مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 37
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣٧: ١٣٩٢/٠٩/٠٩
عنوان:
و أمّا عمل الأصحاب على طبق ذهاب الحمرة، فلا يكشف إلّا عن استعلامهم بهذه العلامة، العامّ وقوعُ الحاجة إليها في البلدان و في الصحاري مع الجبال في المغرب، لا فيه و في المشرق بنحو الحيلولة عمّا فوق الأُفق من الحمرة، و في الغيم في جميع المواضع إذا لم يعمّ المشرق، مع عدم هذه الساعات المتداولة التي فيها ما يعرف الغروب عن الأُفق المستوي دقيقاً.[1]
فرمودند: «و أمّا عمل الأصحاب على طبق ذهاب الحمرة، فلا يكشف إلّا عن استعلامهم بهذه العلامة»، نزدیک این نکته را گفته بودند، اما صریحاً به این نحو نفرموده بودند. قبلاً گفتند مشهور مثلاً استظهارشان از روایت این بوده. اینجا یک نکتهای میگویند که اصلاً اصحاب که به این روایت ذهاب عمل کردند، نخواستند موضوع را عوض کنند یا قید بزنند. همه عبارات این است که «وقت صلاة المغرب غروب الشمس و علامته، و یعرف». پس عمل ایشان به این روایت در مقام علامیت بوده. ما با علامیت که مشکلی نداریم، ما همین را میخواهیم بگوییم. «و أمّا عمل الأصحاب على طبق ذهاب الحمرة، فلا يكشف إلّا عن استعلامهم» استعلام یعنی طلب علامیت، نه طلب علم. «استعلامهم بهذه العلامة» به وسیله این علامت که ذهاب حمره است، میخواستند علامتی بر موضوع، که غروب است پیدا کنند؛ نه چیزی اضافه بر این.
«العامّ وقوعُ الحاجة إليها» این علامیتی که وقوع حاجت به سوی این علامت «فی البلدان» عمومیت دارد. وقوع نیاز به این علامت که ذهاب حمره است در شهرها و حتی در صحراها عمومیت دارد. بلدانی است که کوه دارند، درخت دارند، تپه دارند. خانههایی هست که میتواند دیدِ آنها را مشکل کند. و صحاری هم همینطور. صحاری هم اینها را دارند. «مع الجبال فی المغرب» منطقههایی که در طرف مغربشان کوه است، کم نیست. یک احتیاج عمومی به این علامت است، که ائمه فرمودند وقتی در این طرف مشکل داری، به طرف مشرق نگاه کن ببین که حمره مشرقیه هنوز هست یا رفته است.
خب میگوییم گاهی در طرف مشرق هم کوه است، یک نکتهای را میگویند. میگویند وقت غروب، خورشید باید از کف افق پایین برود. خب کوه نمیگذارد من کف افق را ببینم. اما در طرف مشرق، خیلی جاها در طرف مشرق کوه دارد. اما من که نمیخواهم در کف افق، حمره را ببینم. من میخواهم ببینم حمره از آن منطقه بالای آسمان بالا رفت. هر چه هم طرف مشرق کوه داشته باشد، موضع حمره دیگر کوه ندارد. مگر نادر، دهاتی باشد که نزدیک کوه دو سه هزار متری باشد. نظیرش را من چند بار دیگر هم عرض کردم، اطراف یزد دهی به نام تِزِرجان است، حوزه علمیه دارد، معروف است. حدود ساعت ۲ بعد از ظهر دیگر آفتاب ندارند. آن طرف کوه هم دهی هست به نام سانیچ- پشت تزرجان-، آنها هم صبح تا حدود ساعت ۱۱ آفتاب ندارند. خورشید آمده بالا، آنها هم میدانند خورشید طلوع کرده ولی بهخاطر آن کوه، تا ساعت 11 خورشید را نمیبینند. اما چنین مواردی نادر است. و لذا در سانیج حمره مشرقیه را نمیبینند. باید صبر کنند ببینند سر کوه چه وقتی یک سرخی پیدا بشود، که البته فتوای الآن شیعه برای آنها خوب است، میبینند، حمره میآید. البته شاید آن قدر بلند است که موضع زوالش را به فتوای آن کسانی که میگفتند که بالای سر نمیآید-بالای سر معدوم میشود، بعد این طرف حادث می شود- آن(موضع زوال) را نمیتوانند ببینند. به خاطر اینکه وقتی که معدوم میشود پایینتر از موضع است.
لذا حاج آقا میفرمایند غروب را نبینند، محل ابتلاست. چقدر کوه است. طرف مشرق و مغرب. اما جایی که بگوییم طرف مشرق یک کوهی است که اصلاً حمره را نمیتوانند ببینند. میگویند نادر است. این علامت، علامت شایع بسیار خوبی است. میفرمایند «العام وقوع الحاجة»، «عام» صفت علامت است. اما وصف به حال متعلق است. یعنی علامت عام است اما نه خودش، بلکه احتیاج به آن. «العام» صفت علامت است، اما چرا مؤنث نیامده؟ چون وصف به حال متعلق است. «بهذه العلامة، العامّ وقوعُ الحاجة إليها في البلدان و في الصحاري مع الجبال في المغرب» که در طرف مغرب کوه زیاد است.
