مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 61
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: در مورد عرفات و کوههای اطراف آن، یک کتابی هست به نام «معالم مکة التاریخیة و الاثریة». اجمال مطلب این است که عرفات مثل یک کمانی است که آن کمان حالت کوه است، سلسله جبال است، و وَتَر کمان یک وادی است، یعنی باز است. این سلسله جبال از شمال شروع میشود تا جنوب شرقی. در توضیح عرفات آمده: «وهي فسيح من الأرض محاط بقوس من الجبال يكون وتره وادي عُرَنة، فمن الشمال الشرقي يشرف عليها جبل أسمر شامخ، وهذا الجبل يسمى (جبل سعد) ومن مطلع الشمس يشرف عليها جبل أشهب أقل ارتفاعاً من سابقه ويتصل به من الجنوب، وهذا يسمى (ملحة) ومن الجنوب تشرف عليها سلسلة لاطئية سوداء تسمى (أم الرضوم) أما من الشمال إلى الجنوب الشرقي فيمر وادي عرنة».[1]
استاد: که دیگر کوه نیست. طرف مغرب کوه نداریم. بین شمال تا جنوب غربی را گفت. از جنوب غربی تا شمال وادی است. اگر وادی باشد، مغربش حتی مستوی که نیست باید پایینتر هم باشد.
شاگرد: پس فرمایش دیروز شما تثبیت میشود.
استاد: با اینکه کوه نیست، حضرت بفرمایند اینطور است … فقط یک نکته میماند که باید ببینیم جنوب غربی که میگوید کوه دارد، آن که امام علیه السلام فرمودند در تابستان بوده یا زمستان؟ با این بیان در تابستان قطعاً خورشید در آن وادی غروب میکند و کوه ندارد. اما در زمستان مثل رأس الجدی باشد، در دی ماه اگر بوده آن وقت که حضرت فرمودند، باید ببینیم کوهها تا کجا میرود؟ چون در رأس الجدی از نقطه مغرب اعتدالی تا ۲۳ درجه خورشید این طرفتر میآید.
شاگرد: یعنی جنوبی میشود؟
استاد: جنوبی میشود. لذا اگر کوهها از جنوب غربی یک مقدار بیاید جلو، ممکن است طوری باشد که به مناسبت زمستان بودن، خورشید پشت کوه غروب میکرده. حضرت فرمودند به حمره نگاه بکن. نه اینکه بگوییم برای تمام ازمنه بوده باشد. ولی اگر همان کوهی که درجنوب غربی است تا ۲۳ درجه نرسد.
برو به 0:05:32
شاگرد: باز به ۴۵ درجه نمیرسد.
استاد: اگر تا ۴۵ درجه بیشتر کوه نباشد، زمستان و تابستان کوه نداریم، در طرف مغرب عرفات.
شاگرد: مشعر چه قسمتی از عرفات قرار دارد؟ طرف غربش نیست؟ مشعر به مکه نزدیکتر است؟
استاد: بله. مکه در غرب عرفات است.
شاگرد: مشعر اگر دور تا دورش احاطه شده باشد به کوه، بالأخره این فرمایش امام یک وجهی پیدا میکند، حتی اگر نزدیک خود عرفات کوه نباشد، چند کیلومتر آن طرفتر بالأخره کوه هست.
استاد: یعنی میفرمایید چون کوه نزدیکش است، حضرت مراعات …
شاگرد: شما فرمودید ۵۰-۶۰ کیلومتری عرفی را لحاظ نمیکنیم، منتها …
استاد: بله، نزدیک است. بین عرفات تا مشعر حدود ۱۵ کیلومتر است. خیلی راه نیست. کلاً عرفات تا مکه 20 کیلومتر است. مِنا تا مسجد الحرام ۶ کیلومتر است. مشعر تا مسجد الحرام ۱۰ کیلومتر است، یعنی از عرفات تا مشعر ۱۰ کیلومتر است.
شاگرد: از عرفات تا مشعر پیاده دو ساعت میشود.
استاد: باید همینطور باشد. طریق المشاة که راه میافتند، طول نمیکشد. و لذا وقتی حضرت تشریف میآوردند از عرفات برای مزدلفه، طوری بود که نماز مغرب را در مزدلفه میخواندند. تا غروب آفتاب میشد افاضه از عرفات صورت میگرفت. طوری نبود که اینقدر طول بکشد که بگویند نماز مغرب دیگر هیچ. نماز مغرب را نمیخواندند…
برو به 0:12:23
شاگرد: مگر پیاده میآمدند؟
استاد: مشاة که بودند، الآنش هم هست. زنها، ضعفاء، کسانی که نمیخواستند پیاده بروند، سوار بودند. یا سوار شتر بودند یا سوار اسب و اینها. هیچ کدام مانعی ندارد. ولی مشاة همیشه بودند.
