مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 13
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
انتهای جلسه قبل، در مورد عبارت «فتامل» مرحوم آقای حکیم، یکی از آقایان( شاگردان) گفت به نظر میآید ایشان ناظر به همان مانحن فیه آخِر جملهشان هستند.ولی شاید قابلقبول نباشد، چون ببینید عبارت ایشان در قیاس مع الفارق این بود که فرمودند«و ليس له تعرض لما نحن فيه- أعني: صورة الالتفات و الشك- كما لا يخفى. و قياس المقام عليه قياس مع الفارق.»[1] المقام توضیح همان مانحن فیه میشد لذا این واو عطف را یکی گرفتم و توضیح همدیگر حساب کردم. چون اگر ایضا یا کذا بود خیلی روشن بود. مثلاً اینطور میفرمودند: «و ایضا قیاس المقام علیه قیاس مع الفارق» و کذا یعنی ایضا رد دیگر بر آن حرف. چون این را نفرمودند من به ذهنم این طور آمد.
شاگرد: شاید هم نقطهای که گذاشتند، نقطه بیجایی باشد؛ قبل از «و قیاس المقام علیه …»
استاد: نه! یعنی باجا باشد یعنی روی این توضیحی که امروز میخواهم عرض کنم نقطه باجا میشود، به عبارت دیگر روی آن توضیح، نقطه بیجا میشود. اما اگر بگوییم واقعا این نقطه باجا گذاشته شده و این مقصود ایشان مطلب دیگری بوده یعنی ولو و کذا هم نفرمودند و ایضا نفرمودند ولی ایضا مقصودشان است، و لذا مقصودشان از المقام با آن یکی مانحن فیه ولو یک موضوع است اما حیثش دوتاست. حیث که در روایت است حیثیت غفلت و جهل است که در روایت هم آمده است، حیثی که در مانحن فیه هست، التفات و شکِ عندالصلاة است. مانحن فیه که التفات قبل از صلاة است با روایت فرق دارد که غفلت است. این یک مطلب. مانحن فیه هم که قیاس مع الفارق توضیح همین باشد
اما بگوییم یکی مانحن فیه که التفات قبل از صلاة است با آن چه در روایت است فرق دارد که غفلت و جهلت است و بعد از نماز متوجه میشویم. یکی دیگر روایت مربوط به نجاست است که مانحن فیه اصلا ربطی به شرط نجاست و طهارت لباس ندارد، ربطی به چیزی دارد که اصلا شرط مستقلی هست، هیچ ربطی هم به نجاست ندارد و برای عدم جواز صلاة در غیرمأکول اللحم است.
با این بیان،این المقام با آن مانحن فیه، دو تا میشود یعنی موردش یکی است اما دو حیث است. المقام این جا یعنی چه؟ یعنی شرطیت حلیت یا مانعیت حرمت أکل صلاة ؛ دیگر نه یعنی التفات قبل الصلاة. آن جا مانحن فیه یعنی التفات قبل الصلاة؛ و مورد روایت جهل و غفلت بود. اما این المقام باز هم همین جاست اما این جا نه ازحیث التفات قبل الصلاة که شک داریم، از حیث این که در المقام بحث سرِ عدم جواز نماز در غیرمأکول اللحم است اما در روایت بحث سرِ نجاست روث و عذره انسان بود. پس المقام با آن، دوتا میشود و دو حیث هم هست ولو مورد هر دو از حیث مورد تفاوت نمیکند.دو حیث متفاوت است.
شاگرد: فارق جدی میشود.
استاد: بله انصافا این فارق هم خیلی اساسی است. شما اگر فتاوا و نصوص را ببینید، میبینید که اساسا ما در نماز دو چیز داریم که اصلا ربطی به هم ندارند. آی مصلی! لباست پاک باشد، نجس نباشد؛ این یک چیز است. آی مصلی! اجزای غیرمأکول اللحم اصلا کاری به نجاست نداریم، چیزی که گوشتخوار است غیرمأکول اللحم است در نماز همراهت نباشد. اصلا ربطی به او ندارد. حالا روایت میگوید نجس بود، نفهمیدی، بعدش فهمیدی، میگوییم پس خب غیر مأکول اللحم هم اگر نبود، بعد فهمیدی مثل همان است و قیاس مع الفارق میشود. این یک احتمالی بود که چون دیروز آن طوری معنا کردم ….
و لذا عبارت یک ایضا و کذا میخواهد. همین نقطهای که گذاشته، خود این نقطه چه بسا همین کار را انجام بدهد که یعنی نقطه تمام شد.
برو به 0:05:11
شاگرد: قد یستشکل چون رد شده بود یک ابهامی مانده بود.
استاد: بفرمایید. هر چه از این نکاتی که مانده یا یک چیزی شما به آن رسیدید که برای همه فایده دارد، حتما همه بفرمایید، در محضرتان هستیم.
شاگرد: در «قد یستشکل» یک اشکالی مطرح میکنند بعد میگویند که دو تا احتمال دارد یعنی برای این که تصحیح کنند که در کتان هم میشود نماز خواند و در عین حال قائل به شرطیت هم باشند می گویند یا شرطیت در ضمن شرط یا شرطیت تخییریه، بعد خودشان یک جوابی میدهند بعد میگویند اولی مثلا خلاف ظاهر است، دومی فلان است، بعد خود آقای حکیم از این دو تا اشکال جواب می دهند.
این مستشکل میخواهد از تناسب حکم و موضوع استفاده کند؟ درست است ثبوتا اشکالی ندارد بگوییم شرطیت تخییریه و شرطیت فی ضمن شرط. ولی این چیزها خیلی به ذهن عرف نمیآید. شاید مستشکل میخواهد بگوید که تناسبات حکم و موضوع، تناسبات عقلایی، اقتضا میکند به جای این که بگوییم شرطیت تخییری و شرطیت فی ضمن الشرط، بگوییم مانعیت غیرمأکول اللحم؛ این خیلی در ذهن عرف صافتر است.
