1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣۵)- جواز اکتفاء به صیغه امر در تحقق قبول

درس فقه(٣۵)- جواز اکتفاء به صیغه امر در تحقق قبول

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14613
  • |
  • بازدید : 52

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 اشتراط صیغه ماضی در عقد مخالف با احتیاط

جلد ۲۹، صفحه ۱۳۶ جواهر. پشت صفحه که ماضویت بود را جلسات قبل بحث کردیم. صفحه ۱۳۵ را که خدمتتان عرض کردم مباحثه‌اش کنیم. غیر از این‌که خود اصل مطالب خوب بود، سطر آخر صفحه یک نکته داشت که تأکیداً برای آن عرض کردم. مرحوم صاحب جواهر فرمودند شما که می‌گویید ماضویت شرط است، «قد یعارضه الاحتیاط». شما فقط می‌گویید که حالا ماضی بگویی یا مضارع. ماضی متفق علیه و قدر متیقن است، مضارع مشکوک است، احتیاط بکن! گفتند «احتیاط بکن»، فقه همه‌اش احتیاطِ این طرفش که نیست! در آن طرفش هم، احتیاط می‌تواند معارض باشد. نکته‌ی جالبی بود. فرمودند که:

على أنه قد يعارضه الاحتياط، كما إذا اتفق وقوع العقد بالأمر و المضارع، و أصر الزوج على البقاء على العقد، فان الحكم بنفي الزوجة و تزويجها لغيره مناف للاحتياط، و التحفظ من الاشتمال يمكن بجعل الضابط اللفظ الدال على القصد الباطن بالطريق المتعارف في إفادته، و التعبير عنه. و قد أجاد في المسالك بقوله: «من اعتبر الألفاظ المنقولة عن النبي صلى الله عليه و آله و الأئمة عليهم السلام في ذلك يجد الأمر أوسع مما قالوه» فان منه ما ذكره المصنف.

و لو أتى بلفظ الأمر و قصد به الإنشاء للرضا المستفاد من لفظ القبول كقوله «زوجنيها» فقال: «زوجتك» قيل و القائل الشيخ و ابنا زهرة و حمزة فيما حكى عنهم يصح كما في خبر سهل الساعدي‌المروي بطرق من الخاصة و العامة، بل في المسالك رواه كل منهما في الصحيح، و هو «إن امرأة أتت النبي صلى الله عليه و آله و قالت: يا رسول الله إنى وهبت لك نفسي و قامت قياما طويلا، فقام رجل، و قال:يا رسول الله زوجنيها إن لم يكن لك بها حاجة، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: هل عندك من شي‌ء تصدقها إياه؟ فقال: ما عندي إلا إزاري هذا، فقال: إن أعطيتها إزارك جلست بلا إزار، التمس و لو خاتما من حديد، فلم يجد شيئا، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله:هل معك من القرآن شي‌ء؟ قال: نعم سورة كذا و سورة كذا، سور سماها، فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله: زوجتك بما معك من القرآن»‌و ليس في الخبر في شي‌ء من طرقه أنه أعاد القبول. [1]

«يعارضه الاحتياط، كما إذا اتفق وقوع العقد بالأمر و المضارع، و أصر الزوج على البقاء على العقد». می‌گوید زنِ من است، طلاقش نمی‌دهم، ولی صیغه هم به مضارع محقق شده بود. اینجا احتیاط چیست؟ فرمودند: «فان الحكم بنفي الزوجه» به خاطر ماضویت «و تزويجها لغيره مناف للاحتياط». بگوییم این عقد که باطل بوده. اگر هم وطی بوده، وطی به شبهه بوده، تمام! عده‌ی وطی به شبهه بگیر و راحت! این، خلاف احتیاط است، «منافٍ للاحتیاط».

این را برای این عرض کردم که یک نگاه جامع‌نگری به همه‌ی جوانب احتیاط در این مواضع خیلی مهم است. این‌طور نیست که فقط یک حیث احتیاط را بگیریم و جلو برویم. خود تعارض احتیاطین، یک نحو تزاحم ملاکین است و تزاحم ملاک از مهم‌ترین چیزهایی است که هم در اصل تشریع و تقنین که مبتنی بر حکمت بالغه الهیه است و هم در به دست آوردن حکم توسط فقیه در کلاس فقه تاثیر دارد که تزاحم ملاکات را تشخیص می‌دهد، چشمش باز است، می‌فهمد. استظهار او از ادله با فهم او تزاحم ملاکات را، یک استظهاری عن بصیرةٍ می‌کند، نه صرفاً قالب یک لفظی و این‌که جدا جدا نگاه بکنیم. این تا اینجا.

بعد صفحه ۱۳۶ روایتی را مطرح می‌کنند که جاهای مختلف هم این روایت در فقه کاربرد دارد، اینجا می‌خوانیم. محقق هم فرمودند «و هو حسن».

«و قد أجاد في المسالك بقوله: «من اعتبر الألفاظ المنقولة»، اینجا «اعتبر» نه به معنای این‌که معتبر بداند، یعنی من تأمَّل، تدبَّر. بسیاری از مواضع در کلمات فقها، اعتبار به معنای تأمل و تدبر به کار می‌رود، نه اعتبار یعنی معتبر بودن یا معتبر کردن. من اعتبر الالفاظ، یعنی من تفحّص، تدبّر، تفکّر در آن الفاظی که «المنقولة عن النبي صلى الله عليه و آله و الأئمة عليهم السلام في ذلك يجد الأمر أوسع مما قالوه» که ماضویت و امثال این‌ها شرط باشد.

«فان منه»، یعنی از مواردی که روایاتی در کتب داریم: «ما ذكره المصنف و لو أتى بلفظ الأمر». محقق فرمودند ماضویت نیاز است. پس مضارع به فتوای محقق درست نیست. اگر امر آورد، امر درست است یا نه؟

تحقق «قبول» به وسیله صیغه امر

«و لو أتى بلفظ الأمر و قصد به الإنشاء للرضا المستفاد من لفظ القبول»، انشاء رضایتی که مستفاد از لفظ قبول است. یعنی با لفظ قبول، انشاء رضا می‌کند. انشاء می‌کند رضایت خودش را نسبت به ایجاب؛ او با همان لفظ امر، قصدِ این بکند «كقوله «زوجنيها» به آن  وکیل، به آن «من بیده عُقدة النکاح» می‌گوید «زوّجنیها». بعد از «زوّجنیها» او می‌گوید که «زوجتُک». آیا این «زوجنیها» کارِ قبول را می‌کند یا نه؟ «ولو بلفظ الامر»، قبول به لفظ امر.

« قوله «زوجنيها» فقال: «زوجتك» قيل و القائل الشيخ و ابنا زهرة و حمزة فيما حكى عنهم يصح» چنین عقدی صحیح است، چرا؟ نصّ داریم. «كما في خبر سهل الساعدي». سهل ساعدی خودش نگفته «زوّجنی»، خودش داماد نیست. خیلی جاها می‌گویند، در کلمات هست «کما فی خبر سهل». مثلاً می‌گویند مهر را می‌شود تعلیم سوره قرار بدهیم کما فی خبر سهل. خیلی وقت‌ها این‌طور می‌شود. یعنی سهلی که مهرِ نکاحش، تعلیم سوره است. و حال آن‌که خودش نیست، سهل فقط راوی روایت از  صحابه‌ای است که این گونه بوده‌اند، او فقط روایت کرده، ولو می‌گوید رجلٌ و این کسی که این اصداق برایش صورت گرفته، شخص دیگری بوده.

 

برو به 0:05:30

«المروي بطرق من الخاصة و العامه»، در کتب اهل سنت هم مفصل آمده. هر دو آوردند. «بل في المسالك رواه كل منهما (العامۀ و الخاصة) في الصحيح» یعنی همه‌شان سند صحیح دارند. هم آنها نزد خودشان سند صحیح دارد، هم نزد شیعه صحیح هست.

بررسی دلالت روایت سهل ساعدی

«و هو «إن امرأة أتت النبي صلى الله عليه و آله و قالت: يا رسول الله إنى وهبت لك نفسي و قامت قياما طويلا»، واقعاً حضرت با چه چیزها روبرو می‌شدند! چه جوابش بدهند؟! او می‌آید و این‌طوری… تند بگویند، چطور؟! ملایم بگویند چطور؟! قبول کنند چطور؟! قبول نکنند چطور؟! دیگر این لوازم را دارد. مخصوصا هم با این رفتاری که مردم داشتند.

