مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 21
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز یک نکتهای ماند. من این را بخوانم. این ها هم از باب زیره به کرمان بردن هم پایینتر است. اما خب اندازهای که مباحثه طلبگی است مطرح بشود و ذهن شریف خودتان اگر ایرادی به اینها میبینید بعدا به ما هم بفرمایید.
سوال این بود که بحث در مورد نهی و مانعیت است. الان «لا تصلّ فی غیرالمأکول، لا تلبس غیرالمأکول فی الصلاة» روی مبنای انحلالیها، منحل میشود. و لذا چون منحل میشود در شخصِ این عبا شک دارم که مانعیت او برای نماز من ثابت است یا نیست. شک در اصل مانعیت است برائت جاری میشود. این بحث بود.
در تنبیه ثالثی که دیروز تنبیه ثانی آن را خواندیم، تقریبا نزدیک همین بحث ما مثالی میزنند که آن جا یک کلمهای عرض کردم ببینید چطوری است.
در تنبیه ثالث حلقات بحث احترازیة القیود که صفحات این کتابی که من دارم صفحه 145 است، با آن صفحاتی که در نرم افزار است فرق میکند.
التنبيه الثالث: إذا لاحظنا متعلق النهي في «لا تكذب»، و متعلق الأمر في «صلِّ»، نجد ان الحكم في الخطاب الأول يشتمل على تحريمات متعددة بعدد افراد الكذب و كل كذب حرام بحرمة تخصه، و لو كذب المكلف كذبتين يعصي حكمين و لا يستحق عقابين.
و اما الحكم في الخطاب الثاني فلا يشتمل الا على وجوب واحد. فلو ترك المكلف الصلاة لكان ذلك عصياناً واحداً و يستحق بسببه عقاباً واحداً، و هذا من نتائج الشمولية في إطلاق متعلق النهي التي تقتضي تعدد الحكم و البدلية في إطلاق متعلق الأمر الّذي يقتضي وحدة الحكم.
و لكن قد يتجاوز هذا و يفترض النهي في حالة لا يعبر الا عن تحريم واحد، كما في النهي المتعلق بماهية لا تقبل التكرار من قبيل (لا تحدث) بناء على ان الحدث لا يتعدد، ففي هذه الحالة يكون التحريم واحداً، كما ان الوجوب في (صلِّ) واحد، و لكن مع هذا نلاحظ ان هناك فارقاً يظل ثابتاً بين الأمر و النهي أو بين الوجوب و التحريم، و هو ان الوجوب الواحد المتعلق بالطبيعة لا يستدعي الا الإتيان بفرد من افرادها، و اما التحريم الواحد المتعلق بها فهو يستدعي اجتناب كل افرادها و لا يكفي ان بترك بعض الأفراد.
و هذا الفارق ليس مرده إلى الاختلاف في دلالة اللفظ أو الإطلاق، بل إلى امر عقلي و هو ان الطبيعة توجد بوجود فرد واحد، و لكنها لا تنعدم الا بانعدام جميع افرادها.
و حيث ان النهي عن الطبيعة يستدعي انعدامها فلا بد من ترك سائر افرادها.
و حيث ان الأمر بها يستدعي إيجادها فيكفي إيجاد فرد من افرادها.[1]
«التنبيه الثالث: إذا لاحظنا متعلق النهي في «لا تكذب»، و متعلق الأمر في «صلِّ»، نجد ان الحكم في الخطاب الأول يشتمل على تحريمات متعددة» انحلال. لا تکذب دروغ نگو، نه یعنی اصلا این طبیعت کذب نمیخواهم بیاید، اگر آمد دیگر تمام! دروغ گفتی و تمام شد. حالا دیگر در عمرت هر چه میخواهی بعدش هم دروغ بگویی، بگو. احدی چنین تصوری نمیکند که «لاتکذب» یک نهی بسیطی باشد که بگوید نمیخواهم این جنس بیاید. صرف الوجودش برای عصیان کافی است. اگر یک بار کذب آمد دیگر تمام شد، دیگر هر چه هم کذب بگویی یک عقاب کلا بیشتر نداشتید. میفرمایند واضح است این طور نیست. «نجد ان الحكم في الخطاب الأول يشتمل على تحريمات متعددة بعدد افراد الكذب و كل كذب حرام بحرمة تخصه» این انحلال شد «و لو كذب المكلف كذبتين يعصي حكمين و يستحق عقابين.» کتاب ما «لا یستحق عقابین» دارد که ظاهرا این «لا» اشتباه چاپی است.
«و اما الحكم في الخطاب الثاني فلا يشتمل الا على وجوب واحد.» آن چه بود؟ صلّ؛ نماز بخوان. نماز بخوان اگر یک بار خواندی کافی است، نباید به تعداد افراد نماز تکرار بکنی. «کذب» افراد مفروضه زیادی دارد، صلاة هم افراد مفروضه زیادی دارد. «صلّ» بدلی میشود، «لاتکذب» شیوعی میشود همه افراد را میگیرد ولی «صلّ» بدلی است فقط یک نفر را میگیرد. «فلا یشتمل الا علی وجوب واحد» یک تکلیف است «فلو ترك المكلف الصلاة لكان ذلك عصياناً واحداً و يستحق بسببه عقاباً واحداً، و هذا من نتائج الشمولية في إطلاق» اشاره به مختار خودشان در بحوث کردند که دیروز من خلاصهاش را عرض کردم «و من نتائج الشمولیة فی إطلاق متعلق النهي» که متعلق نهی مقتضی شمولیت است «التي تقتضي تعدد الحكم» و نتایج بدلیت است در اطلاق متعلق امر «الّذي يقتضي وحدة الحكم.»
