1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١۵)- موضوع علم (١۵)- نقد کلام علامه در لزوم...

اصول فقه(١۵)- موضوع علم (١۵)- نقد کلام علامه در لزوم عرض ذاتی مساوی در موضوع علم

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13953
  • |
  • بازدید : 71

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ١۵: ١٣٩٠/٠٧/١٠

نقد لابدیت جامع موضوعی در بعض علوم

در این عناوینی که گذشت، آن «فَائِدَةٌ» را من با مداد یادداشت کرده بودم که آن آقا که عناوین زده بودند عبارت ایشان این‌طور بود: «فِي نَقْلِ آرَاءَ مِن «الْإِشَارَات» وَ غَيْره فِي الْعَرضِ الذاتي وَ التَّحْقِيق فِيهَا». جمع بندی بحث هم من این‌طور به ذهنم آمده بود شاید برای مقابلش بد نباشد؛ «هَلِ الذَّاتِیَةُ المُصْطَلَحَة بِمَعنی عَدم الْوِساطَةِ فِی الْعُروض؟». در ادامه تیتر هایی که محقق کتاب نوشته عرضی ندارم الا در این مورد که ایشان نوشته «كَلَامٌ مِنْ حَاشِيَةِ الاسفار فِي الْمَوْضُوعِ وَ الْمُلاحَظَة فِيهِ» من این عنوان ایشان را این‌طوری با مداد نوشتم، شاید بد نباشد؛ «مُلاحَظَةٌ فِی لا بُدیّة الْجامِعِ الْموضُوعِی الْذَّاتِی لِبَعْضِ الْعُلُوم». حالا من اینها را نوشتم مال جلوتر است، ببینیم که عنوان دیگری هم به ذهن شما می‌آید یا نه. چون این عناوین را -عرض کردم- حاج آقا نزدند، دیگران از شاگردهای فاضل حاج آقا، بزرگوارها زحمت کشیدند. بعضی‌هایش هم بود که قبلاً من زده بودم اما علی‌ای‌حال هر کسی که می‌خواند، مخصوصاً کسی که می‌خواهد تصحیح کند، ایام درس و تدریس و این‌ها نیست، یک چیزی به ذهنش می‌آید می‌نویسد. اما وقتی مباحثه تفصیلی می‌شود چه بسا خیلی‌ها می‌توانند خیلی خلاصه‌‌تر- با آن سه چهار ویژگی‌ای که یک روز دیگر برای عنوان عرض کردم- عنوان بزند

شاگرد: یک بار دیگر بفرمایید.

استاد: این که من نوشتم «مُلاحَظَةٌ فِی لا بُدیّة الْجامِعِ الْموضُوعِی الْذَّاتِی لِبَعْضِ الْعُلُوم» این یعنی، «ملاحظه»‌اش که مال مطالب ایشان است، «فی» هم آن محتوای حاشیه اسفار است که حالا می‌خوانیم.

«(كلام من حاشية الأسفار في الموضوع و الملاحظة فيه)

ثمّ إنّه قد يقال -كما في حاشية «الأسفار»-: يستفاد اعتبار الموضوع في‏ العلوم بنحو يكون البحث فيها عن عوارضه الذاتيّة المساوية له، من اعتبار إنتاج مقدّمات البرهان لليقين بالنتيجة؛ فلذا احتاج إلى جعل العارض للأخصّ مع ما يقابله، عرضا ذاتيّا للجامع بين الموضوعين؛ و لازمه الاكتفاء بجعل الجامع بين المحمولات المتقابلة، أعراضا ذاتيّة للجامع بين الموضوعات الخاصّة المتقابلة؛ فيكون حدّ الموضوع محقّقا مع وساطة للأخصّ بهذا التقريب، و إن كان العرض الخاصّ الذاتي لحصّة خاصّة من الموضوع، غريبا بالإضافة إلى موضوع العلم.»[1]

بیان علامه طباطبایی در لزوم عرض ذاتی مساوی بودن موضوع علم

«ثُمَّ إِنَّهُ قَدْ يُقَالُ -كَمَا فِي حَاشِيَةِ «الْأَسْفَار»-: …» آدرس آن هم آمده است. تعلیقه نسبتاً مفصلی هم هست. نگاه کنید بعد اگر نیاز شد اینجا می‌خوانیم، حدود شاید دو صفحه و خورده‌ای اسفار -شاید- باشد، تعلیقه است اما این‌قدر مفصل است.

خب «يُسْتَفَاد» آنجا به تفصیل باید خودتان نگاه کنید. ایشان خلاصه کردند و بعضی مطالب آنجا را با یک توضیحی آن مطلب تعلیقه را گفتند. «يُسْتَفَادُ اعْتِبَار الْمَوْضُوعِ فِي الْعُلُومُ بِنَحْوٍيَكُونُ الْبَحْث فِيهَا عَنْ عَوارِضِهِ الذَّاتِيَةِ الْمُساوِيَةِ لَهُ، مِنِ اعْتِبَارِ إِنْتاجِ مُقَدِّمَاتِ الْبُرْهَانِ لِلْيَقِينِ بِالنَتيِجَة» خب مرحوم آقای طباطبایی در آن تعلیقه می‌گویند که چون برهان باید موجب یقین به نتیجه باشد پس با استدلالاتی که می‌آورند می‌گویند حرف مشهور هم حتی درست نیست، که گفتند عرض ذاتی آن است که «مَا یَعْرُضُ بِلا وَاسِطَة أَوْ بِواسِطَةِ أَمرٍ مُساوی» امر مساوی هم واسطه بخورد نه، دیگر عرض ذاتی نخواهد بود. استدلالاتی دارند مفصل است. ولی حاصلش این است که برهان می‌خواهد یقین بیاورد، یقین چیست؟ یقین، جزم به یک نسبتی است؛ حمل شدن محمول بر موضوع. این نسبت که بین محمول و موضوع برقرار است می‌خواهد موجب یقین باشد یعنی ما جزم پیدا کنیم به اینکه این نسبت بین محمول و موضوع برقرار است، یقین به اینکه این ثابت است. ایشان فرمودند لذا تنها و تنها در علوم برهانیه یقینیه، جایی برهان منتج یقین است که موضوع را که گذاشتیم خودش برای محمول کافی باشد، اگر بخواهد واسطه بخورد، یقین رفت کنار. ملاحظه می‌کنید؟ این حاصل فرمایش ایشان است. و لذا است که در تعریف عرض ذاتی به همان تعریف معروف قدیم برمی‌گردند، واسطه در عروض و اینها را به آن معنا نمی‌گویند؛ می‌فرمایند «مَا یُؤْخَذُ الْمُوضُوع فِی حَدِّه» ایشان اساس حرفشان در این است. و لذا می‌گویند «موضوع وَضعُهُ کافٍ» برای چه؟ «لِاِقَامَةِ الْبُرهان وَ للْیَقینِ بِالْنَتیجَة» و نسبت بین …، با تفصیلاتی که اگر خواستید نگاه می‌کنید.

