مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 10
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
هذا، و إثبات الشرطية من الأمور المتقدمة لا يخلو من إشكال.
أما الأول: فلأن الظاهر من قوله (ص): «لا تقبل تلك ..»
أنه خبر للصلاة بعد خبر، و يكون بياناً لمضمون الخبر الأول- أعني: قوله (ص): «فاسدة» بقرينة كون موضوعه اسم الإشارة، الراجع إلى الصلاة فيما لا يؤكل لحمه، فكأنه قال (ص): «الصلاة فيما لا يؤكل» و أين هو من الدلالة على الشرطية؟! و إنما تتم الدلالة لو قيل ابتداء: «لا تقبل الصلاة إلا فيما يؤكل لحمه». و حينئذ يكون الظاهر من قوله (ص): «حتى تصلي في غيره»
أن الوجه في القبول انتفاء المانع.[1]
فرمودند که «هذا» اساتید میگفتند هاء در هذا فعل امر است یعنی خُذ؛ «ها گیر و أدخل درآی»[2]. کتاب نصاب خیلی خوبی است حیف که دیگر در دست ها نیست. نصاب الصبیان یک کتابی بود خوانده میشد و دیگر اساتید خوبش نیستند. قدیمها اساتید خوبی داشت، طلبه از همان سن گاهی 7 – 8 سالگی با لغت آشنا میشد با علم عروض آشنا میشد؛ فَعولٌ، فعولٌ، فعول. ظاهرا دو سه تا هم چاپ دارد و یکی هم تحقیق حاج آقای حسن زاده است که تعلیقه زدند و چاپ کردند.
میگوید «ها گیر و ادخل در آی». لغتها را به فارسی میآورد. «ها» یعنی بگیر، این هم هذا این مطلب را فعلا داشته باشید تا به مرحله بعد شروع کنیم.
شاگرد: دیروز داشتنید توضیح می دادید که تقید به عدم، شرط باشد…
استاد: بله حالا امروز میآید. تقید به عدم از آن هایی است که همین ذیل صفحه 331 میآید. بعضی چیزها مطرح میفرمایند آن هم باز میآید که بذر مطلب کاشته بشود، مطرح بفرمایید بعدا که آمد مفصلتر بحث می کنیم. اگر دیدید که مطرح نشد مثلا فتأمل هنوز باز جا دارد که آن وقتی که میخواهیم شرطیت را ببینیم راجع به فتأمل هم در تفصیلات اقوال صحبت بکنیم.
خب «هذا و إثبات الشرطية من الأمور المتقدمة لا يخلو من إشكال.» چهار، پنج تا دلیل برای اثبات شرطیت آوردند. چهار پنج تا هم برای اثبات مانعیت آوردند یعنی استظهار مانعیت. حالا میخواهند در آنهایی که استظهار شرطیت کردند خدشه بکنند. بعضی فروضاتش هم اگر آن جا برسیم عرض میکنم که جاهای دیگر هم آورده.
«أما الأول» اول چه بود؟ اول و دوم دو فقره از روایت ابن بکیر در عدم جواز صلاة در ما لا یؤکل لحمه بود. در همین جلد مستمسک صفحه 308 بود صفحه ٣٠٨ را نگاه کنیم تا نقد آن استدلال ها را بررسی کنیم. پس صفحه 308 را داشته باشید تا من عبارت صفحه 330 را بخوانم.
میفرمایند «فلأن الظاهر من قوله (ص): «لا تقبل تلك ..»» الان در فرمایششان میگویند زیر کلمه «تلک» خط بکشید، اسم اشاره است لا تقبل تلک. مشار الیه آن چیست؟
میفرمایند «فلأن الظاهر من قوله (ص): «لا تقبل تلك ..» أنه خبر للصلاة بعد خبر» خبر بعد از خبر است نه این که طوری باشد که خودش استقلالا شروع کار باشد و شرطیت را ایجاد کند. حالا عبارت را نگاه بفرمایید. آن جایی که امام علیه السلام آن کتابی که املاء حضرت بود، املاء جدشان صلوات الله علیه و آله و سلم بود، خواندند عبارت این طور شد:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ قَالَ: سَأَلَ زُرَارَةُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّلَاةِ فِي الثَّعَالِبِ وَ الْفَنَكِ وَ السِّنْجَابِ وَ غَيْرِهِ مِنَ الْوَبَرِ فَأَخْرَجَ كِتَاباً زَعَمَ أَنَّهُ إِمْلَاءُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى تُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ هَذَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَاحْفَظْ ذَلِكَ يَا زُرَارَةُ فَإِنْ كَانَ مِمَّا يُؤْكَلُ لَحْمُهُ فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ بَوْلِهِ وَ شَعْرِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ جَائِزَةٌ إِذَا عَلِمْتَ أَنَّهُ ذَكِيٌّ قَدْ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ فَإِنْ كَانَ غَيْرَ ذَلِكَ مِمَّا قَدْ نُهِيتَ عَنْ أَكْلِهِ وَ حَرُمَ عَلَيْكَ أَكْلُهُ فَالصَّلَاةُ فِي كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ ذَكَّاهُ الذَّبْحُ أَوْ لَمْ يُذَكِّهِ.[3]
«أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ» بحث مستقیم سر حرمت أکل رفته است. «فَالصَّلَاةُ فِي وَبَرِهِ وَ شَعْرِهِ وَ جِلْدِهِ وَ بَوْلِهِ وَ رَوْثِهِ وَ أَلْبَانِهِ وَ كُلِّ شَيْءٍ مِنْهُ فَاسِدَةٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ» پس لا تقبل خبر بعد خبر است. یک خبر «فاسدةٌ»، یک خبر «لا تقبل». نه این که یک چیزی ابتداءً باشد «لا تقبل الصلاة حتی یصلی فی ماکول اللحم» که شما بگویید این جا چیست؟ اثبات حلیت اکل است و لذاشرط می شود. نه این طور نیست «تلک» به همان می خورد. پس همان نمازی که حرامٌ و فاسدة این نماز «لا تقبل» صحیح نیست. حتی یصلی یعنی چه؟ یعنی آن حرمت مانع است. باید آن مانع را رفع کند تا یک نماز درست بخواند لذا می فرمایند «خبر للصلاة بعد خبر و يكون بياناً لمضمون الخبر الأول» این خبر اول آن حدیث نیست یعنی آن خبر اول که فاسده است. «لمضمون الخبر الاول – أعني: قوله (ص): «فاسدة» بقرينة كون موضوعه اسم الإشارة» لا تقبل تلک الصلاه. ضمیر در لا تقبل به همان فالصلاه برمی گردد. فالصلاه فاسده لا تقبل تلک یعنی دقیقا اسم اشاره ای که به همان قبل برمی گردد. «الراجع إلى الصلاة» آن صلات قبل چه بود؟ صلات در «ما حل اکله» بود یا در «ما حرم اکله»؟ حرم اکله بود. «الی الصلاه فيما لا يؤكل لحمه» پس «لا یوکل» میزان است نه «احل الله اکله». بله دنبالش حضرت فرمودند که «لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى تُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ» درست است این جا حضرت فرمودند «احل الله» اما این «احل» معنایش این است که این «احل» آن حرام نیست نه این که این «احل» خودش شرط است که باید احرازش کنیم. صرف این «احل» در این جا به معنای «لم یحرم» قبلی است. می فرمایند که «فكأنه قال (ص): «الصلاة فيما لا يؤكل»» که حرمت محور است فاسده غیر مقبول لا تقبل تلک الصلاه. نه این که شما بگویید نماز چه شده؟ گفتند که نماز مقبول نیست حتی یصلی فیما احله الله که اصلا قبول را اناطه کنید که صحت است به چه؟ این طوری استدلال کرد گفت: قبول یعنی صحت به قرینه فساد مقابل فساد. وقتی قبول یعنی صحت می گویند «حتی یصلی فیما احل الله». پس صحت منوط به حلیت است. می گویند نه! خبر بعد الخبر است. «الصلاه فیما یوکل فاسده غیر مقبوله»
برو به 0:07:17
شاگرد: خبر اول باید ملاک فهم قرار بگیرد؟ یا خبر دوم را مقدم می کنیم و می گوییم که توضیح خبر اول است؟ همین ملاک فهم ما نسبت به شرطیت است؟
استاد: خبر دوم مقدم است که باز هم درست است. ایشان که مشکلی ندارد. آن بعدی عبارت است که به «لاتقبل» می خواست بزند. شما این طوری بزنید بگویید که حضرت فرمودند که «أَنَّ الصَّلَاةَ فِي وَبَرِ كُلِّ شَيْءٍ حَرَامٍ أَكْلُهُ … فَاسِدَةٌ لَا تُقْبَلُ تِلْكَ الصَّلَاةُ حَتَّى تُصَلِّيَ فِي غَيْرِهِ مِمَّا أَحَلَّ اللَّهُ أَكْلَهُ» باز همین را بیاورید خبرش کنید باز همین الصلاه فیما حرم اکله لا تقبل تلک حتی یصلی فی غیره مما احله الله. باز محور مانع شد. احله الله یعنی آن حرمت نباشد. به خلاف حرفی که او زد. عبارت حرف او این بود می گفت چون گفتند «لا تقبل حتی یصلی» پس قبول که به معنای صحت است منوط به صلات در ما احله الله است ایشان می گویند چرا لا تقبل را استیناف می گیرید؟ چرا می گویید فاسد است بعد با این ذهنیت،می گویید شروع کلام «لا تقبل» است یعنی قبول نیست، صحیح نیست «حتی یصلی فیما احله الله». وقتی لا تقبل را شروع کلام می گیرید نه خبر بعد خبر، آن را از حرمت قبلی منفصلش کردید. منفصل از حرمت قبلی می کنید می گویید لا تقبل الصلاه یعنی لا تصح الصلاه حتی یصلی فیما احله الله. پس حلیت شرط می شود. می گویند نه! لا تقبل خبر بعد از خبر است. استیناف نیست که «احله الله» را شرط این صحت بگیرید. یعنی فاسده لا تقبل. بعد حالا که آن نماز قبلی غیر مقبوله بود برای این که آن مانع برطرف بشود حتی یصلی فیما احله الله. پس رفع آن مانع است نه ایجاد شرط برای خود صلات لذا می فرمایند «و أين هو من الدلالة على الشرطية؟!» وقتی لا تقبل خبر بعد خبر شد صحت به معنای عدم الصحه ای شد که متفرع بر حرمت اکل است پس حتی یصلی فیما احله الله شرط برای صحت نخواهد بود. اتفاقا برای تایید فرمایش ایشان آن لا تقبلی که … لا تقبل به معنای فساد است قبولش به معنای صحت است. خب روایت که نمی گوید تقبل. می گوید انما تقبل حتی. لا تقبل یعنی آن قبلی لا تقبل آن قبلی فاسد است بنابراین «عین هو من الدلاله علی الشرطیه و إنما تتم الدلالة لو قيل ابتداء» ببینید ابتداء یعنی خبر بعد خبر نباشد. ابتداء اصلا می فرمایند «لا تقبل الصلاة» تلک هم نداشته باشد. تلک دارد می گوید آن نمازی که مانع داشت. لا تقبل همان نماز. اگر ابتداء بگویند «لا تقبل الصلاه إلا فيما يؤكل لحمه». و حينئذ يكون الظاهر من قوله (ص): «حتى تصلي في غيره»أن الوجه في القبول انتفاء المانع.»