یک وقتی حاج آقا معنا می‌کردند. می‌فرمودند که «ما اوذیَ نبی مثل ما اوذیت»[2]. هیچ پیامبری مثل این‌که من اذیت شدم، اذیت نشده. می‌گفتند که با بعضی نقل‌هایی که هست، پیامبران دیگری بودند که عجائب بلا به سرشان آمده! مثلاً پیامبری را در تنه‌ی درختی با ارّه ببرند. این حرف شوخی است؟! با ارّه بریدن شوخی است؟! که تکان نخورد، لای چوبی گذاشتند و …. «قتلهم الانبیاء بغیر حقٍّ»[3] که چه انواعی! نمی‌‌دانم در اصحاب رسّ بود که پیامبر را به چه وضعی زیر آب بردند. حاج آقا می‌فرمودند یعنی چه؟ با این‌که می‌دانیم انبیائی بودند که این‌طور به این وضع فجیع شهید شدند، «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»، چرا حضرت خودشان را ….؟ ایشان می‌فرمودند که «الطف، اشدُّ ایذاءً». حضرت می‌خواهند بگویند من از همه‌ی پیامبرانِ دیگر الطف و بالاتر از همه‌ام و لذا کارهایی هم که حتی ساده‌تر از جریان انبیاء دیگر است، برای من اذیت بیشتری ایجاد می‌کند. این، تعبیری بود که ایشان داشتند که تأویل «ما اوذی نبیّ مثل ما اوذیت»، یعنی «ما کان نبیٌ فی لطافةِ وجوده مثلُ لطافتی» و کلّ ما لَطُفَ وجودُ شخصٍ تأذّی‌اش از معاشرت با دیگران بیشتر است. مثلاً «کلّمنی» یا پاهایش را دراز می‌کرد یا صدا می‌زد که …، از این کارهایی که عرب‌ها می‌کردند. این هم یکی‌اش است. می‌گوید که «وهبت لک». حضرت ساکت شدند، جوانبش را هم مراعات می‌کردند، «خُلُقٍ عظیم». «خُلُق عظیم» چه جواب بدهند؟ برمی‌آید که اصلاً نمی‌خواستند… یک زن بیاید حرف بزند، دیگری هم یاد می‌گیرد می‌آید می‌گوید. کم کم سر از پانصد تا، هزار تا در می‌آورد. طبیعی است که حضرت هم بخواهند … «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ»[4]. در وجودشان این نیست، نمی‌خواهند هم باشند. امیر المؤمنین صلوات الله علیه، همه معصومین، این‌طوری بودند.

از ابن ابی الحدید یک جمله خیلی خوبی نقل می‌کنند. ظاهراً خودم هم دیدم، خودم هم پیدا کردم، یادداشت کردم. می‌گوید اگر کاری که عایشه با امیر المؤمنین در خروج بر ایشان و جنگ جمل کرد، شبیه این کار را با خلیفه دوم کرده بود، آن وقت می‌دیدید که او چه می‌کرد! درست است، این برخوردِ امیر المؤمنین بود. چه محترمانه و باز هم او را به مدینه برگرداندند همه اینها، «لک منزلتک الاولی». حضرت فرمودند همان منزله اوّلی که داشتی به عنوان همسر پیامبر، برایت باقی است. «لک المنزلة الاولی»، شاید اینطور تعبیر باشد. اما او اگر او بود، «فظّاً غلیظ القلب» …. .

تعبیری است که ظاهراً طلحه دارد. طلحه در تعبیری می‌گوید، خیلی جالب است. در نقل اهل سنت آمده. شیعه این را نگفته. در کتب خودشان وقتی ابوبکر، ولایت‌عهدی و امارت خلیفه دوم را نوشت و گفت بروید در مسجد بخوانید، آمدند خواندند. هنگامه شد. اینها پا شدند، یکی‌اش طلحه! طلحه از اصحاب عشره است. شوخی است؟ عشره‌ی مبشّره، یکی‌اش طلحه است. آمد به ابوبکر نهیب زد. گفت «ولَّیتَ علینا فظاً غلیظاً». بعد گفت که ابو بکر! تا حالا که خودت کنارش بودی، دیدی چه کار به سر مردم آورد، وای که دیگر خودت هم نباشی. یعنی خودت بروی و او با کمال استقلال …. . این از عبارت عجیب طلحه است که اهل سنت آن را آوردند. در کتب خودشان است. خیلی فضا عجیب بوده. طلحه‌ای که ناظر بوده، بگوید وقتی خودت بودی، ببین چه کار بر سر مردم ….، حالا الان عبارت عربی‌اش یادم نیست، ضبط دارم، خواستید بعداً عرض می‌کنم. وقتی خودت بودی، ببین چه کار به سر مردم آورد. به نظرم در کامل ابن اثیر هست که خودت بودی چه کار می‌کرد؟! منظور این‌که معصومین هم که نمی‌خواهند اینطور برخوردها داشته باشند.

حالا چه کار کنند؟ این زن آمده، می‌گوید «وهبت لک». حضرت ساکت شدند.

 

برو به 0:10:50

شاگرد: «قامت قياما طويلا» یعنی ایستاد و ول نکرد؟

استاد: بله، ایستاده بود که حضرت یک جوابی بدهند. حضرت هم میل نداشتند که هم فتح باب بشود، هم شاید شرایط، آن‌طوری نبود که علی ایّ حال حضرت بخواهند اقدام بکنند، به هر جهاتی که می‌دانستند.

شاگرد: بعضی نقل‌ها «لا إربة لي في النساء» یا «لا رغبة لي في النساء» دارد. حضرت این را فرمودند در جوابش. در عوالی اللئالی آورده «لا اربة لی فی النساء»[5].

استاد: این روایت در چه زمانی بوده؟ آیا زمانی بوده که آیه نازل شده بود «لا يَحِلُّ لَكَ النِّساءُ مِنْ بَعْد»[6] ؟ یا قبلش بود؟ اگر بعد از نزول «لا یحل لک النساء من بعد» بود، شاید به جای آن می‌گفتند که مُجاز نیست برای من، خدا نهی کرده. پس شاید قبلش بوده. آن «لا اربة» هم که فرمودند، «اربة» یک نحو حاجت است، یعنی حاجت از جهات مختلفی که ممکن است. در ذهنم بود که بروم همه‌ی نقل‌های شیعه، سنی را جمع‌آوری کنم که متأسفانه نشد.

شاگرد: در این نقل ادامه‌ای هم دارد. آن خانم می‌گوید « زوّجني بمن شئت من أصحابك‏»

استاد: خودش گفت. اما اینجا این را ندارد که گفته باشد «زوّجنی»، «قامت قياما طويلا، فقام رجل». که در این بینش –همانطور که در نقلی که شما فرمودید- مناسب هم هست که این‌ها رد و بدل شده باشد.

شاگرد: در این نقل «قامت قیاما طویلاً» را دیگر ندارد.

استاد: یعنی آن نقل با این نقل یک نحو فی الجمله ناسازگاری بینش است؟ یا نه، از آن چیزی که هر دو می‌گویند واقعاً سکوت است؟ گاهی لسانِ یکی دارد فی الجمله دفع می‌کند او را، ولو بتوانیم جمع کنیم. اما گاهی است نه، دو تا لسان کاملاً ساکت است، یعنی کاملاً با همدیگر قابل جمع است.

شاگرد: خیلی وقت‌ها در سلسله راوی‌ها، یک تکه‌اش برای این راوی مهم است، آن یکی برایش مهم نیست.

استاد: او آن را می‌آورد، آن یکی نمی‌آورد، قبل از این هم که روایت پیاده بشود. علی ای حال این‌طوری که ایشان خواندند ممکن است یک کمی لسان ناظر باشد به دیگری، برای نفی او. ولی در مجموع قابل جمع هست به این‌که بگوییم او از این جهت ساکت است که این می‌گوید و این هم از آن جهتی که آن روایت می‌گوید ساکت است. سکوت را بتوانیم سر برسانیم، برای هر دو خوب است.

