1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٣)- شرطيت و مانعيت(٩)

درس فقه(١٣)- شرطيت و مانعيت(٩)

مقتضای اصول عقلیه در شک در مانعیت و شرطیت، کلام آیه الله بهجت در مساله
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14713
  • |
  • بازدید : 94

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

تفاوت شرطیت حلیت اکل با شرطیت طهارت در لباس مصلی

انتهای جلسه قبل، در مورد عبارت «فتامل» مرحوم آقای حکیم، یکی از آقایان( شاگردان) گفت به نظر می‌آید ایشان ناظر به همان مانحن فیه آخِر جمله‎شان هستند.ولی شاید  قابل‌قبول نباشد، چون ببینید عبارت ایشان در قیاس مع الفارق این بود که فرمودند«و ليس له تعرض لما نحن فيه- أعني: صورة الالتفات و الشك- كما لا يخفى. و قياس المقام عليه قياس مع الفارق.»[1] المقام توضیح همان مانحن فیه می‎شد لذا این واو عطف را یکی گرفتم و توضیح همدیگر حساب کردم. چون اگر ایضا یا کذا بود خیلی روشن بود.  مثلاً این‌طور می‌فرمودند: «و ایضا قیاس المقام علیه قیاس مع الفارق» و کذا یعنی ایضا رد دیگر بر آن حرف. چون این را نفرمودند من به ذهنم این طور آمد.

شاگرد: شاید هم نقطه‎ای که گذاشتند، نقطه بیجایی باشد؛ قبل از «و قیاس المقام علیه …»

استاد: نه! یعنی باجا باشد یعنی روی این توضیحی که امروز می‎خواهم عرض کنم نقطه باجا می‌شود، به عبارت دیگر روی آن توضیح، نقطه  بیجا می‎شود. اما اگر بگوییم واقعا این نقطه باجا گذاشته شده و این مقصود ایشان مطلب دیگری بوده یعنی ولو و کذا هم نفرمودند و ایضا نفرمودند ولی ایضا مقصودشان است، و لذا مقصودشان از المقام با آن یکی مانحن فیه ولو یک موضوع است اما حیثش دوتاست. حیث که در روایت است حیثیت غفلت و جهل است که در روایت هم آمده است، حیثی که در مانحن فیه هست، التفات و شکِ عندالصلاة است. مانحن فیه که التفات قبل از صلاة است با روایت فرق دارد که غفلت است. این یک مطلب. مانحن فیه هم که قیاس مع الفارق توضیح همین باشد

اما بگوییم یکی مانحن فیه که التفات قبل از صلاة است با آن چه در روایت است فرق دارد که غفلت و جهلت است و بعد از نماز متوجه می‎شویم. یکی دیگر روایت مربوط به نجاست است که مانحن فیه اصلا ربطی به شرط نجاست و طهارت لباس ندارد، ربطی به چیزی دارد که اصلا شرط مستقلی هست، هیچ ربطی هم به نجاست ندارد و برای عدم جواز صلاة در غیرمأکول اللحم است.

با این بیان،‌این المقام با آن مانحن فیه، دو تا می‎شود یعنی موردش یکی است اما دو حیث است. المقام این جا یعنی چه؟ یعنی شرطیت حلیت یا مانعیت حرمت أکل صلاة ؛ دیگر نه یعنی التفات قبل الصلاة. آن جا مانحن فیه یعنی التفات قبل الصلاة؛ و مورد روایت جهل و غفلت بود. اما این المقام باز هم همین جاست اما این جا نه ازحیث التفات قبل الصلاة که شک داریم، از حیث این که در المقام بحث سرِ عدم جواز نماز در غیرمأکول اللحم است اما در روایت بحث سرِ نجاست روث و عذره انسان بود. پس المقام با آن، دوتا می‎شود و دو حیث هم هست ولو مورد هر دو از حیث مورد تفاوت نمی‎کند.دو حیث متفاوت است.

شاگرد: فارق جدی می‎شود.

استاد: بله انصافا این فارق هم خیلی اساسی است. شما اگر فتاوا و نصوص را ببینید، می‌بینید که اساسا ما در نماز دو چیز داریم که اصلا ربطی به هم ندارند. آی مصلی! لباست پاک باشد، نجس نباشد؛ این یک چیز است. آی مصلی! اجزای غیرمأکول اللحم اصلا کاری به نجاست نداریم، چیزی که گوشتخوار است غیرمأکول اللحم است در نماز همراهت نباشد. اصلا ربطی به او ندارد. حالا روایت می‎گوید نجس بود، نفهمیدی، بعدش فهمیدی، می‎گوییم پس خب غیر مأکول اللحم هم اگر نبود، بعد فهمیدی مثل همان است و قیاس مع الفارق می‎شود. این یک احتمالی بود که چون دیروز آن طوری معنا کردم ….

و لذا عبارت یک ایضا و کذا می‎خواهد. همین نقطه‎ای که گذاشته، خود این نقطه چه بسا همین کار را انجام بدهد که یعنی نقطه تمام شد.

 

برو به 0:05:11

استفاده مانعیت به وسیله تناسبات موضوع و حکم

شاگرد: قد یستشکل چون رد شده بود یک ابهامی مانده بود.

استاد: بفرمایید. هر چه از این نکاتی که مانده یا یک چیزی شما به آن رسیدید که برای همه فایده دارد، حتما همه بفرمایید، در محضرتان هستیم.

شاگرد: در «قد یستشکل» یک اشکالی مطرح می‎کنند بعد می‎گویند که دو تا احتمال دارد یعنی برای این که تصحیح کنند که در کتان هم می‎شود نماز خواند و در عین حال قائل به شرطیت هم باشند می گویند یا شرطیت در ضمن شرط یا شرطیت تخییریه، بعد خودشان یک جوابی می‎دهند بعد می‎گویند اولی مثلا خلاف ظاهر است، دومی فلان است، بعد خود آقای حکیم  از این دو تا اشکال جواب می دهند.

این مستشکل می‎خواهد از تناسب حکم و موضوع استفاده کند؟ درست است ثبوتا اشکالی ندارد بگوییم شرطیت تخییریه و شرطیت فی ضمن شرط.  ولی این چیزها خیلی به ذهن عرف نمی‎آید. شاید مستشکل می‎خواهد بگوید که تناسبات حکم و موضوع، تناسبات عقلایی، اقتضا می‎کند به جای این که بگوییم شرطیت تخییری و شرطیت فی ضمن الشرط، بگوییم مانعیت غیرمأکول اللحم؛ این خیلی در ذهن عرف صاف‎تر است.

