مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 29
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مسئلهی بحث استعمال لفظ در اکثر از معنا، یک تاریخچهای دارد، مواردی دارد. و این هم که شما تعبیرِ «نزاع لفظی» کردید، آن کسانی که یک نحوهی خیلی عجیبی مدافع استحاله هستند، آنها در فضای لفظی وارد نمیشوند. یعنی واقعاً یک استحالهی ثبوتی قائلند. استحاله، وقتی محال است…
شاگرد: محال عقلی است؟ یادم میآید در تعبیرات مرحوم آخوند هم …
استاد: بله، و لذا در کفایه بعد از اینکه ایشان اثبات میکنند محال است، میگویند «وهم و دفع»[1]؛ که خب حالا این روایاتی که میگوید قرآن این قدر بطن دارد را چه کار میکنید؟ میگویند وقتی برهان داریم که محال است، نمیشود. پس میگوییم که روایت بطون قرآن، یعنی خدای متعال لفظ قرآن را استعمال کرده در یک معنا، چون همین ممکن است. بقیهی معانی بطون را همراه آن معنای مستعمل فیه، اراده استقلالی کرده. یک چیزی که درست خلاف ارتکاز هست.
عظمت مرحوم آشیخ محمد حسین مسجدشاهی
مرحوم آشیخ محمد حسین صاحب تفسیر، نه آشیخ شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی که معروف هستند. قبل از آشیخ محمد حسین اصفهانی، آشیخ محمد حسین مسجد شاهی بوده اند. اسمشان را شنیدهاید؟ اصلاً باید یک فصلی بگذارید برای شناسایی این مرد بزرگ! آشیخ محمد حسین، عجایب است. شاید در آن مباحثه پارسال، من یک جلسه راجع به ایشان صحبت کرده باشم، چون معمولاً میگویم. حیف است که مدتی از طلبگی انسان بگذرد و این شخص را نشناسد. آیت الله بهجت میگفتند که من از آقای خمینی یک کرامتی از آشیخ محمد حسین شنیدم، در عمرم برای کسی نقل نکردم. حالا ایشان چه نقل کردند و ایشان هم چه بوده که میگفتند در عمرم برای کسی نقل نکردم! خیلی کرامت از آشیخ محمد حسین برای ما گفتند. در درس، روضه، که همه طلبهها که نشسته بودیم، میشنیدیم، اما این را مدام تکرار میکردند که یک کرامتی شنیدم که در عمرم نقل نکردم.
ایشان تفسیر دارد، بین خواص علمای نجف هم معروف بوده به آشیخ محمد حسینِ صاحب تفسیر. تفسیر را ایشان، خودش نامگذاری نکرده بوده، بعداً نوه ایشان در اصفهان چاپ کردند به نام مَجدُ البیان. در نرم افزار نیامده، به خاطر اینکه ایشان در آن بحث جمع قرآن یک چیزی گفته بودند، که بهخاطر آن گفته بودند که تفسیر ایشان را نیاورید. ۲۰ تا آیه هم بیشتر نیست.
شاگرد: به نظرم در نسخه جدید نرمافزار آمده است.
استاد: اگر آمده خیلی خوب است. ۲۰ تا آیه سوره مبارکه بقره، دیگر عمر ایشان امان نداد، شاید ۴۲ سال و خوردهای عمر کردند. آیت الله بهجت میفرمودند اگر ایشان مانده بود، بعد از میرزای بزرگ، مرجعیت مطلقه شیعه داشت. اعلمیت اینطوری داشتهاند! حالا ایشان کیست؟
پسرشان را ظاهراً شنیدهاید، صاحب وقایه. وقایة الاذهان از ابو المجد آشیخ محمد رضا اصفهانی، پسر ایشان است. یعنی آشیخ محمد حسین، پدرِ ایشان است. البته چون زود وفات کرده، آشیخ محمد رضا دیگر نتوانسته آن طوری که باید، پیش پدر درس بخواند. 42 سال عمر و اینطور مقامات و کرامات! عجیب است کارشان! خدا رحمتشان کند، رضوان الله علیه.
۲۰ تا آیه تفسیر کرده. در این تفسیر، ایشان یکجاهایی که در همین مطلب گیر میافتد، میگوید استعمال لفظ در اکثر از معنا محال است «کما حققه المحققون من اصولیین» یا «کما قال به المحققون من اصولیین»[2]. ایشان هم این را اینجا میگوید.
پسر ایشان صاحب وقایه آمد و این سد را شکست. خدا رحمتش کند. من همیشه در مباحثههایم میگویم حقی که آشیخ محمدرضا بر گردن طلبهها و حوزه دارد، کم نیست. شما نمیدانید آشیخ محمد حسین چه کار کرده! علمیتش را هم که همه میدانستند که آشیخ محمد رضا، پسر همان پدر بود. اینها همگی بیت علماند. خود آشیخ محمد حسین، پسر آقا محمد باقر مسجد شاهی، از علمای بزرگ اصفهان است. آشیخ محمد باقر، پسر آشیخ محمد تقی صاحب هدایة المسترشدین است. حاشیه معالم که دیگر کتاب محور اصول است.
برو به 0:05:00
حاج آقا بهجت میفرمودند که به شیخ انصاری گفتند رسائلِ شما که جزء دوم اصول است، بخش اوّل اصول پس چه شد؟ میفرمودند شیخ گفت «هدایه که هست». «هدایه هست» یعنی به آن اکتفاء کردند. منظور اینکه بیت علم است. آشیخ محمد تقی، پسرشان آشیخ محمد باقر، پسرشان آشیخ محمد حسین. آشیخ محمد حسین، چند تا داداش هم دارد. آقا نجفی اصفهانی معروف، داداش بزرگ ایشان است. اینکه گفتم باید یک فصلی برای شناساییشان بگذارید، ایشان یک بیتی هستند…، این آشیخ محمد حسین اصلاً یک طوری مظلوم است. فقط خواص میدانند که چه گوهری بوده.
شاگرد: آقا نجفی همان صاحب سیاحت شرق و غرب؟
استاد: نه! آن، آقا نجفی قوچانی است. آن سید است، متأخر هم هست. اینها جلوتر از آقا نجفی قوچانی بودند. آقا نجفی قوچانی، شاگرد صاحب کفایه است. اینها از صاحب کفایه هم یک کمی جلوتر هستند.
شاگرد: همان که در مشروطه… .