شاگرد: ممکن است گرد و غبار منطقه باعث بشود خورشید کمتر دیده بشود؟ آنجا صحراست، گرد و غباری، موانعی غیر کوه …
استاد: گرد و غبار میتواند باشد. ابر میتواند باشد، ابرهای مطبق، یا ابرهای طرف غرب.
الآن با این تصویرهای 360 درجه که در اینترنت هست میشود دید. شمال و جنوبش را دور بگردانید، به راحتی ببینید که کجایش کوه است.
شاگرد: مزدلفه دور تا دورش کوه است.
استاد: بله، چون کوهها نزدیک هم است، جایی میرسد که شما دو طرف را که نگاه میکنید، کوه معلوم است. بعداً هم میآید وادی محسر که دیگر روشنتر است. عرفات باز است، کوه ها فاصله دارد، مثل مزدلفه نیست. اما این محتملات جدی است که چون کوه نزدیک بوده، احتمال اینکه کسی که در عرفات است با اینکه خورشید در آن وادی غروب کرده، اما اگر کسی تیزبین باشد، سر کوهها را که نگاه میکند، میبیند که هنوز تابش آفتاب سر کوهها هست. به خاطر اینکه اگر کسی بالای کوه باشد میتواند خورشید را ببیند، حضرت فرمودند یک کاری بکنید که روزه شک دار نباشد به اصطلاح مردم. صبر کنید تا ذهاب حمره بشود که افاضهتان قطعاً مشی بر یقین باشد و وظیفه انجام شده باشد.
و مثله رواية ابن أبي عمير؛ فإنّه إن أُريد منها سقوط القرص بما له من المعنى الظاهر عند العرف، تعيّن الحمل على الاحتياط في الموضوع المجهول حيث ليس لسقوط القرص خفاء إلّا عند الشك فيه تحققاً؛ و إن أُريد مرتبةٌ منه، ملازمة لذهاب الحمرة من قمّة الرأس فلا بدّ من بيانه. و لو فرض صحة الاكتفاء بهذا القدر، منعنا عدم قبول الحمل على الندب، بل يمكن أن يكون التعبير بوجوب الإفطار إيماءً إلى أنّه قد يجوز و قد يجب.[2]
«و مثله روایة ابن أبی عمیر»، این روایت، روایت چهارم است،[3] بعد از روایت مرسل ابن اشیم. مرسل ابن ابی عمیر است. قویترین دلالت را در تمام روایات باب، این روایت دارد. و سیطره بر فتوای مشهور و اذهان مشهور -ذهابیها-، تنها و تنها همین روایت دارد. الآن هم آن اصلِ محوری در نظرات، همین مرسل ابن ابی عمیر در آن نقش دارد. غیر از این هم نداریم روایتی که اینچنین باشد مضمونش.
سند روایت چطور است؟ حاج آقا فرمودند روایت. «علی بن محمد» در کافی است.[4] علّان الکلینی از مشایخ شیخ محمد رضوان الله علیه. علی، استاد شیخ محمد بن یعقوب است. «عن سهل بن زیاد». سهل بن زیاد بحثهای خودش را دارد. «الامر فیه غیر سهل». برای شیخ بهایی بود یا بحر العلوم؟
شاگرد: شیخ بهایی میفرماید «الامر فی السهل سهل».
استاد: در سهل، سهل است؟ من که «غیر سهل» یادم است.
شاگرد: البته احتمال دارد که این فرمایش شیخ بهایی است، آن فرمایش بحرالعلوم است.
استاد: حالا نگاه میکنم. من مقابله در ذهنم است.
شاگرد: فطحی است؟
استاد: نه، سهل که فطحی نیست. سهل بن زیاد مشکل فطحی بودن ندارد.
شاگرد: امامی بوده؟
استاد: بله، مشکل ضعف دارد. تضعیفش کردند.
شاگرد2: مرحوم نجاشی میگوید «کان ضعیفاً فی الحدیث غیر معتمدٍ فیه».[5]
استاد: اتهامات عقیدتی ندارد.
شاگرد2: «و کان احمد بن محمد بن عیسی یشهد علیه بالغلو و الکذب و اخرجه من قم الی الری».
استاد: ببینید اتهام غلو و کذب و اینها بود. نه فطحی بودن، واقفی بودن. و حال آنکه شاید مرحوم نوری دفاع جانانهای چه بسا کرده باشد. از آنهایی است که میشود دفاع کرد. الآن در خود کافی که ۱۶۰۰۰ حدیث دارد، بسیار روایت از سهل دارد. سهل بن زیاد محدّث کثیر النقلی است.
