1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١۵)- شرطیت و مانعیت(١١)

درس فقه(١۵)- شرطیت و مانعیت(١١)

تحلیل موضوعی اشکال و جواب صاحب مستمسک در اجرای احتیاط در فضای شک در شرطیت، تحلیل اقسام شرط واجب
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14722
  • |
  • بازدید : 46

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

ادامه بررسی اشکال به اجرای احتیاط  بنا بر شرطیت

دیروز آن «ربما یتوهم» را خواندیم. از این که مقصود ایشان از آن «ربما یتوهم» هر چه بود که فهم قاصر من بود یک توضیحی خدمتتان دادم.

بررسی قائل اشکال

یکی این بود که؛ این «یتوهم» از شاگردان خودشان است؟ یا عالم دیگری بوده؟ من فی الجمله تفحصی کردم چیزی پیدا نشد؛ فقط در رساله لباس مشکوک آقاضیاء یک عباراتی دارد که نزدیک است یعنی شما هم اگر دیده باشید ایهام این را دارد که ایشان اشاره به حرف مرحوم آقاضیاء می‎کنند. حالا مرحوم آقای حکیم شاگرد آقا ضیاء بودند یا نه، نمی‎دانم. شاگرد مرحوم نائینی ظاهرا بودند، شاگرد صاحب کفایه هم بودند. سنشان به صاحب کفایه می‎آمد. مرحوم نائینی هم در خاطر هست که بودند اما شاگرد آقاضیاء بودند یا نه، نمی‎دانم. ولی من مطمئن نشدم نحوه عبارت مرحوم آقاضیاء در رساله لباس مشکوک که در نرم‎افزارها هست، طوری است که این مطالب را می‎آورد می‎بینید ذکر کنند، دو نکته مهم یک جایش بود، آن اواخر رساله هم هست ولی باز من نسبت نمی‎دهم که این «ربما یتوهم» اشاره به فرمایش ایشان باشد؛ ولی رساله لباس مشکوک ایشان را ببینید ذهن نزدیک این حرف می‎رود و این فضا تقریبا به ذهن می‎آید. این اول. دوم این که توضیح فرمایش ایشان را تا آن حدی که ممکن شد، آن را که دیگر من تکرار نکنم؟ حرف ایشان را که ایشان گفتند …

شاگرد: «ضعفه ظاهر»

استاد: «ضعفه ظاهر» که جواب آقای حکیم است. پس این حرفی که برای ایشان است. البته من هم این فرمایشی که الان گفتند که برائت بنابر شرطیت جاری می‎شود در ذهن من هم صاف نیست، سوال دارد لذا برمی‎گردیم مبجور هستیم خود حرف را هم بررسی کنیم.

نقد  جواب مرحوم حکیم به اشکال

تعلق الشرط بأمر خارجي هو إناطة التقييد به بوجود ذلك الخارجي قياساً على التكاليف النفسية مثل: (أكرم العالم) و نحوه، فكما أنه ظاهر في إناطة وجوب الإكرام بوجود العالم، كذلك في المقام يكون التقييد باللبس منوطاً بوجود وصف المأكول، فمع الشك فيه يكون الشك في الشرطية، و الأصل البراءة. و ضعفه ظاهر، إذ وصف المأكول إذا أخذ منوطاً به الشرطية كيف يكون موضوعاً لها؟ و ثبوت ذلك في مثل: (أكرم العالم) و (أهن الفاسق) ليس مقتضى التركيب اللغوي، بل هو مقتضى القرائن الخاصة، و لذا لا يلتزم به في مثل: (أعتق رقبة مؤمنة) نعم قد تقوم القرينة على ذلك في بعض الموارد، مثل: (أكرم العالم) و (أهن للفاسق) و (تصدق على الفقير)، و لا مجال لقياس غيره عليه و لا سيما مع امتناعه كما عرفت.[1]

حالا ما اول جوابی که مرحوم آقای حکیم دادند، سوالاتی که در ذیلش داریم به ترتیب مطرح می‎کنیم تا به خود حرف برگردیم. ببینید ایشان فرمودند «ضعفه ظاهر»؛ چه تعلیلی فرمودند؟ فرمودند «إذ وصف المأكول إذا أخذ منوطاً به الشرطية كيف يكون موضوعاً لها؟»

 بررسی اصطلاح موضوع در علم اصول

معمولا در این فضاهای اصول، کلمه موضوع سه تا کاربرد دارد. موضوع خیلی اصطلاحات دارد. همان‎هایی هم که همه شنیدیم شاید 6-7 تا باشد اما 3 مورد در کلماتی که در طلبگی به کار می‎رود خیلی رایج است.

یکی موضوع حکم است، منظور از موضوع حکم چیست؟ که جهت علیت برای حکم دارد؛ مجموعه امور که حکم را به فعلیت می‎آورد، در رتبه سابق بر حکم است. تعبیر علت در کلمات علما برای این موضوع هست، محورش هم مکلف است. مکلف و مجموعه اموری که به عنوان شرط و مانع دست به دست هم می‎دهند و حکم بر او بار می‎شود را موضوع الحکم می گویند. این موضوع الحکم یعنی وقتی تماما محقق شد، حکم هم بالفعل می‎شود.

یکی موضوع القضیه است.

شاگرد: این درست است که این حرف برای میرزای نائینی است و قبل ایشان نبوده؟ اصطلاح را عرض می‎کنم.

استاد: موضوع الحکم؟ مطلبش بوده اما من تفحص نکردم.

