مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 39
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣٩: ١٣٩٢/٠٩/١١
«تتميم و فائدة في بيان وقت صلاه المغرب»[1] آنطوری که من یادم است از صفحه ۵۷ تا صفحه ۷۵ که می فرمایند «آخر وقت العشائین» این چندین صفحه را در جزوه مانندی، جدا نوشتند. البته نه آن خطهایی که به صورت مثلاً فایل و اینها بود، نه آن اصل خطشان. ببینید از این صفحه، کأنّ «رسالةٌ فی وقت صلاة المغرب» بوده. اینجا که رسیدیم، دیدیم رسالهای حاج آقا نوشتند، ضایع میشود، حیف است. ولو همان مطالب وقت نماز مغرب است، اما دو بار نوشتند. مشورت شد، گفتیم همینجا به عنوان «تتمیم و فائدة» ملحق شود. یکی از آقایان دیروز فرمودند که خوب است تذکر هم داده بشود، که خیلی به جا بود. بگویند که دفتر اصلی حاج آقا از کلمهی «فی خلاف الواقع» میرود تا صفحه ۷۵، در یک دفتر واحد. این بینش یک جزوه و رسالهی جدایی بوده. مثلاً مرحوم آشیخ محمد حسین کمپانی رضوان الله علیه، در حاشیه مکاسبشان، اوّل بحث بیع که میرسند، آنجا که مرحوم شیخ فرمودند آیا عِوض میتواند حق باشد یا نه، ایشان وارد میشوند در تحقیق حکم و حق و ملک. بعد میفرمایند یک رسالهای من دارم، کلّ آن را اینجا بین کتاب فقه میگذارم. «رسالةٌ فی بین بیان فرق بین الملک و الحق و الحکم».[2] اینجا هم کأنه خودش یک رساله جدایی است. این یک نکته.
کلمه «تتمیمٌ» هم تا آنجایی که در حافظه من است، برای حاج آقا نیست. ایشان فقط نوشته بودند «فائدة»، و بعد دنبال «فائدةٌ» اینها را نوشته بودند.
شاگرد: از جهت تاریخی مشخص هست چه زمانی نوشتند؟
استاد: دستخطشان را دیدم، اما الآن پیش من نبود.
شاگرد2: مگر در هر دو مختارشان یکی نیست؟
استاد: یکی است.
شاگرد2: خب چه فرقی میکند از نظر تاریخی؟
شاگرد3: ببینیم تحقیق بعدی بوده که ناظر به آن موارد قبلی است یا …
استاد: بد نیست که بدانیم کدام را زودتر نوشتند. علی ای حال اینکه الآن ارائه میدهند، خیلی همخوانی با سبک حاج آقا ندارد. یعنی حاج آقا بیشتر بحث را روی استدلال و تحقیقِ بحث جلو میبردند. آنکه بیایند کتابها را آدرس بدهند، اقوال را بگویند، سبکشان اینطوری نبود. اینجا چون میخواستند با مشهور مخالف کنند و بحث مهمی هم بوده این را آورده اند. اصلاً ریخت «فائدة»، ریخت تتبع است. تتبعی که با آن عباراتی که قبلاً خواندیم فرق دارد. بهخاطر همین هم گفتم بخوانیم، برای اینکه دو تا نحو را ببینید و ملاحظه کنید. قبلاً آنهایی که دیدید همه رنگ استدلال و استظهار بود. اما حالا غیر از استظهار و استدلال، رنگ تتبع اقوال و بررسی و سیر تاریخیاش است. البته تصریح به تاریخ نمیکنند. لذا یک فوائد خاص خودش را دارد، بدون اینکه ان شاء الله معطل بشویم، سریع بخوانیم.
به نظرم میفرمودند استاد ما- شاید مرحوم کمپانی منظورشان بود- میگفتند که من در جامعیتِ بین تتبع و تحقیق مثل دو نفر ندیدم. چون تحقیق، بررسی خود بحث بود. تتبع مراجعه به موارد و اقوال و همه اینهاست. از دو نفری که فرمودند، یکیاش را الآن یادم است. ملا اسد الله تستری است صاحب مقابس. داماد آشیخ جعفر کاشف الغطاء. اعجوبهای بوده رضوان الله علیه. خیلی مهم است. برادر زنهایی دارد، آشیخ موسی، آشیخ علی، اینها خودشان فحول میدان فقه هستند. پسرهای آشیخ جعفر کاشف الغطاء. اما خب این داماد هم به تنهایی معادل ایشان بوده است، او هم خیلی خودش بزرگ است. فقط متأسفانه تصنیفاتش در کاظمین بوده، مثل اینکه باران میآید، سقف خراب میشود و اینها از بین می رود. ایشان خیلی کتاب داشتند. مقابس مانده است و کشف القناع. که شیخ هم در رسائل، در بحث اجماع بود که بعد از چندین صفحه رسائل، حرف آشیخ ملا اسد الله را آوردند و اکتفا کردند. که دیگران میگفتند این اکتفاء از اعتناء بالای شیخ به ایشان است.
شاگرد: کشف القناع ظاهراً رسالهای در باب اجماع است.
استاد: بله، «عن وجه الاجماع».
شاگرد: فرمودید یکی صاحب مقابس، آن دیگری چه کسی بود؟
استاد: آن یکی را یادم نیست. یادداشت کردم، باید یک وقت دیگر دوباره مراجعه کنم.
شاگرد: در تحقیقشان؟
استاد: در جامعیت بین تتبع و تحقیق. غلبه در بعضیها با تحقیق است. غلبه در بعضیها با تتبع است. جامعیت هر دو را میفرمودند یکی ملا اسدالله و دیگری را یادم نیست.
شاگرد: برادر خانمشان یکی شیخ علی آقا بودند و …
استاد: شیخ موسی. پسر بزرگ آشیخ جعفر، شیخ موسی بوده، بقیه بزرگ بوده. آشیخ علی هم همینطور، استاد شیخ انصاری بوده.
شاگرد: آشیخ علی صاحب قصه عمر سعد است؟ یک شیعهای عمر را لعن میکند، بعد میخواهند محاکمهاش کنند، پیغام میدهند به صاحب جواهر که شما برای دفاع از او بیایید. می گویند یکی از علمای معاصر صاحب جواهر میگوید که شما نروید، چون اگر آنجا محکوم شوید، شما رئیس شیعه هستید. دیگری برود. یکی میرود که شاید همین ایشان باشد.
