مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 40
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴٠: ١٣٩٢/٠٩/١٢
عنوان:
لا يخفى أنّ الروايات الواردة في الاعتبار في وقت المغرب و الإفطار، بزوال الحمرة المشرقية، كما هو المشهور، كما عن عدّة كتب بل عن «السرائر»: «إنّه إجماع»، و عن «المعتبر»: «إنّه عليه عمل الأصحاب»، و عن «التذكرة»: «إنّه عليه العمل»، و عن «الشرائع» و «الذكرى»: «إنّه أشهر»، و عن «كشف اللثام»: «إنّه مذهب المعظم»، و عن «المنتهىٰ» و «جامع المقاصد» و «المدارك» و «المفاتيح»: «إنّه مذهب الأكثر»، و عن «الاستبصار» و «الصدوق» في الرسالة و «المقنع»: اختياره؛ أو بغيبوبة الشمس، كما عن «المرتضى» و «ابن الجنيد» و عن «المبسوط» و «الحدائق» و صاحب «المنتقى» و تلميذه في شرحه و صاحبي «الكفاية» و «المفاتيح» و هو محتمل «الهداية»، كما أنّه مختار صاحبه في «العلل» و «سلّار» و «السيد» في «الميافارقيّات» و هو محكي عن ظاهر «القاضي» في «المهذب» و شرح الجمل و كذا عن «أبي على»، كما عن «كشف اللثام». و عن صاحب «مجمع البرهان» و «المدارك» تقويته و عن «الحبل المتين» نفي البعد عنه و استظهر اختياره في حاشية الوحيد .[1]
3-2تا نکته از دیروز ماند. یکی «شرح الجمل» برای جناب قاضی ابن برّاج.
شاگرد: خود «جمل» را فرمودید برای شیخ است.
استاد: نه، من نمیدانستم که این «جمل» همان «جمل العقود» است یا نه. به همین خاطر بود گفتم مراجعه کنیم. این «جمل»، «الجمل و العقود» شیخ نیست، بلکه «جمل العلم و العمل» برای سید است، و شرحش مال قاضی ابن براج است. خود قاضی ابن براج یکی از اجلاء شاگردهای …
شاگرد: سید مرتضی فرمودید؟
استاد: بله، سید مرتضی یک کتاب فقهی دارند، خیلی کتاب خوب و خلاصه است. «جمل العلم و العمل»، یعنی خلاصه اعتقادیات و عملیات.
شاگرد: اصول و فروع.
استاد: بله، و جالبش هم این است که «جمل العلم»، خلاصه علمش را شیخ طوسی شرحش را نوشتند، به نام «تمهید الاصول». شرح شیخ الطائفه بر «جمل العلم» که قسمت کلام کتاب سید است. قسمت «و العمل» را که فقه بوده، شاگرد دیگر سید، قاضی ابن برّاج شرحش را نوشتند. به نام همین «شرح الجمل». پس «شرح الجمل» شرح «جمل العلم و العمل» سید شد.
شاگرد: پس «القاضی فی المهذب و فی شرح الجمل».
استاد: «المهذب» هم که دوتا داریم. یکی «المهذب»، یکی «المهذب البارع». «المهذب البارع» برای ابن فهد حلی است که قرن نهم و دهم هستند. این «مهذب» برای ابن برّاج است. که از خصوصیات ابن برّاج هم این است که شبیه خود شیخ طوسی، هم شاگرد شیخ مفید و هم شاگرد سید مرتضی هستند، به خلاف سلّار دیلمی، صاحب «المراسم». ایشان شاگرد خود شیخ نیستند. معاصر شیخ الطائفهاند. شیخ و سلّار هر دو شاگرد سید مرتضی هستند.
شاگرد: میگویند مرحوم شیخ هم شهریه ابن برّاج را بیشتر میداده. در زندگینامه ایشان اینطور آمده.
استاد: یعنی به خاطر فضلشان است یا به خاطر معیشت ایشان؟
شاگرد: نه، به خاطر علاقهای که به ایشان داشته.
شاگرد2: مگر آن موقع شهریه هم میدادند؟
استاد: شهریه مرسوم نبوده. حاج آقا میفرمودند که تا زمان آسید محمد کاظم هم شهریه نبوده، تقسیمی بوده. تقسیمی یعنی هر وقت وجوهاتی برای علما می آمد، تقسیم میکردند. از بغداد میآمد، از هند میآمد، از جاهای مختلف که میآمد، تقسیم می کردند. میگفتند یکی از علما بوده تقسیمی که میآمده، همان شب تقسیم میکرده. میگفته من حاضر نیستم برای صبح بگذارم. شاید شب مُردم. نمیدانم دست چه کسی میافتد. تا رسید زمان آسید محمد کاظم که فقط شهریه نان میدادند. بعد از ایشان دیگر یک طوری شده که ماهیانه بدهند.