شاگرد: نه؛ مقصودم این است که مثلا شیخ، لفظ موضوع الحکم  بگوید و مرادش این باشد.

استاد: من تفحص نکردم. سوال خوبی است، یادداشت هم بکنید، فی الجمله تفحص بکنید الان زود می‎شود.

این یک اصطلاح بود. یک اصطلاح موضوع القضیة است؛ وقتی می‎گویید الصلاة واجبةٌ می‎گویید موضوع وجوب چیست؟ می‎گویید صلاة است. این موضوع منطقی است «الصلاة واجبةٌ» و الا صلاة به آن اصطلاح هرگز موضوع حکم نیست. صلاة متعلق حکم است ولی به اصطلاح منطقی ما نمی‎گوییم. الصلاة واجبة الان نماز موضوعِ حکم وجوبی است. این موضوع منطقی در قضیه حملیه است.

یک موضوع دیگر که کاربردش بسیار زیاد است به معنای امر خارجی است. موضوع یعنی یک چیز در خارج. این لیوانی که در خارج است، این موضوع است. اما مثلا شبهه حکمیه و موضوعیه که می‎گوییم یعنی «امرٌ خارجی» دقیقا با وصف خارجیتش البته بازتابی که در ذهن دارد؛ این هم موضوع می‎گوییم که خیلی کاربرد دارد، شبهه موضوعیه که می‎گوییم مقصود این است.

می‎گوییم مثلا تعیین موضوع، شأن فقیه نیست. این ها منظور همان امور خارجی و شخصیه مکلفین است، ربطی نه به موضوع قضیه دارد و نه به موضوع حکم دارد.

 

برو به 0:06:00

تبیین استدلال مرحوم حکیم در «ضعفه ظاهر»

حالا ایشان می‎فرمایند «موضوعا لها» ظاهر عبارت این است همین طوری که دیروز هم بحث شد، موضوع مقصودشان همانی است که رتبه علیت برای حکم دارد. خب روی این معنا استدلال ایشان این می‎شود. وقتی که «إذ وصف المأکول» وقتی خودش مناط شرطیت است، نمی‎تواند برگردد یعنی رتبه معلول است، بند به حکم است، در رتبه متأخر از حکم است نمی‎تواند برگردد و علت حکم بشود و در درجه سابق بر حکم برود. موضوع حکم چه کار می‎کند؟ وقتی می‎آید تازه حکم می‎آید اما شرطیت وقتی حکم آمد تازه شرطیت را ایجاب می‎کند؛ حکم ما را ملزم می­کند که شرط و مشروط و همه این‎ها را بیاورید و حال آن که اگر موضوع بود باید شرطیت، حکم را بیاورد، شرطیت که حکم را نمی‎آورد، حکم است که شرطیت را می‎آورد. لذا ایشان می‎فرماید؛ وصف مأکولی که خودش شرطیتی که در مرحله متأخر از فعلیت حکم است، شرطیتی که شرط الواجب است بعد این که وجوب آمد ما باید آن را بیاوریم، شما می‎خواهید  آن را برگردانید و آن را در مرحله علت بر حکم  قرارد دهید و موضوعش کنید.

شاگرد: این جا موضوع شرطیت گفتند؟منظورتان از حکم همان شرطیت است؟

استاد: «إذ وصف المأکول إذا أخذ منوطاً به الشرطية» البته من الان وقتی می‎خواهم خود حرف را توضیح بدهم، این‎ها مفصل‎تر در ذهنم هست بگویم. حالا چند لحظه‎ای که من حرف‎هایم را زدم و دیدید که نگفتم و این که الان سوال شماست حتما یادتان باشد که تکرار بفرمایید. یک چیزهایی در ذهنم هست خیالم می‎رسد که باید بیشتر جلو برویم تا زوایای بحث باز بشود.

ما سوالات را مطرح می‎کنیم، الان که می‎فرمایند «موضوعا لها» از این سه تا موضوع، آیا معنای چهارمی منظورشان است؟ یا یکی از این سه تاست؟ اگر مقصود از موضوع یعنی امر خارجی.خب طرف هم گفت «بأمر خارجی». امر خارجی هم باز دو جور است؛ در مرحله طبیعتش که ملاحظه در موضوع می‎شود، یکی هم تحقق خارجی که الان شک ماست و بحث ماست.

یا  مراد از «موضوعا» در عبارت، همان موضوع حکم است که علت خود حکم است؛  اگر موضوع حکم باشد از این عبارت به بیشتر همین به ذهن می‎آید. چرا؟ چون ایشان می‎خواهند به استحاله‎اش حکم بدهند و خیلی واضح است. دیروز عبارت را خواندیم؛ آخر عبارت چه فرمودند؟ فرمودند «و لا مجال لقياس غيره عليه و لا سيما مع امتناعه» من این طوری فهمیدم امتناع یعنی همینی که الان گفتم. «کیف یکون موضوعا لها؟» نمی‎شود! متقدم، متأخر نمی‎شود، معلول، علت نمی‎شود؛ چنین چیزی ممکن نیست. شرطیتی که متفرع بر حکم است، نمی‎شود که در رتبه سابقه بر حکم بیاید. این را در عبارت دارند «مع امتناعه كما عرفت».

نقدی بر بیان آقای حکیم در «ضعفه ظاهر»

سوالی که ما این جا داریم این است؛ بر فرض اگر این مقصودتان هست و بعدا هم می‎فرمایید «قال»، امتناع هم می‎گویید، دنباله‎اش می‎فرمایند «و ثبوت ذلك في مثل: (أكرم العالم)» مشار الیه «ذلک» چیست؟ این سوال در عبارتشان خوب است.

