1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴۴)- معنای فرد و وتر(٣)

درس فقه(۴۴)- معنای فرد و وتر(٣)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15226
  • |
  • بازدید : 47

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

حاج اقا متعدد می فرمودند که یک کرامتی ازآشیخ محمدحسین شنیدم که تابحال به زبان نیاوردم و درعمرم نگفته ام ، این مطلب چه مطلبی بوده است که نمی دانم رنگ مطلب چه طوری بود که حاج اقا می گفتند که تاحالا نگفته ام ،‌پدر آشیخ محمدرضا .

شاگرد:‌شما هم سوال نمی کردید که حالا بگویید

استاد:‌اگر سوال می کردیم می گفتند مافعلتَ فی عشر من اعشار …شبیه این ما فعلتَ حالا می خواهی ازاین یکی (سردربیاوری)

ادامه بحث در معنای فرد و وتر

و إنّما نحتاج في الوضع للمشتمل عليها، إلى الروايات المحدّدة للوتر بالثلاث في قبال المحدّدة له بالواحدة، و طريق الجمع بينهما الوضع لخصوص كلّ منهما، لو لا إمكان الجمع بالحمل علىٰ الاشتراك المعنوي؛ فإنّه لا يخلو عن مخالفة للظهور في الطائفتين.

ثم إنّه مع الشكّ في مطلوبيّة كلّ من الشفع و الوتر بنفسه بلا دخالة الانضمام، فيمكن التمسّك بالإطلاق، لولا دعوى الانصراف إلىٰ صورة الانضمام.

و أمّا ما دلّ علىٰ مطلوبيّة الوتر بلا قرينة، فقد مرّ وجه الحمل على الركعة الواحدة من‌ دون مداخلة للضميمة في صدق الوتر، إلّا أنّه لا ينافي دعوى انصراف ما دلّ على المطلوبيّة إلىٰ صورة وجود الضميمة، كانصراف دليل مطلوبيّة الشفع إلىٰ ما كان معه وتر. و لعلّه يوجد في بعض الروايات ما دلّ علىٰ مطلوبيّة جعل بعض صلاة الليل وتراً بهذا الانضمام، إذا خشي الصبح، كما روي عنه صلى الله عليه و آله و سلم أنّه قال‌ صلاة الليل مثنى مثنى، و إذا خفت الصبح فأوتر بواحدة؛ لكنّ الانصراف المذكور يمنع عن الإطلاق لو تمّ، لا أنّه يمنع عن التمسّك بالأصل لنفي شرطيّة الضميمة في صحّة الوتر. [1]

اشتراک معنوی را این فقره وسط صفحه که خواندیم نپذیرفتند. می‌‌فرمایند که «و إنّما نحتاج في الوضع للمشتمل عليها» بخواهیم کلمه وتر را برای مشتمل بر یک رکعت وضع کنیم که روایات محدده‌‌ای که در وسائل خواندیم که حضرت فرمودند «الوتر ثلاث رکعات» پس وتر برای آن مجموعه‌‌ای که مشتمل بر یک تک رکعتی وضع شده است. یکی شفع دو رکعتی است، یکی هم تک رکعتی. «إنّما نحتاج في الوضع للمشتمل عليها، بر آن یک رکعتی «إلى الروايات المحدّدة للوتر بالثلاث» روایاتی که حضرت فرموده بودند «الوتر ثلاث رکعات» «في قبال المحدّدة له» برای تفسیر و تحدید وتر «بالواحدة» در جواهر قبلا هم عرض کردم مرحوم صاحب جواهر دسته‌‌بندی کرده بودند. اولین بخشش همین روایاتی بود که دالّ بر تحدید سه رکعت بود. «نعم الأشهر کذا … لكن هي أنواع.»

نعم الأشهر في الروايات إطلاق الوتر على الركعات الثلاث، و هي المفردة و الركعتان قبلها، بل لعلها تجاوزت حد المتواتر، و في مفتاح الكرامة «انها ربما نافت على أربعين خبرا» إلى آخره. لكن هي أنواع.

منها ما اشتمل على تحديد الوتر بالثلاث، کصحيح أبي بصير عن الصادق (عليه السلام) «و الوتر ثلاث ركعات مفصولة»‌ و‌ صحيحه الآخر عنه (عليه السلام) أيضا «الوتر ثلاث ركعات، اثنتين مفصولة، و واحدة» و‌ موثق سليمان بن خالد عنه (عليه السلام) أيضا «الوتر ثلاث ركعات، تفصل بينهن و تقرأ فيهن جميعا بقل هو الله أحد»‌ و‌ موثق أبي بصير في قضاء الوتر «الوتر ثلاث ركعات إلى زوال الشمس، فإذا زالت فأربع ركعات»‌ [2]

«منها ما اشتمل على تحديد الوتر بالثلاث، ك‍‌صحيح أبي بصير عن الصادق (عليه السلام) «و الوتر ثلاث ركعات مفصولة»

و‌ صحيحه الآخر عنه (عليه السلام) أيضا «الوتر ثلاث ركعات، اثنتين مفصولة، و واحدة» و‌ موثق سليمان بن خالد عنه (عليه السلام) أيضا «الوتر ثلاث ركعات، تفصل بينهن و تقرأ فيهن جميعا بقل هو الله أحد» باز در قضاءش «الوتر ثلاث ركعات إلى زوال الشمس، فإذا زالت فأربع ركعات» این برای این جا بود.

