مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 24
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمان الرحيم
شاگرد: در مرحله اقتضاء، ممکن است مصلحت ملزمهای وجود داشته باشد ولی انشاء نشود؟
استاد: مصلحت ملزمه برای فرد یا برای نوع؟
شاگرد: هر کدام.
استاد: مصلحت ملزمه در نفس طبیعت باشد؟
شاگرد: یعنی منشیء سبک و سنگین میکند. مثل حرفهایی که قبلاً زدهایم.
استاد: یعنی این فرد است یا نوع.
شاگرد: یعنی اگر نوع باشد دیگر نمیشود که انشاء نشود؟
استاد: نمیشود. ولی گاهی مصلحت ملزمه با مصلحت اقوائی مزاحم میشود؛ منافاتی ندارد دو مصلحت ملزمه وجود داشته باشد. بله اگر فرض بگیریم که اصلاً مصلحت مزاحمی نباشد و مصلحت ملزمهای هم در نوع باشد و بر نفس طبیعت هم بار باشد، دراینصورت بند و بیل ها و شرائط جور است.
دیروز آقا گفتند که مثال بزن. من دیروز در فکرش نبودم اما وقتی ایشان گفتند به این فکر رفتم که نموداری بنویسم و خدمت شما بدهم. دیدم آن خلاف چیزی میشود که سلیقه خودم بوده. چون آن چه که من عرض کردم این بود که ما باید بیشتر از دل خود فقه و مباحثات فقهی و تفکرات موردی عناصری را کشف کنیم که چه بسا اسمی از آن برده نشده است.
بعد من گشتم ده-پانزده مثالی که علماء گفتهاند را پیدا کردم. وقتی اینها را جاسازی کنیم خودِ ذهن رنگ میگیرد. یعنی میگوییم که برای حکومت مثال زدهایم. و حال اینکه چه بسا ما اشتباه کردهایم. یک مثالی که در کلمات چند بار دیدم این بود: الطواف بالبیت صلاة؛ دیدید مدام برای حکومت این را مثال میزنند. وقتی آدم میآید با یک دقت بیشتری بهعنوان حکومت موسع مثال بزند، میبیند دهها احتمال هجوم میآورد که آیا واقعاً این حکومت است؟ حکومت موسع است؟ چه لوازمی دارد! کجای این حکومت است؟!
شاگرد: این نظیر سازی است؟
استاد: بهعنوان اینکه مقابل حکومت شود، نظیر سازی نیست. و لذا است که خودشان منزلت را میگویند اما همان جا به منزلت عمل نمیشود. خب اگر حکومت است که نمیشود به آن عمل نکرد. اگر حکومت است تمام است؛ الطواف بالبیت صلاة، حاکم میشود. پس معلوم میشود که آن واقعاً حاکم نیست. این تنزیل است، تنزیلی که واقعاً اسم آن حکومت نیست.
شاگرد: یعنی چون همه ی احکام نماز بر آن بار نیست میفرمایید که حکومت نیست؟
استاد: اصلاً بهعنوان اینکه در آنجا که شک میکنیم این کار ما را در نمیبرد. یعنی شک میکنیم که در اینجا طواف این شرط را دارد یا نه، بگوییم صلات که شرط است و اینجا هم معلوم است که شرط است. ولی نه، نمیتوانیم. چرا؟ بهخاطر اینکه باید در فقه از آن استظهار شود که این ناظر به چه کلامی است.
منظور اینکه ایشان که گفتند موارد را مثال بزنید دیدم باید ابتدا مباحثه فقهی هر مثالی شود. یعنی راجع به شخص آن مثال بهدلیل نگاه شود و به قرائن هم نگاه شود تا ببینیم مآلا به چه چیزی ختم میشود. لذا هر مثالی به بحث جدائی نیاز دارد.
شاگرد: منظور مثالی است که شسته و رفته باشد و چکش خورده باشد و متفق علیه باشد است.
استاد: خب این مثالها که زیاد است. مثالهایی مانند «الفاسق لیس بعالم» که معروف هم هست حرفی نیست. صحبت سر این است که یک مثالی باشد که جوهره منطقی بحث را روشن کند. مقصود ما بیشتر این است.
شاگرد: تحریم خمر بهصورت تدریجی بوده، آن زمانیکه هنوز تحریم نشده بود میتواند دلیل این باشد که بگوییم اقتضاء از انشاء جدا است؟ یعنی با اینکه خمر در علم الله مفسده ملزمه داشته و آثار هم داشته ولی هنوز به مرحله انشاء حرمت نرسیده بود. مرحوم صدر که انشاء را صوری میدانند در اینجا چه میفرمایند؟
برو به 0:05:09
استاد: اقتضائش موجود بوده. شاید ایشان اقتضاء را اعم از صرف مصالح واقعیه با مصالح واقعیه خارجیه بگیرند. مصالح واقعیه مصالح ثبوتیه قطع نظر از خارج فعلی نیست. ممکن است به این صورت معنا کنند. علی ای حال این حرف ممکن است. ولی اصل اینکه عنصر انشاء واقعاً نیاز است و کارساز است، شکی نیست. آن زمانیکه ما حلقات را مباحثه میکردیم این در ذهن من بود. یادم نیست که ایشان چه تعبیری داشتند. خلاصه حاصلش این بود که یک حالت صوری دارد، اما معلوم نیست که به این صورت باشد بلکه واقعاً بهعنوان یک اصل مهم کار میکند. نمیدانم در کدام بحث بود –بحث جمع بین حکم ظاهری و واقعی بود یا …- صاحب کفایه در اینکه انشاء چگونه صورت میگیرد حرف داشتند. مثلاً انشاء با علم الهی و ذات الهی جور نبود. این چه جور میشود؟ زجر و بعث را در نفس نبوی و ولوی ترسیم میکردند بهنحویکه آن را در اینجا ترسیم میکردند. آن بحث مطرح بود ولی علی ای حال آن بحث خاص خودش را دارد. فعلاً باید سر جایش از حیث مبادیش بحث شود. فعلاً ما در بحثهای خودمان از آن فارغ هستیم که به این نحو عالم انشاء داریم و مشکلی هم ندارد.
