مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 45
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴۵: ١٣٩٢/٠٩/٢٠
استاد: علی ای حال من یادم است که این خیز را گرفتند که همه اینها را عوض کنند. این لفظهایی است که زیاد کاربرد دارد. در کل عمر، بچه یادش است. برای دیگران دائم به کار میبرد. علوم پایه هست. میبینید بچه مثلاً در کلاس میگوید قاعده فیثاغورث. من مورد را منظورم نیست. منظورم این است که یک قاعده، قاعده علمی است. در کتابهای قدیم ما، در اصول اقلیدس- اصول اقلیدس برای قدیم است- به این میگفتند شکل العروس. خب این یک چیزی بوده در کتابهای قدیمی، آنها میآیند اسم یک نفری را مثل فیثاغورث روی آن میگذارند. الآن هر کس در هر نقطهای از کره زمین صحبت این را میکند، اسم فیثاغورث تکرار میشود و نشر پیدا میکند هر چه که مربوط به این اسم است.
اینها مثالهایی است که دارم عرض میکنم. آنها همین کار را برای قواعد نور، فیزیک، ریاضیات و فرمولهای مختلف کردند. یک فرمول که برای دستگاه الهی است، روی آن اسم یک نفر را میگذارند. هر جا که این میرود و دیگران با آن کار دارند، این لفظ را باید بگویند.
یا مثلاً زبان را که بین المللی کردند، خب زبان فرانسوی بین المللی بود دیگر. اینها میدیدند که یکی از مهمترین چیزهایی که نشر فرهنگ میدهد، زبان است. با آن ترفندهایی که من حالا خیلی در جریانش نیستم، میدانم که انگلیسیها زحمت کشیدند و غالب شدند، چطوری غالب شدند را هم نمیدانم که زبان بین المللی را انگلیسی کردند. بر این بین المللی کردن زبان، خیلی چیزها برای ایشان باب بود. یعنی فوایدی که اصلاً قابل گفتن نیست از بس عظیم است.
خب حالا الآن وقتی این کارها را کردند، و آدم میبیند که چطوری رفتار کردند، اوّلاً باید تکنیک و فن آنها را بفهمد. بعد ببیند این زحمتی که آنها کشیدند را چطور میشود آثار بد آن را خنثی کرد. بعد از خنثی شدن آثار بد آن، یا اعمال همان راههای قبلی، یا راههای جدیدی پیدا کنند برای اینکه چیزهای دیگر را جلو ببرند و انجام بدهند. آن هفته مثالهایش را عرض کردم. ایشان مثال زدند به صنایع دفاعی، آن خیلی خوب است، اما خب میبینید مثلاً ۳ ماه یک بار، ۵ ماه یکبار، سالی یکبار اسم این چیزها برده میشود، که اسمش مثلاً سجیل است. آن که مقصود ماست، باید این نامگذاریها آن جاهایی باشد که زیاد کاربرد دارد.
شاگرد: شاهراههای اطلاعاتی.
استاد: بله، یعنی خود کسانی که مقابل اینها هستند مجبور باشند روزی ۱۰ بار، روزی ۵۰ بار در خبرگزاریهایشان و در حرفهایشان بیاورند. خب اینطور جاهایی که میدانیم خود طرف اینها را دائم تکرار میکند و وسیلهای است برای نشر این، وقتی اینها شناسایی بشود و الفاظی روی آن گذاشته شود، خیلی خوب است. مثلاً اسم مغازهها را میگذارند غدیر، کوثر، اینها خیلی خوب است. احیا و نشر این هاست در جاهایی که در حدی تکرار میشود. اما اگر این نامگذاری در جاهایی باشد که خود آن طرفِ مقابل مجبور است از ناحیه ما این لفظ را بگوید. وقتی ما اینها را شناسایی کنیم، این نقاط را، این چیزهای اصلی را، و یک اسمی بگذاریم که نقش محوری در فرهنگ دارد، سبب میشود که از باب ناچاری خود دشمن این را دائم تکرار میکند. حالا نظیرش را جورواجور میتوانید شما پیدا بکنید.
