1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٠)- تحلیل انوع لحاظ طبیعت در ارکان خطاب

درس فقه(٢٠)- تحلیل انوع لحاظ طبیعت در ارکان خطاب

اطلاق شمولی و بدلی و سعی،‌ تبیین حاشیه استاد بر حلقه ثالثه در بحث اطلاق
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14782
  • |
  • بازدید : 116

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٢٠: ١٣٩٧/٠٨/٢١

خلاصه‌ای از بحث قبل را بگویم؛ میرزای شیرازی رضوان الله علیه -میرزای بزرگ- فرمودند که اطلاق کلام شیوع است، انحلال است اما آن إن قلت این بود که اطلاق کلام جنس و عدم انحلال است. میرزا فرمودند نه، اطلاق انحلالی است. مرحوم آقای حکیم دیدید که فرمودند که «إن کان الاطلاق ثانی» یعنی جنس است و به جنس تعلق می‎گیرد اما چون غالبا افراد بتمامه مصالح و مفاسد را دارند به خاطر این غلبه می‎گوییم که انحلال است که دیروز این ها را خواندیم. این جا که مراجعه کردم- کتاب حلقات شهید صدر که در سال ٧٢ مشغول مباحثه آن بودیم- آن بحث را پیدا کنم ببینم در چه زمینه‎ای بوده که یادداشت داشتم دیدم در حلقات بحث خیلی خوبی است حالا ان شاء الله منزل تشریف بردید به تفصیل نگاه کنید.

اطلاق شمولی و بدلی در حلقه ثالثه

الإطلاق لا بد من الإشارة إلى عدة تنبيهات:

التنبيه الثاني: ان الإطلاق تارة يكون شمولياً يستدعي تعدد الحكم بتعدد ما لطرفه من افراد، و أخرى بدلياً يستدعي وحدة الحكم.

فإذا قيل: أكرم العالم كان وجوب الإكرام متعدداً بتعدد افراد العالم، و لكنه لا يتعدد في كل عالم بتعدد افراد الإكرام. و قد يقال: ان قرينة الحكمة تنتج تارة الإطلاق الشمولي، و أخرى الإطلاق البدلي، و يعترض على ذلك بان قرينة الحكمة واحدة فكيف تنتج تارة الإطلاق الشمولي، و أخرى الإطلاق البدلي؟

و قد أجيب على هذا الاعتراض بعدة وجوه:

الأول: ما ذكره السيد الأستاذ من ان قرينة الحكمة لا تثبت الا الإطلاق بمعنى تقييد القيد، و اما البدلية و الاستغراقية فيثبت كل منهما بقرينة إضافية، فالبدلية في الإطلاق في متعلق الأمر مثلاً تثبت بقرينة إضافية، و هي ان الشمولية غير معقولة لأن إيجاد جميع افراد الطبيعة غير مقدور للمكلف عادة، و الشمولية في الإطلاق في متعلق النهي مثلاً، تثبت بقرينة إضافية، و هي ان البدلية غير معقولة، لأن ترك أحد افراد الطبيعة على البدل ثابت بدون حاجة إلى النهي.

و لا يصلح هذا الجواب لحل المشكلة إذ توجد حالات يمكن فيها الإطلاق الشمولي و البدلي معاً، و مع هذا يعين الشمولي بقرينة الحكمة، كما في كلمة عالم في قولنا أكرم العالم، فلا بد اذن من أساس لتعيين الشمولية أو البدلية غير مجرد كون بديله مستحيلاً.

الثاني: ما ذكره المحقق العراقي رحمه اللَّه من ان الأصل في قرينة الحكمة إنتاج الإطلاق البدلي، و الشمولية عناية إضافية بحاجة إلى قرينة، و ذلك لأن هذه القرينة تثبت ان موضوع الحكم ذات الطبيعة بدون قيد و الطبيعة بدون قيد تنطبق على القليل و الكثير و على الواحد و المتعدد.

فلو قيل: أكرم العالم و جرت قرينة الحكمة لإثبات الإطلاق كفى في الامتثال إكرام الواحد لانطباق الطبيعة عليه، و هذا معنى كون الإطلاق من حيث الأساس بديلاً دائماً، و اما الشمولية فتحتاج إلى ملاحظة الطبيعة سارية في جميع افرادها، و هي مئونة زائدة تحتاج إلى قرينة.

الثالث: ان يقال خلافاً لذلك، ان الماهية عند ما تلحظ بدون قيد و ينصب عليها حكم، انما ينصب عليها ذلك بما هي مرآة للخارج فيسري الحكم نتيجة لذلك إلى كل فرد خارجي تنطبق عليه تلك المرآة الذهنية، و هذا معنى تعدد الحكم و شموليته.

و اما البدلية كما في متعلق الأمر، فهي التي تحتاج إلى عناية، و هي تقييد الماهية بالوجود الأول، فقول (صلِّ) يرجع إلى الأمر بالوجود الأول، و من هنا لا يجب الوجود الثاني، و على هذا فالأصل في الإطلاق الشمولية ما لم تقم قرينة على البدلية، و تحقيق الحال في المسألة يوافيك في بحث أعلى إن شاء اللَّه تعالى. [1]

حلقه ثالثه در بحث اطلاق با این عنوان شروع می‎شود «احترازیة القیود و قرینة الحکمة» می‎رسند تا آن جا که «التنبیه لا بد من الاشارة إلی عدة تنبیهات» تنبیه اول و تنبیه دوم. تنبیه دوم خیلی جالب است از مرحوم آقا ضیای عراقی و مرحوم اصفهانی دو تا قول ضد هم و مقابل هم نقل می‎کنند. پس این‌که دیروز عرض کردم گاهی فضای کلاس طوری می‎شود که آدم را به فکر وادار می‎‎کند  منظورم همین ها بوده است. ایشان می‎گویند تنبیه ثانی این است «ان الإطلاق تارة يكون شمولياً يستدعي تعدد الحكم» همین انحلال که الان بحث خود ماست «بتعدد ما لطرفه من افراد، و أخرى بدلياً يستدعي وحدة الحكم.» خب انحلال پیدا نمی‎کند، یک حکم است.

«فإذا قيل: أكرم العالم كان وجوب الإكرام متعدداً بتعدد افراد العالم، و لكنه لا يتعدد في كل عالم بتعدد افراد الإكرام.» یعنی اطلاق در متعلق المتعلق أکرم العالم شیوعی است. اما همین اطلاق در متعلق خود حکم وجوب که خود اکرام است بدلی است. یک فرد اکرام کافی است، این را توضیح می‎دهند. «و لكنه لا يتعدد في كل عالم بتعدد افراد الإكرام.»