شاگرد2: شیخ محمد حسن کاشف الغطا بوده ظاهراً که هم اسم صاحب جواهر بوده. عثمانی میگوید محمد حسن بیاید، میگویند که من می روم.
استاد: اصل این را من شنیده بودم، اما اینکه زمان صاحب جواهر بوده را نمیدانستم.
برو به 0:06:54
شاگرد3: خلاصه آخرش چه میشود؟
استاد: من مکرر عرض کردم، در مباحثه اینها مطرح میشود، نباید طولش داد وقتی مستندات نداریم. ولی این باید ملکهمان باشد که سریع یادداشت کنیم. یک کلمه اینجا مینویسیم، بعد برویم ببینیم قضیه در کجا آمده، اعیان الشیعه هست، چقدر کتابهای تراجم هست. اینها معمولاً مستند پیدا میشود.
شاگرد: در جرعهای از دریا آقای شبیری نقل می کنند.
استاد: از چیزهای بسیار خوب این کتاب این است که تمامش را آدرس میدهند. این یک چیز خیلی خوبی است که الآن هم رسم شده، هر چه هم بیشتر باشد بهتر است.
شاگرد: امروزه احساس میشود که اکثر درسهای خارج به شکل تتبع باشد تا تحقیق. تفاوت این دو روش چیست؟
استاد: تا آنجایی که من میدانم- حالا اصطلاحش بین العلماء هست: محقق، مدقق، متتبع- میگفتند مدقق آن است که در فهم یک مطلب، جا انداختنش، روی کرسی نشاندنش خیلی دقت میکند و خراب میکند. به عبارتی مدقق یعنی خراب کننده. با تدقیقات خودش یک حرفهایی را که خیلی حسابی است، تدقیق میکند و میگوید اینها اشکال دارد. محقق تأسیس مبنا میکند، مطلب را سر میرساند. «یُحق الحق بکلماته» که در قرآن آمده بهمعنای احقاق حق و به کرسی نشاندن حق است. محقق هم اینطور است، میرود و میرود تتبع میکند تا آن حق را پیدا کند. نه اینکه در اقوالی که هست دقت کند و ایراداتشان را نشان بدهد. تتبع این است که در دستیابی به منابع و به مصادر کوتاهی نمیکند. مثلاً یک فرع فقهی را میبینید در دهها منبع روایی، تفسیری، اقوال علما بررسی میکند. «لا یفوته شیءٌ من الاقوال و الادلة».
شاگرد: پس تحقیق هم با تدقیق فرق دارد؟
استاد: بله، در بین اساتید هم اگر نگاه کنید این محسوس است که تحقیق و تدقیق دو باب است. بعضیها حسابی در مقام تدقیق خوبند. وقتی در فضای تحقیق میآیند، بحث تمام نمیشود. گاهی میبینید که فقط در تحقیق خوب است.
شاگرد: یک بار دیگر وجه تمایز تحقیق را با تدقیق میفرمایید.
استاد: تحقیق تأسیس مبناست، سر رساندن یک بحث علمی است بر مبناهای قدیم. تأسیس مبنا میکنند. آن وقت گاهی است که تحقیقات ارزنده، پشتوانهاش تتبع است. یعنی اوّل تتبع زیادی انجام میدهد، با پشتوانه آن تتبعها بر مبنای آنها، تحقیقش را سر میرساند. که به این میگفتند جامعیت بین تتبع و تحقیق. یعنی وقتی حرف جامع را میخوانید، میبینید همه اقوال را فهمیدید. یک فهرستی از کتب و مطالب را برای شما گفتند. در کنار آن، مطلب برای شما هم واضح شد. هر کس با شما بخواهد بحث کند، میبینید حرف دارید. برای شما واضح شده و از یک مبنا دفاع میکنید و میگویید این درست است. این معلوم میشود که آن طرف که شما را به این سمت برده، محقق بوده. محقق اینطوری است. مطلب را برای شما واضح میکند. مطلب را در مشتتان میگذارد. حالت سرگردانی بین اقوال ندارید. او این را میگوید، دیگری آن را میگوید، حالا چه بگوییم؟ نمیدانیم. فضای تحقیق، فضای روشن شدن حق است. یکی از چیزهای خوب همین است که تعریف اینها را در کلمات علما ببینیم. علما همینها را معنا میکنند که منظور ما از تتبع چیست؟ تحقیق چیست؟ تحقیق چیست؟
برو به 0:11:11
لذا اینجا که الآن حاج آقا نوشتند، میبینید که رنگش رنگ خاصی است، فایده خاص خودش را هم دارد. ان شاء الله سریعاً میخوانیم.
تتميم و فائدة في بيان وقت صلاه المغرب
إشارة إلى آراء العلماء في وقت المغرب
لا يخفى أنّ الروايات الواردة في الاعتبار في وقت المغرب و الإفطار، بزوال الحمرة المشرقية، كما هو المشهور، كما عن عدّة كتب بل عن «السرائر»: «إنّه إجماع»، و عن «المعتبر»: «إنّه عليه عمل الأصحاب»، و عن «التذكرة»: «إنّه عليه العمل»، و عن «الشرائع» و «الذكرى»: «إنّه أشهر»، و عن «كشف اللثام»: «إنّه مذهب المعظم»، و عن «المنتهىٰ» و «جامع المقاصد» و «المدارك» و «المفاتيح»: «إنّه مذهب الأكثر»، و عن «الاستبصار» و «الصدوق» في الرسالة و «المقنع»: اختياره؛ أو بغيبوبة الشمس، كما عن «المرتضى» و «ابن الجنيد» و عن «المبسوط» و «الحدائق» و صاحب «المنتقى» و تلميذه في شرحه.[3]
میفرمایند: «إشارة إلى آراء العلماء في وقت المغرب، لا يخفى أنّ الروايات الواردة في الاعتبار في وقت المغرب و الإفطار»
روایاتی که وارد شده در اینکه معتبر است در وقت مغرب و افطار، اعتبار به چیست؟ «بزوال الحمرة المشرقیة»، یک. بروید فقره بعدی، «او بغیبوبة الشمس». پس «لا يخفى أنّ الروايات» روایات شد اسم «إن». «اعتبار بزوال حمرة او بغیبوبة الشمس» متعلق اسم «إن» است. خبر «إن» چیست؟ من یک مقدار گشتم، نمیدانم آیا بین اینها میآید که بخوانیم، یا میرود صفحه ۶۲ «فی النتیجة»؟ من دستخط را پیدا نکردم ببینم «فی النتیجة» یعنی چه. «فی النتیجه مما لا یصح القاؤها». چارهای نداریم، باید دستخط را پیدا کنیم. اینجا خیال میکنم تصحیح نیاز دارد، یا مطابقهی دقیق بشود. علی ای حال فعلاً خبر «لا یخفی ان الروایات» طلبتان، تا ببینیم که بعداً کجا خبرش را قرار بدهیم. فعلاً شروع میکنند در اقوال و نقلیاتی که از علما دارند. مطالب خوبی هم هست.
