مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 43
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
اشتراک لفظی وتر
و يمكن في هذا المقام أن يقال: لا منافاة بين الاشتراك اللفظي، و بين عدم تساوي المعنيين، بحيث يحتاج إرادة غير الباكية من العين إلىٰ قرينة التعيين دون الباكية، بل الأمر هنا آكد، للأصالة المتقدّمة و السببيّة السابقة.
لكنه يندفع بأنّ الاحتياج إلى القرينة علامة التجوّز، إذ يمنع كونها قرينة التعيين إلّا بعد إحراز الاشتراك اللفظي الذي لا دليل عليها إلّا اشتراك المعنيين بحسب كثرة الاستعمال و بحسب وقوع التحديد؛ لكن التبادر عند المتشرّعة و هو علامة خاصّة للحقيقة الخاصّة، أعني الركعة الواحدة زائدة علىٰ ذلك؛ فلا يخلو ترجيح الحقيقة فيها علىٰ الاشتراك اللفظي من قرب، فعند الإطلاق يحمل علىٰ ذلك.
و أمّا احتمال الاشتراك المعنوي بأن يكون الموضوع له الجامع بين الفردين، أعني اللّابدية بشرط من الضميمة و عدمها، المعتبر وجودها في فرد و عدمها في الآخر فلا يناسب التحديد المستظهر من الروايات في كلّ منهما؛ كما أنّ عرف المتشرّعة أحد الطرق إلى كشف عرف الشارع في الوضع للركعة الواحدة بشرط لا عن الضميمة، يعني في الوتريّة. [1]
«و يمكن في هذا المقام أن يقال: لا منافاة بين الاشتراك اللفظي، و بين عدم تساوي المعنيين، بحيث يحتاج إرادة غير الباكية من العين إلىٰ قرينة التعيين دون الباكية، بل الأمر هنا آكد» دیروز فرمودند که با مجموعه چیزهایی که از اخبار محدده و سایر استعمالات کثیره میدانیم، این دو تا وضع ثابت است، این را تا این جا رساندند. حالا میفرمایند که قرینه تعیین میخواهد و دو تا وضع ثابت است. این کلمه آخری که گفتندن «و لازمه احتیاج کلا المعنیین إلی قرینة التعیین» زیر کلمه «احتیاج إلی قرینة التعیین» میخواهند خط بکشند بگویند خیلی صاف نیست. یعنی قبول میکنیم اشتراک لفظی هست اما نیازی به قرینه معینه در یک موردش نیست. خب چه میفرمایند؟ میفرمایند در مشترکات لفظی یکی از معانی آن قدر استعمالش شایع است که قرینه نمیخواهد. آن یکی هم ولو موضوعله است اما او قرینه تعیین میخواهد. خب بنابراین هر دو قرینه تعیین نیاز ندارند، اگر در روایتی همین طور وتر آمده، هیچ قرینهای نداریم، حملش بر همان یک رکعت میکنیم، نه این که شفع و وتر سه رکعت با هم باشد. اما اگر یک جایی قرینه داریم که وتر یعنی سه رکعت آن جا را میگیریم. پس دو تا معنا مشترک لفظی است، یکیاش نیاز به قرینه ندارد، یکیاش دارد. پس «کلا المعنیین إلی قرینة التعیین» نیاز ندارند «و یمکن»، یمکن یک اشکالی در این «احتیاج کلا المعنیین إلی قرینة التعیین» است. «و يمكن في هذا المقام أن يقال: لا منافاة بين الاشتراك اللفظي،» که گفتند دو تا وضع «یکون ثابتاً» «و بين عدم تساوي المعنيين» دو تا معنا در احتیاج متساوی نباشند. حالا مثال میزنند «بحيث» آن که محتاج به قرینه است، اراده غیر این چشم در حدقه است، عینی که گریه میکند مقابل عینی که نابعة است یعنی عینی که از سرزمین میجوشد و عین کذا و کذا، مثل عین طالعة. آن جا که میخواستند اشتراک لفظی عین را بگویند یک جملهای نبود که با این اوصاف چند تا «عَین» را معین میکرد؟ «تلک عین باکیة، عین نابعة، عین طالعة، عین حافظة» به معنای پاسبان، عین به معنای جاسوس، عین به معنای طلا.
برو به 0:05:18
حالا میفرمایند که عین غیر باکیة یعنی غیر این چشم رایجی که در حدقه هست، این قرینه میخواهد، قرینه بیاوریم که یعنی چشم است، یعنی طلا، یعنی فلان اما وقتی چشم را میخواهید بگویید این دیگر قرینه نمیخواهد معنای اصلی است و در مانحن فیه همین را بگویید. وتری که در لسان شارع اصلی به کار میرود بدون قرینه همان وتر یک رکعتی است اما آن که قرینه میخواهد …
شاگرد: این جا متفاوت است.
استاد: چطور متفاوت است؟
شاگرد: این جا متفاوت است از این باب که در اصطلاح کردن عین برای هر کدام از آن معنیها و مثلا برای چشم برای چشمه، برای خورشید وقتی که واضع لغت برای اینها وضع کرده است ترجیحی برای هر کدام نداده است که بگوید در اصل من، عین را برای عین باکیه وضع کردم، در بقیه دیگر مجازاً استعمال میشود. آن جا ما ترجیح بلا مرجح نداریم، نمیتوانیم یکی را بر دیگری ترجیح بدهیم وقتی عین میگوییم مثلا اول عین باکیه متبادر بشود، بعدا ما به قرینه محتاج باشیم که عین باکیه نبود، عین چشمه بود بخلاف این جا.
استاد: آیا خیلی صاف است که بدون ترجیح بلا مرجح اگر در مباحث لغوی یک معنای اصیلی برای عین پیدا کردید بعد گفتید همه موارد هم به خاطر آن رفته بر آن صدق کرده خیلی دور است؟
شاگرد: یعنی شما میفرمایید که وضع اصلی عین برای عین باکیه بوده است؟
استاد: باید حالا آن را بحث لغوی بکنیم
شاگرد2: ظاهرا این جا این را نمیگویند، در مورد عین این جا به خاطر آن قضیه فرمودید این جا آکد است. در مورد عین ظاهرا به خاطر تداول بیشترش فرموده بودید.
استاد: اولا اصل فرمایش شما در وضع که ترجیح بلا مرجح است خودش کلام دارد. حالا بگذریم که حاج آقا از شما میپذیرند که عین ترجیح بلامرجح در اصل وضع است، آن چیزی که ایشان میخواهند بگویند، میگویند بعد الوضع. وقتی در دست مردم دادیم، مردم بین خودشان بیشتر با این چشم سر و کار دارند یا با چشمه یا با طلا؟ با این چشم. پس آن چیزی که بیشتر متداول است و مدام استعمال میکنید دیگر قرینه برایش نمیآورند.