استاد: یعنی  درواقع مستشکل می‌گوید: چون شما می‎خواهید شرطیت را جا بیندازید چاره‎ای ندارید برای این که شرطیت را جا بیندازید و بعدا هم بگویید به خاطر شرطیت مجبور هستیم قاعده اشتغال را اجرا کنیم، این‌طور استدلال کنید. در حالی که می‎گوید اصلا شرطیت این جا معنا ندارد، می‎خواهد در اصل تحقق شرطیت در مانحن فیه اشکال کند. چرا؟ چون مأکولیت لحم برای حیوانیت است در حالی که قطعا می‎دانیم که در کتان می‎توانیم نماز بخوانیم لذا می‎گویند یکی از دو تا و بعد هم آن اشکالاتی که آقای حکیم هم جواب می‎دهند ایشان(مستشکل) می‎خواهند بگویند نه، آن وجه دومی که شما گفتید مردود نیست؛ چرا؟ شرط در شرط است. چه مانعی دارد؟ این را آقای حکیم به عنوان تایید شرطیت آوردند که یعنی شرطیت مشکلی ندارد؛ آن «فیه» آخر کار هست و می‎خواهم بگویم بیخودی در شرطیت اشکال نکنید. بله شرطیت تخییریه ضعیف است این جا دو صفحه بعد هم اگر ملاحظه فرموده بودید «لکنّ المبنی المزبور ضعیفٌ» یعنی شرطیت تخییریه را می‎گویند قوی نیست اما شرط علی تقدیر حیوانیة، را قبول می‌کنند.

شاگرد: بله ثبوتا اشکالی ندارد. ولی آیا عرف هم این را می‌گوید.

استاد: آن «یستشکل» می‎خواست بگوید باز هم اشکال دارد ولی ایشان می‎گویند اشکال ندارد.

شاگرد: اشکالی ثبوتی ندارد ولی اشکال عرفی هم ندارد؟ یعنی ذهن عرف عام این طوری صاف بخواهیم جلو برویم …

استاد: خب جواب دادند گفتند «و کونه خلاف ظاهر الادلة ممنوع بل هو ظاهر الموثقة التی عمدتها» عمده روایات، موثقه ابن بکیر است. آن جا دارد می‎گوید اگر حیوان است باید مأکول اللحم باشد.

شاگرد: خب شما می‏فرمایید عمده در تشخیص ظواهر، تناسب حکم و موضوع است، نه الفاظ روایت؛

استاد: آهان، برای تشخیص مانعیت می‌فرمایید.

شاگرد: بله خواستم در آن مسیر استدلال کنم.

استاد: نه ببینید دو چیز است، این فرمایش خوب است. ما از تناسب حکم و موضوع بخواهیم بگوییم این جا ولو تعبیر شرطیت هم بشود، تعبیر به لازم است. آن حرف دیگری است. ما می‎خواهیم ببینیم اولاً این جا الان شرطیت ممکن است یا نه؟ می‎گویند بله شرط است. بر فرض حیوانیت شرطش مأکول اللحم بودن است؛ این یک.  در ثانی آیا دلیلی در ایم مورد می‎آید یا نه؟ می‌فرمایند بله، دلیل هم در آن آمده است. حالا شما بعدا بگویید به تناسب حکم و موضوع اگر در دلیل هم آمده، تعبیر به لازم است آن حرف دیگری است.

شاگرد: همین خودش یکی از نکات تناسبات حکم و موضوع نیست؟ همین «قد یستشکل»؟

استاد: نه، نه. چون او تاکید روی این جهت نکرد. می‎خواهد بگوید من شرطیت را از شما پذیرفتم؛ می‎گوید شرطیت این جا نمی‎شود. چرا؟ چون اطلاقش را بخواهید بگیرید که لازمه‎اش اجرای قاعده اشتغال است، نمی‎شود این اطلاق را بگیریم چون یا باید قائل به تخییر بشوید یا قائل به اشکالی که او گفت بشوید که ضرورت بشرط المحمول است. او سراغ تناسب حکم و موضوع نرفته است.

شاگرد: ولی خب طبق فرمایش شما ما خودمان می‎توانیم برویم همین را به عنوان تناسب حکم و موضوع از آن استفاده کنیم.

استاد: بله آن مانعی ندارد یعنی ما فی حدنفسه بگوییم یکی از مبادی تشخیص عرف عام به این که یک چیزی مانع است یا شرط است، مانع است به معنای این که وجودش مقتضی را از اقتضایش جلوگیری می‎کند یا شرط است به معنای این که وجودش می‎آید، مقتضی را تکمیل می‎کند. اگر هم شرط باشد، شرط گاهی عدم المانع شرطٌ به معنای این خود عدم را حیثِ حظّ وجودی به آن می‎دهد یا عدم المانع شرطٌ که آن را هم یک حظ وجودی، به آن می‎‏دهیم برای این که کار انجام بدهد، آن مانعی ندارد، آن از مبادی ظهورات دارد استفاده می‌کند که بعدا هم ما آن ما کار داریم و ان شاء الله می‎آییم ولی حالا فعلا آن چه که فضای بحث مقام ثانیه هست را من سریع عرض بکنم.

 

برو به 0:10:57

مقتضای اصول عقلیه در شرطیت و مانعیت در کلام مرحوم حکیم

در مقام ثانی فرمودند:

(المقام الثاني) فيما هو مقتضى الأصول العقلية، فنقول: على تقدير استفادة الشرطية من النصوص يتعين الاحتياط بترك الصلاة في المشكوك كونه من محرم الأكل و محلله، و على تقدير استفادة المانعية تجوز الصلاة فيه، و يكتفى بها في مقام الامتثال كما تقدم في كلام العلامة (ره).

