مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 44
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴۴: ١٣٩٢/٠٩/١٨
عنوان:
ابتذای جلسه ضبط نشده است
استاد: صرف کلمه «اصحابنا»[1] این دلالت را ندارد به خصوص در زمان تحدیث. اصل این مقابله … نزد یک بقال که نمیگویند «اصحابنا». آخر مقابله را ما باید نگاه کنیم. وقتی مقابلش سنیهاست، چرا نمیگویند؟ به بقال و عطاری که شیعه هست میگویند «اصحابنا»، یعنی شیعه هست، چون منظورشان این است که یعنی سنی نیست. برای نفی تسنن میگویند «اصحابنا»، نه برای اثبات فقاهت و علوّ مقام علمی. مقابله خیلی مهم است.
شاگرد: پس اصحاب یعنی کسانی که در وادی روایت کردن بودند.
استاد: این صحبتی که آقایان میفرمایند، میگویند در عبارت «عن بعض اصحابنا»، به هر کسی نمیگویند «اصحابنا».
شاگرد: کسی که اهل روایت بوده. مثلاً کسی که بقال بوده ولی مصاحبت با ائمه داشته.
استاد: من هم همین را میگویم. آنها میگویند نه، بیش از این است. «اصحابنا» یعنی یک کسی است که بقال و عطار نیست. فقیه است، جلیل است، به یک فرد عادی نمیگویند «اصحابنا». من عرض میکنم که اگر وصف نفسی باشد، همینطور است. کما اینکه مقلدین حاج آقا چندین سال احتیاطاتی در غسل و وضو داشتند. این اواخر همین مقابله سبب شد که فرمودند احتیاط وجوبی را بردارید. اشاره هم کردند. گفتند این امری که در روایت آمده، وقتی بفهمیم که این اشاره است به اینکه آن کار سنیها را نکنید. اوّل حاج آقا به این لسان، لسان نفسی نگاه میکردند، مثل همین «اصحابنا». حضرت میفرمایند این کار را بکنید، پس باید «الاعلی فالاعلی» در جمیع اینها مراعات بشود. بعد میگویند نه، چه بسا اصلاً منظور از «الاعلی فالاعلی» یک امر نفسی به اینکه این کارها را تو بکن، نیست. ناظر است به اینکه یعنی مثل سنیها رفتار نکن. آن وقت دیدند به احتیاط دیگر نیازی نیست.[2]
شاگرد: این روایت میخواهد به دست چه کسی برسد؟ میخواسته دست صدوق و کلینی و شیعیان برسد.
استاد: درست است. میخواسته بگوید عامه نبوده. چون خیلی از کسانی که از ائمه روایت میکردند، سنی بودند.
شاگرد: از آنها در روایات با چه تعبیری یاد میشده؟ مثلاً شما میفرمایید «اصحابنا» با مقابلش فهمیده میشود. مقابل «عن بعض اصحابنا» در روایات ما چیست؟
استاد: نه، مقابل «اصحابنا»، نه اینکه مقابل «اصحابنا» «رجلٌ» باشد که ارسال بکند. مقابل «اصحابنا»، اهل السنة است، بعض العامة است.
شاگرد: در سند هیچ وقت بعض العامة نداریم.
استاد: مهم نیست. اینجا که ما کاری به مقابلهی ارسالهای دیگر نداریم.
شاگرد: وقتی میخواهد برساند که من از یک سنی نقل کردم، چطور تعبیر میکند؟
استاد: شاید بگویند «عن احد من الناس». چند تا تعبیر دارند. مثلاً «عن واحد من العامة»، «عن واحد من الناس». تعبیر «ناس» برای ایشان میآورند. حاج آقا میفرمودند راوی آخر اگر اسم امام علیه السلام را میآورد، او سنی است. یعنی مثلاً میگوید «سألتُ جعفر بن محمد»، اگر اینطور بگوید میگفتند این سنی است. میگفتند شیعه اسم نمیبرد از امام علیه السلام. میگوید «سالتُ ابا عبد الله»، «کنّا عند ابی عبد الله علیهالسلام».
شاگرد: در نجاشی چند مورد دیدم، یکیاش این است: «حَکیٰ بعض اصحابنا عن بعض المخالفین» .
استاد: بله، خیلی تعبیر خوبی است. «بعض اصحابنا عن بعض المخالفین». کلمه «مخالفین» من یادم نبود، و الا خیلی کثیر الاستعمال است.
شاگرد: در اسناد چنین تعابیری بعید میدانم داشته باشیم. هم آن تعابیری که سابق فرمودید، هم این تعبیر. به نظرم دغدغه رساندن این مطلب را بعید میدانم داشته باشند که ما این را از شیعه نقل میکنیم و نه سنی.
برو به 0:05:25
استاد: شما روایاتی که الآن بعد از بررسی علما برای ما مانده را میگویید. فضای قبل از این را ببینید. از بین مثلاً الف الف روایت، بیست هزارش آمده. در آنها خیلی بوده. علمای بعدی عن بعض اصحابنای این روایات را آوردند، چون معتبر میدانستند. بقیهاش را به عنوان سندی که معتبر نبوده، نمیآوردند. شما نمیتوانید بگویید الآن در سندهایی که دست ما رسیده است اینها را نمیبینیم. مانعی ندارد. آنهایی که آنطوری بوده نیامده در کتب ما بهعنوان روایت معتبر. عن بعض اصحابنایش آمده. ولی خود محدثین میگفتند. میگفتند «عن بعض المخالفین». یا نمیگفته اصحابنا، اسم میبرده. خلاصه اصل اینکه اصحابنا یک اشعاری داشته باشد به اینکه حالت فقاهت، علم، وزانت علمی در او هست، من الآن در ذهنم این نیست. بیشتر میتوانیم تحقیق کنیم.