ملاک تفصیل اطلاق شمولی و اطلاق بدلی در خطاب

نظر آقای خویی در تفصیل؛ قرینه امتناع تحقق طرف مقابل

  حالا وارد بحث می‌شوند «و قد يقال: ان قرينة الحكمة تنتج تارة الإطلاق الشمولي، و أخرى الإطلاق البدلي» بعضی گفتند قرینة الحکمة که آمد گاهی منتج اطلاق بدلی است، گاهی شمولی است. خب چه کار کنیم؟ «و يعترض على ذلك بان قرينة الحكمة واحدة فكيف تنتج تارة الإطلاق الشمولي، و أخرى الإطلاق البدلي؟» دو چیز مختلف از امر واحد دربیاید؟ نمی‎شود. قرینه واحد است آن هم قرینة الحکمة، از قرینه واحد -قرینة الحکمة- دو چیز داریم و نمی‎شود. «و قد أجیب» جواب دادند که می‎شود یا نمی‎شود. اول از السید الاستاذ می‎گویند که؛ «قرينة الحكمة لا تثبت الا الإطلاق بمعنى تقييد القيد» این چاپ کتاب ماست، برای شما هم تقیید القید است؟

 

برو به 0:05:45

شاگرد: بله

شاگرد2: نه. عدم القید است.

استاد: چاپ کتابِ من اولین چاپی است که آمد، تازه تصنیف کرده بودند. این تقیید دارد. من بالایش «عدم» نوشتم. «ن»، «ت» حالا نمی‎دانم ظاهر بوده یا نسخه دیگری بوده، در چاپ بعدی دیدم که شما فرمودید.

علی ای حال «بمعنی عدم القید و اما البدلية و الاستغراقية» دلیل جدا می‎خواهد؛ آن چیست؟ امتناع. وقتی این ممتنع است آن معلوم می‎شود، وقتی این ممتنع است آن یکی ثابت می‎شود.

نقد جواب آقای خویی توسط شهید صدر

لذا ایشان در جواب استادشان می‎گویند که «و لا يصلح هذا الجواب لحل المشكلة إذ توجد حالات يمكن فيها الإطلاق الشمولي و البدلي معاً» خب این جا را چه کار می‎کنیم؟ کدامش را نتیجه می‎دهد؟ باید بگویید ابهام دارد، اول این را قبول نمی‎کنند.

نظر محقق عراقی در تفصیل؛ اصل قرار دادن اطلاق بدلی و عدم انحلال

از اینجا مقصود من شروع می‎شود؛ الثانی و الثالث؛ دو تا قول دیگر نقل می‎کنند، اول قول مرحوم آقاضیاء است «ما ذكره المحقق العراقي رحمه اللَّه من ان الأصل في قرينة الحكمة إنتاج الإطلاق البدلي» مرحوم آقا ضیاء می‎گویند وقتی مقدمات حکمت به مطلق ضمیمه می‎شود لازمه‎اش اطلاق بدلی است.  یک تک حکم. این یکی حکم است و حکم انحلالی لازمه‎اش نیست. به چه بیانی؟ «و الشمولية عناية إضافية بحاجة إلى قرينة، و ذلك لأن هذه القرينة تثبت ان موضوع الحكم ذات الطبيعة» همین بحثی که الان ما داریم؛ نفس جنس، خود طبیعت موضوع است «بدون قيد و الطبيعة بدون قيد تنطبق على القليل و الكثير و على الواحد و المتعدد.

فلو قيل: أكرم العالم و جرت قرينة الحكمة لإثبات الإطلاق» عالم را اکرام کن، فقط هم قرینه حکمت داریم که چه فاسق و چه عادل یک بار اکرام کردی کافی است، ایشان می‎گویند «كفى في الامتثال إكرام الواحد» یک نفر هم اکرام کنی کافی است. چرا؟ «لانطباق الطبيعة عليه» «أکرم العالم» من هم عالم  را اکرام کردم. خب «و هذا معنى كون الإطلاق من حيث الأساس بديلاً دائماً، و اما الشمولية فتحتاج إلى ملاحظة الطبيعة سارية في جميع افرادها، و هي مئونة زائدة تحتاج إلى قرينة.» این نظر ایشان است.

نظر محقق اصفهانی؛اصل قرار دادن اطلاق شمولی و انحلال

الثالث برای مرحوم اصفهانی درست مقابل این است «الثالث: ان يقال خلافاً لذلك، ان الماهية عند ما تلحظ بدون قيد و ينصب عليها حكم، انما ينصب عليها ذلك بما هي مرآة للخارج» وقتی یک حکمی بر یک طبیعتی بار می‎شود با خودش که کار ندارد از آن حیثی که مرآة خارجی است، مرآتیت هم قطعی است و همه افراد را می‎گیرد «فيسري الحكم نتيجة لذلك إلى كل فرد خارجي تنطبق عليه تلك المرآة الذهنية، و هذا معنى تعدد الحكم و شموليته.

و اما البدلية كما في متعلق الأمر، فهي التي تحتاج إلى عناية، و هي تقييد الماهية بالوجود الأول، فقول (صلِّ) يرجع إلى الأمر بالوجود الأول، و من هنا لا يجب الوجود الثاني، و على هذا فالأصل في الإطلاق الشمولية ما لم تقم قرينة على البدلية، و تحقيق الحال في المسألة يوافيك في بحث أعلى إن شاء اللَّه تعالى.» یعنی در حلقات از جاهایی است که نظر خودشان را نگفتند، آن وقت من بالای کتاب از بحوث جلد سوم نقل کردم بعد خلاصه‌اش را این جا نوشتم که در بحوث چه گفتند.

مختار شهید صدر

آن جا می‌‎گویند که شمولیت و بدلیت یا به لحاظ حکم است یا به لحاظ امتثال. در امتثال گفتند اوامر بدلی است و نواهی شمولی است و یک تفصیلی این طور با طول و تفصیل … شمولیت و بدلیت یا به لحاظ حکم ملاحظه می‎شود یا به لحاظ امتثال. در مرحله امتثال مطلقا در امر بدلی است، در نهی شمولی است، این برای امتثال است. و اما در مرحله حکم، قاعده در موضوع حکم -چون مقدر الوجود است- شمولی است و در متعلق حکم -چون عدم فرض وجودش شده- بدلی است.