استاد: یعنی درواقع مستشکل میگوید: چون شما میخواهید شرطیت را جا بیندازید چارهای ندارید برای این که شرطیت را جا بیندازید و بعدا هم بگویید به خاطر شرطیت مجبور هستیم قاعده اشتغال را اجرا کنیم، اینطور استدلال کنید. در حالی که میگوید اصلا شرطیت این جا معنا ندارد، میخواهد در اصل تحقق شرطیت در مانحن فیه اشکال کند. چرا؟ چون مأکولیت لحم برای حیوانیت است در حالی که قطعا میدانیم که در کتان میتوانیم نماز بخوانیم لذا میگویند یکی از دو تا و بعد هم آن اشکالاتی که آقای حکیم هم جواب میدهند ایشان(مستشکل) میخواهند بگویند نه، آن وجه دومی که شما گفتید مردود نیست؛ چرا؟ شرط در شرط است. چه مانعی دارد؟ این را آقای حکیم به عنوان تایید شرطیت آوردند که یعنی شرطیت مشکلی ندارد؛ آن «فیه» آخر کار هست و میخواهم بگویم بیخودی در شرطیت اشکال نکنید. بله شرطیت تخییریه ضعیف است این جا دو صفحه بعد هم اگر ملاحظه فرموده بودید «لکنّ المبنی المزبور ضعیفٌ» یعنی شرطیت تخییریه را میگویند قوی نیست اما شرط علی تقدیر حیوانیة، را قبول میکنند.
شاگرد: بله ثبوتا اشکالی ندارد. ولی آیا عرف هم این را میگوید.
استاد: آن «یستشکل» میخواست بگوید باز هم اشکال دارد ولی ایشان میگویند اشکال ندارد.
شاگرد: اشکالی ثبوتی ندارد ولی اشکال عرفی هم ندارد؟ یعنی ذهن عرف عام این طوری صاف بخواهیم جلو برویم …
استاد: خب جواب دادند گفتند «و کونه خلاف ظاهر الادلة ممنوع بل هو ظاهر الموثقة التی عمدتها» عمده روایات، موثقه ابن بکیر است. آن جا دارد میگوید اگر حیوان است باید مأکول اللحم باشد.
شاگرد: خب شما میفرمایید عمده در تشخیص ظواهر، تناسب حکم و موضوع است، نه الفاظ روایت؛
استاد: آهان، برای تشخیص مانعیت میفرمایید.
شاگرد: بله خواستم در آن مسیر استدلال کنم.
استاد: نه ببینید دو چیز است، این فرمایش خوب است. ما از تناسب حکم و موضوع بخواهیم بگوییم این جا ولو تعبیر شرطیت هم بشود، تعبیر به لازم است. آن حرف دیگری است. ما میخواهیم ببینیم اولاً این جا الان شرطیت ممکن است یا نه؟ میگویند بله شرط است. بر فرض حیوانیت شرطش مأکول اللحم بودن است؛ این یک. در ثانی آیا دلیلی در ایم مورد میآید یا نه؟ میفرمایند بله، دلیل هم در آن آمده است. حالا شما بعدا بگویید به تناسب حکم و موضوع اگر در دلیل هم آمده، تعبیر به لازم است آن حرف دیگری است.
شاگرد: همین خودش یکی از نکات تناسبات حکم و موضوع نیست؟ همین «قد یستشکل»؟
استاد: نه، نه. چون او تاکید روی این جهت نکرد. میخواهد بگوید من شرطیت را از شما پذیرفتم؛ میگوید شرطیت این جا نمیشود. چرا؟ چون اطلاقش را بخواهید بگیرید که لازمهاش اجرای قاعده اشتغال است، نمیشود این اطلاق را بگیریم چون یا باید قائل به تخییر بشوید یا قائل به اشکالی که او گفت بشوید که ضرورت بشرط المحمول است. او سراغ تناسب حکم و موضوع نرفته است.
شاگرد: ولی خب طبق فرمایش شما ما خودمان میتوانیم برویم همین را به عنوان تناسب حکم و موضوع از آن استفاده کنیم.
استاد: بله آن مانعی ندارد یعنی ما فی حدنفسه بگوییم یکی از مبادی تشخیص عرف عام به این که یک چیزی مانع است یا شرط است، مانع است به معنای این که وجودش مقتضی را از اقتضایش جلوگیری میکند یا شرط است به معنای این که وجودش میآید، مقتضی را تکمیل میکند. اگر هم شرط باشد، شرط گاهی عدم المانع شرطٌ به معنای این خود عدم را حیثِ حظّ وجودی به آن میدهد یا عدم المانع شرطٌ که آن را هم یک حظ وجودی، به آن میدهیم برای این که کار انجام بدهد، آن مانعی ندارد، آن از مبادی ظهورات دارد استفاده میکند که بعدا هم ما آن ما کار داریم و ان شاء الله میآییم ولی حالا فعلا آن چه که فضای بحث مقام ثانیه هست را من سریع عرض بکنم.
برو به 0:10:57
در مقام ثانی فرمودند:
(المقام الثاني) فيما هو مقتضى الأصول العقلية، فنقول: على تقدير استفادة الشرطية من النصوص يتعين الاحتياط بترك الصلاة في المشكوك كونه من محرم الأكل و محلله، و على تقدير استفادة المانعية تجوز الصلاة فيه، و يكتفى بها في مقام الامتثال كما تقدم في كلام العلامة (ره).
أما الأول: فلأنه مع الشك في حل الأكل و حرمته يشك في حصول الشرط، و معه يجب الاحتياط، للعلم باشتغال الذمة به الموجب عقلا للعلم بحصول الامتثال، لما اشتهر من أن شغل الذمة اليقيني يستدعي الفراغ اليقيني نعم يختص ذلك بما لو أحرز كون اللباس حيوانياً لما عرفت من أن الظاهر من نصوص الشرطية على تقدير تماميتها كون الشرطية منوطة بما إذا كان اللباس حيوانيا، و عليه فاذا شك في كونه كذلك كانت الشرطية مشكوكة، و الأصل فيها البراءة. نعم لو قلنا بالشرطية التخييرية- بمعنى: أن الشرط إما القطن أو الكتان أو الحيواني المأكول- فمع الشك في حيوانيته و كونه من مأكول اللحم يجب الاحتياط، لقاعدة الاشتغال، لكن المبنى المذكور ضعيف. [2]
«(المقام الثاني) فيما هو مقتضى الأصول العقلية، فنقول: على تقدير استفادة الشرطية من النصوص يتعين الاحتياط بترك الصلاة في المشكوك كونه من محرم الأكل و محلله، و على تقدير استفادة المانعية تجوز الصلاة فيه، و يكتفى بها في مقام الامتثال كما تقدم في كلام العلامة (ره).» که تفاوت بین شرط و مانع در کلام ایشان بود.
