مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 8
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٨: ١٣٩٠/٠۶/٢٩
شاگرد: این تعبیر از انسان به حیوان ناطق از کیست؟
استاد: نمیدانم، ریشهدار هست. حالا منظور از آن ناطق، حرف زدن بوده یا نه. ظاهرش این است که حرف زدن منظور آنها بوده است؛ من اینطور خیال میکنم. لذا میبینید در کتابهای منطقی میگویند «الفرس صاهل»، صاهل یعنی شیهه میزند. همین را میدیدند یک چیزی که با هم تفاوت داشته باشند. یعنی بحث سادهتر بوده از آن چیزی که بعدها مطرح کردند. حالا باز هم میشود تحقیق تاریخی کرد. یک بحث قشنگ تاریخ علم دارند که امروزیها خودشان اقرار میکنند که اگر مسلمانها نبودند و کتابهای یونانی را به عربی ترجمه نکرده بودند، آنها به کلی محو شده بود. حالا نه فقط حکمت و فلسفه؛ این چیزی که من عرض میکنم در کتاب تاریخ ریاضیات دیدم.
شاگرد: دیروز در این مورد صحبت شد که حیوان بالقوه چیست و مستعد ضاحک بودن است؛ اگر این حیوان را به عنوان جنس ناطق در نظر بگیریم این فرمایش درست است اما اگر حیوان بما هو حیوان باشد یعنی این حیثیت جنیست آن برای ناطق لحاظ نشود، بالقوه ضاحک نیست و قوه ضحک را ندارد، حتما باید این حیثیت لحاظ شود. درست است؟
استاد: بله این فرمایش شما در آن منظری که شما الان دارید درست است. شما جنس را که میگویید محور را بر تحصل قرار میدهید. یعنی میگویید انسان داریم و بقر، اگر این حیوان در ضمن انسان رفته باشد خب قوه آن را هم دارد اما اگر در ضمن بقر رفته است خب قوه آن را نیز ندارد. این از این منظر درست است. اما از یک منظر دیگر که از جنس الاجناس از نظر رتبه کمالی میگوییم که یک جسم داریم یک حیوان داریم، وقتی به جسم توجه میکنیم بیشتر میتواند بخندد یا وقتی به حیوان نگاه میکنیم؟ به حیوان. پس دو منظر است. منظرها و طوری که شخص نگاه میکند … . آن فرمایش شما درست بود اما آن چیزی که این آقایان میفرمایند از این منظر است که میفرمایند بالقوه القریبه.
بسم الله الرحمن الرحیم
برو به 0:07:15
«(حكم العارض بواسطة أمر خارجي أخصّ أو أعمّ)
و ممّا قدّمناه يظهر حال العارض بواسطة أمر خارجي أخصّ، كالضحك الفعلي العارض للمتعجّب الفعلي المتوسّط به لعروض الضحك الفعلي للإنسان؛ فإنّ الغرابة في الأخصّ المتوسّط به للأعمّ- كما مرّ- مع كون الأعمّ جنسا، تقتضي الغرابة هنا بذلك الملاك المشترك.»[1]
«و ممّا قدّمناه يظهر حال العارض بواسطة أمر خارجي أخصّ» عارض بواسطه امر خارجی اخص، یعنی ذاتی که نیست، اخص هم هست. غریب هست یا نیست؟ میفرمایند که ما حتی در آنجایی که واسطه خارجی، نوع بود، آنجا گفتیم غریب است، به چه دلیل؟ به دلیل اینکه عروض دو نوع بود، وحدت عروض نداشت از حیث جهت، همین که پشت صفحه فرمودند -صفحه 11 ذیل صفحه- این چیزی که آنجا گفتند، لذا میفرمایند «و ممّا قدّمناه يظهر حال العارض بواسطة أمر خارجي أخصّ» آن انسان بود که خودش یک نوع بود، ذاتی بود، گفتیم غریب است، اینجا هم از همانجا معلوم میشود.
اگر بخواهیم که عبارت را خوانده باشیم و هم اینکه زود رد شده باشیم، لا محاله من باید بعضی چیزها را اشاره کنم خود شما هم مراجعه بفرمایید در آن چیزی که من عرض میکنم. لذا عبارت را هم میخوانم هم اشارهوار، تا آنجایی که ممکن است.
خب مثل چه؟ «كالضحك الفعلي». پس «قدّمناه» یعنی ذیل صفحه 11. و رمز آن هم یک کلمه شد، که در جهت عروض مختلف هستند، دو نوع هستند. «كالضحك الفعلي العارض للمتعجّب الفعلي المتوسّط به لعروض الضحك الفعلي للإنسان؛» پس انسان شد اعم، واسطه شد متعجب فعلی، ذوالواسطه هم شد انسان، عارضی که حمل میشود بر انسان به توسط تعجب فعلی، ضحک فعلی شد. خب این غریب است یا نه؟ فرمودند بله غریب است. ما برای عروض یک چیز ذاتی، انسان بر حیوان را گفتیم غریب است، اینجا هم ملاکش یکی است. میفرمایند «فإنّ الغرابة …» چرا «یظهر»؟ این توضیح «یظهر» است؛ «فإنّ الغرابة في الأخصّ المتوسّط به للأعمّ- كما مرّ- مع كون الأعمّ جنسا، تقتضي الغرابة هنا بذلك الملاك المشترك.» که تفاوت عروض بود، و جهت عروض در هر دو متفاوت بود.