دیروز یک بحث هایی شد که آن هم مورد کلام می تواند باشد که حتی اگر عبارت عوض هم بشود باز جا دارد. درست است که فرمودند «لا تقبل الصلاه الا فیما یوکل» اما همین جا ممکن نیست که در محاورات عرفیه تعبیر به لازم شده باشد؟ چرا؟ به خاطر این که ما لا یوکل یعنی فیما حل اکله. و حل اکله چون حلیت به فعل مقولی خورده نه به فعل عنوانی پس لا محاله حلیت تکلیفی است. حلیت تکلیفی وقتی مقابل حرمت است، دو تا هست حرام و حلال. حلیت تکلیفی مقابل حرام اصلا حکم نیست، فقط نبود حرام است «ینطبق علی الواجب و المستحب و المکروه» نوع حکم جعلی انشایی نیست، یک جامعی است برای 4 تا انشایی که ممکن است شارع جعل بفرماید. حلال یعنی چه؟ یعنی باید برویم شارع خلاصه یک انشایی کرده است یا حلیت خاصه، اباحه خاصه یا کراهت یا استحباب یا وجوب. جامع همه این ها خلاصه حرام نیست. معنایش این است که وقتی خلاصه حرام نیست ما نمیتوانیم بگوییم این جا این یک امر وجودی و شرط شد.
شاگرد: ایشان دارد به ظاهر روایت جلو میبرد منتها فرمایشات دیروز شما این بود که نکاتی در تناسب حکم و موضوع هست که حتی اگر ظاهر هم باشد باز هم نمیشود مانعیت باشد.
استاد: یعنی اصل ظهور زیر سوال میرود که چرا ظاهر است؟ با فرض این که محور در ظهور و تشکیل ظهور و تنقیح ظهور در ذهن عقلاء، ملاحظه تناسب حکم و موضوع است، چرا بگوییم اگر آن جا گفته بشود باز ظاهر است؟ با فرض این که لا یؤکل لحمه یعنی حلّ أکله و حلیت این جا جامع عنوانی برای 4 تا حکم است نه خودش یک حکم انشایی شارع باشد که بگوییم «أحله الله» یعنی خدا یک کاری انجام داده؟ نه! این جا یعنی یک کاری انجام نداده. «أحله الله» یعنی «لم یحرمه الله» و الا اگر کار اثباتی بود باید یک انشایی باشد، انشایی دائر بر این 4 تا حکم یا اباحه یا کراهت یا وجوب همه این ها …. چون مقابل است معلوم است از آن ها نیست.
برو به 0:13:21
«و أما الثاني: فالظاهر أن قوله (ع): «فان كان مما يؤكل لحمه ..»
إنما سيق تمهيداً لبيان اعتبار التذكية و إناطة الجواز بها، فيكون شرطاً لإناطة الجواز بالتذكية، لا شرطاً للجواز كالتذكية، و يكون مقيداً للإطلاق المستفاد من قوله (ع): «حتى تصلي في غيره»، فهو أجنبي عن الدلالة على الشرطية.
و أما الثالث: فمع أنه ضعيف السند، و أنه لا تعرض فيه للصلاة أن مفاده- بقرينة السؤال عن الجواز و عدمه- هو جواز لبس المأكول دون غيره، و أين هو من الظهور في الشرطية؟! و أما الرابع: فمع الرمي بالضعف، فيه: أن ما في ذيله من قوله: «قلت: و ما لا يؤكل لحمه من غير الغنم؟ قال (ع): لا بأس بالسنجاب فإنه دابة لا تأكل اللحم، و ليس هو مما نهى عنه رسول اللّه (ص) إذ نهى عن كل ذي ناب و مخلب» كالصريح في أن المنع إنما يكون من جهة أنه يأكل اللحم، أو كونه ذا ناب و مخلب، فالحديث- بملاحظة الذيل- مما يتمسك به على المانعية كما سبق.
