مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 73
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ- بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ- فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ- (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ- وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ- الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ- وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ- وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ- وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ- (أَنْ يَكُونَ سَاتِراً) لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ- حَتَّى يَحْرُمَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ- مِنْ عَثَرَاتِهِ وَ عُيُوبِهِ وَ تَفْتِيشُ مَا وَرَاءَ ذَلِكَ- وَ يَجِبُ عَلَيْهِمْ تَزْكِيَتُهُ وَ إِظْهَارُ عَدَالَتِهِ فِي النَّاسِ- وَ يَكُونُ مِنْهُ التَّعَاهُدُ لِلصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ- إِذَا وَاظَبَ عَلَيْهِنَّ- وَ حَفِظَ مَوَاقِيتَهُنَّ بِحُضُورِ جَمَاعَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ أَنْ لَا يَتَخَلَّفَ عَنْ جَمَاعَتِهِمْ فِي مُصَلَّاهُمْ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ- فَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَازِماً لِمُصَلَّاهُ- عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَوَاتِ الْخَمْسِ- فَإِذَا سُئِلَ عَنْهُ فِي قَبِيلِهِ وَ مَحَلَّتِهِ- قَالُوا مَا رَأَيْنَا مِنْهُ إِلَّا خَيْراً- مُوَاظِباً عَلَى الصَّلَوَاتِ- مُتَعَاهِداً لِأَوْقَاتِهَا فِي مُصَلَّاهُ- فَإِنَّ ذَلِكَ يُجِيزُ شَهَادَتَهُ وَ عَدَالَتَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- وَ ذَلِكَ أَنَّ الصَّلَاةَ سِتْرٌ وَ كَفَّارَةٌ لِلذُّنُوبِ- وَ لَيْسَ يُمْكِنُ الشَّهَادَةُ عَلَى الرَّجُلِ بِأَنَّهُ يُصَلِّي- إِذَا كَانَ لَا يَحْضُرُ مُصَلَّاهُ- وَ يَتَعَاهَدُ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ- وَ إِنَّمَا جُعِلَ الْجَمَاعَةُ وَ الِاجْتِمَاعُ إِلَى الصَّلَاةِ- لِكَيْ يُعْرَفَ مَنْ يُصَلِّي مِمَّنْ لَا يُصَلِّي- وَ مَنْ يَحْفَظُ مَوَاقِيتَ الصَّلَاةِ مِمَّنْ يُضِيعُ- وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَمْ يُمْكِنْ أَحَدٌ أَنْ يَشْهَدَ عَلَى آخَرَ بِصَلَاحٍ- لِأَنَّ مَنْ لَا يُصَلِّي لَا صَلَاحَ لَهُ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص هَمَّ بِأَنْ يُحْرِقَ قَوْماً فِي مَنَازِلِهِمْ- لِتَرْكِهِمُ الْحُضُورَ لِجَمَاعَةِ الْمُسْلِمِينَ- وَ قَدْ كَانَ فِيهِمْ مَنْ يُصَلِّي فِي بَيْتِهِ فَلَمْ يَقْبَلْ مِنْهُ ذَلِكَ- وَ كَيْفَ يُقْبَلُ شَهَادَةٌ أَوْ عَدَالَةٌ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ- مِمَّنْ جَرَى الْحُكْمُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنْ رَسُولِهِ ص- فِيهِ الْحَرَقُ فِي جَوْفِ بَيْتِهِ بِالنَّارِ وَ قَدْ كَانَ يَقُولُ - لَا صَلَاةَ لِمَنْ لَا يُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ مَعَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا مِنْ عِلَّةٍ. [1] وَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُتَيْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ نُوحِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَالِحِ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ عَلْقَمَةَ قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ ع وَ قَدْ قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي- عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ- فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ كُلُّ مَنْ كَانَ عَلَى فِطْرَةِ الْإِسْلَامِ- جَازَتْ شَهَادَتُهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ- تُقْبَلُ شَهَادَةُ مُقْتَرِفٍ بِالذُّنُوبِ فَقَالَ يَا عَلْقَمَةُ- لَوْ لَمْ تُقْبَلْ شَهَادَةُ الْمُقْتَرِفِينَ لِلذُّنُوبِ- لَمَا قُبِلَتْ إِلَّا شَهَادَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ ع- لِأَنَّهُمُ الْمَعْصُومُونَ دُونَ سَائِرِ الْخَلْقِ- فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً- أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ- فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ- وَ شَهَادَتُهُ مَقْبُولَةٌ وَ إِنْ كَانَ فِي نَفْسِهِ مُذْنِباً- وَ مَنِ اغْتَابَهُ بِمَا فِيهِ فَهُوَ خَارِجٌ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ- دَاخِلٌ فِي وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ.[2]
بحمدلله این بحث درمورد این صحیحه ابن ابی یعفور بود که حدیث خیلی جالب، مهم، مورد اعتنای علما و استظهار از آن هم بحث خوبی خواهد بود. در فضایی که افادات علما هم در دست ما هست. دیروز یک سوالی را در صحیحه مطرح کردیم، قرار شد که روی آن فکر کنیم. سوالات متعددی هست که بعد از این سوالی که دیروز من عرض کردم پیش میآید، اگر این مقدمات را حل کنیم و در مورد آن بحث کنیم، چه بسا سوالات بعدی راحتتر جواب داده بشود.
سوال دیروز این بود که زیر کلمه «عیوبه» خط بکشید، گفتیم که حضرت فرمودند «و الدلالة علی ذلک کله أن یکون ساترا لجمیع عیوبه»این «ساترا لجمیع عیوبه» یعنی عیوبی که هست و میخواهد بپوشاند؟ یا عیوبی که شأنیت دارد در هر بشری بیاید ولی ساتراً؟ ساتراً یعنی با جهاد اکبر درصدد این است که ستر کند، نگذارد بیاید، حالت دفع و دفاع از این دارد که عیوب در آن بیاید، این دو احتمال بود که دیروز مطرح کردم.
من خیالم میرسد هیچ کدام این دو احتمال درست نیست؛ آن طوری که در ذهن قاصر من است، نه عیوب به معنای عیوبی است که موجود است و میخواهد بپوشاند و نه بهمعنای دفع.
