مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 9
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٩: ١٣٩٠/٠۶/٣٠
«ثمّ إنّ الاتّحاد في الوجود بين المعروضين و إن كان معتبرا في العروض الذاتي، بل الاتّحاد في العروض و في جهة العروض- كما مرّ- أيضا معتبر فيه، إلّا أنّه بحسب الظاهر غير معتبر في أصل العروض؛ فمع المباينة في الوجود، يمكن العروض مع المصحّح، كما في حركة السفينة للجالس، و يكون العارض حينئذ غريبا، و لا يلزم الاتّحاد في الوجود في أصل العروض، و لعلّه هو الذي أراده «الحكيم السبزواري» قدّس سرّه في أخذ الجنس بشرط لا، في العرض الغريب، يعني في الوجود، لا في العروض.»[1]
مطلب این عنوان این است که صاحب اسفار در اسفار و در شواهد الربوبیه و اینها، اشکال اخصیت را جواب میدهند و تعبیرات خیلی تندی -فقط میگویم تند- برای آن کسانی دارند که اینها را به عنوان اشکال مطرح کردند، ایشان اینطور جواب میدهند. مرحوم حاجی سبزواری، خب مفسر حرفهای ایشان هستند، هم در تعلیقه شواهد و هم در تعلیقه اسفار، حرف صاحب اسفار را یک توضیحی میدهند. مرحوم اصفهانی در نهایةالدرایه میگویند این توضیح از مثل جناب سبزواری، غریبٌ، خیلی عجیب بوده است که ایشان اینطور معنا کرده بودند.[2]
در این قسمت اول، حاج آقا ناظرند که نه، حرف مرحوم سبزواری آن قسمتی که استاد میگویند غریب است را میشود گفت غریب نیست و حرف را درست کنیم و توجیه کنیم. اما یک قسمت دیگر حرف سبزواری باز اشکال دارد که آن اشکال را در قسمت بعدی میگویند. لذا این «ثمّ» تا این فقره اول، یک نحوه جوابی است از اشکال استادشان به حرف سبزواری، «اما اخذه» این شروع در آن ناحیه دیگر حرف سبزواری است که خودشان یک ایرادی وارد میکنند. این حاصلِ تاریخچه بحث است.
عبارت حاج آقا را بخوانم که در اثر خواندن عبارت ایشان اشارهای هم به کلمات صاحب اسفار و مرحوم سبزواری میکنم و مراجعهاش با خودتان باشد.
یک کلمهای از ایشان که در صفحه اول است همان بخش فقط کلمه را میخوانم، فرمودند؛ «وَ وَجّهَهُ» یعنی حرف صاحب اسفار را «بَعضُ المُحَقِقینَ لِمَرامِه وَ الشارحینَ لِکَلامِه بِاَخذِ الجِنسِ لابِشَرط فَاَعراضُ أَنواعه کَذا» بعد فرمودند «وَ هُوَ مِنهُ غَریبٌ» یعنی اینطور توجیهی از سبزواری غریبٌ، «اِذ کُونُ التعَجُب …» که حالا حاج آقا میخواهند جواب بدهند؛ میگویند نه، غریب نیست، سبزواری درست گفتهاند.
«ثمّ إنّ الاتّحاد في الوجود بين المعروضين و إن كان معتبرا في العروض الذاتي،» اتحاد وجودی بین دو معروضِ عرض ذاتی، موضوع مسئله و موضوع علم، اگرچه معتبر است در اینکه محمول بخواهد عرض ذاتی باشد، بلکه اگر بخواهد عرض ذاتیِ موضوع مسئله، عرض ذاتیِ موضوع علم باشد -ما قبلاً گفتیم- اتحاد در جهت عروض و فی جهت العروض هم «ایضاً» معتبر هست. «… معتبر فيه، إلّا أنّه بحسب الظاهر غير معتبر في أصل العروض؛» اتحاد وجودی معتبر است در اصل حمل، -عروض یعنی حمل- اصل عروض نیست، چرا؟ «فمع المباينة في الوجود،» اینجاست که حرف حاج ملا هادی مطرح است در توضیح حرف صاحب اسفار و اشکال مرحوم اصفهانی که این توجیه شما غریب است، و بعد جواب ایشان از «فمع المباينة» شروع میشود در اشاره به آن حرفها.