«فقام رجل، و قال: يا رسول الله زوّجنيها إن لم يكن لك بها حاجة». یعنی خود حضرت فرمودند، آن هم دارد کلام حضرت را تکرار می‌کند؟ یا نه، حضرت نفرموده بودند و خودش ابتداءاً گفت «إن لم يكن لك بها حاجة»؟

«فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: هل عندك من شيء تصدقها إياه‌؟» می‌توانی اصداقش بکنی؟ صداق به او بدهی؟ «أصدَقَه»، باب افعال است. ظاهراً غیر باب افعال اینجا نمی‌شود. ثلاثی مجردش اینجا معنا ندارد.

 

برو به 0:15:00

«فقال: ما عندي إلا إزاري هذا» هیچ چیز ندارم. در چه شرایطی! هیچ چیز ندارم الا ازار! رداء و ازار. ازار هم لُنگ است. رداء است که روی شانه می‌اندازند، تردّی و رداء. ازار همان لنگ است که دیگر بردارند… لذا حضرت فرمودند این ازاری که تو می‌خواهی صداق بدهی که خودت بدون ازار می‌شوی! باید یک ازاری را مالک باشی! «فقال: إن أعطيتها إزارك جلست بلا إزار» که شاید این مثلاً مطایبه‌ای بوده. حضرت با لبخندی فرمودند که این چه حرفی است؟! دنبال یک چیز دیگری برو!

«التمس و لو خاتما من حديد» انگشتر آهنی هیچ بوده. «فلم يجد شيئا» گفت من هیچ چیز ندارم یا رسول الله. « فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: هل معك من القرآن شيء؟» قرآن بلدی؟ «قال: نعم سورة كذا و سورة كذا، سور سماها»

نباید «سوراً سمّاها» بشود؟ در کتاب ما که «سور»، «الف» ندارد. اینجا باب اشتغال می‌شود؟ «سورٌ سمّاها» یا «سوراً سمّاها»؟ هر دو تایش ظاهراً اینجا جایز الوجهین بود. «سورٌ سمّاها» که اینها را بلد هستم.

این روایت از همان روایت‌هایی است که ما در بحثی که در علوم قرآنی، ۵، ۶ سال است که مشغول هستیم، یکی از بحث‌هایی است که فقهاء، خیلی برای آن بحث، از آن استفاده می‌کنند. می‌گویند حضرت فرمودند برو این سور قرآن را به او تعلیم بده! نفرمودند طبق چه قرائتی. قرّاء سبعه نه، آنها که ۱۰۰ سال، ۲۰۰ سال بعدش آمدند. طبق قرائتی که آن زمان موجود بود. چون حضرت قید نکردند طبق کدام حرف من الاحرف السبعه، پس معلوم می‌شود تعیین حرف نیازی نیست. در جواهر هست در باب صداق. جلد ۳۱ است یا ۳۰. همان‌جا باز اشاره می‌کنند به این روایت سهل ساعدی که اگر اصداقِ او تعلیم سوره باشد، آیا تعیین الحرف، تعیین قرائت خاصی- مثلاً زمان ما قرائت حفص عن عاصم یا قرائت ورش عن نافع- نیاز هست یا نیست؟ می‌گویند نه، نیاز نیست. آن‌هایی که می‌گویند «نزل علی حرفٍ واحد» یعنی این‌ها بعداً پیدا شده و زمان خودِ حضرت این قرائات نبوده، این تعبیرِ جواهر در این‌جا، ردّ آن است، می‌گویند «و کانت القرائات» -یعنی قرائت متعدده- «یومئذ موجوده». در جواهر هم می‌آید که قرائات متعدد آن زمان بوده. این عبارتِ جواهر را در مباحثه چند بار هم تکرار کردم، از شواهد مهمی است دال بر این‌که معنای  «و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد»[7] ناظر به حرف سفیان بن عیینه و امثال آنهاست، نه ناظر به اختلاف مدنی و عراقی و قرائات عاصم و ورش و … این هم مطلب خوبی است که اشاره کردم. منظور، این روایتِ سهل ساعدی، در مبسوط و آن‌ها هم به آن اشاره کردند.

«فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله: زوجتك بما معك من القرآن» هر چه قرآن بلدی، بدون تعیین قرائت خاصی، تو را به او تزویج کردم. این معنایش چیست؟ معنایش تمام شد. روایت شیعه و سنی، هیچ کس نگفته بعدش هم گفت «أنا قبلتُ»، این تزویج را قبول کردم. هیچ نگفت! اوّل گفت «زوّجنیها»، حضرت هم فرمودند «زوّجتک».

شاگرد: «زوّجنیها» را هم نگفت. نگفت من را به او تزویج کن. گفت «وهبتُ لک».

استاد: صحبت سر قبول است دیگر. این‌ها دقیق است. ما که می‌گوییم «لو وقع الصیغة بالامر» یعنی امر در موضع قبول است. «لو أتى بلفظ الأمر و قصد به الإنشاء» که فرمودند «من لفظ القبول»، كقوله «زوّجنيها».

شاگرد: زن که هیچ نگفته که من می‌خواهم با این ازدواج کنم.

استاد: او فقط به نحو توکیل بود.

 

برو به 0:20:00

شاگرد: توکیل هم نکرد برای او، برای خودِ پیامبر کرد. نکاح فضولی بوده و طرف هم تأیید نکرد!

استاد: طبق نقلی که الان خواندند، در آن نسخه بود که «زوجني بمن شئت من أصحابك‏». آن خیلی خوب است، از ناحیه خود زن. اما آن‌که الآن بحث ایشان است، آن مرد هست که «فقام رجل یا رسول الله زوجنیها». لذا محقّق در متن فقهی که با دقت می‌نویسند دقیقاً تعبیر آن مرد را آوردند. «زوّجنیها»، «زوّجتُکَ». این‌طور محقّق دو کلمه را از این روایت آوردند. «زوّجنیها» به عنوان قبول مقدّم با لفظ امر، «زوّجتُکَ» ایجابی که از پیامبر خدا محقّق شد بعد القبول. می‌گویند که عده‌ای گفتند این مانعی ندارد. لفظ امر، جای قبول.

«و ليس في الخبر في شيء من طرقه أنه أعاد القبول»، احدی نگفته که او بعداً گفت «قبلتُ». همین گفت «زوّجنیها»، حضرت هم فرمودند «زوّجتُکَ» تمام شد. دستش را گرفت، برد.

فما عن السرائر و الجامع و المختلف- من المنع استصحابا لعصمة الفرج، و عدم العلم بالاجتزاء بما في الخبر، مع احتمال أن يكون ذلك اللفظ منه صلى الله عليه و آله إيجابا و قبولا لثبوت الولاية له على المؤمن، فهو من خواصه صلى الله عليه و آله- واضح الضعف، لأن الاستصحاب لا يعارض الدليل، و كفاية الظن بالاجتزاء من الاقتصار على ذلك في جميع طرق الخبر و بعد الاحتمال المزبور، على أنه لم يذكر ذلك من خواصه صلى الله عليه و آله و سلم، مضافا إلى أن المعروف في ولي الصغيرين إذا زوج بينهما التلفظ بكل من الإيجاب و القبول، بل في المسالك أنه موضع وفاق، و من هنا قال المصنف و هو أى القول بالصحة في الفرض حسن.[8]

«فما عن السرائر و الجامع و المختلف- من المنع» یعنی منع از این‌که بعد از «زوّجنیها» قبول نخواسته باشد. «استصحاباً لعصمة الفرج»، فرج محفوظ از تعرّض است مادامی که عقد نکاح نشده. باید صیغه‌ی عقد به‌طور قاطع بیاید تا بر او حلال بشود. «عدم العلم بالاجتزاء بما في الخبر»، علم نداریم که اجتزاء شده. شاید «قبلتُ» گفته و برای ما نقل نکرده باشند. «مع احتمال أن يكون ذلك اللفظ منه صلى الله عليه و آله إيجابا و قبولا» این هم نکته‌ای است. «لثبوت الولاية له على المؤمن» حضرت که فرمودند «زوجتُکَها»، یک لفظی است که هم ایجاب است و هم قبول. مثل ولی طفل که مثلاً دو تا صغیر نوه‌اش هستند، هر دو تا را با ولایت خودش، ایجاب و قبول را خودش می‌گوید. اینجا هم وقتی یک نفر، یک ولی است که از طرفین -دو تا مولّی علیه- صیغه را اجرا می‌کند، همان جمله حضرت می‌شود، «زوجتکَ بما معک من القرآن»، یعنی زوّجتُ من موکّلتی- که اینجا موکّلتی نیست، مولّی علیه هست- مولّی علیهِ اوّلِ خودم، «کَ» که مولّی علیه دوم هست و دیگر نیازی به ایجاب و قبول نیست. هر دویش ایجاب و قبول را در خود دارد.