شاگرد: فرمودید ورود این است که وقتی این دلیل میآید دیگری نمیآید، اما در حکومت جلوی فعلیت آن را میگیرد، یعنی میخواهید بفرمایید لسان حکومت مانع است؟ یعنی مانعیتش را اظهار میکند؟
استاد: نه، حاکم و محکوم با هم جور هستند و پیچ و مهره هستند؛ با هم جفت هستند؛ نیازی به علاج ندارند. اما حاکم یک نحو سیطرهای بر محکوم دارد، به خلاف وارد. وارد و مورود سیطره نیست. وقتی آن میآید او خودش نیست. نمیگوید من بر تو سیطره دارم. سیطره ای ندارد که بخواهد اعمال حقی بر او کند. وقتی آن میآید نوبت به او نمیرسد.
شاگرد: منظور شما این است که در حکومت نظارت هست؟
استاد: بله، شیخ تعبیر نظارت را فرمودند.
شاگرد: نظارت لفظی نه. یعنی وقتی دلیل در ذهن میآید، میبینی که دلیلش ناظر به آن است.
استاد: نظارتی که لازمهاش این است که یک نحو مقهوریتی را در محکوم اعمال میکند. و لذا کلمه تصرف را هم به کار میبریم با حکومت ثبوتی جور است. علیای حال آن چیزی که من عرض کردم این است که حکومت یک عنوان جامعی است برای حکومت اقتضائی، حکومت انشائی، حکومت فعلیتی و حکومت امتثالی. اینها متصوّر است، بهعنوان تصوّر بدوی. حالا آدم بگردد و مثالهای آن را پیدا کند و تطبیق کند و ببیند که این مثالها از آنها هستند یا نیستند. آن بحث فقهی میطلبد که هر کدام از مثالها را تکتک بررسی کنیم. من در صدد بودم که مثالهایی را تنظیم کنم، اما دیدم این خلاف آن چیزی بوده که مقصود من بود. چون میدیدم در هر کدام از آنها محتملاتی است، یعنی باید واقعاً به بحث بیافتد. این جور نیست که یک چیز مسلّمی مانند «الفاسق لیس بعالم» و مثال دَم دستی باشد. اگر بخواهد مثالی باشد که در عالم فقه کارساز باشد، باید خود مثال بررسی شود.
اما عناصری منطقی هستند که برخی از آنها قطعاً کشف شده و بعضی از آنها محتملا کشف شده، برخی از آنها روی این حساب که آدم تاریخ علم را میبیند یک نحو اطمینان دارم که عناصری هم هستند که حتی محتملا هم کشف نشدهاند و باید در یک جریانی خودش را نشان دهد. هستند و الآن برای ما موجودند اما آنها را نمیبینم. بهعنوان یک عنصر اصولی در فقه کار انجام میدهد ولی هنوز کشف نشده و سر یک جریانی و در یک بحثی یک دفعه خودش را نشان میدهد. این هم سه بخش است. باید از اینها در مثالها بحث شود و خودش را نشان دهد. یعنی مرحوم شیخ نمی خواستند که تنها حرف علمی بزنند. به آن کاری که در فقه کرده بودند و با آن ذهنی که شیخ داشتند میدیدند یک چیزی است که نه تخصیص است و نه تقیید است. این را میدیدند. لذا مواردی است که وقتی اسم حاکم و وارد را بردیم، وقتی مثالها توسعه پیدا کرد، در مباحثه آدم میبیند اینها هیچکدام از آنها نیست. آدم پیدا میکند و میبیند که این هست. چیزی هم هست که وقتی مثال آن را بزنیم و در اذهان جلوه بدهیم همه میفهمند، اما تعریف هیچکدام از قبلی ها بر آن صادق نیست. منظور من این است.
برو به 0:10:50
پس کار ما در اصول این است که این عناصر را کشف کنیم و تدوین کنیم. بعد وقتی به بحث فقهی آمدیم مواردی را که در نفس الامر هست و برای آنها اسم دادیم روشنتر است. در یک بحث فقهی میگویند که اینجا متعارضین هستند. ما میگوییم حالا قرائن را نگاه میکنیم. مثلاً قرائنی که در این روایت موجود است با قرائنی که در روایت دیگر موجود است را نگاه میکنیم. کسانی که عناصر منطقی را دیدهاند میگویند که راست میگوید معلوم است که اینجا تعارض نیست. بلکه حاکم یا وارد است. ولی دیگر مطلب حالت ابهام ندارد. پس مقصود من این بوده که بهدنبال این عناصر باشیم. از ابتدا بیاییم ده مثال را ردیف کنیم و بگوییم اینها خوب است.
آن روز آن آقا به نماز مسافر مثال میزدند که اقتضای نماز مسافر به چه صورت است. ببینید ذهن ما سراغ انشائیات میرود. خب باید بحث موردی روی آن بشود و ببینیم که قرائن و خصوصیات مورد اصلاً به اقتضاء مربوط است؟ یا اصلاً به جای دیگری مربوط است؟ من که ابتدا میخواهم مثال پیدا کنم سریع یک مثال برای اقتضاء میآوردم. خب اگر روی همین مثال نگاه دیگری شود و بحث دقیقی روی آن شود صاف نیست. ممکن است به چیزهای دیگری مربوط شود. اینکه کارهای دقیقی روی یک موردی شود و بعد مطمئن شویم که این برای فقط امتثال است، برای فعلیت است، برای انشاء است. این کار میبرد. اما بعد از اینکه صاف شد خیلی خوب میشود. یعنی بهعنوان یک مثال واضحی میشود که اینجا برای امتثال است.