خلاصه حرف صاحب اسفار این است؛ ایشان میگویند وقتی خاص واسطه شد، عرض برای عام غریب میشود، که تا خاص موجود نشود و متخصص به خصوصیت اخصیت خودش نشود، اصلاً این عرض نیاید. اما اگر نه، لازم نیست که برای اینکه این عرض ذاتی برای خاص بیاید، حتماً این خاص موجود بشود و متخصص به خصوصیت اخصیت خودش بشود تا او بیاید، لازم نیست، همین بر او میآید هرچند که آن جنس او هم باشد، بس است.
میگویند نه، عرض ذاتی برای اخص میتواند عرض ذاتی برای اعم هم باشد، چرا؟ چون وساطت اخص یک وساطت صوری است. یک وساطتی است که نمیگویند تا منِ اخص متحصل نشوم اصلاً این عرض ذاتی بار نمیشود. اگر اینطور گفت صاحب اسفار میگویند بله غریب است. الان شما برای ممکن الوجود، میگویید ممکنالوجود جسم است، خب ممکنالوجود میگوید که من اول باید ممکنالوجودِ موجود بشوم، بعد از وجود من، جسمیت برای من بیاید. صاحب اسفار میگویند اینطور نیست، همان ممکنالوجود میتواند جسم هم باشد، به چه معنا؟ به معنای موجود شدن در آنِ واحد؛ موجود شدن همان، ممکن بودن همان، جسم بودن همان، همه با هم است. اینجا میگویند که در خاص اگر اخص واسطه بشود غریب نمیشود. آنها این را نفهمیدند که دیگران که گفتند اخص اگر واسطه باشد غریب است، این منظورشان نبوده است، چرا؟ چون اخص که واسطه است وجود اخص و وجود اعم در آنِ واحد است، ترتّبی هم اگر دارد به حیث عقلانی است، نه ترتّب خارجی. به خلاف اینکه در خارج، ترتّب وجودی باشد، تا حیوان کلی واقعاً موجود به وجود انسانی نشود، تعجب و ضحک و اینها معنا ندارد.
برو به 0:06:32
لذا صاحب اسفار میگوید بله، اگر بخواهید به توسط انسان، ضحک را بر حیوان حمل کنید، عرض غریب میشود، حرف قوم هم درست است. اما اگر بخواهد به توسط ممکنالوجود، وصف ذوبُعد را بر موجود مطلق حمل کنیم، عرض ذاتی است، چرا؟چون عرض ذاتی برای ممکن، ممکن با موجود دو چیز نیستند، تا بگوید بگذار اول من ممکن باشم بعد از اینکه محقق شدم و ممکن شدم حالا بعد موجود بشوم. نیازی به این ندارد. این حرف صاحب اسفار است که خودشان توضیح دادند و مرحوم اصفهانی هم توضیح دادند. بیشتر توضیح نمیدهم به خاطر اینکه هم میدانید و هم توضیحاتش را مراجعه میکنید.[3]
خب، صاحب منظومه مرحوم سبزواری همین حرف آخوند را توضیح دادند. توضیح اینطوری که مرحوم اصفهانی میگویند غریبٌ.
ایشان میگویند که اعم که جنس است دو نحو لحاظ میشود، اگر لا بشرط لحاظ شود بله، اخص که واسطه میشود مجتمع است متحد است با اعمِ لابشرط و واسطه هم اشکال ندارد، عرض هم عرض ذاتیِ جنس لابشرط است و غریب نیست.
اما اگر جنس بشرط لا لحاظ شود، حالا دیگر نمیتوانیم بگوییم عرض ذاتی اخص، عرض ذاتی او هم هست، چرا؟ چون اعم بشرط لای از فصل، به شرط لای از صورت، اینطور لحاظ شده است. پس وقتی بشرط لا لحاظ شد عرض غریب میشود. این حرف مرحوم سبزواری؛ هم در تعلیقه شواهد گفتند -آدرس آن را دیروز عرض کردم- و هم صفحه 32 اسفار.
