1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(٢٣)- مبادی علم اصول

اصول فقه(٢٣)- مبادی علم اصول

مبادی تصوریه وتصدیقی، مبادی لغوی و احکامی،‌معیار مساله اصولی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14996
  • |
  • بازدید : 899

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

مبادی علم اصول

«مبادئ علم الأصول‏

و أمّا المبادئ فهي [إمّا] «تصوريّة» راجعة إلى تحديد موضوعات مسائل العلم أو محمولاتها، أو «تصديقيّة» يتوقّف عليها التصديق بثبوت تلك المحمولات للموضوعات؛ و إنّما يلزم التنبيه عليها في مقدّمة العلم إن كانت غير معدودة في مسائل سائر العلوم و غير مبيّنة فيها.»[1]

کلمه «مبادئ علم الأصول» که این علامت گذاشته نشده است، معلوم می‌شود که به قلم خود حاج آقا بوده است که این را عنوان گذاشته بودند. از بحث موضوع علم به نحو کلی و موضوع علم اصول، فارغ شدند. موضوع علم، مبادی علم، که این‌ها را قبلاً در علوم، توضیحی کلی در رؤوس ثمانیه برایش می‌دادند. حالا اینجا هم راجع به خصوص علم اصول دو نوع مبادی را علما از قدیم ذکر کردند؛ مبادی تصوری و تصدیقی که سابقه منطق ارسطویی دارد، خیلی قدیمی است. مبادی احکامی لغوی هم به اندازه همان تاریخ اصول و فقه و این‌ها ریشه دار است، این حالا در اصول متأخر بیشتر مطرح شده است؛ مبادی لغوی، مبادی احکامی. حالا در بعضی فروعاتش و مصدایقش بحثی دارند. عبارت را می‌خوانیم ان شاء الله که هم زیاد معطل نشویم و هم اینکه خود عبارت و مطلب هم -ان شاء الله- چیزی از آن نماند.

مبادی جزء خود علم نیست، مبانی یک علم است. البته مبانی که امروز به کار می‌برند، با مبادی فرق می‌کند. حالا که می‌گویند مبانی یعنی آن چیزهای مقدماتی در یک علم، چیزهای پایه، چه بسا از خود علم است اما حالت پایه دارند. لذا نمی‌شود بگویند مبانی که حالا بگویم با مبادی به اصطلاح قدیم یکی باشند.

مبادی یعنی آن چیزهای مقدماتی اما به نحوی که حقش بوده است در علم دیگری بیان شود. حالا گاهی دارند تذکر می‌دهند در علم دیگر، گاهی هم نه، در علم دیگری بحثش نشده است و می‌بینند نیاز است، اینجا بحثش می‌کنند اما نه از باب مسئله علم، از باب مبادی که در یک علم دیگر بررسی نشده است. این اصل مبادی.

مبادی تصوریه و تصدیقیه

تقسیم مبادی به تصوریه و تصدیقیه، سابقه طولانی دارد، در منطق بوده است. اما اینکه حالا چطوری معنایش کنیم؛ این که اینجا معنا فرمودند و خیلی کتاب‌ها همین طور است، تعریف مبادی تصوریه این است که «راجعة إلى تحديد موضوعات مسائل العلم أو محمولاتها»، تحدید یعنی تعریف، تحدید منطقی. هر علم یک مسئله دارد، مسئله‌ای که داخل این علم است. این مسئله یک موضوع دارد یک محمول. اگر بخواهیم ببینیم موضوع چیست؟ محمول چیست؟ تا بعد تصدیق به نسبت کنیم -خب نسبت، فرع بر تصور موضوع و محمول است- هر چه ما را در تصور موضوع و محمول کمک کند، این مبادی تصوری می‌شود؛ هرچه ما را در تصور موضوع و محمولِ مسئله علم کمک کرده است. مبادی تصدیقی چه می‌شود؟ هر چه که ما را در تصدیق کمک کند. نه فقط تصور موضوع و محمول -مسئله علم، تصدیق و حمل شدن محمول بر موضوع است-، هر چه ما را در این تصدیق کمک کند، مبادی تصدیقی می‌شود. این یک نوع بیان است که به ما در تصور کمک می‌کند.

خب بحثی که هست این است که  پس چرا می‌گوییم مبادی تصوریه؟! این یاء نسبت، مناسبتی ندارد، باید مبادی تصور باشد، مبادی تصدیق؛ مبادی التصدیق، مبادی التصور. وقتی می‌گویید مبادی تصوریه، تصوریه چه می‌شود؟ وصف می‌شود، خب اینجاست که ‌ممکن است کسی دیگر یک طور دیگری معنا کند؛ بگوید هر مبدئی که سنخش سنخ تصور است، هر چیزی که سنخش قضیه نیست، یک چیزی را که باید تصوراً بدانیم -علم تصوری-، این مبادی تصوری می‌شود. حالا شما می‌گویید تعریف موضوع و محمول، خب درست است، تعریف موضوع و محمول دارد تصور به ما می‌دهد، و لذا مبادی تصوریه است یعنی مبدئى است که سنخش سنخ تصدیق نیست، فقط تصور و درک است، درک تصوری و مفهومی.

 

برو به 0:05:43

مبادی تصدیقیه با این توصیفی که برایش است چه می‌شود؟ مبادی تصدیقی، یعنی مبادی که خودش قضیه است، خودش تصدیق است. تصدیق به یک چیزی می‌کنیم، بله بعداً از این تصدیق می‌شود در علم کمک بگیرند. این خیلی فرق می‌کند؛ یک چیزی که ما را در تصدیق مسئله علمی کمک می‌کند با یک چیزی که خودش تصدیق است و بعدا در مسائل به کار گرفته می‌شود، بین آنها عام و خاص مطلق می‌شود. یک تصدیقی که به کمک آن تصدیق دیگر صورت می‌گیرد، بله در تصدیق کمک می‌کند، اما هر چیزی که ما را در تصدیق مسئله علم کمک کند لازم نکرده است که خودش تصدیق باشد. ولی خب خیلی از عبارات هم من دیدم همین طور معنا شده است؛ مبادی تصوری و تصدیقی یعنی هر چه که ما را در تصور موضوع و محمول مسئله علم کمک می‌کند مبادی تصوری است و هر چه که ما را در تصدیق این مسئله علمی و تصدیق ثبوت نسبت محمول بر موضوع کمک می‌کند این مبدأ تصدیقی می‌شود. خب این تا اینجا.

«و إنّما يلزم التنبيه» که ابهامی ظاهراً نداشت؛  که می خواهد بگوید: لازم است تنبیه بر آن مبادی، در مقدمه علم، اگر غیر معدود در مسائل باشد. مثلاً در آن علوم قدیم که اصول اقلیدس شاخص مهم علوم پایه بود و از قدیم هم بود، همان وقتی که شروع می‌کردند در مقدمه هر علم، مبادی آن را نمی‌گفتند. کانه کل علم هندسه، مقاله مقاله شده بود و یک مقاصدی داشت. به جای اینکه یک مبدأی را، یا حدی را، …؛ حدود، مبادی تصوریه بودند. قضایایی که فرض می‌گرفتند، این‌ها مبادی تصدیقیه بودند. حالا همین بحثی که من اینجا گفتم اگر آنجا تطبیق بدهید می‌بینید که مقداری ریختش تفاوت می‌کند. که آیا مثلاً وقتی آنجا می‌گفتند «الحُدُود الاُصُولُ الموضُوعَه» یا اصل متعارفی، خود همان جا هم این تعریفات تفاوت داشت. حدود به عنوان مبادی تصوریه بود مثلا نقطه را تعریف می‌کرد. حالا آنها بنا داشتند تعریف کنند.

