مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 47
موضوع: فقه
جلسه ۴٧: ١٣٩٢/٠٩/٢۴
و ما ورد من الأمر بالتسمية مع التعليل المتقدّم و لا يأبى عن الحمل على ذلك بعض أخبار الزوال مثل ما فيه الغيبوبة عن شرق الأرض و غربها مع ما في دلالته على أصل الاعتبار زيادة على الغروب العرفيّ من عدم معلوميّة الكبرى…[1]
سطر سوم صفحه ۶۳، عبارت «و ما فی التعبیر» اگر پاراگراف جدایی نباشد و دنبال قبلی باشد بهتر است، چون مطلب دنبال آن است. ظاهرا جزء مؤیدات اخیر به حساب میآید. «و ما ورد من الامر» هم نباید پاراگراف جدایی باشد. «و ما ورد» کاملاً در ادامه «سفر طویل» است.
«و ما ورد من الأمر بالتسمية مع التعليل المتقدّم» باب شانزدهم وسائل، حدیث سیزدهم: «مسّوا بالمغرب قلیلاً فإن الشمس».[2] این تعلیلِ «مسّوا» بود. یکی دیگر تذییل بود که حضرت فرمودند «اذا ذهبت الحمرة من هاهنا» یعنی ناحیه مشرق «فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها».[3] که حاج آقا از این، تعبیر فرمودند به تذییل. یعنی مقدم و تالی. هر دو تا را اینجا اشاره میکنند. در تأییدِ استحبابِ نفسی- ولو علم به استتار دارد ولی مستحب است صبر بکند-، یکی فرمودند تأخیر انداختن امام رضا علیه السلام در سفر، دومی «مسّوا بالمغرب قلیلاً».
و سومی «و لا يأبى عن الحمل على ذلك» یعنی بر اینکه مستحب نفسی است- ولو علم هم دارید، صبر بکنید- «بعض أخبار الزوال» حمره «مثل ما فيه الغيبوبة عن شرق الأرض و غربها» روایت کافی بود.[4] روایت معاویة بن بُرید: «اذا ذهبت الحمرة من هاهنا فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها». این معنایش چیست؟ یعنی صبر کنید تا حمره بشود که «من شرق الارض و غربها» خورشید غروب کرده باشد، ولو از بلد شما غروب کرده. میفرمایند اینجا استحباب است. چرا؟ چون خود امام دارند میفرمایند، در روایات دیگر هم میدانیم که «انما علیک مشرقک و مغربک».[5] میزان بلد خودت است که غروب کند. ولی حضرت میفرمایند صبر کنید تا «من شرق الارض و غربها»، از آفاق مجاوره هم برود. معلوم میشود این مستحب است. معلوم میشود یک چیز زائد بر حکم قبلی است. «مع ما» این «مع» تا «کما فی الخبر الآخر فإن ما ذُکِر» به عنوان یک حاشیهای بوده که بعداً اضافه شده. یعنی «فإنّ ما ذُکِر» دنبال «و غربها» بوده. اما بعداً این حاشیه را برای خصوص این دو تا روایت اخیر اضافه فرمودند. «مع ما فی دلالته علی اصل الاعتبار زیادة علی الغروب العرفی من عدم معلومیة الکبریٰ فیها»، میفرمایند: اگر بخواهیم به ظاهر روایت امر به تمسیه و روایت آفاق مجاورة- «غابت الشمس من شرق الارض و غربها- اخذ کنیم، اعتبار را میرساند. یعنی میگوید معتبر است که خورشید «من شرق الارض و غربها» غروب کند. معتبر است که «ان الشمس تغیب من عندکم» نماز نخوانید، صبر کنید تا «تغیب من عندنا» هم بشود.
اگر این است، اصلاً اصل کبرایش معلوم نیست. کبری قبول نیست. صغری و کبری اینجا چیست؟ صغری این است که حضرت میفرمایند وقتی «ذهبت الحمرة من المشرق غابت الشمس من شرق الارض و غربها». و «کل ما غابت الشمس من شرق الارض و غربها یجوز الصلاة/ وجبت صلاة المغرب». پس «اذا ذهبت وجبت». پس روایت به منزلهی صغرایی میشود برای کبرای مطویهای در فرمایش امام. حضرت میفرمایند «اذا ذهبت الحمرة غابت الشمس من شرق الارض و غربها». ثم ماذا؟ خب وقتی حمره رفت، غیبوبت کرده. دنبالش این است که هر وقت خورشید از شرق وغرب زمین غروب کرد، وقت نماز مغرب است. قبلش نیست. اگر اعتبار را بخواهد برساند، می فرمایند این کبری قبول نیست، چرا؟ چون از ادلهی متعدد شرعی دیگر میدانیم که «اذا غابت الشمس من غرب ارضکم»، وقتی از بلد خودتان غروب کرد بس است، نباید شما صبر کنید تا «غابت الشمس من شرق الارض و غربها»، از همه غروب کند، از آفاق مجاوره هم غروب بکند.
شاگرد: «علیک مشرقک و مغربک».
استاد: بله، «علیک مشرقک و مغربک».
شاگرد: «لا يأبى عن الحمل على ذلك»، علامیت بود؟ همینجا هم محور غیبوبت است، فقط فرمودند «عن شرق الارض و غربها». علامتش هم زوال شد.
