مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 23
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
«الثانية الصوف و الشعر و الوبر و الريش مما يؤكل لحمه طاهر
سواء جز من حي أو مذكى أو ميت و يجوز الصلاة فيه و لو قلع من الميت غسل منه موضع الاتصال و كذا كل ما لا تحله الحياة من الميت إذا كان طاهرا في حال الحياة و ما كان نجسا في حال حياته فجميع ذلك منه نجس على الأظهر و لا تصح الصلاة في شيء من ذلك إذا كان مما لا يؤكل لحمه و لو أخذ من مذكى إلا الخز الخالص و في المغشوش منه بوبر الأرانب و الثعالب روايتان أصحهما المنع»[1]
ظاهرا از جهت عبارت در مقام دوم مستمسک، دیگر بحثی باقی نمانده است. اما در جواهر همین بحث را دارند. چند نکته فقهی در این بخش جواهر هست. لذا جا دارد که فرمایشات ایشان در این بخش مروری بشود.
در متن شرایع وقتی لباس مصلّی را شروع فرمودند میگویند: مصلی اول در لباسی که از میته است، نماز نخواند. دوم آن چه که نماز خواندن در آن جایز است در واقع این بحث را میخواهند مقدمه غیرمأکول قرار دهند.
شروع عبارت جناب محقق این طور است. 4 چیز را میفرمایند «و الصوف و الشعر و الوبر و الريش» این 4 تا، پشم و مو و کرک و پر. «مما یوکل لحمه» از مأکول اللحم «طاهر سواء جز من حي أو مذكى أو ميت» حیوان سه حالت دارد یا زنده است یا میته و مردار است یا مذکی است. میفرمایند این 4 چیز در هر سه حالتش پاک است. و شما میتوانید در آن نماز بخوانید. حتی از مرده. این متن شرایع است. پس این 4 چیز صوف و شعر و وبر و ریش «مما یوکل لحمه» اگر مأکول اللحم است «طاهرٌ» پاک است. در هر سه حالت حیوان چه زنده باشد چه مرده باشد. و در هر کدام از این سه حالت اگر شما این را از بدنش کندید میتوانید با آن نماز بخوانید.
بله «و لو قُلِع من المیت غُسِلَ منه موضع الاتصال» در آن بخشی که به بدن آن میته وصل شده نجس شده و از باب نجاست بیرونی و نجاست عرضی که از بدن میته گرفته آن را باید شست. خب این برای این 4 تا که از مأکول اللحم اخذ شده است چه زندهاش، چه مردهاش و چه مذکی.
بعد میآیند میته اضافهای؛ حکم میته در غیر از این 4 تا چیست؟ در میته میگویند «کلّ مما تحلّه الحیاة من المیت إذا کان طاهرا فی حال الحیاة» هر چیزی که ما لاتحلّه الحیاة است؛ وقتی در زمان زنده بودنش پاک است، نه مأکول اللحم است. پس قبلی برای مأکول اللحم بود. حالا توسعه میدهیم. خیلی چیزهاست مثل گربه که مأکول اللحم نیست اما وقتی زنده است پاک است، «کلّ ما لا تحلّه الحیاة من المیت إذا کان طاهرا فی حال الحیاة» همین طوری است که «فتجوز الصلاة فیه».
آیا غیرمأکولی که در حال حیات پاک است و میخواهیم اضافه کنیم، لفظ «کذا» در عبارت، فقط به طاهر بودنش میخورد و این که محضا پاک است؟ یا نه به طاهر بودن و تجوز صلاته میخورد؟ چون بعد از «کذا» ایشان «ولا» گفته، عبارت شرایع روشن است. در 4 تا؛ صوف و شعر و وبر و ریش که مأکول اللحم هستند و در سه حالت پاک است و تجوز الصلاة؛ دو تا حکم با هم جمع شد.
حالا در بحث غیرمأکول، ما لاتحلّه الحیاة چه حکمی دارد؟ این جاست که بین دو تا حکم قبلی تفاوت میگذارند. آن جا بود که هم طاهر است و هم تجوز الصلاة. و کذا غیر مأکول باشد تمام اجزایش که لاتحلّه الحیاة مثل استخوانش، مثل شاخش، نابش و چیزهایی که لاتحلّه الحیاة. تمام اینها طاهر هست. یعنی یک بخشی از حکم قبلی را مثل قبلی شریک است. البته اگر در زمان حیاتش پاک باشد. اما دیگر نماز نمیشود در آن خواند. از این جا وارد بحث ما میشوند.
ببینید مقدمه چطور شد! پس از چهار تا برای مأکول اللحم شروع کردند، دو تا حکم مشترک برایش گفتند؛ جواز صلاة و هم طهارت. بعد ادامه دادند؛ در غیرمأکولی که در حال حیات پاک است آن ها پاک است اما نماز در آن صحیح نیست. در غیرمأکول بین این دو تا حکم تفرقه میشود در حالی که در مأکول با همدیگر وحدت موردی داشتند.
برو به 0:06:36
ولذا میگویند«و کذا کلّ ما لا تحلّه الحیاة من المیت اذا کان طاهراً فی حال الحیاة» کذا یعنی چه؟ یعنی همهاش پاک است اما «لا تصحّ الصلاة فیه» آن حکم دوم را ندارد و نماز در آن صحیح نیست.