اشکال مرحوم اصفهانی کجاست که میگویند «غریبٌ»؟ میگویند جناب حاج ملاهادی از شما این خیلی بعید بود، وقتی ما جنس را گفتیم بشرط لا، یعنی چه؟ یعنی حالا دیگر اینها دوتا هستند. بشرط لا با اتحاد وجودی دیگر جور نیست، لذا هم در حکمت میگویید که ماده و صورت، دو جوهر هستند. چرا میگویید دوتا؟ چون بشرط لا لحاظ کردید. اگر میگویید جسم، ماده را لا بشرط لحاظ کردید، صورت را لا بشرط لحاظ کردید متحد وجودی کردید حالا باز هم میگویید ماده و صورت؟! حالا دیگر میگویید جسم.
پس وقتی بشرط لا میبینیم، دوتا هستند، دوتا وجود هستند، دوتا موضوع هستند. خب، وقتی چیزی بشرط لا شد دیگر اصلاً حمل صورت نمیگیرد، عارض اصلاً نداریم تا بگوییم عرضٌ غریبٌ. اصل عارض بودن آن که مفروض است؛ باید حمل باشد، فقط بگویید حمل آن، عرض ذاتی نیست، غریب است.
وقتی شما بشرط لا گرفتید اصل عروض را محو کردید. «اذ مع المُبَاينَة فِي الوُجُودِ» با قید بشرط لا، «لا عروضَ، لا حملَ» نمیشود که این را بر او حمل کنیم در حالی که محمول او باشد. من میگویم گاو ناطق است و حال آنکه محمول ناطق، مال انسان است، مباینت وجودی دارند، نمیشود وصف برای او بیاید؛ این اشکال آقا شیخ محمد حسین، تعجب کرده است از سبزواری که شما میگویید وقتی بشرط لا شد عرض غریب است، وقتی لا بشرط شد ذاتی است. وقتی بشرط لا شد، نه غریب است نه ذاتی؛ حمل تمام شد. این اشکال بود.
حاج آقا میفرمایند که نه، ظاهراً حرف سبزواری مانعی ندارد، چرا وقتی مباینت وجودی آمد میگویید اصلاً عروض رفت؟ بلکه عروضهای مجازی چند طور هستند، یکی از عروضهای وجودی این است که با اینکه مباینت وجودی دارند، محمول یک مباین وجودی را بِالعَرَضِ وَ المَجاز حمل میکنیم برای یکی دیگر، اما به یک مناسبتی؛ مانعی ندارد. مثل «جَری المیزاب»، چرا میگویید غریب است؟! اتفاقاً خود سبزواری میگویند، «جالس سفینه» میگویند. میگویند ما هم اینجا همین را میخواهیم بگوییم؛ حرکت مال سفیه است اما چون یک ارتباطی با هم پیدا کردهاند، به آن یکی نسبت میدهیم.
برو به 0:10:42
این فرمایش حاج آقا که اشاره است به جواب از غرابتی که مرحوم اصفهانی به حرف مرحوم سبزواری گرفته اند. پس حاج آقا میفرمایند که مانعی ندارد، این قسمتِ حرف سبزواری خوب است، که ما چیزی را بشرط لا لحاظ کنیم ولی در عین حال عروض غریب، ممکن باشد -عروض یعنی حمل-. میگویم «زیدٌ قائمٌ»، دارم به خودش حمل میکنم، اما بعد میگویم «ابوه»، پدرش؛ خب البته این خیلی روشن است که وصف به حال متعلق است ولی به عنوان اینکه ذهن را پیش ببرد خوب است، من «قائمٌ» را دارم بر چه کسی حمل میکنم؟ بر زید، میگوییم زید ایستاده است، اما بعد میگویم پدرش. خب اینجا با اشاره دارم میفهمانم که پدرش قائم است. اما در «جری المیزاب» میگویم میزاب دارد میرود، الان نگفتم آب درون آن دارد میرود، هیچ اشارهای هم نکردم، نگفتم «جری المیزاب، الماءُ الجاری فیه» نه، اسم آب را هم نبردم، تمام شد، به او نسبت دادم.
شاگرد: در حمل یک جهت اتحادی شرط است و یک جهت افتراق. اینجا هیچ جهت اتحادی نیست و فقط مجاز است و حمل حقیقی نیست.