برو به 0:19:19
شاگرد: در نرم افزار که عدد سهل را ۱۹۱۸ گفته.
استاد: فقط در کافی؟
شاگرد: بله.
استاد: نزدیک ۲۰۰۰ تا حدیث از سهل است. خیلی است.
شاگرد: در بعضی از «عدة من اصحابنا» هم سهل هست.
استاد: نه، کلینی هیچ کجا از سهل بلا واسطه نقل نمیکند. واسطه دارد. و اتفاقاً چیزی که میخواستم امروز عرض کنم این است که ببینید سهلی را که در رجال گفتند ضعیف است، روایت ایشان که به ابن ابی عمیر میرسد، الآن محور همه فتاوا است. معلوم میشود پس همین روایتی که کأنّه الآن شده محور مذهب، مشهور بین فقها، اعتنا میکردند به حرف سهل.
شاگرد: تنها جایی است که قمة الرأس را مطرح کرده.
استاد: قمة الرأس را مطرح کرده. همین را عرض کردم. هیچ کجا دیگر اینطور نبوده. اما «مراسیل ابن ابی عمیر کمسانیده»، این وقتی است که سهل بعد از او باشد. سهل قبل از ابن ابی عمیر است. دیگر مشکل نمیتواند حل بشود. سند روی حساب مشهور ضعیف میشود. ابن ابی عمیر بعدش ارسال کردند. «عن سهل بن زیاد عن محمد بن عیسی» ظاهراً ابن عبید الیقطینی، «عن ابن ابی عمیر عمن ذکره» که شد مرسل. «عن ابی عبد الله علیه السلام قال وقت سقوط القرص» اینکه حاج آقا میفرمایند سقوط، اشاره میکنند به این کلمه روایت. «وقت سقوط القرص و وجوب الافطار من الصیام ان تقوم بحذاء القبلة». در مدینه و همچنین در بخش اعظمی از عراق، وقتی شما رو به قبله بایستید، رو به نقطه جنوب هستید. یعنی درست بالای سر شما و بین العینین شما، روی بینی شما، خط نصف النهار رد میشود. «ان تقوم بحذاء القبله» یعنی «ان تقوم بحذاء نقطة الجنوب». در آن بلاد، قبلهشان نقطه جنوب است. وقتی شما دقیقاً رو به نقطه جنوب بایستید، خب بالای سر شما و روی عینین شما هم نصف النهار دارد رد میشود. و لذا وقتی سرخی آمد از بالای سر شما و نقطه جنوب رد شد، یعنی از نصف النهار و از وسط آسمان رد شده.
شاگرد: این برای کل عراق است؟
استاد: مدینه و اینها که خیلی روشن است.
شاگرد: آخر روات کوفی اند.
استاد: الآن مدینه قبلهاش نقطة الجنوب است.
شاگرد: ابن ابی عمیر و … حضرت برای آنها دارند میفرمایند.
استاد: آن هم تقریباً اینطوری است.
شاگرد2: مرسله است دیگر.
شاگرد: یعنی میخواهید بگویید راوی کس دیگری بوده؟
استاد: یعنی اگر در عراق هم باشد، اوفق میشود به احتیاط. چرا؟ چون وقتی در عراق است، نقطه جنوب میشود سمت چشم چپ او. یعنی رو به قبله بایستد، نقطه جنوب میآید طرف چپ او. چون شرقی میشود. خب وقتی نقطه جنوب میآید یک مقدار این طرفتر او، وقتی حمره میآید تا روبروی قبله، یعنی دیگر قطعاً از نصف النهار، از نقطه جنوب رد شده. لذا اوفق است به احتیاط برای عراقیها.
شاگرد: چرا سمت چشم چپ میشود؟
استاد: مدینه با مکه در طول جغرافیایی مساویاند. و لذا در مدینه که رو میکنند به نقطه جنوب، رو به مکه هم هستند. شامیها نه، طول جغرافیاییشان کمتر از مدینه است. و لذا وقتی رو به نقطه جنوب بایستند، رو به مکه نیستند، یک مقداری باید به دست چپ بگردند تا به طرف مکه بشوند. آنها شمال غربی مکهاند، که باید جنوب شرقی خودشان بایستند. اما عراقیها شمال شرقی مکه هستند. وقتی شمال شرقی شدند، جنوب غربی خودشان میشود قبله، پس جنوب میآید طرف چشم چپشان. لذا میشود احوط.
