مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 32
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
فرمودند که در عبادت قصد قربت میخواهد. نکاح، شوبی از عبادیت دارد؛ اما قصد قربت، شرطش نیست، بالاجماع. این، کاری به فقه ندارد، ضروری مسلمین است که عقد نکاح، صحتش مشروط به قصد قربت نیست. حتی وقف که فقهاء میگویند مشروط است، در نکاح کسی نگفته و در نکاح مشکلی هم ندارند. یکی از شواهد هم، همین «لکل قوم نکاح» است که قومهایی هستند که مشرک هستند. این ظاهراً واضح است. پس اینکه میگویند «فیه شوب العباده»، منظور چیست؟
یک عنوانی مرحوم صاحب جواهر اشاره کردند که یک عبادیتی را در کار میآورد که رنگ بندگی یعنی «من شوب العبادة التی لا تتلقی من الشارع». یک وقت عبادت میگوییم، یعنی مشروط به قصد قربت است، تمام. یک وقت عبادت میگوییم یعنی اصلاً مسئلهی اشتراط قصد قربت، منظور ما نیست. منظور ما این است که یعنی وجهش را نمیدانیم.
ما میگوییم نجاستی که عارض میشود از یک متنجس به متنجس دیگر با هزار واسطه، دلیل داریم، بعد میگوییم متعبدیم. متعبدیم یعنی صبغهی بندگی و عبودیت دارد، وجهش را نمیدانیم. هر چیزی که دستور خداست، وجهش را نمیدانیم، میگوییم این امر تعبّدی است. عبادیت به این معنا، یعنی وجهش را نمیدانیم. پس خیلی تفاوت کرد که بگوییم یک امری تعبدی است یعنی امتثالش مشروط به قصد امتثال آن امر است، تا بگوییم یک امری تعبدی است یعنی وجهش را نمیدانیم. خدا فرموده، ما چه کار داریم؟ مثلاً وقتی محرم میشوی لباس احرامت را ندوز، چرا؟ امر تعبدی است. باید ترک دوختن به قصد قربت باشد؟ فقهاء که این را نمیگویند. در تروک احرام، اصلاً هیچکدام قصد قربت نمیخواهد. این کار را باید انجام ندهی! نه اینکه به قصد قربت انجام ندهی. باید نکنی، بعد هم میگوییم تعبدی است، درست هم میگوییم.
شاگرد: عبادت مگر امر وجودی نیست؟
استاد: برای خصوص این مثال را میفرمایید؟
شاگرد: همین تروک مثلاً. میخواهم بگویم اینجا صادق است؟ چون شما مثال زدید، ولی بگوییم فلان مثلاً اینکه امساک کنم، کفّ نفس کنم در تروک احرام، اینها تعبدی است، عبادت به آن صدق میکند؟ عبادت امر وجودی هست یا نیست؟ اگر هست ، جای تأمّل دارد.
استاد: در صوم مثلاً میگویند امساک، کفّ النفس است، بعد میگوید پس امر به آن شده؛ نه اینکه محض النهی باشد. نهی از اکل و شرب نیست، امر به امساک است «صوموا»! امر به صوم است. عبادی هم هست. عبادی به چه معنا؟ اشتراط قصد امتثال امر. آنها عبادی است، مشروط به قصد امتثال امر. اما در این طرفش ما یک چیزی داشته باشیم که قصد امتثال امر نخواهد، چون امر نبوده، مثلاً نهی است. ولی ما وجه نهی را نمیدانیم. این نهی را میتوانیم بگوییم نهی تعبدی است و ترک نهی تعبدی، – نه کفّ از آن- مشروط به قصد نهی نیست. به امر بر نگرداندم، در ترک اکل و شرب برگرداندیم به امر، برای اینکه درست کنیم و بگوییم قصد امتثال امر. آنجا خوب است. یک جایی فرض میگیریم که به امر برنگردانیم، فقط نهی است.
شاگرد: عرضم این بود که آیا عبادت امر وجودی هست یا نیست؟ کاری را نکنیم چون ….. .
استاد: اگر مأمور به هست، بله، وجودی است.
برو به 0:05:05
شاگرد: اگر منهیٌ عنه باشد چطور؟
استاد: منهیٌ عنه باشد که امر عبادی به معنای مشروط به قصد امتثال، امر به انتفاء موضوع است. امری نداریم، نهی داریم. پس قصد امتثالِ امر نداریم به انتفاء موضوع؛ یعنی چون امری نداریم.
شاگرد: عبادت به همین معنای دوم که میفرمایید.
استاد: به معنای اینکه رمزش را نمیدانیم، مشروط به قصد امتثال امر نیست، اما وجهش را هم نمیدانیم. اینجا میگوییم امر و نهی تعبدی است. میگوییم امر و نهی تعبدی، یعنی اصلاً مقصود ما از تعبدی، اشتراط به قصد امتثال نهی نیست. مقصود ما صرف این است که وجهش را نمیدانیم.
و لذا اگر واجبی باشد که تعبدی است؛ اما وجهش را میدانیم. مثلاً مالیات داریم، غیر مالیات هم داریم. مثلاً اگر وجهِ خواندن نماز را میدانیم قربة الی الله است، این عبادی است، ولی به این معنا، تعبدی نیست. یعنی میدانیم نماز بخوانیم ذکر خداست. ذکر خدا یک چیز مبهمی نیست حتی برای عقلاء. کفّار هم میدانند اینها میگویند اقم الصلاة لذکری! یاد خدا بکنید. به این معنا میتوانیم بگوییم مشروط به قصد امتثال امر هست، پس عبادی است؛ اما وجهش روشن است.
مثلاً خمس و زکات -اصل اعطایش منظورم است- تعبدی به این معنا که وجهش را ندانیم، نیست. مالی خدا به شما داده، به فقرا هم انفاق کن! ولو بعضی خصوصیاتش را ندانید. اما در عین حال به این معنا که وجهش را ندانیم، ابهام نداریم. وجهش را میدانیم، کلی ملاک این اعطاء و انفاق مالی را -مثل خمس و زکات- میدانیم؛ اما مشروط به قصد امتثال امر نیست، یعنی وقتی خمس میدهید، در صورتی صحیح است که شما قصد امتثال امر کرده باشید. پس خمس عبادی است به آن معنایِ واجب تعبّدی در اصول و عبادی نیست به این معنا که ما گنگ باشیم که بگوییم خدا گفته، چه میدانیم. عرف عام بگوید خدا گفته زکات بدهید، خداست دیگر، چه میدانیم، اصلاً نمیفهمم! اینطور نیست. تا بگویند، میفهمند که خدا چرا فرموده. یعنی چرایش، برایشان روشن است؛ اما باید به قصد امتثال امر خدا انجام بدهند. اگر به قصد امتثال امر انجام ندهند اصلاً زکات ندادند، مثل اینکه زکات ندادند.
شاگرد: تعبدی، آن جایی است که امر الزامی باشد، مثل همان نجاستی که مثال زدید، ما وجهش را نمیدانیم اما باید اجتناب کنیم. نکاح، اینطوری نیست. نکاح تعبدی به آن معنا نیست که ما باید متعبد بشویم و نکاح کنیم.
استاد: آن طهارت و نجاست یک مثالی بود که وجهش را نمیدانستیم. یک طور دیگری هم میتواند عبادت باشد. پس دو تا معنا شد. در تطهیر ثوب، ما وجهش را نمیدانیم. تعبدی است در متنجس؛ اما مشروط به قصد امتثال نبود. میگفتیم واجب توصلی است؛ اما از حیثی که وجهش را نمیدانیم، میتوانیم بگوییم تعبدی.
