1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١١)- موضوع علم(١١)، محورعلم: جامع محمولی؛ نسبت نفس الامری...

اصول فقه(١١)- موضوع علم(١١)، محورعلم: جامع محمولی؛ نسبت نفس الامری بین موضوع و محمول

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13914
  • |
  • بازدید : 71

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ١١: ١٣٩٠/٠٧/٠۴

اولویت فی الجمله جامع محمولی نزد آیه الله بهجت

شاگرد: این سه جامعی که آقا فرمودند؛ اولویت با جامع محمولی است؟ یا جامع غرضی؟ یا شاید در مرحله سوم، جامع موضوعی؟ می‌شود اینطور گفت که بستگی به علم دارد. در بعضی از علوم جامعه محمولی اولی است، در بعضی از علوم جامعه غرضی اولی است. اینطور می‌شود گفت؟ یا نه، یک قضیه کلی است که بر همه این‌ها حاکم است.

استاد: بله، من از عبارت حاج آقا یک اولویت مطلقه کلیه نفهمیدم، این معلوم است به مناسبتی می‌گویند که اگر این را می‌گویید، مواردی است که اولی این است، نه یعنی به طور مطلق اولی این است. اصلاً در مقام استقراء و استیعاب و این‌ها نیستند. گاهی است که آدم می‌خواهد یک حرف کلی که جا افتاده، در آن حرف رخنه ایجاد کند، یک خرقی یک چیزی در آن بیاورد. اینجا نمی‌خواهد بگوید این حرف من کلیت دارد، می‌خواهد بگوید شما اگر می‌گویید آن است، این که اولویت دارد. یعنی به عنوان اینکه موردی داریم -لا اقل- که اولویت با این است ولی شما آن را کلی کردید؛ استیناس من از عبارت این است. چون بعداً هم باز مطالبی را می‌فرمایند، چون خود غرض را به عنوان جامع انتخاب می‌کنند و می‌گویند خوب است، باز هم فرمایشی دارند، صفحه 19 آنجا هست. باز هم می‌گویند که دال بر این است که نمی‌خواهند بگویند جامع محمولی به طور مطلق اولویت دارد. این فی‌الجمله اولویت ثابت است، برای شکستن آن کلی که آنها گفتند و جا انداختند.

لابدیت لحاظ محمول در جامع موضوعی

«فإن كان المحمول [بحيث‏] لا بدّ من ملاحظته في الجامع الموضوعي و ملاحظة عروضه في انتزاع الجامع الموضوعي بحيث تكون عوارض النوع خارجة من مسائل العلم إن كان لا بدّ من موضوعيّة ذلك الجنس، أو يكون الموضوع غير ذلك الجنس ممّا يساوي النوع أو شبهه إن كانت المسألة لا بدّ منها في ذلك العلم، فالاعتبار بالجامع بين محمولات المسائل أولى، كالمحكوم بالإعراب و البناء، أو بالحرمة و العدم، أو بالصحّة و الاعتلال، و نحوها، بلا تقييد بخصوصيّات الموضوعات.»[1]

می‌فرمایند که علی‌ای حال یک محمول، چاره‌ای نیست که در جامع موضوعی ملاحظه شود، یعنی چه؟ یعنی علمی که به پا می‌شود مسائلی دارد. این‌ها برای صاحبین آن علم مبهم نیست که می‌خواهند سر چه کسی را بتراشند، چه مسائلی به آن علم مربوط هست یا نیست.

می‌فرمایند که خب از دو حال بیرون نیست؛ گاهی است که  صاحبان علم می‌بینند که این موضوع علم، موضوعیت دارد و با آن کار دارند، ولو جنس است، ولو موضوع مسئله اخص است، موضوع علم اعم است، اما می‌بینند از این اعم نمی‌توانند دست بردارند، با این اعم کار دارند. حاج آقا می‌فرمایند اگر لابد است که این اعم موضوع باشد، هر طوری است باید این مسئله، مسئله علم شود، چاره‌ای نداریم که این جنس را موضوع باقی نگه داریم، محمولات مسائل را به او وصل کنیم.

از آن طرف گاهی است که روی حساب قاعده می‌گوییم که این مسئله، اگر عرض ذاتی و غریب ملاحظه کنیم باید آن را از علم بیرون کنیم، اما این مسئله مسئله علم ماست، چاره‌ای نداریم که از این مسئله در علم بحث کنیم، وقتی چاره‌ای نداریم می‌گوییم که این مسأله  واقعاً جزء‌ علم است.

شاگرد: الان اینطوری می‌گویند که مثلاً اگر با ضوابط سازگار نباشد  می گویند که استطراداً مطرح شده است.

استاد: یک بار استطراد را  مؤسسین خود علم می گویند یک بار بعدی ها می گویند این دو با هم فرق می کند. محل بحث اولی است که  خود علم می‌گوید این «مسئلةٌ» در این مقصود ما و آن علمی که ما داریم. اگرمسئله قطعاً مسئله این علم است، باید چکار کنیم؟ باید با زحمتی موضوع را درست کنیم که عرض غریب نشود. اگر موضوع حتماً موضوع علم است، با یک زحمتی باید محمول را عرض ذاتی کنیم. می گویند خلاصه از دو طرف اگر از یک چیزی نمی‌توانیم بگذریم، آن یکی را باید با این درست کنیم. اگر الا و لابد مسئله، مسئله این علم است، خب باید یک طوری مساوات واسطه و این‌ها را با علم را درست کنیم. و اگر موضوع، موضوع علم است، باید چکار کنیم؟ موضوعیت او محفوظ است، باید مسئله را هر طور که هست عرض ذاتی قرار بدهیم که این مشکلات پیش نیاید. وقتی که محمول تعیین کننده این دو است … . ببینید، عبارت را دوباره برگردیم. حالا می‌خوانیم عبارت را، من آن که به ذهنم هست معنا می‌کنم و آن که به ذهن شریف شما می‌آید بفرمایید.

 

برو به 0:06:03

«فإن كان المحمول» اگر محمول طوری است که «لَا بُدَّ مِن ملاحظة المحمول فِي الجَامِعِ الموضوعي» وقتی می‌خواهیم جامع موضوعی را اخذ کنیم، محمول در این جامع گیری دخیل است، «و ملاحظة عروضه [عروض محمول] في انتزاع الجامع الموضوعي» این عروض محمول و عروض مسئله و این بحثی که در این علم داریم راجع به آن می‌کنیم …، چون اساسی‌ترین چیزی است که داریم راجع به او بحث می‌کنیم، محمول مسئله است و چیزی که می‌خواهیم در علم ثابتش کنیم. در هر علمی چه چیزی ثابت می‌شود؟ اثبات محمول مسئله برای موضوع آن. خب محمولی که اساس علم است و در آن علم می‌خواهیم آن را برای موضوع ثابت کنیم، لابد است این محمولی که اساس بحث علمی راجع به آن است، در اینکه وقتی می‌خواهیم جامع موضوعی اخذ کنیم، عروض این محمول را بر او ملاحظه کنیم، که عارض او هست یا نیست.