شاگرد: پس یعنی زمان شیخ طوسی هم بوده که یک چیزی بدهند؟
استاد: تقسیمی علی القاعده باید باشد. چرا؟ چون شیعه در زمان غیبت کبری هم وجوهاتشان را میآوردند. یک عبارتی مرحوم مفید در مقنعه دارند، برای وجوهات اقوالی را میگویند، مثلاً دفن کنند برای زمان ظهور حضرت صاحب صلوات الله علیه. متدینینی که بودند، وجوهات می دادند.
شاگرد: خب به مستحقش میدادند. اما اینکه آیا حوزهها مثل الآن اداره میشده را دارم عرض میکنم.
استاد: من نشنیدم.
شاگرد:چون مثلاً درباره سید مرتضی معروف است که اینقدر ثروتمند بودند خودشان…
استاد: که سید حاضر بود نصف آن مذاهب را بدهد و نشد، در روضات الجنات دارند. خلیفه پول میخواست، سید حاضر شدند نصفش را بدهند، نصف دیگرش را خود شیعه بدهند، ندادند، و چهارتا مذهب رسمی شد.
شاگرد: البته در بین سنیها هست. سعدی میگوید مرا در نظامیه ادرار بود. ادرار همین شهریه است احتمالاً. منظورم این است که اگر آنجا رسم بوده، شاید در بین شیعهها هم رسم بوده.
برو به 0:06:24
استاد: حالا آن که شما نقل فرمودید در شرح حال ابن برّاج، مستندش را باید دید و اینکه آن کتابهای قدیمی چه تعبیری دارند، تعبیر شهریه دارند، یا تعبیر دیگری دارند که دال بر آن است، مثلاً راتب. راتب یکی از اسمهایی است که زیاد به کار میبرند. راتب یعنی چیزی که مرتّباً داده میشود. مقابل تقسیمی که حالت راتبیت ندارد.
شاگرد: «و العقود» یعنی چه؟ الجمل و العقود؟
استاد: «الجمل و العقود» برای شیخ الطائفه است.
شاگرد: «جمل» یعنی اجمال؟
استاد: بله، یعنی خلاصه. ما که به این کتابها انس نداریم ولی خب از کتابهایی است که برای آنهایی که اهل کار باشند و درسخوان باشند، خوب است که مأنوس به آن باشند. همه فقه و کلام را در مطالبی خلاصه شده آوردند. همه مطالب در عباراتی موجز و کوتاه آمده. و «الجمل و العقود» یعنی هم خلاصهای از فقه و مسائل آمده و هم شمارهگذاری شده. «و العقود» یعنی شماره بگذاریم. شاید عروه اوّلین کتابی باشد که شماره گذاشته. این را من حدس میزنم. آن هم تازه شماره غیر مسلسل. اوّلین کتابی که شماره مسلسل گذاشتند، توضیح المسائل مرحوم آقای بروجردی بوده. نمیدانم توضیح المسائل قبل از زمان آقای بروجردی شماره مسلسل داشته یا نه؟ شماره مسلسل خیلی نافع است. هر که در کار اینها باشد میبیند جور دیگر آدرس دادن، بسیار سخت است. الآن عروه را شما میخواهید آدرس بدهید، به نظرم وسیلة النجاة هم همینطور است، تحریر الوسیله هم همینطور است- حالا چاپهای جدیدش را نمیدانم- باید بگویید کتاب فلان، باب فلان، مسأله پنجم. یعنی هر بابی شمارهگذاری جدا دارد. آدرس دادن برای اینها خیلی سخت است. اما در توضیح المسائل میگویید مسأله ۲۰۳۲، بدون هیچ مشکلی پیدا میشود.
نمیدانم سید چطور شمارهگذاری کردند. خیلی بعید است شماره مسلسل باشد، روی حساب نحو و رسمی که آن زمان بوده بعید است. پس عقودش یعنی عدد. چون عقد که عدد است، عقد به معنای گره است و شمارش اعداد به عقود است. عقود میشود ده. عقد بعدی بیست، عقد بعدی سی. صد، عقدِ رتبه دومش است. بعد هزار، عقد نهایی است که دیگر در زبان عربی بالاتر از عقد هزار ما چیزی نداریم. الف الف، مثلاً ثلاثة آلاف. بالاتر از عقدِ الف دیگر عقدی نداریم. الآن میگویند مبنا. مبنای دو، یعنی عقد ما مثلا دو میشود . عدد بر مبنای شش، یعنی عقد ما شش میشود. یعنی وقتی به شش رسیدید، رسیدید به دهِ مرقوم که از آنجا به بعد دوباره عدد شروع به دور زدن میکند و به آن عقود بعدی برمیگردد. عقد به معنای قضیه هست، عقد به معنای عشر و اینها کاربرد حسابی دارد.
شاگرد: میگویند «اوّل العقود» میرسد.
استاد: بله، «اوّل العقود» یعنی ده. آخر العقود هزار است.
شاگرد: شمارهگذاریاش هم مسلسل نیست.
