مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 58
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان:
شاگرد: یک فرقه فطحیه خلص هم وجود دارد. که قائلند به امامت جعفر بن علی برادر امام حسن عسکری.
شاگرد2: فطحیه ثانیه ظاهراً بودند. بعضی از محققین جدید خلط کردند، ظاهراً فکر کردند که باقی فطحیه سابق، متصل شدند و فطحیه ثانیه شدند. ولی ظاهراً وجه تسمیهشان این است که آنها هم رفتند سراغ برادر، و نرفتند سراغ امام، یک اسمگذاری جدید بوده. یک کپیبرداری اسمی است. بدون ارتباط هستند.
استاد: یعنی به جای اینکه به پسر امام عسکری سلام الله علیه بروند، سراغ برادر رفتند.
شاگرد: عدهای این حرف را زدند که اینها فرقه جدایی هستند و ربطی به فطحیه ندارند. اما یک جا دیدم که اینها پیرو افطحی بودند که در کوفه بوده و …
استاد: که او را یکی از وجوه تسمیه میگویند.
شاگرد: میگوید اینها همان هایند. اینهایی که قائل به امامت برادر امام حسن عسکری شدند، همان هایند. مثل کسانی که قائل به امامت برادر امام رضا، احمد بن موسی شدند. آنها هم همان استدلال فطحیه را میآوردند که اگر امام عقِب نداشته باشد، اشکال ندارد که امامت در برادر جمع بشود.
از یکی از اهالی بسطام هم پرسیدم گفتند که امامزاده محمد داریم، اما عبد الله نداریم.
استاد: دیروز از منتهی الآمال نقل کردم که آشیخ عباس فرمودند که تحفة الازهار، که فایل پی دی اف چهار جلدی آن هست. تحفة الازهار و زلال الانهار فی نسب اولاد الائمة الاطهار، این اسم کتاب است، سید ضامن بن شدقم کان حیّاً سنة ۱۰۹۰. یعنی معاصر فیض بوده. نمیدانم وجهاش چه بود، سلفیها و اهل سنت خیلی دنبال این کتاب بودند. به همدیگر میگفتند آدرسش را ندارید؟ آیا صرفاً به خاطر علم نسب یا مثلاً یک چیزهایی در این کتاب هست که برای مقاصد خودشان میخواهند؟ نمیدانم. حتی در آن سایت مفصلشان «اهل الحدیث» که سایت خیلی مهمی است، محل بحث آنهاست، عنوان و موضعی را به قول خودشان گذاشته بودند برای آدرس این کتاب تحفة الازهار.
اما «مُنتَقلة» را که شما فرمودید، اسم کتاب هست «منتقلة الطالبیة». آن خوب است، برای قرن پنجم است. شاید چهارصد و هفتاد و نه.
شاگرد: تقریباً معاصر شیخ طوسی.
استاد: بله، معاصر با شیخ الطائفة، یک مقداری شاید وفاتشان بعد بوده. اما خیلی تفاوت است بین تحفة الازهار با منتقلة، این برای قرن پنجم است، آن برای قرن یازدهم است.
برو به 0:05:50
اما راجع به بسطام که حاج شیخ عباس فرمودند در تحفة الازهار دارد که در بسطام مرقد عبد الله بن جعفر رئیس فرقه فطحیه هست. بعد فرمودند که برای من نقل شده که آنکه در بسطام است، پسر عبد الله هست. محمد بن عبد الله بن جعفر، نه خود عبد الله که در مدینه بود.
اما در کمال الدین، مرحوم صدوق در صفحه ۱۰۴ میفرمایند که «و شیءٌ آخر و هو أنّ عبد الله بن جعفر مات و لم یعقّب ذکراً».[1] ظاهراً ایشان بچه نداشته. این تصریحی بود که پیدا کردم.
شاگرد: خود سعد بن عبد الله در المقالات و الفرق، قول اصلی را همین میفرمایند.
استاد: که «لم یعقّب ذکراً». بعضیها آن جوری گفته بودند.
شاگرد: قبلتر ایشان هم مرحوم نوبختی در فرق الشیعة اینطور فرموده بودند.
شاگرد: نوبختی گفته استدلال فطحیه این بوده که اگر یکی برادر از دو برادر عقب نداشته باشد …
استاد: کأنّه یعنی استدلال مبنی بر عدم عَقِب بوده. حالا پس این محمد بن عبد الله که در بسطام است چطور میشود؟ تحفة الازهار گفته که عبد الله بن جعفر، ولی ظاهراً یک مسامحهای در شده باشد. شاید هم نشده باشد، محتملات را عرض میکنم. آن هم که برای آشیخ عباس نقل کردند که محمد بن عبد الله بن جعفر است، فعلا اصلاً معلوم نیست که عبدالله پسری داشته یا نداشته. آن که الآن معروف است بین خود مردم آنجا و حتی در دائرة المعارف مرجع رسمی شهرداری خود بسطام آمده، محمد بن جعفر است، نه محمد بن عبد الله بن جعفر. تا من دیدم شهرداری بسطام گفته محمد بن جعفر، یک چیزهایی را که قبلاً دیده بودم به هم وصل شد، محتملات خوبی شد.
حضرت امام کاظم سلام الله علیه دو تا برادر داشتند از مادر خودشان، محمد و اسحاق. اسحاق بن جعفر و محمد بن جعفر. اسحاق بن جعفر که از اجلاء روات، جلیل القدر، معتقد به امامت امام کاظم، مثل علی بن جعفر است. علی بن جعفر در مادر با امام کاظم یکی نبودند. ولی در تشیع و اعتقادش عظیم است سلام الله علیه، خیلی بزرگ است. اسحاق بن جعفر هم همینطور بوده، و اتفاقاً با امام کاظم هم از طرف مادر هم یکی بودند. اما محمد بن جعفر از کارهایی که کرد، خروج کرد. خروج کرد علیه مأمون و معاصر امام رضا سلام الله علیه بود. خلاصه وقتی کار شدید شد، اطرافیانش رهایش کردند و تنهایش گذاشتند. ایشان هم وقتی تنها شد برگشت به سوی مأمون، مأمون هم با ایشان کاری نکرد. جلیل بود، پسر امام صادق بود. حتی همراه مأمون بود، در بین مرو و ری ایشان مریض شدند و وفات کردند. مأمون تشییع با تجلیلی از ایشان کرد و دفن شدند. عدهای گفتند مزار محمد بن جعفر که عموی امام رضا میشود نزدیک گرگان است. در این منطقه است. از محتملات مزار محمد بن جعفر که خروج کرد همین بسطام است. چون این منطقه گرگان و اینها نزدیک هم هست. الآن در بسطام نمیگویند محمد بن عبد الله بن جعفر که بشود عَقِبی برای عبد الله. بلکه میشود برادری برای عبد الله و پسر بلا فصل امام صادق سلام الله علیه. شاید تابلویی هم که خود شهرداری در بسطام زدند، تابلوی پسر امام صادق باشد، محمد بن جعفر با این خصوصیاتی که عرض کردم. و از چیزهایی که خیلی جالب است، مرحوم صدوق در کمال الدین آوردند و در عیون اخبار الرضا آوردند روایتی است که حضرت شاه عبد العظیم سلام الله علیه از پسر محمد بن جعفر با یک واسطه نقل میکنند. یعنی تا امام صادق میشود سه واسطه. باب نص بر ائمه اثنی عشر در کمال الدین. حدیث «العجب کل العجب». جلد ۱، صفحه 312 است.