استاد: نکته خوبی را اشاره کردید. حمل حقیقی نیست اما حمل عرض غریب است. حمل است، حمل مواطات است. چرا؟ رمز آن چیست؟
این نکته خیلی مهم است، مخصوصاً در مسائل دقیق فلسفی فایده میدهد. ببینید، گاهی است دو موضوع، بالحیثیات العقلیه در نفس الامر، دو موضوع هستند، دو حیث هستند، محمول هم مال یکی از آنهاست، اما در عالم امتزاج، در عالم معیتها، در عالم وجود، اینها میآید. مثل دو ساقه چوب را فرض بگیرید، دیدید مثلا زیارت مشرف میشوید این چوبهای مسواک را یک کش دور آنها میاندازند و همه آن یک بسته است، تا بفروشند. میگویید این بسته چند؟ نمیگویید این دهتا چوب چند؟ میگویید این بسته چند؟ چرا؟ چون با یک کش، شما این را یک واحد کردید، درست شد؟ به عنوان یک واحد هم با او برخورد میکنید.
در این ناحیه از ذهن عجایبی است. و لذا فلاسفه خیلی جاها مجبور میشوند اینها را جدا کنند. در ذهن عرف عام، در نظر جلیل، معمولاً در ذهن، پنجاه تا، شصت تا، صد تا حیثیت را، موضوعات متفرقه را میبندیم و یک کش دور آن میاندازیم. درست شد؟ اسم این را هم اتحاد وجودی میگذاریم. اتحاد وجودی هم که میگوید یعنی همین؛ زید است، یک نفر است؛ آخر زید است که روح دارد، جسم دارد، دست دارد، پا دارد؛ اصلاً کار به اینها نداریم. ملاحظه میکنید؟ با اینکه هست، در نفس الامر آن چند تا چوب است که دور آنها طناب پیچیدیم، اما ما میگوییم یک. یک وجود بسیط، غنی، میگوییم وجود بسیط است، یک وجود. کاتبٌ، شاعرٌ، ابیض، و هر چه که میخواهید برای او بیاورید، بصیر، سمیع، میگویید همه متحد شدند در این وجود واحد.
و حال آنکه وقتی تحلیل میکنید، میگویید آن چیزی که فرد بالذات «سمیعٌ» است، غیر از آن چیزی است که فرد بالذات «بصیرٌ» است. آن که فرد بالذات ابیض است غیر از آن است که فرد بالذات جسم است. همه این حیثیات در زید موجودند، اما حیثیت جسمیت آن، فرد بالذات یک قضیه است، حیثیت بیاضش فرد بالذاتیت قضیه است.
لذا اینجا میفرمایند این توسعه گاهی است. وقتی دقت میکنیم تعدد وجود فقط به حیثیات فلسفی نیست، تعدد وجود واقعاً تعدد وجود است، یعنی چه؟ یعنی دو وجود هستند، مثل همین مسواکهایی که عرض کردم. اما ما در بحث خودمان، در قضیه خودمان، یک طناب دور او پیچیدیم.
حاج آقا میفرمایند مباینت وجودی میتواند حمل را بیاورد، شما میگویید حمل اتحاد میخواهد، میگویند اتحاد گاهی است که دوتا مبائن الوجود را متحد فرض میکنیم اعتباراً. اعتباراً به یک عنایتی، به یک عنایتی چون به همدیگر مربوط هستند …؛ عنایت یعنی بعلاقةٍ.
لذا آن چیزی که شما میفرمایید نکته خوبی است و خوب بودنش هم مال این است که «کَمْ لَهُ مِنْ نَظیر»، خودمان الان هم مبتلا هستیم، -من مثالهای آن را از قبلاً هم دارم- حتی در بحثهای فلسفی به عنوان ادق دقائق موضوع آن را پیدا کردیم و حال آنکه همان چوب مسواک است. حالا ببینید کی به همان ادق دقائق موضوع فلسفی – که ما خیلی خوشحال هستیم که آن را پیدا کردیم- اشکال می شود و دوباره کم کم بفهمیم که این همه دقت کردیم این خود چوب مسواک است. مثل مسائل تجربی حالا؛ خیلی زحمت کشیدند عنصر طلا و اتم و عدد اتمی را پیدا کردند، بعد دیدند که خود این چوب مسواک است، الکترون، پروتون و اینها، بعد دوباره هر کدام از اینها را دوباره دیدند چوب مسواک بود.
