1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٣)- تبیین معنای تعبدی بودن “نکاح” (2)

درس فقه(۴٣)- تبیین معنای تعبدی بودن “نکاح” (2)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14598
  • |
  • بازدید : 70

بسم الله الرّحمن الرّحیم

تبیین رویکرد شارع نسبت به متعه و تعدّد زوجات

شاگرد: در یک جمله ارتکازتان از شرع راجع به تمتع و تعدد زوجات چیست؟

استاد: گمان من این است که از حیث ادله، تعدد و تمتع، هر دویش از باب علاج شارع است، نه از باب رغبت شارع. در یک کلمه. گاهی چیزهایی در اجتماع است که شارع در صدد علاج برمی‌آید.

شاگرد: پس مستحب هم نیست.

استاد: ارتکاز من این است، علاج. آقایی آمده بود اینجا، می‌خواست برود دنبال تمتع و اینها. بحث روایاتش هم گسترده است. مدام هم می‌رفت برمی‌گشت. من این‌طور شوخی کردم، گفتم شما حتماً به استحباب عمل بکن؛ اما خب حالا دیر که نمی‌شود. بگذار بالای هفتاد سال! الآن در این سن دنبال یک کارهایی می‌روید، چقدرها خانه‌ها از هم می‌پاشد. آمده بود اینجا، معمّم، صریحاً به من می‌گفت و جدی هم می‌گفت که این زن من کافر شده! چرا کافر شده؟ چون او رفته تمتع کرده، مطلع شده و ناراحت شده و داد و فریاد راه انداخته. کافر است دیگر!

آخر این همه روایات، شواهد دارد که اینها طبیعی کار است. شارع این‌طوری که نخواسته. آن وقت او می‌رود اقدام می‌کند به عنوان یک چیزی، خانمش هم وقتی اعتراض می‌کند می‌گوید کافر شده! حالا دیگر نجس هم شد و در خانه هم حتماً باید … از این عجائب!

شاگرد: موارد نقض تاریخی‌اش زیاد است که زمان پیامبر، همه‌ی موارد، برای علاج نبوده. در مرئی و منظر معصوم بوده. خیلی از مواردش هم گزارش‌گری‌هایش هست. این‌طور نبوده که طرف، مضطر به مسئله تعدّد شده‌باشد یا حتی بحث متعه.

استاد: آن که شما فرمودید بحثش گسترده می‌شود. آن موضع‌گیری اصلی مهم است. بله، بعد از این‌که تجویز شد، حالا دیگر نمی‌آیند مورد به مورد بگویند الآن مضطرّی و … این دیگر معلوم است. تقنین تابع ملاکات نوعی می‌شود برای نوع. مثل خمر که حرام شد، چه کسی شک می‌کند که حرمت خمر به خاطر اسکارش و اینهاست دیگر. حالا بگوییم نه، اصلاً ما چه می‌دانیم؟! خمر مسکر هم نبود شارع حرام می‌کرد! این‌طور نیست، عرف می‌فهمند. در خود ادله‌ی شرعی هم هست. وقتی خمر به خاطر مفاسدش تحریم شد، حالا دیگر یک قطره‌اش هم حرام است. مقابلش هم تجویز است. وقتی یک کاری از باب عُسر، مثلاً واجب نشد …، « لو لا أن أشق على أمتي لأمرتهم بالسواك‏»[1]. شما از این روایت می‌فهمید که هر کسی برایش مشقت ندارد، واجب است؟! مأمورٌ به است؟! نه دیگر! این را خود شارع ملاحظه کرده، چون مشقت بوده، حالا دیگر انشاء وجوب نشده. یا چون می‌خواسته علاجِ نوعی بکند، تعدد، تجویز شده، تمتع تجویز شده. حالا که تجویز شده، حالا دیگر تک به تک قید برایش نمی‌آورند. اما این غیر از آن باعث تجویز است -لغت بهتری پیدا کنید- یعنی آن چیزی که محوریت داشته؛ آن، اصل کاری است و نظیر هم خیلی دارد در فقه. من واقعاً این‌طوری به ذهنم می‌آید که خیلی گسترده است و در همین‌ها هم این مرتکزات…

 

برو به 0:05:30

مثلاً ببینید! آیه شریفه با این‌که تجویز می‌کند، دوباره چطور قید می‌زند: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً»[2]. لسان را ببینید! آن وقت حالا بیایید و در مسائل بیرونی و رفتاری که هر کسی خودش را می‌شناسد. آن هم آن عدالتی که …

شارع مقدس هم در تعدد، هم در تمتع، در صدد علاج یک امر لابدّ منه اجتماعی است، نه در صدد ترغیبِ یک مرغوبٌ فیه نفسی.

بله، بعد وقتی تجویز شد، «خِفْتُمْ أَلاّ تَعْدِلُوا»، برای «تَعْدِلُوا» هم ضابط فقهی ارائه می‌دهیم. درست است. این برای نظم تقنین کار است. اما در خود آیه شریفه یک مفهوم عرفی عام دارد که کسی که به آن مراجعه کند، حتماً نمی‌رود سراغ آن خط‌کشیِ عدالت. «و إن خفتم»، حتی خوفش! نه این‌که «إن علمتم». «إن خفتم الّا تعدلوا فواحده». این لسان‌ها معلوم است که شارع مقدس هم در تعدد، هم در تمتع، در صدد علاج یک امر لابدّ منه اجتماعی است، نه در صدد ترغیبِ یک مرغوبٌ فیه نفسی. این چیزی که در ذهن من بود و شما فرمودید بگو، این حاصل عرض من است.

روایت را برای آن آقا هم آوردم که می‌گفت زن من کافر شده. حالا عده‌ای می‌گویند روایت ضعیف است، علی ای حال در کتاب مرحوم صدوق و دیگران، به نقل از امام معصوم شیعه آمده، در بحار و جاهای دیگر آمده که به حضرت صدیقه سلام الله علیها خبر دادند که امیر المؤمنین علیه‌السلام رفتند زن دیگر بگیرند، از امام صادق تعبیر کردند که «لما فی النساء …»[3]. در جلد ۴۳ بحار، زندگانی حضرت زهرا سلام الله علیها هست. زن‌ها اینطوری هستند! وقتی می‌شنوند … حضرت زهرا در اوج کمال انسانی و روحی‌اند؛ اما یک فطرتی است که خدا قرار داده و البته واکنش حضرت زهرا هم یک حکمت بالا بالا دارد که مباحثه‌اش را هم جای دیگر کردیم. عده‌ای می‌گویند دروغ است. خب من حرفی ندارم. اگر بگویید این روایت ضعیف است و دروغ است و محال است حضرت زهرا سلام الله علیها چنین کاری بکنند، آن یک بحث کلامی است و تضعیف محتوایی است. نخواهید تضعیف محتوایی بکند هست، در بحار و در کتاب‌های روایی هست. نقل هم از امام صادق سلام الله علیه است. «لما فی النساء»، یک لغتی امام به کار بردند که می‌خواهند بگویند آن حالتی که حساسیت دارند. کأنّه شخص، اختیار از دستش در می‌رود. تعبیری امام علیه السلام دارند در جلد ۴۳ بحار. به آن آقا گفتم، راهی نمی‌ماند جز تضعیف. و الا اگر شما این را بگویید، واکنش حضرت هم خیلی نکته مهمی در بر دارد.