تعبدی به یک معنای دیگر هم ممکن است. معنای تعبدی، نه به معنای اینکه ما وجهش را نمیدانیم و نه به معنای اینکه مشروط به قصد امتثال امر است، بلکه عبادی به این معنا که شارع خودش تشویق کرده، آستین بالا زده، چیزی که وجهش را هم میدانیم؛ اما به خاطر اغراضی که داشته، تشویق خاص کرده. اینجا وقتی میگوییم این امر عبادی است، میتوانیم در آن قصد کنیم، نه به خاطر صرف امرِ شارع –مثل امر به تطهیر- و نه به خاطر اشتراط؛ بلکه به خاطر ترغیبِ شارع. مثالش را عرض کنم:
شما وقتی پارچهای را از طهارت خبث تطهیر میکنی، میتوانستید قصد قربت کنید یا نه؟ میتوانستید. مشروط نبود؛ اما میتوانستید قصد قربت کنید، یعنی بگویید من میخواهم امر خدا را امتثال کنم، ثواب هم به شما میدادند. بدون اشتراط، اگر در تطهیر ثوب قصد امتثال بکنید، الآن دو جهت جمع شده در تعبدیت؛ یکی ثواب به تو میدهم چون قصد امتثال امر کردی، و یکی هم چون پارچه پاک شد. از طرفی شما تعبد کردید به چیزی که مشروط نبوده. عدم اشتراطش موجب عدم عبادی بودن خود اوست؛ قصد امتثال امرش، جهت عبادی است که خودِ شمای مکلف در آن آوردید. عبادیتِ او را شما آوردید. چون خلاصه امر توصلی را که شارع فرموده، شما آن امر را در کار آوردید تا عبادیاش بکنید، پس شد عبادی، اما عبادیتی که شما سببش شدید.
برو به 0:10:50
و همچنین در واجبهایی که مشروط نیست، اما وجهش را نمیدانیم. واجب توصلی میتواند باشد که وجهش را بدانیم، مثلاً بنابر اینکه بگوییم مقدمهی واجب، واجب شرعی نیست، شما میخواهید مسجد بروید، مجبورید بروید، این راه رفتن و مشی، مقدمهی کار است، واجب هم هست، وجوب توصلی دارد، به خلاف وضو. طهارات ثلاث، وجوب تعبدی دارد، باید قصد قربت هم بکنیم. اما مشی الی المسجد. فرض بگیریم یک کسی در مشی الی المسجد ریا بکند، مانعی ندارد. یا چرا ریا را بگوییم؟ حتی اصلاً سهواً برای کار دیگر، رفته بیرون که گوشت بگیرد، حالا رسیده مغازه، دیده شلوغ است، معطل شده، حالا میگوید نماز هم بخوانیم. مشیاش الی المسجد به خاطر دیگری بوده، انگیزه دیگری داشته؛ اما الآن وقت نماز است، هیچ کسی مشکل ندارد. چرا؟ چون درست است که مشی مقدمه است، اما توصلیِ محض بود، قصد امتثال نیاز نداشت، اما وجوب این مشی، وجهش روشن نیست؟ چرا! وجهش هم روشن است. تعبدی که نیست. مقدمیت و وجوب مشی الی المسجد، تعبدی به معنای اینکه وجهش را نمیدانیم هم نیست. پس هم خودش توصلی است، هم لا تعبدی است به معنای اینکه وجهش روشن است. اما در عین حال شما در مشی که هیچ کدام را ندارد -یعنی هم وجهش روشن است و هم مشروط به قصد امتثال نیست- میتوانید قصد کنید جهتی را که به شما ثواب بدهند. حالا ثواب چطوری بدهند، بحثهایش جای خودش، با همان ارتکاز فعلاً جلو برویم. قصد قربت کنید در مشی، ثواب بدهند. ولی این را شما آوردید.
ما میخواهیم بگوییم در نکاح، یک عبادیت سومی است که از این سنخ است، که صرف این نیست که مولی فرموده نکاح کنید، یعنی مثل اینکه گفته باشد «طهّر ثوبک». در «طهّر ثوبک»، من قصد قربت کردم، به من ثواب بدهید چون قصد امر کردم. چرا؟ چون امر مولی بود. نه! در اینجا خدایِ متعال غیر از اینکه امر کرده، تشویق و ترغیب اضافه برایش گذاشته، یعنی صرف این نیست که بگوییم مطلوب مولاست به امر او؛ بلکه مطلوب مولاست به یک درجه شدیدهای از تشویق و ترغیب. اینجا شاید بتوانیم ادعا کنیم یک عبادیت به معنای سومی محقّق میشود. وجهش را میدانیم یا نمیدانیم؟ بله، وجهش را میدانیم، مثل مسواک. مسواک وجهش را میدانیم چرا مولی فرموده؟ بله، مشکل نداریم. مسواک که یک چیزی نیست که بگوییم ما وجهش را نمیدانیم و متعبدیم! وجهش روشن است، میخواهد تمیز کند. از طرف دیگر، امر مولی به آن هست. مسواک کردن مشروط به قصد امتثال امر است؟ نه. از این جهت با تطهیر ثوب فرقی دارد؟ نه. پس چیست که میتوانید بگویید مسواک کردن، فیه شوب العباده؟ یک نحو عبادیت دارد زائد بر قصد امتثال. آن این است که میدانیم مولی خیلی از این کار خوشش میآید. مطلوبِ مولاست به نحوی که ترغیب کرده، اینجا صرف این نیست که خود من اینجا عبادیت را بیاورم. اگر قصد امتثال امر میکنم بگویم خب چون مولی امر کرده، قصد میکنم. نه، یک چیز اضافه دارم. میگویم قصد میکنم امری را که میدانم مولی خیلی این را دوست دارد، خیلی ترغیب کرده، الآن میگوییم این، فیه شوب العباده. عبادیت یعنی چه؟ یعنی بندگی کردن، نه صرفاً قصد امتثال امر، بندگی کردنی که میخواهم … مثل قرب نوافل که میگویند. چون میدانم مولی خیلی تأکید کرده، میخواهم از این ناحیه به او نزدیک بشوم. اما نزدیک شدنی که سببش خود مولی بوده، نه صرف من. من که در همه اوامر شارع میتوانستم قصد امتثال امر بکنم. اما چون خود او ترغیب کرده، من خوشم میآید اینجا قصد امتثال امر بکنم. اگر این حرف سر برسد یک معنای سومی از عبادیت هم درست میشود، خیلی ظریف.
برو به 0:15:35
شاگرد: میتوانیم بگوییم که چون ما خودمان وجهش را میفهمیم، تعبدی به آن معنا نیست. قصد امتثال هم ندارد، عبادی نیست. چون میفهمیم، یعنی یک فهم و ارتکاز عقلایی به نکاح هست، به مسواک هست. اینها یک سری امور فطری هستند و اگر شارع هم نبود، پدر و مادرهایمان ما را به نکاح تشویق میکردند. یعنی حتی تشویق شارع هم به نحوی تشویق ارشادی است، نه تشویق مولوی. تشویق است به همان چیزی که ارتکاز فطری و عقلایی ما میفهمد؛ ولی در راستای فطرت و هدف خلقت است. میخواهم بگویم عبادیتش یک حالت اینطوری مانندی است یا بیشتر از این است؟
استاد: اگر شما محض آن تشویق را صبغه ارشادِ محض به آن دادید، از آن مقصود من فاصله میگیرید. من نمیخواهم آن را نفی کنم. آن هم یک مسیری است و تحلیلی. اما آن که من فعلاً مقصودم در عبادیت هست، باید تشویقی باشد که در این تشویق، صرف ارشاد نباشد. یعنی کأنّه مولی میخواهد بگوید اینطوری! وجهش را میدانید، دیگران هم تشویق میکنند، اما تشویق من یک چیزی بیش از آنهایی که شما میدانید در آن است.
شاگرد: اگر عبد، این را قصد نکند عبادت نمیشود؟ امتثال امری که مولی کرده را قصد نکند، عبادت نمیشود؟
استاد: اگر قصد نکند، ثواب ندارد؛ چون قصد نکرده. اما به حمل شایع، عملی که رنگ عبادیت دارد انجام داده.