شاگرد2: مثلاً گفتند «الوضو یشتمل علی امرین»، بعد دانه دانه تقسیم کردند.
استاد: الاوّل، الثانی. با اعداد ترتیبی. عدد مسلسل خیلی بعید است.
شاگرد: معنای «جمل» چیست؟
استاد: یعنی خلاصه. «الجمل و العقود» یعنی فقه به صورت تفصیلات در آن نیست. خلاصهای هم که میگوییم، خلاصهی دستهبندی شده. دیدم در تعریف این کتاب گفته بودند که نظیرش نه بوده، نه آمده. به این زیبایی کتابی منحصر به فرد از شیخ است.
شاگرد: مرحوم سید مرتضی به شیخ طوسی ماهی ۱۲ دینار میدادند، به ایشان (ابن براج) ماهی ۸ دینار میدادند.
مقام علمی و معنوی آقانجفی اصفهانی
استاد: آن ممکن است، چون سید وضع مالیشان خوب بوده، از مال خودشان میدادند. مرحوم آشیخ محمد باقر یا آقا نجفی اصفهانی، ایشان هم وضع مالیشان در اصفهان طوری بوده که شهریه حوزه اصفهان را از خمس مال خودشان میدادند.
شاگرد: چندتا کارخانه و شرکتهای عظیم با کمک خود مردم تأسیس کرده بدند. کالاهای ایرانی تولید میکردند.
استاد: آقا نجفی یکی از آن علمایی است که اصلاً قدرشان شناخته شده نیست. خیلی عجیب بوده. و تعجب این است که با این همه حشر و نشر در اجتماعیات و مردم، در معنویات چقدر بالا بودند. یکی از آقایان کتابی به نام «الاشارات» آوردند، این کتاب در بالاترین سطح مطالب معارفی است. حاج آقا زیاد میگفتند که ناصر الدین شاه ایشان را خواسته بوده که با ایشان دعوا کند. به ناصر الدین شاه گفته بودند که تو شاهی یا ایشان؟ یک حکومتی در حکومت آقا نجفی درست کرده بودند. ایشان هم برای اینکه زبان شاه را قطع کند، از قبل فکر کرده بوده. شاه میگوید گفتند شما ۲۰۰ نفر را… ایشان فورا دست در عمامهاش میکند و یک کاغذی در میآورد. میگوید اینها را هم شما اقدام کنید. ۵۰ نفر حدوداً اسم نوشته بوده، گفته بوده اگر میخواهی کمک کنی یا الله. شاه ساکت میشود.
برو به 0:14:28
شاگرد: قبرشان کجاست؟
استاد: در اصفهان. برادر ایشان آشیخ محمد حسین که اعجوبه روزگار بوده. آشیخ محمد حسین برادر بزرگ ایشان است.
شاگرد: در مقدمه «الجمل و العقود» گفتند: «يشتمل على ذكر كتب العبادات و ذكر عقود أبوابها و حصر جملها و بيان أفعالها و انقسامها إلى الأفعال و التروك و ما يتنوع من الوجوب و الندب و الآداب و اضبطها بالعدد ليسهل على من يريد حفظها و لا يصعب تناولها».[2]
استاد: «جملها» یعنی «خلاصتها». حالا چون اینجا از مواضعی بود که حاج آقا مفصّل از کلمات علما گفتند، زمینه خوبی است که ما هم اینها را یک دفعه ببینیم و بنویسیم و یادداشت برداری کنیم، برای همیشه ان شاء الله میماند. همین فرمایش حاج آقا زمینهای باشد که خصوصیات و سال وفاتِ همه کسانی که اینجا اسمشان آمده را بدانیم. خیلی خوب است.
اما نکته دوم که از دیروز مانده بود، ابو علی در فهرست شیخ به عنوان کنیه ابن ابی عقیل آمده بود.[3] نجاشی که ایشان را ذکر میکند، ابو محمد میگوید. نجاشی اصلاً اسمی از ابو علی نمیبرد. نجاشی ابن ابی عقیل را با حسن بن علی بن ابی عقیل ذکر میکند. میگوید «ابو محمد الحذاء».[4] اما با توجه به فهرست شیخ، احتمال دارد که ایشان دوتا کنیه داشته، هم ابو محمد، هم ابو علی. اما اینکه «الحسن بن علی» شده باشد «الحسن ابو علی» مثلاً، این هم محتمل هست. حالا باید تحقیق بیشتری بشود برای ابو علی که در فهرست آمده. ولی به گمانم، ابو محمد گیری ندارد- همان که نجاشی دارند- و این کنیه ایشان است.
علی ای حال از عجائب امر ایشان این است که غیر از اینکه فقیه بزرگی بوده، غریب هم بوده. چون منطقه عمّان زندگی میکرده، آنجا همه خوارج بودند. یک فقیه اثنی عشری به این جلالت قدر، ولو آنجا هم مهم بوده، به جلالت معروف بوده اما منطقه عمّان همه خوارج بوده. لذا وقت وفات ابن ابی عقیل هم معلوم نیست. حدودش را گفتند بین ۳۳۰ تا ۳۵۰. معاصر مرحوم کلینی بودند. ابن جنید یک مقداری متأخرتر از ایشان بودند. ۳۸۱ هستند. نمیدانم که نکته دیگری باقی ماند یا نه.