«و لكن قد يتجاوز» میگویند گاهی خلاف این میشود «و يفترض النهي في حالة لا يعبر الا عن تحريم واحد» نهیای که اقتضایش شمولیت است. «لا تکذب» یعنی جمیع افراد کذب جدا جدا حکم دارد و عقاب دارد. یک جاهایی میشود نه، وقتی میگوید نکن یعنی همان صرف الوجودش کافی است. وقتی عقابش هم آمد دیگر تکرار، سبب عقاب نمیشود. مثل چه؟ «كما في النهي المتعلق بماهية لا تقبل التكرار» ماهیتی هست که قابل تکرار نیست. مثل چه؟ «من قبيل (لا تحدث)» مُحدِث نشو، صدور حدث از خودت نکن «بناء على ان الحدث لا يتعدد» البته بنائی، حالت حدث در انسان محدِث تکرار نمیشود وقتی یک حدثی از او سر زد حالا دیگر مُحدِث است و تمام. 10 دفعه دستشویی برود محدِث است، یک دفعه هم برود محدِث است، بیشتر محدث نشده، ده بار حالت حدث برای او نیامده که 10 تا وضو بگیرد بناءً بر این که «أن الحدث لا یتعدد ففي هذه الحالة يكون التحريم واحداً» وقتی میگویند محدث نشو، اگر شدی دیگر بعدش نهی ندارد، تکرار هم شد مانعی ندارد. «كما ان الوجوب في (صلِّ) واحد» یعنی این جا نهی و وجوب، صرف الوجوب شدند، صرف الوجوب حدث کافی است ولو نهی بوده است.
برو به 0:06:26
«و لكن مع هذا نلاحظ ان هناك فارقاً يظل ثابتاً بين الأمر و النهي أو بين الوجوب و التحريم، و هو ان الوجوب الواحد المتعلق بالطبيعة لا يستدعي الا الإتيان بفرد من افرادها» که نماز بود «و اما التحريم الواحد المتعلق بها فهو يستدعي اجتناب كل افرادها و لا يكفي ان یترك بعض الأفراد.» وقتی میگوید حدث نیاید یعنی همه انواعش نباید بیاید. همه انواع را میگیرد و از این حیث شمولی است. ولو از همه این انواع وقتی یکیاش آمد دیگر تمام شد. اما وقتی میفرمایند «صلّ» صرف الوجودش یکی است و هیچ شیوعی در همه انواع صلاة ندارد و بدلی است؛ یعنی میگوید یک صلاه بیشتر نمیخواهم.
حالا من این جا یک مقصودی دارم و آن این است که اساسا این که معروف است و با آن مأنوس هستیم که در نهی یعنی طبیعت که نباید باشد اگر یک فرد آمد آن طبیعت شکاف برداشت، پس نهی یعنی کلا جمیع افراد را نیاور، این معنایش شیوع انحلال حکم است؟ یعنی میگوید که به تعداد افراد کذب ما حکم داریم؟ یا این جا باز لبّ مطلب انحلال حکم به تعداد موضوع است؟ یعنی موضوع در فقه میزان است، نه افراد؛ افرادی که صرفا بر آن صدق بکند.
الان در همین مثال ایشان تأمل بکنیم؛ عبارت این است «لا تکذب» افراد زیاد دارد «متعددة بعدد افراد الکذب» حالا عبارت این است ببینیم سر می رسد یا نه؛ «لیس للکذب افراد» کذب که هنوز نگفته است، پس کذب افراد محققی که مثل عالم، مثل لباس غیرمأکول باشد که ندارد، کذب را هنوز میخواهد بگوید، میگوییم آن چیزی را که میخواهی بگویی نگو. پس افراد متصور دارد، افراد مفروض دارد که مکلف قدرت دارد آن فرد را ایجاد کند، پس افراد محقق ندارد که بگوییم که للکذب افراد. لام هم لام ملکیت است؛ یعنی کذب افراد محقق دارد. افراد که ندارد. پس معنایش چه میشود؟ «بل له طبیعة نهی عنها» کذب یک طبیعتی دارد گفته من با این طبیعت زندهام، چون با طبیعت زندهام پس هیچ کدام از افرادش را نباید بگوید نه این که هیچ فردی از آن را نیاور. من با طبیعت بد هستم. وقتی میخواهم این طبیعت محقق نشود و طبیعت در ضمن یک فردش هم محقق می شود اگر در ضمن یک فرد انجام دادی، به واسطه با مبغوض من مخالفت کردی. من میخواستم طبیعت نیاید، خب حالا آمد و با مبغوض من مخالفت شد. اگر این طور باشد خب پس یک کذبی که آمد، دروغ که گفت، تمام شد؟ دیگر دروغ های بعدی حرام نیست؟ خیلی واضح است که حرام هست.
