1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۵۵)- فطحیه٣

درس فقه(۵۵)- فطحیه٣

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15190
  • |
  • بازدید : 65

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

عنوان:

تفاوت فطحیه و واقفیه

کلام سر روایتی بود که حاج آقا در صفحه ۶۶ مطرح فرموده بودند، فرمودند «موثقه یونس بن یعقوب المرویة فی الکافی». راجع به سند که چرا موثقه است صحبت شد، که ظاهراً به خاطر حسن بن علی بن فضال است که ایشان فطحی است، به این خاطر موثقه شده. امامی نیست. و عرض من این شد که علی ای حال واقفیه با فطحیه از حیث قربش به امامی بودن فرق می‌‌‌کند. هیچکدامشان امامی نیستند. اثنی عشریه نیستند. این‌‌‌که معلوم است. اما نسبت به قربشان به امامیه فرق می‌‌‌کنند. نگویید که واقفیه امام کاظم را قبول دارند، فطحیه امام کاظم را امام هشتم می‌‌‌گذارند. این یک تفاوت صوری است که فطحیه را دورتر می‌‌‌برد از حیث صرف صورت. و الا آن واقعیتی که آنها به آن ملتزم بودند نه، فطحیه را اقرب می‌‌‌کند به امامیه از واقفیه.

بیان من هم خلاصه‌‌‌اش همین شد که علی ای حال فطحیه آن زمینه شبهه‌‌‌شان ریشه‌‌‌دار نیست. واقفیه آنها را جدا کرد از نور عصمت. واقفیه از حضرت امام رضا، امام جواد تا آخر جدا شدند، تمام شد. حجت خدا که رکن ایمان است، کسی که ایمان به حضرت را نداشته باشد کارش خراب است. این جهت در واقفیه خیلی مهم است. اصلاً فاصله بعید دارند با امامیه، با اثنی عشریه. و لذا حاج آقا می‌‌‌فرمودند که امام رضا سلام الله علیه در آن روایت معروف سلسلة الذهب فرمودند «بشروطها و انا من شروطها». خب یک معنا ممکن است که «أنا» یعنی من امام حی هستم، منظور از «أنا» یعنی امام. به تعبیر دیگر یعنی «نحن من شروطها». «نحن الائمة من شروطها». اما یک احتمال دیگری که حاج آقا می‌‌‌فرمودند این بود که دقیقاً یعنی «أنا»، یعنی بین همه معصومین من هستم که از شروط حصن بودن لا اله الا الله هستم. چرا؟ -از معجزات حضرت است- به خاطر این‌‌‌که واقفیه آن فرقه‌‌‌ای بودند که معصومین را قبول نداشتند. بعد از واقفیه هر شیعه‌‌‌ای که امام رضا را قبول دارد، حضرت بقیة الله را هم قبول دارد. یعنی یک تشعّب گروهی که به عنوان یک شعبه مهمی از شیعه مطرح باشند و بگوید من امام رضا را قبول دارم، زیارت مشهد می‌‌‌روم، اما امام زمان را قبول ندارم، نیست. و لذا «أنا من شروطها». هر کسی در خانه من آمده، من را به عنوان حجت خدا قبول دارد، تا آخر می‌‌‌رود.

منظور این‌‌‌که واقفیه این را ندارند. اما فطحیه اینجور نبوده. یک فرزند بزرگ‌‌‌تر امام آمده حدود ۷۰ روز، عده‌‌‌ای گفتند امام اوست. خودش هم مدعی بوده. «یرید عبدلله ان لا یعبد الله».[1] خب عبادت حقیقی این است که آدم امام را بشناسد، وقتی نشناخت عبد الله می‌‌‌گوید آن امام من هستم، نعوذ بالله. خب این عبارت از حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه است. حتی مرحوم آشیخ عباس قمی در منتهی الآمال دارند که حضرت امام کاظم سلام الله علیه عبد الله را دعوتش کردند. قبلش دستور دادند یک هیزم و آتش بزرگی برافروختند، حسابی آتش سرخ شده. وقتی عبد الله آمد امام کاظم سلام الله علیه خیلی خیلی راحت، خود امام رفتند وسط این آتش نشستند و شروع کردند صحبت کردن. عادی با عبد الله و با اطرافیان حرف می‌‌‌زدند. حالا عبد الله نمی‌‌‌فهمید چی کار می‌‌‌خواهد بکنند. بعد مدتی که صحبت کردند بلند شدند و آمدند، بعد گفتند عبد الله حالا شما برو. امام و حجت خدا را آتش نمی‌‌‌سوزاند. حالا شما برو. همینطوری که بلند شد آنقدر وحشت کرده بود که عبایش روی زمین افتاده بود و روی خاک می‌‌‌کشید، همینطور با حالی که عبایش روی خاک می‌‌‌کشید از خانه بیرون رفت. منظور این‌‌‌که اینطور چیزها را هم حضرت انجام دادند برای این‌‌‌که همان وقت حق برای نزدیکان معلوم باشد.

 

برو به 0:05:22

امامت امام کاظم که حدود ۳۵ سال بود و مثل آب خوردن معجزات باهر از دست مبارک حضرت ظاهر شد که دیگر می‌‌‌بینید که هم فطحیه از بین رفتند، واقفیه رفتند. دروغگو یک چند صباحی دروغ می‌‌‌گوید، بعد مدتی دیگر معلوم می‌‌‌شود که این راست بود یا دروغ بود. چیز مبهمی نمی‌‌‌ماند در آینده. اصلاً کذب را که می‌‌‌گویند کذب، برای این است که تلوّن در آن است. «کَذِبَ» روح معنایش یک نحو تذبذب و تلون درونش هست. دروغ عوض می‌‌‌شود، می‌‌‌فهمی دروغ بود. اما «صِدق»، «حجر صَدْقْ»، یعنی سنگ محکم، هیچ جوری نمی‌‌‌شود از بین ببرند. عزیز، محکم. صِدق اینطور است، محکم است، هر چه سال می‌‌‌گذرد می‌‌‌بینید مطالب مدام واضح‌‌‌تر می‌‌‌شود.