شاگرد: اینجا هم فقط جهت عروض متفاوت میشود؟
استاد: بله الان اینجا ضحک فعلی چیست؟ ضحک فعلی، ضرورت است، تحقق دائمی است. اما برای انسان ضحک فعلی، ضرورت نیست بلکه صرفاً قوه است. همان چیزی که آنجا فرمودند اینجا هم هست. چون میخواهیم این را برای انسان حمل کنیم، ضاحک بالفعل میشود عرض غریب برای او، چرا؟ چون عرض ذاتی برای انسان، همان ضحک بالقوه است.
لذا الان هم توضیح آن را میفرمایند: میفرمایند اگر همین بالفعل را بالقوه کردیم، عرض ذاتی میشود، چرا؟ چون مساوی میشود با فصل، مثل فصل میشود. قبلاً هم فرموده بودند.
«هذا في الإنسان مع المتعجّب بالفعل و الضاحك بالفعل؛ و أمّا معهما بالقوّة، فهو كالنوع مع الفصل في المساواة و في ملاك الذاتيّة، على الوجه الذي ذكرناه في الاتّحاد في الوجود و العروض و جهة الانتساب العروضي، و يطّرد ذلك في العارض للشيء بواسطة المساوي الخارجي في ملاك الذاتيّة.»
«هذا» یعنی غریب بودن این « في الإنسان مع المتعجّب بالفعل و الضاحك بالفعل؛ و أمّا معهما بالقوّة، فهو كالنوع مع الفصل في المساواة» یعنی وقتی قوه شد دیگر مساوی اخص نیست. «و في ملاك الذاتيّة» نیز مثل آن، یعنی همانطوری که عوارض فصل و نوع برای همدیگر ذاتی بودند، عارض تعجب بالقوه و ضحک بالقوه و همه اینها، وقتی عارض انسان هستند باز ذاتی هستند. «في المساواة و في ملاك الذاتيّة، على الوجه الذي ذكرناه في الاتّحاد في الوجود و العروض و جهة الانتساب العروضي،» یعنی جهت و همه اینها، برابر هستند، پس میشوند عرض ذاتی. «و يطّرد ذلك في العارض للشيء بواسطة المساوي الخارجي في ملاك الذاتيّة.» میفرمایند در جمیع مواردی که عارض واسطه بخورد، واسطه مساوی خارجی باشد، در ملاک ذاتی و غریب بودن «یطرد»، یعنی چه؟ «یطرد» یعنی اگر بالفعل بگیریم غریب است، اگر بالقوه بگیریم ذاتی است و برگشت آن به همان فصل است. این تمام شد، این مال اخص بود.
برو به 0:12:35
«و أمّا العارض بتوسّط أمر خارجي أعمّ، فحيث إنّ هذا الأمر الخارج أيضا عارض، أي عرضي، فإن كانت الذاتيّة محفوظة في العارضين في كلّ مع معروضه الأوّلي، و كان الاتّحاد في الوجود و العروض و جهة العروض، محفوظا، فهو ذاتي، لما قدّمناه، و إلّا كان غريبا.»
«و أمّا العارض بتوسّط أمر خارجي أعمّ،» که میبینید در عنوانی هم که مرقوم فرموده بودند، آن محققین کتاب و بزرگوارها، عنوان زدند «(حكم العارض بواسطة أمر خارجي أخصّ …» این بود که تا حالا خواندیم، «… أو أعمّ)» که دنبالهاش است و الان میخواهیم بخوانیم.
«و أمّا العارض بتوسّط أمر خارجي أعمّ،» خب میگوییم که امر اعم را که گفتید! میگویند آنجا امر داخلی اعم بود. آن امری که بالا خواندیم -بالای صفحه 12- «(حكم عوارض الجنس بالنسبة إلى النوع)» اعم بود اما اعم داخلی. لذا میفرمایند: «و أمّا العارض بتوسّط أمر خارجي أعمّ،». «فحيث …» حالا این هست یا نیست؟
میفرمایند که میتواند باشد، میتواند نباشد؛ نمیتوانیم یک ضابطه، ارائه دهیم. دیگران -صفحه اول خواندید از شرح مطالع در صفحه اول- چه فرمودند؟ ببینید صفحه اول کتاب، اول بحث که صفحه 7 میشد؛ «و العارض بواسطة أمر خارج أعمّ أو أخصّ، …، غريبا»[2] درست شد؟ آنجا مطلق گفتند غریب. بله، در صفحه هفتم گفتند که واسطه خارجی مطلقاً غریب است، اینجا در صفحه دوازدهم که ما هستیم میفرمایند نه، ما نمیتوانیم با این ضوابطی که تا الان صحبت کردیم، بگوییم چون واسطه خارج اعم است پس حتماً غریب است؛ میفرمایند باید نگاه کنیم. داخل اعم که جنس بود که بالای صفحه گفتند ذاتی است، عرض ذاتی است، هر چند یک اشکالی آخر کار کردند، «لکن الممکن» دیدید؛ آن داخل اعم بود، اما خارج اعم، قوم گفتند مطلقا غریب است، میفرمایند نه، میتواند هم ذاتی باشد.
«و أمّا العارض بتوسّط أمر خارجي أعمّ، فحيث إنّ هذا الأمر الخارج أيضا عارض،» این هم عارض است. خب امر خارج، عارض است یعنی محمول است؟ خب عارض به معنای محمول، اعم از داخل و خارج است. حیوان هم امر اعم داخلی اما عارض به معنای محمول. بر جنس و بر فصل و همه اینها، به معنای محمول حمل میشود، عارض است یعنی محمول است، لذا است که اینجا قید زدند که «أي عرضي»، توضیحی است که در کنار دفتر دویست برگی نوشته بودند. چون این توضیح نیاز بوده است، خیلی هم خوب است.