مثلا خود کلمه شریف «اللّه» را وقتی به زبانهای دیگر میآورید، ترجمه نکنید. ترجمه که میشود صدمه دارد. «in the name of Allah»، قبلاً میگفتند «God». الآن اگر این تبدیل بشود خیلی خوب است. آن وقت همه میدانند که مسلمانها میگویند «Allah». نه اینکه بگوییم «Allah» یعنی خدا، پس همان حرف آنها را بزنیم. یا «حزب الله» مثلاً. مجبور میشود در یک شرایطی دهها بار تکرار کند، چون عَلَم است. وقتی علم شد، با همین واژه به کار میبرد. و سایر واژههای قرآنی، که حالا من کار نکردم، اما کسی که در این فکر بیفتد میبیند که قرآن کریم واژههایی دارد که باید در زبانهای دیگر- انگلیسی، فارسی- توضیحش بدهند. این واژهها بهترین واژههایی است که به جای اینکه توضیحش بدهند، خودش را به کار ببرند. وقتی خودش را به کار ببرید معنایش این است که یک چیزی را دارید میگویید که آنها نمیفهمند، میآیند از ما توضیحش را میخواهند. ما برایش توضیح میدهیم. این مصدریت شماست برای توضیح. به خلاف این که شما از قبل توضیح بدهید.
برو به 0:06:23
شاگرد: فورا جذبش میکنند و لغت دیگری برایش میسازند.
استاد: و اینکه شما از قبل توضیح دادید.
شاگرد: مرجعیت باز دست آنها میافتد.
استاد: دست آنها میافتد. حالا در این زمینه هر چه فکر بکنید و در فکر این مسائل باشید میبینید با فاصله یک ماه، دو ماه، شش ماه، بعضی وقتها ده سال، اما در ده سال یک نکته یک دفعه به ذهن یک کسی میآید، که این خیلی مهم است. حالت همان فن را دارد که عرض کردم یک آدمی مثلاً ۴۰ کیلویی، یک آدم ۱۰۰ کیلویی را به راحتی زمین میزد. «و الامر بید الله».
شاگرد: این چیزهایی که فرمودید بعضیهایش انتقال فرهنگ هم درونش هست، مثل غدیر و اینها. ولی بعضیهایش خیلی احساس نمیشود انتقال فرهنگ باشد.
استاد: اسامی اینها همه اسمهایی است که عربی دارد، شما میتوانید همان اسم را بگویید، مثلاً دیوید. میتوانید هم بگویید داود. شما مصر باشید بر اینکه به هر کسی که آنها میگویند دیوید، شما بگویید داود. کم کم میبینید این جا میگیرد.
شاگرد: نه، مثل عدلیه و شهرداری و بلدیه و اینها.
استاد: من در اینکه یک زبانی غنا پیدا بکند که اصلاً مشکلی ندارم، خیلی هم خوب است. اصرار بر تبدیل، این عرض من بود. نهضت زردتشتیگری محسوس بود دیگر. من با این سنی که دارم دیدم که نهضت عظیمی در احیای زرتشتیگری بود. این عرض من است. شما میخواهید بعداً یک شرکت جدیدی، مؤسسه جدیدی، یک ارگان جدیدی میخواهید در مسائل حقوقی کشور باز کنید، اسم فارسی بگذارید. اما غیر از این است که بیایید آن چیزی را که جا گرفته، عرف است، بیایید با زحمت تغییرش دهید.
شاگرد: شما میگویید غرضشان این بوده که تبدیل فرهنگ اتفاق بیفتد. شما فرمودید بسیار در نشر فرهنگشان مؤثر بوده، اینکه یک زبان بین المللی درست کنند. نشر فرهنگ اتفاق میافتد با این واژهها، یا بعضی از واژهها اینطوریاند؟ مثلاً ما در حوزه میگوییم زید و عمرو و بکر. در دانشگاهها میگویند x و y.
استاد: هیچکدامش هم فارسی نیست.
شاگرد: یعنی شما در مورد همه واژه ها این مطلب را می فرمایید؟
استاد: ببینید من ادعای کلیت نکردم. چون من در فکرش نبودم. وقتی آدم در فکر شد، میفهمد. وقتی در فکر شد، فرق لفظها را، خصوصیات آنها را در میآورد، و این فرقها سبب میشود برای … شاید چندین هزار لغت است که الآن در اروپا رایج است، خودشان در مرجعهای فرهنگشان میگویند که اینها اصلشان عربی است. مثلاً «صِفِر» حتی در روسی، در جاهای مختلف اروپا این را دارند به کار میبرند، خودشان هم میگویند که اصلش از زبان عربی است، چون آنها سرآمد و پرچمدار ریاضیات بودند در تاریخ، آنها میگفتند صفر. ولی من ضابطه کلیای الآن ندارم که از قبل فکرش کرده باشم. من فقط با این ذهن کندی که داشتم به مواردی برخورد کردم که دیدم عجب، اینها از این زرنگیهایی که کردند، چه چیزها بر آن متفرع بوده.
شاگرد: چیزی که خیلی ملموس است، همین آموزش زبان خارجی است. اصلاً همینطور که شما این زبان را یاد میگیرید، یک آدم بیدین از خروجیاش در میآورید. حتی این مؤسساتی که در ایران هستند، حتی این نرم افزارهایی که خود ایران میسازد. یعنی مدل آموزشی یا حتی خود الفاظ … آنها الفاظی برای رحیم و رحمان و … ندارند. ولی برای شراب ۲۰۰۰ تا اسم دارند.