شاگرد: منظورم از ترجیح را شاید درست نگفتم. من منظورم از ترجیح این است که ما وقتی الان 70 معنا برای عین داریم، وقتی که بشنویم عین، آیا به قرینه محتاجیم تا از عین به عین باکیه اول متبادر به ذهن بشود یا این که عین باکیه محتاج قرینه نیست؟ بقیه معانی عین …
استاد: این عین عبارت ایشان است.
شاگرد: خب در این موارد این حرف صاف نیست. من عرض میکنم همین طور که عین در عین باکیه بوده، در عین چشمه محتاج قرینه است یعنی قرینه یا حالیه یا مقامیه باید داشته باشد که بفهمد این جا مراد از عین … به همین دلیل عین باکیه هم قرینه میخواهد. 70 نوع وضع شده است، نه این که ابتدا و بالاصالة عین برای عین باکیه وضع شده باشد، مجازا برای آن 69 تا دیگر تا اولی احتیاج به قرینه نداشته باشد. این عین باکیه هم محتاج قرینه است. بله شما میفرمایید تداول استعمال این عین در عین باکیه همین ما را از قرینه بینیاز میکند. این فرمایش متینی است اما ابتداء و بالذات این طور نیست که بگوییم اول عین برای باکیه وضع شده است.
استاد: منظور ایشان هم همین است اصلا از عبارت ایشان برنمیآید که عین در آن 70 تا معنایی که دارد در اصل وضع یک ترجیح و لا ترجیحی هست. ایشان میخواهند بگویند وضعیتی که فعلا ما داریم اگر عین بیاید هیچ قرینهای نباشد حمل بر چشم میکنیم. چرا؟ چون این معنای متداول است. غیرعین باکیه هست که قرینه میخواهد. حالا قرینه بیاورید که یعنی پاسبان، یعنی چشمه، یعنی جاسوس.
شاگرد: وجه دوم هم این است که در عینی که در 70 معنا مشترک لفظی است، هر معنایی دونِ معنای دیگر است، این ربطی به هم ندارد، چشم با چشمه زمین تا آسمان است. به خلاف در وتر که بین معنای وتر و معنای تک رکعت و وتر به معنای سه رکعت …
برو به 0:10:40
استاد: اگر هیچ ربطی به هم ندارد چرا خود شما الان گفتید چشم و چشمه؟ تا حالا فکرش را کرده بودید؟چرا خودتان در فارسی گفتید چشم و چشمه. این «ـه» را که به چشم چسباندید چه دارید میگویید؟
شاگرد: حالا شما در چشمه مناقشه میفرمایید، در پاسبان را چه میفرمایید؟
استاد: چشم دشمن است.
شاگرد: پس یک ادنی مناسبتی بین همه هست.
استاد: بله هست، یک چیز رایج بین لغویین است. میگویند عرب میگوید این یعنی این، این یعنی این، همه چیزهای منفصل است، این خیلی بد بوده و از اول هم این طوری لغویین تزریق کردند. اگر مثلا به جای لسانالعرب، تاجالعروس با این سبک، سبک مقاییس ادامه داده بودند اصلا سبک ابن فارس را کلاسیک کرده بودند حالا الان این طوری نبود. هر کسی که با یک ذره لغت آشنا میشد مرتب مشغول جامعگیری بود. ولی این نشد! ایشان یک کتاب نوشت. چند بار هم عرض کردم مباحثه معانی الاخبار داشتیم،درمحله جوی شور بودیم، مباحثه در لفظ روایت به صدق رسید، من المنجد را دیدم در مباحثه خدمت آقایان عرض کردم که از موارد المنجد که میگوید یک، دو، سه؛ یک و دو نیست، من موارد را دیدم به خیالم میآید که صدق به معنای راست گفتن و راستی نیست، اصل معنای صدق به معنای محکمی باشد، راست هم میگویند چون محکم است، تذبذب و تلوّن در آن نیست، این را در مباحثه گفتم، فردایش آن آقا که هر جا هستند خداحفظشان کند آمد گفت این معنایی که تو برای صدق گفتی ابن فارس هم در مقاییس گفتند، من آن وقت هنوز نشنیده بودم. گفتم مقاییس چیست؟ گفتند این کتاب هست و اتفاقا الان همینی که من دارم 600 تومان یا 800 تومان است، خیلی ارزان و آخر چاپش بود. برای من گرفتند و آمدند تازه با ایشان آشنا شدم. یعنی ایشان آن قدر معروفیت آن طوری برای کتابش ندارد که در دستها باشد و اسمش را ببرند. حالا ان شاء الله بلکه عوض شود یعنی امثال نقل قول حرفهای او، کتابهای جدید لغوی را طبق او بنویسند، التحقیق آقای مصطفوی که تازه نوشته شده که خوب است، یکی هم معجم چه بود آقا آوردند من دیدم، معجم قرآن اسمش بود؟ المعجم بود؟ یک چیزی بود که حدود 13 جلد بود؟ آن هم خیلی گسترده کردند. نمیدانم المعجم لألفاظ القرآن بود، چه بود؟[2]
شاگرد: فقط جمعآوری کرده یا خودشان هم کاری کردند؟
استاد: خودشان کار کردند. من به ایشان عرض کردم بیاورید مقدمهاش را ببینم که چه کاری شروع کردند. من موردی نگاه نکردم اما دیدم آن طوری که توضیح دادند دیدشان خیلی جامع بوده که کاملا فقه اللغة و اشتقاق و همه اینها را بررسی کردند، خیلی گسترده و خوب است ولی متاسفانه هنوز بین راه است، دیگر برای عمر مثل من که به درد نمیخورد.
خلاصه ایشان میفرمایند که «بحیث یحتاج إرادة غير الباكية من العين إلىٰ قرينة التعيين دون الباكية،» باکیه دیگر قرینه نمیخواهد. «بل الأمر هنا» یعنی در مانحن فیه که منظورمان از وتر بدون قرینه یک رکعت باشد و وقتی بخواهیم وتر به معنای سه رکعت بگوییم، شفع و وتر را هم بدانیم این جا اگرآن یکی قرینه بخواهد، این یکی نخواهد، این جا الامر یعنی «الاحتیاج الی القرینة فی غیر الوتر بشرط لا» خب وتر به شرط لا قرینه نمیخواهد، احتیاج به قرینه در آن آکد است. چرا؟ «للأصالة المتقدّمة و السببيّة السابقة.» در عبارت دیروز فرمودند که «فأصل وتریة الغیر تجوّز» دنبالش هم فرمودند «و الوضع التخصصی له بسبب کثرة الاستعمال إلی حدّ الاستغناء إلی القرینة» این به سبب سببیتش است، فأصلُ هم اصالتش است.
برو به 0:15:18
میگویند «بل الامر هنا آکد للأصالة المتقدّمة» یعنی اصل در غیر به شرط لا مجازیت است. چرا؟ چون وتر نیست. به او وتر شده و یکی دیگر هم «و السببيّة السابقة.» یعنی حتما در غیرش چون مجازی است به کثرت استعمال نیاز دارد تا به حد چیز برسد. خب قبل از کثرت استعمال قرینه نیاز بوده، کأنّه نیاز به قرینه همین طور باز هست ولو حالا رنگی شده که رنگ قرینة التعیین پیدا کرده باشد، نه قرینه صارفه. این یمکن را فرمودند که پس میتواند قرینه باشد.