برو به 0:13:22
شاگرد: در بحار هم مرحوم علامه درباره محمد جعفر میگوید «قبره فی بسطام». در بخش ذکر اولاد امام صادق علیه السلام میفرمایند «و ذکرنا سابقاً أن قبره فی جرجان، فان جرجان اسمٌ لمجموع الناحیة المعیّنة».[2]
استاد: این خوب است، این احتمال در ذهنم آمده بود که قدیم که میگفتند جرجان نه یعنی شهر گرگان فعلی. یعنی منطقه جرجانیات. این خیلی خوب شد.
شاگرد: مرحوم شیخ عباس نسبت به محمد بن جعفر چیزی نمیگویند؟ چون ذکر اولاد میکنند.
استاد: بله، ایشان میگویند محمد خروج کرد. همین روایت شاه عبد العظیم را آشیخ عباس هم میآورند.
شاگرد: بسطام را میگویند یا نمیگویند؟
استاد: نه، اسم بسطام آنجا نیست. شاید هم بوده، تازه مراجعه نکردم.
روایت این است:[3] «حدّثنا ابو العباس» این را مرحوم صدوق میگویند. تا آنجا که میرسند «عبد العظیم بن عبد الله الحسنی عن علیّ بن الحسین بن زید بن الحسن بن علی بن ابیطالب» از سادات بنی الحسن. حضرت عبدالعظیم هم بنی الحسن بودند. «قال حدّثنی عبد الله بن محمد بن جعفر». از چیزهایی که من احتمال دادم که آن کسی که برای آشیخ عباس گفته، یک جایگذاری شده، این محمد بن جعفر یک پسری به نام عبد الله داشتند، عبد الله بن محمد بن جعفر. یک نوه هم داریم محمد بن عبد الله بن جعفر. پس محمد بن عبد الله بن جعفر، عبد الله بن محمد بن جعفر. هر دو هست. ممکن است در نقل جایگذاری شده. علی ای حال این در واسطه سندشان قرار گرفته. میگوید «عن ابیه» که محمد بن جعفر باشد. «عن جده» که امام صادق سلام الله علیه باشند. «أن محمد بن علي باقر العلم ع جمع ولده و فيهم عمهم زيد بن علي ثم أخرج كتابا إليهم بخط علي ع و إملاء رسول الله ص مكتوب فيه»، حدیث لوح را که قبلاً گفته بودند. حالا این منظورم بود. این خیلی جالب است، اینها نکاتی یادداشت کردنی است. «ثم قال فی آخره قال عبد العظیم العجب کل العجب لمحمد بن جعفر و خروجه». ایشان خروج کرد، خیلی صاف نیست ادعای امامت داشته یا نه. آن را فعلاً نمیتوانیم نسبت بدهیم. اما نسبت دادند که ایشان مدعی امامت بود در خروجش، بعداً هم اولاد ایشان همینطور ادامه دادند. عبد الله بن محمد بن جعفر پسرشان بود. این بود در کلمات، من دیدم. اما مجموع را که نگاه میکنید صاف نیست، باید بیشتر تحقیق بشود. به صرف اینکه یک کسی خروج کرده، بگویند مدعی امامت بوده، نمیشود.
علی ای حال؛ حضرت شاه عبد العظیم میگویند «العجب کل العجب» محمد بن جعفر خروج کرده. چرا عجب؟ «اذ سمع اباه یقول هکذا و یحکیه». خود ایشان میگوید پدرم امام صادق فرمودند- حدیث لوح- برادرم امام کاظم امامند، بعد از برادرم امام کاظم پسرشان علی بن موسی امام و حجت خداست. میگویند تعجب است، چون خود حضرت عبد العظیم به تمام معنا اثنی عشریه حق بودند. ایشان میگوید من تعجب میکنم از محمد بن جعفر، خودش برای ما نقل کرده این حدیث لوح را که حجت خدا علی بن موسی است، پس از علی بن موسی، محمد بن علی است، تا حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه. خود ایشان این را نقل کرده، بعد خروج کرده، «العجب کل العجب».
شاگرد: شاید یک ملازمه دیگری در ذهن شریفشان بوده. جائز نباشد بر غیر امام خروج کند، نه اینکه منظور ایشان حتماً ادعای امامت بوده.
استاد: بله، این حرف شما درست است. یعنی ما نمیخواهیم بگوییم حضرت عبد العظیم گفتند که او ادعای امامت داشته.
شاگرد2: آنها شاید میخواهند بگویند چرا پیروی نمیکرده از زمان خودش.
استاد: بله، حتی زمان امام رضا بود که او خروج کرده بود و بین مرو و ری بود که ایشان وفات کردند. شما تشریف نداشتید، عرض کردم مأمون آمد تشییع جنازه کرد و خیلی تجلیل کرد.
برو به 0:19:38
شاگرد2: در واقع وقتی مأمون دستگیر کرد ایشان را …
استاد: دستگیر هم نبود، ایشان خروج کرده بود، بعد که جنگ شد، وقتی دیدند لشکرها زیادند، آنها که دور ایشان بودند همه رفتند. ایشان تنها شد.
شاگرد2: بعد ایشان را از مدینه به مرو پیش مأمون فرستادند. حالا ایشان یا زید است که مأمون میگوید من شما را به امام رضا بخشیدم.
استاد: زید النار را مأمون میگوید. ایشان را یادم نیست.
شاگرد2: در آن مناظره معروف حضرت هم ایشان هست. نقل قولی که از راوی نقل میشود پیداست که ارتباطی هم خیلی با حضرت نداشته. راوی میگوید من بعد از مناظرهی حضرت رفتم پیش محمد بن جعفر، گفت من نمیدانستم …
استاد: که ایشان اینقدر علم دارند. هر کدام اینها باید جداجدا بررسی بشود.
