مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 57
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان:
شما دیروز عبارتی خواندید که «عبدالله افطح تُوفّی فی المدینة»؟ یا عبارت «فی المدینة» نداشت؟ علی ای حال ایشان( شیخ عباس در منتهی) از «تحفة الازهار» اینطور نقل کردند، در بسطام.
شاگرد: چه کتابی است؟
استاد: تحفة الازهار، ظاهراً کتاب انساب و تاریخ و اینهاست.
شاگرد: در کتاب «منتقلة الطالبیة» هم میشود دید. کتاب خیلی معروفی است در امامزادگان و اینها.
استاد: «عمدة الطالب» هم هست. میگویند از بی ادبان ادب بیاموز، یکی از کارهایی که ما نکردیم و دیدیم که خیلی خوب بوده و باید بشود، مسأله کتابشناسی است. یعنی از کارهایی است که اگر یک طلبه از همان روزهای اوّل در فکر باشد، فقط در فکر باشد، در ده سال میبیند خیلی شده. وقتی در فکر نیست، همینطور از کنار چیزهایی که میتواند استفاده کند، به راحتی میگذرد. یکی از امور بسیار مهم کتابشناسی است. الآن یک کتاب تحفة الازهار، و دو سه کتاب دیگر نام برده شد. یک دفعه میبینید با یک مذاکره دو دقیقهای، ده تا اسم کتاب ذکر شد. آدم اینها را بنویسد. الآن هم خیلی دستیابی به اطلاعات ممکن است. چه بسا از ده تا کتاب، میبینید نه تا را میتواند ولو به فایلهای پیدیاف و اسکنهایش دست پیدا بکند.
حاج شیخ عباس میفرمایند که مؤلف فرمودند که آنچه برای من نقل شده، دیگر نمیگویند که من دیدم. میگویند آنچه برای من نقل شده، آن قبری که در بسطام است، که سید ضامن گفت برای عبد الله افطح است، ایشان میفرمایند آنچه برای من نقل شده، قبر محمد پسر اوست. پس قبر بسطام میشود قبر محمد بن عبد الله بن جعفر سلام الله علیه. پس معلوم میشود عبد الله افطح پسری داشته به نام محمد. دیروز فرمودند که عدهای هم قائل به امامتش شدند، یعنی بعد از زمان پدر هم بوده علی القاعده.
شاگرد: گفتند بعد از امام کاظم رفتند سراغ ایشان.
استاد: بعد از امام کاظم رفتند سراغ پسر عبد الله؟ یک مقدار دور میآید اعتباراً، که اوّل قائل به امامت عبد الله باشند، بعد امام کاظم، بعد پسر عبد الله.
شاگرد2: یک احتمال هم این است که شقه شقه شده بودند. بعضیها بعد از عبد الله رفتند سراغ پسرش.
استاد: بله، همینطور بود. خب پس این یک نکته، که هنوز خیلی زمینه دارد که آدم کار کند.
و اما قصه ورود امام علیه السلام در آتش. این داستان را از «الخرائج و الجرائح» اثر قطب راوندی رضوان الله علیه نقل کرده بودند. خیلی وقتها من میگفتم، ذهنیت خودم را عرض میکردم، میگفتم اگر از من بپرسند یکی از بهترین کتابهای روی کره زمین را نام ببر، میگویم «الخرائج و الجرائح». از بس که کتاب عالی است. برای جناب قطب راوندی که در صحن حضرت معصومه دفن هستند.
شاگرد: وجه تسمیه این کتاب چیست؟
استاد: یعنی آنهایی که به دست معصومین ظهور کرده. «جرائح» ایدی، «خرائج» هم خارجه ها.«الخرائج و الجرائح» معروف است. «خرائجُ الجرائح» هم دارد، یعنی «ما خرجت من المعجزات من ایدی المعصومین علیهمالسلام».
شاگرد: در مقدمه نوشته «سمّیته بکتاب الخرائج و الجرائح لأن معجزاتهم التي خرجت على أيديهم مصححة لدعاويهم».[1]
شاگرد2: قبرش هم بعداً پیدا شده؟
برو به 0:07:10
استاد: من شنیدم که نزدیک ستون بوده، بعد که بدن مبارکشان تازه بیرون آمد- من شنیدنم، مستند نیست- به نظارت مرحوم آقای مرعشی آوردند وسط صحن. تا آنجایی که من خودم یادم است، کوچک بودم مشرف شده بودیم قم، این صحن اتابکی تمامش تک تک سنگهای قبر بود، یعنی مثل مقبره که میروید چطور است، صحن اینطور بود. یعنی روی سنگ قبرها راه میرفتیم. از زیر ساعت که رد میشدید تا دم حرم همه سنگ قبر بود، اسم هم رویش نوشته بود. بعد این سنگها را کندند. آیا زمانی که این سنگها را تعویض میکردند آقای مرعشی فرموده بودند قبر قطب را بیاورند این وسط و سنگ بزرگی بگذارند- انشائش هم شاید برای خودشان است- یا قبل از آن زمان بوده را من نمیدانم. دو تا قطب داریم، یکی سعید بن عبدالله صاحب کتاب «الخرائج و الجرائح»، یکی فضل الله بن علی صاحب کتاب «النوادر».