«فحيث إنّ هذا الأمر الخارج أيضا عارض» «أی محمول» اما محمول با داخل منافاتی ندارد، لذا گفتند «عارض، أي عرضي،» عرضی یعنی خارج محمول. یعنی محمول است اما خارج از ذات است. درست شد؟ لذا فرمودند «فحيث إنّ هذا الأمر الخارج أيضا عارض، أي عرضي،» با این تفسیر «عرضي» دارند روی کدام کلمه قبلی تأکید میکنند؟ روی کلمه «الخارج»، «إنّ هذا الأمر الخارج». عارض است اما عارض به معنای مطلق محمول، با داخل هم مناسبت دارد. «أي عرضي» یعنی حتماً تأکید روی خارجیاش است. «أي عرضي» یعنی «خارجٌ عَن الذات محمولٌ» .
خب، حالا حتماً باید غریب باشد؟ میفرمایند نه، «فإن كانت الذاتيّة محفوظة في العارضين في كلّ مع معروضه الأوّلي، و كان …» این ویرگول اینجا -خیلی ویرگول بزرگی هم گذاشته شده- خیلی جایی ندارد (درست نیست) چون بالای «و كان» من نوشتم «علاوةً»، «و علاوه» یعنی این «وَ كَانَ» حتماً به عنوان قید ضمیمه است. «و كان الاتّحاد في الوجود و العروض و جهة العروض، محفوظا، فهو ذاتي،» هر چند قوم مطلقا گفتند ذاتی نیست و غریب است. ما قبول نداریم، ما یک ضابطه ای گفتیم که اگر این ضابطه باشد، میشود.
«فإن كانت الذاتيّة محفوظة في العارضين»، دو عارض داریم، اول چیست؟ عارض بر امر خاجی اخص، پس عرض ذاتی اول که حمل میشود که محمول است، عرض ذاتی این امر خارجی اعم است، که امر خارجی اعم موضوع او است. خب دوباره میگویید امر خارجی اعم، یعنی خود او هم خارجی است، امر خارجی است و خارج از ذات است، پس ذاتی که نیست. ولی همان امر خارجی اعم میتواند عرض ذاتی باشد، چرا؟ چون ما نگفتیم که هر محمولی که عرض ذاتی است حتماً باید مساوی باشد، چه کسی گفته عرض ذاتی همه جا باید مساوی باشد؟ باید واسطه نخورد، دنبال خودش باشد، اما اگر بر او حمل شود و اعم باشد مانعی ندارد. بالاتر از ذاتیات داریم؟ حیوان، میگوییم عرض ذاتی برای چه نیست، بالاتر از عرض ذاتی است. عرض ذاتی نیست بالاتر از عرض ذاتی است، ولی اعم هم هست. درست شد؟ لذا میفرمایند آن چیزی که میزان ما است ذاتی بودن است، عرض ذاتی بودن است. میخواهد باشد یا نباشد. خب «فإن كانت الذاتيّة محفوظة في العارضين» دو عارض چه هستند؟ عارض امر خارج اعم و عارض بودن امر خارج اعم برای آن معروض دومی.
برو به 0:19:06
شاگرد: اینکه فرمودند «فإن كانت الذاتيّة محفوظة»، ایشان ذاتیه را به معنای ذاتی باب ایساقوجی گرفتند. نمیشود که عرضی یک معنا داشته باشد، ذاتی هم معنای دیگری داشته باشد، عرض ذاتی یک اصطلاح است و ذاتی در اینجا معنای سومی اراده شده غیر از آن دو معنای باب برهان و ایساقوجی. عرض ذاتی که اینجا آمده بحث در این نیست که حیوان برای انسان ذاتی است یا نه، بحث در این است که وقتی میخواهیم ثبوت این محمول را برای موضوع تصدیق کنیم آیا نیازمند واسطه و مؤنه زائده هستیم یا نه.
استاد: و لذا گفتم «و کان» یعنی «علاوَةً». یعنی حاج آقا میگویند درست است که ذاتیت باید محفوظ باشد «در عارضین فی کلٍ مع معروضه». ببینید، و لذا نمیگویند که برای اولی برای آخری، «في كلّ مع معروضه الأوّلي».
شاگرد: دو چیزی که خارج از همدیگر هستند چگونه میشود که یک ذاتی مشترک بین این دو وجود داشته باشد؟
استاد: نمیگویند که ذاتی مشترک برای هر دو، میگویند برای خودش فقط. ببینید «في … معروضه الأوّلي» یعنی معروض خودش. میگویند عارض امر اعم خارجی ذاتی خودش باشد، و عارض برای آن معروض دومی هم باز ذاتی خودش باشد، درست شد؟ اما منظورشان از ذاتی، ذاتی ایساقوجی نیست، ذاتی به معنای همان چیزی که ما انتظار داریم از عرض ذاتی. ملاحظه میکنید؟ کلام بر سر این است که اول، عرض ذاتی است برای دوم، دوم هم عرض ذاتی است برای سوم، آیا اول عرض ذاتی برای سوم هست یا نیست؟ میگویند یک قید دارد؛ اگر این قید دوم «و کان» بود، بله اول برای سوم هم عرض ذاتی است، اگر این قید نبود، نه، با اینکه اول عرض ذاتی است برای دوم، دوم هم عرض ذاتی است برای سوم، یعنی «كلّ مع معروضه الأوّلي»، عرض ذاتیاند اما اگر این قید را نداشته باشند، اولی برای سومی میشود عرض غریب. ملاحظه فرمودید؟ و لذا این «و کان» یعنی «علاوه»، قید کار است .
«فإن كانت الذاتيّة محفوظة في العارضين في كلّ مع معروضه الأوّلي،» درست؟ «و کان» یعنی علاوه بر اینکه اول عرض ذاتی دوم است، دوم هم عرض ذاتی سوم است، اگر یک قید دیگر هم باشد، اول، عرض ذاتی برای سوم هم هست.