من که مکرر گفتم، الآن شیعه و سنی متفق‌اند در این‌که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند «فاطمه بضعة منی». اصلاً حضرت صدیقه این واکنش را نشان دادند برای این‌که در شیعه و سنی میخش کوبیده بشود. امام صادق سلام الله علیه هم توضیح دادند. ولی مطابق فطرت زنان هم بود. یعنی حضرت صدیقه یک کاری نکردند خلاف طبیعی امر …

مثل این‌که حاج آقا زیاد این روایت را می‌گفتند. شاید خودم هم در بحار دیدم. حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام گریه می‌کردند، دل درد شده بودند، سنشان هم کم بود، طفل بودند. مادرشان حضرت مریم سلام‌الله علیها فرمودند که مادر! من درد دلم دارم که گریه می‌کنم. دوای درد دل من در فلان قسمت بیابان، آن گیاه است. شما آن گیاه را بیاورید، بچینید، دم کنید به من بدهید، خوب می‌شوم. حضرت مریم رفتند، راه طولانی بود، با خستگی پیدا کردند و منزل آوردند، جوشاندند، آماده کردند، دادند حضرت بخورد، نمی‌خوردند. اصرار می‌کردند، دوباره گریه و ابا و زاری که من نمی‌خورم، تلخ است. حاج آقا خیلی زیبا، اگر نوارهایشان باشد، خیلی قشنگ این لحن حضرت مریم را نمایش می‌دادند. عزیز من! پسر جان من! آخر من که نگفتم تو این را بخوری، خودت به من گفتی بروم آنجا و بیاورم با این زحمت، حالا نمی‌خوری؟! حضرت جواب دادند  -خیلی زیباست. گفتند آن‌که گفتم آن دوا، دوای درد من است، از علم نبوتم بود. این‌که الآن تلخ است و نمی‌خواهم بخورم، از صبابتم است. چون پیامبرم که قرار نیست دیگر صبیّ نباشم. «وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا»[4]، نه «آتیناه الحکم کَهلاً». اصلاً صبابته کانت فُحولا، یا کَهلاً، مثلا کُهوله باشد. نه، صبابتم که جایی نرفته. خیلی روایت لطیف است.

 

برو به 0:10:45

الآن هم حضرت صدیقه سلام الله علیها یک واکنش نشان دادند، آن هم به خاطر دروغ زن‌های مدینه. امام قشنگ توضیح دادند. زن‌ها دروغ گفتند، حضرت صدیقه واکنشی مثل همین نشان دادند. یعنی «فدخلها من الغیره ما لا تلک نفسها»، جلد ۴۳ بحار. این را می‌خواهم عرض کنم که رفتار حضرت صدیقه خیلی فرق می‌کند با دیگران. من که عقیده‌ام این است که زن‌ها هم دروغشان از تدبیر الهی بود. آنها که دروغ گفتند، گناه کردند. اما تدبیر الهی بود، برای این‌که الآن ۱۵ قرن گذشته، به هر سنّی بگویید قبول دارد که حضرت فرموده «فاطمه بضعة منی من آذاها فقد آذانی». این کم است؟ که در صحیح بخاری شما ببینید. «فاطمة بضعة منی»[5]، شوخی نیست که.

آن زن‌ها دروغ گفتند. بعد حضرت هم رفتند پیش پدرشان که علی رفته زن گرفته. حضرت چه کار کردند؟ پاسی از شب رفته، منادی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ندا داد همه بیایید مسجد! همه جمع شوید در مسجد! همه در مسجد جمع شدند. حضرت منبر رفتند گفتند به ما خبر دادند که علی رفته زن دیگری گرفته و فاطمه آمده پیش من این را گفته. من به شما اعلان کنم «فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی».

در همین روایت امام صادق فرمودند «فردایش -خود حضرت صدیقه گفتند حالا ببینید من آن شب چه کار داشتم که رفتم و پدر من هم چه کار داشتند که شما را از خانه در کشاندند؛ که بعدش هم در صحیح بخاری و اینها بیاید- اینها رو کردند به هم و گفتند ببین! این وقت شب، دعوای پدر زن و داماد و اینهاست، ما را از خانه در می‌کشانند در مسجد. خب فاطمه بضعه‌ی شماست را در خانه به دامادتان بگویید! دیگر «همه بیایید مسجد» ندارد که! خیلی جالب است. گفتند همانجا و رفتند. بعد که حضرت مریض بودند و در بستر شهادت بودند، اینها آمدند، واسطه کردند که بیایند خدمت حضرت صدیقه و عذرخواهی کنند. اوّل که اجازه ندادند، امیر المؤمنین را وساطت کردند و گفتند «البیت بیتُک». اینها آمدند، حضرت رویشان را به دیوار کردند، حتی جواب سلام را هم ندادند «حوّلت وجهها الی الحائط». بعد که اینها حرف‌ها را زدند، یک کلمه حضرت گفتند یادتان است آن شب؟ در شب از خانه پدر من بیرونتان آوردند، آوردند شما را به مسجد و خوب در گوشتان کردند «فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی»، یادتان است؟ اللهم إني أشهدك أنهما قد آذياني [6]. در بحار هست. خدایا شاهد باش که آن‌ها مرا … حدیث بسیار مفصلی است. امام صادق سلام الله علیه توضیح دادند.

 

برو به 0:15:00

مروری بر معانی چهارگانه «عبادیت»

جواهر، جلد ۲۹، صفحه ۱۳۳، فرمودند: «مضافا … إلى ما في النكاح من شوب العبادة التي لا تلتقي إلا من الشارع» که تلقی نمی‌شود مگر از شارع.

عرض کردم که عبادت چند نوع است. عبادتی که مشروط است به قصد امتثال امر. عبادتی که مأتی است به قصد امتثال امر. مشروط نیست؛ ولی مأتی هست، آن هم عبادت است. عبادت مشروط به قصد امتثال و عبادت مأتی به قصد امتثال. این دو تا عبادت، رایج به کار می‌رود.

یک عبادت دیگر داشتیم به معنای آن چیزی ‌که وجهش معلوم نیست. امر عبادی یعنی تعبدی. نمی‌دانیم چرا هفت شوط طواف کنیم. امر تعبدی است. نمی‌دانیم چرا لباس احرام مخیط نباشد. نمی‌دانیم چرا نماز مغرب سه رکعت است، امثال اینها. می‌گوییم عبادی و تعبدی یعنی ولو توصلی باشند، همین‌که وجهش را ندانیم می‌گوییم واجب تعبدی. این هم معنای سوم.

معنای چهارم که بحثش کردیم این بود که عبادیت به معنای این‌که خود شارع مقدس ترغیب خاصی بکند که از آن ترغیبِ خصوصیِ اکید شارع، محبوبیت و مرغوبیت فوق العاده‌ی این چیز را نزد شارع بفهمیم. این هم یک نوع عبادیت است. تعبیر من این بود، مولی کاری کرده که مولویت او و رغبت مولوی او نزد مخاطبین او ظهور کرده. اینجا هم به این امر می‌توانیم عبادی بگوییم. یعنی وقتی من انجام می‌دهم، نه این‌که مشروط به قصد امتثال است و حتی نه این‌که من خودم از ناحیه خودم قصد امتثال می‌کنم، نه، چون اصلاً حُسن فعلیِ این‌طوری پیدا کرده که شارع کاری کرده که همراه این کار-شبیه آن قصد امتثال نفسی- خودش می‌آید، محبوبیت خارجی.

