مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 45
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
و أمّا احتمال كون الثلاث موصولة و لو علىٰ سبيل التخيير بين الفصل بالتسليم و عدمه فيدفعه جميع ما دلّ علىٰ أنّ الوتر واحد، و ما دلّ علىٰ أنّه الثلاث مع الفصل.
و أمّا ما دلّ علىٰ أنّه الثلاث بلا فرض للفصل، فيقيّد، أو يشرح بما دلّ على الفصل بالتسليم.
و ما دلّ علىٰ الأمر بالوصل، لا يتعيّن حمله علىٰ ترك التسليم، بل يحمل بشارحيّة غيره، على الوصل الزماني بلا فاصل من زمان معتدّ به أو زمانيّ، و كذا ما دلّ علىٰ جواز التكلّم و عدمه بين الركعتين و الثالثة؛ كما أنّ ما دلّ على التخيير بين التسليم و تركه، يحمل على المتبادر من التسليم، و هو قولُ «السلام عليكم»، لا مطلق التسليم، حتى ما لعلّه يختصّ هنا من الخروج بقول: «السلام علينا و علىٰ عباد اللّٰه الصالحين»؛ و ذلك بعد شارحيّة الروايات الأُخَر الموافقة للمذهب، متعيّن. و لا يتعيّن الحمل على التقيّة، حتّى يقال بعدم انحصارها في وجود القائل بالتخيير عندهم، إلّا أن يجعل هذا أيضاً نوعاً من التقيّة، بلا إناطة بوجود القائل بالتخيير فيهم.[1]
در دنباله عبارت فرمودند که «و أمّا احتمال كون الثلاث موصولة و لو علىٰ سبيل التخيير بين الفصل بالتسليم و عدمه فيدفعه» ملاحظه میکنید که این مطلب را قبلا اصل بحثش را در صفحه 11 محکم مطرح کردند. آخر خیلی از علماء این را به عنوان مشهور مطرح کردند تا میخ شهرت را بکوبند. میدانیم که میخ شهرت کوبیدن غیر از میخ اجماع کوبیدن است. اجماع با شهرت از نظر موونه کار زمین تا آسمان فرق میکند. حاج آقا اولی که در صفحه 11 بحث را شروع فرمودند، فرمودند «ثمّ إنّ مقتضىٰ الإجماعات المنقولة في عدّة كتب، أنّ الشفع مفصولة عن الوتر بالتسليم؛»[2] تمام شد. این جا هم بعدا یک بحثی راجع به وضع کلمه وتر کردند که آیا برای 3 رکعت وضع شده یا برای یک رکعت یا اشتراک لفظی؟ که در جواهر تحت عنوان سه قول مطرح میکنند. میگویند قول اول که غالب است و تقویتش میکنند، همین است که حاج آقا تقویت کردند که لفظ وتر برای یک رکعت وضع شده است. قول دوم که از چند نفر نقل میکنند این است که برای سه رکعت وضع شده است. صاحب جواهر میگویند قول سوم را احدی نگفته است اما ما احتمالش میدهیم که اشتراک لفظی باشد. مثلا میگویند من ندیدم کسی این قول سوم را گفته باشد.
فالأقوى حينئذ القول الأول، و دونه في القوة- و ان كان هو أقوى من الثاني إلا أنه لم نجد قائلا به بخلاف الثاني- احتمال اشتراط لفظ الوتر بين الكل و الجزء، للاستعمال فيهما على وجه يمكن دعوى استفادة كونه حقيقة في كل منهما. و كيف كان فأقوال أصحابنا منحصرة في القولين و ان كانت الاحتمالات ثلاثة. [3]
تعبیرشان این است که فرمودند «نعم الاشهر» بعد قول ثانی را در صفحه 64 که فرمودند، فرمودند که «فالأقوی حینئذ القول الاول و دونه فی القوة و إن کان هو أقوی من الثانی إلا أنّه لم نجد قائلا به بخلاف الثانی» یعنی وضع برای سه رکعت قائل دارد اما اشتراک لفظی قائل ندارد. «احتمال اشتراک لفظ الوتر بین الکل و الجزء و کیف کان فاقوال اصحابنا منحصرة فی القولین و ان کانت الاحتمالات ثلاثة» وجوه ثلاثه است اما اقوال دو تاست. خب حالا آیا وضعی این طوری هست یا اشتراک لفظی است یا اینهاست؟ آیا این مثلا به فتوا برمیگردد که بگوییم قول ثالث نداریم یا همین طوری فقط میخواهند بگویند نداریم یعنی برای یک تذکر نفس الامری و واقعی میگویند؟ یا این که میگویند قائل ندارند میخواهند یک چیز فقهی از آن استفاده کنند؟ اگر میخواهند یک چیز فقهی از آن استفاده بکنند یک چیز بعیدی است که ما بگوییم آیا وضع شده برای آن یا آن، اشتراک لفظی هم محتمل است اما قائل ندارد. این جا که دیگر میخواهد قائل داشته باشد میخواهد نداشته باشد. حکم شرعی نیست، یک حقیقت شرعیهای است که هر دومورد هست. حالا یا مجاز بگویید یا حقیقت بگویید. بگویید این مجاز است یا حقیقت است یا بگویید هر دو اشتراک لفظی است ولی علی ای حال ایشان این را فرموده بودند.
خب این سه تا قول که مطرح کردند و حاج آقا هم هر کدام را ذکر کردند بعد از این که بحث را با مساله اجماع محکم شروع کردند، اصلا می بینیم حاج آقا اسم شهرت را در این بحث ما جایی بردند یا نه؟ در نظر شریف ایشان اجماع و مذهب است. خیلی پایهاش محکم است که نماز شفع باید سلام بدهید و نمیشود که سلام ندهید. اما بعضی عبارت دیگران را میخوانم که از اول نیامدند پایه را روی اجماع بگذارند. پایه را روی شهرت گذاشتند. میگویند شهرت است، مشهور این است حتی مفتاح الکرامة از شهید از ذکری نقل کردند که دیدم شهید روایات طرف مقابل را که میآورند میگویند طائفه به این روایات عمل نکردند یا عمل نمیکنیم «محافظةً علی الشهرة» تعبیر شهرت میآورند نه اجماع. پس این از نظر بحث باز خیلی فرق میکند که ما اساس را بر این بگوییم که مشهور است یا محل اجماع است.