«لابد … بحیث …» چطوری؟ دارند لابدیت ملاحظه محمول در موضوع علم را توضیح می‌دهند؛ «بحيث تكون عوارض النوع خارجة من مسائل العلم إن كان لا بدّ من موضوعيّة ذلك الجنس،» اگر می‌گویید ما دست از موضوعیت جنس برنمی‌داریم، علم ما طوری است که حتماً موضوع آن، این جنس است، خب از خارج هم می‌دانیم -گفتیم- که این واسطه اخص، غریب است. البته این نظر مشهور بود نه حاج آقا، الان علی المبنا آن را دارند می‌گویند، چون دارند با قوم صحبت می‌کنند. قبلاً فرمودند «و لا يخفى أنّ ثبوت الموضوع على هذا الوجه و إن كان ممكنا … إلّا أنّ الكلام في لابدّيّته‏»، بعد هم که می‌فرمایند «فإن كان المحمول» یعنی عَلَی المَبنا، روی مبنای مشهور.

خب، می‌گویند اگر این محمول ملاحظه می‌شود پس جامع محمولی اولی است، چطوری؟ «بحيث تكون» بنا بر مبنای قوم، عوارض نوع، یعنی عوارض مسئله -اگر نوع، موضوع مسئله باشد- از مسائل علم خارج می‌شود، عَلی مَبْنَی الْقُوم، چرا؟ چون واسطه اخص است. «إن كان لا بدّ من موضوعيّة ذلك الجنس» یعنی اگر از موضوع بودن جنس برای علم نمی‌توانیم دست برداریم، واقعاً علم ما بحث می‌کند از خود جنس به عنوان موضوع، درست شد؟ ببینید، نتوانستیم در علم از موضوع بودن اعم، از جنس دست برداریم، لازمه‌اش چیست طبق ممشای قوم؟ دست برداریم از آن محمولاتی که، مسائلی که، مال نوع هستند. چرا؟ چون مال جنس نیستند، عرض غریب برای جنس می‌شوند، چون واسطه اخص خورده‌اند،این یک؛ از این طرف.

اگر نتوانیم از موضوعیت جنس برای مسئله دست برداریم، چرا این‌ها را می‌فرمایند؟ چون خود اهل علم می‌فهمند که نه، واقعاً این جنس است که موضوع علم ماست، حاج آقا می‌فرمایند خب، طبق مبنای معروف، اگر واقعاً جنس است که موضوع علم شماست و نمی‌توانید دست از موضوعیت جنس بردارید پس عوارض و عرض ذاتیِ نوع، از این علمِ شما بیرون است، چون عرض غریب است. «بحيث تكون عوارض النوع خارجة من مسائل العلم إن كان لا بدّ من موضوعيّة ذلك الجنس،» یعنی نمی‌توانید از موضوع بودن جنس دست بردارید، خب پس واسطه اخصی‌ها می‌روند کنار، خارج می‌شوند، چون فرض گرفتیم علم شما طوری است که نمی‌تواند از این موضوع دست بردارد.

یا آن طرف؛ «أو يكون الموضوع غير ذلك الجنس» یا می‌آییم موضوع را دست کاری می‌کنیم، می‌گوییم که واقعاً موضوع اعم نیست، موضوع جنس نیست، موضوع علم ما خود نوع است یا یک چیزی مساوی نوع، که اگر هم واسطه خورده است، واسطه مساوی بوده است. یعنی موضوع را دست کاری می‌کنیم. چرا موضوع را دست کاری می‌کنیم؟ به خاطر اینکه می‌بینیم الان جامع موضوعی، موضوع اعم برای ما مدخلیتی ندارد، مهم نیست، آن چیزی که مهم است مسئله است، می‌گویند خب پس ما حفاظ بر یک چیزی باید بکنیم؛ یا باید بر موضوعیت جنس حفاظ کنیم، اگر می‌بینیم چاره‌ای نداریم، خب هر چه که واسطه اخص می‌خورد از علم بیرونشان کنیم، یا حفاظ کنیم بر مسئله بودن مسئله، برگردیم موضوع را دست کاری کنیم، موضوع اعم نداشته باشیم، لامحاله موضوع را برگردانیم مساوی موضوع مسئله کنیم که واسطه اخص نخورد.

چه می‌خواهند نتیجه بگیرند؟ می‌گویند اصل کار، آن نحوه حمل محمول بر موضوع است. گاهی می‌بینیم که این محمول که حمل بر موضوع می‌شود، حفاظ باید بر موضوعیت آن جنس شود، ولو این محمول دارد بار می‌شود اما ما مقصودمان این است که این محمول بر جنس بار شود، حتماً با خود جنس کار داریم، می‌گویند اگر اینطوری است، خب آنهایی که واقعاً مال نوع است باید از علم بیرون‌ برود. یعنی آن محمولاتی که اینطوری هستند باید بیرون بروند، بگوییم این محمولات جزء مسائل علم نیستند. یعنی حالت مانعیتِ جامع محمولی؛ جامع محمولی حالت مانعیت دارد، مانعیت جامع محمولی چیست؟ می‌گوید من که محمول هستم یک مانعیتی دارم از محمولاتی که بیایند در جامع منِ محمولی. مانعیت جامع محمولی از کجا می‌آید؟ از اینکه می‌گوید هر محمولی نه، من باید محمول برای جنس باشم، و محمولی که فقط برای نوع است به عنوان نوع، که واسطه اخص می‌خورد برای جنس و غریب است، نه، من نمی‌گذارم، منِ جامع محمولی نمی‌گذارم آن محمول، محمول این علم شود.

بنابراین می‌فرمایند پس ملاحظه محمول طوری است که از این دو حال بیرون نیست؛ «بحيث تكون عوارض النوع خارجة من مسائل العلم إن كان لا بدّ من موضوعيّة ذلك الجنس، أو يكون الموضوع غير ذلك الجنس ممّا يساوي النوع أو شبهه» که «شبهه» را دیروز عرض کردم به نوع بخورد «يُسَاوِي النّوع» یا «يُسَاوِي شبه النّوع» را، یا «شبهه» ممکن است به «ما» هم بخورد، «مِمَّا يُسَاوِي النَّوْعِ أَوْ شِبه ما يُسَاوِي».

 

برو به 0:12:32

شاگرد: اگر شبه به نوع بخورد، مسائل آن چه می‌شود؟

استاد: مثل فصل مثلاً. اما اگر به «ما» بخورد یعنی مساوات و شبه مساوات، یعنی هر چیزی که -خلاصه- عرض ذاتی در آن محفوظ بماند.

خب، «إن كانت المسألة لا بدّ منها في ذلك العلم،» یک وقتی است که دست از موضوعیت جنس نمی‌توانیم برداریم، مسائلی را که مال نوع هستند را بیرون می‌کنیم. گاهی از این مسئله نمی‌توانیم دست برداریم،‌ موضوع را عوض می‌کنیم؛ با قید حیثیت و امثال آن کاری می کنم که موضوع  از اعم بودن خارج شود و با موضوع مسئله مساوی شود. مرحوم نائینی هم همین کار را کردند، می‌خواستند با اضافه کردن قید تحیّث، آن اعم را ضیقش کنند یا مساوی موضوع مسئله‌اش بکنند.