أما الأول: فلأنه مع الشك في حل الأكل و حرمته يشك في حصول الشرط، و معه يجب الاحتياط، للعلم باشتغال الذمة به الموجب عقلا للعلم بحصول الامتثال، لما اشتهر من أن شغل الذمة اليقيني يستدعي الفراغ اليقيني نعم يختص ذلك بما لو أحرز كون اللباس حيوانياً لما عرفت من أن الظاهر من نصوص الشرطية على تقدير تماميتها كون الشرطية منوطة بما إذا كان اللباس حيوانيا، و عليه فاذا شك في كونه كذلك كانت الشرطية مشكوكة، و الأصل فيها البراءة. نعم لو قلنا بالشرطية التخييرية- بمعنى: أن الشرط إما القطن أو الكتان أو الحيواني المأكول- فمع الشك في حيوانيته و كونه من مأكول اللحم يجب الاحتياط، لقاعدة الاشتغال، لكن المبنى المذكور ضعيف. [2]

«(المقام الثاني) فيما هو مقتضى الأصول العقلية، فنقول: على تقدير استفادة الشرطية من النصوص يتعين الاحتياط بترك الصلاة في المشكوك كونه من محرم الأكل و محلله، و على تقدير استفادة المانعية تجوز الصلاة فيه، و يكتفى بها في مقام الامتثال كما تقدم في كلام العلامة (ره).» که تفاوت بین شرط و مانع در کلام ایشان بود.

«أما الأول … أما الثانی» هر دو تا را می‎فرمایند. خلاصه بحث این جا این است که هم نخواهیم طولانی بشود و هم خلاصه مطالب را عرض بکنم، این جا یا خلاصه تمسک به قاعده اشتغال می‎شود اگر بگوییم شرط است، یا به برائت تمسک می‏شود اگر بگوییم مانع است. اگر نماز در محلل الأکل شرط است، باید احراز کنیم تا احراز نکردید قاعده اشتغال جاری است. اگر مانع است وقتی شک کردید می‎گویید اصل عدم مانع است.

این کلی بحث است اما در طرفینش اشکال مطرح است؛ یعنی یک عده‎ای گفتند که حتی بنابر شرطیت هم قاعده اشتغال جاری نیست، شما می‎توانید برائت جاری کنید. این بیانی است حالا خیلی قوی نیست ولی نکات خوبی در بردارد و خالی از دقت نیست، در فضای بحث طلبگی خوب است که آن را ایشان مطرح فرمودند. یکی هم آن طرف کار است که واضح است که اگر مانع است برائت جاری می‎کنیم. حتی بنابر این که حرمت أکل مانعِ صلاة باشد باز هم اجازه برائت نداریم؛ باید اشتغال جاری کنید؛ به چه بیان؟ این هم اشکالی برای آن طرف است که برای این دو بیان، مقدماتی را عرض می‎کنم. قبل از این که عبارتشان در طرفین را بخوانیم قرار شد  یک سطری هم از بهجة الفقیه بخوانیم. یک چند سطری از آن بخوانیم، برمی‎گردیم همه این ها را به تفصیل بحث می‌کنیم.

ادله جواز صلاة در لباس مشکوک در بهجة الفقیه

ایشان فرمودند:

 أدلة جواز الصلاة: البراءة و أمّا الجواز فقد استدلّ له بالبراءة في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة، كما تجري في التحريميّة النفسيّة الناشئة من الشبهة الموضوعيّة، أو الحكميّة، أو المفهوميّة.

و هذا ربّما يدّعىٰ وضوحه مع انحلال الطلب الغيري في الشروط العدميّة أو الموانع، إلىٰ وجودات مانعة أو إعدام معتبرة؛ فالمشكوك من العدم المعتبر أو الوجود المانع، يجري فيه البراءة، دون المعلوم بعد فرض عدم الارتباط بين الوجودات المانعة و الأعدام المعتبرة.

و أمّا علىٰ عدم الانحلال بدعوىٰ رجوع القيد إلى السلب الكليّ بحيث إذا خولف و لو للاضطرار فلا مانعيّة لسائر الوجودات، فقد يقال بجريان البراءة، لرجوع الشك إلىٰ جزئيّة الوجود المشكوك للمانع المركّب منها، المعتبر عدم تلك الموجودات المانع ‌مجموعها على الفرض. و مثله مانعيّة صرف الوجود بمعنى الوجود الانبساطي الجامع لجميع الوجودات في قبال وجود الطبيعة المرسلة الملازم للاستغراق؛ فالبراءة تنوط بالأعمّ من الانحلال و من تركّب المانع، في قبال بساطة المانع، المانعة عن الاشتمال علىٰ معلوم المانعيّة و مشكوك المانعيّة، أعني الجزئيّة للمانع. [3]

 

تمسک به برائت در شبهات موضوعیه تحریمیه

«و أمّا الجواز فقد استدلّ له بالبراءة» جایز است در مشکوک، در ماهوت در امثال این ها نماز بخوانیم؛ به چه دلیلی؟ برائت. چه برائتی؟ «في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة» در شبهات موضوعیه برائت می‎آید.در شبهات وجوبیه‎اش  که همه قبول دارند برائت است،حتی در شبههات حکمیه وجوبیه هم اخباریون قبول داشتند که برائت جاری می‌شود. فقط اختلاف در شبهات تحریمیه است. خب در شبهات موضوعیه اجماع بود و متفق بودند که برائت می‎آید. خب برائت در شبهات موضوعیه تحریمیه؛ کلمه به کلمه‎اش را دقت بکنید ولو برای این است که صرفا دقت کرده باشیم.

اساسا در مانحن فیه شبهه ما شبهه موضوعیه است یا حکمیه؟ آیا در ماهوت می‎توانیم نماز بخوانیم یا نه؟ ماهوت یک نوع پارچه است. موضوعیه است یا حکمیه؟

شاگرد: موضوعیه.

استاد: خب اگر موضوعیه است باید برویم از اهلش تحقیق کنیم، چه کار داریم در کتب فقهی و فقها که 20 روز و یک ماه سرش بحث کنیم؛ اگر ما سرش بحث می‎کنیم شبهه حکمیه است که بحث می‎کنیم. واقعا این طور هست یا نیست؟ کلاس فقه مگر برای حل شبهات حکمیه نیست؟ واقعا هست یا نیست؟ در شبهه موضوعیه شک دارید که این خمر است یا نه، باید در کلاس فقه بحث کنید یا باید بروید تفحص کنید؟

شاگرد: این برای جایی است که پیدا نکنیم.

استاد: اگر مانحن فیه شبهه موضوعیه است بحثش این جا نیست و اصلا بحث نیاز ندارد واقعا باید از خارج فقه بپرسید، از خبره بپرسید.

شاگرد:  اگر گشتیم و پیدا نکردیم چه؟

استاد: ماهوت از محلل الأکل یا محرم الأکل است، بروید بپرسید محرم است یا محلل است.

شاگرد: پرسیدیم به جواب نرسیدیم.