آن نظام اصل موضوعی که در قرن بیستم و در میان متأخرین شده است به خاطر بعضی حرف‌ها می‌گویند ما عناصر تعریف ناشده داریم. یعنی یک مبادی تعریف ناشده و یک اصول موضوع پذیرفته شده. همین اندازه؛ آن وقت ادامه می‌دهند. اما قدیم که اصل این اصل موضوعی به پا شده بود این‌طوری مطرح نمی‌کردند. می‌گفتند یک مبادی داریم که تعریفش می‌کنیم. حدود است ولی مبادی تصوریه است. یک مبادی تصدیقی داریم که یا اصل متعارفی است یعنی تصدیقش برای همه آسان است. بدیهی است، متعارف است، یا اصل موضوعی است که یعنی در علم دیگر ثابت شده. برهانی شده است. فعلاً اینجا به عنوان اصل موضوع، تصدیقی است که مبدأ تصدیقی است.

بعد اصل موضوع را مثلاً به نحو دیگری هم می‌گفتند، می‌گفتند که اگر اصولی است که اختصاصی به این علم خاص ندارد اصل متعارف و اصول موضوعه رایج می‌شود، اگر قضایا و اصول موضوعی است که مربوط به این علم است این اصل موضوع خاص می‌شود. این‌ها هم باز تقسیم بندی‌هایش … . ولی علی‌ای‌حال این حرف‌ها با این عبارتی که ما اینجا خواندیم و در بسیاری از کتاب‌‌های اصول هم آمده است خیلی -خیال می‌کنید، عرض کردم- توافق تام ندارد.

توضیح این را عرض می‌کردم که اینجا فرمودند هر چه که برای ما موضوع و محمول علم را تعریف کند و توضیح بدهد مبدأ تصوری می‌شود. پس هر چه که ما را در تصور موضوع و محمول مسئله کمک کند مبدأ تصوری می‌شود یعنی مبدأ تصور موضوع و مبدأ تصور محمول علم. مبدأ تصدیقی یعنی چه؟ یعنی هر چه که ما را در تصدیق مسئله علم کمک کند. تصدیق، حمل محمول است بر موضوع؛ هر چه که ما را در این تصدیق کمک کند مبدأ تصدیق می‌شود. و لذا گفتم این سؤال هست که چرا می‌گوییم «مَبْدَأٌ تَصْدِیقِیٌ»؟ باید بگوییم «مَبْدَأ التَصْدِیِق، مَبْدَأ التَصَوُر». وقتی می‌گویید «مَبْدَأٌ تَصْدِیقِیٌ» یا مبادی تصدیقی این معنایش این است که سنخ خودش تصدیق است یا خود سنخش تصور است و لذا خیال می‌کنید بین آنها عام و خاص مطلق شود؛ خیلی چیزها است که ما را در تصدیق کمک می‌کند اما لازم نکرده است که خودش تصدیق باشد. حالا این را خواستید بیشتر تحقیق کنید؛ لذا مثال زدم به مسائل هندسه و حدودی که در اصول … .

 

برو به 0:11:25

البته در کلمه‌ای که ایشان فرمودند «في مقدّمة العلم» ذهنم منتقل شد و آن‌ها را عرض کردم. یادم آمد «مقدّمة العلم» که می‌فرمایند یعنی به طور غالب، و الا مثل اصول اقلیدس خیلی از مبادی تصدیقیه و تصوریه‌ای را به مناسبت هر مقاله‌ای، اول همان مقاله می‌آوردند، به جای اینکه اول کتاب بگوید. مثلاً مقاله سادسه، مقاله کذا، یک اصولی و یک تعریفاتی اختصاصی خودش بود.

مقدمه علم هم یعنی مقدمه آن و لو آن مقاله باشد. اگر مقاله خودش یک فنی حساب شود. خب معمولاً هم مبادی تصدیقی و تصوری که آنجا می‌گفتند واقعاً وصف بود یعنی خود مبدأ، خودش تصدیق بود. خودش تصدیقی بود که ما را در حل مسئله علم کمک می‌کرد. خودش تصوری بود که ما را در مسئله علمی کمک می‌کرد. نه اینکه ما را در تصور مسئله کمک کند یا در تصدیق مسئله ما را کمک کند، ولو خیلی جاها توافق دارند، اتحاد مصداقی دارند. اما خلاصه دو گونه تعریف می‌شود.

شاگرد: تشخیص اینکه واقعاً در تصور کمک کرده یا در تصدیق، این هم به این راحتی …

استاد: بله، این هم کار آسانی نیست.

شاگرد: مثلاً فرض کنیم در اصل توازی، خود تصور مساله هم به نوعی دخیل بود علاوه بر اینکه در تصدیق نیز کارآیی دارد.

استاد: بله، در تصور خود خطوط و همه مبادی تصوریه هم دخالت داشت.

علی‌ای‌حال نفس الامر این است، ما نفس الامر را قیچی نکنیم تا به اصطلاحات بعدی برسیم. ما هم «مبدأ التصدیق» داریم هم «مبدأ التصور»، هم «مَبْدَأٌ تَصْدِیقِیٌ» داریم و هم «مَبْدَأٌ تَصَوُری» داریم؛ اینها را داریم و گیری نداریم. یک تصوراتی است که ما را در حل مسائل کمک می‌کند، یک تصدیقاتی است که ما را در حل مسائل کمک می‌کند؛ این گیری ندارد، اما آن طرف آن، مبدئی است که خودش تصور است و مبدئی که خودش تصدیق است و مبدأیت هم دارد. خلاصه تفاوت این‌ها یک مقدار ظریف است. لذا در کلمات اگر جایی پیدا کردید این‌ها را جدا کرده باشند به من هم تذکر دهید. حالا من همین طور این به ذهنم آمده بود که خیال می‌کنیم این‌ها با همدیگر این تفاوت ظریف را دارند.

خب فرمودند «إنّما يلزم التنبيه عليها في مقدّمة العلم» یا مقدمه آن فصل و مقاله آن علم مثل اصول اقلیدس که مثالش را عرض کردم. «إن كانت غير معدودة في مسائل سائر العلوم» اگر آنجا بحث شده است که هیچ، فقط اشاره می‌کند، «و غير مبيّنة فيها» اگر مبین نشده است اینجا می‌آید.

تقسیم مبادی به لغوی و احکامی

«و قد يقسّم كلّ من القسمين إلى «اللغويّة» و «الأحكاميّة»؛ و لا مقابلة بين البحث عن المعني اللغوي، أو ما بحكمه، تصوّرا أو تصديقا، و بين البحث عن الأحكام تصوّرا أو تصديقا.»

«و قد يقسّم»؛ این تقسیم ابتدایی مال منطق است و خیلی هم طولانی و ریشه‌دار است. «و قد يقسّم كلّ من القسمين إلى «اللغويّة» و «الأحكاميّة»؛» یک تقسیم مبادی هم مربوط به خصوص علم اصول است که علما فرمودند مبادی علم اصول دو گونه است؛ مبادی لغوی، مبادی احکامی.