شاگرد: ذاتیُ الذاتی ذاتیٌ ل… .
استاد: حالا یک مقدار صبر کنید. این حرف ذاتی در «و لا يجري» میآید.
شاگرد2: «و کان» چطور شد قید علاوه؟ شما در ذاتی بودن برای اینکه عرض ذاتی باشد گفتید این سهتا باید باشند از منظر ایشان.
استاد: من میخواهم بگویم قید علاوه است، یعنی صرف اینکه اول، عرض ذاتی دوم است، دوم هم عرض ذاتی سوم است، صرف این نتیجه نمیدهد که پس اول، عرض ذاتی سوم است. کما اینکه مشهور گفتهاند غریب است. ملاحظه میکنید؟ اما «و لا يجري ما قَدّمناه» یک چیزی است که حالا بعداً میرسیم. حالا میخواهید «و لا يجري» را هم بخوانیم تا آخر بحث، ببینیم که آن فرمایش شما میماند یا نه، یعنی اشاره میشود به آن چیزی که مقصود شماست یا نه.
«و کان» یعنی چه؟ یعنی علاوه بر اینکه اول، عرض ذاتی است برای دوم، دوم هم برای سوم، «و كان الاتّحاد في الوجود و العروض و جهة العروض، محفوظا،» آنهایی هم که ما ضابطه قرار دادیم، اینها هم در این سه تا -اول برای دوم، دوم برای سوم- برای معروضین این را بیاورد. بگوید وقتی اول برای سوم است هم بین دو معروضها، یعنی بین دوم و سوم، هم اتحاد وجودی است و هم اینکه وقتی اولی میخواهد بر اینها حمل شود عروضها متحد است و هم جهت عروض یکی است.
این «و كان الاتّحاد» نسبت به اولی برای سومی است. و الا اولی برای دومی، و دومی برای سومی که فرضشان این است که عرض ذاتی هستند. میگوییم پس صرف این نیست، میزان این است که وقتی میخواهیم اولی را به سومی بزنیم باید اینها نسبت به همان اولی برای سومی محفوظ باشد. «معروضین» یعنی دوم و سوم متحد باشند وجوداً، «عروضین» یعنی عروض اول برای دوم، عروض اول برای سوم. ملاحظه میکنید؟ این عروضها هم باید یکی باشند و جهت العروض هم یکی باشد.
شاگرد: پس آن «یُمکِن أَنْ یُقال» که در فقره قبلی داشتند «إِنَّ ذَاتِي الذاتي ذَاتِي لِذِي الذاتي» … .
استاد: آن همان «وَ لا یَجری» است، حالا صبر کنید الان میرویم سراغ آن. چیزهایی هم که دیروز مطرح نشده بود امروز ناچاراً به بعضی از آنها اشاره میشود.
میفرمایند که اگر محفوظ بود «فهو ذاتي، لما قدّمناه»، «لما قدّمناه» یعنی چه؟ قَدَّمْنَا که وقتی اتحاد وجودی و اتحاد عروض و اتحاد جهت عروض بود لامحاله ذاتی است؛ قَدَّمْنَا یعنی این. «و إلّا» یعنی اگر این ضابطه نبود «كان غريبا.» هر چند قوم گفته بودند که مطلقاً غریب است. ولی ایشان گفتند ما ضابطه را نگاه میکنیم .
«و لا يجري ما قدّمناه في عوارض الجنس مع النوع؛ فإنّ العروض بالذات للعارض بالذات، لا يستلزم العروض للذاتي، و لا أحكام ذلك، كما هو ظاهر؛ فالعبرة، بما قدّمناه من صيرورة العارض الذاتي للذاتي أو العرضي الذاتي الغير الغريب، عارضا ذاتيّا غير غريب للمعروض الثانوي، و لا يتمّ حصر الذاتي فيما ذكروه.»
خب میگوییم که دیروز بالای صفحه 12 در عوارض جنس بالنسبه الی النوع، یک حرفی زدید، خب اینجا میآید. شما آنجا گفتید «إنّ ذاتي الذاتي ذاتيّ لذي الذاتي»، اینجا هم این عرض ذاتی است اول برای دومی، دومی عرض ذاتی است برای آن. درست شد؟ چرا نمیآید؟ میفرمایند «و لا يجري» یعنی «و لا يجري هُنا» در خصوص این فرض الان، « و لا يجري ما قدّمناه في عوارض الجنس مع النوع» یعنی بالای صفحه 12، که فرمودند «و أمّا العكس، فيمكن أن يقال: إنّ ذاتي الذاتي ذاتيّ لذي الذاتي؛».
چرا آن اینجا نمیآید؟ میفرمایند «فإنّ …» این تفاوت اینهاست؛ حالا مجبور هم هستیم برگردیم آنجا. «فإنّ العروض بالذات للعارض بالذات، لا يستلزم العروض للذاتي،» میگویند آنجا صحبت ذاتی بود، داخل بود. اما اینجا خارج اعم است. آنجا اعم بود اما اعم داخل، که ذاتی باب ایساقوجی بود. اما اینجا هم ذاتی است اما اصطلاح ذاتی، ذاتی باب برهان است، نه ذاتی باب ایساقوجی، چون خارج اعم است. ملاحظه میکنید؟ لذا میفرمایند «فإنّ العروض بالذات» یعنی چه؟ یعنی بالذّات باب برهان، نه عروض بالذات یعنی ذاتی؛ العروض بالذات است، نه اینکه یعنی ذاتی است، خلاصه خارج از ذات است. «فإنّ العروض بالذات» یعنی چه؟ یعنی اولی، یعنی محمول مسئله، «للعارض بالذات» عرض ذاتی است برای چه؟ برای باز عرض ذاتی نه برای ذاتی. اما آنجا عرض ذاتی بود برای ذاتی، ذاتی باب ایساقوجی.