«فهو من خواصه صلى الله عليه و آله»، این‌طور حرف‌هایی که در سرائر و این‌ها گفتند «واضح الضعف، لأن الاستصحاب لا يعارض الدليل». روایت داریم، استصحاب کنار می‌رود.

وجه استدلال صاحب جواهر به روایت سهل ساعدی، بر کفایت صیغه امر در تحقق قبول

«و كفاية الظن بالاجتزاء من الاقتصار على ذلك في جميع طرق الخبر و بُعد الاحتمال المزبور»، احتمال این‌که «قبلتُ» گفته و برای ما نقل نشده، بعید است و «ظن بالاجتزاء» کفایت می‌کند. این ظنّ، چه ظنّی است؟ ظنّ که می‌گوییم اصلش حجت نیست! ظن ظهوری است. خود ظهوراتِ تصوری و تصدیقی مراتبی دارد، ظهورات عرفی. بعضی از ظهورات، مبدأ استظهار در آن اقتضائی است. یعنی در کلام چیزی هست، یک موتوری در کلام روشن است که ذهن عرف را سراغ یک معنای خاصی می‌برد. می‌گوییم این، ظهور عرفی در این دارد. گاهی است نه، خودِ اقتصار، ذهن عرف را می‌برد. اقتصار، چیز وجودی نیست، نگفتن است. اما گاهی نفسِ همان اقتصار و نگفتن، ظهور عرفی می‌آورد، یعنی ذهن عرف را می‌برد سراغ این‌که نبوده. دلالت و ظهور عرفی پیدا می‌شود بر فقدان. لذا این ظنّ، حجت است؛ چون ظن استظهاری از لفظ است.

شاگرد: این، ظنّ استظهاری است یا ظنّ شبیه ظاهر حال متکلم است. یعنی عبارت، این را به ما نمی‌فهماند؛ بلکه ظاهر قضیه این را به ما می‌فهماند. این هم حجت می‌شود؟!

استاد: ما واقع را می‌خواهیم با ظن کشف کنیم. ظن داریم به این‌که اجتزاء به این شده.

شاگرد: ظاهراً، ولی نه ظهور عبارت، ظاهراً یعنی ظاهر قضیه.

استاد: «كفاية الظن بالاجتزاء من الاقتصار» این اقتصار، لفظی است یا ثبوتی است؟ عرضم این بود که ظهور لفظی است. چون اقتصار برای لفظ است. الآن در روایتی که برای ما نقل شده، اقتصار فقط بر «زوجتک» هست و دیگر «قبلتُ»ی بعدی نیست. ما که نمی‌دانیم.

 

برو به 0:25:30

شاگرد: اثباتاً این اقتصار چطوری اثبات می‌شود؟ چون اصل قضیه هم بر اقتصار بوده.

استاد: همین‌که الآن توضیحش را عرض کردم. ظهورهای عرفی منشأ دارد. مبادی ظهور و استظهار خیلی فنّ مهمی است، هنوز هم متأسفانه مدوّن نشده. یکی از مبادی ظهورات، وجود عنصر اقتضائیِ اثباتی در لفظ است که ذهن عرف را سراغ یک مدلول می‌برد. گاهی در مقام استظهار، آن چیزی که ذهن عرف را سراغ یک مفهومی می‌برد، یک عنصر اثباتیِ موجود در کلام نیست، بلکه عدمی است. خودِ اقتصار و این‌که نیامده، ظهور عرفی پیدا می‌کند برای این‌که نبوده.

شاگرد: می‌شود همان ظاهر قضیه.

استاد: ظاهر لفظی.

شاگرد: ظاهراً این‌طور بوده، نه ظهور این کلام در این است. از کلام شما همین را فهمیدم که ظاهراً این‌طور بوده.

استاد: شما که ظهور می‌گویید، مقصودتان چیست؟

شاگرد: شبیه ظاهر حال متکلّم می‌شود. یک چیزی غیر از ظهور لفظ می‌شود.

استاد: پس شما اصلاً می‌خواهید انکار کنید که ما ظهور لفظی را منتسب بکنیم به مبدأ صرفاً عدمی.

شاگرد: به صورت کلی نه، اینجا را می‌گویم. کلی را رد نمی‌کنم.

استاد: در خصوص ما نحن فیه چون نیامده، ظن پیدا می‌شود که نبوده. از اقتصار لفظی، ظن به آن می‌آید و احراز ظنی می‌شود یا نه، همین‌طوری ظن خودش می‌آید؟

شاگرد: از اقتصار می‌آید.

استاد: پس کلام دلالت پیدا می‌کند.

شاگرد: یعنی راوی دارد می‌گوید نبوده. این‌طوری منظورتان می‌شود؟

استاد: یعنی اصلاً خود کلام، از نفس همان اقتصار، ظهور کلامی پیدا می‌شود، و الا صاحب جواهر حاضر نمی‌شدند بگویند که به صرف این ظن، کفایت می‌کند. البته بعدش که می‌خواهند اشکال کنند، برمی‌گردند. فعلاً که می‌گویند «کفایة الظن»، طبق ضوابط کلاس، اگر ظن ظهوری منظورشان است، کفایت از قبول است. اگر ظن غیر ظهوری منظورشان است، کشف نه از ناحیه لفظ و ظهور و استظهار عرف عام است؛ اگر آن‌طور باشد حجیت ندارد، کفایت ندارد.

شاگرد: اگر ظاهر حال باشد ولی ظاهر حال عرفی باشد، چرا ظهور ندارد؟ ظاهر حال پیامبر که این کار را نکردند یا این را نگفتند عرفاً ظهور دارد در …

استاد: ما چه می‌دانیم نگفتند؟!

شاگرد: از این نقلی که شده.

استاد: پس باز برگشتیم به نقل.

شاگرد: نقل هست، اما نه از کلام خاصی. ظهور لفظ خاصی نیست. ظهور حال را هم بالاخره باید از کلام به‌دست آوریم،راه دیگری که نداریم. موارد مختلفی که بوده و از نقل‌هایی که شده، می‌فهمیم ظاهر حال آن وقت پیامبر گرامی مثلاً یک مطلب خاصی بوده. اینجا هم از این‌که نقل نکرده، می‌فهمیم که ظاهر حال پیامبر این بود که به همان کلام خاص اکتفا کردند. این حجت می‌شود. ظاهر لفظ نیست، ظاهر حال است.

استاد: ظاهر لفظ دلالت کرد بر ظاهر حالی که …. .

شاگرد: از این باب که لفظ هم خودش یکی از احوال متکلم است که می‌تواند ادامه بدهد و چیزی بگوید. می‌تواند هم نگوید و این نگفتنش، خودش یک دلالتی دارد.

استاد: بینید فرمایشتان را درست فهمیدم. دلالت لفظ با اقتصار هست. بعد ظاهر لفظ دال است بر ظاهر حال که آن ظاهر حال یک لازم دارد، نه خود دلالت لفظی. در آن جایی که اقتصار صورت گرفته، یعنی این اقتصار آن ظاهر حال را آورده؟ یا نه، این اقتصار هم نبود، یعنی ما به آن توجه هم نکنیم، آن ظاهر حال از جهات اثباتیِ کلام می‌آید، نه از اقتصارش.

شاگرد1: از این‌که پیامبر ادامه ندادند، چیزی از طرف نخواستند، یا قبولی بیان نشد. از این ظواهر حال به دست می‌آید که پس پیامبر آن کار را کافی دانست.