لذا ایشان اشاره می‌کنند به بخش اول بحث ایشان، ببینید؛ «يُسْتَفَادُ اعْتِبَار الْمَوْضُوعِ فِي الْعُلُومُ» به عبارت دیگر ایشان می‌گویند علما همین‌طور روی هوا نگفتند که علم موضوع می‌خواهد، وحدت علوم و تمایز علوم به موضوع است، بلکه اصلاً مقتضای طبیعت علوم برهانی این است که حتماً باید موضوع داشته باشد، آن هم موضوع واحد.

«بِنَحْو يَكُونُ الْبَحْث فِيهَا عَنْ عَوارِضِهِ الذَّاتِيَةِ الْمُساوِيَةِ لَهُ، يُسْتَفَادُ» اعتبار چنین موضوعی از چه؟ «مِنِ اعْتِبَارِ إِنْتاجِ مُقَدِّمَاتِ الْبُرْهَانِ لِلْيَقِينِ بِالنَتيِجَة» مقدمات برهان می‌خواهد یقین بیاورد، اگر می‌خواهد یقین بیاورد باید وضع الموضوع کافی باشد برای ترتب محمول، برای ترتب عرض ذاتی.

شاگرد: یعنی در همان مقدمات؟

استاد: بله.

شاگرد: یعنی دو قضیه هم که در مقدمه، صغری و کبری هم می‌چینیم؟

استاد: انتاج شکل اول و اینها که هیچی، آن در منطق بود و از آن فارق هستیم، خود کبری، خود صغری.

شاگرد: فقط کبری را دارند حرف می‌زنند؟

استاد: حتی صغری هم.

شاگرد: وقتی موضوع را ما قرار می‌دهیم حمل محمول بر آن محتاج هیچ واسطه‌ای نباشد و نتیجه‌ای هم که می‌گیریم یقینی باشد.

استاد: بله، شما می‌گویید الف باء، خب در استدلال برهانی یعنی باء عرض ذاتی الف است. در صغری یا در کبری، فرقی نمی‌کند. درست شد؟ ایشان می‌گویند وقتی می‌گویید الف باء، باید یقینی باشد تا نتیجه هم یقینی باشد، چه وقت یقینی است؟ آن وقتی است که وقتی می‌گویید الف باء، یقیناً باء باشد، چه زمانی یقیناً باء است؟ آن زمان که در دل خود الف، باء باشد.

 

برو به 0:06:20

شاگرد: یعنی الف به تنهایی کافی باشد.

استاد: کافی باشد؛ این را توضیح می‌دهند. ببینید، ابتدای بحث‌شان را، اتفاقاً توضیحات اصلی ایشان همین جاست. ولو جلو که می‌روید سؤالات مطرح می‌شود، ولی اصل فرمایش ایشان این است.

بیان علامه در رفع اشکل اخصیت؛

‌توسعه در جامع موضوعی به صورت قضیه منفصله مانعه الخلو

خب، «فَلِذَا احْتَاجَ» حالا آمدند آن جایی که موضوع علم اخص بود، واسطه می‌خورد؛ واسطه اخصی که اشکال اخصیت بود و با آن همه مشکلاتی که دیگران داشتند. ایشان چطور خواستند آن را حل کنند؟ «فَلِذَا احْتَاجَ إِلَى جَعَل الْعَارِضِ للأخص» یعنی آن‌جایی که محمول ما حمل می‌شود بر موضوع مسئله‌ای که اخص است از موضوع علم، وقتی که اخص شد که واسطه خورده است، یعنی به توسط این اخص، این عرض ذاتی، عرض ذاتی برای موضوع علم -که اعم است- می‌شود. «فَلِذَا احْتَاجَ إِلَى جَعَل الْعَارِضِ للأخص مَعَ مَا يُقَابِلُهُ، عَرضاً ذَاتِيَاً» ایشان می‌گویند که این محمول مال این اخص است، مقابل این اخص هم یک اخص دیگری است، دو مسئله هستند، آن هم یک عرض ذاتی دارد، مجموع این دو قضیه یعنی حَملُ هَذَا الْعَرَضُ الذَّاتِی الْأَخَص عَلَی الْأَخَص وَحَملُ ذاکَ العرض الذاتی الْأَخَصْ عَلَی ذاکَ الْأَخَص» مجموعش را به عنوان یک قضیه منفصله مانعة الخلو در نظر می‌گیریم، مجموعش با مفاد علم می‌شود برابر؛ به تفصیلی که بیان کردند، البته این را دیگران هم قبلاً گفته بودند. مثلاً اگر یک عرض ذاتی مال ممکن الوجود است و علمِ کلی فلسفه اولی موضوعش موجود مطلق است، ما نمی‌گوییم عرض ذاتیِ ممکن الوجود، عرض ذاتیِ موجودِ مطلق است، می‌گوییم مجموع عرض ذاتی ممکن و عرض ذاتی واجب، این قضایا با هم، مجموعش به عنوان یک جامع، عرض ذاتی، آن جامع است پس مساوی هستند. این‌طوری به مساوات خواستند برسانند. ببینید «فَلِذَا احْتَاجَ إِلَى جَعَل الْعَارِضِ للأخص مَعَ مَا يُقَابِلُهُ، عَرْضاً ذَاتِيَاً لِلْجامِع بَيْنَ المُوضُوعِيْن الْأَخَصِین» دو موضوع اخص بود که دو عرض ذاتی هم داشت، ایشان آمدند این دو موضوع را جامع گیری کردند، می‌گویند خب این دو عرض، برای آن چه می‌شوند؟ برای موضوع اخص، اخص است، اما برای آن جامع موضوعی و جامع محمولی، می‌شود برابر.

شاگرد: مقابل آن اخص همیشه از مسائل علم است؟ یعنی این‌طور فرض کردند که مقابل این اخص‌ها همیشه زیرمجموعه همان علم است.

استاد: بله، چرا؟ چون می‌گویند موضوع علم که آن کلی است، تا تقسیمش نکنیم نمی‌توانیم حرف بزنیم. اول می‌گوییم «الموجود» یا ممکن است یا واجب، خب برای این‌ها هم می‌آوریم. خب پس از همان‌جا، مساوات محفوظ است. چرا؟ چون محمول‌های مردد، همه عرض ذاتی واقعی هستند.