شاگرد: یک قبر هم هست روبروی شیخان …
استاد: آن قبر نوه ملاصدرا است. قبر پسر صاحب شوارق، میرزا حسن لاهیجی. صاحب شوارق داماد ملاصدرا بود. یک پیرمردی بود میآمد نماز حاج آقا. حمامی بود. حمام حضرتی پشت کوچه مسجد. من از آن پیرمرد شنیدم. سینه به سینه قمیها آمده بود. میگفت این عالمی که کنار خیابان قبرشان هست و الآن هم نزدیک جوب آب است، خودش به قمیها میگفته من در قم دفن میشوم، و یک زمانی نهر آب از بالای سر قبرم رد میشود.
شاگرد: پس معلوم میشود که خیابان ارم قبرستان بوده.
استاد: بله، زمان رضاخان شیخان و اینها همه متصل بودند. حاج آقا چند بار میفرمودند که اصفهان در زمانی که برو بیا داشته، دو مرجع معاصر بزرگ داشته. یکی مرحوم سید محمد باقر حجت الاسلام شفتی، یکی هم معاصر ایشان مرحوم شیخ محمد ابراهیم کلباسی، هر دو هم خیلی بزرگ بودند. آقای کلباسی آمده بودند قم. کسانی که به ایشان ارادت داشتند، ایشان را معیت میکردند. جمعیتی بودند. عمده شهر قم هم طرف خیابان آذر بوده، طرف صفائیه باغستان بوده. از طرف چهارمردان و آذر میآمدند. حاج آقا میفرمودند عده زیادی که همراه آخوند کلباسی بودند، دیدند ایشان از آن پایینها کفشهایش را درآورد. گفتند آقا هنوز خیلی مانده تا حرم. گفت شما نمیدانید که در این منطقه چه بزرگانی از محدثین قبورشان هست. من که میدانم ادب میکنم و اینجا با کفش نمیروم. قبر نوه ملاصدرا هم مثل شیخان بوده. زمان رضاخان با آن برنامههایی که او داشت، اینها را پارک کرد. الآن این فضایی که هست، میدان آستانه و … زمان او شده. اینها همه قبرستان بوده و بسیاری از محدثین اینجا دفن هستند. مثلاً صاحب بصائر الدرجات، صفار. چون دو تا بصائر الدرجات داریم. یکی سعد بن عبد الله، بصائر الدرجات سعد. یکی هم بصائر الدرجات محمد بن حسن صفار. همه تصریح کردند قبر صفار در قم است. با این جلالت قدر، معلوم نیست کجاست. صفار کم کسی نیست از بین محدثین.
برو به 0:12:49
شاگرد: یکی از علما میگفتند که مرحوم آقای کلباسی میگفتند در این تکه، یک عده از اولیاء خدا دفناند که ۴۰۰ تا از آنها مجتهد مسلم هستند.
استاد:خود حاج آقا میفرمودند بزرگانی در شیخان و … مدفوناند که اگر در چین بودند، جا داشت پیاده برویم برای زیارتشان. مثل زکریا بن آدم و …
شاگرد: پس ایشان برای غیر معصوم هم این چیزها را قبول داشتند؟
استاد: من از ایشان شنیدم. مثلا سفارش حاج آقا بود که بروید زیارت امامزادهها.
شاگرد: مثلاً ثوابهایی که نقل میکنند که هر قدمی برداری برای زیارت امام حسین …
استاد: اینکه حرفشان منتسب به نص باشد، آن بعید است. ظاهر کلامشان اعتباراً میخواستند بگویند و عرفا. عرف چطور میگوید فلان چیز میارزد. میخواستند بگویند جا دارد، میارزد که برای زیارت او پیاده بروند.
شاگرد: برای امامزاده ها چطور؟
استاد: امامزاده ها که جای خود، وقتی برای علما اینجور میگویند. این تعبیر من یادم نیست ولی مفادش این بود که کأنّه حرمهای اهل بیت مثل حیاض متصله به هم میماند. حوضهایی که به هم متصل است را میبینید. چون به هم متصل است، در هر حرم اهل بیت که بروید، کأنّه آن حرم بالا بالا را هم قصد بکنید، میتوانید آنجا هم باشید. این یک نکته خوبی است برای کل مشاهدی که برای ذریه اهل البیت علیهمالسلام است.
شاگرد: بی نظیری کتاب الخرائج و الجوارح که فرمودید، از چه حیثی است؟
استاد: اگر بگویند یکی از بهترین، روی «یکی» تأکید دارم، یکی از بهترین کتابهای روی کره زمین کدام است؟ من میگویم این کتاب است.
شاگرد: از چه جهت؟
استاد: از جهت اینکه محور معرفت، خداشناسی و اولیاءخدا شناسی است. اگر شما بگویید من خدا را میشناسم، بدون اینکه اولیاء خدا را بشناسم، یک لغوة است، یک زبان جنباندنی است، خیالات است. «وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ».[2] حکمت بالاترین چیز است. حضرت فرمودند «الحکمة» چیست؟ «معرفة امام زمانه».[3] ولیّ خدا را شناختن یک چیز کمی نیست. این کتاب آن است. یعنی آن که محور انسانیتِ انسان را تشکیل میدهد، که شناختن انسان کامل است. شناختن آن است که آنهایی که مورد عنایت خدایند چه کسانیاند؟ چطوریاند؟ این روشن میکند انسان را.