شاگرد: ذیل روایت را میفرمایید یا صدر روایت؟
استاد: «الدلالة علی ذلک کله عیوبه» عیوب جای دیگر نداشتیم، همین یک کلمه عیوب است، بعدش هم «من اثرات عیوبه» میآید فرقی نمیکند، این عیوب با آن عیوب شاید بعدا یک مقداری در استظهار تفاوت بکند اما این عیوب اول مقصود من است. «أن یکون ساتراً لجمیع عیوبه» آیا عیوبی است که موجود است؟ یا عیوبی است که شأنیت دارد با تقوا و با تلاش و با ساتریت و عفاف خودش نمیگذارد بیاید؟
شاگرد: یا عیوب مفروض یعنی فرض بکنیم اگر عیبی داشته باشد «ساترا لعیوبه» باشد.
استاد: همان شأنی است.
شاگرد: شأنی تعبیر این است که یعنی جلویش را گرفته است، از دیروز تلقیام این بود که میفرمایید ساتر شأنی به این معنا که جلویش را میگیرد که اصلا ساتر در نزد خداوند است که نیاید.
استاد: به معنای کف نفس، که حضرت هم قبلش فرمودند؛ فرمودند «أن تعرفوه بالستر و العفاف و کفّ البطن» تعبیر «کف» دارند.
شاگرد: منظورم این است که عیوب مفروض غیر از شأنی است یعنی این که ما کاری نداریم الان حکم کنیم که هست یا نه، به این نحو داریم میگوییم که یعنی اگر این شخص عیوبی داشته باشد، یک طوری دارد عمل میکند که ساتر عیوبش است.
استاد: شاید این فرمایش شما نزدیک آن چیزی باشد که من هم بعدا میخواهم بگویم. ببینیم شاید توافق ذهنی باشد.
شاگرد2: فرمودید که بین این دو روایت تعارض نیست، امکان ندارد که از این باب باشد که خب چون این دین تا قیامت همین دین هست، بعد در این زمان طولانی بشر تغییر و تحولات مختلفی در سبک زندگیاش، حتی در دینداری اش صورت میگیرد مثلا همین دینداریهای الان با 10 سال قبل خیلی فرق میکند، یک زمانی هست که مطابق آن روایت ابی یعفور همان طور عدالتی لازم هست ولی در یک موقعهایی هم میرسد که اگر این طوری بخواهیم نگاه کنیم شاید یک نفر هم در جامعه پیدا نشود. شرایط جامعه در آخر الزمان به گونهای میشود که لازمهاش این است که به همین ظاهر اسلام اکتفا بشود. این که در مساجد بروند و نماز جماعت بخوانند، همین الان ببینید مساجد شبیه کار اداری شده است.
برو به 0:05:12
استاد: فرمایش خوب است، جمع کردید به این که مناسب زمانهای مختلف و غلبه صلاح بر جامعه با غلبه غیر صلاح بر جامعه. خب صحبت سر این است که باید توضیح بدهید، حکم شرع که عوض نمیشود، قبول شهادت یک حکم شرعی است، یک ضوابطی دارد، اگر ضوابط شرع الی یوم القیامة ثابت است ما در تحلیل کلام شما مشکل داریم، چطور وقتی غلبه صلاح است آن طور شهادتی قبول نیست، وقتی غلبه صلاح نشد آن وقت قبول است؟ یعنی شرع تغییر کرد؟ شرع که نمیتواند تغییر کند. یعنی زمان دیگری که غلبه فساد است، میخواهید بگویید حکم شرع عوض میشود؟
شاگرد: یعنی رقیق میشود.
استاد: رقیق بود و وقت اعمالش میشود؟ یا نه، رقیق میشود؟ خیلی تفاوت میکند.
شاگرد: نه این روی فرض اول میرود که میفرمایید.
استاد: آن بحثهایی که ما داریم میکنیم اتفاقا همین است که جمع بین روایات این است که شارع مقدس به بهترین وجهی با ادله مختلف، تمام مصالح واقعیه را به اوفر الوجوه برای مکلفین به دست میآورد و لذا ما در کلاس فقه باید سقف و کف تعیین کنیم؛ سقفی دارد و کفی دارد، از ادله اینها را میتوانیم به دست بیاوریم، نه این که بعدا بگوییم حکم شرع عوض شد، حکم شرع عوض نشد، خود شرع برای این که بالاترین مصالح را به دست مکلفین بدهد از یک طرف هم نظم را در بدنه مسلمین و جامعه در تمام زمانها حفظ کند، این طور خطاب کرده است، اصلا جمع برای همین است.
سوال دیروز این بود که عیوب، عیوبی است که هست و میخواهد بپوشاند؟ یا عیوب شأنی است که نمیخواهد بپوشاند؟ من گمانم این است که هیچ کدام این دو تا درست نیست، هر دو اشکال دارد. واقعا این عبارات حضرت را هر چه بخوانیم برگردیم میبینیم کأنّه دارد خودش را بیشتر نشان میدهد. «الدلالة علی ذلک کلّه أن یکون ساترا لجمیع عیوبه» کسی که عیوب را دارد میخواهد بپوشاند عادل میشود؟ خب اگر عیوب را داشته باشد بخواهد بپوشاند اصلا یک طوری است که حضرت دارند میگویند هر عادلی شما میگویید چقدر گناه دارد! این خلاف لسان شرع و ادبیات موالی دین است، عادل کیست؟ خودتان دارید میگویید عادل آن کسی است که یک خزینهای از گناهانش را میخواهد مخفی کند. این که نشد بگوییم دلالت کلی بر عدالت این است که مدام دارد عیوب خودش را میپوشاند، عیوبی که قبلا اسم بردند. اگر این طور باشد دیگر نمیشود بگویند امام معصوم عادل است، چون عادل کسی است که همه عیوبش را بالفعل دارد و میپوشاند، پس امام معصوم عادل نیستند؟ شما میگویید عیوب بالفعل، ستر بالفعل. معلوم است این طور چیزی نیست. بنابراین بگوییم عیوب یعنی عیوب بالفعل، ستر هم یعنی ستر بالفعل، لازمههای عجیب و غریب دارد که یکیاش همین است که امام معصوم عادل نباشد، چون عیوبی ندارند که بپوشانند، شما میگویید باید ستر بالفعل باشد.