استاد: بله، آقا نور الله، برادر کوچکتر آشیخ محمد حسین هستند. تفسیر را بروید در منزل نگاه کنید، در نرم افزارها هم آمده، چاپ جدید و بهتر هم شده. حاج آقا نور الله که در مشروطه و بستنشینی معروف هستند، شرح حال داداش را نوشته. ۷، ۸، ۱۰ صفحه این شرح را بخوانید و ببینید چه کار کردند. سنش کم بوده و آشیخ محمد حسین بزرگتر بوده. این برادرِ کوچکتر، از روی آن علاقهای که به این برادر بزرگتر دارد، نوشته که برادر من چه کسی بود. من آن چاپ قدیم تفسیر را هم دارم. وقتی ما این را مباحثه کردیم، هنوز این چاپ مجد البیان در اصفهان نشده بود. اصلاً چاپ نشده بود. هم بحثِ ما، چاپ قدیمش را گرفت و ما مباحثهاش کردیم. این چیزهایی هم که مباحثه میکردیم، آن حاشیههایی که نوشتم، کنار همان چاپ قدیمی است. یک کتاب قدیمی بود. چیزهای خوبی کنارش یادداشت کردم، چون ایشان در این بحثها وارد میشوند.
آشیخ محمد حسین، پسرشان آشیخ محمد رضا آمد کار کرد. آمد مقابل استاد، چون شاگرد صاحب کفایه بود، مقابل استاد ایستاد و رساله نوشت، چاپ کرد و بیرون داد. کلاً استعمال لفظ در اکثر از معنا با این فضایی که پدر ایشان که از علمای بزرگ است میگوید محققین از اصولیین میگویند محال است، ایشان همهی اینها را به هم ریخت. آنجا هم میگوید «والد علامه به استحاله قائل بودند»[3]. «شیخنا الاستاذ، صاحب کفایه هم به استحاله قائل هستند»[4]. بعد شروع میکنند به جواب دادن. به اینکه نه، ممکن است، شروع میکنند به دلیل آوردن با نحو خاص خودشان. در وقایه هست. وقایه هم در نرم افزار اصول موجود است.
در آن مباحثات پارسال راجع به آشیخ محمد حسین اصفهانی و پسرشان صاحب وقایه خدمتتان صحبت کردم؟ معمولاً میگویم، چون حیف است آدم اینها را نداند. صاحب وقایه کار را شروع کردند. مرحوم آقا ضیاء- اینها در درسِ صاحب کفایه هم بحث بودند- یک ردیه برای صاحب وقایه نوشتند در اینکه نه، امکان استعمال لفظ در اکثر از معنا درست نیست. آشیخ عبد الکریم حائری- اینها همه معاصر بودند- این حرف را قبول کردند. گفتند آشیخ محمد رضا راست میگوید، ادله درست نیست و ممکن است و … آقای آشیخ محمد رضا در وقایه میگویند که آقای آشیخ عبد الکریم حائری وقتی کتاب من را دیدند با من معیّت کردند، همراه شدند، از من هم جلوتر زدند! خیلی جالب است، میگویند از من جلو زدند! چطور؟ من میگویم که استعمال ممکن است، ولی قرینه معیّنه نیاز دارد. اگر جایی یک لفظی آمد، مشترک در چند معنا بود، قرینه معیّنه نبود، میشود مجمل. آشیخ عبد الکریم میگویند نه، ظاهر هست در همهی معانی. یعنی میشود احتجاج کرد.
این تاریخ این بحث که آنهایی که میگویند، محکماند.
برو به 0:10:00
این هم که شما فرمودید و شاید در همین جلسه یکی از آقایان گفتند، فرمایش شما از آثار کاری است که حدود ۱۰۰ سال است صاحب وقایه کرده. بعد از صاحب وقایه، دیگر مسیر برگشت؛ یعنی هر که وقایه را دید، هر کسی حرفهای آشیخ محمد رضا را دید، دیگر به استحاله مطمئن نمیشد. قبلش میگفتند «محققون»، تمام! حرف نزن! اما ایشان این سد را شکست. ایشان خیلی کار کرده، خدا رحمتشان کند. الآن جوّ اصول رسیده که اگر در ده تا درس خارج اصول ببینید، شاید دهمیاش هم باشد. ۹ تایش که قطعی است که میگویند ممکن است. این امکان را چیز کمی نگیرید! این بعد از آشیخ محمد رضا شده. تاریخش را گفتم تا …، جو اینطور سنگین بوده، شوخی نیست. بعد از آشیخ محمد رضا دیگر میگویند ممکن است، آن وقت بعد حرف شما پیش میآید که هرچند ممکن است؛ اما در محاورات واقع نیست.
یک نقلی هم از مرحوم حاج آقا هست که نمیدانم با مرحوم آقای خویی صحبتشان سر همین بوده، گفته بودند که استحالهی ثبوتی یک چیز است، ضعف ما یک چیز دیگر. بعد گفتند نفوسی هستند که میتوانند در آنِ واحد، هر دو را اراده کنند. حالا با ادامه بحث با آن مثالهایی که قبلاً خدمت آقایان گفتم که نفوس قویه هم نمیخواهد. نفوس قویه برای استعمالات خاص و آن جاهایی هست که میخواهد …، و الا با مثالهای ساده ساده میبینیم مردم عادی هم میتوانند این را اعمال بکنند و میفهمند. این تا اینجا. فقط میماند که در قرآن کریم و روایات چه کار کنیم.
شاگرد: دو نوع محاورات داریم، یکی محاورات عادی که بین مردم واقع میشود و دیگری محاوراتی که با غرض خاص در بین عقلاء وجود دارد. آیا شما میفرمایید در محاورات عادی هم واقع میشود؟
استاد: بله، مثالی که همیشه زدم و آوردم، همین مثال ساده است. مثلاً کسی در مغازهای است، رفته میوه برداشته و آمده کنار ترازو که به صاحب مغازه بگوید که شما این را بکش! میبیند که بچهی صاحب مغازه این پایین نشسته، نقاشی و اینها آماده کرده یا یک کار دیگری انجام میدهد. یک آقایی هم میوهاش را کشیده، میخواهد از مغازه بیرون برود، این درهای کشویی است و دائماً دارد زورش میکند و نمیداند که با زور کردن باز نمیشود، بلکه باید بکشد به طرف خودش. حالا شوخی میکردیم در آن مباحثه، میگفتیم چون بدآموزی دارد، آن را دیگر نمیگوییم. شوخی میکردم که یک کسی هم آنجا نشسته که یک سیگاری هم دستش است، او میآید با قصد تا صحنه را نگاه میکند میبیند وقتش است. میوه را که میخواهد بکشد، این بچه هم که اینجا مشغول نشده، میخواهد بگوید بکش، به آن هم بگوید درب را جلو بکش و هُلش نده، به آن هم بگوید سیگارت را بکش.
شاگرد: این همان غرض خاص است، یک نوع لطافت است در اینجا.
استاد: «بکش» در هر کدام، مطالب کاملاً متفاوت است. جامعگیری اصلاً ممکن نیست. نقاشی کشیدن، سیگار کشیدن، با ترازو چیزی را کشیدن، درب را جلو بکشد، همهاش با یک «بکش» است. چرا؟ او میبیند لفظ «بکش»، لفظ مشترک است، معانی و با ارادههای جدای از هم، پنج اراده را قصد میکند، و همهاش را هم قاصد است. چرا؟ چون دارد میبیند.
