقه میبینید سریع میدهند ولی آن طوری که در ذهن قاصر من و در گمانم است این است که الان در زمان ما با آن منضبط شدن و روشن شدن تمام زوایای فقه اهل بیت احتمال تقیه چیز مبهمی نیست یعنی این طور نیست که الان هم ما بگوییم شاید تقیه کردند. آن جایی که روایات تقیه بوده الان مثل آفتاب است یعنی طوری است … چرا؟ چون این طور نبود که اهل بیت مسلک خودشان را مخفی کنند برای آیندگان و برای فرهنگ شیعه که بخواهند سینه به سینه منتقل کنند. آن فرهنگ اهل بیت نزد شیعه به عنوان یک فرهنگ فقهی اهل بیت موجود بود، سینه به سینه میآمد بعد تدوین شد، نوشته شد، بزرگانی از علماء آمدند، الان طوری نیست بگوییم که مذهب اهل بیت معلوم نیست. همانی که دیدید حاج آقا از آقا شیخ جعفر کاشف الغطاء زیاد میگفتند. ایشان میگفته است این بحثهای ظنی را برای روز مبادا و وقت ضرورت بگذارید و الا چطور حنفیها بدون این که ابوحنیفه کتاب نوشته باشد نظرش را میدانند، ما مرام امام صادق را نمیدانیم؟! یعنی اهل بیت کاری کردند که آن استخوانبندی فقه اهل بیت و مذهب نمیگذاشتند هرز برود، مقطعی یک جا تقیه میکردند اما تقیه نمیشد یک چیزی باشد که در طول تاریخ مبهم بماند. معلوم میشد. در جای دیگری مثلا اصلش را میگفتند یا سال بعدش میگفتند. با واسطه می گفتند و روایات تقیه هم خیلی جالب است. لذا من خیالم میرسد این که میگویم احتمال همه جا میآید، این طور جاهاست. آخر در مانحن فیه آیا این قدر امر برایمان مبهم باشد که بگوییم حضرت برای مراعات مثلا حرف ابوحنیفه گفتند که حالا وصل بخوان یا نمیدانم سه رکعت وتر یا امثال اینها؟! خیلی به ذهن قاصر من دور میآید.
برو به 0:37:01
تقیه مقطعی ؛عدم استقرار تقیه درشیعه
این جا این دو تا صحیحه نبود؟ اصلا میبینید که جای تقیه نیست. حضرت سوال میکند «إن شئتَ سلّمتَ و إن شئتَ لم تسلّم» با ضوابط فقه سازگار است. آن ضوابطی هم که من قبلا چند بار … با آن چیزی که در ذهن خودم بود، نه آن طوری که فقها گفتند از باب مباحثه طلبگی … با آن طوری که من عرض کردم، طبق ضوابط میشود. طبق ضوابط چه؟ یکی روایت هم الان در بحار بود که حضرت یک جوابی دادند و بعد راوی یک حیثش را عوض کرد. این را زیاد خدمتتان عرض کردم. حضرت جواب دیگری دادند. دوباره حیثش را عوض کرد، حضرت جواب دیگری دادند. آن راوی چه گفت؟ میخواست بگوید که خلاصه گیرتان انداختم، شما را به تناقضگویی کشاندم. آن جا دارد که حضرت ناراحت شدند، حضرت فرمودند که فلانی این طور زشت است. «مِن الاشیاء ما هو مضیّق و منها ما هو موسع» فرمودند همیشه این طور نیست. نماز جمعه یک ساعت گذشت، دیگر گذشت. این خبر هم همین است. اما «من الاشیاء ما هو موسع» یعنی اشیایی داریم که در دلش، در موضوعش حیثیات متفاوته هست. تا یک ذره موضوع را عوض کنید حکم تغییر میکند، این که دیگر تناقضگویی نیست که بگویند اگر یک ذره حکم را عوض کردید یک چیز دیگر جواب دادند تناقض گفتید. لذا بسیاری از روایات این طوری است یعنی ناظر به چیست؟ فضاهای تخییری که در شرع هست، فضای تخییر که هست خب به مناسبتهای مختلف همین «أوقعتُ الخلاف» که نمیدانم دیدید یا نه، این سنیها بر علیه شیعه چه کارها میکنند. شما میگویید امام معصوم، نعوذ بالله اینها میگویند که چطور امام معصومی است که شما را به خلاف شرع میاندازند! حکم خدا را به شما نمیگویند برای تقیه. آن هم که با تقیه خیلی ضدیت دارند. میگویند از یهود و نصاری روایت بکنید، از شیعه روایت نکنید. چرا؟ چون آنها یا دروغ میگویند و اگر راست میگویند دیگر راست میگویند اما شیعه اهل تقیه هستند و نمیشود بفهمید راست دارند میگویند یا دروغ میگویند. از اینها روایت نکنید هیچ معلوم نمیشود. آنها این را میگویند. و حال آن که بسیاری از این روایاتی که تقیه بود، تقیه مقطعی بود و بعدش هم نزد خود شیعه معلوم میشد. همان روایات چند موردش در وضو هست که حضرت گفتند این طوری وضو بگیر. خب بعدش نامه مینوشتند که برگردد، این طور نبود که رها کنند بگویند مرام و مسلک اهل بیت در فقه این است.یکی از این سنیها میگفت پس شما چه دینی دارید؟ دین بالاتر از این میخواهید که یکی شیعه پایش را نمیشوید؟ خب اگر یک زمانی یک شیعه شسته آن تقیه بوده، شما میگویید چطور حکم خدا را برای شما مخفی کردند؟ خب بله آن برای آن جایی که میخواستید او را بکشید، او را بزنید، پایش را هم شسته است، آن هم تمام شده اما ببینید چطور حکم را گفتند که امروز که روزش هست یک شیعه پایش را نمیشوید. یعنی بیان شده است و این طور نیست که بگوییم الان هم واقعا نمیدانیم باید پا را بشویند یا مسح بکشند؟ احکام روشن شده، بعدش بیان میکردند نمیگذاشتند که بماند. خلاصه این سوال برای ذهن من هست که این چطوری میشود؟
عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْيَنَ قَالَ سَأَلَ عَلِيُّ بْنُ حَنْظَلَةَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ مَسْأَلَةٍ وَ أَنَا حَاضِرٌ فَأَجَابَهُ فِيهَا- فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ فَإِنْ كَانَ كَذَا وَ كَذَا فَأَجَابَهُ بِوَجْهٍ آخَرَ حَتَّى أَجَابَهُ بِأَرْبَعَةِ أَوْجُهٍ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ حَنْظَلَةَ يَا بَا مُحَمَّدٍ هَذَا بَابٌ قَدْ أَحْكَمْنَاهُ فَسَمِعَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ لَا تَقُلْ هَكَذَا يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّكَ رَجُلٌ وَرِعٌ إِنَّ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَشْيَاءَ مُضَيَّقَةً لَيْسَ يَجْرِي إِلَّا عَلَى وَجْهٍ وَاحِدٍ مِنْهَا وَقْتُ الْجُمُعَةِ لَيْسَ وَقْتَهَا إِلَّا حَدٌّ وَاحِدٌ حِينَ تَزُولُ الشَّمْسُ وَ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَشْيَاءُ مُوَسَّعَةٌ تَجْرِي عَلَى وُجُوهٍ كَثِيرَةٍ وَ هَذَا مِنْهَا وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ عِنْدِي لَسَبْعِينَ وَجْهاً. [14]
این روایت خیلی جالب است، یعنی یک کلیدی است. طرف به خیال خودش دارد از حضرت مچگیری میکند.
شاگرد: «فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ حَنْظَلَةَ يَا ابَا مُحَمَّدٍ هَذَا بَابٌ قَدْ أَحْكَمْنَاهُ»
استاد: «أحکمناک». آن یکی را ببینید.
شاگرد: «فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ حَنْظَلَةَ يَا ابَا مُحَمَّدٍ هَذَا بَابٌ قَدْ أَحْكَمْنَاهُ»
استاد: پس خطاب به حضرت نبود. به بغل دستیاش گفت دیدی! چند تا سوال کردیم «أحکمناه» محکومش کردیم یعنی گیر افتاد، مجبور شد چند جور جواب بدهد حضرت شنیدند بعد ببینید چه گفتند.
شاگرد: عبد الأعلی بن أعین بوده است. میگوید که من و علی بن حنظله بودیم بعد «فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ حَنْظَلَةَ يَا بَا مُحَمَّدٍ هَذَا بَابٌ قَدْ أَحْكَمْنَاهُ فَسَمِعَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیهالسلام فَقَالَ لَهُ لَا تَقُلْ هَكَذَا يَا أَبَا الْحَسَنِ فَإِنَّكَ رَجُلٌ وَرِعٌ»
استاد: آخر تو باید روی تقوا و روی میزان حرف بزنی. این طور حرف زدنی است که میگویی «أحکمناه»
شاگرد: «إِنَّ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَشْيَاءَ مُضَيَّقَةً لَيْسَ يَجْرِي إِلَّا عَلَى وَجْهٍ وَاحِدٍ مِنْهَا وَقْتُ الْجُمُعَةِ لَيْسَ وَقْتَهَا إِلَّا حَدٌّ وَاحِدٌ حِينَ تَزُولُ الشَّمْسُ وَ مِنَ الْأَشْيَاءِ أَشْيَاءُ مُوَسَّعَةٌ تَجْرِي عَلَى وُجُوهٍ كَثِيرَةٍ وَ هَذَا مِنْهَا وَ اللَّهِ إِنَّ لَهُ عِنْدِي لَسَبْعِينَ وَجْهاً.»
استاد: این روایت را جایی ندیدم، در کتابهای فقهی هم نمیآورند، خود من که برخورد کردم یکی از کلیدهای بسیار مهم در همین مباحث فقه است. حضرت دارند میفرمایند حیثیات تفاوت میکند، حکم تغییر میکند این یک. «من الاشیاء موسع» یعنی میدان، میدان حیثیات است و میدان، میدان این است که اصل فضا بر تخییر است. این توسعه با وجوه و حیثیات تغییر پیدا میکنند. بله بعضی چیزهایش مضیق است. آن جا تضییق است و خلاص. این روایت از حیث مضمون خیلی کلیدی و مهم است.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه، ص: 15
[2] همان، ص: 11
[3] همان، ص: 13
[4] همان، ص: 13
[5] همان، ص: 14 – 15
[6] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 56-57
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 62
[8] همان، ص 63
[9] همان، ص: 63
[10] بهجة الفقیه، ص: 14
[11] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 63
[12] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 56
[13] همان، ص: 59
[14] المحاسن (للبرقي)، ج2، ص: 299 – 300