شاگرد: یعنی این که هم شرط باشد و هم موضوع باشد.

‎استاد: بله. یعنی این که از مرتبه «ثبوت ذلک فی مثل: (أکرم العالم) ليس مقتضى التركيب اللغوي، بل هو مقتضى القرائن الخاصة» اگر محال است و نمی‎شود، آن وقت قرینه که آوردیم شد؟ وقتی یک چیزی ممتنع است، اگر قرینه داریم، خب دیگر قرینه داریم؛ آن وقت قرینه که نمی‎تواند ممتنع را ممکن کند. خب بگویید که ایشان خودشان نگفتند که متنع است، آن چیزی که من عرض کردم امتناع کلامی نبود، برداشتی که ما داشتیم چون موضوع رتبه‎اش سابق بر حکم است، شرطیتی که منوط به فعلیت حکم است، رتبه‎اش معلولیت و مترتب بر حکم است، این امتناع نفس الامری است، نمی‎شود که بیاید.

 

برو به 0:10:46

ایشان می‎فرمایند «لیس مقتضی الترکیب اللغوی» آیا می‎خواهند بگویند که یعنی یک استحاله در لغت؟ در فضای ترکیب لغوی نمی‎شود لذا در فضای ترکیب لغوی اگر قرینه آوردیم و از این ترکیب فاصله گرفتیم، حالا ممکن شد. خب باید این را توضیح بدهیم که ترکیب لغوی یعنی چه؟ ترکیب لغوی یک اقتضایی دارد صحیح است.

تحلیلی از ترکیب لغوی

اما ترکیب لغوی دو بحث بسیار مهم دارد. امروز هم در این زمان‎ها خیلی روشن از هم جدا شده است. ترکیب لغوی، یک ترکیب صرفی داریم که قطعا مقصود ایشان نیست، مقصود ایشان از ترکیب لغوی چیست؟ ترکیب نحو کلام است. خب نحو، دو گام بسیار ممتاز از همدیگر دارد. نحو خالص، قطع نظر از محتوا و معنادهی به عبارت، بعد گام دوم نحوِ با عنایت به معنای کلام و ملاحظه تناسبات حکم و موضوع. شما یک وقتی می‎گویید نحو یعنی قواعد ساخت زبان، جای عناصر زبان چه چیزی می‎گذارید؟ الف و با. کل الف با. برای الف و با که تناسب حکم و موضوع نمی‎‎توانید درنظر بگیرید. در چنین شرایطی که قواعد نحو صوری حاکم می‎شود یعنی صرفا فرمول نحو، فرمولِ ساختِ زبان صحیح، خوش‎ ساختی که یک عبارتی از قوانین ساخت نمادهای زبان درست کردید و این جمله درست است ولو جایش x و y  و الف و با بگذارید. یک وقتی هست می‎گویید ما صرفِ نحو صوری را کار نداریم الان جای الف و با حرف می‎زنیم، صلاة می‎گذاریم، فعل می‎گذاریم، این‎ها را می‎گذاریم بعد می‎گوییم …

شاگرد: مناسبت‎ها را در نظر می‎گیریم.

استاد: مناسبت‎ها مطرح می‎شود. وقتی معنا در کار می‎آید، آن وقت تناسب حکم و موضوع شروع می‎کند برای ما حرف زدن. مقصود شریف ایشان از لیس مقتضی الترکیب اللغوی کدام این‎هاست؟ صرف ترکیب لغوی خالص؟ قطع نظر از معنا؟ یا ترکیب لغوی معنادار شده و شامل ملاحظات مختلف از قرائنی که می‎تواند دخالت کند و تناسب حکم و موضوع را ملاحظه می‎کند.

خب بعد از این که این سوال را مطرح کردیم حالا باز این سوال هست که خلاصه این مقتضا چیست؟ که می‎فرمایند که ترکیب لغوی مقتضایی دارد که أکرم العالم آن اقتضا را با قرینه ندارد. آن اقتضا چیست؟

آن بیانی هم که آخرین جلسه سریع رد شد و وقت تمام شد، ظاهرا آن قضیه‎ ای هم که شما(یکی از شاگردان) گفتید برعکس مقصود ایشان( آقای حکیم) بود. آخر کار هم همین طور فرمودید دیگر! این که گفتید ترکیب لغوی به انحلال است، ایشان برعکسش را می‎خواهند بگویند. توضیح شما این بود که اصلا ترکیب لغوی به جمله ‎های خاص بر انحلال است؛ این طور نبود؟ می‎خواهیم ببینیم ایشان چه چیزی می‎خواهند بگویند. آن طرف ادعای ترکیب لغوی نداشت، ایشان می‎گویند آن چیزی که تو می‎گویی اقتضای ترکیب لغوی ‎اش أکرم العالم نیست،‌انحلال نیست. یعنی اسم اقتضای ترکیب لغوی را ایشان(آقای حکیم) در مقابل طرف می ‎آورند نه این که او از اقتضا اسم برد. او یک چیزی را گفت که این امر خارجی است و منوط به اوست. ایشان می‎گویند که ما قبول نداریم «و ثبوت ذلک فی أکرم العالم لیس مقتضی الترکیب اللغوی» آن چیزی که شما گفتید، آن چیزی که «أکرم العالم» گفتیم مقتضای ترکیب لغوی نیست. آن چیزی که مقتضای ترکیب لغوی است این است که شیء برنگردد موضوع خودش بشود.

