مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 4
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴: ١٣٩٠/٠۶/٢٣
ابتدای جلسه ضبط نشده است.
استاد: اولا در اجود التقریرات، کل علوم بود، حاج آقا فرمودند اغلب علوم. جالب است که در تقریر مرحوم کاظمینی -فوائد الاصول- آنجا نیز اکثر بود اما آقای خویی تعبیر کرده بودند کل علوم. ولی نکتهای که هست و شما فرمودید، آنها گفتند این اشکال در کل علوم میآید، اما نه اینکه در کل مسائل کل علوم میآید؛ دو بحث مختلف است. شما میگویید آنها میخواهند بگویند که در «کل مسالة فی کل علمٍ»، آنها میگویند که نه، «فی کل علم» اینچنین اشکالی میآید یعنی اینکه هیچ علمی نیست مگر اینکه یک بحثی در آن پیدا میشود که یک موضوع عام دارد و یک موضوع خاص دارد.
شاگرد: در فلسفه مثلا چگونه میشود؟
استاد: مثلا در فلسفه، وجود مطلق، موضوع باشد. یک مسائلی در خصوص ممکن الوجود میگوید. وجود مطلق هم شامل واجب الوجود است هم ممکن الوجود، اما یک بحثی است راجع به رمز احتیاج ممکن به علت، آیا امکان است؟ آیا حدوث است؟
شاگرد: اینها استطرادا نیست؟ میشه گفت اصلا جزء فلسفه نیست.
استاد: نه، لذا آقای طباطبایی … .
شاگرد: یک بحثی در این مورد ایشان در مقدمه نهایه دارند.
استاد: در تعلیقه اسفار هم دارند. ایشان اینچنین، این مساوات را درست میکنند، میگویند مجموع عِدلین است -مثلا «العدد إما زوج و إما فرد» که میگوییم روی هم مساوی با عدد است-، ایشان میگویند محمول مسائل فلسفه به نحو عِدل است -چون تردید میاندازد و به نحو منفصله است- پس مجموع محمول با مجموع موضوع، مساوی است. میخواهم بگویم که ایشان در صدد بوده که اینطور این را درست کنند پس استطراد نیست. [1]
این اشکال حالا این بوده است. واقعا هم استطراد نیست؛ مثلا رمز احتیاج حادث به یک محدث که آیا امکان است یا حدوث است یا …، این یک بحث طردا للباب است در فلسفه؟! یا مثلا بحث در مورد علت، طردا للباب است؟! بحث راجع به علم، طردا للباب است؟! در حالی که همه اینها یک صنفی و یک بخشی از وجود مطلق است. در عرفان نظری بحثهایی کردهاند که موضوع آن چیست؟ حالا آن بحثهای خاص خودش را دارد. بعضی گفتهاند که در عرفان موضوع، موضوع کلی نیست بلکه یک وجود شخصی -واجب الوجود- است؛ که حالا بحثهای خاص خودش را دارد، آیا قبول هست؟ نیست؟ ولی مباحث رایج حکمت و فلسفه، این اشکال در آنجا هم بوده و اساتید در صدد جواب از آن بودهاند.
شاگرد: عام و خاص دیگر فرقی ندارد کلی و فرد یا کل و جزء؟ مثلا موضوع علم، بدن است و موضوع مسائل، اجزاء بدن. یا مثلا در نحو، کلمه است و فاعل. کلی و فرد یا کل و اجزاء است، اینها در این بحث، مثل هم هستند؟
استاد: معمولا در کلمات، موضوع علم را با موضوع مسائل، کلی و فرد یا عنوان و معنون گرفتهاند. شاید فوائد الاصول -که چند لحظه پیش ملاحظه میکردم- هم همینطور بود و مورد نقضی هم برای آن گویا پیدا نکردند.
شاگرد: امام خمینی این را دارند که گاهی کل و جزء است.
استاد: بله، پس آنجا آمده است. کتابهایی که من سر زدم همینطور برگزار کرده بودند به عنوان کلی و فرد، طبیعی و فرد، عنوان و معنون. این به عنوان اشکالی است برای آن حرف که میتواند همیشه کلی و فرد نباشد. بدن انسان موضوع است و اجزاء میتوانند مسائل آن قرار بگیرند، کما اینکه مسائلی در طب هست که کل بدن موضوع آن است. منافاتی با آن ندارد اما اینکه ما یک جایی را پیدا کنیم که یک مساله باشد که مساله این علم باشد و موضوع آن مصداق موضوع کل نباشد بلکه جزئی از او باشد کافی است برای نقض.
بسم الله الرحمن الرحیم
برو به 0:05:38
فرمودید که عبارت اجود را دوباره نگاه کنم که نگاه کردم دوباره برگشتم و همراه آن هم فوائدی بود. آن کتاب را ندارم اما در نرم افزار نگاه کردم. خیلی همینجا تفاوت دارد. نمیدانم هیچ کدامتان مقایسه کردید یا نه؟ جالب بود که یک استاد درس دادند، و دو تا تقریر نوشته شده است که کمی تقریرها -بیش از یک کمی در اینجا حالا لا اقل در بحث جواب-، تقریرِ بحث، خیلی تفاوت کرده است.
شاگرد: در یک دوره درس؟
استاد: نمیدانم. نمیگویند یک دوره است، من نمیدانم، باید بپرسیم.
شاگرد: تقریر آقای خویی که دوره آخر است، در مقدمه دارد که آخرین دوره است که 7 سال طول کشید.
استاد: فوائد قبل از آن بوده است؟
شاگرد: نمیدانم.
علیایحال، تفاوت تقریر خیلی زیاد است، یعنی محسوس است که اینها با همدیگر فرق دارند.
شاگرد: فوائد هم مثل اینکه بیشتر مورد عنایت بوده است. البته شاید.
استاد: بله، در همین بحث من دیدم که اجود خیلی مختصرتر و عبارات طور دیگری هم آمده است اما فوائد مفصلتر است و خوب بحث را باز کردند.
علیایحال یک مقدار عبارت را پیش برویم، اینها را هم که گفته شد و بعضی از نکاتی که هست را هم برمیگردیم. شما هم اگر نگاه جدیدی کردید، هر کدام از آقایان، بفرمایید.
فقط چیزی که دیروز صحبت شد راجع به «مَعَ انَّ المُتِحَیِّث لِحِیْثیَة الاعِرَابَ وَ ان کان أَخُصُّ مِنْ نَفْس الکلمه الَّا انه ایضا أَعَمُّ» ظاهراً این اشکال دوم را چنان که از هر دو تقریر برمیآید، مرحوم نائینی خودشان توجه داشتهاند و در صدد حل آن برآمدند. حالا چطور؟ حاصلش این است که ایشان یک مقدار موضوع علم را تضییق کردند و پایین آوردند، از این طرف هم مقداری موضوع مسئله را تلطیف کردند و بالا بردند، این بینا بین صلحشان دادند. یعنی اینکه بگوییم فاعل اخص از «الکلمة المتحیثة» است. ایشان خواستند این را اینطور حل کنند که فاعلی که موضوع مسئله است، این صورت فاعل نیست که اخص باشد.