شاگرد: مرحوم نوری هم که فرمودند رایهای بلند نکردند، معلوم میشود که رایه بلند کردن نقصی بوده، که عبد العظیم اینطور تعجب میکند.
استاد: بله، یعنی خود خروج ممدوح نبوده. و لذا در موارد متعددی بود که امامزادههایی که خروج میکردند، ائمه تنقیصشان میکردند. آنها میآمدند میگفتند خب زید چطور؟ در روایات هست که از زید دفاع میکردند و قبول نمیکردند که اینها مثل زید باشند. یعنی میگفتند زید با آنها فرق دارد.
پس بنابراین ممکن است که در آن نقلی که آشیخ عباس فرمودند، یک جور مسامحهای باشد که محمد بن عبد الله بن جعفر، همان محمد بن جعفر باشد. یا مثلاً یک قولی باشد که عبد الله بن محمد هم آنجاست، برای آشیخ عباس محمد بن عبد الله بن جعفر نقل شده باشد. به ضمیمه این که امروز از صفحه ۱۰۴ کمال الدین نقل کردم که مرحوم صدوق میفرمایند عبد الله افطح «لم یعقب ذکراً». معلوم میشود که اولاد غیر ذکر شاید داشتند.
شاگرد2: در جلسات قبل نقلی که ایشان (یکی از شاگردان) کردند غیر از این بود.
شاگرد: شرذمهای بودند.
شاگرد2: بالأخره باید پسری داشته باشد تا شرذمهای بروند دنبال او.
شاگرد: اوّلش میگوید «فلمّا مات عبد الله و لم یخلّف ذکرا ارتاب القوم و اضطربوا … و شذّت منهم فرقة بعد وفاة موسی بن جعفر فادّعت أن لعبد الله بن جعفر ابناً ولد له من جاریة».[4] تازه اینها بعد از وفات امام کاظم این ادعا را مطرح کردند.
استاد: و اینکه اسمش هم میشده محمد بن عبد الله، زمینهای داشته که چنین ادعای کذبی بکنند. برای اینکه بگویند کسی است که «اسمه اسمی و اسم ابیه اسم ابی»، مطابق با آن روایت.
شاگرد: شاید این جهتی هم که بعد از وفات امام کاظم این حرف را زدند، فضای مثلاً واقفیه و اینها بوده.
استاد: خود واقفیه فضا را مشوّش کرده بودند، آنها هم خواستند دوباره فطحیه را به نحو جدیدی مطرح کنند. احتمال دارد.
شاگرد: احتمال ندارد فطحیه برای حفظ جان امام این کارها را کرده باشند؟
استاد: برای اوّل کار که احتمالش بسیار قوی است. اصحاب جلیل القدری که اوّل فطحی بودند، در اینکه میخواستند تَعمیه کنند و جان امام علیه السلام را حفظ کنند، احتمالش خیلی قوی است. اما بعضی لوازم دارد که برای اصول متأخر با ابهاماتی همراه است. یعنی مواجه میشویم با یک صحنههایی که تحلیلش مشکل است که بگوییم فطحیه برای این اغراض هنوز باقی بودند. احتمالاتی میتواند باشد، احتمالاتی که برای ما مبادیاش واضح نیست. باید بگردیم مبادیای پیدا بکنیم. ولی آن که شما میگویید اول امر خیلی احتمالش قوی است، الآن شاهدش را هم میخواهم عرض کنم.
شاگرد: البته از همان اول هشامان میگفتند حضرت کاظم علیه السلام امام است.
استاد: هشام خودش قضیه دارد. روایتش در کافی است ظاهراً، در کتب دیگر هم هست. هشام میگوید که ما بعد از شهادت امام صادق خیلی متحیر بودیم. گفتند عبد الله، رفتیم پیشش، سؤال و جواب پیش آمد. دیدیم ای وای، اصلاً معلوم است امام نیست. حتی امام صادق هم یک چیزهایی برایش گفته بودند، مرحوم آشیخ عباس هم شاید داشتند که مثلاً مُرجئه بود، حضرت اصلاً راضی نبودند. برای اسماعیل هم مرحوم صدوق در اکمال الدین نقل میکنند که «انه لا یشبهنی و لا یشبه احداً من آبائی».[5] خیلی جمله مهمی است.
شاگرد: اسماعیل یا عبد الله؟
استاد: اسماعیل. اسماعیل که حاج شیخ عباس چقدر از او تجلیل کردند، این را نیاوردند. در منتهی الآمال ببینید تجلیل کردند آشیخ عباس از اسماعیل. اما در اکمال الدین مرحوم صدوق چند تا روایت میآورند که «انه لا یشبهنی و لا یشبه احداً من آبائی». یعنی حضرت ناراحت بودند از نحوه رفتاری که اسماعیل داشت.
برو به 0:26:47
شاگرد: عبدالله هم به حشویه و مرجئه و اینها عقیده داشت.
استاد: عقیده عبد الله این چنینی بوده.
شاگرد2: وقتی به دنیا میآید و اهل بیت مسرور میشوند، حضرت میفرمایند «انه سیضل خلقا کثیرا».
استاد: برای جعفر کذاب است.
شاگرد2: ایشان هست.
استاد: مانعی ندارد. قنداق جعفر کذاب را که آوردند خدمت امام هادی، حضرت رویشان را برگرداندند. بعد گفتند «سیضل خلقا کثیرا».[6] فقط یک چیزی که قابل تأمل است این است که حضرت به امام کاظم فرمودند که کاری با برادرت عبد الله نداشته باش. «اوّل اهل بیتی لحوقاً بی».[7] این قابل تأمل است، از فرمایشات معصومین به زودی نمیشود گذشت. «اوّل اهل بیتی لحوقاً بی». ممکن است شما بگویید یعنی صرف وفات. لحوق یعنی زودتر وفات میکند. اما این تعبیر، شبیه تعبیری است که پیامبر خدا برای صدیقه گفتند. ریخت بیان همان است. وقتی این را خواندم، یاد آن افتادم. بعد حضرت صدیقه خندیدند مال این بود که فرمودند «انت اوّل اهل بیتی لحوقاً بی». منظور اینکه باید تأمل بشود، حالا این جمله اینطور هست، یا یک کمی تغییر کرده، یا اگر هست منظور چیست؟ نخواستم تشبیه کنم. میخواستم عرض بکنم که آدم به یاد آن میافتد. اما اصلاً من نخواستم بگویم حتماً آن است. بحث عبد الله قابل تأمل است، در مذمتش هم نقل شده.