این چندتا سوالی که در ذیل فرمایش ایشان هست برای این که ایشان مقتضای ترکیب لغوی را انحلال نمی‎دانند؛ اگر این‎ها را قبول ندارید بگویید. الان ایشان مقتضای ترکیب لغوی را عدم انحلال می‎دانند. چرا؟ و چیست آن مقتضای ترکیب لغوی که عدم انحلال است. این‎ها چندتا سوالی که من در ذهنم بود.

اگر الان نکته‎ای در جواب این سوالات دارید یا یک سوالی اضافه بر این‎ها دارید بفرمایید. اگر نه، ما رد بشویم خود حرف‎ها را مرور بکنیم.

آن چیزی که من از مقصودشان می‎فهمم چون اسم قرینه می‎برند ترکیب لغویِ صوری مقصود باشد، وقتی قرینه می‎آید می‎توانیم تغییرش بدهیم و الا اگر ترکیب لغوی با تناسب حکم و موضوع باشد که آن‎ها خودش یک جور قرینه است. حالا تازه این ترکیب لغوی چیست؟ برمی‎گردیم. [2]

 

برو به 0:16:51

تحلیل موضوعی محل بحث

در مانحن فیه چون چندین امر دست به دست هم داده است ما ابتدا به تحلیل موضوع نیاز داریم، تحلیل یعنی عناصر دخیل در حرف زدن ما کامل از هم جدا بشود، بعد هم که جدا شد «وضع الشیء فی موضعه» باشد، نقش هر کدام روشن بشود، اول که ما موضوع را تحلیل کردیم، هر عنصری را که دخیل در بحث است را شناسایی کردیم، بعدا هم در موضعِ خاصِ خودش آن نقشی که دارد ایفا می‎کند گذاشتیم آن وقت می‎توانیم نتیجه‏گیری را راحت جلو برویم. آن چه را که آن «ربما یتوهم» گفت، یک دفعه دیگر عبارت را بخوانیم الان به دقت بیشتری در عبارات نیاز داریم.

«و ربما يتوهم عدم وجوب الاحتياط بناء على الشرطية، بدعوى أن مقتضى تعلق الشرط» شرط این جا چیست؟ باید روشن کنیم، اگر تحلیل نکنیم همین طور با حالت ابهام رد بشویم خودمان مشکل داریم. باید این‎ها را دقیق جاگذاری کنیم.  «تعلق الشرط بأمر خارجي هو إناطة التقييد به بوجود ذلك الخارجي قياساً على التكاليف النفسية مثل: (أكرم العالم) و نحوه، فكما أنه ظاهر في إناطة وجوب الإكرام» تکلیف وجوب منوط به چیست؟ «بوجود العالم.» باید عالم باشد تا وجوب بیاید. چون متعلق المتعلقش است. خب همین طور بیاید تا شرطیت. «كذلك في المقام يكون التقييد باللبس منوطاً بوجود وصف المأكول، فمع الشك فيه يكون الشك في الشرطية» نه در این که من شرط را آوردم یا نیاوردم، این اصل حرف ایشان بود، دیروز هم بحثش کردیم. «و الأصل البراءة.».

 خب حالا سوالاتی که در این جا مطرح هست اول باید تحلیل کنیم. من یکی دو تا مثال می‎زنم ببینید. در همین «أکرم العالم». اول تکالیف نفسیه را نزدیک به مانحن فیه کنیم؛ أکرم العالم خیلی روشن است یعنی شما نباید بروید عالم را یا خلق کنی یا دنبالش بگردی پیدا کنی، اصلا أکرم العالم این را نمی‎گوید. می‎گوید وقتی دیدی و وقتی با آن مواجه شدی اکرامش کن. خود او به تعبیر اصول متأخر مفروض الوجود است؛ مُنشأ، مُقنِّن آن را فرض گرفته به این که هست، پس شما نباید در وجود او نقشی ایفا کنی. پس وقتی عالم را دیدی حالا اکرامش کن.

شاگرد: تفحص نباید بکنیم؟ تولیدش نباید بکنیم، حالا اگر فرض کنیم فلان شهر است نباید برویم آن جایی که …

استاد : این همان سوالی بود که دیروز اشاره‎ای به آن کردم و رد شدم؛ «تصدق علی الفقیر» یادتان هست عرض کردم و اشاره‎ای کردم؟ «تصدق علی الفقیر» دو جا می‎آید؛

گاهی است به دنبال یک کاری می‎آید، می‎گوید «إن فعلتَ کذا تصدق علی الفقیر» آن جا باید دنبالش بگردی، یک جور برمی‎گردد و عام افرادی می‎شود. مثل «أعتق رقبةً» است ولو «تصدق علی الفقیر» است، این جا نمی‎شود بگویند الف و لام دارد، این جا به همان برمی‎گردد.

اما یک وقت است همین طوری می‎گویند به فقیر صدقه بده، «أما السائل فلاتنهر» «تصدق علی الفقراء»؛ «تصدق علی الفقراء» نه یعنی راه بیافت، یعنی وقتی زمینه‎اش فراهم است، فقیر دیدی، بده. این یک چیزی است که به گمانم در ارتکاز متشرعه و عرف عقلاء متعارف است. حالا مثال‎هایش طول می‎کشد و از مقصود می‎مانیم.