 

برو به 0:10:55

بعد دو تا هم استثناء زدند؛ این که موضوع اگر منوَّن باشد  به معنای مکلفاً یا متعلق المتعلق آن هم مانعی ندارد زیرا از چیزهایی است که مفروض الوجود است، متعلق المتعلق هم جزء الموضوع است،  متعلق المتعلق  در سخن ایشان محور موضوع نیست چون محور موضوع خود مکلف است اما متعلق المتعلق هم جزء الموضوع است. «و المتعلق للنهی» در متعلق هم گفتم اگر نهی بود، با این که گفتیم در متعلق بدلی است در نهی باز شمولی می‎شود. یعنی یک تفصیلی است که باز موارد را نگاه کردند و روی مفروض الوجود یک قاعده‎ای را ارائه دادند.

شاگرد: نکته مفروض الوجود چیست؟ بودن و نبودن موضوع چه تفاوتی دارد؟

استاد: جلوتر صحبتش شد. همان تفاوت بین شرط الواجب و شرط الوجوب یعنی «من استطاع الیه سبیلا» یعنی چه؟ یعنی نمی‎گوییم حج بر تو واجب است برو استطاعت هم تحصیل کن یعنی ولو وجود هم ندارد باید دنبالش بروی اما وقتی می‎گوییم «إن استطعتَ فحجّ» آن جا یعنی چه؟ یعنی من فرض می‎گیرم استطاعت برای تو آمده است، تو را امر نمی‎کنم که دنبالش بروی «إذا زالت الشمس فصلّ» یعنی وجوب نیامده فرض بگیریم که حالا زوال شد، هر چیزی که جزء موضوع است و قبل فعلیة الحکم است و سبب می‎شود و علیت دارد برای این که حکم به فعلیت برسد و حکم بر آن بار شود، موضوع یا جزء الموضوع می‎شود و همه مفروض الوجود می‎شود.

حالا کلمه مفروض الوجود روی مبنای ایشان است که گفته می‎شود. ممکن است یک تحلیل‌های دیگری هم ارائه بشود.

تحلیل انواع اطلاق در خطاب

این‎ها مقدمه بود؛ در چنین فضایی مثل ما که طلبگی مباحثه می‎کردیم ما را به فکر وادار کرد که بزرگانی از علم، فن، تفکر، در یک امر واحد 180 درجه مقابل هم نتیجه می‎گیرند. آقاضیاء می‎فرمایند چون متعلق امر طبیعت است، طبیعت لازمه‎اش مگر بدلیت نیست، مرحوم اصفهانی می‎گویند چون متعلق امر طبیعت است لازمه طبیعت مگر شمولیت نیست چون مرآة خارج است. این پس کدامش است؟ این فضا، حالت تحریک اذهان می شود برای این که فکر بکنند که چه شد؟ هر کدام چه چیزی می‎خواهند بفرمایند؟ نتیجه بحث چیست؟ در چنین فضایی من این جا دو سه کلمه یادداشت کردم. عرض کنم که سریع مقدماتش را می‎خوانم که یک دسته بندی از اول بود، الان هم در مانحن فیه دیدم خوب است این که می‎خواهم وقتتان را بگیرم برای این است که بحث‎های دیروز را خیال می‎کنید برای مانحن فیه خوب است.

«الطبیعه تاره تلاحظ بما لها من المعنی و هو الموضوع فی الحمل الاولی الذاتی

و تاره تلاحظ بما لها من الافراد استغراقا ای بنحو یکون انطباقها علیها قهریا و ذاتیا

 و ثالثه تلاحظ مرتبطه بالخارج لکن الحکم لنفس الطبیعه کالانسان نوع

و رابعه تلاحظ مرتبطه بالخارج بنحو یکون الحکم للفرد الخارجی و هذا علی نحوین

اما ان یکون لها افراد تکوینیه موجوده و اما افراد متصوره مفروضه

و الاول اما ان یکون الموضوع صرف آله للحکم نحو الماشی کاتب

و اما ان یکون مقتضیا للحکم نحو الرجل خیر من المراه و العالم خیر من الجاهل

و الثانی لا یتصور اطلاق الطبیعه فیه الا بمعنی سعتها و سهوله تحصیلها بای نحو لا فی ضمن ای فرد لان المفروض ان لا فرد لها بل نحن فی صدد ایجاد فرد لها ففرق بین الاطلاق بمعنی ای نحو و نمسیه الاطلاق السعی فی قبال التقیید التکلیفی و بین الاطلاقی بمعنی ای ففرد و هو الذی ینقسم الی الشمولی و البدلی و کذا هذه الثلاثه غیر الاطلاق بمعنی ای زمان او ای حال او ای صفه

و الاطلاق فی موضوع الحکم و المکلف شمولی

و فی متعلق الحکم سعی

و فی متعلق المتعلق ان کان المکلف مطلقا فشمولی و ان کان معنونا بعنوان فعلی فی حق بعض المکلفین فبدلی و فی متعلق المتعلق الجزئی فسعی بمعنی عدم تقییده بزمان او حال او صفه و فی ای موضع تحقق الشمولیه تحقق الانحلال و تعدد الحکم. انّ الاطلاق فی نفس الحکم یختلف عن الاطلاق فی المتعلق و متعلق المتعلق و الموضوع»[2]

اقسام لحاظ طبیعت در خطاب

لحاظ طبیعت با توجه به‌معنای آن( حمل اولی)

«الطبیعة تارة تلاحظ بما لها من المعنی» وقتی شما می‎گویید طبیعت متعلق امر است باید  ببینیم  که این طبیعت را چند جور می‎شود لحاظش کنیم؟ تازه این هایی که من نوشتم در فضای اصول و فقه است، در منطق و جاهای دیگر ملاحظات دیگری است که این جا کاری به آن نداریم. فعلا این جا در فضای فقه و اصول که کارش داشتیم این ها را می‎گوییم. «بما لها من المعنی» وقتی که شما می‎گویید ما طبیعت را ملاحظه کردیم، طبیعت یک معنایی دارد، خب وقتی معنا دارد فقط این «بما لها من المعنی» به درد حمل اولی ذاتی می‎خورد «الانسان حیوانٌ ناطق». صلاة چیست؟ صلاة این است که اجزا و شروطش را جمع کنید و نماز را تعریف کنید. این طبیعت به این معنی روشن است.