شاگرد: مؤید دیگر برای فرمایش حضرتعالی، در توضیح اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت، مرحوم نجاشی میگوید «کان شیخ المتکلمین من اصحابنا و غیرهم».
استاد: هم برای شیعه، هم غیر شیعه.
شاگرد: عِدل اصحابنا را غیرهم آوردند.
استاد: «غیرهم» یعنی شیخ متکلمین بود برای مثلاً عطار و بقال، نه. غیرهم یعنی عامه. اصلاً معلوم است اینجا. قاعده «الاشیاء تعرف بمقابلاتها» و حیثیاتی که به مقابل خودش معنا پیدا میکند، قاعده مهمی است. خیلی مهم است. در خیلی از مواضع اشتباهات دقیق علمی صورت میگیرد، برای این است که این قاعده اعمال نمیشود. «تُعرف بمقابلتها».
شاگرد: تعبیر «من العامة» هم آمده در سند روایات. «حدثني شيخ من أهل قطيعة الربيع من العامة».
استاد: «اصحابنا» در اینکه ارسال هست، شکی نیست. بعضی آقایان میفرمودند «اصحابنا» یعنی دیگر روایت مرسل نیست. من این را عرض نکردم. به محض اینکه گفت «عن بعض اصحابنا» و اسم نبرد، روایت مرسل است و روایت مرسل روی حساب مشهور، ضعیف است. مگر اینکه قرائنی جدا باشد، محفوف به قرینه بشود.
شاگرد: علامه که حکم به صحت کردند، چطوری حکم به صحت کردند؟
استاد: عبارت «منتقی» چی بود؟
شاگرد: «توهم العلامة صحة الاول مع ان جهالة القاسم بن عروة غیر خفیة».
شاگرد2: «عن بعض اصحابنا» در همین روایت بود؟
استاد: در همین روایت بود که «عن القاسم بن عروة عن بعض اصحابنا». نه نه، این برای روایت ابن اشیم بود. دو تا سند در بحث جا به جا بیان شد. حافظه است دیگر. روایت «قاسم بن عروة عن بُرید بن معاویة»، آن مرسل نبود. اما در روایت ابن اشیم داشت «عن بعض اصحابنا». مرسِل هم خود ابن اشیم بود.
شاگرد: جهالت قاسم را چطوری مرتفع کردیم؟
برو به 0:10:53
استاد: علامه چرا صحیح دانستند، معلوم نیست. اینطور که یادم میآید صاحب معالم از مختلفِ علامه نقل کردند. در مختلف علامه فرمودند این روایت صحیح است. ایشان میفرمایند توهم است. خود صاحب معالم میگویند توهم صحت برای چیست؟ سر این «واو» عطف است که در سند آمده. کأنّه «عن» بعدی به عنوان عطف بر آن «واو» حساب شده. آنچه که من حدسم بود از فرمایش صاحب معالم. احتمال دیگر هم برای فرمایش علامه این است که ایشان به خاطر اینکه دو نفری که از قاسم نقل کرده بودند، یکی محمد بن خالد بود، یکی هم حسین بن سعید اهوازی بود. حسین بن سعید اهوازی که محدث بزرگی است، کثرت نقل دارد از قاسم بن عروة، دال بر این است که او را موثق میدانسته. اکثار نقل از ضعیف دأب بزرگی مثل حسین بن سعید نبوده. ولی خب عصر علامه عصر اینطور استدلال کردن نیست. آنها بیشتر طبق همان ضوابط رجال مدوّن کلاسیک زمان خودشان پیش میرفتند.
شاگرد: مذاق شریف علامه اینطور نیست و الا در عصرشان …
استاد: مثلاً محقق، استاد علامه هستند، ایشان هم همینطور. دیدید دیروز محکم فرمودند «ابن اشیم ضعیف و الروایة مرسلة». مثلاً معاصرین محقق اوّل، صاحب الجامع للشرایع، ابن سعید حلّی. معاصر هستند با محقق اوّل. مثلاً ممکن است ایشان به فرمایش شما طور دیگری بوده.
و إن كثرت من الجانبين و صحّت و اتضح دلالتها على القولين فقد عدّ السيد قدس سره في «المفتاح» خمسة من الصحاح و عشرة من غيرها من الصراح بعد أن حكى عن «المنتقى» إنكار خبر صحيح يدلّ على المشهور و عن الشيخ نجيب الدين في شرح الرسالة: «أنّ الأخبار الدالّة عليه قليلة على ضعفها» و تعجَّب من صاحب «التنقيح» حيث قال: «إنّ الروايات به كثيرة».[3]
رسیدیم به سطر دومِ صفحه ۶۲. «و ان کثرت»، آن روز هم عرض کردم که در دستخطشان این کلمه «و ان کثرت» یک سطر و نیم بعد از شروع بحث است. یعنی در سطر دوم، وسط صفحه دوم است. «فائدة»، که عرض کردم «تتمیم» را محققین اضافه کردند، روز اوّل گفتم. اما کلمه «فائدةٌ» برای خود حاج آقاست. «بسم الله الرحمن الرحیم فائدة»، عبارت اصلی این بوده: «لا يخفى أنّ الروايات الواردة في الاعتبار في وقت المغرب و الإفطار، بزوال الحمرة المشرقية، او بغیبوبة الشمس و ان کثرت من الجانبین و صحت».