شاگرد: طبق این معنا در معاملات – که احراز می کنیم این‌ها معامله هستند- طبق این معنا عبادت می‌شوند. مثلاً در بحث قرض-که قطعاً معامله است- وقتی اینقدر تحریض و حثّ مولی را می‌بینیم، ولو قصد امتثال در آن شرط نباشد یا خود آن عبد که قصد امتثال می‌خواهد نداشته باشد، باید با این توضیح شما عبادت باشد.

استاد: بله، مثلاً وقف، قرض، هبه به معنای صدقه. صدقه، هبه‌یِ به قصد قربت است،‌ که حالا آن قصد قربت شرط اتیانش نیست، بلکه شرط تحققش است. این هم نکته خوبی است. گاهی قصد امتثال، شرط صحت و شرط امتثال است. گاهی قصد قربت، شرط تحقق است. در وقف، فقها می‌گویند قصد قربت، شرط تحقق وقف است. یعنی اگر نباشد وقف نیست. بطلانِ این‌طوری. مثل نماز نیست که … در اینها چه بگوییم؟ آیا عبادیتش را کسی گفته یا نه؟ روی معنای چهارمی که جلسه‌ی قبل توضیحش را عرض کردم، اینها عبادی می‌شوند. عبادیتی به درجاتی که شارع ترغیب کرده. یعنی واقعاً یک کسی بگوید من در وقف صبغه‌ی عبادیت می‌بینم.

شاگرد: شبهه عبادتی در آن پیدا می‌شود یا قطعاً عبادت می‌شود؟

استاد: شوب. اتفاقاً «شوب العباده» را در نرم افزار زدم. دیدم علمای قدیم خیلی گفتند. تنها در جامع المقاصد چند جایش آمده. در کتب قدیمی فقهی، «شوب العباده» آمده. بحث‌های جلسه قبلی ما، کلمه‌ی «شوب» را روشن می‌کند که فقهاء یک چیزی می‌دیدند که نمی‌شود بگوییم عبادت است؛ از آن طرف، «شوب» است. این «شوب» از کجا می‌آید؟ یعنی مولویت مولی در طریق به او، ظهور کرده، به نحوی که الآن حتی اگر قصد شخصی هم از او متمشی نشود -که جلسه قبل عرض کردم که او فقط شرائط داماد شدن را در نظر گرفته- اما حُسن فعلیِ این‌طوری پیدا کرده.

شاگرد: این ارتکاز متشرعه هم پشت این هست. یعنی ما خودمان متشرعه نسبت به نکاح این‌طور هستیم. غیر از فطریتمان انگار یک نوع تقدس برایش قائل هستیم.

استاد: بله. کلمه‌ی «سنّتی» را جلسه قبل عرض کردم که صرفاً تأیید و امضای یک چیز عقلایی نیست. «سنّتی»، چیز اضافه‌ی برتری دارد بر این‌که این، سنت است.

 

برو به 0:20:00

تبیین معنای پنجم برای عبادیت نکاح

یک معنای دیگری هم نزدیک به معنای سوم و چهارم می‌تواند باشد. جمع تلفیقی بین این دو تاست، شبه تعریف إنّی، شبه تعریف به رسم. تعریف به رسم چیست؟ از عوارض و آثار و خصوصیات، معرّف می‌آوریم برای مرسوم، برای محدود. آن تلفیق این است که وقتی می‌گوییم یک عقدی از عقود، شوب عبادیت در آن هست، به احکامش نگاه می‌کنیم. از احکامی که در فقه، در شرع دارد پی می‌بریم.

عقود را دسته‌بندی می‌کنیم. می‌گوییم بسیاری از عقود احکام دارند، احکامشان هم موافق امضائات کار عقلاست. تأسیس در آن کم است، اما بعضی عقود هست که توقیف در آن زیاد است، احکام توقیفی زیاد دارد که باید مواظب باشیم در این احکام، محافظ حکم شرع باشیم. این یک کشف إنّی است. پس عبادتِ اینجا، یعنی نه مشروط است به قصد قربت، نه مأتیّ است به قصد قربت، نه ترغیب و اینها مقصودمان است، نه این‌که آن معنا که وجهش را مستقیماً ندانیم مقصودمان است، بلکه یک کشف إنّی می‌کنیم و می‌گوییم هر عقدی که احکام توقیفی زیاد دارد در آن رنگ تعبّد جلوه‌گر است، به معنای دوم برگشت. معنای دوم یعنی وجهش را نمی‌دانیم. ولی اینجا دقیقاً نمی‌گوییم وجهش را نمی‌دانیم. گاهی حتی وجه را هم می‌دانیم؛ ولی خود این احکام توقیفی ذهن ما را می‌برد سراغ این‌که یک چیزی بیش از آن است که ما می‌دانیم.

چرا نماز مغرب سه رکعت است؟ ابتدا به ساکن می‌گوییم نمی‌دانیم. اما چرا نکاح امر خوبی است؟ می‌گوییم می‌دانیم بقاء نسل و … اینها را می‌دانیم. اما پس چرا اینقدر احکام توقیفی دارد؟ می‌گوییم از این کثرت احکام توقیفی می‌فهمیم که مولی علاوه بر آن چیزی که ما می‌فهمیم، چیز بیشتری هم می‌داند. یک کشف إنّی می‌کنیم. بازگشتش به دوم است؛ ولی دقیقاً معنای دوم نیست.

این معنای چهارم را فقهاء در کلماتشان تکرار کردند، شما می‌بینید. می‌گوییم «فیه من شوب العباده، لما فیه من کثرة الاحکام التوقیفیة». یعنی احکامی که امضائات عقلائیه نیست، توقیف شرع است. این هم معنای خوبی است. معنای پنجم می‌شود برای عبادیت.

معنایِ جامعِ لغوی «عبادت»

شاگرد: مشترک معنوی بود یا مشترک لفظی؟

استاد: معنای عبادت در اینها؟

شاگرد: بله

استاد: معنای اصلی لغوی‌ عبادت که در همه اینها محفوظ است. قصد مدلول تصدیقی می‌شود به اختلاف مورد با قرینه. مشترک لفظی این است که وضع‌ها فرق کند، معنا تغییر کند. یک وقتی معنا یکی است، با قرینه، نوع خاص و حصه خاصی را قصد می‌کند. اینجا هم ظاهراً همین است. اصلِ معنای عبد یعنی رام، طریقٌ معبَّد. جاده‌ای که خیلی صاف است و دست‌انداز ندارد را می‌گویند «معبّد». عبد یعنی مقابل مولی رام است، سرکشی ندارد. معنای ذلول با معبّد یکی است. از خودش هیچ انانیتی نشان نمی‌دهد. پس عبد، عبودیت یعنی از خودش مایه نگذاشتن، از خودش ابراز وجود نکردن، رامِ علم مولی، دستور مولی، حرف مولی بودن. اگر این معنا را در نظر بگیرید در همه اینها بود.