برو به 0:12:28
استاد: من که عرض کردم زبان یعنی فرهنگ مجسم، و مرجعیت که همه باید بروید از آنها بپرسید. و لذا هم عرض کردم لغاتی را که آنها معادلش را ندارند، تبدیلش نکنیم به یک توضیحی از ناحیه آنها. همین لغت را که بگذاریم، آنها فقط یک لفظ میخورد به گوششان، این لفظ میشود محور با معنایی که دارد. میآیند توضیحش را از صاحب لغت، مستعمِل میخواهند برای اینکه مطابقت با آن لغت خودشان را به دست بیاورند و همین باعث مرجعیت آنها و نشر آن میشود.
شاگرد: مثلاً لحن زبان آمریکایی، لحن لاتی است. مثلاً با اینکه ما «بوک» خواندیم، ولی در لهجه آمریکایی میگویند «بُک». اینطور که من دریافت کردم مدل حرف زدنشان یک مدل لاتی است. یعنی وقتی کسی آموزش میبیند، القای این روح در شخص ناخواسته ایجاد میشود.
استاد: در مباحث لغت بود، بلا ریب الفاظی که از دهان متکلم در می آید یکی از مؤلفههای تولید- سه مرحله بود، تولید و انتقال و دریافت-، در مرحله تولیدش از مهمترین مؤلفههایش، حال خود متکلم است. این در طنین صوتش اثر میگذارد.
مع أنّ أخبار الاعتبار بالغروب، كالنص في عدم اعتبار شيء آخر.
و روايات زوال الحمرة، غاية ما فيها الظهور في اعتبار الزوال و كون الموضوع زوال الشمس عن أُفق المصلّي و ما جاوره من الآفاق، و النص يحكم على الظاهر، فيحمل على استحباب مراعاة الآفاق المجاورة.
و يؤيد ما ذكرناه الجمع في الرواية بين سقوط القرص و وجوب الإفطار و زوال الحمرة؛ فإنّه لا يظهر وجهه إلّا بالحمل على مرتبة من سقوط القرص أُشير إليها في رواية التعليل لِلأمر بالتسمية قليلًا بسبق المغيب عند طائفة عليه عند اخرى.
و في رواية التذييل لزوال الحمرة بغيبوبة الشمس في شرق الأرض و غربها مع الدلالة في رواية أُخرى على عدم وجوب رعاية غير أُفق المصلّي نفسه و ما دلّ على أنّهم رأوه يصلّي و نحن نرى الشعاع.
و قوله عليه السلام في أخرى: «فأنا أُصلّيها إذا سقط القرص» أو على الاحتياط الموضوعي لبيان ما هو المعرِّف لسقوط القرص عند الشك فيه.[1]
عبارت رسید به «مع أنّ». اینجا تا صفحه بعد از نظر ویرایشی خیال میکنیم باید تغییراتی داده بشود. این پاراگرافها مطلب را به هم ریخته. مثلاً خیالم میرسد این «مع» باید سر سطر برود. یعنی خودِ «مع»، شروع یک پاراگراف هست «و روایات» دنباله عبارت است. «مع» شروع عبارت است. دو تا پاراگراف بعدی هم باید در یک پاراگراف باشد. یعنی اگر پاراگراف کنیم مطلب به هم میریزد. فقط بنایمان بر این است که سریع بخوانیم. «مع أنّ اخبار الاعتبار بالغروب کالنص فی عدم اعتبار شیءٍ آخر» ویرگول، دنبالش «و روايات زوال الحمرة، غاية ما فيها الظهور في اعتبار الزوال و كون الموضوع زوال الشمس عن أُفق المصلّي و ما جاوره من الآفاق». دیروز جمع عرفی را فرمودند، وقتی فرمودند روایات طرفین همه خوب است، فرمودند «إلّا انه یمکن ان یقال طریق الجمع العرفی واضح». الآن میفرمایند نص و ظاهر. نصّ و ظاهر یعنی چه؟ یعنی نص، صریحاً دارد مقصود را میگوید. اما ظاهر، ظهور در مقصود دارد، قابل حمل بر آن است. «مع ان اخبار الاعتبار بالغروب کالنص فی عدم اعتبار شیء آخر». غروب شمس وقت نماز است.
