مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 30
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ایشان فرمایشی که الآن داشتند، این بود که میگفتند یک گرایش شدید الان در غرب هست بنابر اصالت فرد؛ به اینکه هر کسی به عنوان سلولها، واحدها و آن بلاکهای جامعه، هر کدام یک سلولی است که کل جامعه را تشکیل میدهد. مثل سلولهایی که بدن را تشکیل میدهند. هر سلولی خودش استقلال دارد ولو جزء جامعه است؛ اما اصالت با او است. و لذا هر کسی برای خودش یک احکام خاصی دارد که اینها برای او ثابت است و ما باید جامعه را هم روی اینها تنظیم کنیم. مطلب چیست و احکام شرع اینطوری بیان میکنند یا نه.
شاگرد: در بحث حقوقش است که یعنی همه انسانها حقوق کاملاً مساوی دارند.
استاد: بله، آیا لازمهی این، آن هست یا نیست؟ که چون بنابر اصالت فرد، هر کدام حقوقی دارند، اصل هم با برابریِ حقوق آنهاست به عنوان یک واحد یا نه؟ لازمهاش همین است.
گمانم این است که در اصالت فرد و جامعهای که میگفتند، بعض مطالب گفته میشود، اما تمام حیثیات بحث ملاحظه نمیشود. یعنی اگر اصالت فرد، معنایش این است که افراد جامعه مثل قفسه کتاب هستند. قفسه کتاب، یک موضعی است که کتابها را آنجا کنار هم میگذارید. جامعه هم یعنی یک شهری است، انسانهایی کنار همدیگر هستند، دارند زندگی میکنند. اصل با فرد است، وجود با فرد است، حقوق با فرد است. اگر اینطوری باشد، این یک نوع نگاهی است به فرد و حقوقش.
اگر نگاه به جامعه باشد به عنوان همان اصالت جامعه، یعنی یک مجموعهای که آنها اصل هستند و بقیه فدای او میشوند. مثال: بدن است که اصل است. خیلی سلولها در بدن هستند که با اینکه سلول هستند، خادم محض هستند، مجبور هستند. اصلاً خدا اینطور قرارشان داده. خدمتکار محض برای بدن هستند. کار میکنند تا بدن زنده باشد. نه اینکه بگوید هر چه شد، شد. بدن میخواهد بمیرد، بمیرد. من به حقوقم برسم. آنها اصالت اجتماع را اینطور میگویند.
شاگرد: مثل غدهی سرطانی
استاد: بله، غده سرطانی یک سلول است که …. .
شاگرد: همهشان میگویند ما میخواهیم یک کار دیگر بکنیم.
استاد: میخواهند یک کار دیگر بکنند فلذا میآیند آنها را میدارند. یعنی چون اصل بر جامعه است، اینها را برمیدارند. میگویند یعنی چی شما میخواهید یک کاری بکنید، جلویشان را میگیرند.
به گمانم این دو نگاه اصلاً مقابل هم نیستند تا ما بحث کنیم این است یا آن؟ دو نگاهی است که باید به نحو مکمّل از آن استفاده بشود.
شاگرد: آقای مطهری در آن بحث جامعه و تاریخ دقیقاً همین موضع شما را میگیرد و میگوید اصالت با هر دو است و از آن هم دفاع میکند. انواع ترکیب دارد.
استاد: اصالت هر دو، غیر از مکملیت است.
شاگرد: بله، ایشان دقیقاً همین موضع شما را میگیرد و میگوید اصالت با هر دو، بعد انواع ترکیب را مطرح میکند، که یک ترکیبش خیلی …. است. عرض من این است، این ایندویجوئالیسم که اینها میگویند، لزوماً اصالت فرد در مقابل اصالت جمع نیست. اینها معتقدند حتی سوسیالیسم هم در واقع ایندیویجولایسم است. نکتهاش این هست که مبنایشان به قول خودشان اومانیسم است. در اومانیسم میگویند هر واحد انسانی موضوعیت دارد. برای همین همهی واحدها کاملاً برابر همدیگر هستند. این برابری محل بحث است.
مثلاً در نگاه دین ما، خیلی واضح است که امام، حقشان با بقیه یکی نیست. حق اجتماعی را دارم میگویم، نه حق اخروی. حالا از امام پایینتر بیاییم، حتی زن و مرد هم حقشان برابر نیست، به استناد همان حدیث که میگفت. تلقی من این است در نگاه دینی، اصل بر این نیست که حقوق مساوی است. اما در نگاه غربی اصل بر این است که حقوق مساویاند، الا ما خرج بالدلیل، آن هم دلیلهای خیلی خاصی مثل این که یک آدمی ناقص الخلقهای و چه چه باشد، تا اینکه او را از حقوقش ساقط کنند.
برو به 0:05:05
استاد: اگر بخواهیم این نگاه را ردّ کنیم -ردّ برهانی- میگوییم شما وقتی میگویید اصل با فرد است و فردها حقوق برابر دارند، به همین بیانی که گفتید، سؤال ما این است که افراد بشر در اجتماع، نسبت به اعضای جامعه، متساویاند یا نه؟ در تکوین.
برهان این است دیگر، ما با واضحات جلو برویم تا ببینیم. برهان این است که ما بر واضحات تکیه کنیم و جلو برویم. سؤال این است آیا یک بچه در قنداق با یک مرد جوان ۲۰ ساله، ۴۰ ساله، پیرمرد ۹۰ ساله متساویاند از حیث خصوصیات تکوینی یا نه؟ زن و مرد، متساویاند یا نیستند؟ معلول و صحیح، متساویاند یا نیستند؟ در تکوینیات. اگر میخواهند اینها را انکار کنند که هیچی؛ نمیخواهند هم انکار کنند.
اگر متساوی نیستند- نکته این است- حق، بر پشتوانهی نیازهای بالفعل آن فرد است. شما میگویید چون حقوق برابر است، غذایی که مثلاً برای سلول نورون مغز است، همان را که به او میدهید به سلول ناخن پا هم بدهید! حقوق برابر است دیگر! آخر وقتی تفاوت تکوینی دارد، غذایش غذای او نیست. شما چلوکباب را که نمیروید بگذارید مثلاً در آن طویله گوسفند، اصلاً نمیخورد.