شاگرد: بعضی محدثین هم اینها را جمع کردند، هم همه خرائج را، هم معجزات معصومین را، مثل «مدینة المعاجز».
استاد: مدینة المعاجز مرحوم بحرانی، آن متأخر است.
شاگرد: بعد از شهرآشوب است یا قبل از شهرآشوب؟
استاد: فکر میکنم استاد ابن شهر آشوب باشد. از مشایخ ابن شهرآشوب است.
شاگرد: یا مثلاً اثبات الهداة شیخ حر عاملی.
برو به 0:20:56
استاد: برای قرن دوازدهم است. آنها شاید قرن پنجم باشند.
این هم برای مصدر آن که امام علیه السلام آتشی برافروختند و رفتند درونش نشستند و عبد الله رفت و …، مصدرش همین الخرائج و الجرائح بود.
شاگرد: در مورد حسن بن علی بن فضال هم مرحوم مقدس اردبیلی در مجمع الفائدة، میگویند ظاهراً ایشان شیعه بوده. البته آقای زنجانی هم میگویند که درباره ایشان دو قول است، بهخاطر همان قضیه آخر عمرشان.
شاگرد2: ظاهراً شیخ طوسی در دو تا نسخه است. در یکی اصلاً تصریح به فطحی بودن نیامده، در یکی تصریح شده فطحی است. بعضی از این جهت هم گفتند اصلاً شیخ مدعی امامیه بودن ایشان است.
استاد: مرحوم آمیرزا حسین رضوان الله علیه راجع به خود حسن بن علی فضال میفرمایند:[4] «السند صحيح، و الحسن من أصحاب الإجماع. و ممّن أمرنا بأخذ ما رواه»، میگوییم صحیح نیست! اگر دیگر امام بفرمایند «خذوا ما رواه»، دیگر ما بیاییم بگوییم نه صحیح نیست، موثقه است. بعد شاهد میآورند «حتى قال الأستاذ الأعظم الأنصاري قدس سره في مسألة الاحتكار من كتاب المكاسب ما لفظه: و في السند بعض بني فضال، و الظاهر أن الرواية مأخوذة من كتبهم، التي قال العسكري عليه السّلام عند سؤاله عنها: خذوا بما رووا و ذروا ما رأوا، ففيه دليل على اعتبار ما في كتبهم، فيستغني بذلك عن ملاحظة من قبلهم»، چون فرمودند «خذوا ما رواه»، یعنی حتی آنهایی هم که قبلش هستند دیگر «خذوا». «و قد ذکرنا»، این ظاهراً برای آمیرزا حسین باشد. «و قد ذكرنا أن هذا الحديث أولى بالدلالة على عدم وجوب الفحص عمّا قبل هؤلاء من الإجماع الذي ادّعاه الكشي»، این نکته خاصی است. ایشان میگویند خصوص بنی فضال، ولو اصحاب اجماع باشند، اما این روایتی که از امام علیه السلام آمده، زورش از آن اجماع بر اصحاب اجماع بودن هم بیشتر است. اصحاب اجماع میگوید «اجمعت الطائفة علی تصحیح ما یصح عنهم». اما اینجا میفرمایند «خذوا بما رواه». بعدیها هستند یا نیستند؟ «خذوا» یعنی تمام شد. دیگر حتی مثل آن فرمایش مرحوم آقای خویی راجع به تأویل این حرف کشی هم نمیآید. ایشان فرموده بودند که «اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح یعنی علی توثیقهم». اما ملازمه ندارد، کسی که او دارد از آن نقل میکند، خودت نگاه کن. ایشان میفرمایند آن حرف آقای خویی در آن مسأله اصحاب اجماع میآید، اما در این روایت نمیآید. چرا؟ چون حضرت دارند میفرمایند «خذوا بما راوه»، امر است. «ما راوه» اخذ کنید، دیگر تمام شد. «خذوا بما راوه» یعنی خودش موثق است؟ بعدش را نگاه کن؟ اگر آنطوری بود که نمیگفتند «خذوا»، میگفتند موثق است. «انتهی»، این کلام شیخ انصاری بود هنوز.
شاگرد: معروف است که شیخ، بنی فضال را به عنوان توثیق عامه قبول داشتند.
استاد: ببینید توثیق بنی فضال یک چیز است…
شاگرد: این تعبیر را به عنوان توثیقات عامه به این معنا که با این خیلیهای دیگر توثیق میشوند و روایتشان اخذ میشود.
استاد: توثیقات عامه یعنی به وسیله آنها دیگران اخذ میشوند.
برو به 0:27:00
شاگرد2: این شد حرف سوم. چون در اصحاب اجماع ممکن است کسی بگوید که چون اصحاب اجماع از زید روایت نقل کردند، پس زید معتبر است. ایشان هم همین معنا را میخواهند الآن بگویند. این میشود معنای سوم از این عبارت. معنای اوّل این است که بگوییم خود بنی فضال ثقه هستند. معنای دوم میگوید به خود بنی فضال کار نداریم، روایات بنی فضال معتبر است، ولو هر کس قبلش بوده باشد. فرمایش ایشان میشود معنای سوم، نه فقط روایات معتبر است، حتی آن کسانی هم که بنی فضال ازشان نقل کردند معتبرند.