بعد دیگر با شمارهگذاری و با ملحقات و با اینها که بعداً مراجعه میکردند، هر چه مراجعه میکردند را با یک شمارهای به این اضافه میکردند. اینها بعد آمده. منظور اینکه «و ان کثرت» بلا ریب خبرِ صفحه ۵۷ میشود، که فرمودند: «أن الروایات الواردة و ان کثرت من الجانبین» یعنی جانب استتار و ذهاب حمره، «و صحّت» ببینید الآن حاج آقا قبول دارند که ما در طرفین روایت صحیحه داریم. خیلی مناقشه و مشکلی در سند ندارند، که بیایند تضعیف کنند.
«و اتضح دلالتها على القولين» حتی دلالتش هم بر هر دو قول، واضح است. از این ناحیه مشکل نداریم. صحبت سر جمع بین این دو تاست. حالا که دو دسته روایاتِ دو دلالتی داریم، چطور جمعش کنیم. حاج آقا میفرمایند اصلاً نگویید اینها معارضاند. دو دسته روایاتاند که با همدیگر جمع عرفیِ واضح دارند. آخر چرا میگویید دو دستهاند که معارضاند، حالا که معارضه شد، برویم دنبال مرجحات، یکی از مرجحات موافقت عامه است. احتمال تقیه در آن است. این اساس فرمایش ایشان است.
«و اتضح دلالتها على القولين فقد»، از این «فقد» تا پایان پاراگراف- ان الروایات به کثیرة- دوباره از آنهایی است که به عبارت اضافه شده. عبارت این بوده: «و ان کثرت و صحت و اتضح دلالتها علی القولین الا انه یمکن ان یقال». «الا انه یمکن ان یقال» توضیح ادامهی بحث است. که حالا اتفاقاً در چاپ افتاده. من نمیدانم چطور شده نزدیک 3-4 سطر از خط حاج آقا، در چاپ این کتاب افتاده. حالا فعلاً این بخشی که اضافه شده را بخوانیم. «فقد عدّ» این به عنوان توضیح است که چطور در طرفین روایات داریم.
برو به 0:16:52
«فقد عدّ السيد قدس سره» این سید چه کسی است؟ مرحوم سید جواد صاحب مفتاح الکرامة، شاگرد سید بحر العلوم. سید جواد از خِصّیصین مرحوم سید بحر العلوم- سید مهدی علامه طباطبایی رضوان الله علیهما- بودند.
«فقد عدّ السید قدس سره في المفتاح» یعنی مفتاح الکرامة، «خمسة من الصحاح و عشرة من غيرها» منظورشان از «عشرة» یعنی «و کمّلها عشرةً». نه اینکه ۱۵ تا بشود. و «عشرة» یعنی به اضافه ۵ تا، که مجموعاً میشوند ۱۰ تا. خودشان در صفحه ۵۰ بهجة الفقیه فرمودند.[4] «فما فی المفتاح من ورود عشرة دالة، و اعتبار خمسة منها». یعنی روایاتی که سید در مفتاح الکرامة آوردند، 10 تاست. ۵ تایش معتبر است و صحیح، ۵ تایش غیر معتبر.
شاگرد: مفتاح هم این را تأیید میکند؟
استاد: بله، در مفتاح هم جلوتر مراجعه کردیم و صحبتش شده.[5]
شاگرد: «لعشرة کاملة» فرمودید ولی فکر کنم از «عشرة» منظورشان ۱۰ تا صحیح است.
استاد: «خمسة صحاح و عشرة صراح». حالا من عبارت در حافظهام اینطور مانده. علی ای حال میبینید که حاج آقا آنجا فرمودند «عشرةٌ دالة». اینجا هم که میفرمایند «خمسة من الصحاح و عشرة من غیرها»، یعنی مجموعاً 10 تا میشود. «کمّلها عشرة»، من اینطوری معنا میکنم. «خمسة من الصحاح و کمّلها عشرة من غیرها». ۵ تا را تکمیل کردند به ۱۰ تا، از غیرش.
شاگرد: عبارت مفتاح این است: «و انّ هذه فیها بلاغٌ و انّها لعشرةٌ کاملة فقد عرفتَ أنّ الصحاح خمسة اخبار صراح».
استاد: بله، «لعشرةٌ کاملة» ۵ روایت صحیح صریح است. ۱۵ تا نیست. منظورشان همین بوده، به قلم گاهی اینطور میآید دیگر. «خمسة من الصحاح و عشرة» ۵ تای دیگر هم به آن اضافه کنید «من غیر صحاح» که مجموعش بشود ۱۰ تا.
شاگرد: «صراح» چیست؟
استاد: ۵ روایت صحیح است و صریح. ۵ تا اوّلی که مفتاح الکرامة فرموده بودند. ما آوردیم و اینها را خواندیم. اینطوری در حافظهام است که ۱۰ تا روایت را خواندیم. و خیلی صراحش عجیب بود. ایشان که فرموده بودند «صراح»، اصلاً بعضیهایش ظهور هم نداشت، چه برسد به صراح. اینطوری من در ذهنم مانده.
شاگرد: صراح وصف غیر صحیحهاست یا وصف صحیحهاست؟
استاد: صحیحها.
شاگرد: ظاهراً وصف غیر صحیحهاست.
استاد: عبارت مفتاح الکرامة را بخوانید.
شاگرد: نه، همین عبارت خود حاج آقا را عرض میکنم. میگوید ۵ تایشان صحیحاند، ۵ تای دیگرشان غیر صحیحاند که صریحاند.