لغوی چیست؟ مسائل و چیزهایی که مقدمه علم اصول قرار می‌گیرد و به مباحث لفظ‌شناسی و کلام مربوط می‌شود مثل وضع و اقسامش، صحیح و اعم و حقیقت شرعی و این‌ها، که در مقدمات بود، همچنین مشتق و مشتقات ولو در آن‌ها اختلاف بود، این‌ها را مبادی لغویه می‌گویند.

مبادی احکامیه چیست؟ مبادی احکامیه هم سابقه همین علم اصول را دارد. نمی‌دانم از عضدی و این‌ها، شبیه این‌ها را نقل کرده بودند و حالا او مال چه قرنی است نمی‌دانم، یا اینکه حالا قبل و بعدش بوده است یا نبوده است. ولی در کلمات صاحب فصول که مبادی لغوی بود، در کلمات شیخ، دیگران هم مبادی احکامی و همه این‌ها ذکرش آمده است. خب مبادی احکامی چیست؟ فقه مگر چیست؟ موضوع فقه، افعال المکلفین است -این‌طوری که همه می‌دانیم- افعال المکلفین از چه حیث؟ از این حیثی که مثلاً زیباست، بد است، خوب است، نه! از حیث محکوم بودن به احکام خمسه تکلیفیه.

پس آن چیزی که جامع محمولی برای فقه است احکام خمسه است و یا حکم شرعی ورای احکام خمسه، اعم از حکم تکلیفی پنج گانه و حکم وضعی. خب پس حکم، چه وضعی و چه تکلیفی، همه این‌ها جامع محمولی برای فقه است و به تبع آن برای اصول فقهی که می‌خواهد قواعد استنباط این احکام را به دست بدهد. لذا فرمودند که قدم اول این است که ببینیم اصلا حکم شرعی چیست؟ تعریفش کنیم، اقسامش را بگوییم و احوالش را بگوییم، لوازمش را بگوییم و اوصافش را بگوییم. هر بحثی که می‌بینید یک‌طوری حکم شرعی را -چه وضعی و چه تکلیفی- برای ما توضیح می‌دهد، تعریف می‌کند، انواعش را می‌گوید، لوازمش را می‌گوید، این‌ها همه می‌شود … . آیا حکم وضعی داریم یا نداریم؟ «مَبْدَأٌ حُکْمِیٌ مِنَ الْمَبَادِ الْاَحْکَامِیة». آیا مثلاً تقسیم احکام به خمسه حصر عقلی است یا نیست؟ به نحوی دارد حکم را، اوصافش را، لوازمش را، توضیح می‌دهد. مثلاً لوازمش؛ اگر یک حکمی آمد و وجوبی برای ذی‌المقدمه آمد، وجوب مقدمه هست یا نیست؟ البته اختلاف است حالا، می‌ببینیم لازمه یک حکمی را می‌خواهد بررسی کند. و انواع و اقسام چیزهایی که راجع به خود …، مثلاً وجوب تأخیری چطور متصور است؟ «مِنَ الْمَبَادِی الْاَحْکَامِیة» می‌شود. وجوب موسع، همان بحث‌هایی که بود، تصور این‌ها هر چه که مربوط  به حکم می‌شود، تبینش، اوصافش، احوالش، لوازمش، «مِنَ الْمَبَادِ الْاَحْکَامِیة» می‌شود.

و لذا است که در اصول خیلی جاها بزرگان اصول این بحث را دارند و اختلاف نظر کردند که این مسئله خودش مسئله اصولی است یا جزء مبادی احکامیه است. این بحث را مفصل جای دیگر هم دارند.

شاگرد: بر اساس همین بعضی علمای علم اصول بودند که اصلاً مباحث اصول را بر اساس همین احکام تقسیم کردند و نوشتند، درست است؟ مثلاً زبده شیخ بهایی ظاهراً به این شکل است. این اواخر شهید صدر هم به این شکل تقسیم کردند.

استاد: بله، حالا من زبده مرحوم شیخ بهایی را ندیدم اما از ایشان نقل شده بود. به نظرم مرحوم آقای فیروزآبادی در نهایة الاصول شاید این را از زبده نقل کرده بودند که همین مبادی را، مبادی احکامی، مبادی لغوی، و مبادی منطقی که اینجا دیگر اسمش را نبرده‌اند. در زبده مرحوم شیخ بهایی یکی از مبادی را مبادی منطقی قرار داده بودند. بحث از اینکه علم دو جور است؛ تصور و تصدیق. خب خود این را یک مبدأ منطقی به حساب آورده بودند و مثال‌هایی هم برای آن زده بودند.

 

برو به 0:18:58

خب، حالا باز برای مبادی احکامیه من مطالعه می‌کردم هفت هشت نوع مثال‌‌های قشنگ در ذهنم ردیف شد، حالا که آمدم بگویم هیچ کدام حاضر نیست و رفت، ولی مثال‌‌های قشنگی بود و دیدم خیلی کار ساز است؛ دیگر ذهن است و … . خب این تا اینجا.  این مبادی احکامیه به این معناست که هر چیزی که بحث از حکم باشد. اینها را که فرموده بودند این‌هایی که من به ذهنم آمد نفرموده بودند. این که آیا حکم وضعی منتزع از حکم تکلیفی است یا خودش مجعول بالاصاله است؟ این مبدأٌ احکامیٌّ مِنَ الْمَبَادِ الْاَحْکَامِیة» ولی این را فرموده بودند. چند مثال دیگر هم من به ذهنم آمد که به نظرم خوب بود ولی الان از ذهنم رفت. اگر دوباره بین مباحثه آمد عرض می‌کنم.

اشکال به تقسیم مبادی  به لغوی و احکامی

خب حالا برویم یک نحو تحلیل و بررسی مسئله؛ اینجا الان نکات شروع می‌شود. «و لا مقابلة بين البحث عن المعني اللغوي، أو ما بحكمه، تصوّرا أو تصديقا، و بين البحث عن الأحكام تصوّرا أو تصديقا.» وقتی می‌گویید مبادی دو نوع است؛ مبادی تصوری و تصدیقی. خب این تقسیم، قسیم‌ها را عِدل همدیگر قرار می‌دهد. خب خوب است. بعد می‌گوییم که علم یا تصور است یا تصدیق. پس مبادی هم یا تصور است یا تصدیق. این خوب است. بعد یک تقسیم جدید؛ مبادی یا لغوی هستند یا احکامی. قبلاً هم گفتیم یا تصوری هستند یا تصدیقی. این‌ها تداخل در همدیگر می‌کنند یعنی لغوی یا تصوری است یا تصدیقی، و مبادی احکامی هم یا تصوری هستند یا تصدیقی؛ این‌ها گیری ندارد. نکته‌ای که اینجا اشاره می‌کنند، می‌گویند چطور شد؟ می‌گویید مبادی یا لغوی هستند یا احکامی،  بین این‌ها که مقابله‌ای نیست. می‌خواهید بگویید چه چیزی لغوی است یا احکامی که بعد بگویید مبدأ هم به تبع آن این است. باید یک چیزی باشد که مقسم باشد و مبدأ به تبع آن مقسم، … . می‌گوییم علم دو نحوه است یا تصور است یا تصدیق، پس مبادی هم که از سنخ علوم هستند یا تصور هستند یا تصدیق. چه چیزی را می‌خواهید بگویید مبدأ هست که دو نحوه است؛ یا لغوی است یا احکامی. بعد بگویید که مبادی هم یا لغوی هستند یا احکامی؟ چیزی نداریم، بین لغوی و احکامی مقابله نداریم، مقابله‌ای محقق نیست.