برو به 0:05:07
«لا فيه و في المشرق بنحو الحيلولة عمّا فوق الأُفق من الحمرة» اما اینجوری نیست که بگوییم در صحاری و بلدان و اینها، در طرف مغرب یا مشرق، کوههایی داریم غالباً که حتی موضع حمره را هم در آسمان نشان ندهد، اینطور نیست. موضع حمره در آسمان قشنگ پیداست. خب ائمه هم این علامت را فرمودند که در غالب موارد که احتیاج به آن پیدا میشود، همه راحت باشند. «لا فيه و في المشرق» یعنی جبال نیستند در طرف مغرب و در مشرق به نحوی که از آن قسمتی که فوق الافق من الحمرة حیلولت حاصل کنند. آنجا را دیگر نمیتوانند بگیرند. اما افق را میگیرند، پس احتیاج به آن زیاد است. این برای جبال.[2]
یکی دیگر: «و في الغيم في جميع المواضع إذا لم يعمّ المشرق» جمیع مواضع یعنی چه کوه باشد چه کوه نباشد. حتی در افق مستویه وقتی ابر میشود، «اذا لم یعم المشرق» یعنی طرف مغرب ابر است، در طرف مشرق ابری نیست. به راحتی میتواند با اینکه طرف مغرب خورشید را نمیبیند، اکتفا بکند به طرف مشرق و نماز مغرب را بخواند.
شاگرد: کسی که علم دارد چطور؟ مثلاً مقلد ایشان است، علم هم دارد که ده دقیقه است که آفتاب غروب کرده.
استاد: الآن عبارتی دارند که نظیر این است.
میفرمایند «و في الغيم» مخصوصاً با آن ابرهایی که عرض کردم، من تجربتاً دیدم، همین ایام پاییز اینطوری است، در بهار هم اینطور است که ابرهایی طرف مغرب، نزدیک غروب تشکیل میشود. در طرف مشرق فضا صاف است، اما طرف مغرب را که نگاه میکنید میبینید ابرهایی میآید که نمیگذارد شما افق را ببینید، که خورشید رفت یا نرفت. غیمی که فرمودند «اذا لم یعم المشرق» یعنی «اذا لم یعم» آن غیم، مشرق را. مشرق باز است اما مغرب پیدا نیست. حضرت فرمودند به این طرف نگاه کن، آن طرف را خودت میفهمی، «مطلٌّ».
«مع عدم» این قید برای «وقوع الحاجة» است. علامتی که عام است «وقوع الحاجة الیها». معمولاً همه به آن نیاز دارند. میگویند بله، عموماً همه به آن نیاز دارند البته به قید «مع عدم الساعات المتداوله». میگویند زمان ما را نگاه نکنید، که حالا این ساعتها در آمده و دقیق وقت را میگوید. آن زمانها که نبوده، وقوع عام برای آن زمان است. «وقوعُ الحاجة إليها عموماً … مع عدم هذه الساعات المتداولة» در وقتی که این ساعتهای متداول امروزی نباشد، «التي فيها ما يعرف الغروب عن الأُفق المستوي دقيقاً». یعنی لحظه و ثانیهاش را میتوانیم بگوییم که الآن به آن نقطه افق، خورشید رسیده. این را چرا میگویند؟ به خاطر اینکه میخواهند بگویند اگر با ساعتی که قطعی باشد و الآن دیگر بهطور قطع شما میدانید استتار که موضوع است محقق شده، ایشان میگویند میتوانید نماز بخوانید.
برو به 0:10:47
شاگرد: این بیانات راه حل نیست. کسی اگر قبول کرد که آن روایات علامت را دارد نشان میدهد، که خب دیگر مفروغ عنه است. اگر گفت که آنها موضوعیت دارد، که تمام است.
استاد: ایشان گفتند عمل اصحاب بر علامیت است. و شاهد هم خیلی داشتند. من فقط دو تا کتاب، آن هم زمان علامه را ظاهراً دیدم. که دیگر مستقیم سراغ ذهاب رفته بودند. و الا تمام کتب را- اندازهای که من متمکن بودم-، از همان اوّل کتب را که دیدم، همه جدا کرده بودند. «وقت صلاة المغرب غروب الشمس و علامته ذهاب الحمرة». ایشان هم میفرمایند «عمل الاصحاب علی طبق ذهاب الحمرة، الاستعلامهم بهذه العلامة». یعنی همه که اسم ذهاب را بردند، با علامیت او کار داشتند نه با موضوعیت او.
شاگرد: علامت نفس غروب هم نه، علامت تیقن است.
استاد: آن در کلمات باز نشده. همانطوری که صاحب جواهر از صاحب ریاض فاصله گرفتند … صاحب ریاض که احتمال تیقن را دادند، صاحب جواهر فرمودند «و هو جید». حرف، حرف خیلی خوبی است. چه کنیم که «ظاهر النصوص و الفتاوی خلافه». یعنی وقتی فتاوا را میبینیم، مثلاً «مقنعه» به نظرم همینجور بود. مقنعه با اینکه وزینترین متن بود در توضیح حرف مشهور، آدم وقتی میبیند، تیقن و اینها در ذهنش نمیآید. خیال میکنیم همان که صاحب جواهر فرمودند، هست. حالا اگر من این برداشتم اشتباه است، شما بیشتر تحقیق کنید و ثابت کنید که اینطور نیست. یعنی این حرف حاج آقا بر خلاف حرف صاحب جواهر از متن کتب استظهار بشود. استظهارات خوب، نه ظهورات.