«أما الأول … أما الثانی» هر دو تا را میفرمایند. خلاصه بحث این جا این است که هم نخواهیم طولانی بشود و هم خلاصه مطالب را عرض بکنم، این جا یا خلاصه تمسک به قاعده اشتغال میشود اگر بگوییم شرط است، یا به برائت تمسک میشود اگر بگوییم مانع است. اگر نماز در محلل الأکل شرط است، باید احراز کنیم تا احراز نکردید قاعده اشتغال جاری است. اگر مانع است وقتی شک کردید میگویید اصل عدم مانع است.
این کلی بحث است اما در طرفینش اشکال مطرح است؛ یعنی یک عدهای گفتند که حتی بنابر شرطیت هم قاعده اشتغال جاری نیست، شما میتوانید برائت جاری کنید. این بیانی است حالا خیلی قوی نیست ولی نکات خوبی در بردارد و خالی از دقت نیست، در فضای بحث طلبگی خوب است که آن را ایشان مطرح فرمودند. یکی هم آن طرف کار است که واضح است که اگر مانع است برائت جاری میکنیم. حتی بنابر این که حرمت أکل مانعِ صلاة باشد باز هم اجازه برائت نداریم؛ باید اشتغال جاری کنید؛ به چه بیان؟ این هم اشکالی برای آن طرف است که برای این دو بیان، مقدماتی را عرض میکنم. قبل از این که عبارتشان در طرفین را بخوانیم قرار شد یک سطری هم از بهجة الفقیه بخوانیم. یک چند سطری از آن بخوانیم، برمیگردیم همه این ها را به تفصیل بحث میکنیم.
ایشان فرمودند:
أدلة جواز الصلاة: البراءة و أمّا الجواز فقد استدلّ له بالبراءة في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة، كما تجري في التحريميّة النفسيّة الناشئة من الشبهة الموضوعيّة، أو الحكميّة، أو المفهوميّة.
و هذا ربّما يدّعىٰ وضوحه مع انحلال الطلب الغيري في الشروط العدميّة أو الموانع، إلىٰ وجودات مانعة أو إعدام معتبرة؛ فالمشكوك من العدم المعتبر أو الوجود المانع، يجري فيه البراءة، دون المعلوم بعد فرض عدم الارتباط بين الوجودات المانعة و الأعدام المعتبرة.
و أمّا علىٰ عدم الانحلال بدعوىٰ رجوع القيد إلى السلب الكليّ بحيث إذا خولف و لو للاضطرار فلا مانعيّة لسائر الوجودات، فقد يقال بجريان البراءة، لرجوع الشك إلىٰ جزئيّة الوجود المشكوك للمانع المركّب منها، المعتبر عدم تلك الموجودات المانع مجموعها على الفرض. و مثله مانعيّة صرف الوجود بمعنى الوجود الانبساطي الجامع لجميع الوجودات في قبال وجود الطبيعة المرسلة الملازم للاستغراق؛ فالبراءة تنوط بالأعمّ من الانحلال و من تركّب المانع، في قبال بساطة المانع، المانعة عن الاشتمال علىٰ معلوم المانعيّة و مشكوك المانعيّة، أعني الجزئيّة للمانع. [3]
«و أمّا الجواز فقد استدلّ له بالبراءة» جایز است در مشکوک، در ماهوت در امثال این ها نماز بخوانیم؛ به چه دلیلی؟ برائت. چه برائتی؟ «في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة» در شبهات موضوعیه برائت میآید.در شبهات وجوبیهاش که همه قبول دارند برائت است،حتی در شبههات حکمیه وجوبیه هم اخباریون قبول داشتند که برائت جاری میشود. فقط اختلاف در شبهات تحریمیه است. خب در شبهات موضوعیه اجماع بود و متفق بودند که برائت میآید. خب برائت در شبهات موضوعیه تحریمیه؛ کلمه به کلمهاش را دقت بکنید ولو برای این است که صرفا دقت کرده باشیم.
اساسا در مانحن فیه شبهه ما شبهه موضوعیه است یا حکمیه؟ آیا در ماهوت میتوانیم نماز بخوانیم یا نه؟ ماهوت یک نوع پارچه است. موضوعیه است یا حکمیه؟
شاگرد: موضوعیه.
استاد: خب اگر موضوعیه است باید برویم از اهلش تحقیق کنیم، چه کار داریم در کتب فقهی و فقها که 20 روز و یک ماه سرش بحث کنیم؛ اگر ما سرش بحث میکنیم شبهه حکمیه است که بحث میکنیم. واقعا این طور هست یا نیست؟ کلاس فقه مگر برای حل شبهات حکمیه نیست؟ واقعا هست یا نیست؟ در شبهه موضوعیه شک دارید که این خمر است یا نه، باید در کلاس فقه بحث کنید یا باید بروید تفحص کنید؟
شاگرد: این برای جایی است که پیدا نکنیم.
استاد: اگر مانحن فیه شبهه موضوعیه است بحثش این جا نیست و اصلا بحث نیاز ندارد واقعا باید از خارج فقه بپرسید، از خبره بپرسید.
شاگرد: اگر گشتیم و پیدا نکردیم چه؟
استاد: ماهوت از محلل الأکل یا محرم الأکل است، بروید بپرسید محرم است یا محلل است.
شاگرد: پرسیدیم به جواب نرسیدیم.
استاد: خب حالا نرسیدیم شبهه حکمیه است یا موضوعیه؟
شاگرد: خودِ مشکوک شبهه حکمیه میشود، عنوان مشکوک بودنش شبهه حکمیه میشود یعنی عنوان ثالث …
شاگرد2: بروید بپرسید محرم الأکل است یا محلل الأکل.