شاگرد: برای ما هم همینطور است.
استاد: ما هم اگر صبر کنیم که سرخی بیاید در قبله ما، خیلی از بالای سر گذشته. به خلاف شامیها، در لبنان و شام اگر برسد روی نقطه قبلهشان، هنوز تا نصف مانده. کاملاً هنوز به نصف النهار نرسیده.
این «عمن ذکره» چه کسی بوده؟ خود ابن ابی عمیر که کوفی بوده، سکونتشان در کوفه بوده. ظاهراً «عمن ذکره» اصحابشان بودند که در کوفه بودند. دور نیست که این روایت هم برای کسی باشد که حضرت تعلیمش دادند برای کوفه. ممکن هم هست برای مدینه باشد. هر دو درست است.
«أن تقوم بحذاء القبلة و تتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق». الآن یک نکته به ذهنم آمد، نمیدانم تا چه اندازه وزن داشته باشد. و آن این است که یکی از علائم اینکه ذهاب حمره الزامی و وجوبی نیست، حتی در همین روایت، این است که حضرت محلّی بیان کردند، بومی گفتند. اگر یک چیزی بود که الزامی بود، نمیآمدند محلی بفرمایند. اگر عمومی بود میفرمودند «ان تقوم بحذاء الجنوب». نقطة الجنوب که بوده. اما برای خود طرف میگویند رو به قبله بایست. خب کسی که در شام است که رو به قبله بایستد برعکس میشود. کسی که در هند است که نمیتواند رو به قبله بایستد. رو به قبله بایستد میشود پشت به مشرق. این علامت «تقوم بحذاء القبلة» به درد هندیها نمیخورد. به درد مصریها نمیخورد. اینها همه بودند. فقط به درد مدینه و عراق میخورد. علامتی است محلی. میگویند تو این کار را بکن. اگر حکم الزامی شرع بود، نمیآمدند برای شخص او یک علامت محلی بگویند، صرفاً local باشد. این روایت را اگر به کل شیعیان عرضه بکنید، بگویید امام فرمودند «ان تقوم بحذاء القبلة». درست در میآید؟
برو به 0:27:11
شاگرد: نمیشود بگوییم این یک حکم الزامی است، ولی برای آن آدم تطبیقش اینطوری است؟
استاد: وقتی حکم الزامی است، امام باید …
شاگرد: باید ندارد. به این آقایی که یا ساکن عربستان است یا ساکن عراق، اینطوری گفتند.
استاد: کسی که در هند است چه کار کند؟ متحیر میشود.
شاگرد: مثل بقیه موارد. بقیه مواردی که به افراد جواب مسأله میدادند، همه چیزها را در نظر میگرفتند؟
استاد: نه، من عرضم این است که اگر الزام است، برای همه هست. یک بیانی میخواهند برای همه بقاع، نه برای یک بقعه.
شاگرد: لازم نیست که اگر یک چیز قطعی را امام علیه السلام وقتی دارند به یک مدنی جواب میدهند، خراسانی را هم در نظر بگیرند.
استاد: بله، اگر جاهای دیگر کلیاتی داریم … نه اینکه فقط همین یکی باشد. ما همین یک مرسل را داریم و خلاص. حکم الزامی جزمی آن هم تنها در همین روایت، آن هم که محلی است، رو به قبله بایست. یک هندی سرگردان میشود، چطور رو به قبله بایستد؟
شاگرد: اینکه این رو به قبله میایستی فقط در این روایت آمده، ولی اصل ذهاب حمره در همه روایات آمده.
استاد: خصوصیات قمة الرأس و اینها را …
شاگرد: همه ذهاب حمرهایها به این روایت فتوا ندادند.
استاد: بله، در فتاوای متقدمین اسمی از اینکه از قمة الرأس بگذرد، نبود. تعبیر مقنعه این بود که: «و أول وقت المغرب مغيب الشمس و علامة مغيبها عدم الحمرة من المشرق المقابل للمغرب في السماء و ذلك أن المشرق مطل على المغرب فما دامت الشمس ظاهرة فوق أرضنا هذه فهي تلقى ضوءها على المشرق في السماء فترى حمرتها فيه فإذا ذهبت الحمرة منه» یعنی من المشرق «عُلِمَ أن القرص قد سقط و غاب»[6] تمام شد.
شاگرد: در بعضی کتابها ربع فلک صریحاً گفته بودند.
استاد: ربع فلک در فتاوای جلوتریها نبود. مقنعه هم فقط ذهاب حمره بود. نبود در مقنعه که حتماً بالای سر برسد.