لحاظ طبیعت با توجه به افراد استغراقا

«و تارةً تلاحظ» نه بما لها من المعنی، معنایش که هست اما کاری به معنایش نداریم که حمل اولی ذاتی بشود، کاری داریم با آن « بما لها من الافراد استغراقا»؛ یعنی دقیقا با همه افرادش کار داریم «بنحو یکون انطباق علیها قهریا ذاتیا». شما می‎گویید مثلا  الانسان له قلب؛ انسان قلب دارد تا می‎گویید الانسان له قلب، شما وقتی نگاه می‎کنید، می‎بینید نمی‎خواهید بگویید طبیعت انسان قلب دارد، الان کار با طبیعت و حیثیت طبیعی او ندارید، دقیقا نظر شما از این کلمه الانسان که می‎گویید ناظر به افراد خارجی است، تا می‎گویید «له قلب» اصلا شما با طبیعت کار ندارید.

لحاظ طبیعت با توجه به ارتباط آن با خارج از خود

١. حکم برای نفس الطبیعی

«و ثالثةً تلاحظ مرتبطة بالخارج اما لکنّ الحکم لنفس الطبیعة» شما می‎گویید «الانسان له قلب» یک وقت می‎گویید «الانسان نوعٌ» انسان نوع است، فرق این دو تا قضیه را تحلیل کنید، هر دو مورد هم طبیعت است، الانسانِ طبیعی را در نظر گرفته است اما اصلا حکم شما ناظر به خودش نیست، الانسان آینه چیست؟ آینه نه فقط بعض افراد فی الجمله، حتما حتما آینه همه افراد است اصلا نمی‎خواهیم استثناء کنیم؛ آن فرض دوم.

فرض سوم «الانسان نوعٌ»؛ الانسان نوعٌ یعنی زید نوع است؟ الانسان آینه مصداق است یعنی زید نوع است؟ زید که نوع نیست. خب! طبیعی انسان نوع است؟ یعنی اگر فرد هم نداشته باشد باز نوع است؟ هست یا نیست؟ تعریف نوع چیست؟ وقتی می‎گویید الانسان نوعٌ؛ شما می‎گفتید نوع این است که مفهوم کلی -طبیعت- بر افراد متفقة الحقیقة صدق کند. پس الان وصف نوعیت برای طبیعت است، نه برای زید. افراد او که نوع نیستند، خودش است که نوع است. اما چرا نوع است؟ چون بر افراد صدق می‎کند. ببینید چقدر این قضیه زیبا است! ذهن چه کار دارد می‎کند. دارد خود طبیعت را می‎بیند، حکم هم برای خودش می‎آورد اما وقتی حکم را برای خودش می‎آورد به لحاظ صدقش بر خارج است ولی حکم سراغ خارج نمی‎رود؛ یعنی زید خارجی متصف به نوع بودن نیست، اتصاف به نوعیت باز برای خود طبیعت است اما به لحاظ فرد. تا فرد نداشته باشد و افرادش متفقة الحقیقة نباشند نوع نیست. و لذا نمی‎گویید «الحیوان نوعٌ» بلکه «الحیوان جنسٌ» چرا؟ چون جنسی است که بر افراد مختلفة الحقیقة صدق می‎کند.

 

برو به 0:18:02

شاگرد: طبیعت خارج دیده؟

استاد: طبیعتی که با خارج لحاظ شده اما وقتی وصفی برای آن می‎آورید برای خودش است، برای خود طبیعت است، برای طبیعت در ذهن است.

شاگرد: آقا ضیاء اصطلاحی دارد می‎گوید طبیعت خارجی …

استاد: نمی‎دانم؛ آن را باید ببینیم که مقصودشان این است یا نه؟

خب پس این هم یکی؛ «ثالثةً تلاحظ مرتبطة بالخارج لکنّ الحکم لنفس الطبیعة کالانسان نوعٌ»

٢. حکم برای فرد خارجی

«اما رابعةً تلاحظ مرتبطة بالخارج بنحوٍ یکون الحکم للفرد الخارجی» الان طبیعت را با خارج ملاحظه کردم اما نه مرآتیتی که انطباقش قهری باشد، دومی این بود که مرآتی است که قطعا بر همه منطبق است. همه را دارد نشان می‎دهد. آن مرآة تمام قد برای کل افراد است. اما این جا حکم برای تمام افراد مرآتیت نیست. همچنین حکم برای خود طبیعت هم نیست. حکم برای فرد است، فرد است که متصف است نه طبیعت، برای فرد خارجی است. اما استغراق هم نیست.

٢.١. حکم برای افراد موجود تکوینی

«و هذا علی نحو» وقتی مقصود از طبیعت این است که حکم سراغ فردش برود دو جور است؛ «إما أن یکون لها أفراد تکوینة موجودة و إما أفراد متصورة مفروضة» در این هنگام که طبیعت دو جور است یا یک افراد موجودی دارد. خدای متعال آفریده است یا افرادی دارد که مفروض است. ما می‎توانیم این را جورواجور فرض بگیریم که دیروز توضیحاتش بیشتر عرض شد.

٢.١.١. موضوع صرف وسیله برای آمدن حکم ( عنوان مشیر)

«و الاول» که افراد موجوده تکوینی دارد «إما أن یکون الموضوع صرف آلة للحکم» موضوع را آوردیم جنس است اما این جنس خودش فقط وسیله است. اگر هم مرآة می‎گوییم صرفا وسیله است برای این که حکم بیاید، من مثالی که زدم این است؛ الماشی کاتب؛ در این قضیه ما داریم چه کار می‎کنیم من به وسیله الماشی فقط می‎خواهم چه چیزی را نشان بدهم؟

شاگرد: تعلیلی است.

استاد: نه! این جا از آن هایی است که نه تعلیلی است نه تقییدی. از آن مثال‌های خوب است. «الماشی کاتب» الماشی این جا دارد چه کار می‎کند؟ نه قیدی برای کتابت اوست و نه علتی برای کتابت اوست بلکه عنوان مشیر است. چرا من این مثال را زدم؟ به خاطر این که حکم برای فرد است، من که می‎گویم الماشی کاتب می‎خواهم بگویم آقای زید کاتب است، وصف کتابت برای فرد است، حالا چطور این فرد را نشان بدهم؟ با یک عنوان کلی مشیر می‎گویم الماشی کاتب، هیچ ربطی هم به هم ندارند اما ماشی این قدرت را دارد که افراد را بیاورد تا حکم دهد. این‎ مثال ها را زدم برای این که مقصود ما نزدیک بشود.