و أما الخامس: ففيه أن كون الخاص مما يوجب تقييد العام بقيد وجودي ممنوع جداً، و لم يلتزم به في غير المقام أهل القول بالشرطية نعم لا بأس بدعوى تقييده بقيد سلبي و هو عدم الخاص. على أنها لا تخلو من إشكال مذكور في مبحث التمسك بالعام في الشبهات المصداقية.»[4]
«و أما الثاني:» ثانی چه بود؟ فقره دیگری از همین حدیث شریف بود که در صفحه 326 بود.
«(الثاني): قوله (ع) في الموثق المذكور: «فان كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شيء منه جائز»» [5] جواب این را چه میفرمایند؟ یک استظهاری همان صفحه 308، روی عبارت نگاه کنید تا عبارتشان جا بگیرد. «و أما الثانی: فالظاهر أن قوله (ع): «فان كان» چرا آن جا گفتند قوله صلی الله علیه و آله و سلم؟ این جا میگویند قوله علیه السلام؟ روایت را نگاه بفرمایید.
شاگرد: «سوال شاگرد در صوت واضح نیست».
استاد: نه، یک بخشی بود که املاء حضرت بود، آن تمام شد که حضرت فرمودند فاحفظ ذلک یا زرارة. یا زرارة! هذا عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فاحفظ ذلک یا زرارة فإن … فإن توضیح امام است نه این که دوباره دنباله رساله را بخوانند. این «فإن» هم همانی است که طرف الان بخواهد از آن شرطیت استفاده بکند لذا ایشان میفرمایند که فالظاهر أن قوله (ع): «فان كان مما يؤكل لحمه ..» إنما سيق تمهيداً» می گویند تو عبارت را بخوان! حضرت که نمیخواهند برای نماز خواندن شرط بگذارند. این شرط ممهد است مثل إن رزقتَ ولدا فاختنه. نمیخواهند بگویند شرط وجوب ختنه، روزی ولد است، این ممهد حکم است، ایجاد کننده موضوع است، نه شرط گذارندهای کنار موضوع. این جا هم حضرت میفرمایند قبلا در کلام جد ما در آن کتاب خواندیم که «صلاة فی وبر کل شیء حرام اکله فاسد» حالا حضرت توضیح میدهند میگویند که حالا آمدیم و در ما لا یؤکل نبود. فإن کان مما یؤکل از این طرف بود، نماز بخوان … حضرت میفرمایند نه! اگر ما یؤکل هم بود بدان، یک شرط دیگری هم دارد؛ آن شرط چیست؟ مذکی بودن است. البته دیروز عرض کردم شعر و وبر و این ها از میته حیوان مأکول اللحم مستثنی است. میتوانید با آن نماز بخوانید اما در کتاب حضرت که فقط شعر و وبر نبود، جلد بود، بول بود، روث بود، همه این ها بود. لذا آن استثنائات کاری به این روایت ندارد، حضرت فرمودند «فإن کان مما یؤکل لحمه» نه یعنی اگر مأکول اللحم حالا نماز بخوان که شرط باشد، نه! گفتیم غیر مأکول که نخوان. اگر مأکول است چه؟ آن هم مطلق نیست، شرط دارد. اگر هم مأکول هست بخواهی بخوانی باید مذکی باشد و الا مأکول اللحم غیر مذکی باز هم جایز نیست. در جلدش در آن چیزهایی که مستثنی نیست.
لذا میفرمایند این ممهد است، نه شرط. «فان كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شيء منه جائز» حالا دیگر مشکلی ندارد «فان كان مما يؤكل لحمه فالصلاة في وبره و بوله و شعره و روثه و ألبانه و كل شيء منه جائز» حالا دیگر مشکلی ندارد اما «اذا علمتَ أنّه ذکیٌّ قد ذکاه الذبح» این جایز است اما باید مذکی باشد. اگر میته باشد در هر چه که تحله الحیاة است جایز نیست. لذا این روایت شریفه از این که اگر مذکی نیست، چه چیزی از آن هست یا نیست، ساکت است.
خوب دقت کنید. دیروز هم که فرمودید یکی از آقایان فرمودند نکته این روایت این جاست که این روایت از میته مأکول از اجزای ما لا تحله الحیاة و آن چیزی که مذکی هست ساقط است. حکمش را بیان نمیکنند. چند تا فرض را میگوید؟ غیر مأکول اللحم چه مذکی چه غیر مذکی، نماز جایز نیست. مأکول اللحم جمیع اجزایش اگر مذکی است جایز است. خب حالا مأکول اللحم غیر مذکی ساکت است. آن را باید جای دیگر از روایت دیگر ببینیم. مأکول اللحم است غیر مذکی. جای دیگر میگوییم که اجزایش تحلّه الحیاة جایز نیست آن هایی که لا تحلّه الحیاة جایز است. اگر هم خواستید در همین جلد پنجم صفحه 305 و همچنین در جلد 1 مستمسک به تفصیل آن جا بحث میکنند، آن جا هم صفحه 305. اینها از تناسبهای جالب است. علمیتش را که حواله شما میدهم این طور چیزهایش برای من خوب است که برای شما بگویم. هم جلد 1 مستمسک عین بحث صفحه 305 است، این جا هم صفحه 305 است.
یاد یک قضیه ای افتادم که گفته بود رفتم بررسی کردم دیدم 5 صفحه بیشتر فاصله است.
شاگرد: نه نشنیده ایم.