اما «روایات زوال الحمرة غایة ما فیها الظهور فی اعتبار الزوال» ظهور دارد در اینکه زوال حمره معتبر است. و ظهور دارد «فی کون الموضوع زوال الشمس عن افق المصلّی» نه فقط افق خودش، «و ما جاوره من الآفاق». هم افق خودش، هم نزدیکیهایش. چرا؟ چون حضرت فرمودند «من شرق الارض و غربها»،[2] و «ان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا فمسّوا بالمغرب قلیلاً».[3] پس معلوم میشود زوال الشمس از مجاورهایش هم باید بشود. میفرمایند فوقش ظهور است، اما آن یکی نص در غروب است. غروب دیگر قید ندارد. «فی عدم اعتبار شیء آخر» زائد بر آن. حالا که اینطور شد، «و النص یُحَکّم علی الظاهر». نص مُحکّم بر ظاهر است. حاکم بر آن است. یا «یَحکُم علی الظاهر». ولی «یُحَکّم» بهتر است، یعنی تحکیم میشود علی الظاهر.
شاگرد: یَحکم یعنی حاکم.
استاد: بله. «و النص یَحکم علی الظاهر» یعنی حکومت میکند بر ظاهر.
شاگرد: در نص و ظاهر حکومت معنا دارد؟
استاد: نه، اینجا منظور معنای لغویاش است. حاکم یعنی مُسَیطر، غالب. یعنی مرجع نص است نه ظاهر. ظهور را باید به نص برگردانیم، نه از نص به خاطر ظاهر دست برداریم.
«فیُحْمل»، این «فیحمل» را میبینید، بیایید سطر آخر همین صفحه، «أو علی الاحتیاط الموضوعی»، این عِدلِ «فیحمل» است. «فيحمل على استحباب مراعاة الآفاق المجاورة او یحمل علی الاحتیاط الموضوعی». با این پاراگراف بندیها مقصود حاج آقا رسانده نمیشود. اینها باید پشت سر هم باشد.
شاگرد: چرا فرمودند «زوال الحمرة غایة ما فیها الظهور»؟ چرا نص نیست؟
استاد: فرمودند ظهور دارد در اینکه میزان، غروب در خود منطقه و افق شخص نیست. بلکه میزان غروب شمس است هم در افق او، هم در افق «ما یجاوره من البلاد». ولی نص نیست، که حتماً در مجاور بلد هم باید غروب کند تا بتواند نماز مغرب بخواند. ظهور در این دارد.
شاگرد: در زوال حمره چطور؟ کاری به غروبِ مجاور نداریم. در اینکه خود زوال حمره ملاک باشد چطور؟
استاد: حالا به روایتش میرسیم. روایت این بود که حضرت فرمودند: «إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها»، که ایشان کنایه از بلاد مجاور میگیرند. و یکی دیگر آن روایت که حضرت فرمودند «مسّوا بالمغرب قلیلاً»، این عبارت «یک خرده صبر کنید» را ناظر میگیریم تا زوال حمره بشود. «فان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». پس بلادی که در غروب و طلوع مجاورند و نزدیک هم هستند، صبر کنید تا از همه غروب صورت بگیرد. یا نسبت به همه طلوع صورت بگیرد. این را دارند میگویند.
برو به 0:20:30
شاگرد: شاید بهخاطر آن روایاتی که فرمودند «انما علیک مشرقک و مغربک»[4] تعبیر به ظهور کردند.
استاد: الآن میگویند. اگر عبارت را بخوانیم، چندین بار تکرار میکنند.
شاگرد: در بعضی از روایت فقط زوال حمره بود. به خاطر اینکه مجاورتان هم غروب کند، درونش نبود.
استاد: بله، الآن دسته بندی میکنند. حدود ۱۰ تا روایت است که من آدرسش را میگویم، چون قبلاً بحثش شده فقط شمارهاش را عرض میکنم، برای اینکه عبارت پیش برود. «و النص یحکم علی الظاهر فیحمل» حالا که یک طرف نص است … ببینید نص را در عدم اعتبار گرفتند. «النص فی عدم اعتبار شیءٍ آخر فی الغروب»، چرا؟ چون الآن توضیحش را میدهند. وقتی محل ابتلاء کثیر است، میگوییم وقتی شمس غروب کرد، بعد میگوییم که صبر کن یک چیز دیگر هم اعتبار دارد که بعداً برای شما میگوییم، اینطوری نیست. نص است در عدم اعتبار.
«فیحمل»، حالا روایات ذهاب یکی از دو محمل را دارد. یا استحبابِ صبر کردن است تا ذهاب حمره است، «او علی الاحتیاط الموضوعی». استحباب یعنی خود شارع «احتیاطاً منه» مستحب کرده، برای اینکه نماز شما قبل از وقت واقع نشود. اشتباه نکنید. دلتان جمع باشد که استتار شده. یا اینکه به خود شما از این باب دستور داده که موضوعاً احتیاط کنید. یعنی صبر کنید و احتیاط کنید تا آن موضوع حکم شرعی که استتار است، قطعاً محقق بشود.