و كذا لا تصح الصلاة في شيء من ذلك لو جعل لباسا أو جزء لباس إذا كان مما لا يؤكل لحمه و لو أخذ من مذكى عدا ما استثني مما ستعرف إجماعا محصلا و محكيا مستفيضا، بل عن المعتبر و المنتهى و الإجماع على أن ما لا تجوز الصلاة في جلده لا تجوز في وبره أو شعره أو صوفه إلا ما استثني، و قد عرفت الحال في الجلد و عدم الفرق بين الوبر و غيره، و ترك الريش من بعضهم كالصوف من آخر ليس خلافا في المسألة، بل هو إما لإدراج بعضها في بعض، أو لمعلومية الحكم في الجميع، أو غير ذلك، كما أن عدم نهي الصدوق في المقنع إلا عن الصلاة في الثعلب و ما يليه من فوق أو من تحت و الخز ما لم يغش بوبر الأرانب قيل: و كذا الفقيه ليس لجواز غير ذلك مما لا يؤكل لحمه عنده، كما يكشف عنه كلامه في هدايته و أماليه، فالإجماع حينئذ بحاله، و هو الحجة، مضافا إلى الموثق المتقدم سابقا، و المرسل في التهذيب المروي عن العلل صحيحا «كان أبو عبد الله (عليه السلام) يكره الصلاة في وبر كل شيء لا يؤكل لحمه» بناء على إرادة الحرمة من الكراهة للنصوص و الفتاوى، و المروي عن العلل «لا تجوز الصلاة في شعر و وبر ما لا يؤكل لحمه، لأن أكثرها مسوخ» و خبر إبراهيم بن محمد الهمدانی «كتبت اليه يسقط على ثوبي الوبر و الشعر مما لا يؤكل لحمه من غير تقية و لا ضرورة فكتب لا تجوز الصلاة فيه» إلى غير ذلك مما تسمعه في أثناء البحث، بل للأخير جزم بعضهم، بل قيل: إنه ظاهر الأكثر، بل عن الذخيرة و المجلسي أنه المشهور ببطلان الصلاة في الشعرات الملقاة على اللباس و إن لم تكن جزءا منه، بل في جامع المقاصد و إن كانت شعرة واحدة، بل في حاشية المدارك للأستاذ «أن الظاهر من غير واحد من الفقهاء أن المنع غير مختص باللبس بل شام للاستصحاب أيضا، لأنهم يذكرون الأخبار الدالة على ذلك في جملة أدلتهم من غير تعرض لكون مدلولاتها غير المطلوب، بل يذكرون ما دل على جوازه و يعترضون للعلاج من غير تعرض بأن ذلك غير المطلوب- ثم قال-: و أرى العلماء و أسمع أنهم يتنزهون عنه».[2]
خب از این جا وارد بحث ما میشوند شروع میکنند ادله را آوردن. مرحوم صاحب جواهر اول «إجماعا محصلا و محكيا مستفيضا». [3]
حالا این جا ایشان میفرمایند «و کذا لا تصح الصلاة فی شیء من ذلک لو جعل لباس أو جزء لباس» چرا میگویند لباس أو جزء لباس؟ چون برای محمول و این ها را بعدا بحثش را دارند که الان هم امروز بحث ماست. من این ها را سریعتر میخوانم. چون حتما نگاه هم فرمودید تا صفحه ٧۵ میآیند اجماع محصل و منقول را فرمودند محکیا مستفیضا. «اجماعا محصلا و محکیا» که حکایتش هم مستفیض است و به نحو استفاضه است «بل عن المعتبر و المنتهى و الإجماع» بعد تا پایین صفحه که میفرمایند «فالإجماع حينئذ بحاله، و هو الحجة». پس اساس دلیل را بر بطلان نماز در غیرمأکول اجماع قرار دادند و بعدا هم شروع میکنند روایات را تا این جا میآورند که الان اشاره میکنیم.
برو به 0:14:27
میفرمایند که «بل عن الذخيرة و المجلسي أنه المشهور ببطلان الصلاة في الشعرات الملقاة على اللباس» اولی که شروع کردند فرمودند که عبارت محقق را یک قید به آن زدند فرمودند «لا تصح الصلاة فی شیء من ذلک لو جعل لباس أو جزء لباس» علی ای حال لباس باشد، از این جا وارد در این میشوند که لباس نیست و این یک موی گربه است و به بدن یا لباس مسلم آمد است، آن چطور؟ و لذا از آن قید قبلی میخواهند توسعه بدهند بلکه از مجلسی و ذخیره نقل شده «ببطلان الصلاة في الشعرات الملقاة على اللباس» به قول متشرعه موی گربه نماز ندارد و معروف است یعنی لباسی، عبایی چیزی که موی گربه به آن باشد، نماز به وسیله او باطل است. «ببطلان الصلاة في الشعرات الملقاة على اللباس و إن لم تكن جزءا منه» یعنی توسعهای از قید پشت صفحه است «بل في جامع المقاصد» شعرات در فتوا چه آمده؟ جمع است. باز جلوتر رفتند «بل فی جامع المقاصد و إن كانت شعرة واحدة» اطلاق میگیرد و حتی اگر یک دانه مو هم باشد کافی است.