فرقه بهاییت

همیشه به اینجا که می‌‌‌رسد یادم می‌‌‌افتد به پیغمبر بهایی‌‌‌ها میرزا حسینعلی نوری، بهاء الله، به تعبیر خودشان. گفت همه پیامبران آمدند، هر کدام ۱۲ وصی داشتند. من را خدا استثنایی قرار داده، ۲۴ تا وصی دارم، دو برابر. هر چه علوّ وحی و مقام نبوت بالاتر باشد خب فرق هم می‌‌‌کند، لذا اعلان کرد ۲۴ تا امام بعد من وصی هستند. خب پسرش عباس افندی شد امام اوّل، عکسش هست، پیر هم شد. نوه‌‌‌اش شوقی افندی، شوقی افندی نوه او بود. امام دوم شد. شوقی افندی تا آخر کار اولاد دار نشد که نشد. مُرد و دیگر معلوم نشد که باید چه کسی باشد. بیت العدل تشکیل دادند، اصطلاحاتی دارند برای خودشان. الآن هم گروه‌‌‌های مختلفی هستند که همینطور می‌‌‌خواهند نگه‌‌‌اش دارند. یکی شوخی می‌‌‌کرد، راست هم می‌‌‌گفت، می‌‌‌گفت ۲۴ تای حسینعلی شد یکی و نصفی. شوقی افندی نوه‌‌‌اش اولاد نداشته، آنکه اولاد ندارد نصفه حساب می‌‌‌شود. حالا ببینید دروغ ماندگار است؟

شاگرد: اوصیا که همه‌‌‌شان از نسل پیامبر نیستند، مثال می‌‌‌زنند به وصی حضرت موسی، حضرت عیسی.

استاد: به نظرم همین کار را هم کرده باشند.

شاگرد2: نه، الآن مسأله این است که یک نفر نیست. بیت العدل درست کردند، مجتمعی است.

شاگرد: از آن حدیث ۱۲ ائمه اثنی عشر بدتر نیست که سنی‌‌‌ها درستش می‌‌‌کنند. یزید و معاویه و … همه را می‌‌‌آورند ۱۲ تا بالأخره می‌‌‌شمارند. از آن پیچیده‌‌‌تر نیست.

استاد: ولی خب، مثلاً ۵۰۰ سالِ دیگر همین‌‌‌هایی که هر کدام دروغ درست کردند، همه در آینده می‌‌‌فهمند که دروغ بود. رشته سر نخ پیدا می‌‌‌کنند.

شاگرد: منابع را نشانشان نمی‌‌‌دهند. کتاب‌‌‌ها را نشانشان نمی‌‌‌دهند. یک سری جزواتی فقط از بیت العدل صادر می‌‌‌شود. قوانین روز بین المللی و اینها. اینها را به آن‌‌‌ها می‌‌‌دهند، می‌‌‌گویند حرف‌‌‌های ما اینها هستند. اصلاً خودشان کتاب‌‌‌هایشان را ندارند. ما هر چه به اینها می‌‌‌گوییم قرآن ما مشهود است، شما می‌‌‌توانید بخوانید. شما هم کتاب هایتان را بدهید، می‌‌‌گویند ما خبر نداریم.

استاد: جزء اسرار است. خود واقفیه شبهه عظیمی به پا کردند. بعد هم حضرت امام رضا نسبت به آن حرف‌‌‌های واقفیه، محل شبهه عظیم بودند که حضرت دارند می‌‌‌گویند من امام هستم، همان سلسله ۱۲ امام، و مقابل واقفیه. آن وقت سن شریف حضرت، بالا رفته بود، اولاد نداشتند. شیعه از باب کرامات و مسلمات مطمئن شده بودند به امام رضا به عنوان حجت خدا و ایمان داشتند، اما خب چه کار کنند، حضرت سنشان بالا رفته، سن حضرت حدود ۵۰ رسیده بود. ۵۰ سال که کم نیست. می‌‌‌آمدند سؤال می‌‌‌کردند «إن حدثَ حدثٌ فإلی من؟»، حضرت می‌‌‌فرمودند «الی ابنی».[2] ببینید در روایت دارد. و لذا وقتی امام جواد سلام الله علیه متولد شدند فرمودند «ما وُلِدَ مولودٌ اعظم برکةً فی الاسلام من هذا المولود»[3] یعنی آن قدر برکتش برای شیعیان ما بالا بود.

خلفای عباسی و معصومین علیهم السلام

و از شواهد روشنی که به هر کس بگویید، اگر منصف باشد می‌‌‌بینید این حرف درست است که بالاترین شخص برای تشخیص کسی که شبهه‌‌‌ی منصب ریاست دارد، خلیفه وقت است، حاکم وقت است. چون اوست که رقیب خودش را می‌‌‌تواند بشناسد. بقال و عطار دنبال کار خودشان هستند. اما آن که از همه بیشتر رقیب خودش را می‌‌‌تواند بشناسد، که چه کسی است که می‌‌‌تواند بدل من بیاید و حاکم بشود، خلیفه وقت است. متوکل سر کار بود، آن حاکم جابر ظالم ملعون. این همه علویین بودند، سادات بنی الحسن، جورواجور، یک عده‌‌‌‌‌‌شان شهید شده بودند، خیلی بودند سادات. خود حضرت شاه عبد العظیم سلام الله علیه از سادات حسنی بودند، طائفه مفصلی بودند. هاشمیین چقدر بودند. علویین چقدر بودند. فاطمیین چقدر بودند. اینها هر کدام هم فرق می‌‌‌کنند. بینشان عام و خاص مطلق است. چقدر از فاطمیین بودند، چقدر علویین بودند. بین همه اینها موکل چه کسی را می‌‌‌آورد؟ امام هادی سلام الله علیه را از مدینه می‌‌‌آورد در عسکر. معلوم می‌‌‌شود او می‌‌‌فهمید که با وجود همه این دم و دستگاهی که هست، آن کسی که دوازدهمی است و باید مواظبش باشند، این آقا است.