قبلا عرض کردم که ظهور و استظهار باهم فرق دارند. استظهار بشود به نحوی که قرائنی بیاورند که اصلاً منظور آنها تیقن بوده. همان که صاحب ریاض فرمودند، یک گام عظیمی از نظر فنی در این بحث است. که به فرمایش شما «فلا يكشف إلّا عن استعلامهم بهذه العلامة» یعنی به تیقن علامیت نه اصل قیدیت و حدوث و مقارنت لحظهای.
شاگرد: خود واژه «علامت» نمیتواند دلیل باشد؟ علامت نفس غروب یک امر غریبی است.
استاد: نه، مرحوم آقای خویی مثالی زده بودند، در «التنقیح» بود. ایشان مثال زدند که «اذا سألک سائلٌ عن الطعام فهو جائع» یا مثلاً «فهو مسکین». میخواستند بگویند «اذا» همیشه مقارنت ندارد. اگر یک کسی نزد شما آمد و گفت غذا به من بده، بفهمم گرسنه است، بفهمم فقیر است. یعنی مقارنت؟ یعنی همان لحظهای که آمد، آن وقت است که فقیر است. نه، بلکه از قبل فقیر بوده، مقدماتش فراهم بوده، حالا که سؤال شده، علامت آن است. سؤال علامت نیست، سؤال کاشف از حدوث الآن فقر و نیاز نیست. سؤال کاشف از سبق فقر است. این را مثال زده بودند برای اینکه علامیت و سبق را بگویند. مثال قشنگی هم بود.
شاگرد: این ساعات که فرمودند، ادامه عبارت دارد «التی فیها ما یعرف الغروب»…
استاد: من «ما» را به «اقربها» زدم. اوّلاً ممکن است بگوییم منظورشان از ساعات، ساعاتِ ما نیست.
شاگرد: یعنی محاسبات نجومی منظورشان است؟
استاد: ساعات اگر به معنای محاسبه باشد، در نجوم دقیقه و ثانیه و درجه دارد. ساعت زمانی هم داریم، اما نه به این معنایی که ما اینطوری بگوییم ساعت. به معنای تقسیم بندی یک زمان به قطعات متساوی است. اگر ساعات را اینطور تحلیل کردیم دوباره اوّل الکلام می شود، کسی تا در رصدخانه نرود، تنظیم نکند، چیزی نصب نکند که نمیتواند بفهمد ساعت چند است. اصلاً متداول هم نیست. دقایق و ثانیه و درجات هیوی که مبدلی دارد برای ساعت تقسیم بندی روز، چقدر خودش به حساب نیاز دارد.
اینها را که من دیدم، من اینطوری مطمئن شدم که کلمه «فیها ما» یعنی در آن ساعات یک چیزی است که دقیق نشان میدهد، یعنی آن عقربههایش. «مع عدم هذه الساعات المتداولة التی فیها ما» یعنی یک چیزی است که دسته بندی شده است، خط هر دقیقه و ثانیه هم معلوم است. «التی فیها ما یعرف الغروب عن الافق المستوی دقیقاً» یعنی ثانیه شمار هم دارد، دقیقهشمار هم دارد. «ما» را به آن عقربههای دقیقهشمار و ثانیهشمار زدم.
شاگرد: یعنی از قبل محاسبه شده، ما با این ساعت متوجه میشویم که آن محاسبات چه زمانی است.
استاد: بله، یعنی استتار را طبق هیئت میدانیم. همه ضوابط را با جدول طول و عرض بلاد میدانیم. «ساعات متداوله» که میگویند همینها که در دست است و متداول است. «یعرف» به وسیله آن.
شاگرد: این محاسبات حجت هست؟
استاد: حجیت نفسی ندارد. به عنوان ثانوی اگر برای کسی موجب اطمینان یا قطع شد بله. در جامع المسائل حاج آقا دارند، برای رؤیت هلال هم میگویند.
شاگرد: ممکن است مقصود محاسبه هم نباشد. همینقدر که مثلاً فرض کنید در روزهای قبل غیم نبود …
استاد: ساعات را میخواهید بگویید یا حرف ایشان را؟
شاگرد: ساعات را عرض میکنم. که اصلاً ناظر به بحث محاسبات نباشد. دقت یک حد و حدودی دارد. لازم نیست که حتماً آن علامت ظاهر بشود. دیروز دیدید که در این زمان غروب کرد، در حدود همان زمان میتوانید نماز بخوانید.
استاد: یعنی حاج آقا میگویند امروز میروید میبینید که شش و یک دقیقه بود، فردا هم شش و یک دقیقه است. اینطور؟ عملاً که اینطور نیست.
شاگرد: مثلا سال آینده یا مواقع آینده.
استاد: یک سال در حافظهاش نگه دارد که پارسال مثلاً روز نهم … فردا یادش میرود.
برو به 0:18:04
شاگرد: میشود اینها را ثبت کرد.