شاگرد: قصد در آن هست؟ یعنی باید با قصد باشد تا عبد بر آن صدق کند؟

استاد: معنای اول را می‌گویید؟

شاگرد: نه، کلاً در معنایی که برای عبد می‌فرمایید، قصد در آن اخذ شده؟

استاد: نه، قصد نیست، واقعاً نیست. همین‌که رام باشد عبد است. و لذا «طریقٌ معبَّد»، تعبید شده. یعنی شما با غلطک زدنِ یک جاده آن را تعبید کردید. یعنی او را عبد کردید. عبد یعنی دست‌انداز ندارد. جلوی تایر ماشینِ شما دست‌انداز ایجاد نمی‌کند که شما را به زحمت بیندازد. رامِ رام.

در معنای عبد شاهدهای دیگری داشتم، یادم رفته. شاهدهای خوب دیگری دارد که معنای عبودیت این است. آن آیه شریفه که «لا يَقْدِرُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى‏ مَوْلاهُ»[7]. آن «لا یقدر» یعنی نمی‌تواند بزند در گوش مولی؟! اصلاً آن نیست. «لا یقدر» حقوقی است. یعنی اگر بخواهد عبدی باشد با تعریف حقوقی، لا یقدر علی شیء. ذلیل حقوقی است، رام حقوقی است، هیچ کاری نمی‌تواند بکند. «و هو کلٌّ علی مولی». در حقوقی‌اش هم معنای عبودیت محفوظ مانده. پس معنای عبد به‌طور کلی یعنی رام، ناسرکش. این می‌شود معنای عبودیت؛ نه سرکشی طبیعی و نه سرکشی اختیاری-عبد آبق، عبد شاق بر مولی و امثال اینها-

 

برو به 0:25:40

تمایز معنای پنجم از سایر معانی «تعبدیت»

شاگرد: معنای پنجم با معنای دوم و سوم و چهارم می‌سازد.

استاد: با اوّلی نمی‌سازد؟

شاگرد: می‌خواهم بگویم اصلاً این را معنای پنجم ندانیم، بلکه یک کاشف عینی از بقیه معانی بدانیم-یا همه معانی یا بیشترش- الا این‌که کثرتش مورد توجهمان باشد که احکام توقیفی کثیری داشته باشند. این ممکن است با دومی در توصلیاتش هم نسازد.

استاد: سومی، ریخت و قد و قواره‌ی ابتداییِ خودش را دارد، می‌گوید من را نمی‌دانید. اما پنجمی نه، ممکن است وقتی می‌گویند، ما خیلی چیزی از آن بفهمیم، اما اگر احکامش هم غالباً به نحو امضائیات بود، می‌گفتیم موضوع عرفی عقلایی است، احکامش هم امضایی، تمام. اما اگر موضوع عرفی است، خیلی چیزهایش را هم می‌فهمیم، اما از این طرف، احکام توقیفی‌ای دارد که إنّاً کشف می‌کنیم که یک چیزهای دیگری هم مولی در این موضوع می‌داند.

شاگرد: کثرت توقیفیات باعث ندانستن می‌شود. می‌خواهم بگویم وقتی می‌گوییم توقیفی در این عبد زیاد است به عبارتی ما عرفاً این عقد را زیاد نمی‌شناسیم.

استاد: یعنی واقعاً این‌طوری است؟ یعنی وقتی می‌گویید امر نکاح در شرع اسلام تعبدی است، شما چرا ذهنتان ابا دارد و نکاح را مثل هفت شوط طواف و دو رکعت نماز نمی‌بینید؟ تفاوت می‌بینید. یعنی تعریف دوم با تعریف سوم در ملاک می‌توانند نزدیک به هم بشوند، اما این‌طور که ذهن من بود من نتوانستم به هم برگرداندم. یک چیزی است که وقتی شما برخورد می‌کنید، ریخت و قد و قواره‌اش تعبّد دارد از سر و بالش می‌بارد و شما باید بگویید ما بنده هستیم؛ اما وقتی می‌گویند نکاح چیز بسیار خوبی است، نمی‌گویید بنده‌ایم. این‌طور نیست. عرف عام عقلا از این، سر در می‌آورند. بعد می‌گوییم اگر سر در می‌آوری، پس چرا شارع، اینقدر در احکامش چیزهای توقیفی قرار داده؟

شاگرد: معنای پنجم، طریق اثباتی همین چهار تا معناست. همین چهارتا معنایی که از عبادت فرمودید.

استاد: اگر این را می‌خواهید بگویید، این‌که إنّاً را زیاد تکرار کردم، مقصودم همین بود.

شاگرد: این در واقع معنای پنجم نیست، یک نوع اثبات إنّی همان است.

استاد: فقها نگفتند «إنّاً». عبارتی که فقها زیاد گفتند این است: «لکثرة الاحکام التوقیفیة». این‌طور تعبیر. انّیتش را عرض کردم. اگر مقصود شما همین است، بله، همین را می‌خواستم عرض کنم.

الآن عبارت صاحب جواهر را ناظر به کدام یک از این پنج‌تا می‌بینید؟ کدام ‌یک اولویت دارد؟

شاگرد: جلسه قبل، بحث کل و جزء مطرح شد که ما می‌توانیم یک عبادت تصور بکنیم، یکی «کل»ی باشد که در جزئش هم قصد قربت را بگیریم ولی در همان حال بتوانیم آن را نیاوریم – که به مناسبت بحث قنوت مطرح شد- آن وقت اینجا در این پنج معنا، چیزی به اسم جزء درست نشده؟

استاد: نمی‌دانم که بحث کل و جزء چه مناسبتی داشت که پیش آمد.

شاگرد: در همین بحث عبادت که ما می‌توانیم طوری تصویر کنیم که…

استاد: یادم است بحث جزء و کل را مطرح کردیم، اما چرا مطرح شد…

شاگرد: ما می‌توانیم چندین نوع کل را تصویر کنیم

استاد: از باب مثال گفتم. از رفقای ما است، می‌گویم چطور شد این را گفتم؟ ایشان می‌گوید چطور ندارد، تو هر چه به ذهنت آمد، می‌گویی. راست هم می‌گوید.

 

برو به 0:30:05

حالا من از این باب گفتم؟ آمد و گفتم؟ یا نه، بحث ما به آن نیاز داشت؟ این را الان یادم نمی‌آید.

شاگرد: نیاز دارد. گفتید که ما می‌توانیم یک نوع «کل»ی را تصویر کنیم که جزء در آن بیاوریم، بعد عبادی هم بشود، تنافی هم نداشته باشد با این‌که این جزء را نیاوریم.

شاگرد: بحث رمی جمره بود.

شاگرد: تشبیه کردید. فرمودید همان‌طور که کل و جزء اقسام دارد، عبادت هم اقسام دارد، این هم اقسامش است. فقط از باب تشبیه

استاد: الآن از حیث مطلب نیازی احساس نکردم. یعنی انواع عبادت ربطی به آن ندارد، ولو آن، بحث خوبی است، تشبیه‌اش هم خوب است، همانجا هم می‌توانیم، اینجا هم بیاوریم. یعنی کلاً بحث جزئیت -ولو جزئیت قصد امتثال- جزء تقسیمات ثانویه است، این جهت را دارد که جزئیتِ او با متمم جعل باید درست بشود. باز اگر مطلبی از آن مانده؟

شاگرد: پیگیر آن بودیم و می‌خواستیم اقسامش و اینها را بگوییم

استاد: اگر پیگیر شدید، نوشتید، مثال پیدا کردید، به من هم بفرمایید. به گمانم بحث خوبی است. خیلی فایده دارد در جاهای مختلف فقه.