شاگرد: تعبیر «ذهبت الحمرة من المشرق» و «من جانب المشرق»، شاید یک مقدار با هم تفاوت داشته باشد، ولی «من ناحیة المشرق» یا «من المشرق» وقتی گفته میشود، همین را به ذهن میآورد که باید از قمة الرأس بگذرد. یعنی در ناحیه مشرق دیگر نباشد.
استاد: مخصوصاً اگر ناحیه مشرق یعنی آن قسمت عرفی بالای افق مشرق. یک کم بیاید بالا، «ذهبت الحمرة من المشرق»، که حتی مرحوم آقای خویی میگفتند بعید نیست که «المشرق» یعنی کف افق. «ذهبت الحمرة» یعنی همین که بیاید بالا، از آن مشرق «ذهب». ببینید تا کجا تاب این معنا را دارد که آنها میگویند «ذهب» یعنی همین، نه اینکه بالای سر بیاید، طول میکشد. این فتاوای جلوتریها نبود، اوّل کسی که تعبیر کرده که از بالای سر بگذرد، علامه هستند یا بعد ایشان هستند؟
شاگرد: شهید ثانی را مطمئنم، ولی قبل ایشان را یادم نیست.
استاد: در کلمات شهید اوّل، علامه و اینها گذشتن از قمة الرأس هست یا نیست، یک نکته خوبی است که باید یادداشت کنیم.
شاگرد: در رسائل محقق کرکی هست.«قوله: ذهاب المشرقية، المراد ذهابها عن مجموع الجانب المشرقي إلى أن تجاوز قمة الرأس».[7]
استاد: محقق کرکی معاصر شهید ثانیاند.
شاگرد: استاد شهید ثانی اند.
استاد: استاد شهید ثانی هم هستند؟ بعید میدانم.
شاگرد: یک مقدار مقدماند. جاهایی عبارتهای شرح لمعه خیلی شبیه جامع المقاصد است. حداقل کأنه شهید ثانی دیدند جامع المقاصد را.
استاد: هم محل هم که بودند، ولو محقق آمدند ایران، اما شهید نیامدند و در جبل عامل بودند.
شاگرد: علامه در منتهی دارند. شهید هم در ذکری دارند.
استاد: پس اوّلین نفر میشود علامه. عبارات علامه را بخوانید.
شاگرد: «و الذي ذكره الشيخ هو الوجه عندي؛ لما رواه الشيخ عن ابن أبي عمير …».[8]
استاد: پس در لسان فتوایشان نیامده.
شاگرد: «و قال قوم من علمائنا: إنّه لو كان بحيث يرى الآفاق و غابت الشمس، و رأى ضوءها على بعض الجبال من بعيد أو بناء عال، مثل منارة إسكندريّة، جاز الإفطار، فاعتبروا غيبوبة القرص لا غير . قال الشيخ : و الأحوط عندي أن لا يفطر حتّى تغيب عن الأبصار في كلّ ما يشاهده، فإنّه يتيقّن معه تمام الصوم».
شاگرد: این روایت دلیل بر فتوا نیست.
استاد: بله، نمیشود بگویند در فتوای ایشان «جازت قمة الرأس» آمده. ببینید گاهی بخشی از روایت را مفتی عمل میکند، بخشیاش را عمل نمیکند. علامه اینجا میتوانند بر طبق اصل ذهاب از حمره عمل کرده باشند اما لزوم «جواز عن قمة الرأس» را عمل نکرده باشند، منافاتی ندارد. عبارتی که خواندید غیر از عبارت محقق بود، که فتوا بود.
برو به 0:35:00
شاگرد: قبل از محقق، ابن فهد حلی در رسائل عشر آوردند. بحث صومشان.
استاد: ابن فهد خیلی قبل از محقق نیستند، معاصرند.
شاگرد: ابن فهد را نوشته متوفای ۸۴۱. حدود ۱۰۰ سال قبل از محقق کرکی.
استاد: بله.
شاگرد: در بحث روزه میفرمایند: «و آخره ذهاب الحمرة المشرقية و تجاوزها قمة الرأس للمستقبل».[9]
شاگرد2: ظاهراً این روایت روزه را گفته. «وجب الافطار». آیا روزه با نماز هر دو یک وجه دارند؟ حاج آقا یک احتمال میگویند که …
استاد: این احتمال را بعدا حاج آقا میفرمایند. حاج آقا میفرمایند چه بسا بین جواز افطار با وجوب افطار فرق باشد. وقتی استتار شد «یجوز الافطار»، اما دیگر وقتی ذهاب حمره شد احتیاط معنا ندارد. مگر میخواهی تشریع کنی؟ بدعت بیاوری؟ آنجا دیگر «یجب الافطار». یعنی دیگر قطعاً جای روزه نیست.
