مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 5
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۵: ١٣٩٠/٠۶/٢۶
بسم الله الرحمن الرحیم
صفحه 9 بودیم، بخش آخر عبارت این بود که گفتم که بهتر است سر سطر بیاید که فرمودند:
«و كذا عوارض الجنس بالنسبة إلى النوع المتضمّن لذلك الجنس المقوّم له»[1]
عوارض جنس نسبت به نوع، که یعنی موضوع علم نوع، میشود و موضوع مسئله، جنس میشود، «المُتِضَمِّن» نوعی که آن جنسی که مقومش است را دربر دارد. «وَ کَذا» یعنی چه؟ یعنی «مِنالذاتی» چون قبلش هم فرمودند «مِن الذاتی»، پس این عرض ذاتی است و گیری ندارد.
«و لا يرد الإيراد: بلزوم صحّة ذكر مباحث الأدب الباحثة عن عوارض الكلام، في النحو، حتى يجاب بالميز بحيثيّة الإعراب؛ …»
«وَ لا یَرِدُ الایراد» در این فرضی که الان گفتیم که نوع، موضوع علم باشد و جنس، موضوع مسئله باشد، این ایراد وارد نمیشود «بلزوم صحّة ذكر مباحث الأدب الباحثة عن عوارض الكلام، في النحو،»، این، «لا یَرِدُ الایراد» این ایراد وارد شده اما میگویند روی این فرض ما وارد نمیشود.
اشکال چیست؟ اشکال این است که عوارض برای موضوع مسئله است، موضوع مسئله، جنس است پس عوارض جنس است. عوارض جنس، عوارض نوع است که موضوع علم است و عرض ذاتی است و در ذاتی بودن آن اشکالی نداریم.
اشکال این است که اگر عوارض جنس، عوارض نوع باشد تداخل علوم میشود. یعنی چه؟ یعنی مثلاً موضوع نحو، کلام است، مباحث ادب عوارض ذاتیه کلام است، کلام در علم ادب مستقیماً موضوع مسئله است و از عوارض ذاتی او بحث میشود. عوارض ذاتی کلام که عرض ذاتی علم ادب است، عرض ذاتی کلامی که موضوع علم نحو هم هست میباشد، درست شد؟ این دو تا. خب بنابراین تداخل میشود، یعنی بحثی که عرض ذاتی کلام است و این عرض ذاتی مال ادبیات است، مال معانی بیان است. چون کلام، موضوع نحو هم هست پس این مسئله ادبی، مسئله نحوی هم هست؛ تداخل یعنی این مسئله در هر دو علم داخل باشد. چرا؟ چون فرض گرفتیم که عرض جنس، عرض ذاتی است، این هم که الان عرض کلام است، وقتی که عرض کلام شد، عرض ذاتی برای کلام است، وقتی عرض ذاتی است پس باید همینطور که در ادبیات صحبت شده، در نحو هم صحبت شود. مرحوم نائینی این را مطرح کرده بودند.
جواب هم چه دادند؟ جوابی که آنجا هم درست است، گفتند که ما وقتی قید حیثیت را میآوریم، قید حیثیت میگوید این عرض ذاتی کلام است اما نحو نگفته که ما از هرچه عرض ذاتی کلام است بحث میکنیم. حیثیت یعنی از عرض ذاتیای که مربوط به حیثیت موضوع نحو است که حیثیت اعراب و بنا است. پس با اینکه این مباحث ادب، عرض ذاتی کلام است اما چون کلام در موضوع نحو یک حیثیتی دارد که این را شامل نیست پس ما ضمانت ندادیم از هر عرض ذاتی کلام بحث کنیم؛ این را مرحوم نائینی جواب دادند.[2]
حاج آقا هم نمیخواهند جواب را رد کنند؛ میگویند در این فرضی که الان ما میگوییم آن ایرادی که مرحوم نائینی مطرح کردند به اینجا مربوط نمیشود و اصلا ربطی به اینجا ندارد، چه اشکالی؟ اشکال تداخل، چرا؟ چون تداخل برای این است که موضوع دو علم، مشترک است و عرض ذاتی یک علم، عرض ذاتی برای موضوع آن علم هم هست پس مسائلشان یکی میشود؛ میفرمایند و حال آنکه این فرضی که ما الان میگوییم اینطور نیست، نمیخواهیم بگوییم یک چیز، برای دو علم موضوع است. ما میخواهیم بگوییم یک علمی است که نوع، موضوع علم است و جنس، موضوع مسئله است. وقتی که جنس، موضوع مسئله است عرض ذاتی جنس -که موضوع مسئله است- عرض ذاتی نوع -که موضوع علم است- نیز هست و هیچ مشکلی هم ندارد. ملاحظه کردید؟ این مشکلی ندارد. بگوییم خب تداخل میشود، میگویند تداخل ربطی به اینجا ندارد، تداخل یعنی اینکه دو موضوع با هم برابر باشند و بگوییم موضوع عرض ذاتی یک علم به دیگری هم داخل شود، آن وقت با حیثیتی که مرحوم نائینی هم جواب دادند باید جواب بدهیم.
برو به 0:05:34
«و لا يرد الإيراد: بلزوم صحّة ذكر مباحث الأدب الباحثة عن عوارض الكلام، في النحو»، در کجا «لا یَرِد»؟ در این بحث ما که عَوارِضُ الجِنس بِالنِسبَة إلَی النُوعِ» باشد، «حَتی یُجاب» به جواب مرحوم نائینی «بِالمِیْز بِحِیْثیَّةِ الإِعراب». چرا این ایراد آنجا و جواب ایشان که حیثیت باشد در این فرض ما نمیآید؟
«فإنّ الكلام في موضوعيّة النوع للعلم و الجنس للمسألة، لا العكس الذي مرّ الاستشكال فيه.»