اعتبار به زوال حمره مشرقیه است «کما هو المشهور، کما عن عدة کتب» یعنی عدهای از کتب گفتند که مشهور قائل به ذهاب حمره مشرقیهاند. «کما هو المشهور»، «هو» یعنی چه؟ یعنی مشهور بودن، ادعای شهرت. «بل عن السرائر» که مشهور نیست، بالاتر از مشهور است. «إنّه إجماع، و عن المعتبر: إنّه عليه عمل الأصحاب، و عن التذكرة: إنّه عليه العمل» که یعنی عمل معظم اصحاب. «و عن الشرائع و الذكرى: إنّه أشهر» که درباره «اشهر» چند بار دیگر هم صحبت شد.
«و عن كشف اللثام: إنّه مذهب المعظم» شبیه همان «علیه العمل». «و عن المنتهى و جامع المقاصد و المدارك و المفاتيح: إنّه مذهب الأكثر» مفاتیح فیض. «و عن الاستبصار و الصدوق في الرسالة و المقنع: اختياره» اختیار ذهاب. «و الصدوق في الرسالة» من دیدم صدوق رساله ندارند. چیزی به نام رساله از صدوق معروف نیست. ظاهراً- تا بعدا که دستخط اصلی را ببینیم- اینجا افتاده. یعنی «و الصدوق و والده فی الرسالة و المقنع». رساله برای علی بن بابویه است. «رسالة الی ابنه محمد»، محمد بن علی. رسالهای معروف دارند، در این نرم افزارها هم ببینید میآید.[4] «الصدوق فی الرسالة» یعنی ابن بابویه فی الرسالة، یعنی اگر هم صدوق میگوید، یعنی پدرشان. «والد الصدوق فی الرسالة».
شاگرد: یا مثلاً «صدوقین» بوده.
استاد: بله، «و الصدوقین» بوده. بسیار احتمال خوبی بود. «و الصدوقین فی الرسالة و المقنع». علی بن بابویه در «الرسالة الی ولده». این «الرسالة» همانی بود که در بحث فقه الرضا در مورد آن صحبت شد، «رسالة الشرایع». «رسالة الشرایع» یکی از آن کاندیداها بود برای کتاب «فقه الرضا». رسالهای است که پدر برای پسر نوشتند، و خیلی نزدیک به «فقه الرضا» است. حالا اینکه چرا اسم نبردند و … آن وقت بحثش شد.
شاگرد: از «شَلمغانی» بود.
استاد: بله.
شاگرد: در «مقنع» که گشتم، پیدا نشد. البته ایشان در کتاب «علل الشرایع» و در «الفقیه» بابی که باز کردند، مؤید همین است. فقط روایات استتار را ایشان میآورند.
استاد: «اختیاره» یعنی اینکه فقط روایت استتار را آوردند. مرحوم صاحب جواهر میفرمایند: «و منه یُعلم حینئذ انه مذهب الصدوقین فی الرسالة و المقنع».[5] در مفتاح الکرامة هم ظاهراً من دیدم.[6] عبارت حاج آقا به نحو جواهر نبود، رفتم مفتاح الکرامة را هم دیدم، دیدم آن هم کاملاً مثل اینجا نبود. حاج آقا نظمی که به کتابها دادند، نه با نظم جواهر سازگاری داشت، نه با مفتاح. یا خودشان جدا جدا نوشتند یا اینکه طبق یک کتاب دیگری که دستشان بوده، آوردند.
فرمودند روایات در اعتبار در وقت مغرب و افطار «بزوال الحرمة او بغیبوبة الشمس». چه کسانی قائل به استتار و غیبوبت شمساند؟ «كما عن المرتضى و ابن الجنيد و عن المبسوط» چرا میفرمایند «و عن المبسوط»، یعنی خودشان ندیدند؟ «عن المبسوط». ولی بعدش میفرمایند «و قال فی المبسوط». «و عن المبسوط» آیا یعنی «حُکی عن المبسوط»؟
شاگرد: اوّلش هم «عن المرتضی» است.
استاد: بله دیگر. محکی از ایشان است. اینطوری خیال میکنم. و اما چرا مبسوط فرمودند؟ چون نظر شیخ تفاوت داشته. نگفته «عن الشیخ». چون شیخ مبسوطشان با کتابهای دیگر تفاوت میکرده، لذا میگوید «عن المبسوط» به خصوص. «و الحدائق» این را من میخواستم ببینم، متأسفانه از ذهنم رفت. اینکه در حافظه من است صاحب حدائق مشهوریاند.
برو به 0:19:05
شاگرد: بله، صریحاً میگوید مشهور است.
شاگرد2: در ذهنم است شما که آن اول بحث را تقریر میکردید، حدائق را آوردید که همه را حمل بر تقیه کرده.
استاد: بله، میدانید چرا من یادم است که صاحب حدائق ذهابی بودند؟ به خاطر اینکه ایشان وقتی میخواستند تقیه را مطرح کنند، یک چیزهایی میگویند که طرف تسلیم می شود. میگوید حتماً حرف شما درست است. میگویند که هر کس انس داشته باشد به سبک معصومین علیهمالسلام، میداند که چه کار میکنند. شما که به این قائل نیستید، سرتان نمیشود. سبک معصومین دستتان نیست. خب وقتی اینطور بحث را جلو میبرند، طرف میگوید ایشان به سبک معصوم و روش معصوم آشنا هستند …
شاگرد: انصافش هم این است که صاحب حدائق محق است که چنین حرفی بزند. اینقدر در روایات مسلط است، در هر بابی مجموعة روایات را اوّل میآورد، بعد شروع میکند اظهار نظر کردن.
استاد: صاحب حدائق که بالای سر من است و حرف شما هم قبول است. اما از قدیم گفتند «الجواد قد یکبوا».
شاگرد: این مورد به خصوص را نمیخواهم بگویم.
