مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 51
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
عنوان:
و مثلها رواية أبي ولّاد المعلّلة بالإطلال القابلة للحمل على الأمارية في صورة الجهل و للحمل على الندب في إضافة الوقت إلى المغرب.[1]
صفحه 65، رسیدیم به اینجا که «و مثلها رواية أبي ولّاد المعلّلة بالإطلال القابلة للحمل على الأمارية في صورة الجهل»، که در نسخه اصلی، صفحه «دال» رساله است. اندازهای که من در عالم طلبگی فکر کردم، این به ذهنم آمد که مثلاً شاید یک مطلبی برای روایت دوم باب شانزدهم نوشته شده،[2] بعداً مثلاً مانعی پیش آمده و دنبالهاش نوشته نشده، بعداً روایت سوم مطلبش ادامه پیدا کرده. من جز این چیزی به ذهنم نیامد. و الا روایت ابی ولاد، روایت دوم باب شانزدهم مواقیت است، و معلله بالاطلال روایت سوم است که روایت ابن اشیم است.[3] حال چه طور شده که اینطور شده را نمیدانم.
شاگرد: بهخاطر نزدیکی نبوده؟ دو و سه بوده، یک سهوی صورت گرفته. شاید آن لحظه مراجعه نداشتهاند و تصورشان این بوده که روایت ابی ولاد سومی بوده.
استاد: مثلاً نزدیک هم بوده، ملاحظه که کردهاند، ابی ولاد که در دومی بوده، برای سومی آمده. اینجور باشد که همان مسامحه است.
روایت ابی ولاد، روایت دوم باب شانزدهم است و حال آنکه مفادی را که بیان میفرمایند برای روایت سوم است. اگر به حساب مفادی که بعدش میفرمایند نگاه کنیم، باید فرموده باشند «و مثلها مرسل ابن اشیم». اگر بخواهیم «مثلها روایت ابی ولاد» را حساب کنیم، میشود روایت دوم، آن وقت دیگر مفادش اطلال نیست. حالا ما هر دو روایت را، هم اطلالی که خودشان فرمودند و هم روایت ابی ولاد را- که تا حالا هم نخواندیم- می خوانیم.
در کافی آمده: «و عن علی بن محمد»، علی بن محمد علّان کلینی، از مشایخ محمد بن یعقوب رضوان الله علیهما است. «و محمد بن الحسن»، الطائی الرازی. دوتایی روایت کردند برای جناب کلینی رضوان الله علیهم، «عن سهل بن زیاد عن ابن محبوب»، حسن بن محبوب، «عن ابی ولّاد»، که اسم ابی ولاد هم حفص بن سالم است. اما نجاشی فرمودند که فلانی- در خاطرم نیست- گفته است که ایشان حفص بن یونس هست، نه حفص بن سالم. علی ای حال اسم ابو ولّاد، حفص است. غیر از سهل، بقیه خوب هستند. سهل تضعیفی برایش آمده، بحثش هم معروف است. ابو ولاد هم خودش توثیق شده، مثلاً دیدم «و قد ذمّ ذمّا» بود. «ذمّ ذمّا» هم چیز خیلی مفصلی نیست. مثلاً دارد که با زید خروج کرده، اما تصویبی- یعنی حضرت بفرمایند که مانعی نداشته. حالا تصویب برای زید یا خصوص کار او- از ناحیه خروج او با حضرت زید از امام صادق سلام الله علیه نیامده. خب اینکه نیامده، شاید به دست ما نرسیده. علی ای حال از حیث توثیق خود ابو ولاد هم مشکلی ندارد.
علی ای حال حاج آقا فرمودند ابو ولاد، اما با وجوهی که صحبت شد، عرض کردم چه بسا مثلاً به فرمایش ایشان، چون قرب ۲ و ۳ بوده، نزدیک شده ابو ولّاد. و الا مطلبی که بیان میکنند برای مرسل ابن اشیم است که مسأله اطلال باشد. یا مثلاً میخواستند یک چیزی راجع به روایت دوم بگویند، بعد آنجا مانعی پیش آمده، بعداً هم توضیح همان روایت سوم آمده. یا طور دیگری شده.
روایت ابو ولاد این است: «قال أبو عبد الله ع إن الله خلق حجابا من ظلمة مما يلي المشرق»، خدای متعال یک حجابی آفریده از سنخ ظلمت و تاریکی. جایش کجاست؟ «مما یلی المشرق»، طرف مشرق، زیر افق مشرق. «و وكل به ملكاً»، به این حجابی از ظلمت، ملکی را موکل کردیم. «فاذا غابت الشمس»، وقتی شمس غروب کرد – اینها ادلهای است برای بحث- «اغترف ذلك الملك غرفة بيديه»، ملک یک غرفهای، یک مشتی از ظلمت را، از آن حجاب بر میدارد. «ثم استقبل بها المغرب» از آنجا یک غرفهای، یک مشتی از ظلمت شروع میکند از طرف مشرق به دنبال شفق رفتن. هر چه شفق که نور خورشید است فاصله میگیرد، این ملک هم به دنباله شفق، سیاهی را میگستراند. تا میآید به مغرب میرسد. یعنی این حجاب را، این ظلمت را، آنقدر پخشش میکند تا آن وقتی که شفق در طرف مغرب میرود زیر افق. شفق مشرقی که طرف مغرب آمده بود، وقتی رفت زیر افق، این ملک کل صحنه آسمان را به وسیله آن حجابی که او موکل به آن است در آسمان پخش میکند.