علی ای حال آن طوری که حاج آقا سیر بحث را تا این جا آوردند بازگشت به بحث اصلی میکنند، میفرمایند که «و أمّا احتمال كون الثلاث موصولة» که سلام ندهیم «و لو علىٰ سبيل التخيير بين الفصل بالتسليم و عدمه» حتی به نحو اختیار «فيدفعه جميع ما دلّ علىٰ أنّ الوتر واحد» که قبلا گفتند غیر از اجماع «أنّ الوتر واحد» یکی است «و ما دلّ علىٰ أنّه الثلاث مع الفصل.» که در روایت حضرت فرمودند که ثلاث مفصولة. امام علیهالسلام تصریح کردند به این که مفصوله هست.
برو به 0:06:22
خب این جا مطرح میشود که ما مقابل هم داریم، روایاتی داریم که میگویند فصل صورت نگیرد یا این که مختار هستید که این جا شروع به جواب دادن از آنها میکنند. میگویند وقتی این طرفش ثابت است ما از آنها جواب میدهیم. «و أمّا ما دلّ علىٰ أنّه الثلاث بلا فرض للفصل» روایاتی هست که اسمی از فصل برده نشده است. میفرمایند آنها اسم برده نشده است، وقتی روایاتی تصریح به مفصوله کرده، آنهایی هم که اسم نبرده اینها شارح آنها میشوند. «فيقيّد، أو يشرح بما دلّ على الفصل بالتسليم.» خب این، این طائفه. دارد کار سختتر میشود. اولی گفته بود سه رکعت است، میگویند آن یکی توضیح داده که فصل میآید.
«و ما دلّ علىٰ الأمر بالوصل» این مشکلتر شد. حضرت فرمودند «صلوا» سلام نده، وصلش بکن. البته روایتش، روایت کردویه همدانی است.
خبر كردويه الهمداني «سألت العبد الصالح (عليه السلام) عن الوتر فقال: صله»
خبر منصور عن مولى لأبي جعفر (عليه السلام) قال: «ركعتا الوتر إن شاء تكلم بينهما و بين الثالثة و إن شاء لم يفعل»
و صحيحتي معاوية بن عمار و يعقوب بن شعيب «سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن التسليم في ركعتي الوتر فقال (عليه السلام): إن شئت سلمت و إن شئت لم تسلم». [4]
در جواهر در جلد هفتم صفحه 62 فرمودند که «خبر الکردویه الهمدانی» که البته ایشان هم در کتب رجال اسم از او نبردند، توثیق نشده لذا این خبر صحیح نیست. «خبر كردويه الهمداني «سألت العبد الصالح (عليه السلام) عن الوتر فقال: صله»» وصلش کن. [5]
خلاصه در این روایت ولو کردویه محل حرف است، همین که مشیخه فقیه را دیدم در ذهن میآید که خودش کافی است برای این که بگوییم مجهول نیست. آخر یک راوی باشد که در مشیخه صدوق متذکرش بشوند، بگویند «طریقی إلیه» این. یعنی این قدر بگوییم که نزد صدوق یک کسی بوده هیچی، معلوم نبوده است. یک مقداری به ذهن دور میآید ولو فرمودند که حالا علی ای حال ایشان توثیق رسمی ندارد. حالا روایت این است که «صله».
روایت بعدی چیست؟ «خبر منصور عن مولى لأبي جعفر (عليه السلام) قال: «ركعتا الوتر إن شاء تكلم بينهما و بين الثالثة و إن شاء لم يفعل» که حاج آقا هم باز به همین برای تکلم اشاره میفرمایند. خب حالا این روایت که «دل علی الامر بالوتر» است، باید چه کارش کنیم؟ حاج آقا میفرمایند حضرت فرمودند «صله» یعنی وصلش کن، یعنی بینش حرف نزن، بلند شو برو کار را انجام بده. «صله» نه یعنی این که سلام نده، «صله» یعنی بیسلام بخوان. «و ما دلّ علی الامر بالوصل لا يتعيّن حمله علىٰ ترك التسليم، بل يحمل بشارحيّة غيره، على الوصل الزماني بلا فاصل من زمان معتدّ به أو زمانيّ» زمان معتد به یعنی شفع را که سلام دادی، همین طور بین سلام شفع نیم ساعت ننشین. یا فصل به زمانیّ یعنی یک چیزی باشد یک کار انجام بدهید.
شاگرد: جزء افضلیت نمیتواند باشد.
استاد: «صله» یعنی فاصله نینداز. افضیلت یعنی سلام را بده، مشکلی ندارد، چقدر هم روایت داریم، در وسائل یک باب مفصلی است، روایاتش را آوردند، دالّ بر همین است که حضرت گفتند میگویم بلند شو، برو، افراد را برای نماز صدا بزن، حتی به یکی میگویند «إنکَح» تا این اندازه شفع خواندی بینش نکاح صورت بگیرد، بعدش برود نماز وتر بخواند. یعنی این قدر دالّ بر این که بین اینها فاصله هست. خب این شواهد هم شاید برای جمعبندی بحث هم کمک بکند.
برو به 0:11:09
علی ای حال ایشان میفرمایند «بلا فاصل من زمان معتدّ به أو زمانيّ» که آن زمانیّ میتواند فاصل باشد. خب «صله» یعنی این زمانی و این زمانی را نینداز، نه این که سلام نده. این یک روایت. اما روایت منصور که حضرت فرمودند «إن شاء تکلم بینهما و بین الثلاثة و إن شاء لم یفعل» حرف نزند. خب حرف زدن چه ربطی به سلام دادن دارد؟ مذهب این است که در شفع باید سلام بدهی اما بین شفع و وتر خواستی حرف بزن، نخواستی حرف نزن، سلام دادی بلند شو. میفرمایند که «و كذا ما دلّ علىٰ جواز التكلّم و عدمه بين الركعتين و الثالثة؛» منظور این است که یعنی زمان فاصله نشود. میخواهی حرف بزن فاصله بشود، میخواهی نه. به قرینه آن امر «صله»، افضل این است که نشود.