«لكنه يندفع» این جا میخواهند مطلب را بالاتر ببرند. میگویند یک نحو اصلا برگشت از این است که وتر برای 3 رکعت وضع شده باشد. میگویند وتر در این جا یعنی همان یک رکعت. در اشتراک لفظی هم وضع باید برای غیر رکعت ثابت بشود. این اول الکلام است. اگر اشتراک لفظی ثابت نباشد نتیجهاش میشود این که استعمال وتر در یک رکعت به شرط لا قرینه نمیخواهد. ارتکاز متشرعه وقتی وتر میگویند بر یک رکعت است پس آن یکی مجاز میشود. چرا وضع و اشتراک لفظی میگویید؟ کافی است برای این که او مجاز شود. این را این جا میگویند.
شاگرد: در مورد عین هم همین حرف را میزنند؟
استاد: در مورد عین چیزی اشاره نکردند که راجع به عین چه میگویند. آن جا تنظیر کردند.
شاگرد: حرف عام است، احتیاج به قرینه علامت تجوز است. پس همین حرف آن جا هم میآید.
استاد: نه، نمیآید. به خاطر این که … حالا میبینیم. عبارتش را بخوانیم. این جا میخواهند بگویند که قوام این حرف «ما یمکن أن یقال فی المقام» به ثبوت اشتراک لفظی است. در عین در عرف لغت و همه ثابت است، در مانحن فیه که هنوز ثابت نیست. میگویند چون ثابت نیست ما میتوانیم یک راه دیگری دور بزنیم و از طریق عین نرویم. میفرمایند «لکنّه یندفع بأنّ الاحتياج إلى القرينة» شما قبول دارید که وترِ یک رکعتی قرینه نمیخواهد؟ وتر سه رکعت قرینه میخواهد؟ خب پس میگویید این قرینه میخواهد فقط تنزیل کردید میگویید وتر سه رکعت که قرینه میخواهد مثل عین غیر باکیه است که قرینه میخواهد. میگویند این تنظیر قبول نیست. آن جا اشتراکش مسلم است اما این جا اشتراکش اول الکلام است. «احتیاج الی القرینة اصالة علامة التجوّز،» وقتی قرینه میخواهد اصالةً این است که مجاز است. «إذ يمنع كونها قرينة التعيين إلّا بعد إحراز الاشتراك اللفظي» ما قبول نداریم وقتی یک چیزی قرینه میخواهد، قرینه، قرینه تعیین باشد مگر بعد از این که وضع ثابت شود، اشتراک لفظی ثابت بشود مثل عین. اگر ثابت شد، قرینة التعیین میشود، اگر نشد اصل در قرینیت مجازیت است. «بأنّ الاحتیاج الی القرینه علامة التجوز إذ یمنع کونها» یعنی کون القرینة.«قرینة التعیین إلا بعد إحراز الاشتراک اللفظی الذي لا دليل عليها إلّا اشتراك المعنيين بحسب كثرة الاستعمال و بحسب وقوع التحديد؛» روایات محدده. ما دلیلی بیش از این که نداشتیم، بعد رد میکنند میگویند صرف این دلیل بر اشتراک نیست. «لكن التبادر» یعنی تبادر از وتر برای یک رکعت به شرط لا «عند المتشرّعة و هو علامة خاصّة للحقيقة الخاصّة،» علامت خصوصی است یعنی برای سه رکعت تبادر نداریم، حقیقة الخاصة یعنی فقط معنای به شرط لا. نزد متشرعه برای یکی از این دو تا اشتراک لفظی که میگویید تبادرش موجود است. تبادر علامت خصوصی است یعنی در هر دو تا نیست. «للحقیقة الخاصة» تبادر فقط برای یک رکعت است، نه بیشتر. «و التبادر» این طوری «أعني الركعة الواحدة زائدة علىٰ ذلك؛» یعنی زائد بر چیست؟ اصل نیاز دیگران به قرینیت. خب پس تبادر برای این است، برای او ثابت است که علامت حقیقیت است. آن یکی هم که قرینه میخواهد میدانیم اما قرینه، قرینة التعیین است یا قرینة المجاز است؟ اصل بر قرینت المجاز است الا ثابت بشود که قرینیةالتعیین باشد که ثابت نیست چون تبادر برای آن یکی است اگر تبادر برای آن هم بود میگفتیم خب پس اشتراک ثابت، قرینة التعیین می خواهیم چون تبادر ثابت نیست پس اصل اشتراک لفظی زیر سوال میرود. «فلا يخلو ترجيح الحقيقة فيها» ترجیح این که بگوییم معنای حقیقی وتر همان یک رکعتی است «علىٰ الاشتراك اللفظي من قرب،» لایخلو من قربٍ که بگوییم اشتراک لفظی نیست و حقیقت در معنای یک رکعتی است «فعند الإطلاق» یعنی جملهای در روایت بیاید، حضرت مطلق وتر فرموده باشند بدون قرینه، مطلق این جا نه یعنی بیقید، بلکه یعنی بیقرینه.چون اطلاق جاهای مختلف به کار میرود، این جا عند الاطلاق یعنی عند اطلاق گفتن بدون قرینه، نه عند الاطلاق یعنی عند عدم التقیید. «فعند الاطلاق» یعنی وقتی این لفظ گفته بشود و قرینهای برایش نیاید «يحمل علىٰ ذلك.» باز آن روایت را حمل میکنیم، منظور از وتر چیست؟ نماز یک رکعتی است. چرا؟ چون آن یکی مجاز شد، قرینه میخواهد. این تا این جا. حالا سر آن بحثی که دیروز مطرح کرده بودیم میروند و این که آیا واقعا دو تا وضع بگوییم، نگوییم؟ چه کارش کنیم؟
شاگرد:چرا به این لفظش آورده است؟
استاد: عند الاطلاق؟
شاگرد: نه. این که علامت خاصه هست برای حقیقت خاص. چرا حقیقت میگویند؟ آیا مراد از حقیقت این جا اشاره به حقیقت متشرعه و اینها نیست.