استاد: بله کلاً … در آن حرفی نیست. شده بود حتی گاهی اوقات حاج آقا حدائق را می آوردند و تعریفهای حسابیِ حسابی از حدائق میکردند. عین عباراتشان در نوارهایشان جمعآوری بشود خوب است. میگفتند انصافاً کتاب خوبی است. حدائق را به عنوان یکی از کتابهای خیلی خوب می آوردند. گاهی چند روز میشد که حدائق سر درس میآوردند.
شاگرد: ایشان قائل به استتار بشود، خیلی بعید است.
استاد: حالا من نمیدانم چطور شده که اینجا فرمودند «و عن المبسوط و الحدائق». آیا تصحیفی هست؟ جای حدائق باید یک چیز دیگر باشد؟ نمیدانم. چون از نظر زمانی هم جور در نمیآید. ابن جنید و مرتضی و مبسوط، بعدش صاحب منتقی، بین اینها حدائق. حدائق بعد از اینها بوده. احتمال دارد دستخطشان یک چیز دیگر باشد.
شاگرد: در تتبع، اقوال متأخرین چه جایگاهی دارد؟ از لحاظ اصولی؟ یک موقع اقوال متقدمین را ما میگوییم، خب بالاخره برای شهرت، یک جابریتی قائلیم، برای متاخرین چطور؟
استاد: چند جهت هست. اوّلاً یکی از مهمترین چیزها برای اینکه انسان در یک بحث فقهی، بصیرت کاملی داشته باشد، اطلاع بر روند تاریخی آن بحث است. و لذا اقوال متأخرین، آن سیر تاریخی بحث را برای شخص روشن میکند.
دوماً تعاضد فهمهاست. حاج آقا در درسشان به عنوان شوخی می گفتند که عالمی بوده، در یک بحثی به ذهنش مطلبی آمده بود. هر چه هم گشته بود جایی پیدا نکرده بود که یک کس دیگری این حرف را گفته باشد. خب انسان متفرّد میشود. این همه علما، حالا من دارم یک چیزی میگویم که هیچ کس نگفته. یک کمی احساس تنهایی میکند. ولو در آن روایت هشام هست: «يا هشام الصبر على الوحدة علامة قوة العقل»[7] کسی که یک چیزی را که میفهمد، نگاهش به این و آن نباشد. این «وحدة» خیلی معنای منعطف و مهمی است. وحدت در چه جهت؟ خیلی روایت وزینی است. ولی در عین حال این هست، طبیعی است تا حدی. خلاصه آن عالم این به ذهنش آمده بوده، برای اطرافیانش هم گفته بوده. ولی آخرش هم میخواسته دلگرم بشود. معاصرین هم که خب دیدید تا کسی زنده است، همین که نفسش بالا و پایین میآید، فعلاً هیچ است. هم در معرض تغییر فتوا است، هم … وقتی میمیرد دیگر یک چیز دیگری میشود. لذا آن عالم شوخی میکرده و میگفته شما این حرف را از من شنیدید، بروید بگردید ببینید هیچ ملا مردهای هست که این را گفته باشد؟ یعنی ما از آن حالت تنهایی در بیاییم. خب این هم یک نحو تعاون و تعاضد در افکار است. انسان یک چیزی را که میفهمد میبیند کسانی هستند که حرف او را بزنند، یا خلافش را بگویند.
پس یکی اطلاع بر سیر تاریخ بحث است. یکی هم اطلاع بر اصل خود آمار که امروزه آمارگیری مهم است، آن روزها خیلی اینطور نبوده، اما باز هم اهمیت داشته. اینکه در هر زمانی، علما بیشتر طرفدار کدام قول بودند؟
نکته دیگر اطلاع بر ادلهای است که هر کدام میآوردند. الآن راجع به احتمال تقیه که ما صحبتش کردیم، این اقوال برای ما که خیلی مهم بود. چرا؟ به خاطر اینکه برهههای زمانی به وضوح دارد نشان میدهد که از قرن دهم به بعد اصلاً احتمال تقیه، در فضای فقه آمد. قبلش یک نفر از تقیه اسم نبرده بود. پس اطلاع بر اقوال و حرفهای متأخرین، فضاهای جدیدی را که فکرهای آنها برای فقه گشوده، برای ما روشن میکند. یک دفعه خیالمان نمیرسد که یک استدلال از روز اوّل بوده. این را میفهمیم که هر استدلالی و هر حرفی چه زمانی آمده. علی ای حال این فواید را دارد.
«و صاحب المنتقی» که صاحب معالم هستند. «منتقی الجمان فی احادیث الصحاح و الحسان». شبیه «حبل المتین» که البته بعد از صاحب معالم بودند. ایشان سال ۱۰۱۱ هستند، شیخ بهایی سال ۱۰۳۰ هستند. معاصر بودند، ولی خب شیخ بهایی ۲۰ سال بعد از ایشان وفات کردند. معلوم میشود که «منتقی» جلوتر از «حبل المتین» نوشته شده.
شاگرد: قبلش هم ظاهراً علامه یک کتابی به این…
استاد: اینطوری دارند؟
شاگرد: بله، من در معرفی این کتاب بود که بر وزن کتاب علامه نوشتند.
استاد: حاج آقا میفرمودند- ظاهراً از آقای آسید حسن صدر، صاحب تأسیس الشیعة- خود ایشان- آقای آسید حسن- فرمودند که من یک شرح وسائل دارم که بسیار مفصل است. حاج آقا میگفتند شرح وسائل، آن هم مفصل، کجا رفته؟ و آن هم قلم آسید حسن که عالم خیلی جا افتاده و حسابی بوده. شاید نقل از ایشان بود که علامه حلی هم یک شرح مبسوطِ روایات دارند. الآن که شما گفتید من یادم آمد. باید ببینیم شیخ آقا بزرگ در «الذریعه» اسمی از آن میآورند یا نمیآورند. پس این هم «منتقی» برای صاحب معالم.