«إن الله خلق حجاباً من ظلمة مما يلي المشرق و وكل به ملكاً فإذا غابت الشمس»، غابت الشمس، پس این شد میزان وهم،«فإذا غابت الشمس اغترف ذلك الملك غرفة بيديه ثم استقبل بها المغرب يتبع الشفق» استقبال میکند به وسیله این غرفه یا به وسیله آن ظلمت، به طرف مغرب میرود. چطور میرود؟ «يتبع الشفق» به دنبال همین شفق میرود به آن طرف. «و يَخرج من بين يديه قليلا قليلا».
برو به 0:06:08
شاگرد: «یُخرج» ضبط کردند.
استاد: یعنی «یُخرج» آن ملک، ظلمت را «من بين يديه قليلًا قليلًا». مثلاً اگر «تَخرج» بود، یعنی آن ظلمت، همان مرجع ضمیر «بها». «و یمضی فيوافي المغرب» یعنی این ملک از طرف مشرق میآید، تا به طرف مغرب میرسد. چه وقتی میرسد به طرف مغرب که ظلمت را با خودش میآورد؟ «عند سقوط الشفق فیَسرح الظلمة»، تا آنجایی که شفق مغربی سقوط پیدا میکند.
شاگرد: «یُسرح» ضبط شده. کانه ظلمت را رها می کند.
استاد: بله، ظلمت را دیگر کاملاً رها میکند، همه جا تاریک میشود.
شاگرد: مثل یک طنابی که تا الآن سرش دستش بوده، یک دفعه این را هم رها کند.
استاد: «فإذا غابت الشمس اغترف ذلك الملك غرفة بيديه»، «غرفة بیدیه» یعنی «غرفة من الظلمة»؟ «یُسرّح» یعنی کل ظلمت را، غیر آن «غرفة»؟ «فيوافي المغرب عند سقوط الشفق فيسرح الظلمة». «سَرَّح و سَرَح»، حالا باید ببینیم «سَرَح» متعدی هم داریم یا فقط «سَرَّح» هست؟ «یُسرِّح» یعنی «یُطلِق» یا «یُطَلِّق»، «تطلیق» یعنی رها کردن. «ثم يعود إلى المشرق» سپس برمیگردد به سوی مشرق در حالی که ظلمت همه جا را گرفته. برای اینکه طرف صبح وقتی میخواهد نور از طرف مشرق بیاید، او دوباره ظلمت را بگیرد کم کم آن را از طرف مشرق به طرف مغرب ببرد.
«فإذا طلع الفجر نشر جناحيه فاستاق الظلمة من المشرق إلى المغرب»، بالهایش را که باز میکند … ملائکه بال دارند، در آیه شریفه هم هست: «أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ»[4] که کأنّه آیه شریفه ملک را با «یزید فی الخلق» به منزله برهان قرار داده. ملائکه بال دارند، دو تا دو تا، سه تا سه تا، چهار تا چهار تا، «يَزيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ» یعنی احتمالاً «يَزيدُ فِي الْخَلْقِ» یعنی «یزید» در تعداد «اجنحة»، یا «یزید فی الخلق بالملائکة ذوات اجنحة مثنی و ثلاث و رباع». اینها با این بالهایشان هستند که «یزیدون فی الخلق». یا اینکه نه، «یزید فی الخلق» یعنی بالهای اینها طوری است که قابل گسترش است. کأنّه لسان، لسانِ برهانی است. ظاهرش تعبد است، اما به برهان برمیگردد.
«نشر جناحيه فاستاق الظلمة»، «استاق» باب افتعالِ سوق. «سائق» آن است که پشت سر یک چیزی حرکت میکند و میراندش. «قائد» افسارش را میگیرد و میبرد، «سائق» از پشت میراندش. «فاستاق الظلمة» از پشت ظلمت را به طرف مغرب میراند. «من المشرق إِلى المغرب حتى يوافي بها المغرب»، تا آخر کار آن تاریکی میرسد به مغرب که شفق مشرقی از طرف مشرق طلوع میکند و میآید تا طرف مغرب «عند طلوع الشمس».
برو به 0:10:51
خب این روایت، دلالت خوبی دارد بر همان مطالبی که استتار بود. این دلالت ندارد بر اینکه وقت مغرب، زوال حمره است. حضرت کاملاً در این روایت میفرمایند «اذا غابت الشمس اغترف»، غیبوبت که شد، ملک چنین کاری را میکند. «ثم استقبل بها المغرب»، از آنجا این را میآورد. حضرت نمیفرمایند نماز مغرب نشده و شما باید صبر کنید تا ذهاب حمره. این روایت ظهوری در آن مطالب ندارد.