خب اگر این است که دروغهای بعدی حرام است، این بیان را برای نماز هم میتوانیم بگوییم. نماز هم وقتی مولا میفرماید «صلّ عند الزوال» خب من نماز خواندم. چون یک فرد انجام دادم، فردا ظهر دیگر نماز نخوانم؟ چه کسی توهم میکند؟ صلّ امر است، امر هم تقتضی وحدة الحکم. این حکم و خلاص. صلّ عند الزوال، خب من هم خواندم دیگر؛ الحمدلله یک روز کافی است. دیگر بعدش هم هر چه عمرش است دیگر نیازی ندارد. چرا؟ چون علما فرمودند، فرمودند که امر یقتضی وحدة الحکم؛ یک امتثال صرف الوجود کافی است، قطعا این طوری نیست. میگوییم ما که میگوییم در امر «صلّ» تکرار نکن و یک امتثال کافی است یعنی همین امروز فقط. الان امروز زوال است موضوع حکم بالفعل شده، یک نماز خواندید کافی است. مدام تکرار نکن. چون این ناظر به فردا نیست. اگر این طور است، عین همین را در نهی بگوییم. میگوییم به فرمایش شما مولا گفته لا تکذب، خب در یک مجلسی دروغ گفت، همه نشستند جمله دروغ را گفت، اخبار دروغ کرد، بعد هم مدام تکرارش میکند، بعد دوباره میگوید زیدٌ قائمٌ دروغ هم گفته، دوباره در مجلس واحد میگوید زیدٌ قائمٌ، زیدٌ قائمٌ، زیدٌ قائمٌ؛ این چند تا عقاب دارد؟ جمله کذب را ده بار مدام تکرار میکند. شما به ارتکازتان چند تا عقاب دارد؟
شاگرد: این عرفا یک دروغ است یا چند تا دروغ است؟
استاد: مگر جمله زیدٌ قائمٌ کذب نیست؟ مگر دو بار کذب را نگفت؟ دو بار گفت، یعنی میخواهم با این مثالها پیجویی کنید برای این که آن رمز تعدد، موضوع و حکم است و فعلیتش، نه صرف افراد. چرا میگویید افراد کذب؟ این هم دو تا کذب است ولی خب در مجلس واحد. کسی گمان نمیکنم با شرایط واحده بگوید این افراد، نهی جدا جدا دارد -حالا که گفتی زیدٌ قائمٌ، دومی هم که گفتی عقاب دوم است- این جا الان عرف – به تعبیر ایشان- میگوید این فردٌ واحدٌ من الکذب. که الان هم که ایشان فرمودند للکذب افراد، در ذهن شریفشان این است که این کسی که در این مجلس دروغ گفت، 10 بار هم باز تکرار کند باز کل 10 تا فردٌ واحدٌ من الکذب.
برو به 0:12:55
اگر این طوری باشد پس مقصود این است که یک جایی که موضوعِ کذب الان بالفعل شده در مقام فعلیت حکم – چه نهی، چه امر- مولا می گوید من طبیعت را میخواهم و وقتی طبیعت را میخواهم یک فردش کافی است. برای ترتب ثواب یا ترتب عقاب کافی است اما فرد این حکمِ بالفعل. این حکم بالفعل چه میخواهد نهی باشد، چه میخواهد امر باشد. این حرفی است که این جا زدیم و نوشته شده بود حالا اشکال داشته باشد من حاضر هستم مناقشه بشود.
پس «لیس للکذب افراد بل طبیعةٌ نُهِیَ عن ایجادها فالنهیُ الفعلی فی موردٍ إن عُصِی لا یتحقق له الا عقابٌ واحد». چون یک نهی است بالفعل بوده یک هم عصیان بیشتر ندارد. یک امر بالفعل، یک نهی بالفعل که دو تا عصیان ندارد ولذا … «و إن تکرر» یعنی اگر تکرار هم بشود عقابش یکی است «نحوُ من أفطر صوماً و من کذب کذبةً و کرّرها بعینها فی مجلسین» الان روزه را افطار کرده چون همین هم در فقه برای روزه محل کلام هست، الان میگوید لاتأکل، غذا را خورد، عمدا روزه باطل شد، الان که روزه باطل شد اگر لقمه دوم هم دهانش بگذارد، دو تا عقاب دارد؟ «لا تأکل» برای صوم «صُم هذا الیوم و لا تأکل الطعام» الان وقتی لقمه دوم را هم در دهان میگذارد فرد دومی از نهی معادل صوم دارد بالفعل میشود؟ یا نه؟ امروز وقتی …
شاگرد: وقتی شد، دیگر شد، دیگر چیزی نیست بخواهد افطار کند.
استاد: چیزی نیست که اصلا آن فرد دوم بخواهد نهیها شاملش بشود. نهی را «لا تأکل» گرفتم و لذا این جا حالا خودش از حیث مثال محل بحث است، عدهای هم فتوا دادند …
شاگرد: یعنی فرمودید «لاتأکل» ممکن است وجوب دیگری باشد.
استاد: مشهور که میگویند بعدش هم نباید بخورد. ولی میگویند تکلیفا از باب احترام باید خوردن را ترک کند. احتمال اینکه بیش از تکلیف هم باشد از نظر فضای بحثی هست که؛ یعنی آن نهی در لقمه دوم هم دارد کار اضافه انجام میدهد؛ یعنی صوم را به عنوان یک حکم وضعی و افطار به عنوان یک حکم وضعی خاص طور دیگری تحلیل بکنیم، آن احتمالاتش هست. فعلا حالا مثال مانعی ندارد علی المبنا باشد. مثل ایشان که فرمودند بناءً علیه، این هم بناءً بر این که افطار یک چیز بسیط است دیگر تکرارش معنا ندارد.
فرموده «لاتأکل» اما وقتی خورد، در این فعل؛ در این حکمی که بالفعل بود، در این نهیای که الان امروز به فعلیت رسیده بود، تکرارش دیگر عقاب جدا ندارد. همچنین «لا تکذب» در مجلس «کرّرها بعینها فی مجلسین و عند مستمعیه أی بلا تکرارٍ لموضوع الحکم بتغییر الشرائط». بله مثلا همین جا الان گفت «زیدٌ قائمٌ» همه شنیدند بعد میبینند یک نفر دیگر هم وارد شد، او میخواهد برای او هم دروغ بگوید دوباره پا میشود میگوید زیدٌ قائمٌ؛ این جا فرض دوم است بتغییر الشرائط؛ شرایط تغییر بکند فرد دوم محل انحلال حکم دوم است. فرض این است که هیچ شرایط تغییر نکرده فقط این جمله را تکرار میکند ولو همهاش فردی از کذب است -از حیث گفتن- اما موضوع حکم نخواهد بود.