«بل في حاشية المدارك للأستاذ «أن الظاهر» حاشیه مدارک این جا که استاذ میگویند منظورشان مرحوم وحید است چون شیخ جعفر را استاذ اکبر هم میگویند. ولی این جا ظاهرا همان وحید هستند چون ایشان هستند که حاشیه مدارک دارند.«أنّ الظاهر من غير واحد من الفقهاء أن المنع غير مختص باللبس» لُبس یا لَبس؟ بنظرم در لغت هر دو تایش به کار رفته باشد. لَبس به معنای اشتباه هم میآید «بل هم فی لَبسٍ»[4] اما لُبس به معنای اشتباه گمان نکنم بیاید، لُبس به معنای پوشیدن هست و همان لُبس به معنای پوشیدن شاید در لغت لَبس هم باشد «غير مختص باللبس بل شامل للاستصحاب أيضا» این جا استصحاب، استصحاب اصولی نیست، استصحاب لغوی منظور است یعنی همراه داشتن. مثلا میبینید یک مسواکی از عاج فیل دارد یا شانهای از عاج فیل دارد. شانههایی که جنسش عاج فیل است. عاج فیلی که غیر مأکول است و میخواهد در جیبش باشد و همراه خودش میخواهد این شانهای که از عاج فیل است را برمیدارد، آیا نماز درست است یا نه؟ میفرمایند نه، «بل شاملٌ للاستصحاب ایضا» شامل این است.
البته بعد ایشان مناقشاتی دارند «لأنهم يذكرون الأخبار الدالة على ذلك في جملة أدلتهم من غير تعرض لكون مدلولاتها غير المطلوب» اینها را میگویند و از همین روایات این را استفاده میکنند «بل يذكرون ما دل على جوازه و يعترضون للعلاج من غير تعرض بأن ذلك غير المطلوب» حتی گفته روایت هم جایز است بیاورند و شروع میکنند از باب تعارض میخواهند جمع کنند، لااقل نمیگویند این برای شعرات ملقاة است و آن برای لباس است. جور دیگری جمع میکنند. «ثم قال: و أرى العلماء و أسمع أنهم يتنزهون عنه» تا من چشم باز کردم و دیدم که علماء یتنزهون عن غیرمأکول ازمثلا موی یک گربه و امثال اینها پرهیز میکنند.
و عن الكفاية أن كلام أكثر الأصحاب مطلق في المنع من الصوف و الشعر و الوبر و غيرها، و خصه بعضهم بالملابس دون الشعرات الملقاة، و احتج عليه مضافا إلى الخبر المزبور بما ورد من النهي عن الصلاة في الثوب الذي يلي جلود الثعالب من حيث ظهوره في أنه لما يقع عليه من شعره، و بالموثق الذي هو العمدة في الباب و غيره مما دل على النهي عن الصلاة فيه، إذ توهم اختصاصه بالملابس بملاحظة لفظ «في» المقتضية لذلك مدفوع بعدم جريانه في الموثق لدخولها عليه و على البول و الروث مما ليست هي بالنسبة إليهما للظرفية قطعا، بل لمطلق الملابسة الشاملة لمحل البحث، و اليه أومأ الأستاذ في الحاشية، قال: رواية ابن بكير أيضا ظاهرة فيه، فان الصلاة في الروث مثلا ظاهرة في المعية، و تقدير الكلام بإرادة الثوب الذي يتلوث به غلط، لأن الأصل عدم التقدير سيما مثله، و قد قرر في الأصول أنه إذا دار الأمر بين المجاز و الإضمار فالمجاز متقدم متعين.[5]
«و عن الكفاية أن كلام أكثر الأصحاب مطلق في المنع من الصوف و الشعر و الوبر و غيرها، و خصه بعضهم بالملابس» از این جا آن قیدی که گفتند و بعد در نقل اقوال توسعه دادند شروع میشود، میگویند بعضیها گفتند که ما دلیلی برای مستصحب، برای محمول نداریم، آن چیزی که هست لباس است، «لا تصل فی غیرالمأکول» لباس، برای شخص ظرف حساب میشود و حالت جِدة دارد؛ در آن لباس دارد نماز میخواند، وقتی نص آمده «لا تصل فی غیرالمأکول» یعنی شانهای که در جیبت است «صلّیتَ فی المشط»؟ در شانه که نماز نخواندی، اصلا «فی» این جا غلط است. «خصّ بعضهم بالملابس دون الشعرات الملقاة، و احتج عليه» «احتج علیه» را به آن خصّه نزنید، «احتج» یعنی بر همان کلام اصحاب که مطلق است «و احتج علیه» یعنی بر همان کلام اصحاب که مطلق است «و احتج علیه» بر آن مطلق «مضافا إلى الخبر المزبور بما ورد من النهي عن الصلاة في الثوب الذي يلي جلود الثعالب» لباسی از پوست روباه بوده است و یک لباس هم زیرش بوده. فرموده اند آن لباس زیر را هم نپوش و نماز در آن نخوان.
یک روایت دیگر دارد که آن چیزی که زیرش است و آن چیزی که رویش است، این هم که رویش است موی در آن رفته و شعراتی به آن ملقات شده است. پس خود همین که دلالت دارد که لباس زیر آن لباسی که از غیرمأکول است و لباسی هم که روی آن هست – با دو تا سه تا روایتی هست -از این جا نمیتوانیم نتیجه بگیریم که شامل شعرات نیست بلک شامل آن است.
شاگرد: «یلی» یعنی آن چیزی که رویش میپوشد؟
استاد: نه! آن وراء هست یعنی اول یک لباسی را پوشیده و رویش یک لباس غیرمأکول پوشیده است، آن چه که زیرتر است «یلی» میشود، آن چه که روتر هست، «وراءه» میشود.
شاگرد: چه ارتباطی به آن اختصاص پیدا کردن به شعرات دارد؟
استاد: به خاطر این که لباس رو و زیر از غیرمأکول نیست اما وقتی با آن لباس در تماس بوده مظنه این است که موهایی از آن به آن چسبیده است.
شاگرد: عرف بالاخره میگوید لباس رویی را پوشیدند، پوشیدن که صدق میکند، ادله اینجا ناظر به پوشش است.
