1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه‌(٨)- بررسی مقدار دلالت« ثبوت عقوبت» و «امر به...

درس فقه‌(٨)- بررسی مقدار دلالت« ثبوت عقوبت» و «امر به قضا بعد از نصف» در تعیین وقت عشاء (2)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13929
  • |
  • بازدید : 68

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

شاگرد : حاج آقا ببخشید با توجه به فرمایشات حضرتعالی نمیدانم درست تلقی کردیم یا نه، در واقع می فرمایید که در بحث نماز عشایی که صحبتش هست، فضای یک حکم تکلیفی غیر از حکم وضعی پر رنگ شده، که این بحث حکم تکلیفی در سایر نمازهای دیگر ظاهراً مطرح نیست، که ما قبل از انتهای وقتتان به صورت اینکه حکم وضعی این باشد که این انتهای وقت است، قبل از اتمام آن یک حکم تکلیفی هم آمده متوجه شده و این شده فصل ممیز این با سایر اوقات؛ درست است؟

استاد: همان محقق صاحب مدارک اینها فرمودند. همانی هم که صاحب بحار فرمودند، مقصودشان همین بود که تا نصف تکلیفاً اداءش واجب است اما وضعا وقت صلاة باقی است. بعد از نصف هم این را اینجور فرمودند. نمیدانم در مصباح الفقیه بود یا در کجا دیدم که گفته بودند که حتی خیلی ها که گناه هم نکرده، همین فقط افضل است، تا نصف افضل اوقات است؛ از نصف تا صبح، وقت اجزاء است. ظاهرا قائل از عامه را دیدم نسبت داده بودند اما از علمای شیعه نمیدانم کسی بود یا نبود، ولی قیلی بود. اصل تکلیف اینجور بیان کردند، خودشان فرمودند وقت ذوی الاعذار از نصف تا ثلث.

علت نصف بودن در توزیع وقت

یک نکته ای هم که ایشان[1] روز قبلش چیزی گفتند که میخواستم دیروز بگویم، آن هم در توزیع وقت بود که فرمودید، آن هم نکته خوبی است. چرا در توزیع اواقات صلوات بنا بر نصف شده؟ این است که شارع در ابتدای امر برای توزیع نماز برای 51 رکعت بر کل 24 ساعت، یک تدبیری کرده. این را همه متشرعه میگویند. برای اصل اداء و توزیع منظم این ها به هر کس بپرسید از نصف شب به بعد وقت چه نمازی است؟ میگویند وقت نماز نافله شب. این هم خودش یک وجهی که به نظر می آید که یعنی نصف دیگر کانّه نمازی گذاشتند برای مغرب، عشاء و وقت غروب. خب یک نمازی هم برای شب است، نافله شب، تهجد. «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ»[2] آن هم وقت میخواهد، وقتش چه زمانی است؟ شروع وقتش از نصف است، بعدش هم هر چه میرود به ثلث و اینها نزدیک میشود، افضل میشود. بنابراین مقتضای خود توزیع بدوی، نه توزیع حکم وضعی یا امثال اینها، این است که هر نمازی وقت خودش را داشته باشد. پس لذا توزیع بدوی از غروب تا مثلا ثلث برای مغرب یا زوال شفق؛ یا از زوال شفق تا نصف، ثلاث عتمة و عشاء؛ از نصف تا طلوع فجر، نافله شب [است]. این هم شما فرموده بودید.

شاگرد : یعنی تداخل خلاف اصل است؟

استاد : نه! ببینید توزیع، ‌تداخل خلافش است. وقتی میخواهید شما بدواً یک اوقاتی را توزیع بکنید، در توزیع نمی آیید بگویید از اینجا تا اینجا [هست]، بعدش هم دو ساعتش مشترک است. این اسمش توزیع نیست. اشتراک در وقت، توسعه ادائی بعدی است که مرحوم حاج آقا رضا فرمودند نه اینکه خودش مستقیما توزیع ابتدایی باشد. توزیع ابتدایی یک نحو مرز می طلبد. لذا شارع هم فرموده تا نصف، برای فریضه [است]، از نصف به بعد هم حالا برای کسانی که اهل تهجد هستند، نافله شب؛ اگر میخواهید دفاع کنید، خودتان دفاع کنید، من حرف شما را فقط گفتم. این از این حرف! اما حالا فرمایشاتی که ایشان دیروز داشتند و شما گفتید من بخوانم، روایت هم دنبالش گشتم، دیدم خب من میدانستم یک جا دیدم، همین جایی بود که شما گفتید بخوان، من به خیالم جلوتر دیدم، دنبال همین مطالب آمده بود.

شاگرد : ظاهرا در شیعه ما کسی را نداریم که کسی بدون گناه  قائل بشود تا طلوع فجر وقت نماز عشاست. مثلا در سنی ها گفتند امتداد تا طلوع فجر دارد مثل ابوحنیفه و شافعی و اینها ولی در شیعه ظاهرا چنین قولی نیست، جزء قول شواذ، همان قول علامه مجلسی بود که ادائاً تا طلوع فجر امتداد داشت منتها «و إن اثم».

استاد : من در کتاب های خودمان قیل را دیدم ولو نوشته بود مثلا «لم نظفر بالقائل» مثلا. ولی قیل را دیدم حالا نمیدانم در مصباح الفقیه بود، در مفتاح الکرامة غالبا اینها را دیگر هر چه باشد استیعاب کردند.

شاگرد : من مفتاح الکرامة را دیدم.

استاد : شما هم مفتاح را دیدید؟

شاگرد : بله ؛ اشارة ً هم نقل نشده، نمیدانم شاید جای دیگر باشد.

ادامه بررسی جواب چهارم صاحب حدائق

« و روى الصدوق في الفقيه مرسلا قال: «و روى في من نام عن العشاء الآخرة الى نصف الليل انه يقضي و يصبح صائما عقوبة و انما وجب ذلك لنومه عنها الى نصف الليل».قال المحدث الكاشاني في أبواب الأوقات من الوافي: ستأتي هذه الرواية مسندة في كتاب الصيام ‌و في الصحيح عن عبد الله بن مسكان رفعه الى ابي عبد الله (عليه السلام) قال: «من نام قبل ان يصلي العتمة فلم يستيقظ حتى يمضي نصف الليل فليقض صلاته و يستغفر الله».و في الصحيح عن عبد الله بن المغيرة عن من حدثه عن ابي عبد الله (عليه السلام) «في رجل نام عن العتمة فلم يقم إلا بعد انتصاف الليل؟ قال يصليها و يصبح صائما».و قد ذهب الى وجوب الصوم هنا المرتضى (رضي الله عنه) مدعيا الإجماع عليه‌

و تبعه العلامة، و هو الظاهر من الصدوق في الفقيه حيث رواه و ذكر وجوب ذلك، و هو اما من كلامه فيكون صريحا في كونه مذهبا له أو يكون من الرواية فيكون ظاهره ذلك و لم أقف على من نسب ذلك اليه مع ان الكلام على كلا الوجهين ظاهر الدلالة عليه، و من ذلك يظهر لك انه لو كان الوقت ممتدا شرعا بالنسبة إلى المضطر الى طلوع الفجر و ان الصحيحة التي اعتمدها في المدارك و أمثالها من الاخبار التي ذكرناها كذلك انما خرجت هذا المخرج لم يترتب على النائم عنها الى الانتصاف ما تضمنته هذه الاخبار من الذم و الدعاء عليه و القضاء الذي هو شرعا عبارة عن فعل الشي‌ء خارج وقته و الصوم عقوبة و الاستغفار سيما ان النائم غير مخاطب حال النوم، فكيف يترتب عليه ما ذكر و وقته ممتد الى الفجر لمكان العذر؟ و بما ذكرناه من هذه الوجوه الظاهرة البيان الساطعة البرهان يظهر لك ما في كلام أولئك الأعيان من النظر الناشئ عن عدم التأمل حقه في الاخبار و الخروج عن القواعد المقررة عن الأئمة الأطهار الأبرار (صلوات الله عليهم آناء الليل و أطراف النهار) و الله العالم.»