پس حق یعنی چه؟ حق یعنی چیزی که جهتدهی میشود از حیث اینکه اغراض و مایحتاج آن ذو الحق برآورده بشود. شما اگر احتیاجات ذو الحق را نبینید، چطور میخواهید حق به او بدهید؟ باید نیازش باشد. میگوییم همه افراد جامعه که برابرند. خب پس همینطور که این آقای مثلاً ۲۰ ساله، یک عیال میخواهد شب بخوابد، یک عیال هم بگذارید کنار آن در قنداق! همه برابرند که! چطور به او زن میدهید، به آنکه در قنداق هست زن نمیدهید؟ اینها برابرند. اینها خودشان میخندند.
پس ما برای رد برهانیِ این، به اینجا متوسل میشویم که اساساً حق، تناسبی دارد با ذو الحق. شما بهطور ناخودآگاه مغالطه میکنید. ذوالحقها را متساوی فرض میگیرید، بعد میگویید حالا حقوق برابر است. و حال آنکه همه میدانیم ذو الحقها برابر نیستند. پس بنابراین اساس این برهان کنار رفت که بگویید حقوق باید برابر باشد. معنا ندارد، احتیاجات یکی نیست. وقتی احتیاجات یکی نیست، حالا برمیگردیم به آن بحثی که مهم است.
فرد و اجتماع، مکمل هم هستند این دو تا نظریه. یعنی ما همانطوری که حقوق فرد را به او میدهیم، به مجتمع هم باید حقوقش را بدهیم. مجتمع، متساوی الاجزاء نیست. یک خرمن نیست که همهاش گندم باشد. یک پیت بنزین نیست که همهاش بنزین باشد. متساوی الاجزاء نیست. غیر متساوی الاجزاء است. مجتمع، مثل خانه میماند. در خانه، سقف با دیوار با کف و … همه فرق میکند. اجزاء خانه متساوی نیستند. هر کدام برای اغراض جدایی هستند.
بهترین مثال برای اجتماع همین بدن انسان است. چشم، یک نیازی دارد، یک وظیفهای دارد. اگر بخواهید بگویید حقوق برابر، حقوقی که به چشم میدهید، به او هم میدهید؟
حالا شما گفتید امام با سایر افراد جامعه برابر نیست، ببینید در توحید مفضل هست، کدام عاقلی باور میکند بگوید چون اعضا برابرند، بیاییم تقسیم زمانی کنیم. یک مدتی یک دفعه برویم جراحی، چشمهایمان را برداریم، پیوند بزنیم به سر انگشت پایمان. ناخنهای انگشت پایمان را هم پیوند بزنیم جای چشممان. آخر شمایِ چشم رفتید آن بالا بالا نشستی، بالا بالای بدن، یک جایِ خیلی مشتی، محفوظ، پلک هم رویت است، نرم، رویت متکّا هم میگذارند، اما این ناخن پا را میکنید در کفش و چه بلاهایی سرش میآورید. چرا حقوق برابر اجرا نمیکنید؟!
اصلاً بدن، معنایش این است که اعضاء، هرکدام نقش خاص خودشان را دارند؛ ولی همدیگر را نگه دارند. وقتی میگوییم ترکیب ارگانیک است، ترکیب عضوی، آنها به عضو، ارگان میگویند. عضو یعنی چه؟ یعنی اصلاً نقش مختلف دارند ایفاء میکنند. ترکیب ارگانیک است یعنی اجزای مرکب. نقشی که چشم دارد با نقش زبان مختلف است. حقوقشان هم مختلف است.
برو به 0:10:17
نمیشود بگوییم خوراکی که از خون جذب چشم میشود، همان خوراک را به پا و پوست و اینها هم بدهیم! نمیشود. خود زنبورها میروند برای ملکه عسل یک غذای مخصوص درست میکنند. میگویند شما ملکه هستی، باید این را بخوری تا بتوانی ملکه باشی. اما آن زنبورهای کارگر نه، فرق میکند. به آن زنبور ملکه، ژل رویال میدهند
شاگرد: ملکه دو سه سال عمر میکند، اینها سه هفته. غذای خوب به اینها که نمیدهند، بعد سه هفته همهشان نفله میشوند.
استاد: این آقایانی که گفتید باید نظریهشان را پیاده کنند، ملکه را هم سر دو هفته نفلهاش کنند. ملکه باید بماند که بعد جمع بشوند، همه سراغ او بروند، ملکه اصل کاری است که کندو باقی میماند. ملکه نباشد کندو هم نیست. این برای کلیِ عرض من.
یک چیزی دیگر هم میخواهم عرض کنم، با بحثهایی که امروزه زیاد شده، زبان علمی داریم. معمولاً آنهایی که اینطوری با اصالت فرد یا جامعه رفتار میکنند، درک درستی از تابع ارزش ندارند، درکی از ارزشهای نفسی دارند، هنوز درک درستی از تابع ارزش پیدا نکردند. و حال آنکه اساس حقوق، اخلاق، همه چیز بشر، شالودهی فکر بشر بر تابع است، ولو خودش خبر ندارد. یعنی خدای متعال ذهن ما را با کیانِ تابعی آفریده، اما وقتی میخواهیم بحثش کنیم منفرد میبینیم.
شما میگویید بگو ببینم! هر قضیهای یا راست است یا دروغ است، غیر از این است؟ «زیدٌ قائمٌ»، صادقٌ أم کاذبٌ. «کلُ انسانٍ کاتب»، یا صادق است یا صادق نیست. مگر نمیگوییم؟ اینها ارزشهای نفسی است. اما «پنج زوج است»، صادق است یا کاذب؟ چه کسی تردید میکند؟! کاذب است دیگر. اما شما بگویید «اگر ۵ زوج است قابل انقسام به متساویین هست»، این صادق است یا کاذب؟ قطعاً صادق است. با یک دروغ میخواهی راست درست کنی؟ بله، اگر کسی این را نمیفهمد میگوید چرت و پرت نگو! با دروغ که نمیشود راست درست کنند. این معلوم میشود از تابع ارزش بیخبر است.
تابع ارزش یعنی چه؟ یعنی ما یک دستگاه درست میکنیم، چند چیز را واردش میکنیم، آن تابع روی این، عملی انجام میدهد، این خروجی دارد. ارزش نفسیِ «پنج زوج است» صفر بود. اما ارزش تابعِ «اگر پنج باشد قابل تقسیم به متساویین است» این استلزام، خروجیاش یک است، یعنی صادق است.