برو به 0:26:34
شاگرد: آنجا هم ذاتی اول ذاتی باب برهان بود.
استاد: لذا من دیروز نوشتم، از قبل نوشته بودم، ولی چون الان هم اگر برگردیم سؤالاتی در ذهن یک دفعه حمله میکند، برای عبارتهای دیروز.
حالا ببینید عبارت دیروز را برمیگردیم. من نوشتم «إنّ ذاتي الذاتي»، بالای ذاتی اول نوشتم عرض، و زیرش هم نوشتم برهان، یعنی اصطلاح آن مال باب برهان است، خودش هم عرض است، ذاتی نیست. اما «الذاتی» دوم، نوشتم ایساقوجی و جنس. بعد «ذاتيٌّ» دوم، عرض است و باب برهان. ملاحظه میکنید؟ «ذاتي الذاتي ذاتيّ» اگر بخواهیم شمارهگذاری کنیم میگذاریم سوم؛ «ذاتی» اول، یک، «ذاتی الذاتی» این دو، «ذاتیٌ» سه، «لذي الذاتي» چهار. چهارتا بگذارید تا عرض کنم.
اول ذاتی عرض است و مال باب برهان. ذاتی دوم جنس است و مال باب ایساقوجی. ذاتی سوم که «ذاتیٌ» بود، عرض است و مال باب برهان. «لِذِي الذاتي» که چهارمی بود باز نوع است و ذاتی باب ایساقوجی.
این دیگر گیر ندارد، اما ترتّب مطالب صفحه 12 و اینها، دیگر به عهده خودتان. ملاحظه میکنید؟ مراجعه کنید خودشان مثال زدند «فإذا كان الماشي ذاتيّا للحيوان» تصریح دارند، ماشی چطور ذاتی حیوان است؟ چطور ذاتی است؟ ذاتی باب ایساقوجی است؟ نه، ذاتی یعنی عرض ذاتی، یعنی ذاتی باب برهان. «… للحيوان الذي هو ذاتي …» آن ذاتی چه؟ یعنی باب ایساقوجی، آنجا دیگر به معنای عرض ذاتی نیست، آنجا داخل اعم بود. «… للإنسان، فهو ذاتي …» «فهو ذاتي» یعنی چه؟ یعنی باب ایساقوجی؟ یا یعنی باب برهان، عرض ذاتی؟ این را تعیین نکرده بودند. نیاز داشت آنجا به این سؤال که شما میفرمایید ذاتی است یعنی عرض ذاتی است برای ذاتی که حیوان است، ذاتیت حیوان به نحو باب ایساقوجی است. اما ذاتیت ماشی به نحو عرض ذاتی است در باب برهان. خب میفرمایید … .
شاگرد: مشی را بالقوه گرفتند دلیل نمیشود آن را درست کرد. چون گفتند وقتی بالقوه بگیریم داخل ماهیت میشود.
استاد: عبارت ایشان مشکلی ندارد، عبارت روشن است مشی را هم هرکدام بگیرند، ایشان برای حیوان گرفتند.
شاگرد: اینجا توضیح داده بودند، «يعني أنّ العرض الذاتي لذاتيّ الشيء و مقوّمه، …».
استاد: بله، ببینید توضیح کامل بود، توضیح چطور کامل است؟ فرمودند «يعني أنّ العرض الذاتي» پس ذاتی اول، عرض است «لذاتيّ الشيء و مقوّمه» یعنی ذاتی باب ایساقوجی است. بعد چه؟ «… عرض ذاتي،» یعنی من نمیخواهم بگویم ذاتی به معنای باب ایساقوجی، پس ذاتی سوم چیست؟ عرض است. صریحاً میفرمایند «عرض ذاتي».
شاگرد: کلاً در هر دو ترکیب، اولی عرضی ذاتی است، دومی ذاتی باب ایساقوجی است.
استاد: احسنت، لذا میفرمایند «عرض ذاتي، لا غريب لنفس الشيء المتقوّم» متقوم شد یعنی «لذی الذاتی»، باب ایساقوجی شد. فقط میماند ملازمه آن، که وقتی که عرض ذاتی مقوم است، عرض ذاتی متقوم هم هست یا نه؟ ملاحظه میکنید؟ ایشان این ملازمه را به عنوان یک امر متلقاة روشن دیگر توضیح برای آن ندادند «إِنَّ ذَاتِي الذاتي ذَاتِيٌ» یعنی عرض غریب، عرض او هم هست.
شاگرد: اثبات نفرمودند، فقط فرمودند «یُمْکِن».
استاد: بله «یُمْکِن» که بگوییم اینطوری هست. ملاحظه میکنید؟ این را آنجا گفته بودند.
میگویند آن دقتی که آنجا بود، اینجا الان نمیآید، چرا؟ چون موضوع بحث عوض شده است. واسطه آنجا مقوم بود، یعنی ذاتی دوم ما، ذاتی باب ایساقوجی بود، اما اینجا ذاتی باب ایساقوجی نیست، خارج محمول است، اعم خارج است. لذا میفرمایند ««و لا يجري ما قدّمناه في عوارض الجنس مع النوع؛ فإنّ العروض بالذات» یعنی ذاتی اول که عرض ذاتی بود «للعارض بالذات»، تفاوت همین جاست. آنجا بود «فَإِنَّ العارِضَ بِالذَّات لِلذاتی» نه «للعارض بالذات» آنجا، اما اینجا -ما نَحْنُ فیه- چیست؟ «للعارض بِالذَّات» است چون امر اعم، خارج از ذات است. «فإنّ العروض بالذات للعارض بالذات، لا يستلزم العروض للذاتي»، «العُرُوض للذاتي» که ذاتی باید باب چه باشد؟ باب ایساقوجی.