استاد: خب حالا نرسیدیم شبهه حکمیه است یا موضوعیه؟

شاگرد: خودِ مشکوک شبهه حکمیه می‎شود، عنوان مشکوک بودنش شبهه حکمیه می‎شود یعنی عنوان ثالث …

شاگرد2: بروید بپرسید محرم الأکل است یا محلل الأکل.

استاد: خلاصه بحث ما این که اگر شبهه موضوعیه است چرا ما روی آن بحث می‎کنیم؟

شاگرد: حکمِ عنوان مشکوک است.

استاد: عرض کنم یک قاعده کوتاه، خیلی هم قشنگ؛ «کل شبهة موضوعیةٍ فحلّ الشبهة و حکمها، شبهةٌ حکمیة» این قانون کلی است که هر شبهه موضوعیه شما دارید، حل آن شبهه، شبهه حکمیه است؛ حلش موضوعا نه، … «الشبهة الموضوعیة مادامت باقیة فحکمها شبهة حکمیة»

 

برو به 0:16:38

شاگرد: عنوانها المشکوک، مشتبة این‎ها حکمش چیست؟

شاگرد2: شبهه موضوعیه است مثلا نمی‎دانیم چه اصلی جاری می‎شود.

بازگشت حکم شبهه موضوعیه به شبهه حکمیه

استاد: شبهه موضوعیه را دو جور حل می‎کنیم؛ گاهی حلش می‎کنیم که اصل شبهه از بین می‎رود، می‎‎رویم به خبره مراجعه می‎کنیم این نجس شده یا نه؛ تحقیق می‎کنیم اما گاهی است که شبهه باقی است، شبهه ‎ای که باقی است «الشبهة الموضوعیة المستقرة الباقیة» الان این حکم دارد، در حالِ شبهه، شارع برای من وظیفه تعیین می‎کند، پس حکمِ شبهه موضوعیه مادامت باقیة شبهةحکمیة و باید به شارع مراجعه بشود و لذا فقها برای این دارند بحث می‎کنند یعنی ماهوت را اگر فهمیدید و حل شد محرم یا محلل است خب حل شد اما اگر مادامی که شبهه موضوعیه باقی هست، الان چه کار باید بکنیم؟ حین الشبهة حکمش، شبهه حکمیه است باید از شارع بپرسیم. پس این که فرمودند الشبهة الموضوعیه مانحن هست، با تاکید بر شبهه و بقای شبهه برائت جاری می‎کنیم. برائتی که این اجراء البرائةاش شبهه حکمیه است و جوابش است. مفاد برائت چیست؟ مجرای برائت چیست؟ مجرای برائت شبهه موضوعیه است اما اجراء البرائة شبهه حکمیه است. جواب شبهه حکمیه مجیبة از آن شبهه حکمیه باقیه هست.

این دیگر روشن است. این چیز خوبی است و خیلی جاها سوالش به ذهن می‎آید ولی از حیث سوال یک  مقداری دقیق است تا توجه کنید واضح است و همه به ارتکاز خودتان این را دارید. پس بین مجرای برائت، خروجی برائت با اجرای برائت فرق است. این جا در شبهه موضوعیه برائت جاری می‎کنیم، لازمه‎اش این است که بتوانید نماز بخوانید. بله شبهه موضوعیه و برائت در شبهه موضوعیه جاری شده است اما چه کسی به شما اجازه داده که در شبهه موضوعیه در این جا برائت را جاری کنید؟ «جواز اجراء البرائة شبهة حکمیة؛ هل یجوز اجراء البرائة أم لا؟» که می‎گوییم علم اصول و اجرای اصول عملیة «رسالة المجتهدین» است. تعبیر حاج‎آقا بود چند بار به کار می‎بردند؛ می‎گفتند علم اصول، رسالة المجتهدین است همان طوری که مقلدین رساله دارند و در بازار می‎خرند، مجتهدین هم یک رساله دارند و آن علم اصول است. یعنی چه؟ یعنی فقه الاستنباط. اگر می‎خواهی استنباط کنی یک فقهی دارد، احکامی دارد، رساله دارد و باید بروی رساله استنباط را بخری. قشنگ است، تعبیر زیبایی است.

بنابراین اجراء البرائة جوازش یا لاجوازش شبهه حکمیه می‎شود و آن چیزی است که از شارع داریم بحثش می‎کنیم. لذا فرمودند «استدلّ له بالبراءة في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة» در مانحن فیه شبهه تحریمیه است یا نه؟

شاگرد: فساد صلاة است در اثر …

استاد: فساد صلاة است در غیر مأکول اللحم، مشکوک. خب! می‌فرمایند فی الشبهات الموضوعیة التحریمیة. دنبال عبارت توضیح می‎دهد که این تحریمیه یعنی چه؟ «استدلّ له بالبراءة في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة كما تجري في التحريميّة النفسيّة الناشئة من الشبهة الموضوعيّة» یعنی ما یک شبهات موضوعیه نفسی داریم که برائت در آن جاری می‎شود چه اخباری، چه اصولی. شما این جا لیوان مایعی هست شک می‎کنید نجس است یا نه. می‎توانید بخورید یا نه؟ شبهه بدویه. شبهه موضوعیه است، اخباری هم این جا نمی‎گویند باید احتیاط کنید چون شبهه موضوعیه و کسی مشکلی ندارد. لذا ایشان که در عبارت «کما» می‌فرمایند یعنی همان‌طور که واضح است، همه قبول داریم. «کما تجري في التحريميّة النفسيّة الناشئة من الشبهة الموضوعيّة» و الا اگر تحریمیه شبهه حکمی باشد، آن جا اختلاف است. پس به یک مورد اتفاقی تنزیل می‎کنند همین طوری که در شبهات تحریمیه نفسیه موضوعیه همه اتفاق داریم «استدلّ» به این که در شبهه موضوعیه مانحن فیه هم برائت به عنوان استدلال جاری است.

مراد از حرمت نفسی در عبارت آقای بهجت

خب این جا تحریمیه‌اش یعنی چه؟

شاگرد: غیری.

استاد: مقابل نفسی. معلوم می‎شود که این تحریمیه مقابل آن التحریمیة النفسیة قرار می‎گیرد. خب مقابل نفسی چیست؟ وضعی است یا غیری؟ در مانحن فیه؟

شاگرد: غیری است، فساد الصلاة نه این که نهی مستقیم خورده است به خاطر این که نهی از لباس غیرمأکول اللحم شده است.