استاد: خلاصه بحث ما این که اگر شبهه موضوعیه است چرا ما روی آن بحث میکنیم؟
شاگرد: حکمِ عنوان مشکوک است.
استاد: عرض کنم یک قاعده کوتاه، خیلی هم قشنگ؛ «کل شبهة موضوعیةٍ فحلّ الشبهة و حکمها، شبهةٌ حکمیة» این قانون کلی است که هر شبهه موضوعیه شما دارید، حل آن شبهه، شبهه حکمیه است؛ حلش موضوعا نه، … «الشبهة الموضوعیة مادامت باقیة فحکمها شبهة حکمیة»
برو به 0:16:38
شاگرد: عنوانها المشکوک، مشتبة اینها حکمش چیست؟
شاگرد2: شبهه موضوعیه است مثلا نمیدانیم چه اصلی جاری میشود.
استاد: شبهه موضوعیه را دو جور حل میکنیم؛ گاهی حلش میکنیم که اصل شبهه از بین میرود، میرویم به خبره مراجعه میکنیم این نجس شده یا نه؛ تحقیق میکنیم اما گاهی است که شبهه باقی است، شبهه ای که باقی است «الشبهة الموضوعیة المستقرة الباقیة» الان این حکم دارد، در حالِ شبهه، شارع برای من وظیفه تعیین میکند، پس حکمِ شبهه موضوعیه مادامت باقیة شبهةحکمیة و باید به شارع مراجعه بشود و لذا فقها برای این دارند بحث میکنند یعنی ماهوت را اگر فهمیدید و حل شد محرم یا محلل است خب حل شد اما اگر مادامی که شبهه موضوعیه باقی هست، الان چه کار باید بکنیم؟ حین الشبهة حکمش، شبهه حکمیه است باید از شارع بپرسیم. پس این که فرمودند الشبهة الموضوعیه مانحن هست، با تاکید بر شبهه و بقای شبهه برائت جاری میکنیم. برائتی که این اجراء البرائةاش شبهه حکمیه است و جوابش است. مفاد برائت چیست؟ مجرای برائت چیست؟ مجرای برائت شبهه موضوعیه است اما اجراء البرائة شبهه حکمیه است. جواب شبهه حکمیه مجیبة از آن شبهه حکمیه باقیه هست.
این دیگر روشن است. این چیز خوبی است و خیلی جاها سوالش به ذهن میآید ولی از حیث سوال یک مقداری دقیق است تا توجه کنید واضح است و همه به ارتکاز خودتان این را دارید. پس بین مجرای برائت، خروجی برائت با اجرای برائت فرق است. این جا در شبهه موضوعیه برائت جاری میکنیم، لازمهاش این است که بتوانید نماز بخوانید. بله شبهه موضوعیه و برائت در شبهه موضوعیه جاری شده است اما چه کسی به شما اجازه داده که در شبهه موضوعیه در این جا برائت را جاری کنید؟ «جواز اجراء البرائة شبهة حکمیة؛ هل یجوز اجراء البرائة أم لا؟» که میگوییم علم اصول و اجرای اصول عملیة «رسالة المجتهدین» است. تعبیر حاجآقا بود چند بار به کار میبردند؛ میگفتند علم اصول، رسالة المجتهدین است همان طوری که مقلدین رساله دارند و در بازار میخرند، مجتهدین هم یک رساله دارند و آن علم اصول است. یعنی چه؟ یعنی فقه الاستنباط. اگر میخواهی استنباط کنی یک فقهی دارد، احکامی دارد، رساله دارد و باید بروی رساله استنباط را بخری. قشنگ است، تعبیر زیبایی است.
بنابراین اجراء البرائة جوازش یا لاجوازش شبهه حکمیه میشود و آن چیزی است که از شارع داریم بحثش میکنیم. لذا فرمودند «استدلّ له بالبراءة في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة» در مانحن فیه شبهه تحریمیه است یا نه؟
شاگرد: فساد صلاة است در اثر …
استاد: فساد صلاة است در غیر مأکول اللحم، مشکوک. خب! میفرمایند فی الشبهات الموضوعیة التحریمیة. دنبال عبارت توضیح میدهد که این تحریمیه یعنی چه؟ «استدلّ له بالبراءة في الشبهات الموضوعيّة التحريميّة كما تجري في التحريميّة النفسيّة الناشئة من الشبهة الموضوعيّة» یعنی ما یک شبهات موضوعیه نفسی داریم که برائت در آن جاری میشود چه اخباری، چه اصولی. شما این جا لیوان مایعی هست شک میکنید نجس است یا نه. میتوانید بخورید یا نه؟ شبهه بدویه. شبهه موضوعیه است، اخباری هم این جا نمیگویند باید احتیاط کنید چون شبهه موضوعیه و کسی مشکلی ندارد. لذا ایشان که در عبارت «کما» میفرمایند یعنی همانطور که واضح است، همه قبول داریم. «کما تجري في التحريميّة النفسيّة الناشئة من الشبهة الموضوعيّة» و الا اگر تحریمیه شبهه حکمی باشد، آن جا اختلاف است. پس به یک مورد اتفاقی تنزیل میکنند همین طوری که در شبهات تحریمیه نفسیه موضوعیه همه اتفاق داریم «استدلّ» به این که در شبهه موضوعیه مانحن فیه هم برائت به عنوان استدلال جاری است.
خب این جا تحریمیهاش یعنی چه؟
شاگرد: غیری.
استاد: مقابل نفسی. معلوم میشود که این تحریمیه مقابل آن التحریمیة النفسیة قرار میگیرد. خب مقابل نفسی چیست؟ وضعی است یا غیری؟ در مانحن فیه؟
شاگرد: غیری است، فساد الصلاة نه این که نهی مستقیم خورده است به خاطر این که نهی از لباس غیرمأکول اللحم شده است.
استاد: خب نهی غیری را چطور تعریف میکنید؟ نهی غیری میگوید نردبان را نصب نکن برای این که غصب نشود. این است دیگر، میگویید به خاطر نهی از ذیالمقدمه نهی تعلق به مقدمه میگیرد. اینها را بهم میریزم به خاطر این است که وجوه در ذهن شریفتان باز بشود، میخواهم سریع وقتی یک بحثی را نگاه میکنید همه حیثیات موجوده که میتواند ذهن را مشوش بکند در نظر بگیرید مقصود من این است.