حالا نتیجه چیست؟ « فالشمولیة فی النهی» این که مدام میگوییم در نهی ریخت خطاب شمولی است «لیس من المتعلق» به خاطر این نیست که میگوییم کذب افراد دارد پس «لاتکذب» در این افراد شمولی است. نه! چون موضوع حکم این است که أیّها المکلف! آن متعلق کذب را ایجاد نکن، این موضوع است -که با وحدت خودش و شرایط خودش- علیت برای فعلیت حکم دارد. وقتی این موضوع بالفعل شد و نقش علیت را برای فعلیت حکم به پا کرد یک حکم است، یکی هم عقاب دارد. این جا دیگر شمولیت هم معنا ندارد. تکرارش هم انحلال ندارد. بله اگر باز موضوع دومی محقق شود و شرایط تغییر کرد، با شرایط جدید، اجزای موضوع جدید دوباره آن نهی را به فعلیت آوردند. خب این عین صلاة است. شارع می گوید: «صلّ عند الزوال» یک بار خواندم تمام شد، شرایط تغییر کرد یعنی زوال گذشت غروب شد فردا دوباره زوال شد. دوباره یک فرد جدیدی از او بالفعل میشود.
شاگرد: یعنی فرق فرمایش شما با ایشان این شد که انحلال حکمی اگر ناشی از تعدد موضوع باشد فرمایش شما میشود. اگر ناشی از تعدد متعلق باشد که ایشان میگویند …
برو به 0:18:22
استاد: بله. آن چیزی که بزنگاه مطلب است دنبالش است؛ فرقش این است که وقتی این طوری حرف زدیم ما اساسا میگوییم شما نگویید که در متعلق نهی یا متعلق امر اطلاق آن شیوعی و بدلی است؛ «لا تکذب» شیوعی است و «صلّ» بدلی است. اساسا اطلاق در متعلق که کذب باشد و صلاة باشد، اطلاق سعی است، وقتی سعی شد این سوال و این تشقیق اصلا جا ندارد. سعه یعنی چه؟ یعنی أیّ نحو، یعنی لا تکذب أی نحو من الکذب، آن هم صلّ أیّ نحو من الصلاة، در سعه هستی که هر نوعی از صلاة را که میخواهی ایجاد کنی و در ضیق هستی از این که هر نوعی از کذب متصور باشد ایجاد کنی. لذا نتیجه گیری که تفاوت میکرد این بود؛ «فالشمولیة فی النهی لیس من المتعلق بل من الموضوع کما یجب تکرار الصلاة کل یومٍ و الاطلاق فی المتعلق کما مرّ لا یکون شمولیاً و لا بدلیاً» نه شمولی است، نه بدلی.
اصلا ریخت اطلاق در متعلق حکم -نه در متعلق المتعلق و موضوع- اساسا نه شمولی است نه بدلی. پس این طرح سوال معنی ندارد. مثل این میماند که بگوییم شیرینی زوج است یا فرد است؟ خب اگر یک وقتی آمدیم تبدیل به عدد کردیم و شیرینی را نامگذاری کردیم و مثلا گفتیم مثل درجه حرارت، حرارت زوج است یا فرد است؟ زوج و فرد ندارد اما اگر برای آن دماسنج درست کردید، یک تبدیلی کردید و کیف را به کم تبدیل کردید. خب آن جا میتوانید توسط آن کمّ یک زوج و فردی هم برایش فرض بگیرید بگویید مثلا درجه معتدل بدن زوج است. دروغ هم نگفتید. بگویید حرارت معتدل بدن زوج است؛ آخر حرارت زوج است؟ میگوییم بله؛ چون به درجه حرارت برگرداندیم و مثلا اعتدالش هم به 36 درجه است. مثلا زوج است ولی خود حرارت را نمیشود بگویند زوج است، در مانحن فیه هم بالدقة این است متعلق نهی، لا تکذب، صلّ شیوعی است یا بدلی است؟ هیچ کدامش. چرا؟ چون ریخت اطلاقش -چون افراد بالفعل ندارد- نه شیوع میطلبد نه بدل. بلکه ریختش یعنی أیّ نحو؛ در نهی در ضیق هستی، اطلاق ضیق. در امر در سعه هستی. هر فردی را در سعه هستی، اما در نهی هیچ فردی را در سعه نیستی. در فارسی هم خودمان میگوییم؛ که هیچ فردی، هر فردی؛ هیچ فردی و هر فردی که این جا هست یعنی هیچ فردی بأی نحو، نه بأی وجود و تحقق و هر فردی یعنی بأی نحو، نه بأی وجود که با آن مواجه بشویم. چون مواجهه معنا ندارد. حالا این سر برسد یا نرسد، فوایدی هم داشته باشد یا نباشد.باید بحث شود.
ظاهرا در این که میگفتیم بنابر وضع للصحیح در عبادات، دیگر تمسک به اطلاق نمیشود کرد. چرا؟ چون میگفتیم شک میکنیم که این منطبق بر این فرد میشود یا نمیشود. آن جا یک تفاوتی حاصل میشد که من خواستم مراجعه کنم دیگر یادم رفت. آیا این ثمرهای این جا دارد یا ندارد؟ بعضی فضاهای بحث را در تمسک به اطلاق لفظی، در وضع للصحیح که میگفتند نمیشود اصل این بود، شاید یک ثمرهای داشت که الان یادم نیست.
خب حالا به ما نحن فیه برگردیم. در مانحن فیه نهی داریم؛ نماز در لباس غیرمأکول نخوان، لباس غیرمأکول افراد خارجی دارد، متعلق نهی لاتصلّ است یعنی هیچ فرد این صلاة را نمیخواهم یا این که بگوییم خود مانع را به صورت نهی بیاوریم؟ این ها را میگویم به خاطر این که کلمات فقها مختلف هست. در مانحن فیه نهی ما چیست و متعلقش چیست؟ متعلق نهیِ ما لا تلبس غیرمأکول فی الصلاة است. پس متعلق پوشیدن غیر مأکول باشد با متعلق صلاة فی غیرمأکول باشد فرق میکند و آثار دارد.