شاگرد: اشکال سوم میشود؟
استاد: بله سوم میشود، بله همان که دیروز صحبت شد. تعبیر ایشان این است که میخواستند اینطور حل کنند.
«و بعبارة واضحة المبحوث عنه في علم النحو مثلا ليس عوارض الفاعل بما هو فاعل ككونه متقدماً على المفعول بحسب الرتبة بل عوارضه بما هو معرب فيكون عوارضه عوارض ذاتية لموضوع العلم أيضا فان هذه الحيثية حيثية مضيقة للموضوع فانها تقييدية»[2]
فرمودند: «و بعبارة واضحة المبحوث عنه في علم النحو مثلا ليس عوارض الفاعل بما هو فاعل» ببینید، فاعل بما هو فاعل، وقتی خوب نگاهش کنید یک خصوصیاتی دارد، یک حیثیاتی دارد که اخص میشود از مطلق کلمه، و همچنین اخص میشود از «الکَلِمَةُ المُتَحَیِثَة بِحِیثیة الاعراب وَ البِنَاء». همان اشکالی که در «مع انّ» بود. ایشان میخواهند کاری کنند که این فاعلی که انتها است و اخص از آن دو است را بیاورند و آن اخصیتش را صرف نظر کنند و همان بین برسانند آن را به آن واسطه. خب، پس از اول -در عباراتشان هم «بعبارة واضحة» معلوم است- قسمت اول عبارت، موضوع علم را آوردند پایین و تضییقش کردند، در دومی، فاعل را بالا بردند.
«و بعبارة واضحة المبحوث عنه في علم النحو مثلا ليس عوارض الفاعل بما هو فاعل ككونه متقدماً على المفعول بحسب الرتبة بل عوارضه بما هو معرب» فاعل از آن حیثی که قابلیت اعراب دارد، «فيكون عوارضه عوارض ذاتية لموضوع العلم أيضا» چرا؟ چون من حیث هو، معرب بود که اساس کار بود، «فان هذه الحيثية حيثية مضيقة للموضوع» موضوع عام -کلمه- حیثیت تقیدیه اعراب آمد تضییقش کرد، فاعل خودش اخص است از این «الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة»، این را چه کار کنیم؟ میگویند که خب میگوییم فاعل هم از همین حیث موضوع مسئله است نه از حیث دیگر، پس یکی شدند. فاعل از همین حیث یعنی چی؟ یعنی فاعل تضییقات زیادی دارد، حیثیات متعددهای دارد، ما فقط تلطیفش میکنیم و یک حیث آن را در نظر میگیریم، از حیثهای دیگرش که او را اخص میکند از «الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة»، صرف نظر میکنیم. پس «الفاعِل مِن حِیثُ اِعرابه» چون حیثیت محور کار شد، خب «الکَلِمه» هم «مِن حِیثُ اِعرابه»؛ مساوی شدند. پس نه اخصیت فاعل صدمه میزند، نه اعمیت کلمه، چرا؟ چون این قید حیثیت یک مقدار کلمه را تضییق کرده و یک مقدار فاعل را تلطیف کرده است. ایشان اینطور میگویند.
شاگرد: مساوی نشدند.
استاد: حالا اندازهای که ذهن قاصر من است حرف ایشان را میخواهم بگویم که ایشان این را میخواهند بگویند، ممکن است ایشان بگویند که نه، اصلاً منظور من این نیست -که هیچ-. اگر فرمایش ایشان را درست فهمیده باشم میگویم مقصود ایشان این است. حالا شما میگویید که حل نمیکند، آن گام بعدی است. حالا این گام بعدی را اگر قبول بکنیم و شما هم عبارت را نگاه بکنید و بگویید من این را درست فهمیدم و مقصود نائینی هم همین است،خب بعد برویم بحث بعدی که آیا اشکال را حل میکند؟ جواب است یا نیست؟ این فعلاً توضیح مراد ایشان که ببینیم با عبارات جور درمیآید یا نه؟
فرمودند «مضيقة للموضوع»، مضيقة، حیثیت تقییدیه، کلمه را تضییق کرد. بعد میگویند که خود فاعل هم «مِنْ حِیْثُ هُوَ» موضوع مسئله نیست، فقط از حیث اعرابش است، بقیهاش برود کنار، یعنی یک مقدار هم آن را بالا میآورند که این بینابین صلح کند ولی اسمی از این نمیآورند. دنبال آن هم توضیح میدهند:
«(و حيث) ان موضوعات العلوم بسائط لأنها مفاهيم متقيدة بالحيثيات الاعتبارية فيكون ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز كما في الاعراض و نتيجته إلغاء خصوصية الفاعلية و المفعولية»
«وَ نَتیجَتُهُ» این منظور من بود؛ ببینید این که گفتم اینها را بالا میآوردند: «و نتيجته إلغاء خصوصية الفاعلية و المفعولية». پس معلوم میشود که میدیدند که یک اخصیتی در کار فاعل و مفعول است و با این قید میخواستند اخصیت آن را بردارند. پس شما، هم یک مقدار کمی از اعمیت کلمه کاستید و هم از اخصیت فاعل، از طرفین کار را جلو بردند. ببینید:
«و نتيجته إلغاء خصوصية الفاعلية و المفعولية و غير ذلك و البحث عنها بما هي معربة»
برو به 0:13:25
شاگرد: یعنی میخواهند بگویند که بحث فاعل و مفعول به مناسبت ذکر میشود، اصل این است که فاعل مرفوع است.
استاد: بله، و حال آنکه یکی از سؤالاتی که در ذهن من آمد -حالا طلبهای که فرمایش علما را میبینیم، اول باید بفهمیم، بعد سؤال هم میآید- یکی از سؤالات هم همین بود که حالا واقعاً در علم نحو شما میگویید فاعل باید اول بیاید بعد مفعول، این بحث نحوی نیست؟ اینها برای این احکام نیست؟
شاگرد: گویا یک بحثی است که لغوی نیست بلکه چینش کلمات است. نحو بحث میکند از اینکه آخر کلمه به اختلاف عوامل تغییراتی میکند، خب حالا فاعل چه اول باشد چه … .
استاد: نه، یکی از مباحث نحو این است، اگر از تغییراتش میخواهد بگوید پس چرا از مبنی هم صحبت میکند؟
شاگرد: گفتند استطرادا است.