تفکیک بین شرط الواجب و شرط الوجوب

علی ای حال در این جا «أکرم العالم» هم خود طرف پذیرفته و هم مرحوم آقای حکیم پذیرفتند، از مسلمات و مشترکات شروع کنیم جلو برویم. می‎گویند وجوب اکرام منوط به وجود عالم است. خب حالا اگر من این طوری بگویم، وجوب اکرام منوط به ثبوت وصف عالمیت برای عالم است؛ همان بحث قبلی است؟ یا فرق کرد؟ دقیقا یکی است یا فرق کرد؟ وجود عالم یک جور اما وصف عالمیت … ولی از نظر قضیه شرطیه همین است یعنی وقتی زید آمد می‎گویم اگر زید عالم است، «أکرمه» پس می‎توانم بگویم وجوب إکرام مشروط است، منوط به ثبوت وصف عالمیت در زید است. بد حرفی نزدم اما جوهره‎اش با قبلی فرق دارد؛ قبلی می‎گفتم أکرم العالم وجود خود زید، خود زید عالم سبب است اما الان نظر به خصوص شرطیت عالمیت دارم. پس فرق دارد که بگویم وجود عالم، جزء الموضوع است و شرط الحکم است، شرط الوجوب است مقابل شرط الواجب با این که بگویم وصف عالمیت شرط الحکم است و مقدمه است؛ حیثیت این‎ها فرق می‎کند.

 

برو به 0:22:24

خب حالا همین مثال را جلوتر می‎بریم، یک مثال عرفی ساده؛ ما این طوری می‎گوییم که عالم را اکرام کن به این که عبا به او بده. اکرام را توضیح می‎دهیم. الان یک وجودی داریم که وجود عالم است. این آقا می‎گوید منوط به وجود است، گفتیم خیلی خب، «أکرم العالم» عالم باید وجود داشته باشد یا نه؟ پس وجوب اکرام منوط به وجود عالم است. خب حالا در مرحله بعد از فعلیت حکم می‎رویم، عالم این جا حاضر است، وقتی حاضر شد، قبول داریم حکم وجوب اکرام بالفعل است؟ حالا که کاری به علت نداریم، موضوع آمد. عالم این جا هست و أکرم شد و موضوع بالفعل شد. بعدش چه؟ می‎گوید یک عبا به او بده؛ این جا دیگر برای وجود عبا هم باید صبر کنم؟ دست روی دست بگذاریم؟ بگویم صبر کن، اگر عبایی وجود دارد به او بده، باید دست بگذاریم یا نه؟ نه. این جا که ولو شیء خارجی است اما شیء خارجی باشد، وجودِ شیء خارجی وقتی شرطی است که بعد فعلیة الحکم است باید بروم شیء خارجی را تحصیل کنم. روشن است؟ عالم را اکرام کن، این عالم باید موجود باشد تا وجوب بیاید اما وقتی آقای عالم محقق بود و وجوب آمد حالا دیگر اگر برای اتیان او، امتثال «أکرم» یک شرطی هست، شیء خارجی هم هست اما من باید بروم تحصیلش کنم.

شاگرد: شرط واجب؟

استاد: شرط الواجب، نه شرط الوجوب. عالم وجودش شرط الوجوب است اما عبایش وجودش شرط الواجب است و باید بروید تحصیل کنید و باید عبا بخرید و بدهید.

 شرط الواجب و اقسام آن

حالا همین جا باز یک قدم جلوتر می‎رویم، الان من یک شیء خارجی جدید آوردم؛ شیء خارجی چه بود؟ عبایی بود که ریختش فرق داشت، شیئی مربوط به نحوه امتثال من بود، متعلق تکلیف من بود، آن چیزی که باید انجام بدهم، مفروض الوجود هم نیست، فرض نگرفته که اگر عبا هست، بده. حالا باز مثال را جلوتر ببریم که مثال‎ها به گمانم خیلی برای تحلیل موضوع بحث ما مهم است. تحلیل بحث اولین قدم کار است؛ خب حالا می‎گوییم عالم را اکرام کن به این که عبا به او بده، اگر از حیوان است، مثلا حتما از پشم گوسفند باشد، از موی بزینه باشد، ضأن باشد یا معز باشد. پس حالا همان مثال جلوتر رفت می‎گویم که عبا شیء خارجی است، دوباره یک شیء خارجی جدید هم در کار آمد، می‎گویم عبا به این عالم بده اگر از حیوان است، از موی بز باشد. همین جا هم می‎شود این مثال را طور دیگری هم زد، این‎ها همه را در نظر بگیرید؛ می‎گویم اکرام کن عالم را به این که عبای از پشم بز به او بده؛ یعنی دیگر نگفتم اگر حیوان است. دارم می‎گویم بده؛ این جا هم عبا داریم، هم عبایی که مستقیما بدون اشتراط، باید از موی بز باشد.

الان تا این جا آمدیم اگر من شک کنم این عبا از موی بز هست یا نیست، خود همین شخص که یتوهم برای اوست، می‎تواند به من بگوید که برائت جاری کن بده؟ قبول می‎کنند؟ قبول نمی‎کنند. چرا؟ چون اساس حرف ایشان این بود که می‎خواستند بگویند وقتی شک می‎کنی چون متعلق شیء خارجی به وجود است، وجود باید احراز بشود تا بیاید. وقتی وجود احراز نشد، شک در اصل الشرطیت است، نه شرطی که واجب شده و باید بیاوری. همین طوری که در انحلال أکرم العالم، شک شما به سعه و ضیق اصل التکلیف برمی‎گرده برائت جاری کردید، وقتی در شرطیت در اصل الشرطیت  هم شک کردید برائت جاری می‎کنید. حرف ایشان این بود، این جا که شک ما به سعه و ضیق شرطیت برنمی‎گردد. با این توضیحی که من عرض کردم دقیقا من می‎دانم که الان باید عبا بدهم و عبایی از موی بز. دیگر در اینجا نمی‎توانم بگویم…  درست است که شیء امر خارجی است اما امر خارجی که من باید بیاورم؛ نه این که وقتی خودش هست تکلیف بالفعل بشود.