 

برو به 0:03:16

اما آن‌‌هایی که در یک رکعت به کار رفته بود قبلش بود «الشفع الركعتان، و الوتر الواحدة التي يقنت فيها، الشفع ركعتان و الوتر ركعة»‌[3] اولی برای دعائم الاسلام بود و دومی هم برای تفسیر قمّی بود. باز هر دو تا را اشاره می فرمایند.

«نحتاج في الوضع للمشتمل عليها، إلى الروايات المحدّدة للوتر بالثلاث في قبال» آن روایت قبلی که «المحدّدة له بالواحدة،» این فی قبال را خود ایشان قبلا در صفحه 11 اشاره‌‌ داشتند که فرمودند «و هو الذي يستفاد من أكثر الروايات الكثيرة الموردة في «الجواهر» و جلّها من غیر الکتب الاربعة»[4] آن‌‌جا عرض کردم صاحب جواهر هم گفته بودند بعضی از محدثین گفته بودند این در غیر از یک روایت نیامده و این را جواب دادند چه بسا در کتب اربعه نبوده، این محدث توجه نکرده بودند لذا این قبال می‌‌شود «فی قبال المحدّدة له بالواحدة و طريق الجمع بينهما» جمع یعنی چه؟ یعنی پس ما فعلا دو دسته روایت داریم؛ روایاتی که صریحا می‌‌فرماید «الوتر ثلاث رکعات» و روایاتی که می‌‌فرماید «الوتر رکعة واحدة». حالا چطور جمع کنیم؟ «و طریق الجمع بینهما الوضع لخصوص كلّ منهما» اشتراک لفظی می‌‌شود. برای هر کدام جدا جدا دو تا وضع شده باشد. با آن بیاناتی که دیروز خودشان گفتند که آیا از آن سنخ اشتراک لفظی عین باکیه و غیر باکیه باشد که  فقط یکی‌‌اش قرینه بخواهد؟ که بعدا هم اشکال کردند که مآلش را به این رساندند که اشتراک لفظی را نپذیرفتند. «الوضع لخصوص کلّ منهما، لو لا إمكان الجمع بالحمل علىٰ الاشتراك المعنوي؛» اشتراک معنوی را جواب دادند. دیروز هم بحث راجع به آن مقداری طول کشید. گویا هنوز دلشان نمی‌‌آید که خیلی محکم از آن رد بشوند. این هم مویدی برای مباحثه دیروز ماست که تلاش سر این بود که یک طوری دو تا وضعش نکنیم، بگوییم ولو حضرت یک جا می‌‌فرمایند الوتر ثلاث و یک جا الوتر رکعة اما علی ای حال مآلش دو تا وضع نیست. ایشان هم می‌‌فرمایند جمع به این است که بگوییم «الوضع لخصوص کلّ منهما، لو لا إمكان الجمع بالحمل علىٰ الاشتراك المعنوي» که بگوییم یک وضع است. معنا با آن بیانات دیروز یکی است. البته آن طوری که دیروز آقایان برای ظاهر معنای فرد و وتر گفتند وتر در سه رکعت نماز مغرب که وتر به آن اطلاق شده مجاز می‌‌شود که من حتی عرض کردم آن طوری که می گویند مجاز نیست.  اگر حالا در این‌‌ها دنبالش بگردید این طور تعبیری مثلا لیالی الوتر یادم است، کلمه وتر بسیار در جاهای مختلف به کار رفته معادل همین کلمه فردی است که در حساب به کار می‌‌بریم. وتر یعنی فرد و لذا لیالی الوتر برای دهه آخر ماه رمضان یعنی چه؟ یعنی شب 21، 23، 25 را لیالی الوتر می‌‌گویند. وتر یعنی چه؟ وتر یعنی فرد، نه این که وتر یعنی یک. وتر به معنای یک نیست. آیا واقعا وتر و فرد حسابی و ریاضی وضع جدایی از فرد به معنای تک است؟ دو تا وضع است؟ ولو اولی حقیقت بوده، دومی به معنای فرد حسابی، مجازی بوده که به قرینه به کار رفته بعد هم وضع تعینی پیدا کرده که دیروز عده‌‌ای از آقایان می‌‌فرمودند. این طوری است یا آن احتمالی که دیروز عرض کردم که اصلا وضع نیست، الان هم که برای عدد فرد، فرد بگوییم، مسامحةً برای سهولت ذهن به 19 و به 21 فرد می‌‌گویند. این جا هم دقیقا نمی‌‌خواهند به مجموع 19 فرد بگویند، این جا هم می‌‌گویند تا 18 جفت جفت هستند، فرد یعنی چیزی است که اگر تقسیم بر 2 بکنیم، یک می‌‌ماند، همه فرد بودن و وتر بودن اعداد فرد، زیر سر یک است که باقی‌‌می‌‌ماند.  پس این هست که کاره‌‌ای هست. الان هم برای سهولت می‌‌گوییم به مجموعش فرد بگو، بگو فرد است، بگو وتر است و حال آن که نمی‌‌خواهیم بگوییم کل این فرد است یا وتر است، همین جا هم که به کار می‌‌بریم … و لذا دیروز عرض کردم به جای وضع جدید، چون وضع معنای جدید می‌‌خواهد، معنا را تغییر ندادیم، معنای فرد در حساب غیر از معنای فرد به معنای یک نیست. دو معنا نیست. فرد در حساب قرینه مقابله با زوج …. این قریه دالّ بر استعمال لفظ در صنف خاص از فرد خودش است. از فردی که جزئی اضافی است یا جزئی حقیقی. نمی‌‌دانم این احتمال هم سر برسد یا نه. ولی اگر این احتمال درست باشد، اشتراک معنوی درست می‌‌شود و دیگر مجاز هم نیاز نیست و از باب استعمال یک لفظ با قرینه در فردش است، استعمال در فرد مجاز نیست. استعمال در فرد در اصول هم بحثش هست که آیا استعمال فرد در مجاز هست یا نیست؟ استعمال در فرد مجاز نیست. «رأیت انساناً» انسان را در زید استعمال می‌‌کنم، معنا عوض نشده، نمی‌‌شود بگویم من مجاز گفتم. این برای فرمایش ایشان که «لولا إمکان الجمع بالحمل علی الاشتراک المعنوی فإنّه» این لولا إمکان را می‌‌خواهند جواب بدهند که اسم اشتراک معنوی را می‌‌برند اما باز حاضر نیستند بپذیرند؛ نه این که محکم رد شدند، نه … «فإنّه لا يخلو» یعنی امکان حمل بر اشتراک معنوی «لایخلو عن مخالفة للظهور في الطائفتين.» که دیروز هم طرفدار داشت، الان هم من حرفی ندارم، هر دو تا آقایانی که فرمایشاتی گفتند امروز تشریف نیاوردند. علی ای حال حرف آن‌‌ها را من قبول دارم یعنی ارتکاز عرفی ما از عدد فرد در حساب یک نیست، وقتی عدد فرد می‌‌گوییم یعنی همه نصف بی‌‌نهایت‌‌ها … مجموعه اعداد طبیعی بی‌‌نهایت است. دوسال گذشته در مباحثه حساب بود که از چیزهای خیلی جالبش این است که می‌‌گوییم عدد اول را می‌‌خواهیم پیدا کنیم می‌‌گوییم یک، خب یک است. دو، اولین عدد اول است که بعد از یک می‌‌آید. حالا اگر یک را عدد اول نگیریم اولین عدد اول، خود دو می‌‌شود. عدد اول بعدی، 3 است. دو چه کار کرد؟ بی‌‌نهایت خیلی است! یک عدد 2 نصف تمامِ این‌‌ بی‌‌نهایت‌‌ها را از دست ما گرفت، یعنی هر چه عدد زوج هست که نصف اعداد طبیعی زوج است، تمام این‌‌ زوج‌‌ها را می‌‌گوید از دست شما گرفتم.  دیگر شما عدد اول می‌‌خواهید در غیر این‌‌ها بگرد. یعنی از این به بعد دیگر عدد اول زوج نخواهیم داشت.