شاگرد2: مطلوبیت تأخیر را میخواهد بگوید.
استاد: الآن میخواهند مطلوبیت تأخیر را بگویند به نحو استحباب شرعی. دو تا بحث است. یکی علامیت است برای اینکه مکلف احتیاط …
شاگرد: مگر ادامه «و بالجمله» نیست؟
استاد: بله.
شاگرد: «فکثیر من روایات زوال الحمرة» اینطور است.
استاد: «و بعضها». و بعضها را هم بخوانید.
شاگرد: پس این را به اصل نمیزنند، به «بعضها» میزنند.
استاد: و لذا گفتم که نباید پاراگراف جدا شود. «و بعضها ظاهرة فی مطلوبیة التأخیر حتی مع العلم بالغروب».
شاگرد: پس «ذلک» شد مطلوبیت.
استاد: بله، بعد میفرمایند «کما ورد»، یعنی تأیید دومی که خودش مستحب است، مطلوب نفسی است- ولو حتی علم به غروب هم دارید مستحب است تا ذهاب صبر کنید – که مفاد کدام روایت است؟ سه تا. اینجا سه تا میفرمایند. یکی کار امام رضا سلام الله علیه، یکی امر به تمسیه در روایت یعقوب بن شعیب، و یکی هم در روایت معاویة بن برید، تذییل به اینکه «اذا غابت الحمرة غابت الشمس من شرق الارض و غربها».
برو به 0:07:17
شاگرد: تعبیر مطلوبیت تأخیر از آن تعبیری که سابقاً فرموده بودند؛«استحباب مراعات آفاق المجاورة» اعم است؟ مطلوبیت تأخیر جهتهای مختلفی میتواند داشته باشد، یکیاش آن است.
استاد: کأنّه فعلاً در این روایت با هم جمع شدند. حضرت فرمودند «فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا»، یعنی صبر کنید تا در بلد ما هم مثل شما غیبوبت شمس بشود. خب وقتی این مفادِ روایتی است که میخواهیم بگوییم مستحب از آن استفاده میشود، بلد مجاور هم از همین استفاده میشود. یعنی فی حد نفسه همینطور که شما میفرمایید. اما در استظهار از روایت، نظر حاج آقا دو تا نیست. از همین روایت دو چیز استفاده کردند، هم استحباب و هم این که آفاق مجاوره مستحب است که صبر کنند تا نسبت به همهشان خورشید غروب کند.
شاگرد: این را که دیگر نباید ملتزم باشند.
استاد: چرا؟
شاگرد: برای اینکه روایت «من شرق الارض و غربها» را نمیشود خیلی معنای روشنی کرد. ولی این روایت تقریباً واضح است که تقیه است. چون اصلاً معنا ندارد.
استاد: مسّوا؟
شاگرد: بله، چون معنا ندارد. فرض کنید صبر کردیم کاشان هم غروب کرد، خب باید صبر کنیم اصفهان هم غروب کند. بعد باید صبر بکنیم مبارکه هم غروب بکند. بعد باید صبر بکنیم آبادان هم غروب بکند. قطعاً اینطور نیست. این واضح است که تقیه است. به تأخیر بیندازید. چرا؟ چون ما مبنای ما استتار قرص نیست، مبنای ما ذهاب حمره است. البته گفتم روایت دوم که تذییل تعبیر کردند، این حرف در آنجا درست نیست.
استاد: البته مرجع ضمیر، دلالت «هی» است، نه «هما». و لذا من اوّل که توضیح دادم فقط همان روایت تذییل را گفتم. کاری با قبلیاش نداشتم. ولی در مطالعه اینها به ذهن من آمد که حاج آقا فرمودند «مع ما فی دلالته». «ما فی دلالته» یعنی دلالتِ «ما ورد» یا دلالت بعض اخبار زوال؟ «لا يأبى عن الحمل على ذلك بعض أخبار الزوال مع ما فی دلالت بعض»، که میشود تذییل. یا نه، «مع ما فی دلالته» …
شاگرد: که البته آقای بهجت می گویند ما آن مبنا را قبول نداریم. آیا دنباله متن اینطوری میشود؟ مع اینکه این معنای تذییل که در این هست، نتیجهاش این بشود که مبنا ذهاب حمره باشد، که ما اصل مبنا را قبول نداریم.
استاد: ما اینطور بگوییم که اگر این روایت میخواهد اعتبارِ قطعی برای اصل نماز بیاورد، موضوع مغرب را تغییر بدهد، کبرایش قبول نیست. چرا؟ چون مخالف روایت دیگر است. اما اگر بگوییم این روایت میخواهد یک امر مستحب را بگوید، میگوید استتار شمس موضوع حکم، اما مستحب است.
شاگرد: در روایت تذییل امر به تأخیر نشده. در این روایت ظاهرش این است که سائل نمیدانسته چطوری غروب میشود. مثلاً در درهای بوده که امکان نداشته غروب را احراز کند، حضرت فرمودند که اینطوری تو میتوانی بفهمی.