شاگرد: قصد نمیخواهد؟
استاد: قصد نمیخواهد. یعنی به حمل شایع، مرغوبٌ فیهِ شارع را انجام داده و این با یک کاری که شارع امر کرده بدون مرغّبات، فرق میکند. الآن مثلاً در مسواک، اینکه حضرت چه تأکیدهایی برایش دارند، ما وجهش را میفهمیم دندان میخواهد پاک بشود، اما با این ترغیبها میفهمیم، کأنّه حضرت یک چیزی بیش از اینکه ما میفهمیم میدانند. نمیدانم روایتش را دیدید یا نه؟ در روایتِ خلال دارد، خیلی تعبیر عجیبی است. حضرت فرمودند که خلال کنید قبل از نماز، بعد از غذا. آن بقایای طعام را از بین دندانتان در بیاورید. بعد فرمودند که وقتی نماز میخوانید، ملائکه که میآیند، از وجود این ذرات بین دندانهای شما متأذی میشوند. یعنی مسواک غیر از اینکه ما میدانیم برای تمیز کردن این است، یک رابطهای هم با باطن دارد که ملائکه هم اذیت میشوند. میگوییم پس اینکه شارع آستین بالا زده و یک تأکیدات عجیب و غریبی، نه صرف ارشاد است.
حالا در نکاح کدامش است؟ آن فرمایش شماست یا نه؟ در نکاح واقعاً لسان شرع را میبینیم، «سُنّتی»[1]. این «سنّتی» یعنی من یک چیزی در این میفهمم که سنّت من است، نه صرف آنچه پدر و مادرهای شما میگویند. و الا نمیگفتند «سنّتی». گمانم این است لسان ادله در نکاح، این سنخ سوم عبادیت را میآورد. حالا من یادم نیست که این را قبلاً در کلمات هم دیدم یا نه؟ یعنی این سه گونه بودن عبادیت، سر میرسد یا نه؟ آن دو تایش روشن است، خیلی با آندو مأنوس هستیم. با این سومی در موارد متعدد انس نداریم. آنچه که حاصل عرض من شد، عبادیت یعنی یک جوری شارع خودش آستین بالا زده، ترغیب کرده در یک امری. برای تطهیر لباس وقت نماز این کار را نکرده، گفته «طهّر ثوبک»، تمام. اما برای اینها یک بیانات عجیب و غریبی آورده که دالّ بر مطلوبیت به نحو وافر است.
برو به 0:20:05
به عبارت دیگر اینطوری عرض بکنم که این ترغیب شارع طوری است که حتی وقتی کسی هم ازدواج میکند ….؛ الآن کسی نگاه میکند میگوید این جوان است، تمام انگیزهاش داماد شدن است، میتواند به او بگوید الآن تو به حمل شایع، محبوب خدا هستی، محبوبِ اینطوری. اما وقتی میگویند فلانی دارد لباسش را آب میکشد، ذهن متشرعه نمیرود سراغ اینکه بگویند تو الآن محبوب خدایی. اگر نیت قربت بکنی محبوب خدا هستی. نیت نکردی پیراهنت پاک شد.
این حاصل عرض من. باز هم بیشتر فکر کنید! اگر سر نرسید که هیچ. اگر سر رسید که یعنی متشرعه ارتکازاتی داشته باشند در این فضا که یک چیزی را، مثلاً بین تطهیر ثوب عن الخبث با مسواک فرق ببیند. چرا؟ چون یک مستحبی است که شارع تأکید برایش کرده. تطهیر ثوب را واجب کرده، امر وجوبی است، البته امر وجوبی شرطی، میتوانید هم قصد قربت بکنید؛ اما متشرعه میبیند همین تطهیر ثوب با یک امر مستحب تفاوت دارد. این یک واجب است و درجهی خاص خودش را دارد؛ اما آن مستحب، یک طور دیگری است. آن عبادیتی که متشرعه به ارتکازشان در امر مستحبیِ مرغوبٌ فیه با تأکید شارع میبینند، تفاوت میکند با آن چیزی که در آن واجب میبینند. ولی مستحب عبادی هم منظور ما نیست، به معنای اشتراط اتیانش به قصد قربت.
شاگرد: این ترغیبهای شارع، مطلوبیت زائد نمیآورد. یعنی نمیخواهم بگویم عبادت به معنای قصد قربت برای ما درست بکند که مشروط به قصد قربت باشد. بلکه یک مطلوبیت زائدی داشته باشد که ولو اینکه شما قصد قربت نکنید، باز مثیب باشی. ثواب به شما بدهند.
استاد: همین را میخواهم بگویم. مثالی که دیروز بود، آن آقا میفرمود دوچرخه سوار میشوید قصد قربت بکنید!
شاگرد: ما قصد قربت نکردیم. اوّلاً این عبادت به نحو ثالث را شما فرمودید مشروط به قصد قربت نیست. اما اگر ما قصد قربت هم نکردیم، آیا این همه ترغیب که شارع برای نکاح کرده، خودش گویای این نیست که این عبادت، ولو اینکه شما قصد قربت نکرده باشید …
استاد: به حمل شایع عبادت است.
شاگرد: فارغ از عبادیتش، ثواب هم دارد. میخواهم ثواب داشتنش را بدانم، ولو اینکه قصد قربت هم نکنیم.
استاد: بله من همین را میخواهم عرض کنم. اصلاً ارتکاز متشرعه این است. «من تزوج فقط احرز نصف دینه». قصد قربت نکرده، چون شرط نبود، او هم اصلاً در این فضا نبود، روایت شاملش هست یا نیست؟ «احرز نصف دینه» لسانش، لسان این است که بالا آمده یا نه؟ «النکاح سنّتی» یعنی چه؟ یعنی «من تزوج فقد عمل بسنّتی». «فقد عمل بسنّتی» یعنی هیچ؟ مشروط به قصد امتثال که نبود، او هم که امتثال را قصد نکرد، اصلاً حالش را نداشت. «لم یعمل بسنتی»؟! ولو وجهش هم معلوم است که نکاح برای چیست.
شاگرد: ثواب میگیرد؟ ثواب به او میدهند؟
استاد: بله، یعنی ثوابی که خدای متعال میدهد، از حُسن فعلی.
شاگرد: یعنی ما دو نوع ثواب باید تصویر کنیم. آن کسی که قصد نکرده ثواب عبادیت ندارد، ولی ثواب رشد دارد.
استاد: بله، نمیخواهم باز تطبیقِ مو به مو بدهم. در ذیل آیه شریفه به نظرم روایت داریم. در تفسیر برهان ببینید. آیه میفرماید «لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ»[2]. چرا تفاوت کرد؟ چرا «لَها ما كَسَبَتْ»، «وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ»؟ به نظرم روایت است یا در کلام مفسرین دیدم. ولی ۹۰ درصد روایت است که اگر روایت باشد حضرت فرمودند «کَسَبَتْ»، یعنی گاهی ثوابهایی خدا به او میدهد؛ ولو در صدد اکتساب هم برنیامده. «اکتساب» این است که با نیت دنبالش میرود. گناهان، «علیها ما اکتسبت». اگر یک گناهی پیش آمد، اتفاق افتاد، اینها را خدا برایش سخت نمیگیرد. گناهی که «إکْتَسَبَتْ»، یعنی خودش رفته دنبالش، آنجا «علیها»، گناه است. اما ثواب که میخواهد بدهد، فرموده «لها ما کسبت».
برو به 0:25:30
اگر زمینهاش فراهم شد، نکاح کرده، «لها»، یعنی خدا به او ثواب میدهد. این را میگوییم «لها» یعنی کأنّه متفرع بر حُسن فعلی. « إکْتَسَبَ» نبود، یعنی نرفت خودش سراغش که به عنوان یک عبد، امر عبادی را تحقق ببخشد، بلکه کار خوب پیش آمد و انجام شد، «لَها»، الآن بهرهای از ثواب دارد. دقیقاً عین هم نیست، ولی میخواهم تنظیر کنم که اینجا کأنّه میخواهیم بگوییم ثوابی داریم محضاً برای حُسن فعلی.