استاد: ثبت متداول است؟ نه. من یادم نیست ساعتهای غروب کوک. ولی آقایی که سنشان الآن حدود ۸۰ سال است میگفت که ما در مدرسه خان یزد بودیم، ساعتهای ما آن وقت غروب کوک بود. یعنی ۱۲ شب ما، وقت غروب آفتاب بود- الآن هم هنوز اصطلاح بین عموم هست که میگویند ۲ ساعت شب رفته، یعنی اوّل غروب، ساعت دوازده بود. ۲ ساعت بعد از غروب میگفتند ساعت ۲ است. ساعت ۲ یعنی ۲ ساعت از شب رفته. ساعتهای غروب کوک-. ایشان میگفتند که ما غروب آفتاب مینشستیم ساعت را نگاه میکردیم. بعد از ۲-3 روز میدیدیم که عقب جلو شده. خب ساعت که عقب جلو نشده بود. خورشید وقت طلوع و غروبش تغییر میکرد. میگفت عوضش میکردیم، میآوردیم همراه غروب. خیلی عجیب بوده که مثلاً در زمستان ساعت ۵، ۱۲ بوده. دوباره تابستان ساعت ۷ و نیم، 12 بوده. خلاصه غروب کوک بوده. شما اگر تاریخ تقویم را بخوانید، عجائبی میبینید. یعنی واقعاً هم از نظر علمی سنگین است، هم معجب است از نظر زحماتی که کشیده شده. تقویم چه پیشینهای دارد. آنهایی که مراجعه کردید که میدانید من چه میگویم. آنهایی که مراجعه نکردید، مراجعه کنید، پیشینه تقویم را ببینید که چقدر بحث سنگینی است. یعنی درک تقویم و فهمیدن مبادی آن خیلی مشکل است. حسابی کار میبرد.
شاگرد: ساعتِ الآن روی قاعده هست؟
استاد: بله، روی خورشید مجازی. روی خورشید حقیقی مشکل داشتند- در مباحثه هیئت عرض کردم-، اگر بخواهید روی خورشید آسمانی درست بکنید، نمیشود و به هم میخورد. و لذا شاهد این عرض من این است که الآن در وقت ظهر میبینید که همیشه اذان ظهر، خورشید خارجی است، شما هم زوال را با نصف النهار آن حساب می کنید، اما یک روز یک ربع به دوازده اذان است، یک روز ده دقیقه بعد دوازده، به هم میخورد. اما دوازده، همیشه دوازده است. این دوازده برای خورشید مجازی است. یعنی آمدند یک خورشیدی را فرض گرفتند در مدار، با سرعت متساوی در حال حرکت.
شاگرد: متوسط.
استاد: بله، دوازده ظهر ما یعنی آن خورشید متوسط آمده روی نصف النهار. اما خورشید خارجی گاهی زودتر میآید، گاهی دیرتر. یعنی حتی اگر میخواستند زوال را با دائره هندیه دقیق بفهمند و باز روی دوازده ساعت کوک کنند، باز هم مشکل داشت. یعنی همان هم نیم ساعت این طرف و آن طرف میشود. در آبان ماه یک ربع به دوازده میآمد دوازده میشد، در بهمن ماه یک ربع، بیست دقیقه بعد از دوازده، میشد دوازده.
شاگرد: علامه تهرانی در رسالهای میگویند که ساعتهای ما غروب کوک بوده، انگلیسیها آمدند و این ساعت را آوردند. غروب کوک قشنگ با سبک زندگی ما تنظیم بوده و خلاصه نظم میداد با اینکه ظاهرش بینظمی داشت.
استاد: من نمیدانم. حالا فرمایش ایشان را باید ببینیم. آن اندازهای که من میفهمیم ربطی به اینکه انگلیسیها بیاورند، ندارد.
شاگرد: می گفتند زمان رضا شاه انگار اینطوری شده.
استاد: ببینید یک چیزی است که در مقارنت زمانیاش حرفی نیست، یا نُشوء مکانیاش حرفی نیست. اما یک فکری وقتی مقارنت زمانی با نشوء مکانی پیدا کند، این ربطی به این ندارد که الآن پشتوانه این فکر استعماری است. یا در یک مباحثهای میگفتند که الآن که اساس دستگاههای دیجیتالی بر صفر ویک است پشتوانه کذایی دارد ما باید اساس آن را بر ٣ بگذاریم.( خنده حضار)
اوّل اعتراف میکنم که من نمیدانم. ولی آن اندازهای که ذهن قاصر من میفهمد این نیست. دو فضاست. یک دفعه ما یک فضایی را نگاه میکنیم، یک چیز دیگری، ما برداشت میکنیم. من گمانم اینطوری است، آنطور نیست. یعنی انسانهایی هستند که وقتی میروند در فضای تحقیق، الآن ذهن آنها از بینش فلسفیشان، از بینش دینیشان، عاری است. آنها فعلاً یک حاجت تجربی دارند. حالا ما بگوییم اگر یک طبیبی رفته تجربه کرده، صرفاً به خاطر به دست آوردن یک دوا، و با تجربه دوا را به دست آورده، غرض بد داشته. نه، میتواند غرض بد داشته باشد، میخواسته فساد کند. میتواند هم صرفاً جهت تحقیق بوده باشد.
بنابراین وقتی که یک چیزی در فضای درک همه انسانها میآید، از زمان خاص، از مکان خاص، آمده. اما وقتی آمد، عقلاء نوع بشر میبینند این فرا زمانی و مکانی است. آن که من میدانم خورشید مجازی، این نظمی که میدهد ربطی به مکان و زمان خاص ندارد که بگوییم فلانی آورد. حالا آقای آسید محمد حسین که خبیر در تاریخ و همه اینها بودند، محضر ایشان که من عرضی ندارم. اینهایی که در ذهنم است دارم عرض میکنم، مِن باب درد و دل طلبگی.