«لَا العَکس الَّذی» نه برعکسش، که جنس، موضوع علم باشد که کلام باشد، کلمه باشد و نوع، موضوع مسئله باشد که مثلاً یک بحث ادبی باشد. اینطور نیست. آن «مَرَّ الاِستِشْکالُ فیه» را که جلوتر هم عرض کردم حاج آقا هنوز از اشکال اخصیت جواب ندادهاند. از ظاهرش هم برمیآید که میخواهند تا آخر کار بگویند اشکال -اشکال اخصیت معروف- وارد است. صفحه 14 را ببینید:
«و لا يخفى أنّ ثبوت الموضوع على هذا الوجه و إن كان ممكنا في بعض العلوم- و قد مرّ النقض بالغالب من موارد أخصّية موضوع المسألة عن موضوع العلم، و الإيراد على الجواب عنه- …»[3]
«وَقَدْ مَرَّ» اینجا اشاره میکنند که من هم یادداشت کردم در پرانتز چهار چهار، یعنی این برای آن دفتر دویست برگی است، یعنی دوره بعد که میفرمودند این را اضافه کردند، که این یعنی اشکال اخصیت را پذیرفتهاند. ملاحظه میکنید! این دلالت خیلی روشنی دارد بر اینکه اشکال اخصیت را میگویند وارد است و جوابهایی که از آن داده شده، جواب نیست؛ «وَ الإيراد عَلَى الجَوابِ عَنهُ». لذا اینجا دوباره اشاره میفرمایند که «لَا العَکس الَّذی مَرَّ الْاِستِشْکالُ فیه»، عکس آن، که نوع، موضوع مسئله باشد و جنس، موضوع علم باشد و اشکال و استشکال در آن هست و ایراد به آن وارد است. خب پس در این فرض آن ایراد وارد نیست چون ربطی به اینجا ندارد.
بله، یک ایراد دیگری مرحوم نائینی مطرح کردند و با بیان حیثیت جواب آن را دادند که به این فرض ما میخورد و جواب هم خوب است و میپذیرند؛
«نعم، تنفع حيثيّة الورود في الكتاب و السنّة لدفع أعميّة موضوع المسألة عن موضوع العلم في مثل مباحث الأمر و النهي، مع أنّ موضوع العلم، الأدلّة، كما في «الفصول»، لا العكس؛ …»[4]
«نعم، تنفع حيثيّة الورود في الكتاب و السنّة لدفع أعميّة موضوع المسألة عن موضوع العلم»، اشکال اعمیت. پس سه اشکال میشود؛ اشکال اخصیت، اشکال تداخل، اشکال اعمیت. اشکال اعمیت در صفحه 4 و صفحه 6، دو جا، در اجواد التقریرات هم مطرح کردند. عبارت تداخل را از اجود روز گذاشته خواندم، در صفحه 4 فرمودند: «لَزِمَ تَداخُلُ جُمْلَةٍ مِنَ الْعُلوم فی تَمامِ مَسائِلِها»،[5] «فإنَّ کَذا» که راجع به ادب حرف زده است. یک بحثی در صفحه 6 دارند، فرمودند:
«ثم لا يخفى أن التقييد بالحيثية المذكورة كما اندفعت به الشبهة الناشئة من أخصية موضوعات المسائل كذلك تندفع به الشبهة الناشئة من أعمية موضوعات المسائل عن موضوع العلم»[6]
شبهه این است که گاهی موضوع مسئله از موضوع علم، اعم است مثل علم اصول. خیلی مباحث، ظهور اعم در وجوب مثلاً یا خیلی از استظهاراتی که صورت میگیرد، ربطی به خصوص اصول و فقه و کلام مولا و قرآن کریم و روایات ندارد، عام است. موضوع مسئله یک چیز اعمی است از خصوص موضوع علم اصول که ادله شرعیه است.
میفرمایند اینجا بله، قید حیثیت خوب است. میگوییم هر چند موضوع اعم از موضوع علم است و الان در مسئلهای که موضوع اعم است محمولش عرض ذاتی برای اعم است، و عرض ذاتی برای اعم عرض ذاتی برای اخص شده، که موضوع علم است. خب این لازمهاش این است که هرچه که اعراض ذاتیه دیگر هم هست در این علم ذکرش کنیم؛ آن جواب حیثیت خوب است.
میگویند نه، ما که نگفتیم هر عرض ذاتی را بحث میکنیم، خصوص آن عرض ذاتیای که به حیثیت علم ما -که موضوعش اخص است- مربوط است ذکرش میکنیم. و لذا اگر میگوییم مثلاً ظهور یک کلام در چیست؟ میگوییم ظهور این کلام، ظهور این جمله در این است و مربوط به حیث اصول میشود، از چه حیث؟ از آن حیثی که در کتاب و سنت آمده است. و لذا اگر همین مطلب استظهاری یک عرض ذاتیای دارد که اصلاً ربطی به دین و استظهارات دینی پیدا نمیکند، ما با آن کاری نداریم، هر چند که موضوع مسئله اعم باشد.
برو به 0:10:56
قید حیثیت، آن عوارض ذاتی را که ربطی به علم ما ندارد اخراج میکند. میفرمایند (آیت الله بهجت): «نعم، تنفع حيثيّة الورود في الكتاب و السنّة» که این حیثت را به موضوع علم اصول بزنیم. «لدفع أعميّة موضوع المسألة عن موضوع العلم في مثل مباحث الأمر و النهي» مباحث امر و نهی، موضوعش مطلق محاورات عقلائیه است، عرض آن هم عرض ذاتی برای مطلق اوامر و نواهی میشود. اما اوامر و نواهی هرچه عوارض ذاتی دارند در اصول مطرح نمیکنیم؛ آن عرض ذاتی از اوامر و نواهی که وارد در کتاب و سنت شدند و از این حیثی که وارد در کتاب و سنت هستند، ما از آنها بحث میکنیم. «مع أنّ موضوع العلم، الأدلّة، كما في الفصول» یعنی موضوع علم اصول فقط آنهایی است که در کتاب و سنت وارد شده است، ادله شرعیه موضوع است، و حال آنکه موضوع مسئله اعم است. خب لازمهاش چه میشود؟ لازمهاش این میشود که این حیثیت کافی باشد. حیثیت ورود در کتاب و سنت برای دفع اشکال اعمیت خوب است.