شاگرد: در قطعه اول آن یک احتمال دیگری بود؛ «بحيث تكون عوارض النوع خارجة [واقعا] من مسائل العلم» یعنی در واقع وضعیت طوری است مثل اینکه بگوییم کلمه و کلام موضوع علم ما است، خب عوارض نوع، خیلی چیزهای آن از مسائل علم خارج می‌شود، یعنی اینطور نیست که همه عوارض داخل در موضوع باشند.

استاد: می‌خواهید بگویید که علی المبنا نمی‌خواهند بگویند.

شاگرد: بله، واقعیت امر اینطوری است. یعنی وضعیت محمول اینطوری است که اگر بخواهیم اینطوری نگاه بکنیم این وضعیت است و اگر آنطوری بخواهیم باید آن فقره دوم را … .

استاد: فقره دوم آن وقت علی المبناء نمی‌شود. یعنی با واقعیتش و با آن چیزی که مختار خود ایشان بود که اختیار کردند که گاهی هست که واسطه اخص داریم اما واقعاً وحدت عروض و معروضین و جهة العروض دارد. اگر دارد، گفتند اگر. فقره دوم؛ «أو يكون الموضوع غير ذلك الجنس ممّا … إن كانت المسألة لا بدّ منها» خب ایشان خودشان نگفتند که حتماً اگر مسئله «لابد منها» است حتما باید موضوع مساوی باشد، یادتان هست؟ گفتند چه بسا اگر واسطه هم خورد ولی این ضابطه را داشت، … . و لذا کانه با مجموع دو فقره می‌بینیم که می‌خواهند روی ممشای قوم بروند. و اینجا هم مناسب همین است، چرا؟ چون می‌خواهند با آنها درگیری کنند. می‌گویند که شما گفتید جامع موضوعی، بعد فرمودند «لَا يَخْفَى أَنَّ ثُبُوت المَوْضُوع» که شما گفتید «وَ إِنْ كَانَ مُمكناً» الا اینکه شما لابدیت آن را اثبات کنید و دنباله‌اش می‌گویند اگر حرف شما باشد. ولی خب علی‌ای حال «لَا بُدَّ مِنْ ملاحظة المَحْمُول وَ عُروضِ الْمَحمُول» اگر ملاحظه عروض محمول «لابد منها» است، پس بر ممشای شما اگر موضوع را نتوانیم کاری کنیم، باید مسائل را خارج کنیم، اگر مسئله را نتوانیم خارج کنیم، مجبوریم موضوع را ضیق کنیم، بر ممشای شما. پس همه کاره محمول شد.

شاگرد: در فقره دوم‌شان، لابدیت صاف نشد.

استاد: «أَوْ يَكُون الْمَوْضُوع غَيْر ذَلِكَ الْجِنْس» یعنی موضوع را از جنس، ولو آن صورتش از جنس است، اما واقعاً آن جنسِ اعم نیست.

شاگرد: قضیه را از اخصیت درآوردند.

استاد: بله، درآوردیم، یعنی موضوع را آوردیم پایین، مساوی‌اش کردیم. «أَوْ يَكُون الْمَوْضُوع غَيْر ذَلِكَ الْجِنْس» غیر او چه؟ «مما» توضیح آن غیر است، غیر آن جنس است «مِمَّا يُسَاوِي النَّوْع أَوْ شِبْههُ» یا مساوی نوع است یا شبه نوع مثل فصل، یا شبه مساوات. که حالا فعلا «شبهه» را به نوع زدیم، صاف تر است. چطوری اینطوری می‌شود که موضوع را از موضوعیت می‌اندازیم؟ ما عاشق قد و بالای موضوع نیستیم. یعنی مسئله را می‌دانیم حتماً جزء علم است؛ «إِنْ كَانَتِ الْمَسْأَلَة لَا بُدَّ مِنْهَا فِي ذَلِكَ الْعِلْم».

شاگرد: آن وقت لابدیت به ملاحظه محمول چطور شد؟

استاد: خب پس علی‌ای‌الحال، کارِ محمول شد، چرا؟ چون ما می‌گوییم که وقتی محمول، مسئله‌ای است که مال علم است، طوری است که وقتی این محمول را نگاه می‌کنیم، موضوع مهم است، این هم خارج شد بشود،  الان می خواهیم جامعیت و مانعیت را توضیح بدهیم،‌ جامع محمولی هم جامع است هم مانع، یعنی چه؟ یعنی آن عِرق محمول را، خصوصیتی را که جامع محمولی دارد می‌بینیم که خیلی مهم نیست که این مسئله خارج شود، و بلکه باید خارج شود، چرا؟ چون ما با آن عرض ذاتی موضوع کار داریم، پس مسئله خارج می‌شود، یعنی مانعیت جامع محمولی.

جامع محمولی می‌گوید آن مسئله‌ها بروند بیرون، مال من نیستند. کما اینکه مقابلش، مقابلش می‌گوید نه، منِ محمول حتماً مقصود در این علم هستم. خب این چکار می‌کند؟ این محمول می‌گوید که، جامع باید باشد، جامع یعنی چه؟ یعنی باید تمام محمولات مسائل در جامع محمولی بیاید. خب اگر باید جامع باشد من هم حتماً هستم، برای اینکه جامع باشد و من خارج نشوم، پس موضوع علم را دست کاری کنید مساوی بشود ‌تا من خارج نشوم. پس جامع محمولی شد اولی، چرا؟ چون جامع محمولی جامعیت و مانعیتش میزان اصلی است. اگر یک محمولی خارج شود و باید هم خارج باشد، می‌گوییم خب پس موضوع ما جنس اعم است و این‌ها هم خارج شوند. مانعیت جامع محمولی و مقابلش.

 

برو به 0:18:19

شاگرد: بنا بر فرمایش خود ایشان، این لابدیت درست نشد، در فقره اول  اگر محمول را ملاحظه کنیم، آیا مشکل اخصیت را درست می کند؟ خود ایشان فرمودند که درست نمی کند.

استاد: نه، ایشان که نمی‌خواهند جواب اخصیت را بدهند، می‌خواهند بگویند که رمز و محور محمول بشود. نمی‌خواهند جواب آن اشکال را بدهند. صریحاً گفتند -همین چند سطر بالاتر- گفتند «وَ الْإِيرَاد عَلَى الْجَوَاب عَنْهُ» صریحاً گفتند که ما اشکال اخصیت را پذیرفتیم، هر کس که جواب داده بود هم رد کردیم. خب پس نمی‌خواهند جواب اشکال را بدهند. ایشان می‌خواهند بگویند … .

شاگرد: پس جامعیت محمول چه شد؟ یعنی چرا محمول باید لحاظ شود.