شاگرد: مسیحی و یهودی هم باشد این ثواب را میبرد؟
استاد: نه، داعی غیر از قصد قربت است. قصد قربت، قصد امتثال امر دارد.
شاگرد: نه، میخواهد نکاح بکند. قصد قربت نیست. منظورم همان حُسن فعلی است که میفرمایید.
استاد: حُسن فعلی را میدانیم نزد شارع برای او هم دارد، چرا؟ چون اگر نکاح نکند، مفاسد در کل جامعه میآید.
شاگرد: آن هم مثیب است؟ پاداش دارد؟
استاد: پاداشی که مصداق «سنّتی» باشد نه.
شاگرد: الآن منِ مسلمان که قصد قربت نکنم، فقط به خاطر صرف مسلمان بودنم ثواب میبرم؟!
استاد: با مسیحی تفاوت دارد. «النکاح سنّتی» شامل یک مسلمان هست، ولی شامل یک مسیحی نیست. برای تفاوتش، شما چه اسمی میگذارید؟ نکاح آن دو تا تفاوتش در چیست؟ به حمل شایع حُسن فعلی دارد که آن ندارد. چون «النکاح سنّتی» داریم. به عبارت دیگر، تکویناً در بلد اسلام است، مسلمان است، مسلمان در بلد اسلام دارد نکاح انجام میدهد، مشمول «النکاح سنّتی» هست. کافر با عنوان کفر یا در بلد کفر دارد نکاح انجام میدهد، مشمول «النکاح سنّتی» نیست.
شاگرد: این حقوقی است یا تکوینی است؟ یعنی ما میگوییم ولو قصد امر تشویق مولا هم نکرده، البته مسلمان است نکاح انجام داده، این ثواب حقوقی دارد یا ثواب تکوینی دارد؟ یعنی برایش رشد دارد یا حقوقاً استحقاق ثواب دارد؟
استاد: در کلام واژهها را از همدیگر تفکیک کردند. مثلاً کشف المراد را ببینید، میگویند ما یک «ثواب» داریم، یک «عوض» داریم. کسی مریض شده، خدا میگوید سختی کشیدی، بیا این هم مزدش! متکلمین به این، «عوض» میگویند، نمیگویند «ثواب». و لذا متکلمین میگویند کسی که مریض شد، خدا پاداش سختی مریضی که به او میدهد، ما میگوییم «عوض». مریض شدی، خدا به تو عوض میدهد، عوضِ ابتلاء؛ اما ثواب نیست. اصطلاح کلامی را ببینید.
ثواب کجاست؟ میگویند ثواب، قیدش همراهی بودنِ این عوض است با تعظیم و اجلال. به تعبیر بچهگانه و عوامی خودمان، «بارک الله». وقتی مغازهدار به شما یک چیزی میدهد و شما در عوض به او پول میدهید، به او میگویید بیا بگیر! بارک الله!؟ میگویید یا نه؟ نه، در «عوض» که «بارک الله» نخوابیده. عوض، عوض است. در خیلی از چیزها هم خدا میگوید سختی کشیدی، بیا این هم مزدش. نمیگوید بیا مزدش، بارک الله! مزدش که «بارک الله» ندارد. متکلمین این را میگویند.
اما اگر امتثال امرِ او کردید، میگوید گوش به حرف من دادی، بیا این مزدش، این هم بارک الله. میگویند ثواب، عوض مقارن با تعظیم و اجلال است. این تفاوت را متکلمین میگذارند. اما آیا عرف عام هم دقیقاً این را میگویند یا نه؟ اینطوری که متکلمین جدا کردند، جدا میکند یا نه؟
حالا یک روایت جالبی هست. به نظرم در این کتاب طب هست. اوّلین روایت طب الائمه است، از مصادر بحار. برای آن دو تا برادرند که نوشتند. از مصادر بحار، کتاب خیلی خوبی هم هست. بعضیها هم خیلی با آن مخالفند. کتاب، خیلی کتاب خوبی است. . اوّلین روایتش، یک روایت خیلی زیباست.
برو به 0:30:15
حضرت سلمان علیه السلام مریض شده بود. امیر المؤمنین صلوات الله علیه دیدن ایشان آمده بودند -مرحباً به این مریض و صد مرتبهاش به عیادت کننده و عائدِ مریض- حضرت نشستند، حالا چه فرمودند؟ فرموند به این مضمون که «لا یمرض المؤمن الا بذنبٍ»[3]. مومن گناه میکند، مریضی میآید. سرماخوردگی خودش مریضی است. یعنی گناه آمده که مریضی آمده. امیر المؤمنین که شوخی حرف نمیزنند. «الا بذنب». حالا ذنب سلمان هم درجات خودش است دیگر. ما که نمیفهمیم چه بوده. حضرت هم حجت خدا هستند، خبر دارند، اشاره کردند که مریض نمیشود الا بذنبٍ. حالا یادم نیست سلمان گریه افتاد یا نه، بدون گریه اظهار اسف شدید کرد. گفت وای! یا امیر المؤمنین! حضرت فرمودند چرا؟ به تعبیر من گفت هیچی به هیچی. گناه، رو سیاهی و بدی. مرض، آن هم سختیها و ناراحتی. این طرف گناه کردیم، ظلمتِ گناه و روسیاهی گناه. این طرف هم باید جوابش را پس بدهیم، این هم سختی و ناراحتی و مریضی. هر دو سر باخت است. گناه کردنش، باخت… حضرت فرمودند نه، اینطور نیست. حضرت یک جوابی دادند که سلمان شکفت. اصلاً من گمانم این است که میخواست بپرد. گفت یا امیر المؤمنین! چه کسی دیگر مثل شما پیدا میشود که این دقائق و این ظرافتکاریها را به ما یاد بدهد؟ حضرت فرمودند که نه، گناه کرده، درست است، خدا هم مریضی را هم میآورد به خاطر گناه؛ اما مؤمن وقتی در حال مریضی است صبر میکند، ناشکری نمیکند. میگوید خدایا! شکرت، شکر صبر در این بلا. بعد یادش میافتد چقدر سالم بود، شکر میکند نعمت سلامتی را که آن وقت یادش نبود. میگوید شکرت که چند سال خوب بودم، سلامتی داشتم. بعدش هم که سالم میشود، یادش میافتد و شکر میکند. الآن هم صبر میکند؛ خدا به تعدادِ نفس مریض، گناه او را پاک میکند. اما هر صبری میکند، شکراً لله میگوید، اینها مدام دارد ثواب در جیب مؤمنین میآید. اینها که ربطی به پاک کردن ندارد. حضرت یک بیانی فرمودند که سلمان جیبش پر شد، «لا یکون المرض الا بذنب»، اما وقتی آمد، چقدر با خودش، برای مؤمن خیرات میآورد. جیبش پر شد، دیگر نمیشود بگوید هیچی به هیچی. یک تعبیری کرد -تعبیر دقائق در ذهنم بود، بعد دیدم که نه، ذهن من عبارت را تغییر داده بود- یا امیر المؤمنین! چه کسی پیدا میشود مثل شما که این لطائف، اینطور چیزی را برای ما بگوید. معلوم میشود آن حرف خیلی سلمان را گرفت. دقیقاً فهمید.
«من كان يميز لنا هذه الأشياء لولاك يا أمير المؤمنين». واقعاً هم اینطور است. این روایت خیلی لطیف است. هر وقت انسان یادش میآید، میبیند خیلی اصلاً…، مؤمنین بالا بالا با تجربیات صد ساله گاهی به اینها نمیرسند. یعنی آن ظرافتکاری را. لذا هم سلمان گفت که اگر شما نبودید…
الآن روی این فضا، متکلمین این را گفتند. متکلمین گفتند عوض داریم، ثواب داریم. ثواب یعنی عوض مقارن تعظیم و اجلال. اما عوض نه، یک چیزی است، نعمتی است، نعمت اخروی. نعمت بهشتی اخروی که خدای متعال میدهد. بحث ما چه بود؟
شاگرد: مسیحی یا مسلمان، این عوض است یا ثواب است؟
استاد: در عرف عام، حُسن فعلی غیر از اینکه صرفاً این باشد که شما فرمودید تکویناً. حسن فعلی یعنی این دیگر. یک داروی خوب را میخورد، خبر هم ندارد، به خاطر پزشک هم نیست، ولی فایدهاش گیرش میآید وضعاً. اینجا هم وضعاً، مصحلت تکوینیهی خود این عمل به عنوان حسن فعلی، گیرش آمده و چون حُسن فاعلی نبوده، هیچ «بارک الله» ندارد.