برو به 0:06:09

استاد : علی ای حال این چیزی که ایشان فرموده بودند در رد مطلب محقق و اینها در چهارمی که دیروز صحبت شد، چند تا روایت بود، یکی دو تایش را خواندیم. اتفاقا دیدم آن بحثی که دیروز شد، باز شاید در کلام مرحوم حاج آقا رضا بود، همان که بعد نصف لیل فرموده بودند بر خلاف ادله، اینهایی که صحبتش را دیدم آن ها هم فرموده بودند، اینها خب می آید تا روایت ارسال فقیه «و روی فی من نام و روى الصدوق في الفقيه مرسلا قال: «و روى في من نام عن العشاء الآخرة الى نصف الليل انه يقضي و يصبح صائما عقوبة و انما وجب ذلك لنومه عنها الى نصف الليل». خب این یکی.

و في الصحيح عن عبد الله بن مسكان رفعه الى ابي عبد الله (عليه السلام) قال: «من نام قبل ان يصلي العتمة فلم يستيقظ حتى يمضي نصف الليل فليقض صلاته و يستغفر الله»».

این هم برای «یقضی صلاته»، در مرسله قبلی اش هم بود که «یقضی و یصبح صائما». در بعدیش دیگر «یقضی» ندارد، «یصلّیها» دارد در روایت عبدالله بن مغیره مرسله بود. «عن عبد الله بن المغيرة عن من حدثه عن ابي عبد الله (عليه السلام) «في رجل نام عن العتمة فلم يقم إلا بعد انتصاف الليل؟ قال يصليها و يصبح صائما».

شاگرد : آن روایت مرسله صدوق از همین گرفته نشده؟ عبارت هایش عوض شده باشد؟

استاد : بله این در ذهنم بود که یک مورد قضا دیده بودم، کانّه من در ذهنم آمده بود این یک روایت شاید باشد.[3]

 

برو به 0:12:53

کرویت زمین

مطلبی هم  دیروز شما فرمودید صاحب جواهر قائل به تسطیح هستند، من مراجعه کردم فهم من اینجور نبود. شما آن صفحاتی را که گفتید، صاحب جواهر دارند از کلام صاحب حدائق و این طرفی ها نقل میکنند، دو صفحه بعدش می آیند جواب میدهند، اینطور نبود ببینید. صفحه ای که شما گفتید جلد 7 صفحه 343 آن جا بود دیگر: «كما أنه في غيرها زيادة الإشكال في التعويل على قواعد علم الهيئة بأنها مبنية على كروية الأرض». این دارند حرف آن طرفی ها را میگویند. همین جا بیاید صفحه 347 «و دعوى عدم استفادة الظن من الأدلة على كروية الأرض التي هي مبنى العلم المزبور واضحة المنع عند أهل الفن، كدعوى إنكار أهل الشرع كرويتها».

بعضی ها هم گفتند اهل شرع کرویت ؛ چه کسی اینها را گفته؟ این ها را در مستند مرحوم نراقی هم دارند [که] معاصر [هست]. ایشان یک مقدار جلوتر است ولی معاصر اند. همین حرف ها را ایشان هم دارند. این هم چون شما گفتید، اینجور که در ذهن من بود، صاحب جواهر یک چیزی نداشتند، ایشان [این را] اینجا برای حرف آن ها میگویند. بعد دو سه صفحه بعدش، به شدت میگویند نه ؛ میگویند مرحوم نراقی دارند، دیگران هم دارند، میگویند نزد اهل فن کرویت از واضحات است، این خیلی مهم است. از آن طرف هم می آیند میگویند که قدیم ها میگفتند زمین صاف است. آخر چه کسی گفته؟ فقط مکعب بودنش را یکی کسی بود «بناء علی کرویته قلنا بکرویته أو بتکعبه» مثلا به صورت مکعب است.

اما آن جور، آن هارا، اولین کتابی که من دیدم برای ابن شهر آشوب بود، او قرن ششم است. در قرن ششم یک کتاب متشابه القرآن دارند، همان جا ایشان فرمودند: عده ای گفتند که کرویت ارض خلاف قرآن است، چون فرموده «فرشناها». بعد میگویند کجا این خلاف است؟ ابن شهر آشوب از کرویت دفاع میکند، میگویند کجا خلاف قرآن است؟ فرشنا، یعنی فی الجمله تسطیح عرفی دارد. منافاتی ندارد که کل، کروی باشد. در متشابه القرآن ایشان فرمودند.[4]

شاگرد : کسانی در که کرویت زمین اشکال علمی داشتند یعنی میگفتند علم این را نمیگوید لذا روایات آیات ظهورش در این است یا نه اصلا میگفتند علم هم بگوید، روایت این را دارد میگوید، مثلا بیخود میگویند.

 

استاد : نه بیشتر آن ها استظهار شرعی داشتند یعنی در فضای علم وارد نمیشدند. الان صاحب حدائق میگویند از عجائب این است که عده ای از اینهایی که قائل به کرویت زمین هستند – امروز دیدم جلد سیزدهم – میگویند از عجائب این است که اینها میگویند لازمه کرویت زمین این است که یک روز، یک روز برای سه نفر میتواند چهار شنبه باشد، 5شنبه باشد، جمعه باشد. بعد میگویند این خلاف واضح شرع است. چرا؟ چون شب جمعه برای همه یک روز ثابت است. شما دارید رسماً با شرع در می افتید. شرع میگوید امروز روز عرفه است، امروز شب جمعه است، اینها را ردیف میکند. بعد شما میگویید نه این آقایی که امروزه، برای یکی از آنها شب جمعه است، برای یکی از آنها شب شنبه است، برای یکی دیگر شب یکشنبه است. این خلاف شرع است،‌این را فرمودند. حالت استظهار دارد. الانش خیلی مفصل این کتاب های وهابی هایی که مفتی های سعودی هستند اگر ببینید اینها هم همین حرف ها را دارند. بن باز که محکم میگوید که کسی که بگوید زمین دور خورشید میگردد این خلاف شرع است، حرکت انتقالی زمین این خلاف شرع است؟ نه، نمی دانم عثیمین است؟ دو سه تا هستند از این متاخرین شان که دیگر دانشگاه رفته و مدرس دانشگاه هستند، دیدم لحنش سست شده من یادداشت کردم.