٢.١.٢. موضوع مقتضی برای  آمدن حکم (حیث تعلیلی)

اما یک وقتی است نه، «إمّا أن یکون مقتضیا للحکم» صرف آلت نیست. خود جنس دارد می‎گوید من هستم که این حکم را می‎آورم، این محمول را می‎آورم. مثل چه؟ مثل «الرجل خیرٌ من المرآة و العالم خیرٌ من الجاهل». فرق این مثال‎ها با قبلی ها را دقت کنید. الان می‌‌گویید العالم خیر من الجاهل، به نحو دوم لحاظش کردید؟ یعنی مرآة انطباق قهری که جمیع افراد عالم همه را در بر می گیرد و می‎گویید همه از جاهل بهتر است، این مقصود شماست؟! قهرا این نیست، اصلا این منظور شما نیست. از طرف دیگر فقط با طبیعی مثل الانسان نوعٌ کار دارید آن طبیعی نوع بهتر از جاهل است؟ این را هم نمی‎خواهید بگویید، کاری به طبیعت ندارید بلکه با خارج کار دارید، با فرد هم کار دارید. خیریت وصف کیست؟ وصف فرد عالم است اما استیعاب و استغراق هم نیست. فقط عنوان می‎خواهد بگوید من مقتضی هستم «العالم خیر من الجاهل» یعنی عالم اقتضای خیریت فرد او بر فرد جاهل را دارد.

شاگرد: قضیه مهمله است؟

استاد: نه! یعنی می‎گوید ممکن است این هنوز شروط و موانعی  داشته باشد که جای دیگر می‎گویم، عالم اقتضای خیریت بر جاهل دارد، حالا شرط هم دارد بعدا می‎گویند. اگر مانعی دارد بعدا می‎گویند فعلا در حد اقتضاء است، اقتضاء یعنی چه؟ یعنی نه تمام افراد دارند حکم می‎کنند، نه! کار با فرد دارم اما در حد اقتضاء.

شاگرد: بعضی از افراد خلاصه ثابت هست؟

استاد: بله! بله با فرد کار دارم ولی استیعاب مطلق منظور من است؟ و نه فی الجملة افراد به صورت مبهم. نه! می‎خواهم بگویم نفس این عنوان جنس عالمیت اقتضا برای حکم خودش دارد.

شاگرد: استیعاب همه افراد به نحو اقتضاء.

استاد: بله. ولی من همه افراد را ندیدم که بگویم مثلا العالم خیر من الجاهل.  تفاوتش با دومی این است؛ دوم می‎گفت تا می‎گویم خیرٌ دیگر همه خیر هستند.

شاگرد: چرا همه را ندیده و می گوییم بحث اقتضاء است؟ نهایت می‎خواهیم یک شرطی یا مانعی بعدا بگوییم، طرف مانعی هم داشته باشد؛ یعنی این اقتضاء را داشت اما مثلا این مانع هم داشت.

استاد: در منطق مثلا می‎گفتیم که زیدٌ موجودٌ بعد می‎گفتید که ما در منطق مواد ثلاث داریم که از مواد ثلاث 7 – 8 نوع موجهات متفرع می‎شود، موجهات را چه می‎گفتید؟ همه موجهات – مثل مشروطه ضروریه و… – بر چه مترتب بود؟ می‌گفتید ولو موضوع بر محمول بار می‎شود اما نسبت بین موضوع و محمول در نفس الامر سه تا ماده متفاوت است؛ یا وجوب است یا امکان است یا امتناع است. از این سه تا ماده اصلی نفس الامری 10 جور، 15 جور موجهات پیدا می‎کردید.

در مانحن فیه اقتضاء شبیه این است یعنی وقتی شما می‎گویید خیر است- در ذهن عرف عام ببینید- تا می‎گویید عالم بهتر از جاهل است، اقتضاء در ذهن آن ها نمی‎آید. این کیفیت نسبتی است که مطویّ است. عین این که تا می‎گویید زید موجود است الان غیر این است که بگویید زیدٌ ممکن الوجود. اگر گفتید ممکن الوجود خود کیفیت نسبت را محمول کردید، نگاه استقلالی کردید گفتید زیدٌ ممکن الوجود حالا یک‎ وقتی هم می‎گویید: العالم مقتضی للخیریة علی الجاهل این جا درست شد اما وقتی می‎گویید خیرٌ؛ تمام! محمول خیر است، اقتضا کیفیت نسبت است، وقتی کیفیت نسبت است شما الان محمول را دارید به نحو خیریت می‎آورید و عرف عام خیریت می‎فهمند و لذاست که می‌توانند به شما اعتراض کنند. اعتراض چه؟ که شما توضیح بدهید منظور من اقتضاء بود. صبر کن هنوز شرط را نمی‎خواهم بیاورم. این تفاوت این است با این که اقتضا به نحو کیفیت نسبت باشد با این که خودش محمول باشد.

 

برو به 0:25:18

یعنی الان العالم خیرٌ من الجاهل با العالم فیه اقضاء خیریة علی الجاهل؛ مفهوم این دوتا، دوتاست؟ متباین المفهوم هستند؟ یا یکی هستند؟ از حیث مفهوم مطابقی‎اش دو تا هستند، زید ممکن الوجود با زید موجودٌ بالامکان از حیث جاگذاری دو نوع مفهوم است ولو متساوی باشند مثل انسان و متعجب؛ می‎گفتید انسان و متعجب دو تا مفهوم است اما از حیث صدق متساوی هستند.

علی ای حال فعلا تا این جا این است «الرجل خیرٌ من المرأة، العالم خیرٌ من الجاهل» عنوان جنس است. اما مرآتیت تام برای همه افراد بالفعل ندارد، با افراد خارجی کار دارد اما در حد اقتضاء.

شاگرد: حیث تعلیلی است، همه افراد است منتها حیث تعلیلی آن این است.

استاد: بله. همان مقصود از حیث تعلیلی این جا خوب است به خلاف مثال قبلی.

شاگرد: چه مطلبی مکتوب فرمودید «رابعة تلاحظ بما لها مرتبطة بالخارج»

استاد: «… بالخارج بنحوٍ یکون الحکم للفرد الخارجی و هذا علی نحوین إمّا أن یکون له افراد تکوینیة أو متصوره. و الاول إما أن یکون الموضوع صرف آلةٍ للحکم و اما أن یکون مقتضیا للحکم و الثانی  اما ان یکون لها افراد متصوره مفروضه؛ لا یتصور اطلاق الطبیعة فیها الا بمعنی سعة الطبیعة و سهولة تحصیلها بأیة نحوٍ لا فی ضمن أیّ فردٍ» از این جا بوده که یک معنایی را برای اطلاق عرض کردم الان برای ما نحن فیه خوب است.