شاگرد: امر به شیء مقتضی نهی از ضدش است یعنی امر به صلاة باعث میشود ضدش و مانعش که پوشیدن مأکول اللحم است، نهی از آن بشود.
استاد: فرمایش شما را این طوری بگوییم؛ چون از پوشیدن لباس در صلاة به غیر مأکول نهی شده، از این نهی، مانعیت انتزاع میشود؛ این یک چیز است یا این که نه، امر به صلاة یک نهی غیری از ضدش دارد.
شاگرد: ضدش که لُبس غیر مأکول اللحم است.
استاد: خب حالا این جا نهی الان تکلیفی است؟ میگویند بر تو حرام است؟ یا ارشاد به این است که اگر بخوانی نمازت باطل است؟
شاگرد: اگر ناشی از امر مولوی صلاة باشد، …
استاد: مولا ارشاد میکند، مولا میگوید در نماز نخوان، نخوان نه یعنی اگر بخوانی چوب داری، تکلیف نمیخواهم بکنم، میخواهم ارشاد به مانعیت بکنم.
برو به 0:23:35
شاگرد: خود نهیای که به پوشیدن لباس میخورد را نمیگوییم. ما از آن ضدیت را انتزاع میکنیم، آن وقت امر به صلاة یک نهی از ضد میسازد یعنی ما با آن نهیای که گفته در نماز این را نپوش فقط ضدیت را انتزاع میکنیم، آن وقت امر به شیء اقتضای نهی از ضد را دارد یعنی یک نهی دومی ناشی از امر به صلاة است، نه ناشی از این که این لباس را نپوش؛ آن نهی که به خود لباس خورده ما فقط از آن مانعیت را میفهمیم.
استاد: ضد خاص است یا عام است؟
شاگرد٢: خاص.
استاد: چون همه اینها حکمش تفاوت میکرد.
شاگرد: اصلا با آن ضدهایی که آن جا خواندیم فرق میکند؛ چون یک فعل مستقلی نیست که بگوییم صلاة با این فعل محقق نمیشود.
استاد: یعنی لا یجتمعان خارجی ندارند.
شاگرد: تکوینی ندارند.
استاد: خب شرعی دارند.
شاگرد: ضد خاص میشود.
استاد: ضد خاص، پس علی المبنا میشود. یعنی روی فرض این که باید بگوییم که امر به شیء، نهی از ضد خاص آن هم ضد شرعی.که فقط در نزد شارع این دو تا ضدیت دارند. من حرفی هم ندارم همه دنبال همین هستیم که وجوه تحریمیه را که ایشان فرمودند بررسی کنیم.
یک وجهی که به این ارشاد مانعیت که عرض کردم راحتتر سرمیرسد این است که اساسا بگوییم بعد این که میگویند نفسی، به قرینه مقام، نفسی مقابل وضعی است. درست است که خیلی جاها نفسی یعنی مقابل غیری اما مانحن فیه این است که نماز درلباس غیرمأکول باطل است، اگر هم میگوییم نماز در لباس غیرمأکول حرام است مقصودمان از آن حرام، حرام وضعی است، یعنی نمازت باطل است نه این که اگر در آن خواندی غیر از این که نمازت باطل است چوب هم داری، عادل هم دیگر نیستی. مقصود از حرمت این جا، این نیست. اگر میگوییم نماز در غیرمأکول حرام است، حرمت وضعی است. این حرمت وضعی یعنی چه؟ یعنی بطلان یعنی این نماز صحیح نیست. حالا به این قرینه در مانحن فیه که این چنین است تناسب حکم و موضوعِ غیرمأکول برای صلاة، نمیتوانیم نفسیه را که مقابلش تحریمیه است، وضعی بگیریم؟
یعنی تحریم دو جور است؛ تحریم نفسی که به خودش میگوید نکن تکلیفا؛ یکی تحریم غیر نفسی، یعنی وضعی که وقتی میگوید نکن، نه یعنی میخواهد بگوید این حرام است، میخواهد بگوید مانع است، فایده ندارد، ارشاد به مانعیت است.
شاگرد: در کلمات دیگران هم خیلی به این تصریح شده است مثل میرزای شیرازی و میرزای آشتیانی.
استاد: به چه بیانی؟ یادتان هست؟ من نگاه کردم اما به این نکتهاش توجه نداشتم. مثلا میرزا محمد حسن آشتیانی که میگویند نهی غیری است، بیانشان چیست؟
شاگرد: تصریح میکنند به ارشادی میگویند غیری، ارشادی.
استاد: آهان. اگر غیری ارشادی گفتند، وضعی میشود. غیری ارشادی در مانحن فیه وضعی میشود. غیر آن فرمایش ایشان است. ایشان(آقای بهجت) الان که میخواستند تحریمیه را توضیح بدهند واقعا به تکلیف بردند؛ از تکلیف و نهی تکلیفی فاصله نگرفتند.
ولذا دوباره وقتی کلمه ارشاد به کار میبرید آن اگر تکلیفی بخواهد باشد فضای دیگری میشود حالا باز هم عبارتشان را میبینیم.
شاگرد: این اصطلاح حرمت وضعی درست است؟ در کلمات علماء رایج هست؟ نهی را میتوانیم بگوییم اما مثلا حرمت وضعیه یعنی ….
استاد: همین مرحوم آقای سیدمحمد فشارکی رضوان الله تعالی علیه که قبل از مباحثه صحبتشان شد حاج آقا می گفتند نقل هم میکردند من یادم نیست از کدام علماء نقل میکردند، از علمایی که از معاریف بودند میگفتند ایشان فرموده بود من یک روز رفتم جلسه درس مرحوم آقا سید محمد فشارکی دیدم شیخ کاغذ آوردند، یک لیست بلند بالا مواردی را از روایات یاد کردند حلیت و حرمت وضعیه. بله کاربرد دارد فقط باید دقت کنید.
شاگرد: من فضای ذهن خودم را عرض میکنم، فضای ذهن من تا الان این طور بوده که حرمت میگوید سمت حرمت تکلیفی میرود، اما در فضای وضع می گوییم اوامر وضعیه، نواهی وضعیه.