استاد: «و عشرة من غیرها من الصراح». به نظرم اوّل که شروع کردند ۱۰ تا را بگویند، یک تعبیری داشتند که اینها همه دلالتشان خوب است و صریح است. این صراح را هم آخر کار برای آن ۵ تا گفتند. در حافظهام یک چیزی مانده که وقتی شروع کردند ۱۰ تا را بیاورند، یک تعبیری داشتند که ۱۰ تاست و همه خوب است. تعجب است از صاحب معالم که گفتند هیچ حدیث صحیحی نداریم، به علاوهی اینکه کثیر هم نداریم.[6] صاحب مفتاح الکرامة گفتند ۱۰ تا برای شما میآوریم، که ۵ روایت آن صحیح است. آن اوّلی که میخواستند شروع کنند به نظرم یک تعبیری داشتند.
شاگرد: «و الصریح من غیر الصحیح».
استاد: من یک چیزی در حافظهام بود، که «خمسةٌ صحاح صراح و خمسةٌ صراح من غیر الصحاح». ولو اینجا نگفته بودند، ولی در شروع بحث فرموده بودند.
میفرمایند «بعد أن حَکیٰ»، صاحب مفتاح الکرامة چه زمانی این را فرمودند؟ «بعد أن حَکیٰ عن المنتقیٰ إنکار خبر صحیح یدل علی المشهور» که ذهاب باشد. باز هم سید جواد نقل کردند «و عن الشیخ نجیب الدین»، که شاگرد صاحب مُنتقی هستند و شارح رساله اثنی عشریة ایشان هستند، جلوتر صحبتش شد. «و عن الشیخ نجیب الدین فی شرح الرسالة»، من اینجا یادداشت دارم که در بحار، جلد ۱۰۷، صفحه ۱۱۱. در سلسله اجازات، جناب شیخ نجیب الدین آمده. شیخ نجیب الدین در شرح رساله اثنی عشریة فرمودند «أن الاخبار الدالة علیه» یعنی قول مشهور و ذهاب حمره «قلیلةٌ علی ضعفها»، هم کم است و هم ضعیف. «و تعجَّب» ظاهراً شیخ نجیب الدین.
برو به 0:23:46
شاگرد: صاحب مفتاح الکرامة.
استاد: نه، بعد از اینکه صاحب مفتاح اینها را نقل کردند، به میدان اینها آمدند، و گفتند آخر شما چطور میگویید کم است؟ چطور میگویید ضعیف است؟ چطور تعجب میکنید از صاحب تنقیح؟ تعجب برای شیخ نجیب الدین است. «و تعجّب من صاحب التنقیح شیخ نجیب الدین حیث قال» صاحب تنقیح، «ان الروایات به کثیرة» روایات در قول مشهور زیاد است. صاحب تنقیح، فاضل مقداد سیوری رضواناللهعلیه است.
طريق الجمع العرفي في النتيجة ممّا لا يصحّ إلقاؤها مع عموم البلوى بها مع إرادة التقييد لها احتياطيّاً؛ فإنّه ليس من القبيح تأخير مثل هذا البيان عن وقت الحاجة، مع أنّ أخبار الاعتبار بالغروب، كالنص في عدم اعتبار شيء آخر.[7]
اینجا تمام شد. آن چیزی که در کنار صفحه اضافه شده بود، تمام شد. برگردیم به عبارت بالا. «و ان کثرت من الجانبین و صحّت و اتّضح دلالتها علی القولین الّا انّه»، عرض کردم از این «الّا أنّه» تا حدود 3-4 سطر، فقط نصف سطرش در چاپ آمده. آن هم این است: «في النتيجة ممّا لا يصحّ إلقاؤها مع عموم البلوى بها مع إرادة التقييد لها». از کلمه «فی النتیجة» تا کلمه «لها»، این نصف سطر است از 3-4 سطری که خیلی هم خوب است و هیچ مشکلی هم ندارد و در متن آمده بوده، شاید ماشین نویس مثلاً آمده ویراستاری کند، حذف شده و متوجه نشده. عبارت را سریع میخوانم. «احتیاطیاً» که بعد از «التقیید لها» است، بعد از 3-4 سطر است.
بعد از «إنّ الروایات به کثیرة»، عبارت این است: «الّا أنّه یمکن ان یقال إنّ طریق الجمع العرفی بینهما واضح و معه لا تصل النوبة الی علاج التعارض». «معه» یعنی الجمع العرفی. «و معه لا تصل النوبة الی علاج التعارض»، تعارض مستقری نیست تا علاجش کنیم. «لا تصل النوبة الی علاج التعارض بما فی الاخبار العلاجیة». به سبب آن چیزهایی که مذکور است در اخبار علاجیه. حالا توضیح میدهند که جمع عرفی هست: «و ذلک لأنّ الاعتبار بغیبوبة الشمس او القرص او الحاجب او الکرسی و نحوها و ما یتعلق بها و یقاربها فی النتیجة»، «فی النتیجة» که در چاپ، سر سطر بود. «مما لا یصح القائها مع عموم البلوی بها مع ارادة التقیید لها». بعد از «لها» دوباره عبارت افتاده. «مع ارادة التقیید لها بمقیدات منفصلة متأخّرة عنها و لو فرض کون التقیید بلسان یعبّر عنه بالحکومة. فإنّها فی النتیجة کالتقیید لا یمکن ارتکابها مع الحاجة الی العمل بالمطلقات و ورودها فی مقام بیان الوظیفة العملیة و هذا بخلاف ما اذا کان التقیید ندبیاً أو احتیاطیاً»، دیگر تمام شد. «احتیاطیاً» در چاپ آمده. از اینجا به بعد عبارت صحیح است.