خب «مع أنّ موضوع العلم، الأدلّة، كما في «الفصول»، لا العكس» خب عکس چه چیزی؟ عکس اعمیت موضوع مسئله که چه باشد؟ که موضوع مسئله اخص باشد، موضوع علم اعم باشد. خب «لَا العَكس» آن دیگر نه. این «لَا العَكس» یعنی قید حیثیت برای عکس، نافع نیست، حاج آقا نپذیرفتند. میگویند این حیثیت مرحوم نائینی برای اشکال اعمیت خوب است اما برای اشکال اخصیت فایده ندارد. راجع به تداخل علوم، آن هم خوب است -سر جای خودش- اما ربطی به این فرضی که ما گرفتیم ندارد.
حاصل فرمایش ایشان تا آنجایی که ذهن قاصر من میرسد همین است که توضیحش راعرض کردم. پس «لَا العَكس» قید حیثیت که ایشان فرمودند برای تداخل خوب است اما ربطی به این فرض «عوارض الجنس بالنسبة الی النوع» ندارد. برای اعمیت هم خوب است که پذیرفتیم اما برای اخصیت خوب نیست.
«فإنّه عارض للأخصّ الذي هو واسطة للعروض للأعمّ، و قد تقدّم عدم إغناء أخذ قيد الحيثيّة في هذا المقام.»
«فَإِنّهُ عارِضٌ» یعنی در فرض عکس، «عارِضٌ لِلأَخَصْ» محمول که عرض ذاتی باشد عارض بر اخص میشود -که عکس باشد، که موضوع مسئله اخص است-، «اَلَّذي هُوَ واسِطَةٌ لِلعُروضِ لِلأَعَم» که موضوع علم است که عکس باشد، عکس آن فرض ایشان. «وَ قَدْ تَقَدَّمَ» اینطور چیزی «عَدَمُ إِغناء أَخَذ قِيد الحِيْثية في هذَا الْمَقام» مقام عکس.
خب ببینید، منظور من این بود که عبارت، خودش را نشان بدهد. اگر این اندازه خوب است و میبینید نافع است، تا آخر بحث برویم، شما هم فرموده بودید اینطور خوب است که عبارت سریعاً خوانده شود -طول هم نمیدهیم ان شاء الله- و سریع برویم تا آخر «فائدة»، -اگر زنده بودیم ان شاء الله- تا صفحه 20. یعنی ببینید تا صفحه 20 تماماً بحث حاج آقا راجع به موضوع کلی علم است. لذا ما هم عبارات ایشان را -مجموعش را- کلاً مرور میکنیم. حتی این «فائدة» در آن نسخه خودشان، قبل بوده است، بعد من هم به عنوان سؤال عرض کردم و پذیرفتند که «فائدة» اینجا بیاید، چون گویا دوباره بین بحث میشد. منظور اینکه مجموع اینها را ان شاء الله میخوانیم، آن وقت هر کجا که دیدید نیاز دارد بیشتر روی آن بحث زیادتری شود، برمیگردیم ان شاء الله.
خب در اینجا حاج آقا چه کار میکنند؟ آن چیزی را که اول بحث فرمودند، اول بحث این بود -صفحه اول-:
«و يجعل العارض بلا واسطة، أو بواسطة أمر أعمّ داخلي، أو مساو داخلي أو خارجي، من الأعراض الذاتيّة، و العارض بواسطة أمر خارج أعمّ أو أخصّ، أو بواسطة مباين، غريبا»[7]
اگر نگاه کنید، اینها را به ترتیب و دانه دانه دارند میگویند. الان واسطه اخص را فرمودند که اشکال را هم در آن پذیرفتند، بعد آمدند «ثمّ إنّ عوارض الفصل، من الذاتي بالنسبة إلى النوع»[8] که از کدام بود؟ دیروز عرض کردم؛ مساوی داخلی. «و كذا العكس» عوارض نوع لِلفَصل، که چه بود؟ اعم داخلی؛ نوع بالنسبة إلَی الفَصل.
شاگرد: در عنوان آمده است «(تفصيل الكلام في الأعراض الذاتيّة و الوسائط)».
استاد: این عنوانها بعدا زده شده و حاج آقا اینها را ننوشتند.«(تفصيل الكلام في الأعراض الذاتيّة و الوسائط)» همین است که من دارم عرض میکنم.
خب بنابراین شروع کردند دانه دانه در آنها حرف زدند. عوارض فصل نسبت به نوع چه شد؟ واسطه داخلی مساوی. خب «وَ کَذَا العَکس» یعنی عوارض ذاتی نوع نسبت به فصل، فصل موضوع علم است و عرض، عرض ذاتی نوع است، میشود چه؟ اعم و مساوی را یادتان هست چه عرض کردم؟ ظاهر کلمات -وقتی میگفتیم اعم و مساوی- مصداقی بود یا مفهومی بود؟ مصداقی بود. بنابراین وقتی میگوییم عوارض نوع نسبت به فصل، یعنی فصل، موضوع علم است و نوع، موضوع مسئله است. اسم این چه میشود؟ مساوی خارج است، در واقع نسبت به این، مساوی خارجی است. هر چند که بعداً راجع به مساوی خارجی مطالبی را مطرح میکند اما اینجا هم مطلبی گفته اند.
شاگرد: لازمه اش این میشود که عکس حالتی که لازمه مساوی بود استطرادا بحث شود.