استاد: این را گفتند به خاطر اینکه اعراب را گفتند! این همه استطراد خوب است؟ نه، ما تعبیر بسیار قشنگتری میتوانیم برای نحو بیاوریم بدون اینکه حیثیت اعراب و بنا را بیاوریم. آن چیست؟ آن را میگوییم. نحو چیست؟ علمی است که بحث میکند از رابطه یک کلمه با غیر خودش از عناصر دیگر جمله. صرف چیست؟ صرف آن است که بحث میکند از یک کلمه، ساختمان خودش. این تعریف را همه هم شنیدید و رایج است، خب وقتی تعریف به این خوبی هست، چرا فقط بگوییم برای اعراب است؟ هرچه که برای غیر اعراب در نحو آمده استطراد است! میخواهد تصحیح کلام کند، خب مگر تصحیح کلام همهاش این است که بگویند زِیْدٌ یا زِیْداً؟ یک تصحیح کلام هم این است که اول بگویم یا جلو بیاورم یا عقب؛ چینش کلام را غلط قرار ندهم. منظور، اینطور نیست. حالا مگر اینکه طبق مشهور که گفتند و ایشان هم میفرمایند، اما اصل بحث خیال میکنیم اینطور نیست. آن کسانی که در ارتکاز خودشان، تصوری که از نحو داشتند -یک مسائلی را میدیدند برای این است-، ما آن ارتکاز را ممکن است بد پیاده کردیم و تبدیل به علم اصول کردیم، بعد به اینهایی که آنها داخل کردند، برای خودمان بگوییم طردا للباب است، اسطرادا است! چه بسا نه، ارتکاز آنها چیزی بوده که این تعبیر ما یک مقدار موافق با او نیست.
حالا من باز هم چیزهایی باز به ذهنم آمد -نمیدانم- در فوائد الاصول هم بود، ولی در ذهن من که حل نمیشود. ایشان میفرمایند که موضوعات علوم، بسیط هستند، چرا بسیط هستند؟ چون مفاهیمی هستند که متقید به حیثیات اعتباری هستند. خب قید حیثیت اعتباری که تأکید نمیآورد! هر چیزی که مقید به حیثیت اعتباری است یعنی خودش بسیط میشود؟ چه مانعی دارد که یک مرکبی متقید بشود به حیثیت اعتباری؟ بله، از آن حیثیتی که شما میگویید اعتباری، از آن حیث میشود بسیط، اما لازم نیست که خودش بسیط باشد.
حالا، دنباله آن که مهمتر است این است: «فيكون ما به الاشتراك فيها عين ما به الامتياز كما في الاعراض»، اعراض بسیط هستند یعنی ماده و صورت ندارند، اما جنس و فصل که دارند. یک بحثی در آنجا بود که جواهر مادی و اینها، جنس و فصل دارند به ازاء ماده و صورت. جنس چه بود؟ همان ماده بود اما «لا به شرط»، ماده همان جنس بود «به شرط لا». صورت همان فصل بود «به شرط لا»، فصل همان صورت بود اما «لا به شرط»؛ اینها را گفته بودند. آنجایی که جنس و فصل به ازاء صورت و ماده بود، میگفتیم ماهیت، مرکب است. اعراض، ماده و صورت نداشتند، ترکیبی از ماده و صورت نبودند، و لذا حد اعراض که جنس و فصل داشتند، حد ترکیب واقعی نبود، ترکیب تحلیلی بود، جنس و فصل تحلیلی بود.
خب، این اینطوری است. بسیار خب، این اندازه درست است که اعراض بسیط بودند، به این معنا که صورت و ماده نداشتند، اما هیچ کسی نگفته که اعراض، جنس و فصل ندارند! ملاحظه میکنید؛ اعراض جنس و فصل دارند و هرچه که جنس وفصل دارد ما به الاشتراک غیر از ما به الامتیاز است. خب آنهایی که میگویند ما به الاشتراک مثل ما به الامتیاز است و شیخ الاشراق اول کسی بوده که این را گفته است، برای کجاست؟ برای آنهایی است که تشکیک در آنها میآید. مثل نور میگفتند، نور شدید است و ضعیف، «شَدیدٌ فی نورِیَتِه ضَعیفٌ فی نورِیَتِه». میگفتند اشتراکشان در نوریت است، امتیازشان هم در درجه نوریت است.
پس یکی بودن ما به الاشتراک و ما به الامتیاز در موارد تشکیک است.در خود اعراض که تشکیک نیست. سفیدی با شیرینی، سفیدی با سیاهی، در نفسِ این دو در کنار هم تشکیک نیست، ما به الاشتراک دارند و ما به الامتیاز دارند، و ما به الامتیاز غیر از ما به اشتراک است. حالا در تضاد آن یک بحثهایی داشتند که ضد این چطور میشوند.
خب حالا، -البته همان هم خودش چقدر سؤال داشت- علیایحال این سؤال در ذهن من آمد که شما میفرمایید اعراض، ما به الاشتراک در آنها مثل ما به الامتیاز است و بسیط هستند، بسیط بودند به این معنا که صورت و ماده ندارند قبول است اما به این معنا که جنس و فصل ندارند قبول نیست؛ جنس و فصل دارند و تعریف برای آنها ارائه میدهید! وقتی اعراض، جنس و فصل دارند، ما به الاشتراک و ما به الامتیاز یکی میشود یا نمیشود؟ در خود اعراضی که در عرض هم هستند نمیشود، ما به الاشتراک فرق دارد. در مراتب تشکیکیه یک مقوله، بله، آنجا میشود، ولی خب آن از بحث ما جداست، چرا؟ به خاطر اینکه فاعلیت و مفعولیت، مراتب تشکیکی نیستند، فاعلیت و مفعولیت در عرض هم هستند. شما میخواهید بگویید حیثیت اعتباری است و در اینها هم ما به الاشتراک مثل ما به الامتیاز میشود.
در فوائد الاصول دیدم مرحوم کاظمی توضیح قشنگی داده بودند؛ گفتند فاعل و مفعول حد و حیثت آنها میشود «مِنْ حیْثُ اِعْرابِه، مِنْ حیثیَةِ الْاِعْراب» اینطور که یادم مانده است. فاعل و مفعول وقتی از آن حیثی که معرب هستند به آنها نگاه کنیم، اشتراک و امتیاز یکی میشود. اشتراکشان در این است که «الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة بِحیثیة الاعراب» موضوع نحو است. امتیازشان در چیست؟ در این است که باز «الکَلِمَةُ الْمُتَحَیِثَة بِحِیثیة الاعراب»، اما یکی رفع است و یکی نصب. درست شد؟ ولی باز خود اینها اعراب است پس اشتراکشان هم در اعراب است؛ اینطور بیان میفرمایند.
برو به 0:20:50
شاگرد: البته ایشان بعد فرمودند: «و لا نعنی بتلک الحیثیة الحیثیة اللاحقة الاعرابیة …».
استاد: نه، آن بحث دیگری است که آنجا هم دارند. بله، آن سؤال این بوده است که خب شما میخواهید ضرورت به شرط محمول درست کنید پس در علم هیچ مسئلهای باقی نمیماند، بعد جواب میدهند که ما نمیخواهیم بگوییم «الکَلِمَةُ المُتِحَقِقَةُ فِعلاً بِالاِعْراب» بلکه صرفاً شأنیت لحوق اعراب منظورمان است. اینها را در اجود التقریرات نیز همینجا دارند.