برو به 0:27:05
«و تلمیذه فی شرحه» اینجا مرجع ضمیر مهم است. «شرحه» یعنی شرح «منتقی»؟ نه ظاهراً. «شرحه» و «تلمیذه» مرجعهای ضمیرشان دو تاست. «تلمیذه» مرجع ضمیرش صاحب معالم هستند. «شرحه» مرجع ضمیرش تلمیذ است. شیخ نجیب الدین علی بن محمد بن مکّی. صاحب معالم رسالهای دارند به نام «الرسالة الاثنی عشریة» که در احکام نماز است. در کتابهای فقهی اگر بگردید از این رساله صاحب معالم خیلی نقل میکنند. هم پسر خودشان-صاحب معالم- و هم شاگردشان، هر دو این کتاب را شرح کردند. در صفحه ۴۱ هم داشتیم. فرمودند «و الشیخ حسن و تلمیذُه»، که تلمیذ در آنجا شیخ نجیب الدین بود؛ در شرح «الرسالة الاثنی عشریة» که برای صاحب معالم است. پس اینجا که میفرمایند «صاحب المنتقی و تلمیذُهُ فی شرحه» یعنی در شرحی که این تلمیذ دارد. اما شرح این تلمیذ، شرح چیست؟ شرح «منتقی» نیست، شرح «الاثنی عشریة» است. منظورم این است که شرح «منتقی» از ایشان من ندیدم. اگر شما پیدا کنید که خیلی خوب است. تا آنجایی که من دیدم، «المنتقی» شرحی ندارد. چاپ جدید «مفتاح الکرامة» را ببینید، همینجا ایشان میگویند. در پاورقیاش هم آدرس داده و گفته شرح شیخ نجیب الدین پیش ما نیست. «مفتاح الکرامة» چاپ تحقیقی خیلی خوب دارد، زحمت کشیدند، اما این را نداشتند. آن وقت در یک چاپ دیگر بود که اوائل مباحثه بعضی آقایان هم فرمودید، رساله مظفری بود که آنجا پیدا شده بود، که یک نسخهی خطیاش در کتابخانه مرحوم آقای مرعشی هست. چاپ نشده بود، اما حالا چاپ شده یا نه را نمیدانم. ولی جالب بود که در نسخههای خطی کتابخانه مرحوم آقای مرعشی، شرح شاگرد صاحب معالم بر رساله اثنی عشریه پیدا شده بود.
این را هم من یادداشت دارم. نوشتم در جواهر، جلد ۱۳، صفحه ۳۵،[8] ذکر رساله اثنی عشریه صاحب معالم و شرح پسر ایشان. معلوم میشود «رسالة اثنی عشریة» دو تا شرح دارد. یکی شرح پسر خود صاحب معالم، یکی هم شرح تلمیذشان.
شاگرد: صاحب «الاستقصاء»؟
استاد: بله، محمد بن حسن صاحب کتاب «الاستقصاء» که آن هم کتاب خیلی خوبی است. ببینید الآن حاج آقا اینها را میفرمایند، اینها خودش از فوائدی است که یکی از مهمترین ارکان اینکه آدم بخواهد در فقه دست داشته باشد، کتابشناسی است. نمیشود بگوییم اینها نباشد. این یک نحو کمبود است. ما هم که میخواهیم عبارتش را بخوانیم، همینکه یک مقدار مراجعه کنیم،د ر مورد اینها یک تأملی بکنیم، هر چه ابهام داریم را مراجعه بکنیم، خودش خیلی پر فایده است. یک وقتی است که شما میگویید من ۶ ماه بروم ۳۰۰۰ کتاب فقهی را حفظ کنم. این کار، غلط است. یک وقتی است که میگویید من اگر ۱۰ سال کار فقهی میکنم، در فکر اسم کتابها و مؤلفین باشم، همین که در فکر باشید بعد از ۱۰ سال همه اینها را بلدید. این خیلی مهم است. این را عرض میکنم از باب اینکه بیادبان ادب بیاموزند. من خودم اینطور نبودم، خب سرم به سنگ خورده. برای شما میگویم. که الآن خیلی راحت از این تحصیلِ تدریجیِ خودتان استفاده بکنید. لغت همینطور است، کتب همینطور است، مؤلفین همینطور هستند، هرکدام را که الآن نمیدانید، یادداشت کنید، یک مراجعه بکنید، فی الجمله تحقیقی برای آن بکنید، بیشتر نمیخواهد. دفعه بعد هم همینطور. میبینید بعد از ۷، ۸، ۱۰ سال اطلاعات وسیعی دارید، خرده خرده.
و صاحبي «الكفاية» و «المفاتيح» و هو محتمل «الهداية»، كما أنّه مختار صاحبه في «العلل» و «سلّار» و «السيد» في «الميافارقيّات» و هو محكي عن ظاهر «القاضي» في «المهذب» و شرح الجمل و كذا عن «أبي على»، كما عن «كشف اللثام» و عن صاحب «مجمع البرهان» و «المدارك» تقويته و عن «الحبل المتين» نفي البعد عنه و استظهر اختياره في حاشية الوحيد و عن «الكافي» و جماعة ممّن تأخّر أنّه ينبغي التأخير إلى ذهاب الحمرة من ربع الفلك المشرقي، أي ذهابها من الأُفق إلى أن تجاوز سمت الرأس.[9]
بعد میفرمایند «و صاحبی الکفایة و المفاتیح». مفاتیحِ جناب فیضاند. کفایه هم برای صاحب ذخیره، مرحوم سبزواری است. «و هو محتمل الهدایة». هدایه برای کیست؟ برای جناب صدوق رضوان الله علیه. «کما انه مختار صاحبه» یعنی صدوق، «فی العلل» علل الشرایع، تمام شد. و جناب «سلّار» یعنی کما اینکه مختار سلار دیلمی است. «و السید فی المیافارقیات» اسم یک شهری است در ترکیه. «رسائل الشریف المرتضی»، یکی از رسالههایش، مسائل المیافارقیات است.[10] کجاست؟ شهر سیلوانی که امروز در ترکیه هست. اسم کردیاش فارقین، میافارقین است. یادداشت دارم، شهری در نزدیکی دیاربکر ترکیه که امروزه سیلوان نامیده میشود. دیاربکر یک استانی است، منطقهای است در ترکیه. اسم جدیدش سیلوان است. سیلوان الآن شهر است. شهری است در استان دیاربکر ترکیه. ظاهراً ترکیبی است از «میا» و «فَرقین». فارقین یا فَرقین؟ فَرقین اینجا یادداشت کردم، نمیدانم چرا.