احتمال زیاد تاریخ خورشید مجازی قبل از استعمار انگلیس است. حالا من نمیدانم، این را تفحص کنید. یعنی نظم دادن به این و فرض خورشید مجازی اینطور نیست که بگوییم وقتی بوده که بریتانیای کبیر نُضج حسابی برای خودش پیدا کرده بوده و شروع به استعمار کرده بوده. یک زمانهایی بوده که اصلاً معلوم است خاستگاه این علوم ربطی نداشته به آن خصوصیاتی که آنها میگفتند. رنگش رنگ آن است. من خلاصه نمیدانم.
برو به 0:25:27
شاگرد2: شاید کسی اینجوری قضیه را تقریب بکند که وقتی ملاک غروب خورشید باشد، با آن فضای دینی ما تناسب بیشتری دارد. ساعت متداول که همان خورشید مجازی است، افراد را نسبت به اوقات شرعی ممکن است بی توجه بار بیاورد. الآن خیلیها هستند که به خاطر همین اوقات، شبها تا دیروقت بیدار هستند، از آن طرف برای نمازشان مشکل دارند.
شاگرد3: ایشان راجع به تاریخ هجری هم یک حرفی دارند که ما باید هجری قمری را به جای هجری شمسی باب کنیم.
شاگرد: ایشان میگویند تریبون به جای منبر آمده، امام جمعه باید بالا منبر برود نه اینکه پشت تریبون بایستد. مبل محل نزول شیاطین است. منبر در خانه محل نزول ملائکه است. خیلی از این حرفها دارند. من اینطور اصطیاد کردم که ایشان خیلی با انگلیس بد هستند. همه را یک طوری به انگلیس نسبت میدهند، که اینها نفوذ کردند.
استاد: میگویم من نمیدانم. تاریخ قمری معلوم است، هجری شمسی و هجری قمری، هجری قمری حاکم بوده. اما اصل اینکه هجری شمسی هم در فقه، در جاهای مختلف، شواهد روشن دارد. اصلاً اگر ما تاریخ هجری شمسی را کنار بزنیم، ضوابطی که در کتاب زکات و موارد دیگر بود، به هم میخورد.
شاگرد: شاید اصالت دادن و محوریت بودن، بیشتر مقصودشان بوده باشد.
شاگرد2: میگویند فرهنگ را تغییر دادند.
استاد: فرهنگ أغنا، آن است که همه شئونات را داشته باشد. اگر شما یکی را محور کنید، بقیه را اصلاً نسیا منسیا کنید، ضعف فرهنگی است. یعنی فرهنگی اغناست که اشمل به همه شئونات است. ولی خب میشود ساعت غروب کوک را هم ساخت. ساعتهای اتوماتیک که خودش هر روز با تقویم تنظیم شود، درست لحظهای که خورشید غروب میکند در هر منطقهای که شما هستید، روی دوازده قرار بگیرد.
شاگرد: ایشان میگویند این ساعت و این مدل این اثر را میگذارد که وقتی این ساعت را میبینید در واقع دنبال این هستید که چقدر به غروب مانده، چقدر از شب گذشته.
شاگرد٢: منظورشان استقلال زمان و سنجش زمان و سنجش فعالیت ما با زمان از امور دینیه، در منهج جدید است. میتوانیم مقایسه بکنیم روشی که در دروس حوزه اعمال میشود که می گویند یک به غروب درس برگزار میشود، با آن چیزی که در دانشگاه است، میگویند سر فلان ساعت. میخواهد به نماز بخورد یا نخورد. اینها را شاید مقصودشان باشد.
استاد: اصل این است که هم مقصودشان را بفهمیم و هم اینکه تصدیقش بکنیم. من از تصور خیلی از حرف هایی که علما فرمودند عاجزم، چه برسد به تصدیق بعد از تصور. ولی آن که من در ذهنم است این است که آنچه که شرع به ما فرمودند، برای چیزهایی محوریتی دادند اما چیزهایی را به عنوان شرایط و مصاحبات و ملابسات قرار دادند. ما در این استظهارات باید خیلی دقت کنیم. گاهی است، آن چیزی را که محوریت اصیل، شرع به آن نداده، ما ممکن است برای مصالح مرسله، یا سد الذرایع و.. به آن محوریت بدهیم. ولی خب گاهی مجاز نیستیم. چرا؟ چون بعداً ممکن است در دراز مدت، همین کار به شرع صدمه بزند.
شاگرد: مفاسدی داشته باشد.
استاد: بله، آثارش را ما ندانیم. لذا همان اندازهای که خود شارع تأکید کرده. گفتند زوال که شد نماز بخوان. دیگر نمیآییم زوال را خورشید مجازی بکنیم. اما بگوییم شارع فرموده نه، آن دستگاهی را هم که میخواهی درست کنی، روی همین که من گفتم قرار بده، تا ذهنت فلان طور باشد. اگر نسبت بدهیم، نسبت اضافی داریم میدهیم. باید خود مولا بفرماید.
و الا میشود ساعتهایی تنظیم کنند که شما حتی اگر در هواپیما دارید میروید، ساعت شما طوری باشد که در هرجایی که هستید، وقتی غروب میشود، روی دوازده بپرد.