استاد: نه، میخواهند آن زائدٌ را بگویند. من زائدة نوشتم زیرش نوشتم به اعتبار علامت بودن. فرمودند «لکنّ التبادر» تبادر مذکر است، زائد باید بگویند اما به اعتبار این که علامة الحقیقة دارد، زائدة تعبیر کردند. این چیزی است که من به ذهنم آمد. آن وقت چرا خاصه میگویند؟ میخواهند زائد را بگویند، میگویند تبادر زائد است؛ یعنی زائد بر چه؟ زائد بر آن مطلبی که فهمیدیم. قرینه نمیخواهد، آنها قرینه میخواهد. هنوز مردد بودیم اشتراک لفظی هست یا نیست؟ میگویند خب وقتی مردد هستیم، آن قرینه نمیخواهد، این میخواهد؛ مردد هستیم که این قرینه تعیین است یا مجاز؟ یعنی مردد هستیم که این جا اشتراک لفظی صورت گرفته یا نه؟ میگویند «و التبادر زائد» یک چیز اضافهای این جا داریم، برای آن سه رکعتی تبادر متشرعهای نیست و برای معنای یک رکعتی، تبادر که یک علامت خاص حقیقت است که به طور خصوصی حقیقت ثابت میشود «للحقیقة االخاصة» که یک رکعت است و علامت خاصه هم هست یعنی فقط در یکی از اینها موجود است. «علامة خاصة» یعنی در دو تا هیچ تبادر نیست «للحقیقة الخاصة» فقط برای معنای یک رکعتی است. حقیقت خاصه نه یعنی هر دو تا معنای حقیقی؛ پس آن یکی مشکوک میشود. من این طوری عبارت را معنا کردم فهمیدم. کلمه اول «علامة خاصة» یعنی چه؟ یعنی علامتی است در یکی از این دو تا لفظها و مختص به یکی ازاینها، «للحقیقة» یعنی معنای حقیقی؛ قرینه بر یکی از اینها و برای معنای حقیقی است پس مختص به یکی است برای یک معنای خاص. و لذا زائدٌ؛ وقتی این زائد شد، او حقیقت میشود و اشتراک لفظی مشکوک می شود و اصل عدمِ آن است و آن قرینه، قرینة المجاز میشود. پس استعمال روایات هم که وتر را در سه رکعت انجام دادند، استعمال مجازی است. این تا این جا نتیجه فرمایششان است.
اما آن چیزی که دیروز در مباحثه صحبت هم شد که بیاییم یک جامعگیری بکنیم؛ اشتراک معنوی! چرا اشتراک لفظی میگوییم؟ چرا وتر را در روایات دو جور وضع کرده باشند؟ دو جور معنا کنیم؟ بگوییم یک لفظ است، یک معنا دارد و این معنا مشترک معنوی است، فقط دو مصداق دارد، دو کاربرد دارد. وتر یعنی آن چیزی که یک هست اما این یک را دو جور نگاه میکنیم، یکِ به شرط لا، چیزی است که اصلا چیزی همراهش نیاید، یک به شرط شیء که حتما شفع یا یک چیز دیگر همراهش بیاید، یکی هم یکِ لا بشرط. اگر این یک را لا بشرط بگیریم اشتراک معنوی میشود، پس وتر یعنی یک. خب چطور یکی؟ هر طور. با شرط چسبیدن، میشود به شرط شیء. حتما جدای از شرط، به شرط لا میشود. خب وترِ چطوری؟ لا بشرط؛ خواه چسبیده باشد خواه نچسبیده باشد. این را اشتراک معنوی میگویند. «و أمّا احتمال الاشتراك المعنوي بأن يكون الموضوع له الجامع بين الفردين،» جامع بین دو فرد، فرد به شرط لا و فرد به شرط شیء «أعني اللّا بشرط» لا بشرط نه به شرط شیء است، نه به شرط لا «أعنی اللّا بشرط من الضميمة و عدمها،» نه شرط به غیرش چسبیده باشد نه … «المعتبر وجودها» ضمیمه «في فرد و عدمها» ضمیمه «في الآخر» که وتر یک رکعتی باشد، به شرط لا باشد. «فلا يناسب»
برو به 0:25:11
شاگرد: یعنی این که ما در این فرض که ما مشترک معنوی گرفتیم باز در این سه رکعتی ما به چه داریم وتر میگوییم؟ یعنی این کلمه وتر برای آن دو تای قبلی هم صدق میکند یا نه؟ ما که به شرط ضمیمه میگوییم یعنی به شرط اتصال؟ خب حالا این چه متصلا و چه منفصلاً باز اسم آن آخری خواهد شد. برای آن دوتای قبلی آن وقت اسم وتر نخواهد بود.
استاد: بله واقعش همین میشود یعنی «الجامع بین الفردین»
شاگرد: غیر از بحث قبلی میشود که خود آن سه رکعت اسمش وتر میشود. آن قبلی که دو تا وضع بود، اسم آن سه رکعت وتر میشد اما این جا در هر دو مصداقی که دارند فرض میکنند یک رکعت است که اسمش وتر میشود.
استاد: به عبارت دیگر فردین از نظر بحث قبلیِ ما وقتی دقت کنیم یکی از فردها به دو حیث است، نه فردین به معنای یک و سه. بحث قبلیِ ما «الجامع بین الفردین» فردین چه بود؟ یک و سه بود. جامع بین اینها چیست؟ میگویند جامع آن یکی است که نه به شرط این است که 3 باشد، نه به شرط این است که حتما یک باشد. خب پس آن که واقعا وتر شد کدام شد؟ آن سومی شد «ثالث ثلاثة» آن سومیِ سه، نه اولیِ سه، نه دومیِ سه، بلکه سومیِ سه بود که وتریت را آورد. او بود که تک بود میتوانست تنها بیاید، میتوانست با آنها بیاید. حالا این بحثها را از اشتراک معنوی جلوتر میبرد. ولی فعلا مقام، مقامِ اشتراک معنوی است و میخواهند جوابش بدهند. خودشان هم فرمودند.منظور از فردین چه بود؟ یک رکعت و سه رکعت اما سه رکعت بتعیّن سه رکعت، نه آن یک رکعتی که در ضمن سه هست. منظور از فردین این بود. اگر اشتراک معنوی هم بگوییم بین الفردین هست، فردینی که اشتراک معنوی آنها را از فردیت، در میآورد. چه کار میکند؟ فقط میگوید آن سومیِ دو حیث؛ فردین یعنی این. دو فرد میشود یکی به شرط لا و یکی به شرط شیء.
شاگرد: یعنی در قبلی میگفتند به سه رکعتی که مشتمل بر یک رکعت است وتر میگویند اما الان میگویند به یک رکعتی که تنها بیاید، یا به یک رکعتی که مشتمل است و در ذیل سه رکعت بیاید وتر میگویند.
استاد: بله به این معنا باشد. خب حالا چه میخواهند جواب بدهند؟ میگویند روایات محدده خلاف این است. حضرت نفرمودند که آن یک رکعت حالا به اعتباری که در سه آمده است، میگویند در کل سه رکعت. میفرمایند که «و أمّا احتمال الاشتراك المعنوي» به این که این طوری باشد «فلا يناسب التحديد المستظهر من الروايات في كلّ منهما؛» جدا جدا. روایات واقعا دو فرد درست کردند بتعینهما منفصل از هم، فرد یکی بشرط لا، فرد دیگری بشرط شیء و لا بشرط با بشرط شیء و بشرط لا چه طوری هستند؟ قسیم هم هستند ولو میگویند «لا بشرط یجتمع مع الف شرط» این یک اشتباه رایج است، کلمه شرط درست نیست، «لا بشرط لا یجتمع مع احد شرط» تناقض که نمیشود! «لا بشرط یجتمع مع وجودِ» شروطی که میتواند شرط باشد. آخر شرط یعنی شرط. خب این را میگویند لا بشرط پس یجتمع مع الف شرط. اگر شرط که آمد که این خلاف لا بشرط است. منظور از شرط یعنی وجودش؛ چه باشد چه نباشد. اگر چه باشد که شرط نشد. میگوییم شرط یعنی وجودش. این معلوم است، این اصطلاح خیلی رایج است ولی اصطلاحی است که مسامحه دارد.