 

برو به 0:11:57

و الا دیگر چه کسی را آورده؟ احمد بن حنبل را با زور خواست، در مقدمه مسند احمد- طبع الرساله- دیدم. می‌‌‌گوید متوکل، احمد را خواست، بعد از این‌‌‌که احمد رفت، نخواست و اعراض کرد. این تعبیر احمد بن حنبل است، می‌‌‌گوید «ان سامرّا سجنٌ- یا حبس المتوکل-، اراد متوکّل ان یحبسنی». متوکل گفته بود بیا نزد خودمان، در سامرا بمان و اینجا تحدیث کن. رفت دید اوضاع به قول امروزی‌‌‌ها امنیتی است. حبس بدون اسم است. اینها حجتی است برای شیعه. احمد بن حنبل در همان زمان بوده، تعبیر می‌‌‌کند از سامرا به حبس، به سجن. متوکل حضرت را آورده، خلفای بنی العباس کاملاً مواظب بودند که این سلسله وصایت در کجاست. و الا همین اسماعیلیه، اینهایی که بعداً ملاحده شدند، جوراوجور در فرقه‌‌‌های مختلف، اینها بودند. هیچ جا ندارد که متوکل بفرستد اینها را بگیرند، بچه‌‌‌های محمد بن اسماعیل، پسر اسماعیل بن جعفر را بیاورد و گرفتار کند. بگوید شما در سامرا بمان. می‌‌‌خواهم این را بگویم که بعد از سال‌‌‌ها متوکل می‌‌‌داند که آنهایی از اولاد حضرت اسماعیل که خواستند دم و دستگاهی برایشان درست کنند، درست نیست. می‌‌‌فهمید به وضوح. اما برای متوکل معلوم بود که دم و دستگاه امام کاظم و امام رضا و ذریه مبارکشان درست است. یعنی اینجاست که باید مواظبت کند برای دوازدهم.

شاگرد: مثل منصور خیلی از سادات غیر از حضرت صادق را هم آورد.

استاد: منصور که کسی را نزد خودش نیاورد.

شاگرد: منظورم این است که در زندان کرد، مورد تعقیب قرار داد. افراد مختلفی از سادات …

استاد: منصور فرق داشت، کلام من سر آن نیست. خیلی تفاوت دارند از نظر تاریخی.

شاگرد: شما فرمودید که خلیفه وقت بهترین کسی است که می‌‌‌تواند امام را بشناسد. من تصور کردم که شما در مورد مطلق خلفا می‌‌‌فرمایید.

استاد: بله، ببینید منصور کسانی را می‌‌‌گرفت که رسماً علیه او خروج می‌‌‌کردند و مدینه را می‌‌‌گرفتند  و حاکم را برمی‌‌‌داشتند، اینها را می‌‌‌کشت. تاریخش را نگاه کنید. مثلاً ابو مسلم خراسانی، مظنه ریاستِ او آمده بود، به هر نحوی بود ابو مسلم را کشت. سادات بنی الحسن علیه او خروج کردند. مدینه را گرفتند، حاکم را بیرون کردند، از دست منصور در آوردند. اما امام صادق هرگز علیه او کاری نکردند. یک جا ندارد که امام صادق علیه او اسلحه تهیه کنند. حتی وقتی سادات بنی الحسن خروج کرده بودند، امام صادق را آورده بودند با زور می‌‌‌گفتند باید با ما بیعت کنید، در کافی هست. در همان حال حضرت می‌‌‌فرمودند که با امیر المؤمنین منصور چرا مخالفت می‌‌‌کنید؟ در روایت دارد که غیظ اینها در می‌‌‌آمد. می‌‌‌گفتند ما الآن می‌‌‌خواهیم تشکیل حکومت بدهیم، شما هنوز به آن فلان فلان شده که در بغداد است می‌‌‌گویید امیر المؤمنین؟ بعد که لشکر منصور آمد و همه اینها شهید شدند، آن جاسوس‌‌‌هایی که در شهر بودند، همه رفتند شهادت دادند که در شدت امر این آقا می‌‌‌گفت امیر المؤمنین. یعنی همین جمله‌‌‌ای که حضرت گفتند باعث حفظ جان امام شد. و الا حضرت را می‌‌‌کشت. حضرت را زندان کردند و … اینها در کافی هست اگر مراجعه کنید.[4]

منصور، سادات بنی الحسن را چون خروج کردند، کشت. اما امام علیه السلام را با این‌‌‌که حضرت خروجی نکرده بودند آخر کار زهر داد، چند بار هم فرستاد که معروف است گفت هر طوری است باید حضرت را بکشم، که بعد پیامبر خدا را دید و … معروف است روایتش. یعنی او می‌‌‌دانست آن که رقیب اوست، حضرت است. و جالب‌‌‌تر این است که نه وقتی که خلافت برسد، قبلش، قبلش که ابو مسلم خروج کرده بود، این را من اوّلین بار در کتاب مرحوم آقای طباطبایی، شیعه در اسلام دیدم. بعداً هم ظاهراً رفتم متن اصلی‌‌‌اش را دیدم. ایشان از تاریخ یعقوبی نقل می‌‌‌کند. در تاریخ یعقوبی، یعقوبی از مورخین جلو هست، از مسعودی هم جلوتر است، یعنی اینقدر متقدم است. یعقوبی می‌‌‌گوید وقتی ابو مسلم پیروز شد، گفت عنوان شعار خروج من این بود که «الرضا من آل محمد». یعقوبی می‌‌‌گوید پیروز که شد، آمد محضر امام صادق گفت من از اوّل تا حالا مقصودم شما بودید. می‌‌‌بینید چقدر معلوم بودند. آن وقت منصور نمی‌‌‌فهمد؟ همه جاهای دیگر هم معلوم بود که این سید بنی هاشم است که می‌‌‌تواند خلیفه باشد.