 

برو به 0:11:57

خلاصه این که فرد بودن نصف بی‌‌نهایت‌هاست. عدد 2 نصفش را از دست ما گرفت. آن وقت شاید هم همین بود. برای اعداد اول معروف بود که وقتی می‌‌خواستند اعداد را درست کردند ریاضی‌‌دانی بود غربال درست کرده بود. اراتستون بود؟ شاید هم همین بود. منظور من این فرد است که در ریاضیات فرد می‌‌گوییم یعنی نصف بی‌‌نهایت‌‌ها را کنار بگذار، بقیه همه دیگر فرد است. به خود این عددها فرد می‌‌گوییم. معلوم است که ذهنم موافق با آن چیزی که دیروز میفرمودند هست. اما آن چیزی که می‌‌خواهم عرض کنم این است که آیا به خود این عددها فرد می‌‌گوییم از باب سهولت ذهنی می‌‌گوییم یا از باب تعدد معنا؟ این سوال من بود. آیا واقعا ما این جا دو تا معنا داریم؟ یک معنای فرد یعنی آن عددی که قابل تقسیم بر 2 به نحوی که باقی‌‌مانده داشته باشد نیست. این منظور معناست؟ یا فرد یعنی همان طاق و تک. طاقی که دیروز توضیحش دادیم یکی به شرط لا داریم، یکی به شرط شیء داریم و یکی لا به شرط داریم. وقتی لا به شرط بود تنها که می‌‌آید فرد است، وقتی در ضمن 18 می‌‌آید و 18 را 19 می‌‌کند، آن هم باز فرد است ولی لا به شرط است. به شرط هم نشد که حتما بگوییم باید جزء یک عددی باشد. پس موضوع‌‌له چیست؟ همان فرد لا بشرط است، نه به شرط لا که حتما تنها باشد، نه به شرط شیء که حتما باشد. لا به شرط از ضمیمه و عدم ضمیمه باشد ولو خود همین باشد به شرط لا از زوجیت و یزوجهم که مقابله‌‌اش مانعی ندارد. من فرد را به شرط لا می‌‌گویم، مقابل این که حتما جفت‌‌کننده و زوج‌‌کننده یک عدد دیگر نباشد. این هم حالا یک احتمال بود و نمی‌‌دانم رد محکمی در ذهنتان آمده یا نه. امروز هم باز خدمت شما بیان می‌‌کنم خیالم می‌‌رسد محتمل هست که تعدد معنا نباشد. یک معنا باشد موضوع‌‌له لا بشرط است و با قرینه مقابل زوجیت در صنف خاصی به کار می‌‌بریم یعنی آن یکی که می‌‌رود یک زوج‌‌هایی را کنارشان می‌‌ایستد و خودش تنها می‌‌شود و زوج ندارد. همه زوج هستند اما او تنهاست و زوج ندارد.

 

برو به 0:15:13

شاگرد: برعکسش امکان ندارد باشد؟ اصل وضعش برای فرد بودن باشد منتها گاهی اوقات هم به معنای تک دربرابر دو استفاده  می‌‌شود.