خب به سنگینترین جای بحث میرسد. تکلم بود، آن هم بود، معلوم است دو تا روایت صحیحه داریم که این، کار را خیلی سخت میکند. هر دو صحیحه، هر دو هم راویهایش دو نفر هستند، از امام علیهالسلام سوال میکنند «سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن التسليم في ركعتي الوتر فقال (عليه السلام): إن شئت سلمت و إن شئت لم تسلم» میخواهی سلام بده، میخواهی سلام نده. خب این صحیحه را باید چه کار کنیم؟ ایشان میفرمایند «كما أنّ ما دلّ على التخيير بين التسليم و تركه، يحمل على المتبادر من التسليم، و هو قولُ «السلام عليكم»» یعنی السلام علیکم میخواهی بگو، میخواهی نگو. «لا مطلق التسليم، حتى ما لعلّه يختصّ هنا من الخروج بقول: «السلام علينا و علىٰ عباد اللّٰه الصالحين»» حالا چرا این را حمل میکنید؟ میفرمایند به شارحیت روایات دیگر. حالا این چیست؟ این حرف شیخ در تهذیب است که در جواهر هم نمیدانم چطور شده این طور مسامحه صورت گرفته است. ظاهر جواهر با بهجةالفقیه فرق دارد ولی این چیزی که این جاست درست است.
و أما الصحيحتان فقد حملهما الشيخ تارة على أن المراد بالتسليم فيهما قوله: السلام علينا و على عباد الله الصالحين دون السلام عليكم و رحمة الله و بركاته، لعدم وجوبهما معا في الخروج من الصلاة، و أخرى على أن المراد به ما يستباح به من الكلام و غيره تسمية للمسبب باسم السبب، و ثالثة على التقية، و لعله أولى من الأولين، و لا ينافيه وجوب الوصل عند أبي حنيفة لا التخيير، لعدم انحصار مذاهبهم فيه أولا، بل لعل مقتضى الحمل المزبور من الشيخ وجود قول لهم بالتخيير، و هو أعلم من غيره بهم. [6]
در جواهر این طوری فرمودند «و أما الصحيحتان فقد حملهما الشيخ تارة على أن المراد بالتسليم فيهما» مراد به تسلیم در این «إن شئتَ سلّمتَ و إن شئتَ لم تسلم»، حاج آقا فرمودند مراد از تسلیم، السلام علیکم است، ایشان میگویند شیخ حمل کردند به این که مراد از تسلیم این است: «قوله: السلام علينا و على عباد الله الصالحين دون السلام عليكم و رحمة الله و بركاته، لعدم وجوبهما معا في الخروج من الصلاة،» مراد از تسلیم، السلام علیکم است و حال آن که درست برعکس است، شیخ هم این را نگفتند. در جواهر مسامحه شده، برعکس شده است دربهجه الفقیه. شیخ چه فرمودند؟ فرمودند آن چیزی که مذهب است، خودشان هم در خلاف نقل اجماع بر آن کردند که حاج آقا هم به آن نقل اجماع اتکا کردند. چه فرمودند؟ فرمودند مذهب این است. نماز شفع سلام میخواهد. خب از طرف دیگر میدانیم که «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین» سلام مخرج نماز هست، این را میدانیم، خب برای مذهب کافی است که وقتی شفع را خواندید یک کلام بگویید «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» مذهب انجام شد. چرا؟ چون مذهب این است که فصل شفع به تسلیم باشد. تسلیم چه؟ تسلیم مخرج. خب پس روایت تقیید چه میگوید؟ میگوید از حضرت سوال کردم «السلام علینا»، «السلام علیکم» را هم دنبالش بگویم یا نه؟ حضرت فرمودند میخواهی بگو، میخواهی نگو. «السلام علینا» گفتی و از نماز خارج شدی، «السلام علیکم» جایز است «إن شئت سلمت» یعنی السلام علیکم را بگویید یا نگویید. شیخ این را فرمودند. حاج آقا هم مطلبی که میفرمایند همین طور است موافق حرف شیخ است اما در جواهر برعکس میگویند «إنّ المراد من التسلیم فیهما» «السلام علینا» هست برعکس بلکه ان المراد من التسلیم «السلام علیکم» هست چرا؟ چون «السلام علیکم» است که میخواهی بگو، میخواهی نگو. چرا؟ «السلام علینا» را گفته بودی و به وسیله آن از نماز خارج شده بودی. حالا این مسامحه در جواهر پیش آمده است. جای دیگر هم کسی تذکر داده یا نه نمیدانم. علی ای حال این چیزی که حاج آقا آوردند درست است و موافق حرف شیخ است.
«يحمل على المتبادر من التسليم، و هو قولُ «السلام عليكم»، لا مطلق التسليم» تسلیمی که مذهب است و میدانیم بعد شفع باید سلام بدهند. «لا مطلق التسلیم حتى» حتی آن سلامی که «ما لعلّه يختصّ هنا من الخروج بقول: «السلام علينا و علىٰ عباد اللّٰه الصالحين»؛» یختص هنا یعنی چه؟ یعنی در خصوص نماز شفع، «السلام علینا» بگویی کافی است، مذهب انجام شده است. ما گفتیم فصل باید صورت بگیرد، فصلی که در مذهب است السلام علینا کافی است. میخواهی السلام علیکم بگو، میخواهی نگو. میگوییم این خیلی بعید است، چطور حمل میکنید؟ میفرمایند «و ذلك بعد شارحيّة الروايات الأخَر الموافقة للمذهب، متعيّن.» یعنی حتما باید این دو تا صحیح را این طور حمل کنیم تا مخالف مذهب پدید نیاید.
شاگرد: «السلام علینا» هم که باعث خروج میشود مختص به این جاست؟
استاد: نه! میگویند کأنّه این جا. آن را که جاهای دیگر هم قبول دارند. شیخ هم از جاهای دیگر آوردند. حاج آقا میفرمایند این جا که تخییر میگویند یعنی آن که خارج شدی و خروج شفع هم به «السلام علینا» شد. پس آن جایز میشود. شیخ هم توضیح دادند و حالا حرف شیخ هم باز عرض میکنم.