برو به 0:35:15
شاگرد: بالأخره «النکاح سنتی» قول پیامبر اکرم است؛ ولی نفس عمل، سنت حضرت مسیح هم هست، حضرت موسی هم هست، بالأخره در شرایع سابق هم نکاح بوده.
استاد: بله، مانعی ندارد. برای مشرکین صحبت میکردم. عرض من این بود که میخواهم بگویم در اینجا یک «بارک الله» دارد، نه اینکه نداشته باشد. الآن کسی نکاح کرده، به حمل شایع چون مسلمان است و در بلد اسلامی است، به حمل شایع مصداق «سنّتی» است. یعنی «عمل بسنّتی»، ولو الآن قصد امتثال این امر ر ا نداشته. ولی «عَمِلَ بسنّتی». اینجا -غیر از آن مصلحت در نفسِ کار که برای خودش دارد، برای جامعه دارد- به خاطر همینکه به حمل شایع «عَمِلَ بسنتی»، بارک الله هم دارد. از کجا میگویم؟ از ارتکاز متشرعه میگویم. یعنی «بارک الله»، غیر از آن «بارک الله» است که برای حُسن فعلی برای کافر دارد. این حُسن فعلی که فرقی نمیکند، تکوینی است. این حُسن فعلی برای آن مسیحی دارد، برای آن کافری که اصلاً خدا را قبول ندارد و آن کمونیست، آن حُسن فعلیاش جایی نمیرود؛ چون همین کمونیست دیگر نمیرود زنا بکند و امنیت خانه مردم را به خطر بیندازد. او کمونیست است اما وقتی که نکاح نکند، زن و بچه مردم از دستش در امان نیستند؛ چون نکاح نکرده. اما همین حُسن فعلی که میآید، همین کمونیست -وقتی زن و اشتغال در خانه دارد- دیگر نمیرود متعرض دیگران بشود. این را حُسن فعلی میگوییم. اینکه معلوم است این حُسن فعلی، «بارک الله» ندارد، خیلی روشن است. میخواهم عرض کنم ارتکاز متشرعه میگوید این کس چون به حمل شایع، الآن «عَمِلَ بسنّتی»، در بلد اسلام است، مصداق این «عَمِلَ بسنّتی» است، غیر از آن حُسن فعلی که آن کمونیست هم دارد؛ علاوه بر آن خدای متعال یک «بارک الله» هم کنار این حُسن فعلی میگذارد، ولو فاعلی نبوده. حالا این ارتکاز، مبدأش چیست را نمیدانم. حالا فعلاً این ارتکاز را قبول دارید یا اصلاً قبول ندارید؟ آنهایی که قبول ندارید بگویید.
شاگرد: مبدا این ارتکاز را شفاف میکنید؟
شاگرد: احراز نصف دین هست.
استاد: احراز نصف دین، «سنّتی»، اینها هست. یک «بارک الله» همراهش هست.
شاگرد: ارتکازش به اینجا برمیگردد که یعنی باید بگوییم «بارک الله» گفتن، گاهی وقتها با قصد است و گاهی وقتها حتی بدون قصد است. یعنی ما اگر ثابت کنیم که در عرف عقلاء، گاهی وقتها «بارک الله» میگویند نسبت به کسی که حتی قصد انجام این عمل را هم نداشته باشد، ولی عمل خوبی اتفاق افتاده.
استاد: آن شوخی را که گفته بود چه کسی من را هُل داد، فرمایش شما آن را که نمیگیرد! شنیدید که! این فرمایش، آنجا را نمیگیرد. ولی مثالی غیر از آن که شوخی است، پیدا بکنیم برای فرمایش شما که با اینکه بدون قصد بوده …
شاید میتوانیم یک مثالی بگوییم. در خانهای، قبلاً برنامهریزی برای نظم امور خانوادگی نکردند. اما یک بچه ۵ ساله، یک دفعه یک رفتاری از او سر میزند که بابا میبیند که این، برای آن نظم مطلوب خانه خیلی خوب است. و بچه هم به خاطر اینکه بابا گفته انجام نداده. همینطوری از فطرت خودش جوشیده. ولی چون مناسب نظام خانه است و آن چیزی که مطلوب اوست، بابا به او میگوید «بارک الله که این کار را کردی».
شاگرد ۱: آن «بارک الله» جنبه تشویق و تربیت دارد و استمرار آن هم مطلوب است. و الّا «بارک الله» که ما بخواهیم بگوییم برای قیامت، شاید ربطی نداشتهباشد.
شاگرد ۲: مطلوبیت نفسی هم میتواند داشته باشد.
شاگرد ۱: پدر میگوید «بارک الله» که تشویق بشود و تربیت بشود برای استمرار این عمل در آینده. تو مِن حَیثُ لا یَشعُر یک کاری کردی، ولی چون کار خوبی است، از این به بعد هم این کار را انجام بده! بارک الله.
استاد: این فرمایش شما خوب است.
شاگرد ۱: ولی اینکه بگوییم روز قیامت میخواهند بر یک کاری ثواب بدهند، در آن بحث تربیتی و تشویقی وجود ندارد.
شاگرد ۳: ممکن است به خاطر همین کار هم تشویق بکند، ولو اینکه لزوماً قصد ایشان …
استاد: ایشان میگویند خود این بارک الله گفتن پدر، به عنوان حصاد کار نیست.
شاگرد ۳: میتواند دو وجه داشته باشد. یکی اینکه بارک الله این کار را کردی به عنوان تشویق برای ادامه، یکی هم نه، بارک الله که کار درست انجام دادی.
شاگرد ۴: یک گرهی را باز کردی.
برو به 0:40:05
استاد: آنکه مقصود من هم بود قطع نظر از فرمایش ایشان، این است که وقتی این کار را انجام داد؛ ولو او قاصد امر و اینها نبود، او میبیند «وقع فی محله». «بارک الله» به او میگوید؛ یعنی «بارک الله»! خوب کردی؛ نه اینکه «بارک الله» میخواهم بگویم برای اینکه غرض دارم که ادامه پیدا کند. یعنی حتی در موردی هم که قرار باشد که ادامه پیدا نکند، میگوید «بارک الله». «بارک الله» یعنی کار خوب بود، حُسن فعلی که برای فاعلش – ولو قاصد آنطوریاش نبود- «بارک الله» میآورد. این اگر جور بشود در این حد.
شاگرد: همهی واجبات توصلی اینطوری نیست. مثلاً فرض کنید دفن میت، اطعام فی المخمصه، انقاذ غریقی که غریق، نبی باشد مخصوصاً.