میفرمایند ولو روایات طرفین خوب است، صحیح است، دلالتش هم روشن است. اما جمع عرفی دارد. «الا انه یمکن ان یقال إنّ طریق الجمع العرفی بینهما واضح و مع الجمع العرفی لا تصل النوبة الی علاج التعارض بما فی الاخبار العلاجیة». چرا؟ جمع عرفی چیست؟ «و ذلک لأنّ الاعتبار» در روایات استتار، اعتبار به چیست؟ به واژههایی از این قبیل: «غیبوبة الشمس، غیبوبة القرص، غیبوبة حاجب الشمس، غیبوبة کرسیها». اینها همه در روایات بود، جلوتر همه را دیدید. و «نحوها و ما یتعلّق بها»، هر چیزی که مربوط میشود، مثل «اذا وجبت القرص. وجبت الشمس». «و یقاربها فی النتیجة» یعنی تمام الفاظی که مقارب همینهاست در نتیجه. یعنی خلاصه خورشید را دیگر کسی نبیند.
وقتی اعتبار به اینهاست، «مما لا یصح القائها مع عموم البلوی بها مع ارادة التقیید لها بمقیداتٍ منفصلة». میگویند وقتی محل ابتلاء کثیر است، نمیآیند این مطلقات غیبوبت را بگویند، هیچ توضیحی برای آنها ندهند، بعد صبر کنند مقیدش بعداً بیاید، بگویند منظور ما از غیبوبت، ذهاب حمره بود. غیبوبت به درجهی خاصهای بود که باید یک ربع صبر کنی تا ذهاب حمره بشود. اینطور نمیشود که با کثرت ابتلاء، مقیدات را بعدش بیاورند.
«و ذلک لأنّ الاعتبار … مما لا یصح القاءِ این تعبیرات، مع عموم البلوی بها»، در حالی که «مع ارادة التقیید لها بمقیدات المنفصلة متأخرة عنها». اینطور مقید کردن با صحت تقیید و عقلانیت تقیید، موافقت ندارد. میگوییم که خب آنهایی که بعداً میآید، حاکم بر این است؛ میفرمایند میخواهد حاکم باشد، میخواهد مقید باشد، هر چه میخواهد باشد. آن که ما میگوییم ربطی به این ندارد که حاکم باشد یا مخصّص باشد یا مقید. لسان مهم نیست. مهم این است که وقت بلوی، وقت ابتلا بگوییم غیبوبت و توضیح ندهیم که این غیبوبتی که عرف میفهمد منظور ما نیست. بعداً میخواهیم تقییدش کنیم. «ولو فرض کون التقیید بلسان یعبّر عنه بالحکومة» و لو اینطور باشد، باز این حرف ما هست.
برو به 0:31:47
«فإنها» یعنی لسان حکومت، «فی النتیجة کالتقیید». حکومت هم باشد، نتیجهاش همان تقیید است. میخواهد بگوید مطلقِ غیبوبت منظور ما نبود. مقید بود به درجه خاصی. خب چه فرقی کرد. «لا یمکن ارتکابها» اینجا ممکن نیست ارتکاب چنین تقییداتی ولو به لسان حکومت، «مع الحاجة الی العمل بالمطلقات». الآن نیاز دارد عمل به این مطلقات بکند و توضیحش را ندارد. «و ورودها» یعنی ورود مطلقات، «فی مقام بیان الوظیفة العملیة». الآن میخواهد عمل کند، بگوییم عمل را بکند اما مقیدش بعداً میآید. میفرمایند این نمیشود. «و هذا بخلاف»، اینطور که نشد- که بخواهد تقیید، حقیقی باشد-، به خلاف اینکه بگوییم تقیید، ندبی است. یعنی غیبوبت که شد، نماز میتوانی بخوانی، به یک دلیل منفصلی میگوییم بهتر این است که صبر کنی تا ذهاب بشود. این مانعی ندارد.
«و هذا بخلاف ما اذا کان التقیید ندبیاً»، برای افضلیت به آن قید میزنیم. مثلاً میگویم عالم را اکرام کن، بعد میگویم اگر میخواهی انجام بدهی، عالم عادل بهتر است. خب معلوم است اینجا وقت عمل هم بگویند، مانعی ندارد؛ چون این بیان تقییدی ندبی است. «او احتیاطاً». اصل موضوع بیان شده، تقییدی است احتیاطی. برای اینکه مقتضای احتیاط این است که شما صبر کنید تا ذهاب حمره بشود. میفرمایند این هم مانعی ندارد. «فانه لیس من القبیح».
شاگرد: که البته اینجا احتیاطٌ من الشارع وجوبی نیست.
استاد: ایشان که میگویند احتیاط، یعنی مِن المکلف. قبلاً خودشان فرمودند.
شاگرد: یا «احتیاط من المکلف» یا احتیاطی که ندبی است.
استاد: بله، اینکه فرمودند «التقیید ندبیاً» یعنی احتیاط من الشارع.
شاگرد: شاید یکی از شواهدی که فرمودند اینجا احتیاط من الشارع وجوبی نیست و ندبی است، همین باشد. تأخیر از وقت بیان و …
استاد: بله، من هم در مورد اصلاً حرفی نداشتم. کلیاش را میگفتم ثبوتاً محال نیست. چون دخل و اشکالی که بود این بود که دست برداشتن شارع است از انشاء قبلی خودش. یعنی یک مقنن، یک مشرِّع در تشریعش تهافت است. من عرض میکردم تهافت نیست. اصل عرض من این بود. تهافت ثبوتی نیست.