شاگرد: در عبارت حاج آقا بعد از «ابی علی» دارند «کما عن کشف اللثام». فاضل هندی ذهابیاند، مشهوریاند، این را در کتابشان تصریح میکنند. مراد این است که مطلب «ابو علی» را «کشف اللثام» نقل کرده. در کشف اللثام، فاضل هندی از ابو علی که نقل میکند، متن هم میآورد. آن متن، متنِ ابن جنید است.[5]
استاد: اینکه خیلی خوب است، جزاکم الله خیرا. من دیروز هم عرض کردم در اینکه ابو علی به نحو اطلاق، لقب ابن جنید است، گیر نداریم. گفتم ۴ تا اسم دارند، ابو علی، اسکافی، کاتب و ابن جنید. اینکه در کتابهای فقهی، ابو علی به ابن ابی عقیل اطلاق بشود، من خیلی کم دیدم. من هرجا در حافظهام مانده، ابو علی همان ابن جنید است. این شاهدی که شما آوردید که خیلی خوب است در اینکه عبارت ابن جنید است که در کشف اللثام نقل شده.
شاگرد: شاهدش هم این است که بلافاصله بعد از آن عبارت، چند سطر بعد خود مرحوم فاضل هندی، متنِ ابن ابی عقیل را هم نقل میکند، به عنوان «الحسن». آن متن فرق دارد. در مختلف هم این متنی که کشف اللثام نقل کرده، برای ابن جنید نقل کرده. فقط میماند اینکه چرا حاج آقا دو بار ابن جنید را مطرح کرده؟
شاگرد2: شما میفرمایید کشف اللثام کلام حسن را نقل کرده؟
شاگرد: بله، ولی ایشان میگوید این کلامِ حسن هم منظورش مشهور است، ذهاب است، علامه اشتباه فهمیدند. به عنوان ابو علی هم نقل نمیکند.
برو به 0:21:00
استاد: حاج آقا فرمودند «کما عن کشف اللثام». یعنی کشف اللثام از ابو علی نقل کرده. چه چیزی را؟ استتار را.
شاگرد2: «و كذا عن أبي على، كما عن كشف اللثام»؛ این ویرگول را باید برداریم.
استاد: بله.
شاگرد3: بالا هم دارد: «کما عن المرتضی و ابن الجنید» یعنی «عن ابن الجنید».
استاد: «و ابن الجنید» نه اینکه یعنی «عن کشف اللثام عن ابن جنید»، بلکه از جای دیگر.
شاگرد: که احتمال دارد از حدائق باشد. متن کشف اللثام این است: «و أولى بذلك قول أبي علي»، چون چند تا قول نقل میکند که اینها استتاریاند. «غروب الشمس وقوع اليقين بغيبوبة قرصها عن البصر من غير حائل». این را کشف اللثام می گوید. عین همین متن را «مختلف» و کتابهای دیگر از ابن جنید نقل کردند. بعد از این میگوید: «و قال الحسن: أوّل وقت المغرب سقوط القرص، و علامة سقوط القرص أو يسود أفق السماء من المشرق، و ذلك [إقبال الليل] و تقوية الظلمة في الجوّ و اشتباك النجوم». بعد خود فاضل هندی میگوید: «و هو القول المشهور، يعني إذا لم يظهر الأفق للبصر …» تا میگوید که منظور ذهاب حمره است. اینکه چرا حاج آقا دوبار این را گفتند، احتمال دارد که آن بالایی را چون از حدائق نقل کرده بودند …
استاد: صاحب حدائق هم عبارت ابن جنید را آوردند؟
شاگرد: نه، صاحب حدائق شبیه همین را گفتند، «عن المرتضی و ابن الجنید و المبسوط».[6] حاج آقا بعدش دارند «و الحدائق»، که گفتیم شاید «فی الحدائق» باشد. بعد اینجا متن کشف اللثام دوباره شبیه متن حاج آقاست. «و السید فی المیافارقیات و هو محکی عن ظاهر القاضی فی المهذّب و شرح الجمل و کذا عن ابی علی کما عن کشف اللثام». کل این جملات میخورد که برای کشف اللثام باشد. یعنی این قسمت را حاج آقا از فاضل هندی نقل کرده. این چند نفر را به همین ترتیب، فاضل هندی نقل کرده.[7] احتمال هم دارد که حاج آقا فکر کردند منظور ابن ابی عقیل است، که جداگانه آوردهاند.
شاگرد2: عبارت ابن ابی عقیل هم گرچه کشف اللثام گفتند که حمره است، ولی برای ما معلوم نشد.
شاگرد: این اشکال به حرف علامه است ک ایشان مطلب را بد فهمیده اند ولی بالاخره به ایشان نسبت داده شده.