شاگرد: کتاب فقهی فتوایی است؟
استاد: مثل استفتاءنامه چطور است، سؤالاتی از جاهای مختلف میآمده. مثلاً مسائل طرابلسیات. از طرابلس میآمده، اینها را جواب میدادند، سؤال و جواب با هم یک رساله شده. این هم مسائل میافارقیات. یعنی سؤالاتی از دیاربکر ترکیه محضر سید آمده بوده ، ایشان جواب دادند، مجموعش میشود سؤالها و جوابهای اهل میافارقین. اوّل که من دیدم به خیالم آمد از آن سنخ اسمهای رسالههای قدیمی است که اسمهای یونانی دارد. آن کتابهایی که ارسطو و اینها دارند، اینطور اسماء دارد. گفتم شاید مثلاً رشتهاش چیز دیگری است، اینجا به مناسبت آمده، ولی دیدم نه. به خلاف مثلاً یک کتابی بود به نام اعداد، برای چه کسی بود؟ اسم یونانی اعداد داشت. الآن یادم نمیآید. یک رسالهای بود به اسم اعداد یونانی. مثلاً اثولوجیا میگویند. رساله اثولوجیا که معروف است. یکی هم نزدیک همین بود به معنی اعداد. منظور اینکه این شهر سیلوان را اگر مراجعه کنید، اینطور نامی فعلاً نیست، ولی در منابع هست. چه بسا الآن هم بین عرف آنجا در لسان ترکی، میافارقین بگویند. میگویند «أسئلة المیافارقیین». یعنی اهل آنجا این سؤالات را پرسیدند.
شاگرد: عنوانش «جوابات المسائل المیافارقیات».
استاد: «میافارقیات» جمع مسائل است. ولی اهل آنجا را میگویند «میافارقیین».
شاگرد: «طرابلسیات» هم برای سید است؟
استاد: بله.
شاگرد: میخواهم بدانم که زمان ایشان مرسوم بوده یا کلاً دأب کلیِ آقایان بوده که هیئتهایی خدمتشان میرسیدند و سؤالهایی میکردند؟
استاد: شیخ هم دارند.
شاگرد2: شیخ مفید هم دارند، «المسائل السرویة».
استاد: بله، «المسائل العُکبریة».
شاگرد2: فکر میکنم بعضی وقتها هم خود عالم میرفته در یک منطقهای، آنجا جمع میشدند و سؤال میکردند.
شاگرد: میخواهم بدانم که روش ایشان چطوری بوده؟ مثلاً آقایان به قول ایشان برای تبلیغ میرفتند، در آنجا یک چنین کتبی شکل میگرفته یا مثل دیدارهایی که الآن از شهرهای دیگر خدمت بزرگان میآیند، اینطوری بوده؟ یا اصلاً مسائلی است که پراکنده…
استاد: من که اینها را دیده بودم، هیچکدام از اینها در ذهنم نیامد. من به ذهنم آمد که مثلاً از آنجا نامهای فرستادند. مثلاً میبینید یک کسی است که درس خوانده است، بعد سؤالاتی برای وی پیش میآید، مکتوب میکند و برای سید به بغداد میفرستد. سید هم جواب میدهند. میگویند که این مسائلی است که از اهل آنجا آمده. من اینطور به ذهنم آمد. آنها هم که شما فرمودید محتمل است، که یا ایشان مثلاً مسافر بودند و آنجا وارد شدند، از ایشان سؤال کردند. برای تبلیغ رفتن را بعید میدانم. چون مرسوم نبوده، به خصوص برای علمای شیعه که محدودیت داشتند. ولی اینکه آنها بیایند بغداد محتمل است، میآمدند و سؤالات را میپرسیدند.
«و السید فی المیافارقیات» که ایشان هم استتار را اختیار کردند «و هو محكي عن ظاهر القاضي» ابن برّاج، «في المهذب و شرح الجمل و كذا عن أبي على» ابی علی یعنی اسکافی، ابن الجنید. بالا هم فرمودند «کما عن المرتضی و ابن الجنید». البته در فقه «ابی علی» را مسامحةً و خطأً خیال میکنم به «ابن ابی عقیل» هم گفتند.
برو به 0:38:50
شاگرد: بله، به «ابن ابی عقیل» هم میگویند.
استاد: اما من خیالم میرسد که یک مسامحهای شده. چون شیخ «ابوعلی» را به او نسبت دادند، اما کنیه اصلی «ابو عقیل»، به نظرم «ابو الحسن» (ابو محمد) بود. یک کمی احتمال دارد که یک نحو تصحیفی در کنیه «ابن ابی عقیل» باشد، در اینکه به ایشان بگویند «ابو علی». اما در اینکه «ابو علی» کنیه «ابن جنید» است، شک نداریم، مسلم است. «ابن جنید» چند تا اسم معروف در کتابها دارد: «کاتب، اسکافی، ابو علی، ابن جنید». این ۴ تا اسم، همه برای ایشان است که زیاد هم تکرار میشود. ابو علی، اسکافی، کاتب، ابن جنید. و از اجلاء علماست. پس اسم «ابن ابی عقیل»، «حسن» است.
شاگرد: «ابن علی» میشود، حسن بن علی بن ابی عقیل حذّاء عُمانی.
استاد: که چه بسا «ابن علی» هم بوده، شده «ابو علی». خب کنیهشان چیست؟ «الحذّاء» که لقبشان است. «عُمانی» هم دارند؟
شاگرد: بله.
استاد: یک کنیه هم دارند که الآن من یادم رفته.
شاگرد: ولی مسلّم ایشان قائل به غیبوبت نیست، قائل به اسوداد افق بوده. یعنی همان تصحیفی که فرمودید بیشتر محتمل است.[11]
استاد: «ابن ابی عقیل» را میگویید یا «ابن جنید» را؟ الآن که ایشان گفتند «ابی علی»، نگفتند کدامشان. من میگویم «ابن جنید» است. چرا؟ چون اگر «ابو علی» لقب «ابن ابی عقیل» باشد، خیالم میرسد مسامحه است. کنیه ابن ابی عقیل پیدا نشد؟
شاگرد: پیدا نمیکنم.
استاد: الحذّاء، العمانی، ابن ابی عقیل. ابو محمد است به نظرم.
شاگرد: «الجمل» برای کیست؟
استاد: ظاهر عبارت ایشان برای صاحب مهذب، قاضی ابن براج است.
شاگرد: میفرمایند «شرح الجمل». ظاهراً «الجمل» خودش کتابی بوده.
شاگرد2: «جمل و العقود».
استاد: الجمل و العقود برای شیخ است. الآن در سطر پایین میرسیم، خود حاج آقا هم میگویند «فی المبسوط و فی الجُمَل». یک «الجَمَل» که شیخ مفید دارند، «الجُمَل» شیخ مفید دارند یا نه را الآن نمیدانم. پس شرح جمل فعلاً احتمالی که دارد همین «الجمل و العقود» است.
شاگرد: این برای «ابن براج» است؟
استاد: ظاهر عبارت ایشان است.