ما که درس خوان نبودیم اما در کلمات علماء یادم نمیآید که فتح باب کرده باشند برای امتثال. یعنی وقتی یک کلامی مربوط به امتثال است، اگر حرفهای آن را به انشاء ببریم، داریم اشتباه میکنیم. بعداً هم خودمان در کلاس گیر میافتیم و میگوییم چه شد! و حال اینکه ما از اول یک احکامی که برای امتثال بوده را اشتباهاً به آن جا بردیم. این کلی عرض من بوده.
شاگرد: منظور شما از تقدم طبعی در حکومت چیست؟ چون در ورود هم وارد مقدم است.
استاد: یعنی در تقدیم داشتن او عقل کاره ای نیست. خودش متقدم است. اما در ورود تقدیم نیست. مثل این است که بگویند دیروز بر امروز مقدم است، اما اسم این تقدم، تقدم طبعی نیست؛ بلکه تقدم زمانی است. میگویند این طرف خط بر آن طرفش متقدم است. تقدم سیری و همینطوری است. به خلاف عدد که وقتی جلو میروید سه تقدم طبعی بر چهار دارد. به این تقدم طبعی میگوییم.
اما در ورود در عالم انشاء تقدم انشائی ندارند و در عرض هم هستند، اما وقتی او میآید آن دیگری نیست، وقتی هم که او نیست آن دیگری میآید. این -همانطور که عرض کردم- نوبت نرسیدن است؛ نوبت به او نمیرسد. اما تقدم -به این معنا که این بر دیگری جلو میافتد- اگر جلو افتادن فعلیتی منظورتان است، که چرا. اصلاً یکی از تعریفاتی که برای ورود میتوانید بگویید این است که حیطه ورود حیطه فعلیت است.
این سؤالی که آیا میتواند یک امتثال ورود را بیاورد یا نه، سؤالی است که باید روی آن فکر شود. آن چه که مسلم است این است که ورود برای حیطه فعلیت است، یعنی شما نمیتوانید ورود را در انشاء ببرید، ورود را در اقتضاء ببرید. ورود برای آن جا نیست. ورود برای فعلیت است. یعنی وقتی یکی بالفعل میشود دیگری بالفعل نمیشود.
شاگرد: در انشاء که دیگر ورود معنا ندارد.
استاد: اگر در انشاء بود که باید خود منشئ آن دومی را بردارد.
من در ذهنم این سؤال هست…؛ این همه مثالهایی که هست، که علماء آنها را مثال زدهاند و من گفتم که حاکم جامع عنوانی است، دیروز عرض کردم. من برای تبعیت از این مثالهایی که آنها فرمودند میگویم حکومت جامع عنوانی است؛ و الا اگر بخواهیم بازنویسی شود من خیالم میرسد، اگر بخواهیم حکومت را بهمعنای سیطره بگیریم، تصویر آن در فعلیت و انشاء مقداری مشکل است. لذا باید اسم دیگری برای آن بگذاریم. حکومت تنها برای خود اقتضاء است. و لذا اینکه حکومت را در مواردی مثل استصحاب و اماره بیاورید، اصلاً جایش نیست، ولی همه میفرمایند. لذا روی این تعبیراتی که میفرمایند میگوییم حکومت جامع عنوانی است.
لذا احتمال دارد روح منطقی حکومت منحصراً به عالم انشاء مربوط شود که مبادی آن عالم اقتضاء است. در خود اقتضاء باید حکومت تصور شود. انشاء خیلی روشن است. یعنی دو انشائی که یکی حاکم بر دیگری باشد ممکن است.
برو به 0:17:00
خدمت آقا این کلمه را عرض کردم؛ فرموده بودند مثالهایی را جمعآوری کنید. گفتم خلاف مقصود من است. ما میخواهیم در خود مثالها دقت کنیم. و چه بسا یک رابطههایی را کشف کنیم که هنوز به نحو منجزیت نرسیدهاند. این مثالهایی که زدهاند؛ ما بیاییم از ذهن یک نفر بگوییم این حکومت بود، این فلان بود، خلاف مقصود است. بلکه حتی یک مثال برای حکومت موسع بود –چند روز است که اینها در ذهن من است که احتمالات جدا میآید- که مرتب در کلام اساتید فن میبینید: «الطواف بالبیت صلاة». یعنی اگر بخواهیم آن را برای «حکومت» مثال بزنید کار میبرد. لذا بهتر این است که ما فعلاً پرونده بحث را باز بگذاریم تا بتوانیم مطلب را موردی بحث کنیم.
البته اگر بخواهد مباحثه اصول به بحث فقهی تبدیل شود؛ بحث در مورد مثالهایی که رنگ فقهی دارد که کدام یک از آنها است، خیلی خوب است ولی طول میکشد. باید به وسائل و جواهر برویم و تکتک این مثالها را موردی بررسی کنیم. آن وقت چه بسا در بیست مورد بحث فقهی میبینیم که یک چیزهایی پیدا میشود که بهنحویکه حرفش را زده بودیم نبود. همین امروز فرمایش مرحوم شیخ را در الجمع مهما امکن اولی من الطرح میدیدم. دیدم همان جا میآید که یک حکومت درست شود اما شیخ میگوید این حاکم نیست. به اصطلاح خود شیخ، من خیالم میرسد که حکومتش سر میرسد، حکومت خوبی است. اما ایشان میگویند که اینچنین حکومتی فاسد است. یعنی در یک موردی که مطرح میشود شیخ میگویند که حاکم نیست. چون حکومت نیست پس الجمع مهما امکن اولی من الطرح مردود است. درحالیکه خود این محل کلام و بحث میشود. لذا اگر تکتک این مثالها موردی بحث شود، میتواند فوائد خیلی خوبی داشته باشد. نمیدانم که اسم آن را باید چه چیزی بگذاریم؛ برای تشخیص حکومت و ورود در موارد عدیدهای آدم وارد فقه شود و بحث فقهی در مورد آن انجام دهد -ولو بهعنوان پرانتز در بحث اصول باشد- خوب هم هست؛ بحث رؤیت هلال و دهها مورد نظیر او. بحثهای خوبی است؛ تمرین عملی برای این است که حکومت و ورود و تخصیص را آدم از نزدیک ببیند و بعضی وقتها ببیند وقتی به مورد نگاه میکند مطلب عوض میشود.