استاد: میگویندبین عامه و خاصه بحث بود یکی استدلال کرد گفت صحیح بخاری شما میگوید «فاطمة سلام الله علیها بضعة منّی مَن آذاها فقد آذانی» پنج ورق بعدش میگوید «وجدت و توفیت و هجرت» همان عبارات معروف. این سنی هم رفت و آن مطلب را پیدا کرد و فردا آمد گفت نگفتم این روافض اول دروغگو هستند؟ من رفتم دیدم بیش از 5 ورق فاصله بود.
حالا این هم 305 اگر خلاف آن شد … این حالا شوخی است که من از قدیم شنیدم که بعدا عملا دیدم. واقعا عرض میکنم که یک مناظرهای شده بود همین طور به مناسبت برخورد کردم در کلمات اهل سنت دیدم که مدام ارجاع میدهند بروید یک مناظره ای شد که دیگر شیعه ها رفتند که رفتند، حالا چند تا دنبالش میروند من فهمیدم این ترفند کار است؛ گفتیم خب برویم ببینیم این مناظره چه بوده این طور؟ رفتم دیدم 15 جلسه بحث است، پیاده هم شده و هست، اول این سنی میگوید که من با هر شیعه ای بحث کردم روز سوم – چهارم مریض میشود یا مسافرت میرود یا مریض میشود، شما از اول به من قول بدهید نه مریض بشوید، نه مسافرت بروید. ادامه میدهد که 15 جلسه است، جلسه سیزدهمش، یک خانم دکتری از مراکش یا از مغرب زنگ میزند به همان جایی که با همدیگر بحث میکنند ارتباط میگیرد و میگوید من شیعه شدم؛ میگوید همه حرف های این شیعه درست است، من به عنوان یک دکتری که درس خواندم میدانم این دارد راست میگوید. دو جلسه بعدش هست ببینید خود آن سنی که بحث میکرد میآید میگوید که بله حالا من بحث را تعطیل میکنم میگویند باخته است اما اینها اول تا حالا 13 روز است دروغ به هم بافته بعد هم به طرف مقابله مناظره خطاب میکند میگوید برای خدا فردا جوابم را بده، این خانم را گمراه کردی.
برو به 0:20:53خب حالا من این را طولش ندهم. من گفتم آخر چطور 15 جلسه ای که موجود است، جلسه 13 هم یک خانم دکتر حسابی اهل سنت شیعه شده، بعد همه دنیای اهل سنت سر این ریختند گفتند ول کن! دو روز دیگر ادامه بدهی این خانم دکتر 10 تا میشوند. تعطیل هم کرد و این عجیب است که قبل از این که من دنبال این بروم از طریق خود سایت های اهل سنت به این مناظره پی بردم. چه کار میکنند؟ هزار هزار میگویند بحث کردیم پیروز شدیم. یعنی حالا دیگر چه کسی برود و چطور قضاوت کند و آخرش می گویند معلوم است پیروز شدیم.
در آن جا جلد 1 به تفصیل این را توضیح میدهند و اسمی هم از روایت این جا نمیبرند. همه را برای این کلمه گفتم. چرا آن جا که میگویند نماز در شعر و وبر میشود خواند از این روایت ابن بکیر اسم نمیبرند؟ به خاطر این که این روایت از آن مبحوث عنهم ساکت است، این روایت کاری ندارد با این که اگر مأکول اللحم مذکی نبود حالا چه؟ این روایت چیزی نمیگوید ساکت است. میگوید «مأکول اللحم مذکی یجوز فی کلّ شیء منه غیر مأکول اللحم لا یجوز فی شیء منه» چه مذکی چه غیر مذکی. اما مأکول اللحم غیر مذکی ساکت است و در این روایت نیست. آن جا صحیح هست، غیرش هست جلد 1 نگاه کنید. جلد 1 صفحه 305 قشنگ روایت را میآورند حضرت صریحا فرمودند نه! در صوف و شعر و همه اینها از مأکول اللحمِ غیر مذکی میته، نماز میشود خواند اما جلدش و روثش دیگر نمیشود.
شاگرد: شما در اینجا مفهوم شرط را قبول ندارید؟ اذا علمتَ انّه ذکیاً.
استاد: چرا! اما شرط مذکی بودن است نه مأکول اللحم بودن. مأکول اللحم بودن ممهد شرط است؛ جواب آقای حکیم هم همین است. میگویند حضرت میفرمایند إن ذکاه الذبح فصلّ. خب چرا فرمودند ذکاه الذبح؟ ممهد این که بگویند ذکاه الذبح فصلّ فرض اول در مورد غیرمأکول اللحم بود، بعد سراغ مأکول اللحم آمدند. ممهد بیان مأکول این است که شرط آن را بیاوریم. شرط چیست؟ اذا علمتَ أنّه ذکاه الذبح. ولی خود ذکاه الذبح یک شرط دارد که مأکول اللحم باشد لذا سریع حضرت میفرمایند اگر غیرمأکول اللحم است -چه ذکاه چه غیر ذکاه- نمیتوانی در آن نماز بخوانی. پس این که آقای حکیم فرمودند این است که محور مقصود حضرت نقش تذکیه است، نه نقش حلیت أکل که بگویید حلیت أکل شرط شد. خیلی هم روشن است سریع حضرت دنبالش میگویند ذکاه أو لم یذکی.