«لا تصل فی غیرالمأکول» یعنی این طور صلاتی را نمیخواهم، یکی این که «صلّ» ولی «لاتلبس فی صلاتک غیرمأکول»؛ الان کدام این هاست؟
یک احتمالی چند روز پیش مطرح شد، اگر بگوییم اساسا «لا تلبس» نهی باشد، ارشاد به مانعیت است یعنی شارع میفرمایند اولی که من امر به صلاة کردم، صلاة را یک مجموعهای در نظر گرفتیم، پیکرهای که مشتمل بر اجزاء و شرایط و فَقد موانع بوده است، این را من خواستم؛ اگر این طور چیزی بوده الان میدانم «صلّ» آمده است من هم این عبا را که میپوشم نمیدانم آن ماهیت را ایجاد کردم یا نکردم، آن ماهیت مقید به نبود او شده است. من هم باید ماهیت مقید به نبود را بیاورم. باید احراز کنم. این جا اشکال سنگین میشود و اشتغال است. این کلا بنابر مانعیت هم دیگر نمیشود حرف از برائت بزنیم چون اصل مانعیت که برای ما مشکوک نیست. مانعیت جزء طبیعی مأمور به شده است. اگر من مشکوک را آوردم در اصل صدق مأمور به بر این فرد صلاة شک دارم وقتی شک دارم چه کار کنم؟ اینجا نمی شود برائت جاری کرد.
برو به 0:25:25
آن «لا تصل» میگوید هیچ فردش را نیاور. و «صل» هم با مانعیت که میگوید «صلّ مقیداً بنحوی که لا تلبس»، «لا تلبس» اگر نهی باشد یک چیز است، ارشاد به مانعیت باشد چیز دیگری است. تا الان با کلماتی که از علما انس داریم، نهی را چه گرفتند؟ نهی غیری ضمنی گرفتند اما صحبت کردند که ارشاد به مانعیت دارد یا نه؟
خب اساس حرف مرحوم میرزای بزرگ همین نهی غیری ضمنی بود. خب فرمودند که نهی به تعداد افراد عبا و لباسها منحل میشود. وقتی شک دارم که این هست یا نیست -نمیدانم مولا به من فرموده «لاتلبس هذا فی الصلاة» چون انحلال شد- چون نمیدانم، برائت از این است. این را میپوشم. همین جا سوال است وقتی «لا تلبس» فرموده، «لاتلبس» تکلیفی باشد خوب است. «لاتلبس» تکلیفی تعدی از خودش نمی کند. همین نهی است و میگوید این کار را نکن. انحلال هم صورت گرفته. من هم شک دارم برائت جاری میکنم.
اما اگر همین جا نهی ضمنی ارشادی به مانعیت باشد در این فرض از خودش تعدی میکند. از خودش سراغ طبیعی الصلاة میرود، سراغ طبیعی مأمور به میرود. میگوید درست است که مولا دارد میفرماید نپوش، بعد میگوید: وقتی میگویم نپوش به این معنا نیست که الآن این پوشیدن مبغوض من است. من که نمیخواهم بگویم بپوش یا نپوش، من کاری با این ندارم. من که میگویم نپوش ارشاد به این است که این نماز باطل است، این نماز دیگر نماز نیست. وقتی نماز، نماز نیست. الان حالا اگر انحلالی بشویم، انحلال دردی را دوا نمیکند؛ یعنی حتی از آن چیزی که در مستمسک هم خواندیم داریم جلوتر میرویم. در إن قلت گفت:اگر مبنا در انحلال باشد، قبول است برائت است. اگر مبنا بر جنس باشد دیگر برائت را قبول نمیکنیم.
حالا میگوییم حتی بنابر انحلال؛ بنابر انحلال دو فرض دارد، نهی انحلالی صرف یک نهیای هست که لا یتعدی نفسه، این کار را نکن. خب بعد شک دارم برائت جاری میکنم. اما یک نهیای هست اصلا برای خودش نیست و ارشاد به مانعیت است، می گوید نپوش که نماز باطل است، من این را میخواهم بگویم، این جا چه کار میکنیم؟
شاگرد: مثل این که یک مجلسی بخواهد تشکیل بشود به او میگوید جاسوس نباشد، جاسوس در مجلس نباشد وگرنه میخواهیم مثلا برای مصلحت شیعه که الان در شرایط خاص هستیم و در وضعیت تقیه است میخواهیم مصلحتسنجی بکنیم، مراقب باش جاسوس در مجلس نیاید، حالا من این جا بگویم برائت جاری میکنم، شک دارم این جاسوس است یا نه، بگویم باشد بیا، خب همه چیز روی هوا میرود.
استاد: البته شما از مهم بودن جاسوس و مجلس این را القا کردید و الا اگر یک امر سادهتر بگویید مثلا بگویید یک مجلسی به پا شده میگویند یک بچه 12 ساله بیاید، 11 سال و 8 ماه مثلا نیاید، حالا شک میکنم استصحاب هم کنار میگذارم. آن جا خیلی سریع ذهن معیت نمیکند. برائت جاری میکنم از این که این بچه آمده است. چرا؟ چون هم سهل است یک چیز معمولی بوده. ما قطع نظر از محتوا فی حد نفسه میخواهیم ببینیم چیست که الان اگر مانعیت باشد یعنی نهی کار ندارد به این که مجلس … تفاوت مثال شما با عرض من این است که وقتی من برائت جاری کردم جاسوس در مجلس آمد، مجلس منعقد شد اما با جاسوس. اما در مانحن فیه -اگر ارشاد به مانعیت باشد- اصلا مجلس محق نشده بلکه صرفاً صورت مجلس است، صورت صلاة است، صلاة باطل است.