حالا برگردیم به آن مثال اول؛ می‎گویند اگر حیوان است از موی بز باشد. آمده است یک عبایی هست اصلا نمی‎داند حیوان است یا نیست، می‎توانید به او بدهید یا نه؟ بله. گفتند عبا به عالم می‎دهیم. اگر حیوان است چرا می‎توانید بدهید و ذهن شما موافقت می‎کند که اگر حیوان است باید از موی بز باشد.

شاگرد: اصل شرطیتش دوباره مشکوک می‎شود.

استاد: دوباره یک نحو مثل عالم شد، اینجا اصل وجود باید محرز بشود.

شاگرد: متوهم می‎گوید که ببین خدا گفته نماز بخوان اصلا به لفظ تو کار نداشته چون می دونست تو باید با لباس نماز بخوانی. گفته اگر که لباس پوشیدی اگر وصف مأکول دارد این جا آن مأکولش باید غیرمأکول اللحم باشد یعنی در مأکولات اگر حیوان هست، اگر از جنس حیوان بود باید از آن غیرمأکول‎ها باشد. برای همین می‎گوید حالا که من نمی‎دانم این که پوشیدم مأکولات هست یا نیست …

استاد: این اساس کار همین حرف است که من بعدا به آن اشکال دارم. می‎بینیم اگر حرف او این طوری باشد روی فرض شرطیت…  و لذا چرا اصلاً  نگفتم اگر حریر باشد و.. کاری کردم شبهه شرطیت و مانعیت کاملا برطرف شده. وقتی می‎گویم عبا از موی بز باشد این متمحض در شرط است، هیچ کس در این جا مانعیت را توهم نمی‎کند؛ من به خصوص این مثال را زدم. حالا برگردیم ببینیم طرف می‎تواند این کار را بکند یا نه؟ البته با فرض شرطیت. این چیزی که الان شما می‎بینید خوب جلوه کرد برای این است که هنوز یک نحو حرف در مانحن فیه مغبّر است. حالا برمی‎گردیم همه این‎ها را روی فرض مانحن فیه تطبیق می‎دهیم.

 

برو به 0:29:10

بنابراین، پس چرا  اگر می‎گوید از حیوان است، از موی بز باشد. اگر عالم را دیدی اکرام کن به اینکه عبا به او بدهی و اگر از حیوان است موی بز باشد. شما یک عبایی می‎دهید اصلا نمی‎دانید حیوان است یا نه ولی باز عبا را او به او می‌دهید. چرا؟ گفتند اگر حیوان است از موی بز باشد. وجود حیوانیت که برای شما محرز نشده. چون محرز نشده است عبا را به عالم می‌دهید. پس در این جا اصل آوردن هست ولی با این که شرط است، با این که شرط بوده موی بز باشد اما خود شرطش مشروط است. چون خود شرطش مشروط است و آن مشروط شرط با وجودش احراز نشده باز برائت جاری می‎کنیم، می‎گویم موی بز دادن به ذمه من نیست چون من نمی‎دانم. عبا را برمی‎دارم.

الان این مثال را که ملاحظه کردید برای نفسی بود. صحت و بطلان را کار نداشتیم، تکلیف محض بود. این برای نفس آن بود که عالم را اکرام کن به این که عبا را با این شرط به او بدهی. همه این‎هایی هم که من گفتم هیچ کدام را نگفتم باطل است یا صحیح است، من احکام وضعی را در کار نیاوردم یعنی به وزان أکرم العالم، عین همان مثال أکرم العالم در تکالیف نفسیه را جلو بردیم و تحلیل موضوعی کردیم و دیدیم چه چیزهایی پیدا شد، یکی عالم بود که وجود داشت، یکی آن عبا بود که وجود داشت، یکی دوباره آن حیوان بود که می‎توانست شرط قرار بگیرد و می‎توانست قرار نگیرد و یکی هم آخر کار وصف بز بودن بود که آخر کار شرط را دارد. همه این‎ها را ملاحظه کردید؟