علی ای حال فعلا عبارت ایشان را بخوانیم. «إنما سيق» کدام؟ «فإن کان مما»، سیق نه شرطا بلکه «تمهيداً لبيان اعتبار التذكية» محور سخن حضرت بر تذکیه است برای این که بخواهی نماز بخوانی «و إناطة الجواز بها» و این که جواز نماز خواندن منوط به تذکیه است «فيكون» پس این که حضرت ممهد آوردند فإن کان مما یؤکل لحمه، فإن کان شرطِ شرط است «فیکون شرطاً لإناطة الجواز بالتذكية» آن هم شرطِ شرطی که نمیخواهند غیرش را نفی کنند، از غیرش ساکت است؛ شرطِ شرط ممهد! چون شرط دو جور است، شرطی که مفهوم دارد، شرطی که مفهوم ندارد. این جا شرط ممهد است. البته باطلاقه مفهوم هم میتواند داشته باشد؛ مطلق عدم، قبول نیست و ساکت از مطلق عدم است. عرض کنم «فیکون شرطاً لإناطة الجواز بالتذكية لا شرطاً للجواز كالتذكية» یعنی دو تا شرط دارد؛ یکیاش حلیت أکل، یکیاش تذکیه. پس حلیت أکل هم شرط است و باید احراز کنی. میفرمایند اصلا این طور نیست. شرطُ الشرط است، ممهد الشرط است «و يكون مقيداً للإطلاق المستفاد من قوله (ع): «حتى تصلي في غيره»» میگویند حضرت فرمودند که اگر تلک الصلاة لا تقبل، نماز در غیر مأکول لا تقبل حتی یصلی فی غیره مما أحلل الله أکله فی غیره. اطلاق «حتی یصلی فی ما أحلل الله» چیست؟
شاگرد: چه مذکی چه غیر مذکی.
استاد: چه مذکی چه غیر مذکی. میگویند چون این اطلاق را داشته حضرت خواستند توضیح بدهند که این أحل الله خصوص أحل الله مذکی منظور است. پس مقصود از القای کلام دوم توضیح شرطیت تذکیه هست. میگویند «و يكون مقيداً للإطلاق المستفاد من قوله (ع): «حتى تصلي في غيره» فهو أجنبي عن الدلالة على الشرطية.»
این جا علیه السلام نباید باشد، شاید هم آن ماشیننویس کسی که تایپ میکرده علیه السلام گذاشته. علیه السلام قبلی خوب بود این علیه السلام، ظاهرا باید صلی الله علیه و آله و سلم باشد. چون حتی یصلی فی غیره در کتاب حضرت بود نه در فرمایش امام. حالا که این طور شد «فهو أجنبی عن الدلالة علی الشرطیة» یعنی شرطیت حلیّت أکل و ربطی به آن ندارد. این عبارت به شرطیت تذکیه و با لحاظ قیود خودش برمیگردد.
«و أما الثالث: فمع أنه ضعيف السند» روایت چه بود؟ برای ابوتمامة یا ابوتُمامة یا ابوثُمامة که مجهول بود میفرمایند آن روایت اولا که ضعیف السند است و درست است که استظهار و دلالت فی حدنفسه مستقل از سند است؛ ربطی به هم ندارد اما در مجموعهای از ارزشگذاری یک خروجی دارد یعنی سند همان طوری که ارزش نفسی که برای خودش دارد و ضوابط خودش را دارد وقتی در مجموع متن و سند هم در کنار همدیگر قرار میگیرد برای مجموع خروجی ارزش روایت تاثیر گذار است. لذا وقتی سند ضعیف بود شما نمیتوانید یک حکمی را از آن استنتاج بکنید به خاطر این که نتیجه تابع أخس مقدمتین است.
برو به 0:28:21
«فمع أنه ضعیف السند و أنه لا تعرض فيه للصلاة أن مفاده» اولا روایت مربوط به نماز نبود. این بود که بپوشم یا نپوشم؟ جواز لباس بود. اصل جواب این است که «أن مفاده- بقرينة السؤال عن الجواز و عدمه- هو جواز لبس المأكول دون غيره».
عبارت چه بود؟ امام علیه السلام فرمودند که «إلبس» إلبس یعنی چه؟ یعنی بپوش، بپوش یعنی جایز است. چرا امر کردند؟ امر در مقام توهم حظر است یعنی آن حظر نیست، حظری که توهم کردی نیست. دقیقا باز این جا «إلبس» امری است که انشای حکم شرعی نیست، رفع آن حظر متوهم است. «إلبس منها ما أکل و ضمن.» این را ایشان میفرمایند «هو جواز لبس المأكول دون غيره» «ما أکل» جواز لبس دارد، «غیر ما أکل» جواز لبس ندارد. «و أين هو من الظهور في الشرطية؟!» که جواز أکل، شرط است و حتما باید احراز بشود. پس جواز تکلیفی با شرطیت حلیت أکل خیلی متفاوت است. چیزی که حلال الأکل است پوشیدنش جایز است تا این که بگوییم چیزی که حلال الأکل است، در صحت نماز شرط است؛ این دو تا زمین تا آسمان با همدیگر تفاوت میکند. لذا میفرمایند «أین هو من الظهور فی الشرطیة؟» یک حکم تکلیفی را دارد بیان میکند. ایشان دیگر وارد این هم نمیشوند که تازه خود همین جواز هم، جواز بالمعنی الأعم است.