استاد: حاج آقا این طرف صفحه فرمودند حتما وضع به شرط لا مسلم است «لأنّه الکامل فی الفردیة» این‌‌ها مطالب …

شاگرد: من چند تا از کتاب‌‌های لغت را دیدم گفتند- شاید بحث شده باشد و من جلسات قبل نبودم- در خیلی از موارد گفتند الوتر الفرد.

استاد: خب باید ببینیم فرد را چه گفتند؟ فرد اصطلاح حسابیِ آن است؟ یعنی بشر در عرف عام وقتی تفرّد میگویند «تفرد بکذا، فردٌ فی هذا الامر» این فردٌ یعنی 5 تاست یا تفرد یعنی تک است؟ خیال می‌‌کنید ایشان هم همان‌‌هایی که فرمودند در آن طرفش صاف باشد. اصل معنای وتر برای همان تک است. البته در روایات نمی‌‌دانم به کار رفته یا نه. وتر را الان گفتم «لیالی الوتر» یا آن روایتی که چند بار خواندیم

قال له علي علیه‌‌السلام إن‏ الله‏ فرد يحب الوتر و فرد اصطفى الوتر فأجرى جميع الأشياء على سبعة. [5]

 

«إنّ الله فردٌ و یحب الوتر» که بعد حضرت فرمودند «فأجری جمیع الاشیاء علی سبعة» که سبعة را وتر گرفتند، خدای متعال را فرد گرفتند. اما در اصطلاحِ حسابی زوج و فرد می‌‌گوییم. نمی‌‌دانم در روایت همین فردِ حساب را برای عدد فرد به کار ببرند. مثلا بگویند خمسة فردٌ می گویند خمسة وترٌ. تسبیحات اربعه را وتر بخوانید، یکی، سه تا، پنج تا، هفت تا. لیالی وتر! این‌‌ها هست اما به وترِ این طوری در روایات فرد اطلاق شده باشد من یادم نمی‌‌آید.

شاگرد: مثلا دارد که «الفَرْدُ: الذي لا يختلط به غيره، فهو أعمّ من الوتر و أخصّ من الواحد.»[6]

استاد: توضیح هم دادند؟

شاگرد: «جمعه: فُرَادَى. و يقال في اللّه: فرد، تنبيها أنه بخلاف الأشياء كلّها في الازدواج»[7]

شاگرد2: اخص من الواحد یعنی چه؟

استاد: اخص من الواحد یعنی واحد یک است ولی می‌‌تواند دو هم داشته باشد. این کتاب چاپ شده این یک جلدش است، نظیر دیگرش هم هست، دست شماست. این واحد است اما واحدی است که نظیر دارد. فرد یعنی حال تفردّ دارد یعنی این را که گفتند خدای متعال فرد است، تنبیه بر این است که بر خلاف سایر ازواج است «کل شیء زوجین» اما او فرد است.

شاگرد: لسان‌‌العرب دارد که « الوَتْرُ: الفَرْدُ أَو ما لم يَتَشَفَّعْ من العَدَدِ.» [8]

استاد: خیال می‌‌کنیم اصطلاح حساب را دارد می‌‌گوید. اصطلاح حساب را بگوید مانعی ندارد چون زمان ابن منظور اصطلاح حسابی خیلی رایج بوده است. آیا این زوج و فرد اصطلاح حسابی، کاربردی هم در عرف سابق داشته است یا به جای فرد حساب فقط وتر بوده است؟ این‌‌ها را باید بیشتر پی‌‌جویی کنیم.

شاگرد: آن روایتی که می‌‌فرماید «إنّ الله وتر یحب الوتر فقد یجزیک من الوضوء ثلاث غرفات»[9]

استاد: باز وتر در 3 به کار رفته است. «إن الله فرد» آن یعنی تک، «یحب الوتر» یعنی عددهای فرد را.

شاگرد: اولش هم وتر بود، «إن االله وتر یحب الوتر»

استاد: بله آن بود. چند تا دیگرش هم بود. من به خیالم فرد شنیدم. آن را هم درست می‌‌گویید، وتر در مورد خدای متعال به کار رفته است. متعدد شاید روایات بین فریقین بود نقل شده بود که «أوتروا فانّ الله فرد یحب الوتر» این به کار رفته است مانعی ندارد ولی علی ای حال کاربرد وتر در اعداد فرد صاف است. آیا فرد هم در اعداد وتر مثل 5 به کار رفته است یا نه؟ این سوال ماست. یعنی در روایات به 5 فرد بگویند. آن طرفش درست است که وتر هم در یک به کار رفته، هم در همه اعداد فرد. اما آیا واژه فرد در اعداد فرد مثل حساب در روایات به کار رفته است؟

 

برو به 0:20:26

شاگرد: این که عبارتی بود «الفرد أعم من الوتر» …

استاد: من هنوز نفهمیدم مقصودشان چیست. ببینیم بعدش توضیحی دادند.

شاگرد: وتر را اگر یک بگیریم، فرد را اعم از یک و سه و هفت و …

استاد: یعنی ایشان برای حساب می‌‌خواست بگوید؟ آخر استعمال وتر در فرد در روایات خیلی است. یکی دو تا نیست که وتر را به معنای 57 بگیریم خیلی از قدیم بوده است. این اصطلاح شایع بوده است. در این طرفش من شک دارم که فرد را برای اعداد به کار ببرند. حرف ایشان برعکس است.

شاگرد: وقتی اخص من الواحد است دیگر سه نمی‌‌تواند باشد.  اگر فرد، تفرد است خب تفرد همین که 2 نمی‌‌تواند باشد، 3 هم نمی‌‌تواند باشد. فرمایش شما این بود دیگر.