شاگرد: با حساب این فرمایش حاج آقا، بحث تقیید کجا میرود؟ خیلی موارد داریم که یک مطلقی توسط شارع القاء میشود … میگویند ائمه به حکم امام واحدند، ممکن است عصر صادقین یک مطلقی از زمان حضرت رسول تقیید بخورد. مع عموم البلوی بها.
استاد: تقییداتی که مثبتین باشند، افضلیت باشد که هیچ مشکلی ندارد. تقییداتی که عزیمتی باشند، همین حرف در آن میآید. میفرمایند هر کجا عزیمتی بوده، سر جایش گفتند. نه اینکه بگذارند همه عمل کنند، بعد تقیید عزیمتی بیاید. استدلال ایشان تخصیص بردار نیست. بگویند کسی الآن نیاز دارد و میخواهد عمل کند، مطلق بگویید- مطلقی که به خلاف نیفتد- …
شاگرد: ما فقه را مدیون صادقین هستیم. اینها توسعه دادند. خیلی از آن حرفها مطلقات بوده، تقیید زدند. یعنی شیعه در تمام مدت همه اینها را میدانسته؟
استاد: اگر یک مطلقی بیاید، تقیید عزیمتی او بعدا بیاید، اما در این فاصلهای که تا مقید بیاید، ریخت کار طوری نبوده که مکلّف به خلاف آن مقید عزیمتی میافتاده. اینجا ما مشکلی نداریم، حاج آقا هم نمیگویند قبیح است. اما فرمودند «مع عموم البلوی». یعنی اوّل بگوییم غیبوبت، او هم غیبوبت شمس میفهمد. عموم بلوی هم طوری است که مکلّفینِ بسیاری وقت غیبوبت میخوانند و هنوز ذهاب حمره نشده. ما بگوییم که حالا صبر کنید، بعداً مقیدش میآید. میگوییم شما اشتباه خواندید، چون مقید ما را که بعداً قرار بود بیاید، نمیدانستید. میفرمایند این قبیح است.
هر کجا مقیداتی که بعداً آمده است اگر مطلق قبلی آنها، مقیِّد آن عزیمتی بوده است و مطلق قبلی معرضیت عموم بلوی داشته به نحوی که مکلّفینِ عامل به آن مطلق، در خلاف آن مقید عزیمتی واقع میشدند، اینجا کشف میکنیم که مقید این مطلق عزیمتی نبوده.
شاگرد: اگر یک مصلحت بالاتری باشد، آن مصلحت نمیتواند تدارک بکند؟ یک مصلحت بالاتری است، من الآن نمیتوانم بگویم. خود فضای تقیه که مطرح میکنند …
استاد: مطلقات که از زمان پیامبر خدا شروع میشود …
شاگرد: مثال عرض کردم.
استاد: مطلقات که تقیه نبود. خود قید تقیه بود.
شاگرد: به هر مصلحتی به ما بگوید که ما مطلق میگوییم، هنوز هم به شما نمیتوانیم قیدش را بگوییم. فعلاً مکلفین هستند و وظیفهی عملیشان، بعداً کشف میشود …
استاد: اگر آن باشد، در اصول بحث بود، آن میشود ناسخ. یعنی منِ شارع الآن به شما گفتم که می توانید خمر بخورید، ولی خوب نیست، مکروه است مثلاً. بعداً آمدم گفتم که قیدش این بود که اگر فلان خصوصیت را داشت، حتماً ممنوع بود. میگوییم این حالت ناسخ دارد. یعنی بعد از عمل مکلّف در مرئی و مسمع شارع، شارع میگوید من مشکل دارم. مشکل به تشریع برمیگردد. یعنی اوّل یک تشریعی بود که مکلّفین در مرئی و مسمع او عمل کردند. بعد مقیّدی میآورد که دیگر آن که قبلاً مطلق بود، منظور من نیست و شما هم در خلاف واقع شدید. این میشود نسخ. نمیشود مقید عزیمتی.
برو به 0:37:42
شاگرد2: خود تأخیر بیان از وقت حاجت، یک اختلافی بود بین اصولیین که آیا قبیح هست یا نیست؟ شاید علی المبنی باشد.
استاد: اصل تأخیر بیان از وقت حاجت، تا به چه نحو باشد؟ چه بسا آن کسانی هم که گفتند قبیح نیست، یک موارد سادهای را در نظر میگیرند که احتیاجاتی نیست که عموم را در خلاف قرار بدهد. آن مانعی ندارد. باید دید چه چیزی را مثال زدند. معمولاً هر کسی هم که بخواهد بگوید از یک جایی شروع میکند، یک مثالی میزند. و الا قبیح بودن تأخیر بیان از وقت حاجت،یک عبارت جا افتادهای در بین علما بوده؛ کسی هم که مخالفت کرده، باید دلیلش را دید. به فرمایش ایشان اگر هم بر فرض بگوییم مصلحتی بوده، این مصلحت معنایش چه بوده؟ یعنی انشاء مؤجلِ یک مطلق، بعداً مقیِّد میآید و ناسخ آن بخش اطلاقِ مطلق است، نه کاشف از مراد جدی به نحوی که تا حالا من مانع داشتم بگویم. اگر مانع باشد، انشاء صورتاً امرش تمام است، میشود ناسخ. در این فرجهی زمانی مانع بود، مانع بود یعنی مؤجل بود تا آن وقتی که بیاید، آن وقت واقع حکم را بگویند.