استاد: نسبت داده شده. که حاج آقا هم اگر منظورشان از «ابی علی»، ابن ابی عقیل است، بر مبنای نسبتِ خود علامه است که دادند. تا بعدا ببینیم آیا نسبت درست بوده یا نبوده؟
اما نکته سوم هم این بود که خبر «الروایات الواردة» کجاست؟ من به ظنی که نسبتاً غالب و قوی است، پیدایش کردم. در صفحه ۶۲، سطر دوم: «و إن كثرت من الجانبين و صحّت».
عرض کردم که این «فائدةٌ» در این دستخط حاج آقا نیست. جدا نوشتند. یک جزوه جدایی است، رساله جدایی است. آن رساله را نمیدانم من دارم یا نه. الآن که یک مقدار گشتم، پیدا نکردم. کأنّ ضروری است پیدا کنیم. چون علی القاعده بعضیهایش که بعداً ضمیمه شده، و دیگری هم اینکه اشتباهات قطعی در آن آمده. من اگر متن معتبر را نگاه نکرده بودم، اصلاً معلوم نیست که «لیس علی الناس و الثانیه» به چه میخورد. بعدا برایتان توضیح میدهم. به طور قطع این متنی که الآن چاپ شده، اشتباهات دارد. اشتباهات حسابی که جابجا شده. نصف صفحه مثلاً جای دیگر آمده. لذا باید آن نسخه اوّلی را پیدا کنیم.
و عن «الكافي» و جماعة ممّن تأخّر أنّه ينبغي التأخير إلى ذهاب الحمرة من ربع الفلك المشرقي، أي ذهابها من الأُفق إلى أن تجاوز سمت الرأس.[8]
رسیدیم به «و عن الکافی». عرض کردم جلد سوم کافی، صفحه ۲۸۰. این عبارتی که حاج آقا فرمودند، عبارت کافی نیست. این توضیح و برداشت کاشف اللثام از عبارت کافی است. «و عن الکافی و جماعة ممن تأخر انه ینبغی». این «أنّه ینبغی التأخیر» عبارت کشف اللثام است.[9]
شاگرد: از «الکافی و من تأخر» منظور «ابوالصلاح» نیست؟
استاد: باید ببینیم در کشف اللثام اشارهای هست به اینکه این «جماعةٌ» چه کسانی هستند. در اینجا از کافی ابو الصلاح حلبی نقلی نشده.
شاگرد: منظورم این است که از کافی روایات گفته یا از کافی فقه گفته؟
شاگرد2: در کشف اللثام آمده: « و ینبغی التأخیر الی ذهاب الحمرة … كما في الكافي للكليني و المسالك و الروض و الروضة البهية».
استاد: ببینید ایشان که میگویند «ینبغی التأخیر الی ذهاب الحمرة من ربع الفلک المشرقی»، «شرقی» هم هست، در کتاب مفتاح الکرامة یک «میم» به آن اضافه شده. عبارت خود ایشان (کشف اللثام) «شرقی» است. ایشان که میگویند «ینبغی» کجا در کافی آمده؟ عبارت کافی این نیست که «ینبغی التأخیر الی ذهاب الحمرة».
شاگرد: ایشان (کشف اللثام) میگوید «لقول الصادق». ظاهراً برداشتشان از روایت کافی است.
استاد: نه، من اینطور فهمیدم که از توضیح خود مرحوم کلینی است. مرحوم کلینی یک روایتی آوردند:[10] «انّ لکل صلاة وقتین غیر المغرب، فإن وقتها واحد. و وقتها وجوبها و وقت فوتها …». هر نمازی دوتا وقت دارد. مغرب یک وقت بیشتر ندارد. قبلاً روایتی آورده بودند که مغرب هم دو وقت دارد. وقتی اینجا میرسند، مرحوم کلینی میگویند خب این دوتا روایت که دو تا مضمون شد. یکیاش میگوید دو وقت دارد، یکیاش میگوید یک وقت دارد. فرمودند «و لیس هذا مما یخالف الحدیث الاوّل»، که این میگوید برای نماز مغرب یک وقت وجود دارد، آن میگوید دوتا. حاصل منظورشان این است که اگر بخواهی نماز را روی حساب بخوانی، اوّل وقت که شروع کنی، پایان وقتش هم پایان وقت فضیلت است. حرف ایشان این است.
«لأنّ الشفق»، که حضرت فرمودند چیست؟ آخر وقت مغرب است، طرف مغرب. «هو الحمرة»، یعنی حمره مغربیه. اینجا مشرقیه منظور نیست. «لأنّ الشفق» که پایان وقت مغرب است، «هو الحمرة»، حمرة مغربیه. «و لیس بین غیبوبة شمس» یعنی اوّل وقت نماز مغرب، که ایشان تعبیر میکنند به «غیبوبة شمس». اما وقتی همین غیبوبت را میخواهند توضیح بدهند، به ذهاب حمره توضیح میدهند.