حالا من ۷، ۸، ۱۰ طور دیگر هم مثال یادم است عرض میکردم، مثالهای جورواجور. امروزه هم با این دستگاههای امروزی و ارتباطات شبکهای، خیلی از اینها میشود درست کنید که یک حرفی بزنی که هر کسی یک طوری بفهمد، با قصد آن. بنابراین، این یک چیزی است که ممکن است.
شاگرد ۱: این مثالی که زدید استعمال در این معنای کلی نشد؟
استاد: معنای کلیاش چیست؟
شاگرد ۱: معنای کلی که بکش دارد، کشیدن است.
استاد: معنای کلی «کشیدن» چیست؟
شاگرد ۱: همین حالت کلی است که خیلی هم مشخص نمیشود. هر کدام انطباق به حسب خودش پیدا میکند در هر جایی، به حسب خودش یک بکش خاصی است.
شاگرد ۲: کشیدن نقاشی
برو به 0:15:00
شاگرد ۱: نه، فرق دارد. آقایان که میگویند، این را که قبول دارند، یعنی در این معنای کلی استعمال میشود را خود مرحوم آخوند هم قبول دارد.
استاد: آن که بله، جامع داشته باشیم که ما هیچ حرفی نداریم. لفظ در جامع استعمال بشود، آن که هیچ مشکلی نیست. صحبت سر این است که در این مثالی که من میزنم، جامع چیست؟
شاگرد ۱: هر کدام از این ۵ تا، علی حده اینجا استعمال شده، به نظرم میآید یک «بکش»ی به حالت مبهمی در همان معنا استعمال میکند.
استاد: همان معنا چیست؟ یک توضیح از آن بدهید؟
شاگرد ۱: کشیدن
استاد: «کشیدن» که لفظ است. ما یک لفظی داریم: موضوع، و یک معنایی داریم که موضوعٌ له است. موضوعٌ له، معنایش چیست؟ یک توضیح بدهید.
شاگرد ۱: معنای کشیدن
استاد: چیست؟ یک توضیحی بدهید! معنا را نمیشود توضیح داد؟ میگویند انسان چیست، میگویید این است. میگویند ضرب، قیام، قعود و … در دیکشنری میگویند کشیدن در فارسی، در فارسی دیکشنری را چه میگویید؟
شاگرد: یک وقتهایی در معنا تصرف میشود.
استاد: مگر فرهنگ معین نداریم؟ میگوید «کشیدن»، مدخلِ «کشیدن»، آن معنای واحدی که شما در فارسی میگویید، چه مینویسید؟ جالبش این است؛ برای اینکه نقضِ حرف شما روشن بشود، این پنج تا «کشیدن»ی که در فارسی گفتیم، اگر در عربی یا در انگلیسی برویم، جواب نمیدهد. چون آنها برای هرکدامش لغتهای جدا دارند. برای نقاشی کشیدن نمیگویند «کشیدن»، در ترازو هم بگویند این را بکش. اصلاً فرق دارد. معلوم میشود که واقعاً فقط مشترک لفظی است. یعنی فقط اشتراک در لفظ است. هیچ جور جامع نمیتوان گرفت. حالا باز هم تأمل کنید.
شاگرد: هر کدام را علی حده استعمال کرده؟
استاد: بله دیگر، اراده مستقل است. این دارد به این میگوید، با همان مقصود نقاشی کشیدن. این هم به او دارد میگوید. استقلال اراده یعنی این دیگر. هیچ جامعگیری نکرده.
و لذا در آیات شریفه که میآییم نکته این است که اگر قرار شد استعمال لفظ در اکثر از معنا ممکن باشد……، چرا در محاورات، وقتی استعمال در اکثر از معنا نمیشود و متعارف نیست؟ به خاطر اینکه مردم بدشان میآید؟ یا به خاطر اینکه ضعیف هستند و نمیتوانند؟ قبیح میدانند، ناراحت میشوند، بدشان میآید؟
شاگرد: داعی ندارند
استاد: یعنی اگر بتوانند چنین کاری بکنند …
شاگرد: شعرا این کار را میکنند. یعنی چون داعی بر ایهام، داعی بر لطافت دارند
استاد: بسیار خوب، شعرا این کار را میکنند. غیر شعرا که این را میشنوند، بدشان میآید یا خوششان میآید؟
شاگرد: خوششان میآید.
استاد: پس بدشان نمیآید. اگر خودشان بتوانند بکنند میکنند یا نه؟
شاگرد: اگر داعی داشته باشند، میکنند.
استاد: داعی یعنی چه؟
شاگرد: مثلاً در آن جلسه با همین صحنهای که شما درست کردید، این کار لطیف است که من یک جمله بگویم؛ ولی چهار تا مقصود اراده بشود؛ ولی خودش از جهت عقلایی، مورد قصد عقلاست در انتقال معنا.
استاد: شما رفتید در اینکه باید زمینهای فراهم بشود، و زمینه آن را نادر دانستید. درسته؟
شاگرد: بله.
استاد:الآن زمینهی شبکههای اجتماعی در ایمیلها هست ، من قبلاً مثالهایش را زدم. شبکههای ماهوارهای، شما ده دقیقه یک کلیپ ضبط میکنید، میدانید مخاطبهای شما در این شبکهی ماهوارهای در کشورهای مختلف چه کسانی هستند. یک چیزی میگویید که شما میفهمید که در ژاپن از شما برداشت این میکنند. میکنید یا نه؟ عملاً میکنید. چرا؟ چون هم قدرت دارید، هم میبینید کار خوبی است. چرا نکنید؟! وقتی که قدرتش را دارید، زمینهاش هم فراهم است.
پس آن که شما میگویید، اوّلاً چون مردم ضعیفاند نمیکنند. وقتی نمیکنند، غلبه با وحدت استعمال است. وقتی غلبه با آن شد، انس عرف کم میشود؛ ولی وقتی هم ببینند، از قدرت خوششان میآید، از این استعمال لذت میبرند.
شاگرد: یعنی منع عقلایی وجود ندارد
استاد: وجود ندارد، بلکه خوششان میآید؛ یعنی یک سعه میبینند. خدا رحمت کند مرحوم آشیخ محمد تقی جعفری را. آن رفیق ما میگفت آقای جعفری تشریف آوردند تزرجان یزد. تزرجان یک دهی اطراف یزد است و حوزه دارد. میگفت آمدند منزل ما. من منزل ایشان رفته بودم. یعنی روی بالکن منزل این طلبه- رفیق ما- که مینشستند، یک دید وسیعی داشت و دامنه کوه و … خیلی جذاب بود. میگفت آقای جعفری اینجا را دیدند، قشنگ بود، بعد فرمودند که اگر گفتید چرا وقتی انسان به این کوه نگاه میکند خوشش میآید و چندشش نمیشود؟ و این سرسبزی، وسعت، دامنه کوه. میگفت هر کسی از طلبهها چیزی گفت. ایشان فرمودند چون باطن ما وسیع است، همینطوری که منظره او هم یک دفعه باز میشود خوشش میآید. این بازی، این وسعت، با آن وسعت تناسب دارد و لذا از ضیق بدش میآید، از باز شدن فضا خوشش میآید.