به عبارت دیگر، این تقسیم یک تقسیم محض استقرایی است، یعنی در خود مبادی گشتیم می‌گوییم گاهی این مبدأ لغوی است و آن مبدأ احکامی است، و الا این تقسیم غلط است که بگوییم این مبادی یا لغوی هستند یا احکامی؛ لغت و حکم که ربطی به هم ندارند. تصور و تصدیق یک مقسم دارند و مقابل همدیگر هستند، می‌گوییم یا تصور است یا تصدیق، خب مبادی هم همینطور. این را هم می‌گوییم شئ یا لغوی است یا حکم است، یعنی چه؟! شئ یا لغت است یا حکم شرعی است؟! مقابله‌ای ندارد که بگوییم یک شیء یا لغت است یا حکم است پس مبدأ یا لغوی است یا احکامی است.

این نکته خوبی که تذکر می‌دهند که تقسیم بدوی مبادی به لغوی و احکامی جا ندارد، چرا؟ چون لغت و حکم مقابل همدیگر نیستند. بله، اصولیین نیاز دیدند در مبادی علم اصول، هم از مبادی لغوی بحث کردند هم از مبادی احکامی؛ خب این تقسیم استقرایی مانعی ندارد. این یا و یا، یعنی ما گشتیم، نه «یا» به معنای تقسیم علمی دقیق؛ تقسیم منطقی نیست.

شاگرد: یعنی سبر و تقسیم ندارد؟ دائر مدار نفی و اثبات نیست؟ این را می‌خواهید بگویید.

استاد: حالا نمی‌خواهم بگویم که یعنی ثنائی است، حصر عقلی باشد، این را نمی‌خواهم بگویم. آنجا هم علم یا تصور است یا تصدیق، حصر ثنائی بود، ممکن است وجوه دیگری هم یک کسی در آن تصور کند بگوید علم سه نحوه است، اما علی‌ای‌حال یک پایه‌ای دارد، می‌گوییم علم یا این است یا این، پس مبادی هم به تبع آن این است. اما اینجا می‌گوییم چه چیزی یا …؟

شاگرد: اقسام مبادی را با استقرا پیدا کردیم، گشتیم پیدا کردیم، اشکال چیست؟

استاد: خب، ولی نمی‌توانیم بگوییم مبادی یا لغوی است یا احکامی. شاید چیزهای دیگری هم هست که شما پیدا نکرده‌اید.

شاگرد: ما تا «یا» می‌گوییم، مگر حصر هم می‌فهمانیم؟

استاد: در بحث علمی دیگر همین است. شما می‌گویید «مَبَادِیُ عِلمِ الْاُصُول إِمَّا لُغَوِیَة و إِمَّا اَحْکَامِیَّة»، بگویید «وَإمَّا غیر ذلک». این تقسیم ثنائی را این‌طوری انجام دادن، یا اینکه همین که بعد از اینکه دیگران دقت کردند بگویند شما منظورتان تقسیم واقعی نبود، تقسیم استقرایی بود که یعنی فعلاً آنچه که ما مطرح کردیم و می‌دانیم، این است.

لذا من از عبارتشان این‌طوری می‌فهمم که «و لا مقابلة بين البحث عن المعني اللغوي، أو ما بحكمه» یعنی به حکم معنای لغوی است هر چیزی که در مبادی لغویه جا می‌گیرد. چرا؟ چون بعضی‌هاست که معنای لغوی را نمی‌خواهیم بدانیم، در حکم معنای لغوی است. حقیقت معنای صحیح و اعم است مثلاً، این یک بحث کلی است، معنای لغوی را نمی‌خواهیم بدانیم. یا خود حقیقت شرعیه. ولو در هر کدام از این‌ها مباحثی پیش می‌آید که خاص خودش است، بعداً هم اشاره می‌کنند.

«و لا مقابلة بين البحث عن المعني اللغوي، أو ما بحكمه» مبدأ بحث لغویِ تصوری یا مبدأ تصدیقی، چون عرض کردم دوتا تقسیم است که هر کدام در همدیگر می‌توانند ساری و جاری باشند. «و لا مقابلة بين البحث عن المعني اللغوي، …، و بين البحث عن الأحكام …» احکام شرعیه، چه مبادی تصوری یا تصدیقی احکام. پس مقابله که نشد، یک تقسیم منطقی دائر مدار بین دو عنصر عدیل هم نیست، این‌ها عدیل هم نیستند منطقیاً، بلکه عدیل هم هستند استقرائیاً، از بابی که اصولیین مطرح کردند.

شاگرد: من به نظرم می‌آید آقا (آیت الله بهجت) می‌خواستند بگویند که چون در یک تقسیم صحیح منطقی باید اقسام متباین با هم باشند یعنی حتی نسبت عام و خاص من وجه هم نباید بین اقسام باشد، اما اینجا چنین چیزی نداریم، یعنی این‌ها با هم تداخل دارند، بین آنها مقابله نیست بلکه گاهی حتی با همدیگر تداخل هم دارند؛ یعنی اشکال از این طرف است، نه اینکه استقرایی است و سبر و تقسیمی نیست، می‌خواهند اینطوری به این تقسیم ایراد بگیرند.

استاد: یعنی از «وَ لَا مُقَابَلَة» تداخلش را در نظر دارند که گاهی  بحث مبدأ احکامی است اما لغوی هم هست؛ این‌طور؟

شاگرد: بله، این‌طور به ذهنم آمد.

استاد: این هم مانعی ندارد، چون «لَا مُقَابَلَة» این وجه را هم می‌آورد که «لَا مُقَابَلَة» یعنی امتیاز و تباین از همدیگر ندارند. «و لا مقابلة بين البحث عن المعني اللغوي، …، و بين البحث …» یعنی می‌توانند در همدیگر تداخل کنند، لغوی باشد و احکامی. حالا مثالش الان به ذهنم نیامد.

شاگرد2: «صعید» در آیه تیمم.

استاد: «وَ تَیَمَّمُوا صعِیداً» آن بحث لغوی است. آن اصلاً جزء مبادی لغوی علم اصول نیست. چون بحث از یک لغت خاص است. بحث از مواد لغات، جزء مبادی خود فقه است، ربطی به اصول ندارد. اصلاً «صعید» را احدی نمی‌گوید که این یکی از مبادی لغوی علم اصول است.

شاگرد: مثلاً باید موردی پیدا کنیم که از مقدمات باشد ولی هم در بحث لغوی علم اصول دخیل باشد و هم در بحث احکامی.

استاد: بله. ولی حالا من چیزی به ذهنم نیامد. حالا شما هم در آن چیزهایی که در ذهنتان است مراجعه کنید.

شاگرد٢: چیزی نیست!

استاد: نه، زود گفتید. علم حضوری این‌طوری مال خودآگاه ذهن است، در صحنه ناخودآگاه یک دفعه می‌بینید چیزهایی که خود آدم هم …، چیزهایی که یادش رفته است و هم چیزهایی که یک دفعه جدیداً حادث می‌شود و کشف می‌کند.