استاد: آن که درست است. از آن مرحله قبول کردیم که تمام واجبات توصلی و حتی مستحبات توصلی، کاری مستحب است؛ اما شرطش، قصد قربت نیست. نماز مستحبی، مستحب عبادی است. اما مسواک زدن مستحب غیر عبادی است. همهی اینها درست است. رنگش، رنگش آن بارک الله است. اما آنکه من اضافه کردم آنجایی است که خود شارع آستین بالا زده در ترغیب؛ این، منظور من بود. یعنی یک «بارک الله» به خاطر آستین بالا زدنِ خود شارع، نه صرف واگذار کردن به حُسن فعلی. تطهیر ثوب هم حُسن فعلی دارد، چون خدا امر کرده. آن حُسن فعلی که منظور شماست، آنجا هم هست. اما آن حُسن فعلی، اگر قصد قربت کرد، خودِ مکلّف با قصد قربتش، عبادیت را آورده. اما در مسواک، به این خاطری که شارع غیر از امر، خیلی هم تشویق کرده، ترغیب کرده، سفارش کرده. حالا که او قصد قربت میکند، نمیگوییم محضاً این عبادیت مستند است به ارادهی خود مکلّف -که آن را با قصد امتثال آورده- چون آدم زرنگ و خوب و الهی هست؛ نه، این آوردنِ قصد قربت با ضمیمهی تشویق او، دو حیث عبادیت در شیء ایجاد میکند. یکی اینکه او قصد کرده، یکی هم اینکه طوری است فضا، که شارع خیلی به آن کار ترغیب کرده. اگر این سر برسد، یک معنای سوم عبادی میشود.
شاگرد: وجه اثباتیاش را میفرمایید؟ یعنی اینطوری میفهمیم چونکه حُسن فاعلی، آن بارک الله که رفقا گفتند، در همهی این مثالها میتواند بیاید.
استاد: اما «بارک الله»ای است که مسبّبش، خود مکلّف بوده، من حیث هو که زرنگ بوده. اما اینکه من میگویم یک «بارک الله»ای است که ولو او قصد قربت هم نکرده باشد حتی…
شاگرد ۱: در این مثالها حتی اگر قصد قربت نکرده باشد، بارک الله میآید. نمیآید؟ عرضم آنجا بود، در این مثالی که عرض کردم. اصل اینکه این فعل به قول آقا یک گرهی باز کرده، یک کاری که برای من خیلی ارزش داشت انجام دادی، ولو به هر قصدی.
شاگرد ۲: در واجبات توصلی ثواب هست؟
استاد: بله، ثواب هست.
شاگرد ۱: ثواب ولو به غیر قصد قربت.
شاگرد3: استحقاق یعنی نتیجه عمل، نه خود نفس عمل. چون عمل باعث نتیجه شد و آن نتیجه مورد تشویق است، نه خود عمل. خود عمل چون متصف به قصد امتثال نیست، کأنّ تشویق اصلاً متوجه عمل نیست. نتیجهی عمل شما ولو قصدت این نبوده، نتیجهاش خوب شده. نتیجهاش قابل تقدیر است.
استاد: کسی که به وظیفه عمل کرده، قصد امتثال نکرده، ولی به وظیفه عمل شده. ثواب دارد یا ندارد؟ درجهای از ثواب دارد. ثواب اصطلاحی که ندارد. «بارک الله» ندارد. چرا؟ به خاطر اینکه میتوانست اصلاً این کار خودش انجام بشود. پارچه در آب بیفتد و خودش پاک بشود، بدون آنکه او تطهیر کند. اما در آنجایی که خودش اقدام کرده و تطهیر کرده، با آنجایی که پارچه در آب میافتد و پاک میشود، در ارتکاز تفاوت ندارد، در صحنه قیامت این دو تا؟ ثواب به این معنا. شما ظاهراً منظورتان همین است. یعنی کارهایی را که توصلی هم هست، چون اتیانش مستند به شارع است، این استناد یک نحو ثواب برایش میآورد.
شاگرد: منظورم خصوصاً واجبات توصلی مهمه است، آنهایی که اهمیتش نزد شارع بیشتر است. یعنی چون صرف انجام این فعل، شارع را خوشحال میکند. این چیزی که رفقا فرمودند که حُسن فعلی و «بارک الله» به خاطر خود انجام فعل، غیر از بحث حُسن فاعلی، در همه واجبات توصلی یا حداقل در خیلی از واجبات توصلی هست.
استاد: هر واجب توصلی که مورد تأکید شارع باشد، بحث ما میآید، من فقط نکاح را نگفتم.
برو به 0:45:15
شاگرد: پس ممکن است خیلی دامنهاش زیاد بشود. حالا این بحث اثباتیاش اینجا مطرح میشود که ما از کجا بفهمیم این از آن واجباتی است که …، مثلاً اطعام فی المخمصه. یعنی الآن خیلی مسلمانها گرفتار هستند، یک کسی میآید به قصد شهرت مثلاً غذا تهیه میکند و پخش میکند. خیلی مهم است برای شارع. مخصوصاً اگر مؤمنین تراز اوّل در بین آن مسلمین باشند. لذا فرمایش شما در این موارد هم میآید؟ ولو اینکه ترغیب خاصی مثل باب نکاح نیست. یک امر است. ولی ما میدانیم برای شارع خیلی مهم است.
استاد: میدانیم برای شارع مهم است موردیاً؟ الآن مقطعی شده قحطی آمده یا نه طبیعیاً؟ یعنی تقنین کلی. اگر شارع آستین بالا زده، ترغیب طبیعی کرده به نحو قضیه حقیقیه، تقنین طبیعت کار کرده، من عرضم میآید. اما اگر در لسان اثباتی، ما ترغیب به طبیعی نداریم. اما روی حساب ارتکاز میدانیم در مقطعی که فلان…
«فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ في يَوْمٍ ذي مَسْغَبَةٍ (14)»[4]
خب در این آیه، الآن لسان این است که در آن وقت باید این کار هر وقت باشد. اما یک وقتی این لسان را نداریم؛ اما میدانیم الآن شرایطی شده که مطلوب شارع است. آنجا را نمیدانم ارتکاز متشرعه یاری بکند، ما حرفی نداریم. ثواب دادن که اصلاً حتی در غیرش هم مشکل نداریم. اما اینکه من عرض کردم که در فضای فقه بگوییم طبیعیِ این کار، رنگ عبادیت دارد، شوبی از عبادیت دارد به تعبیر ایشان -عبادیت نه به معنای اشتراط به قصد قربت و نه به معنای اینکه وجهش را نمیدانیم. این دو تا عبادیت شد دیگر- یک معنای سومی باشد، برای طبیعی یک عمل، شارع آستین بالا زده و تشویق زیاد کرده. این طبیعی، ولو وجه تشویق را میدانیم -که پس تعبدی به معنای مجهولیت ملاک نباشد- و ولو میدانیم شارع اتیانش را مشروط به قصد امتثال نکرده تا اگر امتثال نکردیم، عمل باطل باشد و باید اعاده کنیم. هیچکدام از اینها نیست. اما میبینیم چون آستین بالا زده برای این طبیعیِ کار، میگوییم «فیه العبادیه». عبادیت یعنی رنگ مولویتِ مولی نسبت به طبیعی این عمل قوی شده. مگر عبودیت، بندگی نیست؟ هر کجا رنگ مولویتِ مولا شدید شد.
اینکه گفتم این ارتکاز، مبدائش چیست، یکی از محتملات مبداء ارتکاز، ممکن است این باشد که چون وقتی ما میگوییم عبادی یعنی بندگی. بندگی، یکی به امر است، یکی به مولاست، بندگیِ مولی. امر، از آثار مولویت مولیست که میتواند امر کند. و الّا آن که مبداء امر مولیاست، رابطهی مولویت و بندگی است. هر کجا فضا، فضایی است که مولویتِ مولی پررنگ میشود، در آن فضا ما یک عبادیتِ نوع خاص خودش را داریم. عبادیتی که متفرع است بر پر رنگ شدن مولویت مولی. پر رنگ شدن مولویت مولی سبب نشده ملاکِ مولی برای ما مبهم بشود. میدانیم چرا مولویت مولی الآن پررنگ شده، ملازمه ندارد که مجهول باشد. و باز ملازمه هم ندارد که امتثال ما مشروط باشد به قصد امتثال امر، اما چون مولویت مولی پررنگ شده، میگوییم این کار که انجام میدهی، عبادی است. عبادی یعنی در فضایی است که مولویت مولی پررنگ است. چون خود مولی آستین بالا زده و سفارش کرده. عالم اثبات هم که میگوییم یعنی این. خود مولی نسبت به طبیعیِ این کار، آستین بالا زده. پس تشریع او، مولویت او، إعمال مولویتش پررنگ است. وقتی پررنگ است، این عمل میشود عبادی. نه عبادی به معنای اینکه وجهش را نمیدانیم و نه عبادی به معنای اشتراط قصد امتثال امر.