مقصود صاحب جواهر از عبادیت نکاح

صاحب جواهر فرمودند:

نعم في متعتك خلاف، و تردد من كونه من ألفاظ النكاح، و لذا لو نسي الأجل انقلب دائما، و من كونه حقيقة في المنقطع مجازا في الدائم، و العقود اللازمة لا تقع بالمجاز، و إلا لم ينحصر، مضافا الى ما عن الطبريات من الإجماع عليه‌ هنا، و إلى ما في النكاح من شوب العبادة التي لا تلتقي إلا من الشارع و لكن مع ذلك جوازه عند المصنف أرجح لمنع المجازية، بل هو للقدر المشترك كلفظ «زوجتك»… .[8]

شما از این کلمه «لا تتلقی» صاحب جواهر چه می‌فهمید؟ عبارت ایشان این است: «مضافا إلى ما في النكاح من شوب العباده التي». «التی» مگر موصول نیست؟ موصول را می‌آورند برای «العباده». موصول برای «العبادة» با صله‌اش، العباده را وصف می‌کند. ببینیم مقصود ایشان از «العباده» کدام یک از این پنج تا معناست؟ « إلى ما في النكاح من شوب العبادة التي لا تلتقي إلا من الشارع»

شاگرد1:معنای پنجم. چون توقیفیات زیادی دارد.

شاگرد2: معنای ترغیب شارع.

شاگرد: این «الا من الشارع» یعنی این‌قدر توقیفیاتش زیاد است کأنّ این نکاح به گونه ای است که ….. .

استاد: بله، ولو آن فرمایش شما درست هست، من «شوب العباده» را که در چندین کتاب دیدم، ظاهراً همان معنای پنجمی مقصودشان است. «لا تتلقی» یعنی «لا تتلقی احکامها»، احکامش از شارع تلقی می‌شود. و لذا چیزی که ما در تلقی احکامش  به سراغ امضائات و ارشادات عقلائیه نمی‌رویم، پایبند شارع هستیم، این می‌شود «شوب العباده». «شوب العباده» یعنی در احکام پایبند او هستیم. من گمانم این است با مجموع آنهایی که دیدم. و لذا اوّل که این عبارت را خواندم، خصوص پنجم به ذهن نیامد. اما بعد که گشتم و سایر عبارات کتب فقهی را هم دیدم، این معنای پنجم در ذهن من راجح شد که «لا تتلقی» این را می‌خواهند بگویند.

شاگرد: وقتی که یک عبادت، مثلاً همینجا با این تعبیر، کثرت احکام توقیفی پیدا می‌کند، استفاده از ارتکازات عقلایی را در این تضعیف می‌کند؟ یعنی ما در تحلیل نکاح، وقتی کثرت احکام توقیفی را می‌بینیم، نتیجه بگیریم که احکام عقلایی را باید دست به عصا وارد کرد، چون این‌قدر احکام توقیفی دارد.

استاد: شاید برعکس باشد. فرمایش شما که کار را دارد سخت می‌کند. برعکسش است. اتفاقاً آنجایی که شارع اقدام کرده، کثرت احکام توقیفی آورده، با این عنایت تام، پس همه را آورده. پس آنجایی که نیاورده، دیگر خاطر جمع هستیم که اگر بود، می‌آورد. نکاح است، مهم است، برای مسلمین است. نمی‌شود با این‌که یک چیزی مقصودِ او بوده، فروگذار کرده باشد. خود کثرت احکام توقیفیه یعنی هر چه بوده گفتند، نه این‌که با این کثرت، باز هم یک چیزی است نزد من مهم است ولی نگفتم.

شاگرد: در تحلیل خودش، می‌توانیم عقلایی ورود بکنیم؟ یا اینکه نه، آنجا دیگر باید بگوییم ما نمی‌دانیم.

استاد: این هم نکته خوبی است. در تحلیل، تا آنجایی که «عدم المخالفه» است -نه اینکه حتماً موافقت باشد- تا آنجایی که تحلیل ما، عدم المخالفه دارد با احکام توقیفی، تحلیلِ ما خوب است. چه مانعی داریم از این تحلیل؟ تحلیلی ارائه می‌دهیم، احکام توقیفی هم در مرئی و مسمع ماست. این تحلیل ما -اگر موافق باشد که هیچ، اگر موافق باشد که خیلی خوب است- حتی عدم المخالفه، همین اندازه هم که مخالف نباشد با آن احکام توقیفی، تحلیل خوب است. منعی نداریم از این تحلیل‌ها. این تحلیل‌ها خیلی نافع است در مطالب علمی و حقوقی، رشد فقاهتی.

 

برو به 0:35:20

شاگرد: پس ملاک صحت و سقم تحلیل‌ها، عدم المخالفه می‌شود.

استاد: عدم المخالفه. بله، اگر تحلیلی بکنیم که ببینیم با احکام توقیفی جور نیست، این تحلیل نه.

شاگرد: به خلاف مثلاً اصالة اللزوم در بیع می‌شود که ما آنجا یک تحلیل عقلاییِ کف داریم، بعد می‌بینیم دستورات شارع هم منطبق است و با همان تحلیل جلو می‌بریم.

استاد: یعنی مقصود شما این است در اصالة اللزوم برای کلیِ عقود، شارع مقدس در احکام جمیع عقود، احکام توقیفی کثیره ندارد و لذا تحلیل‌هایمان خوب است.

بررسی روایت خواستگاری امیرالمؤمنین (ع) از بنت ابی جهل

شاگرد: روایتش را پیدا کردم.

استاد: عبارت صفحه چند است؟

شاگرد: در آن عبارتی که شما فرمودید نبود. صفحه ۲۰۱، یعنی چند صفحه بعد از آن روایت که شما فرمودید. 3-2 روایت بعد از روایت «آذانی». جلد ۴۳، صفحه ۲۰۱، حدیث ۳۱.

استاد: جالب است که اهل سنت از دشمنان امیر المؤمنین همین را که نقل کردند -حالا خدا که باقی گذاشته- عبد الله بن زبیر چقدر رابطه‌اش با امیر المؤمنین خوب است! مسور بن مخرمه هم دومی‌اش. تازه این‌ها سنشان کم بوده. در وقت این واقعه ۶-۷ ساله بودند. اینها شدند بزرگانِ محدثین اهل سنت که این تهمت را به امیر المؤمنین نقل کردند. اصلش را امام صادق می‌گویند. می‌گویند امیر المؤمنین قسم خوردند که اصلاً این دروغ محض است. ابن زبیر و مسور می‌گویند که علی رفته بود و خِطبه هم کرده بود.  ولی محقق منصف، فرمایش امام صادق علیه‌السلام را می‌بیند، آن را هم می‌بیند، می‌فهمد چه کسی دارد می‌گوید علی این کار را کرده بود. اینجا هم که حضرت می‌گویند امیر المؤمنین علیه‌السلام قسم خوردند، «فقال علي و الذي بعثك بالحق نبيا ما كان مني مما بلغها شي‏ء و لا حدثت بها نفسي‏»[9]. یعنی حتی به ذهن من خطور نکرده که بروم. خیلی جالب است. آن وقت قبلش عبارتی که حضرت می‌گفتند چه بود؟

شاگرد: البته ذیل این حدیث هم بحث «آذانی» و این‌ها را دارد. اینجا امام صادق علیه السلام می‌فرماید یک کسی آمد گفت «أما علمت أن عليا قد خطب بنت أبي جهل فقالت حقا ما تقول فقال حقا ما أقول ثلاث مرات فدخلها من الغيرة ما لا تملك نفسها»[10]

استاد: عبارت حدیث است. اگر امام صادق علیه‌السلام هم فرمودند، توجیهش را عرض کردم، خیلی روشن، ببینید! دنباله‌اش می‌گویند: «و ذلك أن الله تبارك و تعالى كتب على النساء غيرة و كتب على الرجال جهادا».