استاد: خب نهی غیری را چطور تعریف می‎کنید؟ نهی غیری می‎گوید نردبان را نصب نکن برای این که غصب نشود. این است دیگر، می‎گویید به خاطر نهی از ذی‎المقدمه نهی تعلق به مقدمه می‎گیرد. این‎ها را بهم می‎ریزم به خاطر این است که وجوه در ذهن شریفتان باز بشود، می‎خواهم سریع وقتی یک بحثی را نگاه می‎کنید همه حیثیات موجوده که می‎تواند ذهن را مشوش بکند در نظر بگیرید مقصود من این است.

شاگرد: امر به شیء مقتضی نهی از ضدش است یعنی امر به صلاة باعث می‎شود ضدش و مانعش که پوشیدن مأکول اللحم است، نهی از آن بشود.

استاد: فرمایش شما را این طوری بگوییم؛ چون از پوشیدن لباس در صلاة به غیر مأکول نهی شده، از این نهی، مانعیت انتزاع می‎شود؛ این یک چیز است یا این که نه، امر به صلاة یک نهی غیری از ضدش دارد.

شاگرد: ضدش که لُبس غیر مأکول اللحم است.

استاد: خب حالا این جا نهی الان تکلیفی است؟ می‎گویند بر تو حرام است؟ یا ارشاد به این است که اگر بخوانی نمازت باطل است؟

شاگرد: اگر ناشی از امر مولوی صلاة باشد، …

استاد: مولا ارشاد می‎کند، مولا می‎گوید در نماز نخوان، نخوان نه یعنی اگر بخوانی چوب داری، تکلیف نمی‎خواهم بکنم، می‎خواهم ارشاد به مانعیت بکنم.

 

برو به 0:23:35

شاگرد: خود نهی‌ای که به پوشیدن لباس می‎خورد را نمی‎گوییم. ما از آن ضدیت را انتزاع می‎کنیم، آن وقت امر به صلاة یک نهی از ضد می‎سازد یعنی ما با آن نهی‌ای که گفته در نماز این را نپوش فقط ضدیت را انتزاع می‎کنیم، آن وقت امر به شیء اقتضای نهی از ضد را دارد یعنی یک نهی دومی ناشی از امر به صلاة است، نه ناشی از این که این لباس را نپوش؛ آن نهی که به خود لباس خورده ما فقط  از آن مانعیت را می‌فهمیم.

استاد: ضد خاص است یا عام است؟

شاگرد٢: خاص.

استاد: چون همه این‎ها حکمش تفاوت می‎کرد.

شاگرد: اصلا با آن ضدهایی که آن جا خواندیم فرق می‎کند؛ چون یک فعل مستقلی نیست که بگوییم صلاة با این فعل محقق نمی‎شود.

استاد: یعنی لا یجتمعان خارجی ندارند.

شاگرد: تکوینی ندارند.

استاد: خب شرعی دارند.

شاگرد: ضد خاص می‎شود.

استاد: ضد خاص، پس علی المبنا می‎شود. یعنی روی فرض این که باید بگوییم که امر به شیء، نهی از ضد خاص آن هم ضد شرعی.که فقط در نزد شارع این دو تا ضدیت دارند. من حرفی هم ندارم همه دنبال همین هستیم که وجوه تحریمیه را که ایشان فرمودند بررسی کنیم.

یک وجهی که به این ارشاد مانعیت که عرض کردم راحت‎تر سرمی‎رسد این است که اساسا بگوییم بعد این که می‎گویند نفسی، به قرینه مقام، نفسی مقابل وضعی است. درست است که خیلی جاها نفسی یعنی مقابل غیری اما مانحن فیه این است که نماز درلباس غیرمأکول باطل است، اگر هم می‎گوییم نماز در لباس غیرمأکول حرام است مقصودمان از آن حرام، حرام وضعی است، یعنی نمازت باطل است نه این که اگر در آن خواندی غیر از این که نمازت باطل است چوب هم داری، عادل هم دیگر نیستی. مقصود از حرمت این جا، این نیست. اگر می‎گوییم نماز در غیرمأکول حرام است، حرمت وضعی است. این حرمت وضعی یعنی چه؟ یعنی بطلان یعنی این نماز صحیح نیست. حالا به این قرینه در مانحن فیه که این چنین است تناسب حکم و موضوعِ غیرمأکول برای صلاة، نمی‎توانیم نفسیه را که مقابلش تحریمیه است، وضعی بگیریم؟

تحریم وضعی

یعنی تحریم دو جور است؛ تحریم نفسی که به خودش می‎گوید نکن تکلیفا؛ یکی تحریم غیر نفسی، یعنی وضعی که وقتی می‎گوید نکن، نه یعنی می‎خواهد بگوید این حرام است، می‎خواهد بگوید مانع است، فایده ندارد، ارشاد به مانعیت است.

شاگرد: در کلمات دیگران هم خیلی به این تصریح شده است مثل میرزای شیرازی و میرزای آشتیانی.

استاد: به چه بیانی؟ یادتان هست؟ من نگاه کردم اما به این نکته‎اش توجه نداشتم. مثلا میرزا محمد حسن آشتیانی که می‎گویند نهی غیری است، بیانشان چیست؟

شاگرد: تصریح می‎کنند به ارشادی می‎گویند غیری، ارشادی.

استاد: آهان. اگر غیری ارشادی گفتند، وضعی می‎شود. غیری ارشادی در مانحن فیه وضعی می‎شود. غیر آن فرمایش ایشان است. ایشان(آقای بهجت) الان که می‎خواستند تحریمیه را توضیح بدهند واقعا به تکلیف بردند؛ از تکلیف و نهی تکلیفی فاصله نگرفتند.

ولذا دوباره وقتی کلمه ارشاد به کار می‎برید آن اگر تکلیفی بخواهد باشد فضای دیگری می‎شود حالا باز هم عبارتشان را می‎بینیم.

شاگرد: این اصطلاح حرمت وضعی درست است؟ در کلمات علماء رایج هست؟ نهی را می‎توانیم بگوییم اما مثلا حرمت وضعیه یعنی ….

استاد: همین مرحوم آقای سیدمحمد فشارکی رضوان الله تعالی علیه که قبل از مباحثه صحبتشان شد حاج آقا می گفتند نقل هم می‎کردند من یادم نیست از کدام علماء نقل می‎کردند، از علمایی که از معاریف بودند می‎گفتند ایشان فرموده بود من یک روز رفتم جلسه درس مرحوم آقا سید محمد فشارکی دیدم شیخ کاغذ آوردند، یک لیست‎ بلند بالا مواردی را از روایات یاد کردند حلیت و حرمت وضعیه. بله کاربرد دارد فقط باید دقت کنید.