شاگرد: لا بشرط مقسمی را وقتی میگویند منظورشان این است که …
استاد: لا بشرط مقسمی اصلا یعنی لا بشرطِ بشرط شیء بودن یا بشرط لا بودن یا لا بشرط بودن. این که با ماهیت مهمله یکی است، بحث بود.
شاگرد: در بحث ما منظور ایشان آن نیست؟
استاد: لا بشرط مقسمی؟
شاگرد: بله.
استاد: وقتی پیاده کردند فقط دو تا را گفتند. فرمودند که «أعنی اللا بشرط من الضمیمه و عدمها المعتبر وجودها فی فرد و عدمها فی الآخر» یعنی لا بشرطی میگیرند که با همه اینها سازش داشته باشد. خب یکی دیگر خود لا بشرط هم میماند.
شاگرد: آخر دیگر مصداق ندارد.
استاد: تازه اصلا وقتی میگویند لا بشرط ضمیمه و امثال اینها لا بشرط قسمی میشود. چرا؟ این نکاتی بود مرحوم مظفر هم داشتند. چون لا بشرط مقسمی همیشه مضافالیه شرط یکی از آن اقسام ثلاثة است. اگر به عنوان مقسم میگوییم کلمه لا بشرط است یعنی لا بشرط اقسامی، لا بشرط فعلیت، حرفیت و اسمیت. نه لا بشرط رفع و جرو اینها چون ربطی به کلمه به عنوان مقسم ندارد. حالا هم که لا بشرط مقسمی میگوییم یعنی لا بشرط این که حتما بشرط شیء باشد یا بشرط لا یا لا بشرط. مضاف الیه لا بشرط مقسمی یکی از اقسام ثلاثه است به خلاف لا بشرط قسمی. لا بشرط قسمی چطوری است؟ مضافالیهاش از یک شیء است. هر چیزی که میتواند ملاحظه بشود با آن، البته خود همین لا بشرطها در بحث اصول مرحوم مظفر 5 نوع داشتند؛ ماهیت مهملة، ماهیت لا بشرط مقسمی، بعدا هم همان سه قسم. همان جا وقتی دقت میشد حدود 35 – 36 قسم در میآمد. آدم میدید که اینها هست، اینها موجود است، میشد اینها را به جای همدیگر به کار ببریم. همان جا اگر دقت کنید در انواع ماهیت چندین جور ماهیت مهمله داریم. اهمال هم معنا دارد. مهمله از چه؟ در همان مهمل خود مرحوم مظفر چند جور معنا میکنند. تفسیر خود ایشان از لا بشرط مقسمی چند جور لا بشرط مقسمی داریم. بحثهایش مربوط به جای خودش است.
برو به 0:31:50
خلاصه میفرمایند که «فلا يناسب التحديد المستظهر من الروايات في كلّ منهما؛ كما أنّ عرف المتشرّعة أحد الطرق إلى كشف عرف الشارع في الوضع للركعة الواحدة بشرط لا عن الضميمة، يعني في الوتريّة.» «فی الوضع أحد الطرق یعنی فی الوتریة» من که مطالعه میکردم «یعنی فی الوتریة» همین طور به شرط لای آخر زدم. حالا هم یک احتمال دیگر آمد. عرف متشرعه یکی از راهها به کشف عرف شارع است در این که وتر وضع شده برای رکعت واحدة بشرط لا عن الضمیمه، یعنی وضع شده برای متمحض فی الوتریة. آن که وتریت متمحض در آن هست. به شرط لا عن الضمیمه یعنی چه؟ یعنی فقط وتر است. محض مفرد و منفرد …
شاگرد: الکامل فی الفردیة.
استاد: بله «الکامل فی الفردیة» من این طوری به ذهنم آمد. خلاصه عرف متشرعه به این اشتراک معنوی اجازه نمیدهد. اشتراک معنوی یعنی این یکی هست به شرط لا. خب حالا پس اگر اشتراک معنوی درست نشد چه کار میکنیم؟ آن حرف بالای ایشان که بالا پذیرفتند آن را این طوری تقویت میکنیم. میگوییم اصل معنای حقیقی که وضع شرعی پیدا کرده، وتر یعنی یک رکعتی. بعد به عنایت اشتمال، عنایت چیست؟ مصحح مجاز است. به عنایت اشتمالِ شفع و وتر بر آن یک رکعت، مجازاً به سه رکعتی هم وتر گفته شده است.حاصل مقصودشان این می شود پس استعمال یک رکعت حقیقی و صاف است، استعمالش در سه رکعت مجاز است اما مجاز عنایتش هم همین است که چون مشتمل بر این وتر بوده است.
شاگرد: در مورد شفع و وتر که فرمایش شما تطبیق پیدا نمیکند ولی برای وتر نهاری چطور؟ این یک رکعتی نبوده که حالا بگوییم ؟
استاد: آن فرمایش شما دیروز هم صحبتش شد باید رویش فکر شود یعنی فقط در مساله بحث شرعی هم نیست، مثلا در اعداد هم همین را دارند، میدانیم در لغت وقتی فرد میگوییم یعنی همان تک؛ «تفرّد» فلانی به این مطلب یعنی تنهاست. بعد در ریاضیات آمدید اصطلاح زوج و فرد را به کار میبرید. الان در ریاضیات وقتی فرد میگویید میگویند مثلا عدد 19 هم فرد است. میگویند این چه متفردی است؟ نوزده تا؟! می گویند منظورم از فرد مقابل زوج است یعنی جفت نیست، قابل تقسیم بر دو نیست. در ریاضیات که فرد میگوییم، عین همان سوال این جا هم هست، چطوری داریم به کار میبریم؟ الان واقعا فرد دو تا وضع پیدا کرده؟ دو تا معنی این جا داریم؟ یک معنای فرد یعنی مقابل زوج و یک معنای فرد یعنی همان متفرد که فقط یک است. دو تا معنا داریم؟
شاگرد: واقعا نقل نیست.
استاد: سوال این است. هست یا نیست؟ ظاهرش این است که هست و لذا اشتراک لفظی هم که در جواهر پذیرفتند و حاج آقا هم همان اول پذیرفتند، این میگویند دو تا معناست. خب حالا در آن جا فرد و زوج احتمال دیگری غیر از نقل نیست؟ یعنی همین اشتراک معنوی که این جا گفتیم با یک مقداری دستکاری کردن در آن جا نمیآید، بگوییم وقتی هم به یک عددی فرد گفتیم مجاز نمیگوییم اما نه این که فرد را لا بشرط در نظر گرفتیم، فرد یعنی یکی، خواه به 18 بچسبد و 19 بشود، خواه خودش باشد، فرد یعنی این. فرد یعنی فرد.