برو به 0:20:15
در این ضیقها هم همین است. هر چه که ضعف ما نمیگذارد، اگر فضا باز شد، دیدیم یک کسی قدرت دارد و این کار را میکند، بدمان نمیآید، خوشمان هم میآید. چرا؟ چون ضیق برطرف شد.
همینطور برویم ذیل آیات و روایات. یعنی الآن میرسیم به قرآن کریم. قرآن کریم برای محاوره با مردم آمده. اما مگر فقط برای محاوره آمده؟ قرآن کتابی است که آمده تا روز قیامت. «لا تفنى عجائبه و لا تنقضي غرائبه»[5]. قرآن که دست بردار نیست. چنین کتابی، بگوییم حالا چرا خدای متعال یک لفظ را در دو معنا استعمال کرده؟! خداست، علم دارد، میبیند این کلام تاب هزار معنا را دارد، استعمال هم ممکن است، میگوییم نه! مگر خدا بُخل دارد؟! أرادَ، میبیند. از این کلام او، این همه مراد هست. من گمانم این است که برهان داریم بر اینکه در قرآن کریم، اقتضای استعمال در اکثر از معنا هست.
شاگرد: بعضی از فقها یک قاعده میگویند، اینکه در بحث قانون باید صراحت باشد. این، حداقل نسبت به آیات الاحکام چطور …
استاد: به مطلب خیلی خوبی اشاره کردید. ما که میگوییم استعمال لفظ در اکثر از معنا، همینطوری که الآن هم فرمودند، اگر ما یک معنای جامعِ چند معنا در نظر بگیریم، استعمال در اکثر از معنا نشده، استعمال در جامع شده. اگر یک وحدت ابهامی به آن بدهیم مثل متغیر ریاضی، باز استعمال در اکثر از معنا نشده. چون باز در آن مبهم استعمال شده علی ایّ وجهٍ فُرض، ولی یکی است. قوام بحث استعمال در اکثر از معنا، تعدّد اراده است و استقلال. یعنی کاملاً این اراده، از آن دیگری مستقل است.
الآن مثالی که من زدم را ببینید! کشیدنِ این بچه ربطی ندارد به کشیدن ترازو. یک لفظ است، من هم با آن، دو تا کار انجام دادم؛ اما واقعاً دو تا اراده دارم. میتوانم این اراده را بردارم و کار به آن نداشته باشم. استقلالِ ارادهها در استعمال لفظ در اکثر از معنا.
حالا بیاییم اینجا. وقتی میگوییم قانون باید صراحت داشته باشد، قائلیم در همین استعمالات در اکثر از معنا. میگوییم آیهی شریفه در آن ارادهای که خدای متعال برای بیان قانون و تقنین از آن دارد، ظاهر در آن معنا یا نصّ است. چه مشکلی ایجاد شد؟ بله، یک اراده مستقلی بائن از او، پشت دیوار، یک اراده دیگری هم هست. چه ربطی دارد که این را از صراحت بیندازد؟! ارادهای که پشتوانهی این است، هم مستقل است و هم منجّز و روشن و قابل احتجاج. یعنی خدای متعال میفرماید فهمیدی که من اراده کردم. ارادهی من هم روشن است. ارادههای دیگری هم داشتم که سبب نمیشد وجود آنها، این را مبهم کند.
شاگرد: آن مثال خیلی مثال خوبی است، «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدا»[6]، آن هم از این جهت که در مقام مخاصمه است، مقامی است که آنها میخواهند مچ حضرت را بگیرند. در آن مقام حضرت فرمودند کار را تمام کنید! با اینکه ظهور اوّلیهاش همهاش مساجد عادی است. آنجا قانون هم هست.
استاد: قانون است و امام جواد علیهالسلام استدلال کردند به آن و خلیفه هم عملکرد؛ یعنی خلیفه دست را از مچ -که اهل سنت میگویند- قطع نکرد. اهل سنت میگویند باید از مچ قطع کنند. «وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ»، پس انگشتها را قطع کنید؛ و حال آنکه مساجد در «مساجد لله» میتوانست بهمعنای مکان سجده باشد، نه مواضع سجود.
شاگرد ۱: غالب افراد هم آیه را میخوانند آن به ذهنشان میآید.
شاگرد ۲: شاید در نقض حرف حاج آقا فکر میکنم در لایه قانونی باید ظهور اوّلی باشد. چون ما ظهورها را پله پله میکنیم
استاد: نه، این هم نکته خوبی است. ظهورها دو نوعاند. ظهورهای عرضی، ظهورهای طولی. ظهورهای طولی در فضای بحث استعمال لفظ در اکثر از معنا نیستند.
برو به 0:25:00
چرا؟ چون ظهور طولی این است که وقتی کلام، ظاهر در یک معنا شد، خودِ این معنا -مثل دومینو که درست میکنند- شما را میبرد به معانی بالاتر. معانی طولی را میتوانیم بنابر استحاله هم توجیهاش کنید. لازم ملزوم هم هستند، به باطن میروند. و لذا آنچه که آن لبهی تیز شمشیر استحاله هست، ظهورهای عرضی است با استقلال ارادهها، نه طولی.
شاگرد: منظورم این است که ما در لایه قانونی باید ظهور عرفی را رعایت کنیم. یعنی استعمال لفظ در اکثر از معنا در عبارت قانونی نباید برود در لایه دوم، باید ظهور عرفی …
استاد: این حرف درستی است. در لایه دوم یعنی حالت بطون و تأویل، ذرهای پیدا نکند. درست است. اما اگر ما بگوییم همین لفظ قانون، کنارش یک چیزی داریم که اصلاً قانون تکوین است…
شاگرد: آن مشکلی نیست. ولی اگر بخواهد قانون باشد، قانون باید ظاهر عرفی باشد. منظورم این است که وقتی معانی عرضی مطرح است، ممکن است از این آیه این استظهار نشود.
استاد: بله. عرض من همین است. دقیقاً وقتی معانی عرضی بود، منافات ندارد. وقتی شما در آیات شریفه وارد میشوید … عبارتی را حاج آقا حسنزاده زیاد میگفتند، یکیاش هم در ذهن من بود به آن اضافه شده. ایشان میگفتند تفسیر دو نوع است: تفسیر آفاقی، تفسیر انفسی. در درسها ایشان زیاد تکرار میکند. در خیلی از کتابهای خودشان هم میگویند. میگویند این کتابهای ما از سنخ تفسیر انفسی قرآن کریم است. شاید با توجه به بعضی مطالب دیگر، بشود یک تفسیر ربوبی هم به آن اضافه کنیم. تفسیر آفاقی، تفسیر انفسی، تفسیر ربوبی. یعنی چه؟ یعنی یک آیه را شما به سه دید، از سه منظر به آن نگاه میکنید. یکیاش میشود آفاق، یکیاش میشود انفس، یکیاش میشود اسماء و صفات ربوبی. خیلی جالب است؛ که یعنی هر سه نوعش را شما میتوانید نگاه کنید.