ملاحظه میکنید؟ این در تکوین آن است، منظورم بُعد فیزیکی است. در حیثیات عقلی هم خیالم میرسد که همین است. واقعاً مشکل است که آدم برسد به آن حیثیتی که به دقیق معنی الکلمه، بسیط باشد و ذهن ما یک چوب مسواک درست نکرده باشد. و لذا حاج آقا میفرمایند که وقتی اساس تفکر ذهن بر این است که به یک علاقهای یک متحد درست میکند، همین متحد سوری برای عروض، برای حمل کافی است هر چند بعد که دقت میکنیم میگوید «یعرض» اما «غریباً»، «غریباً» یعنی چه؟ یعنی واسطه در عروض دارد. این فرمایش ایشان بود.
«ثمّ إنّ الاتّحاد في الوجود بين المعروضين و إن كان معتبرا في العروض الذاتي،» نه اصل عروض «بل الاتّحاد في العروض و في جهة العروض- كما مرّ- أيضا معتبر فيه،» یعنی خصوص عرض ذاتی «إلّا أنّه» یعنی اتحاد بحسب وجود «بحسب الظاهر غير معتبر في أصل العروض؛» یعنی میتواند عروض باشد اما اتحاد وجودی نباشد، مباینت وجودی باشد.
«فمع المباينة في الوجود، يمكن العروض» بگوییم پس خیلی خوب شد میگوییم «بقر انسان است» مثلاً. میگویند نه، «مع المصحّح،» مصحح همین طنابی بود که من عرض کردم. مصحح آن چیزی است که، آن علاقهای است که، سبب شده یک کش یا طنابی دور چند امر ببندیم. «مع المصحّح، كما في حركة السفينة للجالس،» همینطور یک قایقی که در دریا دارد میرود من که اینجا نشستم نمیگویم من متحرک هستم به خاطر حرکت او، اما وقتی رفتم در آن نشستم، حالا درست شد، مصحح آمد؛ «كما في حركة السفينة للجالس،».
برو به 0:17:43
خب، حالا حمل که میکنیم چیست؟ میفرمایند قطعاً غریب است، چرا؟ چون مباین است، اتحاد وجودی ندارد. عرض ذاتی غیر از اتحاد وجودی دو قید دیگر هم داشت. خب این شرط اصلی را ندارد که اتحاد در وجود است. می فرمایند « و يكون العارض حينئذ غريبا، و لا يلزم الاتّحاد في الوجود في أصل العروض،» اتحاد وجودی نیاز نیست در اصل عروض، در ذاتی بودن عروض نیاز است.
«و لعلّه …» حالا «لعله» اشاره به جواب از اشکال استادشان است. ملاحظه میکنید؟ حالا ما آدرس از حرف سبزواری دادیم اما اینکه اشاره به آن است دیگر در متن کتاب نیامده است. «و لعلّه هو الذي أراده «الحكيم السبزواري» قدّس سرّه في أخذ الجنس بشرط لا، في العرض الغريب،» ایشان گفتند جنس اگر لابشرط باشد، واسطه هم که اخص شد -حرف آخوند- عرض ذاتی میشود. پس چه موقع غریب است؟ آخوند گفت باید متخصص بشود، باید نوع موجود بشود تا آن عرض بیاید- تا موجود نشود، نمیآید- ایشان میگویند یعنی بشرط لا. یعنی جنس -حیوان- نسبت به فصل -که ناطق است- بشرط لا دیده شده است، یعنی میگوییم تا ناطقی که جدای از اوست، نیاید و کار انجام ندهد، اصلاً آن جنس، اینها را ندارد. اینطور که بشرط لا شد، میشود غریب.
خب، این «یعنی» خیلی قشنگ است. «یعنی» یعنی چه؟ یعنی «في أخذ الجنس بشرط لا، في العرض الغريب،» برای اینکه عرض غریب بشود بشرط لا است، «يعني في الوجود، لا في العروض.» یعنی بشرط لا است از نظر وجود، یعنی جنس را با نوع، دو وجودش کردیم. آن را کردیم صورت -که فصل است-، این را کردیم ماده -که جنس است-. «لا في العروض.» در عروض که ایشان جدا نکرده است، چرا؟ چون «معَ المُبَاينَة فِي الوُجُودِ، يُمْكِنُ العُرُوض». ملاحظه میکنید؟ عروض ممکن است. پس «یعنی»، یعنی بشرط لا بودن «فِي الْوُجُودِ»، لائیّت، مبائنت وجودی درست میکند. «لا فِی الْعُروض» که دو عروض باشد، عرض یکی است ولی عرض غریب است. «بشرط لا، في العرض الغريب، یعنی» ایشان که بشرط لا کردند، جنس از فصل در وجودش بشرط لا است، دو وجود میشود؛ آن میشود ماده، آن میشود صورت. نه اینکه عروض آنها هم دوتا باشد، یعنی سبزواری میخواهند بگویند با اینکه بشرط لا است اما میتوانم بگویم هُوَ هُوَ، حمل کنم، چه چیزی را؟ وصفی را که مال ناطق است برای حیوانی که بشرط لا است. چون به هر حال یک ربطی به هم دارند، ولی غریب است، چرا؟ چون بشرط لا لحاظ کردم. حرف سبزواری است.