شاگرد: کف را دارد میگوید منافاتی با آن ندارد که …
استاد: «و الدلالة علی ذلک کلّه …» تمام تعریفی که برای عدالت داریم این است، اول میفرمودند چه مقاماتی داشته باشد تا به این بیاید، نه این که بگوید «و الدلالة علی ذلک کله أن یکون ساتراً» تنها چیزی را که به عنوان دالّ کلی بر مقصودشان میفرمایند این است که ساتر بالفعل باشد، ستر را محور قرار داد.
شاگرد: این عدالت انصراف به غیر معصوم ندارد؟
استاد: مقصودی دارند که بالاتر از این است، الان شما ستر بالفعل اگر بگویید معصوم از تعریف عدالت خارج است، شما ستر بالفعل نگویید، یک طور دیگری بگویید.
برو به 0:10:09
شاگرد2: معنای عبارت ظاهرا این است که مراقب است کسی از او عیبی نبیند، حالا یا دارد و مراقب است یا اصلا ندارد.
شاگرد٢: یعنی در واقع تجاهر ندارد.
استاد: عیوب هست یا نیست؟ اگر هست ستر بالفعل میشود یعنی گناهی که هست دارد میپوشاند. این وجه اول بود.
وجه دوم این است که عیوب نیست، عیوب شأنیت دارد که بیاید ولی او ساتر است یعنی نمیگذارد بیاید، در اثر جهاد اکبر، مبارزه با نفس، کفّ نفس نمیگذارد بیاید، جلوی خودش را میگیرد. این وجه هم درست نیست به خاطر این که حضرت بعدش غیبت را مطرح میکنند یعنی باید یک چیزی باشد تا دیگری بفهمد، نه این که جمیع عیوب از او منتفی است و نمیگذارد بیاید، اگر نمیگذارد بیاید پس چرا حضرت فرمودند که تفتیش نکنند، حرام است و تزکیهاش واجب است، آن که میفرمودند بروند تفتیش بکنند بهتر است، هر چه تفتیش میکنند میبینند که گناه ندارد.
این دو تا هیچ کدامش سر نمیرسد که بگوییم جمیع عیوب تماما شأنی باشد یا جمیع عیوب تماما فعلی باشد، به گمانم هیچ کدامش با مقصود حضرت هماهنگ نیست.
شاگرد: این احتمال که ساتر به معنای این که گناه نکنیم، این را کلا کنار بگذاریم، پذیرفتنی نیست ولی فقط به عنوان این که این اشکال حضرتعالی را نسبت به این عبارت سر میرسد عرض میکنم این که یک جایی هست ما میخواهیم فضا را تعبیر کنیم که انگار روایت دارد یک صحهای بر قلوب میگذارد ولی انسان ممکن است فهمی از روایت بکند یا یک پیشفرضی وجود دارد، طرفی که آمده از حضرت پرسیده خب این در مورد چه کسانی پرسیده؟ در مورد انسان که نوعا همه خطاکار هستند و تلقی طبیعی این نیست که یک نفر معصوم باشد یا مثلا تالی تلو معصوم باشد، در جامعه نوعا یک طوری هست که انتظار این هست که اشخاص گناه بکنند چون آن انسان که بخواهد واقعا هیچ گناهی از او سر نزند یک نفس خیلی صاف میخواهد که ریاضت زیادی دارد، لذا در این فضا حضرت دارند میگویند این عیوب که پیشفرض این طرف و امام است، آن عیوبی که هست ساتراست یعنی یک حالت پردهدری ندارد، نه این که بخواهیم تسهیل بکنیم.
استاد: شما دوباره کلمه «هست» را به کار بردید، الان میخواهم عرض کنم که این کلمه «هست» را یک طور دیگری میآورید.
شاگرد: عرضم این است که یک جاهست یک معنای دیگری میکنیم، یک معنای درست و راقی و بهتر میکنیم خب آن خیلی خوب است ولی دارم میگویم اگر بخواهیم خصوص این اشکال حضرتعالی را نظر بکنیم ممکن است یک نفر بگوید اگر بر فرض عیوب موجود منظورش باشد ما این طوری از روایت نمیفهمیم. ولی این که عیوب موجود باشد یعنی انگار یک پیشفرضی بوده که در جامعه بعید است اشخاصی باشند که هیچ عیبی نداشته باشند، تلقی معمولی از افراد این است که یکسری عیوبی دارند حالا شما یک معنای راقیتر میگویید خب خیلی بهتر است اما این را به عنوان اشکال بخواهیم مطرح کنیم.
استاد: اشکال من این بود که اگر صرفا ستر بالفعل بگیریم و قوام عادل به این باشد که ساتر بالفعل عیوب است لازمه تعریف این است که وقتی امام معصوم را تصور میکنیم عادل نمیتوانیم بگیریم.
شاگرد: امام نمیخواهند قوامش را بگویند، دارند میگویند «و الدلالة علی ذلک» یعنی تو الان آمدی از من پرسیدی، داری در مورد چه کسانی میپرسی؟ اشخاص معمولی عرف. امام نیامدند که یک قاعده کلی بدهند که امام هم در آن تطبیق کنیم یا نه؟ در مورد نیاز متعارفی که راوی خواسته توضیح داده اند.
استاد: حالا برای این وجهی که در ذهن من هست و شما هم فرمودید را بیان کنم، یک سوال بعدی هم مطرح می کنم. حضرت فرمودند که «فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ وَ يُعْرَفُ» سوال این است که آیا تک تک اینها به نحو جمیع هر کدام باید «أن تعرفوه» به اینها باشد؟ یا نه؟ مراد از کفّ نفس یعنی خودنگهداری؛ حضرت میفرمایند عادلی که میخواهید شهادت او را قبول کنید باید او را به ستر و عفاف و کف بطن بشناسید. خب به کف بطن شناختید، آیا کافی است؟ شهادتش قبول است؟ یا باید به کف فرج هم بشناسید؟ خب کف فرج معلوم شد، باید به کف ید هم بشناسید؟ مگر نباید زمینه شناختنِ به کف ید و لسان پیش بیاید، صرف ترک که کفّ النفس نیست باید یک جایی زمینهاش پیش بیاید ببینید. یعنی زمینهاش بود گناه بکند کفّ نفس کرد.
شاگرد: «کل فرد بحسبه» مثلا برای بعضیها کفّ فرج، برای بعضیها کفّ بطن.