البته در سر رساندن حرف، مطالب خوبی در آن تعلیقه هست، باید هم مراجعه شود اما قرار شد که مباحث موضوع علم را چند روزه  تمامش کنیم. می‌خواستند که اصلاً این‌ها را نخوانیم و سابقه‌ای دارد که شما تشریف نداشتید. بنا شده که اینها را زودتر برویم که هم عبارت نمانده باشد و هم اینکه آن طول و تفصیل را که یک بار دیگر مباحثه کرده بودیم کل سال چهل صفحه حدوداً خوانده بودیم. آن آقایی هم که فرمودند پیشنهاد من هم همین بود. گفتند من آن بار بودم همان سال -نمی‌دانم هفتاد و نه یا هشتاد بود- گفتند که من بودم که این‌طور شده است، راست هم می‌گویند من یادداشت دارم. لذا قرار شد که زودتر این‌ها را بخوانیم و بنایمان هم بر همین است که عبارتی که ایشان فرمودند صاف بشود؛ تصور عبارت بیاید اما حالا تصدیقش و اینها به عهده خودتان که تحقیق بیشتر کنید. ما می‌خواهیم در عبارت چیزی نداشته باشیم بماند، عبارت معلوم باشد که مراد شریف ایشان چیست، هم در نقل قول دیگران و هم در آن چیزی که، ملاحظه‌ای که دارند.

خب، «فلذا احتاج إلى جعل العارض للأخصّ مع ما يقابله، عرضا ذاتيّا للجامع بين الموضوعين؛ و لازمه الاكتفاء بجعل الجامع بين المحمولات المتقابلة،» پس عرض‌های ذاتی، محمولات این‌ها را، همه را، یک جامع گیری کنیم، بگوییم چه؟ «الْجامِعُ الْمَحمولی» برای همه محمولات «عَرَضٌ ذاتِیٌ مُساوٍ» دقیقاً، برای چه؟ «لِلْجامِع الموضوعی بَيْنَ المُوضُوعات».

«فَيَكُونُ» حالا که این‌طور شد «أَعْرَاضاً ذَاتِيَةً لِلْجامِعِ بَيْنَ المُوضُوعاتِ الْخَاصَّةِ الْمُتَقابِلَة؛ فَيَكُونُ» این است که ایشان تأکید دارند واسطه عروض را هم برداشتند، می‌گویند دقیقاً تفسیر عرض ذاتی این است که «مَا یُؤْخَذُ الْمُوضُوع فِی حَدِّهِ». می‌گویند خب این جامع‌های موضوعی محمولی در نظر بگیرید، این جامع محمولی که بین همه محمولات جامع گیری کردیم، لامحاله باید موضوع علم، آن موضوع کلی در تعریف آن اخذ شود. چون جامع گیری کردیم و عرض ذاتی، آن جامع است، باید حتماً اخذ شود. «فَيَكُونُ حَدُّ الْمَوْضُوعِ مُحَقّقاً» که البته اینجا حد را می‌گذاریم تعریف موضوع علم که «یُبْحَثُ فِيه عَنْ عَوارِضِهِ الذَّاتِيَةِ». «مُحَقّقاً مَعَ وَساطَة لِلْأَخَص بِهَذَا التَّقْرِيب» یعنی اخص را با عِدلش مساوی کردیم. اگر یادتان باشد در کلمات قبلی، عده‌ای این اخص را تعمیم می‌دادند، عده‌ای موضوع را تضییق می‌کردند، این بحث‌های مختلف بود. ایشان سعی کردند چه کار کنند؟ این اخص را با آن عِدلش بگذارند کنار هم، مساوی درست کنند. خب، «مَعَ وَساطَة لِلْأَخَص بِهَذَا التَّقْرِيب»‏ اشکال اخصیت حل شد. «وَ إِنْ كَانَ الْعَرْضُ الْخَاصّ الذَّاتِي لِحِصَّةٍ خَاصَّةٍ مِنَ الْمَوْضُوعِ» که اخص بود، موضوع مسئله بود، «غَرِيباً بِالْإِضَافَةِ الی موضوع العلم» آن که اخص است غریب است، واسطه هم خورده است اما مجموع، مساوی هستند و دیگر واسطه نخورده است و عرض ذاتی است. این توضیح خلاصه حدود دو صفحه فرمایش ایشان.

 

برو به 0:12:25

نقد آیه الله بهجت به کلام علامه

«لكنّه إنّما يصحّح البحث عن الجامع للجامع، و لعلّه لا ينافي الوساطة في العروض بنحو يحتاج الجامع بين الموضوعات إلى حيثيّة تقييديّة؛ فإنّ الاحتياج في خصوص المحمول الخاصّ، لخصوص الموضوع، لا للأعمّ من المتقابلين محمولا للأعمّ من المتقابلين موضوعا.»[2]

خب، «لكِنَّهُ» حالا از اینجا عبارت حاج آقا است. «إِنَّمَا يُصَحِّحُ الْبَحْثَ عَنِ الْجَامِعِ لِلْجامِع،» می‌گویند این خوب است، مصحّح این است که موضوع علم عرض ذاتی است، اما جامع برای جامع. یعنی هر محمول، عرض ذاتی‌ای که جامع باشد برای جامع بین موضوعات. اگر یک جایی نتوانستیم جامع گیری کنیم و محمولاتی داشتیم که خاصه چه بود؟ خاصه یک نوعی بود که با آن جامع نداشت، اگر هم جامع داشت، جامعِ فرضیِ اعتباری‌ای که آن واقعیت علمی را نداشته باشد، «اَحَدُ هَذین» در فقه و اصول دیدید، یعنی جامع عنوانی. «یَجِبُ عَلَیه أحَدُ هَذِهِ الْاُمُور» خب این که جامع عنوانی است، فقط یک چیزی برای اشاره به این‌ها است، فایده ندارد. جامع باید یک چیزی باشد که بتوانیم بگوییم این جامع محمولی «عَرَضٌ ذَاتِیٌ یَعْرُضُ لِلْجامِعِ الْمُوضُوعی بِینَ الْمُوضُوعات الْمُختَلِفة» می‌گویند که فقط همین را مصحح است، اگر یک جایی چنین جامعی نبود، نه.