شاگرد: در مورد اسماعیل این روایت که شما فرمودید خیلی مذمت نیست، معمولاً تعریف است. منتها زمان حضرت فوت شده، بعدها هم که حضرت سید محمد فوت میشود …
استاد: «ما بدا لله اعظم مما بداء فی ابنی اسماعیل».[8] همان حرف را امام برای حضرت امام عسکری گفتند «احدث لله شکراً فقد احدث فیک امرا».[9]خلاصه صحبت کجا بود؟
شاگرد: هشام.
استاد: بله، هشام اوّلش رفت پیش عبد الله، دید که امامت به او نمیآید اصلاً، متحیر بود.
شاگرد: هشام بن سالم؟
استاد: نه، هشام بن حکم.
شاگرد: مومن الطاق و هشام بن سالم.
شاگرد٢: در بعضی گزارشها هست که هشام بن حکم خودش در زمان امام صادق علیه السلام کشف میکند که حضرت موسی بن جعفر امامند.
استاد: بله، این خیلی بود. اینکه از واضحات است. آن روایت که حضرت کوچک بودند، به بزغاله میگفتند که سجده کن، «اسجدی لربک»، امام صادق فرمودند «بابی مستودع الاسرار».[10] حضرت خیلی کوچک بودند، یک بزغالهای بود. خب بچه میخواهد با بزغاله بازی کند. حضرت میفرمودند که «اسجدی لله». بازیایشان هم این بود. میگفتند برای خدا سجده کن. امام صادق که این صحنه را دیدند فرمودند «بابی مستودع الاسرار» یعنی تمام اسرار الهی پیش این فرزند است. اینها اشاراتی بود روشن. مرحوم صدوق هم میگویند، یعنی واقعاً امر امامت یک چیز مبهمی نبود. تعبیر مهمی که دیدم و یادداشت کردنی است، صدوق فرمودند «اشدّ الطوائف علینا الزیدیة»[11]. یعنی شما ببینید بیخودی این مذهب به دست ما نرسیده، فضاهایی بوده، آنهایی که علمای زیدیه بودند به شدت بر علیه امامیه کتاب مینوشتند و ایشان همه را جواب میدهند. میگویند «اشد الطوائف علینا الزیدیة».
شاگرد: زیدیه سنی یا شیعه؟
استاد: زیدیه شیعه. زیدیه را از شیعه میدانند. صدوق آوردند، خیلی جالب است، استدلالهایی که تا بگویند، ما سختمان است جواب بدهیم. یکی اینکه زیدیه میگویند اگر واقعاً شما راست میگویید پس چرا پسرهای امام صادق نمیدانستند امام کیست؟ ایشان میگویند زیدیه برای ما این حرفها را زدند. خیلی جملات قشنگی از شبهات المخالفین، بعد وارد میشوند.
برو به 0:32:42
شاگرد: صدوق در اوّل کمال الدین چند ده صفحه فقط شبهات زیدیه را جواب میدهد.
استاد: عرض میکنم عبارتی که برخورد کردم نکته مهمی در بر دارد. میگویند اشد الطوائف بر ضد اثنی عشریه زیدیه بودند. یعنی اینقدر در محاجهشان میآمدند جلو که ابطال کنند امامت ائمه اثنی عشر علیهم السلام. میگویند اصلا معلوم نیست دوازده امام، شما محدثین شیعه در آوردید. بعضی کتابهای الحادی زمان ما هم چاپ شده بود، من برخورد کردم دیدم. میگویند محدثین بعدها روایات دوازده امام را درست کردند. مرحوم صدوق همینجا جوابش را میدهد. حالا الحمد لله که در صحیح بخاری و کل اهل سنت این عدد ۱۲ آمده. فقط تلاش میکنند بگویند بین محدثین اینها نبود. کجا نبود؟ اظهر من الشمس است، تبویب کتبشان.
شاگرد: جواب صدوق به این اشکال چیست؟ جواب میدهد صدوق؟
استاد: بله.
شاگرد: یک جواب واضحش این است که خب اینها همه بچه بودند. در حالی که ظاهراً امام علیه السلام ۱۹ سالشان بوده. علت این هم که عبد الله مطرح میشود، این است که عبد الله یک سن قابل قبولی داشته. مثلاً ۳۰ ساله بوده، ۴۰ بوده. حضرت مثلاً شاید ۲۰ ساله بوده.
استاد: ۱۲۸ هجری تا ۱۴۸، می شود ۲۰ سال.
شاگرد: بنابراین بقیه مثل اسحاق بن جعفر و محمد بن جعفر و …
استاد: کوچکتر بودند. علی بن جعفر که خیلی کوچکتر بودند. عبد الله چند سال بزرگتر بوده من نمیدانم.
شاگرد: منظورم این است که اینکه میگویند چرا اینها نمیدانستند، اینها بچههای خردسالی بودند وقتی حضرت از دنیا رفتند.
استاد: تازه میدانستند. چه کسی میگوید نمیدانستند. بالاترین وجه برای اینکه میدانستند، خود علی بن جعفر، اسحاق بن جعفر محمد بن جعفر هم میدانست، بهخاطر همین شاه عبدالعظیم از او تعجب میکنند. اما خب حالا بعداً چه شد، آن را باید ببینیم بعداً چه شد. آخر تناقضهای رفتاری خودش یک بحث بسیار مهمی است، الآنش هم در مطالب علمی مطرح است. تناقضهای رفتاری.
شاگرد: در قضیه بزغاله، تعبیر مستودع الاسرار نیست. آن قضیه بزغاله اینطور است: «عن معاوية بن وهب قال: دخلت على أبي عبد الله ع فرأيت أبا الحسن موسى ع و له يومئذ ثلاث سنين و معه عناق من هذه المكية و هو آخذ بخطام عليها و هو يقول لها اسجدي لله الذي خلقك ففعل ذلك ثلاث مرات فقال له غلام صغير يا سيدي قل لها تموت فقال له موسى ع ويحك أنا أحيي و أميت الله يحيي و يميت».[12]
استاد: مستودع الاسرار کجا بود؟
شاگرد: «دخل أبو حنيفة على أبي عبد الله ع فقال له رأيت ابنك موسى يصلي و الناس يمرون بين يديه فلا ينهاهم و فيه ما فيه فقال أبو عبد الله ع ادعوا لي موسى- فدعيفقال يا بني إن أبا حنيفة يذكر أنك كنت صليت- و الناس يمرون بين يديك فلم تنههم فقال نعم يا أبت إن الذي كنت أصلي له كان أقرب إلي منهم يقول الله عز و جل و نحن أقرب إليه من حبل الوريد- قال فضمه أبو عبد الله ع إلى نفسه ثم قال يا بني بأبي أنت و أمي يا مستودع الأسرار».[13]
استاد: دیدید اهل سنت نمیگذارند کسی رد بشود، دست میآورند. آمد اعتراض کرد که پسر شما مسأله بلد نیست. دیدم نماز میخواند، جلوی رویش هم مردم میرفتند و چیزی نمیگفت، یعنی امام کاظم. حضرت صدا زدند و گفتند بابا چرا اینطور خواندی؟ فرمودند «ان الذی اصلّی له اقرب الیّ مما مرّ به». آن که برایش نماز میخواندم نزدیکتر بود از مردمی که … حضرت گرفتندشان و گفتند «بابی مستودع الاسرار».