استاد: «شرق الارض و غربها». چند تا وجه دیگر هست در این روایت که فعلاً کار نداریم. فعلاً در عبارت ایشان هستیم. ایشان میفرمایند این روایت «غابت من شرق الارض و غربها»، مفادش یکی از این دوتا بیشتر نیست. یا اینکه حضرت میخواهند بفرمایند تا غیبوبت از شرق و غرب تماماً نشده، اصلاً نماز مغرب نمیشود خواند…
شاگرد: نه، هر کس بخواهد معنای استحباب از این در بیاورد من میگویم نمیشود. چرا؟ چون «مسّوا» امر به تأخیر است. میگوییم بالأخره یا وجوب است یا استحباب است یا … اما در این روایت که امر به تأخیر نشده.
استاد: بله، امر نشده. «لا یأبی» را دوباره بخوانم…
شاگرد: نه، روایت را باید دوباره بخوانیم، چون هیچ امر به تأخیری در روایت نبود. بود؟
استاد: امر نبود.
شاگرد: اگر جمعاً معنای استحباب بکنیم، حرف دیگری است. وگرنه ایشان میگوید ما اصل مبنا را قبول نداریم، خب پس اصلاً حرفی نداریم.
استاد: «و ما فی التعبیر بسقوط القرص»، حضرت میفرمایند «سقطت القرص». منظور از سقوط قرص یعنی یک درجهای از سقوط زیر افق؛ فرمودند کسی این به ذهنش نمیآید. «بخلاف التعبیر بالغیبوبة من شرق الارض و غربها»، فرمودند وقتی امام میفرمایند «فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها» آدم از این تعبیر حضرت میفهمد که حضرت میخواهند بگویند یک کمی بیشتر زیر افق برود. صبر کنید یک کم بیشتر برود. این اصل حرف حاج آقاست. اینجا میفرمایند در این روایت ولو حضرت -به فرمایش شما- امر نمیکنند صبر کنید، اما وقتی میگویند که وقتی حمره رفت، خورشید از شرق و غرب زمین غروب کرده، از این تعبیرِ امام میفهمیم که حضرت محض استتار را نمیگویند. دارند میگویند «غابت من شرق الارض و غربها». یعنی خورشید یک مقدار از لبه افق بیشتر پایین رفته.
برو به 0:13:10
شاگرد: نه، ممکن است علامیت را بگویند.
استاد: علامیت منافات ندارد …
شاگرد: یعنی مبنای درست استتار است، ولی برای مکلفی که نمیتواند، مثلاً در شهر بزرگی زندگی میکند یا در درهای زندگی میکند، یک علامتی به او میدهند.
استاد: حرفی نیست. بعداً حاج آقا این را حمل بر علامت هم میتوانند بکنند، کما اینکه قبلاً هم کردند. الآن قبل از آن مسأله میفرمایند این تعبیر که حضرت میفرمایند «غابت الشمس من شرق الارض و غربها»، عرف از این تعبیر امام میفهمد که حضرت میخواهند بگویند یک مقداری خورشید بیشتر زیر افق برود. «بمرتبةٍ من السقوط» از این روایت استفاده میشود. این میشود یا نمیشود؟ به خلاف «سقطت الشمس و غربت الشمس». در «غربت الشمس» مرتبهای از سقوط زیر افق نیست. اما تعبیر «غابت الشمس من شرق الارض و غربها» در دل خودش خوابیده که بیش از ظاهر، خورشید زیر افق برود. این را قبول دارید یا نه؟ به خیالم میرسد واضح است که این تعبیر دارد میرساند که منِ گوینده غابت الشمس من شرق الارض و غربها، محض استتار را نمیخواهم بگویم. میخواهم بگویم به صرف اینکه رفت زیر افق، هنوز صبر کنید. یک مقدار بیشتر زیر افق برود.
حالا صحبت سر این میآید که برای چه این تعبیر را حضرت آوردند؟ یعنی نفسیاً مستحب است که شما صبر کنید یک مقدار بیشتری زیر افق برود تا از شرق و غرب غروب صورت بگیرد، در بلاد مجاوره هم غروب بشود؛ یا نه آن مرتبهای از سقوط به خاطر ذهاب، علامیت بر اصل استتار است. این را قبلاً فرمودند. فرمودند چون بعض روایات ذهاب علامیت و تنصیص بر آن دارد، شارح اینهاست. اینجا هم اگر میگوییم مستحب است یک مقداری برود زیر افق، برای علامیت است؛ نه برای استحباب نفسی. برای احتیاط موضوعی است. این فرمایش ایشان است. اینکه احتمالات دیگر در روایت باشد، نمیدانم درباره این روایت بحث کردیم یا نه؟ روایت یعقوب بن شعیب را که بحث کردیم. بخشی از آن را یادم رفته است.
شاگرد: ولی این را بحث نکردید. بحث کبری که به درد ذهابیها بخورد.
استاد: اصل این را من یادم است که راجع به این روایت اینطوری صحبت شد، آن روزی که وجوهی راجع به این روایت مطرح بود این را گفتم که «شرق الارض و غربها»، «الارض» یعنی یک منطقهای از سکونت. و نسبت به فضایی که از جو، این منطقه را احاطه کرده، سماء این منطقه است.
شاگرد: بیشتر رفتید به سمت «الارض».
استاد: «الارض» و «قبة الارض» که بالای سر هر کسی است. لذا حضرت که میفرمایند «شرق الارض و غربها» یعنی محدودهای که شما یک آسمانی را دارید میبینید، افرادی هستید که تحت این قبة السماء هستید. آن قبة السمائی که برای شما تشکیل میدهد یک قبه تکوینی را، اینهایی که تحت این هستید اگر میخواهید طوری بشود که از این منطقه تمام خورشید رفته باشد، نگاه به حمره بکنید. آن روز من اینطوری عرض کردم.