برو به 0:18:13
استاد: بله، لازمهاش این بود اما این فعلا خودش یک سؤال است. ولی مساوی خارجی را -تحت عنوان مساوی خارجی- بعدا میفرمایند. این هم یکی دیگر. و یکی هم «و كذا عوارض الجنس بالنسبة إلى النوع» عوارض جنس نسبت به نوع چه میشود؟ اعم داخلی. عوارض برای جنس است و جنس، اعم داخلی است برای نوع، که موضوع علم است. اینها تا اینجا.
«و أمّا المساوي الخارجي» ایشان اینجا مساوی خارجی را به عنوان خارجی -واقعا خارجی- حساب کردند، یعنی از محدوده ذاتیات بیرون است، یعنی همان مساوی خارجی که در بین منطقیین معروف بوده و برای آن مثال هم زدهاند.
«و أمّا المساوي الخارجي- كعروض الضحك للإنسان بتوسّط التعجّب العارض له بواسطة إدراك الكلّيات- فيمكن جعل وساطة التعجّب، من قبيل الواسطة في الثبوت، إلّا أنّه تقدّم ما فيه: من أنّ الوساطة، للتعجّب مثلا، و المعروضيّة، للمتعجّب.»[9]
«و أمّا المساوي الخارجي- كعروض الضحك للإنسان بتوسّط التعجّب العارض له بواسطة إدراك الكلّيات-» خب عارض چیست؟ عرض ذاتی چیست؟ ضحک. موضوعش چیست؟ متعجب. موضوع آن یکی چیست؟ انسان. خب الان اینجا واسطه خارجی شده است، چرا؟ چون تعجب خارج از ذات انسان است؛ نه فصل است نه نوع، ولی خارجی مساوی است یعنی کُلُّ انسان مُتعَجِّب، کُلُّ مُتعَجِّبٍ انسان. اینکه چرا تعبیر به ضحک فرمودند را حالا خودشان توضیح میدهند. «فيمكن جعل وساطة التعجّب» این «فَیُمْکِن» اشاره است به اینکه …، مساوی خارجی را منطقیین چه گفته بودند؟ از ملا عبدالله نقل کردند و از مطالع، از همه اینها، که مساوی است ولی خارجی؛ همه گفته بودند -حتی ادعای اجماع بر آن کرده بودند- که چیست؟ عرض ذاتی است، ادعا شده بود بر اینکه عرض ذاتی است.
لذا حاج آقا اینجا در صدد این هستند که یک طوری واسطه در عروض را بردارند و بگویند وقتی مساوی خارجی است -ولو خارجی است- اما این مساوی خارجی یک نحوی به واسطه در عروض برنمیگردد، چرا؟ چون اگر واسطه در عروض داشته باشد که غریب میشود. در آن یکی گفت «بِلا واسِطَةٍ فِی الْعُروض» میخواهند به یک بیانی این واسطه را به یک چیزی که واسطه در عروض نباشد تبدیل کنند.
شاگرد: از حاشیه ملا عبدالله نقل کردید که «یسند الضحک الی التعجب بالذات و الی الانسان بالعرض المجاز».
استاد: میدانم، آن را از باب تعجب گفتم. ایشان دارند مثال برای عرض ذاتی میزنند. جالب این بود -همین عرض کردم که مهم است- ایشان که از طبقه اساتید آخوند ملا صدرا هستند، مثال میزنند برای عرض ذاتی و قبول دارد که عرض ذاتی است ولی بعد تعبیر میکنند «بِالْعَرَضِ وَ الْمَجاز»، یعنی واسطه در عروض است. آنچه آن روز عرض من بود این بود که ملا عبدالله با اینکه قبول دارند عرض ذاتی است در عین حال وقتی صریحاً توضیح میدهند واسطه در عروض را برای آن توضیح میدهند. اما آخوند ملا صدرا که طبقه شاگردهای ملا عبدالله حساب میشوند، ایشان گفتند در منطق تحقیق شده که «ما حقّق فی المیزان» که اگر واسطه در عروض پیش آمد دیگر عرض ذاتی نیست، و حال آنکه ملا عبدالله صریحاً عرض ذاتی را به واسطه در عروض تفسیر میکنند.
شاگرد: مساوی ذاتی مطلق یا مساوی خارجی؟
استاد: مساوی خارجی، ولی تفسیر واسطه عروض را میآورند. چرا؟ چون واسطه در عروض، یعنی محمول واقعاً برای این موضوع نیست، «بِالْعَرَضِ وَ الْمَجاز» به او حمل شده است؛ بالذات محمول یک موضوع دیگری است، بالعرض به واسطه ارتباط این موضوع با آن موضوع دیگر «بِالْعَرَضِ وَ الْمَجاز» بر آن حمل شده است و ایشان کلمه «بِالْعَرَضِ وَ الْمَجاز» را آوردند، یعنی قبول کردند که واسطه مساوی خارجی در عین حالی که عرض ذاتی است در عین حال واسطه در عروض دارد. ولی صاحب اسفار گفتند «حقّق فی المیزان» که اگر واسطه در عروض باشد، نیست.