قبول مقید بیان علامه در بعض  علوم

تصحیح کلام علامه با بیان کفایت جامع محمولی

«يُصَحِّحُ الْبَحْثَ عَنِ الْجَامِع» یعنی جامع محمولی «لِلْجامِع» یعنی جامع موضوعی بین موضوعات مسائل. «وَ لَعَلَّهُ لَا يُنَافِي الوسَاطَة فِي الْعُرُوضُ» اینجاست که «لَا يُنَافِي» یعنی می‌خواهند بگویند به واسطه در عروض منجر نمی‌شود؛ بالای آن نوشتم «ای لَا یُؤدی إلَیها». «لَا يُنَافِي» یعنی واسطه در عروض را ما مشکل می‌دانیم و این بیان‌ها به آنجا منجر نمی‌شود، «لَا یُؤدی».

«وَ لَعَلَّهُ لَا يُنَافِي» با قول آن کسانی که وساطت در عروض را معتبر دانسته بودند. «وَ لَعَلَّهُ لَا يُنَافِي الْوسَاطَة فِي الْعُرُوض بِنَحْوٍ يَحْتَاجُ الْجَامِع بَيْنَ المُوضُوعات إِلَى حَيْثِيَّةٍ تَقيِيدِيِة» ما گفتیم که وساطت در عروض کجا مشکل دارد؟ آنجایی که واسطه به نحو حیثیت تقییدیه لحاظ شده باشد. اینجا، وقتی که جامع، حیثیت تقییدیه داشته باشد و واسطه در عروض باشد، این منافاتی با آن واسطه در عروض به نحوی که حیثیت تقییدیه داشته باشد، ندارد. چرا؟ «فَإِنّ الِاحْتِيَاج فِي خُصُوصِ الْمَحْمُولِ الْخَاصِّ، لِخُصُوصِ الْمَوْضُوعِ» این‌طوری است؛ -«لِخُصُوصِ» خبر آن است یا «فِي» خبر آن است- «فَإِنّ الِاحْتِيَاج …،» این ویرگول اینجا من را به اشتباه انداخت، ظاهراً ویرگول نمی‌خواهد، ویرگول اولی. ظاهرا عبارت این‌طوری است «فَإِنّ الِاحْتِيَاج فِي خُصُوصِ الْمَحْمُولِ الْخَاصِّ لِخُصُوصِ الْمَوْضُوعِ» این ویرگول که می‌آید خیال می‌کنید «لِخُصُوصِ» خبر است، و حال آنکه «فِی» خبر است و «خصوص» هم دنباله خبر است. این ویرگول باید برداشته شود.

«فَإِنّ الِاحْتِيَاج» یعنی احتیاج به چه؟ به حیثیت تقییدیه. احتیاج؛ «الْمُحْتَاج إِلَى تَخَصّص اسْتِعْدَاد لِقَبُول الْعَرضَ» که جلوتر صحبتش شد. می‌گویند این احتیاج به این حیثیت تقییدیه در خصوص عرضِ ذاتیِ خودِ همین موضوعِ محتاج است، «لَا لِلْأَعَمِ مِن المُتَقابِلين مَحْمُولًا لِلْأَعَمِ مِنْ المُتَقابِلينِ مَوْضُوعاً». ببینید مثال خارجی‌اش را بزنیم؛ ما گفتیم که ضحک باید توسط انسان حمل بر حیوان شود و واسطه اخص است، و این اتفاقاً انسان حیثیتش چه بود؟ تقییدیه بود، چرا؟ چون می‌گفتیم «الحیوان بِقیْدِ کُوْنِهِ ناطِقَاً وَ اِنساناً ضَاحِکٌ یا مُتَعَجِبٌ» این را گفتیم حیثیت تقییدیه. یعنی «لَا بُدّ وَ أَنْ یَسیرَ الْحِیوان اَوَّلاً مُتَحَصِّلاً مُتَحَقِّقَاً بِالاِنسانِیَة ثُمَّ بِتَوَسُطِ تَحَصُّلِ الْاِنسانِیَة تَحَصُل لَهُ» چه؟ قوه یا تعجب و ضحک. درست شد؟ این اصل حرفی بود که در حیثیت تقییدیه بود. با این حساب الان ما می‌گوییم بله، حیثیت تقییدیه هم هست، اما لازم نکرده این حیثیت تقییدیه برای جامع محمولی هم باشد. ضحک حیثیت تقییدیه برای انسانیت نسبت به عروضش بر حیوان هست، اما جامع بین ضحک و یک چیزی که برای فرس است و یک چیزی برای بقر است، جامع بین محمولات همه انواع حیوان، درست؟ آیا این جامع هم نیاز دارد حتما حیوان متحصل شود؟ نه. مثلاً یک جامع گیری کنیم، مثلاً مشی، مشی برای حیوان، مشی به معنای اعم، «وَ مِنهُم مَنْ یَمشی عَلَی بَطنِه». مشی بر بطن هم یک جور مشی است. می‌خواهید مشی را بگویید یک عرض ذاتی است برای حیوان. خب اگر فرض گرفتیم -این را فرض دارم می‌گیرم، چون مثال پیدا کردنش محل معرکه است، فعلاً فرض گرفتیم- روی فرمایش ایشان این مشی چیست؟ می‌گوییم که این مشی جامع محمولی است بین چند مسئله؛ یک مشی برای انسان بوده با یک خصوصیاتی که چطوری باید به پاشنه پایش تکیه کند و چطور بایستد و مشی مستوی القامه چیز کمی نیست، این یک نوع؛ یک نوع مشی است که مال مار است که چطور آن ستون فقراتش را تکان بدهد و بلغزد و برود؛ یکی مشی است که برای «علی رجلین» است؛ پرندگان، هرکدام … . خب پس مشی خاص هر کدام، تا زمانی که حیوان، انسان نشود مشی مستوی القامه نمی‌آید، ولو صرف حیوانیت که لازمه آن مشی مستوی القامه که نیست. پس ببینید حیثیت تقییدیه نیاز بود برای عروض مشی خاص که مشی مستوی القامه است بر حیوان. چرا؟ چون مشی خاص -مشی مستوی القامه- تا حیوان، انسان نشود بار نمی‌شود بر حیوان. درست؟ «لكِنَّهُ لَا يُنَافِي» به نحوی که این‌طور  شود. چرا؟ ما الان می‌آییم از این مشی‌ها جامع گیری می‌کنیم، جامع محمولی، می‌گوییم المشی، مشی یعنی چه؟ یعنی راه رفتن، هر طور که می‌خواهد باشد. درست شد؟ آیا چون مشی مستوی القامه، محتاج حیثیت تقییدیه انسان بود، جامع محمولی مشی هم محتاج خواهد بود به تحصل انسانیت؟ نه.