استاد: ایشان می‌گویند شما یک جامع می‌خواهید بگیرید، ما الان ملاحظه کنیم در ناحیه موضوع جامع گیری کنیم بهتر است یا در محمول؟ درست شد؟ می‌گویند ما می‌بینیم که محمول طوری است که چاره‌ای نداریم که ملاحظه‌اش کنیم، چون می‌خواهیم در علم ثابتش کنیم، حکمی است که در علم باید اثبات شود. وقتی «لابدّ مِنْ مُلاحِظَةِ الْمَحْمُول» -چرا؟ چون حکمی است می‌خواهد ثابت شود- خب ریختِ قد و بالای محمول و حکم را نگاه می‌کنیم، می‌بینیم این محمول در این علم باید باشد یا نه؟ اگر باید باشد موضوع را دست کاری می‌کنیم تا درست شود، اگر نبایست باشد موضوع را باقی می‌گذاریم و او را بیرون می‌کنیم. پس اصل کار و منظورٌ الیه اصلی و مباشری ما حکم است، محمول است.

شاگرد: یعنی منظور ایشان این نیست که ما اگر در شرایط فقره اول، محمول را لحاظ نکنیم، تداخل پیش می‌آید، در فقره دوم گرفتار اخصیت می‌شویم؟ یعنی ما در فقره دوم داریم با قید زدن به محمول آن را ضیق می‌کنیم، همان چیزی که مرحوم نائینی فرمودند، در فقره اول برای اینکه تداخل با سایر علوم پیش نیاید قید می‌زنیم که آن مسائل علوم دیگر خارج شود.

استاد: این بیان شما با آن حرف‌های قبلی خوب بود که …

شاگرد: از این جهت بگوییم لابدیت محمول. یعنی می‌گوید اگر ما باید یک طوری محمول را داخل کنیم که یا موضوع را ضیق کنیم برای اینکه اخصیت پیش نیاید، یا لابد هستیم از این که قید بزنیم برای اینکه مسائل علوم دیگر را خارج کنیم، این‌هایی که واقعاً جزء مسائل این علم نیستند واقعاً خارجشان کنیم، پس چه بهتر که از همان اول بگوییم جامع محمولی.

استاد: من عرضم این است، ایشان می‌گویند -همان بیانی که الان شما داشتید که خیلی قشنگ گفتید که برای اینکه تداخل پیش نیاید آن کار را می‌کنیم، برای اینکه این پیش نیاید این کار را می‌کنیم- ایشان می‌گویند اگر ناچار هستید برای اینکه آن پیش نیاید …، چرا ناچار هستید که این کار را بکنید؟ رمزش را پیدا کنید. یعنی چرا گاهی دچار اخصیت می‌شوید؟ چرا گاهی دچار تداخل می‌شوید؟ چرا این را مشکل می‌دانید؟ یعنی تداخل اگر اشکال ندارد -ملاحظه می‌کنید؟- خب بشود. اخصیت اگر می‌شود خب بشود. چه مشکلی دارید؟ آن مشکل -ایشان می‌فرمایند- ملاحظه محمول است، چرا؟ چون محمول است که در یک علم به عنوان یک حکم می‌خواهد اثبات و رد بشود، پس اصل کار، محمول است. محمول‌هایی هستند که مال این علم، نیستند، محمول‌هایی هستند که مال این علم هستند. جامع محمولی باید چطور باشد؟ باید همه محمول‌های این علم را بگیرد ولو -به تعبیر ایشان- بخواهد واقعاً لابد منه باشد و موضوع هم عام است، یا موضوع را دست کاری کنید برای اینکه جامعیت محفوظ بماند. گاهی است که محمول هایی هستند که جزء این علم نیستند، این‌ها خارج می‌شوند، چرا؟ چون موضوع حتماً موضوعی است که عوارض، عوارض او هستند.

این حاصل اینکه می‌خواهند رمز را … . حالا برگردیم، ببینید؛ «فَإِنْ كَانَ الْمَحْمُول [بِحَيْثُ] لَا بُدَّ مِنْ ملاحظته» ملاحظه شود «فی الجامع الموضوعی» یعنی این جامع موضوعی را او دارد تدبیر می‌کند. به نحوی که گاهی جنس را نگه می‌دارد، گاهی جنس را تضییق می‌کند، درست شد؟ پس او اصل کاری است.

شاگرد: گاهی اوقات جنس را متحیّث می‌کند برای اخراج، و گاهی تقییدش می‌کند برای تضییق.

استاد: احسنت، پس می‌بینیم اوست که همه کاره است. می‌فرمایند خب وقتی اوست و ملاحظه اوست که این کار را می‌دهد و خود اهل علم مجبور می‌شوند این کار را انجام دهند، خب پس همان خودش را جامع قرار بدهیم. خود جامع محمولی اولی است. این چیزی است که من از عبارت ایشان … .

شاگرد: پس در واقع درست فهمیدیم که فقره اول نظر به بحث تداخل دارد، فقره دوم به بحث اخصیت.

استاد: بله، آن اصل بحث‌ها را که درست می‌فرمایید، اما الان مبنای خودشان را نمی‌خواهند بگویند و اینجا دارند بر ممشای قوم صحبت می‌کنند، چون با آن‌ها بحث دارند.

شاگرد: چون «خارجةٌ» بر مبنای مشهور نمی‌شود، «خارجةٌ علی ای الحال»، به هر حال عوارض این موضوع از مسائل علم خارج می‌شود، حداقل بعضی‌های آن خارج می‌شود. در بحث تداخل این وضعیت است.

استاد: ایشان گفتند که لازم نکرده که هر کجا که جنس، موضوع بود، حتماً عوارض نوع، غریب باشند برای جنس. قبلاً صحبت کردند، گفتند هر دو ممکن است، ذیل صفحه 11؛ «وَ أَمَّا عوارض النّوع بِالنِّسْبَةِ إِلَى الْجِنْسِ، فَالْاِتِّحادُ الْوُجُودي بَيْنَ المَعْروُضين وَ إِنْ كَانَ مَحْفُوظاً، إِلاَّ أَنّ الْعُرُوض لَا يَخْلُو عَنْ تَعَدُّدٍ وَ مُغَايَرَةِ» که آنجا گفتند چون عروض نسبت واحده ندارد، پس واسطه در عروض پیدا می‌شود. معروضین متحدند و نتیجه گرفتند که «فَالْمَعْروُضُ الذاتي هُوَ حِصَّةٌ مِن الْجِنْسِ متقرّرة فِي ذَاتِ النَّوْعِ» حاصل آن در یک کلام «فَالْعرضُ الذاتي للنوع ذَاتِيٌ لِتِلْكَ الْحِصَّةَ، غَرِيبٌ لِذَلِكَ الطبيعي الْجَامِعِ بَيْنَ الْحِصَص» درست شد؟ که «خارجةٌ» به این معنا، برای کل جنس را پذیرفتند.