یک تعبیر دیگری هم بود، آن لغتی که من یادم نیامد. آن لغتی را که گفتم، در روایت دیگر بود که یک «جیم» و «هاء» در آن بود، ولی لغت اصلاً یادم نمی‌آید. لغت خاصی را روایت به کار می‌برد که آن حالت پیش آمد.

شاگرد: تعبیر «غيرة المرأة كفر» هم داریم.

استاد: همه‌ی اینها باید با هم معنا بشود.

شاگرد: آن هم لحاظ کنیم.

استاد: یعنی تعارض است بین این دو؟ «غيرة المرأة كفر» همان بود که گفتم آن آقا رفته بود و …، آخرش هم به نظرم به طلاق منجر شد. یک خانه با چندتا بچه، چند سال. پدر زن، طرف عیال او چقدر محترم، خود او محترم، اصلاً محترمینِ یک شهری بودند. به خاطر همین می‌گفت زن من کافر شده و گفته اصلاً تو چرا رفتی …. آخر این‌طور که این زن به تو اعتراض کند کافر می‌شود؟

 

برو به 0:40:10

شاگرد: توجیهش شاید این باشد که حضرت زهرا سلام الله علیها، این را عن اعتقادٍ انکار نکردند. از آن حیث زنانگی‌شان بوده که فرمودید طبیعی هم هست.

استاد: بله، مثالش را زدم. یک چیزهای روشنی است و اینها قابل توجیه است. البته این به عنوان حدیث است، تأیید نمی‌کنیم که الی النهایه درست باشد؛ خیلی‌ها به شدت با این حدیث مخالفند. می‌گویند ما ادله‌ی محتوایی روشن داریم بر این‌که این حدیث، کذب است.

غیرت زنان

شاگرد: روایت مخالفش هم داریم که ما غیرت را فقط برای رجال قرار دادیم. برای نساء غیرت قرار ندادیم. «ليس الغيرة إلا للرجال و أما النساء فإنما ذلك منهن حسد»[11]

استاد: این جعل تکوینی نیست، جعل حقوقی است. یعنی مَرد، چون زنش دیگر نمی‌تواند شوهرِ دیگری بگیرد، غیرت به خرج می‌دهد در این‌که زن او، فقط یک شوهر داشته باشد. اما زن نمی‌تواند غیرت به خرج بدهد که شوهرِ من فقط یک زن داشته باشد.

شاگرد: ذیلش دارد «إن الله أكرم أن يبتليهن بالغيرة و يحل للرجال معها ثلاثا».

استاد: این ذیلش دال بر تکوین است.

شاگرد: برای این‌که مشکلات پیش نیاید زن را اکرام کرد. برای این‌که مشکل پیش نیاید غیرت را برداشت و در واقع تکلیف نکرد، اجبار نکرد.

استاد: بله، مثل «رفع عن امتی». علی ای حال اگر دو تا روایت را بپذیریم باید جمع کنیم. ظاهرش لو خلّی و تبعه، آن بود. ایشان می‌فرمایند این‌که برداشتیم یعنی مؤاخذه را برداشتیم. غیرت را به نساء ندادیم یعنی آثار رفتار غیورانه را از آنها برداشتیم.

شاگرد: باز هم حقوقی نشد.

استاد: قبل از این‌که ذیلش را بخوانم عرض کردم. ذیلش را که خواندم عرض کردم آن است، ولی با فرمایش ایشان و با سائر مطالب  باید جمع بشود.

شاگرد ۱: به لحاظ تکوینی یک پایان نامه ارشدی دفاع شده، آنجا نویسنده آمده نشان داده در خود کشورهای غربی، یکی از مصادیق جنونِ آنی که موجب تخفیف مجازات است، این است که مرد، زنش را همبستر با مردِ دیگر ببیند، در خیلی از کشورهای اروپایی این هست. این شاهد خیلی خوبی است که مرد، تکویناً غیرت دارد. اما اگر زن، شوهرش را با زن دیگر ببیند این حالت وجود ندارد.

در آن اولی احتمال قتل هست؛ در حکم شرعی داریم که قتل در این حالت مجاز است، ایشان این را اثبات می‌کرد. این خیلی شاهد خوب تجربی است .

استاد: من زوایای فرمایش شما را خیلی نفهمیدم. این طرف مرد که غیرت است مثل جنون دفعی. زن چطور؟

شاگرد ۱: زن این حالت را ندارد. یکی از مصادیقِ جنون آنی که می‌شمارند این است که مردی زنش را همبستر با مرد دیگر ببیند. می‌گوید اگر این زن را کشت یا هر کاری کرد، آنها می‌گویند جنون آنی. منتها می‌خواهم بگویم جنون آنی‌اش در فضای خودمان همان مسئله غیرت است. یک چیزی در درونش هست، که اگر در این حالت ببیند، نمی‌تواند خودش را کنترل کند. آن وقت این شاهدی است برای این‌که غیرت مرد تکویناً یک چیزی هست که در زن تکویناً نیست.

شاگرد ۲: ظاهراً غیرت یک صفت ممدوح است، با جنون آنی فرق می‌کند.

شاگرد ۱: آن حرف غربی‌ها را دارم می‌گویم. آنها همین غیرتِ ما را می‌گویند جنون آنی، منفی‌اش می‌کنند. می‌خواهند مجازات را تسهیل کنند. قانون ما هم همین است، ما هم می‌گوییم اگر مردی در این حالت اقدام کرد، مجرم نیست.

شاگرد ۲: منشاء جنون را غیرت می‌دانند.

شاگرد ۱: ما می‌گوییم همین که آن‌ها اسمش را جنون گذاشتند ما می‌گوییم غیرت است که اینها به آن جنون می‌گویند، چون مبنایشان ضد دین است به آن جنون می‌گویند.

شاگرد ۳: ولی می‌شود بگوییم یک چیز حقوقی و رفتاری دارد؛ ولی منشاء تکوینی در وجود انسان، مرد و زن دارد.

استاد: بله، در این‌که منشاءهای طبیعی باشد، مشکلی ندارد. آن هم که الآن بود، ممکن است که برای زن‌ها هم، بعد از اطلاعِ تجربیِ بیرونی، منظور کسبش باشد. آن روایت که تکوین را می‌گوید، یعنی تکوینی متفرّع بر کسب اطلاعات خارجی. این خوب است. اما اگر بگوییم فی حد نفسه …

و الا شما ببینید! بچه از ۶-۷ ماهگی که دیگر می‌فهمد و می‌گوید این مال من است، بچه دختر با پسر، می‌شود آزمایش کنند، ببینند فرق دارند یا ندارند که مثلاً بچه دختر وقتی می‌گوید برای من است خیلی حساسیت به خرج نمی‌دهد، بچه پسر چرا. گمان نمی‌کنم از این جهت فرقی بکند. فطرتش می‌گوید این برای من است. همین فطرت از آن روز شروع شده، تعلق، تمامیت خواه. می‌گوید این مال من است. مالِ من، یعنی دیگری نبایست بیاید شراکت کند. همین جلو می‌آید. «الغیرة»، چرا «غیرة» از ماده «غیر» است؟ دیگری را کنار می‌زند.