حالا یک مثال بزنیم شبیه ما نحن فیه؛ یعنی شرطیت باشد، صحت و فساد باشد نه صرف تکلیف. من این طوری مثال به ذهنم آمد، می‎گوییم صلاة میت؛ نزدیک نماز هم باشد راحت‎تر بتوانیم با صحت و بطلان نماز حرف بزنیم. بگوییم صلّ علی المیت، بر میت نماز بخوان بعد می‎گوییم که تابوتش مثلا از چوب باشد صل علی المیت و مشروط است صحت نماز میت به این که مثلا تابوتش از آلومینیم باشد یا از چوب باشد. چوب وسعت بیشتری دارد، آلومینیم که یک عنصر است بیشتر مقصود من را روشن می‎کند. حالا این مثال را در نظر بگیرید که بر میت نماز بخوان؛ شرط صحت این نماز پیش مولا این است که باید تابوتش از آلومینیم باشد. الان یعنی چه؟ یعنی  صلاه میت را بدون تابوت نمی‎توانیم بخوانیم؟ تابوت شیء خارجی هست یا نیست؟ اولا خود میتی داریم که متعلق کار ماست، این یک شیء خارجی است، یک شیء خارجی دیگر داریم که به آن مربوط است که تابوت اوست، آیا با توجه به این عبارت شرط صحت صلاة بر میت  این است که باید تابوت داشته باشد؟ نه. مثل این که وقتی مولا می‎فرماید نماز با لباس بخوان نمی‎گوید لباس تو حتما باید یک نوع خاصی باشد، با لباس بخوان هر چه، گیاه باشد، حیوان باشد، بعدا یک شرایطی را مشروطا می‎فرمایند. پس نماز بر میت بخوان، بدون تابوت هم می‎خواهی بخوانی بخوان اما می‎گویم اگر تابوت دارد؛ این اگر یعنی چه؟ یعنی الان وجودِ تابوت شرط الواجب است؟ من باید دنبالش بروم؟ باید بروم یا نه؟ اگر بود. اگر است. نه این که حتما باید دنبالش برویم. نماز بر میت بخوان، اگر تابوت داشت که اگر وجود پیدا کرد حالا چه؟ حالا باید از آلومینیم باشد، وصفش این است که از آلومینیم باشد. باز مثال پیدا کردم آلومینیم را برای این که متمحض در شرطیت باشد؛ نگفتم آهن نباشد. به ذهنم آمد از طلا نباشد روی حساب انس به اوانی مثال همین طور می‎آمد دیدم وقتی می‎گوید از طلا هست دوباره دغدغه شرط و مانع و … شرط می‎کنیم از چوب باشد، از آلومینیوم باشد.

الان این مثال را در نظر بگیرید، ما دنبال تابوت نباید برویم ولو شرط الواجب است یعنی در مرحله بعد از فعلیت حکم است اما با این که بعد از مرحله فعلیت حکم است اما وجودش، او را نمی‎آورد، خودش شرطی است؛ اگر تابوتی داشت. خب پس می‎تواند در مرحله بعد از فعلیت حکم، باز شرطی داشته باشیم.

این تقسیم بندی مهمی است ما تا حالا همیشه می‎گفتیم شرط الواجب را باید بیاوریم. الان می‎گوییم شرط الواجب دو جور است، شرط الواجبی که باز خودش مشروط به تحقق یک امری است. اگر آن شرط آمد باید بیاوریم، ولی تفاوتی که شرط الوجوب با شرط الواجبِ مشروط دارد این است که برائت در شرط الواجب مشروط با تحقق شرط دیگر نمی‎تواند جاری بشود اما در شرط الوجوب می‎تواند بشود. همین جاست که ما می‎خواهیم با آن کسی که آن حرف‎ها را زده، بحث کنیم.

تفکیک موضوع الحکم و موضوع الاشتراط

خب بنابراین حالا می‎آییم این جا، حالا الان تابوت دارد، گفتند نماز بر میت بخوان و مشروط است صحت نماز بر میت این که اگر تابوت دارد از آلومینیوم باشد. یک تابوت آوردند شک داریم آلومینیوم هست یا نیست، این «ربما یتوهم» اجازه می‎دهد برائت جاری کنیم یا نه؟ نه. شک ما به اصل الشرطیة برنگشت. الان  شک ما به شرطیت برنمی‎گردد. ما اشتغال یقینی را باید این جا احراز کنیم، جای برائت نیست و باید آلومینیوم بودن را احراز کنیم. بنابراین نه صرف این که یک چیزی بعد از حکمی که مشروط به اوست موضوع قرار بگیرد، محال نیست. شما الان اگر تابوتی هست از آلومینیوم باشد، الان شرطیت منوط به چیست؟ موضوع اشتراط آلومینیوم بودن به چیست؟ به وجود شیء خارجی است که تابوت است این موضوع برای آن هست اما موضوع حکم نیست، استحاله ندارد که ایشان فرمودند «کیف یکون موضوعا لها؟».

 

برو به 0:35:59

شاگرد: شرط.

استاد: بله موضوع شرطی است ولو شرط الواجب نیست، موضوع الحکم نیست اما موضوع الاشتراط است. وقتی موضوع الاشتراط است. وقتی موضوع الاشتراط است می‎گوید اگر هست، وجود است، امر خارجی است. خب وقتی تابوت نیست من وظیفه‎ای ندارم اما وقتی تابوت هست باید احراز کنم، با این مثالی که عرض کردم همان ایرادی که «کیف یکون موضوعا لها» امرش مردد می‎شود که سوال در آن مطرح می‎شود و هم این که حرف آن طرف سرمی‎رسد. خب حالا با این مثال به اصل حرف او برگردیم.

نقد  «ربما یتوهم» با توجه به تحلیل موضوعی

ایشان چه گفت؟ ایشان خیلی مبهم جلو رفت؛ الان ما تحلیل کردیم چند چیز داریم. همه این‎ها جای خودش را پیدا کرده است، ایشان گفت که «بدعوى أن مقتضى تعلق الشرط» این شرط یعنی کدام شرط؟ شرط موی بز بودن؟ شرط از آلومنیوم بودن؟ یا شرط اگر تابوت است او باشد. باید معلوم کنیم. خب «مقتضی تعلق الشرط بأمر خارجي» امر خارجی کدام است؟ امر خارجی وصف آلومینیوم بودن است؟ یا امر خارجی، خود تابوت است که می‎تواند آلومینیوم باشد و می‎تواند نباشد؟ هر دو امر خارجی است. یعنی چه؟ متعلق به کدام است؟ ببینید حالا چطور مغالطه می‎شود. می‎گوید «بأمر خارجی هو إناطة التقييد به» باید آن امر خارجی باشد تا اشتراط تقیید معنا پیدا بکند مثل أکرم العالم.  «بوجود ذلك الخارجي قياساً على التكاليف النفسية مثل: (أكرم العالم)» چطور باید باشد تا تکلیف بیاید و نباشد تکلیف نیست. خب در «أکرم العالم» هم، عبا شیء خارجی بود ولی باید دنبالش بروی، نمی‏شود که نروی و الا همان جا اگر مشروط بود می‎توانستی بعد این که آمد- با مثال‎هایی که عرض کردم- برائت جاری کنی.  «فكما أنه ظاهر في إناطة وجوب الإكرام بوجود العالم» این «بوجود العالم» را به چه چیزی زد؟ به خودِ عالم در خارج، نه وصفِ عالمیت. بعد حالا این جا می‎آید «كذلك في المقام يكون التقييد باللبس» «التقیید باللبس» یعنی شرط چیست؟ لباس یا حیوان؟ لباس مثل تابوت یک شیء خارجی است، حیوانی که از آن لباس را درست کردند، یک شیء دیگری است؛ «التقیید باللبس منوطاً بوجود وصف المأكول».