برو به 0:17:26
خب حالا «و لا یتعین» بحث دیگری است. قبل از این که «و لا یتعین» را عرض بکنم چند چیز را بگویم. اولا یک مسامحه دیگری هم این جا در جواهر شده است و آن این است که صاحب جواهر وقتی میخواهند این دو تا صحیحه را جواب بدهند فرمودند که این دو تا صحیحه، «حملهما الشيخ تارة على أن المراد بالتسليم فيهما قوله: السلام علينا» که قرار شد برعکس باشد. «و أخرى على أن المراد به ما يستباح به من الكلام و غيره تسمية للمسبب باسم السبب» گفتند میخواهی سلام بدهی، میخواهی سلام نده، نه این که سلام نده، سلام که باید بدهی، وقتی سلام دادی میتوانی حرف بزنی. این سلام دادن سببِ برای جواز کلام میشود. شیخ گفتند میخواهی سلام بده، یعنی سلام که میدهی حرف میزنی یعنی میخواهی حرف بزنی. میخواهی سلام نده یعنی وقتی سلام دادی حرف نزده بلند شو نماز بعدی را بخوان. پس این سلام کنایه از حرف زدن و نزدن است. خود شیخ شاهد هم همان روایت منصور را آوردند گفتند ببینید در روایت منصور گفت «رکعة الوتر إن شاء تکلّم و إن شاء لم یفعل» پس این سلام یعنی این این هم یکی. و سومی که فرمودند «و ثالثة على التقية» گفتند که حمل بر تقیه میکنیم. صاحب جواهر آن دوتای اولی خیلی پسندشان نبوده، میگویند «و لعله أولى من الأولين» این که بگوییم تقیه است بهتر از این است که بگوییم این سلام یعنی سلام را بده «السلام علیکم» را بگو یا آن دومی را که «ما یستباح من الکلام» باشد بگوییم. بعد میگویند «و لا ينافيه وجوب الوصل عند أبي حنيفة لا التخيير» یک بحث این است که شما حمل بر تقیه میکنید میگویید اولی هست، این جا که در بین سنیها کسی قائل به تخییر نیست. وقتی آنها اصلا قائل به تخییرنیستند، بگوییم حضرت فرمودند «إن شئتَ» یعنی موافقت عامه کردند؟ اصلا قائل ندارند. پس تقیه در این دو تا صحیحه معنا ندارد. چون قائل ندارد. میفرمایند که «و لا ینافیه» چرا شما میگویید حمل بر تقیه بکنیم و حال آن که قائل ندارد؟ میگویند «و لا ينافيه وجوب الوصل عند أبي حنيفة» که آن طرف میگفت 3 تای واجب الوصل است «لا التخيير لعدم انحصار مذاهبهم فيه أولا،» اولا مذاهب سنیها منحصر به ابوحنیفه نیست. قول دیگری هم دارد که حالا بعد توضیحش را عرض میکنم. «بل لعل مقتضى الحمل المزبور من الشيخ» که شیخ گفتند تقیه هست «وجود قول لهم بالتخيير، و هو أعلم من غيره بهم» شیخ خبیر در این فنّ است، میداند که اگر قول نبود، نمیگفت تقیه است. پس یک قولی بوده که شیخ این طور فرموده است. خب این هم باز عجیب است. عجیب نیست!؟ چون صاحب جواهر، تهذیب مرحوم شیخ را فقط دیدند، در تهذیب ایشان همین را فرمودند. فرمودند تقیه هست و مانعی ندارد اما در استبصار در ذیل همین روایت صریحا میگویند «لم یقل بالتخییر أحد» میگویند أحدی در امت اسلامیه قائل به تخییر بین سلام و عدم سلام نشده است، خود شیخ میگویند، پس نمیشود بگویند شیخ که حمل بر تقیه کردند اعلم بودند و شاید میدانستند که یک قولی دارند. خودشان با این که اعلم بودند در استبصار صریحا میگویند «لم یقل به احد» البته من آدرس استبصار را یادداشت نکردم. مطلبش را هم این جا یادداشت نکردم اما این را دیدم. حالا شما این نظرتان باشد من هم بعدا ان شاء الله یادداشت کنم. شاید هم نوشتم اصل مطلب را اشاره کردم. این نکته برای فرمایش شیخ بود.
اما حالا مسیری که باز مساله دارد عرض کردم ایشان دیدید از اجماع شروع کردند تا حالا هم به مذهب ختمش کردند. «الموافقة للمذهب متعین» اما در خارج، در کتابهای فقهی، این طوری طیّ مسیر نشده است. یعنی شهید یک مقداری محکم در ذکری صحبت نکردند اول میگویند اشهر این است، بعد هم «محافظةً علی المشهور» از ایشان در مفتاح الکرامة نقل میکنند، حالت شهرت به آن میدهند، نه اجماع. بعدش نوبت جناب اردبیلی در مجمعالفائدة رسیده است. ایشان که دیگر قشنگ سراغ تخییر رفتند.
ثم اعلم: ان الظاهر التخيير في الثلاثة الأخيرة من صلاة الليل، بين الفصل بتشهدين و تسليمين، و الوصل: و المشهور الأول، و نجد أخبارا كثيرة مختلفة دالة على ان الوتر ثلاثة، و انه موصول، و انه مفصول، فالجمع بالتخيير حسن، كما هو مذهب العامة، و لكن ما أعرفه مذهبا للأصحاب.[7]
و لا يحتاج الى هذا التكلفات البعيدة الا ان يثبت الإجماع، فالتخيير حسن لو لم يكن عنه مانع، و الاحتياط يقتضي ما قالوه.[8]
در مجمعالفائدة جلد ٢ صفحه 37 فرمودند که «ثم اعلم: ان الظاهر التخيير» ظاهر یعنی فتواست. فتوای به تخییر دادند. فقط میگویند که موافق عامه است. موافق عامه هم نیست. این جا تعجب از جناب اردبیلی بود. کدام یک از عامه تخییر گفتند؟ شیخ که وارد بودند در استبصار گفتند احدی تخییر نگفته است. حالا چرا این تخییراینگونه شده؟ چه بسا نفسالامر مطلب است، توضیحش را اگر فرصت شد عرض میکنم. بنابراین در مجمعالفائدة میگویند ظاهر تخییر است، موافق عامه هست که اتفاقا هیچ کدام از عامه هم تخییر نگفتند. بعد دنبالش در صفحه 38 وقتی محمل شیخ و اینها را میگویند، نمیدانم این «السلام علینا» و «السلام علیکم» را و این حرفها را میگویند بعد این جمله را دارند که «و لا يحتاج الى هذا التكلفات البعيدة الا ان يثبت الإجماع» که لذا هم دیدید که حاج آقا از موضع اجماع وارد شدند و اسم از شهرت نبردند. بله اگر اجماع ثابت شد شیخ در خلاف نقل اجماع را دارد، بسیار خب ما با اجماع در نمیافتیم اما اگر شهرت باشد، مخالفت شهرت مانعی ندارد. «فالتخيير حسن لو لم يكن عنه مانع، و الاحتياط يقتضي ما قالوه.» در صفحه 37 هم فرمودند «ثم اعلم: ان الظاهر التخيير … و المشهور الأول، و نجد أخبارا كثيرة مختلفة دالة على ان الوتر ثلاثة، و انه موصول، و انه مفصول، فالجمع بالتخيير حسن، كما هو مذهب العامة، و لكن ما أعرفه مذهبا للأصحاب.» «ما أعرفه مذهباً للااصحاب» هم توضیحی نیاز دارد که «ما اعرفه» چطور «مذهباً للاصحاب» که باید بیشتر راجع به آن صحبت کنیم.