 

برو به 0:45:40

شاگرد1: ماهیتاً همان حسد است، منتها وقتی می‌گوید «ليس الغيرة إلا للرجال و أما النساء فإنما ذلك منهن حسد»، می‌خواهد آن حیث ممدوحیتش را از آن سلب کند. حسد همان غیرت است، منتها چون برای خانم ممدوح نیست اسمش را حسد می‌گذاریم. یعنی یک صفت رذیله می‌شود.

شاگرد2: تکویناً این‌طوری نیست. در بچه‌ها خیلی قشنگ است. یعنی بچه‌ای که حسادت می‌کند فرق می‌کند با بچه‌ای که حقش را طلب می‌کند. پدر و مادر اگر محبتِ درست نکنند می‌گویند این بچه که حق داشت. اما وقتی درست محبت می‌کنند و در عین حال مانع آن یکی می‌شود می‌گویند حسادت کرد. ظاهراً آنجا هم در بحث زن همین است. یعنی زن واقعاً حقی ندارد چون بر خلاف حقش، عمل می‌کند،‌ می‌گویند حسادت می‌کند.

استاد: مثال ساده‌اش این است. پنج تا بچه هستند، یک چیزی به آنها می‌دهیم. اگر بچه‌ای، این چیزی که به دستش دادید را محکم می‌گیرد، اگر هم دیگری بخواهد از او بگیرد داد و فریاد می‌کند، می‌گوید مال من است. این می‌شود غیرت. اما یک بچه‌ای هست که از دیگران هم چنگ می‌زند و می‌گوید همه این‌ها باید مال من باشد، تو نباید داشته باشی، این می‌شود حسد. یعنی قوام حسد به نفی از دیگران است، حتی می‌گوید اگر شکست و از بین رفت هم تو نداشته باش! من هم نداشته باشم. این نکته مهمی است در غیرت و حسد است. می‌گوید حتی اگر من هم ندارم، تو نداشته باش – چه من داشته باشم و چه نداشته باشم- یعنی نمی‌تواند حال دیگران را ببیند در تنعّم در دارایی.

شاگرد: اجمالاً آیت الله شبیری هم نظرشان همان است که نه متعه مستحب است و نه تعدد زوجات. یعنی ایشان می‌گوید طبق ادله و روایات، متعه جائز است. همان برای علاج و این‌هاست.

استاد: یک نحو عنوان اوّلی را بررسی کردند. درست هم هست. من هم عرض کردم. گمان می‌کنم واضح هم باشد. اما در این‌که متعه یک استحباب به عنوان ثانوی داشته باشد، فقط برای بقاء سنت و کوبیدن خلیفه‌ای که گردنش را کشید و گفت «انا احرمهما و اعاقِب علیهما»، به همین سادگی….. ؛ خدا حفظ کند استاد ما گفت که «انا احرّمهما و اعاقِب علیهما»، می‌گفت علماء می‌گفتند که او جمله را این‌طوری گفته «انا احرمهما و اعاقَب علیهما». منظور اینکه وقتی او آن‌طوری کرده، خواستند به عنوان ثانوی بماند و نگذارند که این فراموش بشود.

شاگرد: یک بابی در کافی هست، باب غیرة النساء، ۶ تا روایت آورده، دو تا از روایت‌ها از آن طرفی هست که ظاهر غیرت را اثبات می‌کند. در یک روایت هم می‌گوید غیرت حسد است.

استاد: «غیرة النساء حسد»[12]؟

شاگرد: بله.

استاد: «غیرة النساء حسد» مربوط می‌شود به عنوان ثانوی. بعضی اعیان هستند، که از نظر حقوقی، طورِ این عین این است که تمامیت‌خواهی در آن، می‌شود حسد.

شاگرد: یعنی تمام مرد را برای خودش بخواهد، می‌شود حسد.

استاد: بله، و حال آن‌که مرد را خدای متعال از نظر اجتماعی، طوری آفریده که در اجتماع است و بهره‌مندیِ سائر افراد از او در تزاحم نیست با او. او که می‌گوید این کلّش برای من، یعنی می‌گوید برای دیگران نه؛ به خلاف مرد که اگر می‌گوید این زن برای من، نمی‌خواهد بگوید برای دیگران نه. این ریختِ وجودیِ زن و اولاد و بقای نسل به این است که بگوید برای من. یعنی روی حساب می‌گوید مالِ من، نه از روی بی‌حکمتی. آن معنایش درست می‌شود. با همین معنا هم که عرض کردم جور در می‌آید.

 

برو به 0:50:10

این نکته بسیار مهمی است که بعضی اعیان تمامیت‌خواهی در آن نسبت به مسائل اجتماعی، لازمه‌اش حسد است. چون خدای متعال این‌طوری قرار داده. به عنوان مثال -البته این مثال دقیقاً منطبق نیست، اما چون زیاد در ذهنم می‌آید عرض می‌کنم- کسی چراغی را روشن کرده، به همسایه می‌گوید بچه‌ی تو که می‌آید در خانه خودتان، زیر نور چراغِ من می‌نشیند و مطالعه می‌کند، من راضی نیستم. نور چراغِ من است. این، یک نحو تمامیت‌خواهیِ غلط است. چرا؟ چون چراغ برای تو است، اما وقتی نور از چراغ ساطع شد، یک چیزی است که الآن دیگر تمامیت‌خواهی در آن غلط است. نور ساطع شده از چراغ، عینی است که دیگران هم می‌توانند از آن منتفع بشوند. تو بگویی نه، چشمت را ببند! از نور چراغ من، در خانه‌ی خودت کتاب نخوان! این یک چیزی است انتفاعی. عین فقهی حقوقی است، اما تمامیت‌خواهی در آن، می‌شود حسد، نمی‌شود احقاقِ حق و محافظتِ حق خودش. چون این عین، ریختش طوری است که انتفاع از آن عمومی است، تزاحم نیست در انتفاعش، که بگوید این مال من است. چیزی که در آن تزاحم نیست، دائم بگویی نه، می‌خواهم که تو نداشته باشی! می‌گوید من کاری به تو ندارم که! نور افتاده، من می‌خواهم بخوانم. می‌گوید نه، می‌خواهم که تو نخوانی! این‌طور چیزی را می‌توانیم بگوییم.

«لا تلتقي إلا من الشارع و لكن مع ذلك جوازه عند المصنف أرجح لمنع المجازية». بحث‌های دیگر خیلی پیش آمد. این را هم می‌خواهم عبارتش را سریع نگاه کنیم اما دیگر چندان نفسی برایم نمانده.

حاج آقا می‌فرمودند مرحوم حاج آقا اشرفی مازندرانی که از علمای مازندران هستند، خیلی بزرگوار، صاحب کرامات، خدا رحمتشان کند اواخر عمر، دیگر خیلی پیر، مکفوف هم شاید شده بودند. سنشان بالا در منزل و هیچ کاری نمی‌توانستند بکنند، فقط یک شرح لمعه می‌گفتند. علمیتشان خیلی خوب بوده، اما دیگر آن برای پیری. حاج آقا می‌فرمودند که ایشان به آقایانی که می‌آمدند، می‌گفتند که مثلاً امروز سه‌شنبه است؟ بعد خودشان شوخی می‌کردند، می‌گفتند من صبح تا شب اینجا نشستم، فقط همین یک مباحثه شرح لمعه است، هیچ کار دیگر ندارم. اما وقتی می‌فهمم سه شنبه، فردایش چهارشنبه است خوشحال می‌شوم.