شاگرد: خب با این حساب چه به 18 بچسبد چه به 19 بچسبد. چرا آن جا این حرف را میزنید؟
استاد: میدانم. حالا میخواهم قرینه فرد بیاوریم. وقتی که به 19 بچسبد، وصف تفرد خودش را از دست میدهد. چرا؟ چون قابل تقسیم است، جفت میشود. آخر مقابله میخواهید بگویید. جفت یعنی چه؟ یعنی دو تا کنار هم. وقتی میگویید یک این فرد است. یکی که میآید به دو میچسبد این هم فرد است؟ بله خودش فرد است اما وقتی چسبید آن وصف تفردش به عنوان زوج شدن در مقابله با معنای زوج دیگر از بین رفت. حالا دیگر فرد نیست زوج شد. اتفاقا مزوج است و میآید آن را دو تا میکند اما سومی که میآید چه؟ دیگر با آنها جفت نمیشود. آنها جفت شده بودند. این فرد میشود. یعنی باز وصف فردیت او مقابل زوجیت جلوه میکند. حالا آن چیزی که عرض من است این است که اصل معنای فرد را میگیریم یعنی یکی است، تنهاست. تنهای چطوری؟ میگوییم تنها که معلوم است، اصل معنای تنها یعنی تنها. حتما یعنی به شرط لا؟ میگوییم نه. حتما نه به شرط لا. ولی ما این جا دو جور به شرط لا اعمال میکنیم. یکی به شرط لای از ضمّ و یکی به شرط لای از جفت. مانعی ندارد دو جور به شرط لا هست. اگر میگویید به شرط لا فرد است از ضمیمه، نه! میگوییم فرد یعنی فرد، اگر قرار است چیز دیگری بیاید، نیاید. این کتاب فرد است، کنار کتابهای دیگر بیاید یا نیاید. ما نگفتیم حتما باید در قفسه کتابها نیاید، این کتاب خودش است، فرد است. خب پس به شرط لای چطوری؟ به شرط لای از جفت. یعنی طوری است که وقتی دستهبندی میکنیم در مقام تزویج این تک بماند. وقتی جفتها را کنار هم میگذاریم این تک میماند. پس با این که ضمیمه شده اما باز به یک معنا به شرط لا هست. به شرط لا از ضمیمه نشد اما به شرط لا از جفت شد. «نزوّجهم» تزویجی هم هست. مانعی ندارد. خب حالا این را برای چه عرض کردم؟ برای این که وقتی ما در ریاضیات به عدد فرد، میگوییم فرد وضع جدید نکردیم ولی میخواهیم بگوییم که اینها همه قبلش جفت نبودند، این عدد فرد است یعنی به یک زوج قبلی یک را ضمیمه کردم چون به شرط لای از ضمیمه نبود ولی این یک دیگر خودش زوج نیست. نمیتوانیم یک زوجِ از او تشکیل بدهیم.
شاگرد: این در واقع نقل نیست؟
استاد: به بزنگاه آن چیزی که مقصود ماست رسیدیم. آیا این نقل است یا با قرینه مقابله تعیین یک فرد است؟ آن چیزی که من میخواهم عرض کنم این احتمالش هست. در ریاضیات صحبت زوج و فرد است، در مقامی که عدد فرد است، مقابل زوج است، به قرینه مقابله میگویند این فردی که این جا دارم به کارش میبرم کدام فرد است؟ آن فردی است که به شرط لای از ضمیمه منظور من نبود. آن فردی بود که الان جفت با چیزی نمیشود. پس من دارم یک فردی از همان معنای اصلی را نشان میدهم. قرینه تعیین فرد غیر از قرینه تعیین معناست. به عبارت دیگر من قرینه میآورم برای این که منظور من از انسان این جا انسان شاعر است. اما نمیخواهم انسان را در معنای شاعر به کار ببرم. یک وقتی هست انسان را میگویم انسان یعنی شاعر؛ این مجاز میشود، یک وقتی هست الان میخواهم از کاربرد انسان که همان معنای انسان هم هست، خصوص صنف شاعر را قصد کنم. یک قرینه برای تعیین صنف میآورم. نمیشود بگوییم اسم این مجاز است.
برو به 0:40:29
شاگرد: مشکلش این جا در این است که ما در واقع در مورد نماز شفع و وتر این قابل تصور است یعنی خود وتر یک هویتی دارد اما برای وتر النهار دیگر این طور نیست. یعنی خود آن یک رکعت سوم، خودش برای خودش یک هویت مستقلهای ندارد که بتوانیم بگوییم حالا آن مشتمل بر این شد ولذا مثل اعداد نیست.
استاد: آن هم اگر اصل تشریع نماز را در نظر بگیریم هست. روایاتی هست که اصل نماز یک رکعت است، اصل تشریع نمازیک رکعت بوده است. درست است ما نماز را دو رکعتی میخوانیم. اولین باری هم که حضرت در معراج خواندند 2 رکعت خواندند و لذاست که ما میگوییم 2 رکعت و لذا یک رکعت وتر هم نماز است. همین که حاج آقا هم فرمودند «ثبوت المزید» وقتی ما یک وتری داریم که یک رکعتِ منفرد است و به آن نماز میگویید …
شاگرد: بدون فاتحة الکتاب، بدون قرائت … چون آن رکعت سومی که در نماز مغرب هست …
استاد: رکعت سوم که میتوانید فاتحه بخوانید، بدل دارد.
شاگرد: درست است، اصلش آن است یعنی در واقع خودش انگار یک چیز مستقلی نیست. یک طور تبعی است.
استاد: منظور شما این است که نمیتوانیم بینش سلام بدهیم؟
شاگرد: بله.
استاد: بسیار خوب. اما برای نمازهای چهار رکعتی چطور بین سه و چهار شک کردید حضرت میفرمایند یک راهی یادت میدهم هیچ وقت نمازت را اعاده نکنی، فوری بنابر 4 بگذار و یک رکعت بخوان. اگر کم خواندی، این جای آن است.
شاگرد: برای سه که نمیآید.
استاد: یک مورد برای تایید عرض من کافی است که ببینید که این طوری نیست.
شاگرد: مورد خاصه هست یعنی ما برای آن دلیل داریم و به قول معروف به مشکلی برخوردیم.
استاد: رنگش، رنگ ارشاد است. «ألا أعلّمک؟» حضرت میفرمایند یک چیزی به تو یاد ندهم که وقتی شک میکنی مجبور نباشی نماز را دوباره اعاده کنی؟ خب سه رکعت بگویی یا چهار رکعت؟ اگر با استصحاب بناء را بر سه بگذاریم یک رکعت دیگر بخوانیم میگوییم ای وای من یک رکعت باید نماز را اعاده کنم.