 

برو به 0:17:56

این را هم به عنوان اشاره می‌‌‌گویم، خودتان بعدا دنبالش بروید. یکی از برکات وجود حضرت بقیة الله صلوات الله علیه این است که در یکی از معروف‌‌‌ترین کتب اهل سنت در تراجم، که ملک فهد به نظرم چاپ کرده، چاپ خیلی مفصلی. «سِیَر اعلام النبلاء» برای ذهبی است. یکی از بزرگ‌‌‌ترین کتب تراجم اهل سنت است و معتبر. می‌‌‌رسد در شرح حال حضرت بقیة الله صلوات الله علیه. محمد بن الحسن، همین‌‌‌طور می‌‌‌برد تا حضرت امیر المؤمنین. می‌‌‌گوید السید الشریف محمد بن الحسن.[5] بعد می‌‌‌گوید عده‌‌‌ای اینطور گفتند، آنطور گفتند، گفتند حضرت اولاد نداشتند. ولی اصل این را مفصل می‌‌‌گوید. حتی وفات حضرت را آنجا می‌‌‌گوید، عده‌‌‌ای گفتند وفات کردند و اینها. می‌‌‌خواهم بگویم از برکات وجود حضرت این است که وقتی شروع می‌‌‌کند اجداد حضرت را می‌‌‌گوید، بعد می‌‌‌خواهد مثلاً یا متلک می‌‌‌گوید یا چه، ولی این را نمی‌‌‌فهمد که اصلاً دیگر کار را تمام کرده. می‌‌‌گوید «و اما اجداده»، می‌‌‌گوید «علی بن ابی طالب احد الخلفاء الراشدین». امام حسن، امام حسن را شاید آنجا ذکر نمی‌‌‌کند، و شاید هم می‌‌‌گوید به عنوان جد امّی. بعد می‌‌‌گوید امام حسین، می‌‌‌گوید «کان احق بالخلافة من یزید، من معاویة». بعد می‌‌‌آید به ترتیب علی بن الحسین، می‌‌‌گوید «کان احق بالخلافة من بنی مروان». امام باقر را می‌‌‌گوید «احق بالخلافة». امام صادق «احق بالخلافة من ابی جعفر المنصور». امام کاظم را می‌‌‌گوید «احق بالخلافة من هارون». امام رضا هم که دیگر خود مأمون آمد و چه کارها کرد که حضرت نپذیرفتند. این خیلی جالب است که یک سنی اینطور در این تراجم دارد اثبات می‌‌‌کند که اثنی عشریه که دوازده امام قائلند، «الفضل ما شهدت به اعدائه». آنها که می‌‌‌خواستند یک جور اشکالی بگیرند، در هیچ کدام از اینها شبهه نیست بلکه لیاقت خلافت دارند. خیلی جالب است. همه را ذکر می‌‌‌کند. خلاصه برگردم به اصل حرف، اصل عرض من این بود که خود امامیه، اثنی عشریه اعتقاداتشان معلوم است.

شاگرد: فرمودید خلیفه‌‌‌ی هر زمان، بهتر می‌‌‌داند که رقیبش کیست.

استاد: بله، این منظورم است که شما ببینید تا آدم اطرافی‌‌‌ها را نبیند نمی‌‌‌فهمد. همزمان با امام هادی سلام الله علیه بروید تحقیق کنید ببینید تنها چقدر از فاطمیین بودند، چه برسد به علویین، چه برسد به بنی هاشم، که خود بنی العباس هم بنی هاشم بودند. اینها کسانی بودند که زمینه حرف داشتند. خود اسماعیلیه در مغرب، در آفریقا و در اندلس رفته بودند نوه‌‌‌های محمد بن اسماعیل، همان پسر بزرگ اسماعیل بن جعفر، حکومت تشکیل داده بودند. بعد هم آمدند آفریقا و بعد آمدند مصر و اصلاً حکومت مفصل هم تشکیل دادند. خلاصه او می‌‌‌فهمید که در سایر فاطمیین خبری نیست، داشتم این را می‌‌‌گفتم که دروغ فوری معلوم می‌‌‌شود بعد چند سال. اما بعد از سال‌‌‌ها این‌‌‌که امام کاظم سلام الله علیه ادعای امامت داشتند، امام رضا ادعای امامت داشتند، بعد سال‌‌‌ها خود خلیفه هم می‌‌‌دانست که این ادعا بی‌‌‌خود نبود. این ادعا ریشه داشت، حق بود. لذا می‌‌‌فهمید که در این خانه است. این دوازده تایی که گفتند اینجاست، نه جای دیگر، نه در آن اسماعیلیه یا سایر آنها. این منظور من بود. اینها واضح بود نزدشان.

بعد امام را آوردند، خیلی هم می‌‌‌خواست در السنه بپیچد که مثلاً امام هادی می‌‌‌روند با متوکل عیش و نوش می‌‌‌کنند. در مجلس شراب که حضرت را دعوت کرد، شیعه این را مصیبت می‌‌‌دانند و گریه می‌‌‌کنند. اما آن نکته اصلی را که متوکل منظورش بود را اگر شیعه بفهمند، درست است که مصیبت بود، اما این‌‌‌که یک ملعونی که تمام قدرت دستش است، می‌‌‌خواهد وصله بچسباند به امام معصوم، ولی مجال پیدا نکند، این کم چیزی است؟ پول و قدرت دستش است، می‌‌‌خواهد تهمت بزند، می‌‌‌خواهد زبان‌‌‌ها را برگرداند. این خیلی مهم است. بعدا برادر حضرت را خواست، گفت اگر از طرف حضرت نتوانستم، از طریق برادرشان این کار را بکنم، چون برادرشان می‌‌‌آید و در السنه می‌‌‌پیچد. برادر هم آمد، امام هادی سلام الله علیه به او فرمودند: «انما اراد المتوکل لیهتکک».[6] یعنی همان را که متوکل برای خود حضرت می‌‌‌خواست و نتوانست، حضرت به برادرشان گفتند که او نمی‌‌‌خواهد تو خوش بگذرانی، او مقصودش خوشگذرانی تو، تعیّش تو، دنیای تو نیست، او مقصود دیگری دارد. متأسفانه گوش به حرف نداد. حضرت هم فرمودند که نمی‌‌‌توانی چنین کاری بکنی، و حدود ۳ سال هر چه رفت نشد که با متوکل دیدار کند، تا این که متوکل به دست پسرش کشته شد.