اگر بگوییم «الطواف بالبیت صلاة» حکومت موسع است، پس دیگر باید همه جا ببرید. درحالیکه در برخی از جاها میبینید که واضح است که در آن جا حکومت نیست. و حال اینکه نمیتوانیم بگوییم حاکم، حاکم نیست. اگر حکومت موسع است، هر احکامی که صلات دارد، آن هم دارد. اما بعضی جاها واضح میشود که چنین چیزی نیست. از این وضو میفهمیم این حکومت در اینجا، نباید از آن حکومتی باشد که ما اسم آن را میبردیم. یعنی واقعاً یک فردی را در موضوعی داخل میکند و میگوید طواف هم صلات است، پس تمام احکامی که در شرع برای صلات ثابت است، برای طواف هم هست.
شاگرد: در حکومت تمام احکام ثابت میشود؟ میگوید «الخطیب عالم»، بعد میگوید تنها او را اکرام کن؛ نه اینکه هر چه که گفت قبول کن. یعنی میگوید که من از اینجهت منظورم است.
استاد: یعنی میخواهید بگویید این در خودش آمده است؟ یعنی «الخطیب عالم» بالنسبة الی قوله اکرم العالم؟
شاگرد: نمیتواند بگوید منظور من تمام خصوصیات عالم نیست، تنها این خصوصیت او مراد است.
استاد: کدام خصوصیت عالم؟ عالم که خصوصیاتی ندارد. اکرام حکم او است. من باید عالم را اکرام کنم. اگر نظارتی به این صورت است که حرف مرحوم شیخ را خیلی ها قبول کردند. میگفتند شیخ که میگویند ناظر است یعنی دقیقاً «الخطیب عالم»، تبصره ای برای «اکرم العالم» است.
شاگرد: در مقام بیان چه حکمی از احکام عالم بوده که گفته «الخطیب عالم»؟ خب در طواف معلوم است که رو به قبله بودن شرط نیست، میگوییم واضح است. نمیتوانیم بگوییم چون رو به قبله بودن در آن شرط نیست پس حاکم نیست.
استاد: خب درجاییکه شک میکنیم چطور؟
شاگرد٢: ظاهراً «الطواف صلاة» ذیل طهارت آمده است. باز این بحث میشود که آیا موردی برای آن میماند یا نمیماند تا ما شک کنیم.
استاد: اتفاقا در همان مورد میگویند دلیلی که میگوید فلان نجاست در نماز معفوّ است، معفوّ بودن آن در طواف معلوم نیست. کسانی که احتیاط دارند میگویند همان نجاست معفوّ –خون کمتر از یک درهم- در طواف عفو نشده است. همان جا هم حاضر نیستند این حکومت را بپذیرند. خب این چه حکومتی است؟!
شاگرد: پس چه چیزی را قبول دارند؟
استاد: همین منظور من بود که اصلاً این حکومت نیست. من از اینجا شروع کردم که در کتابهای اصولی میبینید که از این بهعنوان حکومت موسع مثال زده میشود. من امروز روی فرمایش شما شروع کردم که رفتم مثالها را جمعآوری کنم تا امروز از آنها صحبت کنیم. دیدم خلاف مقصود من در این بحثها میشود. یعنی مثالی که من عرض کنم حکومت است، به ذهن نقش میدهد؛ میگوید که این شد. و حال اینکه مقصود من این بود که دقت موردی کنیم و دو روز-سه روز روی یک مثال بحث شود و جوانب آن و ادله آن نگاه شود، بعد چه بسا در همین بحثی که ما از اول گفتیم حکومت است، ما یک عنصری را کشف کنیم که در هیچکدام از آنها نبود. نه حکومت است و نه ورود، پس این چیست. میبینیم که در آمد؛ خیلی قشنگ به همه اذهان عرضه میکنیم؛ یک رابطهای بین دو دلیل است اما آن چیزهایی که ما در اصول تدوین کردیم بر آن صادق نیست.
برو به 0:24:17
لذا کار میبرد که این مثالهایی که علماء فرمودهاند را بررسی کنیم، شاید حدود ده مثال در کتابهای اصولی پیدا شود؛ مواردیکه نزدیک بحث خودمان فرمودهاند. تعارضاتی هم که در فقه است خیلی زیاد است. صحبت اینها بهعنوان یک بحث فقهی بشود. یعنی بهدلیل آن نگاه شود و تمام خصوصیات هم ملاحظه شود، بعد ببینیم «الطواف بالبیت صلاة» به چه معنا است. مقصود امام که فرمودند طواف صلاه است، چیست. میخواهند بگویند که من یک فردی را داخل صلات کردم؟ حکومت این شد. اگر شما فردی را داخل صلات نکنید تعریف حکومت بر آن منطبق نیست. پس این حکومت چیست؟
اگر مثلاً این جور بگوییم که حضرت میخواهند بفرمایند که این فضیلت او را دارد؛ شما که وارد مسجد میشوید باید نماز تحیت بخوانید؛ از آداب و احترامات مسجد نماز تحیت خواندن است. اما «الطواف بالبیت صلاة»، اینجا فرق دارد؛ اگر اینجا طواف کنی بهمنزلۀ نماز تحیت است. در اینجا همه احکام صلات نیست. خب اسم این حکومت نیست. بلکه این معادل کردن در فضیلت است. یعنی همان کاری که از نماز تحیت میآید، از طواف هم میآید. امروزه هم فقهاء بحث میکنند که آیا خواندن نماز تحیّت در مسجد الحرام مشروع است یا نه؟ مانعی ندارد، ولی خب این سؤال را دارند. شما وارد مسجد الحرام میشوید و میگویید دو رکعت نماز تحیت مسجد الحرام را به جا میآورم، آیا این مشروع است یا نه؟
شاگرد: به همین اندازه حکومت نمیشود؟ گفتهاند که وقتی وارد مسجد میشوید نماز تحیت بخوانید، خب این هم دارد طواف را نماز تحیت میداند.