چرا الآن اینها را میگویم؟ چون زمان ما اینها را همه شنیدند. همه دانشگاه رفتند. سریع میفهمند چه داریم میگوییم. مشکل کار این نظریهها این است که مفردنگر هستند. ذهن بشر، تابع ارزش تشکیل میدهد. قرنها، هزارهها، ۲۰۰۰ سال طی شده، تا الآن کم کم از قرن هفدهم به بعد، شروع کرده تابع بشناسد. ارتکازاً میشناخته، اما تا اسمش را ببرد و بیاورد و اجرا بکند خیلی زمان برده. ولی الآن یک کسی که منطق ریاضی خوانده، فوری جدول تابع ارزش در ذهنش است. در منطق ریاضی جدول ارزش را تا بزنید، در منطق گزارهها سریع میآید. جدول ارزش در موارد مختلف با فرضهای مختلف. این هم یک نکتهای بود که داشت یادم میرفت. اوّل که شروع کردم میخواستم این را بگویم. این هم نکته خیلی مهمی است.
من خیلی هم در مباحثه روی این تأکید دارم که ما باید آنطوری که خدای متعال ذهنمان را آفریده، وقتی میخواهیم ارتکازیات خودمان را در کلاس مدوّن کنیم و اسمش را ببریم، قیچی نکنیم. یعنی اگر خدای متعال ذهن ما را یک لیوان قرار داده، وقتی این ذهنمان را مدوّن میکنیم، استکانش نکنیم. اگر استکان کردیم اشتباه کردیم. حالا این را که من زیاد گفتم، خدای متعال ذهن بشر را اقیانوس آفرید. منطق ارسطویی و منطق کذا و همهی اینهایی که مدون کردند، یک استکان است.
برو به 0:15:25
میر سید شریف به شاگردهایش گفت بروید در بازار و برگردید ببینید منطق را گفته یا نه؟ این روزها ۲-۳ بار این قضیه را گفتم. در مباحثه شما عرض کردم. حرفش را آن وقت نگفتم. و الا هر وقت من حرف میرسید شریف را میگویم، این در ذهنم میآید. آقای میرسید شریف! شما با نوشتن منطق کبری، این شاگردهای مظلوم را میفرستیدشان در بازار شیراز، وقتی برگشتند جوابت را میدهند، لا یتکلم اهل بازار بکلمةٍ الا اینکه در منطق کبرای تو بود. اصلاً اینطور نیست! بله، یک دهم، یک صدم از چیزهایی که در ذهن مردم هست، در منطق کبری مدوّن شده که اسمش را میگذاریم منطق ارسطویی. الآن که سدّ منطق ارسطویی را شکستند و هر روز یک منطقی در میآورند و دارند رویش کار میکنند. همهی اینها را خدای متعال در ذهن ما قرار داده بوده. صد تا منطق در آمده، منطقهای جدید، همهاش هم گوشهای از ذهن ماست. هر روز هم دارند کشفش میکنند. منظورم این است که الآن که «تابع» کشف شده، میتوانیم جواب آنها را به خوبی از این ناحیه هم بدهیم.
دنباله بحث، یک جمعبندی از بحث «الرجال قوّامون علی النساء» را عرض میکنم. مقصودم را به صورت فهرستوار میگویم. آیه شریفه این بود:
«الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللّهُ وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا»
«وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ»، آیه بعدی که باز هم دنبال همین است.
راجع به این آیه بحثهایی شد. به عنوان مقدمه یادآوری بکنم. اگر نظر شریفتان باشد، عرض کردم ما یک ظهور عرفی داریم، یک استظهار. ظهور عرفی این است که تا یک جملهای را به عرف عام عرضه میکنند، یک معنا در ذهنش میآید. این را میگوییم ظهور. استظهار این است که اوّل به عرف عام، جمله را عرضه نمیکنند، بلکه اوّل یک مقدمه میگویید. وقتی این مقدمه را در ذهن او حاضر کردید، این بار عبارت را میگویید. حالا با این مقدمه که شما گفتید، عرف از این یک چیزی میفهمد که اگر این مقدمه را نگفته بودید نمیفهمید. این را میگوییم «إستظهر»، باب استفعال، طلب ظهور میکند. خودش نبود، شما با مقدمهچینی، «إستظهرتموه»، استظهار کردید. این یک مقدمه.
در آیه شریفه ما یک ظهور عرفی داریم، یک استظهار. ظهور عرفی خیلی روشن است. قرآن کریم است و کافر و مسلمان این را میخوانند. «الرجال قوّامون علی النساء». هرگز تا به یک عرف عام بگویند «الرجال»، در ذهنش نمیآید «الازواج». خیلی فرق میکند دیگر. مردها قوّام هستند بر زنها. چه کسی احتمال میدهد اینجا بگوید «یعنی شوهرها قوّام هستند بر زنها، یعنی بر همسرانشان»؟ عبارت فرق میکند. کسی که آن را میخواست بگوید، میگفت شوهرها، میگفت «الازواج قوّامون علی الزوجات، علی زوجاتهم». پس ظهور عرفی کلمه «الرجال» را نمیتوانیم انکار کنیم.
دنبالهاش «بما فضّل الله بعضهم علی بعض». دو تا تفضیل و بعض بر بعض با این ظهور عرفی، برمیگردد به دو تا عنصر قبلی؛ یعنی وقتی میگویید «الرجال قوّامون علی النساء» دو عنصر فعّالی که در این جمله مطرح شدند، چه کسانی بودند؟ رجال بودند و نساء. تا میگویید «فضّل الله بعضهم علی بعض»، یعنی بعض همین مردها بر زنها یا زنها بر مردها تفضیل داده شدند، حالا یا تفضیل طرفینی یا یک طرفی. اینها معلوم است. «و بما انفقوا».
برو به 0:20:25
«الرجال قوّامون» ظهور دارد در رجال بر نساء، نه در شوهرها بر زنهایشان. این ظهور قابل انکار نیست. و یکی هم «بما فضّل الله بعضهم علی بعض»، «هُم» برمیگردد به مجموع زنها و مردها، نه «هُم» فقط به مردها برگردد.