استاد: یعنی همان کسی که کف بطن بود، شما با این که کفّ الفرج را از او ندیدید شهادتش را قبول میکنید؟ سوال این است که «أن تعرفوه بکفِّ» یعنی باید تک تک اینها را ببینید یا نه؟
شاگرد2: اینها حالت انتزاعی است یعنی اینها در واقع یکسری اماراتی هستند برای این که انسان در یک رتبهای قرار دارد که اگر شما به آن نظر بکنید، آن را می یابی. نه این که لزوما یک حالتی پیش بیاید، در جامعه یک رفتاری دارد میکند که اگر نگاه کنیم همه اینها را میتوانیم از آن انتزاع کنیم، نه این که لزوما موقعش پیش بیاید حالا مثلا فرد موقع گناه باشد ببینیم کف بطن و فرج دارد یا نه؟
استاد: «تعرفوه بکفّ» چطور رفتار میکند که «تعرفوه بکفّ»؟
شاگرد: یک رفتار مومنانهای که در مسجد آماده می شود و…
استاد: همین که مسجد میآید کافی است؟
شاگرد: منظورم مجموع یکسری کارهای دیگر است.
استاد: مجموع چیست؟ این جا ما کار داریم، این که گفتم این سوال مهم است برای استظهار بعدی است. اتفاقا چرا علما معارضه میدیدند؟ دیروز عرض کردم که سوالها فرق دارد یا ندارد؟ هر دو تا سوال را در هردو تا روایت خواندیم، حالا یک دقت بیشتری بکنیم ببینیم سوالها فرق دارد یا نه؟ در روایت 13 این بود که علقمه میگوید «قُلْتُ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِي عَمَّنْ تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ مَنْ لَا تُقْبَلُ» این جا ابن ابی یعفور میگوید که «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ حَتَّى تُقْبَلَ شَهَادَتُهُ لَهُمْ وَ عَلَيْهِمْ» ظاهر دو تا سوال یک جور است، یک وادی است اما امام شروع کردند به جواب دادن، دو جور جواب دادند؛ اگر سوالها یکی است، چرا شروع جوابها دو جور است؟ اگر بالدقة نگاه کنیم، سوالها دو جور هستند، جواب مطابق سوال آمده، سوال علقمه نمیگوید چطور عادل را بشناسم؟ نمیگوید «بم تعرف»، امارات عدالت چیست؟ بلکه میگوید «مَن تُقبَل» یعنی میخواهد عادل از آن واقعیتش که عادل است یا واقعیتی که شهادتش قبول میشود بشناسد. عبارت این است «أخبرنیعمَّن تقبل» کلمه «مَن» را دقت کنید، «مَن تقبل شهادته»، سوال از «مَن» است. اما ابن ابی یعفور نمیگوید «أخبرنی عمَّن تقبل» بلکه «بِمَ تعرف عدالته». راههای کشف عدالت را میپرسد.
شاگرد: یعنی دو اماره طولی است؟
استاد: حالا می رسیم.
شاگرد: چرا حضرت ارتکاز سائل را تقریر میکنند؟
استاد: جواب مطابق سوال است.
شاگرد: ارتکاز ابن ابی یعفور این است که تا آن معرفت نباشد شهادت قبول نیست، حضرت باز تذکر دادند که نخیر! بدون معرفت و با جهل هم شهادت قبول است، انگار دارند آن را امضا میکنند.
استاد: بله این بحث خوبی است که مرحوم شیخ هم در جمعی که در استبصار کردند همین را میگویند، دو تا وجه جمع میآورند ان شاء الله فرمایشتان را نگه دارید وقتی حرف شیخ در جمع اینها میآید بحث مکی کنیم. علاوه بر این که در آن جایی که ارتکاز سائل- خیلی روایت میبینیم، دهها روایت برخورد میکنیم- به نحو کمال است روش معصومین کوبیدن ارتکاز او نیست یعنی آن روحیه تدیّن و تقدس را بشکنند، آن چیزی که مطلوب شارع هم هست یعنی یک دفعه بشکنند بیاورند در آن چیزی که شارع آن را به عنوان کف کار برای عدم اختلال نظام گذاشته است، این کار را نمیکنند بلکه دقیقا ارتکاز او را قشنگ پیاده میکنند و در ذهن او بسطش میدهند، ولی تازه این هم نیست، حالا بعد هم با همین سوالات برسیم ببینیم ارتکاز او چه بود؟ میخواست از «بِم تعرف» چه بگوید؟
برو به 0:20:02
بنابراین الان او سوال کرد «بم تعرف» حضرت چه جواب دادند؟ جواب دادند «بکفّ النفس» آیا این کفوفی که حضرت فرمودند تک تک همه کفّها را باید ببینیم؟ فرمودند عدالت «بأن تعرفوه …» باید ببینیم یا نه؟ من گمانم این است که ولو یک کسی به ظاهر عبارت اقتصار کند بگوید بله دیگر حضرت فرمودند «تعرفوه» و اسم بردند، کسی که برای او ربا پیش نیامده چه بسا پول دنیاست وقتی وقتش شد ربا مصرف میکند اما حضرت آخر کار میگویند «و الشرب الخمر و الزنا و الربا» ما چه میدانیم؟! باید زمینهاش پیش بیاید ببینیم که این عادلی است که حاضر نیست در سر جایش ربا بگیرد ولی گمان نمیکنم در مجموع هیچ کسی که با محاورات آشناست بگوید حضرت میخواهند بگویند تک تک اینها را. شما باید چند سال همراه کسی باشید تا تمام اینها زمینهاش پیش بیاید بگویید کفّ نفس بکنید، اصلا این احتمالش نیست.
خب وقتی احتمالش نشد حالا میخواهم با این سوال عرض کنم که اول اشکالی که علما متعدد مطرح کردند این را کنار بگذاریم، فرمودند ستر اول با ستر دوم باید دو تا معنا داشته باشد. چرا؟ چون اگر ستر اول با ستر دوم یکی باشد لازمهاش اتحاد دالّ و مدلول است «و هو محال». دو تا ستر است، حضرت اول فرمودند که «أن تعرفوه بالستر» بعد فرمودند «و الدلالة» یا در نسخه تهذیب «و الدالّ علی ذلک أن یکون ساترا» پس یک ساتریتی است دالّ و یک ستری مدلول هست، محال است که دالّ و مدلول یکی باشند، این خیلی در کلمات آمده است. با این سوالی که من الان مطرح کردم میشود یک طوری بگوییم که این جا اصلا قضیه دالّ و مدلول نیست، حضرت از اولی که شروع به صحبت کردند همان عدالت را دارند توضیح میدهند «و الدلالة» این جا هم یعنی «الکلمة الجامعة» نه یعنی این که قبلا یک چیزی گفتم و حالا میخواهم برای آن اماره بیاورم، قبلش هم اماره بود، «أن تعرفوه بکفّ…» همه از چیزهایی بود که امارات عدالت بود.