 

برو به 0:27:23

شاگرد3: مباحث مشتق چطور؟

استاد: مباحث مشتق خودش محل اختلاف بود، مثلاً مرحوم مظفر اصلاً  آن را جزء مسئله قرار دادند و گفتند «مَسْئَلَةٌ اُصُولِیَة»، چرا می‌گویید مبادی؟! اما صاحب کفایه نه، جزء مبادی قرارش دادند؛ مبادی لغوی، نه مبادی احکامی. مبادی لغوی بود، نمی‌شود بگوییم که هم مبدأ لغوی است و هم حکمی. این‌طوری فقط لغوی بود. ما می‌خواهیم حالا یک مبدأیی را پیدا کنیم که هم مبدأ لغوی باشد در اصول -نه مثل صعید- و هم مبدأ احکامی باشد که در اصول مطرح شده باشد.

شاگرد: جناب مظفر چطوری این را مسئله می‌دانست؟ معیارش را چطوری با مسائل مشتق تطبیق می‌داد؟

استاد: الان یادم نیست، همان اول بحث بیانش را داشت. شاید می‌گفتند که مباحث الفاظ برای تنقیح صغریات ظهور است؛ «الصیغة ظاهرة فی الوجوب» می‌خواهیم مصداقاً تعیین ظهور کنیم، اینجا هم می‌گوییم که «المُشتَق ظَاهِرٌ فِی مَن تَلَبّسَ بِالْمَبْدأ بِالحَال» که خودش یک نحو تشخیص حقیقت و مجاز است اما حقیقت و مجاز به نحو ظهور.

شاگرد: چون در محمولش ظهور قرار می‌گرفت مسئله می‌شد.

استاد: بله ظاهراً همین بود، شاید.

شاگرد4: در علم لغت اصلاً از معنای صیغه امر بحث نکردند؟

استاد: نه؛ من جایی یادم نمی‌آید. اصلاً از هیئات در لغت بحث نمی‌کنند، از هیئات در صرف بحث می‌کنند.

شاگرد: خوب حالا شاید لغت به معنا اعم منظورشان است؟

استاد: بله، همین طور است درست می‌گویید. مبادی لغوی هم که اینجا می‌گوییم یک معنای عامی دارد؛ لغت، نه یعنی خصوص لغت متداول، لغت یعنی هر چه که مربوط به مباحث الفاظ است.

شاگرد: حالا باز هم بحث نکردند، حتی صرفیون هم بحث نکردند.

استاد: از معانی هیئات؟

شاگرد: از معنی هیئت «إفعل».

استاد: از هیئت «إفعل» بحث کردند. چون ربطی به احکام خمسه نداشته است، نگفتند که هیئت دال بر وجوب است یا نیست. بله، این‌طور بحث نکردند اما از هیئت «إفعل» که چرا، خیلی بحث کردند.

شاگرد: یعنی همین معنای لغوی‌اش را بحث نکردند که معنای مستفاد از صیغه چیست؟

شاگرد2: یعنی دلالت بر لزوم می‌کند یا نه؟ همان لزومی که وقتی آن را در سرزمین فقه آوردیم از آن تعبیر به وجوب می‌کنیم.

شاگرد: انگار معنایش ارتکازی بوده است و اصلا به آن اعتنایی نکردند. یعنی چیزی نبوده است که بخواهند بر آن نزاع بکنند.

استاد: بله، چون واضح بوده است. یک چیزی باید مثلاً در آن اختلاف بیاید یا مثلاً تنوعی در آن باشد … . این احتمالات را شاید در معانی بیان بحث کرده باشند، چون گاهی امر برای طلب است، گاهی برای تهدید است؛ «اِعْمَلُوا مَا شِئتم». بعید می‌دانم در معانی بیان اینها نباشد.

شاگرد: در معانی حقیقی و مجازی‌اش بحث می‌کنند. آن وقت در معنای حقیقی‌اش که آیا وجوب است یا نه، یک تعریفی ارائه می‌دهند که نوعاً ملازم با همین وجوبی است که ما می‌فهمیم.

استاد: بله، این انواع معانی که از هیئت اراده می‌شود در مختصر و مطول و این‌ها نبود؟

شاگرد: چرا هست، در بحث انشاء است. در بحث انشاء، معانی مجازی امر را می‌گوید.

استاد: بسیار خوب. معنای حقیقی‌اش طلب است، بقیه‌اش هم …

شاگرد: حالا طلب را هم می‌گویند وقتی می‌خواهند تعریف کنند می‌گویند «طَلَبُ الفعل عَلَی سَبِیلِ الاستِعلاء عَلَی وَجْهِ الْاِلزَام» این قیود را می‌آورند، حتی «عَلَی وَجْهِ الْاِلزَام» را می‌آورند.

استاد: بسیار خوب. پس می‌بینید گفتند اما چون خیلی محل نزاع و محل ابتلا برایشان نبوده است دیگر بسطش ندادند.

«و قد جعل البحث عن الخبر و الإنشاء، من اللغويّة التصوريّة، و البحث عن الصحيح و الأعمّ، من التصديقيّة اللغويّة، و كذا الحقيقة الشرعيّة. و المراد من اللغويّة -على هذا- ما يعمّ مطلق اللفظيّة، و جعلهما من المبادئ مبنيّ على جعل المسألة نتيجة البحث في البحثين، أعني ثبوت الإجمال على الصحيح، فلا يتمسّك بالإطلاق، بخلافه على الأعمّ، و لزوم حمل أسامي العبادات على المعاني الشرعيّة، بناء على ثبوت الحقيقة الشرعيّة، مع أنّ النتيجة غير معنونة، لإغناء البحث عن المبدأ عن البحث عن النتيجة.»[2]

«و قد جعل البحث عن الخبر و الإنشاء، من اللغويّة التصوريّة» این «جُعِلَ» یعنی دیگران گفته‌اند؛ دارند نقل می‌فرمایند. بعضی‌ها بحث از خبر و انشاء را بحث لغوی تصوری قرار دادند. مبادی تصوری قرار شد ما را در تصور موضوع و محمول مسئله کمک کند. خب ما مسائلی داریم که موضوعش یا محمولش در علم اصول، خبر است یا انشاء، امر است یا اخبار. خب ما باید بفهمیم خبر چیست؟ انشاء چیست؟ ما را در تصور انشاء و خبر کمک می‌کند، پس جزء مبادی لغویه تصوریه شده است.

«و البحث عن الصحيح و الأعمّ، من التصديقيّة اللغويّة» بحث لفظی لغوی است اما مبدأ تصدیقی است. چرا؟ چون ما را در تصدیق کمک می‌کند. «و كذا الحقيقة الشرعيّة [مَبْدَأٌ تَصْدِيقِيٌ]».

خب حالا یعنی چه تصدیق؟ الان می‌خواهند توضیح بدهند؛ «و المراد من اللغويّة -على هذا-» نه یعنی به معنای لغت خاص، «ما يعمّ مطلق اللفظيّة» یعنی مبادی لفظیه، ولو صرف و معانی بیان و همه این‌ها باشد.

نتیجه بحث در مبادی؛ مساله اصولی

خب حالا «و جعلهما» یعنی جعل حقیقت شرعیه و صحیح و اعم «من المبادئ» و حال آنکه خیلی متعارف این است که حقیقت شرعی و این‌ها را جزء مسائل قرار دهیم. البته الان اینطور متعارف نیست و در مقدمات این بحث را می گویند. اما روی احتمالی که می‌تواند جزء مسئله باشد، دفع آن احتمال به این باشد که چطوری است که آن را بگردانیم و جزء مبادی بیاوریم، آن هم مبادی تصدیقیه.