میگوید که معلوم است ظاهر ادله این که زمین دور خورشید نمیگردد، خورشید دور زمین میگردد. حالا آمدیم و اگر یک روزی مسلّم شد، آن وقت نص را تاویل میکنیم، هنوز میگوید مسلم نشده، میگوید اگر یک روزی مسلم شد آن وقت …

شاگرد : نص را تاویل میکنند؟

استاد : نص قرآن و روایت و اینها را …

شاگرد : کدام را میگوید نص است؟

شاگرد 2 : نص منظورشان روایت است ادله شرعی …

استاد : نص دو تا اصطلاح دارد.

شاگرد : درست است متوجه شدم ولی کدام نص را میگویند ؟

استاد : او منظورش از نص یعنی ادله شرعیه سمعیه نه یعنی صریح، معلوم است. به عبارت دیگر نصی که آنها میگفتند همان مرادف متنی است که امروز در علوم …

شاگرد : الان در متن چیزی که فرمودید که در ذهن خودش شخص چرخیده که باید روز مثلا فرض کنید شب جمعه باید برای همه یکی باشد.

استاد : میخواهید جواب بدهید؟

شاگرد : به کدام متن استناد کردند؟ کدام متن بود که برایشان اینجور لااقل ظهور داشته؟

استاد : مقدمه شیخ بهایی در تشریح الافلاک دیروز عرض کردم.

شاگرد : کسانی که مخالف کرویت ارض هستند چه متنی ؟

شاگرد 2 : مثل آن آقا که گفته کرویت اگر ثابت بشود زمین دارد دور خورشید میچرخد، ما نصوص را  تاویل می بریم.

تاویل نصوص با کشفیات علمی

استاد : بله آن ها میگویند رساله های متعدد دارند. میگویند این آیات را ردیف میکنند «و الشمس تجری لمستقر لها»[5] میگویند. صریح آیه میگویند «و الشمس تجری» شمس است که تجری، شما میگویید که الارض تجری؟ دارید خلاف آن میگویید. چند تا [از] اینها را می آورند، میگویند اینها یا مثلا یکی دیگر [از] آیه شریفه چیست؟ «فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأتی بها من المغرب»[6] «یاتی بالشمس من المشرق» و از این چیزهایی که جواب های واضح دارد. حالا دیگر اینها را همین جور…

آن عباراتی هم که آن ها دارند از لحنشان معلوم میشود ؛ کار علمی ندارند، آنها کار تعبدی و استظهار از کلام مولا دارند که کلام مولا چیست؟ ما چه کار داریم که دیگران چه میگویند؟

شاگرد : این روش فنی است که کاری به علم نداشته باشند؟ در استظهار عرض میکنم.

 

برو به 0:20:18

استاد : خب رد میکنند میگویند چه؟ همان عبارتشان بود، گفتند اینهایی که در هیئت میگویند، اهل هیئت آوردند «لا یوجب ظنا فضلا عن القطع»[7] آن هایی که اهل فن هستند، شیخ بهایی، مرحوم نراقی، دیگران میگویند بابا اینها قطع مسلم است، نمی شود که رویش [حرف زد]. حتی جالبش این است که در اطباق سماوات هم چیزهای واضح داشتند. دو هزار سال پیش می دانستند قمر بعدش عطارد بعدش زهره بعدش خورشید میگفتند. آن جایی که زمین بود، آنها میگذاشتند خورشید. بعدش مریخ، بعدش مشتری، آخر آنها به آسمان که نرفته بودند! به وضوح میدانستند هیچ کس اختلاف نداشت در اینکه کواکب سبع سیارة به همین ترتیب هستند. هیچ کس نمیگفت مثلا زحل زیرمشتری است. اینها در رصد خانه و در ضوابط برایشان واضح بوده، اهل فن مشکل نداشتند.

شاگرد : پس در کبری مشکل ندارند که اگر در علم ثابت بشود ما بالاخره نص را تاویل می بریم.

استاد : بله برای آن ها خودشان هر کدام… حتی پارسال بود یا دو سال قبل مرحوم محقق – اگر یادتان باشد – روایاتی را رد کردند به اینکه «مخالفٌ للاعتبار»، میگفتند با این اعتبار جور در نمی آید یعنی تا این اندازه که وقتی  با وجدان، با اعتبار، با علم قطعی مخالف باشد، میگویند نص را تاویل میکنیم یا هر چه. آن را مشکل ندارند، فطرت همه انسان هاست که گوینده کلام، مخالف قطعیات منظورش نبوده ما باید بفهمیم او منظورش چه بوده.

شاگرد : حالا اگر محتملی در علم بود به درجات احتمال، نصی هم داشتیم که ظاهری داشت ولی محتملی هم در علم بودش مثل همین بزرگواری که میگوید این مثلا موجب ظن هم نمی شود. حالا شاید ظنی برای کسی بیاورد، علم نیاورد ولی ظن بیاورد، اینجا نص فنیاً [یعنی از لحاظ فنی] اجمال پیدا میکند یا …

استاد : این نصوصی را که گفتند هیچ اجمالی ندارد، خیلی واضح است. اصلا اجمال یعنی چه؟ مثلا «و الشمس تجری لمستقر لها»[8] این تجری یعنی او حالا دارد شبانه روز …

شاگرد : جریانش دور زمین است یا چیز دیگر است؟

استاد : تجری «کلٌّ فی فلکٍ یسبحون»[9] اتفاقا از چیزهای بسیار جالب است. اگر هر کس بخواهد یک ذره فکر کند، آن لطافت کار را، حالا چرا هم خدای متعال اینطور فرموده که خودش میداند، آیا «کلٌّ فی فلکٍ یسبحون» یکی از مصادیق «کلٌّ» بخوانید آیه را، ببینید چیست؟

شاگرد : ارض هست یا نیست؟

استاد : نیست. ولی یکی از مصادیق کلٌ ببینید چیست !

شاگرد : شمس و قمر و لیل و نهار است دیگر.

استاد : احسنت لیل و نهار؛ لیل و نهار فی فلک یسبحون یعنی یکی از چیزهایی که فی فلک یسبحون است، لیل و نهار است ؛ لیل و نهار چیست؟ هم شمس، هم قمر، هم لیل و نهار ؛ منظور این و شواهد دیگر، در البیان یادم می آید مرحوم آقای خویی اصلا برای مسئله کرویت زمین و اینها در تفسیرشان یک فصلی باز کردند که بگویند اینها دلالت دارد.

علی ای حال یک ظهورات عرفی با یک نحوی که با ضوابط علمی هم جمع بشود، این جوابهای واضح دارد آیات شریفه اصلا، هیچ مشکلی ندارد.

استظهار از نصوص بر اساس مطالب غیر قطعی علمی

شاگرد : کبرویا عرض میکنم، اگر در علم محتمل بود یا روشن نبود حداقل ولو به خاطر اینکه تحقیق اصلا نشده بود، [آیا] میتوانیم اینجا – بخواهیم انتساب بدهیم به شارع – ظهور نص را معنا بکنیم؟

استاد : مادامی که آن مطلب علمی، قطعی نشده، ثابت نشده، ظهور کلام محکّم است [و] هر که هم از او تخطی بکند، معذور نیست؛ به خاطر اوهام، به خاطر احتمالات. آن جایی هم که نزد عقلای قوم و بشر واضح است، قطعی است، مسلم است، آن جا هم [اگر] ‌تاویل نکند، معذور نیست. بگوید «ید الله»، خب خدا فرموده «ید» ؛ وقتی فرموده «ید» من هم میگویم «ید»، شما چه کاره هستید که به «ید» بگویید یعنی قدرت؟! کسی که بیاید به قرآن، به گوینده این کلام نسبت بدهد که او میگوید خدا دست دارد، این منظور نیست. چرا؟ چون جزء واضحات است، چون حق نداری بگویی خدا دست دارد. آخر این … وقتی واضح است، این طرفش معذور نیست که به تاویل نبرد.