«و الدلالة علی ذلک» یعنی ببین من چقدر مثال زدم آخرش هم این قدر این مثال ها زیاد بود مجبور شدم بگویم «و غیر ذلک» کلمه «غیر ذلک» را نگاه کنید! حضرت شروع به مثال زدن کردند، فرمودند «أن تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ) وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ الَّتِي أَوْعَدَ اللَّهُ عَلَيْهَا النَّارَ مِنْ شُرْبِ الْخَمْرِ وَ الزِّنَا وَ الرِّبَا وَ عُقُوقِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْفِرَارِ مِنَ الزَّحْفِ وَ غَيْرِ ذَلِكَ» حالا میگویند «وَ الدَّلَالَةُ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ» اگر بخواهم یک جملهای بگویم که همه اینها را با هم داشته باشد، این که دالّ و مدلول نیست! «و الدلالة» یعنی یک کلمه جامعی که همه اینها را بیاورد. این خودش یک استظهار است، اگر این طور بیاوریم از قضیه دالّ و مدلول و استحاله اصلا خلاص میشویم، اصلا دال و مدلولی حضرت نمیخواهند بگویند که شما بگویید آن ستر مدلول است و این دالّ است و محال است دال و مدلول یکی باشند. «و الدلالة علی ذلک» یعنی چون مثالهایی که زدم خودت دیدی خیلی زیاد است، من اگر بخواهم یک ضابط ارائه بدهم و یک جمله بگویم که همه اینها را در یک کلمه جامع از باب «جوامع الکلم» برای تو خلاصه کنم این است که «أَنْ يَكُونَ سَاتِراً لِجَمِيعِ عُيُوبِهِ» این ضابطه شد، اگر با این نگاه به جمله نگاه کنیم حالا اول مباحثه برمیگردیم.
این احتمال سومی که غیر از آن هست، نه عیوب بالفعل مقصود حضرت است، نه عیوب شأنی بلکه عیوب این جا یعنی عیوب اعمّ از شأنی و فعلی؛ یعنی عیوبی که هست یا عیوبی که ممکن است بیاید. شما( یکی از شاگردان) فرمودید مفروض، من گفتم شاید مقصود این است، من این طوری به ذهنم آمد که «عیوبه» یعنی «عیوبه» اعم از این که شأنیت دارد بیاید یا این که الان هست، امام علیه السلام منحصر نمیکنند، عیوبه مطلق شأناً أو بالفعل مقصود است. پس چرا امام وسط اینها را نام میبرند؟ چون مقصود حضرت که خود عیوب نیست، اصلا حضرت با عیوب او کار ندارند، حضرت با کلمه ساترا کار دارند «أن یکون ساترا» به تعبیر دیگر این کسی است که در جامعه اسلامی خودش احترام خودش را نسبت به شرع و جامعه و دین نگه میدارد.
برو به 0:25:05
در یک کلمه بخواهم برای شما خلاصه کنم این مسلمانی است که خودش احترام خودش را نگه میدارد، با روایتی که دیروز عرض کردم از مکاسب خواندیم حضرت فرمودند کسی که خودش فسق انجام میدهد «لا یبالی» به او میگویند فسق است! میگوید خب باشد! این خودش احترام خودش را در جامعه مسلمین نگه نداشته، حضرت فرمودند «فلا غیبة له، فلا حرمة له» کسی که فسق جهریه میکند، حتی اگر هیچ جهت عقلایی هم نیست، مصلحتی هم ندارد- دیروز از مکاسب خواندیم، آقایانی که تشریف نداشتید عبارت شیخ را خواندیم- شیخ فرمودند من در کلام احدی ندیدم که قید بزند وقتی میخواهید غیبت متجاهر به فسق کنید، یعنی فسق ظاهری او را بگویید مصلحتی در کار باشد، این خیلی جالب است یعنی به مسلمین میگویند بگویید این فاسق است، چرا؟ چون طوریش نیست، خودش، احترام خودش را نگه نداشته، پس باید آن احترامی که اسلام به عنوان یک مسلمِ محافظ به او داده، این امتیاز را از او بگیریم چون متجاهر به فسق است. بنابراین امام علیه السلام خیلی روشن دارند میگویند ابن ابی یعفور! من میخواهم برای تو در یک کلمه عدالت را خلاصه کنم «أن یکون ساتراً» مواظب رفتارش است، اگر فسقی هم دارد نمیگذارد ظاهر بشود، احترام خودش و شرع و جامعه مسلمین را نگه میدارد.
شاگرد: دالّ و مدلول چطوری حل شد؟
استاد: اصلا دالّ و مدلولی این جا نداریم، میگوید که «بم تعرف عدالة الرجل؟» حضرت عدالتی که او به کار برده، همانی است که خود حضرت در روایت علقمه فرمودند، حضرت فرمودند «فَمَنْ لَمْ تَرَهُ بِعَيْنِكَ يَرْتَكِبُ ذَنْباً أَوْ لَمْ يَشْهَدْ عَلَيْهِ بِذَلِكَ شَاهِدَانِ فَهُوَ مِنْ أَهْلِ الْعَدَالَةِ وَ السَّتْرِ» حضرت خودشان این دو تا واژه را به کار بردند، کلمه العدالة را در صحیحه ابن ابی یعفور، خود ابن ابی یعفور در سوال آورده «بم تعرف العدالة» حضرت هم با مرادفش که خودشان فرمودند «اهل العدالة و الستر» با ستر توضیح میدهند، میگویید «تعرف العدالة»، حضرت می فرماید بیا برای تو بگویم؛ «أن تعرفوه بالستر» ستر یعنی چه؟ یعنی مواظب رفتارش هست، احترام خودش را نگه میدارد، با بی احترامی با شرع برخورد نمیکند، میگوییم خلاف شرع است، میگوید خب باشد. خب کسی که میگوید باشد، شما بگویید این متشرع نیست و دیگر از او شهادت قبول نمیکنیم. دیروز میفرمودند(بعضی شاگردان) تشییع فاحشه. بله تشییع فاحشه طوری است که وقتی شما میگویید این خانمی است که حجاب ندارد پس در دادگاه شهادتش قبول نیست این یعنی دارید شیوع فاحشه میکنید؟ برعکس است. اتفاقا شرع کاری کرده با این که گفته متجاهر به فسق غیبتش جایز است ولو مصلحتی نباشد به این که فسق را از بین ببرد، چون آثار منفی بر فسق بار است، اگر کسی عاقد باشد از این به بعد برای مصلحت دنیای خودش هم باشد مواظب است که مردم جامعه او را به فسق نشناسند چون میداند اگر دادگاه برود قاضی از او نمیپذیرد، به خاطر دنیای خودش هم باشد مواظب است.