شاگرد: منظور من این نبود که مجلس منعقد میشود، میخواهیم چارهجویی برای وضعیتمان بکنیم یعنی هدف مجلس نیست، هدف این بود که بخواهیم به یک چارهای برسیم، اگر لو برود دیگر تمام!
استاد: به تعبیر این یعنی کأنّه مجلسی نبود. بلکه بر ضدش بود ما میخواستیم برای فلان غرض. ولی در عمل بر ضد آن غرض کار انجام میشود. یعنی ارشاد به این است که آن مجلس مطلوب محقق نخواهد شد.
خب الان در چنین فضایی چه کار باید بکنیم؟ ظاهرش هم این است که در اینطور موارد، همه نهیها را ارشاد به مانعیت میگیرند. پس این نهی یتعدی نفسه. صرفاً نمیخواهد بگوید این کار را نکن. میخواهند بگویند نکن که این نماز باطل میشود.
مرحوم میرزا ظاهرا از این جواب میدهند، این طوری یادم است حالا من چند روز پیش قبل از جلسات بود که عبارات میرزا یادم بود شما هم اگر ببینید به نظر همین هاست که ایشان جواب دقیق و خوب میدهند، روی مبنای وجوب انبساطی میروند. این وجوب نفسی انبساطی یا انحلال به معنای تحلیلی در کلمات ایشان هم الان هست، شاید برای متاخرین الان در ذهن ما بود، مرحوم اصفهانی، بعدا دیگران برای مشایخ ثلاثه نجف، بلکه متاخر بیشتر. ولی مرحوم سید کلمه انبساطی را هم به کار نبرده بودند اما کاملا همین را میگویند. خیلی قشنگ وجوب نفسی انبساطی و نهی انبساطی را توضیح میدهند.
میفرمایند که وقتی که مولا میفرماید نماز بخوان درست است که الان این مانعیت برای نماز دارد. اما مانعیت به خود پیکره صلاة منحل میشود، شما نگویید یک «صلّ» داریم و صلاة را بخوان. حالا هم با این آوردی شک داری که این بر آن منطبق هست یا نیست، این خیلی مطلب ظریفی است و از جاهای بسیار ظریف اصول است که با این اشکالی که عرض کردم آدم گیر میافتد. من هم نمیدانم نماز را آوردم یا نه، قشنگ برایش واضح بشود که همین جا هم برائت جاری بشود، این از ثمرات فرمایشات بزرگان علماء است که یکیاش همان رساله مرحوم میرزاست، ایشان میفرمایند «صلّ» چیست؟ «صلّ» را تحلیل کنید.
یکی از مهمترین کارهایی که اساس ذهن ما را خدای متعال بر او قرار داده است توحید نظری است، توجه واحد به یک مجموعه کردن و به عنوان واحد دیدن. خیلی در علوم مختلف آثار دارد. و خیلی جاها چون ما توجه به این نکته نداریم دچار بحثهای کلاسیک گسترده میشویم که اگر برگردیم به آن توجه کنیم همه چیز تمام میشود.
به این مثالها دقت کنید؛ الان بدن زید یک امر است یا چند امر است؟ یک خطکش 20 سانتی، یک امر است یا چند امر است؟ واقعا چه میگویید؟ در بازار میروید میگویید یک خطکش 20 سانتی به من بدهید، میگویید من یک چیز خریدم یا چند چیز؟ یک چیز خریدم.
برو به 0:33:22
شاگرد: عرفا یک چیز است.
استاد: عرفا یعنی چه؟ همان غیر عرفش را شما بگویید.
شاگرد: خب اجزاء دارد.
استاد: خب حالا یک چیز خریدی یا چند چیز؟
شاگرد: چند چیز خریده است.
استاد: یعنی از همه میشود پول گرفت؟ خب زید واقعا یک واحد است و این را امام علیه السلام در آن روایت فتح بن یزید جرجانی تذکر دادند.[2] فرمودند اصلا شما در عالم خارج واحد ندارید، هر چیز ببینید همین طور است. مثلاً میگویید انسان، «یده غیر رجله رأسه غیر بدنه»؛ آخر این که یک نیست، میبینی اجزاء دارد. شما مجموعه اجزای او را در یک واحد در نظر میگیری که با هم یک کاری انجام میدهند و میگویی من رفتم بازار یک ماشین خریدم. خب راست میگویی؛ تایر و فرمان و… همه اینها یک کار که مقصود شما هست را باید انجام بدهند. اما خب یکی نیست. هر کدام را با آچار میتوانی جدا کنی و کنار بگذاری. این چه واحدی است؟ این کار خیلی مهم است. اگر این را پیجویی کنید چقدر آثار دارد! یکیاش همینجاست.
الان میگوییم نماز بخوان. مرحوم میرزا میفرمایند بله، این از باب وحدت توجه و ریختی است که خدای متعال در مصالح عدیدهای -که خیلی از این مصالح را میدانیم و برای ما واضح است- به ذهن ما داده است. ذهن، نگاه وُحدانی به امر «صلّ» میکند اما واقعیتش این نیست. واقعیتش تحلیلپذیر است. «صلّ» یعنی چه؟ یعنی تطهّر، شروطش را هم بیاوریم اول وضو بگیر بعد رو به قبله بایست، بعد «کبِّر، إقرَأ، إرکَع»، هر کدامش جدا جدا امر دارد، مجموعه این اوامر است که در یک بسته میبندیم و در یک بسته دسته گل میشود. میگوییم این دسته، یک دسته گل است. یک دسته گل است یعنی در آن چقدر گل است، پس امر نفسی منحل به وجوبهای نفسی انبساطی میشود. یک وجوب است از یک نظر، اما وجوبات عند التحلیل است انبساطاً بر اجزاء و شرایطی که دخیل در این است.