شاگرد: میشود بگوییم این روایت ناظر به حکم شرعی نیست؟ حضرت یک مطلب نفس الامری را با یک زبان تمثیل، استعاره یا حقیقی بیان میفرمایند. حضرت ناظر به این نیستند که وقت نماز، غیبوبت شمس است یا نیست. از این روایت شاید نشود هیچ کدام را استفاده کرد.
استاد: علی ای حال حضرت طلوع و غروب را مقابل هم قرار دادند. این امر تکوینی و به اضافه اینکه اوقات نماز هم در بیانات شارع ناظر به متعارف عرف است. حضرت میفرمایند «اذا غابت الشمس فوافی بها عند طلوع الشمس»، یعنی طلوع که شد، وقتی این طرف تاریکی میرود زیر افق، به وسیله حمره مشرقیه، وقتی وصلِ افق شد، خورشید هم طالع میشود.
شاگرد: مثل اینکه امام بفرمایند که مثلاً وقتی که غروب خورشید اتفاق میافتد، کم کم سیاهی همه آسمان را فرا میگیرد. نمیشود فهمید که حضرت میخواهند نکته دخول وقت را بیان بفرمایند.
شاگرد۲: ناظر به وقت نیست. فقط مغرب را با یک پدیده دیگری که در ملکوت دارد اتفاق میافتد، ربطش میدهند.
استاد: «فاذا غابت الشمس اغترف غرفةً ثم استقبل بها المغرب یتبع الشفق و یمضی فیوافی المغرب عند سقوط الشفق». اینها همه بیان وقایع است. وقایعی که مستقیماً هم به نماز ربطی ندارد، اما توضیح غروب و طلوع و اینکه طلوع و غروب مصادف است با یک پدیدههای دیگر آسمانی که اینها متأخر از او هستند، اینها را دارد. خلاصه روایت ابو ولّاد این است که بیش از مسأله غیبوبت و اینها چیزی در آن نیست. میبینید مسأله اطلال که حاج آقا فرمودند، اصلاً برای این نیست. برای روایت بعدی است که مرسل ابن اشیم باشد.
شاگرد2: آدرسی که حاج آقا داده بودند هم همین بود؟
استاد: در خط حاج آقا شماره روایت نیست. بعد از آن میفرمایند «و مثله روایة ابن ابی عمیر 4/16»، بعدش هم ۵/۱۶. خب میبینید که اینجا ۴/۱۶ و ۵/۱۶، این هم بوده ۳/۱۶. ولی خب ۲ و ۳ نزدیک هم بوده، و سوم که منظور ایشان بوده، ابن اشیم بوده. دوم که منظور ایشان نبوده، روایت ابو ولّاد بوده. این ابو ولّادِ دوم، در روایت سوم قرار گرفته که روایت مرسله ابن اشیم باشد. علی ای حال روایت ابو ولّاد چون بحثش مستقیماً مربوط نبود، تا حالا هم صحبتش نشده بود. حالا هم عبارت را خواندیم، دیدید هیچ دلالت مستقیمی برای احد الطرفین از اقوال ندارد.
شاگرد: عرضم این بود که آنهایی که این روایت را در زمره روایات حمره آوردند، از این روایت چه فهمیدند؟ اینکه تاریکی میرود، خواستند از این نکته استفاده کنند؟ چون صاحب وسائل این را قبل از روایت مرسل ابن اشیم آورده.
استاد: ظاهراً اینها در کافی در باب صلاة مغرب آمده بوده، ایشان هر دو تا را پشت سر هم از کافی نقل کردند. حالا من یادم نیست در کافی هم ترتیبش همینطور بود یا نه.
شاگرد2: «باب وقت المغرب و العشاء الآخرة».[5] اوّلین روایت، روایت ابن اشیم است.
استاد: دوم، روایتِ برید بن معاویة است. سوم هم این روایت است. این در کافی بوده، فقط ایشان جابجا کردند و آوردند.
شاگرد: کافی از این روایت چه فهمیدند؟
استاد: غروب الشمس، همان که من عرض کردم «غابت الشمس».
شاگرد: کافی قائل به ذهاب حمرهاند.
استاد: نه آن طور.
شاگرد: به این معنا که روند ترتیب روایاتشان اینطور است.
استاد: همین اندازه که روایت، متذکر اقبال ظلمت از طرف مشرق است، این را ایشان کافی میدانستند. در روایتی بود که امام رضا نماز میخواندند «حین یقبل الفحمة من المشرق».[6] در این روایت هم امام میفرمایند که وقتی شمس غروب میکند، وقتی که غروب میخواهد محقق بشود، امام علیه السلام غیبوبت اصلی را همراه میکنند با «اقبال اللیل، اقبال الظلمة من ناحیة المشرق». بیش از این دیگر من چیزی به ذهنم نمیآید.
برو به 0:17:02
شاگرد3: یعنی همینکه حضرت آمدند در روایت بین غروب و زمان مابعدش فرق گذاشتند، چون ذکر کردند بعد از اینکه غروب رخ میدهد، یک حجابی هست که سراسر را میپوشاند. بعد هم در ذهنشان حمره پر رنگ است، قبول کردند که این وقت، وقت مغرب است. کأنّه علت وقت مغرب شدن را این روایت بیان میکند.