خلاصه، حالا این فرمایش ایشان تا این اندازهای که باز هم حرف دارد اما طولانی میشود. اگر نگاه کردید اینهایی که من عرض کردم و لَه آن (در تایید آن) یا بر علیه آن، چیزی به ذهنتان آمد، هر کدام از آقایان که خواستید بعداً برای ما بفرمایید. فعلاً حالا دنبال عبارت را بخوانیم که هم این عبارت جلو برود و هم اینکه آن بحثهای قبلی کم کم هر چه که مانده است باز برگردیم.
«و أخرى: بأنّ الواسطة إن كانت جهة تعليليّة، فعوارضها عوارض الموضوع الجامع. و فيه: …»[3]
«و أخرى: …» به کجا میخورد؟ به «و يجاب تارة: …» در صفحه 8، فرمودند از اشکال اخصیت دو جور جواب داده شده است؛ یک جور جواب داده شده به قید حیثیت، یک جور دیگر جواب داده شده به اینکه حیثیت تعلیلیه است که ظاهرش همان مختار مرحوم آقا ضیاء است. «و أخرى:» جواب داده شده «بأنّ الواسطة إن كانت جهة تعليليّة، فعوارضها عوارض الموضوع الجامع.». خب حیثیت تعلیلیه و تقییدیه از آن کلماتی است که در اصول زیاد به کار رفته -اصول متأخر- و فوائد خوبی هم بر آن متفرع است، چه بسا در بعضی مقامات هم با یکدیگر فرق بکنند. ولی آنچه که الان اینجا منظور است این است که حالا توضیح آن روی عبارت خود آقا ضیاء در مقالات بخوانیم. من از نهایة الافکار اینجا نوشته بودم و حالا این دفعه ندیدم.
در مقالات صفحه 47 فرمودند:
«و ربما بذلك يرتفع الإشكال المشهور بان موضوع المسائل بالإضافة إلى موضوع العلم من قبيل النوع إلى الجنس، مع انّهم جعلوا العوارض الثابتة لعنوان أخص من الموضوع من العوارض الغريبة، لأنّه يقال: بأنّ ما أفيد كذلك- لو كانت الخصوصيات المأخوذة في موضوعات المسائل من الجهات التقييديّة [الدخيلة] في المعروض و [كانت] بمنزلة النوع إلى جنسه- …»[4]
که دیدید صریحاً در اجود بود که حیثیة الاعراب، حیثیت تقییدیه است، مضیِّق است، حیثیت تقییدیه، قید هم داخل است، قید داخل است یعنی آن تقیّدش، به نحوی که میگویم قید داخل است، چون خود این قید داخل و خارج هم از آن چیزهایی است که خیلی تفاوت میکند. مثالهای مختلف دارد؛ یک مثال خیلی ساده دارد، مثلاً میگویید «جائنی غُلام زِید» -یادتان است ساده ترین مثالی است که میگفتم-، غلام زید آمد، حکم، مجیء است. مقیَّد داریم که غلام است. تقیُّد داریم که تقیُّد به این است که غلام زید است. یک قید هم داریم که زید است. بعد میگفتند که اینجا قید از حکم خارج است؛ این مثال خیلی سادهاش بود.
اما تقیُّد داخل است یعنی غلام زید که متقیِّد به این است که مال زید است آمد، اما خود قیدش که زید است که نیامد، اینطور. گویا زید را قید میگرفتند، اما این یک بیان خیلی ساذجی (ساده) است از مسئله قید و تقیّد. آنجا در «جائنی غُلام زِید» یک غلام داریم که ذات غلام است و یک تقیّد ذات غلام داریم به غلامیتش برای زید، پس قید، زید نیست که بگوییم خارج است، قید، غلامیت لزید است. بنابراین حالا وقتی میگوییم غلام زید آمد اگر این تقید که به غلامیت زید است خود غلامیت هم داخل باشد در این فرض، میگوییم مقید و تقید همه داخل است و اگر نه، نه؛ میبینید که فرق کرد.
در مباحث علمی این تقید با قید داخل باشد یا نباشد، فرق میکند. مثال خیلی رایج آن در اصول که مدام تکرار میکنیم کجاست؟ آنجایی است که فرق شرط و جزء را میخواهند بگویند؛ میگویند شرط، تقیدش جزء است ولی قید، خارج است. وضو خودش جزء نماز نیست اما تقید به انجام وضو دارد. اما جزء، هم تقید و هم قید هر دو داخل است، مثل سوره برای نماز. صلاة مقید است به سوره به نحوی که هم تقید به سوره جزء نماز است و داخل نماز است و هم خود سوره جزء نماز است؛ این مثال رایج در اصول است برای تفاوت بین قید و تقید که داخل باشد یا نباشد. وقتی قید داخل است جزء میشود، وقتی قید خارج است شرط میشود. حیثیت تقییدی هم وقتی پیدا بکند با حیثیت تعلیلی هم مقداری با آن قید و جزء تفاوت دارند، اما مواردی هم هست که به یکدیگر نزدیک میشوند.
«… و لكن ذلك أول شيء ينكر إذ من الممكن كون الخصوصيات المأخوذة في موضوعات المسائل من الجهات التعليلية الموجبة لطروّ العارض على ذات الجنس قبل تنوّعه بنوع من أنواعه»
حالا ایشان فرمودند که اگر تقییدیه باشد اینگونه است، «و لكن ذلك أول شيء ينكر» اصلاً ما قبول نداریم که آن خصوصیاتی که در موضوع علم دخیل است -مثل فاعلیت و مفعولیت- اینها حیثیت تقیدیه باشد، اینها همه حیثیت تعلیلیه است. وقتی حیثیت تعلیلیه میشود لازمهاش چیست؟ توضیح میدهند: «إذ من الممكن كون الخصوصيات المأخوذة في موضوعات المسائل من الجهات التعليلية الموجبة» الموجبه توضیح تعلیل است، علت میشود «لطروّ العارض» که محمول است «على ذات الجنس» نه نوعی از او، «قبل تنوّعه بنوع من أنواعه». میگویند وقتی میگوییم فاعل مرفوع است، این یعنی چه؟ یعنی کلمه مرفوع میشود، درست؟ علت مرفوعیتش فاعلیت آن است. پس نه اینکه کلمه چند نوع است و یک نوعش مرفوع است، فاعلیت حیثیت بار شدن و علت حمل شدن مرفوع است بر خود کلمه، پس کلمه مرفوع است علتش چیست؟ چون فاعل است. پس وقتی حیثیت فاعلیت حیثیت تعلیلیه شد، موضوع مسئله حیقیقتاً فاعل نیست، الکلمهای است که متصف است به یک حیثیت تعلیلیه برای وصف خودش. حیثیت تعلیلیه میگوید این کلمه چون فاعل است مرفوع است، نه اینکه بگوید فاعل مرفوع است. درست شد؟ وقتی حیثیت فاعلیت حیثیت تعلیلیه شد، واسطه چه میشود؟ واسطه وساطت در تعلیل است، وساطت در تعلیل، وساطت در عروض و اینها را نمیآورد، نمیگوید که من -خود فاعل- یک نوعی هستم که کلمه را متنوع کردم قبل از مرفوعیت، اول کلمه شده است فاعل، بعد شده مرفوع. نه، کلمه متنوع نشده به فاعل و بعد محکوم بشود به مرفوعیت، فاعلیت آمده گفته است علت اینکه این کلمه اینجا مرفوع است فاعلیت است.