٢.٢.  حکم برای افراد  متصوره مفروضه

ما وقتی می‎گوییم مطلق مقابل مقید، مقید یعنی عالمِ عادل؛ عالمِ مثلا فقیه که قید دارد. بعد می‎گوییم قید نیاور، مطلق؛ یعنی رها. جایش اگر به عنوان یک علامتی برای مطلق بخواهیم بگذاریم می‌گوییم: هر! هر عالمی! وقتی شما می‎گویید عالمِ عادل مقابلش مطلق است؛ این است که عالم یعنی هر عالمی یعنی چه عادل باشد چه نباشد. پس فعلا کلمه أیّ و کلمه هر را توافق می‎کنیم که به جای اطلاق به کار ببریم.

الان وقتی می‎گوییم أکرم العالم؛ در عالم یعنی اکرام بکن هر عالمی را. بعد أکرم چطور؟ أکرم هم می‎گوییم مطلق است یعنی اکرام بکن هر اکرامی را. حالا مضاف ها را باز کنیم؛ آن جا که می‎گفتیم اکرام کن هر عالمی را یعنی چه؟ یعنی هر فردی از عالم را اکرام کن که خدا آفریده است، این جا که می‎گوییم عالم را اکرام کن، هر اکرامی را عالم کن یعنی هر فردی از اکرام را اکرام کن؟

شاگرد: فرد متصور.

استاد: این جا فرد نداریم، ذهن نمی‎رود اگر بگوییم فرد داریم از طبیعت خود درک نفس الامری آن، فاصله می‎گیریم. وقتی می‎گوییم اکرام کن هر؛ نمی‎گوییم هر فردی از اکرام را اکرام کن، طبیعت ذهن شما می‎گوید اکرام کن به هر نحوی می‎خواهی؛ یعنی چون افراد مفروض متصور دارد، آن افراد مفروض هستند الان که می‎گوییم اکرام کن که برای آن، فرد در نظر نمی‎گیریم؛ می‎خواهیم بگوییم جورواجور می‎توانی انجام بدهی. وقتی هم  انجام می‎دهی همه افراد فرضی او هم باشند فعلا که می‎گویم هر، مضاف الیه هر چیست؟ هر فردی از اکرام یا هر نحوی از اکرام؟ کدامش طبیعت کار است؟ شما فکر کنید. وقتی عالم می‎گویید یعنی هر فردی از عالم را اکرام کن اما وقتی می‎گویید نماز بخوان یا عالم را اکرام بکن یعنی اکرام بکن هر نحوی از اکرام. هر نحوی با هر فردی خیلی فرق می‎کند؛ آن فرد دارد می‎گویید فرد اما این جا چون فرد ندارد طبیعت ذهن شما نمی‎گوید هر فردی بلکه می‎گوید هر نحوی؛ نحو یعنی چه؟ یعنی جورواجوری می‎توانی از آن ایجاد بکنی. هر نحوی یعنی هر طوری که ایجاد کردن تو، سعه و ضیق دارد یک فردی موجود شد کافی است.

پس طبیعی ذهن در برخوردش در اطلاق متعلق حکم به هر نحوی است، نه هر فردی. اگر هم هر فردی گفتیم، داریم اکرام را به عالم تشبیه می‎کنیم. چطور می‎گوییم هر فرد عالم اطلاق دارد؟ این هم می‎گوییم اکرام افرادی دارد. کجا افرادی دارد؟ افراد اکرام کجاست؟ افرادی ندارد! تازه شما باید ایجاد کنید، پس افراد متصور مفروض دارد ولی اطلاق افراد متصور یعنی هر نحوی که می‎خواهد.

اطلاق سعی

از این جا لذا این عبارت آمده «و الثانی لا یتصور اطلاق الطبیعه فیه إلا بمعنی سعة الطبیعة و سهولة تحصیل الطبیعة و أی نحوٍ» به هر نحوی «لا فی ضمن أیّ فردٍ لأنّ المفروض أن لا فرد لها» فرض گرفتیم هیچ فردی برای او نیست که بگوییم «ضمن أی فرد» خب حالا که این طور شد «بل نحن فی صدد ایجاد فردٍ لها و فرق بین الاطلاق بمعنی أی نحو و نسمیه الاطلاق السعی فی قبال التقیید التکلیفی». تقیید هم گاهی تقیید عالم به عدالت است «العالم العادل»، گاهی تقیید تکلیفی است، می‎گوییم به این نحو خاص اکرام کن. مثلا حتما برای وی قیام کن؛ این می‎شود این که نحوه تقیید، تکلیف است، نه … «و بین الاطلاق بمعنی أیّ فردٍ و هو الذی ینقسم الی الشمولی و البدلی» اطلاق شمولی و بدلی که علما این قدر سرش بحث کردند و 180 درجه مقابل هم صحبت فرمودند مربوط به این بعدی می‎شود.

 

برو به 0:32:08

از این جا حالا آن مرحله اصلی بحث ما شروع شد، الان می‎خواهیم ببینیم که در فضای بحث ما اطلاق شمولی است یا بدلی؛ سه چیز مطرح است، متعلق حکم، متعلق المتعلق حکم و موضوع حکم؛ این سه تا را می‎خواهیم بررسی کنیم. از این جا می‎شود که «و هذا ینقسم الی الشمولی…  و کذا هذه الثلاثة غیر الاطلاق بمعنی أیّ زمان أو …»  بله؛ سه اطلاق دیگر هم داریم، اطلاق ازمانی، اطلاق احوالی و اطلاق اوصافی. عالم را اکرام کن. هر عالمی یعنی هر فردی از عالم. اما یکی وقتی می‎آیم یک زید را می‎گویم، می‎گویم أکرِم زیداً؛ آخر زید که دیگر اطلاق ندارد، یک نفر است. چرا اطلاق ندارد؟ همین جا خود زید احوال دارد، اوصاف دارد، ازمان دارد. می‎توانم قید بزنم که أکرم زیدا یوم الجمعة، أکرم زیدا إن کان عادلا و امثال این ها؛ اما می‎گویم أکرم زیدا مطلق است یعنی زید را اکرام بکن در هر زمان هر حالی و هر وصفی داشته باشد. کلمه هر، اطلاق است. این هم سه تا.