فطحیه و ایمان تقدیری

خلاصه داشتم قضیه فطحیه را عرض می‌‌‌کردم. من عرضم این بود که واقفیه از حجت خدا فاصله گرفتند. اما فطحیه اینطور نبود. یک پسر بزرگی سبب شبهه شده بود. می‌‌‌گفتند پسر بزرگ باید باشد، پسر بزرگ هم اولاد نداشته، البته شاید در کلمات آشیخ عباس بود که عبدالله اولاد داشته، ولی ظاهراً هیچ اسمی نیست. آیا فرزند داشته و زودتر وفات کرده؟ خلاصه این قابل تحقیق است که عبد الله افطح فرزند داشته یا نداشته و اصلاً ادعای امامت در فرزندان او بوده یا نبوده؟ اینها یک امام را اضافه کردند. آن روز عرض من این بود که اینها به امامیه اقرب هستند. چرا؟ چون لشبهةٍ به ضمیمه یک اعتقاد تقدیری، یک امام اضافه کردند. هیچکدام از حجج الهیه را کم ندارند. آنها فرضشان این بود که بعد از امام صادق، ۷۰ روز حجت خدا و امام وقت، عبد الله است. لشبهةٍ، چون پسر بزرگ‌‌‌تر است. خب حالا این امامی است؟ امامی که نیست، معلوم است که نیست. اما از حیث آن ایمان تقدیری‌‌‌اش اقرب به امامیت است، او هیچ کدام از ائمه را کم نگذاشته، همه را قبول دارد. حتی «کان خصیصاً لرضا علیه‌‌‌السلام». رئیس فطحیه خصیص امام رضا سلام الله علیه باشد که کم حرفی نیست.

 

برو به 0:26:09

قطع نظر از آن حرف‌‌‌هایی که جلسات قبل به تفصیل مطرح شد که تازه اگر این اعتقاد سیاسی نبوده باشد. فضا، فضایی بود که ممکن بود یک نحو اختلافی به نفع تشیع باشد، مثلاً برای حفظ جان امام علیه‌‌‌السلام بوده باشد. زمان‌‌‌ها هم فرق می‌‌‌کرد دیگر. امام کاظم فرمودند شیعه تقیه نکردند، من شهادت خودم را برای حفظ شیعه اختیار کردم. در همان زمان، بعد از شهادت امام کاظم عده‌‌‌ای که امام رضا را به عنوان امام می‌‌‌دانستند و واقعاً ایمان داشتند، دلشان می‌‌‌سوخت، مدام حضرت را نصیحت می‌‌‌کردند که یابن رسول الله ببینید پدرتان را شهید کرد، شما یک مقدار مراعات کنید. که حضرت محکم می‌‌‌فرمودند اگر هارون توانست کاری سر من بیاورد من امام نیستم. یعنی محکم به این مخاطبین می‌‌‌گفتند. فرمودند اگر هارون بتواند به من صدمه‌‌‌ای بزند، من اصلاً امام نیستم. یعنی می‌‌‌خواستند إخبار کنند از آن علم امامتشان که هارون دیگر به من صدمه نمی‌‌‌زند. وقتی هم که مأمون اصرار داشت امام رضا را ولیعهد کند- اولین بار اینها را در کتاب‌‌‌های سنی‌‌‌ها دیدم، بعدا در روایات خودمان دیدم-، حضرت فرمودند «ان الجفر و الجامعة یدلان علی خلاف ذلک».[7] مأمون می‌‌‌گفت بعد از من شما خلیفه باشید. حضرت فرمودند «ان الجفر و الجامعة یدلان علی خلاف ذلک». جفر و جامعه می‌‌‌گوید نمی‌‌‌شود. یعنی من زودتر از تو وفات می‌‌‌کنم. کسی که می‌‌‌خواهد ولیعهد باشد باید بعد از تو زنده باشد، من بعد از تو زنده نیستم.

شاگرد: جامعه یعنی چه؟

استاد: جامعه یک صحیفه بسیار مفصلی است که نزد اهل بیت هست، به املاء رسول الله و خط امیر المؤمنین صلوات الله علیهما. «فیه احکام کل شیء حتی ارش هذه». دست مبارکشان را گرفتند و یک مقداری فشار دادند، گفتند این ارشی دارد، حتی ارش این هم آنجا هست. «حتی ارش الخدش»، در بعضی دیگر آمده.[8]

شاگرد: همه واقفیه از روی عمد و علم بوده که روی عقیده‌‌‌شان مانده‌‌‌اند؟

استاد: یک عده‌‌‌ای به خاطر دنیا بود، عده‌‌‌ای هم به خاطر شبهه بود. که امام رضا سلام الله علیه فرمودند فلانی- رئیس واقفیه دو نفر بودن، یکی علی بن حمزه بطائنی، دیگری زیاد بن مروان قندی- پول داشت، برای این‌‌‌که پول‌‌‌هایش را می‌‌‌خواست نزد خودش نگه دارد، از آن طریق رفت. زیاد بن مروان بحث دقیق‌‌‌تری دارد. حضرت فرمودند «انه سمع من ابی اشیاء لم یعرفها علی وجهها»آن یک نکته خیلی مهمی است. فرمودند روایاتی را از پدر من شنیده بود، آن طوری که مقصود پدر من را باید بگیرد، نگرفته بود و متوجه نشده بود، اینطور شد. برای او شبهه شد، ولی علی ای حال عرض من برایش هست. وقتی شبهه‌‌‌ای بیاید که خلاصه او را از در خانه یک معصوم ببرد بیرون، تمام شد دیگر. حالا شبهه یا غیر شبهه. به خلاف فطحی‌‌‌ها. فطحی‌‌‌ها از در خانه دوازده معصوم بیرون نرفتند. دوازده معصومی که حجت خدا هستند، همه ایشان را قبول دارند.

شاگرد: در همان ۷۰ روز که از در خانه معصوم رفتند.