یکی دیگر، ظهور عرفی هر چه هم من فکرش کردم، باورم از نظر ظهور اینطوری است. عرف عام حتی کافر، وقتی قرآن را بخواند، از «قوّام»، تشریع میفهمد، نه تکوین. «رجال قوّام بر نساء هستند»، نمیخواهد بگوید یعنی یک چیزهایی دارند که زنها ندارند. نه، الآن وقتی آیه میفرماید «الرجال قوّام»، یعنی قرآن به عنوان کتاب تشریع میخواهد جامعه را مدیریت کند، وقتی میگوید مردها اینطوریاند، یعنی من تقنین کردم، قوّاماند. بدانید! نظر من، این کتاب، این است که قوّام اند. اگر در این، خدشهای دارید بعداً بفرمایید. این گمان من است. ظهور «رجال»، «نساء»، «بعضهم»، روشن است. «قوّام» هم ظهور بدوی واضح دارد در تقنین. قوّاماند یعنی قوّامیتشان تشریع شده. تا این مرحله ما هیچ حرفی نداریم.
میآییم سر دقائق «هُم» و اینها. یک شأن نزول داریم. شأن نزول، یک نحو استظهار است، نه ظهور. یعنی اوّل به مخاطب میگوییم گوش بده، من بگویم چه شد، بعد این آیه نازل شد. یعنی اوّل باید مقدمه را به مخاطب بگویم، بعد این دفعه بگویم حالا که این را فهمیدی، بیا تطبیق بده.
میگویم گوش بده! یک آقایی بود، دخترش در خانهی دامادش بود، نُشوزی از این زن دید، این شوهر کشیده محکمی، «لطمها»، زد به گوشش. این دختر هم بلند شد و با اشک چشم آمد به خانه بابایش. بابا بیا! هم گونهی من را ببین، هم اشک چشمم را! بابا هست و دلش رحم آمد، دست دخترش را گرفت، آمد محضر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم. یا رسول الله! اشک چشم بچه من را ببینید، گوشش را ببینید! حضرت فرمودند: قصاص کنید! چرا زده؟ قصاص کنید! راه افتادند برای قصاص، خوشحال که الآن میرویم تا دیگر فردا نتواند این شوهرِ من در کوچه راه بیفتد. آیه نازل شد، حضرت فرمودند برگردید. الآن جبرئیل آیه نازل کرد «الرجال قوّامون علی النساء». «فاضربوهنّ»، او نشوز کرده، شوهرش است، اگر قرار باشد که تا زن هر کاری کرد، مرد یک کاری کرد، او بیاید قصاص کند که دیگر خانهای بند نمیشود، نه ادبی، نه بچهای، دیگر همه چیز از هم میپاشد.
این را که شنیدید، حالا کسانی که نقش ایفا میکنند چند تا هستند؟ سه تا شدند: زنی که کتک خورده، پدر زنی که دارد دفاع میکند از دخترش، و شوهری که زده. خیلی فرق کرد. ببینید! استظهار، یعنی یک مقدمه گفتید، ذهنی که ابتدا «الرجال» و «النساء»، فقط دو تا کاراکتر فعّال نقش داشت، حالا سه تا شد. حالا که سه تا شد، میگوییم «بما فضّل الله بعضهم علی بعض». حالا دیگر «هُم» یعنی مجموع زنها و مردها؟ یا نه، «بما فضّل الله بعض الرجال علی بعض الرجال». خدا میفرماید بله، تو بابا هستی، اما الآن شوهر، آن است. الآن تفضیلِ بعض رجال است بر بعض رجال. فعلاً آقای بابا! تو دخالت نکن، خانهها از هم میپاشد. میگویم بابا چه وقت دخالت کند، آیا خدایا بیان کرده؟ میگوید آقای بابا! الآن با قصاص، اوضاع به هم میریزد، صبر کن تا برگردند خانه، شوهر مدیریت کند، «عِظوهنّ»، «واهجروهنّ»، «واضربوهنّ». اینها در حد متعارف. «تخافون نشوزهن».
«فإن أطعنکم فلا تبغوا علیهنّ سبیلاً» دیگر تمام، آن هم تمام، قصاص هم خبری نیست. بله، چه وقت نوبت پدر زن میشود که دست دخترش را بگیرد؟ «و إن خفتم شقاق»، اگر اینها جواب نداد، حالا «فضّل الله بعضهم علی بعض»، اوّل نوبت شوهر بود، حالا نوبت بابا هم میرسد، الآن بیا حَکَم بشو! برو کاملاً از دخترت دفاع کن! اگر هم در این فاصله بعد از اجازهی خدا، سیلی به او زده، قصاص هم بکنید، هیچ مشکلی هم نیست.
برو به 0:25:10
این چه شد؟ استظهار. خوبیِ این استظهار چیست؟ این است که اگر در بعض اشکالات ادبی، تحلیلی، مرجع ضمیر و اینها گرفتار بشویم، راهی باشد برای اینکه بگوییم یک محمل غیر قابل خدشه هست. ولی استظهار است، نه ظهور. تا اینجا.
ولی آنچه ما الآن دنبالش هستیم ظهور عرفی بود، با این سه تا رکنی که عرض کردم. حالا این ظهور عرفی چیست؟
در کنز العرفان، جلد ۲، صفحه ۲۱۱، مرحوم فاضل مقداد ذیل آیه شریفه یک عبارتی دارند.
«النوع الثالث فی لوازم النکاح من المهر و النفقه و غیر ذلک»[1]، نکاح که صورت میگیرد چه لوازمی دارد. الخامسة، «الرجال قوامون …. » آیه شریفه را میآورند، قنوت را معنا میکنند، هم شأن نزولها را میگویند که شأن نزول چه بود. تا اینجا که این را میفرمایند.
«ثمّ إنّ الآية فيها أحكام» احکامی از آیه استفاده میشود که شما هم فرموده بودید.
۱. أنّ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» معنایش چیست؟: «أي لهم عليهنّ قيام الولاية و السّياسة و علّل ذلك بأمرين»[2]
ایشان میگویند قوّام یعنی قوّام تشریعی، آن هم معنایش ولایت و سیاست است کلاً. دو تا هم دلیل دارند. این فرمایش ایشان. الآن ایشان «قوّام علی النساء» را چه گرفتند؟ «لهم عليهنّ قيام الولاية و السّياسة»، نبردند در زوج و زوجات، کلّی گرفتند، همان فرمایش صاحب المیزان.
امروز دیدم مرحوم آشیخ محمد مهدی آصفی یک مقالهای دارند[3]، در نرم افزار فقه هست، عنوان رسالهی ایشان شاید «ولایه المرأة» یا اینطور چیزی باشد. در مجلهی عربی فقه اهل البیت چاپ شده. چون فقه اهل بیت دو تا است، هم فارسی، هم عربی. در مجله عربی بزنید میآید. در نرم افزار موجود است. نسبتاً مقاله متوسطی است. ایشان بررسی کردند. ابتدا در همه اینها خدشه میکنند.