استاد: آن وقت چطور اعم می‌‌گویند؟

شاگرد: خواستیم از شما سوال کنیم.

استاد: حالا باید نگاه کنیم. خصوصیاتی که دارد و حرف ایشان را بیشتر ببینیم که منظور ایشان از اعم چه بوده است. جای دیگری توضیح برایشان آمده یا نه، یا مفسرین حرف او را جایی توضیح بدهند …

بحثی درباره جواز تذکیر و تانیث مصدر

دیروز یا پریروز آقا[10] زحمت کشیدند راجع به این که مصدر «یذکر أو یونث» موارد متعددی را این جا از شرح رضی و همه موارد یادداشت کردند که حالا خودتان اگر توضیح بدهید که اصل تفاوت مصدر و اسم مصدر و حاصل این چیزهایی که نوشتید را بفرمایید که همه استفاده کنیم.

شاگرد: یک بیانی در کلماتی که در آن دو وجه تذکیر و تأنیث دارند، اسم جنس هم می‌‌گویند از آن‌‌هایی است که «یذکّر و یؤنث». در توضیح اسم جنس هم اسمی از مصدر می‌‌برند. حتی مثلا دارند اسم جنس آن چیزی هست که مفردش با تاء یا یاء باشد، آن جا که قیاساً مفردش با تاء هست فقط مصدر است. موارد دیگری هم باز هست که …

استاد: یک جایی هم بود که «و أمّا اسماء الاجناس التی هی نحو الضرب و القتل» یعنی کأنه دو جور اسم جنس تصور کردند؟ یک اسم جنسی که مصدر است و یک جور اسم جنسی که انسان و بقر و فرس است. و أمّا اسماء الاجناس التی هی نحو الضرب و القتل فإنّها و ان لم تکن مما یوصف به إلا أنها من جنس ما یقع صفة لاسم الجنس کضارب و قاتل» که حالا مجموعش را در جایی تصریح از مرحوم آقای مدرس نقل کردید که ایشان گفتند خود همانی که بحث ما بود که «المصدر یذکر و یونث» به همان نحوی که مقصود ما بود شما دیده بودید.

شاگرد: نگاه کردم دیدم ایشان از دو تا منبع می‌‌گویند.

استاد: در شرحشان می‌‌گویند یا در نوارشان؟

شاگرد: در نوارشان. یکی از منظومه سبزواری هست، یکی هم از مرحوم رضی. این دو نفر این را دارند «المصدر یذکر و یونث» این آیه را هم اسم می‌‌برند.

استاد: که ایشان در نوارشان گفتند که «و من یعظم شعائر الله فإنّها من تقوی القلوب» مرجع ضمیر روشن است، «ها» به تعظیم برمی‌‌گردد و تعظیم هم مصدر است و مصدر «یذکر و یونث» بعد البته زحمت کشیدند از موارد متعددی از تفاسیر حاضر نبودند که از ارتکازشان «ها» را مستقیما به تعظیم بزنند یا تقدیر کردند یا از اضافه تعظیم به «ها» که به شعائر برمی‌‌گردد، کسب تأنیث را از اضافه به «ها» آوردند. منظور این که در ذهنم بود که ایشان هم فرمودند «کافیه» آیا این طوری که به این نحو خبر بیاید …  آن جا در «لکن التبادر زائدة» من یک چیزی در ذهنم هست. فرمایشات ایشان و همچنین آن چیزهایی که من می‌‌خواستم مطرح کنم باز به مناسبت هم شاید دوباره پیش بیاید. چند صفحه چیزهایی را که راجع به ارشاد الجعفریه نوشته بودید آن هم ان شاء الله به مناسبت می‌‌رسیم.

 

برو به 0:25:54

«فإنّه لا يخلو عن مخالفة للظهور في الطائفتين.» طائفتین یعنی چه؟ دو روایتی بودند که «الوتر ثلاث» و «الوتر واحدة» پس معلوم می‌‌شود دو تا وضع است. دو تا معناست، لازمه‌‌اش هم دو تا وضع است. حالا نمی‌‌دانم این تلاشی که من عرض می‌‌کردم سر می‌‌رسد یا نه که بگوییم دو تا معنا نیست، یک معناست، یکی‌‌اش با قرینه دارد استعمال در صنف می‌‌شود، استعمال در فرد دارد می‌‌شود. وقتی دو معنا نشد، اشتراک معنوی هم سر می‌‌رسد.