شاگرد : منوط به این است که باید حتما آن حالا وجدانیات یا آن چیزهایی دیده بشود. بعد از این اصلا ظهور خودش مثلا میتواند برای ما حجیت پیدا کند. اگر بگوییم این است، بعد حالا شک داریم که علم هنوز هم کار نشده روی این مطلب که زمین کروی است یا کروی نیست. شک داریم چگونه ظهور اینجا منعقد میشود؟ شما میفرمایید محکّم است. وقتی هنوز ثابت نشده که ….

مسئله تکامل داروین

استاد : الان ببینید مثلا این نزاعی که اخیر شده بود – اوایل طلبگی ما بود خیلی هم داغ بود خیلی جملات سنگین سنگینی ما طلبه ها می شنیدیم – مثلا حالا قرآن با مسئله تکامل داروینی مخالف است یا موافق است؟ کدامش است؟ هنوز این مسئله ثابت نیست، قطعی نیست، حالا قرآن موافق هست یا نیست؟ من که وارد [طلبگی] ‌شدم در حوزه ها اختلاف بود؛ بعضی درسها و مباحث گفته بودند مانعی ندارد، قرآن اصلا تکامل را میگوید. بعد عده ای دیگر به شدت مخالف بودند، مخالفتِ آن طرف هم چیزهای جالبی بود، حتی شاید من یک نواری بود از یکی از آقایان – من با گوش خودم شاید شنیدم، البته از نوار شنیدم – ایشان به مرحوم حاج آقا مرتضی حائری رضوان الله علیه نسبت دادند، ایشان گفتند حاج آقا مرتضی گفتند اگر یک روزی ثابت بشود تکامل درست است یعنی آن روز ثابت شده که قرآن دروغ است! اینقدر محکم. اینجور حرف ها بود، سنگین! عده ای هم نه آن طرف کتاب ها چاپ شده بود، من خودم کتابش را خریدم. یزد بین آن آقای صدوقی بزرگ با یکی دیگر از متدینینی که البته دکتر بود، در مجلس، من نبودم [ولی] دیگری نقل کرده بود، نزاع شده بود، داد و فریاد! آن آقای دکتر مدافع بود میگفت قرآن میگوید تکامل هست. ایشان میگفتند این حرف ها یعنی چه؟ و او استشهاد میکرد به اینکه قرآن میفرماید: «وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ بعد فَ فاء تفریع زمانی فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ یعنی اول خزندگان پدید آمدند بعد وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ بعد نوبت دوره تکاملی برای پرندگان بود بعد وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ»[10] آن مهره دارانِ چهارپایان خاص. بعد ایشان میفرمودند برای تنویع است نه برای برهه زمانی. منظور اینکه سر این ها نزاع میکردند. خب، یک کتاب دیگر هم از چاپ بیرون آمده بود، جلد 16 المیزان است. وقتی آن کتاب بیرون می آید، تازه داشته جلد 16 المیزان چاپ میشده. آقای طباطبایی هم می روند [به] میدان آن کتاب ؛ آن کتاب میگفته در قرآن تکامل میشود.ایشان هم میگویند نه، ظاهر قرآن این است که این حرف درست نیست، بعدا هم ایشان میگوید که ایشان [علامه طباطبایی] ولو اسم من را در المیزان نبردند اما معلوم است که من را میگویند، پس من جوابش را میدهم. دوباره در آن کتابش برای آقای طباطبایی صاحب المیزان ردیه دارد و این حرفها. حالا آن هایی که دیدید چه بهتر و آن هایی هم که ندیدید … اینهایی که من دیدم برای آن وقتی بود که خیلی فضایش داغ بود و ما هم [در] سنی بودیم که …

 

برو به 0:28:29

شاگرد : به نتیجه رسیده یا رها شد؟

استاد : نظریه علمی اش که ثابت نیست، معلوم است. استظهاراتش را هم گفتم برای این، که این استظهارات اینجور محل اختلاف است. یکی دیگر باز من شنیدم که در حوزه یکی مدافع آن کسی [که] مخالف این تکامل بودند پیغام داده بودند [که] رسمی شده بود که من حاضرم سر مسئله تکامل مباهله بکنم. مباهله میکنیم که در قرآن تکامل نیست. تا اینجا همه پیش رفته بودند و حالا ما بیاییم به خاطر این، دست از ظهور برداریم البته آنها میگفتند ظهور نیست، آنهایی که آن طرف میگفتند. علی ای حال حالا دیگر …

شاگرد : شاید قائل به اجمال بودند، یعنی تا تکلیف قضیه علمی مشخص نشود، این اجمال دارد. منظور از اجمال این نیست که فی نفسه اگر آن نباشد، با ما حرف نمی زند.

استاد : اگر منظورتان از اجمال یعنی قابل تاویل است، این حرف خوبی است یعنی نص نیست. اما اگر منظورتان از اجمال این است که همین الآنش هم عرف عام هیچ چیزی نمی فهمند، سرگردان هستند. این که باشد نه، اگر عرف عام سرگردان بودند، مثل حاج آقا مرتضی اینگونه حرف نمیزدند.

شاگرد : این معنایش این میشود که ما یک روز که علم به یک چیزی رسیده، یک جور آیه را معنا میکنیم. یک روز که علم به چیز دیگری رسیده، آیه را جور دیگری معنا میکنیم. فرض این است که آن مطلب در علم ثبوت دارد.

استاد : اگر ثبوت داشته باشد آن هیچ مانعی ندارد. از عجائب دستگاه قرآن کریم، همین جور است که خدای متعال طوری کتاب را نازل فرموده که در هر زمانی مخالفت قطعیه با آن چیز نمیشود. مخالفت قطعیه با آن چیزِ ثابتِ آن زمان، و لذا من در همان مباحثه هیئت بود – همین جا یک وقت چند سال پیش بود – نقل کردم همین یکی از آقایان هم که به شدت با این مخالف بودند، در آن جهت هم کتابی – ظاهرا راجع به شاید هم همان تکامل بود – در رد کسانی که قائل بودند – آن کتاب را من میخواندم – دیدم ایشان یک تاخت محکمی داشتند به علمای السابقین که آیات و روایات عرش و اینها را بر هیئت بطلیموس تطبیق میدادند، جمله شان هم این بود که ما قبول داریم اینها معذور بودند که علم هیئت بخوانند، بروند بخوانند. – علم هیئت، علم زمان بود. – معذور هم بودند که اینها را بر آیات و رویات تطبیق بدهند؟ یعنی عذرشان را خواسته بودند که معذور نیستند. من در مقدمه تشریح الافلاک مباحثه میکردیم شیخ راحت میگویند «و فی لسان الشرع» دیگر بهتر از این میخواهید؟ شیخ بهایی هستند. میگویند فی لسان الشرع این آسمانِ ثوابت با اطلس، همانی است که در لسان شرع، کرسی و عرش میگویند ؛ شیخ در لسان شرع تطبیق کردند. آن وقت من عرض میکردم واقعا بگوییم معذور نیستند ؟ من همان وقت گفتم، الان هم میگویم صد درصد معذور هستند. من برایم واضح است. چرا؟ به خاطر اینکه فضاهای علمی گاهی طوری بر اهل او مستولی میشده که غیر او اصلا برایش معنا ندارد. حالا بگوییم وقتی قرآن میخوانی، مبادا ذهنت سراغ اینها برود! معذور نیستی. یعنی چه؟ یعنی نص خدای متعال که برای تو فرستاده در کمال ابهام [است]، هر چه نگاه میکنی، اصلا هیچ نفهم. اگر هم هر چه فهمیدی، ذهنت را در ببر. اینجور نیست وقتی برای شما واضح است که این مطالب این است، قرآن را هم مبیّن حقائق نفس الامری می بینید، نگاه میکنید این مطالب در ذهنتان می آید، میگویید این یعنی این مهم. می گویید معذور نیستند؟! اصلاً اینطور نیست که [بگوییم] معذور نیستند. من که شک ندارم که معذور هستند.