شاگرد: چنین واقعی واقعا موجود است؟
استاد: حالا حرف ایشان سر برسد یا نه، غیر از این است که اشکال کنیم؛ شما میخواهید اشکال دیگری را بگویید.
ببینید، اصفهانی این را فرمودند «وَ هُو مِنهُ غَریبٌ إِذ»، این «إِذ» را حاج آقا دارند جواب میدهند، «إِذ کُونُ التعَجُبِ وَ الضحک عَرَضاً غَریباً لِلحِیوان مَبنیٌ عَلی اللابشَرطیه وَ إِلا فَیَکُونُ الحِیوان» یعنی اگر بشرط لا بگیرید «مُبائِناً لِمَعروضِهما وَ لا یَکُونانِ عارِضین لَهُ اَصلا» بعد تحلیل میآورند که حاج آقا دقیقاً به اینجای آن گیر میدهند. ببینید اینجا بزنگاه آن است: «إِذِ المُباینَة تُعانِدُ الْعُروض» ملاحظه میکنید این تحلیل ایشان را حاجآقا جواب دادند. «إِذِ المُبایَنَة تُعانِدُ الْعُروض» حاج آقا میگویند نه، «المُباینَة لا تُعانِدُ العُروض».
شاگرد: اینکه میفرمایند عکس آن درست نبود؟ یعنی بشرط لا، بشرط لای از وجود نبود، برعکس میشود. ماده، جنس بشرط لای از حمل است. و الا که خارجاً که ماده و صورت باهم متحدند.
استاد: نه اینطور نمیگویند، آن بحثها مال بعد است که صاحب اسفار اضافه کردند. ببینید، این بحث سابقه طولانی دارد.
مشاء میگفتند ما واقعاً در خارج سه جوهر داریم؛ ماده، صورت، و جسم. لذا میگفتند پنج جوهر داریم؛ عقل، نفس، جسم، ماده، صورت -صورت جسمیه-. اینها مبانی قدیمی دارد، پنج جوهر را اثبات میکردند. و لذا بعدیها که ترسیم کردند گفتند خب، ماده یعنی همان چیزی که به ازای جنس است. خب باید میگفتیم که حمل میشود؛ برای اینکه حمل را ذاتی کند و غریب نباشد، میگفتند این ماده را لا بشرط لحاظ کردیم، و الا از نظر دلیل فلسفی وجود دارد، وجودی غیر از صورت دارد. درست شد؟ لذا مشایین میگفتند ترکیب بین ماده و صورت، ترکیب انضمامی است. صاحب اسفار بعداً آن را اتحادی کردند. آنها میگفتند انضمامی است.
خب، بحثهای علمی پیش میرود، صاحب اسفار دیدند که این چه شد؟ هزار سؤال و اشکالات و اینها مواجه شدند، به عنوان تحقیقات رشیقه حکمت متعالیه، گفتند که بنابر حکمت متعالیه، ترکیب بین ماده و صورت، ترکیب اتحادی است، به تحلیل وجود برمی گردد. خب حرف یک گام جلو آمد، اصلاً با این نگاه، مباحث عوض میشود.