استاد: اصل خود شفق کأنّه ذکر شده، از ذیل روایت میفهمیم. شفق مشرقی آمده، فقط تصریحاً نیامده. حضرت فرمودند «مما یلی المشرق اذا غابت الشمس غرفة بیدیه ثم استقبل بها» یعنی ظلمت. فعلاً صحبت حمره نیست. «بها المغرب یتبع الشفق» این شفق قطعاً یعنی حمره مشرقیه. اینجا شفق، شفق مشرقیه است. میفرمایند ظلمت را به دنبال شفق، گسترش میدهد. خب شفق، شفق مشرقی است، به دنبالش میآید تا شفق میآید طرف مغرب، «یوافی المغرب فیسقط».
شاگرد3: وقت نماز است.
استاد: آن که وقتِ تمام شدن وقت فضیلت نماز مغرب است.
شاگرد4: اگر شفق مغربی باشد اشکال دارد؟
استاد: ظاهر عبارت نمیتواند آن باشد. «ثم استقبل بها المغرب یتبع الشفق و یَخرج من بین یدیه» یا «یُخرج من بین یدیه قلیلاً قلیلاً»، یا «تَخرج» بوده یا «یُخرجها». «و یمضی فیوافی المغرب عند سقوط الشفق». کم کم از طرف مشرق میآید، میآید دنبال شفق تا آن وقتی که شفق در طرف مغرب سقوط کرد، او هم به افق مغرب میرسد. خب در مغرب این بحثها نبود. «مما یلی المشرق» بعد «اذا غابت الشمس اغترف غرفةً یتبع الشفق». خب شفق از طرف مشرق میآید بالا و ظلمت هم دنبال سرش است. نمیشود بگوییم این یعنی شفقی که در طرف مغرب حاصل شده. چون بعدش میفرمایند آخر کار میآید طرف مغرب و ساقط میشود. «یتبع شفق» را کمکم؛ طرف مغرب که دیگر «یتبع» نیست. آن قبلاً بوده.
شاگرد4: «یتبع» کم کم ندارد. قبلش یک عبارت مغرب دارد، توضیح همان است. «استقبل بها المغرب یتبع الشفق».
استاد: ولی از طرف مشرق. قبلش فرمودند. وقتی شمس غروب کرد، از طرف مشرق این غرفه شروع میکند و میآید جلو. «یتبع الشفق قلیلاً قلیلاً».
شاگرد4: اگر اینطور استعمال بشود که شفق در مغرب است و میخواهد به دنبال آن بیفتد، کم کم جلوی رویش سیاه میشود…
استاد: وقتی خورشید غروب میکند، هنوز نیم ساعت مانده تا شفق مغربی تشکیل شود. آن وقتی که طرف مغرب شفق تشکیل میشود، آخر وقت مغرب است، یا اواخر. وقتی شفق سقوط کرد دیگر وقت فضیلت مغرب تمام شد. که مرحوم کلینی همین را فرمودند. فرمودند من حساب کردم، دیدم مغرب یک وقت دارد. فرمودند ذهاب حمره که میشود، تا این طرف که سقوط شفق مغربی میشود، به اندازه یک نماز مغرب با همه نوافلش و مستحباتش وقت هست. در کافی اینطور فرمودند. بنابراین نمیشود بگوییم که از همان اوّل غیبوبت، شفق مغربی هست. اصلاً سرخیای طرف مغرب نیست. طرف مشرق است. آن سرخی کمکم میآید بالا، از بالای سر رد بشود، یا آن طرف منعدم بشود و این طرف حادث بشود، آن سرخیِ طرف مشرق، طرف مغرب میآید.
شاگرد4: قبلاً فرمودید که وقتی که خورشید غروب میکند، سرخی طرف مغرب هم هست که البته غیر از این شفق مغربی مشهور است.
استاد: بله، آن سرخی نیست، آن شدت شعاع و تابش شمس است. کأنّه شمس است، مثل سرخی آتش. سرخی حمره مشرقیه و مغربیه، سرخی آتش نیست. سرخی است. اما آن چیزی که برای خورشید است، یک زردی بسیار تند است، مثل آتش. اسفرار. میگویند اسفرار الشمس. نارنجی رنگ شاید. نارنجیای که به طرف سرخی نرود، به طرف زردی بیاید. نارنجی متمایل به زردی. خورشید که غروب میکند، اینطور است. خلاصه به آن حمره نمیگویند.