الآن حاج آقا چه میفرمایند؟ «و لا يأبى عن الحمل على ذلك» یعنی «اخبار زوال»، بعد تصریح هم میکنند، «مثل ما فیه الغیبوبة عن شرق الارض و غربها». این را هم میگوییم «لا يأبى عن الحمل على ذلك»، حمل بر چه چیزی؟ بر اینکه حضرت میخواهند بفرمایند مطلوب است که صبر کنید یک مقدار خورشید بیشتر برود زیر افق. چرا؟ چون میگویند وقتی سرخی رفت، «غابت من شرق الارض و غربها». اینطور نیست که فقط از طرف غرب شما و چشم شما خورشید غروب کرده باشد. از طرف شرق شما هم باید غروب کند. شرق یعنی آسمانی که دارد غروب از طرف شرق را نشان میدهد.
شاگرد: شاید عبارت جواب از اشکال مقدر باشد که روایت را بهراحتی میتوان حمل بر علامیت کرد، ایشان می فرماید حتی روایت ابایی ندارد که حمل بر استحباب نفسی تأخیر بشود. در واقع دارد اضعف افراد روایت را اشاره میکند.
استاد: یعنی در سطر دوم صفحه 63، این روایت را به عنوان علامیت آوردند. فرمودند «و ما فی التعبیر بسقوط القرص فإنّ جعل العلامة علی مرتبة من السقوط مع التعبیر بالسقوط بعیدٌ، بخلاف التعبیر بالغیبوبة من شرق الارض و غربها»، که علامیت باشد برای مرتبهای از سقوط.
آنجا علامیت است ولی اینجا میفرمایند این روایت میتواند محملی برای دوم هم باشد. «و لا يأبى عن الحمل على ذلك بعض أخبار الزوال مثل ما فيه الغيبوبة عن شرق الأرض و غربها» که ابا ندارد حمل بر رجحان بشود حتی مع العلم بالغروب. چرا؟ چون امام علیه السلام نمیخواهند اینجا علامت بگذارند. میخواهند بگویند که آفاق مجاوره را هم رعایت کنید تا یک مرتبهای از سقوط صورت بگیرد. «مع ما في دلالته» که عرض کردم.
البته من خیالم میرسد هر دو قابل تقریر است. من هم که شروع کردم در توضیح کبری، اوّل به روایت ابن بُرید گفتم، اما میشود کبری را به روایت ابن یعقوب- مسّوا بالمغرب- هم مرتبط کرد. ولی فعلاً توضیح کبری را برای ابن بُرید دادم.
یعنی میگوییم «کلّما غابت الشمس من شرق الارض و غربها فهو غروب الشمس»، این کبری است. به تعبیر شما یعنی اعتبار دارد. واقعاً معتبر است در غروب مرتبهای از سقوط. صغرایش چیست؟ میفرمایند «اذا ذهبت الحمرة غابت». حد وسط چه میشود؟ «غیبوبة الشمس من شرق الارض و غربها»، این میشود حد وسط. اصغر ما میشود ذهاب حمره، حد وسط ما میشود «غیبوبت من شرق الارض و غربها»، اکبر ما میشود غروب. غروب با آن قید اعتباریای که شارع برای آن قرار داده، که «مرتبة من السقوط» است.
میفرمایند اگر اینطور میخواهید با اعتبار حرکت کنید و کبری را به حالت قیدی برای اصل غروب قرار بدهید، قبول نداریم. چرا؟ چون این کبری دارد میگوید «کل ما غابت من شرق الارض و غربها غربت الشمس». نه، روایت دیگر مخالف این است. میگوید «علیک مشرقک و مغربک»، با بلاد دیگر کار ندارد. این برای این روایت.
برو به 0:20:27
برای روایت ابن یعقوب هم همینطور، بیانش این است: میگوییم حضرت فرمودند «مسّوا بالمغرب قلیلاً فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». خب یک کبری در دل «فإنّ الشمس» است. یعنی «اذا غابت الشمس من عندکم و من عندنا جمیعا فقد غربت الشمس و دخل وقت صلاة المغرب». یعنی هر دو غیبوبت قید غروب شرعی است. کبری است. لذا حضرت صغرایش را میفرمایند. میفرمایند «مسّوا قلیلاً». چرا؟ «فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». وقتی که تمسیه کردید، وقتی نماز خواندید که وقت مغرب داخل شده. به نحو اعتبار اگر منظور باشد. میفرمایند اگر اعتبار است، ما کبری را قبول نداریم. چون خلاف «علیک مشرقک و مغربک» است.
مع ما في دلالته على أصل الاعتبار زيادة على الغروب العرفيّ من عدم معلوميّة الكبرى فيها لو أُريد الاعتبار حيث لم يعلم لزوم رعاية الغيبوبة من الشرق و الغرب الملازمة لرعاية الآفاق المجاورة…
میفرمایند «مع ما فی دلالته»، پس «دلالته» را اگر به الاقرب بزنیم میخورد به «بعض». شاهدش هم در عبارت بعدشان هست. میرسیم و عرض میکنم. «لزوم رعایة الغیبوبة من الشرق و الغرب». «من الشرق و الغرب» اشاره دارد به اینکه «دلالته» فقط به بعض میخورد. بعدش قرینه در عبارت است. ولی باز از حیث مطلب مشکلی نداریم. چون میخواهند بگویند که ما بیاییم «مرتبة من السقوط» را قید غروب قرار بدهیم. نه فقط مرتبهی استحبابی و رجحانی. اگر بخواهیم قید قرار بدهیم با کبری مشکل داریم.