مطلوبیت جداگانه شفع و وتر

بررسی ادله وتر ازحیث اطلاق و انصراف

«ثم إنّه مع الشكّ في مطلوبيّة كلّ من الشفع و الوتر بنفسه بلا دخالة الانضمام، فيمكن التمسّك بالإطلاق، لولا دعوى الانصراف إلىٰ صورة الانضمام.» حالا دیگر در نتیجه‌‌گیری‌‌های فقهی وارد می‌‌شوند. حالا که دیدید وتر در هر دو معنا به کار می‌‌رود «مع الشكّ في مطلوبيّة كلّ من الشفع و الوتر بنفسه» من فقط می‌‌خواهم نماز شفع را بخوانم و وتر را دیگر حال ندارم. می‌‌شود یا نمی‌‌شود؟ یا بخواهم شفع را نخوانم، فقط وتر را بخوانم. ممکن هست یا نیست؟ اگر شک بکنیم که به تنهایی و فی‌‌حد نفسه مطلوبیت دارند یا ندارند «بلا دخالة الانضمام» منضم به هم نباشند، جدا بخوانم «فیمکن التمسک بالاطلاق» امر مطلق است گفتند این را بخوان. چه مانعی دارد که وقتی شفع را گفتند بخوان، وتر را هم بخوان، اطلاق «وتر» تقیید به انضمام را برمی‌‌دارد. پس می‌‌توانیم جدا جدا بخوانیم. می‌‌گویند این اطلاق این جا یک اشکال دارد. امر به این که سه رکعت را بخوان، ممکن است که اطلاقش (سر نرسد) از آفات اطلاق در اصول انصراف بود مرحوم شریعت اصفهانی رضوان‌‌الله‌‌علیه زیاد می‌‌فرمودند. ایشان چندین چیز را ردیف می‌‌کردن. حالا حاج آقا هم چند تا از آن را فرمودند، من دوباره همین مواردی که ایشان فرمودند باز یادم ماند ولی خب آقای شریعت 10 – 12 مورد ردیف می‌‌کردند که این‌‌ها یک چیزهایی است که اشکالش معلوم است، جوابش هم معلوم است. امروزی‌‌ها می‌‌گویند این سوال و جواب کلیشه‌‌ای است.نظر مرحوم آقای شریعت هم همین بوده است می‌‌گفتند فوری تا می‌‌گوید این جا اصل این است، می‌‌گوید این اصل مثبت است، آن وقت فوری جواب می‌‌دهد واسطه خفیه است. این دیگر معلوم است. تا او دهان باز کند این اصل مثبت است، او هم دهان باز می‌‌کند که واسطه خفیه است. حالا بیا برو نزاع کن که هست یا نیست. یکی دیگر هم که می‌‌فرمودند همین است که فوری می‌‌گوید این جا اطلاق دارد، و او هم فوری می‌‌گوید انصراف دارد. حالا بیا ببین! تمام شد، او حرفش را زد. چند تا دیگر هم خیلی جالب می‌‌فرمودند، حاج آقا زیاد نقل می‌‌کردند. حالا این جا می‌‌فرمایند آفتی که برای اطلاق همه جا می‌‌شود بگویند، دعوای انصراف است. «لولا دعوى الانصراف إلىٰ صورة الانضمام.» وقتی مولا فرموده وتر را به معنای این سه تا یا شفع را بخوان، ذهن متشرعه که مرید خود شارع بودند، از خود شارع گرفتند منصرف به این می‌‌شود که یعنی با هم بخوان، نمی‌‌شود که فقط شفع را بخوانی و بگویی وتر را کاری ندارم. اگر شفع را خواندی، وتر را نخواندی کار حرام نکردی اما ثواب شفع و وتر را هم نبردی، آن چیزی که مطلوب شارع بود انجام ندادی. اگر انصراف این طوری ثابت باشد باید با هم بخوانی.

«و أمّا ما دلّ علىٰ مطلوبيّة الوتر بلا قرينة،» اگر یک روایاتی فرمودند وتر را به جا بیاور «أوتر»، «لا یبیتنّ أحدکم إلا بوترٍ» اگر این باشد، نمی‌‌رساند که شفع نیاز نیست؟ یک وتر بخوان. لازم نیست حتما سه رکعت بخوانی. «و أمّا ما دلّ علىٰ مطلوبيّة الوتر بلا قرينة  فقد مرّ وجه الحمل على الركعة الواحدة» ایشان فرمودند اصل در حقیقت وتر همان یک رکعتی است، لذا می‌‌فرمایند مانعی ندارد، حمل می‌‌کنیم بر همان یک رکعت و می‌‌گوییم یک رکعت بخوان. پس در شفع اطلاق تمسک کردند، برای رکعت واحدة هم «من‌ دون مداخلة للضميمة» که نماز شفع باشد «في صدق الوتر، إلّا أنّه لا ينافي» این که بگوییم وضع برای این شده، با همه این‌‌ها وضع می‌‌تواند یک انصرافی در همین باشد که قاهر باشد و ذهن ما را سراغ این انصراف ببرد، ذهن ما را سراغ آن وضع دوم ببرد. «إلا أنّه» یعنی این که حمل بر رکعت واحدة بلا ریب درست است «لا ینافی دعوى انصراف ما دلّ على المطلوبيّة إلىٰ صورة وجود الضميمة» فرمودند «لا یبیتنّ إلا بوتر» اما این وتر انصراف بر چه پیدا می‌‌کند؟ یعنی آن وتری که شفع هم دارد، آن وتری که چسبیده به اوست. «لا ینافی دعوی انصراف ما دلّ على المطلوبيّة إلىٰ صورة وجود الضميمة كانصراف دليل مطلوبيّة الشفع إلىٰ ما كان معه وتر.» می‌‌گوید اگر شفع هم بخوان، یعنی شفعی که وترش هم بخوانی، نه تنهایی. «و لعلّه يوجد في بعض الروايات ما دلّ علىٰ مطلوبيّة جعل بعض صلاة الليل وتراً بهذا الانضمام» اصلا وقتی «أوتر» می‌‌گوییم یعنی به یک شفعی وتر را بچسبانیم. روایت شریفه که قبلا هم گذشت چیست؟ از بخاری و مسلم و همه این‌‌ها این روایت را نقل کرده بودند. وسائل را آوردیم روایت را از علل الشرایع صدوق خواندیم اما همان جا از طریق سعد بن عبدالله بود که شما[11] هم آن متن را فرمودید ولی بقیه سند همه از طریق اهل سنت بود و به چه کسی می‌‌رسید؟ به ابن عمر می‌‌رسید؟ همینی که الان خودشان نقل کردند شاید در علل الشرایع بود که … یک روایت فقط در کتب شیعه بود که همین روایت بود، نبوی هم بود، سندش هم از طریق ائمه نبود، از طریق غیر ائمه بود و در کتاب بخاری و مسلم و همه این‌‌ها هم آورده بودند.