 من گمانم این است که تمام مغالطه‎ای که در این استدلال صورت گرفته، زیر کلمه وصف است. ایشان آمده شرطِ وصفِ مأکول را امر خارجی گرفته است. می‎گوید وصف مأکولیت امر خارجی است که به آن منوط است، وقتی شک می‎کنیم وصف هست یا نیست، در اصل شرطیت شک داریم. وصف مأکول که شرط نیست، الان در این مثال‎هایی که من گفتم موی بز بودن شرط بود و وصفی برای او بود اما امر خارجی، او بود؟ اصلا امر خارجی که او نبود؛ امر خارجی که وجودش می‎توانست وقتی مشکوک شد، اصل تکلیف را زیر سوال ببرد آن خودِ حیوان بود، نه وصف بز بودنِ او. او بود که وقتی می‎آمد آن وقت چاره‎ای نداشتیم وصف بز بودن را احراز کنیم. بله اگر آن امر خارجی خودِ وصف بز بودن بود، به محض این که شک می‎کردید در وجود شک می‎کردید و حال آن که وصف بز بودن که امر خارجی نیست، خودِ آن حیوان است که امر خارجی است که وقتی حیوان است، آن وقت باید وصف بودن را احراز کنیم و دیگر جای برائت نیست. پس ایشان وصف را جای موصوف گذاشته است. وصف را به جای موصوف گذاشته شروع کرده بحثش را جلو برده است؛ گفته است که «منوطاً بوجود وصف المأكول فمع الشك فيه يكون الشك في الشرطية» نه! ما اگر شک در وصف داشته باشیم که این‎جا نمی‎شود.

خب حالا مثال ایشان را به این مثالی که من زدم برگردانیم، به جای وصف مأکول یک چیز اثباتی  می گوییم، این طور می‎گوییم که صحت صلاة منوط به این است که لباس از ابریشم باشد. این که الان خدمت ایشان هم گفتم هوا مغبر است به‌خاطر همین است. همین مثال ایشان را عوض می‎کنم ببینیم حرفش جلو می‎رود یا نه. یعنی به سراغ شرطیت محضه می‎برم این جا چون واقیعتش مانع  است مسامحه می‎شود. مثالی می‌زنم که شرط محض باشد. می‎گوییم صلّ، صحت نماز منوط است به این که لباس مصلی شرطش این است که حریر باشد. اگر ما گفتیم شک می‎کنیم این لباس حریر هست یا نیست؛ ایشان اجازه می‎دهد برائت جاری کنیم؟ نه. چون شک است ما به اصل الشرطیة برنگشتیم ایشان همه تلاشش این بود که بگوید چون وجود برای وجود خارجی است، وجود را که من احراز نکردم به اصل الشرطیة برگشت. از چه چیزی استفاده کرده بود؟ از این که وصف مأکولیت با حیوان نزدیک هم بودند، وجود هم برای حیوان بود، ایشان هم به مأکولیت زد، به وصف موصوف؛ با این استفاده حرف‎ها را جلو برد و حال آن که اگر بین موصوف و وصف تحلیل موضوع کنیم، وجود با آن چیزی که شرط آن وجود است و وجود آن جایی که شرط الواجب نیست و با آن جایی که به نحوی است که شرط الواجب باید بیاورید؛ اگر این‎ها کاملا تحلیل بشود اصلا می‎بینید این حرف سرنمی‎سد و ایشان نمی‎تواند به مقصود خودش برسد.

این مثال‎ها را مدنظر قرار بدهید و باز هم موضوع را تحلیل بکنید و هر چه توضیح بیشتر یا اشکالی بر این عرض من بود ان‎شاءالله شنبه بفرمایید.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

پایان

 

 


 

[1] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 334-335

[2] شاگرد: در این عبارت «ضعفه ظاهر» تقریری که فرمودید آن چیزی که به نظر می‎رسید یک نحوه مصادره بود یعنی قائل نمی‎گوید که این مساله شرطش است و من آن شرط را برداشتم آوردم موضوع قرار دادم.

استاد: این فرمایش شما باز مثل فرمایش ایشان توضیحاتی است که الان می‎خواهم عرض کنم که ما قضیه را باز کنیم، جوانب بحث را باز کنیم بعد ببینیم ابهامات عبارات برطرف می‏شود؟ سوالاتی که داریم جواب داده می‎شود یا یک طور دیگری است؟

شاگرد: «موضوعا لها» را هم توضیح می‎فرمایید.

استاد: بله برمی‏گردیم. اصل بحث واضح بشود که مقصود من است.

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است