استاد: یک توثیقات عامهای داریم مثل کامل الزیارات. ایشان کلی میگوید من از مشایخ ثقات نقل کردم، میشود توثیق عامه به یک معنا. اینجا یک نحو فرق میکند با آن توثیقات عامه. یک اصطلاح با معنای خاصی میشود. ولی آن که مرحوم شیخ فرمودند از این هم بیشتر بود. مسأله توثیقات عامه نیست. مسأله این است که وقتی حضرت فرمودند «خذوا»، یعنی اصلاً نگاه نکنید، تمام شد. ولذا گفتند از مسأله اصحاب اجماع قویتر است. فرمودند «و قد ذکرنا»، معلوم میشود که جای دیگر هم گفتند. تحقیق خوبی است که شیخ کجای کتابهایشان این مطلب را گفتند.
شاگرد: آقای خویی در صلاة میگویند. به شیخ اشکال میکند. همان فرمایشی که شما هفته پیش گفتید که آقای خویی اشکال کرده که خود این روایت سندش معتبر نیست.
استاد: آن را شاید از معجم رجال حدیث دیدم.
شاگرد: آنجا میگویند در صلاة است.
شاگرد2: شیخ در کتاب الطهارة چند جا گفتند، هم مکاسب در بحث احتکار.
استاد: مستدرک که از احتکار مکاسب نقل کرده بودند. «و قد ذکرنا» شاید ظاهرش یعنی در مکاسب. ولی چون رسم مجتهدین این بوده که فقه را از اوّل استدلالی مینوشتند، «ذکرنا» یعنی در کتاب استدلالی فقهیمان. لذا اگر در طهارت و اینها هم گفتند مانعی نیست.
شاگرد: فقط کتاب الطهارة یک روایتی که نقل میکنند میفرمایند: «لكن التأمّل في القرائن يكاد يلحق الرواية بالصحاح. منها: أنّ الراوي عنه الحسن بن فضّال، و بنو فضّال ممّن ورد في شأنهم في الحسن- كالصحيح- عن العسكري عليه السلام: خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا».[5]
استاد: این یک نحو جواب مرحوم آقای خویی از ناحیه ایشان شد. آقای خویی در المعجم فرموده بودند که تعجب است، شیخ این روایت را ارسال مسلم فرض گرفتند و حال آنکه خودش ضعیف است. شیخ تصریح میکنند «فی الحسن کالصحیح». علی ای حال این جوابی شد. نه اینکه شیخ نظر ندارند. خودشان میگویند «فی الحسن کالصحیح». یعنی نزد من اینطور است که قابل احتجاج هست. مرحوم نوری میفرمایند: «و هو کلام متین فحينئذ فلا حاجة إلى الإطالة في الكلام في الحسن».
شاگرد: یک عبارت دیگر هم داشتند، گفتند این صحیح است برای اینکه امام اینطور فرمودند. امام که درباره عقیدهشان نفرمودند درست است. موثقه میشود. مگر اینکه ایشان در صحیح یک اصطلاح خاصی داشته باشند.
استاد: «و السند صحیح» برای شیخ نبود. برای مرحوم صاحب مستدرک بود. فرمودند «السند صحیحٌ و الحسن من اصحاب الاجماع».
شاگرد2: آقای زنجانی هم دو قولی که فرموده بودند، بعضی گفته بودند شیعه است.
استاد: صحیح به معنای امامی بودن و اثنی عشری بودن اگر باشد، همین حرفها …
شاگرد2: اثنی عشری بودنش بین رجالیون قائل دارد. آقای زنجانی میفرمایند که در کتاب نجاشی یا شیخ، اگر بگویند «ثقةٌ» علی نحو الاطلاق، این یعنی امامی بوده. اگر نگویند فطحیٌ ثقه.
استاد: این مطلب پر فایدهای است.
شاگرد3: قبلاً هم شما در مورد توثیقات شیخ فرمودید، که اطلاقات اینها خودش یک تحسینی میآورد.
استاد: اصل تحسین ممکن است. اما کأنّه به منزله تصریح به اثنی عشری بودن است. این حرف دیگری میشود. که وقتی راجع به کسی تصریح کنند به فطحی و واقفی و اینها، هیچ. تصریح نکنند و در عین حال بگویند ثقة، این ثقة یعنی اثنی عشریٌ ثقة.
شاگرد2: یعنی دو معنا دارد. هم ثقة در نقل و هم ثقة در عقیده.
استاد: این قاعده اگر سر برسد که خیلی فایده دارد.
شاگرد: ظاهر عبارت همین است. «خذوا» به مروی میخورد. ولی اشکال این است که سؤال سائل از راوی است، ایشان آمدهاند به مروی تاویلش کردند. سؤال این است که خانههای ما از حدیث های بنی فضال پر است.
استاد: پُر است یعنی فقط به آنها نگاه میکنیم یا اینکه عمل میکنیم. شاید «نعمل» هم بود، «هل نعمل». خیلی بعید است که آنجا یک مفتی باشد و بگوید «هل نعمل» یعنی «نُفتی»، دور است از سؤال.
شاگرد: نه، یعنی به عنوان اینکه یکی از کسانی که در سلسله رواتی که ما داریم، این بنی فضال هستند.