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الوَرَّاقُ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ مَقْبُرَةَ الْقَزْوِينِيُّ قَالا حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَكَمِ قَالَ حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ غِيَاثٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو يُوسُفَ قَالَ حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي لَيْلَى عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ صَلَاةُ اللَّيْلِ مَثْنَى مَثْنَى فَإِذَا خِفْتَ الصُّبْحَ فَأَوْتِرْ بِوَاحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يُحِبُّ الْوَتْرَ لِأَنَّهُ وَاحِدٌ‌. [12]

 این روایت چه بود؟ «صَلَاةُ اللَّيْلِ مَثْنَى مَثْنَى فَإِذَا خِفْتَ الصُّبْحَ فَأَوْتِرْ بِوَاحِدَةٍ» که در بعضی نسخه‌‌های مسلم خشیتَ مثلا داشت. دو تا دو تا بخوان و اگر ترسیدی صبح شود، أوتر بواحدة. خب حاج آقا این را فرمودند ولی این روایت با مانحن فیه محتملاتی زیادی در ذهن می‌‌آید. نمی‌‌دانم در ذهن شما حاضر شد یا نه که خب حالا شفع یعنی شفع یک عنوان سیّال است؟ من 3 تا دو رکعتی نماز شب را خواندم، الان «أخاف الصبح، أوتر؟» خب آن دو رکعت آخر اسمش شفع می‌‌شود؟ یا من شفع نخواندم، فقط نافله‌‌های شب را خواندم، شفع را نخواندم و فقط ختم لیل به وتر کردم. یا شفع یک عنوان سیال است ولو همان دو رکعتی سوم هم وقتی وتر کنارش چسباندی، اسمش شفع می‌‌شود؟ کدام است؟ این که حاج آقا فرمودند «لعله یوجد: تایید کدام بخش از عبارت قبلی‌‌شان است؟ فرمودند که «لا ینافی دعوی انصراف ما دلّ على المطلوبيّة إلىٰ صورة وجود الضميمة» که وتر را به یک چیزی بچسبانیم.  «كانصراف دليل مطلوبيّة الشفع إلىٰ ما كان معه وتر.» بعد «و لعلّه يوجد في بعض الروايات ما دلّ علىٰ مطلوبيّة جعل بعض صلاة الليل وتراً بهذا الانضمام» بعض نماز شب را به این انضمام وترش بکنیم. یعنی چه؟ یعنی تایید آن انصراف است؟ یا رد آن انصراف است؟ ظاهرش می‌‌خواهند تایید بکنند. تایید به چه نحو می‌‌شود؟ به این که فرمودند مانعی ندارد که ما وتر را بگوییم اما بگوییم انصراف به وتر با ضمیمه دارد. این روایت هم مویدش است. حضرت فرمودند وقتی «خفتَ الصبح» چیست؟ یک رکعت به آن دو رکعت قبلی ضمیمه کن، پس معلوم می‌‌شود که یک رکعت منصرف به صورت ضمیمه قبل خودش است. حالا اسمش شفع باشد یا نباشد. این برای تایید فرمایش ایشان است.

 

برو به 0:35:51

شاگرد: واضح نیست. چرا شما تعبیر کردید منظورشان این است؟

استاد: آخر «ما یوجد ما دلّ علی مطلوبیة جعل بعض صلاة اللیل» من عرضم این است که یک طور این می‌‌تواند خلاف آن انصراف باشد. یعنی آن انصراف را رد کند. ایشان این انصراف را رد نمی‌‌کنند. بال و پر به آن میدهند. این می‌‌تواند خلاف آن باشد. چرا؟چون شما می‌‌گویید انصراف به شفع و وتر دارد. می‌‌گوییم نه، اتفاقا این روایت بر خلاف این است، حضرت فرمودند داری نماز شب می‌‌خوانی تا «خفت الصبح» یک رکعت اضافه کن، پس وتری که متشرعه در اصطلاحشان می‌‌گویند، به خصوص شفع و وتر اصطلاحی که با هم بخوان، منصرف نیست. این هم یک جور است که این را رد او می‌‌گوییم.

شاگرد: نه انصراف ضم به شفع، بلکه انصراف به ضمیمه یعنی مطلق. انصراف را آن جا عامّ گرفتند، نه این که حتما این روایت انصراف دارد که وتر متعاقب شفع خوانده شود. یا انصراف «إلی صورة وجود الضمیمة» یک ضمیمه‌‌ای باشد که همان مساله‌‌ای که از اول  یک رکعتی ما داریم یا نداریم، یک مقدار شاید آن را میخواهند بیان کنند.