شاگرد: شما میتوانید همان جا بلند شوید بروید کارهای دیگرتان را بکنید بعد دوباره بیایید احتیاط بخوانید؟
استاد: نه.
شاگرد: همین نشان میدهد استقلال ندارد.
استاد: من که استقلال نخواستم بگویم، میخواهم بگویم یک رکعت هم نماز است، صلاة است.
شاگرد: نماز مستقله؟
استاد: بله دیگر؛ مثل یک رکعت وتر در نماز است.
شاگرد: مثل عدد که همیشه میگوییم یک، دو، سه. هر کدام از اینها مستقلا در شمارش یک چیزی برای خودش است این جا هم همان طور است که بتوانند جدا از هم باشند؟ با هم یک جا باشند؟
استاد: فعلا میدانیم با هم هستند یعنی الان اگر تفکیک کنیم وضعاً باطل است. اما این ضمیمه و اشتراط انضمام او را فردی از نماز میکند اما این افراد را از حقیقت صلاتیت که در نمیبرد.
شاگرد: هر کدام مستقلا صلاة است؟
استاد: منظورتان از استقلال یعنی نگاهش کنید بر آن نماز صدق بکند؟ بله میگوییم نماز است اما منظورتان از استقلال یعنی الان بگوییم آن چیزی که شارع تنهایی فرموده هست؟ نه شارع همه را به ضمیمه همدیگر در نظر گرفته است.
شاگرد: یک وقت هست میگوید انسانی هست آمد بعد منظورش از انسان یک شخص خاصی است، قرائنی میآورد که منظورش این است، شاید اوصافی هم میآورد که … آن جا درست است یعنی ما هم که میشنویم از انسانی همان انسان را میفهمیم ولو این که با قرائن بفهمیم منظورش انسان قد بلند و چی و چی هست اما در فرد و زوج خود متفاهم عرف این است که فرد را نه مثل این که بیاییم یک مفهومی بگویند که همان مفهوم اصلی فرد منظور هست و یک چیزی از خارج دارد ضمیمه میشود. الان فرد را به همین معنای جدیدش میفهمند یعنی به همان چیزی که اصلا خود قابل تقسیم بودن یا نبودن به عنوان یک طریق … چطور از اول اصلا اما فرد را به این شکل وارد نمیکردیم بگوییم مثلا یکی در زمین به شرط این که زوج شدند یا نشدند، از همان اول آمدیم بگوییم عددی که قابل تقسیم باشد به آن فرد بگوییم یعنی اگر وضع مستقل این طوری داشت، عرف از کلام این چه تلقی داشتند؟ احساس میکنم همان تلقی را دارند ممکن است بگوییم روند انتقال به این مفهوم این طور بوده یعنی الان دیگر یک شخصی که این کلمه را میشنود آن روند در ذهنش منعکس نمیشود صرفا مفهوم اخیر میآید آن وقت شاید به همین بگویند یک نوع وضع تعینی مثلا .
شاگرد: شاید این اشکال در بحث وتر نیاید. من یک اشکال در ذهنم رسید در واقع وقتی به کسی فرد میگویند در واقع طرف نمیگوید یک مفهوم عامی است حالا این جا باید مشخص شود که مصداقش مثلا این است. اصلا این دو تا را دو تا چیز مجزا میبیند. منتها در مورد وتر شاید آن اشکال نیاید.
استاد: فرمایش شما را من توضیح میدهم ببینید درست فهمیدم. ما وقتی عدد پنج را میگوییم، هیچ کس نمیگوید آن یکِ پنجمی فرد است حالا من به همه می گویم فرد؟ واقعا 5 تا مجموعا فرد است. همین منظور شماست؟
شاگرد: نه.
استاد: شما منظورتان این نبود؟ که وقتی فرد میگوییم به خود مجموع 5 تا یک، فرد میگوییم، نه به آن پنجمی که مفرِّد بوده و پنج را از زوجیت در آورده است.
شاگرد: ممکن است اصلش همان طوری که حضرتعالی فرمودید بوده باشد لکن الان تلقی عرف از کلمه فرد این است یعنی چیزی که در ذهن هست این است. ممکن است حالا واقعیتش این بوده که ازآنجا شروع شده است و به اینجا رسیده است .
استاد: من هم میخواهم همین جواب را بدهم که اولش آن بوده، با مقابله و به تعیین فرد بوده و بعدا در اثر انس، وضع نیاز نیست. انسِ به فرد و ملابسش میشود یعنی مدام بخواهد جدا کند و توجه به آن پنجمی بکنیم برای ذهن کار سختی است و لذا خود مجموع را چون میداند مشتمل بر آن عدد پنجم هست، پنج را فرد میگوید. ملاحظه کردید این آن دنباله بحث که عرض من بود می باشد.
شاگرد: اصلا التفات به این پیدا نمیکند، یک وقت هست برای راحت بودن میگوید، یک وقت [اصلا ملتفت نیست]مگر اصلا وضع تعینی چیزی غیر از این است که یک پلی را درست میکند وقتی به آن مقصد رسید آن پل را پشت سرش خراب بکند، کأنّه وضع تعینی حالتش این طوری است. با یک عنایتی به یک معنایی منتقل شدیم، اول آن فرد پنجم از این 5 تا عدد فرد شد ولی این به هر دلیلی راحت تر بود که دیگر به این مجموعه فرد بگوید الان عرف این را دارد میفهمد.
شاگرد2: الان شما میفرمایید وضع تعینی را نداریم، از لازمه کلام شما این را می فهمیم که انگار ما وضع تعینی نداریم، درسته؟
استاد: کلا یعنی؟
شاگرد: لازمه فرمایش شما این است توی این مصداق و بعدا تسرّی داده می شود به همه جا، استدلال شما عام است که هر جا وضع تعینی است در واقع انس فراوان ما با آن کاربرد است.
استاد: وضع تعینی فرق میکند . وضع تعینی گاهی است که شما یک لفظی را در یک معنا به کار میبرید، معنا عوض شده است، چه بسا افراد را در خودش هم دارد. شما اسد را در رجل شجاع به کار میبرید. رجل شجاع غیر از أسد در بیشه است. بعدا هم این وضع تعینی پیدا کند که اسد یعنی فلان. در این معنا عوض شده است. کل وضعهای تعینی را انکار نکردم، در مانحن فیه هم که ایشان فرمودند سوال مطرح کردم. آیا در ریاضیات به عدد فرد، فرد بگوییم واقعا معنای جدید در کار آوردیم و لذا در اثر کثرت استعمال وضع تعینی برای معنای دوم صورت گرفته که ظاهرا با آن توضیحی هم که شما فرمودید همین به ذهن میآید.
شاگرد: شما میفرمایید جدید، شاید خیلی جدید نباشد، نقل ممکن است خیلی متفاوت از آن معنای اصلیاش نباشد، یک مقداری، اندکی تغییر می کند.