شرط معذور بودن، یقین است نه شک

شاگرد : به شرطی که برایشان خیلی صافِ صافِ یقینی شده باشد دیگر؟

استاد : این طور بوده دیگر

شاگرد : یعنی اینجوری با این شرایط

استاد : بله دیگر، فضا این فضا بوده و لذا بعد به محض اینکه تردید افتاده، نه؛ می بینید که دیگر حاضر نیستند. همین به محض اینکه به تردید افتاد، آنی که یک ذره ایمان به وحی و به قرآن و به حقانیت نفس الامریه اصلی او دارد، وقتی یک مطلب مشکوک شده نمی آید برای اینها حمل بکند برای چیز مشکوک؛ اما تا مادامی که این فضا این است …

شاگرد : دیگر با وجود این تجریه های تاریخی که علم بالاخره یقینیاتش تغییر کرده، دیگر اگر ما… حجت بر ما هستش یعنی اگر یقین هم حتی حاصل کنیم، در واقع معنایش این است که به این التفات نکردیم که همین چیزی که الان فکر میکنید یقین است، قدیم هم مثل شما بودند، فکر میکردند یقینی است. امکان نبودش هست لذا این دیگر حجیت پیدا نمیکند که ما بتوانیم انتساب بدهیم به شارع …

استاد : یعنی الان مثلا امروز ما چون دیدیم چقدر تغییر میکند، الان اگر یک کسی شمس در یک آیه ببیند، بگوید این خورشید [است]، این را میگویید معذور نیست ؟ چون ما نمیدانیم شاید منظور از شمس در آیه یک چیزی است، بعدها میفهمیم شمس چیز دیگری بوده. چرا گفتید خدای متعال وقتی میگوید شمس یعنی این؟ آن چیزی که تو میگی … شاید … بر فرض بعدا معلوم شد در صحنه قیامت شمس چیز دیگری بوده، آیه هم تاویلش چیز دیگری بوده اما این کسی که جز فضایی جز این نمی دانسته، گفت شمس یعنی این معذور است. نمیشود بگویند چون تو دیدی که فرضیه های علوم عوض میشود، حق نداشتی شمس را بگویی یعنی این. در این فضا الان او معذور است. بله یک وقتی خود این مطلب مشکوک شد، آن وقت می ایستد . فطرتش همین است که می ایستد.

شاگرد 2 : ببخشید یک تکمله [عرض کنم] این هم میشود گفت که انسان یک ذره دقت کند، زودباور نباشد در مبادی …. اگر به صورت قضیه شرطیه یقینی حاصل شد که فرمایش شما [صحیح است] اما اینکه اگر یقینی حاصل شد [و] اگر مبادی یقینی دست خودش است، با توجه به این تغییرات، یک ذره تامل کنیم شاید یقین هم حاصل نشود. اگر حاصل شد، بله. ولی ما خودمان، همین آیاتی که هست [و] این همه تغییراتی که هست، آدم یک خرده به تردید می افتد بخواهد دچار یقین بشود یعنی شاید یقین در این زمان، کمتر حاصل بشود. بله، خب [اگر] برای کسی یقین حاصل شد که شد، ما جلوی آن را که نمی گیریم. در مبادی یقین، انسان نباید زود چیزی را باور کند.

استاد : صحبت سر معذوریت است.

شاگرد : البته بنده میخواستم عرض بکنم که هر یقینی، معذوریت نمی آورد.

شاگرد 2 : ایشان کبروی بحث می کند.

 

برو به 0:35:12

استاد : اگر یقین به معنای قطع قطاع است، خب آن هم حالا حرف اصولیین جای خودش. اما اگر در عرف یک عقلایی، این قطع متعارف است. ایشان میگویند که یک کسی که چند تا پایش برخورده، حالا دیگر حاضر نیست آنقدر، حالا اگر کسی متعارف شد، در 100 نفر از عقلا 90 نفر اینگونه هستند، ما هم قبول داریم. اما اگر در 100 تا عقلا، باز هم 10 تا آنگونه هستند که شما میگویید، 90 تا همان مشی بر متعارفی که عرض کردم دارند، این باز معذور هستند.

شاگرد : نه معذور بودنشان را قبول داریم.

استاد : خب عرض من همین است.

شاگرد : من فکر کردم ایشان صغروی بحث کردند.

استاد : همین ساده ترین چیزهایش را، خیلی مضامین آیات است که اصلا خود آیه دارد داد میزند من منظورم این نیست. در همان جا فرمایش شیخ، همان جا مفصل گفتم. شیخ ، شیخ هستند اما گفتیم شما دارید این کتاب را هیئت میگویید، این آیات را ندیدید؟ یعنی به طور واضح قرآن خلاف هیئت بطلیموس و حکمت طبیعیات قدیم است، به طور واضح اما خب فضا طوری بوده که اینها را تاویل میکردند. آیات این طرف که به طور واضح رد این بوده، یک جوری بوده که اینها برایشان اینجور صاف بوده این هست، آنها را تاویل میکردند، میگفتند باید آن جور تاویل کنیم و الا همین طور است، ظاهر آیات شریفه دلالت روشنی بر رد اینها داشته.