استاد: نه، میگویند «بیوتنا» از کتبشان پُر است، «ملاء». «هل نعمل»؟ «نعمل» یعنی «نُفتی» فقط؟ یا «نعمل» یعنی به منزله این که دیگر تمام است. کلمه «نعمل» به نظرم بود. در سؤال از امام علیهالسلام بود.
شاگرد: اگر مجتهد باشد، «نعمل» یعنی فتوا.
استاد: «بیوتنا ملاء»، همه بیوت، بیوت مجتهدین و مفتین بوده است؟ یا بیوتی بوده که عمل میکردند؟ این قرائن آن را دور میبرد، که بگوییم صرفاً حضرت میگویند این از خودش، بقیهاش را خودت نگاه کن. نه دیگر، خانهها پر است، کتاب هست، ما هم عمل میکنیم.
برو به 0:34:23
شاگرد: ما سؤالمان از چیست؟
شاگرد2: «کیف نعمل بکتبهم».[6]
استاد: آن معامله است، یک مقداری فرق کرد.
شاگرد2: یعنی چه کار کنیم با کتابهایشان؟
شاگرد: نعمل یا نعامل؟
استاد: به معنای نعامل است. لذا عرض من نمیشود. من یک نعمل در ذهنم بود که این را عرض کردم، ولی وقتی عبارت را خواندند دیدم «کیف» هم دارد. اینجا یعنی «کیف نعامل».
شاگرد: جواب امام که «خذوا» است، قرینهای نیست برای سؤال که مراد سائل چه بوده؟
استاد: ایشان فرمودند که در مظنه توهم حظر است. امری است در مقام توهم حظر. نمیخواهیم بگوییم حجت است، من دارم امر میکنم و تمام، خذوا. نه، توهم میکند که نمیشود، حضرت میفرمایند بگیر. بگیر یعنی با شرایطش. باقی سند را نگاه کن. آن حظری که تو توهمش کرده بودی، «خذوا».
ولی خب شیخ دیگر محکم فرمودند. این را عرض میکردم که این فرمایش شیخ باز از نظر علمی یک چیز اضافهای بر توثیقات عامه است. میفرمایند وزن علمی و دلیلیت «خذوا ما رووا» بیشتر است از اجماعی که کشی نقل کرده. این نکتهای است علاوه بر توثیقات عامه. یک چیز دیگری است. میگویند از نظر وزن علمی این بالاتر از آن است. من عبارت را اینطور فهمیدم. فرمودند «و قد ذكرنا أن هذا الحديث أولى بالدلالة على عدم وجوب الفحص عمّا قبل هؤلاء من الإجماع الذي ادّعاه الكشي».
شاگرد: در همین اجماع هم بعضیها حرف دارند،حداقل مشهور اینطور میگویند که یعنی روایتشان را بگیرید، نه اینکه نفر بعدیشان هم ثقه است. اگر این باشد، با اینکه مرحوم شیخ میفرمایند یکی میشود. یک وقت میگوییم نفر بعدی ثقه است، اجمعت العصابة علی التصحیح است، یعنی آن بعدی هم ثقه است. یک وقتی است میگوییم نه، این روایتشان موثوق الصدور است.
استاد: در اصحاب اجماع یادم است جلوترها چند روز اینجا صحبت شد. در اصحاب اجماع یکی مختار خود صاحب مستدرک بود که در سند وقتی یکی از اصحاب اجماع آمد، از آن اصحاب اجماع تا امام علیهالسلام، این اجماع میگوید که آنها همه ثقهاند. و لذا اگر در یک سند دیگری آن شخص بود ولی آن اصحاب اجماع در طریق نبود، دیگر موثق است. آنجا بعد از چند روز اینطور نتیجهگیری شد که از تناسب دلیل و مدلول، علت و معلول، این استفاده نمیشود. فرمودند «اجمعت الطائفة علی فقههم»، «اقرّوا لهم بالفقه». از اینجا معلوم میشد که میخواستند بگویند او وقتی دارد روایت میکند با خبرویت دارد میگوید. این ناظر است به اطمینان به او که این را دارد روایت میکند. نه صرف اینکه او فقط به خاطر اینکه آن واسطه واثقه بوده دارد میگوید. فقیه نگاه نمیکند که فقط چه کسی دارد میگوید. همه ضوابط و مطالب دستش است، وقتی شروع میکند روایت کردن، یکی از مؤلفهها و چیزهایی که در نظر میگیرد مسأله وثاقت راوی است. دهها چیز دیگر در نظر فقیه هست. چطور یک ضعیفه میشود مقبوله؟ چطور یک ضعیفه میشود مورد عمل اصحاب؟ میگویید جبر ضعفش شد یا نشد. یعنی فقها وقتی نگاه میکنند، گاهی است به خبر ضعیف هم فتوا میدهند. و شما میگویید فتوای اصحاب میشود جابر ضعف سند. پس فقیه این است. «اقرّوا لهم بالفقه» یعنی سندی که او در آن آمده، دلت جمع باشد. اما نه اینکه اگر او در یک سندی نیست، ولی آن راویهای بعدی هستند، سند بشود صحیح. بحث ما اینطور سر رسید. یعنی فرمایش ایشان صاف نشد.