استاد: اگر این طور باشد آن وقت موردی می‌‌شود. یعنی الان که روایات نفرموده که همیشه می‌‌خواهی وتر را بخوانی بچسبان، در مورد خاص دارند می‌‌گویند اگر مشغول نماز شب هستی و می‌‌بینی دارد صبح می‌‌شود «أوتر». خب این کجا انصراف را می‌‌رساند که باید حتما همیشه مشغول باشی؟! یعنی أوتر به معنای این که اگر هم مشغول نماز شب نبودی ولی «خفتَ الصبح، أوتِر»، که «و لا یبیتنَّ إلا بوتر». این هم باز ضد انصراف می‌‌شود. خلاصه این محتملات هست و خود این روایت یک مقدار بحث را ذو وجوه می‌‌کند. «لکنّ الانصراف المذکور یمنع عن الاطلاق لو تمّ» اگر این انصراف باشد اطلاق را از دست ما می‌‌گیرد. «لو تمّ» یعنی تمّ این انصراف یا تمّ اطلاق؟ ظاهر عبارت تمّ الاطلاق است اما ظاهر بحثی را که لولا و این‌‌ها گفتند، تمّ باید به انصراف بخورد ولی هر کدامش محتمل است. از نظر بحثی من خیالم می‌‌رسد انسب است به انصراف بخورد. چرا؟ چون دارند حالت تردید برایش می‌‌اندازند لذا می‌‌گویند این انصراف و لولا و این‌‌ها، «لو تمّ». یعنی «لو تمّ» دعوای انصراف این طوری می‌‌شود «تمنع عن الاطلاق» نه این که «لکنّ الانصراف المذکور یمنع عن الاطلاق لو تمّ الاطلاق» اگر اطلاق تمام بشود انصراف مانعش است؟ خب انصراف که هست اصلا اطلاق تمام نیست. ولو خیال می‌‌کنید که باید لو تمّ را در عبارت جلوتر بیاورید یعنی باید بگوییم «لکنّ الانصراف المذکور لو تمّ یمنع عن الاطلاق». این احتمال هم همیشه من در ذهنم هست عرض می‌‌کنم حالا شما ببینید که کدامش به نظر شریفتان صحیح می‌‌آید.

این نکته را اضافه می‌‌کنند می‌‌گویند انصراف خوب شد، اطلاق را هم از دست ما گرفت، خلاصه من شفع و وتر را می‌‌توانم جدا بخوانم یا نه؟ اطلاق ندارد، اماره ندارد، اصل لفظی نداریم. می‌‌فرمایند این انصراف اگر اطلاق را از دست ما بگیرد اصل را نمی‌‌تواند از دست ما بگیرد «لا أنّه يمنع عن التمسّك بالأصل لنفي شرطيّة الضميمة في صحّة الوتر.» ما خلاصه شک داریم، اطلاق نداریم. به ما مولا نمی‌‌توانیم نسبت بدهیم که مولا به ظهور کلامش به اطلاق فرموده جدا می‌‌توانید بخوانید. اما اصل چه می‌‌گوید؟ می‌‌گوید شما شک داری مولا اشتراط ضمیمه کرده یا نه؟ اصل عدمش است. اصلِ عدم اشتراط ضمّ؛ پس جدا جدا هم می‌‌توانیم بخوانیم. پس ما از باب اصل می‌‌گوییم که مشروط نیست، نه این که به خود مولا بالامارة نسبت بدهیم که مولا عدم ضمیمه را تجویز فرموده است.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

 

 

درباره معنا و موضوع له فرد و وتر برداشت ازکلام استاد این است که ‌فرد را بشرط لا اززوجیت می گیرند و وتر را لابشرط اززوجیت و عدم آن میگیرند بنابراین دروتر قائل به تعدد معنا و مشترک لفظی نمی شوند بلکه معانی خاص ازباب استعمال درصنف و فرد خاص هست و مجاز نیست.

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 13 – 14

[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 59‌

[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 56 (و الأصل في ذلك ورود الشفع و الوتر بهذا المعنى في الأخبار المستفيضة، بل و في الكتاب العزيز على ما روي في بعض تلك الأخبار، فعن كتاب‌ دعائم الإسلام عن الصادق (عليه السلام) في قول الله عز و جل: «وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ: الشفع الركعتان، و الوتر الواحدة التي يقنت فيها»‌ و عن‌ تفسير علي بن إبراهيم «الشفع ركعتان و الوتر ركعة»‌)

[4] بهجة الفقیه، ص:11

[5] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏94 ؛ ص6

[6] مفردات ألفاظ القرآن، ص: 629

[7] همان

[8] لسان العرب، ج‌5، ص: 273

[9] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج‏3 ؛ ص25 (علي عن أبيه و محمد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان جميعا عن حماد بن عيسى عن حريز عن زرارة قال قال أبو جعفر ع‏ أ لا أحكي لكم وضوء رسول الله ص فقلنا بلى فدعا بقعب فيه شي‏ء من ماء ثم وضعه بين يديه ثم حسر عن ذراعيه ثم غمس فيه كفه اليمنى ثم قال هكذا إذا كانت الكف طاهرة ثم غرف فملأها ماء فوضعها على جبينه ثم قال بسم الله و سدله على أطراف لحيته ثم أمر يده على وجهه و ظاهر جبينه مرة واحدة ثم غمس يده اليسرى فغرف بها ملأها ثم وضعه على مرفقه اليمنى و أمر كفه على ساعده حتى جرى الماء على أطراف أصابعه ثم غرف بيمينه ملأها فوضعه على مرفقه اليسرى و أمر كفه على ساعده حتى جرى الماء على أطراف أصابعه و مسح مقدم رأسه و ظهر قدميه ببلة يساره و بقية بلة يمناه‏ قال و قال أبو جعفر ع إن‏ الله‏ وتر يحب‏ الوتر فقد يجزئك من الوضوء ثلاث غرفات واحدة للوجه و اثنتان للذراعين و تمسح ببلة يمناك ناصيتك و ما بقي من بلة يمينك ظهر قدمك اليمنى و تمسح ببلة يسارك ظهر قدمك اليسرى قال زرارة قال أبو جعفر ع سأل رجل أمير المؤمنين ع عن وضوء رسول الله ص فحكى له مثل ذلك.)

[10] یکی از شاگردان

[11] یکی از حضار

[12] علل الشرائع، ج‌2، ص: 468