مثلاً میگویید که آسمان. خدای متعال، آسمان و زمین را آفرید. آسمان و زمین، تفسیر آفاقیاش چیست؟ بروید ببینید دیگر! این زمین وسیع، آن هم آسمان اوسع. تفسیری میکنید آفاقی. اما اگر همینجا بیایید بگویید -در انسان صغیر- بگویید سماء یعنی عقل تو، ارض یعنی امور دنیا و بدنهی تو مثلاً. دارید یک طور تطبیقی میکنید، تأویل مانند. از تفسیر آفاقی میآورید به اینکه دارید میگویید سماء اینجا یعنی … «و فيك انطوى العالم الأكبر» . نمونهی کل آن عالم اکبر، در توی انسان هست. اینطوری دارید تطبیق میدهید. این هم یک جور.
یک جور دیگر در روایات که این قسم سوم خیلی زیاد است. «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ»[7]، شاید اینجا باشد. یا مثلاً «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»[8]. خیلی روایت جالب است. حضرت میفرمایند شمس که هست؛ اما پیش خدا که چیزی نیست که بیاید قسم بخورد. «وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ». خدا به آسمان قسم خوردهاند. آن که عظمت دارد کیست؟ حضرت فرمودند سماء یعنی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. در ملکوت و آخرت که میآیند میبینند دستگاه حضرت خیلی بالاتر از این بود. قمر کیست؟ امیر المؤمنین. بعد ببینید این توضیح که حضرت میدهند، بعد آیه را میخواند عجب! پس چرا ما فکرش را نمیکردیم.
«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2)» همیشه قمر بعد از شمس میآید؟ یا بعضی وقتها اوّل ماه طلوع میکند و بعد شمس؟ چرا آیه میفرماید و القمر اذا تلا الشمس؟
بعد «وَ النَّهارِ إِذا جَلاّها (۳) وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (۴)». در تفسیر ببینید. نهار یعنی آن وقتی که عظمت اسلام و ظهور امر رسول الله علیه و آله و سلم شد، «جلّاها». بعد چه شد؟ سقیفه و فتنهها آمد و اعظم انوار الهی، اولیاء الهی و گل سر سبد خلق، «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها»، اینطور ظلم آمد[9].
خیلی قشنگ میبینید که میگوید شمس و قمر. بعدش هم دنبالهاش که تا هفت تا قسم.
برو به 0:30:05
«وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ» هم دارد که حضرت فرمودند «و السماء» یعنی رسول الله[10]. ذات البروج یعنی پدرِ اهل البیت، ائمهاند، بروج که «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في كِتابِ اللَّه»[11].
این هم تفسیر انفسی، نه به نحو انفس عقول جزئیه، خود شخص انسانها در دستگاه کل عالم ملکوت.
بعدش هم تفسیر ربوبی که تمام این سماء، ارض، شمس، قمر، در عالم اسماء و صفات الهیه مصداق دارد. اصلاً در عالم خلق ظهور میکند به خاطر این است که مبادی در عالم بالا دارد که «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاست» که مرحوم میرفندرسکی فرمودند. میرفندرسکی هم از آن سیدهای ناز است، خدا رحمتش کند. خیلی بزرگوار است.
شاگرد: اگر صلاح میدانید بحث قوّامیت را در این آیه، اگر مباحث فقهی قابل استفاده دارد، بفرمایید.
استاد: الآن همینهایی که گفتم، قبلش به ذهنم آمد که همینها را راجع به قوامیت بگویم. یعنی همین بحثهایی که تا حالا عرض کردیم، تطبیق خیلی خوبی دارد روی همین مسئله قوّامیت؛ که هم میتواند قانون باشد، روشن؛ و هم اینکه چیزهای دیگر هم بفرماید که آنها هم روشن باشد و منافاتی هم با همدیگر نداشته باشد.
شاگرد: قرینه معیّنه هم که دیگر نمیخواهد.
استاد: قرینه معینه برای اینکه ظهور منجّز بیاورد که مثل مرحوم اصفهانی میگوید که میخواهد. حاج شیخ عبد الکریم میفرمودند که وقتی میدانیم گوینده اهل اینهاست، عالِم است، همه چیز را میداند، میداند خودت میدانی پنج تا معنا دارد و میدانی که او اینچنین است، نیازی به قرینه معینه نیست، وقتی قرینه نیاورد ظهور در همه دارد.
حالا این حرف ایشان سر برسد یا نه، اگر در اصول نظرتان باشد، خارج اصولِ اینجا را یا تدریس فرموده باشید یا شرکت کرده باشید، یک حرفی از مرحوم حاج شیخ در استعمال لفظ در اکثر از معنا معروف شده. ایشان میگویند «اکرم العلماء»، عام استغراقی خودش یک نوع استعمال است. این هم نتیجه همینهاست. ایشان میگویند «اکرم العلما» داریم میگوییم، عام استغراقی. حالا استدلال سر برسد یا نه، آن جای خودش. در مباحث الاصول هم آیت الله بهجت اشارهای کردند، یک مناقشهای در آن دارند.
حالا بیاییم بحث خودمان. پس آیه شریفه این بود، «الرجال قوامون علی النساء». کلمه قوّام چند شکل میتواند اینجا به کار برود.
یکی قوّام تقنینی: یعنی خدای متعال به عنوان مشرّع میفرماید من مرد را قوّام حقوقی، قوّام قابل عرضه در دادگاه قرار دادم، گوشش را بگیرد یک کارهایی را بکن، یا گوش زن را بگیرد بگوید تو هم یک کارهایی را تابع باش. این میشود قوّام حقوقی. کما اینکه مرحوم آقای گلپایگانی در آن حاشیهشان، همین قوّام را حقوقی گرفتند . منافاتی هم ندارد.
دومی هم قوّام تکوینی.
یک مورد دیگری هم که امروز میخواستم عرض کنم قوّام طولی است. قوّام طولی به چه معنا؟ به معنای اینکه آن لبهی اصلیاش، ظهور جلو، پایینترین سطحی که ذهن عرف با آن مواجه میشود، قوّام تقنینی است. خدا دارد میفرماید «الرجال قوّامون»، یعنی حرفِ منِ خداست، باید اینطور بشود، باید مردها قوّامیت خودشان را انجام بدهند و زنها هم مطاوعه بکنند، قبول داشته باشند. پس شد تقنین! اما پشتش، در طول او…، چرا من مردها را قوّام قرار دادم؟ مثل تعلیق حکم به وصف، مشعر به علیت است. خود همین که خدای متعال میفرماید من اینها را قوّام قرار دادم. چرا؟ چون به حسب نوع و غلبهی بیرون جامعه قوّام هستند، یعنی دقیقاً مطابقت تقنین با تکوین. ظهورات را در اینجا در عرض فرض نگرفتم، دو تا ظهور طولی است. خدا میفرماید مردها شرعاً قوّام هستند. خب چرا؟ میبیند قوّام هستند، یعنی به خاطر اینکه آن قوّامیت هست، من با تقنین، ضمانت اجرا به آن دادم. قوّامیتی روی حساب طبیعت بود؛ ولی میشد زیرش بزنند، میشد با آن مخالفت کنند، کسی نمیتوانست گوششان را بگیرد، طبیعی و متعارف بود. اما منِ شارع، آن چیزی را که هست و متعارف است را تکمیلش کردم با تقنین، با جَعل قانون، به اینکه اینها قوّامون اند. این هم یک نوع بیان است.