ادامه بررسی جواب چهارم صاحب حدائق

تعبیر قضا

خب ! حالا علی ای حال این روایاتی که اینجا هست، تعبیر قضا دارد. تعبیر قضا معلوم میشود وقت گذشته، ظهورش  هم ما حرفی نداریم. حضرت فرمودند یقضی یعنی نماز قضا شده، ظهور را ما ظهور بدوی را حرفی نداریم اما اینکه بخواهد یعنی اگر روایتی مقابل این نبود، ما میگفتیم یقضی یعنی یقضی یعنی تمام شد [و] وقت گذشت. اما مگر ما در مقام استظهار از یک دلیل هستیم که شما اینطوری میفرمایید؟ ما الان در چه مقامی هستیم؟ این چیزی که صاحب حدائق دارند میفرمایند، در مقام این هستیم میخواهید با کلمه یقضی، روایات دیگر را رد کنید، یک صحیحه ای را که امام میگویند نماز را بخوان، آن روایات متعددی که شاید تعبیر حاج آقا رضا بود، تعبیر کردند اخبار مستفیضه در اینکه حائض وقتی نزدیک طلوع فجر پاک شد، نماز را میخواند. ببینید این کم حرفی است؟ ایشان تعبیر استفاضه کنند! – متعدد هم بود – که حائض قبل از فجر اگر پاک شد، نمازش را میخواند. خب ما میخواهیم این ها را کنار هم قرار بدهیم. اینجا یقضی میگویند، آن جا میگویند میخواند. خب اینجا وقتی حالت تعرض به مفادِ همدیگر پیش آمد… الان برویم جاهای دیگر، یقضی حالا دیگر حتما یقضی؟ نه ! موارد حسابی هست یقضی استفاده شده در اداء

اولا – یک نکته  ظریفی که عرض میکنم ببینید – یقضی همین جا درست است. یقضی یعنی یقضی مافاته فی الوقت الاختیاری ؛ اقض ما فات ؛ قضا فوت میخواهد، «اقض ما فاتَک»[11] یعنی فاتک من الوقت الاختیاری اینکه معنایش خیلی روشن [است و] ‌منافاتی ندارد با آن که وقت اضطراری باقی باشد.

دوم هم اینکه اصلا قضا مواردی به کار میرود – گفتند هم خودشان – «فاذا قضیتم مناسککم فاذکروا الله»[12] قضیتم یعنی أدّیتم ؛ أدیتم نه یعنی قضا کردید، نتوانستید ادا بکنید. قضیتم مناسککم یعنی تمام شد. در صلاة خوف «فاذا قضیتم الصلاة»[13] یعنی نماز را تمام کردی، نه اینکه اداءا ادیتم الصلاة، نه قضیتم یعنی وقتش قضا شده بود، بعد رفتید قضا کردید. این موارد روشن در قرآن هست، در روایات هم در حافظه ام هست که موارد متعددی [وجود دارد لکن] الان چیزی یادم نیست. اگر شما چیزی یادتان هست بفرمایید.

شاگرد : در لسان امام باقر و امام صادق علیهما السلام، شما میفرمایید اگر آن روایات معارض نبودند … اینجوری است؟ استاد : بله، ظاهر قضا بود.

شاگرد : واقعاً ظاهر قضا به معنای قضای مصطلح [هست]؟ یا نه دیدند باز مجمل است یعنی معنای ادایی دارد که ادای مقسمی …

استاد : مجمل من در ذهنم نمی آید.

شاگرد : یعنی در لسان اهل بیت اینجوری بود که …

استاد : قرینه خاصه نباشد [و] همین طور لفظ قضا بیاید، این اندازه اش قبول است که ظهور دارد در اینکه وقتش گذشته، مقابل ادا است. اذا اجتمعا افترقا و در باب مواقیت این دو لفظ اجتمعا، میگوییم ادا و قضا. وقتی در مواقیت صلاة، امام علیه السلام بفرمایند یقضی یعنی دیگر ادا تمام شد. این ظهور هست [و] ‌آن را  نمیشود کاری کرد.

شاگرد : یک روایت در مورد نماز مغرب و عشاست که میفرماید «فَإِنَّهُ نَسِيَ الْمَغْرِبَ حَتَّى صَلَّى رَكْعَتَيْنِ مِنَ الْعِشَاءِ یعنی هنوز در وقت کاملش هم…  ثُمَّ ذَكَرَ قَالَ فَلْيُتِمَّ صَلَاتَهُ ثُمَّ لْيَقْضِ بَعْدُ الْمَغْرِبَ»[14] نماز عشایش را بخواند بعدش مغرب را قضا کند.

استاد : این شاهد خیلی خوبی است ببینید ! اینجا حضرت نمی خواهند بگویند قضا [یعنی] وقت گذشته ولی میخواهند بفرمایند یک نحو فوت است.

شاگرد 2 : جایش عوض شده.

استاد : همین جایش عوض شدن، فوت ترتیبی [است]! یقض یعنی علی ای حال یک ترتیبی فوت شده، آن فات را باید قضایش کند یعنی آن فی الجمله فوتی که بود، اینجا هم من همین عرضم است که «یقضها» یعنی یک وقت اختیاری از او فوت شد، حالا قضا کند، قضای آن چیزی که از وقت اختیاری فوت شده نه اینکه بخواهند بگویند «یقضها» یعنی حالا نماز که رفت، حالا بهتر است [که] حالا بخواند، الان هم نخواند، برود 5 سال بعد بخواند. اینجور نمیشود ما به روایت نسبت بدهیم. خب، بعدا هم چند سطر فرمودند که کفاره دارد. کسی که خواب ماند باید فردایش روزه بگیرد اولا …

شاگرد : الخامسش ؟

استاد : نه همین جا در الرابع ؛ الخامس را دیروز میخواستم بخوانم، آقا فرمودند برگشتیم به اینها دیگر، من دیدم روایت هم دنبالش است، الرابع طول کشید ؛ در خود الرابع دنبالش میفرمایند. خب حالا چون فردا باید عقوبة روزه بگیرد، این یعنی الان نماز قضا شد؟ ملازمه دارد؟ ملازمه ندارد.

شاگرد : خود ترک نوافل هم کفاره دارد؟

استاد : بله حتی برای ترک نوافل – من پارسال گذشت، حالا دوباره نمی خواهم … – موارد متعددی برای مستحبات، برای فضیلت، بود. برای ترک نافله تعبیر معصیت داشت. حضرت فرمودند «لیس بکافر و لکنّها معصیة» ؛ گفت آقا اگر کسی نوافل را نخواند …

 

برو به 0:42:11

شاگرد : جلد 4 است حاج آقا؟

استاد : وسائل شما الان عبارت را دارید؟ حضرت فرمودند کافر نیست «ولکنها معصیة» نافله را نخوانده ها، حضرت میفرمایند «معصیة» یعنی تعبیر معصیت میکنند برای چه؟ یا خود صاحب جواهر برای استغفار چه جواب دادند؟ فرمودند که «عفی الله عنک»/ «هل العفو الا عن ذنب» صاحب جواهر جواب دادند که …

شاگرد : جلد 4 صفحه 59 [وسائل الشیعه] «إنّ تارک هذا لیس بکافر و لکنّها معصیة لانه یستحب اذا عمل رجلا من الخیر أن یدوم علیه»

استاد: «و لکنّها معصیة» ببینید! « أن یدوم علیه»، «یستحب».

استاد : اصلا معلوم است وقتی که این همه در لسان روایات که برای ظهر است [و] ما داریم اینها را می بینیم که شارع مقدس کاری کرده مخاطبین خودش به بالاترین درجه مصالح منظوره از تشریع برسند، ما بعد که می آییم اینجا چه کار کنیم؟ این عباراتی که نظیرش خیلی است، اینجا که رسیدیم بگوییم حالا دیگر تمام شد، توقیت قطعی که بعدش دیگر ولو معذور هم بوده، نبایست … بعدا هم بگوییم روایت صحیحه است، خب باشد ! روایت صحیحه که مخالف قرآن است. آخر این که نشد روایت مستفیضه باشد. روایت مستفیضه ی مخالف قرآن. شیخ در خلاف میگویند که تمام اهل علم گفتند که نماز عشا تا طلوع فجر است. خب بگویند! اجماع کردند، نمیدانم بر اهل علم همه اجماع کردند بر خلاف قرآن، نمیشود زود اینها بشوند خلاف قرآن با این بحث هایی که شد.