استاد: روایت این است میپرسد که با این لباس غیرمأکول نماز بخوانم؟ حضرت فرمودند که این لباس را وقت نماز در بیاور، با آن لباسی که رویش بوده اگر 5 تا لباس داشتی آن 5 تا لباس آن 2 تایی که زیر و روی این لباس غیرمأکول بوده، با آن ها نماز نخوان و بیرون بیاور، آنهایی که با آن تماس داشتند را بیرون بیاور و با اینها هم نماز نخوان.
با آوردن این عبارت عن الکفایه میخواهند این مطلب را بگویند که محمول را هم شامل میشود «و عن الكفاية أن كلام أكثر الأصحاب مطلق في المنع … و احتج عليه» به این خبری که انجام آمده است. «و غيره مما دل على النهي عن الصلاة فيه، إذ توهم اختصاصه بالملابس بملاحظة لفظ «في» المقتضية لذلك مدفوع بعدم جريانه في الموثق» میگوید «فی» را چه کار میکنید؟ در روایت داریم که «لا تصل فیه». ایشان (صاحب کفایه) میفرمایند که اصلیترین دلیل غیرمأکول همانی است که امام از کتاب رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خواندند، در آن چه بود؟ دنبالهاش این بود که فرمودند به دنبال این که نماز در آن نخوان «إنّ الصلاة فی وبر» ببینید املاء رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این بود «إنّ الصلاة فی وبر کل شیء حرام أکله فالصلاة فی وبره و شعره و جلده و بوله و روثه و کل شیء منه فاسد» جواب آن «فی» را میدهد که صلاة «فی بوله» چطوری میشود؟ مگر کسی بول را میپوشد؟ «روثه» یعنی سرگین و مدفوع یک حیوان غیرمأکول «الصلاة فیه، لا تصل فی روثه» معلوم است که این جا فی برای ظرفیت نیست، تلطخ لباس به او میشود پس محمول مصاحبت را میگیرد، این حرف ایشان است. مدفوع بعدم جريانه» این استظهار از لفظ فی که ظرفیت است «في الموثق لدخولها عليه و على البول» چون هم بر ریش و وبر داخل شده و هم «علی البول و الروث مما ليست هي بالنسبة إليهما للظرفية قطعا» آن جا دیگر قطعا برای ظرفیت نیست. پس معلوم میشود «فی» شامل مطلق ملابست و مصاحبت و محمول هست.
شاگرد: یعنی اینجا «فی» به معنای «مع» است؟
استاد: در خیلی از کلمات، مصاحبت و محمول یکی میشود. ولی در بعضی عبارات هم فرق گذاشته شده است. مثلا لباسش که متلطخ به روث غیرمأکول شده این «لا تصل فیه» هست. اما اگر مثلا همین روث را با دستمالی داخل جیبش بگذارد، این محمول میشود، استصحاب تلطخ هم هست اما تلطخ را محمول نمیگویند. «حمله» نیست بلکه تلطخ است، استصحاب هست اما حمل نیست اما اینها فیالجمله بعضی مواردش فرق میکند.
شاگرد: از آن قرینهای که برای بول و روث «فی» آورده نمیشود مکان مصلی در نظر گرفت؟ مثل این که مثلا جای روث حیوان هست.
استاد: قبل و بعد عبارت روشن است «إنّ الصلاة فی وبر». آن چیزی که شما میگویید در عروه هست، تدثر یعنی رو بکشد یا زیر بیندازد و ملحفه کند، آن را سید در عروه دارند و میگویند اشکال ندارد حالا زیر پای صلاة باشد یا نه مساله چند عروه است، نمیدانم.
برو به 0:25:08
شاگرد: به قرینه این که «فی» برای بول آمده خیلی عجیب است.
استاد: «فی» برای بول آمده؟! خب علی ای حال در او نماز خوانده، مرحوم صاحب جواهر هم همین حرف شما را …
شاگرد: مثلا از باب این که فرض کنید زیر پایش بول یک حیوانی ریخته است.
استاد: آخر صحبت سر او نیست. در عبارت دقت کنید؛ «إنّ الصلاة فی وبر کل شیء حرام أکله فالصلاة فی وبره و شعره و جلده و بوله و روثه و کل شیء منه فاسد لاتقبل تلک الصلاة حتی یصلی فی غیره مما أحل الله تعالی أکله ثم قال یا زرارة هذا عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فاحفظ ذلک یا زرارة فإن کان مما یؤکل لحمه فالصلاة فی وبره و بوله و شعره و روثه و البانه و کل شیء منه جائز» این تلطخ را میرساند «إذا علمتَ أنّه ذکیٌّ قد ذکّاه الذبح و إن کان غیر ذلک مما نهیتَ عن أکله و حرم علیک أکله فالصلاة فی کل شیء منه فاسد ذکاه الذبح أو لم یذک» فعلا ایشان این طوری فرمودند. «بالنسبة الیهما للظرفیة قطعا» ظرفیت معنا ندارد «بل لمطلق الملابسة الشاملة لمحل البحث» که استصحاب و شعرات باشد «و اليه أومأ الأستاذ في الحاشية، قال: رواية ابن بكير أيضا ظاهرة فيه» یعنی حتی شعرات ملقاة را شامل میشود. «فان الصلاة في الروث مثلا ظاهرة في المعية» نه در خصوص لُبس بهمعنای پوشیدن. مطلق معیت، همراهش نباید باشد. همان که عرض کردم موی گربه، نماز ندارد به هر نحو نه این که از آن یک لباسی بدوزند «و تقدير الكلام بإرادة الثوب الذي يتلوث به غلط، لأن الأصل عدم التقدير سيما مثله، و قد قرر في الأصول أنه إذا دار الأمر» تعارض احوال این جا یکیاش است که در فقه به کار رفته است «إذا دار الأمر بين المجاز و الإضمار فالمجاز متقدم متعين.» این از آن جاهایی است که باید در اصول کنار آن بحثها ن بحثببح یادداشت کنیم و این موضع یادداشتکردنی است. درمباحث الاصول و در کتابهای اصولی دیگر مصداقی برای مباحث تعارض احوال است. الان مباحثهاش تمام شد. خیلی وقتها آدم محتاج مثال است و باید این طرف و آن طرف بگردد برای تعارض احوال مثال پیدا کند. این یکی از مثالهایی است که انسان یادداشت کند خوب است.