شاگرد2: عام و خاص هم همین میشود.
استاد: عام و خاص هم همینطور. اگر مخصِّص بعد از عام بیاید، بعد وقت العمل بالعام، مفصل در کتاب اصولی بحث کردند. سر اینکه ناسخ است یا نه؟ باید ببینیم آنجا کسی که گفته بعد وقت العمل بالعام، مخصِّص، مخصِّص هست، چطوری توجیه کرده. مثالهایشان، حرفهایشان را ببینیم. استدلال حاج آقا که فعلاً استثناء بردار نیست.
شاگرد: رابطه ذهاب و استتار که رابطه مطلق و مقید نیست. روایات ذهاب که روایت استتار را قید نمی زنند، بلکه یک ملاک دیگری است. بحث دو تا دلیلی که مثلاً ناظر به هم باشند به نحو اطلاق و تقیید، نیست.
استاد: تاریخ این بحث را چند بار صحبت کردیم، بحث خوبی بود. اوّل که زمان شیخ الطائفه و اینها بود، میگفتند که «احوط». یعنی دو دسته روایات بودند، حالشان حالِ احتیاط بود. در استبصار یا تهذیب، شیخ رفتند در فضای جمع، که بین این دو تا جمعی صورت بدهند. اما اسم مبیّن و مجمل و مطلق و مقید و اینها را نبردند. فقط گفتند محمل. این در لسان شیخ. اینطور که یادم میآید در لسان علامه شاید اوّلین بار بود … معتبر را دیروز خواندیم. گفتند «فی هذا روایتان».[8] این یک، این هم دو. دومی «علیه عمل الاصحاب»، تمام. تعارض میدیدند، میگفتند «علیه عمل الاصحاب»، ما همراه این طرفیم. اوّلین کسی که رفتند بحث را فنی کنند، در کلمات مرحوم علامه یادم است. بعداً هم شهید اوّل فرمودند در ذکری، اگر درست یادم باشد.
شاگرد: علامه را پیدا نکردم، شهید را دیدم فقط.
استاد: شهید را که من یادم است. علامه را هم اوائل ندیده بودم، بعد اینطوری در حافظهام مانده که من دیدم، حالا کدام کتابشان بود …
شاگرد2: ظاهراً در «منتهی» بود.
استاد: ممکن است. میدانم که من در کلامشان برخورد کردم. این اوّلین وقتی است که حالت اینطوری پیدا میکند که بگویند … این هم با دو تعبیر، یکی مجمل است، یکی مبیّن. مجمل کدام است؟ اخبار استتار. میگوید غیبوبت. آن یکی میگوید غیبوبت یعنی ذهاب حمره بشود. مجمل میشود استتاریها، مبیّن میشود ذهابیها.
یکی دیگر مطلق و مقید. مطلق یعنی میگوید غیبوبت شمس بشود، به چه درجهای؟ به هر درجهای. قیدی ندارد. همین که رفت زیر افق، بس است. ذهاب میگوید نه، صرفِ مطلق اینکه برود زیر افق کافی نیست. غیبوبت مقیّداً به اینکه آنقدر زیر افق برود که ذهاب حمره مشرقیه هم بشود. این را تعبیر میکنند به مطلق و مقید. یعنی مطلق غیبوبت و غیبوبتِ مقید به درجهای از سقوط و پایین رفتن زیر افق که ذهاب حمره هم بشود. شاید شهید اینطوری داشتند.
شاگرد: یعنی شما میفرمایید ذهاب یکی از افراد غیبوبت است؟
استاد: بله دیگر.
شاگرد: عرفاً اینطور نیست.
استاد: اجماع است که موضوع نماز مغرب، غروب است. اینجا مشکل نداریم، غروب. فقط غروب مطلق، یا غروب مقیّد به اینکه چند درجهای خورشید زیر افق غروب بکند به نحوی که علامتش این است که طرف مشرق سرخی برود. میگویند مقید شد. مطلق و مقید. بعداً هم عدهای آمدند در قرن دهم بود حدوداً یا یازدهم، احتمال تقیه را مطرح کردند. در منتقی الجمان احتمال تقیه را من دیدم. آقایان که تحقیق کرده بودند میگفتند اوّلین کسی که ما دیدیم، در کلمات پسر صاحب معالم بوده.
شاگرد: استقصاء الاعتبار.
استاد: استقصاء الاعتبار. من در کلام خود صاحب معالم هم دیدم. به ذهنم هم آمد که شاید آقایان در جامع فقه دیده بودند، جامع فقه هم منتقی را ندارد. اگر مثلا در مکتبة اهل البیت دیده بودند که منتقی را دارد، آنجا میدیدند که اوّلین بار در کلمات خود صاحب معالم در منتقی بوده. البته شاید قبل از ایشان هم پیدا بشود. علی ای حال در لسان شهید و علامه و اینها احتمال تقیه نبود. این نکته هم نکته خوبی است، من چند بار هم عرض کردم که از نظر مبنای فقهی بین احتمال تقیه با احتمال مطلق و مقید تهافت است. یعنی این دو تا مبنا با هم سازش ندارد. مشهور نمیتوانند بگویند که ما میگوییم که مبیّن و مجملاند، مطلق و مقیدند، و ما میگوییم- یعنی همان کسی که اینطور حمل میکند- احتمال تقیه است. یعنی باید یکی را انتخاب کنند.