استاد: اگر نرفته بودند که امامی بودند. امامی که نیستند. اما در همان ۷۰ روز، عبد الله افطح را به عنوان این‌‌‌که پسر بزرگ است و خطاء تطبیقی داشتند در مصداق که الآن امام اوست، می‌‌‌پذیرفتند. و الا اگر همان وقت می‌‌‌دانستند امام کاظم حجت بالفعل هستند که حرفی نداشتند. لشبهةٍ اضافه کردند. اضافه کردن یک معصوم در یک فضایی، مانع از دخول در اثنی عشریه است. یعنی یک کسی واقعاً ۱۳ تا امام قائل بشود. خب این امامی نیست. اما فطحیه اینجور نبود. مثلاً نمی‌‌‌دانم دیدید که بعضی عوام شیعه در دلشان اینطوری است که حضرت ابوالفضل سلام الله علیه یکی از معصومین است. می‌‌‌گویید این شخص امامی نیست چون ۱۳ تا امام قائل است؟ این فضا نیست که ما بگوییم چون حضرت را یکی از معصومین می‌‌‌داند، او امامیه نیست. این اضافه‌‌‌ای که عوام شیعه قائل است، مانعیت دارد برای امامیت.

پس شخص دو جور امام اضافه می‌‌‌کند. یک جور به دوازده امام یک امام اضافه می‌‌‌کند، با این‌‌‌که ۱۲ حجت خدا را قبول دارد، در یک فضایی یک امام اضافه می‌‌‌کند که مانعیت دارد برای تشیع، برای امامیه. می‌‌‌گوییم دیگر اصلاً امامیه نیست. امامی نیست به این معنا که مثل واقفی‌‌‌هاست. یعنی یکی که اضافه کرد مثل این است که یکی کم کرده. «من زاد فینا احداً کمن نقص منّا»، مطلب درستی است. آیا فطحیه اینطور بود؟ این منظور من است. یعنی چون «زاد»، «کمن نقص»؟ یا نه؟ چون زمان، زمانی بود که شبهه‌‌‌ای بود، روی حساب پسر بزرگ‌‌‌تر، و این شبهه هم فی علم الله تعالی ادامه نداشت، لذا امام صادق هم به امام کاظم فرمودند با برادرت کار نداشته باش، «هو اوّل اهل بیتی لحوقاً».[9] خیلی طولی نمی‌‌‌کشد.

شاگرد: پس لازمه این حرف این است که بعد از این که مطلع شدند، از عبد الله دست برمی‌‌‌داشتند. این‌‌‌طور که معروف است می‌‌‌گویند اینها ۱۳ نفر را قبول دارند.

استاد: بله، به همین خاطر هم امامی نیستند. یعنی الآن ما اینها را امامی نمی‌‌‌دانیم و در اعتقاد منحرف می‌‌‌دانیم. اما صحبت سر این است که آیا مثل واقفی‌‌‌ها در یک درجه‌‌‌اند در خروجشان از امامیه؟ قرب و بعد ندارد؟ این منظور من است. می‌‌‌گویم اینها همه آن حجج واقعیه الهیه را قبول دارند.

شاگرد: این‌‌‌که می‌‌‌فرمایید کسی اضافه بکند، مثل کسی است که نقص ایجاد بکند، فرمودید بعضی اینطورند. تا زمان عبد الله که شبهه بود، بعد آمدند به سمت امام کاظم، به سمت امام رضا، یعنی با این حضرات مرتبط شدند. امام کاظم را عِدل عبد الله می‌‌‌دانستند، می‌‌‌گفتند بعد از عبد الله آمد. نه این‌‌‌که بگویند در آن زمان هم امامتش ادامه داشته. آیا اضافه کردن چنین امامی …

استاد: اگر یک فطحی بود که به گوشش رسید، برایش واضح شد که در آن ۷۰ روز هم امام کاظم در کنار عبد الله مدعی امامت بودند، و در عین حال گفت نه، یعنی نعوذ بالله در آن ۷۰ روز امام کاظم سلام الله ادعای کذب داشتند. اگر این را گفت که هیچ، اصلاً با واقفیه فرق ندارد.

شاگرد: اصلاً بحث تشکیل واقفیه در روایت هشام بن سالم همین‌‌‌طوری است. هشام می‌‌‌گوید کسی خبر نداشت، من مردم را مطلع کردم، می‌‌‌گوید آن جماعتی که رفتند «رجعوا» الا عمار و اصحابش. عمار ساباطی و اصحابش ماندند. خب عمار و اصحابش خبر نداشتند که ماندند؟ یا عمار و اصحابش با وجودی که می‌‌‌دانستند، ماندند؟ بی‌‌‌خبر که نبودند. حداقل بعد از مردن عبد الله، اینها خبر شدند. می‌‌‌فهمیدند که دارند چه کار می‌‌‌کنند. فکر می‌‌‌کنم در مورد علی بن اسباط دارد که زمان امام جواد مکاتباتی با فلانی کرد، بعد برگشت.

 

برو به 0:34:42

استاد: علی ای حال اگر طوری باشد که منجر بشود در آن ۷۰ روز، به این‌‌‌که او را حجت واقعی غیر تقدیری- مطلق- بداند، این همان قاعده‌‌‌ای که عرض کردم: «من زاد فی الائمة فرداً کمن نقص منهم». و لذا من در جلسات قبل قید کردم که ایمان تقدیری باشد. ایمان تقدیری، ایمان مطلق نیست.

شاگرد: این ایمان تقدیری اصلاً در مورد واقفه حتی در آن موردی که برایشان شبهه پیش آمد، حتی در آنها جریان ندارد؟ یعنی آنها می‌‌‌گویند امام کاظم زنده است.

استاد: خودتان تصور کنید، یک عاقل متوسط الحالی که عقل معمولی عرفی را دارد چطور جمع می‌‌‌کند؟ یک کسی ۷۰ روز ادعای کذب داشت نعوذ بالله. با این‌‌‌که برادر بزرگ‌‌‌تر بود و امام بود، مثل امام حسین، در صلح که پیش آمد چه دستگاهی بود! حضرت فرمودند «هو امام». امام حسین رسماً – شیعه و سنی دارند- فرمودند حسن امام من است، هر چه برادرم بگوید من تابعش هستم. وقتی که اینطور بود که «هو امامی»، خب امام کاظم هم باید همین را بگویند. یک فطحی باید بگوید اگر امام کاظم صدق در وجودشان هست، باید در آن ۷۰ روز بگویند «هو امامی»، نه این‌‌‌که بگویند «انا امام الکل». چطور خودش را قانع می‌‌‌کند کسی که ۷۰ روز ادعای کذب نعوذ بالله داشته، حالا دیگر حجت خدا باشد. جمع می‌‌‌شود؟!