شاگرد: ما عیوب را همین طوری که حضرتعالی معنی فرمودید، معنی کنیم ولی منتها صدر روایت را طوری دیگر تفسیر کنیم، اگر ما به جای عبارت بالا بگوییم «أن تعرفوه» به این که حالا همه آن موارد را در نظر میگیرید به او بگوییم «أن تعرفوه» به این که گناه نکنند، این را قبول میکنید؟ این که شرب خمر و زنا و … این تعبیر را بگوییم که «أن تعرفوه» به این که این گناهان را نکند بعد بگوییم «و الدلالة علی ذلک» این «الدلالة علی ذلک» هم دارد آن «أن تعرفوه» را توضیح میدهد یعنی چطوری است که میتوانی بشناسی گناه نکند؟ این است که «أن یکون ساتراً». این معنا را قبول میفرمایید؟ بعد میخواهم این را بگویم که اگر شما این را پذیرفتید یعنی انسان ببیند «و الدلالة علی ذلک» این بوده که من گفتم تو بشناسی به این که گناهان این طوری را نکند «و الدلالة علی ذلک» این است که ساتر باشد، اگر این طوری معنی کردیم ستر و ساتر اولی و دومی را میشود دو تا معنی کرد اما نه به تعبیری که گفتند دالّ و مدلول است. اینها را کنار بگذارید. بلکه از کمک گرفتن از سیاقش این طور معنا کنیم، سیاق بالا دارد میگوید که «تعرفوه» به این که شرب خمر نکند، زنا نکند، کف … یعنی یک چیزهایی که هست طرف واقعا گناه نمیکند و لذا ستر هم در همینها معنی میشود یعنی اهل ستر باشد، اهل این است که بین خدا و خودش مراعات کند، تا این که میگوید «ساترا» در واقعا دارد آن «أن تعرفوه» را توضیح میدهید.
برو به 0:30:11
استاد: یک سوال هست که دیدم در کلمات علما هم آمده است. چرا امام علیه السلام با این که در سوال «یُعرف» بود یا «تُعرف» بود باز دوباره «تعرفوه» را فرمودند؟ این سوال خوبی است که علما بحث کردند. سوال این بود که «بِمَ تعرف عدالة الرجل» نگفت که عدالت چیست؟ گفت «بم تعرف» حضرت فرمودند «أن تعرفوه» یعنی «تعرفوه» به «تُعرف»؟ میتوانستند «تعرفوه» را نیاورند. «بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ» عدالت شناخته می شود به این که کف نفس دارد از اینها، از اینها، از اینها … عبارت را بخوانم «بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ … فَقَالَ أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ (وَ كَفِّ الْبَطْنِ)» چرا فرمودند «أن تعرفوه»؟ شروع کلام حضرت است، کلام امام در این جا مهم است، من میخواهم بر له آن چیزی که در ذهنم است استفاده بکنم.
شاگرد: یعنی شناخت شما کافی است، لازم نیست فی الواقع …
استاد: اصلا من میخواهم بگویم این جا قوام سوال سائل و جواب سائل به معرفت شماست یعنی اصلا شارع وقتی عدالت را مطرح میکند گاهی با عدالت به عنوان یک چیزی در نفس مکلف کار دارد، هم برای دنیا و هم برای آخرت و همه چیزش، ما حرفی نداریم اما یک جایی هست که شارع وقتی عدالت میفرماید با دید دیگران نسبت به او کار دارد، چند روز پیش مثال جماعت عرض کردم که الان میخواهد امام بشود، خودش میداند من عادل نیستم، شارع به او اجازه میدهد امام بشود و نیت امامت هم بکند؟ شما میگویید اگر شرط امامت عدالت است که دیروز در مستمسک هم دیدم، ایشان اشکال کردند که امام باید عادل باشد! عادل نیست! چه نیتی میکند؟ این نگاه ثبوتی است که امام باید عادل باشد و خودش میداند نیست، خب میخواهی امام بشوی با این که عادل نیستی، احکام امامت هم بخواهی جاری کنی،آقای حکیم می فرماید این نمیشود. خب این یک نگاه است، نگاه به این که خودش باید عادل باشد.
اما یک وقتی هست همان چیزی هست که همه مساله گفتید، شنیدید، این ارتکاز را باز کنید، میگویید وقتی شارع فرموده جماعت نزدِ من به پا میشود، قوام جماعت شرعی به عدالت واقعی خود امام اصلا نیست، این جا نظر منِ شارع به عدالت عند المأموم است یعنی همین که در دید مأموم، امام عادل است، جماعت شرعیه واقعیه محقق است، این را هم علما فرمودند و همه آشنا هستید، من همین را میخواهم باز کنید و ارتکاز خودتان از این حرفی که شنیدید بیان کنید که عدالت عند المأموم یعنی چه؟ عدالت میشود؟ علم داریم عدالت نیست، عدالت عند المأموم یعنی چه؟ همه شنیدید وقتی میگوییم عدالت عند المأموم یعنی شارع یک عدالتی دارد که اصلا بسترش اجتماع است، با واقع کار ندارد، امام فرمودند فقط انبیاء و اوصیاء عدالت واقعی را دارند، همه اهل گناه هستند. پس چه؟ وقتی شارع میخواهد شهادت را به پا کند، جماعت کند، یک عدالت اجتماعی را در فقه آورده است، آن عدالت، عدالت عند المأموم است اصلا با واقع کار ندارد، این بسیار مهم است، در این جا هم امام دنبال این هستند «أن تعرفوه»، ابن ابی یعفور! چون سوال تو از قبول شهادت است، میزان هم معرفت شماست، شما باید به او دید خوب داشته باشید، من اصلا با واقعش کار ندارم.