برو به 0:35:20
و جالب است «فضّل الله» هم عین همین میشود، باز برایش بیاورند. «فضّل الله» یعنی فَضَّل در انشاء، فضَّله فی الحکم فی المرتبة الجعلیة و الوضعیة یا نه، فضَّله در تکوین، هر دو تایش. بما فضّله تشریعاً، چون فضّله تکویناً.
«بما انفقوا» هم باز دوباره همینطور. «انفقوا» یعنی چه؟ «بما انفقوا» یعنی باید انفاق بکنند، نمیتواند مردی انفاق نکند. اما چرا «بما انفقوا» جعل شده؟ چون تکوین شارع است، آن چیزی که خود مردم، متعارف همین است، شوهرها خرج زنهایشان را میدادند، مهریه را میدادند. و لذا مهمترین عنصر «انفقوا» را مفسّرین در مجمع البیان و …، همین گفتند. انفاق و مَهر.
شاگرد: چرا طولی گرفتید؟
استاد: نگرفتم که تمام کنم. میخواستم یک وجهی را توضیح بدهم. مقصود شما این است که تنها این …؛ در این بیان اینطوری است.
شاگرد: چرا طولی گرفتید؟ یعنی این هم یکی از ظهورات آیه است، در عرض بقیه میشود. میخواهم این را بفهمم چرا گفتید طولی؟
استاد: ما میخواهیم بگوییم که الآن آیه چه کار دارد میکند؟ «قوّامون» به دست مسلمین بدهند، این آیهیِ قرآنِ مسلمین، دارد حکایت میکند از یک چیزی که در جامعه هست یا نه؟ دارد یک کار شرعی میکند برای مسلمانها؟
شاگرد: از طریق إِخبار، یک کار شرعی میکند. اینطور نمیشود؟ یعنی همینکه دارد میگوید چنین چیزی هست یعنی مطلوب من است که من دارم میگویم.
استاد: همین جمله را تحلیل علمیاش بکنید. از طریق إخبار، یک تحلیل میکند، پس کار آیه چیست؟ اخبار است یا آن کار است؟ شما میگویید از طریق إخبار، کاری میکند. پس کار آیه چیست؟
شاگرد: هر دو.
استاد: هر دو اش است؟ خود شما میگویید «از»؟ پس بگویید آیه اخبار میکند و این میکند، چرا «واو» نمیگویید؟ اگر هر دو اش است باید «واو» بگویید، چرا «از» میگویید؟ چون این، حال توصّل دارد. الآن نقش مباشری آیه، إخبار نیست. نمیخواهد خدای متعال از بیرون إخبار کند. اگر هم میخواهد إخبار کند حالت طولی دارد، یعنی میخواهد از این به آن برسید، نه اینکه خود او را هم کار دارد. شما خودتان فطرتاً «از» گفتید، «از» همان طولیت است. میگویید «از» طریق او به او برسد. پس مقصود غایی این است که بگوید من میخواهم تقنین کنم، ولو از این طریق میروم. مقصود ما بیش از این نیست.
شاگرد: در بحث «فضّل الله» یک نکتهای شاید به درد بخورد. آقای زیبایینژاد در بحثهای زنان کار کردند، یک نکتهای گفتند و آن اینکه «تفضیل» سه تا معنا دارد که جدا کردنش به فهم آیه هم کمک میکند. یک تفضیل تکوینی، منظور ایشان تکوینی دنیوی بود، یعنی مثلاً همینکه الآن میگویند عقلش بیشتر است، عاطفهاش بیشتر است. یک تفضیل حقوقی که میشود شبیه همین بحث تفسیر شما. یکی هم تفضیل ارزشی که از آن تعبیر میکنند «به لحاظ اخروی». یعنی واقعاً عند الله چه کسی بالاتر است؟ که ایشان میگفتند این سه تا تلازم ندارد، در آیه هر کدام میتواند باشد، مخصوصاً اگر طرفینی هم وارد کنیم، میشود روی هر کدام و در هر سهتا یک معنا را پیاده کرد. یک بار میگوییم خدا زن و مرد را متفاوتِ دنیوی آفرید که چنین کنند. یک بار این است که خداوند زن و مرد را به لحاظ حقوقی متفاوت آفرید. گزینه سوم این است که زن و مرد را به لحاظ ارزشی متفاوت آفرید که علامه طباطبایی دو تای اوّل را قبول دارد، سومی را قبول ندارد. ولی خود ایشان میگفت من سومیاش را قبول دارم. میخواهم بگویم اینجا شقوق مختلفی مطرح کردند.
استاد: از نظر ارزشی ما باید تناسب حکم و موضوع را محفوظ نگه داریم. «قوّام» را باید معنا کنیم. بما فضل الله قیمیّاً بعضهم علی بعض. اینجا که نمیخواهیم بگوییم رجال. اینجا به ایمان است، «اکرمکم عند الله اتقاکم». اکرمکم، نه یعنی مردها، یعنی زنی که اَتقی است، اکرم است عند الله از مردی که تقوا ندارد.
برو به 0:40:00
شاگرد: نکتهام این بود که این سه تا را تفکیک کنم.
استاد: فرمایش ایشان در آیه قبلش خیلی خوب آمده.
شاگرد: ثمرهی بحث چه وقت ظهور پیدا میکند؟ در ذهن اغلب ما، وقتی آن تکوینی و این تقنینی میآید، آن ارزشی به آن معنا هم ناخودآگاه میآید. یعنی یکی از عللی که افراد در فضای اجتماعی مخالفت میکنند به اینکه اگر ما معنای آیه را «فضّل الرجال علی النساء» بگیریم به عنوان یک معنای آیه که الآن روی آن بحث بود. اگر ما ارزشی را در ذهنمان از تکوینی و حقوقی تفکیک کنیم، لزوماً …، نمیخواهم بگویم ارزشی هم هست. ایشان حرفشان این است که این سه تا را از هم جدا بکنید، حالا بروید سر آیه بحث کنید که کدام یک از اینها مراد است؟ خیلی راحت میشود. بحث علامه را هم بعد از بحث ایشان یک بار دیگر که خواندم دیدم بحث علامه را خیلی راحت، شما میتوانید برای مخاطب عمومی بگویید، تکوینی هست، ولی ارزشی نیست و هیچ اشکالی هم ندارد.
استاد: «ارزشی نیست» را شما بگویید.
شاگرد: بله، علامه که نگفتند «ارزشی». اصلاً در بحثشان صحبت از «ارزشی» نیست.