در توضیح مبادی تصدیقیه بودند؛ «و جعلهما من المبادئ مبنيّ على جعل المسألة نتيجة البحث في البحثين» دو بحث داریم، صحیح و اعم، حقیقت شرعیه. این دو مبادی هستند. مبادی یعنی چه؟ یعنی وقتی از بحث صحیح و اعم فارغ شدیم. از بحث حقیقت شرعیه فارغ شدیم. هر نتیجه‌ای گرفتیم، این نتیجه تازه به درد بحث اصولی ما می‌خورد. خب بحث اصولی ما چیست؟ می‌فرمایند «مبنيّ على جعل المسألة» یعنی مسئله‌ای که بحث اصولی است «نتيجة البحث في البحثين» نتیجه بحث آن‌ها تازه یک مسئله اصولی درست می‌کند. حالا توضیحش هم می‌دهند.

«أعني» نتیجه چیست؟ «ثبوت الإجمال على الصحيح» اگر بگوییم الفاظ عبادات برای صحیح وضع شده است. لازمه‌اش این است که مطلقاتی که در کلام با اصاله الاطلاق نتوان به آن تمسک کرد و مجمل شود. «ثبوت الإجمال على الصحيح». «فلا يتمسّك بالإطلاق» چرا؟ توضیحش روشن بود؛ چون ما جایی تمسک به اطلاق می‌کنیم که صدق مطلق، قطعی باشد و شک در قید داشته باشیم. اما وقتی برای صحیح وضع شده است در اصل صدق مطلق بر مصداق، شک داریم. لذا تمسک به اطلاق نمی‌کنیم. مثل اینکه ما به یکی شک داریم که اصلاً عالم است یا نیست، می‌گویند خب مولا که فرموده مطلق فرموده است «اکرم العالم». خب مولا مطلق فرموده «اکرم العالم»، اما من اصلاً شک دارم این عالم است یا نیست. لذا مطلقات «الصلاة» اگر «الصلاة» یعنی نماز صحیح، من هر جایی که شک کنم این نماز صحیح است دیگر نمی‌توانم تمسک به اطلاق کنم. چون «الصلاة» یعنی صحیح. لذا «الصلاة» مجمل می‌شود. این‌ها را به تفصیل در اصول گفته بودند. «فلا يتمسّك بالإطلاق، بخلافه على الأعمّ» که بنا بر اعم دیگر مجمل نیست و می‌شود به اطلاق تمسک کنیم؛ روشن است.

و همچنین «و لزوم حمل أسامي العبادات على المعاني الشرعيّة، بناء على ثبوت الحقيقة الشرعيّة،» هر گاه اسامی عبادات در لسان شارع آمد، حمل بر معانی شرعیه می‌شود وقتی که فارغ شدیم از اینکه حقیقت شرعیه داریم.

شاگرد: الان اینجا که داریم مبدا تصدیقیه را در مبادی علم اصول بحث می‌کنیم که حقیقت شرعیه داریم یا نداریم، بعد نتیجه بگیریم که داریم، نتیجه‌اش چه می‌شود؟ نتیجه‌اش می‌شود اینکه مسائل عبادات را بر معانی شرعیه حمل کنیم؛ این چه دخلی به مسئله اصولی دارد؟

استاد: مسئله اصولی است، یعنی ای مستنبط «یَلْزَمُ عَلَیْکَ أن تَحْمِلَ اَلْفَاظَ العِبَادات عَلَی المَعَانِی الشَرعِیة»؛ «مَسْئَلَةٌ اُصُولِیَة»، یعنی رسالة المجتهدین. «هَلْ یَلْزَم» یا نه؟ «یَلْزَمْ»؛ «حُکْمٌ کُلِیٌ اُصُولی». یکی دیگر، آن اولی؛ «یَحْصُلُ الإِجمَال فِی الفَاظِ العِبَادات عِندَ التَّمَسّك بِالإِطلَاقِ، لَا یَجُوزُ التَّمَسّك بِالإِطلَاقِ فِی الفَاظِ العِبَادات» این چیست؟ «قَاعدَةٌ اُصُولِیَّه؛ لَا یَجُوزُ التَّمَسّك بِالإِطلَاقِ» نتیجه چه بحثی است؟ نتیجه از این است که برای صحیح وضع شده است. یکی دیگر نه «یَجُوزُ التَّمَسّك بِالإِطلَاقِ؛ قَاعدَةٌ اُصُولِیَّه لِلْمُستَنْبِطِ»، «ینبغی لک أنْ تَتَمَسَّکَ بِالإِطلَاقِ» مثلاً برای مستنبط؛ نتیجه از چیست؟ نتیجه از این است که برای اعم وضع شده است.

خب می‌گوییم ما تا حالا چنین چیزی در اصول نشنیده‌ایم که یک مسئله اصولی باشد، یک بابی در اصول باشد مثلاً به نام تمسک به اطلاق، یا لزوم الحمل. می‌فرمایند خب قاعدتاً همین است ولو معنون نباشد، یعنی خود نتیجه مبدأ، مسئله اصولی شده است. لذا می‌فرمایند که «مع أنّ النتيجة غير معنونة،» چرا؟ «لإغناء البحث عن المبدأ عن البحث عن النتيجة.» وقتی خود مبدأ بررسی شد می‌بینیم که نتیجه هم حاصل شد، خب دوباره نتیجه را به عنوان یک مسئله اصولی نیاز نیست بگوییم.

 

برو به 0:37:02

شاگرد: پس بعضی از مبادی هستند که به خاطر یک مسئله‌هایی مطرح شدند که اصلاً مسئله‌اش مدون نیست، «بین الدفتین» مسئله‌اش نیست اما مبدأش هست.

استاد: بله نیست. لذا ایشان به همان حرف قبلی خودشان برمی‌گردد، می‌گویند چه لزومی دارد که بگوییم مبدأ است و بعد بگوییم نیست و یک چیزهای عجیب و غریب. خود این مبدأ را می‌گوییم «مَسْئَلَةٌ اُصُولِیة».

جامع غرضی؛ مصحح مسئله علم بودن مبادی

«و لعلّ جعل المبدأين المذكورين لدخلهما في الفقه، من المسائل الأصوليّة -كسائر ما وقع البحث فيه عن الوضع أو تعيين الموضوع له- أولى.»[3]

«و لعلّ» همان‌طور که قبلاً هم گفتند، گفتند وقتی میزان و معیار، غرض است بسیاری از مبادی می‌شوند چه؟ -یادتان است گفتند؟- گفتند بسیاری از مبادی می‌شوند مسائل. اینجا همین را تذکر می‌دهند «و لعلّ جعل المبدأين المذكورين» یعنی صحیح و اعم و حقیقت شرعیه «لدخلهما في الفقه» چون نتیجه خود همین مبادی واقعاً دخیل در استنباط فقه است؛ «لدخلهما في الفقه» یعنی «لدخلهما في الاِستِنبَاطِ الحُکمِ الفِقهِی». «من المسائل الأصوليّة» چرا مبدأ باشند؟! خودشان مسئله اصولی هستند. «-كسائر ما وقع البحث فيه عن الوضع أو تعيين الموضوع له- أولى.» یعنی سایر چیزهایی هم که بحث از وضع و موضوع له است ایشان می‌گویند هیچ کدام از این‌ها مبدأ نباشد، چرا؟ چون نتیجه‌اش قاعده ای است که به درد مستنبِط می‌خورد و با آن کار دارد. خب همین مسئله باشد. «لَعَلَّ … أَوْلَى» که این را چنین قرار دهیم.