شاگرد: یکی از مسئولین میگفت که ما برای رابطه برقرار کردن با خارج، مشکلی که داریم این است که شنبه، یکشنبه آنها تعطیلاند، پنجشنبه و جمعه ما تعطیلیم. عملاً برقراری ارتباط خیلی مشکل است.
برو به 0:32:40
استاد: در بعضی کشورهای عربی به نظرم یکشنبه تعطیل میکنند، به خاطر همینها.
این هم از این عبارت ایشان که من از «ساعات متداوله» این را فهمیدم که ایشان اینطوری فرمودند. حالا شما ببینید که از «ساعات» چیز دیگر به ذهن میآید یا نه.
«الساعات» در روایات هست. در لغت قرآن، ساعت به معنای قیامت به کار رفته است. و «الساعات» در نهج البلاغه هست، باز جمع همان قیامت است. «بین اطوار الموتات و عذاب الساعات».[3] یکی از لغات کلیدی نهج البلاغه است. که امیر المؤمنین میفرمایند «اطوار الموتات»، یعنی یک موت نگویید. «بین اطوار الموتات و عذاب الساعات». خیلی نکته مهمی است. از آن چیزهایی است که شبیه این جمله نهج البلاغه کم جایی پیدا میشود. در کارهای معارفی وقتی آن مطالب حکمت را با رقائقش جدا میکنید، این عبارت خیلی به کار میآید. خیلی به کار میآید.
یکی هم ساعات دوازده گانهی روز. که شب دوازده ساعت، روز هم دوازده ساعت است. روایت هم دارد برای هر ساعتی از شبانهروز ادعیهای مقرر شده، تشکیلاتی دارد. در غیر آنها من دیگر چیزی الآن نمیدانم. که بگوییم حاج آقا که فرمودند «الساعات» شاید ناظر به آن طور چیزها هستند. یا ساعات هیوی، ساعت زمانی مقابل هیوی است. هیوی عناصر ساعتش درجه، بعد دقیقه و ثانیه و ثالثه است. یعنی شروعش از درجه است. اما ساعات زمانی، شروعش از همین ساعت است. ساعت، دقیقه و ثانیه. که اصل ساعت هم شروعش از لیل و نهار است. حالا هم که دیگر ساعتهای اتمی که به گردش الکترون حساب میکنند. دقیقترین ساعات، ساعت اتمیاند.
شاگرد: بیشتر تأکیدشان این است که دیگر الآن نیاز به دیدن حمره نیست، با همین محاسبات دقیق، که این ساعت هم کاشف از آن است، کافیست.
استاد: بله، یعنی ما از حیث محاسبه طول و عرض بلاد، میدانیم، علم داریم به اینکه در هر نقطهای، آن لحظهای که خورشید استتار از افق حقیقی مستوی پیدا میکند چیست. این ساعت هم دارد آن را نشان میدهد. من از این عبارت اینطوری میفهمم.
مع أنّ هذه العلامة من اختصاصاتنا المخزونة عند الأئمّة عليهم السلام، حيث إنّ العامّة لا يذكرونها في ما ظفرت به. نعم، أرسل في «المعتبر» عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم، أنّه قال: إذا أقبل الليل من هيهنا و أدبر النّهار من هيهنا و غربت الشمس، أفطر الصائم. و احتياجه إلى شارحيّة رواياتنا المعهودة معلوم؛ فذكرها في المقام مِن أفيَد شيء، و هو لا ينافي كونه احتياطاً في الموضوع، أو استحباباً يكون احتياطاً من الشارع في عدم الوقوع للمصلّين بسبب اعتقاداتهم للغروب في خلاف الواقع.[4]
«مع أنّ هذه العلامة من اختصاصاتنا المخزونة عند الأئمّة عليهم السلام» میفرمایند این مسأله حمره مشرقیه در روایت اهل سنت نیست. «الحرمة المشرقیة» حمره است، حرکت دارد، بالا میآید. از بالای سر میگذرد. اسمی از اینها نیست. فقط یک روایت است. «حيث إنّ العامّة لا يذكرونها في ما ظفرت به. نعم، أرسل في المعتبر» این در صحیح بخاری، مسلم، مفصل این روایت هست. این را که ایشان میفرمایند «ارسل فی المعتبر»، مرسل نیست. مفصل در کتبشان هست. صحیح بخاری که دیگر اوّلین کتابشان است. مسنداً هست. «نعم، أرسل في المعتبر عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم» چرا میگویند «ارسل»؟ چون روایت نبوی است. و روایت نبوی را به آن طرف نسبتش میدهند. «أنّه قال إذا أقبل الليل من هيهنا» که دست شریفشان را بردند طرف مشرق. «هیهنا» یعنی مشرق. «و أدبر النّهار من هيهنا» طرف مغرب. «و غربت الشمس، أفطر الصائم». این روایت را پارسال مفصل صحبتش کردیم. آیا عمر بود یا بلال بود؟ مردد بود بین اینکه او باشد یا او، مفصل صحبت کردیم.
شاگرد: این «غربت الشمس» که دنبالهاش آوردند، یعنی حاج آقا این «اقبل اللیل» را برای ذهاب حمره آوردند؟ چون بعدش «غربت» دارد، شاید اصلاً منظور همان غروب باشد.