شاگرد: عنوانش چیست؟
استاد: «ولایة المرأة» یا اینطور چیزی بود. من جستوجو زدم که «الولایة» به اضافة «قوّامون»، این آمد. اگر در نرم افزار جامع فقه بزنید، آدرسش هم میآید. در جامع فقه بزنید «قوّامون»، جمع منطقی با «الولایه». در مجله فقه اهل البیت عربی میآید. ایشان در این بررسی میکنند و خدشه میکنند. خدشههای متعددی دارند که در همهی اینها دلالت آیه….
اتفاقاً یک جمله هم داشتند که نزدیک بود به آن عرض قبلی من. ایشان فرمودند که اگر شأن نزول را نگاه کنید، این ظهوراتی که شما میگویید را از بین میبرد. بیشتر توضیح ندادند؛ ولی این را میگویند. ایشان میفرمایند بهترین تقریر را علامه طباطبایی در المیزان کردند برای قوّامیت مطلق رجال بر نساء در مجتمع، قضاء، تقنین، حکومت، امام، همه اینها. بهترین تقریر و اوسعش را ایشان کردند.
چیزی که مهم است این است که تاریخ استدلال فقهاء را هم بررسی کنیم. نمیدانم شما دنبالش رفتید یا نه. همان که خود شما اشاره فرمودید که بحث خوبی هم هست. تاریخ استدلال فقهاء در کتبشان به آیه شریفه و برداشتشان از آن. تا اندازهای که من جستوجو زدم، در کتابهای قدیمی فقه خیلی برای این موارد، استدلال به این آیه نمیشده. و اتفاقاً معنایش هم نزدیک همان معنایی است که من جلسه اوّل عرض کردم، روی آن چیزی که میخواستم جا بیندازم. حالا ببینید! من آدرسش را بگویم. یادداشت کنید و بعداً مراجعه کنید.
برو به 0:30:15
در مبسوط شیخ، در دو جا این را مطرح کرده اند. المبسوط جلد چهارم، صفحه ۳۲۴. شیخ میفرمایند که «قال الله تعالى «قَدْ عَلِمْنٰا مٰا فَرَضْنٰا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوٰاجِهِمْ» يعنى من الحقوق التي لهن على الأزواج من الكسوة و النفقة و المهر و غير ذلك و قال «اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ»»[4] بیان شیخ را ببینید!
««اَلرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ» يعني أنهم قوّامون بحقوق النساء التي لهن على الأزواج»، درست برعکس. خیلی جالب است. می گویند «قوّام علی النساء» یعنی باید همه حقوقش را به او بدهد. ما یک جور «سلطه» معنا میکنیم، ایشان برعکس. معنای خادم میگیرند. خیلی نزدیک آن معنایی است که من آن روز عرض کردم. گفتم «قوّام» یعنی متصدی امور. و «الرجال» را گرفتم، یعنی پدران و شوهران. «قوّامون» یعنی متصدّیاند، متصدّی چه کسی هستند؟ امر زنان، نه فقط همسران. زنان، در زندگیشان یک برههای در خانه بابا هستند، یک برههای هم در خانه شوهر هستند. پس الرجال، چه کسانی هستند؟ پدران و شوهران، قوّامون بر زنان هستند. چطوری قوّام هستند؟ فرق میکند. اگر شوهر است، یعنی بعد ازدواجش است، تفضیل با شوهر است. اگر هنوز ازدواج نکرده، تفضیل با بابا است، حتی در باکره بابا باید اذن بدهد تا زن او بشود. اینطوری معنا کردیم. «قوّام» شد متصدّی. متصدّی یعنی خدمتگزارش است، حقوقش را به او میرساند. اینجا خیلی زیبا بود که ایشان هم اینطوری فرمودند. «قوّامون بحقوق» چرا «ب» آوردند؟ طبق آیه شریفه: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قوّامينَ بِالْقِسْطِ»، ایشان میگوید «ب»، قوّام بـحقوق، قوّام بـالقسط. «قوامون بحقوق النساء التي لهن على الأزواج»
«و قال تعالى «وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و قال «لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»»[5].
این هم از مبسوط، یک کتاب قدیمی. قبلش هم پیدا نکردم. نشد هم که زیاد بگردم. این نظرتان باشد. تاریخ استدلالات فقهی خیلی فایده دارد.
شاگرد: این ترکیب «قوّام» با «علی» معنای متفاوتی با ترکیبش با «باء» ندارد؟
استاد: نه، مانعة الجمع نیست. «علی» یعنی طوری است که باید حقوقش را بر او وارد کند، «قوّام علیه». شبیه اینکه میگویید «ان الوالد قیّمٌ علی الولد». این «قیّمٌ علی الولد» نه یعنی الآن یک نحو سلطه دارد، خدا نمیخواهد بگوید سلطه. بابایِ خدمتگزار. او ضعیف است، درست است ضعیف است، اما «قیّمٌ علی» نمیخواهد یک سلطنتی بدهد برای بابا، در صدد این نیست.
شاگرد: ولایت که به او میدهد؟
استاد: ولایت میدهد؛ اما ولایت نه مثل مَلِک باشد، بلکه خدمتگزار است. الان در عرف هم هست. یک کسی که مریض میشود، میگویند پدر که ندارد، بروید دادگاه و قاضی حکم بدهد، زنش بشود قَیّمش. «قَیّمش» یعنی چه؟ قیّم بر او است، یعنی علی ایّ حال الآن ولایت پیدا کرده بر اموال و بر چیزهای او. اما در حقیقت قیّم با «علی» به معنای مسلّط بر امور اوست، نه مسلّط بر او. قوّام به حقوق او است، سِروِر است به قول امروزیها. سِروِر خیلی فرق میکند. سِرو میدهد به او، خدمت میدهد به او؛ نه اینکه بگوید من سلطانم، تو باید به حرف من گوش بدهی! اصلاً دو نگاه است. یک وقتی میگویید من سلطانم، گوش به حرف من بده. یک وقتی هم میگویید که من بر امور تو، برای خدمتگزاری حاکمم، نه اینکه تو باید گوش به حرف من بدهی. اصلاً این مطلب نیست.
برو به 0:35:10
شاگرد: رئیس القوم خادمهم.