«و تخلّل واسطة -معنونة كانت أو لا، للوصول إلى الحكم الفرعي- لا ينافي ذلك، كسائر ما وقع البحث فيه عن الظهورات؛ و عليه، فلا يطرّد صحّة إخراج المبادئ من المسائل، بل لا بدّ في كلّ مبحث من رعاية وجود ملاك المسألة و عدمه.»

خب، می‌گوییم که اگر بخواهیم خود این‌ها را مسئله قرار بدهید که واسطه خورد! اصل این‌که «هَل وُضِعَ للصَّحِيحِ أَو لِلاَعَم» این که به درد مستنبِط نمی‌خورد، آن چیزی که به درد مستنبط می‌خورد این است که «یَجُوزُ التَّمَسّك بِالإِطلَاق» یا نه؟ پس باید مبدأ باشد چون واسطه می‌خورد.

آن قاعده‌ای که به درد مستنبِط می‌خورد جواز تمسک به اطلاق است، نه اینکه منِ اصولی معتقد هستم که برای صحیح وضع شده است. خب می‌خواهد شده باشد یا نشده باشد. اینکه به درد اصولی نمی‌خورد. آن که به درد اصولی می‌خورد این است  که تمسک به اطلاق جایز است یا نیست؛ پس مبدأ می‌شود.

می‌فرمایند کجا این سبب می‌شود که مبدأ شود؟ این واسطه می‌خورد، خب بخورد، مگر هر جا که واسطه خورد باید حتماً مبدأ باشد؟! در ترتب اغراض و این‌ها، مانعی ندارد که هر دو مترتب‌ها جزء علم اصول باشند. یعنی اصولی ابتداً می‌خواهد بداند که «وُضِعَ للصَّحِيحِ أَو لِلاَعَم». بعدش هم می‌خواهد بداند که حالا تمسک به اطلاق می‌شود یا نه. کما اینکه در همین کتاب هم بعداً می‌بینید یک بحث حسابی دارند در اینکه «وُضِعَ للصَّحِيحِ أَو لِلاَعَم». بعدش هم می‌گویند که خب حالا که وضع للصحیح شده است تمسک به اطلاق جایز است یا نیست؟ مفصل ثابت می‌کنند و ادله می‌آورند برای اینکه -مختار خودشان است- حتی بنا بر مشهور که قائل به وضع للصحیح هم شدند، تمسک به اطلاق هم ایضاً جایز است. ببنید هر دو مربوط به اصولی است. یعنی اصولی می‌خواهد بداند وضع برای کدام شدند. دوم بداند که تمسک به اطلاق می‌شود یا نمی‌شود. چه مانعی دارد؟!

لذا می‌فرمایند «و تخلّل واسطة» اینکه ما می‌گوییم مبدأ باشد بهتر است چون واسطه می‌خورد، آن واسطه خودش مسئله است. آن ذوالواسطه چیست؟ آن مبدأ می‌شود. می‌فرمایند «و تخلّل واسطة -معنونة كانت أو لا،» حالا می‌خواهد این واسطه معنون باشد مثل خیلی از جاها، یا معنون نباشد مثل همین بحث صحیح و اعم که نتیجه‌اش به عنوان یک بحث اصولی جدا معنون نشده، «للوصول إلى الحكم الفرعي-» که استنباط فقهی است. «و تخلّل واسطة … لا ينافي ذلك» منافاتی با مسئله بودن ندارد که حتماً بگوییم چون واسطه تخلل پیدا می‌کند پس مبدأ باشد.

«… لا ينافي ذلك، كسائر ما وقع البحث فيه عن الظهورات؛» چطور در ظهورات می‌گویید که صیغه امر ظهور در وجوب دارد. خب آنجا مستقیماً اصولی با آن کار ندارد. باید بگویند که این صیغه امر، ظهور در وجوب دارد. این نتیجه به کار می‌آید، واسطه مهم نیست. سایر چیزهایی که در آن بحث از ظهورات می‌شود، آن نتیجه‌ی حاصل از آن بحث است که مستنبِط با آن کار انجام می‌دهد، نه خود بحث مستقیماً. وقتی نتیجه شد یعنی وقتی مثلاً مولا امر کرده است اصولی نمی‌آید بگوید که صِیغَةُ الاَمر ظاهر است، آنجا با بحث اصولی کار ندارد، او می‌گوید این صیغه امر است پس وجوب است. اینطوری.

معیار تمایز مسائل از مبادی

شاگرد: پس مایز بین این مبادی و مسائل را چه بگیریم؟ ترتب هم که می‌گویند طوری نیست، مسئله ای ندارد. خب این‌طور که اکثر مبادی مسائل بر آنها مترتب می‌شوند. مایز را چه بگیریم؟

استاد: این بحثی که الان اینجا آوردند آن دقت‌هایی که اول مباحثه عرض کردم را بیشتر جدی می‌کند؛ آن چیزی که اول مباحثه گفتم همین بود که واقعاً مبدأ تصوری را چه معنا کنیم؟ مبدأ التصور و مبدأ التصدیق، یعنی مبدأ تصور موضوع و محمول مسئله، یا مبدأ تصدیق بین محمول مسئله و موضوعه، این‌گونه معنا کنیم کما اینکه گذشت؟ یا نه، با همان صفتی که دارد؛ مبدأٌ تصوریٌ، مبدئی که خودش سنخش تصور است ما را در مسئله کمک می‌کند، حالا کمک تصدیق بکند یا تصور. مبدأٌ تصدیقیٌ، یعنی مبدأ خودش تصدیق است، ما را در مسئله علم کمک می‌کند، در تصور یا تصدیق کمک کند. الان اینجا اگر ما مبدأ تصدیقی و تصوری را آن‌طور معنا کنیم دیگر خیلی در میزش مشکل نداریم. چرا؟ …

شاگرد: مثل اول؟ مبدأ تصوریه، یا مبدأٌ تصوریٌ؟

استاد: مبدأٌ تصوریٌ؛ که ظاهرش هم همین است.

شاگرد: الان مبدأٌ تصدیقیٌ بگیریم همین که صیغه امر «ظَاهرَةٌ فِی الوُجُوب، مبدأٌ تصدیقیٌ» برای اینکه بگوییم صیغه «اِفعل» که ظاهر در وجوب است «حجةٌ»، برای اینکه آن دیگر تصدیقی شد و ما را کمک کرد که قضیه بعدی را هم بتوانیم تصدیق کنیم. خب پس بگوییم این قبلی مبدئی است برای مسئله بعد.

استاد: ولی خب بیشتر هم صحبت شد، حالا شما شاید تشریف نداشتید. مبادی تصدیقی که ما روی این مبنا معنا می‌کنیم قیدش این است یعنی تصدیقاتی که از عوارض ذاتیه، از ذیول، از مسائل این علم نیستند. «تَصْدِیقٌ» یعنی «قَضِیَةٌ یَجِبُ اَن اُصَدِّق بِهَا» تا من آن را حل کنم اما این ربطی به موضوع علم من ندارد، لذا مبدأ می‌شود اما اگر چیزی باشد که در ذیول مسئله ماست -همین‌طور که شما دارید می‌گویید- خب این مبدأ نیست ولو مترتب هست.