خلاصه هشام میگوید از پیش عبد الله بیرون آمدم، در کوچه با خودم میگفتم «الی أین؟ الی المُرجئه؟»، مصیبت شهادت امام صادق به سر ما آمده، چه خاکی به سرمان کنیم؟ به تعبیر من. برویم سراغ مرجعه؟ قدریه؟ درِ خانه چه کسی برویم؟ عبد الله هم که رفتیم، اینطور بود. میگوید بعد جریانی شد و خادم آمد و رفتیم محضر امام کاظم سلام الله علیه نشستیم، فرمودند «هشام لا الی المرجئه و لا …» عین حرفهای من، فرمودند «الیَّ الیَّ». قضیه هشام این است. در کافی و اینها هم هست.[14]
برو به 0:39:29
نکتهای را که من چند روز پیش در مباحثه گفتم، آقا هم دیروز لطف فرمودند آخر مباحثه فرمودند، در اکمال الدین مراجعه کردم، صفحه ۷۵، خیلی مطلب آدم به ذهنش میآید، شاید هم قبلاً دیده باشد، ولی آن وقت که میگفتم یادم نبود. و آن احتمال این بود که ظاهر مطلب این است که زراره نمیدانست که بعد از امام صادق سلام الله علیه چه کسی امام است. لذا پسرش را فرستاد. من عرض کردم چه بسا آنها میدانستند. شرایط، شرایطی بود که برای حفظ جان امام نمیتوانست بگوید. در اکمال الدین فرمودند: «علی انه قد قیل»،[15] میگویند اوّلاً زراره کار بدی نکرد. ما نگفتیم که همه اصحاب میدانستند. زراره نمیدانست، اینطوری جواب میدهند. عدهای بودند که میدانستند، زراره نمیدانست. و به وقتش هم کار فقیهانه، عالمانهای کرد و مصحف را آورد، گفت خدایا هر کس که این قرآن میگوید او حجت توست، من هم همان را میگویم، ایمان تقدیری.
بعد میگوید «على أنه قد قيل إن زرارة قد كان علم بأمر موسى بن جعفر ع و بإمامته و إنما بعث ابنه عبيدا ليتعرف من موسى بن جعفر ع هل يجوز له إظهار ما يعلم من إمامته أو يستعمل التقية» پسر او از امام بپرسد اجازه هست که اسم شما را بگویم که امام شمایید؟ یا نه، صلاح نیست؟ خب این احتمال خیلی خوب است، در آن زمان این مطرح بوده. واقعاً این احتمالات موافق اعتبار است. یعنی آدم وقتی فضای شیعه را آن زمان بداند، بعد علوّ قدر اینها را میداند. اینجور نبود که اینها ندانند. همین صبح از صحیح بخاری روایت نقل کردم، از حذیفه است. میگوید آن قدر حضرت در جریانات مختلف برای ما تحدیث میکردند آینده را، من همه را فراموش کردم. تا یک قضیه میشود، وقتی صحنه را میبینم، یادم میآید ای وای حضرت این را فرموده بودند. ببینید چه خبر بوده. میگوید همه چیز را گفتند، ما یادمان رفته. وقتی حالا میبینم یادم میآید عجب، اینها را حضرت فرموده بودند و ما فراموش کرده بودیم.
خب اصحاب ائمه هم همینطور بودند، واقعاً ما اعتقادمان اینطوری است که آنهایی که خاص ائمه بودند میدانستند. فقط شرایط، شرایطی بود که نمیتوانستند آنچه را که میدانند در خارج نمودش بدهند. شرایط ممکن نبود. ما شرایط را نمیتوانیم بفهمیم چه خبر بوده. مرحوم صدوق به این قیل بسنده نمیکنند. برای تأیید این یک روایتی میآورند از حضرت امام رضا، خیلی عالی است. میفرمایند «حدثنا کذا» سند را میآورند تا «إبراهيم بن محمد الهمداني رضي الله عنه قال: قلت للرضا ع يا ابن رسول الله أخبرني عن زرارة هل كان يعرف حق أبيك»، میدانست یا نمیدانست؟ از امام رضا سؤال کرد .«فقال نعم فقلت له فلم بعث ابنه عبيدا». خب اگر میدانست که دیگر پسر فرستادن نمیخواست. آخر پسرش را فرستاد ببیند چه کسی حجت خداست؟ دیگر لازم نبود که بفرستد.
«فلم بعث ابنه عبيدا ليتعرف الخبر إلى من أوصى الصادق جعفر بن محمد ع فقال إن زرارة كان يعرف أمر أبي ع و نص أبيه عليه و إنما بعث ابنه ليتعرف من أبي ع هل يجوز له أن يرفع التقية في إظهار أمره و نص أبيه عليه و أنه لما أبطأ عنه ابنه طولب بإظهار قوله في أبي ع فلم يحب أن يقدم على ذلك دون أمره»[16]، یعنی با اینکه میدانست، ولی پسرش نرسیده بود، وقت وفاتش شد. میگفتند خب بگو، چیزی میدانی یا نه؟ مطمئن نبود که میتواند بگوید یا نه، نگفت. فقط گفت آن که این کتاب خدا میگوید امام است، من قبول دارم. خیلی روایت عالی است، در تأیید آن احتمالی که موافق اعتبار بود. فرمودند: «فرفع المصحف و قال اللهم إن إمامي من أثبت هذا المصحف إمامته من ولد جعفر بن محمد».
شاگرد: در روایات هم داریم، در مورد زیدیه و بعضی از فرق دیگر، تعبیر شده «هم النصاب».