خب حالا با «فَیُمْکِن» میخواهند چکار کنند؟ میخواهند که یک طوری واسطه در عروض را بردارند و بگویند که این واسطه در عروض نیست بلکه مساوی خارجی است. و لذا منطقین این را گفتهاند که واسطه مساوی خارجی، عرض ذاتی است، چون واسطه در عروض نیست. «فيمكن جعل وساطة التعجّب، من قبيل الواسطة في الثبوت» که دیگر عروض نشود. «واسطة فی الثبوت» یعنی چه؟ یعنی «ضاحکٌ» دقیقاً حمل بر خود متعجب نمیشود -ملاحظه میکنید، شبیه حیثیت تعلیلی است که آقا ضیاء میگفتند- فقط واسطه در ثبوت است، چطور؟ میگویند ضاحک مستقیماً حمل میشود با اتحاد وجودی «بِلا واسِطَةٍ فی الْعُروض»، «بِالْعَرَضِ وَ الْمَجاز» نیست، دقیقاً وصف «بلا عَرَضِ وَ الْمَجاز» است برای خود انسان؛ «الاِنسانُ ضاحِک»، درست شد؟ پس واسطه در عروض ندارد. نه اینکه یک چیز دیگری ضاحک است که او متعجب باشد و چون آن موضوع با انسان هم فی الجمله ربطی دارد «بِالْعَرَضِ وَالْمَجاز» به انسان ربط بدهند. میگویند نه، بِالْعَرَضِ نیست؛ ضاحک، بِالْذات و لا بِالْعَرَضِ بر انسان حمل میشود. خب پس تعجب چه کاره است؟ میفرمایند تعجب حیثیت تعلیلیه است، واسطه در ثبوت است؛ تعجب سبب میشود که ضاحک برای خود انسان ثابت بشود، نه اینکه ضاحک ثابت بشود برای متعجب اولاً، بعد ثابت بشود «بِالْعَرَضِ وَ الْمَجاز لِلْاِنسان»، وقتی که واسطه در ثبوت گرفتیم، واسطه در عروض از بین رفت.
میفرمایند «فيمكن جعل وساطة التعجّب» که خارجی است از قبیل وساطت در ثبوت. نه در عروض که عرض ذاتی را اشکال کند، و لذا میشود عرض ذاتی.
برو به 0:24:36
«إِلا أَنَّهُ تَقَدَّمَ ما فیه» قبلاً در این ایراد گرفتیم، صفحه 9، کجای صفحه ایراد گرفتند؟ «وساطت للتعجب …» در رد حرف آقا ضیاء که جهت تعلیلیه بود، چون اینجا هم جهت تعلیلیه میشود این واسطه در ثبوت. آن بالا گفتند و اینجا هم اشاره میکنند به همان چیزی که تَقَدَّمَ. «إلّا أنّه تقدّم ما فيه: من أنّ الوساطة، للتعجّب مثلا، و المعروضيّة، للمتعجّب.» تعجب و متعجب با هم فرق دارند؛ موضوع متعجب است و وساطت برای تعجب است. خب تعجب واسطه در ثبوت است، واسطه در ثبوت است برای چه؟ خلاصه موضوع چیست؟ موضوع متعجب است. خب موضوع که متعجب است حالا اول الکلام، متعجب که واسطه است میگوییم خارجی است، خلاصه واسطه در کار آمد یا نیامد؟ متعجب موضوعی خارج از ذات انسان است، واسطه در کار آمد یا نه؟
میفرمایند اگر آمد، خب میشود واسطه در عروض و اصلا عرض ذاتی نیست و قوم اشتباه گفتند. اگر نیامد، خب چرا نیامد؟ به خاطر اینکه اتحاد وجودی دارند؟ انسان همان متعجب است و متعجب همان انسان است؟ میگویند خب اگر اتحاد وجودی، واسطه در عروض را برمیدارد و کافی است، هر جا که اتحاد وجودی است کافی است. ملاحظه فرمودید؟
«و اتّحاد الوجود إن كان كافيا هنا، كفى في جعل عوارض النوع ذاتيّة للجنس أيضا، لاتّحادهما في الخارج في الجملة، مع أنّه لا اتّحاد بين التعجّب و المتعجّب، كما أنّ الإجمال لا بدّ منه فيما نحن فيه.»[10]
میفرمایند «وَ اتّحادُ الوُجود …» میگوییم ولو معروض، متعجب است ولی خب متعجب که با انسان یکی هستند، تعجب واسطه در ثبوت است. میفرمایند اتحاد وجود بین متعجب و انسان، «إِنْ کانَ کافیاً هُنا» اگر در واسطه مساوی خارجی که قوم گفتند عرض ذاتی است، این اتحاد وجودی سبب عرض ذاتی بودن است، خب اتحاد وجودی که فرقی نمیکند «إِنْ کانَ کافیاً هُنا» یعنی در واسطه مساوی خارجی، «كفى في جعل عوارض النوع ذاتيّة للجنس أيضا» در اشکال اخصیت هم باید کافی باشد، چطور آنجا همه پذیرفتید و طور دیگری میخواهید جواب بدهید اما اینجا اشکال دارید؟! یعنی اشکال به قوم است، قوم چه گفتند؟ همان صفحه اول کتاب؛ فرمودند: «و العارض بواسطة أمر خارج أعمّ أو أخص»[11] آن «اخص» منظور ایشان است. همه پذیرفتند که واسطه خارجی اخص، غریب است و واسطه خارجی مساوی، عرض ذاتی است. میفرمایند چه فرقی کرد؟ اگر میگویید که متعجب با انسان اتحاد وجودی دارند پس عرض ذاتی است، خب حیوان و انسان هم با هم اتحاد وجودی دارند پس عرض ذاتی است. چرا در اشکال اخصیت گفتید عرض غریب است؟
شاگرد: حیوان که اعم از انسان است، وجودا هم اعم است.
استاد: اتحاد وجودی که ربطی به اعمیت مصداقی ندارد. همینطور که متعجب با انسان یکی هستند مصداقا، و اتحاد وجودی دارند، خب حیوان هم با انسان یکی است یعنی همین آقای زید با حیوان یکی است.
شاگرد: مصداقا حیوان اعم از انسان است.
استاد: اتحاد وجودی که ربطی به توسعه افراد ندارد. اتحاد وجودی یعنی دست میگذاریم روی این حیوان، این یک وجودی است که در عین حال هم انسان است هم حیوان، هم متعجب است هم انسان، ولی خارج از ذات او است، متعجب خارج از ذات او است ولی اتحاد وجودی دارند. اتحاد وجودی یعنی چه؟ یعنی دو مفهوم است: متعجب، انسان، اما در زید با هم جمع شده است.