شاگرد: همین عجیب است در فطحی‌‌‌ها.

استاد: گاهی می‌‌‌بینیم ما طوری تحلیل می‌‌‌کنیم که به عجیب برخورد کردیم.

شاگرد: یعنی چطوری اینها تحلیل می‌‌‌کردند؟

استاد: من می‌‌‌خواهم اینطوری عجیب را برطرف کنم، بگویم در آن زمان‌‌‌ها با راه‌‌‌های دور، شهرهای با فاصله، ادعاها هم که در عرض هم بود، او برایش ثابت نشده بود. اگر اینطور فرض بگیریم که فضای ذهنی عمار ساباطی این بود که می‌‌‌گفت خود امام کاظم هم قبول داشتند که «هو امامی» در این ۷۰ روز. او که وفات کرده، وصایت کرده به برادرش. اگر فضای ذهنی او این باشد، الآن این فضا، فضای مانعیت است؟ یا فضا، فضای شبهه است؟

شاگرد: با وجود این‌‌‌که اینها خصّیص اهل بیت بودند، در مورد عمار داریم «انی استوهبت عمارا من ربی، فوهبه لی». یک چنین شخصی که اینقدر نزدیکند، امام هیچ جا به اینها نگفته که من آن وقت ادعا داشتم؟

استاد: بحث‌‌‌های جلسه قبل پیش می‌‌‌آید که من عرض کردم گاهی با بعضی قرائن، شخص به اطمینان می‌‌‌رسد که اینها عین روایت «انا اوقعت الخلاف بینهم»[10]، اصلاً یک نحو چیزهایی بود از خود معصومین علیهم السلام که این حرف‌‌‌ها باشد. حتی برای زراره هم من این احتمالش را عرض کردم. زراره می‌‌‌گفت من نمی‌‌‌دانم حجت خدا کیست؟ پسرش را فرستاده تحقیق کند، تا این پسر برگردد، او وفات کرد. در بستر وفات چه گفت؟ گفت همانی که حضرت به او وصیت کردند و نظر حضرت هست، ایمان تقدیری. من عرضم این است که این ظاهر کار بود، یعنی شرایط، شرایطی بود که زراره می‌‌‌دانست، باید روی روال عادی یک چیزی طی بشود، آنچه را که می‌‌‌دانست حرام بود بگوید.

شاگرد: فکر کنم امام صادق به سه نفر وصیت کردند.

استاد: بله. ۵ نفر بود، ۳ نفر رایج‌‌‌تر است، منصور و عبد الله و امام کاظم سلام الله علیه. ۵ نفر منصور و عبد الله و امام کاظم و مادر امام کاظم سلام الله علیه و والی مدینه.

شاگرد: یعنی شرایط اظهار امامت توسط آقا امام کاظم علیه السلام ظاهراً نبوده.

استاد: بله، می‌‌‌گویم خیلی سخت بوده. پیازفروشی و با چه زحمتی پیاز بفروشد تا خانه حضرت را پیدا کند و اینها که معروف است دیگر. اینها زمان امام کاظم بود. خیلی سخت بود. تازه حکومت بنی العباس می‌‌‌خواست شکل بگیرد و آن نُضج خودش را، پَرش خودش را داشت در قدرت می‌‌‌گرفت، دیدید هر حکومتی هم در شتاب گرفتن قدرت … کسی نقل می‌‌‌کرد از کسی که مرحوم آقای آسید محمد باقر صدر را رضوان الله علیه غسل داده بوده. گفت همین شخصی که غاسل ایشان بوده تعریف کرده بوده که بعد از آن مدت، دیدم هر کسی را که به من می‌‌‌گفتند بیا غسل بده، اسمش جعفر است. برای من سؤال شد، گفتند کار نداشته باش. بعد از یکی از آشنایان شنیدم که یکی از این‌‌‌هایی که شکنجه می‌‌‌شده، از زیر زبانش آن لحظات خیلی سخت، یک جعفری پریده. او می‌‌‌گفت خود صدام گفته در این محل هر کس جعفر است، همه را بگیرید بکشید. آن غاسل گفته بوده 26-27 تا جعفر را غسل دادم. وقتی می‌‌‌خواهد حفظ کند یک قدرتی پوشالی دنیا را، چه کارها حاضر است بکند. بنی العباس و دیگر آن هم منصوری که امیر المؤمنین فرمودند[11] که «ثانیهم افتکهم»، متوکل را فرمودند «اکفرهم». «اوّلهم ارأفهم»، سفاح.

شاگرد: اوّلهم ارأفهم، ثانیهم افتکهم، خامسهم کبشهم، سابعهم اعلمهم.

استاد: مأمون اعلمهم.

شاگرد: عاشرهم اکفرهم.

استاد: اینها را حضرت از قبل فرمودند. خلاصه اگر ایمان تقدیری نباشد، و اگر آن عجیبی که شما می‌‌‌فرمایید، واقعاً آن عجیب محقق شده باشد، هیچ فرقی برای ما با واقفیه ندارند. یعنی مطلع شده باشد که امام کاظم در عرض او ادعای امامت داشتند.

 

برو به 0:42:49

شاگرد: در مورد واقفیه هم بگوییم اگر فرض بر شبهه باشد، با وجود ایمان تقدیری باز او هم اهل نجات است.

استاد: ایمان تقدیری ندارد. او دارد می‌‌‌گوید امام کاظم الآن حی هستند، تمام شد.

شاگرد: او به امام قائل است الآن، اشتباه کرده در مصداق.

استاد: نه، منظور من از ایمان تقدیری این نیست.

شاگرد: این ایمان تقدیری که من می‌‌‌گویم مشکلی دارد؟ ایمان دارد به امام.