برو به 0:49:40
شاگرد: آن وقت ثمرهاش چیست؟
استاد: ثمره، چیزهای خوبی دارد که بعداً میبینید. مثلاً در عقد نکاح، خیار شرط میآید یا نه؟ اجماع است که نمیآید. در همهی عقود، خیار شرط میآید و اصلاً از خصوصیات خیار شرط این بود که در هر عقدی میآید. آیا در اجاره میتواند خیار شرط بیاید؟ میگویند میشود. بحثش بود. ببینید در مکاسب. در نکاح اجماع است. نمیتواند بگوید که «انکحتُ»؛ اما خیار شرط برای خودم قرار میدهم که تا مثلاً یک هفته، یک ماه، اختیار دست من باشد که فسخ کنم! «انکحتُ»، «قبلتُ»، تمام شد، لزومی است که در آن خیار نمیآید. موارد فسخ نکاح جداست. و الا خیار شرط به عنوان خیار، نمیتواند قرار بگیرد.
یکی از وجوهی که گفتند، همین است. حالا من اتفاقاً مراجعه هم بکنم، شاید یکی از بحثهای عبادیتِ نکاح آنجا مطرح شده باشد. الآن یادم نبود، آقا فرمودند یادم آمد. گفتند ثمرهاش چیست، شاید قبلاً مراجعه کردم که در آنجا که رمزش را میخواهند بگویند که چرا در نکاح خیار شرط نمیآید، یکیاش همین است. میگویند «لأنّ فی النکاح شوب العبادیه» و وقتی عبادی شد، آدم برای خدا نمیتواند شرط بگذارد.
من دارم یک کاری میکنم که خدا میگوید «بارک الله». میگویم خب حالا «بارک الله» را دست نگه دارید. من تا یک هفته بعد ببینم «بارک الله» یا نه. چون رنگ، رنگ عبادی است، خدا میخواهد این کار بشود، میگوید اگر شد، دیگر اجازه نمیدهم برگردی. همین حالا فکرش را بکن، خیار شرط نگذار!
انشاءالله مراجعه بکنید. شوب عبادیت نکاح، یکی از جاهایی که مطرح میشود در ذیل خیار شرط است که میگویند خیار شرط هست الّا فی النکاح که چرا اجماع هست که در نکاح، خیار شرط نمیآید. یکیاش همین است. شوب عبادیت در آن است، به عنوان یک دلیلش. ببینید! اثر دارد. وقتی اینطوری شد، میگوییم مولویتِ مولی اینجا ظهور کرده، وقتی صبغهی مولویت ظهور کرده دیگر اختیار از بنده سلب است که دارد این کاری که مطلوب مولیاست، مولویت مولی در آن قوی است، خودش را بگذارد کنار مولی! بگوید مولی مولویتش پررنگ است، من هم کنار مولی! «انکحتُ»، اما تا یک هفته حق فسخ دارم. میگویند نه، یا به این فضا نیا و یا اگر میآیی، فضایی است که مولویتِ مولی پررنگ است. وقتی در این فضا مولویت مولی پررنگ است، خودت را کنار مولی نمیتوانی بگذاری به عنوان قرار دادن خیار شرط برای خودت.
شاگرد: میشود اینطور توضیح داد که نکاح، یک مستحب توصلی است. لذا ما کلاً چه در واجبات، چه در مستحبات، چه توصلی باشد، چه تعبدی باشد، خیار شرط نداریم. بیع و اینها خارج از توصلیات است.
استاد: اگر بخواهیم تنظیر بکنیم، در صدقه فقهاء میگویند هبه است. اصلاً در کتاب الهبات، صدقات را میآورند. میگویند که هبه، رجوع در آن جائز است، اما در صدقه رجوع جائز نیست. یکی از وجههایش این است که میگویند هبه، اگر هبه معوّضه شد، هبه معوضه رجوع ندارد. با وصول عوض، رجوع ندارد. هبهی معوضه لازم است. میگویند در صدقه شما قصد قربت کردید، خدای متعال شد طرف کار تو و به قصد قربت هبه کردی. مزدش آمد دستت، برایش نوشتند. با وصول، رجوع ندارد. این هم زیباست در اینکه هبهای را که اقتضایش جواز است، با قصد قربت عوض میشود، میشود هبه معوضه، عوض گیرش آمد، شد لازم. حالا دیگر نمیتوانی پس بگیری. صدقه دادید، بروید به فقیر بگویید که من بخشیدم، اما حالا میخواهم رجوع کنم، الآن به من پس بده! شارع میگوید جایز نیست. چرا جائز نیست؟ چون الآن هبهای شد که شما رفتی مولی را در کار آوردی و عوض از مولی خواستی. وقتی عوض از مولی خواستی، مولی که آمد، الآن دیگر به تو اجازه نمیدهد بروی برگردی، شبیه شرط نکاح.
شاگرد: در این بحث ما که تطبیق کردند، مثل مواردی که شک میکنیم فلان لفظ برای نکاح کفایت میکند یا نه -یعنی مثل همین بحث که آیا لفظ متعه در نکاح دائم استفاده میشود- میگویند چون شوب عبادت در آن هست و الفاظ عبادات متلقاة من الشارع است، پس نمیتوان نکاح را به وسیله هر لفظی جاری کرد. میخواهم بگویم در عبادتی که به این نحو است –یعنی در عبادت به معنای سوم- این دلیل جاری است؟ یعنی فرضاً اگر ثابت شد که عبادت به معنای سوم است، آیا این هم مثل عبادات دیگر، متلقاة من الشارع است یا اینکه فرق میکند؟ یعنی تطبیق آن قاعدهای که میگویند الفاظ عبادات، متلقاة من الشارع است، در این عبادت هم درست است یا نه؟
برو به 0:55:20
استاد: این مطلب خوبیاش در این است که اگر مقصود از شوب عبادت، این سومی باشد که الآن بررسی کردیم، نه. ملازمه ندارد. از این نمیشود نتیجه گرفت که عقد نکاح باید لفظش کذا باشد، لفظ را هم باید از شارع بگیرید.
اما اگر دومی باشد، یعنی شارع آمده یک امری کرده، تشویقی کرده که ما وجهش را اصلاً نمیدانیم، متعبدیم به خاطر اینکه نمیدانیم چرا شارع این تشویقها را کرده، آنجا چرا. صاحب جواهر هم از آنها هستند. اینجا میگوییم مولی تشویقی کرده، رنگ مولویتِ او قوی شده و وجهش را هم نمیدانیم. اینجا وقتی نمیدانیم، باید راهی را هم که میخواهیم این عبادت را انجام بدهیم از خود شارع بگیریم. ملازمه در اینجا هست. و لذا اگر معنای سوم متمحضاً باشد، قطع نظر از وضوح ملاک، نه، ملازمه ندارد. ایشان ظاهراً آنطوری میخواهند نگاه کنند. بگویند شوب عبادیتی دارد، چیزهایی دارد که ما نمیدانیم. پس باید از شارع بگیریم. اگر بخواهند آن سومی را بگویند نه، به نظر من ملازمه نیست. هیچ ملازمهای نیست. یعنی اشکال به این وارد میشود که چه ربطی دارد به اینکه چون شوب عبادیت دارد، پس شما لفظش را هم باید از شارع بگیریم!
شاگرد: پس این، برای معنای دوم است.
استاد: معنای دوم است. در کلمات صاحب جواهر اصلاً نمیدانم معنای سوم را دیدم یا نه. معنای دوم را به نظرم دیدم. حالا الآن نشد که همه را بخوانم. شما هم مراجعه بفرمایید! اگر دیدید به من هم بفرمایید. من اگر فرصت شد انشاءالله نگاه میکنم.