«مع ما في دلالته على أصل الاعتبار» اصل اعتبار یعنی اعتبار ذهاب حمره. «زيادة على الغروب العرفيّ»، «أصل الاعتبار زيادة» یعنی ذهاب حمره را معتبر بدانیم به نحو زائد بر غروب عرفی که استتار شمس است. «مع ما في دلالته على أصل الاعتبار زيادة على الغروب العرفيّ من عدم معلوميّة الكبرى فيها» کبرایی که مطوی در این استظهار است، اینکه اصل اعتبار ذهاب به عنوان مرتبة من السقوط قیدی برای اصل الغروب است، اگر اینطور باشد «من عدم معلوميّة الكبرى فيها لو أُريد الاعتبار» کبری اگر این باشد که «لو ارید الرجحان»، مانعی ندارد؛ استحباب است. بهتر است صبر کنید تا از آفاق مجاوره هم برود.
اما «لو أرید الاعتبار» قبول نیست. چطور؟ «حيث لم يعلم لزوم رعاية الغيبوبة من الشرق و الغرب»، «غیبوبة من الشرق و الغرب» غیر از تعبیر «غیبوبة من عندکم و عندنا» است. در آن تعبیر شرق و غرب نبود. «ان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». باید بفرمایند «لزوم رعایة الغیبوبة من عند الجمیع»، «من عندکم و عندنا». اما فرمودند «غیبوبة من الشرق و الغرب». پس معلوم میشود نظر ایشان به روایت ابن برید بوده.
شاگرد: مگر اینکه بگوییم تمسیه هم …
استاد: همین درونش خوابیده. و لذا من میگویم یک نحو قرینه است، و الا همان که عرض کردم «مع ما فی دلالته» را به «ما» میتوانیم بزنیم. هر دو روایت کبری دارد، کبرایشان هم معناً با هم یکی هستند، محمل هر دو هم میتواند همینطوری که فرمودند هر دو وجه باشد، که به یکی از آنها ایراد ایشان وارد است، دیگری هم که میتواند استحباب باشد.
شاگرد: ظاهراً به خلاف قبل، ایشان روایت تمسیه را دلالت بر زوال حمره میگیرند و اینطوری دارند توجیهاش میکنند. نه آن معانیای که قبلاً میفرمودند که تمسیه قلیلاً ربطی به زوال حمره ندارد.
استاد: بله، این، دو تا نوشته است. در نوشته اینجا فعلاً چیزی اشاره ندارند. اینجا که شروع کردند، دارند روایات طرفین را روی همین قولین جلو میروند. لذا الآن میبینید که روایات راجع به نجم و اینها را هم- مثل صاحب مفتاح الکرامه- میاندازند جزء یکی از طرفین. میگویند دو تا قول است، ذهاب و استتار. باید روایت را نگاه کنید ببیند برای کدام است. این روایت برای این است، این روایت برای آن است. کأنّه چون از اول دو تا قول بیشتر انتخاب نشده، دستهبندی روایات هم اینطوری است. و الا در بحثهای قبلی هم بود که فرمودند اینها ملازمه و دلالت ندارد. لذا هم عرض کردم سبک این فائدةٌ با قبل یک کمی تفاوت دارد.
شاگرد: در بحثهای قبلی داشتند اتخاذ مبنا میکردند. اینجا دارند این روایت را توجیه میکنند با توجه به مبنایی که داشتند.
استاد: بله، توجیه و دستهبندی برای فضای تتبع اقوال و روایت. اما قبلا، حالش حال اتخاذ مبنا بود، تحقیق در ادله بود، با آن تفصیلی که داشت.
میفرمایند «حيث لم يعلم لزوم رعاية الغيبوبة من الشرق و الغرب الملازمة لرعاية الآفاق المجاورة» ملازمه این است که آفاق مجاوره را مراعات کند. اگر منظور لزوم مراعات آفاق مجاوره است، قبول نداریم. چرا قبول نداریم؟ «بل المعلوم»…
شاگرد: میفرمایند ملازمه دارد با رعایت آفاق مجاوره. اگر شرق و غرب ارض را به معنای وسیعاش بگیریم، آفاق المجاوره هم گستردهتر میشود.
استاد: نه، میگویند میدانیم منظور روایت این نیست. و الا ما باید صبر کنیم تا نماز صبح چون هنوز از دیگران غروب نکرده. این را قبلاً فرمودند.
شاگرد: یعنی میگویند منظورش نیست یا اینکه …
استاد: بله، «شرق الارض و غربها» منظور آفاق مجاوره است، «من عندکم و عندنا» است؛ نه مطلق.
شاگرد2: جایی که عرفا «الارض» صدق بکند.
استاد: بله، کأنّه عرفاً یک شبانه روز داریم. شب ما یکی است، روزمان هم یکی است، طلوع و غروبمان هم تقریبا یکی است. از همدیگر جدا نباشیم.