شاگرد: با توجه به تفاوتی که قائل شدند آیا منظورشان همان توسعه افرادی نیست؟
استاد: نه، اصلاً اتحاد وجودی که حاج آقا میگویند ربطی به نسب اربعه ندارد. توجه کنید اصلاً اتحاد وجودی یعنی یک مصداق است و دو عنوان بر آن صادق است، در نسبت به اربعه میگویند دو مفهوم است. آنجایی که میگوییم اتحاد وجودی، اشاره میکنیم به مصداق، میگوییم این مصداق، دو مفهوم بر او صادق است، اما وقتی نسب اربعه میگوییم، میگوییم دو مفهوم، اول سراغ مفاهیم میرویم، و در مصادیق -مرحله بعدی- مصادیق او اعم است. این اتحاد وجودی زیاد به کار میرود، حالا بعداً هم موارد مختلف آن را میبینید و احتمال خلاف آن نیست، خواهید دید ان شاء الله.
شاگرد: بحث ما در مفاهیم است؛ جنس و فصل و نوع و اینطور چیزها. اما ناگهان میروند روی اتحاد وجودی.
استاد: نه، ببینید؛ من آن روز هم عرض کردم همه علما روی این بحث میکنند که میخواهیم ببینیم رمز عرض ذاتی بودن چیست؟ میخواهیم رمز را پیدا کنیم.
شاگرد: عرض ذاتی برای چه چیزی؟ برای مفهوم.
استاد: بله، عرض ذاتی برای مفهوم، اما رمز آن در چیست؟ برای این مفهوم همینطوری که ثابت نشده است. بله در علوم متعارفه، محمول به حمل شایع صناعی برای موضوع ثابت میشود و الّا آن که حمل اولی ذاتی باشد حمل حد تام بر موضوع که ما با آن کار نداریم؛ ما که اینجا میگوییم موضوع علم «ما یُبْحَثُ فیه عَنْ عَوارِضه الذاتیة» منظورمان حد تام نیست.
شاگرد: ما روی یک مصداق از آن مطالعه میکنیم تا ببینیم چرا این بر آن حمل شده است. در آن مصداق خاصی که داریم آن را بررسی میکنیم تا ببینیم به چه کیفیتی بوده است. از این جهت میخواهیم وارد شویم؟
برو به 0:30:58
استاد: این یک بخش کار است، اما اینطور که شما فرمودید بله، به مشکل میخوریم. ببینید، قوم چه گفتند؟ وقتی میگویند «مُوضُوع کُل عِلْمٍ ما یُبْحَثُ فیه عَنْ عوارِضِه الذاتِیة» صحبت ایشان حمل اولی و حد تام است یا «مُوضُوع کُلِ عِلْمٍ» یعنی علوم متعارف حمل شایع صناعی؟ حمل شایع صناعی. آنها بعد چه گفتند؟ دسته بندی کردند، گفتند عرض ذاتی این است که «یَعْرِضُ الشِئ اَوَّلاً وَ بالِذات» این بخشهایی که فرمودند را عرض میکنم «یَعْرِضُ الشِئ الْعارِض بِلاواسِطة» سه بخش بود، «أَو بِواسِطَةِ أَمْرٍ أَعَم داخِلي» یا به واسطه جنس خودش بر او حمل شود، پس این هم در علوم هست و عرض ذاتی است «أَوْ بِواسِطَةِ مُساوٍی داخِلي» فصل آن، «أَوْ مُساوٍی خارِجي» این را گفتند قبول است و عرض ذاتی است. درست شد؟ بعد اضافه کردند بخلاف «العارِض الذاتِيَة» چه چیزی است؟ «و العارض بواسطة أمر خارج أعمّ» خارجی است اما اعم است، این غریب شد. امر خارجی اخص، غریب است و در علوم از آن بحث نمیشود. امر مبائن خارجی، آن هم غریب است. این کلام قوم بود، درست شد؟
حالا که تصور کردید، حالا صحبت در این است که چرا اینها را گفتند؟ آن بزنگاه اشکال، امر خارج مساوی است. خلاصه باید یک انتخابی بکنیم، این خارج مساوی را چرا گفتند عرض ذاتی است؟ چه میزانی برای ذاتیت بوده است که با اینکه خارج بوده ولی مساوی بوده گفتند عرض ذاتی است، ولی اعم خارجی را یا اخص خارجی را که بخصوص بود گفتند غریب است؟ حاج آقا میخواهند بفرمایند شما اگر میگویید مساوی خارجی عرض ذاتی است، در اخص خارجی هم باید بگویید. اگر در اخص نمیگویید در مساوی خارجی هم نباید بگویید.
الان عبارت اینجا این است، ملاحظه میکنید؛ خارجی را چرا میگویید عرض ذاتی است؟ چرا حاضر شدید مساوی خارجی را بگویید عرض ذاتی است؟ ممکن است بگویید چون واسطه در عروض ندارد، تعجب واسطه در ثبوت است. فرمودند ما اشکال کردیم و گفتیم آن که معروض است متعجب است. ضحک -همان که الان فرمودید- وساطت برای تعجب است که او باشد اما آن که معروض است که متعجب است، نه خود انسان.
بنابراین علیایحال متعجب یک مساوی خارجی است که معروض است، یعنی شما نمیتوانید متعجب را بردارید، نکته این است. نمیتوانید متعجب را بردارید، بگویید که من فقط تعجب دارم و از پل تعجب، ضحک را میبرم سراغ انسان؛ میگویند نه، تعجب دارید اما تعجب، پل میشود برای اینکه ضحک برود سراغ متعجب. درست شد؟ میگوییم که متعجب با انسان یکی هستند، برو ببین؛ اینجا سراغ مصداق میروند، ملاحظه کردید؟ اینجا میروند سراغ مصداق خارجی، اتحاد آنجا یعنی این. میگویند درست است که تعجب، ضاحکٌ را برای متعجب برد، اما متعجب همان انسان است. درست شد؟ میگویند اتحاد وجودی به این معنا، نه تساوی.