شاگرد: از اینجا فهمیدند؟
استاد: بله. میگویند «و ليس بين غيبوبة الشمس و بين غيبوبة الشفق إلا شيء يسير»، پس یک وقت بیشتر نیست. چرا؟ «و ذلك أن علامة غيبوبة الشمس»، علامت را ببینید. «بلوغ الحمرة القبلة و ليس بين بلوغ الحمرة القبلة»، کاشف اللثام این عبارت را برداشتند، توضیح دادند. فرمودند علامت غیبوبة شمس این است که حمره مشرقیه به قبله برسد، قبله یعنی نقطه جنوب. آنها در عراق بودند، قبلهی عراق هم نقطه جنوب است. در مرسله ابن ابی عمیر[11] هم بود که امام علیه السلام فرمودند رو به قبله بایست، «اذا جازت عن قمة الرأس»، وقتی سرخی از بالای سرت رد شد، یعنی از آن نصف النهار و از مقابل نقطه جنوب رد شد. «و ليس بين بلوغ الحمرة القبلة و بين غيبوبتها» اصل حمره در طرف مغرب، «إلا قدر ما يصلي الإنسان صلاة المغرب و نوافلها إذا صلاها على تؤدة و سكون».
برو به 0:33:44
میفرمایند نماز مغرب را با تأنّی بخواند، نافله مغرب را که خواند، شفق مغربی هم غایب شده. «على تؤدة و سكون و قد تفقدت ذلك غير مرة» مرحوم کلینی میگویند مکرر من خودم این را جستوجو کردم و دیدم که اینطور است. میگویند وقتی حمره روبروی قبله میرسد، اگر نماز مغرب را شروع کنیم، نافله که تمام شد، حمره مغربیه هم تمام شده، آخر وقتش است. پس «للمغرب وقت واحد». یعنی کأنّه اگر بخواهد با این تأنّی نماز را بخوانید، یک وقت بیشتر نیست.
شاگرد: ایشان که قضا میداند.
استاد: حالا بعداً میرسیم که «لکل صلاةٍ وقت اختیار و اضطرار».
یک چیز دیگر هم بود که جلوتر صحبتش شده بود، نظر وحید هم در دو کتاب بود. من یادم است که گفتم قرائن واضحه پیدا شد برای اینکه یکیاش را جلوتر نوشتند، ولی الآن یادم نیست. ظاهراً حاشیه مدارک را جلوتر از مصابیح الظلام نوشتند. به تفصیل قرائنی آوردم.
شاگرد: مثل اینکه فرموده بودید اول مصابیح الظلام فی شرح مفاتیح الشرایع را نوشتند، بعد حاشیه مدارک را. و فرمودید «مما یشهد علی هذا» اینکه در حاشیه مدارک میگویند «ذکرنا فی شرحنا علی المفاتیح».
شاگرد: بسیار خوب. پس به اطمینان رسیدیم که شرح مفاتیح جلوتر از حاشیه مدارکشان نوشته شده. و حاشیه مدارک پختهتر و اصلاً مطالبش نسبت به شرحشان بر مفاتیح فرق داشت. شرح مفاتیح زور قوی در مخالفت با فیض داشت. میدانید که مفاتیح یک کتابی است که نقطه عطفی در فقه حساب میشود. و نقطه عطفی است که هنوز هم خودش را در فضای فقه نشان نداده. حاج آقا هم خیلی از مفاتیح تجلیل میکردند. سه تا کتاب را، جواهر و ریاض و مفاتیح … میگفتند بر خلاف شرح لمعه که نیمه کاره است، مفاتیح وقتی شروع میکند مطلب را تا آخر سر میرساند. منظورشان این بود که استدلالی تام است.
یک کتاب آثاری بر یک فضایی میگذارد، خرد خرد معلوم میشود. هنوز ۴۰۰ سال گذشته، هنوز همه آثارش در فقه منعکس نشده.
شاگرد: تبویب مفاتیح را میفرمایید نقطه عطف بوده یا بعضی از اقوالی که ایشان دارد؟
استاد: تبویبش منظورم نبود. نحوه سر رساندن. آن نحوی که حاضر میشود اقتحام کند، وارد بشود و صادر بشود. در فضای فقه، ورود و صدور هر کسی که صاحب نظر است خیلی مهم است.
«و قد تفقدت ذلك غير مرة و لذلك صار وقت المغرب ضيقا». کاشف اللثام حرف جناب کلینی را اینطور تعبیر کردند. فرمودند «ینبغی التأخیر الی ذهاب الحمرة من ربع الفلک الشرقی». فلک شرقی یعنی نصف آسمان. از وسط آسمان، خط نصف النهار بکشید، نصف طرف شرقش میشود فلک شرقی. چون کل فلک یعنی کره سماوی که دور ما را احاطه کرده. از بالای سر ما به طرف مشرق میشود ربع فلک مشرقی.
برو به 0:39:30
شاگرد: ربع یعنی ناحیه؟
استاد: نه، ربع یعنی ربع، یعنی یک چهارم.