 

برو به 0:19:00

شاگرد: «علی نحو البدلیه»، بله. اگر منظور تحصل خارجی است، بله. این حیوان به یکی از همان فصل‌ها باید متحصل شود. نمی‌توانیم مطلقاً بگوییم وقتی خواستیم مشی را که جامع محمولی است حمل کنیم، هیچ یک از آن تقیّد‌ها را نمی‌خواهیم. مگر اینکه بخواهید فقط یک قضیه ذهنی بسازیم، انتزاعی کردید.

استاد: نه، علی البدلیه که شما فرمودید می‌خواهم بگویم علی البدلیه نیست. علی البدلیه مال آن است که استغراق نباشد. الان ما فرض گرفتیم که برای تمام اصناف حیوان مشی قائل هستیم. درست شد؟ پس چه حیوانی شما می‌خواهید بگویید که مشی نداشته باشد؟ که بگویید «یَحْتاج»، تا این بشود تا راه برود؟ ما می‌گوییم اصلاً حیوان که شد بس است، چون استغراق است. اگر بعضی از انواعش بود خوب بود، اما وقتی استغراق شد جامع محمولی شد برای همه انوع حیوان. ما چه می‌گوییم؟ می‌گوییم چه کار داریم وقتی استغراق است، چه فایده دارد بگوییم «همه» یا نگوییم. ما  مخاطب خودمان را راحت می‌کنیم، می‌گوییم حیوان شد، دلت جمع باشد، مشی دارد. شما این را می‌گویید حتماً نه، من قبول ندارم، تو بگو چطور حیوانی است تا من بگویم مشی دارد یا نه. من می‌گویم نیاز نیست. ملاحظه می‌کنید؟ نیاز نیست، چون جمیع انواعش را آوردیم زیر چتر. پس می‌گویم حیوان همان و مشی همان. چرا؟ چون جامع محمولی بود برای تمام موضوعات؛ بقر و شجر و فرس و مار و همه را در نظر گرفتیم. این که می‌گوییم جامع موضوعی، همه عِدل‌ها را -به تعبیری که در تعلیقه اسفار بود- همه عِدل‌ها را جمع کردیم، عِدل‌های موضوعی، همه عِدل‌های محمولی. خب عِدل‌های موضوعی و محمولی چه هستند با موضوع علم؟ مساوی هستنتد. وقتی مساوی هستند می‌گوییم نه، تو بگو چطور حیوانی است تا من بگویم مشی دارد؛ نیاز نیست، هیچ نیازی نداریم. درست شد؟

لذا است که اشاره می‌کنیم این به عنوان پیشرفت بحث ایشان است، «لکِّنَهُ» فقط «جامع للجامع» ولی می‌گویند «لَعَلَّهُ لَا يُنَافِي» یعنی حتی بنابر حیثیت تقییدیه هم اشکال اخصیت را با این می‌شود جواب داد. بر خلاف حرف صاحب اسفار؛ صاحب اسفار می‌گفت اگر حیثیت تقییدیه هست، عرض غریب است. درست؟ ایشان می‌گویند بر تقریر ایشان حتی اگر حیثیت تقییدیه هم باشد، اما برای موضوع علم، جامع محمولی عرض غریب نخواهد بود. چرا؟ چون برای یک محمول خاص حیثیت تقییدیه بود، برای جامع محمولی می‌تواند محتاج نباشد؛ عبارتشان خیلی روشن است.

«فَإِنّ الِاحْتِيَاج» یعنی احتیاج به حیثیت تقییدیه و تحصل «فِي خُصُوصِ الْمَحْمُولِ الْخَاصِّ، لِخُصُوصِ الْمَوْضُوعِ» برای خصوص مشی مستوی القامه است برای خصوص انسان، -بله- حیوان تا انسان نشود مشی مستوی القامه ندارد، این قبول است. اما «لَا» یعنی قبول نداریم احتیاج باشد «لِلْأَعَمِ مِن المُتَقابِليِن» یعنی جامع محمولی. یک جامع اعمی که متقابلین محمولات را، همه را می‌گیرد، «مَحْمُولًا» این حال برای اعم است، «لِلْأَعَمِ مِن المُتَقابِليِن» در حالی که این اعم محمول است برای چه؟ «لِلْأَعَمِ مِن المُتَقابِليِن مَوْضُوعاً.» پس جامع محمولی حمل می‌شود بر جامع موضوعی و خاص‌ها محتاج حیثیت تقییدیه هستند، در خصوص بودنشان هم عرضشان عرض غریب است، پس مشی مستوی القامه «عرضٌ غریبٌ للحیوان» اما در عین حال، جامع بین مشی‌ها لازم نکرده که چون خاص‌ها عرض غریب بودند جامع هم عرض غریب باشد، نه. رمزش هم چیست؟ رمزش هم آن است که عِدل‌ها همه مساوی شدند. جامع موضوعی مساوی موضوع علم است، جامع محمولی هم مساوی با آن است.

«لكِنَّهُ إِنَّمَا» ولی خب این بحث «جامِع لِلْجامِع» درست شد. ببینید این «لكِنَّهُ»، یکی، مشتمل بر یک نحوه ملاحظه و ایراد است، یکی هم مشتمل بر تصحیح است. می‌گویند آن چیزی که این بیان، تصحیحش می‌کند، بحث از «جامِع لِلْجامِع» است، مشی برای حیوان. درست شد؟ اشکال کردیم که مشی، حیثیت تقییدیه می‌خواهد، جواب دادند، دفاع کردند که نه، حیثیت تقییدیه برای آن اخص می‌خواست، وقتی ما جامع گیری کردیم نیاز به حیثیت تقییدیه رفت کنار. درست شد؟ پس یک دفاع بود و یکی هم ایراد که «يصحّح البحث عن الجامع للجامع …»

بازگشت به اشکال اخصیت در نقد کلام علامه

«(1) هذا، و ليس مسائل الفنّ إلّا باحثة عن ثبوت الخاصّ للخاصّ، و هي على الفرض عن الأعراض الغريبة للأعمّ المحتاج إلى حيثيّة تقييديّة في العروض، لا عن العامّ للعامّ حتّى يصحّ كونها ذاتيّة، و لا عن الخاصّ للعامّ حتى يضرّ كونها غريبة. و لا يعتبر فيه كونه يقينيّا، و لا لوازم اليقين من الشروط المذكورة، بل يلزم التوافق بين العروضين في اليقين و أسبابه.