)

برو به 0:30:15

شاگرد2: شما اطلاق را به دلالت اقتصار می‌دانید؟ یعنی متکلم چیزی نمی‌گوید و ما یک چیزی می‌فهمیم. منظورتان از اقتصار این است؟ یا نه، منظورتان از اقتصار، ظاهر مجموعیِ کلام است؟

استاد: در اطلاق مربوط می‌شود به این‌که از یک واژه می‌خواهیم یک چیزی را بگیریم.

شاگرد: ولی آنجا هم یک اقتصاری وجود دارد.

استاد: اقتصار بر مطلق

شاگرد: یعنی متکلم نمی‌گوید، پس ما می‌فهمیم.

استاد: با مقدمات حکمت

شاگرد: بله، اینجا هم یک نگفتن است و یک فهم. فکر می‌کنم آقایانی که دارند تعبیر به ظاهر حال می‌کنند، منظورشان همان است که کل کلام را که می‌بینیم، از کلیت این کلام به این نتیجه می‌رسیم که چیزی گفته نشده که نقل نشده باشد.

استاد: یعنی طبق فرمایشتان از صرف لفظ نمی‌فهمیم. مثل این که از صرف لفظ مطلق، اطلاق نمی‌فهمیم. مطلق، وضع نشده برای مطلق. مطلق وضع شده برای طبیعت، با ضمیمه‌ی مقدمات حکمت، به متکلم اطلاق را نسبت می‌دهیم. اینجا هم در لفظ اقتصار شده، درست هم هست؛ اما از ناحیه‌ی لفظ، دلالت بر عدم نیست. بلکه لفظ می‌رساند، به ضمیمه‌ی مثل مقدمات حکمت که ظاهر حال آن را بیان می‌کند، آن هم می‌آید.

شاگرد: در واقع آقایانی که ظاهر حال را مطرح می‌کنند، مثل مقدمات حکمت است برای کل کلام.

استاد: علی حال این مبادی ظهورات مطلب مهمی است. تا انسان به تفاوت راه برخورد نکند و به دو راهی نرسد، خیلی خودش را نشان نمی‌دهد. الآن ایشان فرمایشی دارند، من هم عرض کردم، ایشان هم فرمودند. چون ثمره‌ی انتخاب‌ها خیلی تفاوت ندارد، یک بحثی است، فقط رد می‌شویم. اما یک جایی می‌رسیم که این حرفی که ایشان می‌زنند به خود لفظ نسبت می‌دهند، تفاوت ثمره دارد. آنجا قشنگ این مبادیِ استظهار، مهم بودنِ خودش و مورد احتیاج بودنِ خودش را کامل نشان می‌دهد. فعلاً ایشان اینجا کلمه‌ی اقتصار آوردند. «من الاقتصار». «و كفاية الظن بالاجتزاء من الاقتصار» این اقتصارِ ظاهر حالی است، یا اقتصار ظاهر کلامی؟

شاگرد: منظورشان از اقتصار، اقتصار پیامبر نبوده؟ اقتصار پیامبر، نه اقتصار راوی. اصل قضیه را ایشان می‌خواهند بگویند ثبوتاً حل است. با آن تعبیر «بعد الاحتمال المزبور»، می‌خواهند رد کنند احتمال این را که یک چیزی بوده و راوی نگفته.

استاد: «كفاية الظن بالاجتزاء» از کار حضرت. «من الاقتصار» یعنی اقتصار حضرت، قول او نیامده. خب این یک نحو مصادره نمی‌شود؟ حضرت که دیگر نبایست روی فرض ما کاری انجام بدهند. یک وقتی است که می‌گوییم ببینید! حضرت دیگر کاری انجام ندادند، خب نبایستی هم انجام بدهند. حضرت اقتصار کردند. حضرت دیگر کاری دست ایشان نبود که کاری انجام بدهند که بگوییم اقتصار کردند. او باید بگوید «قبلتُ». این اقتصارِ اینجا چون مظنه‌ی این نیست که هنوز نیاز باشد حضرت کاری بکنند، نمی‌شود بگوییم حضرت اقتصار کردند. کلام اقتصار بر این شده.

شاگرد: اقتصارِ آن را حضرت تأیید کردند.

استاد: بله، تأیید کردند.

شاگرد: کأنّ زن به حضرت وکالت داده، چطور از روایت استفاده می‌شود؟

استاد: زن وکالت داده؟ بحث ما سر مرد است.

شاگرد: مرد هم ممکن است وکالت داده باشد. چون زن می‌گوید من خودم را به شما هبه کردم. بعد، آن مرد از حضرت درخواست می‌کند که اگر شما اجازه می‌دهید به نحوی که انگار به اذن شماست، این‌که من بتوانم شوهر این مرد بشوم.

استاد: آن وقت اگر وکالت داده که حضرت باید قبول را از طرف دو تا وکیل بگویند. اما نگفتند!

شاگرد ۱: حضرت می‌توانند این عقد را بخوانند. دو طرف هم توکیل کردند. بُعدی ندارد که در روایت، کلام حضرت در مورد آن عقد نیاید. ولی اصل قضیه این است ‌که او وکیل کرده حضرت را، این دیگری هم حضرت را وکیل کرده.

 

برو به 0:35:10

شاگرد ۲: وقتی شما وکیل دو نفری هستید، باید قبلتُ هم بگویید.

شاگرد ۱: بله دیگر، خود حضرت این کارها را انجام دادند.

استاد: نگفتند دیگر، صحبت سر همین است. در نقلِ روایت، نیست «زوجتُکَها فقبلتُ -مثلاً از طرف تو- هذا النکاح». این را نگفتند. البته فرمایش ایشان در ذهنم بود، وقتی عبارت را می‌خواندم.

امکان تحقّق ایجاب و قبول، به وسیله دالّ واحد

ایجاب و قبول نه به خاطر این است که عقد بدون ایجاب و قبول نمی‌شود. ایجاب و قبول به خاطر این است که دو طرف هستند. یکی باید ایجاب بگوید، یکی قبول. حالا آمدیم یک عاقد، طرف هر دو است. چه مانعی دارد؟ او یک لفظی بگوید که نقش هر دو را داشته باشد. «زوجتکها». یا حتی دو تایی نشستند، به یک لفظ، ولی و وکیل هر دو است، می‌گوید «زوجتُکما». موکلَین جلویش نشستند. نمی‌شود؟ بگوییم قبولش کجاست؟! قبول، در آن است دیگر! او وکیل کرده، او هم وکیل کرده، خودِ «زوجتکما» هر دو را دارد می‌گوید. یعنی «زوجتُ» تویِ موکِّله را به او، او هم چون وکیلش هستم قبول کرد، «زوجتُکما». ایجاب و قبول، تعددش، به خاطر این است که موجب و قابل دو تا هستند. حالا که وکیلِ هر دو هست، با لفظ واحد می‌تواند هر دو را محقق کند. ولی این، خلاف معروف است. ایجاب و قبول باید دو تا باشد. ولی وقتی مطالعه می‌کردم- شما هم شاید نزدیک همین را می‌خواستید بفرمایید- در مطالعه به ذهنم آمد که اینجا که می‌گویند چون حضرت مولّی علیه دو تا هستند و ولی هر دو هستند، می‌توانستند با این لفظ، هر دو را، ایجاب و قبول را با یک لفظ القاء کنند.

شاگرد: ولی نفرمودند. طبق بیان شما یک «هاء» می‌خواست. «زوجتکها» می‌خواست. با این «زوجتک» نمی‌شود.

استاد: «زوجتک بما معک من القرآن». این‌که ایجاب هم باشد باز «هاء» می‌خواهد. او هم ولو «قبلتُ» بگوید، باز «هاء» می‌خواهد. اینجا باید قرینه‌ی مقام و این‌ها را مقدّر بگیریم. چون ولو قبول هم بیاید، «هاء» را می‌خواهد.