خلاصه ببینید، عرض ذاتی مقوم، عرض ذاتی متقوم هست اما عرض ذاتی غیر مقوم، عرض ذاتی متقوم به جنس دیگر و غیر متقوم به این خارج نیست.
شاگرد: به نظر میرسد باید عکس این را میفرمودند، باید میفرمودند که عروض للذاتی مستلزم عروض بالذات للعارض بِالذَّاتِ نیست. شما آن طرف را که دارید، آن طرف از نظر ایشان ثابت است که عروض داریم برای ذاتی.
استاد: نه، میخواهد بگوید نداریم، میخواهد بگوید غریب است، مگر آن شرطهای بالا باشد. چرا شرط اضافه را گفتید؟ ولی در آن «ما قدَّمناه» در ذاتی و ذاتی نگفتید؟
شاگرد: به هر حال کلام -فی ما نحن فیه- روی عروض بالذات برای عارض بالذات است، الان بحث ما روی این است.
استاد: بله.
شاگرد: خب، آنجا بحثی که داشتند، عروض برای ذاتی داشتند، ذاتی باب ایساقوجی. پس باید الان اینجا اینطور میفرمودند که اگر عروض برای ذاتی آنچنان حکمی دارد این مستلزم این نیست که اینجا هم همین حکم را بگوییم.
استاد: خب ایشان هم همین را دارند میگویند، اگر ما شماره گذاری کنیم «فإنّ العروض بالذات» در عبارت قبلی میخورد به کدام؟ میخورد به ذاتی اول اول. در عبارت دیروز شماره گذاشتیم، یک و دو و سه و چهار.
برو به 0:33:41
شاگرد: این به عبارت دیروز نمیخورد.
استاد: ما میخواهیم تطبیق کنیم، نمیخواهیم بخورد یا نخورد. ایشان میخواهند تفاوت را بگویند با عبارت دیروز. اگر بخواهیم تطبیقی کار کنیم «فإنّ العروض بالذات»، در عبارت دیروز اگر مطابق کنیم، مطابق کدام میشود؟ ذاتی اول، «للعارض بِالذَّات» مقابل کدام میشود؟ مقابل ذاتی دوم، «ذاتیّ الذاتیّ». اما آنجا ایساقوجی بود، اینجا نیست، ولی محازی هم هستند. قبول میکنید این را؟
خب، «لَا يَسْتَلْزِم» آنجا «يَسْتَلْزِم»، استلزام چه بود؟ «ذاتیٌ»، یعنی خودش میشد عرض ذاتی، برای چه؟ برای «لذی الذاتی» که یک چیزی بود ذاتی بود. اینجا میفرمایند «لا يستلزم العروض للذاتي» یعنی عرض ذاتی که سومی است بشود «العُرُوض»، «للذاتي» که چهارمی است. «للذاتی» یعنی یک چیزی که ذات است، انسان است ذات شئ است. اما این دوتای قبلی از ذات او خارج هستند، پس ذاتی که اینجا فرمودند، نه یعنی ذاتی نسبت به قبلی ها، «لذاتی» یعنی ذاتی برای موضوع، برای موضوع علم، انسان است و انسانیت ذاتی آن است اما آن دوتای قبلی «العارض بِالذَّاتِ»، «للعارض بِالذَّاتِ» آن دوتا همه خارج بودند. اما خود موضوع علم، ذاتی است.
پس ذاتی اینجا یعنی موضوع علم، یک عنوانی است ذاتی، دو چیز دارد یکی عرض ذاتی است که خودش دارد که این خارج اعم است، این خارج اعم هم دوباره خودش یک عارض بالذات دارد، که لازمهاش این نیست که آن عارض للعارض، عارض ذاتی باشد برای این ذاتی، که خودش ذاتی است برای موضوع علم است.
باز هم توضیح میدهند؛ حالا بخوانیم ببینیم. «و لا أحكام ذلك» یعنی احکام این عروض ذاتی.
شاگرد: اینجا منظورشان از ذاتی همان معروض اول است؟
استاد: معروض اول، بله، یعنی در شماره گذاری ما شد سومی. سومی که در آنجا شماره گذاری کردیم الان، در بحث امروز، نه بحث دیروز. در بحث امروز گفتیم یک اول داریم که محمول مسئله است. یک دوم داریم که آن امر خارج اعم است. یک سوم داریم که ذوالواسطه است. بله، اینجا این «ذی الذاتی» یعنی آن سومی، ذوالواسطه.
«فَإِنّ العُرُوضِ بِالذَّات» که محمول است «للعارض بِالذَّات» که امر خارج اعم است، «لَا يَسْتَلْزِمُ» اینکه عرض ذاتی باشد برای آن انسانی که موضوع علم است و سومی حساب میشد.
شاگرد: چرا تعبیر به ذاتی کردند؟
استاد: چون انسان است. چون ببینید، نه اینکه همه صحبت سر خارج بود، اولی که محمول مسئله است خارج بود، واسطه که امر اعم است خارج بود، خب آن معروضی که الان محور کلام است چه؟ او داخل است، او خودش ذاتی است، انسان است.