خب حالا میآییم این جا؛ نهی «لا تصل فی غیر المأکول» یا «صلّ و لا تلبس حین الصلاة غیرالمأکول» چیزی جز این نیست که ارشاد به این است که غیر مأکول مانع صلاة است. خب! همین طوری که در هر امر وجوب نفسی انبساطی، به هر چه میرسید مختار هستید و انحلالی است به تعداد افراد. یکی هم کافی است. نهی هم همین طور میشود؛ یعنی به تک تک افراد. وقتی به تکبیر میرسید الان بالفعل میشود، مولا میفرماید «کَبِّر»؛ چطور تکبیر بگویم؟ بکشم؟ بلند بگویم؟ محکم بگویم؟ یواش بگویم؟ «أیّ نحو» اطلاق میگوید «کَبِّر» هر جور! ببینید یک وجوب تحلیلی انبساطی، وقتی متعلق خودش این جا بالفعل شد، خب حالا شک میکنم که در کبِّر انحلالی باید محکم صدایم را بالا ببرم؟ یا اینکه نه مختار هستم هر طور خواستم تکبیر بگویم. چون صلاة امر وُحدانی است شک میکنید که اگر صدا را بالا نبردید صلاة بر آن صدق بکند؟ نه. شما میگویید این امر تحلیلی در یک کیفیتش شک دارم و برائت جاری میکنم. وحدت «صلّ» مانع از این نیست که در این امر تحلیلی انبساطی -که الان من درگیرش هستم -اطلاق اجرا کنم یا غیر از اطلاق -که اصل لفظی است- در جایی اطلاق هم نباشد برائت جاری کنیم.
شاگرد: بالاخره بالتبع شک در صلاة میکند منتها مسبب از این شک است.
استاد: احسنت مسبب است. یعنی این جا وقتی اصل برائت میگوید برائت ذمه شما از خصوص بلند گفتن است،در نتیجه صلاة هست؛ یعنی حالا دیگر قاعده اشتغال مسبب شد یعنی شما در رتبه سابق بر قاعده اشتغال، در اصل اتیان صلاة برائت جاری کردید. چون برائت ذمه شما بود پس اشتغال یقینی، برائت یقینی هم آورد. نظیرش خیلی است. در موارد متعدد این را در فقه داریم.
پس مرحوم میرزا این طور جواب میدهند، عباراتشان هم خیلی قشنگ است. شاید دو بار سه بار هم توضیحاتی و مثالی میزنند که ما با تحلیل وجوب واحد و با تحلیل پیکره صلاة به عنوان یک چیزی که اوامر متعدد و نواهی به تعدادش دارد. هر امر تحلیلی و هر نهی تحلیلی دستگاه مستقل برای خودش دارد. لذا ایشان میفرمایند تا میخواهی نماز بخوانی، نهی «صلّ و لا تلبس غیرالمأکول» منحل به تعداد لباس ها میشود. آن جایی که میداند غیر مأکول است «لا تلبس» الان بالفعل است. آن جایی که نمیدانی، اصل فعلیت و اصل تکلیف این «لا تلبس» ضمنی انحلالی ضمن صلاة را نمیدانی. اصل تکلیفش را نمیدانی ولو مانعی هست ولو ضمنی و شرطی باشد. شما وقتی نمیدانید اصل برائت ذمه از مانعیت و از آن اشتراط میشود، وقتی شما در شرطیت، در مانعیت برائت جاری کردید، قاعده اشتغال مسبب اجرای این میشود.
شاگرد: برخی از موارد هست وقتی شارع این را شیء واحد حساب کرد شرایطی که میآورد برای آن مجموعه میآورد مثلا این که میگوید در نماز نخند، قهقهه نزن، این الان تحلیل به چه جزئی میشود؟ تحلیل به شرطی میشود؟
استاد: اینها را میگوییم مانع و شرط ملازم. مثل طهارت است. وقتی میفرماید اول نماز وضو بگیر یعنی من طهارت را تا آخر نماز میخواهم نه این که فقط بگیر و خلاص بعدا هم اگر بین نماز محدث شدی هیچی. شرط صلاة که من امر کردم طهارت بگیر برای این که یک شرط ملازم میخواهم. شرط ملازم تمام اجزای صلاة؛ یعنی «کَبِّر مع الطهارة، إرکَع مع الطهارة، صلّ مع الطهارة» شرط تمام اجزاء میشود یا بگوییم شرط ملازم است، شرط صرفا حدوث نیست که بگوییم ابتدای کار باشد که استقبال هم همین طور است.
برو به 0:40:31
شاگرد: مثالی که زدم متفاوت بود. یعنی معلوم است که شارع دارد به آن هیئت اتصالیه نظر میکند که میگوید قهقهه نزن. این الان قهقهه نزن انبساط به چه چیزی پیدا میکند؟ ظاهرش این است که هیئت اتصالیه را نظر کرده بعد دارد در مورد همان هیئت اتصالیه این شرط را لحاظ میکند.
استاد: این بیانی که الان فرمودید غیر از آن چیزی است که میرزا فرمودند و من الان عرض کردم. قهقهه نزن را این طور تحلیل میکنیم میگوییم صلاة یعنی چه؟ یعنی «کبّر،، إرکع، إقرأ …» در حالی که قهقهه نزن،« لا تضحک»، پس لا تضحک هم خودش قید است به عنوان این که وجودش مانع است.
شاگرد: بله متوجه فرمایش حضرتعالی شدم.