برو به 0:22:40
احتمالی حاج آقا دادند در عبارت که منظور از شعاع و حمره، آن باشد. علی ای حال آن رنگی که برای حمره وقت غروب است با آن حمره مشرقیه و شفق، کاملاً متفاوت است. حضرت هم اینجا نمیخواهند آن زردی را بگویند که «یستقبل بها» یعنی از آنجا دارد میآید به دنبال آن قرمزی. چرا؟ چون آن قرمزیِ شمس، اینطور که شما میفرمایید، با فاصله 5-6 دقیقه تمام میشود. ظلمت این طرف هنوز نیست. حضرت میفرمایند نه، وقتی که آن شفق، یعنی سرخی طرف مغرب سقوط کرد، ظلمت همه جا را میگیرد. و حال اینکه آن شفق وقتی غروب میکند هنوز حمره مشرقیه هم زائل نشده. وقتی آن شدت التهاب و شعاع شمس از بین میرود، هنوز حمره مشرقیه زائل نشده، چه برسد به اینکه همه جا را ظلمت گرفته باشد. اما تعبیر امام علیه السلام این بود که «و یمضی فیوافی المغرب عند سقوط الشفق فیسرّح الظمة».
شاگرد: به این روایت در کتابهای فقهی استناد نشده. شاید یکی دوتا کتاب بود که …
استاد:که استشهاد به آن کرده باشند.
شاگرد: این یکی دوتا را هم باید بررسی کنیم ببنیم چه استفادهای کردند.
شاگرد2: مراد از روایت را میفرمایید.
استاد: این روایت که ظاهرش مبهم نیست. عباراتش که معلوم است از حیث لغاتش، مطلبش، مرادی که عرف از این عبارات میفهمد. اینها مبهم نیست. ابهامی هم در اصل مقصود نیست. فقط میماند که چطوری جور بشود این مرادی که حضرت فرمودند با آن واقعیتی که از نور و ظلمت میدانیم. شاید اینطور منظور باشد که خود گسترده شدن ظلمت به نحوی است که روی نظامی صورت میگیرد که مدبّرات این امور و نظام، ملائکهاند. و هر چیزی هم خزینهای دارد، حسابی برای خودش دارد. ظلمت هم یک خزینهای دارد. ملکی است، مدبر امر است، از خزینه ظلمت این را نشرش میدهد. و این ظلمت زیر زمین است وقتی خورشید بالای زمین است. اهل هیئت میگویند ظلّ مخروطی. چون خورشید بزرگتر از زمین است، وقتی خورشید یک طرف زمین میتابد، آن طرف مقابل زمین یک مخروطی از سایه تشکیل میشود. مخروطی از سایه که بخشیاش، بعضی نقاطش نیم سایه است، بخشیاش تمام سایه است، با آن توضیحاتی که دارد. تمام سایههایش غسق اللیل است. نیم سایههایش بینابین است.
خب الآن این سایه چه چیزی را نشان میدهد؟ نبود شمس را نشان میدهد. و این مخروط سایه است که حضرت فرمودند «لله حجابٌ من ظلمة». محجوب است و از ظلمت هم هست و میتواند وقتی هم که میآید، حجاب بشود. همه چیزهایی را که شما به وسیله نور میدیدید، حالا دیگر نمیبینید. و این خودش آن چیزی است که توسط ملائکه و ملکی که مدبر امورند، این انتشار پیدا میکند.
شاگرد: کار ملک این است که این ظلمت را بیاورد؟ الآن احساس کردم که یعنی نور یک چیز است، سایه هم یک چیز است، اینطور نیست که بگوییم سایه، فقدان آن نور است. یک حقیقتی برای خودش هست.
استاد: همینطور هم من عرض کردم.
شاگرد: یک جوری میشود تصویر کرد که مثلاً دو تا چیز هستند که لازمِ هم، نیستند.
استاد: اگر هم باشد به صورت عدم و ملکه است. یعنی آن مخروطی که از ظلمت پشت زمین هست، میتواند نورانی باشد، اما جسم زمین مانع شده از اینکه نور از آن رد بشود. و مانعیتِ زمین خودش سبب میشود که پشت آن نور نباشد، و این مخروطِ از سایه تشکیل بشود. خود این تشکیل ظلمت ولو عدمِ ملکه باشد، علی ای حال زمینهای را دارد فراهم میکند برای اینکه حجاب بر آن اطلاق بشود. «یَحجُب»، و محجوب هست خودش و حاجب هم هست. حجاب، هم میتواند محجوب باشد و هم میتواند حاجب باشد، هر دو تایش هم اینجا مناسبت دارد. و بعداً هم این حجاب توسط مَلَک، تدبیر امرش میشود و میآید. محجوب بود، آمد. وقتی میآید، حاجب هست برای همه جا. ظلمت پخش میشود، توسط آن ملکی که مدبّر امور است.
برو به 0:28:40
مدبّر امور است یعنی چه؟ یعنی خدای متعال به خورشید یک کاری داده. اما وقتی نور او پخش میشود در عالم، طبق یک نظام و قواعدی دارد پخش میشود. اجرا کنندهی این نظام و قواعد، سر رساننده و منجِز تمام بسطِ فیض طبق قواعد فیزیکی و آن چیزهایی که خدای متعال قرار داده، ملائکه هستند. پس شب شدن و روز شدن را این ملائکه انجام میدهند؛ به نحوی که آن چیزهایی که از خورشید دارد میآید، اینها هر کدام کاری را برای آنها انجام میدهند، نسبت به تک تک شعاعهایی که دارد میآید. شاید در بعضی روایات هست که هر قطرهای از باران که از ابر میآید، همراه آن قطره ملکی است. حالا اگر بتوانیم بگوییم، هیچ شعاعی از خورشید نیست مگر اینکه همراه او ملکی است. همین شعاع وقتی به زمین میآید، آثاری دارد. خب آن بخشی از فضا که این شعاع به او نمیرسد، ملک دیگری است که نبود او را دارد تدبیر میکند، و آثاری که بر نبود آن بار است و امثال اینها. حالا اینها چیزهایی بود که همینطوری عرض کردم.