جواز بالمعنی الأعم اساسا هیچ ربطی به محل بحث ندارد. یعنی حتی اگر هم در جایی که میتواند شرط بشود، بیاید، تعبیر به لازم است یعنی آن مقابلش مانع است نه اینی که جواز بالمعنی الاعم است که صرف رفع النهی است این شرط میشود. رفع چیزی که شرط نمیشود. آن چون مانع بوده، رفعش به تعبیر علماء این است که عدم المانع شرط است.
شاگرد: هنوز این که حلیت أکل، حکم وضعی است -بنده که سوادم خیلی کم است- کمتر شنیده بودم چون در طهارت و شرطیت و مانعیت حکم وضعی باشند آن دیگر خیلی …
استاد: نگفتم هست؛ فقط به عنوان احتمالش مطرح کردم که میشود کسی بگوید که این جا حلیت را تکلیفی نگیر که بگویی که حلیت هم یعنی عدم الحرمة، عدم النهی. نه! حلیت حکم وضعی انشایی است برای آن محلل الأکل است. الان گوسفند پاک است یا نجس؟ جنس گوسفند! پاک است. کلب چیست؟ نجس است. نجاست و طهارت دو تا حکم وضعی است. الان این جا یک انشا برای سگ هست و عدم انشای نجاست برای بهیمه هست؟ یا چون حکم وضعی است دو تا انشاء است؟ یک انشای نجاست برای کلب و یک انشای حلیت وضعیه برای بهیمه است که آن وقت خوردن گوشت آن بر آن متفرع میشود. این طوری عرض کردم. روی مبنایی که ما این جا در احکام وضعیه دو تا انشاء بگیریم و بگوییم شارع مقدس دو تا انشاء معادل هم، عدل هم، قرین هم کرده، یکی نجاست برای نجس، یکی هم طهارت برای طاهر.
شاگرد: اینکه طهارت حکم وضعی باشد را متوجه می شویم ولی اینکه حلال گوشت بودن این حکم وضعی باشد یک مقداری سخت است. حلَّ لحمُه این حکم وضعی است یک مقداری نمیفهمم. حلال گوشت بودن حکم وضعی است یعنی میخواستند یک وضعیتی را برسانند چطور شرطیت و مانعیت و این ها میخواستند یک وضعیتی را برسانند، حلال گوشت بودن هم میخواستند یک وضعیتی را برسانند. چه وضعیتی را؟ میخواهند بگویند حلّ أکله. غیر از حلّ أکله چیزی دیگری میخواهند بگویند؟
استاد: وقتی گفتید حلّ أکله این حلیت تکلیفی شد؛ ممکن نیست حکم به فعل بخورد آن هم فعل مقولی الا این که حکم تکلیفی است و دیگر از وضعی کنار رفت. شما باید ذهنتان را از این حلّ أکله بیرون بیاورید حلّ أکله را لازم کار بگیرید. شما بگویید وقتی گوسفند است، گوسفند الان خصوصیتی دارد، میخواهید بخورید، میخواهید نخورید ولو نخورید. الان شارع به خاطر خصوصیتی که در او است، حکمی برای او انشاء کرده. چه حکمی انشاء کرده؟ نه این که جایز است بخورید، میگوید این یک نوعی است که مثل این که چطور طاهر است؟ طاهر یعنی چه؟ در این احکام وضعیه شما میگویید خدای متعال برای این گوسفند یک حکم وضعی قرار داده مثل این که طهارت برای او قرار داده که این حکم وضعی، آثاری دارد؛ یکی از آثارش این است که تکلیفا میتوانی گوشتش را بخوری. تکلیفا میتوانید در نماز از آن استفاده بکنید و سایر چیزهایی که بر این حکم وضعی متفرع میشود. این به عنوان تصورش است. برای من که قابل تصور است. هیچ مشکلی نداریم در تصور این مطلب ندارم. اگر شما انواع حلیت های وضعی را در نظر بگیرید این دور نیست.
شاگرد: میخواهند بگویند که نجاست بیشتر میچسبد.
استاد: چون قبلا ذهنشان مأنوس بوده است.
شاگرد: پس در این صورت حکم بسیاری از اشیاء وضعی است حالا بعد احکام تکلیفیه متناسب با آن اشتقاق پیدا می کند.
استاد: میتواند باشد یعنی حلیت به عنوان یک حکم وضعی … البته اینها از کمبود زبان است و الا اگر ما در زبان عرف برای محاورات عرفیه واژهها را توسعه بدهیم و از اول برای وضعها با تکالیف الفاظ جدا، وضع کنیم و بچه از بچگی بشنود که این لفظ یعنی آن وضع، این لفظ هم یعنی تکلیف. خب اگر این طور باشد که از اول ذهن جدا میشود ولی چون فضای زبان، واژهها بسیار کمتر از مفاهیمی که در ذهن عرف عام هست، عرف عام میآید از یک واژه چند منظوره در جاهای مختلف از همین لفظ برای مقاصد مختلف استفاده میکند.