شاگرد: باید ببینیم ابن فهد در بحث نماز هم همین حرف را زده؟
شاگرد: تفریق بین این سه تا … سه حکم که نداریم، نماز و روزه و حج.
استاد: نه، در اصل موضوع ثبوتی هیچ تفاوتی ندارد. اما در عملکرد احتیاطیاش تفاوت دارد. برای نماز شما مستصحب النهار هستید …
شاگرد: برای روزه هم مستصحب النهار.
استاد: در طرف صبح تفاوت میکرد. میگفتیم در طرف صبح مستصحب دوام الوقت است، اینجا برعکس. اینجا مستصحب عدم دخول الوقت است. یک تفاوتی بود که وحید هم آنجا فرمودند. در آن جهت نماز صبح با نماز مغرب از حیث استصحاب با هم تفاوت داشتند.
شاگرد: مشکل تعبیر «سقوط القرص» هم داریم.
استاد: این تعبیر خیلی مهم است. در تعبیر «سقوط القرص» آن که مهم است از نظر بحثی این است که سبقه تفسیری خیلی در آن قوی است. سبقه تفسیر در این تعبیر خیلی قوی است. یعنی میگویند هر کجا از ما اهل بیت شنیدید «اذا سقطت القرص»، داریم میگوییم سقوط این است. و لذاست که حاج آقا میفرمایند که اگر این منظور است، بیان بیشتری میخواهد. اما لسان، لسان قویای است و تفسیری است. و لذا همین هم هست که مشهور را گرفتار کرده به اینکه حاضر نباشند که از آن ذهاب و فتوای مشهور خیلی زود عدول بکنند.
شاگرد: عکس این به ذهنمان آمد، که اصلاً دارد علامیت را تقویت میکند. چون تعبیر به سقوط قرص کردند. میخواهند یک علامتی بگویند که عرف که میخواهد سقوط قرص را پیدا بکند به آن رجوع کند. چه مانعی دارد؟
استاد: عبارت این است «وقت سقوط القرص و وجوب الافطار». وقت سقوط قرص، خودش است. وقت سقوط القرص، سقوط القرص. مفهوم که مبهم نیست.
شاگرد: چرا دارند تبیین میکنند؟ به خاطر اینکه گاهی اوقات دسترسی به آن نیست. یعنی عرف نمیداند که چطور بفهمد که چه زمانی قرص سقوط کرده.
استاد: آیا به خاطر این است که دسترسی به آن نیست؟ یا به خاطر این است که در روایات دیگر به گوش شما خیلی خورده که گفتیم «اذا سقطت القرص»؟ آن را اگر میخواهید بدانید چیست، این است. لسان تفسیر، ناظر است.
شاگرد2: حکومت است.
استاد: نه. لسان مفسریت دارد برای آن. حالا حکومت مضیّق و مقید را میخواهید بگویید …
شاگرد: سقوط یک مفهوم عرفی است. اگر بناست از این مفهوم عرفی خارج شود و بخواهند یک حقیقت شرعیهای برایش درست کنند، با این تک روایت نمیشود.
استاد: یعنی الآن شما میگویید اگر این تک روایت باشد، علامت سقوط را دارد میگوید. درست است. اما وقتی مجموع ادله را نگاه میکنیم، میبینیم چقدر جاهای دیگر دارد «سقطت القرص». این ناظر میشود به آنهایی که هست، که شما الآن در نظر نمیگیرید. شما بیایید در فضایی که میبینید زیاد به گوشتان خورده «وقت سقوط». حضرت میفرمایند که زیاد به گوشت نخورده؟ آن که به گوشت خورده، این است. خب اگر اینطور باشد، لسان مفسریتش ناظر است به سائر ادله، نه اینکه ناظر باشد به جهل او در همین مورد. شما میفرمایید ناظر است به جهل او. حضرت میگویند سقوط قرص که واضح است، اگر نمیدانید همین را که واضح است و مشکل خارجی دارید، این علامت را برای تو میگویم. اما یک فضای دیگر هم هست. یک فضا این است که خیلی از ما شنیدید «سقوط القرص»، اگر میخواهی بدانی مقصود ما چه بوده، این توضیح آن هاست.