جالب این است که بعداً ایشان(صاحب اسفار) حتی عرض و جوهر را برداشتند که آقا میگفتند عرض و جوهر را بر میداریم، همین کار را صاحب اسفار کردند. ولی الان هم آن مشهور از زمان ارسطو وفضای مشاء مانده که ما میگوییم عرض و جوهر و اینها. و الا اگر یک روزی فقط حرف صاحب اسفار بخواهد حاکم شود باید بگوییم لا جوهر و لا عرض، چرا؟ چون ایشان گفتند عرض هم وجود رابط است، رابطی را کلاً رد کردند، گفتند عرض، وجود رابط است. با حرکت جوهری هم بعد ثابت کردند که یکی از ادله حرکت جوهری ایشان همین بود که عرض شأن جوهر است. شأن، وجود فی نفسه ندارد، و حال آنکه مشاء میگفتند عرض، یک مقوله است، یک وجود فی نفسه است که فقط لغیره است؛ چمنی است که در مزرعه در آمده است، اما چمن است. صاحب اسفار میگویند چمن کجا بوده؟! اصلاً چیزی نیست، جزء خود اوست، شأنی از اوست، وجود رابط اوست.
شاگرد: چیزی که میفرمایند ماده بشرط لای از حمل است نه بشرط لای از وجود. حاج آقا دارند عکس آن را میگویند.
استاد: بله، اصفهانی میگویند بشرط لای از حمل است، لذا میگویند غریبٌ، شما متخصص فن هستید، این حرفی که شما میگویید معلوم است آن یعنی بشرط لای از حمل. چرا میگوید بشرط لای از حمل؟ اینطور که پس اصل عروض رفت. اشکال ایشان این بود؛ «إِذ المُبَاينَة تُعانِدُ الْعُروض». حاج آقا میگویند نه، اینجا که سبزواری میگویند بشرط لا، چون دارند در مقسم عروض این تقسیم را قرار میدهند، میگویند عروض -یعنی حمل- اگر لا بشرط شد، حملش میشود ذاتی، و عرض میشود ذاتی. اگر همین عروض، بشرط لا شد، حمل آن میشود غریب. پس ایشان عنایت دارند که اینجا عروض هست، پس اینکه میگویند بشرط لا، دیگر نمیتوانیم به گردن ایشان بندازیم بگوییم بشرط لا از عروض. خودشان دارند عروض را تقسیم میکنند، پس یعنی بشرط لای از وجود. یعنی میخواهند بگویند که این وجود او، ماده است، وجود او، صورت است؛ پس دو وجود است و وجودها با همدیگر مباین هستند. لذا میگویند «يَعنِي فِي الوُجُود» این «یعنی» هم دقیقاً گفتند برای همین، یعنی «لا فی العروض»، اینجا کلام سبزواری در این است؛ برای توجیه حرف ایشان.
این قسمت اول، که چه شد؟ که غریب نشد. یعنی به شرط لای -به فرمایش ایشان- از عروض نیست، «يَعنِي فِي الوُجُود» منظور سبزواری در این اینجا بشرط لای از وجود است؛ مباینت وجودی را قبول کردند ولی منافاتی با هم ندارند.
«و أمّا أخذه لا بشرط، فلا يكفي في كون عارض النوع ذاتيّا للجنس، لما قدّمناه من عدم الاتّحاد في جهة انتساب العارض؛ كما أنّ مجرّد البشرطلائيّة، لا يكفي في العروض الغريب ما لم يكن مصحّح له، و إنّما يكفي في عدم العروض الذاتي؛ لكنّه مع المبائنة الوجوديّة و مصحّح العروض، فالعروض مجازيّ غير ذاتي؛ لكنّه لا يرتبط بالمقام المفروض فيه اتّحاد المعروضين وجودا و كون موضوع العلم منطبقا على موضوع المسألة، بل في صورة الانطباق لا بدّ من التقسيم و إخراج العرض الغريب و ما ينطبق على موضوع المسألة، مع أنّ محمولها عرض غريب لذلك المنطبق، إذ الغرض هو الجامعيّة و المانعيّة، كما مرّ.»
«و أمّا …» خب، حرف سبزواری دو وجهه داشت؛ یکی اینکه وقتی بشرط لا است، غریب است. درست شد؟ آن طرف آن چه بود؟ وقتی لا بشرط است ذاتی است. حاج آقا میفرمایند نشد. اینجای آن را -ما قبلاً هم گفتیم- قبول نداریم که مطلقا، وقتی لا بشرط شد، ذاتی باشد، چرا؟ چون لا بشرطیت فقط اتحاد وجودی را درست میکند؟. اما ما گفتیم دو شرط دیگر هم نیاز است؛ اتحاد عروضی که باید بیاورد تا حمل بالعرض نباشد مطلق عروض، و جهة العروض آن هم باید حتماً یکی باشد. لذا با تکیه به حرفهای قبلشان این قسمت حرف سبزواری را نمیپذیرند.