شاگرد: من فضای ذهن خودم را عرض می‎کنم، فضای ذهن من تا الان این طور بوده که حرمت می‎گوید سمت حرمت تکلیفی می‎رود، اما در فضای وضع می گوییم اوامر وضعیه، نواهی وضعیه.

استاد: بله در این که طبیعتا متعلق حرمت کارِ مکلف است اما متعلق وضع نمی‎تواند کار باشد که قبلا توضیحش دادیم. متعلق احکام وضعیه، اشیاء است حالا یا اشیاء مقولی که عنوان اولی هستند یا اشیاء فقهی و حقوقی که عناوین ثانویه هستند که منطبق بر مقولات مختلف می‎توانند باشند،  متعلق احکام وضعیه باید شیء باشد، در آن فرمایش درست است ما وقتی حرام می‎گوییم،  ذهن عرف متعلق حرمت را یک کار می‎گیرد، وقتی هم کار شد تکلیف می‎شود چون متعلق کار نمی‎تواند وضعی باشد. اما اگر غیر کار شد مثلا بگوییم ما یک چیزی داریم نه به عنوان کاری که زید انجام می‎دهد، یک عقدی  داریم، عقدی که در بین بشر به عنوان یک وجود عنصر تجاری حقوقی هست، عنصر حقوقی، شیء حقوقی ولو بعدا یک کاری انجام می‎دهند ولی خودش یک عنصر حقوقی است به نام ربا، یک عنصر حقوقی بین عقلاء هست به نام بیع، چیزی است؛ درست است که بعدش کار انجام می‎دهند اما خودش من حیث هو هو کار نیست، خودش یک عنصر است، یک چیزی است که برایش حرف می‎زنیم، برای آن احکامی می‌گذاریم. می‎گوید این را فرض گرفتیم آن وقت آیه را بخوانید «أحل الله البیع و حرّم الربا» این جا چه می‎شود؟ أحلّ یعنی بیع بکنید، ممضاة است، آثار بر آن بار می‎شود، حرّم یعنی آثار بر آن بار نیست، «لا تظلمون و لا تظلمون» این چیزی که گرفتید ملک شما نمی‎شود. پس این جا حرمت ربا یعنی بطلان، یعنی عدم ترتب آثار بر این کار، نه این که یعنی نفس این الان خودش چوب دارد.

 

برو به 0:30:43

شاگرد: روایت حرمت تکلیفی هم دارد.

استاد: بله مانعی ندارد؛ آن در آن جهتی که حرمت تکلیفی و وضعی با همدیگر جمع بشوند، منافاتی ندارد ولی حرمت وضعی را این جا می‎توانیم به مقابله «أحلّ» این طوری تحلیل کنیم. حالا من کاری به آیه شریفه ندارم که حتما بگویم، می‎خواهم احتمالش را خدمتتان مطرح کنم.

سه تا چیزی که نوشتند، تحریم در مانحن فیه سه تا می‎تواند باشد، یکی تحریم وضعی همین طوری که عرض کردم، یکی تحریم غیری «لحرمة اللبس قبل الصلاة» همین طوری که آقا فرمودند من هم با مداد به عنوان احتمال که تحریم تکلیفی باشد نوشتم. سومی که هست تحریم در مانحن فیه هست اما مقصود حاج آقا قطعا نیست، چیست؟ حرمت أکل است. بله درست است این را الان نمی‎دانیم که این حیوان به عنوان شبهه موضوعیه حرمت أکل دارد یا ندارد؟ آن جا محل برائت و اصالت الحل می‎تواند باشد اما قطعا عبارت این جای ایشان شامل آن جا نیست.

شاگرد: نفسیه که در عبارت ایشان بود را یک بار دیگر معنا می‌کنید.

استاد: نفسیه‎ای که فرمودند یعنی من شک می‎کنم این الان خمر است، شبهه موضوعیه تحریمیه نفسیه که حرام است من این را بخورم یا نه. مثل شبهه حکمیه نفسیه که کاری به غیریت و مقدمیت او ندارم؛ در خودش به عنوان خودش شک دارم. مقابل نفسی هم در اصطلاحات غیری است اما به قرینه مقام مانعی ندارد که در قرینه مقام بگوییم مقصود از نفسی مقابل وضعی است.

شاگرد: خود ایشان در صفحه 280 خط آخر مقابل نفسی را غیری فرمودند. دارند «فلا ينبغي الإشكال في شي‌ء من البراءتين في الشبهات الموضوعيّة، و إن كانت تحريميّة، كانت نفسية أو غيريّة.»[4]

استاد: باز هم حدود 30 صفحه طولش دادند؛ نشده بود تازه شروع کردیم این را به عنوان محتملات گفتم ان شاء الله به تذکر شما کل عبارت را هم تا آخر برویم و یک مرور حتما بشود که همه چیزهایی که فرمودند را از عبارات خودشان باید بگوییم. علی ای حال غیریه‎ای که آن جا باشد به نحوی که آن هم واردش نشدم به وضعیه باید برگردانیم.

شاگرد: ارشادیه.

استاد: آن را من الان واردش نشدم، دو جور غیریت داریم، یک غیریتی که ایشان توضیح دادند که غیریت تکلیفی است، یک غیریت شرطیه داریم که تمام این ها شروط و موانع یک نحو غیریتی دارند که حرام غیری هستند اما غیری به معنای مانعیت و شرطیت. آن را خود حاج آقا زیاد به کار می بردند و در جواب‎هایشان، در درس،  این معنا خیلی به کار می‎بردند. می‏گفتند وجوب دارد؛ وجوب شرطی. حرمت دارد؛ حرمت مانعی یعنی حرمت شرطی که عدمش شرط است.

شاگرد: در مستحبات هم هست.

استاد: بله. از ایشان پرسیدند که وقتی کسی نافله مستحب می‎خواند، واجب است که بین سجدتین بنشیند؟ یا این که نه، چون نماز مستحبی است به اندازه نیم سانت، سرش را از مهر بردارد، خب یک سجده شد، دوباره می‎گذارد. این طوری جواب دادند -حالا ولو بعدش بحث شد- به این که آن چه که در فریضه شرطا و تکلیفا واجب است، در مستحب فقط شرطا واجب است یعنی جواب ایشان این بود که این ها نکات خیلی خوبی است. بله یعنی اگر بخواهد نماز مستحبش درست باشد ولو وقتی نخواند گناه نکرده است اما بخواهد این نماز مستحبی را بخواند، وجوب شرطی دارد. لذا مانحن  فیه این غیری که فرمودند، غیری به معنای تحریمی غیری یعنی مانعیت؛ منافاتی با آن وضعیه‎ای که عرض کردم ندارد.