شاگرد: میتوانیم این فرق را بگذاریم که یک موقع است داریم شرط عدالت میکنیم و خود عدالت را داریم تعریف میکنیم، یک موقع حکمی که بر عدالت مترتب میشود منظورمان است که جواز اقتداست؟ حکمی که بر عدالت مترتب میشود گاهی به معرفت عوام و مأموم برمیگردد یا خود عدالت همان عدالت واقعی است؟
استاد: توجه نکردید، سوال من را باید جواب بدهید. خود امام میداند که عادل نیست، شاید نبودید من آن روز باز کردم. گفتم امامی که نیت کرده اگر شک کند الان نماز صبح است اگر شما نیت جماعت نکردید وقتی شک میکنید نمازتان باطل شد با این که قاطع است چه اثری میخواهد بار کند؟
شاگرد: امام جماعت با این فرض نمیتواند نیت جماعت بکند چون خودش میداند چه خبر است.
برو به 0:35:07
استاد: تمام شد! شما گفتید نمیتواند، احکام جماعت را هم نمیتواند اجرا کند، آنهایی که میگویند چه میگویند؟ تقریر شما این شد که خودش قاطع است من عادل نیستم. پس چه جماعتی است؟! امام باید عادل باشد، من نیستم.
شاگرد: یک نفر از اینها خصوصی این آقا را خبر دارد، یک جایی او را یک طوری دیده.
استاد: او هم نمیتواند اقتدا کند.
شاگرد: اما اگر شما بگویید عدالت در عرف؛ یعنی همه ایشان را عادل میدانند اما نزد من خصوصی یک چیزی بیرون آمده و خبر دارم، پس چون همه عادل میدانند، اهل ستر است …
استاد: همین جاست 3 تاست. العدالة عند الامام، العدالة عند المأموم، العدالة عند الجماعة. ما فعلا فرض گرفتیم العدالة عند المأموم ملاک است، نه العدالة عند الجماعة که فروض خفیه دارد.
شاگرد: الان آقا در نظر عموم مردم اهل ستر است، اگر میدانست من میبینم این کار را انجام نمیداد.
استاد: فرض گرفتیم شرط عدالة عند الجماعة نیست؛ شرط عدالت عند المأموم است، من که میخواهم اقتدا کنم از او گناه دیدم.
شاگرد: این «أن تعرفوه» را دارم عرض میکنم. اگر عدالت را به این بشناسیم که این آقا اهل ستر است ولو گناه دارد، من الان میدانم این آقا خبر هم ندارد من دیدم، اهل ستر است پس باید بگویم عادل است؟
استاد: احسنت! این سوال خوبی است. آنچه که من دیروز گفتم دنبال این فرمایش شما هست.
شاگرد: پس نمیخواهد عدالت را معنی کند، میخواهد این جا یک امارهای بر عدالت است.
استاد: عدالت اجتماعی را می خواهد تعریف کند.
شاگرد: عدالت ترک گناه است. میگوید حالا من از کجا بدانم اهل گناه هست یا نیست؟
استاد: اول بار در مستند دیدم، میخواستم عرض کنم، نکات خوبی که بزرگان علما گفتند را باید قدر بدانیم. صاحب مستند از پدرشان والد علامه نقل میکنند، بسطش هم دادند بعد دیدم شیخ و صاحب جواهر هم دارند. نکته مهمی است! میگویند این یک توهم است که عدهای گفتند یکی از اقوال در عدالت، ظاهر الاسلام است. این خیلی حرف خوبی است. این خندهدار است که بگوییم یکی از اقوال در باب عدالت این است که همان «ظاهر الاسلام» عدالت است، این معلوم میشود این اصلا هیچی دستش نبوده که میگوید یک قول در عدالت این است که همان ظاهر الاسلام عدالت است. مرحوم نراقی میگویند «لم أجد أحدا» که یک عبارتی داشته باشد که بگوید عدالت ظاهر الاسلام است. حتما اینطوری است.
من یک روز دیگر هم عرض کردم که شارع مقدس کاری کرده که همه کفاری بدون این شرع هستند، میدانند شرع برای خودش عدالت دارد، دستگاه دارد، اصلا کاری کرده که آنها هم میدانند، به عبارت دیگر عدالت قطعا امری زائد بر اسلام است که نباید در آن شک بکنیم، خیلی روشن است و من هم چند بار عرض کردم، دیدم چون ایشان هم تاکید کردند هر کس هم بگوید قاطی کرده و متوجه نشده که میگوید عدالت یعنی ظاهر الاسلام. قطعا عدالت در شرع امری زائد بر اسلام است، در این نباید تردید بکنیم اما صحبت سر این است که این عدالتی که زائد بر اسلام است شارع مقدس در حوزههای مختلف نوع خاصی با او برخورد میکند. در جماعت وقتی شارع میفرماید شرطِ امام جماعت عدالت است نه یعنی این که امام باید عادل باشد، یعنی امام نزد مأموم عادل باشد، اصلا دید شارع در این جا، دید به واقعیت عدالت امام نیست، دید به این است مأموم میخواهد او را شفیع قرار بدهد، این یک فضای دیگری از عدالت است و معنای عدالت هم تغییر نکرده بلکه دو جا به کار رفتن است، به مناسبت آن حوزهای که این در آن به کار میرود، آن معنای خاص خودش را دارد، الان سوال ابن ابی یعفور از این نیست که آن عادل واقعی عند الله که امیرالمومنین راجع به آن متقین میگویند، کیست؟ که من شهادت وی را قبول کنم. اصلا ابن ابی یعفور اجلّ از اینهاست، او میگوید الان از حیث ضوابط فقه اسلامی که قاضی میخواهد از یک کسی شهادتش را قبول کند، ضابطهاش چیست؟ حضرت هم اصلا سراغ نفس الامرش نمیروند، حضرت سراغ این میروند که «أن تعرفوه بالستر و العفاف و کف النفس» این کف یعنی چه؟ یعنی این چیزی که شما فرمودید؟ یعنی بفهمیم واقعا خداترس است؛ اصلا با ذیل عبارت جور درنمیآید.