یکیاش همین است «أحلّ الله البیع و حرّم الربا» أحل الله یعنی خدا گفته بیع جایز است و اگر ربا بکنید چوبتان میزنم ویا نه؛ معنای آیه این است که بیع صحیح است و ربا فاسد است، این أحلّ الان کدامش است؟ اگر گفتی یعنی بیع صحیح است «أمض الله البیع و أفسد الربا» خدا فرموده ربا فاسد است و هیچ فایده ندارد و نقل و انتقال صورت نمیگیرد اما بیع نقل و انتقال صورت میگیرد. این أحلّ یعنی امضا و حلیت وضعیه میشود.
شاگرد: أحلّه فی محله
برو به 0:36:46
استاد: بله أحله فی محله. اما اگر بگویید که أحلّ یعنی وقتی انجام بدهید کار حرامی نکردید، معاقب نیستید که بیع انجام دادید و حلیت تکلیفیه میشود. حالا کدامش است، جای خودش.
شاگرد: ظاهرا شما قبلا به شیخ انصاری اشکال میکردید که جعل مستقلی برای احکام وضعی قائل نبودند و آن ها منتزع از احکام تکلیفی هستند ولی الان دیگر تفاوت زیاد شده یعنی دیگر از این طرف دارید احکام تکلیفی را منتزع از حکم وضعی میدانید.
استاد: دو روز پیش به تفصیل عرض کردم و خلاصهاش هم این بود که واقع مطلب این است که آن کسی که بهرهای از حکمت و عقل دارد، شارع که خالق حکمت و رئیس العقلاء است، سائرین عقلاء هم که بهرهای از حکمت دارند در انشائیات خودشان اقصر الطرق را میآورند، در حوزههای مختلف اقصر الطرق فرق میکند، گاهی اقصر الطرق و حکمت اقتضا میکند اول حکم وضعی انتزاع بشود و بعد احکام تکلیفیه را بر آن متفرع کنیم و درست وقتی نگاه میکنیم میبینیم لغو است. دو روز پیش توضیح دادم که در مانحن فیه لغو است، چون لغو است حکیم کار لغو نمیکند و میآید به وسیله امر و نهی مباشری میگوید خودت یک حکم وضعی انتزاع بکن. لذا سببیت و شرطیت چند جور است. سببیت و شرطیتی که ابتداءً انشاء کردند، سببیت و شرطیتی که از امر انتزاع کردند.
شاگرد: به نظرم ،همه اصولیین اقصر الطرق و حکمت را این جا به اندازه کافی مدنظر نداشتند.
استاد: همهشان دارند، یک نفر شما نمیتوانید پیدا بکنید. ممکن است وقتی بحث عنوان اولی پیدا میکند، ضوابط در کلاس لفظاً انکار بشود اما عملاً در خانه خودش هم بخواهد یک ضابطه بگذارد این کار را میکند. این که عرض میکنم اقصر الطرق؛ غیر این است که در کلاس یک جایی بخواهیم در بحث حرفی بزنیم. سیره عقلائیه عقلاء بر این است که این اقصر الطرق را میروند. پریروز هم برای کتاب مثال زدم.
«و أما الرابع: فمع الرمي بالضعف، فيه: أن ما في ذيله من قوله: «قلت: و ما لا يؤكل لحمه من غير الغنم؟ قال (ع): لا بأس بالسنجاب فإنه دابة لا تأكل اللحم، و ليس هو مما نهى عنه» یعنی محور نهی است «رسول اللّه (ص) إذ نهى عن كل ذي ناب و مخلب»» پس ذی ناب و مخلب بودن مانعیت دارد. میفرمایند «كالصريح في أن المنع إنما يكون من جهة أنه يأكل اللحم» پس مانعیت از این ناحیه است نه این که «أو كونه ذا ناب و مخلب» چنگال دارد، ناب آن دندان شکاری است، مخلب هم که چنگال است. «فالحديث- بملاحظة الذيل- مما يتمسك به على المانعية كما سبق.» در حالی که آن ها میخواستند برای شرطیت استفاده کنند.
«و أما الخامس» این بحثی که ما در آن هستیم میبینید که بحثی است که دربین علماء مطرح بوده است، چقدر علماء استدلالات آوردند. از جاهایی که نسبتا برای من باعث تعجب بود رساله مرحوم آقای آشتیانی بود که نگاه کردم. ایشان بحثشان به همین جا میرسد بعد این که ادله شرط و مانع و دوران را میگویند بعد میگویند با همه این ها، آن کسانی که گفتند حرمت أکل مانع است اشتباه کردند، حلیت أکل شرط است بعد شروع میکنند به همین فقرهها استدلال کردن. از این جا من دیدم این بحثهایی که ما داشتیم صرفا یک بحثهای ساده لغو نبود، بزرگانی مثل میرزا محمد حسن که وارد این بحث می شوند، بعد از این که حرفها را میزنند تازه اول الکلام میآیند میخواهند میخ شرطیت را بکوبند که خیال میکنید اصلا این جا نمیتواند خوب به نحوی که ناجح باشد سر برسد.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 330-331
[2] . متن از کتاب نصاب الصبیان.
[3] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 397
[4] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 331
[5] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 328
دیدگاهتان را بنویسید