شاگرد: پس یعنی حاج آقا نمیخواهند فرمایش شما را بگویند که ارض یعنی تحت یک قبه خاصه؟
استاد: نمیدانم به این بیان دقیقاً بخواهند بگویند. کاری با قبة السمائش فعلاً نداشته باشید، در خود زمین یک منطقههایی هست که عرفاً میگویند اینها یک ولایت است، یک منطقه است، یک سکنه دارد. سکنه واحد برای اینجا حساب میشوند. میفرمایند در اینطور جاها مستحب است بلاد مجاوره برای همدیگر مراعات کنند. نه اینکه امام میفرمایند حتماً معتبر و لازم است.
برو به 0:27:22
شاگرد: از همین روایت میفهمیم؟
استاد: بله.
شاگرد: پس باید تصرفی در «ارض» بکنیم. که مراد از «ارض»، کل ارض نیست.
استاد: قبلاً هم فرموند.
شاگرد2: با مناسبت حکم و موضوع …
استاد: بله، فرمودند چون اصلا ممکن نیست کل ارض را بگیریم.
شاگرد3: فرمودند وقتی «زالت الحمرة»، اینطور میشود. دارند یک واقعیت خارجی را توضیح میدهند. و این هم جمع نمیشود با آن.
استاد: به فرمایش ایشان، میگویند بعد از اینکه استتار برای شما شد، 12 دقیقه الی ۲۰-25 دقیقه بعدش، «غابت الشمس من شرق الارض و غربها». پس میدانیم مقصود، منطقهای است که این چنین میشود.
شاگرد: پس میشود همان فرمایشی که شما فرمودید.
استاد: آن توضیحش است. اما اینکه حاج آقا آن قبة السماء را به آن نحو گفتند، در عباراتشان چیزی نبود. ولی اصل اینکه این روایت را نمیشود آنطور معنا کرد را دو بار داشتند. وسط صفحه ۵۵: «بعد معلومیة عدم لزوم توافق زمان الغیبوبة فی الارض بل عدم امکانه». اصلاً ممکن نیست که بخواهیم با زمان غروب همه موافقت کنیم.
بل المعلوم رعاية أُفق المصلّي الملازمة لاعتبار الغيبوبة عن النظر، كما في الخبر الآخر؛ فإنّ ما ذكر يكشف عن تحقّق ملاك المطلوبية في التأخير، مؤيّدة بروايات النجم أو النجوم إلّا أنّها قابلة للحمل على الفضل في رعاية الذهاب عن الآفاق المجاورة لُافق المصلّي الملازم لغيبوبة الشمس بتمام آثارها المشرقيّة، لما في روايات الغروب في قوّة الظهور في كفاية مجرّده مؤيّدة بما فيه قوله عليه السلام فإنا أُصلّيها إذا سقط القرص و رؤيته عليه السلام يصلّي و هم يرون الشعاع.
خب، میفرمایند «بل المعلوم». کبری معلوم نیست، که بخواهد «مرتبة من السقوط» معتبر باشد. پس چیست؟ ما میدانیم که کبری خلافش ثابت است. «بل المعلوم» از کبری «رعایة افق المصلّی»، «علیک مشرقک و مغربک». «الملازمة» صفت «رعایة» است. «الملازمة لاعتبار الغیبوبة عن النظر»، محل خودش. «کما فی الخبر الآخر». که در روایت دیگر آمد «علیک مشرقک و مغربک». «انما علینا ان نصلی المغرب اذا وجبت الشمس عنّا».[6] «فإنّ ما ذکر» به این کبری که اشکال کردند. روایاتی هم برای استحباب و برای علامیت گفتند. «فان ما ذکر» یعنی اینهایی را که گفتیم، «يكشف عن تحقّق ملاك المطلوبية في التأخير» از اینها میفهمیم که مطلوب است از استتار عقب بیندازیم. «مؤيّدة بروايات النجم أو النجوم» ببینید نجم و نجوم و اینها را در دسته ذهابیها میگیرند. «إلّا أنّها قابلة للحمل على الفضل» میفهمیم تأخیر مطلوب است. به نحو مطلوب وجوبی، اعتبار جزمی؟ نه، به نحو فضل، به نحو فضیلت.
«قابلة للحمل على الفضل في رعاية الذهاب عن الآفاق المجاورة لُافق المصلّي الملازم لغيبوبة الشمس بتمام آثارها المشرقيّة» در طرف مغرب که غروب کرده بود، آثار مشرقیاش هم که ذهاب حمره است برود. بهتر است وقتی همه اینها رفت، نماز بخوانید. خب تا اینجا دارند استحباب را میگویند. اینجا مسأله علامیت نبود. «لما في روايات الغروب من قوّة الظهور» در چاپ «فی» شده، ولی در خطشان «من» است. چرا حمل میکنیم بر اینکه واجب نیست؟ «قابلةٌ للحمل علی الفضل»، تعلیل برای حمل بر فضل است.
میفرمایند «لما فی روایات» آن طرف که استتار بود. «لما في روايات الغروب من قوّة الظهور في كفاية مجرّده مؤيّدة بما فيه» روایات غروب دارد میگوید مجرد غروب کافی است، مقید نیست به یک چیز علاوهای که ذهاب حمره است. «مجرده» مقابل اعتبار ذهاب زائدة بر غروب. «روايات الغروب من قوّة الظهور في كفاية مجرّد» غروب بر این، بدون لزوم رعایت آن چیزِ زائد بر غروب عرفی. تأییدش هم کار امام علیهالسلام است. «مؤیدة» یعنی مؤیدة کلمات امام به فعل. «مؤيّدة بما فيه قوله عليه السلام فأنا أُصلّيها إذا سقط القرص»[7] خود من همین کار را میکنم. «و رؤيته عليه السلام»، «مؤیدةً برؤیته».