شاگرد: این‌که می‌فرمایید ایجاب و قبول به خاطر این‌که دو نفر هستند، لازم است…

استاد: این را فقط تقریر کردم. نگفتم مطلب این‌طوری هست. گفتم آن کسانی که گفتند حضرت چون ولیّ هر دو بودند، به منزله این است که وکیل هر دو هستند، چون آن‌که ولایت است -ولایت غیر از وکالت است- ایشان ولیّ هر دو بودند، شبیه آن جایی است که یک نفر وکیل هر دو است، نیاز نبود که آن قبول را بگوید. چون مولّی علیهِ هر دو بودند. آن وقت صحبت سر این است که قبول هم دیگر نیاز بود که حضرت بگویند یا نه؟ می‌گوییم نه. این می‌گوییم نه، نه از باب این‌که … می‌خواهیم بحث را تقریر کنیم. می‌گوییم چون ایجاب و قبول، تعدّدش و انفصالش به خاطر انفصال دو شخصِ موجب و قابل است، وقتی عاقدِ ایجاب و قبول یک نفر شد، می‌تواند با یک لفظِ واحد که از دهان خودش در می‌آید، لفظی باشد که نقش ایجاب و قبول را با هم افاده کند، مشکلی نداریم. اما دو تا دهان که نمی‌شود یک لفظ بگویند، باید دو تا لفظ بگویند.

شاگرد: همین را شما قبول ندارید؟

استاد: نه، ایجاب و قبول، مبنایش این نیست که چون دو تا هستند. من فقط تقریر کردم که اگر آن‌طور بگوییم، این لازمه‌اش است. و الا ایجاب و قبول، یک عنصری است که ما از نظر شرعی می‌گوییم دوتاست، مقوّم یک عقد است، دارد کار انجام می‌دهد. ولو باز همینجا بحث‌هایش را جواب بدهم، کار ندارم؛ ولی اصل این‌که ایجاب و قبول دو تا مقوّم عقد هستند. «لا یکون العقد عقداً الا بالایجاب و القبول ولو معاطاةً» که یک انشاء فعلی باشد از موجب بالفعل و قبول بالفعل باشد از قابل. یعنی خلاصه این دو تا عنصر باید بیاید.

شاگرد: درست است الآن مشی رایج فقهاء همین دومی است؛ اما واقعاً این نکته‌ای که شما گفتید قابل اعمال نیست؟

استاد: در این‌که ایجاب و قبول دو عنصر مقوّم عقد است من حرفی ندارم. ایجاب و قبول، دو عنصر عقد هستند. ولی صحبت سر این است که ایجاب و قبولِ دالّ نه، بلکه مدلولی! ایجاب و قبول در مرحله‌ی مدلول درست است. حتماً عنصر مقوّم یک عقدند. یعنی «لا یکون العقد عقداً الا بالایجاب و القبول» از باب مدلول.

 

برو به 0:40:25

در دالّش چطور؟ در فضای دالّ هم حتماً باید دو تا جدا باشد؟ دالّ برای ایجاب جدا، دالّ برای قبول هم جدا؟ این، دلیلِ علاوه می‌خواهد. مگر با اصل و این‌ها بگوییم درست است. و الّا کسی که وکیل هر دو است می‌گوید «زوّجتکما». یعنی چه؟ یعنی عقد، دو تا عنصر نیاز دارد از باب مدلول. یعنی عقد هم ایجاب می‌خواهد، هم قبول می‌خواهد. من هم با این لفظ هر دو عنصر را آوردم. وقتی آوردم دیگر عقد چه چیزی کم دارد؟ یعنی در دالّ، انفصال نیاز است یا نه؟

شاگرد: این با معاطات متفاوت است؟

استاد: بله، اینجا لفظ هست. چون از جانب طرفین هست، در مرحله دالّ تعدد نیاز نیست، وکیلِ هر دوست. با یک لفظ، هر دو عنصر را می‌آورد. می‌گوید این ایجاب است برای او، این هم قبول است برای او. مثل این‌که می‌گویند با یک تیر دو نشان.

شاگرد: در مدلول هم نیازی نیست. چون از طرف هردو وکیل است و خودتان هم فرمودید که الفاظِ عقد فقط مبرز است. آن انشای واقعی همان است که در دل طرف هست. آن انشاء را از طرف دوتایشان محقّق می‌کند.

استاد: محقّق می‌کند چه چیزی را؟ عقد را؟ یا یک چیز دیگری را؟

شاگرد: ازدواج را. حالا اسمش را هر چه می‌گذارید.

استاد: ازدواج، طرفین می‌خواهد دیگر.

شاگرد: خود طرفین را هم به صورت مستقل می‌خواهد؟ آن بستر نفس الامری که بحث کردید، قبول. آن بسترش را دارد ایجاد می‌کند، خود اصل رابطه را ایجاد می‌کنند. شما چرا می‌گویید ایجاب و قبول در مدلولش شرط است؟ یک رابطه را دارد ایجاد می‌کند.

اقسام عقد، از حیث توافق یا اختلاف طرفین نسبت به مفاد عقد

استاد: ایجاب و قبول بحث بعدی است که اگر برسیم عرض می‌کنم که اساساً آیا عقد، ایجاب و قبول می‌خواهد یا نمی‌خواهد؟ موجب و قابل می‌خواهیم یا نمی‌خواهیم؟ مرحوم صاحب جواهر یک احتمالی را مطرح می‌کنند، می‌گویند که بعض عقود است که اصلاً وقتی نگاه به ریختش می‌کنی، طرفینش می‌تواند موجب باشد، می‌تواند قابل باشد. یعنی اگر در بعض مواضع، هویت موجب به عنوان یک عنصر حقوقی تفاوت می‌کند با هویت قابل ….؛ مثلاً در صلح این‌طور نیست. متصالحَین، این موجب است و آن قابل،یا اینکه آن موجب است و این قابل. آن وقت چطور تعبیر کنیم؟ باید بگوییم که عقد نیاز دارد به طرفین؛ اما بعضی جاهاست که به مناسبت مورد، طرفین، کارشان در عقد، فرق می‌کند. ایشان می‌گوید رابطه را ایجاد کند، رابطه‌ها گاهی از طرف باید باشد، یعنی شروع از             یک طرف است. در عقدهایی که خیلی روشن است. مثلاً شما وقتی کسی را اجیر می‌کنید، می‌روید در مغازه، کسی را اجیر می‌کنید برای این‌که این دستگاه را تعمیر کند. می‌روید دکتر برای این‌که معالجه کنند. در مواردی که اجیر می‌کنید، خیلی روشن است که ایجاب برای موجر است. برای آن کسی است که می‌رود اجیر می‌کند. اجیر، قابل است؛ نه این‌که او موجب است. این‌طور موارد روشن است که طبیعتِ خود عقد، دارد تعیین می‌کند یک طرف موجب است.

نکاح کدامش است؟ مرحوم آقای گلپایگانی فرمودند که در عقد، موجب حتماً زن است. طبق آیه شریفه «الرجال قوامون علی النساء» و از آن طرف هم «الناس مسلطون علی انفسهم و اموالهم». مرأه، مسلط بر نفس خودش است. می‌خواهد بیاید جلو، ایجاب کند، یعنی بگوید این که دارم را، می‌خواهم ایجاباً بدهم به شوهر، که حالا دیگر او قوّامِ من بشود. این مسلّط کردن را ایشان این‌طور تقریر فرمودند. لذا فرمودند حتماً باید زوجه ایجاب را بخواند. آیا این‌طوری است یا نه؟ صاحب جواهر یک احتمال خوبی دارند. اینجا را هم گفتم حتماً بخوانیم برای این است که دیدم این‌ها فوائد فقهی دارد. در جاهای دیگر خیلی به کار می‌آید. هم اینجا و هم جاهای دیگر که الآن موجب و قابل چطوریه.

حالا فرمایش شما که می‌گویید ایجاد ارتباط بکند، اگر ارتباطی است طرفینی، بله، من حرفی ندارم. چون دیگر لغو می‌شود بگوییم طرفین. طرفین که با هم مساوی‌اند دیگر. ارتباط کافی است.

 

برو به 0:45:10

اما اگر طرفین فرق می‌کند، مثل ظرف و مظروف. می‌گوید من ایجاد ارتباط می‌کنم بین آب و لیوان. می‌خواهد از این طرف باشد یا از آن طرف باشد. نه بابا! لیوان ظرف است، آب مظروف است. هر کدام نقش جدایی دارند ایفا می‌کنند. باید معلوم باشد. ایجاد ارتباطِ ظرفیت بکنید برای لیوان، مظروفیت برای آب! همین‌طور ایجاد ارتباط بکنید، بعد بگوییم خب حالا لیوان را بکن در آب! ایجاد ارتباط کردم دیگر! لیوان برود در آب! این‌که نمی‌شود! اقتضای ارتباط اینجا، اختلاف طرفین است، ظرف و مظروف اند.