برو به 0:24:15
خب حالا در ادامهاش هم باز از بعد از اردبیلی هم عرض بکنم. سید محمد شاگرد مقدس اردبیلی صاحب مدارک ایشان هم برخلاف مشهور یا اجماع تخییر را تقویت کردند. مرحوم فیض در وافی ایشان هم فرمودند « فالصواب أن يحمل ما سواه على التخيير و إن كان الفصل أولى».[9] این همه روایتی که دالّ بر فصل است اولویت دارد اما تخییر هست. مرحوم مجلسی ثانی در ملاذ الاخیار نقل میکنند از کسی که ایشان میگویند «و قال شيخنا الأعلم الأورع المولى عبد الله بن الحسين التستري قدس سره»[10] که در این ملاذ الاخیار خیلی از ایشان نقل کردند. ملا عبدالله تستری استاد پدرشان بودند. خیلی با تجلیل از ایشان یاد میکنند. خب در این جا چه میگویند؟
قال الفاضل التستري رحمه الله: تشتمل الأخبار المتقدمة على الأمر بالتسليم لا على وجوبه، و حملها على الاستحباب و حمل هاتين على الجواز طريق الجمع. [11]
در این جا که میرسند میگویند «قال الفاضل التستري رحمه الله: تشتمل الأخبار المتقدمة على الأمر بالتسليم لا على وجوبه،» آخر امر ظهور در وجوب دارد. امر تصریح نیست که «یجب» «و حملها على الاستحباب» آن امر که هست محمول بر استحباب است. «و حمل هاتين» یعنی این دو تا صحیحه که تخییر فرمودند «على الجواز طريق الجمع.» این هم مرحوم مجلسی میآورند هیچ چیزی هم نمیگویند. یعنی دلالت خوبی دارد بر این که حرف ملا عبدالله تستری گفته بودند مثل مقدس اردبیلی و ایشان مجلسی ثانی هم پذیرفته بودند. ظاهرش قبول است.
بقیه را اگر شما پیدا کردید به این ضمیمه کنید. آخرین فردی که من دیدم مرحوم آقای خوئی بود. ایشان هم بنا را بر شهرت گذاشتند و این جا میگویند هیچ مانعی ندارد و ما با مشهور در میافتیم. عبارتشان در تنقیح با موسوعة الإمام الخوئی فرق دارد. اول من آن موسوعه را دیدم عبارت خلاصهتر شده فرمودند که «و مقتضى الجمع بينهما هو التخيير، و إن كان الفصل أفضل للأمر به في الطائفة الأُولى، و لا مانع من الالتزام بذلك كما قوّاه في المدارك و إن كان على خلاف المشهور.»[12] یعنی مشکلی ندارد، خلاف مشهور هم هست. ببینید دیگر اسم اجماع میبرند. این هم ایشان که در عبارت تنقیح مفصلتر گفته بودند که حالا اگر ملاحظه کنید عبارت با آن فرق دارد و توضیح دادند میگویند مانعی ندارد.
علی ای حال این چیزی که حاج آقا به عنوان مذهب سر رساندند این طور طیّ مسیری کرده و از زمان شهید نحو بیان کمی سست شده و از زمان مقدس اردبیلی هم به این جاها رسیده که این همه افرادی محکم تفوه به تخییر کردند و امر به سلام را حمل بر افضلیت کردند. اما میبیند تا آن اندازهای که به ذهن میآید وجه جمع اینها چطوری میشود؟
آن چیزی که من به ذهنم میآید این است یک جوّی تقریبا به صورت عرف عام متشرعه، نه عرف خواص در زمان آن صحابه متاخرین و تابعین شده بود که ابوحنیفه هم همین راه را رفت و آن چه بود؟ این که سه رکعت وصل است، سلام ندهی. یعنی الزام به وصل. حرمت و بِدعِیت سلام دادن بعد از شفع این باب شده بود. «نهی عن البُتیراء» مبادا سلام ندهی! میگوید مجبور هستی یک رکعتی بخوانی، حضرت نهی کردند. میگوید خوشم نمیآید مردم اگر هم ببینند داریم یک رکعتی میخوانم دعوایم میکنند. به ابن عمر میگوید. روایتی که قبلا گفتیم. لذا ابن عمر مدام میگفت «هذا سنة الله و سنة نبیه» که یک رکعت بخوانیم. ابن عمر هم همراه ابوحنیفه نبود، ابوحنیفه این طرفش را گرفت. ابن عمر که خودش جزء صحابه بود مخالف بود.
شاگرد: قبل از ابوحنیفه بود.