استاد: یعنی دیگر عِدل آن را نیاور؟ یعنی اگر وارد شدی فقط طواف کن؟ طواف است که تحیّت مسجد الحرام است، اگر به جای طواف نماز خواندی، من اجازه ندادهام؟ این سؤال هست. یعنی دیگر نماز نیست؟ یعنی عامِ «لکل مسجد تحیة» را تخصیص زدیم؟
شاگرد: ظاهرش این است. ادله میگوید در مسجد جلوس نکنید مگر اینکه نماز بخوانید. امام ناظر به همین ادله میفرمایند در مسجد الحرام طواف کنید.
استاد: توسعه میدهیم، یعنی اینجا یک بدل هم دارد.
شاگرد: بدل ندارد. امام میگوید که تحیتش این است. یعنی غیر او نیست؟ اثبات شیء نفی ما عدا میکند؟ میخواهند بگویند که این افتراق از آنها است و یک چیز اضافه دارد؛ نه اینکه تباین دارد. فضیلت اضافه است.
شاگرد: شبیه همین در بحث اقامه هم هست، یعنی ممکن است که اقامه معمولی شرعیت نداشته باشد. اقامه ای که رجل میگوید برای مراة.
استاد: یعنی اقامه ای که مرد میگوید، زن باید خودش بگوید.
شاگرد: نه، لازم نیست بگوید، یعنی اگر گفت شرعیتش محل اشکال است.
استاد: چطور گفتهاند که اگر مرد بگوید زن نباید بگوید؟
شاگرد: اقامه زن به آن صورت است.
استاد: مثال خوبی زدید که واضح است که همان مورد هم به آن صورت نیست.
شاگرد: واضح نیست. بعضیها گفتهاند که شرعیت ندارد.
استاد: نه، از نظر سیره متشرعه از زمان معصومین تا حالا واضح است. اگر بدعت بود که زن اقامه بگوید مثل توپ صدا میکرد. اگر ظهوری که شما میگویید بود، مثل توپ صدا میکرد که ممنوع است. از روز اول وقتی زنها میخواستند چادر سر بچه شان کنند میگفتند که مبادا اقامه بگویی. اما میبینید که نگفتند. پس کاشف از این است که اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند.
اگر میفرمایند طواف بالبیت تحیت مسجد الحرام است، یعنی بهعنوان یک فضیلت زائد، نه بهعنوان اینکه مبادا نماز بخوانی. البته این مطرح شده و سوالش بوده که آیا میشود نماز تحیت خواند یا نه؟
با این بحث ممکن است عدهای بگویند که نمیشود. در جواب ها هم هست. با این بحثی که ما الآن داریم میگوییم چه مانعی دارد که به همان عمومات «لکل مسجد تحیة» عمل میشود. این هم اضافه فضیلتی برای مسجد است، نه نفی آن عام و حکومت بر آن، به این معنا که بخواهد بگوید آن نیست.
شاگرد: وقتی ما میگوییم خطیب عالم است، یعنی این هم عالم است.
استاد: نه، دوبحث شد. ناخودآگاه فاصله گرفتیم. اینکه من مطرح کردم که فضیلتش آن است، برای نفی حکومت بود، یعنی دیگر حکومت نیست. من مثال «الطواف صلاة» را برای اینکه حاکم نباشد، عرض کردم؛ نه اینکه دوباره برگردیم.
شاگرد٢: میشود که «مسجد المراة بیتها» هم از این باب باشد؟ یعنی دارند توسعه میدهند که لازم نیست زن به مسجد برود. در همین خانه نماز را بخوان و همین خانه مسجدت است.
استاد: دقیقاً یکی از مثالهای بسیار خوب است. «مسجد المراة بیتها» یعنی وقتی مسجد نزدیک خانه او است و جماعت برقرار است، دیگر مستحب نیست؟ چه کار باید بکند؟
شاگرد: این عبارت شهید اول در لمعه است، اما حدیث نیست. حدیث این است: «خیر مساجد نسائکم البیوت».
برو به 0:31:01
استاد: خب یا نقل به معنا شده یا نظیر آن هم بوده. خب الآن اینجا نیاز به استظهار دارد. یعنی مثلاً شرکت در نمازهای جماعتی که به پا میشود، برای مراة مفضول است؟ ثوابی ندارد؟ بحث خوبی نیاز دارد و فوری نمیتوان قضاوت کرد.
شاگرد: در رسالهها به این صورت نوشته اند. بعد از مسأله مکان مصلی و مسجد که چقدر تعریف میکند و مسجد فلانی چقدر ثواب دارد و… ، بعد میگویند البته اینها برای مردها است. ثواب نماز زنها در خانه بیشتر است.