شاگرد: آن اشکالی هم که مثل آقای خویی میکنند که خیلی از اینهایی که بعد از اینها قرار گرفتند، تصریح به ضعفشان شده.
استاد: این جوابش است. مانعی ندارد، خیلی از اینهایی که اصحاب اجماع از آنها روایت میکنند، رجالیین تصریح کردند که اینها ضعیفاند. ضعیف است او ولی در سندی که این فقیه اجمعت علیه، وقتی او نقل کرد، این دیگر میشود موثوق الصدور برای ما. چون اجمعوا بر اینکه از او بگیرید، نه اینکه اجمعوا بر اینکه هر کس هم پس از اوست، موثق است.
شاگرد: این بیان با این بیان مرحوم شیخ یکی میشود؟
استاد: حرفی که مرحوم شیخ برای «خذوا ما رووا» میزنند، قطع نظر از فرمایش ایشان، همینطور روی مبنای شیخ مطلب این میشود که هر چه که بنی فضال روایت کردند بگیرید. اما نه اینکه هر کسی هم که واسطه بین آنها و بین امام است، خذوا منهم ولو من غیر طریق بنی فضال. این را دیگر روایت نمیرساند. و لذا هم در تعبیر کشی بود که «من فقهاء اصحابنا». وقتی فقهایند، با آن اجماع مناسب با هماند.
شاگرد: عدول هم دارد در بعضی تعابیر.
استاد: عادل یعنی من جهة الاخبار.
شاگرد2: یا از جهت غیر اخبارهم میشود ولی به غیر از جهت امامتشان.
استاد: بله، یعنی به غیر از آن جهتی که همه میدانیم و تصریح شده. غیر از جهت فطحی بودن، عدولٌ. یعنی هیچ مشکل دیگری ندارند. چه در نقل، چه از جهات دیگر.
شاگرد: خود این سؤال و جواب اگر سندش درست باشد، خودش تقریر فطحی بودن اینها و امامی نبودن اینها نیست؟
استاد: این را من روز اوّل به عنوان یکی از چیزهای مهم مطرح کردم. عرض کردم راجع به فطحیه سؤالات مهمی مطرح است. یکی از چیزهایی که واقعاً مهم است همین است که خود همین سؤال و جواب یک تقریری است از ناحیه امام علیه السلام برای اینکه اینها فطحی بودند و اثنی عشری نبودند. و لذا میگویند «ذروا ما راوا». نمیشود به این زودی از این صرفنظر کرد، خیلی قوی است. محتملاتی هست کنار این که میشود در آن فکر کرد. مثلاً یکی از آنها این است که «ذروا ما راوا»، یعنی نه فتاوایشان. یعنی «ذروا ما راوا فی امر الفطحیة». و ضمیمهاش بشود که «ذروا» یعنی آنچه که «ما ظهر لکم مما راوا». فعلاً اینطور جا افتاده، به خاطر همان مصالحی که صحبتش شد، این تقریر لمصلحةٍ است، همان که جا گرفته بوده، بماند. اینها احتمالاتی است که صفر نیست. احتمال ضعیف است، اما صفر نیست. نظیر آن که فرمودند: «لیس القول ما قال الهشامان».[7] هر کس ببیند ظاهرش یک جور ذمی است برای هشامان. دو تا از اصحاب امام علیه السلام که چقدر جلیلاند، هشام بن حکم و هشام بن سالم. میآید نزد امام از صورت و از جسمیت میگوید، حضرت ناراحت میشوند، معلوم است دیگر، اساس اعتقادات است. فرمودند «لیس القول ما قال الهشامان». ظاهرش این است که آنچه که اینها گفتند درست نیست. یعنی «لیس القول الحق ما قاله الهشامان». مرحوم مجلسی هم فرموده بودند -که من خوشحال شدم- احتمال دارد که منظور حضرت این بوده که من الآن نمیخواهم وقتی یک حرف بدی به اینها نسبت داده شده، بیخود دفاع کنم. اشاره به این است که یعنی «لیس القول الذی ذکرته و نسبته الیهما ما قال الهشامان». یعنی آن دو یک مقصودی داشتند که شما نفهمیدید. لیس القول، القول نه یعنی القول الحق. القول یعنی آن که تو الآن نقل کردی. «ال» عهد است، لیس القول الذی نسبته الی الهشامین ما قال الهشامان.
برو به 0:44:05
شاگرد: خلاف ظاهر است.
استاد: خلاف ظاهر است. اما مقصود امام این است.