 

برو به 0:24:59

موضوعیت نداشتن  موضوع واحد برای علم در نگاه جامع محمولی

شاگرد: طبق این بیان جامع محمولی تصور می شود؛ یعنی محمولی که محور قرار می گیرد برای مسائل علم. مثالی که می‌فرمایید برای اینکه همان حیثیت‌ها را شما ناظر به محمول می‌دانید، ناظر به حکم می‌دانید، نه ناظر به موضوع. یک مقدار این مطلب صاف نیست، از این حیث که این  مسائل ناظر به محمول است در حالی که اصلا ناظر به محمول نیست یا آن محمولی که در منطق بحث می‌شود، این آن محمول نیست، یک تعریف دیگر از محمول است، چون آنجا می‌گویند همه قیودی که می‌خورد ناظر به خود موضوع است مثل«الکلمه من حیث الاعراب و البناء» خود آن کلمه که هزار تا هم قید بیاوریم باز اگر در یک قضیه قرار بگیرد مثلاً «الْکَلِمه مِن حِیثُ الْاعرابِ وَ الْبِناء، فلانٌ» حکمش می‌شود آن.

استاد: اصلا لبّ فرمایش حاج آقا همین است. می‌گویند شما می‌گویید «الْکَلِمه مِن حِیثُ ال…»، چرا این حیثیت را به کلمه -به موضوع- زدید؟ می‌گویند چون می‌خواهید در نحو آنها را ثابت کنید مثلا کل فاعل مرفوع. ولی اگر دلتان به آن مسائل خوش نبود و دنبال نحو نبودید که این قید را نمی‌زدید. پس این قید زیر سر محمول است. ایشان همین را الان گفتند. می‌گوید اصلاً اتفاقاً جامع موضوعی که شما درست می‌کنید تارةً تضیق می‌کنید و … این‌ها همه زیر سر محمول است. خب اگر زیر سر او است، از اول بروید سراغ خود او. الان هم می‌گویند؛

«فَالْاِعتِبار» اگر اینطوری است، «فَالِاعْتِبَارُ بِالْجَامِعِ بَيْنَ محمولات الْمَسَائِلِ أَوْلَى» چرا می‌گویید «الْکَلِمه مِن حِیثُ الْاعرابِ وَ الْبِناء»؟ شما بگویید «الْمَحکوم بالْاعرابِ وَ الْبِناء»، که هو هویت است و با موضوع هم یکی است، ولی جامع، جامع محمولی است. یعنی دقیقاً خود حیثیت اعراب و بنا به عنوان یک محمول جلوه کرده.

شاگرد: به عنوان تداخل علوم هم اینجا می‌گوییم مطرح نمی‌شود. یعنی اصلاً سی تا علم ممکن است موضوع آنها کلمه باشد …

استاد: بله، همین که الان ایشان هم فرمودند، می‌گویند شما زحمت می‌کشید برای تداخل و تخصیص و این‌ها، می‌گویند وقتی اینطوری بگیرید، نه تداخلی است، نه هیچ چیزی. دقیقاً مساوی با خود علم است در جامعیت و مانعیت. محمولاتی که جزء علم نبودند بیرون رفتند، محمولاتی که هستند حتماً همه ماندند.

شاگرد: پس با این قید یعنی یک تعریف دیگر باز می‌شود از محمول. جامع محمولی، نه اینکه یک محمول جامعی.

استاد: بله، ببینید منظور ایشان از جامع محمولی، یعنی محمولات علم را در نظر می‌گیرید، آن حیثیت مشترکه بین همه این‌ها را کشف می‌کنید، هیچ محمولی نباشد که از این جامع شما خارج باشد، که هر حکمی هم که در آن علم ثابت می‌کنید می‌بینید مندرج تحت این جامع است. خود آن حکم، می‌بینید مندرج تحت این است.

شاگرد: ولی آن موقع ما با نحوی این دعوا را داریم که بگوییم موضوع نحو، کلمه «مِن حِیثُ الْاعرابِ وَ الْبِناء» نیست، موضوع نحو کلمه است.

استاد: اصلاً کاری دیگر با موضوع ما نداریم.

شاگرد: کلاً دیگر بحث موضوع کنار می‌رود؟

استاد: حیثیت را محمول، تک تک اشراب و تنزیل در موضوع می‌کند؛ شما نمی‌توانید بگویید چون من جامع محمولی گرفتم، دیگر حیث اعراب در کلمه‌ای که موضوع نحو است نیست، چرا هست، ولی مسبب است. سببِ دخالت حیثیت و تحیّثِ کلمه به حیثیتِ اعراب و بناء، آن محمول است. محوریت مال آن است. این رمز را پیدا کردیم. یعنی به عبارت دیگر، تحیث کلمه و کلام به حیثیت اعراب، خودش مسبب بود از آن جامع محمولی. شما مدام روی موضوع تمرکز می‌کردید، حیثیت را به او می‌دادید، وقتی ما دقت کردیم دیدیم همین حیثی که برای جامع موضوعی درست می‌کردید و این تحیّث خودش مسبب از چه بود؟ از اشتراک گیری و جامع محمولی بود. لذا قشنگ هم مثال می‌زنند، دانه دانه؛ «الْمَحکوم بالْاعرابِ وَ الْبِناء، [الْمَحکوم] بِالْحُرمَة وَ الْعَدَم» ببینید.

شاگرد2: یعنی مجبور هم نشویم دو موضوع قائل شویم.

استاد: بله، الان علومی پیش می‌آید که در جامع موضوع آنها مشکل داریم. واقعاً سخت است جامع‌گیری در آنها، می‌فرمایند جامع محمولی که بگیریم موضوع هر چه می‌خواهد باشد.

شاگرد: اول هر کتابی می‌نویسیم موضوع آن چیست؟

استاد: خب این رئوس ثمانیه از قدیم گفته شده. این بحث‌ها سر این است که لابدیتی نداشت.

شاگرد2: این وحدت به آن نشد دیگر تعددش مشکل ایجاد نمی‌کند.

استاد: موحد علم می‌گفتیم موضوع است که این همه زحمت دارد. حالا وقتی گفتیم موحد علم، آن حیثیت جامع بین محمولات است -تمام شد-، موضوع می‌خواهد یکی باشد می‌خواهد نباشد. ما این حیثیت را که کشف کردیم راحت هستیم.

«أَوْ بِالْحُرْمَةِ وَ الْعَدَم» برای علم فقه، که می‌گویند موضوعش افعال المکلفین است و «المَحکُوم بِالْحُرْمَةِ وَ الْعَدَمَ» جامع محمولی است. برای علم طب، می‌گویند موضوعش بدن انسان است، نه، ما می‌گوییم «المَحکُوم بِالْصِحَةِ وَالْاِعْتِدال» آن چیزی که محکوم به این است که صحیح است یا مریض است، خب این می‌شود جامع محمولی. کاری با خود بدن هم نداریم که موضوع باشد ولو از این به آن می‌رود.