استاد: پارسال هم مفصل صحبتش کردیم که این «اقبال لیل» یعنی چه. «اقبلة الظلمة». چندین احتمال داشت. الآن حاج آقا معلوم است که «اقبال لیل» را به چه معنا گرفتند؟ به معنای اینکه یعنی حمره طرف مشرق برود. لیل وقتی اقبال میکند که دیگر طرف مشرق نوری نباشد، حمرهای نباشد. ایشان الآن اینطور معنا کردند، اما اینکه آیا تنها محمل این روایت این است یا نه، پارسال صحبتش شد که وجوهی بود.
برو به 0:38:09
«و احتياجه إلى شارحيّة رواياتنا» میفرمایند این روایت را دست آنها بدهیم، کسی که خبر ندارد، اصلاً از حمره و اینها سر در نمیآورد. «اقبل اللیل من هاهنا». کجا به فکر حمره میافتد؟ باید اسم ببرند، «الحمرة المشرقیة، ترتفع». یک عبارت خیلی منعطفی است که آنها نقل کردند. ولو منظور حضرت چه بوده؟ همان که ذریهشان و اهل بیت بیان فرمودند. لذا میفرمایند «و احتیاجه» این روایت مرسلی که نقل کردند «إلى شارحيّة رواياتنا المعهودة معلوم» یعنی شارح نیاز دارد، و این از اختصاصیات شیعه در روایتشان از اهل بیت میشود.
«فذكرها في المقام مِن أفيَد شيء»، «فی المقام» یعنی چه؟ یعنی در مقامِ وقتِ مغرب علامیت. چیزی که از اختصاصیات است … حالا اگر یک وقتی بود که میگفتیم همه این را میدانند، دیگران هم گفتند، ما چرا بگوییم. حاج آقا میفرمایند دیگران یک چیزی گفتند که اصلاً خصوصیت علامیتش را نمیدانند. وقتی در روایت اهل بیت شارحش میآید، «من افید شیء»، یعنی بالاترین فایده را در این مقام دارد. چرا؟ چون چیزی است که دیگران نمیدانند و از اختصاصیاتی است که فقط شیعه میداند. پس نگویید که چه لزومی داشت در وقت مغرب این را بگویند. خیلی لزوم داشت. چیزی بود که حضرت اشاره کرده بودند. آن رمزش نزد عموم نبود، اهل بیت بیان کردند.
میفرمایند لذا «فذكرها في المقام مِن أفيَد شيء، و هو لا ينافي» این حرف هم که قبلاً باز بحث شده. «و هو لا ينافي كونه احتياطاً في الموضوع» این علامیت که ائمه بیان فرمودند، چون از باب تیقن است، صرفاً احتیاطی در موضوع برای مکلف است ؟ من چند بار دیگر هم خوانده بودم، این دو تا در ذهن من به هم وصل نشده بود. امروز که اینجا رسیدم، گفتم چه بسا این «احتیاطاً فی الموضوع» قشنگ موافق همان مدیریت امتثال است که عرض میکردم. این به ذهن من وصل نشده بود. حالا شما فکرش کنید، امروز که دیدم، به ذهنم آمد کأنّه همان را میخواهند بگویند. که اگر این باشد که خیلی خوب است.
«احتياطاً في الموضوع» یعنی چه؟ یعنی شارع مقدس انشاء حکم برای اینها نکردند. برای اینکه مکلف خودش، متفرّع بر آن انشاءِ اوّلی احتیاطی بکند، این را فرموده. «احتیاطاً فی الموضوع» برای مکلف.
شاگرد: قید «من الشارع» که برای بعدیاش میگویند، احتمال شما را ضعیف نمیکند؟
استاد: نمیخواهم بگویم به حمل اوّلی آن که من عرض کردم با این یکی است. حمل اوّلی معنون شدن یک ایده به یک عنوان خاص. عناوین خیلی فرق میکنند در اینکه آن بحث و آثارش را بار کنند. منظورم این است که مقصود یکی میشود یا نمیشود؟ ولو بفرمایید معنون شدن به شبهه احتیاطاً فی الموضوع با مدیریت امتثال دو جور باشند. ولی اگر مقصودش یکی باشد خیلی خوب. اگر هم اینگونه نباشد که «احتیاطاً فی الموضوع» معلوم است. یعنی حضرت بدون اینکه استحباب شرعی باشد، فقط به مکلّفین میگویند یک مقدار صبر کنید. نه اینکه منِ شارع میگویم انشاء استحباب برای شما شده. مستحب نیست. منِ شارع احتیاط نکردم که یک انشاء امر استحبابی کنم برای مراعات احتیاط. بلکه خود شما را ارشاد کردم به اینکه در موضوع احتیاط بکنید.
شاگرد: چون از مواضع شک و مستصحب النهار هستیم؟
استاد: بله، یکی از چیزهایی که در آن مباحثه استصحاب من عرض میکردم، یک مواضع حسابی پیش میآید در استصحاب که همینطوری است. یعنی برخورد با استصحاب دو جور میتواند باشد. انشائی و مدیریتی. که این در بحث استصحاب و لوازمش خیلی آثار داشت.
«مِن أفيَد شيء، و هو لا ينافي كونه احتياطاً في الموضوع، أو استحباباً يكون احتياطاً من الشارع في عدم الوقوع للمصلّين بسبب اعتقاداتهم للغروب في خلاف الواقع» چون قبلاً صحبتش شده بود من عبارت را سریع خواندم.