این حاصل فرمایش ایشان که بعدش هم ادامه دادند و شاید یکی دو جای دیگر هم به آن اشاره کردند. عبارت نهایة الافکارشان هم حالا ممکن است کتابش را شما داشته باشید اگر پیدا کردید بخوانید.
حاج آقا (آیت الله بهجت) خیلی مختصر اشاره میکنند:
«و أخرى: بأنّ الواسطة إن كانت جهة تعليليّة، فعوارضها عوارض الموضوع الجامع. و فيه: …»[5]
«و أخرى:» جواب داده شده «بأنّ الواسطة» واسطه اینجا یعنی چه؟ یعنی فاعل، یعنی موضوع مسئله، یعنی نوع، یعنی آن اخص، «إن كانت جهة تعليليّة» اگر جهت تعلیلی باشد یعنی چه؟ یعنی رمز علت بار شدن محمول باشد بر ذوالواسطه، ذوالواسطه چیست؟ موضوع علم. خب این خودش دیگر موضوع نیست، در واسطه آن وقتی اشکال اخصیت پیش میآید که خود واسطه که اخص است خودش موضوع باشد، میگوییم خب این غرض برای اخص است و برای اعم شد غریب. اما اگر این واسطه خودش موضوع نیست، ذوالواسطه موضوع است، او فقط علت برای بار شدن است، خب پس موضوع با او برابر است. «و أخرى: بأنّ الواسطة إن كانت جهة تعليليّة، فعوارضها عوارض الموضوع الجامع.» چون خودش هیچ کاره است، خودش جهت تعلیلیه است.
برو به 0:30:33
شاگرد: چرا اینجا اینگونه آوردند با اینکه آنجا -در عبارت مقالات- فرمودند «أول شيء ينكر»، آیا موضوعات فرق میکنند؟ اینجا
(در مباحث الاصول) گفتند «ان کانت».
استاد: نه، این «ان کانت» برای آن است که از نظر بحث علمی اگر آن باشد این است (اشکال وارد است) و اگر این باشد …؛ برای تنویع است، برای شرط نیست. معلوم است، مطلب ایشان را در یک سطر اشاره کردند که یعنی هر کس میخواهد میرود آنجا میبیند.
«و فيه: أنّ معروض الرفع مثلا وجود الفاعل، و لا اثنينيّة له مع وجود الكلمة خارجا حتى يكون جهة تعليليّة للعروض، و الفاعليّة و إن كانت حيثيّة تعليليّة لرفع الكلمة، لكنّها ليست موضوعا للمسألة و لا معروض الرفع.»
«وَ فیهِ» حالا اشکال چیست؟ اشکال این است که «أنّ معروض الرفع مثلا وجود الفاعل»، چه کسی رفع میگیرد؟ وجود فاعل، نه عنوان فاعلیت. «و لا اثنينيّة له مع وجود الكلمة خارجا» کلمه با وجود فاعل، یک وجودند. وقتی میگوییم «جائنی زِیْدٌ» این زید یک وجود بیشتر نیست در خارج، از یک حیث فاعل است و از یک حیث کلمه است، علیایحال یک وجود بیشتر نیست. «و لا اثنينيّة له … حتى يكون جهة تعليليّة للعروض» ایشان چه میفرمایند؟ ببینید کلمه «فَعوارِضُها»، ظاهراً روی آن تأکید میکنند. ایشان چه گفتند؟ گفتند «الواسِطة» که آن موضوع مسئله است اگر جهت تعلیلیه باشد «فَعَوارِضُها» عوارض او میگویند. اینکه میگویید عوارض او، منظورتان وجود آن است؟ اگر منظورتان وجود است پس چرا میگویید واسطه؟ ما واسطهای اصلاً نداریم، یک وجود است. اگر وجود خارجی فاعل منظورتان است اصلاً واسطه نداریم تا بگویید واسطه «إِنْ کانَ عَوارِضُها». درست شد؟ واسطه نداریم.
اگر نه، منظورتان این است که واقعاً فاعلیتی که وساطت میکند و تعلیلیت دارد، اگر این را میخواهید بگویید خب فاعلیت که مرفوع نیست. آن چیزی که واسطه است که عوارض، عوارض او نیستند، فاعلیت کجا مرفوع است! وجود این فاعل است که مرفوع است. درست شد؟ پس این واسطه که شما میگویید چیست خلاصه؟ پس این «عوارضها» اصلاً این واسطه عوارضی ندارد تا شما بگویید «أَنَّ الْواسِطَة فَعَوارِضُها». اگر واقعاً واسطه است یعنی وجود منظور شما نیست، عوارضی ندارد، چرا؟ چون رفع، عوارض فاعلیت نیست، اگر واسطه باشد به آن معنای تعلیلیه که شما میگویید. اگر هم وجود آن منظورتان است خب اصلاً واسطه نیست. بله، عوارضش عوارض او است چون یکی هستند ولی خب واسطهای نیست، «لا اثنينيّة» دوئیّتی ندارند تا بگویید یکی واسطه است و یکی ذوالواسطه. کلمه، ذوالواسطه است، فاعل، واسطه است، واسطه در او.
شاگرد: این به نظر میآید اشکال نیست، در واقع حرف ایشان را بهتر کردند.
استاد: ببینید من آن دفعه هم یادداشت کردم و دیروز هم عرض کردم، من به خیالم میرسد که حاج آقا نمیخواهند یک قولی را بگویند و ایراد بگیرند و رد شوند، میخواهند از حرف آنها زمینه سازی کنند برای حرف بعدیشان.
شاگرد: میخواهم بگویم که این اصلا موید است یعنی میگوید حرف شما قبول است و اصلا واسطه هم نگو، واسطه خودش است.
استاد: یعنی باید حرف را میبردید روی اتحاد وجود که بعدا خودشان میخواهند این را محور قرار دهند.
شاگرد: این یک نوع تلطیف همان اشکال است و بهتر کردن آن است.
استاد: به نحوی که ذهن آماده شود برای آن چیزی که بعدا میخواهند بگویند، این منظور من است.
شاگرد: اشکال آقا ضیاء به این است که شما چرا راه دور رفتید و عوارض گفتید.
استاد: بله، یعنی میخواهند بگویند اینطور که شما میگویید به این صورت که مطلب حل نمیشود، یعنی جهت تعلیلیتی که درست کردید یک چیزی نشد که اخصیت را برطرف کند. اگر میخواهید وجود را بگویید که ما بعداً صحبتش میکنیم و زمینه سازی ذهنی است، خب کاری به تعلیلیت ندارد، شما هم اصل محور را ببرید روی اتحاد وجود و بگویید یکی هستند، چرا میگویید تعلیل؟ تعلیل میخواهد باشد میخواهد نباشد، تعلیلیت نیاز نیست، نقشی ندارد. اگر هم میخواهید به تعلیلیت نقش بدهید، خب نتیجه نمیگیرید چون آن عوارضی ندارد.