استاد: اگر معنای قبلی محفوظ است، آن چیزهایی که به آن ضمیمه شده از خصوصیات فرد هست دیگه نمی توانید [ادعای معنای جدید کنید]
شاگرد2: دعا، صلاة شد مگر غیر از این است؟ صلاة اولش دعا بود، بعد تعین پیدا کرد، این شکل خاص شد الان که صلاة میگوییم ذهن سراغ این میرود. این جا وضع تعینی رخ داده یا نه؟
استاد: بله درست است. خب؟
شاگرد2: الان ما میتوانیم بگوییم این شباهت هنوز برقرار است، این نماز اولی که میخواندند واقعا یک طور دعاست یعنی همین الان نماز هم دعا را در خودش دارد. فکر کنم لازمه فرمایش شما این است که چون این شباهتش با قبلی حفظ شده برای همین واقعا وضع رخ نداده است. از فرمایش شما این را احساس کردیم.
شاگرد3: صلاة الان به مجموعهای گفته میشود که دعا هم لزوما در آن نیست، قسمتهایی از آن دعا نیست ولی به آن هم صلاة میگوییم. الان وقتی که صلاة میگوییم، چیزهایی از آن که دعا هم نیست به آن هم صلاة میگوییم اما فرمایش حاج آقا این است که الان عدد پنج، آن یک آخرش فقط فرد است.
شاگرد2: الان واقعا در ذهن ما خطور نمیکند به این که یک آخرش فرد است. در ذهن ما جاافتاده که پنج یعنی پنج تا مثل نماز؛ صلاة هم اول دعا بود الان دیگر در ذهن ما صلاة جا افتاده یعنی این شکلی ولکن این شکلی هم یک تکهاش[دعاست و یک تکه اش] چیز دیگری است. الان فرمایش شما این است که هر وقت نقل رخ میدهد وضعی دیگر حاصل نمیشود؟ میخواهید بگویید این لازمه کلام شماست؟
استاد: اگر در نقل معنا تفاوت بکند، چرا.
شاگرد: الان در این 5 معنا تفاوت کرده است. تفاوت نکرده؟ یعنی الان ما 5 میگوییم واقعا در ذهنمان چیست؟ من که بچه بودم 5 را یاد گرفتم، این طوری 5 یاد گرفتم؟ یا از بچگی به ما گفتند که در مقابل زوج یک چیزی مثل فرد است که آن چیزی که زوج نیست، فرد است.
برو به 0:50:15
استاد: چه چیزی را زوج میگفتند؟ زوج را جفت میگفتند، میگفتند عدد را تقسیم بر دو بکن، باقی ماندهاش صفر میشود. یعنی آن آخری 2 بود، آن 2 هم جفت بود که آن هم تقسیم میشود و صفر میشد اما اگر یکی باقی ماند یعنی ممیز، تبیین و تعریف عدد فرد را به چه قرار میدادند؟ به آن یکِ باقیمانده. میگفتند همین ببین یکی باقیمانده است. یعنی یک فرد در آن پیدا کردیم.
شاگرد: برای این که این اشکالات پیش نیاید، می شود بحثهای ریاضی را داخلش نگوییم. الان شما تا بیایید این را به بحثهای ریاضی که آیا این فرد و وتر به معنای طاق مقابل جفت است؟ به معنای فرد مقابل زوجیت است یا نیست؟ وقتی این بحثها بشود بعد خود درآمدن از این بحث یک هنگامه میخواهد.
استاد: اصل مقابله را که قرآن فرموده است «و الشفع و الوتر»[3]
شاگرد: میدانم. منظورم این است که ما الان در بحث وتر در لسان شارع، سه دسته روایت داریم، وتر به معنای یک رکعت وتر، وتر به معنای مجموع شفع و وتر، وتر به معنای سه رکعت مغرب. حالا ما این طوری جمعش بکنیم بگوییم اطلاق وتر به وتر اول یعنی وتر یک رکعتی که حقیقت است و مجاز نیست و احتیاج به قرینه ندارد. اطلاقش به مجموع شفع و وتر هم از باب غلبه وتر است یعنی اشتمال این سه رکعت به یک رکعت وتر باعث شده است که شارع به آن وتر اطلاق کند اما اطلاق وتر به سه رکعت مغرب مجاز است از باب مشابهت به سه رکعت شفع و وتر؛ وقتی این کار را کردیم، نه دیگر احتیاج به این داریم که بیاییم بگوییم این وتر به معنای فرد مقابل زوج است تا به پنج اطلاق بشود و وقتی که بخواهیم بگوییم 5 وتر است عنایت به آن یکی در 5 تا داریم یا نداریم ….
استاد: بله درست شد. فقط یک چیز مانده که آن وتر سومی که شما گفتید درست است در مانحن فیه وتر به معنای سه رکعت مغرب به کار رفته است اما در روایات دیگر وتر به معنای هفت و نه هم به کار رفته است. «لیال الوتر» مثلا دهه آخر ماه مبارک، شبهای وتر 21، 23، … لذا آن بحث خواهی نخواهی به بحث ریاضی برمیگردد. یعنی آدم آن جا میبیند که وتر گفتند یعنی عددهای فرد.
شاگرد: حالا با این فرمایش شما آیا میشود این را گفت که اطلاق وتر در سه رکعت مغرب مجاز است اما در آن دو تا حقیقت است؟ در شفع و وتر، وترِ تنها به معنای یک رکعتِ وتر این جا حقیقت میشود؟
استاد: این طوری که حاج آقا فرمودند به نظر میرسد بخشی از حرف شما که در سه رکعت مغرب مجاز است را میپذیرند. چرا؟ چون حتی در شفع و وترش هم مجاز میگفتند. اما این که آیا آن وتر وضع تعینی ثانوی ندارد الان به ذهن من خیلی سنگین است که بگوییم وقتی این همه استعمالات وتر که برای 19، برای 7، برای 5 هم در روایات و هم در عرف به کار ببرند را بگوییم این مجاز است. این چطوری مجاز است؟ بدون قرینه به کار میرود. این یک خرده الان برای ذهن من دور است. من خیالم میرسد که وضع هست. حالا آیا حقیقت به این معنای تعدد وضع است یا تعدد معنا یا تعدد نه معنا، یک معناست و آن یکی قرینه برای تعیین فرد خاص است؟ آیا آن طوری است یا نه؟
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ : مشترک لفظی – مشترک معنوی – مقائیس اللغه- المنجد – ابن فارس-حقیقت و مجاز- معنای وتر-وضع تعیّنی-ماهیت مهمله-لابشرط مقسمی- لابشرط یجتمع مع الف شرط- لابشرط قسمی
[1] بهجة الفقيه، ص: 13
[2] المعجم فی فقه لغه القرآن و سربلاغته، اعداد قسم القرآن بمجمع البحوث الاسلامیه کتابی زیر نظر محمد واعظ زاده انتشارات آستان قدس رضوی که در سال ۱۴۱۹ق منتشر و در مراسم کتاب سال جمهوری اسلامی ایران بهعنوان کتاب برگزیده معرفی شد
[3] سورة فجر، آیة 3