اگر تساوی بگویند آن تساوی که کاری نمیکند. صرف تساوی اگر باشد که آن اخص هم با او کمتر است، اگر از تساوی کاری برآید آن کمتر از آن است، کمتر که به طریق اولی از مساوی، باید عرض ذاتی آن باشد، چون هیچجا از او بیرون نزده است. خب پس این اخص را میگویید غریب، اما مساوی را میگویید عرض ذاتی! خب این خارجیت اگر بگویید اتحاد وجودی دارد، زید خارجی مصداقی برای دو عنوان -هم متعجبٌ هم انسانٌ- است، پس این اتحاد وجودی را دارند، پس ضاحکٌ که برای متعجبٌ آمد، عرض ذاتی برای متعجب شد، برای انسان هم هست.
میگویند خب اگر این اتحاد وجودی در زید، مصحح ذاتیت است، این که در اخص هم هست. مثلا شاعر با انسان؛ انسان اعم است، شاعر اخص است؛ خب اینجا الان یک چیزی واسطه میشود برای اینکه محمولی بر شاعر حمل بشود، و این واسطه میشود برای اینکه حمل بشود بر انسان. میگوییم خب اینجا الان این شاعر که اتحاد وجودی با انسان دارد یعنی با این شاعر خارجی که هم انسان است و هم شاعر است، خب پس اگر آنجا «یکفی» اینجا هم باید «یکفی» و عرض ذاتی برای انسان باشد، چون برای خودش است.
به عبارت دیگر، عرض ذاتی -همان تعبیری که کردم- «بِالعَرَضِ وَ المَجاز» این محمول برای خودش نیست، برای دیگری بود و «بِالعَرَضِ وَ المَجاز» به این دادند، این شد غریب. شما میگویید نه، ببین، در واسطه مساوی خارجی، برای خودش است، برای دیگری که نیست. میگوید اگر خودش است یعنی متحد وجودی است خب اینجا در اخص هم برای خودش است؛ وقتی که شما میگویید انسان است که شاعر است و شاعر این عرض ذاتی را دارد، واقعاً این عرض ذاتی برای این آقای زیدی که انسان است نیست؟ برای خودش است، نه اینکه برای کس دیگری باشد به نام شاعر، و «بِالعَرَضِ وَ المَجاز» به آقای زید که انسان است نسبت دادهاند.
شاگرد: این یک اشکال نقضی به دلیل شد، نه به آن چیزی که ادعا دارند. قبلا فرمودید که عرض ذاتی را باید بر اساس کارکرد آن بررسی کنیم و ببینیم که عرض ذاتی را در چه چیزی مطرح کردهاند تا آن را بفهمیم، بر اساس آن بگوییم که مثلا مساوی هست یا نیست، اخص هست یا نیست. الان کارکرد عرض ذاتی چیست؟
برو به 0:36:58
استاد: نظر حاج آقا در پایین همین صفحه است و در در عنوان بعدی میگویم؛ دو تا «یُمْکِنْ أَنْ یُقال» دارند برای جمع بندی بحث.
خب میفرمایند «و اتّحاد الوجود إن كان كافيا هنا»، «هُنا» یعنی در واسطه خارجی مساوی، «كفى في جعل عوارض النوع ذاتيّة للجنس أيضا» که اشکال اخصیت بود. موضوع مسئله نوع بود و اخص بود و موضوع علم، اعم بود؛ خب نوع که با جنس وجوداً متحد هستند، چطور آنجا میگویید غریب است و واسطه اخص شد غریب، اما … .
جالب این است که غالب علوم هم اینطور بود؛ اصلاً غالب علوم، عرض ذاتی اخص را محاسبه میکردند و عرض ذاتی اعم هم بود. شما همه میگویید نه، واسطه خارجی اخص میشود غریب. میفرمایند اگر این است آنجا هم کافی است.
«… أيضا، لاتّحادهما»، «هما» یعنی چه؟ یعنی نوع و جنس، «في الخارج في الجملة»، «في الجملة» یعنی چه؟ یعنی در موضوع خود نوع، اتحاد خارجی در جمیع مصادیق ندارند اما اتحاد در موضوع نوع که دارند، خب همین هم برای ما بس است؛ میخواهیم بگوییم عرض ذاتی است، میزان ذاتیت هم اتحاد است، این هم اتحاد.
«مع أنّه لا اتّحاد» حالا میگویند در مانحن فیه اشکال آن بدتر است، جالبی آن این است. میگویند در خارجیِ مساوی، با اخصی که ما میگوییم خیلی تفاوت دارد، چرا؟ چون در متعجب با انسان، متعجب عرضی آن است و از ذاتش خارج است و تعجب هم که واسطه است اصلاً «لا اتّحاد بين التعجّب و المتعجّب» متعجبی که معروض است با تعجبی که واسطه است، بین واسطه با ذوالواسطه اصلاً اتحاد نیست. اما در ما نحن فیه که نوع و جنس است، بین واسطه و ذوالواسطه اتحاد وجودی هم هست. چطور هست؟ آنجا واسطه چه بود؟ تعجب. ذوالواسطه چه بود؟ متعجب. اتحاد بین اینها نیست، نمیشود بگوییم «التَعَجبُ مُتعَجِبٌ»، حمل مواطاه بین آنها برقرار نیست. اما اتفاقاً در آن چیزی که شما اشکال کردید حمل مواطاه هم برقرار است، یعنی اینقدر اتحاد وجودی آنها بالاست، بین واسطه و ذوالواسطه. واسطه چیست؟ اخص، انسان. ذوالواسطه چیست که موضوع علم است؟ حیوان. خب هُوَ هُوَ، «الاِنسانُ حِیوانٌ، بَعضُ الحِیوانِ اِنسانٌ» بین خودشان اتحاد وجودی است. «مع أنّه لا اتّحاد بين التعجّب و المتعجّب» ولی در آن اخصیت، اتحاد او باقی است.