«و فيه: أنّ معروض الرفع مثلا وجود الفاعل، و لا اثنينيّة له» یعنی لوجود الفاعل «مع وجود الكلمة خارجا حتى يكون» یعنی یَکُونَ آن فاعل «جهة تعليليّة للعروض،» درست شد؟ این از این. «و الفاعليّة» خود فاعلیت، ما قبول داریم «و إن كانت حيثيّة تعليليّة لرفع الكلمة، لكنّها ليست موضوعا للمسألة و لا معروض الرفع.» فاعلیت که مرفوع نیست، نمیگوییم «کل فاعلیة مرفوع»، بلکه «کل فاعل مرفوع»، پس شما تأکید را روی حیثیت تعلیلیه گذاشتید که نقش اصلی برای او نیست. پس این اشکالات بر این است که ما بگردیم و آن چیزی که در مسئله عرض ذاتی و غریب با موضوع علم نقش اصلی را دارد پیدایش کنیم، این خیلی مهم است. ایشان گشتند میگویند نقش روی تعلیلیت است. مرحوم نائینی میگویند نقش روی حیثیت تقییدیه است. ایشان میخواهند بفرمایند نه، نه حیثیت تقییدیه نقش اصلی دارد در این مباحث، نه حیثیت تعلیلیه، نقش روی مطلب دیگری است که حالا بعداً میرسیم.
خب، این یک بخش.
فرموده بودند که عرض ذاتی و غریب و اینها، سه نوع عرض ذاتی داشتیم و بقیهاش غریب بود. حالا دارند تفصیل آنها را میگویند:
«ثمّ إنّ عوارض الفصل، من الذاتي بالنسبة إلى النوع المتحصّل بذلك الفصل؛ و كذا العكس الراجع إلى عارض المساوي على الظاهر؛ و كذا عوارض الجنس بالنسبة إلى النوع المتضمّن لذلك الجنس المقوّم له.»
«ثمّ إنّ عوارض الفصل، من الذاتي بالنسبة إلى النوع المتحصّل بذلك الفصل» این خیلی مشکلی ندارد. عوارض ناطق مثلاً که فصل است «من الذاتي» یعنی «مِنَ العَرَضِ الذاتی»، «بالنسبة إلى الانسان». «المتحصّل بذلك الفصل» متحصل یعنی موجود، نوع به فصل موجود میشود. خب عوارض ذاتی فصل در تعبیر شرح مطالع چه بود؟ واسطه داخلی مساوی. بله این در تفسیر آن حرفهای قبلی است. «ثُمَّ إِنَّ» واسطه داخلیه مساوی، ذاتی است، اشکالی هم ندارد.
«و كذا العكس الراجع إلى عارض المساوي على الظاهر» که برمیگردد به عارض مساوی. عکس چیست؟ عوارض نوع، عوارض فصل هم هست. خب تفاوتش چیست؟ تفاوت این است که دو علم میشود. گاهی علمی داریم که موضوع آن علم، فصل است، در آن علم از عوارض نوعش صحبت کنیم، و گاهی خود نوع، موضوع علم است، در آن علم از عوارض فصل صحبت کنیم.
شاگرد: مثالی هم میشود بزنید که مثلا فصل موضوع علم باشد.
استاد: مثلاً اگر ناطق را به معنای نفس ناطقه مدرک کلیات بگیریم یعنی مثلاً آن خصوصیات را اصلاً این بگیریم -بعضیها میگویند نفس ناطقه یعنی مدرک کلیات- مثلاً این یک علمی است -امروزه علم معنا شناسی- ممکن است اصلاً بگوییم این معنا از آنهایی است که فصل انسان است. ولی خب در اینها مناقشه میآید که شما میگویید؛ باید بگردیم و مثالش را پیدا کنیم. علیایحال موضوع خود علم روان است، ادراک معناست، شناخت شناسی است مثلاً. یک چیزی است که اصلاً موضوع علمش انسان نیست، ما نمیخواهیم انسان را بشناسیم، میخواهیم یک چیزی را بشناسیم که خودش فصل انسان است، آن وقت از انسان صحبت میکنیم. خلاصه این یک چیزهای ممکن و معقولی است.
فرض آن را که ایشان «علی الظاهر» فرمودند، من زیر آن نوشتم صفحه یازده. بله، این یازده که من نوشتم بعد میآید؛ بعداً یک ارجاعاتی داده بودند که گذشت، من ارجاع دادم به اینجا که علامت زدم، خب حالا ان شاء الله بعداً میگویم.
«و كذا عوارض الجنس بالنسبة …» دوباره یکی از مواردی که موجب بحث شده این است. آنها آسان بود، این یکی عوارض جنس «بالنسبة إلى النوع المتضمّن لذلك الجنس المقوّم له» عوارض، عوارض چه چیزی هستند؟ عوارض جنس هستند، اما موضوع علم، نوع است. یعنی چه؟ یعنی موضوع علم ما یک نوعی است اما عوارضی که میخواهیم برای این نوع ثابت کنیم برای خودش نیست، برای جنس آن است. درست شد؟ واسطه اعم داخلی است؛ اینجا یک مقدار بحث شده است. دو سه اشکال در همان اجود ببینید، میگویند یک اشکال تمایز علوم، یک اشکال تداخل علوم، یک اشکال اخصیت، که هر کدام از اینها هم فالجمله تفاوت میکند.
«و لا يرد الإيراد: بلزوم صحّة ذكر مباحث الأدب الباحثة عن عوارض الكلام، في النحو، حتى يجاب بالميز بحيثيّة الإعراب؛ فإنّ الكلام في موضوعيّة النوع للعلم و الجنس للمسألة، لا العكس الذي مرّ الاستشكال فيه.»
این «و لا يرد الإيراد: …» ببینیم میخواهند اشکال تداخل را بگویند؟ کدام یک از اینها را به این سومی مطرح میکنند؟ «و لا يرد الإيراد» به این سومی. لذا من در آن دفعه که میخواندیم گفتم بعد از «المقوم له» یک ویرگول گذاشتم، اینکه اینجا رفته سر سطر، بی خود رفته است، این باعث میشود آدم به اشتباه میافتد. لااقل باید «و کذا» برود سر سطر، در چاپ بعدی این باید اینطور تغییر کند: «و كذا عوارض الجنس بالنسبة إلى النوع المتضمّن لذلك الجنس المقوّم له، [ویرگول] و لا يرد الإيراد: …».
این «و لا يرد الإيراد» دقیقاً به همین فرض میخورد و مربوط به این قسمت است. «و لا يرد الإيراد: بلزوم صحّة ذكر مباحث الأدب الباحثة عن عوارض الكلام، في النحو» میگویند خب اگر اینطور باشد که عوارض جنس عرض ذاتی است برای نوع که موضوع علم است یعنی واسطه اعم داخلی، لازمهاش چیست؟ لازمهاش این است که صحیح باشد مباحث ادبیات را -معانی بیان را- که از عوارض کلام بحث میکند -عوارض کلام از اعراض ذاتی کلام است- صحیح باشد در نحو از آن صحبت بکنیم.