شاگرد ۲: ارزشی یعنی چه؟
شاگرد ۱: یعنی عند الله، یعنی مقام اخروی.
استاد: شما اگر مراجعه کردید، ۲-۳ آیه قبل این بحث شروع میشود. علامه طباطبایی از آن مقاطعی که آیات به هم مربوط بوده یک جا آوردند. در المیزان میفرمایند که این چند تا آیهای که ایشان آوردند این است. آیه ۳۲:
«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمًا (32) وَ لِكُلِّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ اْلأَقْرَبُونَ وَ الَّذينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فآتُوهُمْ نَصيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدًا (33) الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ»، تا آیهی «حَکَم» که این دو تا آیه را بحث کردند.
این دو تا آیه قبلی، روایات و شأن نزولی در ذیلش هست که همین تفضیل ارزشی را حسابی مطرح کردند. در مجمع البیان فقط اشاره میکنم بعضی از احادیث را که خیلی جالب است.
«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ» فرمودند که «النزول». میخواهیم ببینیم چه شده که…، «قيل جاءت وافدة النساء إلى رسول الله (ص) فقالت يا رسول الله أ ليس الله رب الرجال و النساء»[12]؟ خدا، خدای همه هست، هم زن و هم مرد. «و أنت رسول الله إليهم جميعا»، شما هم رسول الله هستید هم به زن، هم به مرد. «فما بالنا يذكر الله الرجال و لا يذكرنا» . هِی صحبت از آنها میبَرَد و از ما چیزی نمیگوید. «نخشى أن لا يكون فينا خير»، آخرت هم همین باشد. آنجا که آمدیم ببینیم همه مردها جلو هستند. «نخشى أن لا يكون فينا خير و لا لله فينا حاجة فنزلت هذه الآية» که «وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ».
که اینجا نصیب و همه اینها را بعدش هم میآورد که طرفینی است. سؤال آنها این نبود که شما محروم هستید. سؤال این است که هر کدام یک بهرهای دارید از آن چیزی که مناسب حال شماست. این یکی. آن یکیاش هم قشنگ است.
«و قيل إن أم سلمة قالت يا رسول الله يغزو الرجال و لا تغزو النساء»[13]، یک مصیبت بزرگی که ما زنها داریم این است که از فضیلت بالای جهاد محروم هستیم. مردها میروند جهاد، چه ثوابی گیرشان میآید، ما جهاد نداریم. «و لا تغزو النساء و إنما لنا نصف الميراث»، از آن طرف هم از فضیلت جهاد محرومیم و هم از نصف میراث. خب چه کار کنیم؟ «فليتنا رجال»، ای کاش ما هم مرد بودیم. «فنغزو و نبلغ ما يبلغ الرجال فنزلت الآية عن مجاهد»، این هم یک …
برو به 0:45:00
این شأن نزولها را عنایت دارم که هر کدامش را نگاه میکنید میبینید آن زمینه تفسیر…
«و قيل لما نزلت آية المواريث قال الرجال»، این سومیاش است که فرمایش شماست. حالا ببینید: «و قيل لما نزلت آية المواريث» که زنها نصف مردها دارند، «قال الرجال نرجو أن نفضل على النساء بحسناتنا في الآخرة كما فضلنا عليهن في الميراث فيكون أجرنا على الضعف من أجر النساء و قالت النساء إنا نرجو أن يكون الوزر علينا نصف ما على الرجال في الآخرة»، آنها هم اینطوری جوابشان را دادند. گفتند وزری که بر شما هست، ما نصف باشد. «كما لنا الميراث على النصف … فنزلت الآية عن قتادة و السدي»[14].
آیات قبلی این زمینهها را فراهم کرده. شاید هم ایشان همان آیات قبلی را که دیدند و این شأن نزولها را، این مطالب را فرمودند. اینجا زمینه، زمینهی تفضیل اخروی است. «فضل الله»، درست است که اینجا میراث و اینها مطرح است، اما ذهن اُمّ سلمه و ذهن آن کسانی که بودند، از تفضیل رفته سراغ تفضیل اخروی و آن عالم دیگری که بعداً میآید. حالا شما فرمودید که «بما فضل الله بعضهم» یعنی قوّامون، تفضیلی دارد که این تفضیل، آن قوّام را میآورد و اینجا باید تفضیل از حیث اجر اخروی، مقامات ایمانی را جدا کنیم.
شاگرد: به نظرم فرمایش شما مؤید عرضم شد. یعنی در ذهن افراد از تفضیل، بلافاصله میرود سراغ تفضیلهای اخروی و ارزشی، از شأن نزول قبلی و شأن نزول این آیه، برداشت این است که شما دارید اشتباه میکنید که تفضیل اخروی را فهمیدید. خدا یک فضلهایی به شما داده که اینها را تاویل نکنید. درواقع خدا تخطئه میکند فهم این مردها و زنها را. درسته؟
استاد: تخطئه که قطعاً هست، در این گیری نیست. صحبت سر این است که آنها لازمگیری کردند یا «لیت» گفتند؟ لازمگیری اگر باشد…… .
شاگرد: بله.
استاد: آنها لازمگیری نکردند، آنها لیت گفتند؛ ولی این هم مجالش هست که از این به آن پل بزنند و بگویند حالا که اینطوری است، آن طوری است. شاید ایشان هم که گفتند، همین سنخ منظورشان بوده. این برای آیه قبلی که شأن نزولش از این جهت جالب بود که ببینید تفضیل اخروی هم هست.
اما در این آیه شریفه من یک نکته بگویم. در مجمع البیان، این را جلا دادند. در المیزان این را خیلی سان ندادند. آن ذیل آیهی شریفهای است که ما داریم بحثش میکنیم.
آیه فرمود «وَ اللاّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ» این کارها را انجام بدهید. «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا»، تناسب این وصف که اینجا آمده با مفاد آیه چیست؟
شاگرد:تناسب با همان قوّامیت دارد.
استاد: یعنی حالا مردها میخواهند مظهر خدا بشوند؟ یا برعکس
شاگرد: قلدربازی در نیاورند.
استاد: بله، قلدربازی در نیاورند. « إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا». این را مرحوم طبرسی آوردند و این نکتهای است. فرمودند که « «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً» أي متعاليا عن أن يكلف إلا الحق مقدار الطاقة. و العلو و الكبرياء من صفات الله و فائدة ذكرهما»، چرا اینجا دو تا صفت آمده؟ «هنا بيان انتصاره لهن». میگوید من الآن به خاطر مصالح مجتمع، حفظ نظام، چیزهایی که حِکَم خلقت است، گفتم اینها قوّامون هستند، اما قلدر بازی در نیاورند، خداست که کبیر و عالی است. خداست که خدای این زنهاست و از آنها دفاع میکند. «انتصاره لهن و قوته على الانتصار»، من شما را قوّام قرار دادم، اما اگر شما زور بگویید، خدا قادر بر انتصار آنهاست.