شاگرد: روایت ادامه ندارد؟
استاد: نه، مطلب حق را میگویند که حقایق این است. جسم و تخطیط و صورت و اینها نیست. خب معلوم هم هست. اما آیا واقعاً هشام بن حکم جسم را میخواسته بگوید؟ یقول فی الجسم؟ یا هشام بن سالم یقول فی الصورة؟ حضرت میگویند نه، اینها یک چیزی میخواستند بگویند، این که شما دارید میگویید آن نبوده. اما جلا دادن حق، آن طوری که هست … از حق دفاع کردن بالاتر است از اینکه بگوییم آنها یک چیزی گفتند که مقصودشان درست بوده. نظیرش هم برای بعضی مفتین پیش میآید. شما میروید یک حرفی را که این حرف ظاهرش غلط است، عرف عام از آن غلط میفهمند. به دست یک مفتی میدهید و میگویید این حرف چطور است؟ مفتی نمیآید بگوید که منظور درستی داشته. چرا؟ به خاطر اینکه همه را به اشتباه می اندازد. دیگران همه غلط میفهمند. مفتی اینجا در مقام احقاق حق میگوید این حرف باطل است. بعداً در محفل خصوصی میتواند بگوید که او مقصود بدی نداشته، اما این حرف آنطور که عرف فهمیدند، درست نیست. مقامها خیلی مهم است. گاهی مقام این است که از یک کسی دفاع بشود وتوجیه قول او بشود. گاهی است نه، الحق احق از این است که اعلان حقانیتش بشود در جایی که مظنه این است که دیگران از ظاهر غلط یک حرفی به اشتباه بیفتند. لذا میفرمایند «لیس القول ما قال الهشامان». ظاهرش را هم عرف میفهمد و هیچ مانعی هم ندارد. اما آن محمل را هم دارد. مرحوم مجلسی هم فرموده بودند.
شاگرد: میگوید «دع عنك حيرة الحيران».
استاد: این حرفهای ذو وجوه زدن، متحیر بودن، بگوییم این است یا آن است؟ میگویند محکمات معارف دین و توحید که تحیر ندارد.
شاگرد: «و استعذ بالله من الشيطان ليس القول ما قال الهشامان».
استاد: بعد ادامه میدهند؟
شاگرد: نه دیگر. در کافی این است.
استاد: در توحید صدوق چطور؟
شاگرد: همین است، ادامه ندارد. مکاتبه هم بوده.
استاد: در روایت دیگر در توحید صدوق هست. چند جور سؤال شده راجع به حرف آنها.
شاگرد: مرحوم شیخ در مطارح هم این روایت را آوردند. اینجا در مورد سندش فرمودند «حسنه کالصحیح»، در مطارح میگویند سندش مشکلی ندارد، «سوى عبد اللّه الكوفي الذي يكفي في مدحه كونه خادم الشيخ أبي القاسم فيكون حسنا مع اعتضادها بإطلاق كلام الأصحاب».[8]
استاد: پس «حسنه کالصحیح» هم که فرمودند یعنی شیخ خادمِ حسین بن روح بودن را یک نحو مدح عملی گرفتند.
شاگرد: اطلاق کلام اصحاب یعنی چه؟
استاد: اعتضاد به اطلاق کلام اصحاب ظاهراً در همان اجماع و اینها منظور است.
شاگرد: نه، در همین روایت.
استاد: کلام اصحاب شاید در همان مورد.
شاگرد: مشهور است این مورد در کلام اصحاب.
استاد: «مع اعتضادها» یعنی علما زیاد نقل میکنند. کتب بنی فضال، «خذوا ما رووا».
شاگرد: وقتی اصحاب کلامشان نسبت به این روایت مطلق است و مثلاً به نوعی پذیرفتند …
استاد: کدام را؟ روایت «خذوا ما رووا»؟
شاگرد: اطلاق برمیگردد به روایت یا برمیگردد به خادم؟
شاگرد2: اطلاق میخورد به آن مورد.
استاد: شاید قبلش اطلاقی بوده. در مقام، آنجا اطلاق بوده. باید قبل و بعد عبارت نگاه شود.
شاگرد: تعبیری که امام فرمودند «خذوا بما رووا»، آیا دال بر این است که تک تک روایاتی که بنی فضال نقل کردند روایت معتبری است یا اینکه کأنّه آن فضایی که سائل احتمال میدهد باید این روایت را کنار بگذارد، حضرت میفرماید اینها آدمهای معتمدی هستند، به روایاتشان اخذ بکنید.
استاد: ظاهراً دومی است. در مقام توهم نفی مطلق است. «خذوا» اثبات فی الجمله است. تناقض بین سالبه کلیه و موجبه جزئیه است. «خذوا بما رووا»، یعنی اصل الاعتبار را فی الجمله مثبِت است، نه مستغرق باشد، به نحوی که یعنی همه اینها هیچ مشکلی نداشته باشند. این با اعتبار هم جورتر است. اینکه بیوت ما از این کتابها پر است. یعنی امام علیه السلام میفرمایند تک تکش درست است؟! مقتضای سؤال و جواب این نیست. حضرت میفرمایند آنچه که خیالت میرسد که کلاً بگذاری کنار، سلب اعتبار مطلق، نه، اعتبار هست فی الجمله. اما این اعتبار مطلق است؟ موجبه کلیه است؟ نه، موجبه جزئیه است یعنی فی الجمله. شروطش را باید نگاه کنید. و لذا بعضی کتابها که خدمت معصومین میدادند، حضرت تصفح میکردند، میفرمودند کلّش درست است. کتاب یونس بن عبد الرحمن بود به نظرم. حضرت تصفح کردند، «عمل الیوم و اللیلة» برای یونس بن عبد الرحمن. امام علیه السلام ورق زدند، فرمودند «رحم الله یونس»[9]، خلاصه تأییدی بود برای این کتاب. خب آن خوب است. اما در اینجا که حضرت نیامدند همه کتابها را تصفّح کنند و بگویند این خوب است.