استاد: یادتان است کجا دیدید؟
شاگرد۲: «الواقفة و الزیدیة و النصاب بمنزلة سواء»،[17] در کشی است ظاهراً. ولی خب تصریح شده واقفیه و زیدیه و ناصبی. یعنی غیر از اینها را نگفته. فطحی را نگفته.
استاد: این را میخواستم بگویم، الآن گفتید یادم آمد. من عبارت مرحوم نوری را خواندم. ظاهراً آن روز نرسیدیم به اینجا. اینها نکاتی است که در ذهن آدم بماند خیلی خوب است. مرحوم مجلسی اوّل گفتند که در وصف فطحیه آمده «حمیر»، در وصف واقفه آمده «کلاب ممطوره». مرحوم آقای صدر، آسید حسن در «تکملة» برای فطحیه فرمودند «کلاب ممطوره». مرحوم نوری اینجا که میرسند میفرمایند تعجب است، بعد این را میگویند: من تا حالا به یک ذمّی برای فطحیه برخورد نکردم.
6:54
برو به 0:46:54شاگرد: بعد میفرماید «بل كانت معاملتهم (عليهم السلام) معهم في الظاهر كمعاملتهم مع الإمامية».[18]
استاد: این نکته مهمی است که ایشان، این خبیر متضلع در این مطالب بگوید من هیچ کجا برخورد نکردم. «و لم نعثر الى الآن على ورود ذم في الفطحية، بل كانت معاملتهم (عليهم السلام) معهم في الظاهر كمعاملتهم مع الإمامية» و لذا بعدش هم که نقل آنها را میفرمایند، میفرمایند: «قوله: من الكلاب الممطورة. اشتباه لا ينبغي صدوره من مثله فان البقر تشابه عليه».[19] کلاب ممطوره واقفیه بودند. آسید حسن برای عمار بن موسی ساباطی فرمودند که فطحی است، ملعونٌ من الکلاب الممطوره، خیلی تعبیر محکمی آوردند، که تعجب کردند از شیخ بهایی که چرا اینطوری گفته. «فكيف يستوهبه الكاظم (عليه السلام) من الله، و يوهبه له، و هو فطحي ملعون من الكلاب الممطورة؟!».[20]
شاگرد: ملعوناش را از کجا آوردند.
استاد: بله، معاملتهم معهم …
شاگرد: ابن ادریس خیلی تند با فطحیه برخورد میکند، «کافرٌ ملعون»، چند سری در کتاب سرائر …
استاد: بله، الآن که شما گفتید یادم آمد، از چیزهایی بود که میخواستم بگویم. در سرائر است میگوید «کافرٌ ملعون». همان جایی که در سرائر همین تعبیر تند را دارند، نمیدانم برای همین حسن بن علی بن فضال است یا پسرشان، به کسی که به این جلالت قدر است، و این که اصحاب اجماع و همه اینها، به روایتش که میرسند میگویند شما میخواهید به روایت این کافر ملعون …
شاگرد: حتی حسن را میگویند؟
استاد: به نظرم حسن بود.
شاگرد2: در مورد عمار دارند، «و عمار هذا فطحي المذهب، كافر ملعون».[21]
استاد: بله.
شاگرد: این ممکن است. عمار فرق میکند با حسن.
استاد: عمار هم کم نیست.
شاگرد2: البته بعدش هم در مورد حسن هم دارند. «و راوي أحدهما فطحي المذهب، كافر ملعون، مع كونه مرسلا و هو الحسن بن الفضال».[22]
شاگرد: یعنی آن قصه فوتش را قبول نکرده مرحوم ابن ادریس؟
استاد: خلاصه مرحوم نوری میگویند آخر ما اینطور برخورد کنیم؟ با کسانی که خود آنها اینطور برخورد نکردند. گاهی است آدم میبیند که طرف دیگر شد اهل عناد. واقفیه خودشان انواعی بودند، ولی غالبشان معلوم میشد، آنهایی که باید برگردند که زود برگشتند. و لذا عرض کردم حضرت امام رضا معجزاتی که پدرانشان بروز و ظهور نمیدادند، رسماً بروز و ظهور میدادند تا آنهایی که اهل هدایتند هدایت بشوند. مدینه بفرمایند من امروز میآیم بصره. رسم نبود. کجا شما از امام صادق یا ائمه دیگر اینطوری سراغ دارید؟ امام کاظم هم گمانم یک دفعه شد. گرگان نیامدند حضرت کاظم؟ حافظهام وقتی در حال مباحثه هستم دیگر ضعیفتر میشود. به خلاف جلوترها. هر چه را که خوانده بودم، همانطوری که خوانده بودم حاضر میشد. خیلی خوب بود حافظهام ولی الآن …
شاگرد: از علائم مرجعیت است.
استاد: مرجعیت برای ناسین.
شاگرد: تعبیر به حمیر را محدث نوری نمیپذیرند؟
استاد: تعبیر حمیر را من آوردم. ایشان اصلاً ذکر نکردند.
شاگرد: پس نمیپذیرند، چون میفرمایند ذمی ندیدم.
استاد: بله، نکته خوبی است. مرحوم مجلسی اوّل فرموده بودند که برای فطحیه آمده حمیر. و حال آنکه حمیر برای علی بن حمزه بود. شاهد اینکه حرف مجلسی را عملاً نمیپذیرند، نه اینکه تصریح کنند، این است که میفرمایند من هیچ ذمی راجع به فطحیه تا الآن ندیدم.
شاگرد: در ادامهاش دارد که: «و بنو فضال كلّهم فطحية، و الحسن رأسهم في الضلال».
استاد: ما از حیث کلیات مطلب که مشکلی نداریم. هر کس پسر امام عسکری سلام الله علیه که رکن اخیر ایماناند را قبول نداشته باشد، در روز قیامت کافرٌ. در مطالب کلامیاش مشکل نداریم، واضح است. اما صحبت سر تطبیق صغریات است که اینها آنطوری بودند یا نبودند و شرایط چطور بود، اینها مهم است. و الا باطناً آن که متمکن بوده، مستضعف نبوده، خواه مستضعف درونی، از حیث قوای خودش، و خواه مستضعف برونی که محیط اجازه بدهد که بتواند تحقیق بکند، اگر مستضعف نبوده و با عدم استضعاف اثنی عشریه نشده، این در صحنه قیامت کافرٌ. حرف ابن ادریس درست است، این را ما مشکل نداریم. صحبت سر پیاده کردن آن کبری است در صغریاتی که مشغول هستیم.
برو به 0:54:14
شاگرد: ایشان هم همه جا میگوید «و الفطحی کافر فکیف یعمل بخبره».