میفرمایند: «یُحمل علی الاستحباب مراعاة الآفاق المجاورة و یؤیده» حالا برای «یؤید» دستهبندی میکنند. «یؤید» این حمل بر استحباب را. مقابل احتیاط موضوعی که در دستهبندی روایات، مؤیدات دیگری برای آن میآورند. «یؤید ما ذکرنا الجمع فی الروایة» باب شانزدهمِ ابواب مواقیت، حدیث چهارم. مرسل ابن ابی عمیر عن ابی عبد الله علیه السلام: «وقت سقوط القرص و وجوب الإفطار من الصيام أن تقوم بحذاء القبلة و تتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق فإذا جازت قمة الرأس إلى ناحية المغرب فقد وجب الإفطار و سقط القرص»،[5] ببینید تعبیر این است که «اذا جازت الحمرة سقط القرص»، بین همه اینها جمع کردند. «یؤید ما ذکرنا» در یک روایت جمع میشود «بین سقوط القرص، وجوب الافطار و زوال الحمرة». حضرت فرمودند «تتفقد فاذا جازت». زوال نیست، «جازت قمّة الرأس» است، که خودش بالاترین فرد زوال است.
«فإنّه لا يظهر وجهه إلّا بالحمل على مرتبة من سقوط القرص» در یک روایت هم بگوییم وجوب، هم بگوییم سقوط، هم بگوییم زوال حمره. در این روایت معلوم میشود که منظور از سقوط قرص، یک مرتبه خاصی از سقوط است که صرف اینکه رفت زیر افق منظور نیست. باید یک مقدار صبر کنید تا بیش از حد زیر افق برود. «لا یظهر» وجهی برای جمع- «وجهه» میخورد به جمع- «لا يظهر وجهه إلّا بالحمل» به حمل سقوط قرص، «على مرتبة من سقوط القرص» که «أُشير إليها» آن مرتبهاش به چه چیزی معلوم میشود؟ «أُشير إليها في رواية التعليل» روایتی که تعلیل در آن هست، «لِلأمر بالتمسية» که یک مقدار بعد از استتار صبر کنید.
شاگرد: در نرم افزار «تسمیه» دارد.
استاد: اشتباه شده. در کتاب ما «تمسیه» است.
روایت تعلیل، باب شانزدهم، حدیث سیزدهم، «مسّوا بالمغرب قلیلاً».[6] تعلیل چیست؟ چرا «مسّوا»؟ تعلیل میشود «لِلأمر بالتمسية قليلًا بسبق المغيب عند طائفة عليه عند اخرى» مرجع ضمیر «علیه»، «مغیب» است. «بسبق المغيب عند طائفة علی المغیب عند طائفة اخری». حضرت تعلیل فرمودند به اینکه مغیب عند طائفة بر مغیب عند اخری، سابق است. از این معلوم میشود که سقوط عند طائفة که سقوط است. آنجا که حضرت در روایت جمع کردند، منظورشان بلاد مجاورة است. «عند اخری» یعنی نزد دیگران هم بگذارید سقوط بشود. پس نزد ما سقوط، سقوط است. اینکه حضرت فرمودند صبر کنید، برای این که غیر از سقوط نزد شما، سقوط بلد دیگری هم بشود. خیلی استدلالات زیبایی حاج آقا دارند.
برو به 0:26:45
«و في رواية التذييل» روایت تذییل مقابل تعلیل است. باب شانزدهم، حدیث اول. شرط و جزاست. لذا از جزا تعبیر به تذییل کردند. تذییل یعنی جزایی را بر مقدمی متفرع کردن. جوابی را برای شرطی آوردن. این میشود تذییل. ذیل برای چیزی آوردن. اما قبلی، تعلیل بود. تعلیل یعنی علت برای چیزی. «مسّوا قلیلاً»، چرا؟ «لأنّ الشمس تغیب». این شد تعلیل. اما در روایت اوّل حضرت فرمودند «اذا ذهبت الحمرة من هاهنا غابت الشمس من شرق الارض و غربها».[7] «غابت» میشود تذییل. تذییل برای ذهاب حمره. «اذا ذهبت الحمرة غابت الشمس من شرق الارض و غربها». بعد از «عند اخری» باز هم پاراگراف باید ادامه پیدا کند. جلوتر عرض کردم که حتماً باید این نقطه بشود ویرگول. «و فی روایة» یعنی «اشیر الیها فی روایة التعلیل، و اشیر الیها فی روایة التذییل». همه اینها دنبال هم است. «و فی روایة التذییل» یعنی شرط و جزاء، شرط و جواب. تذییل چه چیزی؟ «لزوال الحمرة»، یعنی شرط شده زوال حمره. ذیلش و جوابش چیست؟ تذییل برای زوال حمره «بغیبوبة الشمس فی شرق الارض و غربها». پس «اشیر الیها تعلیل و تذییل»، برای آنکه جمع بین سقوط و اینها معلوم میشود، سقوط عرفی را از معنای خودش بیرون بردن نیست. بلکه ضمیمه کردن یک چیزی به سقوط عرفی است. میگوییم سقوط خودتان که سقوط است، موضوع هم هست. اما سقوط سایر بلاد هم افضلاً، استحباباً- دارند توضیح استحباب را میدهند- به این ضمیمه کنید.