ببینید، صریحاً می‌گویند «بلا تقييد بخصوصيّات الموضوعات.» کاری با خصوصیات موضوعات هم نداریم، مقید هم نیست. «الْمَحکوم بالْاعرابِ وَ الْبِناء» به صورت عام، هرچه که می‌خواهد باشد. اصلاً دیگر موضوع مهم برای ما نیست.

 

برو به 0:30:44

وجود تناسب بین مسائل علم؛ مصحح تمایز علوم

«و الأزيد من وجود مناسبة مصحّحة لتميز العلم، باشتماله على مسألة، و فقده‏ لمسألة، لا برهان عليه، و هذا المقدار لازم، و إلّا لزم صحّة إدراج أيّ مسألة في أيّ علم، و هو بديهيّ الفساد.

و يمكن استفادة الاكتفاء بما يتحقّق معه التناسب بين المسائل، من محكيّ «شرح الاشارات»، في الاكتفاء بالموضوعات المتعدّدة المتناسبة بالنسبة إلى الفائدة المترتّبة عليها، فليلاحظ.»

این «و الأزيد» همان بود که دیروز عرض کردم و خیلی مطلب مهمی است. می‌فرمایند یک چیزی حتماً نیاز است و برهان بر آن داریم. ازید از او برهان ندارد. آن چیزی که برهان بر اوست، چیست؟ «وجود مناسبة مصحّحة» یک مناسبتی باید بین مسائل باشد که مصحح باشد که علمی را از علم دیگر تمیز بدهیم. تمیز یعنی چه؟ یعنی بگوییم این مسئله مال این علم است، مسئله الف مثلاً، مسئله باء مال این علم نیست. این مناسبت، مصحح دخول و خروج است، مصحح ادخال مسئلةٍ و اخراج مسئلةٍ هست، جامعیت و مانعیت درست می کند. این را برهان داریم و الا لازمه این که چنین مصحح و مناسبتی نباشد، لازمه‌اش معدوم شدن علم است. «إِذَ انعَدَم الْاِمتیاز انعَدَمَ الْمُمْتاز»، درست شد؟ وقتی امتیاز برود ممتاز هم ما نداریم. وقتی آن ما بِهِ الْاِمتیاز علم برود خود علم هم رفته است. و حال آنکه اصل وجود علوم، بدیهی است، وجدانی است، همه قبول داریم و بر او متفق هستیم، پس یک مابه الامتیازی هم نیاز است.

«لا بُرْهانَ عَلَيْهِ» ازید از این، که حالا بگوییم حتماً نه، باید عرض ذاتی باشد، یک موضوع واحد باشد، می‌گویند هیچ کدام از این‌ها دیگر برهان ندارد، «و هذا المقدار لازم، و إلّا لزم صحّة إدراج أيّ مسألة في أيّ علم، و هو بديهيّ الفساد.» بدیهی هم بود.

«و يمكن استفادة الاكتفاء بما يتحقّق معه التناسب بين المسائل، من محكيّ «شرح الاشارات»،» که خود حاج آقا معلوم می‌شود ندیدند. «محکی» که می‌گویند یعنی دیگری نقل کرده است. اگر خودشان دیده بودند می‌گفتند در اشارات این است. «من محكيّ «شرح الاشارات»، في الاكتفاء بالموضوعات المتعدّدة المتناسبة بالنسبة إلى الفائدة المترتّبة عليها،» «عَلَي» چه؟ آن مسائل. «فَليلاحظ.» آن چیزی که حکایت شده است.

«فائدة: (في نقل آراء من «الإشارات» و غيره في العرض الذاتي و التحقيق فيها)

ذكر في «الاشارات»: أنّ العارض للشي‏ء بلا واسطة أو بواسطة المساوي، ذاتي؛ و العارض بواسطة أمر خارجي أعمّ أو أخصّ، غير ذاتي؛ و عرّف الذاتي في شرحه ناسبا له إلى «الشيخ» بما يؤخذ الموضوع في حدّه.»[2]

آن قسمت بعدی در «فَائِدَةٌ»، -البته جای «فَائِدَةُ» در مکتوب خودشان، اینجا نبود، جلوتر بوده است- «ذكر في «الاشارات»:» این را می‌فرمایند «ذَکَرَ» این را خودشان دیده بودند. لذا در پاورقی هم که می‌بینید در بحث اول منطق اشارات جلد یک، صفحه 64. آن را فرمودند «ذَکَرَ». اما این بخشی که اینجا الان بود که جلد یک منطق اشارات صفحه 298 آدرس داده شده است، این را فرمودند «محکی»، چرا؟ چون این دو تا فاصله‌اش خیلی است. آن را دیگری نقل کرده بوده، آن چیزی که خودشان دیدند اول اشارات صفحه 64. اما آن چیزی که حکایت شده بوده، آخر اشارات است صفحه 298. بله، آنجا دارد «فی مقدمات العلوم و موضوعاتها» می‌گویند که «وَ تِلکَ الْاحوال هِیَ الاَعْراضُ الذاتی لَهْ وَیُسمّی الشئُ موضُوعَ ذلکَ الْعِلم مِثلُ الْمَقادیر لِلْهَندَسه»، این متن اشارات است. شرح آن «اقول» که توضیح می‌دهند. خب در آن مطالب آنجا، خیلی چیزهای خوبی گفته شده است، الان می‌بینیم آنجا مرحوم خواجه با اینکه متبحر این فنون بودند نمی‌گویند برای یک علم موضوع واحد نیاز است، ببینید همین که می‌گویند «بِمَا يَتَحَقَّقُ مَعَهُ التناسب بَيْنَ الْمَسَائِلِ، مِنْ محكي «شَرْحُ الْإِشَارَاتِ»، فِي الِاكْتِفَاءِ بالموضوعات الْمُتَعَدِّدَةِ المتناسبة بِالنِّسْبَةِ إِلَى‏ الْفَائِدَةُ المترتبة عَلَيْهَا» این یعنی همان جامع غرضی. پس می‌بینید در کتاب‌ها قدیمی، 700 سال، 1000 سال پیش این حرف‌ها بوده است. یعنی خود کتب فن، جامع غرضی را دارد.

ایشان فرمودند که «مُوضُوعُ العِلم هُوَ الَّذی یُبحث فی ذلکَ الْعِلم عنْ اَحوالِه وَ الشئُ الْواحد قَد یَکُونُ مُوضُوعاً لعلم علی جَهَةِ الْاطلاق لا علی جَهَةِ الْاطلاق» [3]سریع می‌خوانم که آن بزنگاه‌ها را بگویم. بعد فرمودند «وَ الْاشیاءُ الْکَثیرَة قَدْ تَکُونُ مُوضُوعات لِعِلم واحد» دیگر عبارت بهتر از این می‌خواهید؟ «وَ الْاشیاءُ الْکَثیرَة قَدْ تَکُونُ مُوضُوعات لِعِلم واحد بِشَرط أَنْ تَکونَ مُتناسبةً» همین که حاج آقا فرمودند که «محکی» فقط بوده است. «وَ وَجْهُ التَناسُب أَن یَتَشارکَ فی ما هُوَ ذاتی» اگر موضوعات متعدد هستند اما در یک عرض ذاتی، یک امر ذاتی مشترک هستند بس است، ولو موضوعات متعدد هستند، اما بس است. اصلاً من در اصل محمولی یک عرض دیگر هم دارم حالا می‌گویم. این مسئله تناسب و این که اینجا خواجه گفتند، و آن هم که حاج آقا فرمودند ازید از آن برهان ندارد اما خود او برهان دارد، این همان مطلبی است که من دیروز هم اشارةً عرض کردم. آنچه در ذهن من است و قبلا هم در حلقات به عنوان حاشیه نوشته بودم را ملاحظه کنید.