شاگرد : [آیا] از وجوب صوم میشود رد آن قول را اختیار کرد که وقت حقیقی اش اختیاری تا طلوع فجر است؟ از همین عقوبت میشود این را در آورد؟ بدون گناه؟ همانی که فرمودید قیل، در اصحاب قیلی هست.

استاد : آن قیل هم هیچ دلیل محکمی جز همین فتاوا، بر ردش نیست.

شاگرد : نه همین نمی تواند ردش باشد؟

استاد : چرا ردش باشد؟

شاگرد : که عقوبت را اگر وقت اختیاری اولیه بدون گناه تا طلوع فجر است، عقوبت اصلا جایگاهی ندارد یعنی اگر وقت فضیلت را مثلا ترک کرده، نه خود وجوب صوم را عرض کردم اگر صوم واجب نباشد …

شاگرد 2 : وجوب صوم فتواست.

استاد : اولا این را من به مواردش اشاره کنم. آیا وقتی میگوید باید فردا روزه بگیرد – از موارد کفاره اش صوم است دیگر – سوال باید بعد از مغرب بیدار باشد، اندازه وقت عشا هم بیدار باشد، نماز را نخواند [و] بخوابد، بعد از نصف رد بشود باید روز بگیرد؟ یا نه حتی اگر قبل از غروب خوابش برد، جوان بود، قبل از غروب خسته هم بود، خوابش برد. بعد از نصف شب بیدار شد، باید روزه بگیرد؟ یک سوال. «من نام عن العشاء الآخرة»[15] ؛ «نام» چه بیدار بود بعد از غروب یا نه …

شاگرد : ظاهرش مطلق است.

استاد : مطلق است.

شاگرد : مغرب هم میگفت اگر میخواست بخوابد، «من نام قبل أن یصلی العتمة» است، مغرب را معلوم است خوانده، صلاة عتمه اش را نخوانده.

استاد : از کجا معلوم است؟ حالا من خود متن فتوا را هم …

شاگرد : [آیا] اختصاص عتمه به ذکر، نمی شود یک قرینه باشد بر اینکه مغرب را خوانده. چرا عتمه را مختص به ذکر اینجا قرار دادند؟ نام عن العتمة!

استاد : مغرب را خوانده ولی قبل از دخول وقت فضیلتی عشا است که سقوط شفق است. رسم بر این بود، عادی نبود که مسلمان ها سریع قبل از شفق، عشا را بخوانند. خود حضرت میگفتند یعنی عقب می انداختند. حالا در همان بین شفق سقوط نکرده، خواب رفت. آن وقت چه؟ حالا اگر شما هم پیدا کنید، من نمیدانم کجای جلد 33 است ظاهرا. در همین بحث ها دارند، در کفارات صوم که کسی که خواب برود، در کفارات در متن فتوا چه آمده، کسی که خواب برود، بله صفحه 190 جلد 33 جواهر، مطلب [این است:] «‌من نام عن العشاء حتى تجاوز نصف الليل أصبح صائما على رواية فيها ضعف بالإرسال و هي رواية عبد الله بن المغيرة  که همین روایت ما که محقق میگویند ارسال داشت. و في الانتصار بعد أن ذكره من متفردات الإمامية … قال: «دليلنا على صحة قولنا- بعد الإجماع الذي تردد- الطريقة التي ذكرناها … و لعل الاستحباب أشبه محقق می گویند بأصول المذهب … بعد فرمودند که و إجماع السيدين کذا لا وضوحه و دعوی انجبار» حاج آقا هم فتوایشان استحباب است. من نظر حاج آقا که فتوا میخواستند جواب بدهم یادم بود که کسی که خواب برود، ایشان وجوب نبودند. فقط بعدا ببینم [آیا] این فرض را گفتند که اگر قبلش هم خواب بود یا نه؟

این را عرض میکنم. میخواهم بگویم کسی که قبل از غروب خوابیده، خواب بوده تا بعد … عقوبتش چیست؟

 

برو به 0:47:51

شاگرد : تقصیر یعنی نداشته که …

استاد : بله این را میخواهم [بگویم]؛ عقوبت… و لذا مواردی هست [مانند] کفاره و امثال اینها یک نحو عقوبت به معنای این است که «لا تواخذنا ان نسینا أو أخطأنا»[16] در عین حالی که «رفع عن امتی النسیان»[17] اما آیه میفرماید «لا تواخذنا ان نسینا أو أخطأنا» , «… فمن اضطر فی مخمصة غیر متجانف لاثم فان الله غفور…»[18] ؛ فان الله غفور یعنی خود همین ها یک لسانی برای خودش است. فقه الآیة و فقه الحدیث هم جای خودش. ما نمی توانیم بگوییم چون اینجا الآن … دیگر کار تمام شد. چون حضرت فرمودند روزه بگیر، چون کلمه عقوبت آوردند، چون همه اینها، حالا دیگر وقت تمام شده.

شاگرد : حاج آقا این «یصبح صائما»[19] ما اسمش را کفاره میگذاریم، در متن نص هم که کفاره ذکر نشده، احتمال دارد که استدراک باشد به خاطر اینکه آن مصلحتی که از دستش رفته، استدراک بشود.

استاد : شبیه موارد اضطراری که در حج است که با اینکه مضطر است، چاره ای هم ندارد اما فدیه میدهد یا فدیه ای که مریض برای ماه مبارک میدهد؛ فدیه نه کفاره ؛ فداء همین است. بدل آن فیضی است که از دستش در رفته ؛ منظور این که شما میفرمایید این مسلم است، آن هم مسلم نیست که یعنی ما بگوییم که الان به طور قطع اگر کسی چنین کاری را کرده یا مثلا اصرار بر آن داشته – قطعی را البته، فتوا که همین است [و] ما مشکل نداریم، هیچ – طبق آن احتمال باید بگوییم به قطع رسیدیم که حالا مثلا فاسق است. به قطع نیست، باز مشی بر عمل مشهور و عمل به ظهورات و امثال اینهاست که حکم به فسقش میکنیم نه [اینکه] بر طبق مطلب قطعی مسلّم، حکم به فسقش بکنیم.

شاگرد : این «من نام» در اولش دخالت دارد که «من نام بسوء اختیاره» یا نه؟ به فرمایش شما کسی آمده در خانه دراز کشیده، گفته یک ربع دراز بکشم [ولی] آن قدر خسته بوده، بعد از نماز مغرب و قبل از نماز عشا خوابیده. این هم روایات آن جا را هم میگیرد یا نه آن جایی که «من نام» یعنی یک سهل انگاری و تساهل و عمدیتی یعنی یک نحو تقصیری در کار بوده؟ هر دویش را میگیرد یا فقط مختص آن جایی است که تقصیر را میگیرد یعنی مقصِّرا نام؟ به قرینه تناسب حکم و موضوع مخصوصا.

استاد : شاید آن … از روایات دیگرش «من نام عن العشاء الاخره»

شاگرد : مطلق است روایت لسانش چنین قیدی در آن نیست.