«تتمیمٌ و فائدة» من نگاه کردم تا آخر. سبک تتبع در آن نمود دارد. به خلاف صفحات قبل که سبکش، سبک استدلال و تحقیق بود. لذا اصل اینکه رد بشویم را من به ذهنم نیامد. ان شاء الله میخوانیم اما با سرعت. اندازهای که شما مقایسه بکنید بین این بخشی که نوشتند با آن بخش قبلی. و در این دفتر هم نیست. از صفحه ۵۷ تا صفحه ۷۵ اصلاً در این دفتر فقهی ایشان نیست. این را در یک دفتر دیگر نوشته بودند، بعداً که صحبت شد ما گفتیم به عنوان تتمه و فائده به این بحث ملحق بشود، که هر کسی میآید با همینها ببیند. لذا این بخش را اصلاً خودشان جدا نوشتند. ان شاء الله سریع مرور بکنیم اگر زنده باشیم.
برو به 0:43:45
شاگرد: در احتیاط موضوعی این چیزی که ما یاد گرفته بودیم این بود که ارشاد شارع بود، منظور شما از مدیریت امتثال چیزی غیر از این است؟
استاد: مدیریت امتثال ربطی به خصوص احتیاط ندارد. یکی از مواردش احتیاط است. کلی مدیریت امتثال این است که شارع یک انشائاتی را فرموده، وقتی میخواهد مکلّف این انشائات را اجرا کند، امتثال کند، صور مختلفی است. مردم هم که بلد نیستند. خودش میآید یادشان میدهد که این امر من را چطوری امتثال بکنید که اعلی الطرق، اسهل الطرق اتقن الطرق باشد. وقتی شارع میآید یاد مکلّف میدهد چطور امتثال امر من بکن، الآن دوباره یک انشاء جدید نمیکند. و لذاست مِیْز اصلیاش را که خدمت شما گفتم این است، انشائات تابع جعلاند، نه تابع ملاکات. ملاکات فقط حکمتاند. حکم تابع ملاک نیست. تابع انشاء است. اما در مدیریت امتثال هر بیانی شارع داشته باشد تابع ملاک است. و لذا بیاناتی هم که به حسب ظاهر متعارض میآید در اینجا متعارض نیست، اگر بودید در ذراع عرض میکردم. ذراع استحباب دارد شارع انشاء فرموده افضل و مستحب این است که تا ذراع صبر کنید. پس چرا امام میگویند «نصف ذلک احبّ الیّ»؟ درست نیست، میشود معارضه، تناقض. این روایت میشود. اما اگر بگوییم نه، اصلاً اصل ذراع انشاء نبوده، انشأتُ استحباباً که افضل است نماز را سر وقت ذراع بخوانیم، اصلاً این نیست. برای ملاحظۀ نافله گفتیم یک وقتی تعیین کنیم که جماعت منظم باشد. همه بدانند، نافلهها را بخوانند سر وقت بیایند. اگر این است، خب پس امام میفرمایند هر چه زودتر بهتر. تعارضی ندارد با هم. انشاء نبود که بگوییم این روایت هم یک انشاء آن هم یک انشاء، تکاذبا، حالا بیا بین این دو تا جمع بکن. این تحلیل آثار خوبی دارد. احتیاط هم یکی از این موارد مدیریت امتثال است.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 57
[2] . شاگرد: ضمیر «فیه»؟
استاد: من به مغرب زدم.
شاگرد: یعنی چه؟
استاد: فرمودند «مع الجبال فی المغرب» نسبت به این علامتی که حمره است. دخلی به ذهن میآید که خب ممکن است در مشرق هم جبال باشد. بگوییم کوه در مغرب بیشتر است در مشرق نیست؟! میفرمایند نه، من نمیگویم در مغرب کوه بیشتر است. من میگویم چون موضع حمره موضعی است که این قدر کوه بلند نداریم، پس این علامت در غالب موارد فایده خودش را میرساند، ولی غروب فایده نمیرساند.
شاگرد: دیگر به «فیه» نیازی بود؟ بفرمایند «لا فی المشرق».
استاد: نه، در همان طرف مغرب، موضع تشکیل حمره کوه ندارد. میگویند در طرف مغرب کوههای خیلی زیادی داریم که «یمنعنا عن رویة الاستتار». اما همان کوههای در مغرب «لا یمنعنا رؤیة حمرة المغربیة». حمرهای که در طرف مغرب حاصل میشود، با اینکه کوه است ولی حمره را میبینیم. چرا؟ چون موضع حمره بالای کوه است. توضیح این را میدهند که موضع حمره، موضع علامتی است که «العام وقوع الحاجة الیها»، و موضع استتار موضعی است که «العام وقوع المانع لها». مقصود ایشان این است. موضع حمره را می گویند معمولاً مشکلی ندارد، اما موضع استتار غالباً مانع دارد.
«العامّ وقوعُ الحاجة إليها» نسبت به آن علامت. چرا؟ «مع الجبال في المغرب» در طرف مغرب کوه است و به این نیاز است. «لا فيه و في المشرق بنحو الحيلولة عمّا فوق الأُفق من الحمرة» یعنی «لا یکون الجبال فی المغرب و المشرق» در آن محدوده بلندیای که حمره را نتواند ببیند. پس حمرهای که همه جا میشود از آن استفاده کرد، علامت شده برای استتاری که موانع زیادی دارد در موارد مختلف. این یکی.
[3] خطبه 83
[4] بهجة الفقيه؛ ص: 57
دیدگاهتان را بنویسید