استاد: «رئیس القوم خادمهم» درست است، اگر نگاهی بشود که نگوییم «هو رئیس القوم فاطیعوه». آن «اطیعوه»، یک نگاه دیگری است، همه هم درست است. من الان فقط تقریر حرف ایشان را میکنم. نمیخواهم آنها را رد کنم. فرمایش ایشان با «علی» سازگار است. «علی» یعنی الرجال قوّامون علی امور النساء فی ارائهی خدمت به ایشان. قوّام بر امورش است در ارائه خدمت. مثل اینکه میگوییم زن الآن قوّام شوهرش شده. اما یک وقتی میگوییم سلطان قیّم بر رعیت است. آنجا سلطان میگوید پس گوش به حرفش بدهید. زن که قَیّم شوهر میشود، هیچ کس در ذهنش نمیآید که بگوید الآن این شوهر باید گوش به حرف زنش بدهد. میگویند؟ اصلاً لازمهاش اطاعت نیست. فضایش، فضای اطاعت نیست. فضای خدمتگزاری است. میگویند تو خدمتگزاری بکن او را! این فرمایش مرحوم شیخ در اینجا، مبسوط، جلد ۴.
یکی دیگر هم دارند، جلد ششم، صفحه ۲.
میفرمایند: قال تعالی «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ».
«و منه دلیلان»، از آیه، دو تا دلیل استفاده میشود. «أحدهما قوله تعالى «قَوّٰامُونَ»»، این یکی بود که دیدم درست معادل آن «متصدی امور» که من عرض کردم.
قوّام کیست؟ میفرمایند: «و القوّام علی الغیر….». ببینید «عَلی» را نمیاندازند، «عَلی» را میآورند.
«و القوام على الغير هو المتكفل بأمره »، نمیگویند قوّام یعنی مسلّطی که هر چه میگوید گوش به حرفش بدهد. «و القوام على الغير هو المتكفل بأمره من نفقة و كسوة و غير ذلك»
یعنی دقیقاً شوهر را خدمتگزار کردند. به جای اینکه بگویند مطاع است، «اطیعوه»، باید گوش به حرف شوهر بدهی و …، صبغه عوض شده. دو تا نگاه است.
شاگرد: در وصیت هم وقتی به وصیّ میگوییم قیّم …. .
استاد: به معنای اینکه حرف او را باید گوش بدهند، نیست.
شاگرد: به معنای این است که متکفل امورش باشد.
استاد: امورش را مدیریت کند و مواظب باشد، «هو المتکفل». من تعبیر کردیم به «متصدی»
شاگرد: مدافعِ منافع.
استاد: مدافع منافع، چند روز پیش که مباحثه بود، در آن شأن نزول که عرض کردم، فقط مشکلش -آقا هم فرمودند- این است که تا حالا احدی نگفته. این خودش آدم را به شک میاندازد. ولی خب حالا احتمال است دیگر. ولی این را هم عرض کردم، کلمهی «متصدی» آوردم. «تَصَدّی». «تَصَدّی»یعنی همین تکفل امور او و دنبال آن رفتن.
کتاب بعدی مختلف علامه است. مختلف، جلد ۷، صفحه ۹۷.
ایشان اینطوری فرمودند: «لنا: ان للزوج»، ببینید چقدر فرق کرده! مبسوط قرن پنجم با مختلف قرن هفتم. دو قرن فاصله.
«لنا: أنّ للزوج على الزوجة نوع سلطنة». ببینید چطور شد! «قوّام» در آنجا خدمترسانی بود، اینجا تبدیل شد به «نوع سلطنهٍ».
«لنا: ان للزوج علی الزوجة نوع سلطنة و سبیل، لقوله تعالی «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ»»
چه چیز را گفتند «لنا»؟ فرمودند که آیا یک مُسلمه، زن مسلمان، میتواند زن مرد کافر بشود یا نه؟ فرمودند نمیتواند، چون «الرجال قوّامون علی النساء»، شوهر سلطه بر زن دارد و مسلمه چون مؤمنه و مسلمه است، نمیتواند مورد سلطهی کافر باشد. به این استدلال میکنند، بعد فرمودند: «و الکافر لا سبیل له علی المسلمة». پس کافر نمیتواند زوج زن مسلمان بشود. «لقوله تعالی: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً»»
به نظر شما این استدلال علامه، از نظر استظهار خود آیه شاهدی دارد یا ندارد؟ در خود آیه شریفه که یعنی نوع سلطنه و سبیل.
شاگرد: واضربوهنّ.
استاد: این خوب است. شاهدی به حمل شایع است. به حمل اوّلی شاهد دارد یا ندارد؟
شاگرد: یعنی چه؟
استاد: خود عنوان هم بیاید، نه فقط مصداقاً سلطه باشد. همین که ایشان گفت. آیه میفرماید: «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً». قبلش چه بوده؟ قبلش بوده «لکم علیهنّ سبیلاً». علامه هم همین تعبیر کردند. فرمودند که «ان للزوج علی الزوجة نوع سلطنة و سبیل»، «إن اطعنکم فلا تبغوا». این هم شاهد آیه شریفه در فرمایش ایشان. اینها را هم فهرستوار گفتم. هم ظهور و هم استظهار.
برو به 0:40:45
دو تا نکته دیگر هم هست. یک نکته این هست که در تفضیل طرفینی در ظهور، قرار شد وقتی شأن نزول را نگوییم، «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» یعنی بعض زنان و مردان، بعضی بر بعض دیگر. و در المیزان، جاهای دیگر هم فرمودند، تفضیل این است که اینها نمیتوانند امام بشوند، نمیتوانند خلیفه بشوند، نمیتوانند قاضی بشوند، نمیتوانند مرجع تقلید بشوند و امثال اینها که دیدم آقای آصفی تک تک اینها را اینها را خدشه میکنند.
یکیاش که الآن در ذهنم مانده، میگویند زن نمیتواند قاضی بشود برای مرد؛ چون فضّل الله. امّا اینکه زن قاضی بشود برای زن! این دیگر ردّش چیست؟! نقضهای اینطوری دارند. آن رسالهشان تقریباً استدلالی است. البته آخر کار بعد از مناقشات برمیگردند. یک نحوه دیگری مطلب را تمام میکنند که با یک نحو دیگری از استدلال فقهی است. خودتان انشاءالله مراجعه کنید.