استاد: کاری که ثوابش بیشتر است را که نمیشود خلافش را بیاورند، آن هم بدون ضرورت. یک وقتی است که میگوییم ثواب این بیشتر است، اما یک وقتی است که ضرورت میشود که زنها هم بیایند. اما بدون ضرورت، آنکه ثواب بیشتری دارد را انجام دهیم.
شاگرد: اگر در مسجد جماعت برگزار نشود، فرادی خواندن در خانه افضل از مسجد است.
استاد: اگر به این صورت است، خب شما نماز جمعه را واجب نکردید، میگویید که نیاید؟ با اینکه جمعه است، اما میگویید که نیاید؟
شاگرد: شیخ طوسی فرمودهاند که نیاید. اصلاً حرام است که شابة بیاید. ظاهراً در نهایه است.
استاد: دلیلشان چیست؟
شاگرد: من فتوایشان را دیدم.
استاد: علی ایّ حال آن چه که ما میدانیم هم در نماز جمعه اش و هم در نماز جماعت سه وقت … .
آن از باب «قیاساتها معها» است، وقتی میگویند شابة، یعنی یا خودشان دلیل داشتهاند یا با مجموع ادله ملاحظه کردهاند.
شاگرد: در صلات عیدین این بحث را دارند که زنها نیایند مگر اینکه عجوز باشند.
استاد: مجاز هستند که نماز جمعه بیایند. اصلاً از چیزهایی که بعضی آثارش میماند این است که در زمان خود پیامبر صلیاللهعلیهوآله زنها هم میآمدند. میخواهم این را بگویم کاری میشود که اثرش هم بماند. اصلاً یک باب به نام باب النساء میماند. برای اینکه معلوم باشد که آن وقت هم میآمدند. صف ها جلو بود و عقب بود، لباسها پیدا بود و… . با این خصوصیات میآمدند. حالا ما بیاییم با این «خیر مساجد» بگوییم که همه مطلقات مرجوح میشود. این مشکل است. فرض بگیریم که مسجد نزدیک منزل یک خانومی است. جماعت برقرار میشود و کاملاً از جهت عفت محفوظ است، کسی او را نمیبیند. از درب خانه بیرون میآید و به مسجد میرود؛ پرده هم کشیده شده و هیچ کسی هم او را نمیبیند. اما ما بگوییم الآن بهتر است که تو در خانه ات باشی؟!
من میخواهم بگویم عمومات جماعت که فضیلت جماعت را میگوید با وجود «خیر مساجد نسائکم»، متحیّث به حیث است؟ به حیث مصونیت و محفوظیت است؟ یا مطلق است؟ مطلقاً به این صورت است و تمام؟ یک جایی که محفوظ است و شکی نیست که تعفف او صدمه ببیند، باز هم بگوییم که عنوان اولی است و باید در خانه بخوانی؟ اگر این صورت بود که شارع نمی فرمودید شما به مسجد بیایید و نماز بخوانید، در جماعت شرکت کنید. به حج بروید و باید صورت خود را باز بگذارید.
شاگرد: در حج نگفته اند که باید صورتتان را باز بگذارید. در حج مسأله اِسدال است.
استاد: اسدال[1] جایز است، نگفته اند واجب است.
شاگرد: برخی گفتهاند که واجب است.
استاد: «گفتن» غیر از این است که الآن استقرار کار مسلمین بر آن باشد. یعنی مثلاً کسی که کافر است بگوید که مسلمانان به این صورت هستند، یعنی نه فقط برای عدهای باشد که محتاط هستند، بلکه بگویید یک چیزی است که اصلاً منسوب به شارع نیست. مسلمانان نماز میخوانند، اما شارع نگفته که مسلمانان نماز دارند!
شاگرد٢: در طواف اختلاط هست. معلوم است که در غیر طواف شارع چنین کاری را مرجوح میداند. میتوانیم قیاس کنیم و بگوییم چون زن و مرد با هم طواف میکنند… .
استاد: من نمیخواهم قیاس کنم.
شاگرد: اینها استثناء است. مثلاً روایت داریم که در روز عید دختران بیرون بیایند، در ذیل آن میگوید که برای آنها خواستگار پیدا شود و در خانه نماند. به اینها استثناء میگوییم. مثلاً عید و حج، استثناء باشد. علاوه اینکه روایت «خیر مساجد نسوانکم»، کلمه «خیر» با حکومت نمیسازد. چون «خیر» به این معنا است که آن هم مسجد است. اما شما فرمودید جایی که آن را نفی کند.
استاد: من همین را میخواهم بگویم که کلمه «خیر»، عنوان اولی خیر مطلق را درست میکند؟ یا کلمه «خیر» ناظر به غالب و مفاسدی که دنبالش است میباشد. معلوم است که شارع نمیخواهد زنها بیرون بیایند، بدون اینکه مصلحتی باشد؛ معلوم است که نمیخواهد اختلاط درست شود. شکی در اینها نداریم. واضحات و سیاق کاری است که شارع انجام میدهد. نماز جمعه را برای زنها هم واجب نکردند، با اینکه وجوب عینی است و همه باید بیایند، اما بر آنها واجب نکردند. البته حرام هم نکردند، چرا؟ بهخاطر اینکه شرائط زنها فرق میکند. نمیتوانیم بهطور مطلق بگوییم که افضل برای این زن این است که نماز جمعه نیاید. ما از کجا اینها را به شارع نسبت میدهیم؟! افضل، اگر ناظر به متعارف باشد یا -به قول شما- به قید شابة باشد، معلوم است که ما این شابة را به جایی میکشانیم که در معرض اینها است. یعنی داریم برای او معرضیت درست میکنیم. اما جایی که معرضیت های نوعیه نیست، بگوییم نه عنوان اولی است. اگر تو میخواهی ثواب بیشتری ببری اینجا بیا. این عرض من است: بعضی از عمومات آن طرفی است که قوت آنها این «خیر» را حیثی میکند. یعنی اگر همسایه مسجدی از شما پرسید که من بههیچوجه در معرض فتنه و فساد تعففی نیستم؛ از در خانهام که بیرون میآیم به مسجد میروم و به پشت پرده میروم؛ من بهعنوان ذهن طلبگی، چون از آنها عنوان اولی به ذهنم نمیآید، شک ندارم که به او به این صورت جواب میدهم که افضل برای تو این است که به جماعت بخوانی. یعنی ثواب جماعت و ادله ثواب جماعت دقیقاً برای تو محقق است.