شاگرد: یعنی «فی» مجازا در معیت استعمال میشود؟ یا این که «مع» مضمر باشد؟
استاد: بله در تقدیر بگیریم که «لا تصلّ فی ثوب الذی یتلطخ» که ثوب اصل کاری است. این همان اضمار است مثل «و سئل القریة»[6] این اضمار است و «فی» هم به معنای ظرفیت مجازی است.
شاگرد: اضمار و مجاز این جا ثمره دارد؟
استاد: بله دیگر حمل بنابر مجازیت میکنیم چون حقیقت معنا ندارد و حمل بر مجازیت میشود که مقدم بر اضمار است پس ثوب نمیشود. این حرف استاد است.
قلت: قد يناقش في ذلك بأنه لا ريب في ظهور لفظ «في» في الظرفية، و لكن لما تعذرت الحقيقة بالنسبة إلى الروث و نحوه حمل على أقرب المجازات، و هو ظرفية المتلطخ به بخلاف الشعر، فإن الحقيقة ممكنة فيه، فلا حاجة إلى صرفه، بل و لا قرينة، ضرورة عدم صلاحية التجوز في الروث، لمكان تعذر الحقيقة للصرف، كما هو واضح.[7]
صاحب جواهر میخواهند از این جا مناقشهای را شروع کنند که خیلی نزد ایشان صاف نیست که صرف مصاحبت و محمول بگوییم نماز باطل است.
«قلت: قد يناقش في ذلك بأنه لا ريب في ظهور لفظ «في» في الظرفية» ایشان میفرمایند وقتی میفرمایند «صلّی فیه، لا تصل فیه» فی ظرفیت است دیگر نمیتوانیم دست از آن برداریم. این یک چیز روشنی است، خب در موثقه در بول و روث چه کار میکنید؟
میگویند «و لكن لما تعذرت الحقيقة بالنسبة إلى الروث و نحوه حمل على أقرب المجازات» میگویند محاورات عقلائیه این است وقتی حضرت میفرمایند «لا تصل فی وبر غیرمأکول» «فی» معنای خودش را دارد. «فی»در مثلاً «فی صوفه» معنای خودش را دارد و تا به «بوله و روثه» میرسیم. آن جا دیگر حمل بر معنای حقیقی ممکن نیست، مثل این که میگویند «و سئل العلماء و الفقهاء و الفلاسفة و القُراء» میگویند خب این جا دارند میگویند فلاسفه از خودشان بپرس، این دیگر اهل نیاز ندارد که تقدیر بگیریم. از علماء، از فقهاء سوال کن، بعد از قراء، وقتی به قراء رسیدیم حالا میبینیم که دیگر حقیقت ممکن نیست و این جا باید تقدیر بگیریم و اقرب المجازات را ارائه بدهیم.
صاحب جواهر میفرمایند موثقه چه مشکلی دارد؟ حضرت میفرمایند «لاتصل فی صوفه …» اینها همه معنای حقیقی دارد که همان لباس است. بعد بیایم «فی بوله» چون قبلش «فی» گفتند، دیگر همه را اضافه کردند و در بول و روث، خودتان به قرینه عقلیه میفهمید که این جا یا باید یک چیزی در تقدیر بگیرید یا مجاز بگیرید که «فی» آن جا «فی» مجازی است و مجازا در مصاحبت استعمال شده است، «فی» به معنای معیت است، این مانعی ندارد. اتفاقا امکان جملات قبلی، خودش معدّی است و قرینهای از سیاق عبارت است که بعدا هم بتوانید مجاز بعدی را استفاده کنید. یعنی خود استعمال «لا تصل فی وبره» قرینه صارفه است از این که دیگر «فی بوله» را به معنای خودش نکند و این خیلی روشن است و حمل بر معیت کنید. این فرمایش ایشان است.