استاد: حالا چون کافر است پس دیگر خبرش هم کنار میرود. «خذوا ما رووا» هم که ضعیف است.
شاگرد: با مبنای مرحوم ابن ادریس چطور میسازد؟
استاد: ایشان خبر واحد را قبول ندارند.
شاگرد: امامی هم باشد قبول ندارند.
شاگرد2: میگوید ما آنجا هم گفتیم، حالا که دیگر هیچ.
استاد: ما آنجا گفتیم، اینکه دیگر به طریق اولی.
شاگرد: البته بعضی جاها در عبارتشان فطحیه با واقفه خلط شده. مثلاً یک نفر را ایشان میگویند فطحی است، بعد میبینیم واقفی است.
شاگرد2: شاید ناظر به گروههایی از فطحیه بودند که در عبد الله افطح توقف کردند. روایات ذم درباره واقفیه تطبیق میشود بر اینها، اینها هم در عبد الله توقف کردند.
استاد: اما خب، ابن ادریس، کشی را که دیده بودند. در کشی بود که وقت وفاتش صریحاً گفت، شهادت داد.
شاگرد: به خصوص در مورد افرادی که با ائمه متأخر محشور بودند.
استاد: «خصیصاً للرضا» برای حسن بود. ایشان میگویند کافرٌ ملعون.
شاگرد: خود روایات کشی چطور میشود؟ مثلاً از یک راوی شروع میکند روایت آوردن. 7-8 تا روایت راجع به آن هست، حالا یا ذم یا مدح. خود آنها هم بررسی میخواهد.چطور اصحاب تلقی را قبول کردند؟
استاد: تلقی را قبول نکردند. معجم رجال حدیث آقای خویی هر حدیث کشی یا نجاشی بیاورد، سندش را نگاه میکند. اوّل راجع به سند حرف میزند، بعد میبینند آیا خود این تام الاعتبار هست برای اینکه قضاوت کنیم ویا این اینکه جرح و تعدیل کنیم یا نه.
شاگرد: پس مهم نیست که کشی تأیید کرده یا رد کرده؟
استاد: بله. من جلوتر هم عرض کردم، راه صحیح موضوع محوری است. موضوع محوری در رجال هم میآید. چند بار دیگر عرض کردم. موضوع محوری یعنی چه؟ یعنی تشابک شواهد نه مراجعه به یک ماده خام به عنوان دلیل. این مطلب خیلی مهم است. یعنی با روایت کشی به عنوان یک ارزش نفسی برخورد میشود. از این ارزش نفسی، فی حد نفسه کاری بر نمیآید. یک ارزش نفسی وقتی در یک شبکه قرار میگیرد، یک ارزش جمعی پیدا میکند، یا ضعیف میشود یا قوی. این خیلی نکته مهمی است. بعضی وقتهاست یک ارزش نفسی برای یک عنصر خیلی قوی است، اما وقتی در شبکه قرار میگیرد ارزش نفسیاش پایین میآید، ضعیف میشود. و گاهی برعکس. روایت حسابی ضعیف است -از حیث سند و ارزش نفسیاش- اما وقتی در شبکه شواهد قرار میگیرد، در تراکم ظنون، میبینیم ارزش نفسی ضعیفش بسیار قوی شده. به عبارت دیگر شما بعد از ۶ ماه تحقیق میگویید این حدیث ضعیفی که روز اوّل میگفتم ۵ درصد درست است، حالا میگویم ۹۹ درصد درست است. چرا این را میگویید؟ چون صرفاً آن ارزش نفسی برای خودش بود فی حد نفسه.
وقتی در نظام تحقیقِ موضوع محوری قرار گرفت، نه سند محوری؛ سند را که ببینید، میگویید این سند ضعیف است و میگذارید کنار. اما وقتی در موضوع محوری قرارش بدهید، میبینید همین ارزش نفسی ضعیف کاملاً قوی شد. مطلب خیلی مهمی است.
شاگرد: بحث حجیت چه میشود؟ ما در حجت و اصول، در واقع مثل کامپیوتر است. حجیت یا هست یا نیست.
استاد: راجع به حجیتش هم بحث کردیم، حالا گسترده میشود. من عرضم این است بسیاری از مفاهیم در اصول مطرح است که اصلاً مفهومش، مفهوم تشکیکی است نه متواطی. ما برخورد متواطی میکنیم و درست هم هست، اما بهطور مطلق، متواطی برخورد میکنیم که غلط است. این آخرین عرض بنده است. حجیت مفهومی است تشکیکی، ما برای حد نصابِ حجیت برخورد متواطی با آن میکنیم و درست است. اما در همه موارد و همه جا و بهطور مطلق متواطی برخورد میکنیم و غلط است.
شاگرد: جمله آخر را یک بار دیگر میفرمایید؟
استاد: ببینید ما در اصول میگوییم که «مشکوک الحجیة مقطوع عدم الحجیة». این مطلب درستی است. این یعنی برخورد متواطی. یعنی برخورد صفر و یک. چیزی یا حجت هست یا نیست. شک داریم حجت است، وقتی شک داریم، قطع داریم که حجت نیست، تمام شد. این را میگوییم برخورد صفر و یک، برخورد دو ارزشی، غیر تشکیکی، متواطی. دیگر نمیشود بگویند خیلی حجت است، کم حجت است. اصلاً اینها معنا ندارد. یا حجت است یا نیست. اگر هست هست، اگر هم نیست نیست. این مطلب درست هم هست.
اما خب نتیجهاش چیست؟ این است که در تمام حوزههای تحقیقات علوم چیزی یا حجت است یا نیست. این غلط است. خبر ضعیف حجت نیست، یعنی حد نصاب حجیت ندارد. اما آیا هیچ ارزش صدقی از حجیت در بر ندارد که بتواند در یک شبکه حججی شرکت کند و مجموعش حجتی را تشکیل بدهد؟! اینجور نیست. ارزشش صفر نیست. در آن مقام حجیت تشکیکی است. یعنی خبر ضعیف هم درصدی از حجیت دارد، حد نصاب حجیت را ندارد. ولی صفر نیست. صفر یعنی صفر به اضافه صفر، صفر. نه. وقتی بالای صفر باشد، وقتی به اضافه میشود، آخر کار میبینید مجموع 50 تا امر، حد نصاب حجیت را برای یک فقیه میسازد. من شواهدی از کلمات فقها یادداشت دارم. یکیاش در بحث امامت جماعت از صاحب جواهر است، میفرمایند هیچ رقم دلیل شرعی نداریم، حالا من باید عبارتش را بیاوریم، از عبارات خیلی جالب است. از مثل صاحب جواهری که برای قیاس و اینها چه کار میکنند، ایشان این را فرمودند.