شاگرد: با اینکه درب خانه حضرت فاطمه س در مسجد بود، شنیدهام که هیچ دلیلی نداریم که حضرت برای نماز به مسجد میآمدند.
استاد: وقتی باب النساء داریم، وقتی بحث صف عقب و جلو داریم، برای آمدن دلیل میخواهیم؟ یا برای نیامدن دلیل میخواهیم؟ این طرفش دلیل میخواهد؛ نه اینکه جایی که میدانیم جماعت بوده، بگوییم یک جا بیاورید که حضرت به جماعت میآمدند.
شاگرد: هر دو طرفش دلیل میخواهد.
شاگرد٢: داعی بر نقل نیامدن خیلی قوی بوده.
برو به 0:39:57
استاد: بله، باید بگویند که حضرت اصلاً در نماز جماعت پدرشان شرکت نکردند. من نمیخواهم اثبات کنم. اما اگر بخواهیم دلیل بیاوریم این طرفش دلیل میخواهد، نیامدنشان هم دلیل میخواهد.
علی ای حال جمع بین این ادله وقتی سر فضیلت و استحباب رفت، خیلی ظریف میشود. یعنی کار عنوان اولی مطلق نیست. کار حیثی است. و لذا وقتی میخواهند جواب بدهند، طرفی که میخواهد جواب بدهد باید خیلی واقف به آن حیثیات باشد. بعضی وقتها کسی جواب میدهد به حرام شرعی، بعد خودش میفهمد که خلافش را جواب داده است. چرا؟ بهخاطر اینکه حیثیتی را که در حکم شرعی لحاظ شده، متوجه نبوده است، عنوان اولی گرفته، مثلاً جایی که حرام بوده این را بگوید، و حال اینکه همین را گفته است.
برای مسائل اخلاق خانوادگی که من زیاد میگویم. مردها یک روایت میشنوند و بعد هر جا مینشینند میگویند که حضرت گفتهاند که زنها به این صورت هستند. این حرام مسلم است! اینها را تحریک میکنند، ناراحت میکنند. بعضی هایشان هم زبانشان باز است و حرف هم میزنند. اظهر من الشمس است که اینچنین روایت خواندنی حرام است.
شاگرد: «هن ناقصات العقول».
استاد: بله، ما بیاییم بگوییم هست.
شاگرد: در فلان مدرسه خانوم ها بگوییم!
استاد: آن جا زبان پیدا کردهاند و جواب میدهند. مهم این است که جایی باشد که جواب ندهند و فقط روحیه آنها را نسبت به صاحب شریعت خراب بکنیم، آن هم نا به حق. اگر به حق باشد که هیچ. بعد میگوییم چرا نابهحق میگویید؟ میگویند من نابهحق نگفته ام، بروید فلان کتاب را ببینید که هست. عجب! شما از بین همه حرفها یک کلمه را برای اینجا میآورید؟! باید همه کلمات گوینده کلام را جمع کنند. شما به این اندازه نمی فهمید که اگر خود پیامبر خدا و خود امام بودند… ؛ آدم دهها روایت دیگر میبیند که در مورد مناسب چه جواب هایی دادهاند!
آن هایی که ضد دین هستند میگویند حضرت گفتند زنی که بچه نمیآورد مثل اسیر است. یک وقتی بود که مطرح شده بود. اما همین را شما ببینید در چه مقامی و در کجا حضرت فرمودند. آن چه که من دیدم برای کسی بود که گفته بودند بعد از زایمان فلان غذا را بدهید بخورند تا رحم آنها طوری باشد که برای حمل بعدی صدمه نبیند. ببینید دستور معالجه ای میدهند برای زنی که زایمان کرده. مثلاً خرمای فلان نخل را به او بدهید تا اگر حالت سردی مزاج بر او غالب شد، رحم او از حالتی که جنین را ضبط کند بیرون نرود. در این مقام میگویند زن خوب است که بچه بیاورد. در این مقام ما همه آنها را حذف کنیم و روایت را تقطیع کنیم و بگوییم حضرت به این صورت گفتند. وقتی برای معالجه میگویند برای زنی است که…؛ نه زنی که خدای متعال او را طوری قرار داده که مثلاً اولاد ندارد. این اصلاً ناظر به او نیست. ما بیاییم آن را ناظر قرار دهیم. فردا که روز قیامت شد، از آن هایی باشیم که ملعون رسول خدا شدند! همان جایی که این روایت از دهن ما بیرون آمده، همان جا در باطن ملکوت حضرت ما را لعنت میکنند. چرا؟ میگویند مگر من این را گفتم که تو این را به من نسبت میدهی؟! اینها را این جور با من بد میکنی؟! این خیلی مهم است.
این را از کجا عرض میکنم؟ از تجربه شخصی خودم. یک وقتی بود که میگفتم وقتی دور هم مینشینیم عوض اینکه حرفهای چرت و پرت بزنیم روایت بخوانیم. بنای جدی! تا مینشستیم کسی حق نداشت! به جای اینکه حرف بزنیم همه روایت بخوانیم. آقا مدتی گذشت بر من واضح شد که خواندن فلان روایت در فلان مجلس حرام بود. قبل از آن میگفتیم روایت است، به دَرَک! هر کسی میخواهد بدش بیاید! این برای نادانی و ناپختگی است. خداوند برای من واضح کرد. همین که میگویم؛ گفتم عجب گوینده این کلام ما را لعنت کرده. در این مجلس و در این شرائط؟!