« و لا يرد الإيراد: … حتى يجاب …» چرا؟ چون این ایراد را در اجواد وارد کردند و به قید حیثیت جواب دادند. ایشان میگویند وارد نمیشود تا اینطور جواب بدهیم که آنها این ایراد را وارد دانستند و جواب دادند. «حتى يجاب بالميز بحيثيّة الإعراب» آنها گفتند اگر کسی بگوید که ما باید مطالب ادب را در نحو بیاوریم، چرا؟ چون مطالب ادبیات، عوارض کلام است، عوارض جنس است، و چون جنس، عوارض اعم داخلی است برای نحو، پس او هم باید در آن داخل باشد. پس چی شد؟ پس جواب میدهیم به قید الحیثیة. میگوییم نه، چون «مِن حِیثُ الاِعرابِ وَ البِنَاء» است ولی آن عوارض ادبیات از حیث فصاحت و بلاغت و مقتضایات حال و اینها است، پس «لا یَرِدُ الإیراد».
میفرمایند نه، اصلاً آن نیاز نیست تا به قید حیثیت جوابش را بدهیم، چرا؟ «فإنّ الكلام في موضوعيّة النوع للعلم و الجنس للمسألة» میگویند اگر خوب تصور کنیم کلام در این است که واسطه، اعم داخلی باشد، این یعنی موضوع علم میشود نوع، موضوع علم شده نوع و موضوع مسئله شده جنس، و عوارض شد عوارض جنس. خب با قید حیثیت درست میشود؟ نه، اینجا که جای حیثیت نیست. حیثیت این است که بگوییم میخواهیم نحو از ادبیات جدا شود. خب اشکال چه بود؟ عوارض جنس، عوارض کلام است که کلی است، کلمه هم موضوع نحو است من حیث الاعراب، پس این آن را شامل نیست -آنچه که مرحوم نائینی فرمودند-. ایشان میفرمایند این اشکال برای اینجا نیست، چرا؟ چون ما باید جایی پیدا کنیم که موضوع علم، نوع باشد، موضوع مسئله، جنس باشد و این جنسی که اعم داخلی است، او واسطه شود برای اینکه عرض او عرض برای موضوع علم باشد که نوع است.
خب در مانحن فیه اینطوری است که بگوییم مباحث ادب و حیثیت اعراب را جدا میکنند؟ «لا العكس الذي مرّ الاستشكال فيه» نه عکس. عکس آن بود که نوع، موضوع مسئله باشد و جنس کلی، موضوع علم باشد که اشکال در آن رد شد. یعنی میخواهند بفرمایند که اشکال را گفتیم و جواب ندادیم، «مرّ الاستشكال فيه» یعنی اشکال اخصیت گفته شد و تا حالا که ما خواندیم هنوز جوابی به آن ندادیم. «لا العكس الذي مرّ الاستشكال فيه» که اشکال اخصیت بود.
برو به 0:44:30
شاگرد: اینجا دارند کلی بحث میکنند که عرض ذاتی چیست. ظاهرا بحث جدیدی شروع شد.
استاد: نه، این ناظر به آن عبارات است، ببینید؛ چون آنجا همین اشکال را گفتند، در دو جا هم مطرح کردند.
بله، عبارت این است:
«و الإشكال عليه بأن عوارض الجنس لو كانت ذاتية [ذاتیه برای نوع] لزم تداخل جملة من العلوم في تمام مسائلها فان الموضوع في علم النحو مثلا هي الكلمة و الكلام و موضوع مسائله الفاعل و المفعول و غير ذلك (فلو فرضنا) أن جميع ما يعرض للجنس من العوارض الذاتيّة (فلا بد) أن يبحث في علم النحو من جميع ما يعرض لهما [که کلمه و کلام است] فيلزم إدخال جميع المسائل الأدبية [که از عوارض کلام است] في علم النحو»[6]
ملاحظه کردید، اشکال دقیقاً همین است که اینجا دارند میگویند. حالا جواب مرحوم نائینی را هم که عرض کنم روشنتر میشود.
«مَدفُوعٌ» این ایراد جواب دارد:
«مدفوع بأن الموضوع حيث قيد بحيثية الإعراب أو البناء فكل عارض له دخل بالحيثية المذكورة يبحث عنه في علم النحو لا كل عارض ذاتي».
اصل حرف ایشان این است. ما میگوییم اگر یک چیزی موضوع شد هر چه عرض ذاتی در دنیا دارد باید بحث بشود؟ نه، ما قبول داریم که عوارض ذاتی کلام، عوارض ذاتی چیزی که موضوع نحو هست هم هست، اما چون نحو، حیثیت در آن ملحوظ است با اینکه عرض ذاتی کلمه است اما این حیثیت میگوید ما کاری با این عرض ذاتی نداریم؛ این جواب مرحوم نائینی است.
شاگرد: عرض من ناظر به جواب مرحوم نائینی نبود، ناظر به فرمایش آیت الله بهجت بود. ایشان میفرمایند: « فإنّ الكلام في موضوعيّة النوع للعلم و الجنس للمسألة». اصلا چه شد؟ چرا ایشان برگشتند به مباحث قبلی؟ گویا از آن مباحث خارج شدند و بحث جدیدی شروع کردند.
استاد: برنگشتند! گفتند «لا العَکس» این برگشت است؛ عکس آن، بازگشت است، «لا العكس الذي مرّ الاستشكال فيه.». لذا گفتم که نباید سر سطر بیاید. الان ببینید «و کذا عوارض» چه میشود؟ مگر بحث عوض نشده است؟ خب ترسیم این «و کذا عوارض» چیست؟ چه چیزی موضوع علم است و چه چیزی موضوع مسئله؟
ببینید؛ «و كذا عوارض الجنس بالنسبة إلى النوع المتضمّن لذلك الجنس المقوّم له». موضوع علم چه میشود؟ موضوع مسئله چه میشود؟ عوارض جنس میخواهد عوارض نوع شود، یعنی ذوالواسطه میشود نوع، واسطه میشود اعم داخلی که جنس است. درست شد؟ خب در این صورت الان موضوع مسئله میشود جنس، موضوع علم میشود نوع. ایشان هم همین را میگویند؛ «فَإِنَّ الْکَلام» یعنی در این فرضی که الان شروع کردیم. «و لا يرد الإيراد: …؛ فإنّ الكلام في موضوعيّة النوع للعلم و الجنس للمسألة، لا العكس الذي مرّ الاستشكال فيه.»؛ «لا العکس» که شما میفرمایید بازگشت به قبل است. عکس چه بود؟ «مُوضُوعیَّةِ الْجِنس لِلْعِلم وَ مُوضُوعیَّةِ الْنُوع لِلْمَسألَة» که اشکال اخصیت در آن بود.
و لذا من عرض میکنم دو ایراد است، این «الایراد» را میگویند ایراد تداخل، آن را میگویند اشکال اخصیت. ایراد تداخل با اشکال اخصیت دو باب است و با همدیگر فرق دارد.