شاگرد: میگوید ربع شرقی.
استاد: نه. ربع الفلک. الشرقی صفت ربع نیست، صفت فلک است. الفلک، چهار تا ربع دارد. ربع شرقی فوقانی، ربع شرقی تحتانی، ربع غربی فوقانی، ربع غربی تحتانی. کره سماوی دور ما را گرفته. بالای سر ما نصف النهار ما است. از نصف النهار ما تا مشرق خورشید، ربع فوقانی فلک مشرقی است. زیرش تا پایین نصف النهار، نصف النهار لیلیِ ما که از آن طرف رد میشود، ربع تحتانی فلک مشرقی است. همینطور هم طرف مغرب.
شاگرد: اگر ربع میگرفتند، یعنی مبتنی بوده بر کرویت زمین؟
استاد: نه، کره سماوی. منظورهمان افلاک است. کرویت زمین که جزء واضحات علم هیئت بوده. ما مدرسه که میرفتیم، معلمهایی که چیزی نمیدانستند، میگفتند قدیم علمای فن میگفتند که زمین صاف بوده. علمای فن احدی نمیگفته زمین صاف بوده. اینها عدهای بودند که یا نظر عقلی داشتند یا نظر عرفی داشتند. آنها میگفتند زمین صاف بوده. مثلا صاحب حدائق به شدت دفاع میکنند از اینکه زمین مسطح است، نظر حدیثی دارند و نقلی. اما آنهایی که علماء فن هیئت بودند، هیچ کس نگفته که زمین صاف است. این را حاج آقای حسن زاده میگفتند که۲۰۰۰ سال پیش، ۲۵ تا دلیل در مقدمه «مجستی» میآورد که دال بر این است که زمین گرد است.
شاگرد: داستان گالیله پس چه بوده؟
استاد: گالیله پا میزد روی زمین، میگفت ای زمین تو میگردی. نمیگفت که تو گردی. این خیلی تفاوت است. گرد بودنش که در «مجستی» هست. در مجستی ۲۵ تا دلیل میگویند دال بر اینکه زمین گرد است. تشریح الافلاک شیخ بهایی که ما همینجا مباحثه کردیم، اوّلش میفرماید زمین گرد است، کره است. حاج آقای حسن زاده یکیاش را میگفتند. میگفتند بطلمیوس میگفت وقتی کنار دریا ایستادی، کشتی وقتی نزدیک میشود، اوّل دکل کشتی را شما میبینید. خیال میکنید دارد کشتی از زیر آب بیرون میآید. این یک استدلال بطلمیوس ۲۰۰۰ سال پیش بوده است دال بر اینکه زمین گرد است. و لذا در اهل فن کسی نمیگفته زمین مسطح است. خود علامه دارند، فخر المحققین دارند، که احتمال کرویت زمین را میدهند. یک جایی در کتب جلوترها هم بود، کتاب شیخ بود یا سید، یادداشت نکردم. آنجا هم راجع به احتمال کرویت بود. ابو ریحان بیرونی، دیگران، اینها که اهل فن بودند، همه قائل به کرویت بودند.
«ينبغي التأخير إلى ذهاب الحمرة من ربع الفلك الشرقي» یعنی ربع فلک شرقی تمام بشود. سرخی از او بگذرد، یعنی از بالای سر ما رد بشود. از طرف مشرق کلاً سرخی رد بشود. خب میبینید که کاشف اللثام به ربع فلک مشرقی تعبیر کردند. برداشت ایشان بود از جمله کافی که فرمودند حمره برسد به «القبلة». «القبلة» روبروی نقطه جنوب بود. نقطه جنوب هم محل انفصال ربع فلک مشرقی از ربع فلک مغربی است. پس این معلوم باشد که برداشت کاشف اللثام از عبارت جناب کلینی بوده.
شاگرد: برداشتشان درست بوده؟
استاد: بله، درست هم هست. مرحوم کلینی فرمودند وقتی سرخی رسید به قبله، یعنی وقتی رسید به نقطه جنوب. کاشف اللثام هم میگویند وقتی سرخی از ربع فلک مشرقی عبور کرد. ما هم الآن میگوییم از بالای سر عبور بکند.
شاگرد: این «ینبغی» یعنی چه؟
استاد: «ینبغی» که ایشان میگویند، شاید از کلمه علامت و غیبوبت که اینطور کنار هم آمده، ظهور خیلی قویای دارد. مرحوم کلینی اوّل فرمودند غیبوبة، بعد فرمودند علامة. «و لیس بین غیبوبة الشمس و غیبوبة الشفق». کأنّه میخواستند تیقّن و اینطور چیزها را از آن استفاده کنند.