یک جایی بود مثلاً روایت بخوانی که فلان انار فلان خصوصیت را دارد. تعبیر هم که مطلق است، فلان مریض که الآن این برای او مطلق است، برود آن را بخورد! حالا بگویند نیت کسی فلان است، اثر ندارد، غیر از این است که ما مجاز هستیم که بگوییم یا نه؟ اینکه خودش به یک چیزی برسد یا نرسد یک چیز است و اینکه ما میخواهیم ترویج بکنیم یک چیز است. لذا تقطیع روایات خیلی حساس است. علماء اقدام کردهاند و منعی هم نیست ولی این کار، کار حساسی است. اینکه یک روایتی را تقطیع کنیم و یک جمله از بین آن برداریم. ببینید در چه شرائطی دست چه کسانی میافتد و حرفهایی عن تقصیر یا عن قصور میزنند. منظور اینکه این تجربه شخصی خود من بود. مواردی پیش آمد که دیگر رها کردم. برای من واضح شد. این جور نیست که همینطور که نشستیم هر کسی هر روایتی در ذهنش هست را بگوید. شرائط مجلس مریض است. مریض با معنای وسیع کلمه؛ شامل مریض روحی است، و مریض جسمی، با انواع و اقسام.
کسی که حامل ویروس است با کسی که حامل یک شبهه دینی است، یکی است. او هم ویروس دارد. الآن یک شبهه ای در فلان سایت شنیده و مثل ویروس برای او است. ما هم یک چیزی بگوییم که گفتنش همان و مردن او همان! این خیلی مهم است که آدم ملاحظه همه جوانب را بکند.
برو به 0:46:21
زمینهسازی بحث بعدی را عرض کنم.
اگر خواستید این موارد تمرین شود، باید اسم هر مثالی را جداگانه ببریم و دو-سه روز روی آن بحث کنیم که حکومت است یا ورود. حرفی نیست. خیلی هم پرفایده است و چیزهای جدیدی هم دارد. اگر هم بخواهید همین اندازه باشد، کلیای که من عرض کردم این شد: حکومتی که علماء میگویند بهعنوان تصوّر بدوی چهار جور حکومت است. فعلاً بهعنوان تصوّر بدوی چهار جور حکومت است؛ حکومت اقتضائی، انشائی، فعلی، امتثالی. چه بسا بعضی از آنها حکومت نباشد. در فعلیت و امتثال معنا پیدا نکند.
عرض کردم که ورود تنها برای فعلیت است. کلیتش این است. اگر عناصر دیگری هم باشد، جامع عنوانی، بهترین تعبیری بود که من عرض کردم. یعنی هر چه پیدا کردیم که اندک تناسب و تقدمی در کار بود، میگوییم حکومت است. جامع عنوانی به این معنا است. ولی این کارساز نیست. از نظر فنی کار را پیش نمیبرد. ما باید تقسیمبندی حسابی تر و عمیقتری انجام دهیم، بهنحویکه اینها اسم جدا پیدا کند.
حالا من گفتم بگوییم حکومت نوع اول، نوع دوم، بعد دیدم بگوییم حکومت اقتضائی و… باز هم دیدم که اینها حکومت نیست. باید یک اسم انسبی پیدا شود و نام گذای شود و کار مصداقی شود. این حرف جدا است.
شاگرد: اگر روی یکی-دو مورد کار شود خوب است.
استاد: باید یک مثالی تعیین کنیم که مثال خوبی باشد. ادله آن را ببینیم. این از آن کارهای فردی نیست. یعنی اگر بخواهد کار شود باید همه روی آن کار کنیم. یا اینکه ده مثال تعیین کنیم و هر کدام روی یک مثال کار کنیم. علی ای حال در حکومت و ورود، باید تمرین و کار خارجی باشد. مثالهایی باشد که در فقه محل ابتلا باشد. روایاتش را بیاوریم و بحث کنیم.
شاگرد: یک مثال تخییر نماز در حرم امام حسین است. برخی گفتهاند تنها مربوط به حائر است و برخی دیگر حرم جدید را هم گفتهاند. روایاتی هست که دقیقاً میگوید که حرم امام حسین چند کیلومتر است. اگر اینها را حکومت بگیریم موضع تخییر کل کربلا میشود.
استاد: بعید هم نیست. قول هم دارد که شهر باشد.
شاگرد: رؤیت هلال را هم فرمودید.
استاد: رؤیت هلال مبتنیبر بحثهای هیوی است، طولانی میشود. و الا اگر بخواهیم روایات آن را ظرف دو روز مرور کنیم حرفی نیست.
شاگرد: حالا روایت طواف را برای فردا نگاه کنیم.
استاد: روایات آن را، آثار و خصوصیات آن در کل مسائل طواف ببینید. یعنی کجا است که ملتزم نشدهاند. یا نمیشود ملتزم شد. آیا این دلیل بر آن میشود یا نه. اگر میخواهید دنبال آن بگردید استدلال بهمنزلۀ در احکام طواف را ببینید. آنها میگویند دلیل منزلت. یعنی چون طواف نازل منزل نماز شده، خیلی از جاهای که میخواهند برای طواف حکمی را ثابت کنند میگویند بهدلیل منزلت.
والحمد لله رب العالمین
کلید: حکومت، ورود، مراتب حکم، مصلحت، مفسده، نماز زن در مسجد
[1] الإسدال في اللغة: إرخاء الستر (مجمع البحرین، ج۵، ص٣٩۴)