و لو كان البحث عن العامّ للعامّ، لم يبق محلّ للنقض بما في الغالب من أخصيّة موضوع المسائل من موضوع العلم، مع أنّ ثبوت العامّ للعامّ ربّما يكون بديهيّا، و النظري ثبوت الخاصّ للخاصّ.»[3]

شاگرد: این حاشیه مال خود حاج آقا (آقای بهجت) است؟

استاد: حاشیه هم همین‌جاست، ببخشید من داشتم رد می‌شدم. بله توضیح همین است. بله حتماً، مال خودشان است. شماره دو ببینید، از اول حاشیه که شروع می‌شود تا «مِنَ الشُّرُوطِ الْمَذْكُورَةِ»، تعلیق یک ببینید، «هَذَا» تا سطر چهارم «مِنَ الشُّرُوطِ الْمَذْكُورَةِ»، این چهار سطر در آن دفتر اصلیِ اصلی فقط کنارش نوشته شده بود. یعنی این در متن بوده است، این هم در کنارش. از «بَلْ» -بعد از «الشُّرُوطِ الْمَذْكُورَةِ»- تا آخر تعلیقه، کنار دفتر دویست برگی بوده است. این‌ها را من شماره گذاشتم که ببینم که چه موقع اضافه کردند. فقط چرا در تعلیقه آوردند و این‌طوری ثبت شده، این به خاطر این است که گاهی اگر در متن می‌آمد نظم عبارت به هم می‌خورد، آنجایی که چاره‌ای نبود به عنوان پاورقی می‌آمد. دیدید گاهی یک بحثی است که اصلا نمی‌شود به این عبارت اضافه کرد. خلاصه یا باید تا جایی که می‌شد بحث را تمام می‌کردیم و دنبال آن می‌آوردیم، اما آن‌جایی که مثل این بود، نه، دیگر ناچار باید در پاورقی برود.

 

برو به 0:24:45

خب، «هَذَا …»، «هَذَا» که یعنی «خُذَ ذا» این را داشته باشید، که چه؟ که مصحح بحث است «عَنِ الْجَامِعِ لِلْجَامِعْ» و در عین حال «جَامِعِ لِلْجَامِعْ» با حیثیت تقییدیه هم منافات ندارد، اخص به حیثیت تقییدیه نیاز دارد، اعم نیاز ندارد. بعد ادامه می‌دهند «وَ لَيْسَ مَسَائِلُ الفن إِلَّا بَاحِثَةً عَنْ ثُبُوتِ الْخَاصِّ لِلْخَاص» بیان شما مشی برای حیوان را خوب کرد، اما خب می‌گویند مگر ما در حیوان‌شناسی فقط داریم بحث از مشی کلی می‌کنیم، مسائل فن یعنی علوم، که مدام متشعب می‌شود و اشکال بزرگی را که اهل فن را به سختی انداخته است، به تعبیر صاحب اسفار، چه می‌گفت؟ یک تعبیری آورد که همه این‌ها چطور سرگردان شدند و خیلی تعبیرات تندی آورد، تعسفات و چه و امثال این‌ها. یا آقا ضیاء گفتند حیث و بیث، عبارتشان را خواندیم. بله، عرض کنم که این خصوصیات، می‌گویند مسائل فن که همه را مشکل کرده این است که دغدغه یک علم، «ثُبُوتُ الْخَاص لِلْخاص» است، یعنی می‌گوید «هَذِهِ الْمَسْئَلَه، مَسئَلَةٌ قَطعَاً مِنْ مَسَائِلِ هذا الْعِلم» موضوعش هم موضوع علم نیست اخص است، یک هنگامه بحث برهانی هم داریم سر محمول آن. یعنی بحث سر خاص از خاص است، این که شما می‌گویید فقط جامع می‌شود؛ جامع بعضی وقت‌ها خیلی راحت است، اصلاً در آن علم مشکلی سر آن نیست. یعنی آن چیزی که واقعاً مسئله است و در عین حال مشکل دارد این خاص است، درست شد؟ شما بگویید نه، این مسئله علم نیست، او با آن عِدلش روی هم؛ خب وقتی جامع گیری می‌کنیم دیگر رنگ مسئله را باخت. دیگر ما سر آن بحثی نداریم، آن مشی برای حیوان است مثلاً، قبول. لذا می‌فرمایند «وَ لَيْسَ مَسَائِل الفن إِلَّا بَاحِثَةً عَنْ ثُبُوتِ الْخَاصِّ لِلْخَاص، وَ هِيَ عَلَى الْفَرْضِ» یعنی فرض حتی خود ایشان «عَن الْأَعْرَاض الْغَرِيبَة وَ هِيَ عَلَى الْفَرْضِ [مِنَ] الْأَعْرَاض الْغَرِيبَة» ظاهراً اینجا مسامحه شده است.

شاگرد: «باحِثَة عَنِ الْأَعْرَاضُ الْغَرِيبَةُ» شاید می‌خواستند بگویند.

استاد: ببینید، «وَ لَيْسَ مَسَائِل الفن إِلَّا بَاحِثَة عَنْ ثُبُوتِ الْخَاصِّ لِلْخَاص، وَ هِيَ عَلَى الْفَرْضِ مِنَ الْأَعْرَاضُ الْغَرِيبَةُ».

شاگرد: خب آن وقت این «هی» را به کجا برگردانیم؟

استاد: به «مسائل». یعنی مسائلی که «بَاحِثَة عَنْ ثُبُوتِ الْخَاصِّ لِلْخَاص، عَلَى الْفَرْضِ» یعنی فرض حتی خود ایشان «مِنَ الْأَعْرَاض الْغَرِيبَة». این «مِن» هم دیگر شده.

شاگرد: یعنی «مسائل» از اعراض غریبه است؟

استاد: بله؛ چرا؟ چون مسئله، بحث خاص از خاص است، و محتاج به حیثیت تقییدیه هست و خود ایشان هم قبول دارند که اگر حیثیت تقییدیه بخواهد عرض غریب است.