استاد: بله در این که طبیعتا متعلق حرمت کارِ مکلف است اما متعلق وضع نمیتواند کار باشد که قبلا توضیحش دادیم. متعلق احکام وضعیه، اشیاء است حالا یا اشیاء مقولی که عنوان اولی هستند یا اشیاء فقهی و حقوقی که عناوین ثانویه هستند که منطبق بر مقولات مختلف میتوانند باشند، متعلق احکام وضعیه باید شیء باشد، در آن فرمایش درست است ما وقتی حرام میگوییم، ذهن عرف متعلق حرمت را یک کار میگیرد، وقتی هم کار شد تکلیف میشود چون متعلق کار نمیتواند وضعی باشد. اما اگر غیر کار شد مثلا بگوییم ما یک چیزی داریم نه به عنوان کاری که زید انجام میدهد، یک عقدی داریم، عقدی که در بین بشر به عنوان یک وجود عنصر تجاری حقوقی هست، عنصر حقوقی، شیء حقوقی ولو بعدا یک کاری انجام میدهند ولی خودش یک عنصر حقوقی است به نام ربا، یک عنصر حقوقی بین عقلاء هست به نام بیع، چیزی است؛ درست است که بعدش کار انجام میدهند اما خودش من حیث هو هو کار نیست، خودش یک عنصر است، یک چیزی است که برایش حرف میزنیم، برای آن احکامی میگذاریم. میگوید این را فرض گرفتیم آن وقت آیه را بخوانید «أحل الله البیع و حرّم الربا» این جا چه میشود؟ أحلّ یعنی بیع بکنید، ممضاة است، آثار بر آن بار میشود، حرّم یعنی آثار بر آن بار نیست، «لا تظلمون و لا تظلمون» این چیزی که گرفتید ملک شما نمیشود. پس این جا حرمت ربا یعنی بطلان، یعنی عدم ترتب آثار بر این کار، نه این که یعنی نفس این الان خودش چوب دارد.
برو به 0:30:43
شاگرد: روایت حرمت تکلیفی هم دارد.
استاد: بله مانعی ندارد؛ آن در آن جهتی که حرمت تکلیفی و وضعی با همدیگر جمع بشوند، منافاتی ندارد ولی حرمت وضعی را این جا میتوانیم به مقابله «أحلّ» این طوری تحلیل کنیم. حالا من کاری به آیه شریفه ندارم که حتما بگویم، میخواهم احتمالش را خدمتتان مطرح کنم.
سه تا چیزی که نوشتند، تحریم در مانحن فیه سه تا میتواند باشد، یکی تحریم وضعی همین طوری که عرض کردم، یکی تحریم غیری «لحرمة اللبس قبل الصلاة» همین طوری که آقا فرمودند من هم با مداد به عنوان احتمال که تحریم تکلیفی باشد نوشتم. سومی که هست تحریم در مانحن فیه هست اما مقصود حاج آقا قطعا نیست، چیست؟ حرمت أکل است. بله درست است این را الان نمیدانیم که این حیوان به عنوان شبهه موضوعیه حرمت أکل دارد یا ندارد؟ آن جا محل برائت و اصالت الحل میتواند باشد اما قطعا عبارت این جای ایشان شامل آن جا نیست.
شاگرد: نفسیه که در عبارت ایشان بود را یک بار دیگر معنا میکنید.
استاد: نفسیهای که فرمودند یعنی من شک میکنم این الان خمر است، شبهه موضوعیه تحریمیه نفسیه که حرام است من این را بخورم یا نه. مثل شبهه حکمیه نفسیه که کاری به غیریت و مقدمیت او ندارم؛ در خودش به عنوان خودش شک دارم. مقابل نفسی هم در اصطلاحات غیری است اما به قرینه مقام مانعی ندارد که در قرینه مقام بگوییم مقصود از نفسی مقابل وضعی است.
شاگرد: خود ایشان در صفحه 280 خط آخر مقابل نفسی را غیری فرمودند. دارند «فلا ينبغي الإشكال في شيء من البراءتين في الشبهات الموضوعيّة، و إن كانت تحريميّة، كانت نفسية أو غيريّة.»[4]
استاد: باز هم حدود 30 صفحه طولش دادند؛ نشده بود تازه شروع کردیم این را به عنوان محتملات گفتم ان شاء الله به تذکر شما کل عبارت را هم تا آخر برویم و یک مرور حتما بشود که همه چیزهایی که فرمودند را از عبارات خودشان باید بگوییم. علی ای حال غیریهای که آن جا باشد به نحوی که آن هم واردش نشدم به وضعیه باید برگردانیم.
شاگرد: ارشادیه.
استاد: آن را من الان واردش نشدم، دو جور غیریت داریم، یک غیریتی که ایشان توضیح دادند که غیریت تکلیفی است، یک غیریت شرطیه داریم که تمام این ها شروط و موانع یک نحو غیریتی دارند که حرام غیری هستند اما غیری به معنای مانعیت و شرطیت. آن را خود حاج آقا زیاد به کار می بردند و در جوابهایشان، در درس، این معنا خیلی به کار میبردند. میگفتند وجوب دارد؛ وجوب شرطی. حرمت دارد؛ حرمت مانعی یعنی حرمت شرطی که عدمش شرط است.
شاگرد: در مستحبات هم هست.
استاد: بله. از ایشان پرسیدند که وقتی کسی نافله مستحب میخواند، واجب است که بین سجدتین بنشیند؟ یا این که نه، چون نماز مستحبی است به اندازه نیم سانت، سرش را از مهر بردارد، خب یک سجده شد، دوباره میگذارد. این طوری جواب دادند -حالا ولو بعدش بحث شد- به این که آن چه که در فریضه شرطا و تکلیفا واجب است، در مستحب فقط شرطا واجب است یعنی جواب ایشان این بود که این ها نکات خیلی خوبی است. بله یعنی اگر بخواهد نماز مستحبش درست باشد ولو وقتی نخواند گناه نکرده است اما بخواهد این نماز مستحبی را بخواند، وجوب شرطی دارد. لذا مانحن فیه این غیری که فرمودند، غیری به معنای تحریمی غیری یعنی مانعیت؛ منافاتی با آن وضعیهای که عرض کردم ندارد.