برو به 0:49:00
شاگرد: اشکال تداخل در جایی که موضوع علم نوع است و موضوع مساله جنس است، وارد نمیشود چون تداخل پیش نمیآید. این را میخواهند بگویند؟ چون فرمودند این ایراد اصلا وارد نیست «حتی یجاب …».
استاد: خود کلمه تداخل -حالا اینها را بعداً مفصلتر میگوییم-، تداخل علوم دو جور فرض دارد، و لذا اشکال میشود سه تا، نهایتاً میشود سه تا؛ یکی اینکه میگوییم دو تا علم که مسائلشان همه یکی باشد، یکی دیگر اینکه چندتا علم همه یک علم باشند و تمایز علوم از بین برود، این هم یک اشکال است، دیگری اینکه مسائل علوم یکی باشد و در برخی مسائل تداخل کنند، این اشکال دیگری است، تداخل در بعضی مسائل.
حالا آیا وقتی نوع، موضوع مسئله باشد و عوارض، عوارض جنس باشد، تمایز از بین میرود، چرا؟ چون عوارض جنس، عوارض ذاتی نوع هستند، درست شد؟ خب پس همه انواع برابر هستند در اینکه همه این انواع موضوع خاصی نیستند، همه اینها تحت آن جنس درآمدند، پس تمایز از بین رفت و همه، علم تحت یک موضوع واحد شد. این اشکال را میگوییم که تمایز باید باشد و به این وسیله از بین میرود. تداخل یعنی یک مسئله، هم مسئله او باشد و هم مسئله او، تداخل اینطور میشود، مسائلشان مشترک میشود. این غیر از این است که دو مسئله تحت یک چتر دربیاید و یکی بشود، با این که یک مسئله در دو علم داخل بشود. حالا باز هم اینها را بیشتر نگاه میکنیم تا دنباله آن را ببینیم.
شاگرد: با توجه به عنوانی که قرار دادند «(تفصيل الكلام في الأعراض الذاتيّة و الوسائط)»، مخصوصا این تعبیر «تفصیل الکلام»، شما هم روزهای اول اشاره کردید که خود حاج آقا (آیت الله بهجت) هم خیلی میل نداشتند که همه اینها به تفصیل خوانده شود. حالا پیشنهاد میکنم … .
استاد: من چندین بار -یک بار که قطعاً هست-، چندین بار یادم میآید که فرمودند این تعارض احوال در اصول با این تفصیلات چه فایدهای دارد اینها؟! این را قبل شنیده بودم، بعد که آن دفتر را دیدم -وقتی که استنساخ میکردم- خود ایشان مفصل نوشتند و با تفصیل اینها را بحث کردند، اما در درس میفرمودند که … .
شاگرد: چون در نهایت هم حاج آقا میخواهند بفرمایند که موضوع لازم نیست، و این بحثها هم خیلی فلسفی و منطقی شده است. شما هم دیروز فرمودید که صفحههای 10 و 17 مثلا آن لب حرفهای حاج آقاست. این چند جا را تعیین بفرمایید مطالعه کنیم و جمع بندی کنید تا برویم سراغ اصل موضوع علم اصول. حالا اگر کسی واقعا به این مباحث اعراض ذاتی علاقهمند است در وقت دیگری باشد یا خودش کار کند. …
استاد: به نظر من دو شرط دارد؛ اول این است که همه جمعی که هستیم موافق باشیم، این شرط اول. شرط دوم این است که حتماً یک مطالعهای بشود و همه آقایان یک تصور اجمالی از مطالب داشته باشند و بخوانند، بعضی جاها که ابهام دارند مطرح کنند و بگویند فلان جا مثلاً … اما در بقیهاش مشکلی نداشتیم. دیده بشود تا عبارت همین طور نماند، دیده بشود و جاهایی که شاید مشکل باشد بحث بشود هر چند مثلاً یک مدت کمی، حالا نصف جلسه، ربع جلسه.
شاگرد: اصل مباحث علم اصول از صفحه 20 است. ما الان صفحه 9 هستیم. این 10 صفحه را آقایان مطالعه کنند.
استاد: اینها را اگر آن زیراکس خط خود حاج آقا را ببینید، … . ایشان خب درس میداند و فکر میکردند، آدم در حین مطالعه و در حین درس یک چیزی به ذهنش میآید و بعداً هم فراموش میشود و میرود، این را مینوشتند. معلوم است هر کاغذی چیزی، حتی اندک چیزی که حتی از این بیرون میرفته، مینوشتند برای اینکه فراموش نشود. بعد خودشان هم چندین بار میفرمودند که اینها برای این است که «نوشته شده برای اینکه مطلب بماند»، فکری که کسی کرده است ضایع نشود. تنظیمش، ترتیبش، نظم دادنش با دیگران است. میگفتند خود شخص نمیرسد که اینها را تنظیم کند. و لذا من که گفتم اینها را بخوانیم برای اینکه هم معطل نشویم و هم اینکه علیایحال یک خلاصه بندی بشود، نه اینکه این حرف هایی که زده شده را … .
شاگرد: پس اینها مطالعه شود و یک جمع بندی شود و بعد برویم سراغ موضوع علم اصول.
استاد: من عرضم همین بود که اگر میخواهد چنین چیزی باشد باید همه موافق باشند. دوم اینکه حتماً نگاه بشود که مثلاً یک کسی میگوید من دو صفحه رفتم اشکال نداشتم اما در صفحه سوم، یک جای آن واضح نبود، آنجا را بیاییم روی آن بحث کنیم، این شرط دوم من بود. و لذا اصل دیدنش مهم است. ایشان هم میخواهند بگویند 10 صفحه را همه نگاه کنند، نه اینکه حتماً فوری رد شویم. نگاه بکنیم که حاضر الذهن باشند و هرکس هر جایی که ابهامی، بحثی، نیاز باشد بفرمایند.
بله علیایحال ما این طور که عرض کردم در خدمتتان هستیم؛ هر طور صلاح میدانید.
و الحمد لله رب العالمین.
[1] . الحکمة المتعالیة في الأسفار العقلیة الأربعة ص ٣١ پاورقی علامه طباطبایی، و لو كان بعض المحمولات أخص من موضوعه كان هو و ما يقابله في التقسيم محمولا ذاتيا واحدا للموضوع الأعم كما أن كلا منهما ذاتي لحصة خاصة من الأعم المذكور – لأن المأخوذ في حد كل منهما هو الحصة الخاصة به و في حد المجموع المردد الموضوع الأعم بنفسه كتقسيم الموجود إلى واجب و ممكن و المجموع من قضايا يؤخذ في حدود موضوعاتها و محمولاتها موضوع واحد هو الذي نسميه علما و ينتهي من الجانبين إلى قضية موضوعها الموضوع الأول و قضية لا يؤخذ في حد محمولها الموضوع.
[2] . أجود التقريرات، ج 1، ص 6.
[3] . مباحث الأصول، ج 1، ص 9.
[4] . مقالات الأصول، ج 1، ص 47.
[5] . مباحث الأصول، ج 1، ص 9.
[6] . أجود التقريرات، ج 1، ص 4 و 5.