«وَ هِيَ عَلَى الْفَرْضِ مِنَ الْأَعْرَاض الْغَرِيبَة لِلْأَعَم» که موضوع علم است که «الْمُحْتَاج» که این‌ها محتاج هستند «إِلَى حَيْثِيَّةٍ تَقييدِيَةٍ فِي الْعُرُوضِ» چون موضوع، اخص است، چون واسطه خورده است، واسطه اخص. «لَا» یعنی مسائل فن، غالباً «لَا عَنِ الْعَامِ لِلْعَامِ حَتَّى يَصِحّ كَوْنهَا» یعنی آن مسائل علوم «ذَاتِيَةً». بله، علم اگر عام للعام باشد ذاتی است و ما هم قبول داریم اما غالب مسائل چیست؟ باحث از ثبوت خاص للخاص است. و همچنین «وَ لَا عَنِ الْخَاصِّ لِلْعَامِ حَتَّى يضرَّ كَوْنهَا غَرِيبَة» یعنی بحث از چیست؟ بحث از خاص، یعنی مثلاً مشی مستوی القامه، للعام که بگوییم للحیوان باشد، که بگوییم «حَتَّى يضرَّ كَوْنهَا غَرِيبَة» بگوییم این دیگر غریب شد آن را کنار بگذارید، و مضر باشد. درست شد؟ اگر بحث از این، برای او بود می‌گفتیم غریب است  آن را کنار بگذارید. یعنی به عبارت دیگر دارند اشاره می‌کنند به آنکه خودشان قبلاً هم چند بار اشاره داشتند که حاج آقا اشکال اخصیت را پذیرفتند؛ تا آخر نتیجه این شد فرمودند اشکال اخصیت را نمی‌شود جواب داد.

 

برو به 0:29:08

جوابی هم که داده بودند صریحاً گفتند «وَ الجَوابُ عَنْه» بله، صفحه 14 ببینید، دو سطر بعد از آن عنوان، «وَ لَا يَخْفَى»، فرمودند «وَ قَدْ مَرَّ النِّقْضُ بِالْغَالِبِ مِنْ مَوَارِدِ أَخصيَةِ مَوْضُوع الْمَسْأَلَةِ عَنْ مَوْضُوع الْعِلْم، وَ الْإِيرَادِ عَلَى الْجَوَاب عَنْهُ» یعنی هر کس هم سعی کرده بود این را جواب بدهد، جوابش را نپذیرفتیم. اینجا دارند همان را تأیید می‌کنند، می‌گویند ما در علم که از عرض خاص موضوع علم صحبت نمی‌کنیم که بگویید غریب است و بیرونش کنید، آن که واقعیت دارد چیست؟ این است که خاص للخاص است یعنی دقیقاً جزء موضوع مسئله است. به عبارت دیگر، بحث خاص للخاص را شک نداریم که جزء علم است. حالا شما می‌گویید نسبت به موضوع علم غریب است؛ خب می‌خواهد باشد می‌خواهد نباشد. غریب باشد مضر است؛ می‌گویند می‌بینیم مضر نیست، می‌بینیم که این مال بحث ماست و علم باید از آن بحث کند، بحث چطوری؟ خاص للخاص، نه خاص للعام که موضوع علم است. لذا می‌فرمایند «وَ لَا عَنِ الْخَاصِّ لِلْعَامِ حَتَّى يضرَّ كَوْنهَا غَرِيبَة» مضر نیست، چون دارد بحث می‌کند، ما نمی‌توانیم آن چیزی که واقعیت یک علم است را صرف نظر کنیم به خاطر یک بحث علمی.

اگر یادتان باشد همان اوایل مباحثه گفتم، سؤالاتی در ذهنم بود، همان اوایل هم بود، محضر یکی از اساتیدی که در حکمت و این‌ها معروف هستند سؤال کردم راجع به یک چیزی که یادم نیست چه پرسیدم، انتظار هم داشتم و خودم را جمع کرده بودم که یک جواب حسابی که حل کند سؤالات متعددی که در ذهن من بود. ایشان جواب من را با یک لبخند دادند و یک جمله کوتاه، لبخند زدند و گفتند این‌ها خودشان یک شعری گفتند در قافیه‌اش مانده‌اند. منظورشان از شعر این بود که حتماً باید علم، موضوعی داشته باشد که از عوارض ذاتی او بحث شود و عرض ذاتی هم یعنی این. بعداً هم حالا بیا و درستش کن.

خب اینجا ایشان چه می‌فرمایند؟ «حَتَّى يضرَّ كَوْنهَا غَرِيبَة» یعنی این، یعنی ما می‌بینیم این مسئله علم است. مسئله علم چیست؟ «خاص للخاص»؛ شما می‌خواهید با زحمت بگویید نه، این «خاص للعام» و عرض ذاتی او هم هست، بعداً می‌گویید نه، ذاتی نیست غریب است، پس باید برود بیرون. خب نمی‌رود، همه علوم «خاص للخاص» است، این اشکال باقی است، تعریف شما مشکل دارد.

پس می‌گویند «و لَا عَنِ الْعَامِ لِلْعَامِ حَتَّى يَصِحّ كَوْنهَا ذَاتِيَة» که شما درست کردید، «وَ لَا عَنِ الْخَاصِّ لِلْعَامِ» که قوم دچار اشکال اخصیت شدند «حَتَّى يضرَّ كَوْنهَا غَرِيبَة» می‌گوییم غریب بودنش مضر است پس از علم آن را بیرون کنید؛ هیچ کدام از این‌ها فایده ندارد. چرا؟ چون واقعیت علوم «بَحْثٌ عَنِ الْخَاصِّ لِلْخَاص» این واقعیت علوم است. این نه با حرف شما درست می‌شود چون شما تصریح کردید «عام للعام»، و نه با بیرون کردن اعراض غریب آن تعریف درست می‌شود چون باید همه این‌ها را از علم بیرون کنیم و حال آنکه می‌بینیم جزء علم است. این‌ها تکرار آن هاست.

می‌فرمایند «وَ لَيْسَ مَسَائِل الفن إِلَّا بَاحِثَةً عَنْ ثُبُوت الْخَاصِّ لِلْخَاص، وَ هِيَ عَلَى الْفَرْضِ عَنْ [مِن] الْأَعْرَاض الْغَرِيبَة لِلْأَعَم الْمُحْتَاجِ إِلَى حَيْثِيَّةٍ تَقييدِيَةٍ فِي الْعُرُوضِ، لَا عَنِ الْعَامِ لِلْعَامِ حَتَّى يَصِحّ كَوْنهَا ذَاتِيَة، وَ لَا عَنِ الْخَاصِّ لِلْعَامِ حَتَّى يضرَّ كَوْنهَا غَرِيبَة» واقعیتش این است که خاص للخاص است؛ این از این.

نقد کلام علامه؛‌ کفایت ملازمه یقینی بین عروضین

«وَ لَا يٌعْتَبرُ فِيهِ كَوْنه يَقِينِيَاً، وَ لَا لَوَازِمُ الْيَقِينِ مِنَ الشُّرُوطِ الْمَذْكُورَةِ»، می‌خواهم ببینم که «فِیهِ» را به چه بزنیم «وَ لَا يُعْتَبرُ فِيهِ» یعنی خصوص این دومی که «عَنِ الْخَاصِّ لِلْعَامِ» بود، یا کل بحث که «ثُبُوتُ الْخَاصِّ لِلْخَاص» بود.