شاگرد: بالاخره مجاز میشود ولی همان معنا که انسان بگوید که با ثوبی که آغشته به بول شده نماز نخوان. چون نه این که قبلش وبر داشت الان هم چه بسا بیشتر در ذهن پوشیدنیهاست بعد میگوید لباسی که آغشنته به بول شده. نتیجهاش یکی است چون نسبت به بدن الغای خصوصیت میشود یعنی از نظر فقهی تفاوتی نمیکند، چه «فی» را به معنای ظرفیت بگیریم، چه حالا به تناسبی که بوده قبلا پوشیدنیها بوده و معمولا هم در نماز میپوشند بعد حالا به بولی که آغشته به این شده و انسان معمولا لباس تنش است و به بول …
برو به 0:31:58
استاد: خلاصه تفاوت حرف صاحب جواهر با قبلیها چیست؟ ایشان الان میخواهند بگویند اگر لباس متلطخ به اینهاست، «فی» درست شد. اما اگر محمول است، مصاحبت هست، معیت هست ولی ربطی به ثوب ندارد. شانه اصلا ربطی به لباس ندارد. در دستش میگیرد، داخل جیبش میگذارد. جیبش الان طوری نیست که بگوییم با این شانه پوشش صدق کرده است، لباس متلطخ به این شانه است.، حتی به گردنش میاندازد. شانه را نخ میکند و گردنش میاندازد. محمول معیت و مصاحبت هست اما روی فرمایش ایشان مجازی که در روایت منظور است، نیست. چرا؟ توضیحش میدهند. چطور معنا میکنند؟ میگویند که «لا ریب فی ظهور لفظ «فی» فی الظرفیة و لکن لمّا تعذرت الحقیقة بالنسبة الی الروث» وقتی نمیتواند در روث نماز بخواند، در این لباس نماز میخواند در روث نمیتواند نماز بخواند و حقیقتش معنا ندارد «و نحوه حُمِل علی أقرب المجازات» میگویند در روث او نماز نخواند اقرب مجازش چیست؟ یعنی همان ثوبی که قبلا گفتیم وبر بود حالا آمدیم و این ثوب متلطخ به روث است، اقرب مجازات یعنی ثوب متلطخ، پسر غیر ثوب را ساکت است. یعنی کاملا مجاز را از محمول و امثال اینها بیرون میبرند و لذا میگویند اقرب المجازات چیست؟ «ظرفیة» از ظرفیت درست برنمیدارد، آن ظرفیت حقیقی خاصی که برای خود بول باشد و خود روث باشد از آن دست برمیداریم و میگوییم ظرفیة ثوب المتلطخ به روث.
شاگرد: بعد الغای خصوصیت نمیکنند؟ یعنی ما احتمال خصوصیت میدهیم که حالا اگر مثلا بول روی لباس بیفتد یا روی بدن بیفتد، الغای خصوصیت از این نمیشود؟
ستاد: برای بدن؟
شاگرد: بله. خصوصیتی دارد که بول اگر روی لباس بیفتد، روی بدن نیفتد؟
استاد: در بعضی فروعات بین نجاست بدن و لباس فرق میکند، در فضای اضطرار اگر با بدن نجس نماز بخواند یا با لباس نجس نماز بخواند فی الجمله در قضاء و … ممکن است فرق قائل بشوند. یعنی از باب قولی که باشد میگویم. مثلا کسی مضطر به لباس نجس شد و چارهای ندارد و خواند، این نماز را عدهای فتوا دادند باید اعاده کند. اما با بدن نجس مضطر شد نماز بخواند، نه. تفرقه در حم ممکن است. و لذا همین جا هم حرف میآید که بدن متلطخ است یا ثوب متلطخ است؟ «لا تصل فیه» به فرمایش ایشان فقط محدودهاش ثوب است، نه مطلق تلطخ، اگر الغای خصوصیت بکنیم حرف دیگری است یعنی از این قول صرف نظر میکنیم.
برو به 0:35:08
شاگرد: مادامی که موجود باشد مثلا بول اگر جایش خشک شد.
استاد: از باب نجاستش منظور شماست؟
شاگرد: نه نه از جهت مانعیت صلاتش.
استاد: تلطخش. یعنی زوال عین شد. همان روث هم مثلا متلطخ بود و کاملا عینش را ازاله کرد. این طور؟
شاگرد٢: نمیگویند که ازاله کرد خشک شد.
استاد: روث را عرض کردم. بول را شما فرمودید خشک شد، من مثال از روث زدم. روث هم متلطخ بود و بعد از این که خشک شد ازالهاش کرد که دیگر عینی از روث نماند. خب حالا آن جا فقط نجاستش هست چون نجس شده. فرض ما هم در غیرمأکول است چون مفاد موثقه «کل ما لا یؤکل» است. از باب نجاست نمیتواند بخواند. اما اگر یک چیزی باشد که نجس نباشد و مثل همین استخوانش باشد. الان استخوان به لباسش بود یا مثلا شاخش بود و فرض هم گرفتیم پاک بود بعد جدا شد، روی فرضی که واقعا از ناحیه نجاست مشکل نداشته باشیم و این تلطخ بالکل برطرف بشود هیچ مسالهای برای نماز خواندن نیست. میدانید شبیه چه میماند؟ شبیه این که یک موی گربه به لباستان است، پیدا میکنید و دور میاندازید، کسی نمیگوید چون مو به لباس بود حالا دیگر نماز نمیشود بخوانند، مو به لباس بود، این مانع بود. تلطخ هم همین است، اگر نجس شده، نجاستش مانع است و الا از باب غیر مساله نجاست اگر ازاله شد مشکل ندارد.
شاگرد: مجازی که این جا فرمودند أقرب المجازات منظور ما اضمار است. قبلا مجاز در مقابل اضمار به کار بردند، این جا میفرمایند اقرب المجازات این است که بگوییم ثوب در تقدیر است.
استاد: نه ثوب! میگویند «فی» قبلش خودش ثوب بود یعنی پس بنابراین «لا تصلّ فی الوبر» وبر آن جا ثوب بود تا به روث رسیدیم، «لا تصل فی الروث» معنا ندارد پس یعنی همان ثوبی که قبل صحبتش بود که «لا تصل فی الثوب الذی من وبر غیرمأکول» حالا هم «لا تصل فی الثوب الذی فیه روث غیر مأکول» به همان وزان و فقط «فی» مجاز میشود. چرا؟ چون در وبر در خودش نماز میخواند چون لباس بود اما این یکی در خودش نیست و فقط تلطخ مصحح «فی» شده است؛ این فرمایش ایشان است.