شاگرد: نکته «مما یلی المشرق» چیست؟
استاد: «مما یلی المشرق» یعنی این حجابِ از ظلمت که ملک موکَّل اوست، زیر افق مشرق است تا خورشید غروب نکرده. خورشید هنوز غروب نکرده ولی طرف مغرب آمده. این ظلمت هست، نه اینکه بگوییم یک دفعه تاریک شد. نبود، تاریکی آمد. حضرت میفرمایند خیال نکنید که این تاریکی نیست، تاریکی هست. «یلی المشرق» یعنی زیر افق مشرق است. «اذا غابت» این ملک آن را آشکارش میکند. آن حجاب از ظلمت هست، زیر افق مشرق است. بعد از اینکه خورشید غروب کرد، آن ملک شروع میکند آن حجاب را از آن حقیقت ظلمتی که به آن موکَّل است، برای شما پخش کردن، جلوه دادن. «مما یلی المشرق» را که من خواندم، اینرا فهمیدم. یعنی حجاب هست. آخر گاهی میگویند تاریکی نبود، تاریکی آمد. حضرت میگویند تاریکی یک دفعه خودش نیامد. زیر افق تاریکی بود. این مخروطی که سایه روی زمین است، به صورت لغزنده دارد پیمایش میکند، همه نقاط کره زمین را پویش میکند. اگر زمین را متحرک بگیریم، میگوییم زمین دارد در این سایه میگردد. اما اگر زمین را ثابت بگیریم، میگوییم سر این مخروط شبانهروز، دور میگردد. هر کجا شب است، سر مخروط دارد دور میزند.
شاگرد: فرمایش شما بر پایه این است که اعدام هم حقایق دارند.
استاد: اعدامِ ملکی.
شاگرد: خود اینکه خورشید یک ملک موکَّلی دارد، بی نیاز نمیکند عدم را از اینکه او هم ملک مدبّر داشته باشد.
شاگرد2: یک ملک ما بیشتر نیاز نداریم، ملک نور فقط. ظلمت خودش اتوماتیک درست میشود. اینطور نیست که این طرفش ملک داشته باشد، آن طرفش هم ملک داشته باشد.
استاد: این یک بیان است، خیلیها هم اینطور گفتند. این روایت مخالف این است. در مباحثه صبح هم چند بار صحبتش شده. یکی از مؤیدات، همین روایت هست. این روایت میگوید ظلمت بما أنها ظلمة، مستند است به یک امری که اسمش را حضرت گذاشتند حجاب. آن حجاب است که مخزن این ظلمت است.
شاگرد3: توصیفی که شده، ظاهرش امر وجودی است این حجاب. در علوم جدید هم اینطور نیست که هر جسمی جلوی نور را بگیرد. یک چیزی هست که باعث میشود که طول موجهای خاص رد نشوند.درست که عدم وجود نور است، ولی چه چیزی باعث شده که نور نرسد …
شاگرد: خودش میشود عدمی.
شاگرد3: نه خودش وجودی است. یک چیزی در این جسم هست که باعث میشود که نور از او عبور نکند.
شاگرد: این صفت ظلمت، عدمی است یا وجودی؟
شاگرد3: نه، این حجابی است.
شاگرد: حجاب را نمیگوییم، خود ظلمت را میگوییم.
شاگرد3: حجاب را توصیف میکنند که از جنس ظلمت است. حالا اینکه در جسم چه چیزی است که باعث میشود نور از آن عبور نکند، ما که نمیدانیم.
استاد: یعنی اگر ظلمت از این حجاب باشد، «مِن» نشویه، فرمایش شما خوب است. اما اگر «مِن» بیان جنس باشد و حجاب از جنس ظلمت باشد، آن وقت دیگر فرمایش شما واضح نیست.
شاگرد3: چه مانعی دارد؟ ما بگوییم همان چیزی که در جسم هست که باعث میشود که این اتفاق نیفتد، خود او جنسش از ظلمت است.