و همچنین- باز شاهد میآورند- «مع الدلالة فی روایة اخری»، این «مع الدلالة» تکمیل روایت تذییل است. «اشیر الیها فی روایة تذییل بغیبوبة مع الدلالة». روایت تذییل میگوید که باید از بلد مجاور هم غروب بشود. ولی در روایت دیگر فرمودند آن که موضوع اصلی است، بلد خودت است. «مع الدلالة في رواية أُخرى» باب شانزدهم، حدیث بیست و دوم.[8] «على عدم وجوب رعاية غير أُفق المصلّي نفسه و ما دلّ على أنّهم رأوه يصلّي و نحن نرى الشعاع» حدیث بیست و سوم.[9] یعنی در حدیث بیست و دوم و حدیث بیست و سوم باب شانزده، حضرت چه فرمودند؟ فرمودند «انما علینا ان نصلی اذا وجبت الشمس عنّا و علی اولئک ان یصلّوا اذا غربت الشمس عنهم». ما افق خودمان، آنها هم افق خودشان. پس این را ضمیمه کنید به اینکه حضرت میگویند بهتر است که از بلاد مجاور هم غروب کرده باشد. بهتر است یعنی مستحب است. چرا؟ چون باید با آن یکی جمع بشود.
شاگرد: «مع الدلالة» به تمامش برمیگردد. به تذییل و تمسیه و همه اینها. یعنی دلیل مثبِت استحباب مراعات آفاق مجاوره است. چرا کل اینها؟ چون اگر تنها اینها بود، شاید ما میرسیدیم به اینکه باید این کار بشود. یک جای دیگر گفتند افق خودتان کافی است، پس معلوم میشود که مستحب است.
استاد: بله، معلوم میشود که استحباب است. «مع» تعلیل برای کل حکم استحباب هست، به خصوص برای تکمیل این دلیلهای اخیر. «مع الدلالة في رواية أُخرى على عدم وجوب رعاية غير أُفق المصلّي نفسه» روایت بیست و دوم، «و ما دلّ على أنّهم رأوه يصلّي و نحن نرى الشعاع» حدیث بیست و سوم. که گفتند «کنا بوادس الاجفر برجل یصلی نحن ننظر الی شعاع الشمس». آخر کار حضرت چه فرمودند؟ «جعلنا فداک هذه الساعة تصلی فقال علیه السلام اذا غابت الشمس فقد دخل الوقت». «و ما دل علی انهم رأوه یصلّی حین غیبوبة الشمس و نحن نری الشعاع».
شاگرد: استتار به لحاظ شهرهای دیگر مشخصاً یعنی چه؟ مثلاً آنجا ده دقیقه دیرتر مستتر میشود؟
برو به 0:31:39
استاد: مثلاً برای قم یک افقی داریم که استتار قرص ساعت ۵ و ۱۰ دقیقه میشود. اما مثلاً برای اینهایی که در غرب قم هستند، جعفرآباد و ساوه و اینها، میبینید ۲ دقیقه، یک دقیقه- که خیلی هم کم است- دیرتر غروب می شود. حضرت میفرمایند قم که غروب کرد، وقت شد، شرعاً وقت این است. اما مستحب است یک مقداری صبر کنید، تا بلاد مجاور شما هم غروب کند. چرا؟ چون کأنّه در یک منطقه هستید، نزدیک هم هستید. دو تا نماز مغرب نباشد. یک وقت است و یک نماز مغرب برای متشرعه در این محدوده.