شاگرد: در ازدواج به خاطر همان استدلالی است که زن دارد بضع خودش را می‌بخشد و او را برخود مسلط می‌کند، حتماً زن ایجاب را می‌خواند؟

استاد: همان‌جا بحث شد. الآن مرد به یک معنا موجب است؛ چون مرد است که خواستگاری می‌رود. خواستگاری کردنِ مرد خودش یک نحو ایجاب است. باید چه کار کنیم؟

شاگرد: همین‌جا بحث شد؟

استاد: فی الجمله، حالا من یادم نیست.

شاگرد: آقای گلپایگانی فرمودند تسلّط خودش را دارد به مرد می‌دهد.

استاد: این را ایشان فرمودند.

شاگرد: این سر رسید که یک طرفی باشد؟ آدم وقتی نگاه می‌کند، احساس می‌کند ازدواج کاملاً طرفینی است. واقعاً از این طرف ایجاب بشود، یا از آن طرف ایجاب بشود، فرقی ندارد.

استاد: صاحب جواهر احتمالش را می‌دهند. دو بار می‌گویند. «يمكن أن يكون النكاح كالصلح يصح وقوع إيجابه من كل من الطرفين». دو بار هم تکرار می‌کنند. در صفحه ۱۴۱ هم دارد.

شاگرد: این حالت شما ممکن نیست که بگوییم نیاز نیست دو تا مدلول هم بخواهد؟ فقط یک رابطه ایجاد می‌کند.

استاد: می‌دانم. رابطه ایجاد می‌کند که خلاصه طرفین می‌خواهد. یعنی رابطه عقد است. عقد دو تا عنصر می‌خواهد.

شاگرد: طرفین، این دو تا آدم هستند. این رابطه را با زوجتکها مثلاً ایجاد می‌کند.

استاد: پس دو تا عنصر، یکی‌اش موجب بود، یکی قابل.

شاگرد: پس مدلول موجبی و مدلول قابلی نمی‌خواهد دیگر. شما از اینجا شروع کردید که در عقد، ایجاب و قبول حتماً در مرحله مدلول لازم است. الآن در مرحله مدلول لازم است، ایجاب و قبول یا نه؟ ایجاد رابطه بین دو آدم است، نه دو تا مدلول ایجاب و قبولی.

استاد: شما می‌گویید که یعنی ایجاب بما هو ایجابٌ، این‌طور منظورتان است؟

شاگرد: ایجاب و قبول یعنی این دیگر. دو تا عنصرش این است دیگر. یا شما منظور دیگری داشتید از مدلول؟

استاد: دو مرحله است. من آن مرحله عامش منظورم بود. آن که شما الآن مقصودتان است، می‌گویید که در بعض موارد ایجاب داریم، واقعاً ایجاب است، ایجاب بالفعل است. بعضی موارد هم نداریم. وقتی نداریم، اصلاً محتاج به ایجاب و قبول نیستیم، ولو طرفین هست. این فرمایش شماست.

آن را که من عرض کردم به عنوان دو تا عنصر، در فضای ضوابطی که ما در کلاس از عقود می‌دانیم، بود. عقد، ایجاب و قبول می‌خواهد. ایجاب اینجا یعنی چه؟ نه یعنی آن ایجابِ اقتضاییِ تکوینیِ رابطه‌یِ طرفین، بلکه ایجابِ شروع فقط.

موجب کیست؟ آن کسی که ابتدا اقدام کرده؟ نه؛ آن کسی که عقد را شروع می‌کند. موجب یعنی شروع. اگر این‌طور معنا کنید -‌کلاسیک- من هم که گفتم لبّ و جوهره‌اش یعنی آن کسی که دارد شروع می‌کند. شروع کننده‌ی عقد است، نه شروع کننده‌ی محتوا و مقاصد و اعمال مرتبط با عقد. منظورم از عقد، صیغه است. آن کسی که شروع می‌کند، اوّل کسی که می‌گوید، او موجب می‌شود، دومی می‌شود قابل. من عرض کردم این دو تا عنصر را می‌خواهد.

وقتی وکیل جای هر دو دارد می‌گوید، این دو تا عنصر را آورده. نقض حرف من این نیست که شما بگویید که بعضی جاها داریم که هر دو، نقششان یکی است. اینکه نقششان یکی است به خاطر این است که خلاصه وقتی در عالم خارج می‌خواهند حرف بزنند که با هم در هم نمی‌پرند. او بگوید من زودتر می‌گویم بعتُ، او بگوید من زودتر می‌گویم اشتریتُ. یکی اوّل می‌گوید، بعد او می‌آید. یعنی آن‌چه که شما می‌گویید که نقششان برابر است، وقتی هم می‌خواهند با لفظ با همدیگر … همزمان حرف نمی‌زنند.

شاگرد: وقتی یک نفر شد اصلاً یک کار دیگر می‌کند، نه کار آن‌ها را.

 

برو به 0:50:00

استاد: وقتی یک نفر شد با دالّ واحد، دو تا مدلولی را که آن‌ها وقتی قرار بود یکی اوّل بگوید زماناً، یکی دوم بگوید را، دارد می‌آورد. عرض من این بود. مقصود من که گفتم دو تا عنصر است، آن دو تا عنصر را با لفظ واحد مدلولاً دارد می‌آورد، یعنی آن کاری که آن‌ها می‌کردند.

بله، آن فرمایش شما هم قبول است که مواضعی هست که ایجاب و قبول از حیث روح عقد و تناسبی که طرفین دارند، علی السویه هستند یا لا اقل شئوناتشان برابری می‌کند. اگر او دارد، او هم دارد. یک شأنی او دارد، یک شأنی هم او. هر دو می‌توانند موجب باشند، می‌توانند قابل باشند. از آن حیث، فرمایش شما قبول است که یک چیزی را می‌آورد که ذوالشؤون است.

شاگرد: این وکیل نیت کند؟  با اختلاف نقش‌هایشان بگوید زوجتکما. چه اشکالی دارد؟

استاد: آنجایی که اختلاف نفس دارند که همین هم هست.

شاگرد: صحبتی که فرمودید که چون اختلاف نقش دارند پس نمی‌شود بگوید «زوجتکما». عقد ازدواج محقق نمی‌شود. ایشان که مطرح کردند، شما فرمودید به عنوان یک فرضیه دارید می‌گویید و خودتان قبول ندارید. من این‌طور برداشت کردم.

استاد: مشهور این است که نمی‌شود. اوّل گفتم تقریر کلام این است، نمی‌خواهم بگویم که این‌طوری است و سر برسد.

شاگرد: چرا سر نمی‌رسد؟ مشکلش چیست؟

استاد: مشکل کلاسیکش این است که ما در عقد، اصالة الفساد داریم، امثال این‌ها داریم. باید بفهمیم. یک لفظ ایجاب و قبول عرفی که نیست. ما ایجاب و قبول عرفی می‌خواهیم. الآن هم اگر شما ببینید، سیره متشرعه، متدینینی که ولو یک روحانی از طرفینِ شوهر و این‌ها اجرای صیغه می‌کنند، جدا می‌کنند. می‌گوید «انکحتُ موکلتی لموکلی»، بعد می‌گوید «قبلتُ النکاح لموکلی». هر دو تایش را می‌گوید. این از آن باب است.

حالا بیاییم بگوییم ممکن است یا نه که هر دو را با یک لفظ بگوید؟ آنجا رفتیم در فضای این‌که ممکن است یا نه و تقریرش؛ که برای بیان آن چیزی که بود، گفتم دو تا عنصر است. این دو تا عنصر را بعد ادامه می‌دهیم.