«لا الحكميّة، أو المفهوميّة.»  این «لا» بود یا «أو» بود؟ خب «أو» هم مانعی ندارد؛ اگر «أو» بخوانید باید علی المبنا باشد. ببینید «کما تجری البرائة فی التحریمیة النفسیة أو الحکمیة» خب اخباریین قبول ندارند و یک چیز مورد اتفاقی نیست که بگوییم کما تجری. به‌خاطر این نکته من یک مقداری اینجا تأمل کردم. یا شبهه مفهومیه، شبهه مفهومیه محل بحث است و این طور نیست که متفق علیه باشد.

لذا این‌که در عبارت «لا» فرمودند مقصودشان این است که؛ در این‎ها علی ای حال جاری می‎شود ولو آن جا هم بگوییم جاری نشود، نه آن جا که خودش محلّ اختلاف است؛ این جا که موضوعیه است ولو در حکمیه و مفهومیه جاری نشود، اختلاف باشد، چون شبهه حکمیه است اما در شبهات موضوعیه مشکلی ندارد، پس این هم شبهه موضوعیه است. یعنی طرف می‎خواهد از اتفاق در شبهه موضوعیه استفاده کند، یک جلاء و آب و رنگ و ابهتی به برائت مانحن فیه بدهد. می‌گوید شبهه ما موضوعیه است، کسی هم که در موضوعیه اختلاف ندارد، نه آن جا که اختلاف در آن هست.

شک در مانعیت  و جریان اصالة البرائة

«و هذا ربّما يدّعىٰ وضوحه» هذا یعنی چه؟ یعنی جریان برائت در شبهه موضوعیه  در ما نحن فیه؛ واضح است «مع انحلال الطلب الغيري في الشروط العدميّة أو الموانع، إلىٰ وجودات مانعة أو إعدام معتبرة»  آن بحثی که چند روز پیش داشتیم که عرض کردم در کلمات خودشان هم زیاد تکرار کردند که عدم المانع شرطٌ یا عدم الشرط مانعٌ؛ این جا هم با یک تعبیری همه این‎ها را جمع می‎کنند. انحلال طلب غیری؛ الان غیری این جا یعنی چه؟ این هم از چیزهایی بود که من این جا توجه داشتم که مقابل همان نفسیه است. این هم یادم رفت تذکر بدهم که آقا‌[5] فرمودند در صفحه 280 می‎گویند، این جا خودشان گفتند؛ این را من در مطالعه یادم است که این الغیری شاهد آن النفسی است اما الغیری که نه صرفا تلاش کنیم فقط به‌صورت تکلیفی، سر برسانیم؛ تقریبا 99 درصد من عرض می‎کنم این جا که خودشان الغیری می‎فرمایند یعنی غیری وضعی.

شاگرد: بعدش هم می‎گویند فی الشروط العدمیة.

استاد: بله، أحسنت. الان گفتید  من هم در مطالعه به همین نکته شما توجه کردم که خودشان می‎گویند الغیری فی الشروط. آخر وقتی می‎گوییم غیری است در شرط یا در مانع است؛ در شرط و مانع غیریت چه معنایی پیدا می‎کند؟ جز این است که به وضعی برمی‎گردد؟

«فی الشروط العدمیة أو الموانع» شرط عدمی یا مانع «إلی وجوداتٍ مانعة أو أعدام معتبرة» اعدام معتبرة برای چیست؟ وجود المانع. وجود المانع، مانع است، پس عدمش معتبر می‎شود. «وجوداتِ مانعة» وجودی که خودش وقتی می‎آید مانعیت دارد، هر دو تا هم عبارت همدیگر است وجودات مانع، عدمِ متعبر دارد. چون وجودش مانع است پس عدمش معتبر است کما این که شرط عدمی، وجودش مانع می‎شود  «فالمشكوك من العدم المعتبر أو الوجود المانع، يجري فيه البراءة، دون المعلوم بعد فرض عدم الارتباط بين الوجودات المانعة و الأعدام المعتبرة.» این ها همه جدا جدا هستند، هر عدمی در خودش برائت جاری می‎شود، هر وجودی هم در آن برائت جاری می‎شود. این تا این جا واضح است ولی وضوحی که اشکال بعدی، این را سنگین می‎کند.

 

برو به 0:39:05

شاگرد:  فرض را مانعیت گرفتند؟

استاد: بله. الان روی مبنای مانعیت دارند جلو می‎روند. لذا هم که من عرض کردم شروع فرمایش ایشان از وسط توضیحات بحث مرحوم آقای حکیم هست، همین جاست که ایشان دیگر وارد آن جزئیات نمی‎شوند و همان نحو بحث خودشان جلو می‎روند.

اشکال به برائت بنا بر عدم انحلال در نهی

«و أمّا» این جا شروع کار است، اشکال سنگینی که بر اجرای برائت بنابر مانعیت هست؛ مانعیتی که گفتیم اجرای برائت در آن این قدر واضح به نظر می‎آید از این جا شروع می‎شود و اشکال در آن مطرح می‎شود «و أمّا علىٰ عدم الانحلال» ولو دنبالش می‎گویند آن هم مانعی ندارد فقط «یقال بجریان البرائة». اما حالا من تقریر بکنم ببینیم برائت جاری می‎شود یا نه؟  «و أمّا علىٰ عدم الانحلال بدعوىٰ رجوع القيد إلى السلب الكليّ بحيث إذا خولف و لو للاضطرار فلا مانعيّة لسائر الوجودات، فقد يقال بجريان البراءة» این اشکال سنگین است. مشهور هم که می‎گفتند برائت جاری نکنید و در مانحن فیه باشد، شرطیت که خوب، در مانعیتش هم این مشکل را دارد که بنابر مانعیت هم شما از کجا برائت جاری می‎کنید؟ توضیحش چیست؟ من یک مثال بزنم که مرحوم میرزا محمدحسن شیرازی در آن رساله‎شان که مختصر هم هست و مقرر دارد، اول حرف خودشان را می‎گویند بعد این اشکال را آخر رساله‎شان می‎آورند. مراجعه بفرمایید، من هم ان شاء الله عبارتشان را می‎خوانم.