شاگرد: «رؤیته» را مصدر مجهول بخوانیم.
استاد: «مؤیدةً بما فیه» و «مؤیدةً برؤیته» اینطور میخواهم عرض کنم. یکی مؤید به آن است که خود حضرت فرمودند «أنا اصلّیها» که کارخودشان را دارند میگویند. یکی دیگر هم که دیگران دیدند نماز خواندن امام را و برای ما نقل کردند. «و رؤیته» یعنی «مؤیدةً برؤیته علیهالسلام» که «یصلی و هم یرون الشعاع». در روایت ابان بن تغلب که در وادی اجفر حضرت را دیدند.[8]
حاصل الجمع العرفي و الحاصل أنّ العمل على ظهور روايات زوال الحمرة لو سلّم ظهورها في اعتبار أمر زائد على الغروب تعبّداً لا أمارة على المجهول، يوجب الحمل على ما يشبه اللغوية في روايات الغيبوبة، بخلاف العكس، فإنّ تأخير بيان مكمّلات الفرائض و ما فيه الاحتياط لها، لا بأس به؛ بل الاعتبار بالغروب بما له من الظهور في الغيبوبة عن النظر ممّا لا يحتاج إلى البيان؛ فالتصدّي لبيانه تقريراً لما هو المرتكز في الأذهان في مواقيت الصلوات الخمس؛ فإنّ المرتكز هو هذا المتبادر من الغروب كالمتبادر من الزوال كما لا يخفى في قوّة التنصيص على جواز العمل على المعهود المألوف لولا بيان زوال الحمرة.
«و الحاصل». این «حاصل الجمع العرفی» را حاج آقا نفرمودند، آنهایی که تصحیح کتاب میکردند این عنوان را زدند. «و الحاصل» هم در عبارت ایشان دنبال قبلی آمده. «و الحاصل أنّ العمل على ظهور روايات زوال الحمرة لو سلّم ظهورها في اعتبار أمر زائد على الغروب تعبّداً لا أمارة على المجهول، يوجب الحمل على ما يشبه اللغوية في روايات الغيبوبة، بخلاف العكس» میفرمایند خلاصه ما با دو دسته روایات مواجه هستیم. اگر یک دسته را حمل بر فضیلت کنیم، به هر دو عمل کردیم. روایات استتار دال بر وقت نماز مغرب، روایت ذهاب حمره هم حمل بر فضیلت. اما اگر بگوییم روایات ذهاب حتماً عزیمت است، باید صبر کنید، و غروب عرفی و استتار کافی نیست، باید حتماً ذهاب حمره بشود، روایات استتار، لغو محض میشود.
برو به 0:34:01
پس میفرمایند «عمل علی ظهور روایت زوال الحمرة لو سلّم ظهورها في اعتبار أمر زائد على الغروب تعبّداً لا أمارة على المجهول»، چون اگر اماره بر مجهول باشد که به آن عمل کردیم. پس مشکلی نداریم. تعبداً بگوییم شارع فرموده باید صبر کنید. چه عبارت قشنگی «امارة علی المجهول». دارند میگویند آنجایی که مجهول نیست که اماره نمیخواهیم.
شاگرد: همان علامیت میشود.
استاد: بله، علامیت عند الجهل، نه عند الوضوح. «انّ العمل» بر ظهور روایت زوال حمره این چنین که معتبر بگیریم، «يوجب الحمل على ما يشبه اللغوية في روايات الغيبوبة» یعنی روایت استتار لغو میشود. کلاً کنار گذاشتیمش.
شاگرد: یعنی بدون تقیه؟
استاد: بله، چون ایشان تقیه را قبول نداشتند. «بخلاف العكس» که بیاییم روایات ذهاب حمره را بگیریم، اما نه به نحو اعتبار، بلکه به نحو مکملات؛ استحباب، رجحان، علامیت و امثال اینها، به هر دو روایت عمل شده. و تأخیر بیان از وقت حاجت هم نشده. میفرمایند «فإنّ تأخير بيان مكمّلات الفرائض» نه اصل قیود مقوّمه. اگر ذهاب حمره مقوّم نماز مغرب است، گفته نشده تا بعدها. به خلافی که مکملات باشد. مانعی ندارد، اوّل میگویند نماز مغرب وقتش این است، ولی بهتر این است که صبر کنید.«تأخير بيان مكمّلات الفرائض» هیچ مانعی ندارد. «و ما فيه الاحتياط لها، لا بأس به» در آن بیاناتی که احتیاط برای فرائض است، بأسی ندارد که تأخیر پیدا بکند و بعداً گفته بشود.
«بل الاعتبار بالغروب بما له من الظهور في الغيبوبة عن النظر ممّا لا يحتاج إلى البيان» وقتی میگویند که غیبوبت عن النظر، غروب شمس است، این دیگر هیچ توضیحی نمیخواهد. بگویند ما گفتیم نماز مغرب، غروب شمس است. بعد بگوییم هنوز عرف میگویند توضیح بدهید که این غروب شمس یعنی چه. توضیح نمیخواهد، تمام است نزد عرف. اگر توضیح میدهند معلوم میشود توضیحی است که برای مکملات است.