شاگرد: مشخص بوده؟ یعنی اهالی این شهر میدانستند شهرهای اطراف …
استاد: این فرمایش حاج آقا ناظر است به روایت روایت سیزدهم: «مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا»[10] روایت تعلیل. در این روایت حدود ۵-۶ تا احتمال بود. پارسال و امسال مفصل راجع به این روایت صحبت شد. آن که حاج آقا فرمودند یکی این بود که کوه در طرف مغربِ بلد است. لذا حضرت فرمودند «تغیب من عندکم» چون طرف مغربتان کوه دارید. «قبل ان تغیب من عندنا» چون ما کوه نداریم. این یک محمل بود. یک محمل دیگر اینکه فرمودند برای استحباب، یعنی هرچند اطراف شما کوه هم نیست اما مستحب است که صبر کنید تا از بلد مجاور شما غروب کند. مثل اینکه مثلاً مدینه با کوفه از حیث طلوع و غروب یک کمی تفاوتشان است. صبر کنید تا غروب مدینه هم بشود. اینکه الآن دارند میفرمایند این است. یکی از آن ۵-۶ تا وجه است.
شاگرد: فکر کنم آنجا مطرح نکردند.
استاد: وسط صفحه ۵۵ ببینید. فرمودند «و كذا التعليل في الرواية الأُخرى» که همین روایت است. بعد فرمودند: «بل عدم إمكانه، و عدم مناسبة التمسية القليلة مع الذهاب، فيحمل على ما قدّمناه» که در مغرب جبل باشد، «أو على الاستحباب» همین است که الآن دارند میگویند.
شاگرد: منظور من این «عند الطائفة و طائفة» است.
استاد: آن را از روایت اوّل کافی گرفتند، درست است. یعنی اینجا الآن دارند بین دو تا مفاد – بین «استحباب التمسیة» و «اذا ذهبت الحمرة»- جمع میکنند.
شاگرد: آنجا فقط احتمال کوه و اینها را مطرح کردند.
استاد: برای فقط خود روایت. دو تا روایت را کنار هم بگذاریم، تذییل را با تعلیل جمع کنیم و بگوییم این تذییل ناظر به بلاد مجاوره است، پس تعلیل هم استحبابی برای مراعات بلاد مجاوره است. بله، اینطوری قبلاً نفرمودند.
شاگرد: به ذهاب حمره چه ربطی دارد مراعات آفاق مجاوره؟ ممکن است قبل از زوال باشد.
استاد: خودشان هم قبلا اشکال کردند که این تمسیه وقت معینی ندارد.
شاگرد: الآن صحبت سر همین است که داریم جمع میکنیم بین روایات زوال حمره و روایات استتار…
استاد: الآن میگویند که علی ای حال وقتی در منطقه ما ذهاب حمره میشود، سقوط قرص یک منطقهای بیشتری از سقوط آن در چشم ما و بلد ماست. پس معلوم میشود نسبت به بلاد مجاور ما هم حتماً غروب شده. ذهاب حمرهی ما، مقارن زمانی است با غروب برای بلاد مجاور ما.
شاگرد: در واقع میتوانیم بگوییم ملاک تمسیه قلیل است، اما از جهت انضباط و علامیتش عند فقد دسترسی به خود قرص- جمع هر دوی اینها-، ذهاب حمره می شود.
استاد: البته همه اینها مورد مناقشه بود. لذا آن ۵-۶ تا احتمال، احتمالاتی بود که خیلی جا داشت در این روایت مطرح بشود و در مورد آن صحبت بشود. احتمال وحید بهبهانی که برعکس احتمال حاج آقا بود.
شاگرد: علمای دیگر این دو تا دسته روایات را معارض میگیرند. ولی ایشان میخواهند از یکیشان شاهد بگیرد برای اینکه آن روایاتی که جمع شده، دلالت بر استحباب است.
استاد: اصلاً از اوّلی که شروع کردند «و ان کثرت و صحّت من الجانبین الا انه یمکن» جمع عرفی …
شاگرد2: از ابتدا گرایش ایشان به سمت جمع بوده.
استاد: یعنی کلاً میگویند وقتی ما روایتی را میبینیم که قابل جمع است، «یفسّر بعضها بعضا» چرا بگوییم معارض است و عده ای را کنار بگذاریم. ولی خب چیزی است که بزرگان روی اینها فکر کردند و جمع نشده، الآن که حاج آقا بین لسانهای روایات جمع میکنند، کسی که این جمعهایی که حاج آقا اینجا انجام میدهند را بفهمد، لذتش را میبرد.
علی ای حال ایشان میخواهند بگویند وقتی ما کل اینها را میبینیم، از هر کدام یک قرینهای میآوریم برای عدم معارضه. و آخر کار در یک نظام همه را با هم جمع کنیم.
برو به 0:38:14
شاگرد: یک ملاک برای اعلمیت میتواند ادفعیت للتعارضات باشد.
استاد: خیال میکنیم خیلی جاها این نیاز میشود. به عبارت دیگر ما سریع التعارض نباشیم. سریع التعارض یک آفتی برای فضای تحقیق و بهخصوص فقه است. سریع التعارض یعنی تا نگاه کردیم، بگوییم معارضند. معارض نیستند. موارد حسابی هست که قابل جمع است، و اتفاقاً آن لطافتهای فقاهتی در این جمعها پیدا می شود. لطافتهایش که حیثیت روایت را انسان کشف کند و این دو تا حیثیت را با همدیگر جمع کند و معارض نبیند، اصلش در این جمعها در میآید.