«لا الحكميّة، أو المفهوميّة.» این «لا» بود یا «أو» بود؟ خب «أو» هم مانعی ندارد؛ اگر «أو» بخوانید باید علی المبنا باشد. ببینید «کما تجری البرائة فی التحریمیة النفسیة أو الحکمیة» خب اخباریین قبول ندارند و یک چیز مورد اتفاقی نیست که بگوییم کما تجری. بهخاطر این نکته من یک مقداری اینجا تأمل کردم. یا شبهه مفهومیه، شبهه مفهومیه محل بحث است و این طور نیست که متفق علیه باشد.
لذا اینکه در عبارت «لا» فرمودند مقصودشان این است که؛ در اینها علی ای حال جاری میشود ولو آن جا هم بگوییم جاری نشود، نه آن جا که خودش محلّ اختلاف است؛ این جا که موضوعیه است ولو در حکمیه و مفهومیه جاری نشود، اختلاف باشد، چون شبهه حکمیه است اما در شبهات موضوعیه مشکلی ندارد، پس این هم شبهه موضوعیه است. یعنی طرف میخواهد از اتفاق در شبهه موضوعیه استفاده کند، یک جلاء و آب و رنگ و ابهتی به برائت مانحن فیه بدهد. میگوید شبهه ما موضوعیه است، کسی هم که در موضوعیه اختلاف ندارد، نه آن جا که اختلاف در آن هست.
«و هذا ربّما يدّعىٰ وضوحه» هذا یعنی چه؟ یعنی جریان برائت در شبهه موضوعیه در ما نحن فیه؛ واضح است «مع انحلال الطلب الغيري في الشروط العدميّة أو الموانع، إلىٰ وجودات مانعة أو إعدام معتبرة» آن بحثی که چند روز پیش داشتیم که عرض کردم در کلمات خودشان هم زیاد تکرار کردند که عدم المانع شرطٌ یا عدم الشرط مانعٌ؛ این جا هم با یک تعبیری همه اینها را جمع میکنند. انحلال طلب غیری؛ الان غیری این جا یعنی چه؟ این هم از چیزهایی بود که من این جا توجه داشتم که مقابل همان نفسیه است. این هم یادم رفت تذکر بدهم که آقا[5] فرمودند در صفحه 280 میگویند، این جا خودشان گفتند؛ این را من در مطالعه یادم است که این الغیری شاهد آن النفسی است اما الغیری که نه صرفا تلاش کنیم فقط بهصورت تکلیفی، سر برسانیم؛ تقریبا 99 درصد من عرض میکنم این جا که خودشان الغیری میفرمایند یعنی غیری وضعی.
شاگرد: بعدش هم میگویند فی الشروط العدمیة.
استاد: بله، أحسنت. الان گفتید من هم در مطالعه به همین نکته شما توجه کردم که خودشان میگویند الغیری فی الشروط. آخر وقتی میگوییم غیری است در شرط یا در مانع است؛ در شرط و مانع غیریت چه معنایی پیدا میکند؟ جز این است که به وضعی برمیگردد؟
«فی الشروط العدمیة أو الموانع» شرط عدمی یا مانع «إلی وجوداتٍ مانعة أو أعدام معتبرة» اعدام معتبرة برای چیست؟ وجود المانع. وجود المانع، مانع است، پس عدمش معتبر میشود. «وجوداتِ مانعة» وجودی که خودش وقتی میآید مانعیت دارد، هر دو تا هم عبارت همدیگر است وجودات مانع، عدمِ متعبر دارد. چون وجودش مانع است پس عدمش معتبر است کما این که شرط عدمی، وجودش مانع میشود «فالمشكوك من العدم المعتبر أو الوجود المانع، يجري فيه البراءة، دون المعلوم بعد فرض عدم الارتباط بين الوجودات المانعة و الأعدام المعتبرة.» این ها همه جدا جدا هستند، هر عدمی در خودش برائت جاری میشود، هر وجودی هم در آن برائت جاری میشود. این تا این جا واضح است ولی وضوحی که اشکال بعدی، این را سنگین میکند.
برو به 0:39:05
شاگرد: فرض را مانعیت گرفتند؟
استاد: بله. الان روی مبنای مانعیت دارند جلو میروند. لذا هم که من عرض کردم شروع فرمایش ایشان از وسط توضیحات بحث مرحوم آقای حکیم هست، همین جاست که ایشان دیگر وارد آن جزئیات نمیشوند و همان نحو بحث خودشان جلو میروند.
«و أمّا» این جا شروع کار است، اشکال سنگینی که بر اجرای برائت بنابر مانعیت هست؛ مانعیتی که گفتیم اجرای برائت در آن این قدر واضح به نظر میآید از این جا شروع میشود و اشکال در آن مطرح میشود «و أمّا علىٰ عدم الانحلال» ولو دنبالش میگویند آن هم مانعی ندارد فقط «یقال بجریان البرائة». اما حالا من تقریر بکنم ببینیم برائت جاری میشود یا نه؟ «و أمّا علىٰ عدم الانحلال بدعوىٰ رجوع القيد إلى السلب الكليّ بحيث إذا خولف و لو للاضطرار فلا مانعيّة لسائر الوجودات، فقد يقال بجريان البراءة» این اشکال سنگین است. مشهور هم که میگفتند برائت جاری نکنید و در مانحن فیه باشد، شرطیت که خوب، در مانعیتش هم این مشکل را دارد که بنابر مانعیت هم شما از کجا برائت جاری میکنید؟ توضیحش چیست؟ من یک مثال بزنم که مرحوم میرزا محمدحسن شیرازی در آن رسالهشان که مختصر هم هست و مقرر دارد، اول حرف خودشان را میگویند بعد این اشکال را آخر رسالهشان میآورند. مراجعه بفرمایید، من هم ان شاء الله عبارتشان را میخوانم.