شاگرد: همانطور که هم با اصل، استدلال میکنند یک مطلب را و هم با روایت، در طول هم. بگویند یک احتمال تقیه هست، اگر هم تقیه نباشد و بخواهیم جمع کنیم، اینطور جمع میشود.
استاد: که اگر تقیه هست، مقصود از روایات استتار، همین استتارِ عام است، چون میخواستند تقیه کنند. و اگر مبیّن و مقیّد میآید توضیح میدهد آن را … مثل اینکه اذان مغرب را گفتند.
شاگرد: ندبیاً او احتیاطیاً، این ندبیِ تعبدی میشود؟ یعنی ندبیای که غیر احتیاطی است. چون احتیاط را ایشان فقط احتیاط شارع مطرح میکنند.
استاد: نه، احتیاطیاً یعنی احتیاطاً من المکلف لا من الشارع. ندبیاً یعنی احتیاطاً من الشارع.
شاگرد: الآن شارع دارد تشریع میکند، احتیاط من المکلف معنا ندارد.
استاد: شارع که تشریع میکند به صورت حکم ندب، تشریع میکند. چرا این حکم ندبی را شارع کرده؟ احتیاطٌ منه. در عالم ملاکات شارع احتیاط کرده، به صورت یک حکمِ افضلِ استحبابی بیان فرموده. یا نه، او احتیاط نکرده و انشاء حکم ندبی بکند. همینطوری به مکلفین گفته احتیاط کنید. یعنی خودتان از باب اینکه مکلف هستید احتیاط کنید. نه اینکه منِ شارع انشاء حکم ندبی کردم. دوبار هم قبلش این را فرمودند.
برو به 0:46:05
شاگرد: احتیاط وجوبی را ایشان مطرح نکردند.
استاد: نه. این احتیاط، احتیاطی است ندبی. احتیاط مکلف، ندبی. احتیاط من الشارع هم ندبی.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] . وسائل الشيعة؛ج4؛ص173،ح3: و عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن علي بن أحمد بن أشيم عن بعض أصحابنا عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول وقت المغرب إذا ذهبت الحمرة من المشرق و تدري كيف ذلك قلت لا قال لأن المشرق مطل على المغرب هكذا و رفع يمينه فوق يساره فإذا غابت هاهنا ذهبت الحمرة من هاهنا.
[2] . وسيلة النجاة (للبهجة)؛ ص: 33 مسأله ٩٨٨ يصحّ الوضوء بالارتماس، مع مراعاة الأعلى فالأعلىٰ خارجاً بمثل الشروع برمس الأعلى و الختم بإخراج الأسفل من الماء، لا بمجرّد النيّة على الأحوط.
[3] بهجة الفقيه؛ ص: 62
[4] بهجة الفقيه؛ص50: فما في «المفتاح» من ورود عشرة دالّة، و اعتبار خمسة منها بحسب ما أورده من كلام المصحّحين لها، و حكاية مذهب المعظم، و نحو ذلك من الأصحاب، بل الإجماع عن «السرائر»، إنّما يفيد إذا لم تكن الشهرة معلومة المدرك، الواضح فيه الجمع بين المختلفات.
[5] مفتاح الکرامة(ط-قدیمة)،ج2،ص25 / مفتاح الكرامة(ط-الحديثة)؛ج5،ص81: أنکر بعض المتأخرین (کصاحب المنتقی فیه منه) وجود خبر صحیح یدل علی المشهور و بعض (هو الشیخ نجیب الدین فی شرح الرسالة منه) قال إن الأخبار الدالة علیه قلیلة علی ضعفها و تعجب من صاحب التنقیح حیث قال إن الروایات به کثیرة و نحن نقول: يدلّ عليه صحيح يونس بن يعقوب … و صحيح زرارة … و صحيح بكر بن محمّد … و صحيح إسماعيل بن همام … و مثلها صحيحة داود الصرمي على الصحيح … هذا من الصحيح، و أمّا من غيره فإنّه ممّا يزيد عن أوّل العقود. قال في «مجمع البرهان»: رأيت عشرة أخبار تدلّ على أنّ الاعتبار بغيبوبة الحمرة … و الصريح من غير الصحيح مرسل ابن أشيم و خبر عمّار و خبر محمّد بن شريح و خبر محمّد بن علي و خبر عبد اللّٰه بن وضّاح و مرسل ابن أبي عمير و خبر أبان بن تغلب و مرسل محمّد بن سنان و ما روي عن الرضا عليه السلام حيث قال: «و العمل على سواد المشرق إلىٰ حدّ الرأس» و نحوه خبر «السرائر» عن كتاب مسائل الرجال و قد روي نحوه في «الاستبصار» عن سهل عن علي بن الريّان مضمراً، و في «السرائر» أنه عن أبي الحسن عليه السلام، إلى غير ذلك. و أنّ هذه فيها بلاغ و أنها لعشرة كاملة. و قد عرفت أنّ الصحاح خمسة أخبار صراح مع ما سمعت من الإجماعات و الشهرة، مع موافقة الاحتياط بل و الاعتبار، هذا كلّه مضافاً إلىٰ مخالفة العامّة.
[6] منتقی الجمان،ج1،ص417: و من العجيب ادّعاء بعض المتأخّرين دلالة الأخبار الصّحيحة على هذا القول؛ و الحال أنّ الصحّة غير متحقّقة في شيء من الأخبار الّتي يظنّ دلالتها عليه.
[7] بهجة الفقيه؛ ص: 62
[8] المعتبر في شرح المختصر؛ ج2، ص: 51
دیدگاهتان را بنویسید