منظور از ذاتی جزء ذاتی نیست، انسان هم ذاتی انسان است. نوع ذاتی است یا خارج است؟ ذاتی. ملاحظه میکنید؟ این ذاتی از اینجا اعم از نفس ذات است با جزء ذات. ذهن شریفتان نیاید ذاتی یعنی فصل یا جنس، اصلاً منظورشان این نیست. ذاتی یعنی «ما هو داخل فی الذات» مقابل «الخارج». چون همه صحبت سر «العُرُوضِ بِالذَّاتِ للعارض بِالذَّات» خارجا است، تعبیر میکنند «لذاتی» یعنی آن چیزی که ذات بود، آن چیزی که داخل بود، خروج برای آن نبود.
شاگرد: یعنی موضوعات مسائل همیشه ذاتی هستند؟
استاد: نه، اینجا اصلا فرض گرفتند «للعارض بِالذَّاتِ»، موضوع مسئله الان اینجا شده چه؟
ببینید، «فَإِنّ العُرُوض بِالذَّات» مال محمول، «للعارض بِالذَّات» موضوع مسئله، «لَا يَسْتَلْزِمُ» عرض ذاتی باشد برای علم، که آن چیست؟ «الذاتی»، خود ذات انسان است، بحث ما سر انسان شناسی است.
«وَ لَا أَحكَامَ ذَلِكَ» یعنی «وَ لَا أَحكَام» عروض ذاتی، «كَمَا هُوَ ظَاهِر» میفرمایند این مطلبی نیست که مبهم باشد، خیلی روشن است.
عرض کردم اگر بخواهیم خلاصه کنیم، عرض ذاتیِ عرض ذاتی، حتماً لازم نکرده عرض ذاتیِ آن ذوالواسطه باشد، معروض عرض ذاتی دوم باشد. خب آن معروضِ عرض ذاتیِ دوم را چه تعبیر کردند؟ میگویند آن معروض دوباره خودش خارج نیست، آن دیگر خود ذات است.
«فالعبرة، بما قدّمناه» حالا که «لَا يَجْرِي» آن مطلب دیروز در مانحن فیه یک قید میخواهیم، «فالعبرة، بما قدّمناه»، «قَدَّمْنَاه» چه بود؟ همان چیزی که گفتم «علاوةً»، لذا میفرمایند «بما قدّمناه من صيرورة …» به قید نیاز داریم، «من صيرورة العارض الذاتي للذاتي أو العرضي» -این عبارت خیلی قشنگ است- یعنی در یک عبارت جمع کردند بین ضابطی که امروز گفتند با آن چیزی که دیروز گفتند. میگویند روح اینها این است «من صيرورة العارض الذاتي» یعنی محمول مسئله، برای موضوع مسئله.
موضوع مسئله دو حالت میتواند داشته باشد؛ موضوع مسئله میتواند اعم داخلی باشد که دیروز گفتیم که ذاتی باب ایساقوجی است، موضوع مسئله میتواند اعم خارج باشد که امروز گفتیم که عرض ذاتی است و خارج است. و لذا میگویند «من صيرورة العارض الذاتي» یعنی محمول مسئله، «للذاتي» یعنی اگر اعم داخل بود که -بحث دیروز بود- جنس بود، «أو العرضي الذاتي» یا اینکه خارج از ذات است اما عرض ذات است، که -بحث امروز بود- اعم خارج بود. «من صيرورة العارض الذاتي» برای موضوع مسئله، چه ذاتی باشد اعم داخل، «أَو العَرَضي الذاتی» که اعم داخل باشد، اما عرضی ذاتی «الغير الغريب»، باید بگوید طوری باشد که برای خود موضوع علم، عرض غریب نباشد.
برو به 0:40:21
«من صيرورة …، عارضا ذاتيّا غير غريب للمعروض الثانوي،» که موضوع علم است. باید بشود، خب چطور؟ این صیرورت کجا میشود؟ میگویند ما گفتیم «فالعبرة، بما قدّمناه» که سطر اول همین صفحه 13: «و كان الاتّحاد» یعنی علاوه بر این عروض «و كان الاتّحاد في الوجود و العروض و جهة العروض، محفوظا،» درست شد؟ میگویند «فَالعِبرَةُ» به این است که اگر اینطور است، خب در کدامیک از اینها محفوظ است؟ فرمودند در بالای صفحه دیروز محفوظ بود، چرا؟ چون «عَرَضُ الذّاتی لِلمُقَوّم عَرَضٌ ذاتیٌ لِلْمُتَقَوّم» که به عنوان وضوح آن را برگزار کردند.
اما در مانحن فیه در امروز، این شقّ آن ثابت نیست، تارةً هست و تارةً نیست، اگر بود عرض ذاتی بود و اگر نبود نبود، آن چیست؟ این است که عرض ذاتی، نه برای مقوم، عرض ذاتی برای عرض ذاتی، آیا عرض ذاتی هست برای آن ذاتی سومی که دیگر به آن نمیگوییم متقوم -تعبیر به متقوم نکردند-، چرا؟ چون نیست، واسطه خارج است. ولی میخواهیم بگوییم که آن یکی خودش ذاتی است، خودش مقوم است، درست شد؟ لذا تعبیر کردند که «فإنّ العروض بالذات للعارض بالذات، لا يستلزم العروض للذاتي،» یعنی آن خودش ذاتی است، باب ایساقوجی است. و لذا بود که در آن «لذی الذاتی» که در عبارت دیروز بود، آن چهارمی حتماً چه بود؟ باب ایساقوجی بود. ایشان هم آن چهارمی را اینجا محفوظ نگه داشتند؛ فرمودند «فإنّ العروض بالذات للعارض بالذات، لا يستلزم العروض» که باب برهان است «للذاتی» که باب ایساقوجی است. کاملاً تطبیق کردند چهارتا را بر چهارتا، و ذاتیت را در آن چهارمی محفوظ نگه داشتند.