برو به 0:34:20
استاد: بین اجزاء جسم خُلَل و فُرَجی هست. نور هم حالت موجی دارد. وقتی دامنه موج یک نور طوری باشد که بتواند از این خُلل و فُرَج عبور کند، برایش حجاب نیست. اما وقتی طوری است که آن خلل و فرج سوراخش تنگتر از آن اندازهای است که دامنه موج نور بتواند عبور بکند، میشود حجاب. و لذا این طیف مرئی از کره زمین عبور نمیکند. یا مثلاً همان نور در اقیانوس، حدود ۶۰ متر میرود. اما اگر موجش را بروید بالای طیف مرئی، که میشود ماورای بنفش، به راحتی از این طرف زمین میرود آن طرف. یعنی آنقدر ریز است که از لابهلای اینها رد میشود. خب حالا ما این را تعبیر میکنیم حجاب. یعنی بافت آن نوری که میخواهد بیاید، نسبت به آن شیءای که میخواهد از آن رد بشود، طوری است که نمیگذارد رد بشود. این حجاب از سنخ ظلمت است؟
شاگرد3: ممکن است. آن چیزی که مقابل خُلل و فُرَج، داخل جسم هست که اجازه عبور نمیدهد، خودش یک چیز ظلمانی است. یعنی از جنسی نیست که از خودش چیزی ساطع بکند. البته نمیخواهم بگویم که حتماً این است. میخواهم بگویم این که آقایان میفرمایند حجاب ظلمت حتماً یک چیز عدمی باشد، خیلی واضح نیست.
استاد: بر فرض هم این فرمایش شما باشد که آن حجاب خودش نور ندارد از خودش، ولی دنبال روایت که حضرت میفرمایند «اغترف غرفةً بیدیه ثم استقبل بها»، این «بها» یعنی ظلمتی که در آسمان دارد پخش میشود، نه آن ظلمتی که از سنخ آن جسمی بود که نمیگذاشت نور برود. فرمایش شما این میشود که حجاب خودش از سنخ ظلمت است، ولی طوری است که از او ظلمت میتواند منتشر بشود. یک ظلمتی که ناشی شده از آن حجابی که خودش از اصلِ ظلمت است. علی ای حال اصل اینکه حجابی هست، حقیقتی دارد و ظلمت از آن است، و این آثار میتواند بر آن بار بشود، مطلبی است که خلاف آن چیزی است که ایشان میفرمودند که صرفاً عدم النور کافی است.
چند جا این بحث مطرح است. یکی راجع به اعدام است. آیا اعدامی که خدای متعال انجام میدهد به معنای عدم الایجاد است؟ یا نه، اعدام بیش از یک عدم الایجاد است و مؤونهی دیگری به کار میبرد؟ خب الآن آن که رایج است در کلاسها چیست؟ میگوییم عدم الایجاد. آیا همین است یا طور دیگر هم ممکن است؟ میگوییم ظلمت عدم النور است. «عدمُ ایجاد النور فی ما من شأنه أن یکون متنورّاً ذا نورٍ»، این «عدم ایجاد» میشود ظلمت. و همان هم که آن قابلیت را دارد، موضوعش موجود است؛ ولی عدم الاناره کافی است. این بیان رایج است. آیا اینطوری است یا خود إعدام هم میتواند یک کاری باشد نسبت به آنهایی که تدریج الحصول نیستند؟ معقول هست یا نیست؟ ممکن است بگویند معقول نیست. مثلاً فرض بگیرید وجود الفیء را که زمانی نیست. بقائش، بقاء به زمان و تصرّم نیست. آیا اعدامِ این معقول است یا معقول نیست؟ خب در کلاسها میگویند این دیگر معقول نیست، شبیه وجوب بالغیر. اما اگر بگوییم نه، همین هم اعدامش به یک معنا معقول است. اعدامش معقول است یعنی ظرف طبیعت را در ظرف وجود آوردن، طبیعت را در ظرف عدم بردن. اگر اینطور باشد، دوباره حرف دیگری است. ولی خب اینها خلاف آن چیزهایی است که گفته میشود. اگر امتحان باشد در جواب باید آنطور بنویسند. اگر جور دیگر بنویسند، از نمره خبری نیست.(خنده استاد و شاگردان)
و مثلها رواية أبي ولّاد المعلّلة بالإطلال القابلة للحمل على الأمارية في صورة الجهل و للحمل على الندب في إضافة الوقت إلى المغرب و في ما ينتبه إطلال المشرق على المغرب الظاهر بقرينة الوقوع في مقام تعليل الحكم السابق في عدم التعبّد به و في بقائه على ارتكازيته؛ و لازمه عدم التعبّد في المعلَّل به، فافهم.
ایشان میفرمایند «و مثلها روایة ابی ولاد» که یعنی مرسل ابن اشیم. «المعلّلة بالاطلال» لأن المشرق مطل علی المغرب. «القابلة للحمل على الأمارية في صورة الجهل» مرسل ابن اشیم قابل این است که حمل کنیم بر اینکه ذهاب حمره در طرف مشرق که «اذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا»، اماره است ذهاب حمره بر غیبوبت، «مع الجهل»، اگر جاهلی به این مراجعه بکن، اگر هم که جاهل نیستی به این علامت کاری نداری. یکی «قابلة علی الاماریة»، و یکی هم «قابلة للحمل علی الندب» قابلیت دارد بر استحباب حملش کنید. مستحب است که صبر کنید تا ذهاب حمره بشود. اماریت هم نباشد. یعنی احتیاط موضوعیِ برای مکلف نباشد، بلکه ندب و تعبدی باشد از ناحیه شارع.