شاگرد: در خانه عوام هم این کتاب بوده. کتابی شبیه فتوا که نص روایات را آوردند، اگر اینطور باشد شبهه هست که شاید حضرت تأکید دارند برای کل کتاب.
استاد: نظیر این است که در خانه همه مفاتیح هست. الآن در خانه همه شیعهها مفاتیح هست، رساله هم هست. در نزد عرف شیعه فرق این دو تا چیست؟ میگویند همه مقلد آشیخ عباس هستید؟ نمیگویند.
شاگرد: عملا همین کار را میکنند، میگویند آشیخ عباس آورده.
استاد: خب نکتهاش چیست؟
شاگرد: آشیخ عباس که مرد بزرگی است، یک کتاب که معلوم نیست نویسندهاش کیست، میگویند یک همچین چیزی نوشته. انگار هر چه که نوشته شد تمام است دیگر.
استاد: آن که از قدیم معروف بوده، میگفته چاپ شده. این یک اصطلاح قدیمی بوده. میگفتند از کجا میگویید؟ میگفتند چاپ شده.
شاگرد: همین الآن هم میگویند.
استاد: ولی دو حیث است. گاهی صبغه کار، صبغهی حوزهای از فقه هست که مشمول ادله تسامح است. این همینطور رسم بوده. «بیوتنا منه ملاء»، دعای هلال میخواهیم بخوانیم، دعای قدر میخواهیم بخوانیم، مانعی ندارد، «خذوا بما رووا». اما یک وقتی است که حوزه میشود حوزه عزائم. عزائمی که مراجعه به فقیه در آن نیاز است. آنجا هرگز نمیشود نسبت بدهیم به امام علیه السلام که امام فرمودند تمام. وقتی در آن حوزهها هم وارد شدید، کتب بنی فضال فتواً تمام است کارش. این را نمیشود به این روایت نسبت داد. با این احتمالاتی که هست. این خیلی تفاوت میکند.
برو به 0:52:55
شاگرد: اخذ هم به معنی این است که ببرید نظر کنید.
استاد: عرض کردم یعنی ایجاب جزئی، مقابل سلب کلی. برای دفع توهم سلب کلی، ایجاب جزئی.
شاگرد: یعنی حتی به تصحیح هم نرسد، یعنی پایینتر از تصحیح میشود.
استاد: تصحیح که میرسد. حالا تصحیح اصطلاحی را کار نداریم، تصحیح به معنای اعتبار، اما فی الجمله، نه بالجمله و استغراق، آن حرف دیگری است. اما مانعی ندارد که در حوزههایی که حوزه فقاهت و رجوع به مفتیین نیست، مشکلی نداریم، «خذوا بما رووا». مثل اینکه به مفاتیح هیچ کس خدشه نمیکند. میبینید، عالم و جاهل و سیره علماء و غیر علماء بر این است، به مفاتیح مراجعه میکنند. اما یک جایی که محل فتوا میشود آن وقت میگویند رساله و مفاتیح با همدیگر فرق میکند.
بزنگاه، لبه تیز شمشیر سؤال، جواب برای آن است. میگوید بنی فضال فطحی هستند، بگذاریم کنار؟ میفرمایند این مشکلی که تو داری مشکل نیست. راه حلش این است که «خذوا بما رووا، ذروا ما راوه». آن که او در ذهنش گیر دارد، آن را حل میکنند. نه اینکه بیایند بگویند حالا که من در مقام جواب سؤال تو هستم، تک تکش را میخواهم تصحیح کنم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین[10]
[1]. الخرائج و الجرائح ؛ ج1 ؛ ص19
[2]. سوره لقمان، آیه 12
[3]. تفسير القمي؛ج2؛ص161: أخبرنا الحسين بن محمد عن المعلى بن محمد عن علي بن محمد عن بكر بن صالح عن جعفر بن يحيى عن علي بن [القصير] النضر عن أبي عبد الله ع قال قلت جعلت فداك قوله و لقد آتينا لقمان الحكمة قال أوتي معرفة إمام زمانه.
[4]. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ؛ الخاتمةج4 ؛ ص244
[5]. كتاب الطهارة (للشيخ الأنصاري)؛ ج1، ص: 354
[6]. تهذيب الأحكام(تحقيق خرسان)؛المشيخة؛ص57: في بني فضال ورد النص من الامام ابى محمد العسكري عليه السلام في جواب من سأله عن كتب بني فضال فقالوا: كيف نعمل بكتبهم و بيوتنا ملأى منها؟ فقال عليه السلام: خذوا بما رووا و ذروا ما رأوا.
[7]. الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص105
[8]. الاجتهاد و التقليد (مطارح الأنظار)؛ ص: 297
[9] . وسائل الشيعة، ج27، ص: 100 ح 33319 – 74- و عن جعفر بن معروف عن سهل بن بحر عن الفضل بن شاذان عن أبيه عن أحمد بن أبي خلف قال: كنت مريضا فدخل علي أبو جعفر ع- يعودني عند مرضي فإذا عند رأسي كتاب يوم و ليلة- فجعل يتصفحه ورقة ورقة حتى أتى عليه من أوله إلى آخره و جعل يقول رحم الله يونس رحم الله يونس رحم الله يونس.
[10]..
دیدگاهتان را بنویسید