خب «و لا يتمّ حصر الذاتي فيما ذكروه.»، لذا میگویند حصر ذاتی در آن چیزی که صفحه اول گفتیم که اگر اعم خارج بود حتماً غریب است، میگویند نه، «و لا يتمّ» یعنی میتواند اعم خارج باشد اما ذاتی باشد، اگر این ضابطهای که ما گفتیم داشته باشد، «و لا يتمّ حصر الذاتي فيما ذكروه.» چون آنها در سهتا حصر کردند و اعم خارج را مطلقاً از ذاتی بیرون انداختند. میگویند نه، ما ضابطهای ارائه دادیم که ممکن است اعم خارج هم ذاتی شود، «و لا يتمّ حصر الذاتي فيما ذكروه (1).».
«(1) هذا، و ما قدّمناه من أنّ اللّازم، كون الموضوع جامعا مانعا لمسائل العلم، يوجب الغنى عن كثير من التكلّفات في تمييز الذاتي عن الغريب.» [پاورقی اول صفحه 13]
در تعلیقه آن باز اضافه فرمودند. فرمودند «هذا» این را بگیرید یعنی «خذ ذا»، «و ما قدّمناه من أنّ اللّازم، كون الموضوع جامعا مانعا لمسائل العلم،» ما گفتیم آن چیزی که مسئله و علم و اینها نیاز دارد و واقعیت آن هم همان اتحاد المعروضین بود، فرمودند «ما قَدَّمناهُ» یعنی ذیل صفحه 10: «و يمكن أن يقال: إنّ كون العرض حقيقيّا في عوارض الوجود، يكفي فيه اتّحاد المعروضين … و الأزيد …» گفتند «و الأزيد» این است که میخواهند جامع و مانع باشد. میفرمایند «و ما قدّمناه من أنّ اللّازم،» یعنی آن چیزی که لازم است در موضوعیت برای علم، «كون الموضوع جامعا مانعا لمسائل العلم،» به عرض ذاتی بودن، کسی قسم روی آن نخورده است، «یُمْکِن أَنَّهُم فَهِمُوا»، «فَهِمُوا» که عرض ذاتی این را میآورد. یادتان هست که گفتند؟ میگویند «يوجب الغنى عن كثير من التكلّفات في تمييز الذاتي عن الغريب.»
برو به 0:44:08
شاگرد: به شرط آن که غرض قوم از آوردن بحث موضوع، برای صرفاً جامعیت و مانعیت باشد، اما ظاهرا … .
استاد: بله اما ایشان فرمودند نیاز نیست.
شاگرد: برای علم اصول بله، برای علم اصول و این سنخ علومی که در واقع برهان در آنها نیست. اما در بحثهایی که برهان دارند قطعاً غرضشان از موضوع، صرفا جامعیت و مانعیت نبوده است، برای همان بحث استدلال آن است که دارند اینطور میگویند تا بتوانیم اقامه برهان کنیم. یعنی اگر عرض ذاتی نباشد نمیتوان برهان اقامه کرد.
استاد: بله، حالا چه بسا بعدا همینها هم باز مطرح شود.
خب منتا پشت صفحه همه اینها را خوانده بودم که سریع عبارات را بخوانیم و معطل نشویم. خب حالا وقت رفت. ولی من آنها را تمام دیدم و آدرسها را هم یادداشت کردم، فقط عرض میکنم که برای اینکه حاضر الذهن باشید و اینها، اگر برای شما ممکن شد، اولاً همان اول بحث صفحه نهایة الدرایه استادشان را در حاشیه کفایه ببینید، چون مطلب بعدی یک گوشهای به حرفهای استادشان است. «ثمّ إنّ الاتّحاد» اصلاً برای بررسی همان صفحه اول نهایة الدرایة است. و برای بررسی حرف نهایة الداریه ملاحظه کنید آن اسفار نه جلدی، جلد اول صفحه 32، تعلیق اول مرحوم سبزواری.
آنها را نگاه میکنید، یک آدرسی هم در تعلیقه همینجا دادند از شواهد الربوبیه، نوشته «الشواهد الربوبيّة تعليقة «الحكيم السبزواري» قدّس سرّه على الإشراق 410.» ننوشتند «اشراق»، نوشته «علی الاشراق» 410؛ این خیلی اشتباه شده است.
شاگرد: شاید تعلیقه ایشان بر «حکمة الاشراق» باشد.
استاد: نه، «الشواهد الربوبية» اشراقٌ، اشراقٌ، …، این علی الاشراق 11 است، صفحه 410. تازه 410 هم نیست، 408 است. 410 هم هست اما حالا اینها میشود نمیدانم چطوری است. از اسفار هم ادرس نداند اصلاً، اسفار هم خوب است.
خلاصه اینها را از قبل یادداشت کنید که صفحه 408. این شواهد الربوبیهای که مرحوم آقای آشتیانی چاپ کردند و زحمت کشیدند با تعلیقات سبزواری باهم است. قسمت اول یک بخش مفصلی که مقدمه خودشان است، بعداً هم شواهد الربوبیه صاحب اسفار است، بعداً هم تعلیقات آقای سبزواری است که همه آن شده این کتاب. این صفحه 408 یعنی برای این کتاب که مجموعش موجود است.
پس این را انشاءالله نگاه کنید تا فردا چهارشنبه اگر زنده بودیم میتوانیم به سرعت رد شویم برویم انشاءالله بحثهای بعدی را هم بخوانیم.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] . مباحث الأصول، ج 1، ص 12.
[2] . مباحث الأصول، ج 1، ص 7.