استاد : عقوبةً کلمه عقوبةً داشت «… و انما وجب ذلک لنومه عنها …»[20]

شاگرد : اینکه ملک نفرین میکند یا «انام الله عینه»

شاگرد 2 : ملک ها به خاطر یک چیز غیر اختیاری هم نفرین میکنند البته ؛ مثلا دارد العزاب برخی یک چیزهایی که … [با خنده]

شاگرد 3 : اختیاری دیگر …

استاد : خب گاهی هم چون [انسانها] میدانند قرار است [ملائکه] نفرین کنند، خودشان را میکشند از زیر نفرین او [ملک] بیرون یعنی تعبیر برای این است که مواظب خودتان باشید مشمول نفرین او نشوید.

شاگرد : ان شاء الله فردا حاج آقا الخامس را بخوانیم سراغ آیه قرآن هم برویم که قرار بود از مجمع…

استاد : بنده این را یادم رفت. ایشان فرمودند در مجمع البیان قرار بوده راجع به غسق اللیل بخوانیم، اصلا نخواندیم. من دوباره نگاه کنم ان شاء الله.

خامس را هم پارسال یک مختصری صحبت کردیم. من اندازه هفت هشت دقیقه ای [می گویم] مگر این که بحث پیش بیاید خدمتتان استفاده کنیم و الا هفت هشت دقیقه ای به آن بحث های پارسال اشاره ای میکنم. صاحب جواهر هم عجیب است که در خامس همراه ایشان شدند. خیلی عجیب است که در الخامس میفرمایند که بله ما وقت ثالث نداریم، پارسال عرض کردم.

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

 


 

[1] منظور یکی از شاگردان است.

[2] الإسراء – آیه 79

[3] شاگرد : بعد ایشان حکمی که به صحت حدیث دارند با این که عمن حدث دارد به خاطر چیست؟

استاد : کجا؟

شاگرد : عبدالله بن مغیرة همین روایت آخری، میفرماید «و فی الصحیح» ولی روایت مرسل است، «عمّن حدّث» ؛ بعد صاحب حدائق سخت گیر است در اینجور موارد…

استاد : خودشان هم دارند رفعه الی ابی عبدالله

شاگرد : نه آخری که …

استاد : بعدی را؟

و فی الصحیح عمن حدّث

شاگرد : در قبلی هم همین اشکال وارد است.

استاد : عمّن حدّث یعنی در منبع هم همین آمده ؟ مرسل است؟

ایشان می گویند عمن حدث یعنی می اندازد، ارسال از صاحب حدائق است نه از روای، ارسال از ایشان است.

شاگرد : گفتم شاید عبدالله بن مغیره یک خصوصیتی به او میدهد که مثلا مجهول هم نقل کند، ثقه می شود؛ پس در منبع اصلی …

استاد : ظاهرا اینجور است، حالا در وسائل و …

شاگرد : قبلی رفعه است حاج آقا

استاد : بله ولی …

شاگرد : اینجوری ظاهرا زیاد در کلامشان اطلاق میشود. روایتی بود که مجموع سندش ضعیف بود ولی مثلا در روضه المتقین بود فی الموثق عن یعنی تا آن جا موثق است اما مشکل …

استاد : همان عبارت معروف کشی همین است. «تصحیح ما یصح عن جماعة»  ؛ عن به یصح دوم میخورد. تصحیح برای فقهاست اما یصح برای قبل از اوست؛

شاگرد : در کافی هم عمن حدّث است. در وافی هم عمن حدث است. در مرآة العقول هم عمن حدث است.

استاد : یعنی مرسله خود عبدالله. همین ظاهرا باید بگوییم منظورشان متعلق به شخص عن به مدخول عن [است]، صحیح عن عبدالله، صحیح عن ابن مغیرة.

شاگرد : اینجور تعبیر کردن رایج است؟

استاد : عرض کردم فیما یصح عن جماعة الان یصح یعنی چه؟  فی تصحیح ما یصح عن جماعة.

شاگرد : اختلافی که در تعبیر ما دارند، همان ظاهرا یک احتمال دیگر هم می آید در آن که متعلق ما چه باشد؟ در واقع شما تا اینجا را میفرمایید ولی بعضی ها هم یک جور دیگر ظاهرا تاویل میکنند.

استاد : ما یصح یعنی میگویند به روایت میخورد؟

شاگرد : بله به روایت میخورد.

استاد : ظاهرش هم همین است، ما یصح یعنی آن روایتی که صحیح است تا اینها سند.

شاگرد : از باب اصحاب اجماع بودن نبوده؟

استاد : کدام ؟ اینها؟

شاگرد : عبدالله بن مغیره

استاد : عبدالله بن مسکان

شاگرد : مغیره هم داریم اصحاب اجماع

استاد : یکی دو تایشان مختلف فیه بودند.

استاد : آن شعر اصحاب اجماع برای سید بحرالعلوم بود یا برای دیگری بود؟ قد اجمع الکل برای سید بحر العلوم نبود؟ یک بار دیگر اینجا آوردیم خواندیم شعر خوبی بود.

شاگرد : ..منهم یونس بن عبدالرحمان و صفوان بن یحیی و محمد بن ابی عمیر و عبدالله بن مغیره

استاد : بسیار خوب، حالا قبلی اش را چطور؟ در قبلی هم رفعه در مصدر هست؟

شاگرد : فقط احتمال دارد یک گشت و گذاری در این کتاب حدائق بشود، ممکن است دأب ایشان این بوده، ممکن است با این دو تا حدیث هم ولو توجیه کنیم، ممکن است تا آن قبل از ارسالش اطلاق صحیح داشته باشد…

استاد : اشاره ای میکنند که مثلاً بنابر مبنای آن ها صحیح است، بر مبنای خود صاحب مدارک؛ مرحوم مجلسی هم دارند، در مرآة خیلی میگویند صحیح علی المشهور یعنی ببخشید مثلاً موثق علی المشهور یا کذا صحیح علی المشهور هم نمی دانم.

شاگرد : جواهر یک جا دیدیم که ولو سند ضعیف بود، اصلا نه موثق [ولی] تعبیر به صحیح داشتند، اصلاً ضعیف بود راوی بود که در آن …

استاد : برعکسش را حاج آقا زیاد میگفتند ؛ میگفتند زیاد میشود در جواهر صحیح است، ایشان تعبیر [به] خبر میکنند، اما این را نمیدانم.

[4] شاگرد : حاج آقا ببخشید این روایت قبلی را که نگاه کردیم جالب است. همان روایت رفعه مرفوعه، راوی از عبدالله بن مسکان، خود عبدالله بن مغیره است یعنی این ممکن است ….

استاد : یصح عن عبدالله بن مغیره، دیگر بعدش هم اگر ارسالی باشد دیگر …

[5] یس – آیه 38

[6] البقره – آیه 258

[7] در جواهر اینگونه آمده: «لایثمر ظنا فضلا عن القطع» ؛ جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌7، ص: 343

[8] یس – آیه 38

[9] یس – آیه 40

[10] النور – آیه 45

[11] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج‌3، ص: 451

[12] البقره – آیه 200

[13] النساء – آیه 103

[14] تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 270‌

[15] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج‌6، ص: 187

[16] البقره – آیه286

[17] المسائل الناصريات؛ ص: 235

[18] المائده – آیه 3

[19] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج‌6، ص: 187

[20] لحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة؛ ج‌6، ص: 187

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است