ضابطه انواع اطلاق با توجه به کیفیت لحاظ طبیعت در خطاب

«و الاطلاق فی موضوع الحکم» حالا داریم ضابطه می‎دهیم، بزنگاه بحث این جاست و با آن هایی که در آن روز فرمودند تفاوت می‎کند. «و الاطلاق فی موضوع الحکم و المکلف شمولیاً و فی مطلق الحکم سعیٌّ و فی متعلق المتعلق إن کان المکلف مطلقا فشمولیٌّ و إن کان معنونا بعنوانٍ فعلیِّ فی حق بعض المکلفین فبدلیٌّ» این هم تمییز این.

ملاک تفصیل اطلاق شمولی و بدلی در خطاب طبق مختار

خب نکته‎ای دربردارد شما یک وقتی می‎گویید که «أکرم العالم»، اکرام عالم واجب است برای موضوع که گفتیم شمولی است، برای أکرم العالم در چه شرایطی بدلی یا شمولی می‎شود، می‎گوییم ببینید که مکلف یعنی موضوع اصلی و محور حکم چطوری ملاحظه شده است؛ اگر مطلق و کلی است دلتان جمع باشد، خاطر جمع باشید که قرینه شمول را نتیجه می‎دهد. اما اگر یک مکلف خاص است با شرایط خاص، اطلاق بدلی است. حالا مثالش هم که هست و خود شما مستحضر هستید جلسات قبل هم صحبتش شد.

شاگرد: می‎شود مثالش را بزنید؟

استاد: می‎گویید که أکرم العالم، أکرم العالم یعنی چه؟ چه کسی را اکرام کنم؟ أی مکلف! خود مکلف مطلق است، هر مکلفی. چه کسی عالم را اکرام کند؟ أی مکلف. هر مکلفی. یعنی مکلف مطلق. بین سه تا طبیعی برقرار شده است، طبیعی المکلف و طبیعی العالم و طبیعی الاکرام؛ اگر طرف ما یک مثلثی تشکیل می‎دهد که سه رأس این مثلث، سه ضلع این مثلث هر سه تا طبیعی است بلاریب اطلاق شمولی است. کلی مکلف أی مکلف یکرم أی عالم، این جا شمولی است یا بدلی؟ این جا شمولی است یعنی می‎خواهد بگوید طبیعت عالم اکرام را اقتضا کند و شما باید نسبت به هر فرد عالم اکرامش کنید نه این که هر مکلفی در عمرش یک بار عالم را اکرام کرد کافی است.

اما اگر یک قید برای مکلف بیاید، طبیعی المکلف از اطلاق درآمد، می‎گوییم مکلفی که مثلا از زیارت برگشته أیّها المکلف الذی أتیتَ من الزیارة حالا أکرم العالم. یا مکلفی که برای کفاره یک کار دیگری؛ مثلا ای مکلفی که فلان کار را انجام دادی، أکرم العالم. چون مکلف مطلق نیست، مکلف در شرایط خاص با عنوان خاصه -مکلف مقید به یک قید خاص- به این أکرم العالم  گفته شده. این جا اطلاق بدلی است. اصلا منظور نیست که این مکلف خاص؛ شما هر کجا عالم دیدید اکرام کن، اقتضای مکلف خاص با اطلاق چیست؟ بدلیت است. شاهدش هم در مواردی است که هر چه شما مطلق بیاورید اما برای همه نباشد، برای یک صنف خاصی از مکلفین باشد، گوینده سخن می‎خواهد بگوید ای مکلفی که در این شرایط هستی، این طبیعت را – متعلق را- به عنوان صرف الوجود انجام بده؛ همین اندازه، نه بیشتر. این تفصیلی که این جا الان بیان شده است.

شاگرد: و لو این که این صنف مثلا  مرد باشند؟ مثلا شارع بگوید ایها المکلفین الرجال.

شاگرد2 : قید وصف باشد، شما این مثال هایی که زدید قید حالات بود.

استاد:بله. عبارت را ببینید «و إن کان معنونا» اگر مکلف مطلق بود «و متعلق المتعلق إن کان المکلف مطلقا فشمولیا و إن کان معنونا بعنوان فعلیٍّ فی حق بعض المکلفین فبدلیٌ و فی متعلق المتعلق الجزئی -مثل أکرم زیدا- فسعیٌّ بمعنی عدم تقییده بزمانٍ أو حالٍ أو صفة و فی أی موضوع تحقق شمولیا تحقق الانحلال و تعدد الحکم» آن هم معلوم است.

بعدا هم یک نکته دیگر باز اضافه شده است. «انّ الاطلاق فی نفس الحکم» تا حالا چند تا شد؟ موضوع، متعلق، متعلق المتعلق. حالا یکی هم نفس حکم، آن هم اطلاق دارد، مفاد هیئت. مفاد هیئت وجوبی فعل امر وجوب است، خود این هم اطلاق دارد. «و إنّ الاطلاق فی نفس الحکم» یعنی در خود هیئت «یختلف عن الاطلاق فی المتعلق» یعنی اطلاق سعی «و متعلق المتعلق و الموضوع» اطلاقی که در نفس هیئت است باز یک دستگاه دیگری برای خودش دارد.

خب حالا الان نتیجه گیری در حاشیه بعدی می‎شود.

شاگرد: آن جایی که مکلف طبیعی باشد یا حصه خاصه و معنون به یک عنوان باشد، چه دخالتی در متعلق المتعلق دارد؟ نحوه دخالتش هم بفرمایید.

 

برو به 0:39:06

استاد: وقتی که مکلف در یک شرایط خاصی برای او یک تکلیف خاصی بالفعل می‎شود؛ یعنی طبیعی المکلف باز منظور نیست حتی مرد که می‎گویید، مرد در یک شرایط خاصی برای او حکم بالفعل نشده است، مرد چون مرد است باز یک نحو طبیعی او ملاحظه شده است. آن جایی که یک مکلفی -قطع نظر از طبایع او- به عنوان یک عنوان خاصی لحاظ شده باشد … ظاهرا از آیات شریفه کفارات به ذهن آمده  بود. هر کجا شما … همانی که در بحوث فرمودند «مُنَوّن». چرا فطرتا «مُنَون» می‎شود؟ جلسات قبل صحبت شد. چرا می‎زنیم أعتق رقبةً مومنة؟ همان جا اگر بگویند که «أیها القاتل قتلا خطئیا أعتق الرقبة المومنة» عرف عام از این جا چه می‎فهمند؟ یعنی تا عمر داری هر کجا به رقبه مومنه برخورد کردی و می‎توانی آزاد کن؟ عرف چنین چیزی را نمی‎فهمند؛ چرا نمی‎فهمند؟ توضیحش را هم من در آن  در صفحه بعدی بود در جواب آقا ضیاء دادم.