این نکتهای که الآن هست، «بما فضّل الله»، تفضیل طرفینی است یا یک طرفی؟ ظاهر عرفی آیه کدام است؟ «الرجال» و «النساء» قرار شد منظور مردان و زنان باشد، نه شوهر و زن . «قوّامش» هم تشریعی باشد، تفضیلش هم در بعضی بر بعض. این تفضیل طرفینی است یا یک طرفی؟ یعنی فقط مردان بر زنها فضیلت دارند یا نه؟
شاگرد: از باب تناسب حکم و موضوع که چون در «الرجال قوّامون» یک طرفه است، اینجا هم علیالظاهر باید یک طرفی باشد
استاد: ایشان از مرحوم آقای مطهری نقل کردند. من عباراتشان را ندیدم که ایشان قائل به تفضیل طرفینیاند. شبیه «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض»[6].
شاید شما یادتان باشد، سال حدود ۵۵، ۵۴، یک کتابهایی میآمد، توحید عاشوری بود، از این سنخ کتابها میآمد، یک استدلالات عجیب و غریب. یک کتابش که یادم است، نویسندهاش هم یادم است، خانم بود. کتاب نوشته بود، به این آیه استدلال کرده بود که زن میتواند قاضی بشود، ولیّ و امام بشود. چرا؟ قرآن میگوید «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض». زن هم میتواند ولیّ مرد باشد. این استدلال را آن زمان من دیدم.
حالا این بعض کدام است؟ شما میفرمایید یک طرفی است. من گمانم این است که تفضیلِ اینجا، طرفینی است. یعنی حتی ظهور عرف عام. چرا؟ به خاطر اینکه اگر مقصود این بود که خدای متعال بفرماید رجال قوّام بر نساء هستند به خاطر اینکه مردها تفضیل بر زنها دارند، حکمت مخاطبه، حکیمی که علی الاطلاق زبان را دارد بیان میکند، اینطور باید بگویند، خیلی روشن بود. «الرجال قوّامون علی النساء بما فضلهم الله علیهنّ». خیلی صاف، تمام شده بود. چرا خدای متعال عدول فرمود به این بیانِ اینطوری؟ «بما فضل الله بعضهم علی بعض»! همان عرف میخواهد بگوید من نخواستم مطلق بگویم تفضیل دادم مردها را بر زنها! زن و مرد بعضشان بر بعض … تفضیل طرفینی است، اینها چیزهایی دارند او ندارد، او چیز …. و الا میگفتند «بما فضلهم الله علیهنّ». خیلی عبارت واضح بود. نفس العدول به ذهن عرف، ایهام میکند که خدای متعال میخواهد تفضیل طرفینی بدهد. ظهور عرفی است.
برو به 0:45:10
چه چیز را میخواهیم بر آن متفرع کنیم؟ فوری اشکال سر میرسد، جلسه قبل هم گفتم. تناسب حکم و موضوع محفوظ نیست! پس چرا فرموده «قوّامون»؟ بگوید که «مکمّلون»، «الرجال و النساء مکمّلون لانفسهم». مکمل همدیگر هستند. چرا فرمود «قوّامٌ علی»؟ اینجا نکته این است، اتفاقاً میخواهد بگوید ولو جهات تفضیل در طرفین موجود است؛ اما وقتی جهات تفضیل را ما ملاحظه کنیم در بقاء نظام زن و مردی، لازمهاش قوّامیتِ او است. «بما فضّل الله بعضهم علی بعض» که وقتی تعادل باشد، فضل طرفین را ببینیم، آن وقت رجال میشود قوّام بر او. خیلی زیبا میشود. یعنی خدای متعال میفرماید من یک طرفه نگاه نکردم که بگویم مرد تفضیل دارد بر زن و خلاص، پس قوّام است. من طرفین را دیدم، کسر و انکسار کردم، رجال قوّاماند. چرا من قوّامشان کردم تشریعاً؟ به خاطر اینکه بعضی چیزها آن دارد، بعضی چیزها را هم آن دارد، در مجموع که کسر و انکسار کردیم، دیدیم باید او قوّام باشد. این خیلی زیبا میشود. یعنی عدول شد به «فضّل الله بعضهم علی بعض»، بعدش هم «قوّامون علی» اتفاقاً متفرّع بر آن تفضیل طرفینی است که جهت قوّامیت را میرساند. بنابراین تناسب حکم و موضوع هم اتفاقاً در آن محفوظ میماند. احکم میشود. اشدُّ بلاغةً میشود از آن وقتی که به صورت تحکّمانه بیان بشود.
نکته آخر را هم بگویم تا عرضم تمام بشود. یک رسم قاعده فقهاء کردند یا نه؟ این هم خیلی مهم است. ما این استظهار را از آیه شریفه کردیم؛ اما تمام پیکره فقه، تاریخ فقه، استدلال فقهی، روایات، نسبت به آیه شریفه، ضرب قاعده نبود. این نکتهی مهمی است. در یک کلمه میگویم.
شاگرد: چه نشده؟
استاد: سیرهی شرع و متشرعه و فقه، ضرب قاعده نشده با «الرجال قوّامون علی النساء». در مقابل یعنی چه؟ یعنی آیه نمیخواهد بگوید اصل بر این است که مرد همه کاره است، الا ما خرج بالدلیل. هر کجا رسیدید، بدانید دست زن بسته است. دلیل دارید که دستش را باز کرد، باز است؛ و الا دستش بسته است. اصلاً در تاریخ فقه چنین چیزی نیست که دائم بگویند هر کجا فقیه شک میکند … اینجا زن نذر کرده، نذرش قبول است یا نیست؟ «الرجال قوّامون» که میگوید نیست. حالا دلیل بیاور! اگر دلیل پیدا کردی … زن، مِلکش را وقف کرده، «الرجال قوّامون» که میگوید نیست. دلیل خاص بیاور! زن فلان کرده و … انواع و اقسام کارهای ریز و درشت. هرگز در فقه کسی چنین نگفته که حالا که این، زنِ او شد، دیگر هیچ! اصلاً در تمام امورش دست بسته است، ذلیل و اسیرِ این شوهر است، هر چه را بخواهیم باید دلیل خاص شرعی برای او بیاوریم. این ضرب قاعده. اصلاً اینطور چیزی نیست.