شاگرد: «ینبغی» در وجوب هم استعمال میشود؟
استاد: استفاده میشود، ولی اینجور مقامی که اختلاف هست، یک عبارتی بیاوریم «ینبغی»، بعد بگوییم یعنی وجوب؟ این یک نکته خوبی است که کاشف اللثام «ینبغی» گفتند. این مؤید حاج آقا میشود. مرحوم کلینی را همه روی حساب مشهور جزء ذهابیها میدانند، به خاطر همین عبارت. اما کاشف اللثام هم که تعبیر به انبغاء کردند، میآید اینکه بگوییم که ایشان هم برداشتشان این بوده که مرحوم کلینی استتاریاند. چرا؟ چون میگویند موضوع استتار است، ینبغی اینکه به آن علامت برای اطمینان بیشتر مراجعه بکند.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 57
[2] الجمل و العقود في العبادات؛ ص: 33
[3] فهرستالطوسي/بابالحاء/بابالحسن/ص138: الحسن بن عيسى أبو علي المعروف بابن أبي عقيل العماني.
[4] رجالالنجاشي/بابالألفمنه/بابالحسنوالحسين/ص48: الحسن بن علي بن أبي عقيل أبو محمد العماني الحذاء.
[5] – كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ج3،ص36: و أولى بذلك قول أبي علي: غروب الشمس وقوع اليقين بغيبوبة قرصها عن البصر من غير حائل./
– كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ج3،ص38: و قال الحسن: أوّل وقت المغرب سقوط القرص، و علامة سقوط القرص أو يسود أفق السماء من المشرق، و ذلك [إقبال الليل] و تقوية الظلمة في الجوّ و اشتباك النجوم. و هو القول المشهور، يعني إذا لم يظهر الأفق للبصر فيقوى اسوداده ظلمة الجو و اشتباك النجوم، أي يؤخّر الصلاة و الإفطار إلى حصول ذلك ليعلم زوال الحمرة./
– مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ج2،ص39: و يظهر من كلام الشيخ هذا أنّ الاعتبار بغيبوبة القرص، و إليه ذهب في الاستبصار. و إلى هذا القول أيضا أشار ابن الجنيد فإنّه قال: غروب الشمس وقوع اليقين بغيبوبة قرصها عن البصر من غير حائل بينهما و لم يعتبر الحمرة./
– مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ج2،ص40: و قال ابن أبي عقيل: أوّل وقت المغرب سقوط القرص، و علامة سقوط القرص أنّ يسود أفق السماء من المشرق، و ذلك إقبال الليل، و تقوية الظلمة في الجو و اشتباك النجوم./
[6] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ج6،ص163: و قيل انه عبارة عن غيبوبة القرص عن العين في الأفق مع عدم الحائل، و نقل عن الشيخ في المبسوط و المرتضى و ابن الجنيد و به صرح الصدوق في كتاب العلل و هو ظاهره في كتاب من لا يحضره الفقيه حيث اقتصر فيه على الاخبار الموافقة لهذا القول و لم يتعرض لشيء من اخبار القول الآخر.
[7] كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ج3،ص35: و هو فتوى الصدوق في العلل. و يحتمله كلام سلار و السيد في الميافارقيات و القاضي في المهذب و شرح الجمل لجعلهم الوقت سقوط القرص و ليس نصّا فيه. و أولى بذلك قول أبي علي…
[8] بهجة الفقيه؛ ص: 58
[9] كشف اللثام و الإبهام عن قواعد الأحكام؛ج3،ص35: و ينبغي التأخير إلى ذهاب الحمرة من ربع الفلك الشرقي، أي ذهابها عن الأفق إلى أن يتجاوز سمت الرأس كما في الكافي للكليني و المسالك و الروض و الروضة البهية.
[10] الكافي(ط – الإسلامية)؛ج3؛ص280: و رواه عن زرارة و الفضيل قالا قال أبو جعفر ع إن لكل صلاة وقتين غير المغرب فإن وقتها واحد و وقتها وجوبها و وقت فوتها سقوط الشفق. و روي أيضا أن لها وقتين آخر وقتها سقوط الشفق.
و ليس هذا مما يخالف الحديث الأول إن لها وقتا واحدا لأن الشفق هو الحمرة و ليس بين غيبوبة الشمس و بين غيبوبة الشفق إلا شيء يسير و ذلك أن علامة غيبوبة الشمس بلوغ الحمرة القبلة و ليس بين بلوغ الحمرة القبلة و بين غيبوبتها إلا قدر ما يصلي الإنسان صلاة المغرب و نوافلها إذا صلاها على تؤدة و سكون و قد تفقدت ذلك غير مرة و لذلك صار وقت المغرب ضيقا.
[11] وسائل الشيعة؛ج4؛ص173،حدیث4: و عن علي بن محمد عن سهل بن زياد عن محمد بن عيسى عن ابن أبي عمير عمن ذكره عن أبي عبد الله ع قال: وقت سقوط القرص و وجوب الإفطار (من الصيام) أن تقوم بحذاء القبلة و تتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق فإذا جازت قمة الرأس إلى ناحية المغرب فقد وجب الإفطار و سقط القرص.
دیدگاهتان را بنویسید