محور علم؛ نسبت نفس الامری میان موضوع و محمول

من اینجوری می‌خواهم عرض کنم که هر علمی، اصلاً‌ علوم اعتباری و هندسه و فیزیک و انسانی، هیچ فرقی نمی‌کند، اما علم باشد، آن چیزی که همه ما می‌دانیم و به ارتکاز خودمان از یک علم انتظار را داریم، هر علمی یک نفس الامریتی دارد، چه آن اعتباری باشد چه غیر آن. اما نفس‌الامریت، نه به معنای وجود. کسانی که مباحثه زیاد داشتیم من مکرر عرض کردم تا آنجایی که برای ذهن قاصر من صاف شده، نفس الامر اوسع از وجود است. نفس الامر اوسع از وجود عینی خارجی است.

 

برو به 0:37:04

هر علمی یک نفس الامری دارد. قوام نفس الامریت آن علم به چیست؟ آن چیزی که آن علم را علم کرده، همین حیثیت تناسب بین مسائل است. محمول مهم نیست، محمول جاهای مختلف می‌تواند بیاید. موضوع هم مهم نیست، موضوعات مختلف می‌تواند باشد. حمل محمول بر موضوع به عنوان نسبت؛ آیا این مهم است؟ بله، داریم یک مقدار نزدیک می‌شویم، نسبت‌هایی که محمولات و موضوعات دارند لازمه‌اش یک رمز نفس الامری است. یعنی هر محمولی برای یک موضوعی بار می‌شود، رمزی دارد که بار می‌شود. جزافاً هر محمولی بر هر موضوعی بار نمی‌شود. در دستگاه خدا هر نسبت حکمیه، هر اتصاف یک موصوفی به یک وصفی، محکومیت یک «محکوم علیه» به «محکوم به» یک رمزی دارد. یک جهت نفس الامری دارد، این جهات نفس الامری است که میخ خیلی از علوم است.

هر علمی یک نفس الامریتی دارد که وجود جزئی شخصی خارجی است اما کلی سعی است. وقتی همان کلی سعی که جزئی خارجی است در ذهن ما انسان‌ها می‌آید، به عنوان یک منطق به عنوان یک معرفت، جلوه می‌کند، کلی منطقی، کلی عام می‌شود. پس هر علمی خودش یک شخص است، اما شخصی که نه شخص ناسوتی و طبیعی، شخصی که در علوم می‌گفتند، عقول می‌گفتند کلی سعی هستند، دیده بودید در کتاب ها، کلی سعی می‌گفتند یعنی چه؟ یعنی از حیث وجود عینی، دو وجود ندارند اما در همه زمان‌ها و مکان‌ها سعه دارند و زیر پر و بال خودشان هر چه که بخواهند، بی‌نهایت می‌گیرند. این‌ها را کلی سعی می‌گفتیم. کلی عقلانی، کلی‌ای که تجرد دارد.

من عرضم این است که هر علمی از حیث وجود نفس الامری‌اش یک کلی سعی است ولی جزئی خارجی است. از حیث ظهورش برای ما آنوقت می‌شود کلی. این‌که می‌گوییم علوم کلیت دارد یعنی وقتی آن نفس الامر برای ذهن ما جلوه می‌کند  یک کلی می‌شود  «یَصْدُقُ فی مَوارِد کَثیره». این صلاحیت صدقش مال آن سعی بودنش است، مال آن رمز عقلانیتش است؛ و لذا اصلاً کلیت علوم، زیر سر همین است.

چرا شما در تجربه در علوم یک قاعده کلی استفاده می‌کنید؟ چرا یک فرمول به دست می‌آورید؟ به خاطر اینکه به آن رمز می‌رسید. وقتی عقل شما با رمز مسائل متشتته و متفرقه آشنا شد، یک فرمولی ارائه می‌دهد، یک قانون کلی می‌گوید، این قانون کلی چیست؟ همان چیزی است که این جزئیات در بستر زمان و مکان و موارد متعدده، زیر چتر او هستند. بنابراین آن چیزی که می‌توانیم بگوییم موحد علم است، محور علم است، اساس علم است، چیست؟ آن نسبت بین محمول و موضوع است. آن نسبتی که خودش برخاسته، جلوه کرده و منتزع از آن منشأ انتزاع است. منشأ انتزاعِ نسبت، نه نفس محمول است، نه نفس موضوع،  بلکه یک چیز نفس الامری در دستگاه الهی است.

خیالم می‌رسد اینکه ایشان فرمودند یک چیزی برهان دارد، این همین است. ازید از آن برهان ندارد. آن چیزی که برهان دارد چیست؟ فرمودند «مُنَاسَبَة مصححة»، این مناسبت خیلی لفظ قشنگی بود. اگر یادتان باشد همان روز‌های اول گفتم این عبارت را بعداً کارش داریم. نگفتند موضوع، نگفتند محمول، نگفتند جامع غرضی، چه فرمودند؟ مناسبت. همین دیروز شما می‌فرمودید این مناسبت خیلی لفظ مبهمی است، خیلی منعطف است، درست هم می‌گفتید، اما آن مبدا نفس الامری ثبوتی آن؛ ابهام از آنجاست.

«مُنَاسَبَة مصححة»، این مناسبت چیست؟ این مناسبت یک مطلب اعتباری نیست، یک مطلب فرضی نیست، یک مطلب نفس الامری است. نفس الامری، نمی‌گویم موجود است. این نفس الامریت سبب چه می‌شود؟ نفس الامریت علوم می‌شود.