ولایت را، عمومات را، همهی اینها را میتوانیم، مانعی نداریم، ما بحثش را هم وارد نشدم. استفاده هم بکنیم، اما توجه داشته باشیم اگر کردیم، ضرب قاعده نیست. این خودش به عنوان یک دلیل موردی خوب است. یعنی وقتی فضای استدلال در یک مورد میآید، به عنوان احد الادله میتواند مثبِت باشد. به عبارت دیگر، پشتوانهی عمل، قبول مسلمین میخواهد؛ نه اینکه اصل، آن است. شما اگر میخواهی یک جایی دست زن را ببندی، با فهم اصحاب، مسلمین، فقهاء، متشرعه از آیه شریفه که اینجا جایش است، دستش را میبندید. پس «الرجال قوّامون» دلیل دست بستن زن است در یک مورد مناسب است؛ نه اینکه قاعده است برای اینکه دست زن را ببندد مطلقاً، مجبور باشید در موارد خاصه … این مقصود من در یک کلام. آیه شریفه ضرب القاعده نیست. این هم نکته مهمی است، حالا هم الآن ۲-۳ هفته فاصله میشود، اگر خواستید اینها را مراجعه میکنید.
برو به 0:50:00
نکته آخری هم مسئله نظام احکام شرع است. شارع مقدس احکام تکی دارد، اما کل احکامِ تکی خودش را در یک نظام تقنین قرار داده که ما از این درکی که متشرعه از این نظام دارند، میگوییم «ارتکاز متشرعه». به نظرم پارسال راجع به این بحث کردیم. ارتکاز متشرعه بحثش نشد؟ حالا یک وقتی بحثش را میکنیم.
الآن «الرجال قوّامون» غیر از اینکه ما فعلاً استظهار کردیم، در آن نظام کل تقنین شرع هم باید ملاحظهاش بکنیم، یعنی یک سِلی (سلول، cell) است در یک جدول؛ نه یک چیزی است تمام منفرد. این هم نکتهی مهمی است. به نظرم – خیلی سریع نگاه کردم- آقای آصفی در آخر، همین کار را خواستند بکنند. فقط دیدم آخر کار گفتند بله، ما همه ادله را خدشه کردیم؛ اما از نظر دیگر برمیگردیم. شاید خواستند که برگردند با نظام کل پیکره فقه و آن طور چیزها.شاگرد: آقای مطهری اینطوری تعبیر میکند، دقیقاً کسر و انکسار. میگوید اوّلا زن و مرد تفاوتهای طرفینی دارند، یک مزایا دارد، یک معایب. به علاوه اینکه انفاق هم بر عهده مرد است، با لحاظ این مسئله و این مسئله، سرجمعش این میشود که اینها بشوند قوّام.
استاد: نکتهای است غیر از آنهایی که من عرض کردم. نکته اضافه و خیلی خوبی است. نکتهای ایشان گفتند. یعنی برای تناسب حکم و موضوع، تفضیل طرفینی یک بخشی از تعلیل قوّامون است. هم تفضیل طرفینی است، اما «انفقوا» هم هست. پس این با آن مجموعش…
شاگرد: معنای لغوی قوّامیت مشخص نشد؟
استاد: از ماده قیام است، یعنی به پا دارنده.
شاگرد: معنایش با «علی» عوض نمیشود؟
استاد: «علی»، اشرابِ یک نحو سلطه میکند؛ اما نه سلطه بر آن مدخول به طور مطلق و عام. و لذا گفتیم این خانم قیّم بر امور شوهرش است، این «امور» ظاهر شد. همین را وقتی نمیآوریم میگوییم قیّمِ شوهرش است. ولی اگر «علی» را بیاوریم، میشود «علی» و مضاف الیه مقدّر است. لذا مرحوم شیخ گفتند، یعنی «الرجال قوّامون علی ما یحتاج نساء».
شاگرد: حرف مرحوم علامه و اینها چطور رد میکنیم؟
استاد: لازم نکرده رد کنیم. ما میخواهیم تا ممکن است، آن نکات خوبی را که هر مفسری فرمودند جمعش کنیم.
شاگرد: منظورم این است که دو تا نظر شد. میگوییم این متعین باشد و آن نباشد را چطور نتیجه بگیریم؟ چون هر دو ادعا میکنند معنا این است دیگر. از کجا معنا این باشد و آن نباشد؟ این چطور اثبات میشود؟
استاد: آن که من عرض کردم، چون خدا نفرمود «بما فضلهم الله علیهنّ» و حال آنکه ظاهر امر این بود که وقتی فرمودند «قوّامون علیهم»، بفرمایند «فضلهم الله علیهنّ». به دلیل همینکه خدای متعال ذهن را کاری کرد که شروع کنیم به فکر کردن. پس معلوم میشود قضیه سلطه نیست، قضیه خدمتدهی است. اگر قوّام است، به قول ایشان بچه میخواهد شیر بدهد، او نیازها دارد. وقتی کار میکند نیازهای او باید برآورده بشود، یک چیزی بخورد تا بتواند شیر بدهد. خودش چطور برود کسب کند؟ از این ناحیه میشود این طرف را تفضیل بدهیم.
برو به 0:55:00
شاگرد: در مفهوم ولایت ظاهراً این دو تا نکته (سلطه و خدمتدهی) با همدیگر جمع میشود، یعنی آن سلطه به همراه خدمت دهی هست که مثلاً برای امیرالمومنین تعبیر میکنند به مقتدر مظلوم؛ یعنی در اوج حکومت مظلومترین است، مأمور است، امیر نیست. این آن نکته است.
استاد: آن مربوط است به لغت ولایت و تحققش اینها را دارد.
شاگرد: برای همین است که این دو تا منافات ندارد، یعنی هم سلطه دارد و هم خادم است.
استاد: یعنی مردم مأنوساند به سلطهی ظالم. تا سلطه میشنوند بار منفی در ذهنشان میآید و حال آنکه اگر سلطه را سلطهی عدل، رحمت معنا کنیم، بار منفی را نخواهد داشت.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] کنز العرفان فی فقه القرآن، ج٢، ص٢٠١
[2] كنز العرفان فى فقه القرآن، ج2، ص: 211
[3] عنوان مقاله: «المرأة و الولاية السياسية و القضائية دراسة في ضوء الفقه الإسلامي»؛ مجله فقه اهل البیت (بالعربیه)، ج٣۶، ص٣٩
[4] المبسوط في فقه الإمامیة، جلد: ۴، صفحه: ۳۲۴
[5] همان
[6] توبه، 71
دیدگاهتان را بنویسید