سوال این است اگر به یک کسی بگویند «لا تصلی فی غیرمأکول اللحم» این یک چیز است یکی هم بگوید «لا تدخل السمّ فی طعامک» این ها یک جور هستند، نهی هستند. شما از این چه چیزی می‎فهمید؟ سمّ در طعامت نکن. می‎گویید خب من وقتی برخورد کردم، شک کردم این سم هست یا نیست، می‎گویم اصل برائت ذمه است، این جا خیلی صاف است برائت جاری کنیم؟!

شاگرد: تکوینی است.

استاد: نه، صحبت سر نهی آن هست. من مثال را تکوینی را زدم برای چه؟ برای این که تصور سلب کلی در ذهن شما واضح بشود. وقتی کسی که نهی کرده می‎گوید من این طبیعت را نمی‎خواهم بیاید. بله وقتی نهی می‎کند، اصلا مقصودش انحلال نیست؛ چرا می‎گویید انحلال؟  مخصوصاً با لحاظ اطلاق کلام که بعداً می‌آید. اطلاق کلام را آقای حکیم نگاه بکنید در مستمسک خیلی این طرف آن طرفش می‎کنند که چه بگوییم؟ الان کسی که نهی می‎کند می‎گوید این را نمی‎خواهم، نهی به طبیعت می‎خورد یا به فرد؟ امر به طبیعت می‎خورد یا فرد؟ امر و نهی به طبیعت می‎خورد.

شاگرد: پس با این بیان هیچ وقت برائت را نباید جریان بدهیم. ادله برائت برای چه آمده؟ آمده که این طوری منظور نیست.

شاگرد2: برای تکلیف است،نه مکلف.

استاد: ادله برائت برای چه مواردی است؟ حالا تازه اگر ما فرض گرفتیم می‎گوییم آن جایی که دلیل خاص آوردیم، به دلیل خاص در شبهات نفسیه قائل می‎شویم. دلیل برائت هم اگر داشته باشیم. همان جایی که دلیل هست عمل کنیم. چرا؟ چون ادله برائت خلاف اطلاق نواهی است. نهی اطلاقش دارد می‎گوید نیاور؛ نیاور یعنی چه؟ یعنی طبیعت را نیاور؟ وقتی نهی می‎گوید طبیعت را نیاور، اگر یک جایی خودِ شارع به دلیل خاص فرمود این جا من انحلالی هستم، این جا کاری به طبیعت ندارم، این جا مقصودم این بوده که … مثلا یک کسی به فرزندش یا دکتر به مریضش می‎گوید سیگار نکش! یک وقتی است می‎فهمیم که می‎خواهد بگوید اصلا دورش نرو. یک وقتی است می‎خواهند بگویند نه، اگر هم دوباره شیطان کلاه به سرت گذاشت و رفتی، دومی را هم می‎گویم نرو؛ نه این‌که از محض الطبیعة  صرفاً نهی کرده باشم.

شاگرد: حالا که شکست، دیگر شکست.

استاد: بله، یعنی مولا نمی‌گوید حالا که شکست، دیگر شکست. نه! انحلالی! می‎گویم این سیگار را نکش، آن سیگار را نکش، این جوری مقصود است؛ خب اگر قرینه شد، بله و الا اطلاق امر که می‎گوید سیگار نکش، یعنی طبیعت. یعنی اصلا نباید بیاید. لذا این شخص اگر شک بکند که این جا سیگار هست یا نیست برای این که آن طبیعت نیاید، بگویید خب طبیعت ما شک داریم که بگوییم برائت؛ در مانحن فیه که شک در اصل تکلیف که نداریم. اگر در حُرُمات نفسیه بگوییم شک در اصل تکلیف داریم و هنوز تکلیف برای ما ثابت نیست، در مانحن فیه که امر به صلاة  قطعا داریم، باید از امر صلّ، شانه خالی کنیم؛ از یک طرف فرموده صلّ قطعا، اشتغال یقینی است. از یک طرف هم دارد لا تصل در غیرمأکول اللحم؛ یعنی این طبیعت نباید بیاید. به عنوان یک چیزی که نماز به او محقق می‎شود. و لذا وقتی من یک چیز مشکوک را آوردم نمی‎دانم آن طبیعتی را که سلب کلی‎اش را از من خواستند که آمده یا نیامده و احتمال می‎دهم او آمده باشد وقتی احتمال می‎دهم دیگر نمی‎توانم برائت جاری کنم. اصل اشکال این است. حالا هم مرحوم میرزا، هم ایشان و آقای حکیم درصدد دفاع از این اشکال هستند. ان شاء الله همه این ها را نگاه بکنید ببینیم بیانات مختلف، سلب کلی، سلب بسیط، سلب الطبیعة که لازمه اطلاق نهی است را ببینیم می‎تواند مانع از اجرای برائت بشود یا نه؟

شاگرد: سلب کلی منظور آن است که شارع خیلی اهتمام دارد به این که این در خارج محقق نشود؛ این اهتمامش دیگر شک را نمی‎توانم بیایم علَم بکنم بگویم حالا مثلا حکم را کنار بگذاریم، تحقیق نکنم. این که انحلالی می‎شود یعنی احتمال ندارد، شک من را می‎آیم علَم می‎کنم و برائت جاری می‎کنم و حکم را جاری می‎کنم.

 

برو به 0:45:43

استاد: شما سراغ محتوا رفتید یعنی از صرف صورت وجوب و امر رفتید می‎گویید شارع به محتوا هم اهتمام دارد. نواهی که فرقی نمی‎کند. نهی، نهی است، خصم کاری به محتوا ندارد.

شاگرد: تقسیمی که می‎کنند به سلب کلی و انحلالی، معنایش این است.

استاد: خصم می‎گوید که کلا نهی به طبیعت می‎خورد، این که دیگر کاری به اهتمام ندارد می‎گوید ریختِ نهی این است وقتی می‎گوید این را نمی‎خواهم، نکن؛ یعنی طبیعت را نیاور؛ این را باید جوابش بدهیم که اشکالش صوری است نه محتوایی. منظورم از صورت یعنی صورتی که در منطق می‎گوییم یعنی صورتِ نهی اقتضای سلب طبیعت دارد خواه محتوای طبیعت چیزی باشد که شارع به آن اهتمام بدهد یا ندهد؛ چه کار به اهتمام داریم؟ فعلا می‎گوییم اقتضای نهی این است.

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 


 

[1] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 333

[2] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 333-334

[3] بهجة الفقيه، ص: 278-279

[4] بهجة الفقيه، ص: 280

[5] یکی از شاگردان

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است