نقد بیان محقق عراقی و محقق اصفهانی با توجه به مختار

الان این چیزهایی که من عرض کردم با حرف آقا ضیاء مخالف بود با آن فرمایش مرحوم اصفهانی هم مخالف بود. آقا ضیاء فرمودند که «فلو قيل: أكرم العالم و جرت قرينة الحكمة لإثبات الإطلاق كفى في الامتثال إكرام الواحد» أکرم العالم! من هم اکرام کردم، تمام شد. کافی است. چرا هر عالمی می‎بینم تکرار کنم؟ این جا «هذا مسلم لو قیل هذا لصنف خاص من المکلفین» این توضیح مقصود پشت صفحه است. «فی شرائط خاصة نحوُ أکرم العالم، أعتق الرقبة، أعطی الصدقة، أکرم عمّک و نحوَه و رمز هذا شُوبهُ» چرا این جا عرف می‎فهمند؟ «شوبُه بنحو من الوحدة و فعلیة الحکم». یعنی وقتی که عرف با یک خطابی مواجه می‎شوند – مکلفی در یک شرایط خاصی- شارع مقدس او را مورد خطاب قرار می‎دهد، شارع با طبیعی کار نداشته، مطلق طبیعی زن، مرد، نه! با یک مکلفی که قتل خطئی انجام داده است. الان مکلفی که قتل خطئی انجام داده، اقتضای طبیعی حال این است که یک حکم می‎خواهند برای او بیاورند؟ یا می‎خواهند یک حکم مادام‎العمر برای او بیاورند؟ طبیعی کار  چه اقتضایی دارد؟

شاگرد: مادام‎العمر نظر نفرمایید. آیا دارد می‎گوید -ولو یک بار همه علماء -دارد گره می‎زند، می‎خواهد بگوید طبیعت عالم این اکرام را می‎طلبد ولو برای این موضوعی که یک قید دارد. یعنی شما می‎فرمایید این که حالا تا آخر هر جایی دیدی، نه! یک بار که من عالم را دیدم، انحلالی همین هم کفایت می‎کند. انحلالی همینی که أکرم العالم ولو آن هایی که فاعلیت‎هایش است که به فرمایش شما متعدد می‎شود. در یک قید خاص اگر مکلفی یک قید خاص داشته باشد این غیر از تحلیل حضرتعالی است که بالاخره می‎خواهیم بگوییم طبیعت عالم اکرام را برای همین مکلف در شرایط خاص می‎طلبد؟

استاد: بله! اما چون شرایط خاص است برای او یک حکم بیشتر نداریم. انحلال چیست؟ یعنی تعدد الحکم. وقتی مکلفی قتل خطئی انجام داده می‎گوییم حالا برو بنده آزاد کن، نمی‎گوییم حتی بنده‎ای! بنده‎ای هم نمی‎گوییم، می‎گوییم قتل خطئی انجام دادی، برو بنده آزاد کن. این جا الان با حکم متعدد مواجه هستیم یا با یک حکم؟ اگر ما با یک حکم واحد مواجهیم با انحلال ضدیت دارد که قوامش به تعدد حکم است. انحلال یعنی تعدد حکم. این جا گوینده با مخاطب خودش دارد می‎گوید من یک حکم برای تو دارم. یک حکم هم یعنی ضد انحلال. این مقصود اصلی این است. پس هر گاه … ولذا این بوده گفتم «رمز هذا» یعنی رمز این که ما داریم می‎بینیم مقامات بدلی می‎فهمیم، نه شمولی «شُوبُه» یعنی شُوبِ خطاب «بنحو من الوحدة و فعلیة الحکم» الان برای تو یک حکمی بالفعل است و باید بروی انجام بدهی. حکمی که برای تو هست واحد است یا متعدد است؟ وقتی داریم می‎گوییم حکمی برای تو حالا در این شرایط وحدت است نه این که یعنی طبیعی قضیه حقیقیه‎ای را الان می‎خواهم بیان کنم.

شاگرد: حتی اگر نهی باشد.

استاد: حالا نهی آن را در حاشیه بعدی … نهی را با یک تفصیل دیگری در سومی بحثش شده که حالا می‎رسیم. «و أمّا فی الاحکام المجعولة لعامّة المکلفین» سه تا طبایع را در نظر گرفتیم «طبیعی المکلف، طبیعی الاکرام، طبیعی العالم فلان یکون کذلک» وحدت ندارد، بدلیت ندارد «لکون نفس متعلق المتعلق مقتضیا للحکم لا الشرایط الخاصة» یک شرط خاصی که نیامده بگوید چون تو قتل خطئی کردی حالا برو آن اقتضا را فعال کن. ولو اقتضا دارد ما حرفی نداریم. رقبه اقتضا دارد که آزاد بشود اما این اقتضا کی فعال می‎شود؟ در شرایط خاص. این بدلی می‎شود.

اما أعتق الرقبة، کی فعال است؟ چون مکلف هیچ قیدی دارد در همه جا فعال است. اقتضاء کار خودش را می‎کند هر کجا به هر رقبه‎ای رسیدی أعتق. پس این جا «لا الشرائط الخاصة للمکلف» که این اقتضاء را به شرایط بیاورد. «ففرق بین کون العالم ممن ینبغی اکرامه و بین کون المکلف ممن یکون حفظه من بلاءٍ» که صدقه می‎دهد «أو کفارة ذنوبه مشروطا بإکرام العالم» چقدر تفاوت شد؟! من می‎گویم عالم ینبغی إکرامه، مُکرِم هر کس می‎خواهد باشد. اما یک وقتی می‎گویم مکلفی که این شرایط را دارد، او در یک فلان غرضی راجع به او، حالا عالم را اکرام کند. پس صرف اقتضای اکرام العالم نیست. بلکه اکرام عالم می‎خواهی کاری راجع به مکلف خاصی انجام بدهد، وقتی می‎خواهد راجع به مکلف خاصی کاری را انجام بدهد اقتضایش بدلیت است. یک بار نجام می‎دهد، بس است که بس است مگر قرینه خارجیه بیاید. نفس این اقتضاء این است «أو الوالد بإعطاء الصدقة و نحو ذلک» حالا سومی هم ماند که وقت رفت.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 


 

[1] دروس في علم الأصول ( طبع دار المنتظر )، ج‏3، ص: 88-90

[2] . تعلیقة‌ الاستاذ فی  کتابه علی الحلقة الثالثه فی مبحث الاطلاق و التقیید.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است