شاگرد: فقط هم در فقه نیست. خیلی از منبری ها وقتی یک روایتی با اعتقاداتشان جور در نمیآید، میگویند باید سندش دیده بشود.
استاد: وقتی ناچار هستیم، چارهای نیست. در مباحث اعتقادی در فضای تعارض، رجوع به مرجحات الزامی است یا نیست؟ واقعش سخت است که بگوییم تعارض زود محقق میشود، بعدش هم بایستیم. دست به هیچ چیز نزنیم. بعد از اینکه ایستادیم، حالا تازه برویم دنبال جمع، ببینیم که ارجح کدام است. مشهور را ببینیم. التزام به این لزوم واقعاً در آن عُسر است.
شاگرد: لزوم جمع را میفرمایید یا مرجحات؟
استاد: وجوب و لزوم مرجحات.
شاگرد: حتی شاید بشود گفت جمع.
استاد: بله، اگر نظرتان باشد باز راجع به «الجمع مهما امکن اولی»، نه «الجمع مهما امکن واجب».
شاگرد: یا اولویتی که به منزله وجوب باشد.
استاد: بله، اینها را مفصل بحث کردیم. آدم میبینید در این فضا کسی که گیر میافتد، دیگر چارهای ندارد، سراغ سند میرود. چون الآن قدرت او بیش از این نیست و خدای متعال بیش از این از او نمیخواهد. میگویند دست از محکماتت بر ندار، مجهولاتت را برو سندش را نگاه کن.
میفرمایند «في رواية أُخرى على عدم وجوب رعاية غير أُفق المصلّي نفسه و ما دلّ على أنّهم رأوه يصلّي و نحن نرى الشعاع،» ویرگول «و قوله عليه السلام في أخرى» اینها همهاش به هم مربوط است. و همچنین قول امام علیه السلام در روایت دیگر، «فأنا أُصلّيها إذا سقط القرص» باب شانزدهم، حدیث پانزدهم.[11] این تا اینجا. فرمودند روایات «یحمل علی الاستحباب» با این مؤیدات. دستهبندی کردند. «أو على الاحتياط الموضوعي و یؤید الاخیر»، شروع میکنند به دسته بندیهای احتیاط. بعدش هم باز دسته بندیهای خوبی دارند. «او علی الاحتیاط» من خیالم میرسد باید برود سر سطر. «مع أنّ اخبار» سر پاراگراف باشد، تا «او علی الاحتیاط» در یک پاراگراف باشد مناسب است، یا مثلاً بعد از «فیحمل» دو نقطه بخورد، بیاید سر پاراگراف. بعد «علی استحباب» تا اینجایی که خواندیم، یک پاراگراف. «او علی الاحتیاط الموضوعی» یک پاراگراف دیگر. تا کاملاً برای ناظر مطلب روشن باشد.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 62
[2] وسائل الشيعة؛ج4؛ص172،ح1: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها.
[3] وسائل الشيعة؛ج4؛ص176،ح13: و عنه عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.
[4] وسائل الشيعة؛ج4؛ص198،ح2: و عنه عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن حريز عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس- و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس فلقيت أبا عبد الله ع فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها و إنما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا.
[5] وسائل الشيعة؛ج4؛ص173،ح4.
[6] ر.ک: پاورقی3
[7] ر.ک: پاورقی 2
[8] وسائل الشيعة؛ج4؛ص179،ح22: و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول صحبني رجل كان يمسي بالمغرب و يغلس بالفجر و كنت أنا أصلي المغرب إذا غربت الشمس و أصلي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم.
[9] وسائل الشيعة؛ج4؛ص180،ح23: و عن أبيه و محمد بن الحسن و أحمد بن محمد بن يحيى جميعا عن سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن موسى بن يسار العطار عن المسعودي عن عبد الله بن الزبير عن أبان بن تغلب عن الربيع بن سليمان و أبان بن أرقم و غيرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا فجعل يصلي و نحن ندعو عليه (حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه) و نقول هذا من شباب أهل المدينة- فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد ع فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت.
[10] ر.ک: پاورقی 3
[11] وسائل الشيعة؛ج4؛ص177،ح15: و عنه عن ابن رباط عن جارود أو إسماعيل بن أبي سمال عن محمد بن أبي حمزة عن جارود قال: قال لي أبو عبد الله ع يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص.
دیدگاهتان را بنویسید