سوال این است اگر به یک کسی بگویند «لا تصلی فی غیرمأکول اللحم» این یک چیز است یکی هم بگوید «لا تدخل السمّ فی طعامک» این ها یک جور هستند، نهی هستند. شما از این چه چیزی میفهمید؟ سمّ در طعامت نکن. میگویید خب من وقتی برخورد کردم، شک کردم این سم هست یا نیست، میگویم اصل برائت ذمه است، این جا خیلی صاف است برائت جاری کنیم؟!
شاگرد: تکوینی است.
استاد: نه، صحبت سر نهی آن هست. من مثال را تکوینی را زدم برای چه؟ برای این که تصور سلب کلی در ذهن شما واضح بشود. وقتی کسی که نهی کرده میگوید من این طبیعت را نمیخواهم بیاید. بله وقتی نهی میکند، اصلا مقصودش انحلال نیست؛ چرا میگویید انحلال؟ مخصوصاً با لحاظ اطلاق کلام که بعداً میآید. اطلاق کلام را آقای حکیم نگاه بکنید در مستمسک خیلی این طرف آن طرفش میکنند که چه بگوییم؟ الان کسی که نهی میکند میگوید این را نمیخواهم، نهی به طبیعت میخورد یا به فرد؟ امر به طبیعت میخورد یا فرد؟ امر و نهی به طبیعت میخورد.
شاگرد: پس با این بیان هیچ وقت برائت را نباید جریان بدهیم. ادله برائت برای چه آمده؟ آمده که این طوری منظور نیست.
شاگرد2: برای تکلیف است،نه مکلف.
استاد: ادله برائت برای چه مواردی است؟ حالا تازه اگر ما فرض گرفتیم میگوییم آن جایی که دلیل خاص آوردیم، به دلیل خاص در شبهات نفسیه قائل میشویم. دلیل برائت هم اگر داشته باشیم. همان جایی که دلیل هست عمل کنیم. چرا؟ چون ادله برائت خلاف اطلاق نواهی است. نهی اطلاقش دارد میگوید نیاور؛ نیاور یعنی چه؟ یعنی طبیعت را نیاور؟ وقتی نهی میگوید طبیعت را نیاور، اگر یک جایی خودِ شارع به دلیل خاص فرمود این جا من انحلالی هستم، این جا کاری به طبیعت ندارم، این جا مقصودم این بوده که … مثلا یک کسی به فرزندش یا دکتر به مریضش میگوید سیگار نکش! یک وقتی است میفهمیم که میخواهد بگوید اصلا دورش نرو. یک وقتی است میخواهند بگویند نه، اگر هم دوباره شیطان کلاه به سرت گذاشت و رفتی، دومی را هم میگویم نرو؛ نه اینکه از محض الطبیعة صرفاً نهی کرده باشم.
شاگرد: حالا که شکست، دیگر شکست.
استاد: بله، یعنی مولا نمیگوید حالا که شکست، دیگر شکست. نه! انحلالی! میگویم این سیگار را نکش، آن سیگار را نکش، این جوری مقصود است؛ خب اگر قرینه شد، بله و الا اطلاق امر که میگوید سیگار نکش، یعنی طبیعت. یعنی اصلا نباید بیاید. لذا این شخص اگر شک بکند که این جا سیگار هست یا نیست برای این که آن طبیعت نیاید، بگویید خب طبیعت ما شک داریم که بگوییم برائت؛ در مانحن فیه که شک در اصل تکلیف که نداریم. اگر در حُرُمات نفسیه بگوییم شک در اصل تکلیف داریم و هنوز تکلیف برای ما ثابت نیست، در مانحن فیه که امر به صلاة قطعا داریم، باید از امر صلّ، شانه خالی کنیم؛ از یک طرف فرموده صلّ قطعا، اشتغال یقینی است. از یک طرف هم دارد لا تصل در غیرمأکول اللحم؛ یعنی این طبیعت نباید بیاید. به عنوان یک چیزی که نماز به او محقق میشود. و لذا وقتی من یک چیز مشکوک را آوردم نمیدانم آن طبیعتی را که سلب کلیاش را از من خواستند که آمده یا نیامده و احتمال میدهم او آمده باشد وقتی احتمال میدهم دیگر نمیتوانم برائت جاری کنم. اصل اشکال این است. حالا هم مرحوم میرزا، هم ایشان و آقای حکیم درصدد دفاع از این اشکال هستند. ان شاء الله همه این ها را نگاه بکنید ببینیم بیانات مختلف، سلب کلی، سلب بسیط، سلب الطبیعة که لازمه اطلاق نهی است را ببینیم میتواند مانع از اجرای برائت بشود یا نه؟
شاگرد: سلب کلی منظور آن است که شارع خیلی اهتمام دارد به این که این در خارج محقق نشود؛ این اهتمامش دیگر شک را نمیتوانم بیایم علَم بکنم بگویم حالا مثلا حکم را کنار بگذاریم، تحقیق نکنم. این که انحلالی میشود یعنی احتمال ندارد، شک من را میآیم علَم میکنم و برائت جاری میکنم و حکم را جاری میکنم.
برو به 0:45:43
استاد: شما سراغ محتوا رفتید یعنی از صرف صورت وجوب و امر رفتید میگویید شارع به محتوا هم اهتمام دارد. نواهی که فرقی نمیکند. نهی، نهی است، خصم کاری به محتوا ندارد.
شاگرد: تقسیمی که میکنند به سلب کلی و انحلالی، معنایش این است.
استاد: خصم میگوید که کلا نهی به طبیعت میخورد، این که دیگر کاری به اهتمام ندارد میگوید ریختِ نهی این است وقتی میگوید این را نمیخواهم، نکن؛ یعنی طبیعت را نیاور؛ این را باید جوابش بدهیم که اشکالش صوری است نه محتوایی. منظورم از صورت یعنی صورتی که در منطق میگوییم یعنی صورتِ نهی اقتضای سلب طبیعت دارد خواه محتوای طبیعت چیزی باشد که شارع به آن اهتمام بدهد یا ندهد؛ چه کار به اهتمام داریم؟ فعلا میگوییم اقتضای نهی این است.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 333
[2] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 333-334
[3] بهجة الفقيه، ص: 278-279
[4] بهجة الفقيه، ص: 280
[5] یکی از شاگردان
دیدگاهتان را بنویسید