شاگرد: شاید هم عبارت اسفار بود که نقل کردند «يُسْتَفَادُ اعْتِبَار الْمَوْضُوع فِي الْعُلُومُ بِنَحْو يَكُونُ الْبَحْث فِيهَا عَنْ عَوارِضِهِ الذَّاتِيَةِ الْمُساوِيَةِ لَهُ، مِنِ اعْتِبَارِ إِنْتاجِ مُقَدِّمَاتِ الْبُرْهَانِ لِلْيَقِينِ».

استاد: خب «وَ لَا يُعْتَبرُ فِيهِ» یعنی در کدام؟ یعنی در اصل مسائل فن، یقینی بودن معتبر نیست؟

شاگرد: و در حین حمل این عرض بر این موضوع، یقینی بودنش …

استاد: یعنی این آخری. و موضوع علم؟

بینید ما سه فرض داشتیم که فرمودند؛ «ثبوت الخاص للخاص»، «ثبوت العام للعام»، «ثبوت الخاص للعام». درست شد؟‌ «وَ لَا يُعْتَبرُ فِيهِ»، «فیه» یعنی به اصل بحث؟

شاگرد2: ظاهراً همین است چون شقوق دیگر را رد کردند «لَا عَنِ الْعَامِ لِلْخاص، لَا عَنِ الْعَامِ لِلْعَامِ» و این‌ها را رد کردند، حالا همان «خاص للخاص» ماند، «وَ لَا يُعْتَبرُ فِيهِ».

استاد: در «ثُبُوت الْخَاصّ لِلْخَاص»، «لَا يُعْتَبرُ فِيهِ كَوْنه يَقِينِيَاً وَ لَا لَوَازِمُ الْيَقِينِ مِنَ الشُّرُوطِ الْمَذْكُورَةِ»، شروط مذکوره که ایشان گفتند در تعلیقه اسفار یا آن که در همین جا هم آمد. بله؛ «بَلْ يَلْزَمُ التَوَافُق بَيْنَ الْعُرُوضيْن» که حالا خودشان توضیح می‌دهند. همین «وَ لَا يُعْتَبرُ فِيهِ» را ببینیم با توضیح خودشان چطوری می‌شود.

«بَلْ يَلْزَمُ التَوَافُق بَيْنَ الْعُرُوضيْن فِي الْيَقِينِ وَ أَسْبَابِهِ» آنچه که لازم است، در یقین و اسباب یقین باید بین دو عروض، توافق باشد. عروضین یعنی کدام عروض؟ عرض خاص للخاص و عروض خاص للعام. یعنی اگر عروض خاص للخاص یقینی است باید عروض خاص للعام برای موضوع علم هم یقینی باشد. خب این مال مسائل … .

«وَ لَوْ كَانَ الْبَحْثُ عَنِ الْعَامِ لِلْعَامِ» اینطور که شما گفتید «لَمْ يَبْقَ محلٌّ لْلِنَقْضِ بِمَا فِي الْغَالِبِ مِن أَخصيَةِ مَوْضُوع الْمَسَائِل مِنْ مَوْضُوعِ الْعِلْمِ» که همه نقض کردند و دچار یک معرکه شده در اینکه متحیر مانده‌اند که چه کار کنند، «مَعَ أَنَّ ثُبُوت الْعَامِ لِلْعَامِ رُبَّمَا يَكُونُ بَدِيِهيَّاً» همان که عرض کردم، اصل مشی حیوان را که ما بحثی در آن نداریم «وَ النَّظَريُّ ثُبُوت الْخَاصّ لِلْخاص» البته باز مرجع ضمیر «يُعْتَبرُ» روی آن تأمل کنیم دقیقاً معین کنیم.

 

برو به 0:35:58

شاگرد: «فِیهِ» را به چه برگرداندید؟

استاد: این‌طور که من الان گفتم با توضیح بعدش، به آخری خورد که وقتی که می‌خواهد خاص برای عام حمل بشود این حمل خاص برای عام، یقین در آن نیاز نیست، چون ایشان(علامه) گفتند اگر واسطه بخورد دیگر یقین نمی‌آورد. ایشان(آقای بهجت) می‌گویند که وقتی خاص للخاص یقینی است، خاص للعام لازم نیست یقینی باشد، باید بین این دو یقین، ملازمه باشد، بس است. لذا من با این توضیحی که الان گفتم «فِیهِ» به همین اخیر خورد. حالا باز هم ببینیم که به کل بحث، که نظر خیلی از بزرگواران این بود که به اصل بحث بخورد، یا به این یکی؟

شاگرد2: «شرائط مذکورة» به کجا خورد؟

استاد: شرایط مذکوره‌ای که ایشان(علامه) در تعلیقه  توضیح داده بودند  که یقین با چند شرط منتج است. ایشان(آقای بهجت) می‌گویند نه، آن شروطی که شما گفتید فوقش فقط برای ثُبُوت الْخَاصِّ لِلْخَاص خوب است اما وقتی می‌خواهیم همین خاص للعام ثابت بشود باید ملازمه بین عروضین یقینی باشد، نباید که برویم جدا نگاه کنیم بگوییم که این خاص وقتی می‌خواهد بر عام حمل شود، خود همین باید یقینی باشد؛ ایشان می‌گویند لازم نیست. خاص للخاص، یقینی، بعد خاص للعام، عروضین ملازمه‌اش یقینی باشد بس است. ولو خود خاص فی حد نفسه، عروضش للعام مستقیماً و مباشرتاً یقینی نباشد.

شاگرد: یعنی یقین داشته باشیم که عروض این خاص بر آن خاص ملازم است با عروضِ خاص برای عام.

استاد: فرمودند که «بَلْ يَلْزَمُ التَوَافُق بَيْنَ الْعُرُوضيْن فِي الْيَقِينِ وَ أَسْبَابِهِ» نه اینکه حتماً نفس خود ثبوت خاص للعام یقینی باشد. مستقلاً، بله، که شما اشکال کنید بگویید یقین نمی‌آورد. ما می‌توانیم «ثبوت الخاص للخاص» یقینی، در عین حال به توافق و تلازم دو یقین، بگوییم پس «ثبوت الخاص للعام» هم یقینی. ملاحظه می‌کنید؟ این‌طوری. حالا باز هم روی این «لَا يُعْتَبرُ» بیشتر فکر می‌کنیم؛ زنده بودیم فردا ان شاء الله.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 


 

[1] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 17 و  18.

[2] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 18.

[3] . مباحث الأصول، ج‏1، ص 18، پاورقی شماره 1.