شاگرد: هیچ داعیای وجود ندارد برای شارع وقتی یک مفهوم جا گرفتهی عرفی وجود دارد، و بعد به راحتی هم میتواند بفرماید که دخول وقت صلاة مغرب فلان موقعی است که من میگویم. چرا بیاید یک چیزی که در عرف جای گرفته را استفاده بکند، که مدام هم عرف اشتباه بکند. چه نیازی به این کار هست؟ و آن وقت یک جای دیگر هم بیاید بفرماید مشهورٌ، معروفٌ. سر جمع که نگاه بکنیم، خیلی راحت به ذهن میآید که این روایت وقت سقوط قرص را میخواهند بفرمایند. فقط یک جاهایی شخص میخواهد یک معیاری هم برایش داشته باشد …
برو به 0:42:29
استاد: علی ای حال دو تا مبنا را باید انتخاب کنید. یا میگویید که ما اگر ۲۰ تا لسان هم داشته باشیم، همه یک طرف، یک روایت هم پیدا میشود مقابل آن ۲۰ تا، اما لسانش لسان مفسریت است. اگر مبنا اتخاذ کنید و بگویید این یکی را بر همه مقدم میکنیم دیگر اینجا نمیتوانید آن را بگویید. مگر اینکه بگویید ۲۰ تا آمده، در لسان مفسریت، از این روایت میگذریم. میگوییم لسان این را قبول نداریم. کما اینکه حاج آقا هم قبلاً این را فرمودند.
شاگرد: شما میفرمایید خیلی قوی است در مفسریت. عرض ما این است که این قوت نیست.
استاد: قوی بودنش به این است که شما نظر بکنید به سائر ادله، نه به جهل مکلف.
شاگرد: نظر میکنیم به سائر ادله.
استاد: خب، وقتی نظر میکنید، شما اگر میخواهید علامت بگویید برای مکلّف، طبیعیاش این است که بگویید «علامة سقوط القرص». اما میگویید «وقت سقوط»، سقوط قرص خودش یک وقت است. «وقت سقوط القرص» با اینکه میدانیم در چندین روایت سقوط القرص آمده، این کلمه وقت دارد میگوید آن سقوطی را که جاهای دیگر شنیدید، وقتش این است. وقتِ یک وقت است. نمیخواهم بگویم حتماً این سر میرسد، میخواهم تقریر کنم.
شاگرد: من مشکلم این است که منتقل نشدم به آن قوتی که فرمودید. قبول دارم که میتواند حمل به مفسریت هم بشود، محمل دارد برای مفسریت، ولی آن قوتی که فرمودید برای من که جا نمیافتد.
استاد: یک عبارت بود در یکی از فتاوایی که قبلاً حاج آقا آوردند. آخرین سطر صفحه ۵۸: «و قال فی النهایة». نهایه شیخ میدانید یکی از عظیمترین کتب متن است، کتب فتوایی است. حتی حاج آقا تشرفی را نقل میکردند که در آن تشرف دلالت داشته که حضرت بقیة الله صلوات الله علیه این کتاب را بر کتابهای دیگر شیخ ترجیح داده بودند. حالا من خصوصیاتش را یادم نیست. حالا عبارت این است: «و قال فی النهایة و اوّل» خوب ببینید عبارت را، ایشان میخواهند همه آن نصوص را کنار هم بیاورند. «و اوّل وقت صلاة المغرب عند غیبوبة الشمس». غیبوبت مبهم است یا نه؟ غیبوبت روشن است. «و علامته سقوط القرص». میگوید غیبوبت با سقوط چه فرقی دارد؟ ولی نصوص است. «و علامة سقوطه عدم الحمرة من ناحیة المشرق». یعنی از حیث اینکه موضوع غیبوبت است گیری ندارند. اما این غیبوبت را دارند کاری میکنند که مفسر برایش بیاورند.
شاگرد: شما فرمودید ظاهراً این علامت نفس است نه علامت عند الجهل.
استاد: صاحب جواهر هم همین را فرمودند. صاحب جواهر فرمودند «و هو حسنٌ»، عبارت ریاض خوب است، «لولا ظهور النص و الفتوی» در اینکه علامت نفس است، نه علامت سبق. علی ای حال از این منظر دارم تقریر میکنم.
شاگرد: به هر حال وقتی ما برای یک مفهوم واضح عرفی، چیزی به عنوان علامت میآوریم، معمولش این است که …
استاد: علامت نیست. در نهایة آمده علامت. و حال آنکه این علامیت نبود، شیخ خواستند جمع کنند. خود مرسل ابن ابی عمیر نمیگوید علامت. میگوید «وقت سقوط القرص». این «وقتُ»، یعنی علامت سبقه؟ یا وقتُ یعنی وقتُ؟ ظهور کلمه وقت در چیست؟ مخصوصاً در نظر بگیرید که در ادلهی دیگر سقوط قرص آمده. اصلاً خود وقت یعنی عَیْن یعنی تعیّن. وقَّته ای عَیّنه. وقت یعنی آن لحظه معیّن. وقت سقوط القرص یعنی آن لحظه معیّنی که حالا دیگر سقوط قرص صدق میکند. اینها را برای تقریر این طرف دارم عرض میکنم. اگر زنده بودیم ان شاء الله بقیهاش فردا.