شاگرد2: روی غایت که نمی‌آید!

استاد: روی غایت هم باز می‌آید، یعنی یک چیزهایی است که من تا تصدیق نکنم نمی‌توانم این مسئله علم را حل کنم، اما او در اصل غایت من دخالت مستقیم ندارد.

شاگرد2: خب ایشان می‌گفتند مانعی ندارد در غایت واسطه بخورد.

استاد: واسطه مربوط به این علم باشد، خب واسطه بخورد. می‌گویم اینجا غرض من این است که می‌خواهم این‌ها را بدانم. الان اصولی می‌خواهد این‌ها را بداند. اما یک وقتی اصولی نمی‌خواهد این‌ها را بداند اما تا یک چیزی را تصدیق نکند نمی‌تواند این بحث اصولی را صاف کند.

شاگرد2: حالا بحث صحیح و اعم و این‌ها هم همین‌طور است؟ اصولی ابتدءاً کاری ندارد که صحیح است یا اعم، اصلاً کاری ندارد، فقط کارش این است که ببیند می‌تواند تمسک کند یا نمی‌تواند.

استاد: غایت مباشری آنها است، چرا؟ می‌خواهد بداند وضع شده است یا اعم.

شاگرد2: مثلاً فرض کنید اصولی می‌خواهند بداند مثلاً فرض کنید که «طهور» برای چه وضع شده است؟ اصولی چه کار دارد؟!  حتی اصولی کار به این ندارد که ظهور در چه چیزی است. در بحث اوامر و این‌ها به خاطر این است که مستقیماً به کار او می‌آید سراغ بحث ظهور می رود. اینجا هم در بحث صحیح و اعم، به صرف اینکه بحث وضع پیش آمده است نمی‌توانیم بگوییم در اصول چنین است. نتیجه بحثش که حالا هم می‌فرمایید حاج آقا (آیت الله بهجت) هم معتقد هستند که اصلاً دخلی به مسئله ندارد، چه ما صحیحی شویم و چه اعمی شویم … . این‌طوری که اصلا به طریق اولی هیچ فایده‌ای برای اصولی ندارد که بخواهد بداند وضع برای صحیح شده است یا وضع برای اعم شده است.

 

برو به 0:45:41

شاگرد: ذیول هم کلمه مبهمی است یعنی به ما معیار نمی‌دهد. ما نمی‌فهمیم چه چیزی را ذیل حساب کنیم و چه چیزی را ذیل حساب نکنیم، این آیا از ذیول مساله است یا نیست. ابهام دارد.

استاد: معیارش طبق مشهور که همان عرض ذاتی است. هرچه که یکی از اعراض ذاتیه موضوع است، ذیول است. و هر چه که تصدیق است اما محمولش جزء عوارض ذاتی موضوع نیست. «تصدیقٌ» تا نباشد مسئله حل نمی‌شود، اما محمول این تصدیق عرض ذاتی برای موضوع بحث ما نیست، خب این روی حساب معروف که مشکلی ندارد.

ایشان هم می‌فرمایند روی غرض، آن ذیول را معنا می‌کنیم.  البته روی غرض هم شاید تفاوت بین آنها باشد. یک مسائلی است که تا این حل نشود این نمی‌شود. به عبارت دیگر؛ یک ارتباطی با شخص این علم در غرض دارد. اما گاهی است مبادی تصدیقیه‌ای هست که کلی است، ربطی به آن ندارد. مثل استحاله تناقض؛ استحاله تناقض، مبدأٌ تصدیقیٌ برای همه علوم. خب این مبدأٌ تصدیقیٌ. همه هم قبول دارند، اما این‌طور نیست که بگوییم که الان کسی که در این علم با این غرض کار می‌کند می‌خواهد بداند تناقض محال است یا نه. به این نیاز دارد. اما الان غرض او پَرَش این را نمی‌گیرد. اما کسی که می‌خواهد راجع به اطلاق کار کند و باید از یک مطلب نفس الامری بحث کند، اگر این‌طور باشد که باید همه مباحث نفس الامری مبادی باشد.

شاگرد2: طبق تعریفی که ایشان کردند این مشکل پیش می‌آید، یعنی تعریف این را نمی‌پوشاند ولی …

استاد: تعریف برای مبادی یا این چیزی که الان گفتند؟

شاگرد2: برای محور علم، برای مبدأ و مسئله. فقط یک چیزی به ذهن می‌رسد که حالا اگر بتوانیم آن را از بحث‌‌های اصول اقلیدس یک مقدار کمک بگیریم، آنجا آن چیزی را مبادی می‌گفت که فقط همین‌طور می‌آورد و اصلاً هیچ بحثی هم روی آن نمی‌کرد. حالا چه از علم دیگری آورده بود یا خودش همین‌طور مصادرتاً گذاشته بود. هیچ بحثی از آن نمی‌شد. مسائل آن‌هایی بود که مورد بحث قرار می‌گرفت. یعنی به فرمایش شما ظاهراً غرض است که داعی بر این می‌شود. ولی حالا چطور این ارتباط برقرار می‌شود اینجا هنوز بحثی روی این صورت نگرفته است.

استاد:یعنی تقریباً مؤید همان عرض الان من شد. این یک چیزی است که می‌گوید ما اینجا می‌گذاریم و روی آن بحث نمی‌کنیم. می‌خواهید بحث کنید جای دیگر بروید. اگر این مبدأ باشد خب این رقم چیزهایی که حاج آقا می‌فرمایند خیلی خوب روشن می‌شود که مسئله است، یعنی در اصول ما نمی‌گوییم که برو جای دیگر که بحث شده ببین برای صحیح است یا برای اعم. اینجا بحث می‌کنیم و غرض به آن تعلق می‌گیرد. یعنی اصولی می‌خواهد این بحث را بداند. لذا مانعی ندارد …

شاگرد2: این ممیز، ممیز منطقی نیست. یعنی بعد از اینکه دیدیم این اتفاق افتاد داریم می‌گوییم این مبدأ است یا مسئله است. هنوز ضابطی دست ما نیامده است که قبل از اینکه بخواهیم چیزی را مبدأ قرار بدهیم یا مسئله قرار بدهیم بتوانیم تشخیص بدهیم. این یک مقداری هنوز این مشکل را دارد.

استاد: یعنی همان چیزی که اشاره هم کردم، ممکن است گاهی مبدأ بودن به این باشد که بگوییم ولو هم بحثش کردیم به خاطر این است که جای دیگر هم بحثش نشده است. میز از بین رفت. از کجا شد مبدأ، با اینکه بحث از آن می‌کنیم، از کجا که او باید قبلش هم در یک علم دیگر بحث شده باشد و اگر نشده است خودمان بحث بکنیم. مایز دقیق نفس الامری بین مبدأ مسئله با خود مسئله به چه بر می‌گردد. ان‌شاءالله زنده بودیم بعداً.

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

تگ: مبادی علم اصول، مبادی تصوری، مبادی تصدیقی، مبادی لغوی، مبادی احکامی، تمایز مبدا و مساله. معیار مسأله اصولی،  جامع غرضی،

 


 

[1] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 25.

[2] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 25 و  26.

[3] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 26.