شاگرد: ایشان میخواهند بفرمایند خود لباس از وبر نبوده و چند تا کرکی یک جایی چسبیده بوده؛ این را شامل نمیشود؟
استاد: نه. اصلا میگویند این مجازی هم که محمل روایت است، آن را نمیگیرد. عبارت را بینید «حُمِلَ علی اقرب المجازات» آن اقرب چیست؟ «و هو ظرفية» ظرفیت را قبول داریم. از ظرفیت خارج نشده، ظرفیتش ثابت است. ظرفیت لباسی که برای وبر بود حالا به قرینه از وبر منتقل به تلطخ شدیم. ظرفیت ثابت است. ثوبش هم ثابت است. فقط قبلا خود ثوب از وبر بود حالا به جای این که ثوب از روث باشد متلطخ به روث است.
شاگرد: این الان مجاز در «فی» میشود؟ «فی» با همان ظرفیت بودن مجازی شد؟
استاد: اقرب المجازات یعنی همین؛ یعنی اگر ما «فی» را از معنای ظرفیت بیرون ببریم داریم به مجاز بعید میرویم یعنی کلا داریم «فی» را از ظرفیت دور میکنیم، ایشان میگویند اقرب المجازات این است که «فی» را از ظرفیت بیرون نمیبریم، پوشیدنی هم که قبلا بود باز باقی است، فقط آن پوشیدن در خود لباس از وبر بود، این جا باز لباس هست نمیشود که از روث باشد، پس از او بودن «فیه» به تلطخ منتقل میشود این که این لباس الان متلطخ به روث است.
«حُمِلَ علی اقرب المجازات و هو» اقرب مجازات چیست؟ «ظرفیة المتلطخ به» ظرفیت آن چیزی که متلطخ به روث است «بخلاف الشعر» که دیگر تلطخ نیاز ندارد، از شعر لباس درست میکنند «بخلاف الشعر فإن الحقيقة» یعنی صلّی فیه از باب لباس «ممكنة فيه، فلا حاجة إلى صرفه» چه قرینه صارفهای داریم که بگوییم شعر هم یعنی مطلق شعر و «فی» را از ظرفیت بیرون ببریم. «بل و لا قرينة» هیچ قرینهای نداریم که مثال عرض کردم «و سئل العلماء و فقهاء کذا» تا میآید «و القُراء» فقط در «القراء» قرینه داریم نه این که آن علماء محتاج به اضمار باشد. «ضرورة عدم صلاحية التجوز في الروث، لمكان تعذر الحقيقة للصرف، كما هو واضح» للصرف متعلق به عدم صلاحیة است. معنای کلمه «تجوز» این جا چه میشود؟ «تجوز» که برعکس مقصود ایشان است «بل و لا قرینة ضرورة عدم صلاحية التجوز في الروث»
شاگرد: باید بگوید «عدم صلاحیة الحقیقة»
استاد: بله، میگویم برعکس باید باشد. آن خوب است «لمكان تعذر الحقيقة» کلمه حقیقت جای خودش به کار رفته است. «ضرورة عدم صلاحیة التجوز فی الروث لمکان تعذر الحقیقة للصرف، كما هو واضح»
شاگرد: در خود روث نمیتوانیم قائل به مجاز بشویم. منظور از روث چیزی خلاف معنای حقیقی خود روث باشد.
شاگرد2: در «فی»
شاگرد: الان ایشان میگویند «تجوز فی الروث» در دو چیز میتوانیم تصرف بکنیم.
شاگرد2: در «فی» تصرف شده دیگر.
شاگرد: ایشان میگویند در روث نمیتوانیم تصرف بکنیم پس در یک چیز دیگری باید تصرف میکنیم.
استاد: «فإنّ الحقیقة ممکنةٌ فی الشعر فلا حاجة الی صرفه» چرا با در شعر «فی» را برگردانیم؟ «بل و لا قرینة» یعنی در شعر قرینهای نداریم که از لباس صرف کنیم «ضرورة عدم صلاحیة التجوز فی الروث»
شاگرد: در «فی» که در «روث» آمده صلاحیت ندارد که بقیه را هم از آن حقیقت صرف کند، قرینه نمیشود بعضی از …
استاد: بله درست است. این ویرگول است که این جا ذهن را بهم میزند، به گمانم اگر این ویرگول را برداریم عبارت صاف است، ببینید «ضرورة عدم صلاحیة التجوز فی الروث لمکان تعذر الحقیقة للصرف» عبارت صاف شد. این ویرگول بعد از روث کاملا ذهن را بهم میزند. میگویند لا قرینةَ. این ضرورت تعلیل «لا قرینة» هست. گفتند «فلا حاجة الی صرفه بل و لا قرینة» قرینهای هم بر صرف در شعر نداریم. یک کسی بگوید قرینه داریم، همین قرینهای که در روث باید مجاز قائل بشویم. خود قرینه قائل شدن در روث برای شعر هم قرینه است، میگویند نه، قرینه نداریم. «ضرورة عدم صلاحیة التجوز فی الروث لمکان تعذر الحقیقة» در این که در روث، صلاحیت تجوز داریم به خاطر تعذر حقیقت. همین صلاحیت، عدم صلاحیت او برای صرف از شعر داریم. پس در روث، صلاحیت تجوز هست لتعذر الحقیقة، این صلاحیت تجوز، عدم صلاحیت دارد برای این که شعر را از معنای حقیقی خودش صرف بکند. بله این ویرگول باید بیاید بعد از «الحقیقة» و آن وقت «للصرف» تعلیلش میشود. «للصرف» متعلق به عدم است.
شاگرد: ادبیات عرب ویرگول ندارد.