شاگرد: از «ابن ابی عقیل»، «علامه» در مختلف نقل کرده. من هرجا را که دیدم همینطوری گفتند: «حکی عنه العلامه فی المختلف». در مجموعه فتاوایشان نیست.
شاگرد۲: ظاهراً کنیهاش همان ابو علی است. از فهرست طوسی و از معالم العلماء، حسن بن عیسی، یکنی ابو علی المعروف بابن ابی عقیل العمّانی.
استاد: الحذاء؟
شاگرد۲: اینجا نیاورده.
شاگرد۳: خلاصه منظور حاج آقا با این تعبیر ایشان ظاهراً ابن ابی عقیل میشود دیگر.
استاد: بله، که ایشان میفرمایند که علامه نقل کردند. «و کذا عن ابی علی» یعنی علامه از ابن ابی عقیل نقل کردند. این که شما میفرمایید مناسب ابن جنید است که حاج آقا قبلاً فرمودند. تکرار نمیکنند که. قبلاً ابن جنید را فرمودند، از اینجا معلوم میشود «ابی علی» همان ابن ابی عقیل است.
شاگرد: پس این «ابی علی»، «ابن جنید» خط اوّل نیست؟
استاد: ظاهراً، چون نبایست تکرار بشود، «ابی علی» همان «عُمّانی» است. «شرح جمل» هم ظاهرا برای قاضی شد.
شاگرد: «الحدائق» بالا میتواند «فی الحدائق» باشد؟ چون در حدائق از مرتضی و ابن جنید نقل کرده، و اتفاقا گفته «عن المبسوط».
استاد: یعنی اینطور باشد که: «او بغیبوبة الشمس کما عن المرتضی و ابن جنید و عن المبسوط، کما فی الحدائق».
شاگرد: به جای «و الحدائق»، «فی الحدائق» باشد. چون هر سه تای اینها را حدائق نقل کرده، از مرتضی و ابن جنید و مبسوط.
استاد: به عنوان یک محتمل بنویسیم. تذکر شما خوب است.
«كما عن كشف اللثام و عن صاحب مجمع البرهان و المدارك» جناب اردبیلی و سید محمد، صاحب مدارک. کشف اللثام هم که برای فاضل اصفهانی-فاضل هندی- است. «كما عن كشف اللثام و عن صاحب مجمع البرهان و المدارك تقويته» یعنی تقویت استتار. «و عن الحبل المتين نفي البعد عنه» حبل المتینِ شیخ بهایی. «و استظهر اختياره في حاشية الوحيد» حاشیه وحید بر مدارک ظاهراً. 2-3 تا کتاب وحید بود، که اینها را فرموده بودند. «و عن الكافي» یعنی کافی جناب کلینی. «و عن الكافي و جماعة ممّن تأخّر أنّه ينبغي التأخير إلى ذهاب الحمرة من ربع الفلك المشرقي» اصلش ظاهراً شرقی بوده، «م» اضافه شده. «أي ذهابها من الأُفق إلى أن تجاوز سمت الرأس». این عبارت «و عن الكافي و جماعة ممّن تأخّر أنّه ينبغي التأخير» فی الجمله توضیح کوتاهی میخواهد، ان شاء الله فردا اگر زنده بودیم. فقط عرض میکنم برای اینکه در ذهنتان باشد و دنبالش هم بروید. کلینی اینطور چیزی نگفتند. مطلبی دارند که استنباط و برداشت کاشف اللثام از عبارت کافی بوده. پس «ینبغی التأخیر» عبارت «کافی» نیست. «ینبغی التأخیر» برداشت کاشف اللثام است از عبارت کافی کلینی. کافی، جلد ۳، صفحه ۲۸۰.
برو به 0:47:05
شاگرد: با وجود این همه رأی مخالف، چطوری کسی مثل ابن ادریس ادعای اجماع میکند؟ یک وقت است که یک نفر، دو نفر هستند … تازه این لیستی است که ایشان تهیه کردند. مبانی اصولی خاصی دارند یا …؟
استاد: اجماعات صاحب غنیه- ابن زهره- که دیگر معروفتر است. دو تا احتمال فعلاً در ذهن من است. یکی اینکه مصبّ اجماعی که ایشان میگویند، بر اصلِ بودنِ ذهاب به عنوان معرِّف غروب است. این را ما هم همه قبول داریم. یعنی در فقه، ما دو تا عنصر داریم به نام غروب و معرفش. «غروب الشمس، وقت المغرب، یعرف علامته». اگر این باشد، که اصلاً درست است. ما معنا نکنیم یعنی دخول لحظهای. مجموع اینها را بگوییم غروب. این یک احتمال.
شاگرد: این را خودتان قبول دارید یا صرفاً میخواهید …
استاد: من باید عبارتشان را ببینم.
شاگرد: منظورم این است که ما این را میتوانیم گردن آنهایی بگذاریم که گفتند وقت نماز مغرب، ذهاب است؟ یعنی این مواردی را که ذکر میکنیم و میگوییم اینها قائل به ذهاباند، آیا وقت را میخواستند بگویند؟ یا علامت را میخواستند بگویند؟
استاد: مثل حاج آقا که استتاریاند، میگویند علامت را میخواستند بگویند.
شاگرد: یعنی دو پهلو است؟
استاد: بله، حالا جالبش این است، منزل که رفتید جواهر را نگاه کنید، صاحب جواهر وقتی به قول مشهور میرسند، همه را همراه خودشان میکنند، میگویند همه میخواهند بگویند ذهاب، وقت است. حتی مخالفها را هم با یک زحمتی میگویند خیالشان رسیده بوده، چه کسی مخالف ما است؟ یعنی هر کسی میخواهد اقوال طرفین را کاری بکند که برای خودش …
شاگرد: جمعبندی حضرت عالی چیست؟
استاد: آن که بررسی شد و عرض کردم این بود که در اینکه غروب، وقت نماز است، هیچ تردیدی نیست. روایت هم شاهد بر آن بود. امام رضا سلام الله علیه در روایت وسائل فرمودند خداوند متعال وقت نماز مغرب را یک وقتی گذاشته که «یعرفه الصغیر و الکبیر». غروب را همه میشناسند. از روایاتی بود که من مکرر گفتم. بعد وقتی میآییم سراغ کلمات فقها، میبینیم که فقها نمیخواستند آن دقت مقارنت یا تیقن را بگویند. فقها میخواستند در مقام فتاوا، فتاوایی محافظ نصوص داشته باشند.
شاگرد2: قبلا هم عبارت ایشان خوانده شد،[12] فرمودید که این اجماع به اصل اوقات میخورد.