«تعرفوه» که یعنی خودش احترام خودش را نگه میدارند، حاضر نیست بیاید بین مسلمین کاری بکند که فسق از او سر بزند، اصلا این طوری حاضر نیست، حریم خودش را نگه میدارد. «أن تعرفوه بالستر و العفاف و کف النفس» تاکید را ببینید «أن تعرفوه»، شما از او این طوری بفهمید که خودش را نگه میدارد، نه این که واقعا خودش را نگه بدارد یا ندارد، او باید نگه بدارد، اساس دین هم آمده برای این که کفّ نفس بکند اما فعلا «تعرفوه»؛ چرا؟ چون میخواهید شهادتش را قبول کنید، چون میخواهید شهادتش را قبول کنید شما باید او را این طوری ببینید و بشناسید. بعد چه؟ کلمه بعد که بسیا مهم است فرمودند وقتی یک مسلمان مواظب است که احترام خودش را نگه دارد حالا یک کسی آمد باطن او را فهمید، میگویند این جا شارع محکم به میدان میآیند، دارد دهان این را میگیرد، میگوید حق نداری بگویی من از او عیبی دیدم، چرا؟ چون او خودش احترام خودش را نگه میدارد.
شاگرد: باید تزکیهاش هم بکنیم.
استاد: بله. واجب است.
شاگرد: باید شهادت به عدالتش هم بدهیم.
برو به 0:41:13
استاد: احسنت! «یجب علیهم تزکیته و اظهار عدالته فی الناس» غیبتش حرام است، نگفتند تهمت زدنش حرام است.
شاگرد: شهادتش قبول است یعنی اگر قاضی میداند این یک گناهی از این دیده اما این ساتر است، قاضی باید شهادت را قبول کند.
استاد: این فرد خفیّ مطلب است چون معمولا این بحثها که پیش میآید فروض ظاهر دارد، فروع خفیه دارد، میشود در فروع خفیه اختلاف نظر شود یعنی میتواند با استظهار از این حدیث خیلی با ما همراه باشد در این نتیجه گیری شما همراه نباشد، چون او فرد خفیّ هست، آنها را فعلا نگه داریم.
شاگرد: دارد تصریح میکند تزکیهاش واجب است.
استاد: بر چه کسی؟ حتی بر آن کسی که میداند، تصریح به این مطلب در روایت نیست.
شاگرد: میگوید وقتی اطلاع پیدا کرد غیبتش حرام است یعنی تو از او گناه دیدی …
شاگرد2: علیهم یعنی علی المسلمین؛ یجب علیهم تزکیته.
شاگرد: اگر در وی نباشد که تهمت می شود.
استاد: همین دیروز دیدم اتفاقا میگویند این از این روایت هم استفاده بشود خود روایت علقمه که به عنوان معارض بود، کدام یک از علما بودند؟ مستمسک بود؟ گفتند این دارد همین را تخصیص میزند، شما دارید فرد خفیّ را میگویید یعنی با این که مطلع شد واجب است برود تزکیهاش کند، در روایت علقمه حضرت فرمودند تو خودت که فهمیدی دیگر نمی توانی وی را عادل بدانی. فرمودند به مفهوم روایت علقمه … در کتاب کدامیک از علما دیدم؟! مفهوم «من لم تره» یعنی چه؟ «من لم تره بعینک یرتکب ذنبا أو لم یشهد علیه شاهدان فهو من اهل العدالة و الستر» یعنی «من رأیته بعینک یرتکب ذنبا فلیس عندک من اهل العدالة» پس بر شما واجب نیست. این جا از جاهایی است که اتفاقا خود روایت علقمه فروضی را قید میزند که دیگر نمیتوانید اجرا کنید، آن هم باید بعدا بحث بکنیم.
شاگرد: محل نزاع حضرتعالی که مخالف فرمایش حضرتعالی را میگویند در این «أن تعرفوه» نیست یعنی یک نفر میتواند روایت را این طوری معنی کند که طرف آمده پرسیده «بم تعرف العدالة» و از ان جایی که هر چیزی یک آثاری دارد حضرت فرمودند اگر میخواهی آن را بشناسی راهش این است که آثارش را بشناس مثلا بگوییم به چیز میفهمیم که یک انسان آدم شری است و یک انسان شر را به چه چیزی میشناسیم؟ به این که مثلا اگر یک شخصی باشد برود زنگ خانه همسایه را بزند فرار کند، صدای تلویزیونش را زیاد بکند، این آدمی است که شر است لذا کسی میتواند …
استاد: این خودش دالّ است یا مدلول؟
شاگرد: حالا میخواهم این را عرض کنم که این دالّ است یعنی چون اینها دالّ و مدلول هستند.
استاد: دوباره دالّ بعدی یعنی چه؟
شاگرد: همانی که عرض کردم که این «أن تعرفوه» چطور حاصل بشود؟ چطوری تو مثلا این سری چیزهایی که گفتم را بفهمی یعنی این که بروی خانه تجسس کنی؟ نه! «أن تعرفوه» یعنی «أن یکون ساتراً» فلذا عرض کردم میشود آن ستر را با این ستر تفاوت گذاشت.
استاد: اگر آن را میگویید باید این طور میبود «بمَ تعرف» حضرت باید بفرمایند «أن یکون من اهل الستر و العفاف و الکفّ بالطن» بعد «و الدلالة علی ذلک کله أن یکون ساترا» به خلاف این که وقتی حضرت شروع فرمودند، فرمودند «أن تعرفوه» یعنی من دنبال عدالتی هستم که قوامش «تعرفوه» هست، شما باید او را آدمی بدانید احترام نگهدارِ خودش است، بین متشرعه اهل فسق نیست.[3]
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] وسائل الشيعة، ج27، ص: 391-392
[2] وسائل الشيعة، ج27، ص: 395-396
.[3] شاگرد: پس نفس الامر عدالت چه می شود؟
استاد: نفس الامر عدالت که روشن است، الان عدالتی که «تعرفوه» آن نفس الامر را شما دیدی نسبت به او داشته باشی.
شاگرد: این که ساتر است…
استاد: عرض کردم ساتر یعنی میبینید خودش احترام خودش را نگه میدارد.
دیدگاهتان را بنویسید