بعد البته «لم يكلفكم إلا ما تطيقون» معنای دومی است که خودتان مراجعه میکنید. پس نکتهی این وصف را در نظر داشته باشید، خیلی جالب است.
برو به 0:50:05
یک آقایی بود، سالهاست معمم شده، از سادات است. با ایشان سر سفرهای نشسته بودیم، ایشان صحبت میکرد. تازه طلبه شده بود و نان منزل آیت الله بهجت را ایشان میگرفت. یک طلبهای بود، هنوز پیراهن میپوشید و گاهی هم کت و شلوار. سر سفره هم هنوز کت و شلواری بودند، طلبه تازه.
اینکه گفتم خدا میگوید قلدر بازی در نیاورید، از این قضیه یادم آمد، حیفم آمد، حالا سریع عرض کنم. سر سفره تعریف کرد، میگفت هر روز نان بیت حاج آقا را من میبرم. میروم نانوایی سنگکی یک نان میگیرم، میروم در منزل حاج آقا در میزنم، تشریف میآورند بیرون، نان را تحویل میدهم و میروم. چون شرایطی بود که حاج آقا هیچ کسی را نداشتند. تازه داماد شده بود. مازندرانی هم هست، گفت ما این عیال را از آنجا قم آوردیم، مرتب دعوایمان میشد. هر روز یک چیزی میشد، گاهی هم یکی دو روزی بینش فرجه میشد. گفت که من هر روزی که نان میگیرم و آن روز دعوا کرده بودیم، همین که درِ خانه حاج آقا را میزنم و حاج آقا در را باز میکنند، میگویند چرا دعوا کردید؟ اینطوری نکنید، دعوا نکنید و گاهی با تندی. میگفت روزی هم که دعوا نکردیم هیچ نمیگویند، ساکت. میگفت مکرر و مدتی است این کار. حالا اگر او همین اندازه گفته بود، خدا میداند، من یادم رفته بود که رفته بود، اما یک چیزی دنبالش گفت که الان این «انتصاره لهن» را که الان دیدم، یادم آمد. این چیزها که این آقا دنبالش گفت، با وجود اینکه الآن سالها از آن قضیه گذشته، شاید ۴۰ سال، من همینطور حرف این آقا سید سر سفره یادم مانده. آن آقا گفت که چند روز پیش دیدم که ما دعوا که میکنیم، حاج آقا هم که مدام به من میگویند دعوا نکنید، یک دفعه هم دعوایمان شد، از بس که من را اذیت میکرد. این دفعه جواب آماده کردم که وقتی حاج آقا میگویند که چرا، علتش را بگویم. گفت همینطور هم شد. گفت نان را گرفتم، رفتم درِ خانه و در زدم. تا بیرون آمدم، دوباره با تغیّر و تندی که چرا دوباره دعوا کردید؟ میگفت من هم گفتم آقا خیلی این من را اذیت میکند. همینطور مصیبت به سر من میآید. میگفت شروع کردم که تظلم بکنم، چند تا جمله که گفتم، حاج آقا فرمودند که ما حق را به آنها میدهیم. اگر این جمله نبود، اصلاً یادم رفته بود، چون از اینگونه موارد، زیاد از حاج آقا نقل میکردند. اینکه گفتند «ما حق را به آنها میدهیم»، «انتصاره لهن». یک عالم، اینطور، تند بشوند، و بعد هم که او میخواهد تظلم کند میگویند نه، بیخود از این حرفها نزن! ما حق را به آنها میدهیم. خدای متعال هم اینطوری است «إِنَّ اللّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيرًا». من گفتم قوّام هستید، اما روزی میآید اگر سوء استفاده کرده باشید، گوشتان را میکِشَم.
شاگرد: این جور که شما فرمودید مردها مظلوم شدند.
استاد: وقتی ترازو عدل است مانعی ندارد، آنها هم میتوانند مظلوم بشوند. اما نوعاً اینطوری هم که نقل میشود، اینطور نیست که بگوییم همه جا اینها مظلوم میشوند.
شاگرد: اینکه میگویم مقصر آن طرف باشد، ولی باز علیاً برای آن طرف باشد. همینطوری مردها مظلوم میشوند.
شاگرد: یعنی بالأخره آیه به نفع خانمها تمام شد.
استاد: البته ایشان، عیالش هیچ کس اینجا در قم نداشت، یک دختر غریب از مازندران آمده بود، اینجا در خانه تنها بود. اینکه گفتند ما حق را به آنها میدهیم، این شرایط را هم داشت، ولی علی ایّ حال اصل قضیه خیلی جالب بود.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] کفایه الاصول (طبع آل البیت)، ص٣٨
[2] «… فلا ريب أنّ المانع إنّما يمنع من الاستعمال في المتعدّد إذا لم يلاحظ فيه اعتبار بجعل المتعدّد واحدا اعتباريّا، كما أشرنا إليه، و يظهر ممّا فصّله متأخّر و الاصوليّين في تحرير محلّ النزاع …»، مجد البيان فى تفسير القرآن، النص، ص: 76
[3] « قال الوالد العلاّمة- أعلى اللّه مقامه- في المقدّمة الرابعة من كتاب التفسير ، ما لفظه: «إنّ المانع من استعمال اللفظ في أكثر من معنى عدم إمكان حقيقة الاستعمال فيه» »، وقاية الأذهان، ص: 84
[4] « و قال الأستاذ بعد ما ذكر اختلافهم في المسألة على أقوال، ما لفظه: «أظهرها عدم جواز الاستعمال في الأكثر عقلا … »، همان، ص85
[5] نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 61، حکمت 18
[6] جن، 18
[7] بروج، 1
[8] شمس، 1
[9] « عن أبي عبد الله ع قال: سألته عن قول الله عز و جل- و الشمس و ضحاها «3» قال الشمس رسول الله ص به أوضح الله عز و جل للناس دينهم قال قلت القمر إذا تلاها قال ذاك أمير المؤمنين ع تلا رسول الله ص و نفثه بالعلم نفثا قال قلت و الليل إذا يغشاها قال ذاك أئمة الجور الذين استبدوا بالأمر دون آل الرسول ص و جلسوا مجلسا كان آل الرسول أولى به منهم فغشوا دين الله بالظلم و الجور فحكى الله فعلهم فقال و الليل إذا يغشاها قال قلت و النهار إذا جلاها قال ذلك الإمام من ذرية فاطمة ع يسأل عن دين رسول الله ص فيجليه لمن سأله فحكى الله عز و جل قوله فقال و النهار إذا جلاها»، الكافي (ط – الإسلامية)، ج8، ص: 50
[10] «و السماء ذات البروج ثم قال أ تقدر يا ابن عباس أن الله يقسم بالسماء ذات البروج و يعني به السماء و بروجها قلت يا رسول الله فما ذاك قال أما السماء فأنا و أما البروج فالأئمة بعدي أولهم علي و آخرهم المهدي صلوات الله عليهم أجمعين»، بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج36، ص: 371
[11] توبه، 36
[12] مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص: 63 و 64
[13] همان
[14] همان