برو به 0:27:20
«و أمّا أخذه لا بشرط،» که ایشان گفتند لازمهاش این است که عرض ذاتی باشد، میفرمایند نه، «فلا يكفي في كون عارض النوع» که موضوع مسئله است «ذاتيّا للجنس،» که موضوع علم است، تا اشکال اخصیت برطرف شود. «لما قدّمناه من عدم الاتّحاد» هرچند اتحاد وجودی، لا بشرط درست میکند اما در انتساب عروض، جهة العروض هم باید یکی باشند که نیستند، «من عدم الاتّحاد في جهة انتساب العارض؛» جهتها فرق دارد، قبلاً هم گفتند.
«كما أنّ مجرّد البشرطلائيّة، لا يكفي في العروض الغريب» صرف اینکه بگوییم وقتی بشرط لا شد حالا دیگر عروض غریب است، نه، میگویند: «ما لم يكن مصحّح له،» آنجا هم مصحح میخواهد، «لا يكفي في العروض الغريب «ما لم يكن مصحّح [للعُروضِ الغَریب]» آنجا هم باز یک مصححی میخواهد. صرف بشرط لائیت، عروض غریب را درست نمیکند.
این هم یک اشارهای است به حرف سبزواری، هر چند که ربطی به ایراد استادشان ندارد؛ یک ایرادی از ناحیه خودشان است.
«و إنّما يكفي في عدم العروض الذاتي؛» بله، وقتی که بشرط لا شد، عرض ذاتی نخواهد بود. اما اینکه وقتی عرض ذاتی نشد حتماً به جای آن، عرض غریب آمد، میفرمایند نه، اگر مصحح دارد، عرض غریب میآید به جای آن، اگر مصحح ندارد، اصل العروض میرود. «لكنّه مع المبائنة الوجوديّة و مصحّح العروض،» اگر مبائن الوجود شدند، اما مصحح عروض بود، اصل عروض میآید اما میشود غریب؛ « فالعروض مجازيّ غير ذاتي؛» یعنی غریب.
«لكنّه لا يرتبط بالمقام» این حرف ایشان مربوط به بحث ما نمیشود، چرا؟ «المفروض فيه اتّحاد المعروضين وجودا و كون موضوع العلم …» …
عبارت چیزی نیست، مطلب هم چیزی نیست، اما تطبیق مطلب بر عبارت … .
این ویرگول را میخواهید برداریم؛ ویرگول بعد از «المسألة» بیخود گذاشته شده است، اشتباه است. ببینید، بعد از «و ما ينطبق على موضوع المسألة، مع أنّ»، قبل از «مع» یک ویرگول گذاشته، ببینید در سطر دوم، این یک مقدار عبارت را بههم میزند، اینجا ویرگول نمیخواهد.
اگر زنده بودیم انشاءالله یکشنبه، چون الان هم من خسته شدم و هم اینکه نیاز دارد به قول آن آقا استاد، وقتی به یک جایی میرسید میگفتند، این یک معرکهگیری جدا میخواهد.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] . مباحث الأصول، ج 1، ص 13.
[2]. نهاية الدراية في شرح الكفاية، ج1، ص:20 و 21 و أجود ما افيد في دفع الاشكال ما أفاده بعض الأكابر في جملة من كتبه، و هو: أن الأعراض الذاتية للأنواع و ما بمنزلتها ربما تكون أعراضا ذاتية للأجناس و ما بحكمها، و ربما لا تكون، بل تكون غريبة عنها. و وجّهه بعض المحققين لمرامه، و الشارحين لكلامه: بأخذ الجنس لا بشرط، فأعراض أنواعه أعراضه حقيقة، و بشرط لا فأعراض أنواعه غريبة عنه. و هو منه غريب؛ إذ كون التعجب و الضحك، عرضا غريبا للحيوان مبني على اللابشرطية، و إلا فيكون الحيوان مباينا لمعروضهما، و لا يكونان عارضين له أصلا؛ إذ المباينة تعاند العروض.
[3] . الحکمه المتعالیه ج1 ص33.