«مضافا إلى أن المعروف في ولي الصغيرين إذا زوّج بينَهما التلفظ بكل من الإيجاب و القبول»، این برای ردّ آن است، فرمودند «التلفظ». چه تعبیر می‌کنند؟ می‌گویند «معروف». معروف این است که همان ولی هم نمی‌تواند با یک لفظ بگوید. باید التلفظ بکل من الایجاب و القبول. «بل في المسالك أنه موضع وفاق» که ولو وکیلِ طرفین است، نمی‌تواند به این لفظ اقتصار بکند، باید ایجاب و قبول را بگوید. بعداً آن حرف‌های بعدی‌اش بود که شما می‌فرمایید چه مانعی دارد …؛ فاصله گرفتن از معروف است که بگوییم آن معروف، ناظر به متعارف و قدر متیقن و این‌هاست، نه این‌که آن یکی هم باطل باشد و لذا هم تعبیر می‌کنند «إذا زوج بينهما التلفظ»

«المعروف في ولي الصغيرين … التلفظ»، یعنی عملاً تلفّظ می‌کند، نه این‌که شرط است و اگر تلفظ نکرد عقد باطل است! این عبارت، تاب این را دارد که بگوییم دلالت بر بطلان ندارد.

 

برو به 0:55:25

«أن المعروف … إذا زوج بينهما التلفظ بل في المسالك أنه موضع وفاق» که تلفّظ بکند. این‌طور درست است. اما این‌که خلافش باطل است ….. .

«و من هنا قال المصنف و هو أى القول بالصحة في الفرض حسن. لکن الانصاف»

آن چیزی را که من می‌خواهم خدمتتان عرض کنم برای بعد، از «لو اتی بلفظ المستقبل فی المتعة أتزوّجک».

صفحة ۱۳۸ «كما أن إشكال ما في الخبر». صفحه ۱۳۸ مطالب خیلی خوبی دارد که ان‌شاالله یک جلسه‌ای راجع به آن مباحثه بکنیم، می‌ارزد. البته عرض کردم شما اگر قبلاً مطالعه کردید و دیدید تشخیص شما این است که مثلاً رد شویم و این بحث فایده ندارد و برویم سراغ بحث‌های مهم‌تر، من حرفی ندارم. اعلام کنید، به من هم خبر بدهید. علی ای حال گمانم این است که ۱۳۸ هم خوب است.

اشکال صاحب جواهر به دلالت روایت سهل ساعدی:‌ عدم انشاء‌ قبول به وسیله صیغه امر

اینجا الآن فقط لکن الانصاف را می‌خوانیم، اشاره‌ای به ردهایی که کردند. «لکن الانصاف»، انصاف یعنی چه؟ یعنی این حرفی که مصنف از خبر سهل ساعدی پذیرفتند، قبول نیست. به صرف این‌که مرد بیاید بگوید «زوجنی نفسک»، او هم بگوید «زوجتُکَ نفسی»، یا «من بیده عقده النکاح» بگوید «زوجنیها»، او هم بگوید «زوّجتُکَ» قبول باشد، می‌گویند نه. شروع می‌کنند در اینکه انصاف این است که این درست نیست. یعنی بعدش نیاز به «قبلتُ» داریم و این ادله‌ای هم که آوردند، تام نیست. چرا تام نیست؟

«لكن الانصاف عدم خلو دلالة الخبر المزبور على ذلك» که محقق پسندیدند «من الإشكال». اشکال را ببینید! ظریف است. «ضرورة عدم إنشاء القبول من الأمر فيه» او که گفت «زوّجنیها»، یک نحو درخواست بود، انشاء که نبود! قصد انشاء نکرده بود. ما در عقد، قصد انشاء می‌خواهیم. «و إن كان طلباً لنكاحها»، طلب که غیر از انشاء است، درخواست است. پس اصلاً نیامده از ابتدا می‌گویید جای قبول است این حرف. «زوّجنیها» انشاء نیست. این اشکال اوّل. اشکال، فنی و روی حساب ضوابط است.

«و لذلك طلب منه النبي صلى الله عليه و آله‌ المهر»، اگر انشاء بود که مهر باید اوّل تعیین بشود؛ نه این‌که در بین انشاء و قبول، اوّل انشاء قبول بکند، در بین ایجاب و قبول مهر تعیین بکنند. در بینش حضرت مهر طلب کردند. «على أنه لو كان قبولاً لزم جواز التخلّل بين الإيجاب و القبول بالكلام الكثير الذي ليس من متعلقات الإيجاب»

صاحب جواهر چه کار می‌کنند؟ می‌گویند فقهایی که این را گفتند، روایت سهل را به عنوان «زوّجنیها»، به عنوان قبول پذیرفتند؛ ولی اصلاً قد و قواره‌ی «زوّجنیها»، قبولِ فقهی نیست. اگر بود، ما حرفی نداشتیم، می‌گفتیم روایت، دالّ است. اما وقتی مصداق قبول نیست- قبولی که در عقد نیاز است که انشاء قبول است- چه کار می‌خواهید بکنید؟

«و ما في المسالك- من أن المعهود من عقود النبي و الأئمه عليهم السلام المنقولة عنهم خصوصاً عقد الجواد عليه السلام على ابنة المأمون مؤذن باعتبار عدّ مثل ذلك مما يتعلق بمصلحة العقد، و ليس على اعتبار المقارنة المحضة دليل صالح» این‌ها حرف‌های مسالک است.  «و القدر المعلوم اعتباره أن بعد القبول جواباً للإيجاب، و يظهر من التذكرة جواز التراخي بين الإيجاب و القبول بأزيد من ذلك» از این موردی ‌که در روایت هم هست. «فإنه اعتبر في الصحة وقوعهما في مجلس واحد و إن تراخى أحدهما عن الآخر- واضح الضعف». توضیح حرف مسالک را وارد نشدم. اگر صلاح دیدید که بخوانیم، جلسه بعد عرض می‌کنم. فعلاً می‌خواهم شِمای بحث بیاید. اگر مطلبی ندارد دیگر تمام. اگر دارد و می‌بینید نیاز به بحث دارد، بفرمایید.

«واضح الضعف». چرا؟ «لما عرفت من عدم إرادة القبول من الأمر السابق، فلا إنشائية عقد»، اصلاً انشاء صورت نگرفته. شما از بند و بیل‌هایش صحبت می‌کنید که فاصله نشده، این فاصله قبول است. آخر باید قصد انشاء باشد تا بعد بگویید که این فاصله شد. ثبّت العرش ثم انقش. وقتی سقفی نیست، چطور می‌خواهید نقش و نگار به آن بزنید. او قصد انشاء نکرده، شما می‌گویید فاصله‌اش اشکال ندارد؟! وقتی قصد انشاء نکرده اصلاً قبولی نیست تا بگویید فاصله مضرّ نیست.

 

برو به 1:00:30

«و الفصل الذي لا يقدح إنما هو فيما كان متعلقات الإيجاب كالشرائط و نحوها، لا الفصل بما لا مدخلية له في ذلك، و إن كان هو من مصلحة المتناكحين، لترغيب أحدهما في الآخر مثلاً و نحوه،»

نظر نهایی صاحب جواهر در جواز اکتفاء‌به صیغه امر برای تحقق قبول

«لكن، يهوّن الخطب عدم انحصار الدليل على ذلك بذلك» فقط این روایت نیست که در آن «زوجنیها». «و أن مبنى الاكتفاء بذلك على استفادة الرضا من الطلب الأول» که اگر هم نظرتان باشد خودشان وقتی شروع کردند فرمودند «للرضا المستفاد من لفظ القبول».

«و على كل حال فما يظهر من المصنف- من الاقتصار في الاجتزاء بالأمر على هذه الصوره … هو كما ترى، فان الظاهر»

«ما یظهر» یک چیز خوبی دارد. این مربوط می‌شود به قیاس و از موارد یادداشت کردنی است. این را ان‌شاءالله می‌گذاریم برای جلسه بعد یک توضیحی برایش بدهم. یکی از مواردی خوب است و اینجا می‌آید و یک جای دیگر هم بود که مجموعش را ان‌شاالله جلسه بعد عرض می‌کنم.

 

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

کلید واژه:‌ تحقق «قبول» به وسیله صیغه امر، ایجاب و قبول،‌ روایت «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»، فظاً غلیظ القلب، برخورد امیرالمومنین با عائشه،‌ واکنش طلحه به خلافت خلیفه دوم،

 

 


 

[1]  جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۲۹، صفحه: ۱۳۵

[2] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏39، ص: 56

[3] نساء، 155

[4] آل عمران، 159

[5] عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج‏2، ص: 263

[6] احزاب، 52

[7] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏2، ص: 630

[8] جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۲۹، صفحه: ۱۳۶

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است