«كما أنّ الإجمال لا بدّ منه فيما نحن فيه» چرا؟ اجمال یعنی چه؟ من نوشتم «لأَنَّ الْفَرضَ فی الخارِجِ المُساوی»، توضیح آن را هم دادم. خب «كما أنّ الإجمال لا بدّ منه فيما نحن فيه». این کلمه «مَعَ أَنَّ» تا «المُتعَجِب» دو تا چهار است، البته دفعه بعد اضافه شده است. این «کَما» میخورد به عبارت قبلی. «إن كان كافيا هنا، كفى في جعل عوارض النوع ذاتيّة للجنس أيضا، لاتّحادهما في الخارج في الجملة» این «فی الجملة» یعنی اجمال.
میگوییم خب فرق آن روشن شد، آنجا فی الجمله بود، اینجا نه، در مساوی خارجی بالجمله است. میگویند نه، اینجا هم اجمال است؛ «كما أنّ الإجمال لا بدّ منه فيما نحن فيه» اینجا هم بالجمله اتحاد نیست، چرا؟ چون مجبور هستیم اول بگوییم معروض، المُتَعَجِب است بعد بگوییم المُتَعَجِب با انسان متحد است، درست شد؟ پس دقیقاً معروض ما یک واحد به تمام معنا نیست. اینجا هم اجمال است، یعنی آنجا هم فرمودند «و المعروضيّة، للمتعجّب». «وَ اتحاد الْوُجُود موجب لِلْاِجمال» اجمال یعنی چه؟ یعنی دقیقاً معروض عرض ذاتی، یک چیز وحدانی نیست؛ معروض، متعجب است بوسیله اتحاد وجودی متعجب با انسان، با این اتحاد ثابت میکنیم که پس عرض ذاتی او هم هست، درست شد؟ خب این اجمالی هم که اینجاست یعنی باید ثابت شود، باید برویم از خارج -یک چیز دیگر نیاز داریم که آن چیست؟ آن چیزی که نیاز داریم- یک اتحاد خارجی متعجب با انسان باید به دست بیاید.
«كما أنّ الإجمال …» همان توضیحی هم که من همانجا آن دفعه هم نوشتم، چرا اجمال؟ «لِأَنَّ الْفَرضَ فی الخارِجِ الْمُساوی» خارج وقتی خارج شد، عینیت نیست، ذاتیت محض نیست. وقتی خارج شد باید برویم بگردیم پیدا کنیم که این خارج با این اتحاد وجودی دارد یا ندارد.
حالا این کلمه «الإِجمال» و اینها باز از آنهایی است که باز روی آن …، الان چه بسا من مطالعه هم کردم اما در مباحثه یک ساعت که حرف زدم الان دیگر ذهنم خسته است و در «الإِجمال» باز میبینم وجوه دیگری هم میآید. آیا این مطالعهای که کردم یا قبلاً که این توضیح را نوشتم، صاف است؟ الان هم اگر به ذهن شما صاف میآید، ممکن است ذهن من خسته باشد. من وجوه دیگری را هم الان میبینم و یک حالت ابهام دارد. اگر ابهام دارد بیشتردر مورد آن فکر میکنیم. اگر یادتان باشد این مواردی را که باید یک مقدار کمی روی آن فکر کنیم، یک اشاره یا علامتی بزنید که ان شاء الله برگردیم.
خب «یُمْکِنْ أَنْ یُقال» و بعدیها و آن چیزی که پیشرفت بحث است راجع به همین مطالبی که فرمودند. حالا ان شاء الله اگر عبارت را نگاهی هم بکنید همین طور که من الان خواندم سریع عبارت را میخوانیم و میرویم تا صفحه 20 ان شاء الله، بعد آن مواضع دقت را برمیگردیم و چه بسا بعد از اینکه آنجا رسیدیم میبینیم جاهایی را که علامت زده بودیم از کلام خودشان توضیح آن را پیدا کردیم. اگر هم جایی حل نشد، یا میخواهید بیشتر در تصدیقش و فهم منظور شریفشان بیشتر کار بکنیم، من در خدمتتان هستم.
الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.
شاگرد: توضیح این «فی الجمله» را می فرمایید.
استاد: بله، این «فی الجملة» یعنی اتحاد وجودی هر جا هست که هست، گیری ندارد. اتحاد وجودی یعنی تصادق دو مفهوم بر یک مصداق؛ وقتی نسبت به کل مصادیق نگاه میکنیم، «فی الجملة» یعنی در بعض مصادیق. ولی منظورشان از اتحاد وجودی همین است، حالا بعدا متعدد میبینید که اتحاد وجودی یعنی یک مصداق که معنون است برای دو عنوان.
[1] . مباحث الأصول، ج 1، ص 9.
[2] . فوائد الاصول، ج1، ص: ٢۴ و 25.
[3] . مباحث الأصول، ج 1، ص 14.
[4] . مباحث الأصول، ج 1، ص 9.
[5] . أجود التقريرات، ج1، ص: 4.
[6] . أجود التقريرات، ج 1، ص 6.
[7] . مباحث الأصول، ج 1، ص 7.
[8] . مباحث الأصول، ج 1، ص 9.
[9] . مباحث الأصول، ج 1، ص 9 و 10.
[10] . مباحث الأصول، ج 1، ص 10.
[11] . مباحث الأصول، ج 1، ص 7.