استاد: میگویم صحابی بود ولی ابوحنیفه راه او را نرفت. از او مفصل نقل کردند که با این در میافتاد. معلوم میشود که یک جوی بود. این جو که همراه ابوحنیفه هم بود ادامه پیدا کرد، حالا ما میگوییم ابوحنیفه گفته و الا معلوم میشود زمان ابوحنیفه او به عنوان … میدانید که شهرت ابوحنیفه بعدها شد، زمان خودش کسی نبود که امام به خاطر او تقیه کنند. ما حالا الان خیالمان میرسد امام اعظم مذهب ابوحنیفه است و پس حالا امام باید تقیه کنند. اصلا این طور نیست. آن زمان فتوای ابوحنیفه یک فتوای مثل فتوای مالک نبود، مالک و فقاهتش در مدینه یک چیز دیگری بود. ابوحنیفه در کوفه بود و اصلا آن دستگاه خاص خودش را نداشت که بگوییم حضرت در مدینه به خاطر یک مفتیِ بی ارزش زمان خودش در کوفه تقیه کنند. اینها نکاتی است! بعدا ابوحنیفه جزء چهارتا شد. بنابراین این را میفهمیم که یک جو حاکم و یک جو عمومیِ عرف متشرعه بود که واهمه داشتند از این که سلام بدهند. مستقر بود بر این که پیامبر وصل میخواندند، یک رکعت نخوانید، سه رکعت بخوان، نماز یک رکعتی ما نداریم. از این حرفها بود. از کجا این را عرض میکنم؟ از این سوالهایی که در روایات ماست. مدام میآیند میپرسند چطوری بخوانیم؟ حضرت میفرمایند «مفصولة» سلام بده. یعنی این که الان رایج شده و مدام در عرف عوام است که یک رکعت نخوان، این غلط است، این بیخودی است دارید جا میاندازید. خب وقتی در این فضایی که خیالشان میرسد وصل لازم است، سلام دادن بدعت و حرام است، این همه تاکید میشود برای این که فصل داشته باشید این فصل برای مبارزه با آن جو است. روی این حساب مشکل نداریم که مذهب محقق شود. میگوییم اجماع است، مذهب است بر فصل. اما فصل یعنی چه؟فصل یعنی حرف آنها غلط است، مذهبِ ناظر. یک روز دیگر هم عرض کردم مذهبی که دارند میگویند آن چیزی که این طوری برای آنها جا افتاده غلط است. مذهب ما این است که نماز شفع سلام دارد.
شاگرد: احتمال تقیه را برای مقابلش نمیگویند؟
استاد: برای آنها که میگویند وصل بخوان؟
شاگرد: تخییر که فرمودند …
استاد: شیخ هم گفتند تخییر که احدی نگفته است. سنیها تخییر را نگفتند.
شاگرد: «إن شاء» تسلیم بده و نمیخواهی نده.
استاد: چطوری تقیه باشد؟ از چه کسی؟ چیزی دارند میگویند که هیچ کدام از آنها نمیگویند.
شاگرد: نه این که این خبر دست به دست بگردد. فرض کنیم نماز شب را همه در خفاء که نمیخوانند، در مسجد رفته و جو، جو سنی هست همه ایستادند دارند نگاه میکنند، یک طوری یک فضایی برای خودش داشته باشد، یعنی یک جوازی داشته باشد که یک طوری بخواند که اینها یک طوری سرش نریزند یا هجمه نکنند.
استاد: خب آن طرفش هم هست. آن طرفش هم هست که آن قول بین سنیها هست به این که باید سلام بدهد، خود شیخ هم میگویند. میگویند «بین مجوز و ملزمٍ». میگویند مجوز ندارد. میگویند «مَن جوَّز فقد الزم» در تهذیب هست. میگویند هر که گفته باید سلام بدهد، گفته حتما باید بدهید. هر که گفته نباید سلام بدهید، حرام است بدهید. درست طرفینش! و این تخییر را احدی نگفته است. و حال آن که همین تخییر معنایش این است که اصل بر تخییر بوده، این تخییر را ابوحنیفه و نظیر آنها جو عوامزدگی به پا کرده بودند که میگفتند مبادا سلام بدهی. ائمه هم سفارش کردند، برایش طبل زدند که نماز شفع سلام دارد. این که سلام دارد نه یعنی الزاما و وجوبا؛ یعنی دارد. یعنی اصلِ مقابل آنها که میگویند وصل لازم است، نه! وصل لازم نیست.
برو به 0:32:59
شاگرد: تعبیرشان در استبصار این است «لأنّ من أوجب الوصل لا یُجوِّز الفصل، و من أوجب الفصل لا یجوز الوصل».[13]
استاد: بله در تهذیب هم بنظرم نظیر همین را داشته باشند. یعنی آن جا نمیگویند که قول به تخییر نداریم اما همین مطلب را دارند که طرفینش این طوری است. کسی که این طور گفته ایجاب کرد، آن هم ایجاب کرده است. خب بنابراین در این طور فضایی این همه روایات آمده است که مفصولة. حتی بالاتر حضرت میگویند بلند شو برو کار انجام بده، غذا بخور، برو حرف بزن، هر کاری میخواهی بکن. یعنی این همه تاکید بر این است که چرا جا افتاده که این سه تا به هم وصل است؟ برای شکستنِ این فضا این همه تاکیدات بود. خب از این تاکیدات تلقی لزوم فصل بعید نبوده است که تلقی بشود. به خاطر این که غفلت میشده از این که اینها به خاطر ناظر است، نه مطلق. دور نبوده است. اما عبارت خلاف چیست؟ «یلزم الفصل بإجماعنا» آیا همین است عبارت خلاف؟عبارت خلاف را در مفتاح الکرامة دیدم از خلاف نقل کردم، خودم عبارت خلاف را ندیدم. میبینیم ایشان هم اجماع که نقل میکنند تاب این دارد که بگوییم یعنی سلام دارد، نه این که یعنی حتما واجب است که اگر سلام ندهی حرام است. این چیزی است که در بین سنیها بوده و ابنعمر هم در نقل خودشان در صحیح بخاری و مسلم جلوی اینها ایستاده است. ما عرض میکنیم سلام بدهید، مانعی ندارد. یک جوی به پا بود ولی این جو ماند. همه میگفتند خوشمان نمیآید، حضرت گفتند یک رکعتی نخوانید، من یک رکعت بایستم نماز بخوانم؟ در آن فضا میخواستند این را بشکنند که مانعی ندارد که مذهب بر این است که نماز شفع سلام دارد، میتوانی سلام بدهی، بروی حرف بزنی، هر کاری میخواهی میتوانی بکنی و بعدش هم نماز وتر را یک رکعتی بخوانی، هیچ مانعی هم ندارد. این همه تاکید کم کم تلقی شده که اگر سلام ندهی حرام شد، بدعت شد. آیا این تاب آن را دارد یا ندارد؟ این دو تا روایت صحیحه دلالتش خیلی قویّ است، با این جمعهایی هم که گفتند آن کسانی که برایشان بینهم و بین الله صاف باشد که مذهب این است خب مانعی ندارد اما آن دیگرانی که من نقل کردم آنها این جهت را اولا اجماع ندانستند، مشهور دانستند و ثانیا برایشان صاف نبوده که آن ادله دالّ بر ایجاب است، گفتند آنها دالّ بر افضلیت است و اینها دالّ بر تخییر است. عبارتشان در خلاف پیدا شد؟
مسألة 274 [كيفية صلاة الليل]
صلاة الليل عندنا إحدى عشرة ركعة، كل ركعتين بتشهد و تسليم بعده، و الوتر ركعة مفردة بتشهد و تسليم.