استاد: ادبیات بشر ویرگول دارد.(خنده حضار)
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1]. شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، قم – ایران، اسماعيليان، جلد: ۱، صفحه: ۵۸.
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 75-76
[3] . شاگرد: در عبارت «لا تصح» به آن قبلی هم میخورد؟
استاد: قبلی کدام است؟
شاگرد: «کلّ ما لا تحلّه الحیاة من المیت»
استاد: به کذا نمیخورد، استدراک از کذا هست، کذا به عبارت قبلی خورد.
شاگرد: کذا یعنی هم میشود نماز خواند و هم طاهر است.
استاد: خب ایشان میگویند کذا یعنی فقط طاهر. «و کذا کل ما لا تحلّه الحیاة من المیت اذا کان طاهرا فی حال الحیاة»
شاگرد: آن جا که مرحوم صاحب جواهر میگویند «فتجوز الصلاة حینئذٍ».
استاد: این یک طاهراً دیگری است که متفرع بر خصوص مأکول اللحم است. که صاحب جواهر هم به این طرز اخیر معنا میکنند. صاحب جواهر میگویند که گربه حال الحیاة طاهر است ولی ما هنوز نمیخواهیم بگوییم و غیر مأکول را بعدش میگوییم. ما میگوییم آن چه که هست از ما لایؤکل بماند، از ما یؤکل 4 تا را گفتند، صوف و شعر و وبر و ریش مما یؤکل لحمه طاهرٌ و تجوز الصلاة فیه. از میت هم باشد «قُلِع موضع المیت». در ادامه کل ما لا تحلّه الحیاة من المیت کدام میت؟ میت مأکول اللحم فقط –طبق فرمایش ایشان- إذا کان طاهراً فی حال الحیاة وقتی زنده است پاک باشد مثل گوسفند معمولی فتجوز الصلاة فیه. أمّا ما کان نجسا» نجسا یعنی چه؟ یعنی نجس بالعرض و الا اگر نجس در حال حیات باشد و از باب حرمت أکل طبیعتش مثل کلب که از عبارت خارج میشود و لذا ما کان نجسا مثل چه؟ مثل حیوان جلال بنابر نجاست و …
شاگرد: شأنیت طهارت داشت ولی …
استاد: نجاست عرضیه دارد یعنی طبیعتا مأکول اللحم است. نجس است فی حال الحیاة مثل مرغهای جلّال. این که فرمودند فی جمیع ما ذکرنا جمیع چه چیزی را میگیرد؟ تصح الصلاة را میگیرد. لذا عبارت بعدی این را میرساند که مثلا استخوان میت یک گوسفند. یک گوسفندی مرده و مصلی میتواند استخوانش را همراه داشته باشد یا نه. عبارت قبلی استخوان را نگرفته بود و فقط 4 تا را گفت. صوف و شعر و وبر و ریش از مثلا گوسفندی که مرده است. حالا آمدیم و این گوسفند مرده است، استخوانش الان باقی مانده، با استخوانش میشود نماز خواند یا نه؟ با شاخ او میشود نماز خواند یا نه؟ عبارت کذا میگوید میشود خواند، تصحّ الصلاة فیه -طبق این فرض- چرا؟ چون طاهراً حالَ حیاته. چون ولو الان این گوسفند مرده است اما وقتی زنده بود که پاک بود و مأکول اللحم هم بود. پس غیر از آن 4 تا با استخوانش هم میشود نماز خواند. پس –طبق این معنا- نجساً، نجاست عارضی میشود و ما لا تحلّه الحیاة من المیت هم خصوص میتی میشود که اصل نوعش مأکول اللحم است.
بعد «و لا تصح الصلاة فی شیء من ذلک» کاملا روی این فرض اخیر، موضوعی جدید میشود. تمام فروع قبلی برای مأکول اللحم بود. این جا تمامش برای غیرمأکول اللحم میشود، آن که طبیعتش مأکول اللحم نیست. «و لا تصح الصلاة فی شیء من ذلک» شیء من ذلک یعنی چهارتایی که اصل مطلب بود و گفتیم که معلوم است بعدش هم کل ما لا تحلّه الحیاة مثل عظم هم این حکم را دارد. چون غیرمأکول اللحم است نمیشود. پس گوسفندی که مرده است با استخوانش میشود نماز خواند اما گربهای که مرده نمیشود حتی گربه مذکی هم نمیشود. چرا؟ چون دنبالش میگوید «و لا تصح الصلاة فی شیء من ذلک اذا کان مما لا یؤکل لحمه و لو أخذ من مذکی» غیرمأکولی اللحمی باشد که تذکیه شرعی کرده باشند و بدنش الان پاک است، مو و بدنش همه پاک است چون در حال حیات طاهر بوده و الان هم که مرده است پاک است ولو غیرمذکای آن هم پاک است.
قبلا بحثش را کردیم که موی گربه حتی مذکی نباشد اما این وبر و ریش از غیرمأکول وقتی میته باشد پاک است. تمام چیزهایی در غیرمأکول است اما مذکی شده پاک است، گوشت و استخوانش هم پاک است. اما ما لاتحلّه الحیاة از آن چیزی که غیرمأکول است بعد این که مرد، این پاک است. قبلا هم این را آوردیم و خواندیم و فروضاتی بود از عروه خواندیم.
[4] أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديد (سورة ق، آیة15)
[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 76-77.
[6] وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتي كُنَّا فيها وَ الْعيرَ الَّتي أَقْبَلْنا فيها وَ إِنَّا لَصادِقُون (سورة یوسف، آیة82)
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج8، ص: 77