و لذا نتیجه هم بگیرم؛ یک علم گتره‌ای اعتباری محض محض فرض بگیرید اما ارتکاز عقلا همه بگویند این علم است. بگویید کشکول ملاقطب، همیان ملا؛ می‌گویند یک ملاقطب بوده که کیسه پشتش بوده است، درِ این کیسه را که باز می‌کرده هر چه که در دنیا می‌خواستید در آن بوده است، این از قدیم مثال شده، می‌گویند همیان ملاقطب، یعنی آن کیسه که همه چیز در آن هست. یک علمی فرض بگیرید اینطور، که همه چیز در آن باشد. در عین حال با این بیانی که من عرض کردم یک نفس الامریتی دارد که شما می‌بینید و بعداً کشف می‌کنید که یک مسئله‌ای مال این بود شما توجه به آن نداشتید. کشف می‌کنید! و کشف می‌کنید که یک مسئله‌ای دقیقاً مال این نبود، از باب طرداً للباب و تناسب، خیال کردید جزء این است. این که من عرض می‌کنم دقت کنید ببینید همین است؟ یعنی در اعتباری‌ترین علوم، یک مسائلی دارد که شما هنوز نمی‌دانید، ولی واقعاً در ثبوت و نفس الامر، مسئله او هست، الان اگر باحثین نفهمیدند، نوه‌های این‌ها، نتیجه‌های این‌ها بعدا می‌گویند این‌ها در علم بود. دیگران دست به آن پیدا نکرده بودند. اینکه بعداً کشف می‌کنند، این کاشف از چیست؟ از این است که هر علمی یک نفس الامریتی دارد. این از چیزی بود که من جلوتر عرض کردم. این خیلی عجیب و غریب می‌شود، کانه همه این بحث‌ها را طور دیگری درمی‌آورد.

 

برو به 0:43:24

شاگرد: آن دعواهایی که می‌شود، مثلاً می‌گوییم استصحاب مسئله فقهی است یا اصولی؟ این دعواها را چطور …؟ چون شاخصه‌ای باید داشته باشد، آن نفس الامر را حالا کی رفته؟ کی دیده؟ حالا این دعواها را ما چطور سر برسانیم؟

استاد: اگر آن حیث را تلطیف کردیم، قسم نخوردیم اول موضوع، قسم نخوردیم محمول، گفتیم این «مناسبة»، این را بگردیم پیدایش کنیم. این هنوز نشده، تمرکز روی این نشده است، نکته سر این است.

شاگرد: بعضی ارتکازات آن مسائل را در فلان علم برده بعضی ارتکازات در بهمان علم برده است.

استاد: بله، اما ارتکازات گاهی چون آن رمز اصلی مبهم بوده، قاطی شده است، گاهی طردا للباب شده است. اگر اذهان قویه در این که نفس الامریت یک علم را دست بیاورند، تمرکز کنند که نه موضوع شد، نه محمول شد، بلکه همین کلمه زیبایی بود که فرمودند «مناسبة مصححة». این «مناسبة مصححة» این چیست؟ شدنی است حالا اگر فکرش را هم بکنیم بعداً می‌بینیم. آن خیلی خوب می‌شود. جامع غرضی هم درست می‌شود ولی جامع غرضی منافاتی با این ندارد. چون یک چیز بی ربط مثل فرش که نمی‌تواند بیاید در این مسئله ما، در غرض ما دخالت کند.

شاگرد: دقیق‌تر از جامع غرضی است.

استاد: بله، من عرض می‌کنم که این … .

شاگرد: این «مناسبة مصححة» را ایشان بین مسائل مختلف فرموند شما بردید روی خود اصل بین موضوع و محمول.

استاد: بین نسبت است، من دیدم از نسبت شروع کنیم بهتر است. ببینید گاهی می‌گوییم موضوع، گاهی می‌گوییم محمول، من عرضم این بود که، یک چیز دیگری هم اینجا هست که شاید از آن هم بتوانیم به یک چیزی پی ببریم؛ آن نسبت بین موضوع و محمول است، درست شد؟ آن نسبت حکمی است و خودش احکامی دارد، جهاتی دارد. خوب آن را ببینیم می‌شود زیر سر او باشد یا نه؟ نسبت حکمی از کجا سر در می‌آورد؟ نه از وجود محمولی محمول، نه از وجود محمولی موضوع، بلکه از وجود رابط بین این دو تا. ولی وجود رابط، اگر ثابت باشد، یک نفس الامریتی دارد، ثابت هم نباشد نفس الامریت و منشأ انتزاعش قابل انکار نیست.

شاگرد: مسائلی هست که باید یک طوری آنها را به هم وصل کنیم.

استاد: یعنی آن چیزی که من عرض کردم که هر علمی وجود جزئی خارجی دارد، اما وجود کلی سعی، و کلی شمولی استیعابی دارد در عالم منطق و ذهن ما -علم حصولی نه آن عالم …-. اگر این‌طوری شود این ثبوت و نفس الامریت، ثابت است،‌ تا چه اندازه ما اشتباه کنیم. ما وقتی دقت کنیم می‌گوییم این مسئله نبود، بعد هم آن را بیرون می‌کنند، بیشتر دقت می‌کنیم می‌گوییم آن مسئله بود، ما کشفش نکرده بودیم.

پس ما در ادخال و اخراجِ کلِّ مسئلةٍ با چه مواجه هستیم؟ با کشف. نه با فرض، نه با اعتبار؛ این نکته اصلی عرض من است. عقلا، نوابغ و این‌ها، می‌خواهند آن حیث را کشف کنند، نه اینکه می‌خواهند اعتبار کنند، با زور فرض بگیرند که این مسئله باشد یا نباشد. اگر اینطور شود خیلی چیز خوبی درمی‌آید.

شاگرد2: این فرمایش شما که می‌فرماید هر علمی یک نفس الامری دارد، این نفس الامر باید دو خصوصیت داشته باشد؛ یکی این که باید ذاتش مترتب باشد و متشتت نباید باشد، نمی‌شود متفرق باشد بگوییم چند چیز نفس الامر یک علم است. آن نفس الامر یک وجود بسیطی است. دوم آنکه آن نفس الامر باید ذاتی آن علم باشد، یعنی اعراض ولو اعراض غریب، خارج هستند. آن وقت این فرمایش آخرتان که فرمودید عالم به هر علمی، این مطالب را کشف می‌کند نه فرض، این با آن مبنا هم سازگار است که علم در عالَم موجود بوده و این خواندن…

استاد: بله این خواندن ما تذکر است نه تعلیم.

در مباحثه حلقات که حدود سال ٧٠ بود من مفصل‌تر از آن هم نوشتم و عبارت آن هم هست. حاصلش این می‌شود که علم این‌طوری می‌شود. اما آن چیزی که شما فرمودید باید توحّد داشته باشد، آن هنوز اگر این عرض من درست باشد، در اینکه وحدت علم چطوری است، آن خودش باید بیشتر دقت شود. آیا در خود نفس الامر، سلسله مراتب درختی است؟ یا نه، در نفس الامر چیزهایی در عرض هم هستند؟ علوم در نفس الامر آجرهایی هستند که کنار هم گذاشتیم، کتاب‌هایی هستند که در قفسه کنار هم گذاشتیم، یا نه، علوم در نفس الامر مثل شاخه‌های درخت هستند. لذا آنکه شما فرمودید خیلی روی آن اصرار نکنید که باید توحد داشته باشند به معنای توحد عرضی اگر منظورتان بود. اگر منظورتان از توحد عرضی نبود، خیلی خوب، بله، حتماً درست است، ولی اینکه چطوری باشد حرف دیگری است.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 

 

 


 

[1] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 14.

[2] . مباحث الأصول، ج ‏1، ص 15.

[3] . شرح الاشارات و التنبیهات للطوسی ج١ ص٢٩٨.