و قال الشافعي: أفضل الوتر إحدى عشرة ركعة يسلم في كل ركعتين، و أقل الأفضل ثلاث بتسليمتين، فالثلاث أفضل من الواحدة، و الخمس أفضل من ثلاث، و كلما زاد على إحدى عشرة ركعة كان أفضل. و الوتر بالواحدة جائز، و الركعة الواحدة صلاة صحيحة. و به قال في الصحابة أبو بكر، و عمر، و ابن عمر، و ابن مسعود، و سعد بن أبي وقاص. و في الفقهاء مالك، و أحمد، و إسحاق.
و قال أبو حنيفة: الوتر ثلاث ركعات بتسليمة واحدة، فإن زاد عليها أو نقص منها لم يكن وترا. و قال: الركعة الواحدة لا تكون صلاة صحيحة.
و قال الثوري: لا يوتر بواحدة.
دليلنا: إجماع الفرقة، فإنهم لا يختلفون في ذلك.
و أما كون الركعة الواحدة صلاة صحيحة فالأولى أن نقول انه لا يجوز لأنه لا دليل في الشرع على ذلك، و الركعتان مجمع على كونهما صلاة شرعية.
و روى ابن مسعود ان النبي صلى الله عليه و آله نهى عن البتيراء يعني الركعة الواحدة. [14]
شاگرد: در خلاف مساله 274 میفرمایند: «صلاة الليل عندنا إحدى عشرة ركعة، كل ركعتين بتشهد و تسليم بعده، و الوتر ركعة مفردة بتشهد و تسليم. و قال الشافعي: أفضل الوتر إحدى عشرة ركعة يسلم في كل ركعتين، و أقل الأفضل ثلاث بتسليمتين، فالثلاث أفضل من الواحدة، و الخمس أفضل من ثلاث»
استاد: ببینید که شافعی تصریح کرده که سلام بدهید. یعنی همینی که ما میگوییم مقابل ابوحنیفه. فقط ابوحنیفه آن جا بوده است.
شاگرد: «و الوتر بالواحدة جائز، و الركعة الواحدة صلاة صحيحة. و به قال في الصحابة أبو بكر، و عمر، و ابن عمر، و ابن مسعود، و سعد بن أبي وقاص. و في الفقهاء مالك، و أحمد، و إسحاق. و قال أبو حنيفة: الوتر ثلاث ركعات بتسليمة واحدة، فإن زاد عليها أو نقص منها لم يكن وترا.»
استاد: ببینید این قدر تاکید کرده که نیست.
شاگرد: «و قال: الركعة الواحدة لا تكون صلاة صحيحة. و قال الثوري: لا يوتر بواحدة.» بعد میفرمایند «دليلنا: إجماع الفرقة، فإنهم لا يختلفون في ذلك. و أما كون الركعة الواحدة صلاة صحيحة فالأولى أن نقول انه لا يجوز لأنه لا دليل في الشرع على ذلك»
استاد: یعنی نه این وترِ این جا، همین طوری یک رکعت نماز بخوانیم. خب الان با آن حرفهایی که قبلا زدند دلیلنا هیچ دلالتی بر الزام نکرد. یک دفعه دیگر آن بزنگاهی که دلیلنا را گفتند بخوانید.
شاگرد: اول عبارتشان این بود «صلاة الليل عندنا إحدى عشرة ركعة، كل ركعتين بتشهد و تسليم بعده، و الوتر ركعة مفردة بتشهد و تسليم.»
استاد: تمام شد. «کل رکعتین بتشهد و تسلیم و الوتر رکعة» بسیار خوب! مذهب هم همین است اما «کل رکعتین بتشهد و تسلیم» داشتید یعنی تخییر نیست، این طوری ایشان تصریح نکردند. این همانی است که من عرض کردم که میگویند مذهب این است که شفع سلام دارد. این طور نیست که شما خیالتان برسد که متصله باشد پس باز در این اجماع تصریح نبود به این که یعنی لزومِ سلام. گفتند اجماع ما این است که نماز شفع سلام دارد، خب این مقابل حرف آنها میشود که آنها میگفتند حتما ندارد، ایشان میگویند مذهب بر این است که سلام دارد.
شاگرد: تعابیر قدماء هم در فتاوایشان شیخ ،مقنع و مقنعه و … معمولا یا فعل مضارع بود که «یفصل بینهما بتسلیم» یا «افصل بینهما».
استاد: بله که هیچ کدام ضرورت به معنای تصریح به وجوب تسلیم در آن نیست که منظور من این بود که حتی خود شهرت هم چه بسا زیر سوال میرود.
شاگرد: شاید شیخ داشتند «تقرأ فی ثلاث …قل هو الله احد و تفصل بالتسلیم » درحالیکه اولش که قل هو الله احد خواندن هست که الزام نیست یعنی روشن است یعنی دو تا چیزی که به هم عطف شده است روشن است که استحباب است.