«فالتصدّي» خبرش «فی قوة» است که بعداً میآید. «فالتصدّي لبيانه» یعنی بیان آن چیزی که اعتبار دارد. «تقريراً لما هو المرتكز في الأذهان في مواقيت الصلوات الخمس؛» این نقطه ویرگول هم اینجا بیجاست، یعنی مطلب خراب میشود. «فإنّ المرتكز هو هذا المتبادر من الغروب كالمتبادر من الزوال كما لا يخفى» فالتصدّي لبيانه «في قوّة التنصيص على جواز العمل على المعهود المألوف لولا بيان زوال الحمرة» اگر شارع غروبی میخواست غیر از غروب متعارف بفرماید، صحیح نبود که ابتدا بیاید طبق مألوف غروب را بفرماید، بعد بگوید حالا صبر کنید من بعداً مقصود خودم را توضیح میدهم. وقتی متصدی میشود که غروب را بیان کند به همان نحوی که عرف میفهمند، کأنّه نص در این است که من چیزی اضافه از آن که شما میفهمید نمیخواهم بگویم.
شاگرد: روایتی از امام رضا فرمودید که «مشهورٌ معروف».[9]
استاد: بله، این توضیح همان است که اگر اینجا آن روایت را اضافه کنیم … حالا شاید یا مناسب ندیدند یا نظر شریفشان نبوده.
شاگرد: تقریباً هیچ جا به نظرم اشاره نکردند.
استاد: در کتابهای دیگر هم اشاره نشده. در همه کتابهایی که راجع به بحث غروب مراجعه کردم، من یادم نمیآید که به این فقره بسیار زیبا از فرمایش امام علیه السلام استشهاد شده باشد. شما اگر برخورد کردید یادداشت کنید که در کلمات علما استشهاد شده باشد به این جمله امام رضا سلام الله علیه که امر غروب «معروفٌ مشهور یعرفه الصغیر و الکبیر». آن وقت چطور آن چیزِ مهمی را که همه کس نمیدانند، امام علیه السلام بفرمایند که «یعرفه الصغیر و الکبیر».
«فالتصدّي لبيان» این غروبِ واضح، «تقریراً» یعنی تثبیتاً، که تقریر کنند همان را که مرتکز در اذهان هست در مواقیت صلوات خمس که ظهر و زوال و همه اینهاست، هنوز خبر نیامده، باز هم توضیحش میدهند که «فان المرتکز هو هذا المتبادر من الغروب كالمتبادر من الزوال» وقتی میگویند غروب، یعنی همان زوال. همین است که عرف میفهمند، نه خصوص مرتبهی زائده بر سقوط.
«فالتصدّي لبيانه» در این همه روایات غروب «في قوّة التنصيص» یعنی میخواهند بگویند از ظهور بالاتر میرود. «في قوّة التنصيص على جواز العمل على المعهود المألوف» همان غروبی که خودتان میدانید را عمل کنید. «لولا بيان زوال الحمرة» حتی اگر این بیان زوال حمره هم نبود، شما عمل کنید. خب پس چرا یک بخشی از روایات برای زوال حمره است؟ برای افضلیت، برای علامیت، برای مقاصد دیگر آمده، نه برای اینکه یک قید الزامی بزند. این را از آن ظهوری که خودش دارد که وقت مغرب با آن داخل میشود، از کار بیندازد.
«فانظر»، حالا شروع میکنند از کلمه «فانظر» روایاتی را ردیف میکنند، دال بر اینکه آیا میشود با این روایات بگوییم محتاج است به یک بیانی که بعد بیاید؟ یا کار را تمام کرده؟ این روایاتی که ائمه میفرمایند یعنی بگیر و برو عمل کن. ما بگوییم برو عمل کن اما بعداً یک قید دیگری میآید که صرف غروب منظور نباشد.
و الحمد لله رب العالمین العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1]. بهجة الفقيه؛ ص: 63
[2]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص176،ح13: و عنه عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.
[3]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص172،ح1: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها.
[4]. الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج3 ؛ ص278
[5]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص198،ح2: و عنه عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن حريز عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس- و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس فلقيت أبا عبد الله ع فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها و إنما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا.
[6]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص179،ح22: و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول صحبني رجل كان يمسي بالمغرب و يغلس بالفجر و كنت أنا أصلي المغرب إذا غربت الشمس و أصلي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم.
[7]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص177،ح15: و عنه عن ابن رباط عن جارود أو إسماعيل بن أبي سمال عن محمد بن أبي حمزة عن جارود قال: قال لي أبو عبد الله ع يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص.
[8]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص180،ح23: و عن أبيه و محمد بن الحسن و أحمد بن محمد بن يحيى جميعا عن سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن موسى بن يسار العطار عن المسعودي عن عبد الله بن الزبير عن أبان بن تغلب عن الربيع بن سليمان و أبان بن أرقم و غيرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا فجعل يصلي و نحن ندعو عليه (حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه) و نقول هذا من شباب أهل المدينة- فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد ع فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت.
[9]. وسائل الشيعة؛ج4؛ص159،ح11