شاگرد: چرا فرمودند روایت؟
استاد: عرض کردم که چون از ناحیه ابن ابی عمیر مرسل است، هیچ مشکلی ندارد. محمد بن عیسی هم مشکلی ندارد. علی بن محمد هم مشکل ندارد. تنها دلیل که روایت تعبیر کردند، برای سهل است.
شاگرد: روایت یعنی چه؟
استاد: سهل تضعیف شده روی حساب مشهور. مرآة العقول را ببینید، نزدیک دو هزار روایت برای سهل است. مرحوم مجلسی میگویند علی المشهور ضعیف است.
شاگرد: حکم حاج آقا ضعف این روایت است با تعبیر کردن به روایت؟
استاد: این را خود حاج آقا زیاد میفرمودند که بنده زیاد دیدم در جواهر که از صحیح تعبیر میکند به خبر. در کتاب خودشان هم جلوتر بود که صحیحه است یا موثقه است، تعبیر میکنند به روایت. روایت لسان ندارد که بگوید ضعیف است یا … روایت یعنی ساکتم از اینکه ضعیف است، موثق است یا صحیح است. ولی اینکه چرا صحیحه گفته نشده، احتمالش هست که برای سهل باشد. یعنی اگر وجهی باشد برای اینکه ساکت باشند، خود سهل است. نه علی بن محمد، نه محمد بن عیسی و نه ابن ابی عمیر و ارسالش. از ناحیه آنها هیچ مشکلی نیست.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین[10]
پایان
تگ:
عرفات، سهل بن زیاد، قمة الرأس، سقوط القرص، النهایة في مجرد الفقه و الفتاوی،
[1]. معالم مكة التأريخية والأثرية،ج1،ص182
[2]. بهجة الفقیه، ص66
[3]. وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص173: و عن علي بن محمد عن سهل بن زياد عن محمد بن عيسى عن ابن أبي عمير عمن ذكره عن أبي عبد الله ع قال: وقت سقوط القرص و وجوب الإفطار (من الصيام) أن تقوم بحذاء القبلة و تتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق فإذا جازت قمة الرأس إلى ناحية المغرب فقد وجب الإفطار و سقط القرص.
[4]. الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص279
[5]. رجال النجاشي ؛ ص185
[6]. المقنعة، ص 93
[7]. رسائل المحقق الکرکي، ج3، ص238
[8]. منتهی المطلب في تحقیق المذهب، ج9، ص267
[9]. الرسائل العشر، ص255
[10]. شاگرد: آن بحث «یعنی» را دیدم، جایی پیدا نکردم که «یعنی» را بشود صریح نسبت داد به خود امام. مفصّل «أعنی» داریم. خیلی جاهایی که «یعنی» گفته شده، مشخص است، بعد از ضمیرها «یعنی» میآورد خود راوی، مثل «قلتُ له یعنی للرضا». یا میگوید مقصود آن کسی که به من گفته حضرت رضا بوده. یا در بعضی تعابیر «هکذا» وقتی گفته میشود، «هکذا» را امام میگویند، بعد خود راوی میگوید «یعنی». یا بعد از آیات «یعنی» داریم که «یعنی الله». یا بعد از اسم اشارهها. در ضمیر و اسم اشاره است عمدتا. آدم احساس میکند که برای راوی است. البته یک جاهایی از عبارت راویها برمیآید که شاید در زبان عرفیشان چنین چیزی بوده. ولی اینکه امام هم به این زبان صحبت کرده باشند … چون من دیدم در روایت، بعضی وقتها راوی خیلی شکسته حرف میزند، اما امام آنطور صحبت نمیکنند. ولی «أعنی» خیلی مفصل است. امام خودشان جایی که میخواهند بگویند «أعنی» میگویند.
شاگرد2: آن تعبیر هم پیدا شد. به این شکلی که ۵ نفر از علما در کربلا خواب میبینند که ظاهراً امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نهایه شیخ طوسی رحمه الله را با عبارتی میستایند. همه عبارات حضرت را یادداشت میکنند و به هم نشان میدهند. عبارت همه با هم مطابق بوده.
استاد: عبارت را آوردند؟
شاگرد2: نیاوردند. از قول حاج آقا در کتاب محضر بهجت.
دیدگاهتان را بنویسید