استاد: خب آن وقت نتیجه چه میشود؟ نتیجه این میشود که در فتاوا که تابع نصوص بوده همین آمده که «یفصل»، «له تسلیم»، «بعد کل رکعتین تسلیم» اینها بود فقط چیزی که ما داریم این است که شیخی که یکی از مهمترین صاحب فتاوا هستند در استبصار و تهذیب شروع کردند روایت صحیحه را تاویل کردند. پس معلوم میشود ایشان لزوم فهمیده بودند. خب در این اندازهاش ما حرفی نداریم. ما قبول داریم به تعبیر خود حاج آقا میفرمودند شالوده فتاوای مذهب را مفید و سید و شیخ هستند، به دست این 3 بزرگوار شده است مانعی ندارد که الان شیخ فتاوا را این طوری تلقیشان بوده است، حتی از فتاوای کل که خودشان هم عبارات را میآوردند. اصابه ایشان در این تلقی لزوم ندارد. ایشان تلقیشان این بوده، دیگران هم به خاطر همین که ایشان شروع کردند این روایت را از آن تلقی خودشان از فتاوا به این که این طوری روایات را تأویل بکنند دیگران گفتند خب پس مذهب این است. این استقرار شده که مذهب همین است و حال آن که بعد از پیجویی به تلقی شیخ الطائفه از فتاوا برمیگردد که این خودش یک اجتهادی در فتاواست. اجتهاد در فتاوا غیر از این است که در نفس فتاوا تنصیص باشد بر آن تلقیای که شیخ از فتاوا داشتند.
شاگرد: مرحوم محقق هم در معتبر و هم در منتهی …
استاد: ایشان فرمودند همه روایات را کنار میگذاریم.
شاگرد: در معتبر ایشان هم فرمودند «فالمشهور» در نماز شب مشهور نزد ما این است که 11 رکعت است و 5 تا 2 رکعتی است …
استاد: «فالمشهور عندنا» یا «فالمشهور»؟
شاگرد: «فالمشهور عندنا»
استاد: خوب شد. چون اگر مشهور میگفتند یک کسی خدشه میکرد ایشان دارند بین سنی و شیعه با هم میگویند اما ««فالمشهور عندنا» دیگر همان حرف شهید میشود. پس من به خیالم شهید اول کسی بودند که شروع کردند، ایشان هم تعبیر به مشهور میکنند اما دارند که ما این روایت را طرح میکنیم. دیدم این را از معتبر نقل کرده بودند. خود معتبر را ندیدم. ولی محقق در طرح این روایات مخالف سلام محکم عمل کرده بودند نظیر این که حاج آقا محکم میگویند که اصلا حاضر نیستیم …
شاگرد: «هذه الروایة متروکة»
استاد: میگویند «متروکة عندنا» یعنی محکم حاضر نیستند به هیچ وجه کوتاه بیایند. شهید عبارتشان نرمتر است. «محافظةً علی الشهرة» و اینها معلوم است که لحنشان ملایمتر است.
شاگرد2: نظر اجماع افضلیت شد.
برو به 0:42:07
استاد: اجماعی که نقل شده میگویند حتما. اجماعی که حاج اقا میگویند اجماع است بر این که حتما باید شفع را سلام بدهید، اگر ندادید خلاف کردید و نماز هم نخواندید.
شاگرد: فرض ثبوت اجماع مدرکی نمیشود؟
استاد: با وجود این روایات مخالف، مدرکی شدنش مشکل است. یعنی بگوییم همان روایات بوده؟ البته حاج آقا در درسشان هم آن جایی که نظر شریفشان بر مخالفت شهرت بود، اجماع و خیلی گندهترش هم بود میگفتند مدارک اینها نزد ما معلوم است و خیلی از اجماع نمیترسیدند. ولی این جایی هم که نظرشان هست دیگر میبینید محکم مطرح میکنند و میفرمایند.
حالا به آن بحث کلمه بعدی رسید که «و لا يتعيّن الحمل على التقيّة، حتّى يقال بعدم انحصارها في وجود القائل بالتخيير عندهم، إلّا أن يجعل هذا أيضاً نوعاً من التقيّة،» که در صفحه 63 جواهر هست که ایشان فرمودند «أنا أوقعتُ الخلاف بینکم» که خود تقیه هم این است که قولی که اصلا آنها نمیگویند حضرت بگویند برای تقیه؛ یعنی چه؟ یعنی قولی که آنها نمیگویند من میگویم، حکم خدا هم نیست، تقیةً گفتم. برای این است که اختلاف بیفتد و شیعه معلوم نشود. «أوقعتُ الخلاف بینکم کی لا تعرفوا فتعقدوا.» این را هم حاج آقا اشاره میکنند. «بلا إناطة بوجود القائل بالتخيير فيهم.» که جواهر میگویند هست و شیخ وارد هستند ولی در استبصار عرض کردم که صریحا میگویند قائل به تخییر ندارد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بهجة الفقیه، ص:14
[2] همان، ص: 11
[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 65
[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 62 – 63
[5] شاگرد: راویاش ظاهرا ابن ابی عمیر بود.
شاگرد2: کل روایاتش را ابن ابی عمیر نقل کرده است.
شاگرد: ظاهرا دو تا روایت بیشتر نداریم. در وسائل نگاه کردم کردویه خیلی کم از او روایت نقل شده است. اگر تکراریهایش را کنار بگذاریم .
شاگرد2: در وسائل 9 تا ذکر کردند.
استاد: جاهای مختلف تکرار شده؟ ولی ظاهرا در مشیخه فقیه بود من دیدم که صدوق میگوید «و طریقی الی کردویه» یعنی این اندازهای بوده که اسم ببرند و بگویند که «طریقی الی کردویه الهمدانی»
شاگرد: راویاش ابن ابی عمیر است؟
شاگرد3: در این روایت نه.
استاد: به خیالم در طریق صدوق ابن ابی عمیر نبود.
شاگرد4: از طریق علی بن ابراهیم و ابراهیم بن هاشم است.
[6] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 63
[7] مجمع الفائدة و البرهان في شرح إرشاد الأذهان، ج2، ص: 37
[8] همان، ص 38
[9] الوافي، ج7، ص: 96
[10] ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج1، ص: 32
[11] همان، ج 3، ص 670
[12] موسوعة الإمام الخوئي، ج11، ص: 67
[13] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج1، ص: 349
[14] الخلاف، ج1، ص: 535 – 536