شاگرد: چهارشنبه‌اش چه بوده؟

استاد: چهارشنبه روز تعطیل است دیگر. امروز سه شنبه است، فردا روزی است که دیگر تمام می‌شود. حتی نسبت به قربش هم اینگونه می‌شود، یعنی نگفتند که بفهمم چهارشنبه است خوشحال می‌شوم؛ می‌گفتند وقتی سه شنبه است که فردایش چهارشنبه است خوشحال می‌شوم. خدا رحمتشان کند.

مرحوم حاج آقا حسین فاطمی از اساتید مهم اخلاق قم بودند. همه این مراجع، ایشان را دیدند، درس اخلاقشان رفتند، خودشان هم شاگرد مرحوم آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی بودند. ایشان کتابی دارند به نام «دُرَر». اگر اسمش را درست بگویم. حاج شیخ عبد الکریم، دُرر در اصول دارند، ایشان دُرَر در اخلاق دارند. ۹۰ سال عمرشان بوده، شاید عکسشان هم در اینترنت باشد. به نظرم در این کتاب دُرَر، این آمده که خلاصه یک دکتری همشهری حاج اشرفی بوده، می‌رود منزل آقای حاج اشرفی خداحافظی کند و مشهد مشرف بشود. این آقای دکتر می‌رود از آقای حاج اشرفی خداحافظی می‌کند ظاهراً در این قضیه و مشهد مشرف می‌شود.

 

برو به 0:55:00

وقتِ خداحافظی آقای حاج اشرفی -که گفتم مقامات داشتند- به ایشان می‌گویند که به آقا عرض کن که حاج اشرفی یک حاجت حسابی محضر شما دارد و حاجتش را برآورده کنید. این آقا می‌رود و کلاً فراموش می‌کند که ما خدمت آقا رفتیم و ایشان این‌طوری گفتند و … خودش گفته بود که من کلاً یادم رفت. چند روز زیارت و  زیارت وداع، دفعتاً در زیارت وداعی که می‌خواستم از حرم بیرون بیایم، یادم آمد -کأنّه انسان ناخودآگاه ردیف می‌کند که حالا آنجا می‌رسم چه خبر خواهد شد …- شروع کردم تازه اوّل بسم الله خدمت حضرت عرض کنم که آقای حاج اشرفی این‌طور پیغام دادند. گفته بود همین که یادم آمد و خواستم آن مطلب را عرض کنم، در حالت بیداری از ضریح مطهر صدا آمد، این شعر خوانده شد. شعر معروفی هم هست. «آیینه شو جمال پری طلعتان طلب/ جاروب زن خانه و آنگه میهمان طلب». این را من شنیدم، عجیب! حالم تغییر کرد، این چه بود؟ من در بیداری این را شنیدم …؛ با یک حالی آمدم و برگشتم محل و رفتم عرض ادب کنم محضر حاج اشرفی، عالم بزرگ شهر و هم اینکه بگویم که این‌طور شد. گفتند در زدم، دیدم صدای پایشان می‌آید که از منزل می‌آیند در آن دهلیز خانه تا بیایند در را برای من را باز کنند. وقتی نزدیک رسیدند دیدم حاج اشرفی شروع کردند که «آیینه شو جمال پری طلعتان طلب…» خود ایشان دیدم این شعر را می‌خواندند. در را باز کردند، دیدم نوبت نمانده که من بخوانم. ایشان خودشان خبر داشتند و خواندند. منظور این‌که این‌طور علمای بزرگی آنجا بودند. یک کتاب فقهی خوبی هم دارند، به نظرم چاپ شده. کتاب فقهی خوبی است. تحقیق کنید ببینید چیست.

شاگرد: اسم کاملشان چیست؟ در چه قرنی بوده؟

استاد: مازندرانی. خیلی فاصله ندارند. کتابشان هم شمس الشموس، این‌طور اسمی دارد. کلمه شمس در آن هست. نمی‌دانم در نرم افزار فقه هست یا نیست. حاج اشرفی مازندرانی، عالم بزرگی بودند. خدا رحمتشان کند

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

کلید واژه:‌ حاج اشرفی مازندرانی، آیه الله بهجت،‌ غیرت زنان،‌ غیره النساء،‌ متعه،‌ تعدد زوجات، روایت خواستگاری امیرالمومنین(ع) از بنت ابی جهل، فاطمه بضعه منی، معانی پنجگانه عبادیت نکاح،‌

 


 

[1] الکافي (اسلامیه)، جلد: ۳، صفحه: ۲۲

[2]نساء، 3

[3] بحارالانوار ج۴٣، ص٢٠١

[4] مریم، 12

[5] « عَنِ المِسْوَرِ بْنِ مَخْرَمَةَ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قَالَ: «‌فَاطِمَةُ ‌بَضْعَةٌ مِنِّي، فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِي» »، صحیح البخاری، ج5، ص1، حدیث 3714

[6] « … فقالت إن كنتما صادقين فأخبراني عما أسألكما عنه فإني لا أسألكما عن أمر إلا و أنا عارفة بأنكما تعلمانه فإن صدقتما علمت أنكما صادقان في مجيئكما قالا سلي عما بدا لك قالت نشدتكما بالله هل سمعتما رسول الله ص يقول فاطمة بضعة مني فمن آذاها فقد آذاني قالا نعم فرفعت يدها إلى السماء فقالت اللهم إنهما قد آذياني فأنا أشكوهما إليك و إلى رسولك لا و الله لا أرضى عنكما أبدا حتى ألقى أبي رسول الله ص و أخبره بما صنعتما فيكون هو الحاكم فيكما »، بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏43، ص: 199

« قال جابر فلما قبض رسول الله دخل إليها رجلان من الصحابة فقالا لها كيف أصبحت يا بنت رسول الله قالت اصدقاني  هل سمعتما من رسول الله- فاطمة بضعة مني فمن آذاها فقد آذاني قالا نعم و الله لقد سمعنا ذلك منه فرفعت يديها إلى السماء و قالت- اللهم إني أشهدك أنهما قد آذياني و غصبا حقي ثم أعرضت عنهما فلم تكلمهما بعد ذلك و عاشت بعد أبيها خمسة و سبعين يوما حتى ألحقها الله به»،  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏36، ص: 308

[7] نحل، 76

[8] جواهر الکلام، ج٢٩،‌ص١٣٢

[9]  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏43، ص: 202

[10] همان، ص201

[11] «عن أبي عبد الله ع قال: ليس الغيرة إلا للرجال و أما النساء فإنما ذلك منهن حسد و الغيرة للرجال و لذلك حرم الله على النساء إلا زوجها و أحل للرجال أربعا و إن الله أكرم أن يبتليهن بالغيرة و يحل للرجال معها ثلاثا»، الکافی، ج5، ص505

[12] «عن جابر قال قال أبو جعفر ع غيرة النساء الحسد…»، الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏5، ص: 505

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است