استاد: بله مشکل دارد. از حیث خارجیتش، الآن آن حجت حی خدا که هست، درِ خانه او نیست. امام هستند، دارد می‌‌‌بیند، وظیفه دارد برود پیش حضرت، نمی‌‌‌رود. دارد می‌‌‌بیند و می‌‌‌گوید او نیست. نافی است نسبت به حجت حی.

شاگرد: نمی‌‌‌شناسد، مستضعف است، استضعاف دارد. شبهه‌‌‌ای برایش پیش آمده، چه مشکلی دارد؟

استاد: امام را می‌‌‌بیند و می‌‌‌گوید او امام نیست. نافی است. اگر کسی بگوید خدایا اگر حجت نزد تو امام رضا هستند، من هم همراه اویم. این آن مقصود من است. ولی باز هم مقصود جلسه قبل من نیست. من می‌‌‌خواهم بگویم باید ۱۴ حجت خدا را به اسم، به شخص، مؤمن باشد؛ فقط در جهت مانعیت، لشبهةٍ کسی را اضافه کرده بدون این‌‌‌که اضافه‌‌‌ی او صدمه بزند به امامت یکی که از معصومین. ولی اگر در همان ۷۰ روز امام را کاذب در دعوای امامت می‌‌‌داند، باز عرض من نیست.

شاگرد: بعضی واقفه می‌‌‌رفتند ملتزم کعبه می‌‌‌شدند که اگر حق هست به ما نشان بدهید. داشتیم چنین روحیه‌‌‌ای در آنها.

استاد: بله، و خدا هم هدایت می‌‌‌کرد. امامت امام رضا سلام الله علیه هم طولانی بود. اوّل امامتشان که واقفیه شبهه داشتند، معجزاتی که رسم نبود معصومین علنی بکنند، امام رضا علنی کردند. اوّلین کسی که به زوار فرمودند من می‌‌‌آیم بصره، نماز ظهر را مدینه خواندند، نماز عصر را آمدند بصره، امام رضا بودند. البته در حد اطلاعات من، یعنی آنطوری که مردم بفهمند. امیر المؤمنین آمدند برای سلمان نمازش را بخوانند، اما آن که اعلان باشد که از قبل بفرمایند که من فلان روز می‌‌‌آیم بصره، حضرت امام رضا بودند. وقتی تشریف آوردند رسمی فرمودند. فرمودند من نمازم را در مدینه خواندم، الآن هم با طی الارض آمدم اینجا پیش شما، در آن مجلسی که در بصره تشکیل شده بود. اوّل امامت بود. یعنی کارهایی می‌‌‌کردند که به‌‌‌طور واضح برای آن که می‌‌‌خواهد حق را بفهمد، واضح بشود که حجت خدا هستند و اهل ذره‌‌‌ای کذب در وجود مبارکشان نیست.

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

 

 


 

 

[1]. الكافي(ط-الإسلامية)؛ج‏1؛ص352

[2]. بحار الأنوار(ط-بيروت)؛ج‏50؛ص34: نص، كفاية الأثر علي بن محمد الدقاق عن محمد بن الحسن عن عبد الله بن جعفر عن محمد بن أحمد بن أبي قتادة عن المحمودي عن إسحاق بن إسماعيل بن نوبخت عن إبراهيم بن أبي محمود قال: كنت واقفا عند رأس أبي الحسن علي بن موسى ع بطوس قال له بعض من كان عنده إن‏ حدث‏ حدث‏ فإلى من قال إلى ابني محمد و كان السائل استصغر سن أبي جعفر ع فقال له أبو الحسن علي بن موسى ع إن الله بعث عيسى ابن مريم ع نبيا ثابتا بإقامة شريعته في دون السن الذي‏ أقيم فيه أبو جعفر ثابتا على شريعته‏.

[3] .  الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج‏2، ص: 279أخبرني أبو القاسم جعفر بن محمد عن محمد بن يعقوب عن أحمد بن محمد «1» عن محمد بن علي عن أبي يحيى الصنعاني قال: كنت عند أبي الحسن ع فجي‏ء بابنه أبي جعفر ع و هو صغير فقال هذا المولود الذي لم يولد مولود أعظم على شيعتنا بركة منه «2»

[4] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 343  باب ما يفصل به بين دعوى المحق و المبطل في أمر الإمام.

[5] . سیر اعلام النبلاء‌ج ١٣ص١٢١.

[6]. الكافي (ط – الإسلامية)؛ج‏1؛ص502: إن هذا الرجل قد أحضرك ليهتكك‏ …

[7]. كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)؛ج‏2؛ص156: الجفر و الجامعة يدلان‏ على خلاف ذلك‏.

[8] .  الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 239   باب فيه ذكر الصحيفة و الجفر و الجامعة و مصحف فاطمة ع.‏

[9]. بحار الأنوار(ط-بيروت)؛ج‏47؛ص261: و روي عن أبي عبد الله ع‏ أنه قال لموسى يا بني إن أخاك سيجلس مجلسي و يدعي الإمامة بعدي فلا تنازعه بكلمة فإنه أول أهلي لحوقا بي‏.

[10] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏1، ص: 65 ح 5- أحمد بن إدريس عن محمد بن عبد الجبار عن الحسن بن علي عن ثعلبة بن ميمون عن زرارة بن أعين عن أبي جعفر ع قال: سألته عن مسألة فأجابني ثم جاءه رجل فسأله عنها فأجابه بخلاف ما أجابني ثم جاء رجل آخر فأجابه بخلاف ما أجابني و أجاب صاحبي فلما خرج الرجلان قلت يا ابن رسول الله رجلان من أهل العراق من شيعتكم قدما يسألان فأجبت كل واحد منهما بغير ما أجبت به صاحبه فقال يا زرارة إن هذا خير لنا و أبقى لنا و لكم و لو اجتمعتم على أمر واحد لصدقكم الناس علينا و لكان أقل لبقائنا و بقائكم قال ثم قلت لأبي عبد الله ع- شيعتكم لو حملتموهم على الأسنة أو على النار «1» لمضوا و هم يخرجون من عندكم مختلفين قال فأجابني بمثل جواب أبيه.

[11]. بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏41 ؛ ص322

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است