استاد: پس پَر امر «صلّ» نگرفته که هیئت اتصالیه باقی باشد. حتی هیئت اتصالیه هم باقی باشد ولی وقتی قهقهه آمد -بدون این که عرفا هیئت اتصالیه بهم بخورد- نماز باطل است. بله یک وقت است میگویید چون فعل کثیر است هیئت نماز بهم میخورد، آن یک تحلیل جدایی میخواهد اما اگر بگویید نفس ضِحک، نفس قهقهه مبطل صلاة است، صورت صلاة محو بشود یا نشود؛ خب این یعنی چه؟ یعنی وجود قهقهه مانع است، پس عدمِ او شرط است. پس امر «صلّ» پرش را گرفته است این که وجودی پیدا نکند. حالا با این بیان بفرمایید.
شاگرد: لکن با همان بیانی که هیئت اتصالی مهم است یعنی تحلیل حضرتعالی این است که …
استاد: خب آن یک حرف دیگری است که فقها هم دارند میگویند یکی از واجبات صلاة، موالات است.
شاگرد: خب در مواردی تحلیل نیست، این طوری نیست دائما تحلیل صورت گرفته باشد. یعنی شارع میگوید من این را به عنوان یک مرکب -به عنوان یک ماهیت مخترعهای که من الان این را شیء واحد حساب کردم و دیگر تحلیل به اجزاء ندارم- نگاه میکنم. یک جا هست میگوید ممکن است لباس هم بپوش عرضم این است که لباس غیر مأکول نپوش میتواند دو تا باشد یعنی این اجزاء را با لباس غیرمأکول نیاور که این همانی است که انبساط است. یک جاها هست این ماهیتی که ما الان اختراعش کردیم …
استاد: ببینم فرمایش شما را فهمیدم! شما مثلا میفرمایید موالات؛ وقتی میفرمایند «صلّ مع الموالاة» این نیست که یعنی موالات افرادی دارد همهاش را من لحاظ کردم. برای موالات از اول تا آخر صلاة، ممکن نیست یک فرد بیشتر باشد. همین مقصود شماست؟ موالات اجزای صلاة، یکی هست اگر رفت دیگر هیچی.
شاگرد: یعنی این طوری نیست که هر جزئی را به همراه موالات بخوان، ما هیئت صلاة را نگاه کردیم گفتیم مثلا موالات است.
استاد: بله. در این جا مانعی ندارد من مثال زدم و حدث هم همین بود. طهارت چیست؟ طهارت این طور نیست که انحلالی باشد بگوید هر جزء باید طهارت باشد. این مقصود شماست؟
شاگرد: بله
استاد: خب. همین جا چرا انحلالی نیست اگر ملابس است؟ یعنی ما میگوییم: فرمایش شما به اقل و اکثر ارتباطی برمیگردد، نه به انحلال. الان من میگویم «کل جزء من المحلل» از این تحلیلی که کردم «کل جزءٍ مشروط بالموالاة» ولی موالاتی که مثل طهارت اول تا آخر نماز یک بار است. مشکلی دارید؟ یعنی بدون موالات به عنوان یک شرطی که برای هر کدام انحلال پیدا میکند با وحدت اتصالی او در کل نماز منافاتی ندارد.
شاگرد: اگر شک بکنیم حکمش چه میشود؟
استاد: در موالات شک بکنیم؟
شاگرد: مثلاً در کاری که موالات را واقعاً از بین برده یا نه.
استاد: خب همان جا واقعا استصحاب هیچ مشکلی ندارد اجرا شود. من شک میکنم موالات نمازم بهم خورد یا نه؛ میگویم تا حالا که موالات بود، استصحاب میکنم بهم نخورده است، عدم موالات را استصحاب میکنم. شما ارتکازا همین طوری جواب میدهید. نه این که بگوییم به محض این که شک کردیم موالات بهم خورده است نمازت باطل است. این استصحاب چه کار میکند؟ این استصحاب برای موالات سببیت در مرتبه حاکم یا وارد بر قاعده اشتغال دارد؛ یعنی وقتی میگویید استصحاب کردم که موالات باقی است، پس استصحاب هم باقی است، وقتی باقی است دیگر قاعده اشتغال نمیآید.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ: شهید صدر،حلقه ثالثه، اطلاق بدلی،اطلاق شمولی،اطلاق شیوعی، اطلاق سعی، انحلال حکم به افراد،انحلال حکم به موضوعات، فعلیت حکم، متعلق حکم، طبیعت، انحلال، مانعیت، شرطیت، نهی غیری ضمنی،وجوب نفسی انبساطی،ذهن شناسی، نگاه وحدانی ذهن،تحلیل واحد خارجی، شرط ملازم، برائت،اشتغال، استصحاب، اصل سببی
[1] دروس في علم الأصول ( طبع دار المنتظر )، ج3، ص: 90-91
[2] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 119 ح١ قال يا فتح أحلت ثبتك الله إنما التشبيه في المعاني فأما في الأسماء فهي واحدة و هي دالة على المسمى و ذلك أن الإنسان و إن قيل واحد فإنه يخبر أنه جثة واحدة و ليس باثنين و الإنسان نفسه ليس بواحد لأن أعضاءه مختلفة و ألوانه مختلفة و من ألوانه مختلفة غير واحد و هو أجزاء مجزاة ليست بسواء دمه غير لحمه و لحمه غير دمه و عصبه غير عروقه و شعره غير بشره و سواده غير بياضه و كذلك سائر جميع الخلق فالإنسان واحد في الاسم و لا واحد في المعنى و الله جل جلاله هو واحد لا واحد غيره لا اختلاف فيه و لا تفاوت و لا زيادة و لا نقصان.
دیدگاهتان را بنویسید