استاد: یعنی اصل اینکه نماز وقت دارد. من یادم نبود.
شاگرد2: خود ایشان اشاره به این می کند که شیخ مخالف است.
استاد: وقتی کسی خودش دارد میگوید شیخ آنطوری گفتند، بعد بگویند اجماعنا! با توجه به خود عبارت، اجماع اصلاً به اینجا نمیخورد. این احتمالی هم که الآن دادم، غیر از آن است که ایشان میگویند. یک احتمال دیگری دوباره امروز عرض کردم.
خب بنابراین این حال را دارد که واضح بوده. از آن طرف در روایات، علامیت ذهاب حمره هم آمده. طبقه اوّل فقها نمیخواستند یکی را بگیرند. میخواستند در فتاوا کاری کنند که جمع بین هر دو نصوص کنند. شاهد روشنش «مقنعه» مفید است. یکی از بهترین عباراتی که بین این دو تا جمع کردند، «مقنعه» جناب مفید است.[13] پس بنابراین شما میگویید که اجماع بوده یا نبوده؟ میگوییم همانطوری که روایات را تحلیل میکنید، فتاوا هم ناظر به همان است. این برداشت من است. یعنی نگویید که از روز اوّل، اگر نصوص دو دسته بوده، فتاوا هم سراغ یکیاش رفتند. نه فتاوای آن صدرِ اوّل میخواستند کاری کنند که طبق نصوص جلو بیایند. خب شما هر تحلیل و جمع بندی علمی برای نصوص دارید، فتاوا هم همین است. نمیتوانید بگویید چون فلان عبارت را آورده، همراه من است یا همراه اوست. نه، اینها همهشان همراه نصوص هستند و همه فتاواشان بر طبق آن است.
شاگرد: پس اینجا صحیح است که ما بگوییم که نقلی که حاج آقا کردند از اجماعِ سرائر، نقل صحیحی برای اینجا نیست؟ اینجا جا ندارد ایشان تمسک به این بکنندکه ایشان دارد ادعای اجماع راجع به ذهاب میکند.
استاد: بله، این بعد از مفتاح الکرامه که هست. قبل از مفتاح الکرامه را نمیدانم. این خوب است که پیدا کنید اوّلین کسی که به ابن ادریس نسبت داده ادعای اجماع را در خصوص ذهاب، چه کسی بوده؟ معلوم میشود از کجا در فهم عبارت مسامحه شده ، آمده در کتابهای فقهی که ابن ادریس ادعای اجماع در ذهاب کرده.
شاگرد2: شاید منظور از اجماع این باشد که اجماع دارند علما بر اینکه اگر در آن وقت بخوانیم مجزی است.
استاد: یک احتمال دیگر را هم من الآن عرض کردم. اجماع دارند بر این مجموعِ اینکه غروب وقت است و ذهاب علامتش است. بر این همه اجماع دارند. الآن هم همین طور است.
شاگرد3: متن سرائر اینطور است که ایشان ابتدا خودش اوقات را اختیار میکند، میگوید صبح این است، ظهر این است، عصر این است، مغرب این است. مغرب را میگوید ذهاب حمره. بعد پایانش که همه وقتها را میگوید، میگوید این چیزهایی که ما انتخاب کردیم «هو المجمع علیه».
استاد: آن معلوم است به این نمیخورد.
شاگرد: میگوید: «و هذا الذي اخترناه من الأوقات، هو المعمول عليه، المحقق من المذهب، المجمع عليه».
استاد: که خود ایشان آنجا اسم علامت را برد. عبارت مغربشان را بخوانید.
شاگرد: «فإذا غربت الشمس و يعرف غروبها بذهاب الحمرة من ناحية المشرق، فإذا ذهبت دخل وقت صلاة المغرب».
استاد: «و یعرف غروبها»، تمام شد. به این قشنگی و وضوح خودشان هم دارند میگویند. باید ببینیم چه کسی برای صرف ذهاب، نسبت اجماع به ایشان دادند.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایانتگ:
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 57
[2] حاشية كتاب المكاسب (للأصفهاني، ط – الحديثة)؛ ج1، ص: 17
[3] بهجة الفقيه؛ ص: 57
[4] مجموعة فتاوى ابن بابويه؛ص76: وقت الإفطار: و قال أبى رضى اللّٰه عنه في رسالته الىّ: يحلّ لك الإفطار إذا بدت ثلاثة أنجم و هي تطلع من غروب الشمس، و هي رواية زرارة عن أبي جعفر عليه السلام.
مسألة: لا يحلّ الإفطار قبل غيبوبة الشمس بالإجماع، و اختلف في الغيبوبة، فالمشهور أنّ علامة الغروب ذهاب الحمرة المشرقيّة (الى أن قال): و قال علىّ بن بابويه يحلّ لك إلخ.
[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج7، ص: 110
[6] مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط – الحديثة)؛ج5،ص79: و كذا الصدوقان موافقان في الرسالة و المقنع.
[7] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص17
[8] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ج13،ص35: و الأردبيلي و تلميذه المحقق أبي منصور الشيخ حسن صاحب المعالم في الاثنى عشرية، و ولده الشيخ محمد في شرح الرسالة المزبورة.
[9] بهجة الفقيه؛ ص: 58
[10] رسائل الشريف المرتضى؛ج1،ص271:جوابات المسائل الميافارقيات.
[11] مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ج2،ص40: و قال ابن أبي عقيل: أوّل وقت المغرب سقوط القرص، و علامة سقوط القرص أنّ يسود أفق السماء من المشرق، و ذلك إقبال الليل، و تقوية الظلمة في الجو و اشتباك النجوم.
[12] السرائر الحاوي لتحرير الفتاوى؛ج1،ص195-196: فإذا غربت الشمس و يعرف غروبها بذهاب الحمرة من ناحية المشرق، فإذا ذهبت دخل وقت صلاة المغرب … و هذا الذي اخترناه من الأوقات، هو المعمول عليه، المحقق من المذهب، المجمع عليه.
[13] المقنعة (للشيخ المفيد)؛ص93: و أول وقت المغرب مغيب الشمس و علامة مغيبها عدم الحمرة من المشرق المقابل للمغرب في السماء و ذلك أن المشرق مطل على المغرب فما دامت الشمس ظاهرة فوق أرضنا هذه فهي تلقى ضوءها على المشرق في السماء فترى حمرتها فيه فإذا ذهبت الحمرة منه علم أن القرص قد سقط و غاب.
دیدگاهتان را بنویسید