معنای عبادیت و اینها جای دیگر هم به کار میآید، یک چیزی است که نافع است.
شاگرد: عبادیت به این معنا که حُسن فعلی و اینها داریم، راجع به حضرت یحیی دارد «سیداً و حصوراً»
استاد: « سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحين»[5] . «حصور» یعنی داماد نشدند.
شاگرد:گویا در مقام تعریف کردن است.
شاگرد٢: برای «حصور» معانی مختلفی گفتند.
استاد: حضرت عیسی هم اینطور بودند. حضرت عیسی هم داماد نشدند، نکاح نکردند. حضرت عیسی که یک جهت دیگری هم ممکن است در وجود مبارکشان بوده. ولی حضرت یحیی پدر و مادر داشتند. حضرت عیسی پدر نداشتند. از ناحیه «کُنِ» الهی بودند. اما حضرت یحیی که نه، حضرت زکریا پدرشان بودند. و در این جهت «حَصوراً» که نمیشد.
حالا اگر به آن معنا باشد، مدح هست یا نیست؟ «سنّتی» هم که حضرت فرمودند، رهبانیتی که در مسیحیت بود.
گاهی است که «حصور» اگر به معنای داماد نشدن باشد، حُسن شخصی پیدا میکند در شرایط یک شخص. یعنی اگر شارع بخواهد بگوید در جامعه، همه حصور باشند، نمیشود. بشر وَرمیافتد. پس مدحِ نوعی به عنوان طبیعیِ کار، نه. حصور، طبیعیاش ممدوح نیست. همه عقلاء میفهمند. چون کل بشر وَر میافتند و نسل بشر منقرض میشود. با فاصله یک نسل، همه ازدواج نکردند، همه هم میمیرند و تمام میشوند. پس طبیعیاش معلوم است که ممدوح نیست. اما میتواند یک چیزی در یک شرایط خاصی ممدوح باشد. مثلاً همان که برای صاحب جواهر عرض کردم. صاحب جواهر گفتند شکی نیست در اینکه هیچ چیزی نمیتواند با استحباب نکاح معارضه کند. خیلی بحثهای مفصلی. آخر کار فقط فرمودند «نعم»، یک چیز میتواند. این یعنی طبیعی راجح است؛ اما یک شرایط خاصی برای کسی پیش میآید که در شرایط او نه، این استحباب نیست. برای چه کسی؟ کسی که الآن میخواهد به اجتهاد برسد. اگر شش ماه، یک سال نکاح را عقب بیندازد، مجتهد میشود. اما اگر نکاح بکند، این میشود ده سال، بعدش هم معلوم نیست، فی التأخیر آفات. صاحب جواهر فرمودند اینجا نه. این یعنی مقطعی است، موردی است. حضرت یحیی در یک شرایطی بودند که آن نفس قدسی بر روح مطهرشان اقتضائی نداشت که این نمیشد. در حالاتشان هم عجائب دارد.
میگویند پدرشان حضرت زکریا علی نبینا و آله و علیهم السلام جمیعاً، جرئت نمیکردند وقتی حضرت یحیی هستند، موعظه کنند. روایتش را دیدید؟! این حال، اینطور کسی معلوم است آن حصور بودن او یعنی طوری است که اصلاً اجازه نمیدهد به او که از آن موطنی که روح مقدس او هست، پایین بیاید. لذا مدح میشود. مثل «أرواحهم معلقة بالملإ الأعلى»[6] . اینطور چیزی مدح میشود برای شرایط ایشان. و لذا نمیشود بگوییم که مدح مطلق است.
در روایت هم دارد که یک روز حضرت زکریا نمیدانستند، حضرت یحیی پشت ستون نشسته بودند. پدر شروع کردند به موعظه. گفتند مردم! نمیدانید چه عواقبی دارید، قبر چه خبر است تا حضرت شروع کردند، داد حضرت یحیی پشت ستون بلند شد. یک دفعه پدر دیدند که یحیی آن در مسجد بوده. و ایشان رفت، از شهر بیرون رفت در بیابانها و از همین یک جمله پدر گریه میکرد که بعد که ایشان رفتند و فرستادند دنبالشان، از بیابانها ایشان را آوردن. از یک جملهی پدر اینطوری در ایشان اثر میگذارد. اینطور کسی دیگر «سیداً و حَصوراً». یعنی تعریف است، واقعاً هم تعریف است. یعنی یک کسی است که مثل ملائکه عالین، «أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالين»[7]. «عالین» مدح است. مدحش اینطوری است در آن نقل. که میگویند ایشان آنقدر هیمنه دارند- در بعض روایت دارد که عالین اهل بیت هستند، آن نه- در بعضی دیگر نقلها در کتب هست که آن عالین ملائکهای هستند که آنقدر هیمان الهی بر آنها مسلط است که اصلاً «لم یعرفوا خلق آدم و لا امر الله بسجوده». خیلی است! یعنی اصلاً نتوانستند! تکلیف به آنها متعلق نمیشود. «أم کنت من العالین»، ای ابلیس! تو آن هیمان را داشتی که اصلاً امر متوجهت نشود یا استکبار کردی؟ این برای آنها مدح است، اما مدح مطلق نیست، چون جمع الجمع را ندارند. جمع را دارند، آن هیمانی است که کأنّه فنای محض است برای آنها. اما جمع الجمع، اکمل از آن است. پیامبر خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم، امیر المؤمنین معصومین علیهم السلام همان حالِ آنها را دارند مع الاضافه. بالاتر از آنها هستند. چون جمع الجمع را دارند. ولی علی حال برای آنها مدح است بلاریب، برای آنها عالین مدح است بلا ریب. «ام کنت العالین»، عالین، مدح آنهاست.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
کلید واژه: تعبدیت، معانی تعبدیت، عبادی بودن نکاح،تفاوت ثواب با عوض، حصور بودن حضرت یحیی، مریضی حضرت سلمان(ع)، توقفی بودن الفاظ عقد نکاح
[1] اشاره به تعبیر برخی روایات به «النکاح سنتی»؛ که به عنوان مثال در این روایت شریف نقل شده است: عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن جعفر بن محمد الأشعري عن ابن القداح عن أبي عبد الله ع قال: جاءت امرأة عثمان بن مظعون إلى النبي ص فقالت يا رسول الله إن عثمان يصوم النهار و يقوم الليل فخرج رسول الله ص مغضبا يحمل نعليه حتى جاء إلى عثمان فوجده يصلي فانصرف عثمان حين رأى رسول الله ص فقال له يا عثمان لم يرسلني الله تعالى بالرهبانية و لكن بعثني بالحنيفية السهلة السمحة أصوم و أصلي و ألمس أهلي فمن أحب فطرتي فليستن بسنتي و من سنتي النكاح. (الکافی، ج۵ ص ۴٩۴)
[2] بقره، 286
[3] «عن مولانا الحسين بن علي ص قال: عاد أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ع سلمان الفارسي فقال يا أبا عبد الله كيف أصبحت من علتك؟ فقال يا أمير المؤمنين أحمد الله كثيرا و أشكو إليك كثرة الضجر قال فلا تضجر يا أبا عبد الله فما من أحد من شيعتنا يصيبه وجع إلا بذنب قد سبق منه و ذلك الوجع تطهير له قال سلمان فإن كان الأمر على ما ذكرت و هو كما ذكرت فليس لنا في شيء من ذلك أجر خلا التطهير قال علي ع يا سلمان إن لكم الأجر بالصبر عليه و التضرع إلى الله عز اسمه و الدعاء له بهما يكتب لكم الحسنات و يرفع لكم الدرجات و أما الوجع فهو خاصة تطهير و كفارة قال فقبل سلمان ما بين عينيه و بكى و قال من كان يميز لنا هذه الأشياء لولاك يا أمير المؤمنين»، طب الأئمة عليهم السلام، ص: 15
[4] بلد، 14-11
[5] آل عمران، 39
[6] بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج70، ص: 58
[7] ص، 75
دیدگاهتان را بنویسید