«في إضافة الوقت إلى المغرب»، در اصل «اضافة الوقت» مشکلی نیست. در باب شانزدهم، حدیث سوم. حضرت فرمودند: «عن بعض أصحابنا عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق». «وقت المغرب»، وقت اضافه شده به مغرب، یعنی نماز مغرب. پس این یک نحو مناسبتی با تعبد شرعی دارد. یکی غروب داریم، «یعرفه کل احد». یکی «وقت المغرب»، یعنی «وقت صلاة المغرب». خب اگر شارع صلاة المغرب را تشریع فرموده، میشود برای «وقت المغرب» یک تعبدی را ولو ندباً اعمال بفرماید. لذا میفرمایند: «في إضافة الوقت إلى المغرب». فقط میماند متعلّق «فی». «فی» به کجا میخورد؟ «في إضافة الوقت إلى المغرب و في ما ينتبه»، «ینتبه» اشتباه است. در صفحه «د» از نسخه اصلی فرمودند «و فی ما ینتجه»، خیلی واضح «ینتجه» است، نه «ینتبه». «و في ما ينتجه إطلال المشرق على المغرب». خب «فی اضافة و فی ما»، اینها به کجا میخورند؟ میخورد به «مثلها» به لف و نشر مشوّش، نه مرتب. «و للحمل علی الندب» که اگر حمل بر ندب بشود، «مثلها» مثل آن قبلی است «فی اضافة الوقت الی المغرب». امام علیه السلام یک امر ندبیِ استحبابی را دارند میفرمایند. میفرمایند وقت مغرب این است.
برو به 0:42:56
«و في ما ينتجه إطلال المشرق على المغرب الظاهر بقرينة الوقوع في مقام تعليل الحكم السابق في عدم التعبّد به»، عدم تعبد کدام بود؟ علامیت و احتیاط مکلّف بود. «مثلها»، مرجع ضمیر «ها» چه بود؟ آن که قبلش فرمودند. فرمودند اقرب این است که یک روایت هر دو محمل را داشته باشد. قبل از اقرب، دو تا احتمال را مطرح کردند که بعد فرمودند اقرب هر دوتا با هم است. یکی احتیاط موضوعی بود، که علامیت بود. یکی هم تعبد ندبی بود از ناحیه شارع. «مسّوا بالمغرب قلیلاً». الآن میفرمایند که «قابلة للحمل علی الاماریة»، عند الجهل، وقتی جاهلی این اماره است. صبر کن تا مطمئن بشوی. احتیاط بکن. «او للحمل علی الندب» که تعبد شرعی بود.
خب «قابلة للحمل علی الندب» به چه وسیله مثل اوست؟ «في إضافة الوقت إلى المغرب». چون حضرت فرمودند «وقت المغرب»، اینجا قابلیت حمل بر ندبِ تعبدی دارد. شارع فرمودند مستحب است شما نماز مغرب را عقب بیندازید. این یک. «و فی ما» یعنی «و مثلها»، مثل روایت قبلی است «فی ینتجه اطلال المشرق»، که مسأله علامیت باشد و عدم تعبد. و اینکه صرفاً ذهاب مشرق علامت است، علامت غیبوبت شمس است و این علامت، علامتی است غیر تعبدی. علامتی است که حضرت به استدلال دارند بیان میکنند. و کسی که جاهل به استتار است به این علامت مراجعه میکند برای اینکه احتیاط کند تا قطع پیدا بکند به مضی و سبق استتار شمس.
«و في ما ينتجه إطلال المشرق على المغرب الظاهر بقرينة الوقوع في مقام تعليل الحكم السابق في عدم التعبّد به و في بقائه على ارتكازيته؛ و لازمه عدم التعبّد في المعلَّل به»، «معلّل به» یعنی اطلال، یعنی علت. «فافهم» ظاهرش برای تدقیق است.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ:
[1]. بهجة الفقيه؛ص65.
[2]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص173،ح2: و عن علي بن محمد و محمد بن الحسن عن سهل بن زياد عن ابن محبوب عن أبي ولاد قال: قال أبو عبد الله ع إن الله خلق حجابا من ظلمة مما يلي المشرق و وكل به ملكا فإذا غابت الشمس اغترف ذلك الملك غرفة بيديه ثم استقبل بها المغرب يتبع الشفق و يخرج من بين يديه قليلا قليلا و يمضي فيوافي المغرب عند سقوط الشفق فيسرح الظلمة ثم يعود إلى المشرق فإذا طلع الفجر نشر جناحيه فاستاق الظلمة من المشرق إلى المغرب حتى يوافي بها المغرب عند طلوع الشمس.
[3]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص173،ح3: و عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن علي بن أحمد بن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق و تدري كيف ذلك قلت لا قال لأن المشرق مطل على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا.
[4]. سوره فاطر،آیه 1: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَىٰ وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ ۚ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».
[5]. الكافي(ط-الإسلامية)؛ج3؛ص278.
[6]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص175،ح8: و عنه عن علي بن سيف عن محمد بن علي قال: صحبت الرضا ع في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد.
دیدگاهتان را بنویسید