شاگرد: در نهایت به آن نظام دو ارزشی بعد از تحقیق که میرسد.
برو به 1:01:27
استاد: معمولاً میگویند بگو ببینم، یا این یا آن. اصلاً اینطور نیست. من مکرر عرض کردم. منطق تشکیک که امروزه میگویند با منطق دو ارزشی ارسطویی، اینها با همدیگر مکمل هماند. نه اینکه معارض همدیگر باشند، یا تو یا من. نه، حوزههایی دارند هر کدام، و اتفاقاً پیکره منطق تشکیکی به منطق دو ارزشی است. یعنی اگر ما منطق دو ارزشی نداشته باشیم، تشکیکی هم نخواهیم داشت. اساس او را منطق دو ارزشی تشکیل میدهد. اما اینجور نیست که تنها و تنها دو ارزشی باشد. ما یک حوزهای داریم که آن حوزه، کیانش تشکیکی است و ما آنجا با آن دو ارزشی برخورد میکنیم. در منطق به ما گفتند متواتر، تعریف کنید متواتر چیست؟ متواتر این است که «ما یمتنع تبانیهم علی الکذب». چند تا؟ میگویند ما دیگر چه کار داریم. بعضی گفتند ۴۰ تا، بعضی گفتند ۱۰ تا. خب این امتناع چه زمانی میآید؟ چه زمانی محال میشود؟ اگر دقت کنید این امتناع عقلی هیچ وقت نمیآید. و لذا آقای صدر در بحثهای اصول که آوردند خوب گفتند. گفتند اصلاً مبنای تواتر بر حساب احتمالات است که به امتناع عقلی هیچ وقت نمیرسد، میل به صفر میکند، نه اینکه بشود صفر. و حال آنکه امتناع یعنی صفر. یمتنع یعنی احتمال، صفر است. چه زمانی صفر میشود؟ ۵ تا بودند هنوز احتمال هست، خب شدند ۶ تا، احتمال هست یا نیست؟ شدند ۱۰ تا، شدند ۴۰ تا. به تعبیر آقای صدر میگویند یک یقین ذاتی داریم، یک یقین ریاضی. به یقین ریاضی به امتناع هیچ وقت نمیرسد. به امتناع روانی میرسد، یعنی ما در روان خودمان دیگر آن احتمال را کنار میاندازیم. میگوییم محال است، یعنی من اعتنا نمیکنم. در منطق مجبور شدند بگویند یمتنع. چرا؟ چون اساس منطق دو ارزشی بود. و حال آنکه ریخت مفهوم تواتر تشکیکی است. اینهاست که مشکلساز شده. یعنی یک مفهومی که ریختش تشکیکی است، آمدند ریختند در قالب امتناع و امکان و دو ارزشیاش کردند. اینها باید عوض بشود. یعنی ما باید بگوییم تواتر اصلاً برای امتناع و امکان نیست. تواتر ریختش برای تشکیک است. ببریدش آنجا. یک منطق دیگری نیاز است، این برای آنجاست. حالا اینهایی که عرض کردم مکمل هستند، اینطوری است. «و له ذیل طویل» به عهده شما که جوانید و حوصلهاش را دارید.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1]. كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج1 ؛ ص104.
[2]. بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج48 ؛ ص300
[3]. كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج1 ؛ ص312
[4]. المقالات و الفرق ؛ النص ؛ ص87 و 88
[5]. كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج1 ؛ ص70
[6]. كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج1 ؛ ص321
[7]. بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج47 ؛ ص261
[8]. التوحيد (للصدوق) ؛ ص336
[9]. الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص326
[10]. الكافي(ط-الإسلامية)؛ج1؛ص311: الحسين بن محمد عن معلى بن محمد عن الوشاء عن علي بن الحسن عن صفوان الجمال قال: سألت أبا عبد الله ع عن صاحب هذا الأمر فقال إن صاحب هذا الأمر لا يلهو و لا يلعب- و أقبل أبو الحسن موسى و هو صغير و معه عناق مكية و هو يقول لها اسجدي لربك فأخذه أبو عبد الله ع و ضمه إليه و قال بأبي و أمي من لا يلهو و لا يلعب./ الكافي(ط-الإسلامية)؛ج3؛ص297: علي بن إبراهيم رفعه عن محمد بن مسلم قال: دخل أبو حنيفة على أبي عبد الله ع فقال له رأيت ابنك موسى ع يصلي و الناس يمرون بين يديه فلا ينهاهم و فيه ما فيه فقال أبو عبد الله ع ادعوا لي موسى فدعي فقال له يا بني إن أبا حنيفة يذكر أنك كنت تصلي و الناس يمرون بين يديك فلم تنههم فقال نعم يا أبة إن الذي كنت أصلي له كان أقرب إلي منهم يقول الله عز و جل- و نحن أقرب إليه من حبل الوريد قال فضمه أبو عبد الله ع إلى نفسه ثم قال يا بني بأبي أنت و أمي يا مودع الأسرار.
[11] . كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص: 126 و إنما ذكرنا هذه الفصول في أول كتابنا هذا لأنها غاية ما يتعلق بها الزيدية و ما رد عليهم و هي أشد الفرق علينا.
[12]. الغيبة للنعماني ؛ النص ؛ ص327
[13]. وسائل الشيعة ؛ ج5 ؛ ص135
[14] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 351 ح٧.
[15]. كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج1 ؛ ص75
[16] . كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص: 75.
[17] . رجال الكشي – إختيار معرفة الرجال، النص، ص229 ح 410 محمد بن الحسن، قال حدثني أبو علي الفارسي، قال حكى منصور، عن الصادق علي بن محمد بن الرضا (ع) أن الزيدية و الواقفة و النصاب بمنزلة عنده سواء. و ح 411 محمد بن الحسن، قال حدثني أبو علي، عن يعقوب بن يزيد، عن ابن أبي عمير، عمن حدثه، قال: سألت محمد بن علي الرضا (ع) عن هذه الآية- وجوه يومئذ خاشعة عاملة ناصبة قال نزلت في النصاب و الزيدية و الواقفة من النصاب.
[18]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ؛ الخاتمةج5 ؛ ص14
[19]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ؛ الخاتمةج5 ؛ ص20
[20]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ؛ الخاتمةج5 ؛ ص12
[21]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ ج1، ص: 267
[22]. السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ ج1، ص: 495
دیدگاهتان را بنویسید